پاسخ به پرسشهایی در مورد «احتمال تاثیر» در نهی از منکر، توجیه مسئولیت گریزی، تقیه، نسبت معرفتشناسی و تکنولوژی، تعریف علم حضوری و ...
پرسش و پاسخ (5)
سوالات:
آیا در نهضت امام حسین(ع) با علم به شهادت، به راستی شاهد عدم تأثیر نهی از منکر و شکست قیام عاشورا بودیم ؟ آیا هیچ یک از ۵ معنای "احتمال تأثیر" در نهی از منکر میتواند توجیه برای مسئولیتگریزی باشد؟ تقیه با رضاخان دینستیز، تا چه حد جایز بود؟ حد خطرپذیری کجاست؟ چرا آثار کربلا تا امروز هم برقرار است؟ عاشورا روز خوبی بود یا بد؟ عرفان، کجای نبرد است؟ جنگ خوب و جنگ بد، چگونه تشخیص داده میشوند؟ چرا اسلام، زنده شدهی حسین(ع) است؟ ماجرای شریعتی با علامه مجلسی، در تحلیل تقیه امام سجاد(ع) باخلیفه جور چه بود؟
چرا بشر به "همه حقائق هستی" دست نمییابد؟ پس آیا به "هیچ حقیقت قطعی" دست نمییابد؟ چرا نه همه، و نه هیچ؟ چرا اکثریت فیلسوفان جهان اسلام، شیعه بودند؟ مباحث معرفتشناسی و تعریف علم، آیا اثری در رشد علم و تکنولوژی دارد؟ "مفید و مضر"، چه نسبتی با "درست و غلط" دارد؟ آیا هریک از فلسفه و علم میتوانند ما را از دیگری بینیاز کنند؟ آیا "عقل" در منابع اسلامی، صرفاً عقل معاد است؟ آیات و روایات مربوط به عقل متافیزیک، عقل اخلاقی، و عقل ابزاری و تجربی، چه نسبتی با یکدیگر دارند؟ آیا قرآن، با هر تصرفی در طبیعت، مخالف است یا با تصرف مشرکانه، مسرفانه و ظالمانه؟ چرا بازخوانی تاریخ علم وتمدن مسلمین برای خودآگاهی و تمدنسازی مجدد، ضرورت داریم؟ آیا (شک میکنم، پس هستم)، به لحاظ منطقی درست است؟ آیا میتوان بدون "علم حضوری" به هیچ "علم حصولی" دست یافت؟ اصل علیّت، چگونه از "علم حضوری" بدست میآید؟ "علم حضوری" در فطرت همه انسانها به "وابستگی خود به خدا"، چگونه قابل تضعیف و تقویت است؟ "من" ما کیست؟ چرا هیچ قاعده کلی علمی، صرفاً با استقرا و آزمایشهای پراکنده تجربی و بدون ضمیمه عقلی، اثبات نمیشود؟ چرا علم تجربی، منطقاً نمیتواند موارد تجربه نشده را محال بداند؟
در برابر این پرسش که امام حسین(ع) میدانستند این نهضت به لحاظ مادی و نظامی شکست میخورد؟ چرا کردند؟ مگر نمیگویند که شرط امر به معروف و نهی از منکر که خود ایشان میگوید من به آن دلیل قیام کردم احتمال تأثیر است؟ همه میدانستند اینها کشته میشود آیا خود ایشان نمیدانست؟ از آن طرف روایاتی داریم که چرا میدانستند. روایاتی که میگوید اصلاً «الموعود بشهادته قبل استحلاله و ولادته» وعده شهادت امام حسین(ع) قبل از تولد ایشان داده شده، و اولین ذکر مصیبت امام حسین(ع) وقتی بود که ایشان به دنیا آمد آوردند دادند به پیامبر(ص) که اذان در گوش ایشان بگویند، رسول خدا ایشان را بغل کردند اذان و اقامه گفتند و اسم او را هم گفتند حسین(ع). که این اولین باری بود که چنین اسمی را گذاشتند چون میدانید که اسم حسن و حسین تا قبل از این دوتا بزرگوار در زبان عرب نبوده است. اسمهای دیگر هست. و همانجا پیامبر(ص) حسین(ع) را در آغوش میگیرند میبینند که اشک پیامبر(ص) سرازیر شد میپرسند آقا چرا گریه میکنید؟ فرمودند که دارم لحظهای را میبینم که سرش را از پشت در همین امت میبُرند. خب اولین عزاداری برای امام حسین(ع) را خود پیامبر(ص) کردند. بنابراین نمیشود گفت. خودشان از قبل میدانستند. شنیدید که حضرت زینب(س) هنگام عقد یک شرط ضمن عقد دارند و آن این که مواردی پیش خواهد آمد که حسینبنعلی برادرم مسافرتی میرود و فعالیتهایی دارد من یک شرط دارم و آن این است که من باید با ایشان باشم. و عبداللهبنجعفر که شوهر ایشان و پسر شهید بزرگ اسلام جعفربنابیطالب، جعفرطیار است میپذیرد. ایشان اینجا یک اظهارنظری میکنند، میدانسته ته این قضیه اسارت و شهادت است به جایی نمیرسد نگران بود و میترسید و یک احتمال ایشان مطرح میکنند که حضرت زینب(س) علیرغم میل باطنی عبدالله که پسرعموی حضرت زینب(س) و امام حسین(ع) است، شوهر ایشان آمد و بچههایش را آورد و گفت من این دوتا بچههایم را هم میبرم که شهید شوند. خب حالا سؤال این است که اگر ایشان میدانست که شکست میخورد که ظاهراً میدانستند آیا شرط اعتراض و انتقاد این نیست که احتمال بدهی که اثر داشته باشد و جانت به خطر نیفتد؟ این را همه میگویند. نکته مهم این است که احتمال اثر آری، باید داد ولی کدام نهضت است و کدام حرکت است که هیچ احتمالی برای هیچ تأثیری نداشته باشد؟ تأثیر هم قرار نیست که همان لحظه حرف تو به کرسی بنشیند؟ چه تأثیری بالاتر از قیام امام حسین(ع) تا همین الآن. چطور احتمال تأثیر نبوده است؟ شرط اعتراض کردن زنده ماندن نیست که آقا ما اعتراض میکنیم به شرط این که زندان نرویم، کشته نشویم! اذیت و آزار نشویم! تبعید و تهدید و نشویم به این شرط بر ما واجب است! چنین شرطی ندارد. همه اینها را باید بپذیری و الا نهی از منکر چرا مهمترین واجب الهی باشد؟ بخاطر سختیهایش هست و اتفاقاً اثر دارد لذا میگویند در فروع دین از همه احکام مهمتر است. بعضیها فکر کردند شرط نهی از منکر و اعتراض و انتقاد به ظلم و فساد و گناه این است که آبروی من، جان من، سلامت من، آرامش من، به خطر نیفتد اصلاً چنین شرطی ندارد. بله، شرط تأثیر است. منتها سؤال کدام امر به معروف و نهی از منکر که به هیچ شکل آن هیچ تأثیری ندارد، هیچی همه اثر دارد. یک بحثی هست که آیا اثرش و خود آن منکر در حدی هست که بیارزد که جان خود را برایش بدهی؟ بله این مهم است، مثلاً یک لات و مستی در خیابان و بیابان ایستاده فحش ناموسی به همه میدهد خب این منکر است تا میتوانی هم باید سعی کنی جلوی آن را بگیری اما این که بروی به خاطر این قضیه کشته شوی به خاطر این که یک دیوانه مستی در خیابان دارد فحش میدهد، از من خواستند که من بروم کشته شوم؟ این را باید بررسی کرد ما اهمّ و مهم در اسلام داریم. این بحث اهم و مهم است اما یک وقتی است که احکام و اصل اسلام زیر حمله است و دارند اصل اسلام را تحریف میکنند فساد بنیادین است مثلاً زمان شاه، طرف آمده قسم به قرآن را از توی شرط حکومت ظاهری صوری قلابی برداشتند، تاریخ هجری را تاریخ شاهنشاهی میکند، آن یکی رضاخان پلید قبلش آمده حجاب را ممنوع میکند، یک حیوان وحشی، بیسواد، معتاد، فرمانبر از انگلیس و غرب، بعد فکر کرد هیتلر دارد میبرد توی بغل آلمانها رفت که وقتی هیتلر شکست خورد انگلیسیها آمدند او را برداشتند گفتند نوکر خوبی بودی ولی تا آخر وفادار نبودی، دمش را گرفتند بیرون انداختند و بچهاش را آوردند. جنایاتی که اینها کردند در همین مسجد گوهرشاد برای برهنه کردن زنان مسلمان، توهین به زن مسلمان ایرانی، بحث کشف حجاب، حمله به مسجد گوهر شاد، به رگبار مسلسل بستن مردم، بعد دفن اینها در گورهای مخفی دستهجمعی، اصلاً همین حرم را موزه کرد انگلیسیها به او گفتند حرم و مسجد را باید ببندد و حرم امام رضا(ع) را موزه کنند نه این که کسی زیارت برود. یک مدت هم شروع کردند. پدر بزرگ مرحوم ما، گفت زمان او رضاخان همین کار را کرد. گفتند این که مردم ظهر، شب هر وقت دلشان میخواهد بلند شوند بیایند اینجا به عنوان زیارت نداریم، اینجا را موزه میکنیم هفتهای چند ساعت بعدازظهرها مردم بیایند بلیط بخرند بیایند موزه نگاه کنند بروند! تا این حد رفتند. تلاش برای حذف کلی روحانیت، ممنوع کردن عزای امام حسین(ع)، کشتن مردم، بیناموس کردن زنان مردم، تلاش میکرد که خط فارسی را از بین ببرند و خط لاتین کنند، و از این قبیل مباحث.
خب حالا زمان او و شاه، تا آخر میگفتیم آقا یک حرفی بزنید میگفتند حفظ جان، اوجب واجبات است. شرط نهی از منکر این است که خطر نداشته باشد، چه خطری؟ کدام منکر؟ بله یک کسی در خیابان تف انداخته یک کسی بگوید این خلاف بهداشت و ادب است منکر است میخواهم نهی از منکرش کنم برود جلو و بخواهد به او فحش ناموسی بدهد یا بخواهد با چوب او را بزند. این را گفتند که آقا گفتند ببین کدام اینها مهمتر است نه این که طرف آمده اصل اسلام و قرآن و دین و همه چیز را نابود کرده، کلاً کشور را مستعمره کرده، ملت ایران را فروخته، بعد بایستی بگویی چون حرف زدن خطر دارد بر ما واجب نیست. امر به معروف و نهی از منکر را مهمترین حکم الهی را از رسالهها حذف کرده بودند که امام(ره) دوباره آمد اینها را وارد رساله و توضیحالمسائل کرد. خب سیدالشهداء(ع) فرمودند که زنده ماندن و سالم ماندن و محترم ماندن و... شرط واجب شدن مبارزه و نهی از منکر نیست، اینجا قیام واجب است اثر هم دارد، الآن اثر ندارد ما کشته میشویم اثر مادی فوری ندارد ما کشته میشوم اما اثر دارد، اثر آن این است که اسلام میماند، اسلام حفظ میشود، اسلام تحریف نمیشود و وجدان مردم زنده و بیدار میشود و بعد از شهادت امام حسین(ع) است که قیام پشت قیام راه افتاده و تا همین الآن ادامه دارد. از قیام تف، قیام توابین، قیام مختار، همینطور قیام پشت قیام، زمان بنیعباس، قبل از آن بنیامیه، تا همین الآن که این شیعیان زیدی یمن قیام کردند به اسم امام حسین(ع) است تا قیام حزبالله در لبنان به اسم امام حسین(ع) است. انقلاب خود ما در ایران که مادر این انقلابهای جدید است به اسم امام حسین(ع) است. اینها آثار کار امام حسین(ع) است. همان زمان خیلیها گفتند دوتا برادر ایشان یکی محمد حنفیه و یکی عمربنعلی، عمر پسر امیرالمؤمنین(ع) اینها همه آمدند گفتند چنین کاری درست نیست هر دو هم با حکومت مخالف بودند، حتی عمر، به نظرم بعدها کنار نیروهای زبیریها علیه بنیامیه هم جنگید و کشته هم شد ولی کربلا نیامد که شهید شود. آنجا احتمال پیروزی میداد حتی خود عبداللهبنزبیر بعد از قیام امام حسین(ع) مصمم شد که بایستد. یعنی یک خطی را امام حسین(ع) شکستند آن هم با اعتماد از جمله به حضرت زینب(س) و امام سجاد(ع). اگر این دوتا بزرگوار نبودند کلاً سرنوشت کربلا یک جور دیگری میشد و اصلاً ممکن بود در نطفه خفه شود. اگر حضرت زینب(س) نبود همانجا امام سجاد(ع) را هم میکشتند چون یکی دوبار آمدند بکشند حضرت زینب(س) نگذاشتند. همانجا حضرت سجاد(ع) را میکشتند قائله ختم میشد و دیگر یک مرد هم از اهل بیت(ع) باقی نمیماند و تمام میشد، نسل پیامبر(ص) از طریق نسل معصوم قطع میشد. بعد هم بیرون میگفتند که کربلایی نبوده،خبری نبوده، حسینبنعلی(ع) سرطان داشته آمده، حج را نیمه کاره برای یک سفر بهداشتی یا مطالعاتی داشته، رفته و بین راه هم ایشان سکته کرده، اصلاً کربلایی در کار نبوده است. چه کسی کربلا را تا همین الآن کِش داد؟ حضرت زینب(س) و امام سجاد(ع). قیام امام حسین(ع) اثر نداشت؟ آنها نگاه مادی میکردند میگفتند آقا این کار شما اثر ندارد تنها ماندید همهتان را میکشند و نابود میکنند. اثر ندارد. امام حسین(ع) میگوید چرا اثر دارد. اثر این نیست که من زنده بمانم یا حکومت همین الآن از دست اینها خارج شود که همان کار هم در عرض چند سال شد و حکومت سقوط کرد. اثر این است که از همان موقع تا الآن هزار و اندی سال است و تا قیام قیامت اسم امام حسین(ع) الهامبخش جهاد و انقلاب و عدالت و شهادت است. شما میدانید حتی قیام آخرالزمان حضرت ولیّعصر(عج) یک شعار اصلیاش «یا لثارتالحسین» است یعنی عدالت جهانی هم باز جزو آثار کربلاست. قیامهای اسلامی پشت سر هم بوجود آمد. گفتند آقا اثر نمیکند، مضمون فرمایش امام حسین(ع) این است، کار امام حسین(ع) این بود که از این که ما کشته بشویم بله فاجعه است ولی فاجعه صدبار بدتر از این، این است که یک جامعه، چه برسد به اسلام و امت پیامبر آخرالزمان به جایی برسد که هرکارش بکنی و هر بلایی سرش بیاوری تکان نخورد و تحمل کند! این است که خیلی خطرناک است و الآن جامعه اسلامی به این حد رسیده، خطر اصلی این است. هر کاری با اینها میکنی اینها میایستند نگاه میکنند! عالم و عامیشان! عابد و فاسقشان! همهشان میایستند نگاه میکنند اینها هر کاری با اینها بکنند و هرچه بگویند اینها میگویند قیام واجب نیست. قیام ممکن نیست. این خطر اصلی است. بله کشتن شدن حسین و کربلا، قضیه کربلا یک فاجعه بزرگی است. یک وقتی یک کسی گفته بود آقا این قضیه عاشورا که میگویید این همه اتفاقات زشت و خطرناک افتاده، چرا اینقدر به عاشورا افتخار میکنید و مدام یادآوری میکنید؟ بالاخره ما نفهمیدیم که عاشورا روز بدی بوده یا روز خوبی بوده؟ حالا بعضی از عرفای اهل معنا میگویند که عاشورا روز جشن حسین(ع) و اهل بیت(ع) است به یک معنا هم راست میگویند. به معنای باطنی و واقعی که در روایت هم داریم که هرچه به ظهر عاشورا امام حسین(ع) نزدیک میشد بهجت و شادی و برافروختگی ایشان بیشتر بود که دارد به وصال حق نزدیک میشود. او خوشحال بود. برای امام حسین(ع) جشن است که در خون خودش آغشته شود و به لقاءالله برود. دیگر از این بالاتر چه؟ اما برای بشریت و برای ما عزاست که کار بشر به اینجا رسید، حکومت اسلامی کارش به اینجا رسید که با حسین(ع) چنین کردند. این همه ظلم. برای اینها باید عزا گرفت. بنابراین کربلا، عاشورا، امام حسین(ع) دو چهره دارد. عاشورا زیباترین روز تاریخ و زشتترین روز تاریخ است. زیباترین روز تاریخ است اگر از طرف امام حسین(ع) و زینب(س) به آن نگاه کنیم. زشتترین روز تاریخ است اگر از آن طرف جبهه به آن نگاه کنیم. چون در روز عاشورا کثیفترین کارها، زشتترین و پلیدترین رفتار و زیباترین و باشکوهترین رفتار هر دو اتفاق افتاده است. اصلاً نگاه ما به جنگ، همین است. میگویند شما از جنگ مدام حرف میزنید، هر سال هفته جنگ و یادبود جنگ و... کجای جنگ خوب است؟ جنگ، بدترین اتفاق در تاریخ حیات بشر است. ما از جنگ کثیفتر نداریم. وقتی خداوند آدم را خلق میکرد برای فرشتهها همین سؤال مطرح شد که ببخشید این دارد خلق میشود ساختار این موجود این است که یکی اهل فساد و یکی اهل خشونت است «یفسد فیالارض» زمین را به گند میکشاند و «یسفک الدماء» خون همدیگر را میریزند. چنین موجود خطرناک، وحشی، کثافتکار، حکمت خلق این چیست؟ اگر هدف خلقت عبودیت است؟ که آنجا خداوند میفرماید از این چیزی را میدانم که شما نمیدانید. «اعلمُ ما لاتعلمون» شما یک بُعد او را دیدید بُعد دیگر آن را ندیدید من به خاطر آن بُعد دوم است که گفتم او را سجده کنید و او را خلق کردم نه بخاطر این بُعد. یعنی فرشتهها آن وقت یزید را دیدند گفتند برای چه داری این را خلق میکنی؟ خداوند گفت حسین(ع) را ببینید تا بفهمید برای چه دارم انسان را خلق میکنم. بله، جنگ، زشتترین و زیباترین حادثه است. اگر قیام امام حسین(ع) و بعد پرچمداری حضرت زینب(س) نبود این همه قیامها در طول تاریخ اتفاق نمیافتاد. همه خفه و ساکت بودند و ما چیزی به نام نهضت اصلاح نمیداشتیم. امام حسین(ع) کاری در کربلا کرد که میگویند اثر نداشت، دستِکم اثر آن این بود ضمن این که اسلام زنده شدهی حسین(ع) است و الا اسلام زمان معاویه و یزید تمام شد رفت! دوباره بعد از امام حسین(ع) زنده شد علاوه بر این سلسله قیامهای حسینی شروع شد که تا امروز و همیشه و تا یالثاراتالحسین آخرالزمان و عدالت جهانی اداه پیدا میکند. این اثر قیام است که ظاهر آن 72 نفر هستن. در یک گوشه بیابانی، دور از تمدن، اما باطن آن سرنوشت بشر را تغییر داد. تمام حکومتهای طاغوتی در جهان اسلام حتی خارج از اسلام تا همین الآن از اسم امام حسین(ع) میترسند. پارسال پیارسال بود که بحث حمله به ایران و کجا بود، دیدم بعضی از استراتژیستهای درجه یک صهیونیستی و آمریکایی گفتند این شیعه، هزار و چندصد سال پیش 70 نفرشان کشته شدند ولکن نیستند، تا همین الآن ول نمیکنند! دوباره دهها میلیون یکجوری سیاه میپوشند و توی سروصورتشان میزنند که مدام میگویند شهادت، شهادت فکر میکنی چه شده! بعد میبینید هزار و چند صدسال پیش در گوشه بیایان 60- 70 نفر را کشتند! این اتفاقات هر روز دارد همه جای عالم میافتد. اینها هزار و چند صدسال پیش این اتفاق افتاده ول نمیکنند شما حالا میخواهید حمله کنید و یک کربلای دیگر درست کنید؟ اصلاً با اینها نمیشود جنگید سر به سر شیعه نمیشود گذاشت چون اینها حسین دارند. این اثر کربلاست. امام حسین(ع) به همه آموخت که در شرایط زیر صفر هم حق نداری یخ بزنی و منجمد شوی. باید حرکت کنی و آن یخبندان را بشکنی و میتوانی. همهتان را هم سرکوب کردند باید ادامه بدهید. مردم مدینه، قیام حرّه، اتفاق میافتد. توابین هست، مختار هست، تمام دوران بنیامیه و تمام دوران بنیعباس، قیام پشت قیام، و همهاش به اسم امام حسین(ع) بود. امت اسلام یک امت تنبل وارفته واداده مسئولیتگریز شده بود. امام حسین(ع) دوباره اینها را ظلمستیز و مسئولیت پذیر کرد. وضعیت طوری شده بود که هیچ کس، بزرگان و کوچکها همه نگاه میکردند که بله اینجوری. میگفتند آقا اینجوری شد؟ میگفتند عجب اینجوری شد خیلی خب! همه به همه چیز تن میدادند. مگر مدینه مرکز اسلام نبود تمام نسل دوم رهبران اسلام آن بزرگزادهها و فرزندان خلفاء و فرزندان و بزرگان اصحاب همه آن زمان در مدینه بودند دیگر کسی جیک نمیزد! هرکسی به فکر خودش بود. آن دفعه عرض کردم که نقل میشود در زمان امام سجاد(ع) همین مکه و مدینه مرکز فحشاء شده بود. همین کاری که دوباره بنسلمان میخواهد بکند. یعنی مشهورترین خوانندهها و رقاصها در مکه و مدینه کنسرت داشتند. چند صد متر آن طرفتر از خانه خدا و مسجدالنبی میزدند و میرقصیدند، مشروب صرف میشد! مشهورترین رقاصها و خوانندهها در مکه و مدینه بودند. وضع این بود. شما فکر نکنید صدر اسلام بوده، مردم خیلی متمدن بودند. عباس، پسر پیامبر(ص) ابنعباس از بزرگان جهان اسلام است قضایا را میبیند و میگوید فایده ندارد و با امام حسین(ع) نمیآید! کسی که یک عمر در رکاب امیرالمؤمنین(ع) است و هنگام فوت او میگویند او کور شده بود و وقتی میخواست بمیرد گفت من را بلند کنید، چون آن موقع مکه بود، گفت بلند کنید که رو به مدینه بایستم و سلام به اهل بیت(ع) داده بود ولی ایشان نمیرود. حتی فرزند زبیر، عبداللهبنزبیر هم با امام حسین(ع) نیامد میگفت شما به جایی نمیرسید کشته میشوید. بعد از شهادت امام حسین(ع) او محکمتر ایستاد و در مکه اعلام قیام قطعی کرد. قبلش نکرده بود و او هم میترسید. فرزند عمر، عبداللهبنعمر ضد یزید است طرفدار امام حسین(ع) است منتها به امام حسین(ع) میگوید آقا نروید مگر نمیشناسید که اینها چقدر وحشیاند. چند سال آخر عمر بروید عبادت کنید، ذکر کنید، روزه بگیرید، سجده کنید. که امام حسین(ع) میگوید روزه و ذکر و سجده بله، ولی کنار آن جهاد باید باشد. همه ترسیدند و وادادند، خواص هم کنار کشیدند چه برسد به توده مردم. اما وقتی که حسین قیام کرد همه دوباره زنده شدند، رگ غیرتها بالا آمد، نتیجهگیری شد که آقا ما غلط کردیم اشتباه کردیم، نهضت پشت نهضت شروع شد.
یک وقتی پدر ما نقل میکرد که مرحوم دکتر شریعتی آمده بود در جلسهای منزل ما، ایشان میگوید من به ایشان گفتم شما این چیزهایی را که برای علامه مجلسی گفتید شما اصلاً مجلسی را میشناسید؟ گفت نه، ما پیش مجلسی سگ کی هستیم؟ منتها مجلسی پیش اهل بیت(ع) کیست. برداشته یک روایتی نقل کرده امام سجاد(ع) را خلیفه خواسته، و ایشان رفته آنجا مثل یک آدم ترسو حرف زده! خلیفه به او گفته که جان تو و جان آدمها دست من است یا نه؟ امام سجاد(ع) گفته بله، جان ما دست شماست، شما هم پسر عموی مایی، بعد هم با هم مصافحه و معانقه کردند بیرون آمدند. این حدیث که قطعاً جعلی است. چرا علامه مجلسی برمیدارد این را در «بحار» میآورد و آبروی اهل بیت(ع) را میبرد؟ امام سجاد(ع) ما به اندازه یک چریک مبارز الآن شجاع نبوده که روبوسی میکند و به خلیفه میگوید ما پسرعمو هستیم و معانقه میکند و میگوید جان من دست شماست! ایشان میگوید من گفتم که شما اصلاً معنی حدیث را متوجه نشدی، معنی حدیث این نیست. اینجا حرف ترس نیست. اولاً اینجا دوتا نکته است. خلیفه همان روز یا روز قبل یک نفر را گرفته جلویش آوردند گفتند جان تو و مرگ و زندگی شما آدمها دست خداست یا دست من است؟ او گفته دست خداست همانجا او را با شمشیر میزند و میکشد. بعد امام سجاد(ع) را میآورد همان سؤال را از او میکند، خب اولاً اینجا دوتا مسئله مطرح است او دارد دنبال بهانه میگردد میخواهد بزند. مثل این که یک مست چاقوکش شما را کنار خیابان گیر بیاورد بگوید که من بهترم یا تو؟ بعد تو هم بگویی من بهترم، بعد تو را بزند بکشد. شما با یک آدم مست دیوانه در این شرایط روبرو شوید چه میگویید؟ میگویید نه آقا شما بهترین آدم دنیا هستید ما کی هستیم! این معنیاش این نیست که ترسیدم. معنیاش این است که خر خودتی! من میفهمم میخواهی چه کار کنی. بهانه دست تو نمیدهم میخواهی من را بکشی بکش، اما من بهانه دست تو نمیدهم. نه آقا جان ما دست شماست. همه که میفهمند معنیاش چیست؟ نکته دوم؛ آنجا بحث اشعری معتزلی درگرفته بود یک دعواهای حکومتی الکی، مسائل فرعی که مسائل اصلی مطرح نشود. بعد یک بحثی بین این دوتا جریان شده بود که هرکس هرکی را بکشد، خدا کشته! چون هیچ اتفاقی در عالم بدون خواست خداوند اتفاق نمیافتد و پیش نمیآید. میشود یک کاری در دنیا بشود که خدا نخواسته؟ یعنی خلاف خواست خدا باشد؟ پس خداوند قدرت ندارد مالک نیست! یعنی کارهایی در دنیا میشود که خدا نمیخواهد؟ پس این خدا ضعیف است. یک جریان هم میگفت نخیر آقا، اشعریها و معتزلیها که البته این اسمها بعدها گذاشته شد ولی این دوتا جریان فکری بود. یک تفکر هم این بود که نخیر آقا، تو کشتی و اصلاً خدا این وسط نقشی ندارد. بعد میگفتند پس خدا، یک اتفاقاتی در عالم دارد میافتد که به خدا مربوط نیست. اگر بگویی خدا کشته، که خب مسئولیت آن با خداست و این مسئول نیست همان حرفی که یزید گفت و امام سجاد(ع) و حضرت زینب(س) جواب او را دادند گفت دیدی خدا با شما چه کار کرد؟ حضرت سجاد(ع) فرمودند تو جنایت کردی، خدا که جنایتکار نیست. امام سجاد(ع) اینجا جوابش اینطوری است میگوید من میتوانم تو را هم بکشم، جانت دست من است یا دست خدا؟ امام سجاد(ع) فرمود دست شماست یعنی تو نمیتوانی من را بکشی بعد بگویی خدا کشت. این اجازه را نمیدهم که تو جلوی دیگران از من اعتراف بگیری که پس قبلاً هم خدا توی کربلا حسین را کشت و هر کاری که شد. امام سجاد(ع) فرمودند نخیر مسئول کشتن من تویی، تو میتوانی من را بکشی و مسئول آن هم تویی. تقصیر خدا نیست. در واقع دارند تفکیک بین تکوین و تشریع را میگویند که بله هر اتفاق بد و خوبی که در عالم میافتد حتماً طبق قوانین تکوینی و اراده و مشیت تکوینی خداوند است. اگر خداوند تکویناً نمیخواست یزید هم سر سیدالشهداء(ع) را نمیتوانست قطع کند. اما یک چیزی به نام تشریع داریم. در واقع امام سجاد(ع) دارند به خلیفه میگویند که تو مسئول جنایات خودت هستی. هر اتفاقی که بیفتند در دایره قدرت الهی هست، اما خداوند به تو امکان کشتن من را داده، اما اجازهاش را نداده است. امکان غیر از اجازه است. ایشان میگفت وقتی من گفتم این روایت لازم نیست جعلی باشد این روایت را اگر توجه کنیم میبینیم اتفاقاً روایت خیلی خوب و مهم و دقیقی است و به این دوتا نکته اشاره میکند. حالا این خاطره هم از پدرم یادم آمد گفتم، پدرم میگفت اتفاقاً شریعتی گفت عجب من اصلاً به این مسئله توجه نداشتم من فقط به بُعد سیاسی و این که امام سجاد(ع) ترسیدند و از ترس گفتند نه آقا شما همهکارهاید و ما کسی نیستیم، فکر کردم این قضیه است. حالا تازه آن هم از باب فریب دادن جنایتکار باشد مشروع است به شرط این که یک خط باطل را به کل شیعه در تاریخ ندهد که شیعیان ببینید امامتان چطور سازش میکند و ذلت نشان میدهد شما هم نشان بدهید، به شرطی که این نباشد.
اگر دوستان فرمایشی یا اشکالی به عرایض بنده یا سؤالی یا بحثی دارند بفرمایند.
یکی از حضار: آیا بشر اساساً به حقیقت دست پیدا میکند؟ اگر پیدا نمیکند معیار تشخیص این حقیقت چیست؟
استاد: میفرمایند که بالاخره بشریت به حقیقت میرسد و معیار آن چیست؟ حقیقت، یک امر واحد محدودی نیست. حقیقت، حسههای مختلف دارد بخشی از حقیقت همین واقعیتهای حسی است، بخشی مفاهیمی است که با شهود درک میشود و بخشی با وحی. آیا بشر روزی همه حقیقت را خواهد دانست؟ خیر. اما هیچ سهمی از حقیقت را نخواهد دانست ولو تجربی؟ این هم غلط است. حقیقت، برای درک هر حس از حقیقت، ما باید یک هزینه معرفتی بپردازیم. نظراً و عملاً. این که روزی بشر به آنجا خواهد رسید یا نه؟ ما نشنیدیم که چنین وعدهای داده باشد. خلاف آن را شنیدیم. اما این که بشر هرچه جلوتر میرود حقایق بسیاری به تدریج برایش کشف میشود، خب بله این را در عرصه تجربه که داریم میبینیم و در عرصههای دیگر هم وعده آن داده شود و منطقی و معقول است.
یکی از حضار: فرمودید که حیرانی بسیاری در غرب پیش آمده که این حیرانی را معرفت اسلامی احتمالاً پاسخ آن را بدهد.
استاد: در عرصه نظری بله.
همان: چرا زمانی که ارتباطات آن قدر مشکل بوده که میآمدند و وقتی که دانشگاه پاریس میرفتند عمامه میگذاشتند میآمدند به دنبال شرع برای درک قضایای علمی. ولی امروزه اگر معرفتشناسی اسلامی این پاسخها را دارد و ارتباطات هم اینطوری هست، چرا آن حیرانی غرب به دنبال این پاسخ نمیآید؟
استاد: بله این سؤال مهمی است. این اشکالی است که به نظام آموزشی و پژوهشی ما در ایران وارد است. این که من چندجا عرض کردم و واقعاً از آن دفاع میکنم ما الآن با این حوزه، و این دانشگاه، بدون بعضی از تحولات، ما نمیتوانیم تمدنسازی کنیم. چون یک بلایی هر دو گرفتار آن هستیم. دانشگاه بطور تقریباً کامل ترجمهزده است. یعنی در همه رشتهها ترجمه میکنیم، معیار ارتقاء، معیار عالِم دانسته شدن، روشنفکر دانسته شدن صرفاً به این است که تو به کدام آخرین ورژن ترجمه دسترسی داری؟ طرف میگوید تو بهروز نیستی منظورش این نیست که تو بهروز فکر نمیکنی! منظورش این است که تو بهروز ترجمه نمیکنی. این مشکل بزرگ دانشگاههای ماست. حوزه ما هم همینطور. حوزه ما اغلب همچنان منعزل از اقتضائات تمدنسازی، درس و بحث دارند. من نمیخواهم بگویم همه، من خودم طلبه هستم مشهد و قم بودم طلّاب زیادی این وسط کار کردند و تربیت شدند اما نظام آموزشی و پژوهشی رسمی حاکم بر حوزه ما، هنوز مثل دوران اپوزوسیون دارد عمل میکند هنوز نمیفهمد که حاکمیتی است و تمدنسازی است و به قول شما از این ارتباطات و عرصههای جهانی، بهترین نمونه این است که ما همین حرفهای...
همان: تمدن اسلامی فراتر از حوزه تشیع در ایران است.
استاد: درست است ولی به شما بگویم اکثر قریب به اتفاق فیلسوفان مسلمان شیعه هستند. در جهان اهل سنت در بین برادران اهل سنت، فلسفه خیلی رشد نکرده، کلام چرا، فلسفه نه. علت آن هم این بود که دیدگاههای اشعری، و ماتریدی و این دیدگاهها چون حاکم در بین برادران اهل سنت است تفکر اشعری اساساً ضد فلسفه است. این را بدانید به لحاظ تاریخی، عمده رشد فلسفه در جهان اسلام، در جهان تشیع است و بالاترین 80- 90 درصد فلاسفه شیعه هم ایرانیاند. یعنی تقریباً ایران مهد اصلی فلسفه در جهان بوده در طول تاریخ بوده است. از این جهت گفتم اینجا ایران و حوزه... حوزه هم به این جهت میگویم که همین متون کلاسیک فلسفه و منطق، عموماً در حوزه تدریس میشود. از این جهت عرض کردم. به نظر من، اشکال شما کاملاً درست است، یعنی اشکالی به حوزه و دانشگاه و نظام آموزشی و پژوهشی است. هر کدام به یک نحو. دانشگاه ما وارد عرصه شجاعت نظریهپردازی و کنار گذاشتن تعبّد در برابر ترجمه نشده است. این مرحله سخت است این مرحله اگر اتفاق بیفتد تمدنسازی شروع شده است. حوزه ما هم بیشتر در قید نسخهخوانی است. اجتهاد. الآن مشکل اصلی ما این است که اجتهاد به قدر کافی در حوزه و دانشگاه برای تمدنسازی فعال نیست. و الا این که میگوییم غرب حیران است به لحاظ معرفتشناختی دارم عرض میکنم و الا به لحاظ عملی همه دنیا حیرانند. خود ما هم حیرانیم! به لحاظ معرفتشناختی عرض میکنم پاسخ این پرسشها در معرفتشناسی اسلامی هست. کسانی که در این عرصه معرفتشناسی اسلامی کار کردند این را تصدیق میکنند. آنهایی که کار نکردند نه.
یکی از حضار: ممنون از فرمایشات شما استفاده کردیم. من فکر میکنم این سؤال برای اکثر اساتید معظمی که حضور دارند مطرح است که آیا تمام مثالهایی که شما زدید ------ نامفهوم----------- آیا واقعاً واقعیت دین این است که ----------- بحثهای نظری که شما اشاره فرمودید ------------ معرفتشناسی اسلامی آن بنبستها را به نحو درست حل کند یا نه، در واقعیت دینی جهان، علم دارد راه خودش را میرود و پیشرفتهایی را برای بشر عرضه داشته، ممکن است بگوییم این پیشرفتها کاذب است.
استاد: نه کاذب هم نیست نمیگوییم کاذب است.
همان: اگر علم کار خودش را انجام بدهد، همه علما در عرصههای مختلف علوم تجربی دارند دستاوردهای خودشان را هر ثانیه به بشر عرضه میدارند، آیا این بحثها فلسفی که قطعاً ... من رشتهام فلسفه است و نمیتوانم منکر آن بشوم که جایگاه اصلی را دارد-------------- راهحلهایی در معرفتشناسی اسلامی هست میفرمایید -------------- وجود دارد یعنی صرفاً با این ادعا که نمیشود اثبات کرد.
استاد: چه کاری را؟
همان: از این که ما این اشکالات نظری را -------------- در عین حال، این رابطه علم و فلسفه فکر میکنم که علم --------------- راهحلهای فلسفی نخواهد ماند.
استاد: بسیار خب، نکتهای که میفرمایند این است که بحثهای فلسفی و پاسخ به این پرسشها در عرصه فلسفه علم و معرفتشناسی به بنبست رسیدن یا نرسیدن، پاسخ دادن یا ندادن، عملاً در رشد بیرونی علم، که قاعدتاً مرادشان بیشتر تکنولوژی است تأثیری ندارد. ببینید من عرض کردم اولین کسانی که در حوزه فلسفه علم در خود غرب به تدریج در قرن 17 و 18 بحث را شروع کردند تا امروز که دارند ادامه میدهند بحث در این است که تعریف علم چیست؟ تعریف علم یک بحث فلسفی است نه یک بحث علمی. یک وقت شما میگویید این همان نظریهای است که دادند، بعضیها میگویند از مباحث فلسفی، راجع به تعریف علم را رها کن، ما برویم بیرون تکنولوژی همین که دارد پیشرفت میکند همین کافی است ما همین را میخواهیم. خب این بحث فلسفی نیست این بحث اقتصادی است. برای یک اقتصاددان، برای یک تکنولوژیست مسئله اصلی حتماً همان است اما برای یک کسی که در عرصه فلسفه علم و تفکر فلسفی کار میکند که فرمودید رشته خودتان هم فلسفه است، حتماً مهمترین مسئله این نیست که من الان که از اینجا بیرون میروم ماشین هست سوار ماشین میشوم با الاغ نمیروم! مسئله اصلی یک فیلسوف این نیست. مسئله اصلی فیلسوف این است که من به لحاظ فلسفی به این علم چه نسبتی باید به لحاظ ذهنی برقرار کنم؟ چرا این علم، درست است؟ ببینید. یک تکنولوژیست ممکن است که نپرسد چرا این گزاره درست است یا غلط؟ او میگوید مفید است یا غیر مفید؟
همان: ولی به درد جامعه نمیخورد!
استاد: نه بحث جامعه که جداست. الآن بحث ما این نیست. بیبنید اگر یک کسی گفت بحث فلسفی کافی و مکفی از هر بحث دیگری است آن وقت این نکته شما درست است که بحث فلسفی به چه درد جامعه میخورد؟ اگر درد جامعه، فقط درد آب و نان باشد هیچی. میگویند طرف فلسفه دارد میبافد یعنی دارد چرند میگوید، نگاهشان همین بود که آقا به من یک حرفی بزن که همین الآن جرینگی توی آن نان داشته باشد! یعنی چرتکه بینداز!
همان: معرفت تجربی یا علم تجربی، صرفاً فقط بحث نان و آب نیست.
استاد: پس چیست؟
همان: واقعاً معرفت است شما خودتان فرمودید.
استاد: میدانم. معرفت چیست؟
همان: در معرفتشناسی اسلامی یک بُعد آن فلسفه ارزش فینفسه دارد نه ارزش کاربردی.
استاد: حتماً همینطور است. فینفسه یعنی چه؟
همان: اصلاً فلسفه فینفسه باارزش است.
استاد: چرا؟
همان: از این جهت که ما میگوییم مثلاً ملاک عینیت – در نظریه مُثُل افلاطونی – عنوان میکند که مُثُل عینی هستند با این که معقول هستند عینی هستند، چرا؟ چون ملاک عینیت محسوسات است، اگر آنها نبودند اینها هم هیچ عینیتی پیدا نمیکردند.
استاد: خب این که خلاف فرمایش خودتان شد. مثالی که زدید دقیقاً نقض فرمایش خودتان است. این نظریه مثل افلاطونی اتفاقاً نقض اشکال شماست. با این مبنا اینطوری است که آقا به ما چه که مثل افلاطونی وجود دارد یا ندارد که این محسوسات، انعکاس آنها هست یا نیست؟ ما به همین محسوسات کار داریم! چرا ما اصلاً با بحث مثل افلاطونی در فلسفه مطرح میشود؟ دقیقاً به خاطر همین که یک دغدغه فلسفی راجع به علم وجود دارد. دقت کنید، اتفاقاً اگر افلاطون میخواست بگوید که برای من مهم نیست علم چیست و چگونه بوجود میآید؟ به همین آثار بیرونی بخشی از علم، علوم تجربی، همانهایی که مشکلات مادی ما را حل میکند من به همانها کار دارم! هرگز نظریه مُثُل افلاطونی مطرح نمیشد. اصلاً این سؤال که ارزش علم، چگونه اثبات میشود؟ این خیلی سؤال مهمی است. درست است که همین الآن این سؤال جرینگی، مشکل آب و برق و اتوبوس و هواپیما را حل نمیکند، مگر قرار است همه چیز اینها را حل کند تا ارزش داشته باشد؟ اصلاً یکی از نقاط اِشکال همین است که بگوییم فقط ارزش علم به این است که کدام نیازهای مادی ما را برطرف میکند؟ این کافی نیست. فرمایش شما یکی از این دوتاست. اگر دارید میفرمایید علم تجربی، هم لازم است و مفید است این را که ما گفتیم. اما اگر دارید میفرمایید که علم تجربی پیشرفت کند کافی است و لازم نیست این بحثهای فلسفی راجع به علم تجربی، فرمایش شما غلط است. به خصوص از طرف کسی که فلسفه خوانده است. دوتا احتمال راجع به فرمایش شما هست یکیاش درست است و گفته شده، یک احتمال این است که، استنباط من از فرمایش شما این بود که آقا علم دارد پیشرفت خودش را بیرون میکند و نتایج مادی آن را هم دارند همه میبینند، این بحثهای فلسفی چه ضرورتی دارد؟ خب اگر این است حتماً این نگاه فلسفی به علم نیست. این نگاه تاجرانه و نگاه تکنولوژی به علم است، اشکالی هم ندارد. ما هرگز از یک تکنولوژیست توقع نداریم سوال بکند که آقا ارزش علوم به چیست و اعتبار علم از کجا میآید؟ اما یک فیلسوف وقتی دارد به علم نگاه میکند کسی که دغدغه فلسفی دارد حتماً برایش مهم است که اصلاً این چیزی که ما داریم میسازیم و جلو میرویم مبنای نظریاش چیست؟ یک دغدغه مهمی است و باید پاسخ داده شود. اتفاقاً کسانی که گفتند به این دغدغه پاسخ ندهید امروز دارند چه میگویند؟ - دو ساعت است دارم همین را عرض میکنم - امرو– میگویند حتی علوم تجربی علمآور نیست، معرفت واقعی نیست، ولی ما نتیجه بیرونی مفید آن را میبینیم. لذا الآن ببینید اتفاقی که دارد در تمدن حاکم بر جهان میافتد این است – دقت کنید – دارد جنبه تکنولوژیک و ابزاری علم، مدام تقویت میشود، جنبه معرفتی و نظری و فلسفی آن مدام تضعیف میشود. آن وقت نتیجه آن این میشود که در قرن 20 در قلب اروپا بزرگترین فیلسوفان غرب مثل هایدگر پیدا میشوند و میپرسند که تکنولوژی چیست و برای چیست؟ ما سوار تکنولوژی هستیم یا تکنولوژی سوار ماست؟ این سؤالی است که در این قرن دارد مطرح میشود. ما داریم سوار ماشین میشویم یا ماشینیزم سوار ما شده؟ ببینید این سؤالی که مطرح میکنند سؤال مهمی است میگوید ظاهرش این است که ما ماشین و ابزار ساختیم، کارمان راحت شد اما واقعیت این است که امروز ماشینیزم یک سبک زندگی را بر ما تحمیل کرده و او دارد فرمان میدهد. ما داریم اطاعت میکنیم. البته من خودم در این دیدگاه انتقادی دارم یک جهات آن را میپذیرم و یک جهات آن را نمیپذیرم. ولی سؤال این است که چرا در مرکز این پیشرفتها این سؤالها مطرح میشود؟ برای این که نهایتاً از خودش میپرسد نسبت انسان و تکنولوژی چیست؟ فایده علم و تکنولوژی برای انسان چیست؟ فرض کنید ما حقیقتمحور نیستیم، ما فایدهمحوریم. خیلی خب، فایدهگرایانه، که ما بخواهیم با تکنولوژی و علم مواجه بشویم و بگوییم بحثهای تئوریک آن خیلی مهم نیست همین فایده بیرونیاش مهم است به این بنبست میرسید یعنی به این سؤالات میرسید که جواب ندارد چنانکه عرض کردم الآن مشکل بزرگ همین است که از این سؤالات بیجواب هی میگوییم عبور کنیم! اما این فرمایش شما، از این جهت اگر منظورتان این است این حرف درستی است که ما اکتفاء به این بحثهای فلسفی بکنیم و در عالم بیرون، مشکلات تکنولوژی و اقتصاد و تجربی حل نشوند و دلمان را به این بحثها خوش کنیم! حتماً این غلط است. لذا آن تقسیمی که آگوستکنت کرد و عرضم را با آن شروع کردم که آقا مفاهیم یا علمیاند یا فلسفیاند یا دینیاند، اگر منظور این است بحث دینی یعنی بحثهای صرفاً ارزشی بدون مبنای عقلی. معرفتبخش نیست همینطوری بر اساس پذیرفتههاست! یا بگوییم بحث فلسفی میکنیم به این معنا که ما به عالم بیرون کاری نداریم فقط توی ذهنیات حرف بزنیم. بله به این معنا حتماً بحث دینی و فلسفی غیر علمی میشود. مثل این که دوتا فیلسوف ایستاده بودند یک اسبی هم آن کنار بود، بحث میکردند، بحث فلسفی که اسب چندتا دندان دارد؟ بحث فلسفی میکردند با برهان. بعد یک کارگر عمله آنجا بود آمد گفت این بحثها چیست که میکنید، خب این دهان اسب را نگاه کن و دندانهای آن را بشمار! چرا بحث فلسفی میکنید؟ این حرف درست است که طرف در مسائل تجربی که نباید بنشیند بحث فلسفی بکند، خب برو تجربه کن! همینطور همین اِشکال از آن طرف. در بحث تجربی بحث فلسفی به تنهایی جواب نمیدهد باید بحث و کاوش تجربی کرد. در بحث فلسفی هم فقط تجربه جواب نمیدهد باید بحث فلسفی بکنیم. اصلاً معرفتشناسی که میگوییم مسئله را حل میکند علتش همین است که بحث معرفتی فلسفی به جای خود باید باشد. بحث علمی و تجربی و تکنولوژی به جای خود، ما چقدر آیه و روایت در باب مسائل تجربی داریم. متأسفانه من دیدم که میخواهند راجع به عقل و علم آیه و حدیث بخوانند، یک حدیث یادشان است همهش همان را میگوید «العقل ما عُبِدَ به الرحمان» میگوید تعریف عقل در اسلام همین است. خب این نیست. صدها آیه و حدیث هست که باید همه را با هم ببینیم. عقل، - من در این باب رسالهای نوشتم و آیات و روایات را دستهبندی کردم – عقل در سه حوزه از نظر اسلام معتبر است. 1) عقل متافیزیک. عقل در عرصه همین مفاهیم جهانبینی، معرفتشناسی و کلامی که این را غالب غرب جدید قبول ندارند. 2) عقل در حوزه اخلاق؛ یعنی اخلاق عقلانی است با عقل میشود و باید از اخلاق دفاع کرد و اگر بگوییم اخلاق صرفاً قراردادی و کلاً نسبی است معنیاش این است که دارید میگویید اخلاق عقلانی نیست برهانی نیست، مندرآوردی و قراردادی است. ما یک دسته آیات و روایات داریم که از عقل میگوید و مراد عقل در عرصه هستیشناسی و خداشناسی، عقل کیهانی است. یک دسته آیات و روایات داریم که میفرماید عقل. آن دسته اول میفرماید به عالَم نگاه کنید «افلا تعقلون؟» یک دسته داریم عقل اخلاقی است مثلاً در روایت میفرماید آدمی که حریص است عاقل نیست. حریص، عاقل نیست. یعنی چه به چه معنا عاقل نیست؟ اتفاقاً آدم حریص عقل ابزاری دارد مینشیند چرتکه میاندازد که چطوری کلاه بقیه را هم بردارد بیشتر منافع ببرد. این عقل کافی نیست. اخلاق عقلانی است، عقل اخلاقی. یک دسته سومی هم داریم که به این در جامعه ما خیلی کم توجه میکنند. در منبرها و صحبتها هم اصلاً آدم نمیبیند کم میگویند و آن هم عقل، در عرصه ابزار و تجربه است. همین عقلی که شما میفرمایید. عقل تجربی و ابزاری. ما تعداد زیادی آیه و حدیث و آموزههای دینی داریم در این که عقل تجربی لازم و مفید است منتها فرقش این است که آنها – تمدن مادی- میگوید عقل، ابزاری است که نتیجهاش همین تکنولوژی و محصولات مادی علم است. میگوییم عقل اخلاقی چی؟ میگوید اخلاق مسئله عقلی نیست. میگوییم الهیات چی؟ هستیشناختی، کیهانشناختی؟ میگوید آنها هم عقلانی نیستند. میگوییم پس عقل چیست؟ میگویند فقط ابزاری و تجربی. تفاوت این معرفتشناسی با آن معرفتشناسی در این نیست که او عقل تجربی را قبول دارد این معرفتشناسی را قبول ندارد، هر دو قبول دارند. تفاوت در این است که آنها عقل عقلانیت را در عرصه متافیزیک و اخلاق قبول ندارند، ما آنجا را قبول داریم. یعنی در واقع عقلانیت اسلامی، عقلانیت جامعی است هم در عرصه متافیزیک، هم در عرصه اخلاق، و هم در عرصه عقل ابزاری و تجربی. آن عقلانیتی که در فلسفه علم آنها تئوریزه شده و امروز حاکم است، در دوتا عرصه عقلانیت را قائل نیست و حذف کرده، فقط عقل را در حوزه ابزاری و تجربی میبیند که محصول آن تکنولوژی است. ما با این مخالف نیستیم. من دیدم بعضی از دوستان میخواهد مثلاً از مفاهیم دینی دفاع کنند میگویند ما کلاً با تکنولوژی مخالفیم! اصلاً علم تجربی علم آخور است. در ادبیاتمان این را داریم. البته آنهایی که میگویند اینها علم آخور است به یک معنایی میگوید که آن معنا از یک جهت درست است و از یک جهت دیگری، باید در متن شعر گذاشت و خواند! نه، ما نمیگوییم علم تجربی علم آخور است، به دلیل این که این همه آیات و روایات داریم که در همین دنیا به طبیعت نگاه کن، به آسمان نگاه کن، در این عالم تصرف کن، خود قرآن به تصرف در عالم فرمان میدهد منتها تصرف بدون اسراف، تصرف عادلانه. ما باید بفهمیم سرّ این که ورق تاریخ برگشت ما تولیدکنندگان علم بودیم امروز فقط مصرفکننده و مترجم هستیم، ما صادرکننده علم و صنعت بودیم ولی امروز فقط وارد کنندهایم. اگر بدانیم که چه شد ورق برگشت به درد امروز میخورد که دوباره ورق از این طرف برگردد. این همین است. این مسئله اصلی دانشگاههای ماست و من معتقدم که کلید آن دست شماهاست. دست اساتید است. دانشجو فقط میتواند میتینگ بدهد، کاری نمیتواند بکند این شوراهای رسمی هم فقط میتوانند بخشنامه بدهند که این کار را بکنید و آن کار را نکنید! آن کسی که تعیین کننده واقعی است شماها هستید. استاد است. حتی متن هم نیست. امام(ره) میگفت اگر یک استاد مارکسیست بیاید معلم قرآن بشود همه شاگردانش را سر درس قرآن بیدین میکند! یک استاد الهی برود یک کتاب مارکس را تدریس کند، با آموزش کتاب مارکس همه را متدیّن میکند. استاد مهم است، متن، مسئله بعدی است. اول استاد، وسط استاد، آخر استاد. و استاد اگر خودش نسبت به این مفاهیم معرفتشناسی توجیه باشد یک) که بداند به اسم علم و علمزدگی مرز علم و غیر علم کجاست؟ اینها توضیح فلسفی دارد. تعبّدی نمیگویند که آقا این علم بد است این علم خوب است! ما علم بد و خوب نداریم. و دوم) تاریخ علم و تمدن را بشناسد، یعنی بداند که این علومی که به آن علوم جدید میگویند کجا متولد شد؟ و نکته سوم) ما بفهمیم که چه غلطی کردیم که اینطور شد؟ پدران ما چه غلطی فرمودند که اینطوری شدیم و حالا ما باید چه کنیم که 50 سال دیگر بچههای ما نگویند که پدران ما چه غلطی کردند که ما همینطور ماندیم؟ این اتفاقی که همین انقلاب، بیداری اسلامی که امام(ره) میگوید همین است. یکی اعتماد به نفس به دانشگاهها دادن، تلاش برای عبور از ترجمه. من نمیگویم نفی ترجمه، ترجمه باید باشد، عبور از ترجمه. ترجمه نباید خط قرمز باشد. از فیزیک و شیمی و پزشکی بگیرید تا بخصوص از همه مهمتر در عرصههای علوم اجتماعی. این سهتا سوال اصلی است که دانشگاههای ما در برابر آن هستند.
یکی از حضار: علم حضوری به عنوان پذیرش برای بدیهیات
استاد: البته ما علم حضوریهای متعددی داریم که علم حضوری از علم به خود، علم به نفس شروع میشود. اتفاقاً یکی از اشکالاتی که فلاسفه مسلمان به امثال دکارت میگیرند، با آنکه آنها قبل از دکارت آمدند کاملاً جواب دکارت را دادند. "دکارت" میگوید شک میکنم پس هستم. میاندیشم پس هستم. خب حکمای ما مشائی، اشراقی و حکمت متعالیه کاملاً پنبه این مبنا را زدهاند! که اگر شما علم حضوری به وجود خودت نداری، با علم حصولی محال است وجود خودت را بتوانی اثبات کنی! بعد شما که میگویی من شک میکنم پس هستم، شما میگویید از شک کردنم به بودنم پی میبرم. در حالی که شما میگویی شک میکنم. (م ) آن (م) کیست؟ میاندیشم. آن میم میاندیشم کیست؟ شما اول من را فرض گرفتی، اندیشه را به او نسبت دادی، بعد میگویی میاندیشم پس هستم! نخیر؛ هستم پس میاندیشم. تو اصلاً اگر علم حضوری نداشته باشی و خودت را نیابی، نمیتوانی بگویی میاندیشم. چون وقتی کسی گفت میاندیشم پس هستم، این را گفت شروع علم است. این شروع علم نیست. چون تو همین اینجا سه – چهارتا چیز را پیشفرض گرفتی. یکی این که یک (م) وجود دارد. دوم این که اندیشه وجود دارد. سوم این که یک نسبتی بین اندیشه و این من هست. چهارم این که استنتاج و علیّت در بیرون و استدلال در عقل، همه ممکن است. خب شما الآن 5- 6تا پیشفرض دارید هم به لحاظ هستیشناسی و هم معرفتشناسی. پس اینجا نقطه شروع نیست. هرگز نمیتوانی اثبات کنی. ببینید حکمای اسلامی میگویند با علم حصولی بدون علم حضوری هرگز نمیتوان با هیچ برهانی حتی وجود خودت را اثبات کنی. این یک بخش از آن است. علم حضوری به آثار خودت هم هست. اَعمال نفست هم هست. علم حضوری به احساسات خودت هست، علم حضوری به ارتباط بین قوا و افعال خودت هم هست. و اصلاً مفهوم علیّت از همین علم حضوری به ارتباط بین خودت و اَعمال خودت بوجود میآید. یعنی شما یک ارتباطی را حضوراً درک میکنی بین خودت و فعل نفست. خودت را حضوری مییابی. تمایل خودت را هم حضوری مییابی. مثلاً عصبانیت من، میل من به غذا. ارتباط این دوتا را میبینی. شما یک ارتباط علّی را بین خودت، بین نفس و فعل نفس حضوراً درک میکنی و این نقطه شروع اثبات علیّت و همه علوم است. بعد عرفا بحث میکنند و اثبات میکنند که ما حتی علم حضوری به خداوند هم داریم.
همان: بر اساس همان وحدت وجود؟
استاد: نه بر اساس وحدت وجود، آن یک بحث دیگر است چون وحدت وجود هم 10- 12 تا تفسیر دارد مادی مادی تا الهی. جدا از بحث وحدت وجود، علم حضوری به خداوند داری، چون فطرت الهی داری، این که قرآن میفرماید «أفی الله شک فاطرالسموات و الارض» سوال میکند که آیا در الله در خدا شک میشود ممکن است؟ یعنی پاسخ این سؤال روشن است که قرآن میفرماید وقتی شما دارید ملحدترین آدم وسط دریا طوفان شده دارد غرق میشود اول میخواهد شنا کند میبیند نمیتواند، بعد میگوید قایق، بعد میبیند نمیشود، بعد به ناخدا پناه میبرد میبیند نشد، بعد میبیند به همه پناه برد نشد کار تمام است. تایتانیک دارد زیر آب میرود! در آن لحظه ملحدترین فیلسوف، ممکن است دهتا کتاب علیه خدا نوشته باشد در آن لحظه توجهاش به جای دیگری است کمک میخواهد. علم حضوری دارد به این که من وابستهام، محتاجم. بعد میگویند تعلیم و تذهیب نفس، کمک میکند این علم حضوری، پرورش پیدا کند و تبدیل به علم حصولی و خودآگاهانه بشود و به استدلال مسلح شود و بعد در کل زندگی خودش را نشان بدهد و الا به لحاظ فطری و علم حضوری، هیچ کس کافر نیست. بنابراین علم حضوری موارد متعددی دارد البته در حداقل آن اتفاق است و در موارد دیگر هم هست و بعضیهایش هم اختلافی است که آیا اینها علم حضوری هست یا نیست؟ مثلاً فطرت یک مصداق برجستهای هست یا نیست؟ فطرت امالمعارف است و بسیاری از مسائل معرفتشناسی، هستیشناسی، انسانشناسی را بایستی با فطرت فهمید و توضیح داد. اما این که مراحل آن چیست، مرحله حداقلیاش این است. یکی از اشکالات دیگر معرفتشناسی حتی عقلگرای فلسفی در غرب این است ببینید تجربهگراها که اصلاً چطوری یک آدم حسی، یک معرفتشناسی تجربی میخواهد خودش را اثبات کند. مثلاً باید بگوید این دست است، بدنم، تجربه باید بکند. ارتباط اینها با آن میم (م) چطور اثبات میشود؟ چون شما میگویید دستم، خب دستت قطع شد. خودت هستی یا نه؟ تو آن دست را به خودت نسبت دادی. دستت در علوم حسی محسوس است، منِ تو کجا محسوس است؟ اگر گفتی معرفت تجربی، حتی وجود خودت را هم نمیتوانی اثبات کنی! و لذا این سوفسطیگری و شکاکیت حتی تا انکار همه چیز میرود. علم عقلی محض مثل دکارت هم نمیتوانی با استدلال حصولی محض حتی وجود خودت را اثبات کنی به دلیل این که الآن عرض کردم. لذا باید علم حضوری را بپذیریم.
یکی از حضار: فرمودید علوم تجربی عمدتاً مبتنی بر استقراء است باز فرمودید تکیه استقراء باید بر براهین عقلی باشد. آیا این براهین عقلی با هر علمی فرق میکند یا یک برهانی است که در همه علوم هست.
استاد: نه، در حوزه معرفتشناسی یک چندتا برهان است که اگر آنها اثبات شد در همه علوم جواب میدهد. استقراء به اضافه عقل، حجیت پیدا میکند. ببینید من فقط یک سؤال میکنم این اِشکالی که به استقراء کردند یک اِشکال واردی است چون مفاهیم عقلی و بدیهیات و علم حضوری و برهان را نپذیرفتند این اشکال وارد است و آن این که عرض کردم شما صد مورد را آزمایش میکنید، ظن هم نیست، شما صد مورد را که آزمایش کردید فقط میتوانید حکم بدهید در موارد آزمایش شده. چطور آن را به موارد آزمایش نشده تعمیم میدهید؟ شما میگویید من اینها را تجربه کردم اینطوری بود مثلاً در مهندسی، در پزشکی، آن که تجربه نکردی به چه دلیلی میگویی آب محال است صد درجه جوش نیاید. این را با چه برهانی میگویید؟ شما فقط میتوانید در علم تجربی بگویید که آن چه تجربه کردم بود. اما نمیتوانی بگویی آنچه تجربه نکردم نبود و نیست. لذا معجزات با علوم تجربی هرگز انکار نشدند. یک فیزیکدان، شیمیدان و یک زیستشناس و یک دانشمند میتواند بگوید که من تجربه نکردم که عصا مار شود. اما نمیتواند بگوید عصا مار نمیشود. تو مگر نشدن را تجربه کردی؟ حتی بالاتر از آن، نمیتواند بگوید همه موارد که ما میگوییم آب صد درجه جوش میآید، بگوید من این صدتا آب را آزمایش کردم جوش آمد، در مورد اینها فقط میتوانم حرف بزنم. آبی که آزمایش نکردی بر چه اساس میگویی در صد درجه جوش آمد؟ علم تجربی به تنهایی حتی در مواردی که آزمایش نشده، نمیتواند بگوید هست. پس علم تجربی، فقط موارد آزمایش شده را میتواند بگوید دیدم پس هست. تا این لحظه، همه موارد. نمیتواند بگوید مواردی که ندیدم نیست و محال است مثل معجزه. نمیتواند بگوید مواردی که ندیدم هست، نمیتواند بگوید مواردی که ندیدم نیست، نه هست و نه نیست، نمیتواند بگوید. پس قوانین علمی چطور صادر میشوند؟ باید به یک قاعده عقلی ضمیمه بشوند مثلاً مثل این که حکم اشیاء مماثل، مماثل است. مثلاً. حالا راجع به همه اینها بحث است. الآن باز یک جلسه دیگر میطلبد. خود این که چگونه عقل به کمک تجربه میآید تا علم تجربی در معرفتشناسی اسلامی معتبر شود، این یک مسئله دیگر است. اگر خواستید یک جلسه دیگر بگذارید راجع به آن بحث کنیم.
والسلام علیکم و رحمهالله
هشتگهای موضوعی