پاسخ به پرسش هایی درمورد واقعه غدیر، خطبه غدیر، وحدت مسلمین در غدیر و ...
پرسش و پاسخ (21)
بسمالله الرحمن الرحیم
بعضیها گفتهاند اگر قضیه غدیر بوده به این وضوح و صراحت بوده و معنایش آن هم بوده چرا پس از پیامبر(ص) علی و فاطمه(سلامالله علیهما) خودشان به مسئله غدیر استناد نکردند. خب اگر غدیر اینقدر جدی بوده و اینقدر واضح بوده که شیعه میگوید خود علی و فاطمه، بعد از پیامبر باید میگفتند و به مسلمانها یادآوری میکردند که یادتان نیست در غدیر چه گفتیم؟ چرا نگفتند؟ این اولین نکته. که هم بحث حضرت فاطمه(س) و هم بحث غدیر است که در ایام غدیر هستیم. جواب این است که طبق منابع شیعه که هیچ، طبق منابع خود برادران اهل سنت، هم امیرالمؤمنین(ع) و هم حضرت زهرا(س) بارها پس از پیامبر(ص) به غدیر اشاره کردند، اعتراض کردند. یک نمونه از اسنادی که حضرت فاطمه(س) به قضیه غدیر استناد و اعتراض کردند در کتاب «اسند مطالب فی مناقب علیبنابیطالب(ع)» در صفحه 49 جناب شمسالدین ابوالخیر جوزوری دمشقی شافعی به عنوان نمونه صریح ذکر میکند و ایشان میگوید که اسناد غدیر متعدد است اما شاید بشود گفت لطیفترین سند و عجیبترین آن، سندی است که به دختر پیامبر(ص) جناب فاطمه(س) میرسد حدیث غدیر است که ایشان در سخنرانیشان علناً خطاب به همه بزرگان، حدود 10 روز بعد از رحلت پیامبر(ص) در مسجدالنبی فرمودند که «أ نَسیتُم قال رسول الله یوم غدیر خم؟» صریح در منابع برادران اهل سنت است. شیعه که خب مکرر دارد. آیا فراموش کردید سخن صریح رسولالله را در روز غدیر خم که «مَن کُنت مولاه فعلیٌ مولاه؟» هرکس که من مولا و رهبر او هستم علی مولا و رهبر اوست؟ یادتان رفت؟ «و قوله أنت مِنی بمنزله قارون مِن موسی» فرمایش صریح پیامبر را در مورد علی یادتان رفت. مورد دیگر و موارد دیگر که ایشان فرمودند تو برای من مثل هارون هستی برای موسی؟ جانشین موسی و بازوی موسی(ع) و یادتان رفت و چه و چه!
خب چندین مورد حضرت فاطمه(س) در سخنرانیشان در آن خطبه مشهور صریح به قضیه غدیر اشاره کردهاند. چطور اشاره نشده؟ چون بعضیها میخواهند بگویند غدیری در کار نبود یا اگر بود یک اتفاق دیگر بود و یا اگر بود به این مهمی نبود! یا اگر بود مسئله ولایت به معنی محبّت بود! «وال من والاه و عاد من عاداه» خدایا دوست علی را دوست بدار و با دشمن علی دشمن باش.
ضمن این که آن دفعه هم عرض کردم فرض کنید پیامبر(ص) در غدیر فقط به مسئله محبت علی(ع) اشاره کردند. محبّت امیرالمؤمنین و اهل بیت(ع) هم رعایت نشد. فرض کنید پیامبر (ص) آمدند در سخنرانی صد هزار نفری – در روایت هست آن موقع جمعیت حدود صد هزار نفر بود – همین آلانش متینگ صد هزار نفری در دنیا کم است آن هم در هوای داغی که میگویند گوشت را روی خاک میانداختی نیم ساعت بعد پخته بود. در آن هوای داغ و در آن وضعیت، به جلوییها بگویید برگردند و بایستید عقبیها برسند، زمین را جارو بزنید تمیز کنید آب و جارو کنید تا قبل از سخنرانی پیامبر کسی در محوطه نرود و از این قبیل. خب حالا فرض کنیم که پیامبر(ص) نگفته حکومت، نگفته بعد از من رهبر علی است. موارد دیگری که ایشان قبلاً اشاره کرده که محبوبترین شما پیش من علی است. در منابع برادران اهل سنت است این که اعلمترین و عالمترین شما علی است. اعدال و عادلترین شما علی است. فرض کنیم هیچ کدام از اینها اصلاً نبوده، فرض کنیم موقعی که آیه «أنذِر عشیرتک الأقربین» آمد و پیامبر(ص) خویشان و نزدیکان را فراخواندند و بعد صریح فرمودند که علی با این که نوجوانی است علی وزیر من، وصیّ من هست، هیچ کدام از اینها نبوده و هیچ کجا صحبت از رهبری و حکومت نبوده، فرض کنید این جمعیت را جمع کردند جلوی صد هزار جمعیت که بزرگترین سخنرانی تاریخی تاریخ عرب تا آن موقع و پس از آن موقع بود، یک نفر را بالا برده که در روایت میفرماید سفیدی زیر بغل علی و سفیدی زیر بغل پیامبر دیده شد! محکم دست علی را گرفته و بالا برده، فرض کنیم فقط ایشان این را گفته که هرکس من را دوست دارد علی را دوست داشته باشد. هر کس با این دشمن شود و با این درگیر شود با من درگیر شده. فرض کنیم اصلاً ایشان حکومت را نگفته. خب همین هم کافی است. دوستیها دوستی با علی و فاطمه شد یا دشمنی شد با علی و فاطمه و با اهل بیت پیامبر(ص)؟
خب حالا اینها سؤالاتی است. ببینید این چیزهایی که این جلسه من دارم عرض میکنم همان چیزهایی است که ممکن است از داخل آن دشمنی و اختلاف بیرون بیاید. از آنطرف کسانی میگویند برای این که اختلاف نشود اصلاً اینها را نگوییم و زیر آن بزنیم! ما یک وجه ثالثی را در نظر داریم و به جهان اسلام پیشنهاد میکنیم و آن این که اگر میخواهید وحدت باشد اصلاً اینها را نگویید و اینها را تکذیب کنید! خب اینها دروغ است ما نمیتوانیم تاریخ را تغییر بدهیم ما نمیتوانیم حوادثی را که 1400 سال پیش اتفاق افتاده و حوادث تلخ و شیرین است و در منابع شیعه و سنی هست نمیتوانیم اینها را کتمان و انکار کنیم نمیتوانیم تغییرشان بدهیم، نمیتوانیم تحریفشان کنیم. یک وقت سؤال این است که پس از پیامبر(ص) چه اتفاقاتی در مورد علی و فاطمه افتاد؟ خب باید اینها را بگوییم منتها در افکار عمومی به روش توهینآمیز، فحش به مقدسات و اشخاص محترم برای مذاهب مختلف، این روش آن نیست این روش قطعاً خیانت به اسلام است، خیانت به امیرالمؤمنین(ع) و حضرت فاطمه است. چون خود حضرت علی(ع) فرمود که خار در چشم و استخوان در گلو، 25 سال حرفهایم را زدم، اما تحمل کردم بخاطر این جنگ داخلی بین مسلمین راه نیفتد. خب آن مشکلی که همان زمان بوده تا الآن هم هست. 1400 سال است این مسئله حل نشده و حل هم نمیشود. اگر درست مطرح کنیم باعث رشد میشود اگر غلط مطرح کنیم باعث سقوط و انحطاط و صدمه به اسلام و مسلمین و اهل بیت(ع) میشود. روش طرح غلط این است که برگردیم و با تشبّس به هر شیوهای بخواهیم با هدف تخریب مقدسات اهل سنت به روش توهین و تکفیر بگوییم که شما کلاً از اول همهتان تمام عباداتتان باطل است، کافرید، جهنمی هستید، باطل هستید رهبرانتان هم اینطوری بوده، نمازهایتان هم باطل است، لقمههایتان حرام است، نطفههایتان هم حرام است و شما از کفار بدترید! از یهود بدترید! این روشی است که صهیونیستها و انگلیسی و آمریکاییها میخواهند. از آن طرف هم جوابهای تندتر و توهینآمیزتری خطاب به اهل بیت(ع) هست حتی در مورد حضرت فاطمه(س) و امیرالمؤمنین(ع). این روش توطئه است. این طرف بروند توی ماهوارهها آن مردک جاسوس شیعه لندنی بگوید که عایشه و عمر و ابوبکر فلان هستند حالا کلماتی که به کار میبرد نمیخواهم بکار ببرم فحشهای خیلی زشت ناموسی و این حرفها. آن هم از آن طرف برمیدارند این حرفها را به اهل بیت(ع) میگویند. برمیدارد در ماهوارهاش به امام صادق(ع) فحش میدهد توهین کند. امام حسین(ع) را بگوید خونش هدر است بیخود اصلاً به کربلا آمد کارش خلاف شرع است خوب شد او را کشتند! این جریانهای وهابی و تکفیری. البته تکفیریها همه وهابی هستند. یعنی وهابیها همه تکفیری نیستند و تکفیریها هم همه ناصبی نیستند. حواستان باشد بعضیها فکر میکنند وهابی و تکفیری و ناصبی یک چیزند اینطور نیست وهابی داریم که تکفیری نیست خودش منحرف است ولی تکفیر نمیکند. تکفیری داریم که که ناصبی نیست شیعه را تکفیر میکنند منحرف میدانند ولی به اهل بیت(ع) اهانت نمیکنند. تکفیری است ولی در عین حال محبّ اهل بیت(ع) است. اینها را داریم. ناصبی خبیث مطلق است کسی که عمداً و آگاهانه به اهل بیت(ع) فحش میدهند و اهانت میکنند که اینها کافرند و محرورالدم هستند. ناصبی اینطور است و الا حتی همه تکفیریها و همه وهابیها با فقه شیعه کافر و محرور الدم نیستند مرتد نیستند اما اگر کسی به پیامبران یا به علی(ع) و فاطمه(س) و به اهل بیت پیامبر(ص) فحش بدهد او مرتد است چنان که اهل بیت(ع) میفرمایند اگر کسی ما اهل بیت را به خدایی نسبت داد خدایی را به ما نسبت داد یا پیامبری و رسالت به ما نسبت داد و ما را از حد خودمان بالاتر بود که البته حد ائمه خیلی بالاتر از آن چیزی است که ما میفهمیم، اگر از آن حد بالاتر برد آن هم تکفیر است. ائمه(ع) گفتند غلات و افراطیون شیعه کسانی که به ما صفات خدا را نسبت میدهند اینها کافر و مرتدند! بنابراین فقهای شیعه دو گروه را مرتد میدانند و تکفیر میکنند یکی شیعه غالی افراطی را و یکی ناصبی را که به اهل بیت(ع) فحش بدهد و آن یکی اهل بیت(ع) را در حد خدا و بالاتر از پیامبر(ص) میبرند که ائمه از پیامبر به خدا نزدیکترند. این دوتا را تکفیر کردند. از جمله در مورد حضرت فاطمه(س)، در مورد حضرت امیر(ع). اما این که حقیقت فاطمه(س) چیست؟ این را انشاءالله در جلسه آینده فرصت کنم اشاره میکنم. در روایات میفرماید باطن شب قدر، فاطمه(س) است. شب قدر، شبی است که کل قرآن کریم یکجا نازل میشد و در روایات داریم هنوز هم هر ماه مبارک رمضان، کل قرآن دوباره بر قلب امام زمان(عج) نازل میشود. یک ظرفی باید داشته باشی، به هیچ جای دیگر نمیشود نازل شود. این نزول شب قدر ادامه دارد بعد میفرماید باطن شب قدر که از هزار شب بالاتر است و دیگر مثالی ندارد باطن شب قدر فاطمه(س) است که حالا این جنبهها را عرض کردم که جلسه بعد اشاره میکنم.
فقط میخواهم بگویم که ما وارد این بحث شدیم دقت کنید، نمیخواهیم با یادآوری تلخ مسائل، دوباره عوام شیعه و سنی را برای درگیری تحریک کنیم. این توطئه دشمن است. این که با چه لحنی اینها را بگوییم. با لحن بد، با هدف بد و با نتیجه بد. اما یک وقت این است که کسانی میگویند اصلاً این چیزها نبوده و میخواهند اصل آن را انکار کنند این نمیشد. ما به دلیل این که اصل اینها انکار نشود داریم یادآوری میکنیم آنچه که در حق علی(ع) و فاطمه(س) گذشت، طبق منابع برادران اهل سنت. آنها را باید بگوییم نمیتوانیم بگوییم برای این که اختلاف نشود اصل آن هم انکار شود. نه. با لحن درست با هدف درست، با نتیجهگیری درست و مصلحتسنجانه در سطح خواص و نخبگان نه در بین عوام؛ اینها باید به زبان علمی یادآوری شود نه این که به زبان تحریکآمیز و تکفیری در عوام. این فرقش هست.
آقا به اینها اشاره کنیم یا نه؟ بله و نه. بله، چرا، چگونه، با چه روش و با چه هدفی؟ که ما با همین داریم طرح میکنیم.
نه؛ با چه روش؟ چگونه؟ خطاب به چه کسی و با چه شرایطی؟ چرا نه؛ چون خود امیرالمؤمنین(ع) و فاطمه(س) و خود اهل بیت(ع) که بزرگترین مظلومان و قربانیان این حوادث بودند و کل امّت در واقع قربانی آن بود و کل بشر قربانی اتفاقات پس از پیامبر(ص) شد. مصلحت آنها در نظر است. هدف آن است. اما فقط من از این جهت که، دیدم بعضی از این جریانهای وهابی اصل قضیه را میخواهند انکار کنند، اصل قضیه را دارند انکار میکنند با این هدف 1 که عرض کردم نه هدف 2. با روش 1 نه روش 2. میخواستم فقط چند نمونه از منابع برادران اهل سنت را اشاره کنم. پس یکی این که خود حضرت فاطمه(س) به مسئله غدیر علناً در آن سخنرانیشان اشاره و استناد کردند و جالب است که در منابع شیعه و سنی این بخش نقل شده و هیچ یک از اصحاب رسولالله، انصار، مهاجرین، بزرگان، هیچ کس انکر نکرد، سؤال نکرد از حضرت فاطمه که چی دارید میگویید؟ غدیر چیست؟ کِی پیامبر(ص) چنین حرفی را زد؟ هیچ کس ابهام نداشت همه برایشان مسئله واضح بود هیچ اعتراض و سؤالی ثبت نشده است. حالا غیر از آن که خود حضرت امیر(ع) مکرر این مسئله را فرمودند. چون دیدم باز بعضی از این وهابی گفتند اگر بود که خود علی میگفت! من فقط به دو سه نمونه مختصر، در منابع برادران اهل سنت اشاره کنم. حضرت امیر(ع) در همان روز شورای شش نفره، که پس از خلیفه دوم میخواهد قضیه خلیفه سوم پیش بیاید سال 23- 24 هجری است. یک سندش این است کتاب «مناقب» از جناب "خوارزمی" که از بزرگان حنفی اهل سنت است البته محبّ اهل بیت(ع) است. همینطور "امام جوینی" در کتابش؛ همینطور "ابنحجر عسقلانی"، در «السوائق المُحرقه»؛ همینطور "ابنابیالحدید" اهل سنت، در «شرح نهجالبلاغه» همه اینها آمده است. حالا منابع اهل شیعه که زیاد است از همان کتاب "سُلیمبنقیس" این قضیه در آن هست تا کتب بعدی شیعه. «سُلیم» از تابعین است و این قضیه را نقل کرده است. در مورد حوادث پس از پیامبر(ص) هم دارد. حالا ما اسناد دیگری هم داریم. در منابع اهل سنت، یکیاش این است که حضرت امیر(ع) همه را به روز غدیر سوگند میدهند. این در کتاب «مناقب خوارزمی» و این کتابهایی که عرض کردم است. میگوید در روز شورا با علی(ع) کنار در خانه ایشان ایستاده بودم. راوی ابوطفیل عامربنواصله است. دیدم یک عدهای در خانه حضرت جمع هستند. حضرت به آنها فرمودند که من با شما احتجاج میکنم به آنچه که عرب و عجمتان نمیتوانید انکار کنید و نمیتوانید آن را تغییر دهید. هر وقت میخواهید سر مسئله حاکمیت پس از پیامبر(ص) بحث کنید چندتا چیز است که هیچ کدامتان نمیتوانید انکار کنید هیچ کس نمیتواند. یکیاش این است فرمودند که قبل از من کسی بوده که به توحید شهادت بدهد؟ اولین مسلمان کیست؟ گفتند شما. گفت اول کسی که پس از پیامبر(ص) سجده کرد چه کسی بود؟ گفتند شما. گفتند کدام یکی از شما همسری مثل فاطمه(س) دختر پیامبر دارد، فاطمه همسر کیست؟ حمزه عموی چه کسی بود که شهید شد؟ سیدالشهداء و شهید بزرگ. پدر حسن و حسین کیست؟ آخه یک وقتی بود که هرکس از راه میرسید میرفت پیش پیامبر(ص) شروع میکرد ور ور حرف زدن. همینطوری. میگفتند سر راهمان بیکاریم پیش پیامبر هم برویم! پیامبر هم بسیار اهل حیاء و تواضع و خجالت بودند یعنی واقعاً اگر کسی پیش پیامبر اکرم(ص) همینطور شش ساعت مینشست همینطور ور ور حرف میزد حرفهای مسخره، اذیت میکرد، صدبار سؤال میکرد پیامبر(ص) خجالت میکشیدند که به طرف بگویند آقا بس است دیگر ولمان کن! این روحیه پیامبر(ص) بود. در روایت نقل شده که در سختترین شرایط ایشان تحمّل و مدارا داشت و همیشه هم لبخندی بر لب پیامبر اکرم(ص) بوده، فقط وقتی که ایشان خیلی عصبانی میشد آن لبخند یک کمی محو میشد. مثلاً روایت شده هرکس میآمد پیامبر(ص) دست میداد پیامبر(ص) دستش را عقب نمیکشید ولو طرف یک ربع همینطور بود، میگذاشتند طرف دستش را از توی دستشان بیرون بکشد. پیامبر(ص) احترام میکرد هرکس که بود. نگه میداشت تا او خودش دستش را بردارد. میدانید که پیامبر(ص) با کودکان و با بچهها هم زوتر از آنها سخن میگفت در روایت دیدم که پیامبر(ص) پایش را جلوی بچهها هم دراز نمیکرد. یک چنین ادب و احترام و تواضع و حیا داشت. این "انسبنمالک" که مدتی هم پیش پیامبر(ص) بود میگفت که از او پرسیدند از پیامبر(ص) چه خاطراتی داری؟ گفت خاطرات که زیاد دارم. روحیات ایشان. بعد چند چیز را گفت. گفت یکی راجع به غذا هیچ وقت تا آخر نفهمیدیم ایشان چه غذایی را دوست دارد و چه غذایی را دوست ندارند هرچه بود و نبود بهبه میگفت. خصوصیات پیامبر(ص) خیلی عجیب است ما پیامبر(ص) را درست نمیشناسیم. میگفت از نظر حیا و ادب خجالتی بود مثل دختران تازه بالغ. اهل حیا بود. اگر یک کسی حرف زشتی جلوی پیامبر(ص) میگفت ولو جوکی میگفتند و حرف زشت در این جوک بود میگفت میدیدیم رنگ پیامبر(ص) قرمز شد سرش را پایین انداخت. میگفت مظهر حیا و ادب و شرم بود. حالا قرآن میفرماید که هرکس میآمد مینشست حالا برویم پیش پیامبر یک گعدهای هم بکنیم! حالا ایشان کارهای واجب و ضروری داشت بعضیها میآمدند همینطوری مینشستند. مثلاً عمه ما گفته فلان چی به او بگوییم! یا مثلاً گاومان شترمان اینطوری شده چه کار کنیم! یا فلانی پشت سر من حرف زده چی برم بگم؟ خب پیامبر(ص) هم فرمایشاتی میکردند که هم برای آنها مفید باشد و هم برای همه. آیه آمد از این به بعد هرکس میخواهد از پیامبر(ص) وقت ملاقات بگیرد باید صدقه بدهد باید یک پولی به فقیری چیزی بدهد بعد بیاید. بعد که این شد طالبان ملاقات ریزش کرد گفتند ما مجانی میخواستیم دیگر نمیآمدند کم میآمدند. حضرت امیر(ع) میگوید بیشترین صدقه را برای نجوا با پیامبر(ص) کی داد؟ من هرچه کار میکردم میرفتم صدقه میدادم که فرصت بیشتری با پیامبر(ص) باشم. گرچه علی(ع) شاگرد ویژه ایشان بود ولی میگفت من خودم میرفتم به فقرا صدقه میدادم برای این که خدمت پیامبر(ص) بیایم. هیچ کدام از من به پیامبر نزدیکتر نبودید و نیستید. بودید؟ همه گفتند نه. بعد پرسیدند از اصحاب رسولالله چند نفر اینجا هستند؟ 10- 12 نفر بلند شدند گفتند ما بودیم که حالا بعضی از اینها هم از اصحاب امیرالمؤمنین(ع) بودند که بعدها شهید شدند. مثل ابوهیثم ابنتیهان، مثل عمار یاسر، مثل خزیمه ذوشهادتین، مثل قیسبنثابت، هاشمبنعتبه نوه ابیوقاص، و دیگران. ابنوَرقا.
فرمودند روز غدیر شما بودید، حالا از آنها موقع 20- 25 سال گذشته، نسل بعد هستند مثل جوانهای شماها که از باب تشبیه، زمان امام(ره) نبودید الآن 2ونیم – 3 دهه گذشته – از باب تقریب به ذهنتان عرض میکنم – نه امامی دیدید نه انقلاب نه جنگ را. بعد 10-12 نفر از آن موقع که بودند در جمع هستند بعد حضرت امیر(ع) میپرسد این جوانها که نبودند چه کسانی بودند؟ 10- 12 نفر بلند میشوند و میگویند روز غدیر بودید؟ میگویند بله. پیامبر چه گفت به این بچههای نسل بگویید، گفتند که فرمود «من کنت مولاه فعلی مولاه». دو نفر دیگر آنجا بودند و بلند نشدند. در منابع اهل سنت است که امیرالمؤمنین(ع) این دو نفر را نفرین کرد و هر دو گرفتار شدند. حضرت امیر(ع) گفت شما دوتا نبودید و نشنیدید؟ اینها روی مسائل باندی و جناحی و ترس و طمع و اتفاقاتی که افتاده بود این را گفتند. گفتند خیلی یادمان نمیآید حالا آقا اینقدر از آن موقعها گذشته، خیلی یادمان نمیآید یک چیزهایی یادمان میآید! حضرت امیر(ع) فرمودند «اللهم ان کانا کتماها معاندتاً» خدایا اگر این دو نفر دارند از سر عناد و لجبازی، آگاهانه و عمداً دارند انکار میکنند «فَبلِهِما» مبتلا و گرفتارشان کن. مدت کوتاهی بعد یکی از اینها نابینا شد و آن دیگری بیماری شدید پیسی گرفت و هر دو فهمیدند به خاطر این کار بود. حضرت امیر(ع) فرمود نابینا باد آن چشمی که آن روز در غدیر خم بود و ندید. و یکیشان نابینا شد. چطور میگویید که حضرت علی(ع) استناد نکرده؟ در جنگ صفین،حضرت امیر(ع) باز این قضیه غدیر خم را یادآوری کردند. در جنگ جمل این را یادآوری کردند و در جنگ جمل طلحه را خواستند. ضمناً میدانید که طلحه و زبیر به دست امیرالمؤمنین(ع) و سپاه علی کشته نشدند. همه فکر میکنند طلحه و زبیر را امیرالمؤمنین کشتند! هر دوی اینها بعد از دوتا ملاقات با امیرالمؤمنین جبهه را ترک کردند. "زبیر" که کاملاً ترک کرد و رفت، پشت جبهه توسط باندهای دیگری که در آن سپاه بودند ترور شد و کشته شد. "طلحه" کل جبهه را ترک نکرد اما خط مقدم را ترک کرد بخاطر یادآوری غدیری خم! این درمنابع اهل سنت است که حضرت امیر(ع) طلحه را خواستند در کتاب «مستدرک» جناب "حاکم نیشابوری" است از منابع مهم حدیث اهل سنت است. ایشان از بزرگان اهل سنت است و نیشابوری و خراسانی و کاملاً محبّ اهل بیت(ع) است. ایشان نقل میکند در «مستدرک علی الصحیحین» جلد 3، ص 371، این در «مروج الذهب» جلد 2، ص 382، «مناقب» خوارزمی، ص 112، «کنزالعمال»، جلد 6، صفحه 83، «جمع الجوامع» سیوطی، جلد 1، ص 831، و جلد 2 ص 95؛ اینها همه منابع برادران اهل سنت است. ببینید چه میگویند؟ میگویند که در جنگ جمل رفاعةبنایاز میگوید جد من تعریف میکرد در جنگ جمل ما در خدمت حضرت امیر بودیم ایشان گفتند جنگ دارد شروع میشود بروید به طلحه بگویید بیاید آخرین مذاکره را هم با هم بکنیم و یک گفتگوی خصوصی داشته باشیم میخواهم یک چیزی را به تو بگویم. طلحه را خواستم آمد. حضرت امیر جلوی ما به طلحه فرمودند تو را به خدا سوگند میدهم از رسول خدا(ص) شنیدی که فرمود «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِیٌّ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ؟» سکوت کرد و بعد گفت بله شنیدم. فرمودند «فَلِمَ تُقاتلونی» پس چرا داری با من میجنگی؟ تو که اولین کسی بودی که با من بیعت کردی. به زبیر هم گفته بودم پیرمرد بعد از یک عمر ما با هم بودیم – پسر عمهشان هم هست – از بچگی با هم هستند در جبههها کنار پیامبر(ص) هم با هم هستند. میدانید بعد از قضیه سقیفه و پیامبر(ص) طلحه و زبیر جزو مدافعین خانه فاطمه(س) هستند. طلحه و زبیر و مقداد و عمار و سلمان و ابوذر و بلال، اینها از جمله کسانی بودند که با جناب ابوبکر بیعت نکردند. حتی زبیر که شمشیر کشید که در دفاع از علی و فاطمه درگیر شود. شمشیرش را کشید که حضرت امیر(ع) به زبیر اشاره کردند جنگ و درگیری و خونریزی نباید بشود.
این را بدنید اینها در زمان خلیفه اول و سوم و دوم، در تمام این مدت، جزء مدافعین امیرالمؤمنین(ع) بودند و جزو اولین کسانی هستند که با علی(ع) بیعت کردند و جزو کسانی هستند که در منابع اهل سنت هم هست که شورش علیه خلیفه سوم که به قتل جناب عثمانبنعفوان انجامید جناب طلحه و زبیر نقش داشتند و جزو تحریککنندگان علیه خلیفه بودند. اینها تا آخر طرف امیرالمؤمنین(ع) بودند. وقتی که علی(ع) سر کار آمد اینطوری شد و گفتند خب سهم ما چه شد؟ که حضرت امیر(ع) به آنها گفتند شما اولین کسانی نبودید که بیعت کردید؟ بعد گفتند ما از ترس بیعت کردیم! قلباً نبود. حضرت امیر(ع) گفت قلباً نبود؟ آن حرفها را زدید جمعیت را تحریک کردید و مردم را به سمت من هول میدادید و دستهایتان را از لای آن جمعیت به من دادید؟ گفتند نه، جو سنگین بود! همه علی علی میگفتند ما هم مجبور شدیم بگوییم. حضرت علی(ع) گفت چطور فلانی و فلانی که بیعت نکردند من که کاری با آنها نداشتم. سعدبنابیوقاص بیعت نکرد، عبداللهبنعمر بیعت نکرد، عایشه بیعت نکرد مگر من با اینها کاری داشتم حقوقشان هم محفوظ بود. گفتند تلاش برای براندازی نکنید مثل هم آزادید و حقوقتان محفوظ است. چرا حرفتان را عوض میکنید؟
حالا میخواهم این را بگویم جنگ جمل را راه انداختند. خیلی جالب است حضرت امیر(ع) میفرماید «فَلمَ تُقاتلونی» پس چرا با من میجنگید؟ سکوت کرد و خودش بعد گفت نمیدانم. یک کمی در برابر یادآوریهای امیرالمؤمنین(ع) فکر کرد و بعد گفت نمیدانم چرا آمدهام؟ یعنی خلاصه ما را آقا عصبانی کردی! قضیه استدلالی نیست! "مسعودی" در «مروج الذهب» همین را میگوید که زبیر برگشت، وقتی که برگشت و منصرف شد و از جبهه رفت و پشت جبهه به دست خود آنها کشته شد. علی به طلحه گفت: «یا ابا محمد، ما الذی اخرجک؟» چه باعث شد که علیه من شورش کردید و سلاح برداشتید؟ «قال: الطلب بدم عثمان،» انتقام عثمان، خلیفه سوم! حضرت امیر(ع) گفت: بین من و تو، هرکسی که در ریختن خون عثمان نقش داشت خداوند او را بکشد و نابود کند. من در قتل عثمان دست داشتم؟ من که تا توانستم جلوی قتل را گرفتم. آب را به روی خلیفه بستند من حسن و حسین را فرستادم آب ببرند. ما منتقد عثمان بودیم اما قائل به قتل عثمان نبودیم. شماها تحریک میکردید. بعد گفتند طلحه نشنیدی «اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ؟» و تو اول کسی نبودی که بیعت کردی؟ و خداوند نمیفرماید «فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّمَا یَنْکُثُ عَلَى نَفْسِهِ» (فتح/ 10)؛ هرکس پیمان بشکند خیانت کند نخست به خودش خیانت کرده است. هرکس هر تعهدی که کرده بشکند اول به خودش خیانت کرده است. خب آنجا دارد که طلحه سکوت کرد و بعد گفت «استغفروالله» از خداوند میخواهم من را ببخشد و برگشت! و او هم در جبهه آن طرف کشته شد! در کوفه عین این قضیه نقل شده که من دیگر نمیخواهم بگویم. میخواهم برسم به قضیه حضرت فاطمه(س).
نمونه دیگر؛ امام جناب احمد حنبل، رهبر یکی از چهار مذهب اهل سنت حنابله؛ که این وهابیها اتفاقاً از درون آن مذهب بیرون آمد. صاحب یکی از اصلیترین منابع حدیث اهل سنت است. ایشان نقل میکند که یک عدهای در کوفه امیرالمؤمنین را دیدند گفتند «السلام علیک یا مولانا» حضرت امیر(ع) فرمود: «کیف اکون مولاکم و فانتم قوم عرب؟» چطوری شده حالا باز من مولای شما عربها شدم؟ شما که و چه و چه. بعد گفتند که ما در غدیر خودمان بودیم که گفتند «من کنت مولاه فعلی مولاه.» که یک جا نقل میکنند که وقتی این اتفاق افتاد و پیامبر(ص) فرمود «تمام نبوّتی و تمام دینالله ولایت علیٍ بعدی» نبوّت اینجا کامل شد و دین خدا کامل شد با ولایت علی پس از من. که روشن شد. میگوید این اتفاق افتاد – دقت کنید این را حضرت امیر(ع) دارند میگویند – فرمودند که ابوبکر و عمربنخطاب آمدند از رسولالله پرسیدند این آیات «الیوم اکملت لکم دینکم» و آن آیه و آن آیه، اینها فقط راجع به علی هستند یا راجع به هر مؤمنی است؟ پیامبر(ص) فرمودند مخصوص علی و جانشینان من و علی تا قیامت است. حضرت امیر(ع) میگویند جناب ابوبکر و جناب عمر گفتند که یا رسولالله جانشینانتان را برای ما توضیح بدهید که چه کسانی هستند؟ فرمودند «علیً أخی و وزیر و وارثی و وصیّ» فرمودند برادر من است، بازوی من است، وارث من است، وصیّ من است که من توصیه و وصیت در مورد او کردم. «خلیفتی فی امّتی» جانشین من در امت من است. «ولیّ کلّ مؤمن بعدی» رهبر هر مؤمن پس از من است. «ثم ابنیَّ» سپس دو پسرم حسن و حسین و «هُم مع القرآن» اینها با قرآن هستند، کنار قرآن هستند «لا یُفارقونه و لا یُفارقهم» اینها هرگز از قرآن جدا نمیشوند و قرآن از اینها جدا نمیشود «حتی یردوا علی حوضی» تا قیام قیامت.
میگوید این سخنان که تمام شد گروه گروه آمد «بخٍ بخٍ لک یا علی أنتَ مولانا» تبریک به علی، شما مولای ما هستی. همه این را گفتند. جناب ابوبکر، جناب عمر، و... مردها جدا، صف خانمها جدا. خانمها آمدند گفتند ما میخواهیم جداگانه بیعت کنیم. شب تا صبح، صبح تا شب، هزاران هزار نفر جمعیت آمدند همه هم معنیاش را فهمیدند. حضرت امیر(ع) گفت یادتان است؟ همه گفتند بله ما شنیدیم! همین است. حضرت امیر(ع) خب بروید بگویید و همه شهادت بدهید به این نسل جدید به این نسل بعد بروید اینها را بگویید.
در زمان عثمان، خلیفه سوم هم همین اتفاق افتاده، که حضرت امیر(ع)، باز طبق منابع برادران اهل سنت صریحاً فرمودند که شما را به خدا سوگند آیه «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ...» (نساء/ 59)؛ درباره چه کسی نازل شد؟ گفتند شما. آیه «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَرَسولُهُ وَالَّذینَ آمَنُوا ...» (مائده/ 55)؛ درباره چه کسی نازل شد؟ گفتند شما. آیه «أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَکُوا وَلَمَّا یَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِینَ جَاهَدُوا مِنْکُمْ ...» (توبه/ 16)؛ بعد حضرت امیر(ع) این قضیه غدیر را اشاره میکنند فرمودند قضیه غدیر در مورد چه کسی بود و این جمله را پیامبر(ص) در مورد چه کسی گفت؟ پس این هم زمان خلیفه سوم عثمان هست که گفتند مردم یادتان هست که پیامبر(ص) فرمودند مردم فشار سنگینی روی قلب من است خدا فرمانی به من داده که من میترسم بگویم و پذیرش نداشته باشید و همه تن ندهید. لذا برای دو بار و برای بار سوم آمد، این بار خداوند من را تهدید کرده است – این در منابع اهل سنت است – این بار خداوند من را تهدید کرده است «فأعودنی لَأبَلِّغُها أو لَیُعَذِبنی» یا میگویی یا عذاب خواهی شد کل رسالت تو ناقص خواهد ماند. ترس من از این است که تکذیبنم کنید و از لجاجت سر مسئله حاکمیت پس از پیامبر، زیر کل مسائل اسلامی بزنید. گفتند چیست؟ شما بگو. گفتند که این است من مأمور شدم به شما بگویم « مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِیٌّ مَوْلَاهُ» اینها را امیرالمؤمنین دارند زمان خلیفه سوم، و خلفای دیگر مدام دارند میگویند.
×××
تفکیک دین از تمدن و همه اقتضائات تمدن. تفکیک نه فقط نظام سیاسی بلکه نظام حقوقی، نظام اخلاقی، نظام اجتماعی و یک این یک جایی متوقف نمیشود اول گفتند که دین را از دولت تفکیک کنیم اقتصاد ربطی به اخلاق ندارد ولی وقتی که مبنا و ملاک را پذیرفتی تا تهش باید بروی! با آن ملاک، چرا اخلاق را از دین تفکیک نکنید؟ چنان که شد. شما امروز نظامات اخلاقی سکولار میبینید. اول گفتند دین برای بحثهای اخلاق و معنویت و تلطیف روابط اجتماعی است یا سیمان جامعه است که انسجام اجتماعی جامعه است یا ال.اس.دی است و کار حشیش را میکند در مهار پریشانی فرد. آرامش به فرد بدهد و انسجام به جامعه. گفتند اخلاق و معنویت برای شما؛ ولی در سیاست و اقتصاد و نظام حقوقی دخالت نکنید. حقوق بشر امری فرادینی است منظورشان این است که غیر دینی است. اینها را گفتند بعد این سؤال پیش آمد که اگر با آن استدلال پذیرفتی که دین هیچ رویکرد خاصی در عرصه نظامات اجتماعی ندارد چرا دین در عرصه اخلاق گرایش خاصی داشته باشد بخصوص اگر قائل باشیم به حُسن و قبح عقلی که اصلاً اخلاق نه فقط ثبوت بلکه در مقام اثبات هم احتیاج به دین ندارد. چون اشاعره میگویند در مقام ثبوت هم اخلاق، ثبوتی مستقل از شرع ندارد اصلاً هیچی خوب و بد نیست. وقتی خدا امر و نهی میکند آن خوب و بد میشود! ملاک ندارد. ملاکش فقط همان امر است. به یک معنا کل اخلاق و ارزشهای اعتباری است منتها معتبر و آن که اعتبار کرده خداست. خب وقتی شما گفتی اعتباری است و اعتبارکننده آن خداست اگر کسی فردا گفت خیلی خب اعتباریاش قبول اما این که اعتبارگر آن خدا باشد آن را قبول نداریم چون اصل خدا را قبول نداریم. یعنی بگوییم اخلاق و ارزشها اعتباریاند منتها به اعتبار و جعل بشر، به قراردادهای اجتماعی. کا ملاً اخلاق را نسبی و شخصی بکنید و یک مقوله صرفاً فرهنگی تعریف کنید که مبنای استدلالی معرفتی ندارد یعنی فلسفهای برای اخلاق، حقیقتاً نیست. خب اگر این را گفت چطوری میخواهید جواب بدهید؟ لذا شما میبینید یک حرفهای بین اشاعره و پوزیتویستها یک شباهتهای عجیب و غریبی وجود دارد با این که اینها هم مبنایشان با هم متفاوت است و هم هدفشان کاملاً متفاوت است مخصوصاً اینها الهیاند آنها مادیاند. ولی نتیجه حرفهای اشعری و پوزیتویست در عرصه اخلاق و حقوق، تقریباً یک جاهایی روی هم میافتد! خب حالا ابتدا آنها را گفتید که اخلاق و معنویت برای دین، بعد از یک مدتی گفتید اخلاق هم احتیاجی به دین ندارد، اخلاق به دینی و غیر دینی تقسیم میشود. اخلاق سکولار اتفاقاً اخلاقیتر هم است! حالا وارد استدلالی که کردند نمیشوم چون بحثم به آن سمت میرود. استدلالی که کردند که چرا اخلاق سکولار از اخلاق دینی، اخلاقتر است، چه استدلال و مغالطهای شده و پاسخ آن چیست؟ الان وارد آن نمیشوم چون وقتم گرفته میشود و به بحث خودمان نمیرسیم. بعد از یک مدتی هم جلوتر آمدند و گفتند معنویت سکولار هم تعریف میکنیم! به اصطلاح شبهعرفان سکولار! معنویت منهای خدا و آخرت! معنویت دنیامحور که هدف آن آرامش در همین دنیا باشد مبارزه با اضطراب و استرس و خشونت و پرخاش در همین دنیا که اسم این هم معنویت میشود!
خب پس یکی این جریان است که از تفکیک دین از دولت شروع کرد به بهانه دفاع از مدارا و پلورالیزم؛ اما مبنای معرفتشناختیاش که اساساً دین یک معرفت نیست! اصلاً وحی، اعتبار معرفتی ندارد این مبنا به این نتیجه اکتفا نمیکند. و اکتفا نکرد. ابتدا تصریح نکردند ولی به تدریج به همه لوازم آن باید ملتزم میشدند و گفتند اگر آنجا بله، اینجا چرا نه؟ اگر شما آن ملاک را پذیرفتید فقط در مناسبات دولت، ملت و سیاست و اقتصاد محدود نمیماند تا سکولاریزه اخلاق حتی معنویت میرود و این اتفاق الآن افتاده است.
دنیاگرایی اسلامی نفی آخرت نیست، دنیای عقلانی و آباد را و دنیای اخلاقی را لازمه آخرت میداند و مزرعه آخرت میداند و برای آخرت مقدمه میداند یعنی کسی نمیتواند از روی دنیا بپرد و جهشی به آخرت برود! دنیا را نمیتوانیم دور بزنیم. زندگی در عالم طبیعت را نمیشود از روی آن پرید و طفره رفت و رفت وارد آخرت شد و به تکامل رسید. اما در دنیا وارد میشوید برای تکامل آخرت نه این که خود دنیا را هدف بگیرید این خصوصیت مهم تمدنسازی و نظامسازی اسلامی است که نه معنویتگرای محض است و نه مادی است، تلفیق و ترکیب ماده و معنا به نحو تجزیهناپذیر است. نه دنیاگرایی اسلامی نفی آخرت است نه آخرتگرایی آن نفی دنیاست. ماوراء طبیعه اسلام ضد طبیعت نیست. با طبیعت مبارزه نمیکند. علم به طبیعت را علم پست نمیداند اما با طبیعتشناسی مخالف نیست اما با طبیعتگرایی مخالف است یعنی پیامبر نمیفرماید «الدُنیا رأس کُلّ خطیئه»، بلکه میفرماید «حُبّ الدنیا رأی کلّ خطیئه». دنیا فاسد نیست بد نیست بلکه نعمت خداست. حب دنیا و وابستگی به دنیاست که شما را نابود میکند. دنیای اخلاقی و آباد، کاملاً میتواند مزرعه آخرت باشد و باید باشد و اصلاً هست. دنیای خوب را نمیشود از آخرت خوب جدا کرد. اسلام طرفدار دنیای بد و آخرت خوب، یا آخرت بد و دنیای خوب نیست. دنیای خوب و آخرت خوب به هم مربوط هستند « رَبَّنَا آتِنَا فِیالدُّنْیَا حَسَنَةً وَ فِیالآخِرَةِ حَسَنَةً...» (بقره/ 201)؛ حسنه دنیا و حسنه آخرت هر دو. ولی حسنة دنیا سیّئه آخرت نباید تعریف شود. فکر نکنیم حسنه دنیا یعنی من به هر قیمتی پول و زور و قدرت لذت، این اسمش حسنه دنیاست. نه؛ حسنه دنیا و حسنه آخرت در راستای هم هستند. چون دنیا و آخرت اسلام ترکیب با هم است. دنیای خوب و آخرت خوب، هر دو و یکی است. اصلاً دنیای خوب و آخرت بد، دنیای خوب هم نیست. ظاهرش خوب است. و به عکس هم همینطور است.
پس دنیاگرایی اسلامی به این شرط، دنیا به این شرط که به چشم مزرعه و ممرّ نگریسته شود نه منزل و سقف بشریت. به دنیا رسمیت بدهیم اما اصالت ندهیم. دنیا را به رسمیت میشناسیم ولی به آن اصالت نمیدهیم اصیل نمیدانیم در آن متوقف نمیشویم میشود دنیای آباد، اما دنیا را هدف نگیریم. این میشود نظامسازی و تمدنسازی اسلامی. نظم و عقلانیت و آبادی، عمران، حتماً ارزشهای اسلامی هستند اما هیچ کدام هدف نیست، همه وسیله هستند در خدمت تکامل بشر. تمدن اسلامی انسانی تمدنی است که هم رفاه و هم رستگاری بشر، هر دو را با هم ببیند. نگوید رفاه بدون رستگاری، کافی است. نگوید هم رستگاری هیچ ربطی به رفاه ندارد. رفاه در حد متعادل و یک زندگی شرافتمندانه. نه رفاه زدگی و رفاهپرستی. تمدنسازی اسلامی اصالت را به رفاه، به قیمت نفی رستگاری نمیدهد. اما نسبت به رفاه بشر هم بیتفاوت نیست نمیگوید رستگاری بشر هیچ ربطی به رفاه او ندارد! اگر ربط نداشت اسلام شعار قسط و عدالت اقتصادی نمیداد. اما شعار عدالت اقتصادی اسلام شعار مادی نیست هدف آن اقتصاد نیست بلکه هدف آن رشد انسان است. تمدن عقلانی نباید ضد رستگاری باشد بلکه میتواند تمدنسازی کاملاً عقلانی علمی برای رفاهسازی باشد و به زهد و رفاه توأمان بیندیشد. دقت کنید یک شاخصه مهم تمدن اسلامی، زهد و رفاه را با هم جمع میکند. ممکن است در تمدن مادی بگویند مگر میشود زهد و رفاه با هم؟ کاملاً میشود. چون آنها فکر میکنند زهد یعنی فقر و بدبختی مادی، رفاه هم یعنی خوشبختی مادی، با دُمت گردو بشکن! در حالی که نه زهد تعریف اسلامیاش این است نه رفاه. البته کلمه "زهد" در قرآن نیامده، ولی معنای زهد در قرآن آمده است. زهد به معنای نداشتن نیست، زهد به معنای نخواستن است یک کمی دقیقتر بحث کنیم نخواستن هم نیست، اصالت ندادن به هیچ چیز جز خداست. امام(ره) میگفت ممکن است یک کسی یک باغی دارد اما زاهد است، چون به آن وابسته نیست راحت در راه خدا و خدمت به خلق میدهد. یک کسی هم ممکن است از دنیا هیچ چیز ندارد الا یک تسبیح، ولی به همین تسبیح دل بسته است این زاهد نیست این اهل دنیاست. چون زهد یعنی عدم وابستگی. زهد یعنی وارستگی در برابر وابستگی. زهد به معنای نداشتن و فقر نیست. ما در یک جامعهای که بیمارستان ندارد، بهداشت ندارد، بیمه نیست میگوییم این جامعه زاهدی است! نخیر آقا این جامعه بدبختی است. جامعه زاهد آن است که امکانات رفاهی را دارد اما دنیا را هدف نمیگیرد. ولی همه چیز دارد و تمدن ساخته. خب این روشن شد؟
تمدن عقلانی، ضد رستگاری نیست به زهد و رفاه توأمان میاندیشد. رفاه باشد اقامه قسط در حد متوسط نه رفاه زدگی. مرفه بیدرد نه، که حقوق زندگی همه تأمین بشود و همه بتوانند یک زندگی شرافتمندانه متوسط داشته باشند اما زهد باشد یعنی کسی وابسته نباشد به دنیا اصالت ندهد میشود زهد و رفاه با هم هر دو با هم مبنای یک تمدن باشد. این تمدن اسلامی میشود.
تمدنهای شرقی به اصطلاح معنویتگرای غیر توحیدی، از زهد میگویند ولی به رفاه و حقوق مردم کاری ندارد. تمدن مادی سرمایهداری فقط از رفاه میگوید و زهد را یک مفهوم ضد پیشرفت میداند. تمدن اسلامی نه. زهد، نفی نفسانیت است نه نفی عقلانیت. که اگر در یک جامعهای دیدید عقلانیت هست، عقل ابزاری هست بگویید اینها زاهد نیستند! و برای زاهد بودن باید عقل ابزاری و عقل معاش نداشته باشی تا به تو زاهد بگویند! اینها تعریف اسلامی زهد نیست. اینها تعریف کلیسا – مسیحی و تعریف بودایی از زهد است و در این بستر است که سکولاریزم رشد میکند نه در بستر تفکر اسلامی. در آن بستر است که میگویند همه مظاهر دنیا ذاتاً سکولارند و اینجا قلمرو شیطان است خداییها یا بروند کنار یا بروند توی حاشیه! یعنی تمدنسازی نکنند چون تعریفشان از زهد و معنویت این است. ولی پیابر(ص) فرمود: «رَهْبَانِیَّةُ أُمَّتِی الْجِهَادَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ» هرکس در امت من میخواهد راهب باشد توی غارها نرود معکوس خودش را در چاه آویزان کند و بگوید دارم راهب میشوم! راست میگویی راهبی بیاد جهاد کن، خودت را به سختی بینداز، جهاد اقتصادی، جهاد علمی، جهاد خدمت به فقرا، جهاد نظامی و شهادت، راست میگویی راهبی؟ ریاضت مثبت بکش. این تفاوت دو تفکر است که ظاهراً این تمدنسازی دینی میکند آن نمیکند آن هم تمدن غیر دینی میسازد.
وقتی این روشن شد شما در تعریف بوروکراسی و دیوانسالاری در عرصه تمدنسازی همه جا آثارش را میبینی. آقا شما بوروکراسی دارید؟ با بوروکراسی اسلامی تفاوت دارد چون در بوروکراسی اسلامی عقل ابزاری است اما نه منهای اخلاق و پشت به حقوق و عدالت و پشت به توحید، عقل ابزاری فقط معطوف به منافع دنیوی نه. اما آن معنویتهایی که میگویند ما اساساً با عقلانیت ابزاری کاری نداریم یعنی ما تمدنساز نیستیم. یعنی تن دادند. دیوانسالاری و بوروکراسی تا وقتی یوسیلهای باشد در خدمت هدف که آن هدف چه نوع جامعه انسانی است؟ این مشمول عقلانیت میشود. اما وقتی خودش هدف شد، یا هدف وسیله شد برای اهداف صرفاً مادی، انسانیت انسانها را و خود انسانها را به چرخدندههای یک ماشین بزرگ بیاحساس تبدیل کرد و انسان را از حالت انسانیاش خارج کرد و به شیء تبدیل کرد و عواطف و اخلاق و روح برادری را، همه اینها را به این عنوان که اینها عقلانی نیست چون سودآور نیست، همه اینها را حذف کرد و گفت چون اینها محاسبهپذیر و کمّی و با چرتکه نمیشود اخلاق و حقوق و محبت و عاطفه را شمرد و سود نمیآورد اینها را از جامعه حذف میکنیم چون میخواهیم پیشرفت کنیم! یعنی پیشرفت را در نقطه مقابل اخلاق و عاطفه و عدالت تعریف کنی چون سود جرینگی مادی برایت ندارد. این باعث میشود که هم شخصیت فرد در آن جامعه، یکپارچهگیاش را از دست بدهد یعنی هر فردی خودش مُثله بشود، چندتکه شود و هم جامعه مُثله بشود یعنی افراد از هم جدا بیفتند و بیگانه شوند. رابطهها بر اساس سود و ضرر مادی و شخصی تعریف شود. دیگر اخلاق و گذشت و ایثار و محبت و صله رحم و امر به معروف و نهی از منکر و انفاق، دیگر در این تعریف از پیشرفت معنی ندارد. این پیشرفت، چرخدنده میخواهد، سوخت میخواهد، آدم هم یک شیء گوشتی و اشیاء گوشتی برای سود بیشتر هستند. انسان مطرح نیست. ببینید در توسعه غربی انسان وسیله است، در توسعه اسلامی، انسان هدف است. خب اقتصاد اسلامی اقتصادی است که هدف آن انسان است اقتصاد اخلاقی و حقوقی نیست فقط پول نیست. پول هم هست، عقل ابزاری هم هست اما فقط آن نیست ولی اقتصاد مادی چه کمونیستی چه سرمایهداری اینطور نیست. فروپاشی در یکپارچگی شخصیت فرد و مُثلهسازی و تکهتکه کردن هر انسان در درون خودش متلاشی کردنش، و تکهتکه کردن انسانها از همدیگر، یعنی تکهتکه کردن جامعه که هم آزادی و خلاقیّت فرد را، هم تعهد اجتماعی و محبت و عشق و دوستی و اخلاق و خانواده و عاطفه را همه را با این استدلال که سود مادی برای سرمایهدار ندارد له کند و بگوید اینها علمی نیست و در جهت توسعه نیست، اینها ضد توسه است. اینها دیگر عقلانیت نیست بلکه اینها نفسانیت است.
هشتگهای موضوعی