حضرت موسی بن جعفر ع، فرماندهی پنهان پنج انقلاب ( کربلای فخ و دو تمدن شیعی در ایران و آفریقا )
سیره سیاسی اهل بیت ع _ شهادت امام کاظم ع_ 1398 {دفتر نشر آثار رهبری}
بسمالله الرحمن الرحیم
عرض سلام خدمت برادران و خواهران عزیز. شهادت امام جواد(ع)، تقریباً یک دوره دیگری از دوران سیاسی اهل بیت(ع) تمام میشود و باز یک دوره خفقان و سرکوب شروع میشود که تا عصر غیبت ادامه دارد. از بعد از قضایای کربلا، دو بار گشایش سیاسی بوجود آمد یکی با سقوط بنیامیه در زمان امام صادق(ع) برای یک دوره محدود چند سالهای که رژیم بنیعباس سر کار آمد که این یک دوره گشایش بود که از اواخر امام باقر(ع) با تضعیف بنیامیه شروع شد و تا یک دورههایی از فعالیتهای امام صادق(ع) ادامن داشت که یک نفسی این تشکیلات سیاسی اهل بیت(ع) در سطح جهان اسلام کشید. و بعد بنیعباس احساس خطر کرد و با شهادت امام صادق(ع) و بعد هم برخوردهای پیدرپی سرکوبگرانه با موسیبنجعفر(ع) این فضا دوباره بسته شد ولی فعالیتهای امام صادق(ع) قبلاً امام باقر(ع) و همینطور فعالیتهای وسیع خود موسیبنجعفر(ع) کار را به جایی رساند که حکومت بنیعباس بعد از هارون دید نمیتواند فضا را بسته نگه دارد درگیر چندین درگیری در داخل حکومت و خارج از حکومت بود مجبور شد یک مقداری مأمون وا بدهد و گشایش دوم ایجاد شد که باعث شد علیبنموسیالرضا به بالاترین و بازترین فضای سیاسی اهل بیت داشتند دست پیدا کنند و از این فرصت حداکثر استفاده را بکنند و این وضعیت در زمان امام جواد(ع) هم ادامه دارد هر دو بزرگوار با تعارف و در حالی که ظاهراً احترامشان کاملاً محفوظ بود لااقل در بخش عمدهای از افکار عمومی به شهادت رسیدند و در هر دو مورد حکومت عزاداری کرد برای امام رضا(ع) و امام جواد(ع). با شهادت امام جواد(ع) این دوره هم تمام میشود و اگرچه راجع به امام هادی(ع) ظاهراً آنجا هم چنن حکومت اعلام کرد عزادار امام جواد(ع) است از ایشان که کودکی بودند باز به استقبال ایشان و احترام گذاشتند ولی دیگر فضا مثل قبل نبود و کمکم بسته و بستهتر شد و دوران دوباره سرکوب اهل بیت(ع) از زمان امام هادی(ع) باز به تدریج شدید و علنی شد و با شهادت ایشان و دوره امام حسن عسگری(ع) و عصر غیبت این فضا کاملاً بسته شد. یک جمعبندی بکنیم چه فضای سیاسی در کل امّت، هم در مرکز سیاسی که عراق است، پایتخت حکومت است و هم در نقاط مختلف، در ایران چه میگذرد؟ در یمن چه میگذرد؟ در شام و فلسطین چه میگذرد؟ در شمال آفریقا، مصر و مراکش و الجزایر و آنجاها چه میگذرد؟ در خراسان چه میگذرد؟ ما برای این که بفهمیم این دوران از امام رضا(ع)، امام جواد(ع)، امام هادی(ع)، امام عسگری(ع) تا ولی عصر(عج) فضا چیست؟ چون دیگر یک سیر به لحاظ دیکتاتوری خفقان رو به بالاست تشدید میشود ولی میشود گفت این آخرین مرحله دوران سیاسی اهل بیت(ع) تا غیبت است که با شهادت امام جواد(ع) شروع میشود و با شیب ملایم اینطور شدید میشود تا غیبت، که به اوج خفقان رسیده و مثل قضیه فرعون و موسی(ع) کل خلافت دنبال کودکی است که در خانه امام حسن عسگری(ع) متولد میشود و قبل از تولد این باید پیشگیری بشود یا بلافاصله بعد از تولد باید کشته و شهید شود و مسئله مهدویت که از قبل کاملاً توی بورس بوده به حدی که هم خلیفه عباسی ادعای مهدویت کرده و هم شیعه معتقد است که امام صادق(ع) مهدی است، موسیبنجعفر(ع) مهدی است اینقدر مسئله مهدویت یعنی قیام، انقلاب بزرگ سراسری جدی بوده است. ما برای این که بدانیم ما در این دورهها به لحاظ سیاسی حکومت در چه وضعیتی است و شیعه در چه وضعیتی است و جریانات شیعه چه کسانی هستند که دارند با حاکمیت میجنگند و درگیر میشوند؟ جریانهای مختلفی هستند. بخشی از این قیامها و نهضتها و یک نوع جریانشناسی سیاسی چه جریانهای اهل بیت(ع) و چه غیر اهل بیت که اجمالاً یک نقشه هوای داشته باشیم بطور کلان ببینیم که وضعیت چیست و کلاً چه اتفاقاتی دارد میافتد و امام هادث(ع) در چه فضایی در دوران کودکی باز باید این پرچم را بر دوش بگیرند و چه کار عظیمی در دوران ایشان و به دست ایشان انجام میشود. جریانسیاسی در زمان حضرت رضا(ع) و امام جواد(ع) است که بعد منجر به دوران امام هادی(ع) میشود. زمانی که هارون آمده حضرت رضا(ع) 22 ساله هستند و بازوی اصلی پدرشان موسیبنجعفر(ع) هستند. از همین جا یک پرونده سیاسی برای امام رضا(ع) در دستگاه هارون باز شده است که بعد از موسیبنجعفر پسران او مخصوصاً خطر دارند، حواستان باشد این یک خطر است که همه آنها با حکومت درگیر هستند و حکومت همه اینها را سرکوب کرد، جدا از جریان شیعه، یک شکاف دومی را بعد از شکاف با ابومسلم که نیروی نظامی بنیعباس بودند یک شکاف دیگر در این حکومت ایجاد میشود در زمان هارون، در عالیترین سطح دیوانسالاری و بوروکراسی حکومتی و آن جدایی جریان بنیعباس با برامکه است. یحیی برمکی و پسرانش که اینها در واقع مغز متفکران حکومت بنیعباس و هارون هستند که از آدمهای سیاسی و دانشمندان قوی ایرانی هستند انشعاب دوم در عالیترین سطح در حکومت بنیعباس اتفاق میافتد. خودشان هم که درگیر بودند مثلاً یکی از خلفا به دست آن باند دیگر کشته میشود مثل مهدی. بعد از این دوتا تسویه داخلی و این 5 جریان، حکومت بنیعباس تضعیف میشود دیگر کمکم مدام ضعیف و ضعیفتر میشود که بعد مأمون مجبور میشود آن امتیازات را به حضرت رضا(ع) بدهد. خوارج در خراسان و در سیستان، حکومت را شکست میدهند. و میگیرند. یک منطقهای از همین خراسان ما تا سیستان شرق ایران حکومت خوارج برپا میشود. هارون، خلیفه خودش مستقیم از جبهه غربی که رومیها را شکست داده مستقیم به سمت شرق میآید که خوارج را سرکوب کند و اینجا را آرام کند. میبیند خودش باید مستقیم بیاید بعد از آن انشعاباتی که شده یک کمی ضعیف شدند آمد اینجا و خوارج را سرکوب کرد ولی در همین سفر هم مُرد. هارون بچه تهران است، تولد و مرگ او در ایران است، و به یک معنا خودش ایرانی حساب میشده، هم یک زن ایرانی داشت. در این دوران، تقریباً ایرانیها نقش اساسی را در حکومت بنیعباس دارند در سیاستش، نظامش، مدیریتش، اقتصادش، فرهنگش، آداب ایرانی در حکومت بنیعباس است. پایتخت بنیعباس را ایرانیها ساختند. بغداد یک اسم ایرانی است. بغداد یعنی خداداد. این بغداد یک منطقه کوچکی بود زمانی که ساسانیان پایتختشان همانجا تیسفون و مدائن بود ایرانیها بودند بعداً که ساسانیها سقوط کردند و مرکز ایرانیها در شام شکست خورد اینها کوفه نمیخواستند بروند چون کوفه جریانهای مختلف بودند که بنیعباس احساس قدرت نمیکردند آمدند بغداد را به سبک معماری ساسانی ایرانی ساختند و آداب شاهنشاهی ایرانی در دربار بنیعباس بود. خب هارون در این سفر مُرد و در همین مشهد ما او را دفن کردند. – دقت بفرمایید - حالا در این دوران شاید جنبش مسلحانه علوی اتفاق افتاده، کوچک و بزرگ، من به چندتای آن اشاره کنم که از بقیه مشهورتر و مؤثر بود و تاریخساز بود. یک کمی باید توضیح بدهیم که در چه فضای سیاسی نظامی حاکمیت و از این طرف حضرت رضا(ع) امام جواد(ع) و بعد امام هادی(ع)، امام عسگری(ع) تصمیم میگیرند چرا یک مرتبه فضا شل میشود یک مرتبه دوباره فضا بسته میشود؟ همه اینها بخاطر این اتفاقاتی است که الآن میخواهم به شما بگویم. یکی از این قیامها که بسیار قیام مشهوری است و خیلی مؤثر و مهم است و اتفاقاً ناگهانی هم شروع شد و شاید از قبل هم خیلی برای آن برنامهریزی نشده بود قیام فخ است که شنیدید. حسین بن علی، ایشان از نسل امام حسن(ع) هستند اغلب این قیامهایی که عرض میکنم فرزندان امام حسن مجتبی(ع) انجام دادند عمدتاً سادات حسنی بودند. اینها پشت سر هم جنگ مسلحانه کردند. ایشان از نسل امام حسن(ع) هستند و پدر و مادر ایشان از صالحترین کسان هستند به حدی که مشهور بود به پدر و مادر ایشان زوج صالح میگفتند این زن و شوهر، زن و شوهر الگویی بین بنیهاشم و حتی جامعه بودند که زن و شوهر مؤمن، متدین، عالم، پاک، عاشق هم، مجاهد و چه بچههایی تربیت کردند این خانواده الگو بودند و به این عنوان مشهور بودند به عنوان عبادت، سخاوت، انسانیت، این خانواده را مردم قبول داشتند، شیعه و حتی غیر شیعه. جناب حسین بن علی، از نسل امام حسن مجتبی(ع) شهید فخ، در همین دوران علیه بنیعباس قیام کردند. به چه دلیل؟ اولاً که عرض کردیم منصور خیلی خبیثانه سرکوب کرد یعنی ضربات سنگینی که بعد از امام صادق(ع) شیعه یک مرتبه دید عین زمان بنیامیه شد حتی گاهی بدتر از آن. این کشتار، که از جمله پدر ایشان- جناب علی که نوه امام حسن مجتبی(ع) است - هم جزو شهداست که به دست حکومت شهید شده است. یکی سرکوب و شکنجههای خیلی وحشیانه که دوباره شروع شد و دوم؛ جنایاتی که هادی عباسی علیه شیعه کرد، سختگیریهایی که کرد. سوم زمان هادی در مدینه – فقط یک نمونه از سختگیریهایش این بود- مدینه که مرکز اهل بیت بود و کنار حرم پیامبر(ص) بود، حکومت گفته بود تمام شیعیان و تمام اهل بیت نه ماهی یکبار یا هفتهای یک بار، هر روز باید بیایند صف بکشند و حاضر غایب کنند! اعلام حضور کنند و بگویند ما هستیم و داریم چه کار میکنیم و... و بعد به خانههایشان بروند! هر روز! و این چیزی بود که تا آن موقع سابقه نداشت. کل خاندان ابوطالب، کل بنیهاشم باید هر روز میآمدند احضار میشدند به دارالحکومه، به ساواک حکومت و سرشماری میشدند که همهتان هستید؟ چون اگر یکی از اینها نبود میگفتند رفته یک جایی شلوغ کند، قیام مسلحانه کند اینها خطرناک است. هر روز باید حضور و غیاب میکرد. خب اینها خودش معنی دارد که هر روز چند هزار آدم باید بیایند بایستند در مدینه و بگویند فلانی حاضر! فلانی حاضر! این یک نمونهاش است.
در حجاز هم مردم را در مکه و شهرهای دیگر سرکوب میکردند و میترساندند که کسی جرأت نکند نفس بکشد. حالا قضیه چه بود؟ حاکم مدینه که جناب حسین بن علی در مدینه بود برخورد خیلی توهینآمیز و زشتی به شیعه کرد و طبق یک نقلی به حضرت فاطمه(س) اهانت کرد. ایشان و بعضی از شیعیان و بنیهاشم با مأمورین حکومت درگیر شدند. طبق تاریخ که دو جور نقل کردند بعضیها گفتند برنامهریزی قبلی بود و بعضیها گفتند نبود و همین اتفاق که افتاد قیام شروع شد. – حواستان باشد – که امام رضا(ع) در مدینه هستند قیام شروع میشود کل علویها و حتی فقهاء و زهّاد غیر علوی مدینه، حتی بخشی از بزرگان اهل سنّت، که به اهل بیت احترام قائل بودند ولی خب شیعه اهل بیت نبودند همه در مدینه بیعت کردند یعنی دیگر همه حوصلهشان سر رفته بود این اولین قیام مسلّحانه در مرکز و در مدینه علیه بنیعباس است. ایشان اعلام کرد شعار قیام ما «قرآن، سنت رسولالله و حاکمیت رضا من اهل بیت» است یعنی یک نفر از اهل بیت که مردم از او راضی باشند و با او بیعت کنند. هرکس از اهل بیت که مردم با او بیعت کنند یعنی اعلام حکومت اسلامی علوی بعد هم اعلام کرد "حیّ علی خیرالعمل" که اینها از اذان درآورده بودند از زمان خیلی قبلتر، دوباره وارد اذان کردند چون میدانید قضیه حیّ علی خیرالعمل یعنی بشتابید به بهترین عمل، که نماز است در زمان خلیفه دوم ایشان گفت که نماز عمل خوبی است ولی بهترین عمل نیست، وقتی میگویید خیرالعمل نماز است ارزشهای دیگر پایین میآید، لذا نگویید خیر العمل، به جای حیّ علی خیر العمل بگویید "الصّلاه خیرٌ من النوم"! بگویید نماز از خواب بهتر است نه این که بهترین عمل است! و این تقریباً از اذان خارج شد. یکی از دورانهایی که میشود این زمان است که شهید فخ اعلام میکند همه در اذانها حیّ علی خیرالعمل را برگردانید که در واقع این یک کار سمبلیک است که ما به سنتّ اصیل اهل بیت و پیامبر(ص) برگشتیم من با شما نمیآیم من وظایف دیگری دارم و شما شهید خواهید شد. بعضیها گفتند یکی از دلایلی که این نهضت خیلی حساب شده نبود این است که از مدینه با چندصدتا نیرو به سمت مکه حرکت کرد. بعضیها گفتند سیصد نیرو، از این نقشهها که دقیق نبود ولی عاشقانه و خالصانه و شهادتطلبانه بود. لذا اینها نرسیده به مکه در محل فخ بیابان فخ محاصره میشوند چندصدتا آدم بین هزاران نیروی بنیعباس، کربلا در فخ دوباره تکرار میشود. چند صد نفر به هزاران نفر! اول حاکمیت، فرمانده ارتش بنیعباس به حسین میگوید که تسلیم شو، ما از طرف خلیفه هدیه هم آوریم، به تو هدیه میدهیم، اماننامه میدهیم ایشان میگوید یا فتح یا شهادت. اینها را محاصره میکنند، آب را به روی آنها میبندند تشنه میمانند تقریباً همه اینها آنجا مجروح و اسیر و شهید میشوند. سرهای اینها را میبُرند، و درست مثل کربلا سه روز جنازههای اینها در بیابانهای فخ بین مکه و مدینه روی خاک توی بیابان میماند. این قیام اینجا شکست میخورد. حکومت اعلام میکند بروید ببینید موسی بن جعفر و پسرهایش، علیبنموسی و... اگر با اینها ارتباطی داشتند الآن بهترین فرصت است که حساب همه اینها را برسیم. مأمورهایشان میآیند میگویند نه، این آن بینش موسیبنجعفر است که گفت شما شکست میخورید ولی خب برای خدا دارید میروید بروید این حرکت به خون و شهید احتیاج دارد، منع نکردند نگفتند نروید ولی این نهضت را ادامه بدهیم. خب این هم اتفاق مهمی است که افتاده، اما حاکمیت میآید به موسیبنجعفر میگوید که موضع خود را اعلام کن. علیبنموسیالرضا(ع) هم در مدینه شاهد این قضیه هستند به اینها میگوید موضعتان را اعلام کنید راجع به اینهایی که در فخ مسلّحانه جنگیدند و کشته شدند. با اینها هستید یا با ما هستید؟ موسیبنجعفر(ع) در اینجا تقیه آنچنانی که نه با شماییم نه با اینهاییم، نه ما با شما هستیم نمیکنند. خیلی جالب است! صریح میفرمایند ما در این جنگ مسلّحانه دخالتی نداشتیم اما ایشان (شهید فخ) در حالی از این عالم رفت که مؤمن، صالح، مجاهد و با دهان روزه بود و خداوند از او قبول کند. حق با آنها بود ولی ما در این جنگ، دخالتی نداشتیم شما بهانهای ندارید با ما برخورد کنید. شما جنایتکار هستید و آنها مظلوم هستند و شعار آنها و حرفهای آنها حرف حق بود. این عملیات، این نهضت سرکوب شد اما دوتا انقلاب بزرگ و دوتا حکومت شیعه از زیر خاکستر شهدای فخ بیرون آمد دوتا از کسانی که از بین رزمندگان فخ بودند و مجروح شدند شهید نشدند جانباز و مجروح بودند و دستگیر نشدند و از جبهه توانستند خط محاصره را بشکنند از وسط نیروهای بنیعباس اینها در حالی که مجروح بودند دو برادر از اهل بیت(ع) فرار کردند. یک برادر آمد به سمت ایران، یک برادر به سمت شمال آفریقا رفت و این دوتا زمینه دوتا حکومت بزرگ شیعی علوی در آفریقا و در آمریکا بذر آن را ریختند. دوتا امامزاده که جنبش شیعی علوی ایران در شمال ایران، جنبش شیعه علوی در زیدیها در یمن، و اولین حکومت شیعی در پس از امیرالمؤمنین باید گفت، در شمال آفریقا از مصر تا مراکش، به دست اینها تشکیل شد. این دوتا را هم در جریان باشید یکی جناب ادریس است، ادریسبنعبدالله است که ایشان از زخمیهای فخ است و جانباز عملیات فخ است و ایشان (ادریس) نبیرة امام حسن مجتبی(ع) است یعنی پدر ایشان نوة امام حسن مجتبی(ع) است. شما یک حکومتی در شمال آفریقا دارید به نام اَدارسه، یا ادریسیان، این حکومت کلاً شیعه و امامزادهها هستند و این یکی از قویترین حکومتها و متمدنترین حکومتهای شیعه به یک معنا اولین حکومت شیعه که در شمال آفریقا تشکیل شد. این ققنوسی بود که از زیر خاکستر شهدای فخ متولد شد و پر کشید. برادر ایشان هم نفس زکیه است که نفس زکیه علیه بنیعباس قیام مسلحانه کرد و شیهید شد که آن هم یک قیام مفصلی است که او هم از اولاد امام حسن(ع) است جناب محمد نفس زکیه که اسم او را شنیدید و من قبلاً به او اشاره کردم. جناب ادریس مجروح است از این محاصره بیرون میآید میفهمند که زنده مانده است چون تک تک اینها را شناسایی کردند و گفتند یکی از اینها نباید زنده بماند و الا باز میروند و فتنه میکند. ایشان مجروح است و میرود مخفی میشود. مدتی بعد ایام حج است با شبکه شیعهای که موسیبنجعفر تشکیل دادند و رهبری میکنند و عمدتاً مخفی است به آنها وصل میشود. موسیبنجعفر(ع) اینها را مدیریت کرد و فرمودند ببینید چه کسانی از این انقلابیون فخ زنده ماندند مخفی هستند و تحت تعقیب هستند کمک کنید اینها فرار کنند و در مناطق دیگری مستقر بشوند و دستگیر نشود. یکی ایشان است به کمک این شبکه مخفی شیعه، ایشان برای حج به میرود بین کاروان حجّاج آفریقا مخفیانه از دروازههای مکه و حجاز خارج میشود و به مصر و شمال آفریقا میرود درحالی که کاملاً تحت تعقیب است. در مصر، به شبکه شیعی مصر متصل میشوند که آنجا شخصی به نام "واضح" است که رهبر یکی از تشکیلات و شبکههای مخفی شیعه در مصر و شمال آفریقاست. ایشان را که مجروح و جانباز است میبرد مخفی میکنند ادریس و غلامی هم دارد که او هم از شیعیان بسیار خالص خودش یک رهبر انقلابی است. اینها مدتی از دست مأمورین بازرسی مخفی میشوند و پلیس بنیعباس اینها را تعقیب میکند، میفهمد که اینها خارج شدند و از آب گذشتند و به آن طرف آب رفتند به نیروهایشان میگویند اینها را تعقیب کنید، این ادریس زنده است! این را باید پیدایش کنید بنابراین در شمال آفریقا حکومت به دنبال ایشان است. ایشان میرود به شهر قیروان، در مغرب عربی. میدانید که مغرب شامل شمال آفریقاست، مثلاً تونس، مراکش، الجزایر، لیبی، کل اینها شمال آفریقا میگویند. شیعه شروع میکند حالا که در عراق سرکوب شده، یک شاخه در شمال ایران در کوهها و جنگلها میرود و یک شاخه یمن میرود یک شاخه در حجاز گاهی در مدینه و مکه قیام میکند باز مخفی میشود و جنگ و گریز دارد. این شاخهاش هم در شمال آفریقا میآید که یک حکومت و تمدن تشکیل میشود. دیگر وارد جزئیات آن نمیشوم که اینها چه تمدنی ساختند و راه افتاد قبیله به قبیله، بین بربرها، آنها که میگفتند یا عرب هستند که از منطقه عربی آمدند فاتحین هستند یا بربرها هستند که این آفریقاییها و سیاهپوستان و همینطور قبایل دورگه شمال آفریقا هستند که عرب نبودند. اینها بین قبایل بربر رفتند و قبیله به قبیله تبلیغ و دعوت اینها به مکتب اهل بیت(ع) و قبایل شمال آفریقا با اینها گروه گروه بیعت کردند. در این منطقه سهتا جریان هستند. یکی جریان بقایای بنیامیهاند که در مرکز شکست خوردند از شام و دمشق شکست خوردند از فلسطین فرار کردند و به شمال آفریقا آمدند و آندلس، اسپانیا جنوب اروپا. بخشی اینها هستند بقایای بنیمروان و بنیامیه هستند. بخشی هم بنیعباس هستند و بخشی هم شیعه هستند. این سهتا جریان در شمال آفریقا مدام با هم مناطقی را دست به دست میکنند تمدن عظیم آندلس هم که شنیدید آندلس هم سه تیکه است، یک بخشی عباسیان، یک بخشی شیعه است و یک بخشی بنیامیه است. مثلاً در آندلس اسپانیای اسلامی، شهری شما به نام الزهراء است که همین شیعه به نام حضرت فاطمه(س) تشکیل داده است. و یک عالمه دانشمند دارد به نام زهراوی. این شهر، شهر دانشگاهی بوده و هزاران پزشک و مهندس و نابغه تربیت کرده است و همه آموزش شیعی. یک زمان بعدتر فاطمیون در مصر هستند که آنها هم 400- 500 سال حکومت دارند و این قاهره را آنها ساختند و این دانشگاه بزرگ اهل سنت را الازهر را شیعه ساخته و الأزهر هم به نام خانم حضرت زهراست. این دانشگاه شیعی بود و آن شهر قاهره را شیعه ساخته است. این شهر فاس، در مراکش را شیعه ساخته است یعنی هم علم و تمدن؛ که حکومت مجبور میشود کمکم در مرکز به حضرت رضا(ع) احترام بگذارد اول موسیبنجعفر را میکشد بعد میبیند اینها همه جا رفتند و دارند همه جا را میگیرند. جناب ادریس با بربرها آفریقاییها، با حکومتهای عربی چه بنیامیه چه بنیعباس توسط آن ها تحقیر میشدند چون آنها ح التهای نژادپرستی داشتند که عرب آقاست مخصوصاً بنیامیه، اینها عصبانی بودند میگفتند ما اسلام را میخواهیم ولی این توهینهای قبایل نژادپرست اموی و حتی عباسی را نمیخواهیم. اینها گروه گروه و قبیله قبیله به جنبش ادریسیها ملحق میشوند و خبرهای اینها مدام به موسیبنجعفر(ع) و بعد به علیبنموسی الرضا(ع) و بعد به امام جواد(ع) اینها مدام گزارش میدادند که اینجا الآن وضعیت اینطوری است چه کار کنیم و... کمکم کل شهرهای بزرگ و اصلی از مغرب اقصی تا اقیانوس اطلس یعنی از مصر تا مراکش دست شیعه میافتد دست اهل بیت(ع) است. این دوران خراسانیها هم، در شمال آفریقا خیلی سابقه دارند اصلاً یک بخشی از تاریخ شمال آفریقا در مصر و سودان و تاریخ خراسانیهاست اینها خراسانیهایی بودند که زمان بنیعباس از طرف بنیعباس به آنجا رفتند و حکومت کردند دانشگاه ساختند مسئول بودند یکی هم خراسانیهای شیعهای بودند که با شیعیان اهل بیت آنجا رفتند و حکومت تشکیل دادند. مثلاً شما همین الآن که میروید من در سودان دیدم آفریقاییهایی را که میگفتند ریشههای ما خراسانی است. همین الآن شما در زبان مردم شمال آفریقا مثل همین سودان دانشگاه خارطوم میگفت ما حدود 400- 500 کلمه فارسی در ادبیاتمان داریم. حتی کلمات و اصطلاحات خراسانی دارند لذا من یادم هست من آنجا رفتم گفتم من اهل خراسانم دیدم خیلی تعجب کردم، بعد دیدم خراسانیها از هزار سال پیش آنجا، هم علم و هم حکومت و هم سیاست و هم عباسی و هم شیعه علوی آنجا حضور داشتند مخصوصاً شما شمال آفریقا بروید همهشان شیعه و سنیهایشان همه محب اهل بیت(ع) هستند و اکثرشان در طریقتهای صوفی هستند و به شدت محبّ اهل بیت(ع) هستند. مثلا من یک نمونه به شما بگویم از نسل موسیبنجعفر(ع) در خارطوم سودان گفتند یکی از فرقههای خیلی بزرگ متصوفه که این طریقت، چند میلیون پیرو دارد مرکز آن خانقاه اصلیشان را برویم ببینیم. ما رفتیم آنجا که رئیسشان آنجا بود گفتند رقص سماء دارند که اینها هزار نفر حلقه زدند و ذکر لاالهالاالله گفتند. حالا آنجا کجا بود؟ یکی از نسل موسیبنجعفر(ع) همین امامزادههای ما. دقیقاً دیدم نوشته کی بن کی بن کی بنجعفر(ع) گفتم خوب است این امامزادههای ما تا کجاها رفتند و چه کارهای عظیمی کردند مخصوصاً نسل موسیبنجعفر(ع). خب این از عوارض قیام شهدای فخ بود. هارون هرچه دستور داد اینها سرکوب کنید نتوانستند گفتند اینها دارند ماه به ماه قویتر میشوند هم آفریقاییها بربرها به اینها ملحق شدند و میگویند ما این اسلام را میخواهیم نه اسلام بنیامیه و نه اسلام بنیعباس، بلکه این اسلام را میخواهیم و درست است. و حتی قبایل عربی که آنجا مهاجرت کردند نسل جدید آنها هم دارد به اینها ملحق میشود شیعه آنجا را از ما گرفته است. هارون میآید با یحییبنبرمکی که هنوز در این دوران با او بهم نزده است، مشورت میکند و او میگوید ما حریف اینها نمیشویم از بین خودشان آدم نفوذی باید پیدا کنیم. بالاخره میگردند یکی از متکلمین و فقهای بزرگ شیعه را پیدا میکنند که این آدم ضعف نفس داشته، قابل نفوذ بوده، عالم و مُلا، از شیعیان اهل بیت(ع) و از شیعیان زیدی بوده، اینها هم با جریانات زیدی ارتباط دارند همه یک فامیل و یک خانواده هستند. یحیی برمکی این را پیدا میکند و میگوید به نظر من از طریق این وارد شوید. این شخصی است به نام سلیمان بن جریر، مشهور به شمّاخ بوده است. پزشک هم بوده، دانشمند هم بوده، میگوید این خودش هم شیعه است جزو همینهاست این اگر برود چون هم دانشمند است و هم به لحاظ خانوادگی به اینها وصل است هم سابقه انقلابی دارد قبلاً انقلابی بوده حالا به درِ راحتی و خوشگذرانی زده، ضمن این که پزشک هم هست و تخصصهایی هم دارد این را یک جوری بفرستیم نفوذ کند و به دست این یا بر اینها نفوذ کنیم یا اگر لازم شد بخواهیم بکشیم، ترور کنیم، مسموم کنیم، این آدم است چون اتفاقاً پزشک هم هست و بلد است که چطور مسموم کند! مسمومیتهای غذایی، خونی، پول کلانی به او میدهند و به او میگویند اگر این کار را بکنی ما از همان منطقه را، با شیعهها هم کاری نداریم شیعه را نمیخواهیم سرکوب کنیم، آنها شیعه بد هستند شماها شیعه خوب هستید، اینجا را دست خودت میدهیم آنجا باش، یا هرکسی را تو بگویی ما با تو هستیم. این مردک را میفرستند این میآید نفوذ میکند و جزو حلقه نزدیک جناب ادریس میشود بخاطر هم فضل او، هم سوابق انقلابیاش و هم بالاخره شیعه و جزو خانوادههای متصل به انقلابیون بوده است و ایشان بعد از 3- 4 سال که نفوذ میکند جناب ادریس را مسموم میکند و به شهادت میرساند! در این فاصله تا پسر ادریس که کودک است بزرگ شود، رهبری بزرگ این شمال آفریقا در اختیار این برده است، این برده انقلابی شیعه ، این رهبری میکند. بعد از مدتی خودِ این غلام که به نام "راشد" بوده، به دست عوامل تیمهای نفوذی بنیعباس ترور میشود و شهید میشود و بعد ادریس دوم میآید ولی بنیعباس نمیتواند اینها را سرنگون کند و این حکومت را شما فقط بدانید بیش از دویست سال، 2 قرن، یک حکومت کاملاً قوی سراسری شیعی در شمال آفریقا توسط یکی از اولاد امام حسن(ع) برقرار شده است که او جانباز فخ است. ببینید چطوری چه کار میکردند. یک تمدنی در شمال آفریقا ساخت. تا قرن 4 اینها بودند، حدود دو قرن حکومت اینها بود بعد میرسیم به حکومت فاطمیون که حکومت شیعی دیگر است که در مصر و فلسطین و لبنان سوریه و شرق مدیترانه است که از یک طرف در جنگ با رومیها هستند که آنها بعدها به دست ایوبیها همین "صلاحالدین ایوبی" سرنگون شدند آنها هم متآسفانه حالتهای ضد شیعه و تعصب را داشتند. این یک حرکت، که اسلام اهل بیت(ع)، فرهنگ، تمدن، دانشگاه، علم، رونق اقتصادی، ثروت، در شمال آفریقا یک تمدن عظیمی ایجاد میشود و همین تمدن از جنوب اروپا وارد اروپا میشود که آن قضایای آندلس، اسپانیا، پرتغال، جنوب فرانسه پیش میآید. شما یادتان باشد اینها را نمیگویند ما چندین حکومت اسلامی کوچک در شمال اروپا داریم که بعضی از اینها همین حکومت شیعه هستند. همین اهل بیت هستند. اینها جدا جدا توی قبایل ژرمن، اسلاو، میرفتند، در مناطق آلمان، سوئیس، اسکاندیناوی، آنجاها حکومتهای اسلامی حتی شیعی کوچک و پراکنده تشکیل دادند همه جا هستند. مثل شکههای ضرب اصالت پیامبر(ص) را و بعد هم علیاً ولیّالله در شمال اروپا مربوط به همین دوران است که آنجا کشف شده است. متأسفانه اینها درست پیگیری نشده و در تاریخ نمیشود. این غربیها از هیچی برای خودشان تاریخ جعل میکنند ولی ما این همه مطلب هست نمیدانیم. برای این که بدانید تا کجاها رفتند تا شمال اروپا و غرب رفتند. حتی شما در این دوران در زمان امام رضا(ع)، امام جواد(ع)، امام هادی(ع)، امام عسگری(ع) دورانی است که شیعه در شرق (خراسان)، در جنوب (یمن)، در غرب (تا شمال آفریقا و جنوب اروپا) حضور دارد و اولین کشتیها و قایقهایی که رفتند قاره آمریکا را از نزدیک دیدند و روی ساحل پا گذاشتند دریانوردان و اقیانوسنوردان مسلمان، شیعه و سنی هستند. از آندلس و از غرب آفریقا. کریستف کلمب همه دروغ است. قرنها بعد از سقوط آندلس اسپانیان و پرتغال چون همان آندلس است این کلمب با کشتیهای مسلمانها و با کمک آنها، چون آنها گفتند میخواهید هند بروید لازم نیست مدام از این طرف بیایید از این طرف هم میشود هند رفت، زمین کروی است! از این طرف هم میشود به هند رفت ما میرویم تجارت میکنیم و از هر دو طرف میرویم شما بیایید اگر خواستید شما را هم میبریم. با اینها راه میافتد بعد میرسند به سواحل قارة آمریکا، کلمب فکر میکند اینجا هند است! که این مسلمانها میگویند اینجا هند نیست هنوز خیلی مانده! لذا شما هنوز در ادبیات غرب میبینید به سرخپوستان میگویند هندی، اِندیان. به آنجا میگویند هند غربی. به سرخپوستان میگفتند هندی. این یک قیام.
برادر دوم که در فخ مجروح شده و جانباز است جناب یحیی بن عبدالله است ایشان هم پدرشان نوه امام حسن مجتبی(ع) است از یاران و شاگردان و راویان امام صادق(ع) است از یاران موسیبنجعفر(ع) و حضرت رضا(ع) هم کاملاً ایشان را میشناسند در مدینه با هم بودند و حتی مورخین اهل سنت مثل "ابوالفرج اصفهانی" میگوید فردی بود کاملاً خوش عقیده و خوش اخلاق و همه او را به عنوان یک شخصیت مؤمن مسلمان متعادل قبولش داشتند و اصلاً آدم افراطیای نبود. ایشان هم در قیام فخ جانباز میشود، مخفی میشود فرار میکند و ایشان به ایران میآید. او رفت آفریقا و ایشان به ایران میآید و از جاهای مخفی به دورترین نقطه ایران میرود که بنیعباس آنجا تسلط ندارد یعنی شمال قزوین میآید و بعد به دیلم میرود که همین منطقه طبرستان، مازندران و گیلان در کوهها و جنگلهای آنجاست. آنجا، جایی است که بخشی از مردم هنوز مسلمان نیستند. اجازه نمیدادند نه حکومت بنیامیه، و نه بنیعباس، آنجا نتوانسته بودند که ارتشهایشان بیایند. این در زمان موسیبنجعفر(ع)، امام رضا(ع) و حضرت جواد(ع) است. – دقت کنید – داریم جریانشناسی میکنیم که در آن دورانها و امام هادی(ع) چه اتفاقاتی افتاده است؟ این که بعداً جناب حضرت عبدالعظیم را که از شاگردان امام جواد(ع) است. امام هادی(ع) به ایشان مأموریت میدهد فرمانده قرارگاه شیعه و اهل بیت(ع) در ایران در ری باشد، حواستان باشد آن زمان در شمال ایران در دیلم، حکومت شیعی تشکیل شده است همین ایشان که از نسل امام حسن مجتبی(ع) است آنجا رفته و با یک پادشاه محلی و مردم آن صحبت میکند و اینها را با صحبت و خدمت و اخلاق مسلمان میکند از همان اول، اینها مسلمان شیعه شدند و بعد به تدریج شهرها و ولایتهای مختلف را در دو طرف کوه البرز، یعنی این طرف تهران و ری و قزوین آن طرف شمال، مازندران و گیلان به سرعت اینها مسلمان شیعه میشوند و با اهل بیت(ع) بیعت میکنند و حکومت اهل بیتی در شمال ایران شکل میگیرد. این سال 176 هجری است که هنوز موسیبنجعفر(ع) شهید نشدند و هستند و حضرت رضا(ع) هم در کنار ایشان هستند. هارون میبیند این هم هرچه میخواهد سرکوب کند نمیشود. اینجا هم باز، "فضل" پسر یحیی برمکی، باز از ایرانیها کمک میخواهد میگوید شما اینجا واردتر هستید و بلدید او را کمک کردید مسموم کردیم و ترور کردیم ولی حکومت او تا دو قرن ماند، هارون و همه مردند ولی آن حکومت هنوز بود. این شمال ایران را چه کار کنیم؟ هارون به فضل میگوید خودت باید بروی و آن را حل کنی! هرچه نیرو لازم است بردار برو و فکر نکن با جنگ بشود باید بروی یک جوری اینها را با مذاکره و وعده متقاعد کنی. ارتش بنیعباس کل منطقه را محاصره میکنند نیروهای خیلی عظیمی میبرند ولی فضل میگوید با جنگ نمیتوانم یحییبنعبدالله را تارومار کنم. بهتر است که ما یک قرارداد صلحی امضاء کنیم و تعهداتی بدهیم میآید مذاکره میکند و میگوید من از طرف خلیفه آمدم و ایشان نامهای مینویسد و خودش امضاء میکند و میگوید ما تعهد میکنیم کل حکومت، تمام حیثیتمان را به شما میدهیم شما با ما نجنگید و این منطقه هم دست خودتان باشد عیبی ندارد. ولی با ما درگیر نشوید. خیلفه از شخص شما دعوت کرده که به بغداد بیایید خودِ خلیفه به شما تعهد بدهد که هرچه شما میخواهید با همدیگر مذاکره و توافق کنید! ایشان میگوید که بنده با کدام اعتبار به بغداد بیایم؟ من نه به تو اعتماد دارم نه به خلیفه! تا قدرتتان بالاتر بود که اینطوری حرف نمیزدید حالا که اینجا از ما شکست خوردید اینطوری حرف میزنید. میگوید اگر فقهاء و قاضیان و فقیهان بغداد مرکز حکومت، همه زیر این نامه خلیفه را امضاء کنند اینها را میپذیری؟ ایشان میگوید بله اگر همه آنها امضاء کنند بله. اگر همه آنها امضاء کنند یعنی اعتراف حکومت به مشروعیت و رسمیت این حکومت، و دیگر این همه فضاسازی و ریاکاری همه باد هواست! میروند نامهای امضاء میکنند که فقیهان و قاضیان بزرگ بغداد، همه امضاء و تعهد میکنند که ما ضامن خلیفهایم که خلیفه تعهد کرده و به شما اعلام صلح میکند و با شما کاری ندارد شما تشریف بیار بغداد، اینجا یک مذاکرهای از نزدیک بشود و یک قراردادی برای همیشه امضاء شود. خلاصه با این شرط و با این اماننامه با این امضاها، از آن طرف هم یک اختلاف داخلی بین نیروهای خود اهل بیتیها شمال افتاده بود. ایشان میترسید این محاصره تشدید شود و اختلاف داخلی هم باشد، کل آن منطقه از دست برود. چون میدانست این جنگی که دارد شروع میشود پشت آن ممکن است از دو طرف دهها هزار نفر کشته شوند. این جنگی است که حکومت کنار نمیآید چون اگر اینجا را کوتاه بیاید کل ایران را از دست میدهد ما هم که نمیتوانیم کوتاه بیاییم بنابراین یک مصالحهای بکنیم. ایشان بغداد میآید و هارون به استقبال او میرود، هدایای عجیب و غریبی میبرد و بعد از مدتی یک مقدار او را در کاخ نگه میدارند و بعد میگوید من اینجا بازدداشت هستم یا میتوانم بروم؟ میگویند نه آقا بازدداشت چیست، شما میهمان هستید هر وقت خواستید میتوانید بروید. ایشان میگوید من میخواهم حجاز به سمت مکه و مدینه بروم. میرود آنجا وقتی ایشان از مرکز دور میشود که به زیارت و حج برود و مدتی حجاز باشد که میخواست نیروهای شیعه را در حجاز با شیعه در یمن با شمال آفریقا، اخویاش که آنجا رفته بود با شمال ایران، میخواهد اینها را به همدیگر متصل کند آنجا هارون میگوید او را بگیرید دیگر نگذارید برگردد برود. ایشان را در حجاز میگیرند، به زندان میاندازند و حبس ابد. ایشان در زندان هست تا شهید میشود. ولی حکومت علوی در شمال سرنگون نمیشود و ادامه پیدا میکند. منتهی یک ریخت و پاشهایی دارد. ایشان هم خودش باز از شاگردان امام صادق(ع) است و از یاران امام صادق(ع) است و پیروان زیادی در آن منطقه دارد و تشیع که در آن منطقه حاکم میشود حالا زمانی است که موسیبنجعفر شهید شدند، حضرت رضا(ع) را حکومت آورده، مأمون است. پس دیدید در زمان تولد امام رضا(ع) و کودکی ایشان و جوانی ایشان، ششتا جریان سیاسی – نظامی حضور دارند. خوارج و زندیقها و همین طور انشعابات داخلی حاکمیت. حالا شیعه رقیب اصلی شده است. اینجاست که مأمون احساس میکند که حکومت پدرش دستش افتاده، و اختلافات داخلی بنیعباس هست، و اینها توسط 4 – 5تا حکومت شیعه محاصره شدهاند. و اگر از داخل هم شورش بشود و اینها هم از اطراف فشار بیاورند کل خلافت را اینها میگیرند از آن طرف هم گروههای دیگر هستند، خوارج، همه هستند ما حریف همه اینها با هم نمیشویم. بحث ولایتعهدی و دعوت امام رضا(ع) پیش میآید. سادات علوی از همه جا به سمت ری و به سمت عراق و به سمت قُمس راه میافتند، قُمس سمت دامغان میشده، و به تبلیغ علنی و ترویج تشیّع و مکتب اهل(ع) شروع کردند. تا امام رضا(ع) شهید میشوند و حضرت جواد(ع) میآیند یکی از اولین اتفاقاتی که افتاده این است که سریع شبکه شیعه که علنی شده، به سرعت چراغ قرمز و آژیر خطر به صدا درمیآید. توسط خود امام جواد(ع) در مدینه، و عمومایشان، پسرعموهایشان، عموهای پدرشان که همه جا پخش هستند و این قیامها میشود. سریع میگویند که درست است که مأمون هنوز دارد بازی درمیآورد و احترام نگه میدارد و عزاداری است ولی شبکهای که زمان حضرت رضا(ع) علنی شد بعد دوباره مثل آب یک مرتبه گفتند زیر زین بروید! فقط یک لایه روی زمین میماند که از امکانات حکومتی که دارد منافقانه عمل میکند استفاده کند ولی بخش اصلی دوباره باید مخفی شوند. این آن چیزی است که آن دفعه به سازمان وکالت تعبیر کردیم شبکه قرارگاه بینالمللی بود که 5تا قرارگاه در 5 نقطه جهان اسلام داشت در آفریقا و آسیا و در جنوب اروپا یعنی سه قاره، قرارگاه داشت انتقالات مالی و پولی بود، نقل و انتقال اسلحه بود. سازماندهی نیروها بود. کارهای فرهنگی و تبلیغی و تربیتی هم بود. بعضیها گفتند این حکومت شیعی که شمال ایران تشکیل شد اینها شیعیان زیدی بودند. ولی در روایات زیادی داریم که نه، اینها از اول شیعیان اثنیعشری بودند منتهی شیعه اثنیعشری با شیعه زیدی در یمن و بخشی از شیعیان اسماعیلی اینها همان موقع با هم کار میکردند. بخشی شیعههای جریانهای متعدد انحرافی داشتیم ولی بخشی هم شیعیانی بودند که با همدیگر گاهی کار میکردند. بخشی از سادات رفتند دیلم و طبرستان وقتی که بعداً متوکل آمد در زمان امام هادی(ع) که متوکل هم خیلی وحشی بود برخلاف مأمون و معتصم که منافقانه عمل میکردند و مدارا بود و بعد یواشکی ترور میکردند متوکل خیلی وحشی بود و بکش بکش راه انداخت. قبر امام حسین(ع) را گفت به آب ببندید غرق کنید زیارت حسین هم ممنوع است و حکم آن اعدام است. در حالی که خب زمان مأمون و معتصم اینطوری نبود.
والسلام علیکم و رحمهالله و برکاته
هشتگهای موضوعی