شبکه افق - 3 اردیبهشت 1400

پاسخ به پرسش هایی در مورد عقل و عقلانیت و بازدارندگی، تعریف دینی یا غیر دینی عقل، صدق و برهان، اندیشه و انگیزه، آگاهی و جهل، حس و خیال، دانستن و ایمان، ارتقاء حیات حیوانی به انسانی و ...

پرسش و پاسخ (10)

بسم‌الله الرحمن الرحیم

انبیاء برای چه آمدند؟ اولیاء برای چه دارند با ما درباره تعلیم و تربیت صحبت می‌کنند؟ می‌گویند «عقل» چیست؟ اولاً در لغت عرب یعنی «مهار» که اصطلاحاً زانوی شتر را که می‌بندی می‌گویند عقال می‌کنی یعنی کنترل و مدیریت کردن. عقل آن چیزی است که قوا و انرژی‌های فردی ما را مدیریت کند. شتر را عِقال می‌کنیم که این شتر رَم نکند و شتر مست نباشد. «عقل» وسیله‌ای است که مهار و عقال می‌کند راه را نشان می‌دهد و حجت‌الله است. پیامبر اکرم(ص) فرمودند «العقل سفیرالعقل»، «العقل رسول‌العقل» عقل، رسول‌الله است. منتها به شرط این که به اسم عقل و عقلانیت، نفسانیت‌مان را تئوریزه نکنیم واقعاً به صدای عقل گوش کنیم. «قُل هاتوا برهانم ان کنتم صادقین» اگر صادق هستید برهان بیاور. ما برای هر کاری باید برهان داشته باشیم. این که قرآن می‌فرماید صداقت شما با برهان معلوم می‌شود. یعنی اگر صادقانه به چیزی معتقدید باید بتوانید برای برهان بیاورید. اگر برهان و استدلالی ندارید برای کاری که دارید انجام می‌دهید شما صادق هم نیستید، مؤمن هم نیستید. این تعابیر قرآن تک‌تک کلماتش معنادار و مفهوم دارد،‌ مفهوم موافق یا مفهوم مخالف دارد. ببینید عقل یا عقال، در حوزه نظر وقتی که می‌گویند تعلیم و تربیت عقل چه نقشی در حوزه "اندیشه" و چه نقشی در حوزه "انگیزه" دارد؟ یعنی نسبت "دانستن" با عقل چیست؟ و نسبت "خواستن" با عقل چیست؟ چگونه با جهل نظری و جهالت عملی مبارزه کنیم؟ که حالت عملی یعنی وقت‌هایی که یک چیزهایی را عقلاً و نظراً می‌دانیم درست است ولی عملاً خلاف آن عمل می‌کنیم ما این‌جا جهل نداریم، جهالت داریم یعنی این‌جا در عقل نظری مشکلی نیست کاملاً فهمیدید که کدام راه درست است و کدام راه نادرست است این‌جا دیگر بحث لجاجت و نفسانیت است. این در حوزه ضعف عقل عملی. این که دیدید بعضی‌ها خیلی چیزها را خوب می‌دانند ولی خلاف آن را عمل می‌کنند این دیگر در حوزه عقل نظری نیست مربوط به اراده است نمی‌خواهم! می‌دانم ولی نمی‌خواهم! گاهی عکس آن هم شده است. یک کسانی مشکل عقل نظری دارند، جاهل هستند اما به لحاظ عقل عملی دنبال بدی نیستند مستضعف فکری‌اند یعنی اراده به حق دارد اما علم به حق ندارد. این‌ها مشمول لطف خدا قرار می‌گیرند چون خداوند فرمود اگر کسی تقوا و صداقت داشته باشد بالاخره دنبال حق می‌رود و خداوند نمی‌گذارد این‌ها جهنمی بشوند مستضعف فکری است اما مصیبت وقتی است که خیلی‌هایمان گرفتار آن هستیم یعنی می‌دانیم و خلاف آن عمل می‌کنیم، که در روایت هست که می‌گویند جهنم برای این دسته است یعنی جهنم برای کفر عنادی است کفر جحدی، نه کفر جهلی. کافر جاهل که جاهل قاصر است عذاب نمی‌شود مستضعف فکری است حالا در برزخ چه اتفاقی بیفتد این‌جا چطوری بشود، بعد که قیامت می‌شود... که مستضعفین فکری عده‌شان هم خیلی زیاد است. اما آن‌هایی که قرآن به آن‌ها قول عذاب داده و اهل بیت(ع) هم گفتند کسانی هستند که امثال بنده هستند که چیزهایی را اجمالاً می‌دانیم و خلاف آن عمل می‌کنیم جهنم برای این عده هستند چون عناد و جهل است. پس عقل می‌آید که این اندیشه و انگیزه را اصلاح کند و این دو را با هم هماهنگ کند. درست توصیف کند که تو کی هستی و این‌جا کجاست؟ ببینید منطقی‌ترین سؤال که کافر از خودش نمی‌پرسد و مؤمن می‌پرسد این است که اصلاً ما کجاییم و این‌جا کجاست؟ - منظورم این سالن نیست بلکه این عالَم است – این‌جا کجاست؟ چه کسی ما را این‌جا آورده است؟ برای چه؟ کجا بودیم؟ چه اتفاقی بعدها می‌خواهد بیفتد؟ اصلاً از این سؤالات منطقی‌تر وجود دارد؟ و به همین سؤالات اکثریت بشریت و اکثر ماها اصلاً فکر نمی‌کنیم یا به دنبال جواب آن نیستیم یا بدون جواب به این سؤالات داریم زندگی‌مان را می‌کنیم. غفلت که می‌گویند اصل غفلت از همین پرسش‌هاست. تعلیم و تربیت یک بُعد تلاش می‌کند که پاسخ درست این پرسش‌ها را به انسان در ساحت فردی و جمعی، و در افق دنیا و آخرت به انسان مطرح کند و در حوزه عمل هم به ما یاد می‌دهد که خب حالا که این‌ها را دانستی خیلی خب حالا جنابعالی علامه دهر شدی و راجع به همه چیز همه چیز هم می‌دانی و حرف می‌زنی، یک عالمه هم کلاس داری، خب حالا چه؟ خودت داری کجا می‌روی؟ بقیه را با خودت داری به کجا می‌روی؟ جنابعالی که کلاس دارید کتاب می‌نویسد، شاگرد دارید سؤال اصلی این است که خیلی خب این‌ها را دانستی اما چه خواستی؟ به این‌ها آگاهی داشتی اما چه را اراده کردی؟ و به دنبال چه هستی؟ دنبال قدرتی؟ شهرتی؟ ریاستی؟ عوامفریبی هستی؟ دنبال حقیقتی؟ این‌ها را عقل می‌گوید. حضرت رضا(ع) می‌فرماید مراقب عقل باشید که عقل مراقب شما باشد از عقل‌تان مراقبت کنید با تغذیه درست آگاهی‌ها و با تقوای عملی. پاسخ علاج جهالت، تقواست؛ علاج جهل، علم و آگاهی است. تقوا یعنی ما خیلی چیزها را می‌دانیم ولی خلاف آن و طبق مقتضای آن عمل نمی‌کنیم. الآن این همه آدم در دنیا این همه جنایات دارد می‌شود مگر نمی‌دانند؟ مگر نمی‌دانیم؟ می‌دانیم. اصلاً بیشتر جنایت‌ها را آدم‌های باسواد و ملا در دنیا می‌کنند! بیشترین دزدی‌ها و اختلاس‌ها را متخصصین می‌کنند نه عوام معمولی. این‌ها باید تقویت بشوند اصلاح شوند و هماهنگ شوند.

در حوزه عقل نظری؛ عقل نظری چه کار می‌کند؟ شما در کنار عقل، حس دارید، قدرت علم حسی و تجربی داریم، وهم داریم، و خیال. در حوزه نظری می‌گوید عقل باید حس و وهم و خیال را مدیریت کند. اگر عقل تحت سرکوب قوای حس قرار گرفت نیروی حسی و تجربی ما را مدیریت نکند اگر عقل نتواند بر خیال و وهم ما حاکم بشود این خیال و وهم، شروع می‌کند علیه عقل و عقلانیت و علیه انسان عمل می‌کند. همین اوهامی که هست اغلب خیانت‌هایی که ما می‌کنیم منشأ آن‌ها همین وهم و خیال است اصلاً قرآن می‌فرماید خداوند از مُختال متنفر است. مُختال کیست؟ مختال یعنی خیال‌زده یعنی کسانی که دچار توهم هستند خیال می‌کنند این‌جا تا ابد هستیم. جای ارزش و ضد ارزش و توهم را عوض می‌کنند یعنی به جای تعقّل گرفتار توهّم می‌شویم. جای هدف و وسیله را عوض می‌کنیم. باقی و فانی را اشتباه تشخیص میدهیم حق و باطل را مرکب می‌کنیم، ارزش و ضد ارزش را جابجا می‌کنیم. خیال و وهم اگر تابع عقل نباشد جای شهید و جلاد را عوض می‌کند. خوب حرف می‌زنیم بد عمل می‌کنیم و بعد کم‌کم بد هم حرف می‌زنیم و آن را توجیه می‌کنیم! می‌گویند در حوزه نظر، عقل علمای بزرگ، اساتید تعلیم و تربیت می‌گویند عقل باید بر حس و وهم و خیال مسلط شود نه این که آن‌ها را حذف و نابود کند. بعضی‌ها فکر کردند خیال و وهم و حس این‌ها هیچ ارزش و اعتباری ندارند و باید از بین بروند! خیر اصلاً امکان ندارد شما اگر وهم و خیال نداشته باشید رابطه عقل و حس برقرار نمی‌شود. این مثل عالم برزخ است بین دنیا و آخرت. اگر خیال نباشد شما خلاقیت ندارید برنامه‌ریزی نمی‌توانید بکنید، طراحی نمی‌توانید بکنید، نقشه نمی‌توانید بکشید! خواب نمی‌توانید ببینید، آرزو نمی‌توانید بکنید اگر فقط حس باشد و عقل. پس وهم و خیال و حس و عقل همه لازم است منتها باید درست مهندسی شود. در حوزه عقل نظری این می‌شود یک عقل متعادل. این می‌شود تعلیم. از این تعلیم و تربیت یک بخش مهم آن این است. این‌ها تعدیل می‌شوند و افراط و تفریط نمی‌شود نه سرکوب هیچ یک از این قوایی که خداوند به انسان داده و نه مطلق رها کردن و سرکشی و همین‌طور افسارگسیخته! خیال افسارگسیخته! وهم افسار گسیخته! حس، وهم، خیال، مثل ماشین‌اند راننده‌اش باید عقل باشد تا انسان رشد کند و همین‌طور که زانوی شتر را عقل می‌بندد عقال می‌کند که رَم نکند و تخریب نکند و این شتر، خادم باشد نه خائن؛ مفید باشد نه مضر؛ عقل، همین است. اگر عقل نباشد قوه خیال و وهم چموش می‌شوند و لگد می‌اندازند. شروع می‌کنی به نقشه‌های شیطانی علیه دیگران و بعد کم‌کم علیه خودت و تا خودکشی هم جلو می‌روی. شروع می‌کنی به دیگران صدمه زدن و کم‌کم از بدی لذت می‌بری. آدم صالح که از خوبی لذت می‌برند کم‌کم ما از بدی لذت می‌بریم. دیدید کِرم در لجن چه حالی می‌کند؟ بعد ما و شما این عفونت را می‌بینیم حال‌مان بهم می‌خورد؟ در حالی که او دارد آن‌جا عشق و تفریح می‌کند، ولی ما اسم لجن و بوی لجن را هم می‌شنویم می‌خواهیم بالا بیاوریم. اگر عقل بر حس و وهم و خیال حاکم نباشد ذائقه آدم عوض می‌شود کم‌کم از خوبی‌ها متنفر می‌شویم و از بدی لذت می‌بریم. حالا این‌ها را که دارم می‌گویم این‌ها حرف‌های بنده نیست این‌ها دروسی است که در منابع همه بزرگان گفتند و نوشتند و من دارم یادآوری می‌کنم که در ساحت جمعی، که نگاه کنیم که یک جامعه وهم‌زده، یک جامعه خیال‌پرست، یک جامعه‌ای که فقط حسیّات آن و محسوسات آن کار می‌کند و با معقولات کاری ندارد این چه جامعه‌ای می‌شود یعنی پس در حوزه تعلیم و تربیت و تبلیغ و تدریس و هر کاری که می‌کنیم ما وظیفه داریم به این نسبت عقل و وهم و حس و خیال درست بیندیشیم نقش عقل را ایفا کنیم این که حضرت رضا(ع) می‌فرماید دوست شما عقل است یعنی چه؟ این در داروی جهل، عقل نظری، داروی جهالت، عقل عملی است. خب حالا این در حوزه اندیشه.

البته این که می‌گویم عقل نظری و عملی، تفسیر بزرگان هم فرق می‌کند. بعضی‌ها می‌گویند عقل نظری مسئول دانستن هست و نیست است، عقل عملی مسئول دانستن باید و نباید است. اما بعضی دیگر از صاحبنظران و متفکران تعلیم و تربیت معتقدند که نه،‌اصلاً دانستن کلاً کار عقل نظری است چه دانستن هست و نیست، چه دانستن باید و نباید. پس می‌گویند کار عقل عملی چیست؟ می‌گویند کار عقل عملی دانستن نیست عقل عملی اسمی است که روی اراده می‌گذاری. عقل عملی یعنی خواستن. دیگر به دانستن نیست و ما هم در حوزه دانستن باید تعلیم ببینیم و هم در حوزه خواستن باید تربیت بشویم. چون گاهی شما می‌دانی که یک راهی را باید رفت ولی نمی‌روی؟ برای چه نمی‌روی؟ یک بحثی از قدیم هست همین اختلاف ارسطو و افلاطون در یونان و غرب بوده در شرق هم داشتیم. یک اختلافی هست که می‌گویند ایمان همان علم است! منتها علمی که یقینی شده و نهادینه شده است. بعضی‌ها این نظرشان است. یعنی علمی که از ذهن به قلب رفته است این می‌شود ایمان. مثل این که همه ما می‌دانیم که مُرده صدمه نمی‌زند و ضرر ندارد همه‌مان می‌دانیم که مُرده تکان نمی‌خورد و نمی‌تواند کاری بکند ولی هیچ کس هم حاضر نیست شب توی یک اتاق تاریک با 5- 6تا جنازه بخوابد! می‌گویند شما علم داری که مُرده کاری به شما ندارد؟ می‌گوید بله. می‌گوید پس چرا با او یک‌جا نمی‌خوابی؟ برای این که فقط در ذهن است. بعد از مُرده‌شور و غسال با مُرده چه کار می‌کند انگار دارد با عروسک کار می‌کند کنار آن می‌نشیند غدایش را می‌خورد؛ چرا؟ برای این که او یقین کرده و توی قلب او رفته. دیده خودش این مرده را هر کاری بکند عکس العملی ندارد. این تفاوت انواع دانستن‌هاست. بعضی‌ها گفته‌اند ایمان واقعی یعنی همین که یقین داشته باشی، این ایمان است. او ایمان دارد آگاهی او بیشتر از توست. تو علم داری ولی علم واقعی نیست لذا ایمان نداری و می‌ترسی! بعضی‌ها گفته‌اند نه، ‌علم مساوی با ایمان نیست. بسا ممکن است یک کسی همه چیز را بداند باز برخلاف آن عمل کند. لذا ایمان، آن اراده‌ای است که پس از علم می‌آید. حالا یک بحثی بین فیلسوفان تعلیم و تربیت و انسان‌شناسان است که در قرآن و روایات خیلی دقیق به این مسئله پرداخته شده است من نمی‌خواهم الآن وارد آن بحث شوم.

ولی اجمالاً پس انسان یک بحث دانش است و یک بحث منش و روش است. تعلیم و تربیت یعنی این دوتا را چگونه با هم هماهنگ کنیم؟ در حوزه نظر رابطه وهم و حس و عقل و خیال چطور برقرار بشود؟ حالا می‌آییم در حوزه عمل. شما در حوزه عمل شهوت و غضب دارید. شهوت یعنی چه می‌خواهی؟ هرچه می‌خواهی. غضب یعنی از چه متنفری؟ بدت می‌آید؟ "شهوت" یعنی همه خواستنی‌ها و "غضب" یعنی همه نخواستنی‌ها. بعضی‌ها فکر کردند که شهوت فقط منظور شهوت جنسی است. شهوت یا اشتها در لسان علمای تعلیم و تربیت، یعنی به هر چه که میل داری و دوست می‌داری و می‌خواهی. یکی از آن‌ها هم شهوت جنسی است. شهوت غذا، شهوت شکم، شهوت ریاست، شهوت این که برای آدم کف بزنند، شهوت این که همه راجع به آدم صحبت بکنند. انواع و اقسام شهوت‌ها هست. چه چیزهایی را می‌خواهیم. "تربیت" در حوزه عمل این است که چگونه خواسته‌ها و نخواسته‌ها، عشق‌ها و نفرت‌ها، شهوت‌ها و غضب‌ها چطور تعدیل و مدیریت بشوند عقلانی در حوزه عق عملی چگونه مدیریت شوند؟ پس اول روشن شود که هدف تعلیم و تربیت چیست؟ خردمندانه به جهان نگاه کنی و خردمندانه تصمیم بگیری، در حوزه نظر و در حوزه عمل. اگر این عقل در حوزه نظر نباشد دچار توهم می‌شویم فکر می‌کنیم به جای این که خدا بداند که ما کی هستیم چقدر خوب است که این‌ها بدانند ما کی هستیم؟ برای این‌ها یک کاری بکنم! بعد خیال می‌کنی این‌ها یک کسی‌اند! بعد نمی‌دانی که این‌ها مثل خودت هیچ کس‌اند! تو از این‌ها بدبخت‌تری این‌ها از تو بدبخت‌ترند! – شماها را می‌گویم! یک کسی نماینده بود آمده بود توی یک مسجدی، دسته‌جمعی به همه فحش داد، گفت شماها همه‌تان فلانید! همه مثل شماها غش غش خندیدند! بعد دید فایده ندارد رفت جلوی یکی یکی‌شان به یکی‌یکی‌شان گفت تو فلانی، تو فلانی! بعد همه او را زدند! – حالا یک وقت می‌گویند که آقا مردم چیزی نیستند اصل خداست، همه می‌گویند بله مردم چیزی نیستند بعد می‌گویم آقا منظورم تویی! تو هیچی نیستی که من بخواهم برای تو فیلم بازی کنم تو بدبخت‌تر از منی. من هم بدبخت‌تر از توأم. برای کی داریم ادا درمی‌آوریم؟ می‌خواهیم رئیس بشویم؟ رئیس چه کسی می‌خواهی بشوی؟ رئیس یک مشت بدبخت‌تر از خودت؟ اصلاً این‌ها نه به تو نفعی می‌رسانند نه ضرری می‌رسانند خودشان بیچاره‌اند. – الآن این چیزها را باور نکنید همان‌طور که از قبل بودید همان‌ها را ادامه بدهید – ولی این که می‌گویند که «لاحول‌ولاقوه‌الا بالله» ما همین‌طوری می‌گوییم و هیچ اتفاقی هم نمی‌افتد! با همان سبک کافرانه زندگی می‌کنیم «لاحول‌ولا...» هم می‌گوییم! در حالی که اگر این «لاحول‌ولا قوه‌الا بالله» را درست بگوییم که اصلاً سبک زندگی‌مان عوض می‌شود یعنی من معتقدم که هیچ قدرتی و هیچ برتری وجود ندارد همه چیز تویی، بقیه همه بازی و نمایش و دروغ و پوچ هستند. حالا اگر یک کسی این‌طوری حرف بزند نباید سبک زندگی‌اش عوض شود؟ کاسبی‌اش در بازار، رفتارش در خانواده، در عالم سیاست. امام(ره) می‌گفت هرگز از آمریکا بترسد برای این است که تهذیب نفس نکرده است. ارتباط سیاست بین‌الملل با تهذیب نفس چیست؟ برای این که تو موحد نیستی. برای چه من موحد نیستم؟ برای این که موحد از غیر خدا نمی‌ترسد و حساب نمی‌برد. تو حساب می‌بری. حالا ببینید تک‌تک این ذکرها، کلمات، دعاها، تک تک آیات قرآن هر کدام یک مرتبه انقلاب بپا می‌کنند چون اصلاً کارکرد آن‌ها عوض می‌شود و ما دیگر آن‌ها را برای ثواب نمی‌خوانیم برای حیات می‌خوانیم چون فرمودند از خدا و رسولش اطاعت کنید. چرا؟ چون «لما یحییکم» شما مُرده‌اید! ما آمدیم زنده‌تان کنیم. این را هم بعضی‌ها حمل بر تعارف می‌کنند می‌گویند خدا چه تعارفی می‌زند! خداوند می‌گوید شما مرده‌اید، مرده متحرک هستید پیامبران را فرستادیم زنده‌تان کنند شما اموات متحرک هستید. همه می گویند بله بله راست می‌گویند آمدند ما را احیاء کنند! بله خب بفرمایید احیاء کنید! بابا تو هنوز باور نمی‌کنی که مرده متحرک هستی؟ اصلاً معنی مرگ و حیات یک چیز دیگر است. این حیاتی که ما داریم حیات نباتی و حیوانی است. آن حیاتی که انبیاء آوردند به ما بدهند حیات عقلانی و روحانی است. یعنی ما الآن همه‌مان حیات نباتی‌ داریم. حیات نباتی چیست؟ تغذیه است،‌ رشد است. مثل عَلف. حیات حیوانی هم داریم مثل غضب و شهوت، به همدیگر حمله می‌کنیم، در برابر مسائل دفاع می‌کنیم. تا این‌جا ما یکی از حیوانات و گیاهان هستیم یعنی این 7 میلیارد بشر، اغلب جزو گیاهان و حیواناتیم، و در قیامت هم جزو گیاهان و حیوانات محشور می‌شویم. که در روایات هم با ماها می‌فرماید اغلب شماها در قیامت حیوان محشور می‌شوید در قیامت باید بگردید انسان تک‌تک پیدا کنید برای این که اغلب ما حیات معنوی و حیات عقلانی نداریم یعنی تصمیم‌های ما همه غریزی است بر اساس شهوت و غضب است. مبنای نظری آن هم اغلب بر اساس وهم و خیال و حس است. لذا ما اصلاً وارد حریم حیات عقلانی که روحانی و معنوی است اغلب‌مان نشدیم و به تعبیر قرآن ما مُرده‌ایم، جزو امواتیم که حیات نباتی و حیوانی داریم.

تعلیم و تربیت انبیاء می‌آید که حیات انسانی را احیاء کند. می‌گوید مُرده‌ها شما مرده انسانی هستید و زنده حیوانی؛ حالا می‌خواهیم زنده انسانی بشوید این کار انبیاء بود، اصلاً هدف تعلیم و تربیت این است. و می‌گوید یک نفر را زنده کنی مساوی با این است که کل بشر را زنده کرده‌ای، کمّی نیست. آقا من یک جایی می‌روم که هزار نفر بنشینند صحبت‌های من را گوش کنند! اصلاً تو انسان‌شناس نیستی و حرکت تو انسانی نیست. این هم تعابیری است که در این حوزه کرده‌اند که چه کسی گرفتار صُمعه و ریا می‌شود؟ دوست دارد که دیگران بشنوند و دیگران راجع به او حرف بزنند. اسمش گوش‌ها را پر کند و کارش چشم‌ها را پر کند. کسی که شعور ندارد. همین شعور منظورم فحش نیست همین شعوری که بحث آن را می‌کنند کسی که شعور ندارد دنبال ریا و صمعه است یعنی وهم دارد و بر اساس وهم عمل می‌کند نه بر اساس عقل. یعنی واقعیت را با ناواقعیت اشتباه گرفته است! یعنی یک فکر کرده که موجودات پوچ یک چیزی هستند! باطل، یعنی پوچ. اصلاً معنی کلمه باطل به لغت عرب و به زبان فارسی ترجمه باطل یعنی پوچ یعنی هیچی نیست یعنی توهم می‌کنی. چیزی را که نیست فکر می‌کنی هست. این‌ها آمدند ما را از این وضعیت رها کنند. تک تک این آیات قرآن و این اوصافی که از خدا می‌کند «بکل شیء محیط» هرکدام از این‌ها یک عالمه بار دارد یعنی تو در محضر کسی هستی که به همه چیز احاطه دارد. این حرف یعنی چه؟ یعنی فیلم بازی نکن، کلاه خودت را برندار. کلاه بقیه را برندار. ادا در نیاور! ریا نکن، نقشه نکش، همه این‌ها یعنی صدها انجام بده و صدها انجام نده، نتیجه همین «إنه بکلّ شیء محیط» است، اگر باور کنیم که به همه چیز احاطه دارد هدف اوست، مبدأ اوست، بقیه همه این آدم‌ها که خیال می‌کنی یک کسی هستند همه این‌ها یک موجودات بیچاره‌ای هستند که از تو هم بیچاره‌ترند. برای چه کسی داری ادا درمی‌آوری؟ چه کسی را می‌خواهی راضی کنی؟ خب این‌جاها معنی توحید و شرک معلوم می‌شود که شرک عملی. (22:45)

همه حرف‌ها به یک اندازه برحق هستند حالا این که می‌گویند همه دیدگاه‌ها محترم است این احترام باید معنی شود که یعنی چه؟ می‌خواهم اول وجهه مقابل مدارا را درست بگویم چیست تا بیاییم ببینیم مدارای اسلامی چه مدارایی است؟ اگر کسی برای اثبات مدارا و ضرورت مدارا و مشروعیت مدارا از مبادی پلورالیستی شروع کرد یعنی گفت ما معتقد به پلورالیزم دینی به مفهوم معرفت‌شناسانه‌اش هستیم حقیقت شکسته شده است یعنی دیدگاه‌های مختلف،‌ تناقض هم در آن، اصلاً این‌ها نوعی معرفت، مفاهیم کاکنتیو یا معرفت‌بخش نیستند که شما بخواهی بین آن‌ها تناقض یا تعارض یا تساوی قائل باشید، گزاره‌های آگاهی‌بخش و معرفتی بین‌شان نسب اربعه برقرار است. احساسات شخصی و ارادت‌ها که بین‌شان نسبت معرفتی برقرار نیست. هر دویش ممکن است محترم به مفهوم احترام معرفتی یعنی به مفهوم حقانیت. اگر یک کسی گفت اعتقاد به حوزه متافیزیک و مفاهیم متافیزیک، حوزه مفاهیم کاکنتیو نیست اصلاً این‌جا بحث حکایت از واقع و مطابقت با واقع، صد و کذب و این حرف‌ها نیست. این‌ها بیشتر در حوزه اراده بشر شکل می‌گیرد نه علم. به اراده مربوط است نه به قلمرو علم. بنابراین بحث صدق و کذب معنا ندارد. چیزی که در آن بحث صدق و کذب بی‌معناست، در آن تناقض هم بی‌معناست. تقسیم کردن به دو قطبی حق و باطل، حتی نجات و ضلالت هم به یک معنا بی‌معناست. خب برای کسانی که می‌گویند اساساً معروف و منکر عامی وجود ندارد که کسی بخواهد کس دیگری را امر به آن و نهی از آن بکند، معروف هر کسی می‌تواند منکر کس دیگری باشد. ارزش‌های اخلاقی مابه‌ازای عینی ندارند، شخصی‌اند یا جعلی‌اند، نسبی‌اند، قراردادی‌اند یا هر چیزی که هستند یا سودمحورند و سود اشخاص با همدیگر متفاوت است منافع جوامع با هم متفاوت است به این‌ها شما راحت می‌توانید در حوزه عقاید از مدارا صحبت کنید. یعنی بگویید همدیگر را تحمل کنید همه محترم هستند به چه معنا؟ همه دیدگاه‌ها محترم است یعنی چه؟ یعنی آیا همه‌اش حق است؟ می‌گوید نه آقا، این‌جا اصلاً جای حق و باطل نیست، بلکه باید گفت همه به یک معنا باطل‌اند. کسی که می‌گوید همه عقاید محترم به مفهوم درست هستند، این یا باید بگوید که عقاید بار معرفتی ندارند یا باید بگوید دارند ولی همه باطل‌اند! همه مزخرف هستند منتها من احتراماً می‌گویم همه حق و محترم هستند! از باب این که علیه ما تحریک نشوند! خب کسانی که یکی از این 5تا پیشفرضی که عرض کردم نسبت به حقیقت دارند که شاید بشود یکی دو مورد دیگر هم به آن اضافه کرد، برای این‌ها نه فقط مدارا بلکه سازش با مخالف دینی، مذهبی، اعتقادی، خیلی کار آسانی است معامله هم بر سر عقیده آسان است. حقیقت مقدسی مهمتر از من و منافع و دنیای من وجود ندارد که من بخواهم به خاطر آن راحتی و اسایش خودم را، منافع‌ام را، چه برسد به این که جان خودم را در راه عقیده به خطر بیندازم. من مهم‌تر از عقیده‌ام، جان من، زندگی دنیوی من مهم‌تر از حق و باطل و مهم‌تر از عقیده به حق و باطل است! خب از این منظر، دعوت به مدارا و سهل‌انگاری و این که آقا تکفیر نکن، ‌همه محترمند، همه با هم دوست باشیم، خیلی کار راحت و موجهی است، منتها دقت کنیم که پشتوانه معرفتی ندارد حداکثر از موضع نسبی‌گرایی و شکاکیت شروع می‌کند. مدارایی که انبیاء و اولیای الهی می‌گویند مدارا از سر پلورالیزم به این مفهوم نیست. من یک بحثی داشتم عنوان آن را همین گذاشتم در دهه 70 بود. چون بعضی‌ها می‌گویند یا خشونت یا نسبی‌انگاری! اگر ایمان و یقین هرجا بیاید پشت آن خشونت است. اگر می‌خواهیم تساهل باشد و تکفیر نباشد و دوستی و صلح باشد باید از یقین صرفنظر کنی، چون هرجا یقین هست، تو وقتی به الف یقین داری، وقتی به حقانیت الف یقین داری، به بطلان نقیض الف یقین داری. درست است؟ بنابراین تو نمی‌توانی هم الف را حق بدانی و هم ب را باطل ندانی و بگویی برای من علی‌السویه است! هم با تو دوست هستم هم با تو دوست هستم، همه‌تان درست می‌گویید، همه‌تان محترمید! مگر این که بگویید اصلاً حقیقت، ارزش موضع‌گیری ندارد! تا این‌جا من دارم صحبت می‌کنم که چه کسانی می‌توانند مدارا کنند اما نه به دلایل معرفتی بلکه به علل پراگماتیستی! این‌جا دیگر بحث دلیل نیست بحث علت است. "دلیل" توجیه و توضیح نظری دارد. "علت" دیگر به دلیل و استدلال کاری ندارد به منافع کار دارد، به غریزه کار دارد که چرا و چه عملی را بر اثر منفت‌طلبی انجام بدهیم؟ مدارای لیبرالیستی و پلورالیستی به یک معنا از این سنخ است البته این خودش یک طیف است ولی آن مدارا از این سنخ است که حقیقت مهم مقدسی که سرنوشت ما در دنیا و آخرت به آن مربوط است و بار معرفتی هم دارد و نقیض آن هم باطل است، بحث سعادت و نجات ابد و دنیا و شقاوت و عدل و ظلم است، این حرف‌ها چیست؟ یا نیست یا اگر هست مقدس نیست، یا اگر هست قابل احراز نیست امکان داوری وجود ندارد و... . لذا هم دولت ربطی به حق و باطل ندارد. دولت در حوزه اخلاق و در حوزه معروف و منکر هیچ مسئولیتی ندارد! مسئولیت او چیست؟ حفاظت از امنیت ثروت و قدرت! چرا؟ چون ثروت و قدرت را قبول دارند آن‌ها واقعی‌اند. نظم لیبرال، جایی که به قدرت و ثروت و شهوت و منافع محسوس مربوط می‌شود آن‌جا هرگز اهل مدارا نیست دقیق‌ترین و سخت‌ترین قوانین تحت عنوان قوانین مدنی اجرا می‌شود. پر از مسئولیت و پر از قانون است باید هم باشد ما با اصل آن مخالف نیستیم. اما از حوزه منافع مادی بیرون می‌آیید و در حوزه اخلاق، رابطه انسان و خدا، رابطه اخلاقی آدم‌ها با همدیگر، دیگر آن‌جا هیچ خط قرمز قطعی که تحت عنوان شریعت و مقدس الهی و حرام و واجب است وجود ندارد آن‌جاها تسامح مطلق است، مگر باز منافع اجتماعی به خطر بیفتد. باز منافع منافع مادی و مدنی بخطر بیفتد. باز با قرارداد اجتماعی منافات داشته باشد. ولی در حوزه‌های دیگر دنبال قرارداد نیست. مثلاً برای سربازگیری دموکراسی نیست، در مبارزه با بیماری‌های مادی، حقوق شهروندی مطرح نیست همه باید سربازی بروند. همه باید واکسینه بشوید همه باید این کار را بکنید، در خیابان چون نظم مادی و اجتماعی بهم بخورد اختلال در معاش مادی است. آن‌جا نه دموکراسی است، نه مماشات است نه تسامح است. این‌ها قانون مادی است. پایت را کج بگذاری، جریمه، اخراج، برخورد! آن‌جا کاملاً خشونت است نهادینه و قانونی اعمال می‌شود. اما عقاید و اخلاق، حق و باطل،‌ نجات و سعات؛ حالا آن بخشی که قانون‌پذیر است بخشی‌اش که قانون‌پذیر نیست. مثلاً شما اگر قانون بگذارید که حسودها را می‌گیریم دو ماه زندان می‌اندازیم! این بخش قانون‌پذیر نیست این بخش درونی، تربیتی و اخلاقی است. اما بخش‌های اخلاقی و حقوق معنوی، حق تکامل، آن‌هایی که قانون‌پذیر است آن‌جا فقط بر اساس تراضی است، دو نفر می‌توانند یک گناه بزرگی را مرتکب بشوند اگر هر دو راضی باشند اما در فرهنگ اسلامی چون حق تکامل و حق ملاقات درست با خداوند پس از مرگ، حق بهشت رفتن، حق خلیفه‌اللهی، آن‌جا حتی اگر دو نفر به یک عمل حرام راضی بشوند باز هم این جزو حقوق‌شان نمی‌شود. پس یک عرصه‌هایی هست آن‌ها مسامحه نمی‌کنند چون مادی است، مسامحه می‌کنند چون از نظر آن‌ها مفاهیم واقعی نیست خرافه است. پس یک علت روشن باشد بعضی‌ها می‌گویند همه عقاید برای ما محترم است نه از باب اخلاقی و مدارا و احترام به حقوق بشر، از باب این که می‌گوید این حوزه‌های اعتقادات و اخلاق و ایمان و متافیزیک این حرف‌ها برای خودت مهم است، ‌برو توی خانه‌ات می‌خواهی خدا بپرست، شیطان بپرست، مسیح بپرست، کله‌ات را می‌خواهی به دیوار بزنی، توی حریم خصوصی‌ات هر کاری می‌خواهی بکن! حریم خصوصی محترم است یعنی آن‌جا دیوانه‌بازی می‌خواهی دربیاوری دربیاور! یعنی فرض کن خدا واقعاً هست، محترم است یعنی برو کار خودت را بکن. در عرصه امور پابلیک دخالت نکن، این‌جا بحث مادی است. خب در حوزه قدرت، ثروت و ماده، مدارا نمی‌شود در حوزه اخلاق، معنویت و مباحث الهی و متافیزیک. چون اصلاً قائل نیست که این‌جا یک حقیقتی وجود دارد، این حقیقت ارزش دارد، این حقیقت به سعادت و شقاوت انسان مربوط است واقعاً این معروف است این منکر است، این عدل است این ظلم است، چون آن‌ها قبول ندارد آن‌جا می‌گوید مماشات مگر باز به مسائل مادی برخورد کند. این یک طرف.

چند سال پیش یک سفری کانادا بود همین دانشگاه تورنتو، بحث مذاهب بود. این "پروفسور جیمزرایمر" مسئول دپارتمان ادیان در دانشگاه تورنتو بود. خیلی آدم شریفی بود. تئوریسین فرقه منونایت بود از بخشی از فرقه‌های پروتستان که آمیش‌ها هستند که ضد تکنولوژی هستند، باز آن‌ها یک انشعابی از این‌ها بودند. باز اینها خودشان یک انشعابی از آناباتیست‌ها بودند چون می‌دانید پروتستان‌ها هر ماه انشعاب دارند چون این‌ها معتقدند که نه آتوریته‌ای به نام پاپ وجود دارد تفسیر رسمی از دین. هر کسی هم کشیش خودش هست ضمن این که این‌ها بنیادگرا و اصالت متنی تلقی می‌شوند نسبت به کاتولیک‌ها که می‌گویند پاپ باید تفسیر کند، ولی یک حالت بازی دارند یک مزایایی نسبت به کاتولیک‌ها دارند و یک نقاط ضعفی دارند. یکی از جاها که همین بحث قرائت شخصی از دین و این که هرکسی کشیش خودش است، هرکسی تفسیر خودش از انجیل، هر کسی برداشت خودش، برای مبارزه با آتوریته پاپ و مرکزیت کاتولیک این بحث‌ها شد خوب یک خوبی‌هایی داشت که دگماتیزم پاپ و شکست و باب بحث و گفتگو را باز کرد اما از آن طرف یک ضرری داشت که دیگر در و دروازه‌ای برای کتاب مقدس نماند که هرکسی هر چیزی را می‌شود نسبت داد. تز ایشان در سمینار این بود که هیچ کس نمی‌تواند به هیچ کس بگوید قرائت تو نه. یعنی هیچ کس نمی‌تواند هیچ کس را تکفیر کند. ایشان گفت من سال‌ها روی این کار کردم و ادله موافق و مخالف را همه را مطرح کردم. راست هم می‌گفت آدم واقعاً زحمتکش و فاضلی بود. در سمینار،‌ وقتی که مقاله‌اش را مطرح کرد ما در حضور جمع از او یک سؤالی کردیم که هیچ کس نمی‌تواند هیچ کسی را به هیچ دلیلی تکفیر کند. خب. شما می‌گویید که این گزاره اصلی و هسته‌ای منونایت است. یعنی شما دارید می‌گویید هرکس این را قبول ندارد منونایت هست یا نیست؟ اگر هست پس این مسلّمات منونایت، فرقه شما و مذهب شما نیست. اگر نیست، حرف خودت را نقض کردی. اگر کسی آمد گفت من متعلق به فرقه منونایت هستم، ولی معتقدم که می‌توان گفت که چه کسی منونایت نیست؟ چون شما می‌گویید نمی‌توان گفت که چه کسی منونایت نیست نمی‌شود تکفیر کرد. شما این‌جا با او چه کار می‌کنید؟ برای این سؤال، ایشان جواب نداشت البته آدم شریفی بود و مقداری سکوت کرد و فکر کرد و گفت من تا حالا به این سؤال فکر نکرده بودم باید فکر کنم و جواب بدهم. من گفتم که ما تا حالا چنین جمله‌ای را نشنیده بودیم که بگوید من چیزی را نمی‌دانم! چون ما همه، همه چیز را می‌دانیم. من جلوی جمع گفتم من می‌خوانم از پروفسور رایمر تشکر کنم و به ایشان روایتی را از اهل بیت(ع) و رهبران‌مان بگویم که می‌فرمایند که "آن کسی داناست که گفت نمی‌دانم"، «نصف العلم لاأدری؛ آن کسی می‌داند که می‌تواند بگوید نمی‌دانم.» گفتم شما بعد از این که این جمله را گفتید، از نظر من شما مرد دانایی هستید. ولی این سؤالی را که از شما پرسیدم جواب ندارد چون این حرف تناقض است. ببینید پس یک جا تکفیر، آن تکفیر منطقی را اول بفهمیم چیست؟ تکفیر منطقی این است که کسی نمی‌تواند بیاید بگوید من شیعه‌ام، ولی ولایت علی‌بن‌ابیطالب(ع) را قبول ندارم! عصمت ائمه(ع) را قبول ندارم. شما می‌توانی او را از تشیّع سلب و تبرئه کنی و بگویی تشیّع از شما بری است! تکفیر به این معنا. یعنی جنابعالی شیعی فکر نمی‌کنید که این هم از همین الهیات لیبرال پروتستان و امثال همین‌ها در قرن 20 گرفته‌اند. بُعد معرفتی دین مدام تضعیف و حذف بشود، اسم آن را هم نجات دین گذاشتند. اول قبل از همه "کانت" خواست برای نجات دین این کارها را بکند گفتند بگوییم دین در حوزه متافیزیک هیچ حرفی برای گفتن به عنوان معرفت، هیچ گزاره کاگنتیوی ندارد! دعوای عقل و دین و علم و دین تمام! اصلاً حوزه مباحث متافیزیک حوزه علم نیست! آن‌ها اصلاً علم نیست. بنابراین او می‌خواست بگوید هیچ دلیلی علیه ایمان به خداوند نیست ولی در عین حال، این هم اثبات شد که هیچ دلیلی برای اثبات خداوند هم نیست. خواست بگوید هیچ استدلال عقلی برای نفی اخلاق و ارزش‌ها وجود ندارد چون ارزش‌ها مقولات عقلی نیستند در عین حال، این را هم بر کرسی نشاند که هیچ راه و استدلالی برای دفاع از ارزش‌ها وجود ندارد. عقل، از ارزش‌های اخلاقی حمایت نمی‌کند حالا آن از طریق وجدان عملی، و کار را درست کرد برای خودش، کرد. ولی آن‌ها گفتند خب این بخش سلبی حرفت قبول که گفتی این‌ها قابل اثبات نیست. آن بخش ایجابی که گفتی از طریق بدیهیات عقل عملی و وجدان ما اخلاق و خدا و همه چیز را درست می‌کنم ما دیگر آن جنبه‌اش را قبول نداریم. اصلاً از کانت به بعد، در علوم انسانی و الهیات شما از اثبات هیچ گزاره‌ای، هیچ توصیه‌ای را نمی‌توانید نتیجه بگیرید. من نمی‌دانم چرا این‌قدر نتیجه می‌گیرند؟ طبق مبانی معرفت‌شناسی ما می‌شود چون ارتباط حوزه حکمت عملی و حکمت نظری قابل احراز و اثبات است. طبق مبنای این‌ها نمی‌شود. طبق مبنای شماها نمی‌شود شماها یک تعریفی از هستی، از جهان، از انسان ارائه بدهید بعد متافیزیک هم قبول ندارید با عقل تجربی هم خیلی از این‌ها نه اثبات می‌شود نه ابطال. حتی برهان نظمی که با عقل تجربی اثبات می‌شود غیر از آن برهان نظمی که با عقل متافیزیک اثبات می‌شود او به علت فاعلی کار دارد این به علت غایی کار دارد او خدا را اثبات می‌کند این که اثبات نمی‌کند. مدیریت منظم عالم را اثبات می‌کند ولی خدا را اثبات نمی‌کند. خب، شما با این مبانی متدولوژی چگونه در حوزه الهیات تحت عنوان فلسفه دین یا کلام جدید یا در حوزه علوم انسانی و علوم اجتماعی این همه توصیه‌هایی می‌کنید که طبق این مبانی معرفت‌شناختی قابل استدلال نه له، نه علیه اصلاً نیست. ما می‌توانیم ولی شما چه دلیلی برای این حرف‌ها دارید؟ عملاً پذیرفت. بعد از جلسه هم با صحبت‌هایی که کردیم، بعد گفت بله، این نکته، نکته‌ای است که صحبت‌های من ناظر به این قضیه نبود. گفتم خب حالا ناظر نباشد ولی آن منظور هست شما ناظر نیستی. ولی آن منظور هست وقتی شما این حرف را می‌زنید. پس ما کدام تکفیر را پذیرفتیم به این معنا. کدام تکفیر را نمی‌پذیریم؟ این است که بدون استناد درست عقلی و نقلی به منقولات همان مکتب، هرچه که هست کسی را که مدعی است به این حلقه فکری و به این مکتب فکری متعلق است و استناد عقلی و نقلی به این منابع می‌کند او را تکفیر کنیم این تکفیر نادرست است. آخرین جمله‌ای را که عرض می‌کنم یک تجربه‌ای است که خودم کردم. من قبل از این که این سفرهای متعدد را بروم خب توی ذهنم دوتا مسئله بود. یکی تعبد به این که این حرف‌های اسلامی بهترین حرف‌های دنیاست. اگر این دین، دین خاتم است، این‌ها بهترین حرف‌هاست. این‌ها را تعبدی قبول داشتم برایش دفاع می‌کردم استدلال هم می‌کردم اما واقعاً تجربه نکرده بودم. یکی از توفیقاتی که خداوند را من شاکر هستم این است که در 5 قاره و با روشنفکران و رهبران ادیان و روشنفکران بی‌دین، با همه این‌ها ارتباط داشتیم، شما هم داشتید. دو تا مسئله برای من تجربی روشن شد. 1) واقعاً کتاب و سنت، با تفسیر اهل بیت(ع) مفاهیم جهانی است. قابلیت جهانی شدن دارد و باید جهانی شود و می‌تواند جهانی شود. 2) اکثر بشریت جاهل مستضعف هستند نه معاند. این را هم ما از نزدیک دیدیم. ما دیدیم در حزب کمونیست دوآتیشه در آمریکای لاتین، گفتند نسبت اسلام و سوسیالیزم و سرمایه‌داری را می‌خواهیم بحث کنیم، من فقط برایشان قرآن و روایت پیامبر(ص) و امیرالمؤمنین(ع) و نهج‌البلاغه خواندم. متأسفانه آن جلسه را کسی ضبط نکرد. این‌ها اصلاً نمی‌گذاشتند حرف‌های من تمام شد، لابلای بحث‌های من این‌قدر این کمونیست‌ها بلند می‌شدند ایستاده کف میزدند که نگذاشتند جلسه من تمام شود، وقت ما کم آمد. بعد از جلسه، رئیس حزب کمونیست آن‌جا آمد گفت آقا این حرف‌ها که خیلی حرف‌های خوبی بود ولی این حرف‌ها چه ربطی به دین داشت؟ گفتم به دین شماها ربط ندارد ولی به دین ما مربوط است. تا هند که بتخانه رفته بودم نایب‌الزیاره شماها بودم! توی بتخانه با یک مرتاضی که عکس آن را با هم داریم من اهل آخرت بودم خیلی چاق بودم او اهل دنیا بود استخوان‌هایش بیرون زده بود. این 40 سال، کنار رودخانه مقدس در گَنگ در بنارس، در آن بتخانه، گفت پدر من نذر کرده من این‌جا هستم. آدم واقعاً این مستضعف و روایت امام صادق(ع) را آن‌جا به چشم خودش می‌دید! یک کم با هم حرف زدیم، بعد گفت از کجایی؟ گفتم از ایران. بعد شروع کردم چندتا روایت را از پیامبر(ص) و حضرت امیر(ع) گفتم. ایشان یک کمی فکر کرد گفت محمد و علی جز خدایانند. عین عبارتش است. در دانشگاه توکیو، این‌هایی که به لحاظ سنتی، مثل شینتو یک ترکیب‌های من‌درآوردی از بودیزم هستند در دپارتمان فلسفه دین‌شان نشستم، چندتا روایت من از پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) خواندم، چندتا روایت برایشان خواندم توضیح دادم معنای این‌ها چیست؟ اصلاً این‌ها مبهوت شده بودند.

خواهران و برادران! به شدت این مفاهیم اسلامی باید، نه معذرت‌خواهانه و شرمنده، با افتخار سرمان را بالا بگیریم و با سواد و با اقتدار، تمام جهان در دسترس ماست. از شرق آسیا تا قاره آمریکا این حرف‌ها مشتری دارد. این حرف‌ها را باید بدانیم به آن واقف باشیم، ملتزم باشیم، معتقد باشیم. کسی که فکر کند من بروم بگویم هم حق با توست، هم حق با من است، الآن هم شب است، هم روز است، هم تو راست می‌گویی، هم من راست می‌گویم! فکر می‌کنید با این حرف‌ها کسی را جذب می‌کنید؟ کسی با این حرف‌ها جذب شما نمی‌شود. دکان باز می‌کنید. این‌هایی که می‌گویند همه حق‌اند،‌ همه محترمند، همه درست‌اند، این‌ها می‌خواهند مغازه باز کنند! این می‌خواهد از هر سه نفر سواری بگیرد! اتفاقاً محکم مثل انبیاء، مثل رسول‌الله(ص) که جایی می‌گفت «لکم دینکم ولی دین» راه ما از هم جداست، ولی در عین حال، برای کسی که به او سنگ می‌زند طلب مغفرت می‌کند. مدارا و اخلاق در اوج، بدون هیچ شکاکیت و نسبی‌انگاری و لیبرال بازی. می‌شود هم با وهابی حرف زد، می‌شود وهابی را متقاعد کرد. همین داعش، ما با رهبران‌شان مشکل داریم با بدنه این‌ها. کدام جریان را شما در تاریخ دیدید که چند هزار بچه‌هایی که در آمریکا و کانادا و اروپا متولد شدند و در دانشگاه‌های آن‌جا درس خواندند این‌ها آمدند اسلحه برداشتند و به عراق آمدند، این‌ها قربانی‌اند. آن رهبران‌شان آدم‌های فاسدی هستند. عربستان و آمریکا و اسرائیل، این‌ها همه با هم هستند، هم خودشان این‌ها را می‌آورند و هم خودشان به هوای این که می‌خواهیم این‌ها را بزنیم بازدوباره می‌آیند! اکثر بدنه این‌ها شما خیال نکنید اینها بچه‌های جاهلی هستند. کانادا، - هزار سال پیش بود!- یک جلسه‌ای در دانشگاه بود بعدش گفتند یک عده بچه مسلمان‌های اهل این‌جا، بعد دیدم هی به حالت یواشکی به ما می‌گویند به حالت مخفی، شک هم کردم که اصلاً این‌ها کی هستند؟ بروم؟ نروم؟ بعد یواشکی آمد به من گفت من دانشجوی دکتری‌ام. این‌جا یک جلسه‌ای می‌خواهیم اگر شما لابلای این سمیناری که این‌جا هست بیایید در این جلسه که توی خانه یکی از ماهاست شرکت کنید. من با دوستان مشورت کردم که این‌ها کی هستند؟ چرا یواشکی حرف می‌زنند؟ گفت این‌ها بچه‌های خیلی خوبی هستند مشکلی ندارد برویم. بعد رفتیم خانه این‌ها. 20- 30 نفر بودند، همه بچه‌های دانشجوی دکتر یا دکتر،‌ همه‌شان سنی. بعضی‌ها با گرایش‌های وهابی. کتاب‌های "رِنه‌گنون" را می‌خواندند و همه‌شان مرید امام(ره) بودند! – این خیلی برای من جالب بود – بعد زمانی بود که آقای خاتمی آمده بود. بعد آقای خاتمی رفته بود آمریکا آنجا گفته بود مثلاً شهید "آبراهام لینکون" ما همه با هم خوب هستید شما از ما بهترید! ما بطور تاریخی استبدادزده‌ایم ولی شما یک ملت دموکرات هستید و... از این حرف‌ها زده بود. این‌ها ناراحت شده بودند. بعد در آن جلسه به من گفت که پرچم اسلام تا به حال در ایران دست خمینی بود دیگر از این به بعد در ایران نیست از این به بعد پرچم اسلام دست القاعده و طالبان است. من آنجا خیلی ترسیدم. گفتم ببینید یک موج وسیعی از این بچه مسلمان‌ها دانشگاهی، اصلاً همه این‌ها در آمریکا و اروپا متولد شدند و آن‌جا زندگی کردند، دانشگاه رفتند، درس خواندند. گفت که چطوری شد شماها این‌قدر فتیله را پایین کشیدید و یک مرتبه رهبر اسلام و تمدن اسلامی آمدید این کارها را می‌کنید- عین عبارت‌شان است – گفتند ما اینجا داریم زندگی می‌کنیم می‌دانیم این‌جا چه نکبتی است، باز این‌جا را دارید الگوی مسلمانان دنیا می‌کنید؟ این حرف را زد و وقتی من از جلسه بیرون آمدم، به یکی از دوستان گفتم که من خیلی از این جلسه ترسیدم! اولش خیلی خوشحال شدم که یک چنین بچه‌های باسوادی هستند ولی آخرش خیلی ترسیدم. من مطمئن هستم بعضی از این‌ها در همین داعش، در عراق و سوریه هستند! می‌دانید برای چه؟ برای این که اسلام اهل بیت(ع) را کسی درست به این‌ها معرفی نکرده است. اگر درست حرف بزنیم، حتی اغلب بدنه این وهابی‌ها، این‌ها در برابر اهل بیت(ع) خضوع می‌کنند. چنانکه غیر مسلمین در برابر این مفاهیم اسلامی خضوع کردند.

والسلام علیکم و رحمه‌الله و برکاته



نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha