شبکه افق - 16 اردیبهشت 1400

پاسخ به پرسش هایی درمورد نقش علمای آذربایجان، تاثیر علامه جعفری بر افکار جوانان دانشگاهی، حمله به علمای با تقوا، جمهوری اسلامی و نظام سازی دینی، انقلاب اسلامی و ...

پرسش و پاسخ (22)

بسم‌الله الرحمن الرحیم

بنده هم عرض سلام می‌کنم محضر اساتید بزرگوار،‌ طلاب و فضلای محترم، برادران و خواهران عزیز.

نام بعضی از بزرگان این‌جا را بردند نام‌های علمایی که به گردن ایران و مسلمین حق دارند و خاستگاه‌شان همین تبریز و آذربایجان بوده یکی دوتا نیستند. جدا از این که در دوران ما، همین سه بزرگواری که نام‌شان را بردید، ما سه نفر را در این دوران به نام علامه می‌شناسیم، هر سه نفرشان خاستگاه‌شان حوزه تبریز است و الآن که نام این سه بزرگوار بردند با خودم فکر می‌کردم اگر این سه نفر نبودند، به عنوان نمونه چه کم داشتیم؟ می‌بینم که خیلی چیزها کم داشتیم. نسل ما اگر با زیرساخت‌های فکری که مرحوم علامه طباطبایی در عالم مباحث معقول جدید و تفسیر قرآن نکرده بود واقعاً دست ما خالی بود. شما می‌دانید در یک دوره‌ای محکم‌ترین سنگر عقلی و فلسفی که در برابر جریان‌های مادی، ماتریالیستی شرق و غرب، در ایران به عنوان مرکز شیعه وجود داشت که می‌شد پشت آن پناه گرفت و با غیر مسلمان، یعنی با مارکسیست، با لیبرالیست، با جریان‌های مادی، نسبی‌گرا، ملحد، بحث استدلالی – فلسفی کرد زحمات آقای علامه طباطبایی(ره) بود. خود من شاید اولین باری که با مباحث فقهی و احکام اسلام برخورد استدلالی را دیدم آثار علامه طباطبایی(ره) بود. خب قبلش به عنوان بچه مسلمان و بچه شیعه همه می‌فهمیدیم که باید تعبّد داشت اما این که این‌ها کاملاً قابل دفاع است و حتی با مخاطب غیر مسلمان و حتی بی‌دین، اگر مرحوم جعفری(ره) – رضوان‌الله تعالی علیه- نبودند که شاید بشود گفت ایشان اولین عالم در دوره جدید بود که با افکار عمومی توده جوانان تحصیلکرده وارد بحث شد. من اولین آخوندی که در آثارشان دیدم تعداد زیادی رمان خوانده، رمان‌هایی که در دنیا مطرح بود، استخراج کرده،‌ برخورد انتقادی منصفانه کرده است. یعنی یک جاهایی می‌بینید با آثار بزرگان رمان و ادبیات غرب آن‌جایی که حرف‌های معقول دینی و اخلاقی زدند استناد می‌کند آن‌ها را ذکر می‌کند و این کتاب وجدان ایشان را یادم می‌آید دوران نوجوانی خواندم خیلی برایم جالب بود که یک عالم از نجف آمده این‌طور با مباحث مطرح دنیا از رمان و ادبیات تا فلسفه‌های غرب و شرق آشناست. اولین روحانی که ما دیدیم و شنیدیم نسل ما در دوران کودکی‌مان دیدیم که دارد با راسل و دیگران دارد مناظره می‌کند می‌گوید و می‌نویسد با افتخار سرمان را بالا می‌گرفتیم. روحانی‌ای بود که با می‌توانستیم با افتخار سرمان را بالا بگیریم و بگوییم آقای جعفری هستیم. من هیچ وقت فراموش نمی‌کنم زمانی که ما مجله کتاب نقد را در دوران دهه 70 با کمترین امکانات با دوستان کار می‌کردیم از جمله جلوی جریانی که به نام روشنفکری دینی یک چیزهایی می‌گفت که مباحث کلامی لیبرال پروتستان را ترجمه می‌کردند می‌خواستند وارد عالم شیعه کنند که آقا سر و ته دین معلوم نیست، خودش خوب و مقدس است ولی ما با آن رابطه‌ای نداریم نه می‌شود چیزی را قطعاً به دین نسبت داد نه می‌شود قطعاً از آن نفی کرد. نسبیت معرفت دین و... در آن مجله مقالاتی تهیه می‌شد از جمله یکی از این مقالات را خود بنده نوشتم که در کتاب یکی از این آقایانی که آن موقع سردمدار جریان بود که الآن آمریکاست. کتابش هم چاپ شده بود یک وقت دیدم تلفن دفتری که ما بودیم زنگ زد تلفن را برداشتم سلامی کردند و گفتند من جعفری هستم. من از صدا و لهجه‌شان حدس زدم ولی باور نمی‌کردم که آقای جعفری برای چنین مقاله‌ای زنگ زده باشند. گفتم کدام جعفری شما هستید؟ گفت محمدتقی جعفری. گفتم آقا ما خدمت شما ارادت داریم. گفت شما این مقاله را نوشتی یک ماه است که دنبال تو هستم پیدایت کنم و بگویم این را خدا به قلمت جاری کرده است و فقط می‌خواستم تشکر کنم. گفتم آقا مگر شما این خزعبلات را می‌خوانید و برای این چیزها وقت می‌گذارید؟ گفت نه خزعبلات نیست، بیا شما را ببینم. دیدم خیلی با احترام با من صحبت می‌کند گفتم حتماً من را نشناختند گفتم آقا من چند باری که خدمت شما رسیدیم گفت می‌دانم بیا شما را ببینم که متأسفانه توفیق نشد تا وقتی که سرطان پیش آمد و ایشان از دنیا رفت و آن جریان‌ها کینه عجیبی با ایشان داشتند. آن‌ها می‌گشتند آخوند بی‌سواد، بی‌ادب و نادان به مباحث پیدا بکنند آن را مظاهر روحانیت بکنند تا برنده شوند ولی نمی‌خواستند جعفری در برابر آن‌ها مطرح شود چون مرحوم علامه جعفری را همه به انصاف و ادب و فضل و دانش و منطق می‌شناختند. کسی نمی‌توانست بگوید آقای جعفری بیسواد است، آقای جعفری متعصب است. یا اگر مرحوم امینی نبود، کسی که با آن همه زحمات و تلاش‌ها، علامه امینی یک نفری کار یک حوزه را کرده است. و غیر از این‌ها بزرگان دیگر، خیلی هستند اگر بخواهیم اسم ببریم یکی دوتا نیستند کسانی که در عرفان و اخلاق و فقه و اصول و تفسیر و فلسفه و کلام بخصوص خدمت به تشیّع و در عالم جهاد و نبرد هم همین‌طور. فرمودند لشکر عاشورا، شاید در 7- 8 عملیات طلبه بودم ولی عملیات رزمی داشتم در هر عملیات می‌دیدم یکی از لشکرهایی که جانانه می‌جنگد لشکر عاشورا و بچه‌های تبریز و آذربایجان هستند. اصلاً زمان جنگ مشهور بود خطوطی که راحت نمی‌شکست 3- 4تا استان بود که لشکرهای این‌ها باید جلو حرکت می‌کرد آن جایی که می‌دانستند راحت عملیات پیش نمی‌رود یکی‌اش همین لشکر آذربایجان تبریز بود. سهم علمای آذربایجان، در مقاطع مختلف، حوزه و علمای آذربایجان همیشه یک رکن فرهنگ اسلامی – شیعی بوده و انقلاب بوده، خب اولین شهر هم بعد از قم، تبریز، در انقلاب و جنگ همین‌طور. حالا این‌ها روشن است چون بحث منطقه‌ای و ناسیونالیستی هم نیست ولی بالاخره یک سرزمین پرباری است که همیشه انقلاب و اسلام به آن چشم امید داشته و دشمن همیشه نگران آذربایجان است که از این‌جا ضربه می‌خورد. و اگر این حوزه، فقط همین سه‌تا علامه را که نام می‌بردم می‌داشت به نظرم کافی بود و در عصر ما حقش را ادا کرده بود. اگر علامه امینی آن همه زحمت و مدرک در اختیار ما نگذاشته بود، اگر مرحوم علامه طباطبایی قدرت استدلال فلسفی و تفسیر، و آشنایی نسل جدید با قرآن، که من یادم هست اوایل انقلاب در شهر ما مشهد ازدواج‌هایی صورت می‌گرفت که مهریه یک دوره تفسیر المیزان بود یعنی این‌جور مبنای فکر شد. این نسل را با قرآن و با استدلال آشنا کردند. آقای جعفری به نوع خودش و در مسیر خودش، ایشان همین‌طور. نسل جوان انقلاب را این‌ها به استدلال و عقلانیت و به عقل و نقل مسلّح کردند و یک کار بزرگی است که امروز حوزه تبریز و همه حوزه‌ها باید بتوانند ادامه بدهند امیدواریم در 10- 20 سال آینده ما 50تا از این‌طور شخصیت‌ها انشاءالله از این حوزه بیرون بیاید و حتماً انشاءالله بیرون می‌آید.

عنوان این بحث را دوستان فرمودند که بحث حوزه و نظام‌سازی باشد که آیا بین حوزه‌های علمیه ما، علمای ما، که اولین روحانیتی است که در تاریخ که حکومت تشکیل داده است. شما می‌دانید در زمان صفویه در زمان قبل از آن‌ها زمان آل بویه که از گیلان و مازندران شروع شد. در طبرستان و دیلم، سربداران در خراسان، اشعری‌ها در قم، همه این‌ها مراکز شیعه از قبل بودند و بعد زمان صفویه که باز از همین آذربایجان تشیّع در کشور رسمی می‌شود که این هم خدمت بزرگی بود در آن دوران یک تمدن‌سازی شد ضمن این که معیار ما برای تمدن اسلامی – شیعی لزوماً صفویه نیست تا بخواهند معماری یا نظام‌سازی کنند به دوران صفویه برگردند. نه؛ از صفویه و قاجار و زندیه و همه این‌ها ما عبور کردیم و امروز ما در قرن 15 هجری، هستیم، در قرن 21 میلادی هستیم، و اولین روحانیتی که حکومت توانسته تشکیل بدهد چون در هیچ کدام از آن‌ها دوران‌ها انقلاب مردمی به این شکل با رهبری مرجعیت دینی و شیعی و با شعار تشکیل حکومت اسلامی و بدون رگه‌های قومیتی و زبانی و فرقه‌ای، قدرت‌طلبانه اتفاق افتاده با این انقلاب امام(ره) بوده است. دوره‌های در مقاطعی در کشور، در ایران و جهان شیعه داشتیم که حکومت‌هایی سر کار آمدند که رابطه‌شان با علما خوب بوده و حتی بعضی‌هایشان به حرف علما گوش می‌کردند. روضه و تکیه هم داشتند بعضی از شاهان هم بودند آدم‌هایی که، همه‌شان که ظالم نبودند بعضی‌هایشان هم آدم‌های سالمی بودند ولی هیچ کدام با شعار تشکیل حکومت اسلامی و نیابت عام و ولایت فقیه در عصر غیبت به این شکلی که امام در صحنه آمده نبوده، این اولین بار در تاریخ است. روحانیت ادیان و مذاهب دیگر هم چنین کاری نکردند. این قرون وسطا هم که می‌شنوید آن‌جا هم چنین بحثی اصلاً نبوده است. چون ادعای اصلی کلیسا این بوده و هست که دین از سیاست جداست. منتهی در عمل سراغ قدرت و ثروت رفتند ولی هیچ کس در غرب نمی‌گوید در قرون وسطا حکومت مسیحی بوده، حکومت دینی بود، اصلاً چنین ادعایی مطرح نیست صحبت فرهنگ کلیسا و هژمونی و غلبه فرهنگ مسیحی است. بنابراین شاید اولین بار در تاریخ جهان و در تاریخ اسلام و شیعه در عصر غیبت است که یک انقلابی علما و آخوندها جلو راه افتادند، پایگاهش مسجد بوده، شعارش حکومت اسلامی بوده، رهبر آن مرجع تقلید بوده، حکومت تشکیل داده، در قانون اساسی‌اش ولایت فقیه آورده، و ادعا کرده ما نظام‌سازی می‌کنیم و الآن هم به سایر کشورهای اسلامی گسترش پیدا کرده است. پس ما در یک مقطعی هستیم که در تاریخ سابقه ندارد و ضروری است بحث از گسست و پیوست نظام آموزشی و پژوهشی با وضعیت نظام و نظام‌سازی بارها و بارها بحث بشود.

×××

امام(ره) می‌گوید لزوم حکومت، به عنوان وسیله، که هدف آن بسط عدالت، بسط تعلیم و تربیت، حفظ نظم، رفع ظلم، دفاع از عزت و امنیت و استقلال جامعه، جلوی تجاوز اجانب را گرفتن، حل مشکلات اجتماعی است، تأمین عدالت اجتماعی است می‌گوید این «مِن اوضح احکام العقول» از واضح‌ترین احکام عقل است «مِن غیر فرق بین عصر و عصر» هیچ تفاوتی بین دوره پیامبران و ائمه با دوره‌های دیگر نیست «أو مصر و مصر» هیچ تفاوتی بین این شهر و آن شهر و این جامعه و آن جامعه نیست. «و مع ذلک فقد دلّ علیه شرعی ایضاً» منتهی ما ادلة شرعی هم داریم، آیات و روایات هم ما داریم، آن‌ها را هم من می‌گویم. ولی امام(ره) می‌گفت فرض کنید هیچ آیه و حدیثی به نفع ولایت فقیه نباشد شما همین اصول دین را که بدانید عقل به ضرورت این مسئله حکم می‌کند. در بحث ولایت فقیه می‌گوید این‌قدر این مسئله واضح است که اصلاً احتیاج به برهان و استدلال ندارد اگر درست موضوع را تصور کنید تصدیق آن بدیهی است استدلال نمی‌خواهد. می‌گوید ولایت فقیهی امر نظری نیست که احتیاج به برهان داشته باشد. در عین حال ما برای آن برهان هم می‌آوریم. ولی کافی است درست روی مسئله تأمل کنید. بعد چندتا مثال فقهی می‌زند. مثلاً یک بحثی امام(ره) را مطرح می‌کند- این‌هایی را که می‌گویم حتی قبل از انقلاب بوده – می‌گوید یک بحث فقهی سؤال می‌کنند که آیا ما به کفّار می‌توانیم اسلحه بفروشیم یا نه؟ روایت یک جایی داریم می‌گوید بفروش، یک جایی می‌گوید نفروش. امام(ره) می‌گوید خب یک کم عقلت را به کار بینداز و بفهم که کجا می‌گوید بفروش و کجا می‌گوید نفروش! بستگی به زمان و مکان و آن دشمن و آن شرایط است. یک وقتی می‌بینید دشمن تو، دشمنِ دشمن دیگر تو هست، دشمن تو دارد با دشمن دیگر می‌جنگد در یک موقعیت خاصی قرار گرفتی. روایت داریم از امام معصوم می‌پرسند رومی‌ها آمدند از ما اسلحه بخرند بفروشیم یا نه؟ امام(ع) می‌گوید که سپر بفروشید ولی شمشیر نفروشید. – خیلی جالب است – یعنی ابزاری که باعث می‌شود برای دفاع از جان انسان‌هاست کشته کمتر بشود آن را بدهید ولی شمشیر چون با آن آدم می‌کشند به آن‌ها نفروشید. خون می‌ریزد. می‌گوید اگر شما عقل نداشته باشید و با گرایش‌های نواخباری وارد این احادیث بشوید در روایات تناقض می‌بینید. بعد در این موقعیت به آن روایت عمل می‌کنید در آن موقعیت به آن یکی دیگر! یعنی درست برخلاف شرع عمل می‌کنی به اسم شرع! وقتی عقل نیست. اما اگر با عقل به مسائل نگاه کنید می‌گوید بحث فروش سلاح به کفّار، دقیقاً تابع مراعات زمان و مکان و مصلحت مسلمین است و کاملاً قاضی و داور آن عقل است از جمله عقل تجربی و روایت غیر از این نیست. منتها باید درست هندسه روایت را بفهمی و مهندسی کنی که هر کدام مربوط به چه قضیه‌ای است و الا ایشان می‌گوید در اغلب مسائل اساسی «لایُستفاد منها امرٌ زائد اما هو مقتضا حکم العقل» در اغلب موارد، آنچه که قرآن و حدیث و شریعت می‌گوید همان چیزی است که اگر درست فکر کنی و عقلت را که حجّت الهی است به کار بیندازی تصدیق می‌کنی و همین درست است. و این که خیلی از این روایت ارشادی است می‌گوید انصاف این است که «لایُستفادُ من الروایات شیءٌ وَراء من حکم العقل» در همین مسئله فروش سلاح به کفّار، می‌گوید اگر درست فکر کنی و عقلت را به کار بیندازی می‌بینی همین است که روایات می‌گویند بیشتر از این نیست همین را دارند می‌گویند و دارد مدیریت می‌کند و کمک می‌کند که عقلت درست بفهمد و این که نصوص شرعی را که معمولاً بهانه متحجّرین که ما آیه و حدیث داریم، ما یک جمله‌ای از امام داریم خب داشته باشی. اولاً که امام(ره) معصوم نیست ثانیاً امام(ره) حرف‌هایی دارد که اگر نفهمی این حرف برای کجاست معکوس معنا می‌کنی و جای دیگری برمی‌داری و بحث می‌کنی. مثلاً امام(ره) یک جا می‌گوید که جنگ، در رأس امور است. یک جای دیگر به یک مناسبت دیگر می‌گوید که تهذیب نفس در رأس امور است. یک جای دیگر می‌گوید که مجلس، در رأس امور است. میزان، رأی ملت است. خب یک کسی بگوید بالاخره مگر امور چندتا رأس دارد؟ رئوس داری می‌گویی یا رأس می‌گویی؟ چندتا چیز رأس امور است. رأس امور مناسب با همان موضوع خاص آن است وقتی که می‌گوید که جنگ در رأس امور است یعنی در رأس امور اجتماعی و مدیریتی و حکومتی است. وقتی می‌گوید مجلس در رأس امور است یعنی در رأس امور قانونگذاری و اِعمال نظارت حاکمیتی است. وقتی می‌گوید تهذیب نفس در رأس امور است در رأس کدام امور است در رأس امور انسانی و تعلیم و تربیت است. خب این‌ها را بفهمیم درست معنی می‌کنیم و اگر نفهمیم باعث تجزیه و تفکیک ارزش‌ها، تقابل بین ارزش‌ها می‌شود و نتیجه عکس می‌دهد. یک جایی امام(ره) بحث می‌کند و می‌گوید اگر مبانی معرفت‌شناختی، فلسفی و مبانی کلامی شما مُنَقّح شد، مثلاً در مبانی کلامی شما به این‌جا رسیدید که امام نمی‌تواند معصوم نباشد، پیامبر نمی‌تواند معصوم نباشد، بعد بعداً آمدی یک روایتی پیدا کردی که اتفاقاً راوی آن ثقه است و وثاقت راوی در درجه بالا داری ولی می‌بینی این حدیث در جوامع روایی شیعه هم هست ولی معنای ظاهر آن معصیت پیامبر است، ظاهرش این است که معصوم نیستند خب تو نمی‌توانی یک مرتبه کل مبانی کلامی‌ات را که منشأ آن عقل و نقل و قرآن و روایات دیگر بود همه را کنار بگذاریم بخاطر این یک روایت، ولو این که روای آن هم آدم درستی است مثلاً فرض کنید شیخ صدوق است. مرحوم شیخ صدوق که از پدران محدّثین شیعه است یک روایت نقل می‌کند که خیلی هم لازم نیست انبیاء معصوم باشند، عصمت انبیاء شرط نیست عقیده به عصمت انبیاء چه رسد به اهل بیت(ع) واجب نیست! همان نظری که اکثر علمای اهل سنت دارند که می‌گویند در تلقّی وحی معصوم‌اند اما در بقیه زندگی‌شان معصوم نبودند که حالا اِشکالات مهم کلامی دارد. اگر شما بپذیری که پیامبر یا امام یک جاهایی معصوم است و یک جاهایی معصوم نیست یا خطا می‌کند و احیاناً گناه می‌کند دیگر حجیّت و اعتبار ندارد یعنی یک حرف‌هایی‌اش قطعاً حرف خدا هست و یک حرف‌هایی‌اش هم حرف‌های من‌درآوردی است! بعد از کجا معلوم که این حرفی که داری الآن می‌زنی حرف خداست یا حرف خودت است؟! اگر پذیرفتی که در بعضی از موارد عصمت ندارد کل اعتبار و حجیّت آن و کل مأموریت او و کل پرونده‌ای که برای نبوّت و امامت باز کردی زیر سؤال می‌رود. امام(ره) یک حدیثی را از شیخ صدوق نقل کرده و می‌گوید طبق این حدیث چون راوی‌اش آدم درست است، کتابش کتاب درست است و ظاهر معنی روایت این است که ائمه معصوم نبودند یا فلان امام... می‌گوید این امکان ندارد این مخالف کلام و عقاید اصلی ماست. نمی‌توانیم فرع را ضد اصل دوباره دنده معکوس حرکت کنید و باید نسبت آن را روشن کنید که بطور منطقی کجا می‌روید؟ من فقط یک مثال هم بزنم از این که چگونه مهندسی معکوس انقلاب نهضت اتفاق افتاد؟ در همین زمان مشروطه یک نمونه که حواس‌مان به مهندسی این نهضت نبود و کلاه‌مان را برداشتند این بود، نهضت مشروطه یک نهضت دینی بود رهبران آن مراجع و علما بودند اولین شهید آن طلبه بود، محل تحصن آن حضرت عبدالعظیم(ع) بود، شعارش عدالتخانه اسلامی بود، رهبران مراجع نجف و علمای تهران بودند یک مرتبه همه چیزش تغییر کرد. رهبران و تئوریسین‌هایش شدند امثال تقی‌زاده‌ها و جریان‌های ماسونی و روشنفکران غربزده، مشروطیت، عدالتخانه شد کنتیداسیون و مشروطیت و مفاهیم لائیک انگلیسی و فرانسوی در حوزه علوم سیاسی، محل تحصن شد سفارت انگلیس! شعار شد شد کنسیداسیون،‌ همه چیز عوض شد. این دقیقاً یک مهندسی معکوس بود. ببینید سفارت انگلیس یک تحلیلی داشت که از اسناد وزارت خارجه‌شان درآمد می‌گوید که حتی تبریز چون نزدیک عثمانی و اروپا و روسیه انقلاب‌شان بود و آذربایجان دروازه مدرنیته غربی به ایران بوده و لذا اغلب احزاب و جریان‌های فعال، اول در تبریز تشکیل می‌شدند که در رأس آن تهران و تبریز بوده می‌گوید شما ببینید در همان تبریز، مجاهدین اصلی تبریز 90درصدشان دینی و مذهبی اند. همین ستارخان، باقرخان که یادتان هست اوایل انقلاب چپی‌ها و ملی‌گراها عکس‌هایشان را می‌زدند بعضی‌ها می‌گفتند که خب این‌ها سبیل دارند حتماً جزو این‌ها بودند! اصلاً این نبوده. ستارخان بارها می‌گوید من دارم حکم علمای نجف را اجرا می‌کنم. پول اصلی که سرمایه‌گذاری شده در نهضت مشروطه که مردم مغازه‌هایشان را می‌بندند اعتصاب می‌کنند که خرج خانواده‌هایشان را بدهند بازاری‌های متدین بودند که به اسم وجوهات شرعی و اعانه مذهبی در بازار تبریز همه تابع فتوای علما بودند اما وقتی که نتوانیم درست مهندسی کنیم یعنی در این علیه رژیم استبداد و قاجار بایستی خب آن‌جا علما و رهبران دینی و جریان دینی قوی عمل کرد و زدند رژیم و سلطنت را از هم پاشوندند. اما از آن لحظه‌ای که رژیم ضعیف شده، حالا نوبت نظام‌سازی است. حالا نوبت دولت‌سازی است و نوبت ملت‌سازی و شرایط جدید است یک مرتبه جبهه اسلامی کم آورد کم‌کم پایگاه اجتماعی و عمومی‌اش را از دست داد و ضعیف شد. کم‌کم رهبران انقلاب عوض شدند. در مرحله چه نمی‌خواهیم علما صف اول بودند. در مرحله‌ای که حالا رژیم ضعیف شده چه تغییراتی مدل جدید در رژیم بدهیم یک دفعه علما دیگر صف اول نیستند این‌ها با طرح‌های آماده انگلیسی و اروپایی آمدند. یک مرتبه بین علما انشقاق و اختلاف می‌افتد و رهبران مشروطه خودشان با هم اختلاف می‌کنند. شیخ فضل‌الله یک طرف می‌ایستد، مرحوم بهبهانی و طباطبایی، حتی مراجع نجف یک طرف می‌ایستند. زمانی می‌رسد که بعضی از مراجع نجف شیخ فضل‌الله را تهدید می‌کنند که اگر به این روش‌تان ادامه بدهی ما علیه شما حکم می‌دهیم. شیخ فضل‌الله نامه می‌نویسد و می‌گوید ما به لحاظ کُبرَوی ما و شما در یک خطیم اما به لحاظ مصداقی و صُغرَوی من در تهران هستم و شما در نجف هستید نمی‌دانید این‌جا چه خبر است؟ این‌جا به اسم شعارهای آزادی مدام جریان‌های بابی و بهایی و کمونیست و ماسونی‌ها هستند روزنامه‌هایشان مدام دارد به خدا و قرآن و پیامبر فحش می‌دهند! شما آن‌جا که نمی‌بینید من این‌جا وسط صحنه هستم. کنترل نهضت مشروطه از دست ما خارج شده، ما نهضت را شروع کردیم الآن کسان دیگری دارند آن را رهبری می‌کنند این حرکت آن حرکت نیست. دقیقاً ببینید در اسناد وزارت خارجه آمریکا صریح اعتراف شده – اگر خواستید من بعداً منبع آن را می‌دهم بروید این‌ها را بببینید – می‌گوید چگونه توانستیم از دل جنبش ضد استبدادی و ضد انگلیسی و ضد روسی مشروطه توانستیم رژیم پهلوی را بیرون بکشیم! نتیجه مشروطه، تبدیل قاجار به پهلوی می‌شود! می‌گوید از کودتا تا سلطنت که رضاخان را آوردیم ظرف آن سه سال و نیم کجا سرکوب کند، بعد قضیه اشغال ایران در جنگ اول بین‌الملل بشود که اصلاً حکومتی در ایران نبود فقط در تهران حکومت بود کل ایران اصلاً حکومت نداشت، مثل افغانستان الآن. می‌دانید که کلاً کابل و دوتا شهر دست دولت است بقیه‌اش دست دولت نیست 40- 50درصد آن دست طالبان است و بقیه هم دست گروه‌های مختلف و قبایل است. آن زمان می‌گوید این‌جوری بود، فقط در تهران حکومت بود همه جا هرج و مرج، غارت غذا، قحطی، مرگ میلیون‌ها نفر، ناامنی، جنبش‌های ضد استعماری و ضد استبدادی بود، جنبش‌های خودمختار و تجزیه‌طلب هم بود ما با همه این‌ها علیه حکومت کار می‌کردیم و با حکومت علیه این‌ها کار می‌کردیم. در هر دو کار می‌کردیم. انگلیسی‌ها می‌گویند ناامنی در کشور ایران بوجود آوردیم، کشور بین خان‌ها ملوک‌الطوایفی تجزیه شد از آن طرف ایدئولوژی اندیشه باستان‌گرایی ایرانی را تقویت کردیم که شما قبل از این که مسلمان بشوید ایرانی هستید بعداً کم‌کم گفتیم شما ایرانی هستید و اسلام بر شما تحمیل شده! بعد استبداد شبه‌مدرن سر کار آوردیم یعنی پهلوی را. از هرج و مرج پس از مشروطه استفاده کردیم، از هرج و مرجی که خودمان در ایجاد آن نقش داشتیم که این‌قدر ناامنی و بدبختی و گرسنگی بشود که مردم منتظر یک کسی مثل رضاخان باشند که هر وقتی آمد بگویند هر کوفتی هستی باش بیا امنیت را برقرار کن. می‌گوید اگر آن 10- 12 سال بعد از مشروطه، آن هرج و مرج‌ها و قحطی‌ها ایجاد نشده بود دامن نزده بودیم و آن ناامنی نبود نمی‌توانستیم کودتا کنیم و رضاخان را بیاوریم جامعه نمی‌پذیرفت. این‌طوری جامعه را مهندسی می‌کنند. دوباره با استداد برمی گردد و مستقیم به صحنه می‌آیند.

فقط یک نمونه از صدر اسلام بگویم و عرضم را ختم کنم که این برای الآن نیست. شما در صدر اسلام اسم اشخاصی را می‌شنوید که اینها درست شناخته شده نیستند تعجب می‌کنید چطوری مواضع متناقض می‌گرفتند. یک نمونه‌اش اشعث‌بن‌قیس است از این موارد زیاد است. حالا راجع به اشعث بطور خاص چون روایت داریم من عرض می‌کنم. ببینید چطوری ضد مهندسی انجام داد، مهندسی ضد معکوس علیه انقلاب انجام داد و یک نهضت عظیم را... همین در جنگ صفین، پیروزی به دست چه کسانی تبدیل به شکست شد؟ پیاده‌نظام آن خوارج احمق بودند مثل همین داعشی‌ها، اما سواره‌نظام و در اتاق فرماندهی چه کسانی بودند؟ شما شاید تا الآن نشنیده باشید ارتباط کربلا را با امپراطوری روم؟ کسی شنیده، نقش رومی‌ها و غربی‌ها را در قضایای کربلا؟ کسی شنیده؟ یک مشاور دارد مسئله از این فراتر بوده، یک نمونه‌اش این است که سرژیوس است که به نام سِرجون به نام جان شناخته می‌شود این یک نمونه‌اش است این از زمان معاویه تا زمان عبدالملک، تئورسین دستگاه حکومت خلافت اسلامی است یک آدم مسیحی رومی! به عنوان مشاور، کاتب، وزیر دربار، همه کاره! یکی از کسانی که نقل شده اولین کسانی که طرح قتل عام کربلا را پیشنهاد کرده که اگر حسین کشته شود مسئله حل است اگر نشود حکومت سقوط می‌کند ایشان است! این مهم‌تر است می‌خواهم این را عرض کنم، قضیه از زمان زید شروع نشده، زمانی که معاویه علیه امیرالمؤمنین(ع) اعلام جنگ می‌کند و بیعت نمی‌کند و خلافت اسلامی را به دو بخش شرقی و غربی تقسیم می‌کند می‌خواهد با امیرالمؤمنین دربیفتد با حکومت و امپراطوری روم اعلام صلح می‌کند. روم با خلافت اسلامی از زمان خلیفه اول و دوم جنگ داشتند اصلاً خود پیامبر(ص) جنگ داشتند، در زمان خلیفه دوم امپراطوری رم تجزیه شد و متلاشی شد و کوچک شد و قدس آزاد شد. از این طرف هم شاهنشاهی ایران متلاشی شد این‌ها همه در زمان خلیفه دوم بود. در زمان خلیفه سوم تثبیت شده و در زمان امیرالمؤمنین(ع) جنگ‌های خارجی خیلی نداریم، حضرت امیر(ع) مشغول اصلاح سیستم در داخل و اجرای عدالت هستند و در لاک دفاعی رفتند در برابر سه‌تا جنگ داخلی که آخر هم ترور می‌شوند. معاویه که آمده در آن قضیه قبل از شهادت حضرت امیر(ع) معاویه اولین کاری که می‌کند... ببینید اتحاد نیروهای وابسته داخلی با امپراطوری‌های غرب و قدرت‌های خارجی، معاویه و رمی‌ها اعلام آتش‌بس می‌کنند پیمان صلح می‌بندد و می‌گوید دیگر مشکل ما شما نیستید مشکل ما علی است! باید بیاییم جنگ داخلی و اختلافات داخلی بین مسلمین راه بیندازیم. بین دستگاه اموی با رم، بعضی از مورخین اسنادی ذکر می‌کنند که اساساً رومی‌ها در دستگاه معاویه کاملاً نفوذ ذاشتند. حتی من سندی دیدم که یگان ویژه محافظ کاخ خلیفه و معاویه رومی‌ها بودند یعنی در یک سندی دیدم که این‌ها با هم رومی صحبت می‌کردند! این‌قدر نفوذ داشته، از قبل این‌ها شروع می‌کنند در جهان اسلام نفوذ می‌کنند یعنی پاسداران دولت بنی‌امیه در زندان، زندانبانان و بازجوهای آن به زبان رومی صحبت می‌کردند بعد یک عربی آن را ترجمه می‌کرده. اما این‌ها از چه طریقی عمل می‌کنند؟ می‌گوید که معاویه در زمان جنگ صفین با روم صلح کرد و گفت ما گرفتار جنگ داخلی هستیم الآن دشمن ما علی است ما با شما مشکلی نداریم بیایید با همدیگر همکاری کنیم. از این‌جا به بعد سروکله کسانی مثل اشعث پیدا می‌شود.

عرض من این است که مراقب اشعث‌بن‌قیس‌های امروز انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی باشیم. الآن ما از این اشعث‌ها داریم. اشعث کیست؟ کسی است که حضرت امیر(ع) فرمودند که من از خطر نفوذ می‌ترسم کسانی که یک سابقه اجمالاً در مسلمانی دارند یا حتی در بعضی از مبارزات، اجمالاً یک چیزهایی دارند و صفر نیستند اما کاملاً مبانی و جهت‌گیری‌شان متفاوت و متغیّر است و اساساً قابل پیش‌بینی و قابل اعتماد نیستند. فرمودند «... وَ حَذَّرَکُمْ عَدُوّا نَفَذَ فِی اَلصُّدُورِ،» ایشان اخطار می‌کرد، اخطار می‌کنم در مورد دشمنی که توی روی شما مستقیم نمی‌ایستد که صریح حرف‌هایش را بزند بلکه «نَفَذَ فِی اَلصُّدُورِ» بلکه در سینه‌ها و قلب‌هایتان نفوذ می‌کند «وَ نَفَثَ نَفَذَ فِی اَلْآذَانِ نَجِیّا» در گوش‌تان پچ‌پچ می‌کند و وسوسه می‌کند یک‌جوری خبر میدهد، تحلیل می‌دهد و بحث می‌کند که تو خودت به شک بیفتی بگویی نکند کل این حرف‌ها غلط است و نکند مسیر ما درست نبود؟ اصلاً این راهی را که آمدیم درست است؟ اصلاً این‌ها شدنی است؟ مشروع است؟ آیا ما درست عمل کردیم؟ اشعث کیست؟ آیا او و امثال او جاسوس و نفوذی مشرکین در جهان اسلام بوده؟ نفوذی معاویه بوده بعد در دستگاه امیرالمؤمنین(ع) آمده؟ «ابن‌ابی‌الحدید» یک تعبیری راجع به ایشان دارد من این جمله‌ها را تأکید دارم که دوستان دقت کنند چون ما مصادیق امروزی برای این‌ها داریم. ابن‌ابی‌الحدید اهل سنت است شارح نهج‌البلاغه است می‌گوید اگر می‌خواهید اشعث را بشناسید در زمان علی(ع) من مقایسه‌اش می‌کنم با عبدالله‌ابن‌اُبی رهبر منافقین مدینه در زمان پیامبر(ص) که این‌قدر ظاهر را حفظ می‌کرد که وقتی این عبدالله مُرد پیابر(ص) آمدند بر جنازه‌اش نماز بخوانند! وحی آمد که چی؟ این‌قدر کسی نگفته شما مسامحه کنید چه کسی گفته بر او نماز بخوانی؟ خداوند به پیامبر(ص) فرمود بر او نماز نخوان! منافق است. حالا تو مجبور بودی حفظ ظاهر کنی برای این که یک طرفدارانی در جامعه داشت یک بدنه اجتماعی داشت، نمی‌خواست جنگ داخلی بشود، مراعاتش را کردی، اما دیگر چرا بر او می‌خواهی نماز بخوانی؟ شما چنین وظیفه‌ای نداری.

می‌گوید که «کُلُّ فَسادٍ کانَ فی خِلافَةِ عَلِیٍّ (علیه‌السّلام) وکُلُّ اضطِرابٍ حَدَثَ فَاَصلُهُ الاَشعَثُ؛» می‌گوید فقط یک کلمه به شما بگویم هر توطئه‌ای، تشنج و درگیری و فتنه‌ای در زمان علی(ع) به وجود آمده یک گوشه‌ای از آن اشعث بوده! یک جای آن اشعث هست یا یک جایی جلوی صحنه یا پشت صحنه. این‌ها هستند. اشعث کسی است که اول کافر است، بعد مسلمان می‌شود، بعد دوباره بعد از پیامبر(ص) دوباره کافر و مرتد می‌شود بعد دوباره مسلمان می‌شود، بعد علیه امیرالمؤمنین(ع) در قضایای بعد از پیامبر(ص) موضع می‌گیرد، بعد که امیرالمؤمنین(ع) که سر کار می‌آیند می‌آید با علی بیعت می‌کند می‌گوید من جزو یاران شما هستم بعد با علی(ع) مخالفت می‌کند در سپاه امیرالمؤمنین(ع) در صفین ایجاد انشعاب می‌کند و خوارج را تهدید می‌کند. به حدی که امام صادق(ع) فرمودند: «اشعث شَرِک فی دَم امیرالمؤمنین» اشعث در خون امیرالمؤمنین(ع) شریک است. با این که اشعث هیچ سند مستقیمی که در ترور امیرالمؤمنین(ع) دست دارد ما نداریم ولی امام صادق(ع) می‌فرمایند در خون علی شریک است در شهادت امیرالمؤمنین شریک است. چه کار کرده؟ نفوذ در مهندسی انقلاب‌ها، حالا ما مدام به خوارج حرف می‌زنیم که باید هم بزنیم که خوارج در صفین شورش کردند اما نمی‌گوییم پشت صحنه خوارج چه کسانی بودند که یک مُشت خرمقدس مذهبی را علیه علیه شوراندند نیروی شهادت‌طلب علی تبدیل به دشمن علی شد و آخرش هم همین‌ها علی(ع) را ترور کردند و زدند. ابن‌ملجم نیروی انتحاری بود. ابن‌مجلم به قصد این که برگردد و برای دنیا نیامد آمد که به بهشت برود! منتها می‌دانید که آن شب قرار بود سه نفر را بزنند، سه‌تا تیم عملیات رفت، گفتند علی، معاویه و عمروعاص. این سه‌تا را امشب با هم می‌زنیم جهان اسلام خلاص می‌شود! ولی فقط علی را زدند. آن دو تیم دیگر، یکی اصلاً نتوانست عملیات کند گیر افتاد، آن یک تیم دیگر هم طرف به جای خودش یک کس دیگری را فرستاده بود او کشته شد! آن یکی‌شان جراحت سطحی برداشت آن یکی هم یکی دیگر را فرستاد که کشته شد و این وسط، فقط علی را زدند. شمشیر را خوارج بر سر علی زدند! اما قبضه شمشیر دست معاویه بود. نیروی این شمشیر را چه کسی وارد کرد؟ امثال اشعث! پروژه‌اش این بود در لحظات عادی کنار امیرالمؤمنین می‌ایستاد و حرف‌های حضرت امیر(ع) را تکرار می‌کرد. بله علی این را فرمود، رهبری این را گفت. همان‌ها را می‌گفت! در لحظات خاصی که ممکن بود سالی یک بار، دو سالی یک بار پیش بیاید یک مرتبه یک ضربه‌ای می‌زد که هیچ کس نمی‌توانست آن را جبران کند. اولاً نفوذ و طرفدار داشت هم در عراقی‌ها و هم در یمنی‌ها نفوذ داشت و اشعث یک عده طرفدار داشت قبیله منسجم قوی‌ای داشت. معاویه به برادرش در جنگ صفین می‌گوید داریم شکست می‌خوریم، می‌گوید برو یواشکی با اشعث در جبهه علی ملاقات کن، اگر بتوانی او را راضی کنی علی مجبور به صلح می‌شود چون شکاف در جبهه‌اش می‌افتد. پس این آدم این‌قدر نفوذ دارد. برادر معاویه آمده در جنگ صفین، مخفیانه با اشعث مذاکره می‌کند به او می‌گوید از طرف برادرم معاویه پیغام دارم به من گفته اگر با شخصی غیر از علی بخواهی ملاقات کند آن شخص فقط تویی، چون هم بین عراقی‌ها و هم بین یمنی‌ها نفوذ داری ضمن این که شما داماد جناب ابوبکر و داماد خلیفه اول هستی. نگفت که پسر ابوبکر که در جبهه علی است! محمدبن‌ابوبکر که فرزندخوانده و بازو و افسر ارشد علی‌بن‌ابیطالب(ع) است شما در زمان خلیفه شهید جناب عثمان، خلیفه سوم مورد اعتماد ایشان بودید معاویه می‌گوید شما مورد اعتماد ما هستید یک کاری کن که جنگ از این وضعیت که ما مدام داریم عقب می‌رویم و این‌ها مدام دارند جلو می‌آیند از این وضعیت بیرون بیاید حق شما هم در آخرت و هم در دنیا محفوظ است! اشعث می‌ایستد می‌ایستد، شبی در جنگ صفین داریم به نام شب زوزه‌کشان، لیله‌الهریر! آن شب خیلی‌ها از دو طرف کشته شدند و در این دشت صفین، این‌قدر مجروح و خون ریخت که تا صبح صدای مجروحین می‌رسید که مشهور شد به شب زوزه‌کشی! تمام این دشت صدای ناله‌های مجروحین از دو طرف بود سخت‌ترین مرحله عملیات شده، عده زیادی شهید و جانباز و اسیر شدند از آن طرف خیلی‌ها کشته شدند حالا فردا باید نتیجه آن را برداری که جبهه حق پیروز شود و کار را یکسره کند. درست فردا، ‌اشعث وسط سپاه امیرالمؤمنین سخنرانی می‌کند می‌آید روی توقف جنگ که جنگ جنگ کو پیروزی؟ مانور می‌کند که تا کی جنگ جنگ؟ تا کی خونریزی؟ علی بس نیست؟ در جمل، دو طرف جبهه، هزاران نفر از اصحاب و حفاظ قرآن از یاران پیامبر از دو طرف کشته شدند؟ بازدوباره این‌جا؟ این سخنرانی را که اشعث می‌کند نیروهای اطلاعاتی و جاسوس‌های معاویه خبر می‌برند که اشعث این‌ها را گفته! معاویه سریع می‌گوید کار علی تمام شد! فردا قرآن‌ها را سر نیزه ببرید این کار اشعث است. فردا صعصعه‌بن‌سوهان می‌گوید که این قضیه قرآن، دقیقاً قرآن سر نِی کردن‌ها بعد از سخنرانی اشعث پشت جبهه علی بود. تا آن سخنرانی نشده بود و یک عده‌ای شعارها اختلافی نشد آن قرآن هم سر نیزه می‌کرد اثر نمی‌کرد. از د اخل شروع شد. بعد آمد سخنرانی کرد و مردم و نیروهایی که آن‌جا بودند هی تکبیر گفتند که بله تا کی جنگ که مدام مسلمان، مسلمان را بکشد؟ حضرت امیر(ع) گفت چه کسی جنگ را شروع کرده؟ مگر ما جنگ را راه انداختیم؟ این حرف‌ها باید به آن‌ها بزنید نه به ما. آمد رو کرد خطاب به حضرت امیر(ع) وسط اردوگاه علی، کاری که معاویه جرأت آن را نداشت ولی این آدم کرد گفت «عَجبِ القوم الی کتاب الله» علی مگر قرآن‌ها را سر نیزه نمی‌بینی؟ دیگر حرمت قرآن هم از بین رفت؟ حرمت اصحاب که از دو طرف از بین رفت، حرمت قرآن هم از بین رفت؟ «عَجِب القوم الی کتاب الله» این‌ها دارند می‌گویند به قرآن به کتاب خدا رجوع کن لبیک بگو جواب ده، چرا نمی‌پذیری؟ چرا لجبازی می‌کنی؟ «فإنّک احق به منهم» تو که از معاویه به قرآن سزاوارتری؟ وقتی معاویه می‌گوید قرآن، تو چرا قبول نمی‌کنی؟ این در «تاریخ یعقوبی» هست در کتاب «واقعه صفین» هست بروید ببینید. در کتاب «الامامه و السیاسه» این‌ها عیناً هست بروید ببینید. نمی‌دانم چرا این‌ها را نمی‌گویند و تحلیل نمی‌کنند چون خیلی‌هایش شرایط امروز ماست.

قدم بعدی، دو ساعت بعد یک سخنرانی دیگر اشعث می‌کند و این دفعه رو به علی می‌گوید، آن دفعه از شما خواهش کردیم ولی این دفعه دارم اولتیماتوم به شما می‌دهم! این دفعه اتمام حجت است. «و اِن لم تُجبهم» اگر جواب مثبت ندهی و همین الآن صلح نکنی و عقب‌نشینی نکنی «اِنْصَرَفتُ عنک» من و طرفدارانم بخشی از این سپاه ما دیگر نیستیم و از اردوگاه شما می‌رویم! یک ساعت بعد، سخنرانی بعدی را می‌کند. این دفعه می‌گوید «لَتُجیبَنَّهُم الا مادُعوا الیک ولتفئنهم علیهم» یا همین الآن تمامش می‌کنی یا خودت دست‌بسته تحویل معاویه می‌دهیم! این‌جا که رسید یعنی قدم به قدم، قدم اول: علی! قرآن است کوتاه بیا، تا کی هی مرگ بر اسرائیل، مرگ بر‌ آمریکا؟ قدم دوم: علی! اگر کوتاه نیایی ما دیگر نیستیم ما می‌رویم. قدم سوم: سخنرانی سوم، یا تسلیم می‌شویم یا تحویلت می‌دهیم! یک دفعه اطراف خیمه امیرالمؤمنین(ع) شورش شده، کتاب‌الله، کتاب‌الله، کتاب‌الله. آن‌جاست که حضرت امیر(ع) به مالک می‌گوید بیا عقب. می‌گوید آقا رسیدم به خیمه معاویه تمام شد؟ یک خیز دیگر کار تمام است. گفت بله کار تمام است اما تا این‌جا برگردی کار ما هم تمام است! تمام شد! در خط مقدم پیروز شدیم پشت جبهه شکست خوردیم! بر دشمن پیروز شدیم اما از این نفوذی‌ها شکست خوردیم. از این نمونه‌ها خیلی هست. ابوموسی اشعری یک نمونه دیگر هست از این‌ها یک نفر دو نفر نیستند.

من می‌خواستم همین را خدمت رفقا عرض کنم من تلاش کردم 5 نکته بگویم اولاً مفهوم مهندسی انقلاب یعنی چه؟ آیا قابل مهندسی کردن به چه معنا هست به چه معنا نیست؟ و بعد این که یک انقلاب می‌تواند تجدید نظر بکند، خطاهایش را بپذیرد اما "انفعال" غیر از "انعطاف" است این دوتا را با هم اشتباه نگیریم بدون انعطاف متحجّر می‌شویم دیکتاتور می‌شویم و فاسد می‌شویم. انقلابیون بعد از انقلاب و بعد از پیروزی، خیلی‌هایشان دیکتاتور و فاسد شدند. چون انعطاف نداشتند اما انفعال یعنی پس گرفتن همه حرف‌ها و پا گذاشتن روی همه خون‌ها! و نمونه‌ای از صدر مشروطه عرض کردم که چگونه انقلابی را که متدیّنین آغاز کردند نتوانستند در ادامه آن، درست مهندسی کنند. خونش را این‌ها دادند نانش را آن‌ها خوردند! و این که در صدر اسلام در حضور علی‌بن‌ابیطالب(ع) همین اتفاق افتاده است. ما و شما که کسی نیستیم. ما نه علی داریم و نه ما و شما مثل اصحاب علی هستیم. این بلا را آن‌جا، این پروژه را عمل کردند چرا امروز نتوانند عمل کنند.

×××

7-8 تا سؤال این‌جا گفتند اجازه دارم به این‌ها بپردازم؟ نه جواب، ‌نظر خودم را می‌خواهم به معرض داوری دوستان بگذارم که هرجا می‌بینید این جواب به نظر شما مشکل دارد بنده را راهنمایی بفرمایید.

سؤال: فرمودند در متون اسلامی مفهومی به اسم معنویت و عرفان داریم؟

جواب استاد: کلمه معنویت و کلمه عرفان به این معنا در قرآن و روایات نداریم مگر در مواردی خاص و بعضی از اشتقاقات آن. اما مفاد آن را که داریم. انبیاء جز برای این پس برای چه آمدند؟ چقدر آیات و روایات خود شما همه‌تان کتاب نوشتید و مقاله نوشتید در این باب بحث کردید.

ادامه همان سؤال: فرمودند معادل این تعبیر چیست که بار معنایی و بافت درونی‌اش گاهی متفاوت باشد؟

جواب استاد: به نظرم هرجا در قرآن و سنت، وقتی که دارد ایمان تعریف می‌شود، یقین تعریف می‌شود و آثار عملی آن تعریف می‌شود همه این‌ها ناظر به این مبحث است.

سؤال: فرمودند بعضی جوهره عرفان را رابطه انسان با خدا و خود،‌معرفت‌الله و معرفت‌النفس تفسیر کردند و می‌گویند عرفان اساساً با روابط جامعه و دیگران و محیط زیست بیگانه است، عرفان، ضد اجتماع و ضد تولید است.

جواب استاد: بله، عرفان نمی‌آید در حوزه محیط زیست حرف بزند، ما گزاره‌ای عرفانی در باب محیط زیست ممکن است مستقیم نداشته باشیم اما بسیاری... ضمن این که مستقیم هم داریم. الآن یادم آمد پیامبر(ص) در جمع اصحاب‌شان نشسته بودند و بعد فرمودند به خاله‌ها و عمه‌هایتان سر می‌زنید؟ گفتند بله. بعد یکی گفت من متأسفانه نه خاله دارم نه عمه دارم، فرمودند «عمّتکم نخله و خالَتُکُم الزیتون» درخت نخل، خاله‌ات و درخت زیتون هم عمه‌ات است. عجب! آن غنچه‌اش هم دخترخاله‌ات است و آن خرمایی هم که آن بالاست دختر عمه‌ات است. یک مرتبه خویشاوندی با طبیعت. بله اگر این نگاه توحیدی عرفانی اخلاقی را... من قبول دارم اگر یک فقیه و مجتهد ما نگاه اخلاقی عرفانی داشته باشد و نداشته باشد در بعضی از مسائل دو جور حکم می‌دهد. حلال را حلال‌ترش می‌کند مستحب را مکروه می‌کند!‌ یکی آمد خدمت امام صادق(ع) گفت آقا یک بلبلی ساری آمده در خانه ما لانه زده، می‌شود او را بخورم؟ حلال است؟ خب از نظر فقهی حلال است. امام صادق(ع) به او بد نگاه کردند و فرمودند به خانه تو پناه آورده، مگر هرچه حلال است باید او را بخوری؟ آمده آن‌جا تخم‌گذاری کند بچه کند برای زندگی‌اش برنامه دارد تو هم که از گرسنگی نمی‌میری. یک دفعه درخت نخل عمه تو بشود نگاه انسان به طبیعت، ‌نگاه قدسی معنوی الهی انسانی می‌شود.

آن روایت خیلی عجیب است. آن روز در یک جلسه‌ای دیدم که می‌گویند اسلام می‌گوید سگ نجس است، سگ حیوان به این خوبی! گفتم آقاجان خوب بودن حیوان، صاحب حق بودنش، وجوب رعایتش، همه این‌ها یک طرف است، نجاست یک طرف است منافاتی با این‌ها ندارد. نجس است یعنی با او قاطی نشو، با سگ توی رختخواب نرو. خون هم نجس است ولی اگر خون نباشد که زندگی نیست. نجس است معنی‌اش این نیست که حقوقش را رعایت نکن. این روایت را در یک جلسه‌ای که مسیحی بودند که آقا اسلام با حقوق حیوانات و سگ و... می‌خواهم بگویم فقه عرفانی چطوری می‌شود. دیدید بعضی از آقایان می‌گویند این‌ها بله! می‌گوییم آقا ظهور روایت در وجوب است. می‌گوید بله، ولی واجب اخلاقی است واجب فقهی نیست! اصلاً سؤال من این است تقسیم به فقهی و اخلاقی، ما در لسان اهل بیت(ع) چنین تقسیمی داریم؟ ما واجب و مستحب داریم، اما دیگر تقسیم نمی‌کنند که آقا این جواب اخلاقی است این فقهی است! ما چنین تقسیمی نداریم. بله اگر می‌گویید در ازای آن، مثلاً کفاره نگذاشتند، یا تعزیر نگذاشتند آن بحث دیگری است! ولی این تفکیک‌ها، تفکیک‌های ماهاست این‌ها تفکیک‌های اهل بیت(ع) نیست. آن‌ها از چه زاویه‌ای نگاه می‌کنند؟ ببخشید آن روایت را شنیدید که حضرت امام حسن(ع) از یک جایی رد می‌شدند دیدند یک کسی نان را از دهانش درآورد به آن سگ داد، گفتند این کار را چرا کردی؟ گفت من دو روز است غذا نخوردم، من و سگ گرسنه‌ایم، ارباب من و زمین و سگ هم یک یهودی است نیامده غذایمان را نیاورده. امام(ع) پرسیدند چرا این نان را از دهانت درآوردی به سگ دادی؟ گفت از نگاهش خجالت کشیدم چون این هم مثل من گرسنه بود. گفت همین جا باش. رفتند دو کیسه پول آوردند آن یهودی را پیدا کردند این باغ و برده و سگ را همه را خریدند آزاد کردند و به این برده گفتند همه این‌ها برای تو! آخه برای یک چنین چیزی این همه خرج؟ بعد پرسید که چرا این کار را کردی؟ امام(ع) فرمودند برای این که انسانی که خدا و اسلام می‌خواهد تربیت کند همین تو هستی. کسی که از نگاه یک گرسنه خجالت بکشد. خب حالا عرض من این است این‌ها را وارد سبک زندگی شیعی اهل بیتی کردیم، وقتی می‌گوییم اهل بیت(ع)، عرفان و فقه و سیاستش را که نباید از هم جدا کنیم. اصلاً فرق اهل بیت(ع) با این عرفای رسمی صوفیه سر همین‌ها بود. آن جداگانه شغلش عارف بود. بعد می‌گفت جنابعالی چطور عارفی هستید که بیل می‌زنید؟ به امام صادق(ع) می‌گوید تو چطور عارفی هستی که پدرت و جدت امیرالمؤمنین کیسه گونی می‌پوشید گونی تنش می‌کرد ولی تو لباسی پوشیدی که هیچ زاهدی آن را نمی‌پوشد. یکی می‌گوید معیار من همان است. شما می‌فرمایید کمال لایق انسان؛ امام صادق(ع) می‌فرماید کمال لایق انسان این است نه آنی که تو می‌گویی! عرف زمانه دخالت دارد در فقه و در عرفان دخالت دارد. عرف در عرفان دخالت دارد. بنابراین اگر عرفان ما درست شد بله در محیط زیست هم اثر می‌گذارد هم مستقیم و هم غیر مستقیم.

سؤال: فرمودند نسبت مدیریت جامعه با عرفان چیست؟

جواب استاد: این هم مثل همان است.

سؤال: فرمودند آیا اهل بیت(ع) با نگرش عرفانی جامعه را هدایت می‌کردند؟

جواب استاد: شقّ مخالف آن چیست؟ یعنی با نگرش غیر عرفانی می‌کردند یعنی وقتی که حضرت امیر(ع) مدیریت می‌کرده منهای عرفانش مدیریت می‌کرده؟ نه آقا. نقش عرفان در مدیریت و حکومت، غیر از نقش فقه است. غیر از نقش عقل و تجربه صنعت و فن است ولی همه نقش دارند. معلوم است که با آن بوده.

سؤال: از بین حضرت موسی و حضرت خضر، چرا خداوند موسی را به نبوّت برگزید؟

جواب استاد: حالا خدا با من مشورتی در این مورد نکرد ولی یک چیزی به ذهن من می‌رسد.

ادامه همان سؤال: فرمودند آیا این تأیید این نیست که رهبری جامعه که از مؤلفه‌های نبوّت است با ولایت باطنی قابل جمع نیست؟

جواب استاد: پیشفرض این سؤال این است که مثل این که حضرت موسی ولایت باطنی نداشتند! خب این غلط است. قرآن راجع به کدام پیامبر، به اندازه حضرت موسی(ع) آیه نازل شده؟ بیشتر از همه انبیاء، حضرت موسی(ع) است. من گفتم شاید به این دلیل که اولین رسول بزرگ خداست که توانسته امت‌سازی و تمدن‌سازی کند بقیه در ذیل قدرت‌ها، امت‌سازی کردند اما ایشان یک جامعه جدید ساخته، و جامعیت که جامعیت پیامبر اکرم(ص) است. اتفاقاً علامه طباطبایی(ره) می‌گوید نقصی که – حالا این‌طوری تعبیر کردند – نقصی که در عیسی و موسی هست در پیامبر اکرم(ص) جمع می‌شود و علت این که این شریعت خاتم شرایع است همین است که جامعیتی که در ایشان است در هیچ کس نیست. جامعیت فقط در خاتم انبیاء است. هیچ کدام از انبیای قبلی، به این معنا نمی‌توانند جامعیت داشته باشند و الا آن‌ها خاتم می‌شدند. یعنی ظهور خاتمیت تاریخی و طولی است. اما وقوع آن ارتفاعی و عرضی است یعنی نه این که چون این زمان رسید بلکه دیگر چون حرفی نمانده که خدا باید به بشر بزند و نزده باشد، یا دیگر قلبی ظهور نخواهد کرد وسیع‌تر از قلب پیامبر اکرم(ص) که بتوانی این پیام را تحمل کند. معنی خاتمیت این است منتها ظهور تاریخی داشته.

سؤال: بحث کارآمدی است.

جواب استاد: بحث کارآمدی را من این‌جا یک اشاره‌ای کردم. یک وقت می‌گویید کارآمدی، کارآمدی بر اساس ادعاست. مثلاً اگر بنده گفتم ما آمدیم این‌جا به این 5تا سؤال جواب بدهیم اگر آخر بحث نتوانم جواب بدهم این بحث ناکارآمد است. بسته به هدفی که تعریف می‌کنیم. الآن کارآمدی یک مقوله کاملاً نسبی است. الآن می‌گویند این قندان کارآمد است یا کارآمد نیست؟ چه کسی به این جواب می‌دهد؟ هرکس جواب بدهد مشکل عقلی دارد! بگو برای چه کاری کارآمد است؟ برای کوبیدن میخ، نیمه کارآمد است! برای غذا خوردن فلان، برای فلان کار ناکارآمد است برای این که قند توی آن بریزی کارآمد است. وقتی که می‌گویید عرفان اهل بیت(ع) کارآمد است یا ناکارآمد؟ با چه می‌سنجی؟ باید اول هدف را معلوم کنید. مثل این که ما یک عرفان قرآنی جدا داریم، قرآنیون داریم که می‌گویند قرآن بدون اهل بیت! آقا نگوییم عرفان اهل بیت. عرفان اسلامی که می‌گویید یعنی قرآن و اهل بیت(ع). یعنی قرآن و سنت. فقط اهل بیت نیست. چون این‌طوری نقش قرآن در آن ضعیف می‌شود. ما از اهل بیت(ع) مگر در همه مسائل روایت داریم؟ مگر همه روایات سندش معتبر است؟ مگر همه‌شان دلالت‌شان و مقام صدورشان روشن است؟ انگار که ما در مورد همه چیز روایت داریم بعد می‌گویند چرا به روایات اهل بیت رجوع نمی‌کنید؟ مشکلاتی وجود دارد. و لذا خود اهل بیت(ع) گفتند عقل، خودشان شهود ارجاع می‌دهند وقتی پیامبر(ص) خودشان می‌گویند «استفت قلبک و ان افتاک المفتون» معنی این چیست؟ این را شیعه و سنی نقل کردند. طرف آمده می‌گوید آقا من در بعضی از مسائل گیر می‌کنم، به شما و کسی هم دسترسی ندارم چه کار کنم؟ گفت «قلبک» گفت قلبم چی؟ گفت «استفت قلبک» یعنی چی از قلبت استفتاء کن؟ داری از وجدان اخلاقی حرف می‌زنی؟ از فطرت صحبت می‌کنید؟ از عقل سلیم حرف می‌زنید چیست؟ که اگر من در یک شرایطی تنها، وسط بیابان بمانم، اگر بینی و بین‌الله رجوع کنم به خودم و از خدا کمک بخواهم خداوند می‌فرماید: «لَنَهدِیَنَّهُم سُبُلَنَا» (عنکبوت/ 68)؛ خب این یک بحث مهم در عرفان است. قبول دارید یا ندارید؟ وقتی که می‌گویید عرفان کارآمد است بگو تعریف‌تان چیست؟ عرفان سرخپوستی چه فلسفه‌ای برای خودش تعریف کرده؟ اگر آن فلسفه‌ای که برای خودش تعریف کرده، یک فلسفه معقولی است آن عرفان، اگر آن را تأمین می‌کند به همان اندازه کارآمد است. مثلاً ممکن است کسی بگوید آقا بنده l.s.d مصرف می‌کنم، حشیش و ماریجوآنا، این هم یک نوع عرفان است! بعد می‌گوییم عجب! تعریف تو از عرفان و معنویت چیست؟ می‌گوید همین که شب‌ها خوابم ببرد و یک کمی اعصابم کنترل شود! به آن چیزی که می‌گویند عرفان من همین را از آن می‌خواهم! اگر این است بله آقا راست می‌گوید ال.اسی.دی و ماریجوآنا کارآمد است! ولی یک وقتی شما داری از ساحت انبیاء و اهل بیت(ع) حرف می‌زنید. دارند می‌گویند عرفان این است ما می‌خواهیم شما را برای ملاقات با خدا آماده کنیم. هدفش این است. «یا أیُّها الإنسان انّک کادح إلی ربّک کَدحاً فَمُلاقیه» فلسفه این زندگی یک قرار ملاقات است. عرفان ما عرفان اهل بیت است. ما می‌خواهیم شما را برای آن ملاقات آماده کنیم. چه ملاقاتی داشته باشیم؟ تو تعیین می‌کنی چگونه ملاقات با چه وجه‌الرّبی ملاقات داشته باشیم؟ حالا اگر این را گفت، سؤال این است که ما می‌خواهیم ارزیابی کنیم من از شما سؤال می‌کنم چه کسی می‌خواهد قرآن و عرفان اهل بیت(ع) را آزمون کند و بگوید آزمون‌پذیر کند و بگوید آیا تو من را برای لقاءالله آماده کردی یا نکردی؟ تو از کجا و چطوری می‌توانی داوری کنی؟ شما باید معیار حجیّت را داشته باشید، اما تو نمی‌توانی بگویی که به نظر من قرآن و روایت اهل بیت(ع) در تحقق هدف و فلسفه عرفان کارآمد نیست! فلسفه عرفان در این نگاه، چیست؟ «فَمُلاقیه» ما می‌خواهیم آماده ملاقات با خداوند بشویم. خیلی خب، حالا جنابعالی با کدام تجربه و عقل و با کدام کشف می‌خواهید داوری کنید که این عرفان کارآمد هست یا نیست؟ بعضی‌ها آرامش اعصاب را با عرفان اشتباه گرفتند! خوشگذرانی معنوی روانی را با عرفان اشتباه گرفتند!

والسلام علیکم و رحمه‌الله و برکاته



نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha