پاسخ به پرسش هایی درمورد اقبال به حوزه های علمیه در دانشگاهیان، چهره حق و باطل، نفوذ دشمن و ...
پرسش و پاسخ (25)
بسمالله الرحمن الرحیم
سلام عرض میکنم محضر خواهران و برادران عزیز و خدا را سپاسگزارم که در محضر شما که امثال شما با توصیفاتی که بنده شنیدم در مقاطع مختلف زیاد نیستند و نبودند.
من به ذهنم آمد در رابطه با دغدغهای که شما دارید یکی دوتا نکته را عرض کنم بعد هم اگر دوستان فرمایشی داشتند بشنویم و گفتگو کنیم. قانع نباشند به این که دانشگاه شریف آمدند و دارند رشتههایی را میخوانند و دغدغه حیات معرفتی برای خودشان دارند دغدغه زندگی اخلاقی، زندگی ایدئولوژیک. میخواهند فراتر از مسائل مدرک و مسائل رسمی با یک انگیزه دینی و انقلابی زندگی کنند. این یک مزیتی است. حالا اعم از این که امواجی در طول این سی سال بعد از انقلاب از دانشگاههای مختلف بچههایی که با این دغدغه و احساس درد و احساس مسئولیت در کنار درس دانشگاهیشان درسهای حوزه را هم شروع به خواندن کردند و بعضیها اساساً به حوزه رفتند و بعضیهای دیگر به قصد این که مشکلات عرصه مثلاً علوم اجتماعی و علوم انسانی را حل کنند درسهایشان را از مهندسی و پزشکی و فنی رها کردند و که بروند آنجا و به عنوان یک سنگر مبارزه کنند که البته خب شاید نقطه اصلاح در عرصه علوم اجتماعی اینجا نباشد که یک دانشجوی فنی یا پزشکی رها کند برود آنجا یک مقداری بنیانهای بیشتر فکر دینی یعنی کسانی با همین استعدادها و با همین انگیزهها باید باشند که 20- 30 سال کار مطالعاتی در حوزههای انسانشناسی اسلامی داشته باشند با این مفاهیم و متد علوم اجتماعی و علوم انسانی هم آشنا باشند اینها میتوانند کاری بکنند و الا صرف این که تغییر رشته بدهیم، چون من خیلی دیدم بچه مسلمانها با انگیزههای خوب و انقلابی رشتههای مهندسی و پزشکی را رها میکنند و میگویند برویم در عرصههای علوم انسانی چون احتیاج به نیروهای متفکر و اسلامگرا دارد ما برویم آن را درست کنیم. بله. ولی آدم دست خالی به جایی برود بعد به جایی که میخواهد کمک کند ممکن است بر مشکلات بیفزاید. چون با آن استعداد و هوش میرود و با اطلاعات ناقص بدون آموزش صحیح در همان مسیری که دیگران رفتند میافتد. این انگیزه خوب است ولی باید با روش درست پیش برود. از اول انقلاب چندموج داشتیم که در کنار درسهای دانشگاهیشان یا حتی با ترک دروس دانشگاهیشان به حوزه آمدند. در حوزه هم باز با یک مشکلاتی برخورد کردند مثلاً ما الآن مدرسه معصومیه در قم داریم که بیش از هزار دانشجوی فارغالتحصیل یا مشغول دانشجویی در رشتههای مختلف بودند که از همین دانشگاه شریف، دانشگاه امیرکبیر و از دانشگاههای مختلف رها کردند آمدند با یک چشماندازی و با یک امیدی و با یک افق ذهنی، باز آنجا هم ممکن است به یک مشکلاتی بربخورند درست درک نشوند بخواهند اینها را هم بیندازند در مجرای کسانی که به طور عادی وارد این رشتهها میشده یک مقداری نتواند خودش را تطبیق بدهد باز بعضیها را هم دیدیم که به مشکلاتی برخوردند. بنابراین راه صاف کوبیدهای در برابر نیست قطعاً مشکلاتی دارد اما مشکلات آن به مراتب کمتر از مشکلات کسانی است که در دورههای قبل این مسیری را که شما رفتید، رفتند. خب خود ما و تیپ دوستان ما که یادم میآید دهه اول انقلاب دهه 60 زمانی که دانشگاهها تعطیل شد که همان سالی بود که قرار بود دانشگاه برویم تعطیل شد و یک موجی از دوستانی که اینها یا دانشجو بودند یا آماده ورود به دانشگاه بودند درگیریهای اول انقلاب، و این بچههای تمام انرژیهایشان را روی انقلاب و روی جنگ گذاشته بودند و بعد هم که دانشگاهها باز شد خیلی از این بچهها دیگر به دانشگاه برنگشتند در همین حوزه مشهد و قم مشغول شدند نه با انگیزه رسمی روحانی شدن به عنوان یک شغل که آن هم محترم است اما اصلاً انگیزهشان این نبود. انگیزه، آشنایی استدلالی با معارف و مفاهیم اسلامی و ارزشهای مبنایی انقلاب، برای حضور در میدانهای مختلف چالش فکری و عملی و این که نمیخواستند عادی زندگی کنند گفتند ما زندگی عادی نمیخواهیم. چه دانشجو چه طلبه، به عنوان یک زندگی عادی که شغلشان اینها باشد ما نمیخواهیم. ما این را به عنوان یک خاکریزی از خاکریزهای انقلاب تلقی میکنیم و همینطور که در درگیریهای داخلی و در جبهه و در خط مقدم همین بچهها حضور پیدا میکردند و اغلبشان ترکش خورده و درگیر بودند بعد هم با همین انگیزه درس طلبگی و حوزه را خواندند به قصد آگاهی عمیق از معارف اسلامی این بسیار انگیزه مقدسی بود. البته این موجهایی که میآمد ریزشهایی داشت. بعضیها در توهمات میآمدند و آماده پذیرش مشکلات آن نبودند بالاخره بخصوص آن موقعی که ما وارد بحثهای طلبگی شدیم همین چیزهایی هم که الآن هست که مدرک میدهند معادل میدهند خود مدرک میدهند بالاخره یک منزلت مادی اجتماعی هم پیدا میکردند. آن زمان، همین هم نبود. من یادم هست در کل فامیل ما اکثراً مذهبیاند ولی بنده برای این که دانشگاه را رها کردم نرفتم و آمدم طلبه شدم چقدر متلک شنیدم! از آدمهایی که از روی علاقه به من متلک میگفتند که مثلاًاین چه کاری است که میکنی؟ خب متوجه ضرورت قضایا، متوجه اهمیت، متوجه انگیزهای که پشت این کار است نبودند به همه چیز به عنوان یک روال عادی زندگی نگاه میکردند که مثلاً چه مرضی داری که پزشکی را رها میکنی و آن یکی مهندسی را رها میکنی، بلند میشوید میآید طلبگی و آخوندی میخوانی مثلاً یعنی چه؟ بعضی از بستگان ما که خیلی آدمهای خوبی هم بودند، مرحوم شدند، هر وقت ما را میدیدند میگفت که بالاخره آخرش میخواهی شما چه کار کنی؟ گفتم آخرش نمیدانم چی هست که بخواهم چه کار کنم. من ببینم اولش میخواهم چه کار کنم ولی نمیدانم آخرش میخواهم چه کار میکنم. میگفت نه، مثلاً بعد ازدواج میکنی، زندگیات چطور تأمین میشود؟ گفتم نمیدانم. میگفتم شغلت چه میشود؟ بعد توی جامعه میگویند شما چه کارهای؟ میگفتم بخدا نمیدانم! من همین الآن هم والله وقتی مینویسند شغل؟ بخدا نمیدانم جلوی آن چه بنویسم؟ یکی از مشکلات بچههای من در مدارس این است که مینویسند شغل پدر؟ اینها میگویند ما چه بنویسیم؟ میگویم بنویسید هیچ کاره و همه کاره. اصلاً نمیدانم شغلم چیست؟ الآن بخواهم به عنوان رفتگر استخدام بشوم مشکل استخدام دارم. واقعاً میگویم. این جایی که به ما حقوق میدهند تا سالها 6 ماه- 6 ماه قراداد با من میبستند، الآن دیگر از رودربایستی هیچی به ما نمیگویند نمیدانم از لحاظ اداری چه کار میکنند؟ هرچه هم به من میگویند بیا یک کاری بکن. میگویم مطلقاً، من عمد دارم و هیچ کاری در این قضایا نمیکنم. بالاخره زندگیمان میگذرد و نانمان از یک جایی میرسد. باید یک حالت جنون داشته باشید یک کمی جنون لازم است. با این عقل عادی معاش، این کارها را نمیشود کرد و یک ذره هم جنون خداوند انشاءالله به شما عنایت کند که آدم یک لحظه دور خودش و منافع خودش خط بکشد و خودش را فراموش کند. من نتوانستم این کار را بکنم ولی دوستانی داشتم که به این مقامات رسیدند تمام حواس من به اینها بود ما نتوانستیم مثل اینها باشیم ولی دیدم کسانی که دیوانه بودند، تمام عمرشان را دیوانه زندگی کردند. پس اولین توصیه دیوانه شو! دیوانه شو! باید دیوانه باشید. با محاسبات عادی که چه کار کنم؟ بعد تأمین باشم اگر میروم حوزه به من به عنوان یک حوزوی احترام بگذارند، اگر میروم دانشگاه به عنوان یک دانشگاهی احترام بگذارند، یا در عالم سیاست میروم به عنوان یک سیاسی احترام بگذارند. باید دور همه اینها خط بکشید و اتفاقاً تجربهای بوده کسانی که دور اینها حل کشیدند این مشکلاتشان بهتر از بقیه حل شده تا آنهایی که تمام هدفشان این چیزها بود! خب ما جمعی دوستانی داشتیم که در تمام عمرشان والله یک لحظه به این فکر نکردند که چطوری بعداً میخواهند زندگی کنند؟ یعنی به لحاظ دنیایی جایشان کجای عالم است؟ هیچ جای رسمی ندارند. دنبال جای رسمی نبودند. دنبال وظیفه بودند یعنی در تمام مدت زندگیشان این بچهها درست همان حالت شبهای عملیات را داشتند که پای کار آماده بودند حرکت کنند و نمیدانستند که تا یک ساعت دیگر هستند یا نیستند و برایشان هم فرق نمیکرد. این بچههایی که ما آنها را میشناسیم این روحیه را در تمام زندگیشان حفظ کردند و در تمام زندگیشان همینطور دارند زندگی میکنند. آنهایی هم که رفتند رفتند، آنهایی هم که هستند اینطورند. یک چنین حالتی اگر آمد شما چه پزشک باشید چه مهندس باشید چه معلم باشید چه طلبه باشید کاری که باید بکنید میکنید تغییر میدهید اوضاع را بهم میریزید اگر اینطور نباشید بالاترین متخصص باشید فولپروفسور باش، مخترع و مکتشف باش، یک جزئی از حوادثی، یک جزئی از سلسله حوادث هستی. حادثهساز نیستی. آنهایی که تاریخ را ساختند آن دسته اول بودند نه این دسته دوم. دسته دوم جزء تاریخاند. دسته اول، تاریخسازند. البته کسی با نیت تاریخسازی نباید این کارها را بکند چون اتفاقاً کسی که با این انگیزهها میآید او هم باز کاری نمیتواند بکند. یک وقتی یادم میآید از عملیاتی برگشتیم بعضی از دوستان ما که با هم طلبگی رفته بودیم میخواندیم، یکی دوتا از بچهها شهید شدند و یکی دوتا هم مجروح شدند و قرار بود بعد از عملیات یکی دوتا از دوستان ما به دست امام(ره) معمم بشوند. من مجروح شدم نتوانستم بروم. بعضی از دوستان ما که پیش امام رفته بودند آمدند گفتم خب امام چه گفت؟ دیدم آنها معمم شدند، گفتم امام به شما چه گفت؟ گفت امام عمامه را سرمان گذاشت گفت مبارک باشد انشاءالله اما دلتان را به اعتباریات خوش نکنید دنبال حقایق عالم باشید. خیلی جمله عجیب و عظیمی است. این عناوین دانشگاهی و حوزوی خوب است ولی همهاش اعتباریات است یک نوع بازی است که خودمان راه انداختیم. فواید حقوقی و مالی و اداری و مالی و دنیایی هم دارد مشروع هم هست باید هم داشته باشد آدم باید زندگی کند اما اینها حقایق عالم نیست حقایق عالم یک چیز دیگر است که به آن امر باطن برمیگردد. حوزه و دانشگاه خودش بطور خودکار، که شما بگویی من خودم را به نظام حوزوی و نظام دانشگاهی واگذار کردم، اگر واگذار کنی چیزی از تویش درنمیآید. باید از این بستر و امکانات تشکیلات استفاده کنید ولی زحمت و تلاش اصلی را خودت باید بکشی. یک راه البته مطمئنتری است که آدم 20 سال در حوزه برود تمام وقتش را هم بگذارد آماده تمام عواقبش هم باشد، دیگر فردا پشیمان نشود چون ما همیشه ریزش داشتیم میروند بعد وسطهایش یک مرتبه به مشکلات برمیخورد بعد تصور میکند اگر نیامده بود همان جای قبلی بود الآن چه میشد حالا چه شده؟ چرتکه میاندازد درست هم میاندازد منتها یادش رفت که آن اول یک چیز دیگری در این محاسبه دخالت داشت اما حالا دیگر آن را کنار گذاشتی. با وجود آن میارزید، بدون آن نمیارزد یادمان میرود که محاسبه اولی یک چیز دیگری بود محاسبهای که الآن داری ضمن کار با مشکلات میکنی محاسبه دیگری داری میکنی. الآن داری چرتکه میاندازی چرتکه امکانات و زندگی مادی، این چرتکه درست است، اما قبل که داشتی چرتکه میانداختی یک چیز دیگری هم در محاسبهات بود و آن این که من دنبال چه هستم؟ دنبال زندگی مرفهتر؟ منزلت اجتماعی بیشتر؟ یا دنبال یک اصولی بودم. اول که آدم میرود ولو با احساسات، اینطوری محاسبه میکند. وسطهایش این از محاسبه حذف میشود و ریزشها شروع میشود یا فکر میکند اگر خودش را به یک سیستم واگذار کند تمام است، نه، کار اصلی را باید خودت بکنی. پس یک مدل، مدل تمام وقت رفتن در این قضایاست با مطالعات سنگین شخصی. که آدم باید برنامه ریزی کند 20 سال – 25 سال، روزی ده – دوازده ساعت، پانزده ساعت باید کار کند و باید به شما بگویم آگاهی استدلالی از معارف دین، دقت آن، زحمت آن و شیرینیاش از حل یک معادله جبری گاهی به مراتب بیشتر است اگر عوامانه نخواهی با مفاهیم اسلامی برخورد کنی. دقیق بخواهید پیگیری کنید یک تحقیق به معنی واقعی است نه این که همه طلبهها اینطوریاند. نه خیلیهایشان نیستند ولی مسیر این است. راه دوم که آن هم درست است آن هم بسیار مفید است و این کاری است که شما دارید میکنید و بسیار مفید و لازم است و آن این که بدون این که رشته درسیتان را تغییر بدهید در کنارش یک دوره فشرده آشنایی با معارف اسلامی دارید که این فشرده که میگوییم نه این که ما آمپول و کپسول معارف اسلامی داریم، به این معنا که در کنار درس و بحثهایش آدم روزانه و هفتگی برنامهریزی کند، و مستمر. خودتان قدرت تشخیص در مسائل ریز معرفتی پیدا کنید نه کلیات عوامانه، که همه، همه چیز را میدانند و در واقع هیچ چیز را نمیدانند. هر کدام از این مسائلی را که دست روی آن میگذارید وقتی چهارتا پرسش دقیق پیش میآید چهارتا سؤال ریشهای به آن میرسد نمیتواند جواب بدهد و متزلزل میشود. و این که به دیگران قدرت تشخیص بدهید این را هم به شما بگویم شما وقتی فردا انشاءالله استاد یک دانشگاهی شدید و یک اختراعی و اکتشافی و یک کار بزرگی به لحاظ علمی کردید توجه توده مردم در همین مفاهیم دینی به شما بیشتر از بنده است که طلبهام. من نمیخواهم بگویم خوب است یا بد است ولی واقعیت است. من یادم میآید دوران دبیرستان زمان شاه، معلمی داشتیم معلم زبان ما بود این آدم متدینی بود، هر وقت سر کلاس میآمد اول کلاس زبانش یک حدیث به انگلیسی میخواند، ما هم میگفتیم حالا که انگلیسی شد دیگر این حدیث معتبر است انگلیسی گفت. معلم دینی میگفت یاد نمیگرفتیم! این انگلیسی که میآمد میگفت همه حفظ میکردیم. حتی لاتهای کلاسمان هم اینها را حفظ میکردند. این را شما بدانید شما به عنوان یک آقا و یا خانمی که در این رشتههایتان انشاءالله به لحاظ علمی در کشور، بدرخشید در کنارش شما وقتی در دانشگاه یا به عنوان یک مبتکر و یک کاشف، شما وقتی از توحید حرف بزنید، شما وقتی حدیث بخوانید و آیه قرآن بخوانید، از تو ده برابر از این که از امثال بنده گوش کنند میشنوند. این هم خیلی مهم است. قدرت تشخیص دقیق. حضرت امیر(ع) میفرماید که، ببینید نواندیشان غیر دینی باطل، حالا یا با سوء نیّت یا بدون سوء نیّت، در سر این که جزئیات مسائل را استدلالی نمیدانیم در افکار نفوذ میکند یا خود آدم را متزلزل میکند. حضرت امیر(ع) از آن به امتزاج حق و باطل تعبیر میکند. با هم مخلوط میشود. حضرت امیر(ع) میگوید اگر یک جایی حق خالص و باطل خالص بود مردم دنبال باطل اکثریت نمیرفتند یک اقلیتی میرفتند. اینطوری نیست که، هرجا باطل است کنارش چندتا حق است و به برکت حق است که باطل مشتری پیدا میکند. بعضیها میگویند این تعبیری که قرآن میفرماید: «جاء الحق و زهق الباطل إنّ الباطل کان زهوقا» حق همیشه آمد و باطل رفت، باطل رفتنی است. پس میپرسند پس این همه باطل در دنیا چیست؟ همه به لحاظ نظری و هم به لحاظ عملی حاکم است. یکی از پاسخهایش این است که هرجا باطل در عرصه نظر و یا عمل حاکم شده با شعار حق آمده. قبول دارید؟ یک مصداق نشان بدهید که باطل یک جایی حاکم شده بدون توسل به حق، هرجا آمده، ادای حق را درآورده است. مثلاً در حوزه نظر، مارکسیزم کمونیزم آمده، باطل محض که نبوده، یک حرفهای حقی هم داشته، صحبت از برابری، نفی استثمار کرده، اینها حرفهای حق است جاذبهای که پیدا کرد در اثر این حرفها بود این حرفهای حق که در دین است، اصلاً یکی از اهداف دین اقامه قسط است منتها زیر پرچم این حرفهای حق چه کار کرد؟ ماتریالیزم، جبر تاریخی، جبر مادی، اینها را هم جا انداخت. خورده شیشه لای ساندویجها کردند به مردم دادند! باطل هرجا بالا آمده به برکت حق آمده، به این معناست که میگویند باطل، زهوق است، باطل رفتنی است حق ما ندنی است. محال است در طول تاریخ بشر یک مورد نمیبینید الآن هم نیست، یک جا باطل عریان بیاید صریح هم بگوید من باطلم و حق را قبول ندارم و بتواند پیروز بشود، محال است. چرا الآن آمریکا، انگلیس، ناتو به هرجا حمله میکنند به عراق، افغانستان، لیبی، شعارهایشان که شعارهای قشنگی است پشت حرفهای حق قایم میشوند میگویند برای دموکراسی، آزادی، دفاع از مردم، جلوگیری از خونریزی، مبارزه با تروریزم، احترام به حق مردم، باطل پشت حق قایم میشود. کمونیستها همین کار را کردند، لیبرالیستها همین کار را کردند، فاشیستها همینطور بودند. شما بروید حرفهای نازیها را بخوانید، حرفهای هیتلر را بخوانید، نطقهایشان مثل همین نطقهای بوش و بلر و کلینتون و اوباما بود نطقهایشان همین نطق اینها بود. حرفهای هیتلر، هیچ کدام نگفتند این جانب جلاد هستم و استثمارگر و استعمارگر هستم بنده افتخار دارم که بیایم همه شما را قصابی کنم و جلادی کنم، من شما را آدم نمیدانم! این حرفها را که نزدند بلکه با شعارهای مختلف پیشرفت، ترقی. اصلاً شعار فاشیستها پیشرفت بود. مثل لیبرالیستها، مثل مارکسیستها. همهشان شعارشان پیشرفت بود. پس باطل پشت حق قایم میشود. حضرت امیر(ع) میفرمایند که «لو أنَّ الباطل خلص مِن مزاج الحق لم یخفَ علی المرتادین» اگر باطل عریان و صادقانه در صحنه میآمد بدون تشخّص و تشبّه به حق، بدون نفاق و فریب، هرگز حقجویان و حقطلبان قربانی نمیشدند و در دام باطل نمیافتادند. ما خیلی آدمهایی داشتیم که با انگیزه خوب در مسیرهای بد فدا شدند. در زمان اول انقلاب، خیلی از این کسانی که با انقلاب و امام مبارزه میکردند مثلاً رفتند توی گروههایی مثل منافقین و چپها، خب بعضیهایشان بچههای مذهبی و خانوادههای مذهبی بودند من میشناختم که این آن اول سوء نیت ندارد. اول جهل است. بعد که میرود نفس هم مخلوط میشود چون فقط اگر جهل باشد و نفسانیت نباشد آدم راه را پیدا میکند اگر صادق باشد چون قرآن میفرماید: «مَن یَتقّ الله» اگر تقوا داشته باشید و صادق باشید حقیقت را بخواهید خداوند فرقان یعنی قدرت تشخیص حق و باطل را یک جوری به شما میدهد. من قبول ندارم که کسی صادقانه وارد یک عرصهای بشود تا آخر هم صادق باشد بزند حضرت امیر(ع) را ترور کند! یک چنین چیزی محال است، ظلم است، وسطهایش نفسانیت میآید و ضمیمه جهل میشود. ما یک جلسهای قبل از انقلاب داشتیم، دو – سه تا جلسه بود که با هدفهای سیاسی و دینی و انقلابی تشکیل میشد، مثلاً جلسات 10- 15 نفره، من فکر کنم به لحاظ سنی از همه اعضای جلسه سنم کمتر بود 13- 14 ساله بودم، توی جلسه تا بچههای 22- 23 ساله بودند. بسیار جلسه باانگیزه مقدسی تشکیل میشد بچههای خوب بودند یعنی برنامه آن جلسه اینها بود که بچهها روزهای دوشنبه و پنجشنبه روزه بگیرند، تفاسیر قرآن را ببینند بیایند در جلسه آیات را ببینند و در جلسه بچهها با هم بحث کنند، حالا آن موقع کتابهای مرحوم آقای طالقاتی و دکتر شریعتی، بعضی از بحثهای امام، از علامه طباطبایی، از بازرگان، این چیزها مخلوط بود، بعضی روزها بچهها غذا بردارند برویم مناطق محروم شهر در خانه فقرا، همین کارهای اردوهای جهادی، درِ خانه فقرا غذا بدهند. حتی بچه پولدار برویم کورهپز خانه، برویم کارگری و عملهگی که ببینند محرومین و مستضعفین چه میکشند؟ شبها برویم توی خیابانها شعارنویسی و پخش اعلامیههای امام داشتیم. بعد کار به جایی رسید که بچهها گفتند ممکن است بازداشت بشویم گفتند آموزش آمادگی برای شکنجه شدن ببینیم قشنگ همه دراز میکشیدیم کفهای پا را لخت میکردیم یکی هم کف پاها میزد که آمادگی باشیم توی این درگیریها را گرفتند کتک میخوردیم زود همه چیز را لو ندهیم و تسلیم نشویم. یکی دوتا از بچههای جلسه هم مسلح بودند کُلت داشتند، نظامی بودند، منتها آن را بعداً من فهمیدم. یک جلسه هم یادم میآید که یکی از بچهها آمد گفت چون روی دست و پای بچهها توی شهربانی سیگار میزنند، سیگار آورد سیگار روشن کرد گفت همه بنشینید میخواهیم سیگار کف دستهایتان بزنیم که اگر ما را گرفتند مقاومت کنیم. من گفتم آقا من را همان جا که گرفتند من همانجا مقاومت میکنم! خلاصه بعضی از بچهها سیگار روی دستشان گذاشتند. خب همین جمع، بعد از انقلاب که شد – وقتی که میگویم به لحاظ معرفتی توخالی و بعد هم نفسانیت و تکبر مخلوط شد – انقلاب که پیروز شد همین جمع، همه خودمان به جان هم افتاده بودیم. آنها میخواستند ماها را ترور کنند بچههای ما هم دنبال این بودند که آنها را گیر بیاورند. چون اینها در خانههای تیمی مسلح شده بودند ترور میکردند مثلاً رفیق خود ما آمد توی خانه ما سهراهی مواد انفجاری انداخت! رفیقی که میآمد خانه ما سر سفره ما مینشست رفیق ما بود این کارها را میکرد. میخواهم بگویم ممکن است یک جمع با انگیزه خوب درست شود فداکاری هم بکنند ولی سواد دینی ندارند. یادم هست یک وقت توی جلسه، بحث تفسیر قرآن بود گفتند خب دوستان نظرشان را راجع به این آیه بگویند. هرکس یک چیزی گفت، حالا بعضی وقتها میبافتیم. شما اگر یک کلمه از آیه قرآن را ( َ) بخوانید تا ( ُ) بخوانید، آن آیه اول سوره توبه نفرت و بیزاری خدا از کافران و رسولش، اگر آن را بخوانید «و رسولِه» یعنی خدا بیزار است از کافران و پیامبرش هم بیزار است! اگر درست بخوانی «و رسولُه» یعنی خدا بیزار است از کافران و رسولش نیز از کافران بیزار است. خب این چیزهایی که با یک تغییر اِعراب، معنی آیه زیروزِبَر میشود ما که هیچ کدام در آن جلسه، حتی صرف و نحو بلد نبودیم. از شما چه پنهان مینشستیم طوری آیات را تفسیر میکردیم که علامه طباطبایی(ره) جرأت نمیکرد اینطوری تفسیر کند و یک وقت یادم میآید بخشی از تفسیر را خواندیم، کسی که مسئول جلسهمان بود از دنیا رفت – خدا انشاءالله او را ببخشد – سر جلسه بحث شد گفت این آیه این را میگوید، من گفتم دوستان ببخشید از امام صادق(ع) هم در این باب یک روایتی هست امام جعفر صادق(ع) در مورد این آیه این را فرمودند بعد همه گوش کردند بعد یکی از دوستان گفت بسیار خب نظر جعفربنمحمد را هم شنیدیم بالاخره فرزند پیامبر بوده، ایشان هم اسلامشناس بوده، خب حالا نظر دوستان چیست! ما گفتیم خب حالا جعفربنمحمد یک نظری داده ما که از ایشان کمتر نیستیم ما هم یک نظر بدهیم! خب این جلسه به این سمتها رفت. بعدها که من رفتم یک مقدار درس آخوندی و طلبگی خواندم دیدم در جلسه غلط معنی میکردیم. امیدواریم شما از اینهایی که میپرانند نباشید. ببخشید قرار بود من سؤالاتتان را هم جواب بدهم.
یکی از حضار: یک بحثی وجود داشت که در این بحث گفتید بین یقینیات و ضروریات، بخواهیم اجرا کنیم یک بحثی در علم دینی وجود دارد که وقتی شما علم دینی را به دست میآورید با توجه به این که جلسات ما یک مربی جدی داشت در بعضی از علوم دینی ما سعی میکنیم یک نظریه مبتنی بر اطلاعات دینی بگوییم، در این نظریه ما قطعاً نمیتوانیم نظر یقینی بدهیم که این مفهوم کلی این حدیث است. و یک نظریه علمی که الآن جدیداً به صورت تجربی در جامعه دارد بوجود میآید در ورطه عمل یک مشکلی بوجود میآورد. این نظریه علمی دینی شما، اگر وارد اجرا بشود و در عرصه عمل نتواند در حقیقت توجیه کند کار را، و از خودش خوب کاربرد نشان دهد باید حذف شود، ولی به علت این که اسم دینی بودن روی آن است یک مشکلاتی را برای ما بوجود میآورد که ما اصلاً اجازه داریم به علم دینی نظریهپردازی کنیم یعنی دنبال ظنیّات باشیم توی فضای علم دینی، که شکست بخورد مثلاً احتمال شکست داشته باشد ادبیات ظنی تجربی.
جواب استاد: علم دینی یعنی چی؟ منظورتان از علم دینی چیست؟
همان: ببینید این علمی که من صحبت میکنم میخواهم یک مثال بزنم یک آیهای است «... جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً...» ببینید این تصویر این که شما از یک درخت سبز چطوری آتش بوجود میآید، اگر یک مسلمان بیاید روی این آیه قرآن یک نظریه بدهد بعد بیاید بگوید من میخواهم این را در عرصه اجتماعی اجرا کنم.
جواب استاد: چطوری؟ یعنی درختهای سبز را به جای آتش بیاورد؟
همان: نه، ببینید ممکن است توسعهاش بدهد و بتواند از این بین یک استفادهای بکند. بعد حالا این فرد این اجازه را دارد این را به عنوان یک علم دینی گذارد در مقابل علم تجربی که حالا در حدی آمده کارکرد خودش را نشان داده، آیا ما این اجازه را داریم؟
جواب استاد: اصلاً این بحث منافاتی ندارد یک وقتی بگویید یعنی همین درخت سبزی که تو میبینی آتش از همین درخت بیرون میآید، اشاره به علیّت در عالم است اتفاقاً این مؤید بحث ماست. من جواب کلی شما را با این کلمه بدهم. انواع علیّت، اقسام علیّت.
همان: فرض کنید ما یک نظریهای بدهیم درباره علتهای طبیعیای که خود این آیه ممکن است شکل بگیرد؟
جواب استاد: نه، اگر بحث علیّت را بخوانید ببینید در فلسفه اسلامی به علیّت چطور نگاه میکنند اصلاً این تعارضی ک میگویید پیش نمیآید. مسئله این است که عقل تجربی ردش نمیکنیم. این تصور که معرفت تجربی و معرفت عقلی غیر دینیاند معرفت دینی چیست؟ همان است که در قرآن و حدیث آمده، این تصور دینی نیست این غلط است. ما معرفت دینی و غیر دینی نداریم. معرفت یا معرفت هست یا نیست، معرفت حجت است. منتها معرفت به چه روشهایی به دست میآید؟ روشهای کسب معرفت، 1) تجربه. تجربه حسی معتبر است؟ بله. مطلق؟ نه. در همان حدی که معتبر است آیا این معرفت، معرفت دینی هم هست؟ بله «مَن فقدَ حسّاً فَقد فقدَ علما» هرکس یک حس تجربی را از دست داد بخشی از تجربه را محروم شد، از بخشی از علم محروم میشود. اما بحث ما این است که معرفت، فقط تجربی نیست نه این که معرفت تجربی نامشروع و غیردینی است یا اصلاً قبولش نداریم این حرف را کسی نزده است. دوم این که؛ معرفت منشأ دیگری دارد، معرفت عقلی داریم مفاهیم عقلی غیر تجربی داریم آنها هم معرفت است. پس اگر شما با تجربه چیزی را اثبات کردید در همان حدی که اثبات کردی معتبر است هم علماً هم شرعاً. شما خلاف آن اگر عمل کنید خلاف شرع هم کردید. اگر با عقل چیزی را اثبات کردید در همان حدی که اثبات کردی هم به لحاظ علم عادی معرفت است و هم به لحاظ شرعی حجّت است لذا اگر جنابعالی رشتهتان هرچه هست مثلاً دارید سد میسازید، اگر عقلتان و تجربه علمیتان به شما میگوید این کار را بکن ولی این کار را نکنی یک چیز دیگری انجام بدهی خلاف عقل و علمت انجام بدهی شما گناه شرعی هم کردی، فردا اگر این سد خراب شد و به مردم صدمه زد شما فقط خطای علمی نکردی، شما معصیت و گناه شرعی هم تخلف خداوند را هم کردی، چرا؟ برای این که خداوند عقل و تجربه را بر تو حجّت قرار داده بود. اصلاً فرق ما با کلیسا و با فرهنگ دینی غرب همین است. نمیگوییم هرچه که در کتاب و سنت نیست غیر دینی و سکولار است ما میگوییم هرچه با عقل و تجربه اثبات بشود معرفت هم هست. منتها آیا آنچه که در علوم تجربی میآید همه اینها اثبات شده؟ در همان حدی که هست معتبر است نه بیشتر. و در علوم انسانی هم اگر علم است حجت است. بحث این است که مخلوط شده ایدئولوژی و علم و حرفهای غیر علمی و اثبات نشده، به اسم علم به خورد ما داده میشود گرایشهای مختلف، مارکسیستها میآیند در جامعهشناسی و اقتصاد، یک چیزی میگویند اسم آن را میگذارند علم اقتصاد، سرمایهداری میآید یک چیز دیگر میگوید کاپیتالیستها اسم آن را علم توسعه میگذارند خب همهتان آمدید همدیگر را نفی میکنید همهتان هم ادعای علمی دارید شما علم محض نیستید، مثل فیزیک و مکانیک نیست، لذا شما در مکانیک و فیزیک و ریاضیات ایسم ندارید اما در جامعهشناسی و روانشناسی و علوم سیاسی و اقتصاد و فلسفه و تعلیم و تربیت، همهاش ایسم است مکاتب مختلف است. ایدئولوژیها مکاتب مختلف هستند دعوای علم و دین نیست دعوای ایدئولوژیها با همدیگر است. آن وقت تنها ایدئولوژی اسلامی، اگر ایدئولوژی هم هست میگوید ما همه منابع معرفت را به رسمیت میشناسیم و قبول داریم معرفت، معرفت است. علم اسلامی و غیر اسلامی ندارد هرچه که واقعاً علم است اما علمنما، علم نیست. این که آقای جوادی چند وقت پیش گفته بود که علم، اسلامی و غیر اسلامی ندارد به این معناست. منتها این چیزهایی که در بعضی از عرصهها میگویید مخصوصاً بعضی از عرصههای علوم اجتماعی اینها علم نیست ایدئولوژیهای مادی شماست که به اسم علم داری به خورد ما میدهید. هرجا علم است سمعاً و طاعتاً علم حجّت است. ما میگوییم آقا معرفت تجربی شرعاً حجّت است. معرفت عقلی برهانی حجّت است. اگر چیزی با برهان و عقل اثبات کردی حجّت شرعی هم بر تو هست. معرفت شهودی هم هست، باطنی و با تهذیب نفس؛ و بالاتر از همه، معرفت وحیانی وحی است. ما میگوییم چهار سطح معرفت را، همه را باید قبول داشته باشید نه فقط تجربه محض که بشود پوزیتویست. کافر کسی است که سه چهارم حقیقت را، بخش مهمی از حقیقت را روی آن خاک میریزد میپوشاند. کافر، یعنی پوشاننده. چرا خاک روی حقیقت میریزی و چرا فقط حقیقت محسوس را میپذیری؟ بخش نامحسوس حقیقت، بخش معقول حقیقت چه میشود؟ بخش مشهود باطنی حقیقت چه میشود؟ بخش وحیانی حقیقت چه میشود؟ اتفاقاً دعوای ما با اینها این است شما چرا بخش اعظم علم را حذف کردید؟ ما که با علم تجربی مشکلی نداریم شما چرا با علم غیر تجربی مشکل دارید؟ یعنی ما میگوییم دارید بخش اعظم علم را سانسور میکنید، ما نمیگوییم این علمی که علم است ما قبولش نداریم هرچه که علم است ما قبول داریم به شرط این که علم باشد.
یکی از حضار: تشکر میکنم از فرمایشات شما. در بخش اول فرمایشاتتان برای برآوردن اهداف انقلاب اسلامی به دو مدل حوزه و دانشگاه پرداختید. منتها به نظر میرسد این دوتا حوزه، محدود به دوتا عدد متمایزی است. دو مأموریت متمایزی را تصویر کردید.
جواب استاد: دو سطح از کار است.
همان: برای دانشگاه شاید فضای دانشگاه شریف حالا به هر دلیلی این دوگانه را تصحیح کرده و گفته مأموریت حوزه در راستای... نزدیک به مأموریت حوزه، ...سوال اول این است که ... سؤال دوم من راجع به شآن حوزه است منتها شأن حوزه منظورم این است ... شأن حوزه با علوم متعارف آن، یعنی شأن فقه و اصول و حکمت متعالیه.
جواب استاد: دانشگاه بسته به خود دانشگاه و رشتهاش و سطح دانشگاه که اساتید و متن آن کی هستند وظایف ریزشان متفاوت میشود اما آن بخشی که مربوط به دانشگاه است یک بخش آن مربوط به تربیت استاد و متون درسی است که اینها کار شماها نیست کار متولیان این کار است مگر این که 10- 15 سال دیگر شما یا زودتر، شما در آن مناصب قرار بگیرید. اما این که هر دانشکده و دانشگاهی با توجه به رشته خودش ببیند چه نقشی را در این قضیه میتواند ایفا کند این به نظرم سؤال خیلی مهم و محوری است شما در همین جلساتی که خودتان دارید این را باید به بحث بگذارید و به یک جمعبندی برسید یعنی به عنوان یک دانشجویی که مثلاًدر افق فکری بچههای خودتان مثلاً دانشگاه شریف، ببینید در این افق، چه ذهنیتها و چه حساسیتها چه پرسشهای اصلی وجود دارد و چه چیزهایی است که بچههایی مثل شما باید اینها را بدانند تا بتوانند تا آخر فکر دینی داشته باشند و فکر دینیشان هم عوامانه و سطحی نباشد که با یک باد برود ریشهای و تعمیق شده باشد. این یک مسئله است که به شما مربوط است. از آن طرف طلبه و حوزه باید چه کار کند؟ آنچه که در حوزه دارند طرح درس و بحثها برای اسلامشناسی لازم است اما کافی نیست اما کسی در حوزه خودش را تسلیم نظام عادی آموزشی بکند اسلامشناس که بتواند از پسِ تعریف اسلام و دفاع از مفاهیم اسلامی و چالش با دیدگاههای دیگر بشود در این شرایط و در این عصر و بچههایی مثل شماها، البته بچههای دیگر هم میتوانند اما در سطح بچههایی مثل شما بخواهند در این سطحها کار کنید ناموفق یا نیمه موفق خواهد بود. ممکن است با اخلاقش و یا با گفتن بخشی از مفاهیم و معارف دینی موفق باشد اما در یک سطوح بالاتری بعضی از مسائل است که باید پاسخ آنها را بدانند تا کسی 20 سال کار جدی سنگین نکند یعنی ادبیات قوی، اصول فقه، فقه، فلسفه، کلام و حتی تا یک حدی عرفان نظری، از همه اینها مهمتر تفسیر، قرآن و حدیث از همه اینها مهمتر است. الآن در حوزه اکثر طلبههای ما حشر و نشر با قرآن و روایات ندارند چندتا کتاب فقهی و اصول میکنند امتحان میدهند. طلبههای فاضلی که با درس حوزهشان تا همان حدی که هستند خوب خواندند با قرآن و حدیث محشورند اخلاق اسلامی هم دارند، التزام عملی دارند و شعور طرز حرف زدن با بچهها که الحمدلله از این طلبهها بعد از انقلاب، خوشبختانه ما زیاد داریم و من خیلی میبینم اهل فکر هستند، عاقلاند، اخلاقیاند و یک سؤالی هم از آنها بشود ندانند میگویند میروم مطالعه میکنم به شما میگویم زحمت میکشند اینها میتوانند نقش مثبتی داشته باشند. به نظر من، اگر بچههای دانشگاهی مثل شماها و رفقای فاضل طلبه اگر چنین جمعهایی با هم مرتبط باشند اینها سرنوشت هم دانشگاه و هم حوزه، و هم سرنوشت جمهوری اسلامی و کشور را اینها تعیین میکنند. این را جدی میگویم اینها تعارف و خالیبندی نیست، اینها همین حلقههای بچههای اینجوری، یعنی چندصد هزار طلبه و دانشجو انقلاب ما را مدیریت کردند و آوردند و نهادسازی کردند.
×××
پدران ما خیلی آدمهای مهمی بودند. خب این که خاک بر سر تو که با چنین گذشتهای یک چنین وضعی داری اتفاقاً باید توی سر تو زد. تنبلی و مفتخوری و بیعرضهگی و ترجمهمحوری و مصرفکنندگی در عرصه علم و اقتصاد را برای تو پز و افتخار شده با این توجیه که پدران و مادران ما آدمهای فهمیدهای بودند. خب تو که نفهمی چه کارت کنیم؟ پدران شما باشعور بودند با تو باید چه کار کنند؟ تو که تنبلی، تو که وارد کنندهای، تو که در تمام علوم ترجمه میکنی، به استخوان پدرانت پز میدهی این که بد است. اما از این جنبهاش که یک کمی عقده حقارت را کنار بگذارید. همان شما میتوانید که امام(ره) بارها در وصیتنامهشان گفت، خب الآن هم دارید میبینید که دارد میشود. همین خطی که بچههای انقلاب ما رفت همین خط الآن به کشورهای عربی و شمال آفریقا و خاورمیانه رفته و همه دنیا را بهم ریخته است، همین خط است. در نیویورک و لندن داشتند مصاحبه میکردند – حتماً دیدید – همین جوانها که آمدند توی خیابان 99 درصدیها علیه والاستریت و نظام سرمایهداری که عصر لیبرالیزم اقتصادی گذشت و لیبرالیزم هم مثل کمونیزم است و باید به زبالهدان تاریخ برود گفتند ما از جوانان مسلمان مصر و تونس الهام گرفتیم اینجا هم میدان تحریر ماست. خود مصر و تونس و جوانان عرب از کجا الهام گرفتند؟ تا قبل از انقلاب اسلامی که در تمام جهان اسلام و عرب انقلابی اتفاق نیفتاده بوده که مردم به خیابانها بیایند و شعار الله اکبر بدهند و رژیم سرنگون کنند! اصلا چنین چیزهایی تا قبل از انقلاب ما نبوده. خب پس این تحول از کجا شروع شد و به بعد به جهان عرب رفت و به بعد به جهان اسلام رفت و بعد به اروپا و نیویورک و لندن رفته، دنیا دارد تغییر میکند پس شما میتوانید. این خوب است که بگویید میشود اما هی پز دادن به گذشته نه. بله، اگر به این منظور است که همان شروع بود که بعد بالید و امروز شده تمدن حاکم بر جهان، این حرف درست است که البته به شما بگویم این تمدن، علائم پیریاش کاملاً دارد به چشم میخورد تمدن غرب الآن حدود در قرن سوم و چهارم خود، تکوینش هست، و در قرن سوم اقتدار جهانی است. چون اینها از قرن 19 تقریباً بر کل جهان حاکم شدند. قرن 19 و 20 بعد از حدود 200 سال، علائم پیری و زوال، کاملاً در آنها به چشم میخورد. همین شکستها، این فروپاشیها، اینها فروپاشی است اینها را شوخی نگیرید. این ساختمان نیست که یک مرتبه بریزد اینها علائم پوسیدگی است به لحاظ ایدئولوژیک پوسیدهاند و مشروعیت ایدئولوژیکی و محبوبیتشان زیر سؤال رفته است. اقتدار زیر سؤال رفته است، بحران اقتصادی، بحران اخلاقی، بحران خانواده، مدام جنگ درست کن، تهدید کن، حمله کن تا شکست و فروپاشیات را یک مقدار عقب بیندازی! تا کی این کار را میشود کرد؟ مدام جنگ پشت جنگ. بالاخره باید بایستی و با واقعیت روبرو شوی اگر به این سبک اینها ادامه بدهند اینها آغاز پایانشان است. از آغاز پایان هم یک مقدار گذشتیم مگر خودشان را اصلاح کنند که بعید میدانیم اصلاح کنند. خب اینها همه آثار... بله یک شروع اسلامی داشته ولی نمیشود گفت این وضعیت، این نگاه به علم، با همان نگاه اسلامی به علم است. درست است که ریاضیدان و طبیعیدان و فضاشناس و زمینشناس اروپایی در قرن 18 و 19 آمد اول کپیبرداری کرد و آثار متفکران و دانشمندان اسلامی را که اکثرشان هم ایرانی بودند ترجمه کرد ولی دیگر این نگاه به علمی که امروز حاکم شد که از آن به نگاه سکولار به عالم و آدم تعبیر میشود، نگاه غیر توحیدی، نگاه صرفاً مادی و ماتریالیستی به انسان و جهان این دیگر به لحاظ فلسفی و مبنایی و نظری ادامه آن علم نیست یک چیزی در آن تغییر کرد با این تغییر است که علم و تکنولوژی به دینی و غیر دینی قابل تقسیم میشود آن وقت اینجا مفهوم است. این دو نگاه به علم، متفکران اسلامی بحث کردند که اینها بینشان پیوستگی در همه جهات نیست در بعضی ازجهات گسستگی است پیوسته نیست بلکه گسسته است. این لزوماً امتداد آن نیست یک جایی انقطاع اتفاق افتاد آن انقطاع از جمله در چه بود؟ یک مورد آن را من مثال بزنم علوم و تمدن و صنعت و تکنولوژی در نگاه اسلامی در دل جهانبینی اسلامی متولد میشود یعنی مبدأشناسی اسلامی، معادشناسی اسلامی، انسانشناسی اسلامی، تعریفش از مبدأ و غایت عالم توحیدی است نه مادی و ماتریالیستی. اما آن جهانبینی و فلسفیای که این علوم و تکنولوژی غرب در درون آن دارد مدیریت میشود یک جهانبینی توحیدی نیست جهانبینی انسانشناسی الهی نیست انسانشناسی صرفاً مادی است متأسفانه یک حالتی پیدا شده در صدسال اخیر این حالت هست بخصوص در کشورهای آسیایی، آفریقایی این حالت بیشتر است چون درون آن یک عقده خودکمبینی و احساس حقارت هم هست این هم اضافه شده است و آن این که، مثلاً میگویند این خانم دانشمندند! دانشگاهیاند! دانشجویند! این فکر میکند این دیگر برای همه چیز کافی است، این خودش یک ارزش است. دانشگاهی بودن، دانشجو بودن، چه دانش حوزوی و چه دانش دانشگاهی، خودش مقدس نیست بلکه یک مقدمه است لذا ما دانشگاه بد داریم دانشگاه خوب داریم. حوزه بد داریم، حوزه خوب داریم. دانشجو و طلبه بد داریم و خوب داریم. انگار یک جوری شده که وقتی میگویند دانشجوست انگار این دیگر تجلیل شد! تقدیس شد! این قطعاً خوب است حالا دنبال بدهایش بگرد! خود این بد است، همین دانشجو بد است، همین دانشگاهش بد است! چنانکه خوبش هم هست. حوزهاش هم همینطور است. امام(ره) میگفت منشأ تمام مصیبتها و بدبختیهای این جامعه دانشگاه و حوزه است. منشأ تمام پیشرفتها و موفقیتهای ما هم حوزه و دانشگاه است. ما دوتا دانشگاه داریم، دوتا حوزه داریم. دو جور استاد و دانشجو داریم، دو جور حوزه و دانشگاه داریم. صرف استاد بودن، دانشجو بودن، طلبه بودن، مگر اینها کافی است یا اینها مگر ارزش است. امام(ره) میگفت تمام این فرقهسازیهای انحرافی مذهبسازی انحرافی، عرفانهای انحرافی، برگردید پشت آن یک آخوند فاسد منحرف هست نمونهاش همین بهائیت و بابیگری. اصلش یک آخوندنمای شیعه بود ادعای امام زمان کرد بعد هم گفت خود امام زمان هستم بعد هم گفت حالا که اینجور شد اصلاً یک پیامبرم! بعد هم دید یک عده دنبالش راه افتادند گفت من اصلاً خدا هستم! آخرش ادعای خدایی کرد. بعد گفتند شریعتت کو؟ گفت این شریعت واجب و حرام گذاشته، هیچ چیز نجس نیست همه چیز پاک است ازدواج هم میخواهید بکنید با مادر و خواهرتان هم میتوانید ازدواج کنید. حلال است! شریعت آورد! خب اینطوری که همه میتوانند شریعت بیاورند منشأ انحرافات مذهبی آخرش به یک روحانی فاسد برمیگردد. روحانینما! منشأ تمام جنگها و خشونتها و جنایتها در تاریخ آخرش به یک دانشگاهی برمیگردد. تکنولوژی مواد مخدر از کجا آمده؟ از توی بقالی سر کوچه آمده؟ نخیر آقا از توی دانشگاه آمده. بمب اتم، بمب هستهای از کجا آمده؟ از توی آزمایشگاه دانشگاه آمده! آن فلسفه اخلاقی که میگوید اخلاق دروغ است همه چیز نسبی است، هر کاری کردی کردی، از کجا آمده؟ از توی نانوایی محل آمده؟ نخیر آقا از توی دانشکده علوم انسانی بیرون آمده است. منشأ تمام مفاسد و مصیبتها و بدبختیهای بشر از علما و دانشمندان است. منشأ تمام سعادتها هم از علما و دانشمندان است. تقدیس کلی! انگار همینجوری علم خوب است. علم چی؟ علما! دانشمندان! این عالم است! این دانشگاهی است! این ممکن است بدترین آدم باشد ممکن هم هست بهترین انسان باشد. با کدام نگاه سراغ علم رفته و با این علم و با این تخصص میخواهد چه کار کند؟ چه دانشگاهیاش چه آخوندش. این تجلیل و تقدیر و تقدیس برای کدام علم است؟ باید تفاوت این دوتا نگاه به علم را بفهمیم، اینجا میشود دینی و غیر دینی، دانشگاه اسلامی و غیر اسلامی. مفروضات اینها تفاوتهایی دارد. ماهیت علم یک جاهایی در این دوتا تعریف تفاوت پیدا میکند. روشهایشان، ماتریسها، قالبهای علم یک جاهایی تفاوت پیدا میکند آن وقت هدف و نتیجهاش هم یک جاهایی تفاوت پیدا میکند. البته یک جاهایی هم مشترک است و تفاوت در آن نیست.
هشتگهای موضوعی