شبکه یک - 17 بهمن 1399

خبر خوب، خبر بد

در جمع زندانیان سیاسی و تشکل های دانشجویی- شکنجه گاه رژیم پهلوی- بهمن ۸۵

بسم‌الله الرحمن الرحیم

خدمت خواهران و برادران عزیز سلام عرض می‌کنم.

این جلسه از حیث زمان، مکان و حضار یک جلسه فوق‌العاده است. من هیچ جلسه مشابه دیگری یاد ندارم که در آن شرکت کرده باشیم. به مردان و زنانی که در این محوطه درود می‌فرستیم وقتی که شهر در خواب بود زیر ضربات تازیانه و شلاق نام خدا را به زبان می‌آوردند و وقتی دیگران دنبال عافیت بودند آن‌ها این‌جا عذاب می‌کشیدند و هیچ امیدی به بیرون از این محوطه و به پشت این میله‌ها نداشتند. هیچ امیدی به پیروزی به این که یک روزی شناخته می‌شوند و مشهور می‌شوند و به این که یک روزی این‌جا مهمانی ترتیب داده می‌شود نداشتند، برادران و خواهرانی که از آجر آجر این محوطه و از لحظه به لحظه‌اش خاطراتی دارند که هرچه هم بگویند و بنویسند باز هم قابل انتقال به ما نیست هرچند که من خاطرات این دوستان را هرچه که دستم آمده خواندم و توصیه می‌کنم حتماً شما بخوانید. خاطرات سرکار خانم دباغ، جناب آقای عزتشاهی، آقای احمد احمد، آقای منصوری و دیگرانی که الآن یادم نیست، این‌ها را حتماً بخوانید و ببینید نه به عنوان قصه و رمان و قصه و داستان، بلکه به عنوان این که ببینید آن چیزی که به دست شما رسیده به عنوان نسل سوم انقلاب به چه هزینه‌ای به دست شما رسیده است. بنده در این جلسه، حلقه واسطه بین دو نسل هستم یکی نسلی که این‌جا تازیانه خوردند، و ما از پایین به آن‌ها نگاه می‌کردیم، اخبارشان را می‌شنیدیم، نسل انقلاب که ما 13- 14 ساله بودیم و ندیده به این‌طور افراد افتخار می‌کردیم و نسل شما که نه دوران انقلاب و نه دوران جنگ، آن مصیبت‌ها را به طور طبیعی ندیدید، می‌دانید یک چیز ارزشمندی دست‌تان رسیده اما نمی‌دانید چقدر ارزشمند است و چقدر برای هر لحظه آن مصیبت کشیده شده است. اولاً در این جمع، عمدتاً اعضای شورای مرکزی تشکل‌های دانشجویی در سراسر کشور هستند که در واقع نماد نسل سوم انقلاب، بچه‌های فعال سیاسی دانشگاه‌ها هستند، بچه مسلمان‌هایی که می‌خواهند و ادعا دارند و می‌خواهند واقعاً آن راهی را ادامه بدهند که شما بزرگواران این‌جا شروع کردید و قبل از شما، دیگرانی شروع کردند و شما این‌جا برایش هزینه پرداختید. این بچه‌ها هنوز فرصت هزینه پرداختن‌شان نرسیده است! هنوز فرصت پیدا نکردند نه بمباران شیمیایی دیدند، نه شلاق خوردند، نه ترکش خوردند نه توی کوچه پس‌کوچه‌ها خطر ترور تهدیدشان می‌کرده که صبح که از توی خانه بیرون می‌آیند تا عصر آیا خانه برمی‌گردد یا ترور می‌شود؟ اما آمادگی و روحیه و طرز فکری که باعث این نوع مقاومت‌ها می‌شد در چشم این بچه‌ها دیده می‌شود و اگر یک روزی هم نوبت امتحان به این‌ها برسد شما مطمئن باشید که این‌ها کم نخواهند آورد از کسانی که در این کمیته‌های مشترک ضد خرابکاری شلاق می‌خوردند و مقاومت می‌کردند.

من اول از دوستان متصدی این موزه می‌خواهم صمیمانه تشکر کنم که با این که خیلی به این‌ها نمی‌رسند به این‌ها کمک نمی‌شود برای این‌ها زحمت می‌کشند و می‌خواهیم خواهش کنیم که متصدیان به امثال این خواهران و برادران کمک کنند ما باید موزه مقاومت، موزه انقلاب، موزه دفاع مقدس داشته باشیم و این‌ها نماد مقاومت و مظلومیت ملت ماست و نسل‌هایی که فداکاری کردند، فداکاری‌هایی که بعضی‌هایش در دنیا نظیر ندارد منتهی ما نمی‌توانیم این‌ها را درست به بشر و حتی به بعد از خودمان درست منتقل کنیم. این درو دیوار اینجا با ما حرف می‌زند. جلسه توی شکنجه‌گاه تشکیل شده است جایی که بسیاری از خواهران و برادران ما، یک نسل قبل از شما این‌جا سلاخی شدند برای این که دست از ارزش‌ها، دست از توحید و از هدف مقدس عدالتخواهی و آزادیخواهی بردارند. هنوز این‌جا بوی خون که از کف پا که از اعضای بدن این‌ها به در و دیوار می‌پاشید به مشام می‌رسید اگر کسی چند لحظه سکوت کند و سعی کند آن دوران را که ندیدیم تصور بکنیم. این‌جا عده‌ای به شهادت رسیدند عده بیشتری دچار نقص عضو شدند دچار بیماری‌های مزمن جسمی و روحی شدند که بعضی‌هایش مادام‌العمر بوده و هست، و این‌ها بخشی از بهای سنگینی است که نسل از قبل از شما برای این ارزش‌ها پرداخته است. تازه بعد از این که از همه این موانع عبور کردیم جنگ و تروریزم و جنگ‌های داخلی پیش آمده است. ده‌ها هزار نفر در آن سال‌ها در دهه اول انقلاب جان و مال و همه چیزشان را سر همین ارزش‌ها و آرمان‌ها گذاشتند. بنابراین دانستن این که چه قیمتی برای این مسائل پرداخته شده و برای پیروزی انقلاب اسلامی، به نظرم هم مسئولیت نسل سوم انقلاب را که شماها باشید تشدید می‌کند و هم جرم انقلاب‌فروشان و سازشکاران را. آن‌طوری که دوستانی که این‌جا مسئولیت دارند و تحقیق کردند به من گفتند و من یادداشت کردم بیش از 90 نوع شکنجه در این زندان اِعمال می‌شود. و آخرین مدل‌های علمی و غربی شکنجه، این‌جا آموزش می‌دادند. آپدیت بودند و هر روز آمریکایی‌ها و اسرائیلی‌ها آموزش می‌دادند که یک روش جدید آمده این علمی‌تر است، روی پسران و دختران مجاهد و اسلام‌خواه ما این‌ها امتحان شده است و انعکاس صدای ناله شهید و نعرة جلاد را می‌شود هنوز این‌جا شنید و زمزمه الله الله که بچه‌ها این‌جا از این نرده‌ها آویزان می‌شدند یا توی اتاقها به آپولو بسته می‌شدند شلاق می‌خوردند سوزن زیر ناخن‌هایشان فرو می‌کردند و این‌طور که دوستان گفتند آب جوش از مجاری ادرار وارد بدن این‌ها می‌کردند، مادر و دختر را جلوی هم، پدر و پسر را جلوی هم، زن و شوهر را جلوی هم شکنجه می‌کردند که خون یکی روی سر و صورت دیگری بریزد که صدای ناله همدیگر را بشنوند. اهانت‌هایی که می‌کردند، هتک حرمت‌ها، با شلاق گوشت کف پا می‌رفت و شلاق به استخوان کف پا می‌رسید. در همین محوطه آویزان می‌کردند، می‌سوزاندند، فحش به خدا و پیامبر، به حسین و فاطمه(س) برای شکنجه روحی این‌ها می‌دادند و... همه این کارها می‌شد تا دست از اسلام بردارند، دست از ایمان و جهاد و شهادت و عدالت بردارند حرف‌هایشان را پس بگیرند و خیلی از این‌ها پس نگرفتند. مردم اگر این مسائل را فراموش بکنند خداوند فراموش نخواهد کرد و اصلاً یکی از اشتباهاتی که وارد گود مبارزات می‌شوند این است که به حساب مردم کار بکنند. باید به نفع مردم کار کرد اما نباید به حساب مردم کار کرد برای این که مردم خیلی از چیزها را نمی‌دانند و نمی‌فهمند و تا آخر هم نمی‌فهمند، و تازه آن مقداری هم که می‌فهمند مشکلی را از ما حل نمی‌کند. اما اگر خداوند بداند و ببیند چنانچه که خداوند می‌داند چه کسانی در این سلول‌ها شکنجه شدند ممکن است کسی اسم آن‌ها را نداند و خاطرات‌شان را هم چاپ نکردند یا کسانی که در دوران جنگ تحمیلی در کوه‌های کردستان و در قله‌های برف‌آلود آنجا در کویر فکه، در هور، در بیابان‌ها و نخلستان‌های آن طرف اروند، آنقدر در سکوت و تاریکی فداکاری‌ها شده که هیچ کس هم نفهمیده و تا آخر هم کسی جز خدا نخواهد دانست و خدا کافی است. مردم اگر همه چیز را هم بدانند باز هم هیچ مشکلی را نمی‌توانند حل کنند. امام حسین(ع) در دعای عرفه‌شان یک تعبیری دارند که می‌فرمایند: «الحمدالله الذی لا تضییع عنده الودایع جازی کل صانع» سپاس خدایی را که هرچه را پیش او ودیعه بگذاری ضایع نخواهد شد. هر عمل صالحی و هر کاری که برای او انجام بدهی و پیش او امانت بگذاری خدا فراموش نخواهد کرد. مردم فراموش می‌کنند ولی خدا فراموش نخواهد کرد. این تعبیر سیدالشهداء(ع) در دعای عرفه است که سپاس خدایی را که هرچه پیش او امانت می‌گذاری نگه می‌دارد و حفظ می‌کند و چند برابر پاداش می‌دهد و این ودیعه‌ها پیش او ضایع نمی‌شود و سپاس خدایی را که برای هر عمل کننده‌ای پاداش در نظر می‌گیرد ولو این که خبر نداشته باشد حتی خودش، در بعضی از روایات نقل شده که پیامبر(ص) می‌فرماید در حدیث قدسی آمده که خداوند برای بعضی‌ها پاداش‌هایی در نظر گرفته که نه چشمی دیده و نه گوشی شنیده و نه قلبی تصور می‌کند بعداً خواهند دید آن‌هایی که برای خدا عمل کردند و مشکلات را کشیدند.

یعنی دنیا این‌طوری که ما خیال می‌کنیم خرتوخر نیست که حالا یک عده‌ای فداکاری کردند یک عده نکردند. چه فرقی بین "مجاهدین" و "قاعدین" است؟ در جنگ و انقلاب یک عده از بچه‌هایشان، از سلامت و اموال‌شان گذشتند و یک عده هم نگذشتند و فقط نگاه کردند! همه قیافه‌ها هم مثل هم است! کی به کیست؟  ولی واقعیت این است که این‌طور نیست یک وقتی مو را از ماست بیرون می‌کشند. این‌جوری نیست که هرکس کتک بیشتر نخورد و آن کسی که نخورد، همه این‌ها با هم مساوی‌اند! خداوند می‌فرماید « وَفَضَّلَ اللَّهُ المُجاهِدینَ عَلَى القاعِدینَ أَجرًا عَظیمًا» (نساء/ 95) به هر مقداری هرکس برای خدا جهاد کرده، به همان مقدار نسبت به قاعدین ولو مؤمن و مقدس و آدم‌های خوبی باشند خداوند برای آن‌ها برتری قائل است، «اجراً عظیما» وقتی خدا می‌گوید "عظیم" آدم دیگر باید بفهمد چه خبر است، چون عظیم خداوند با عظیم ما خیلی فرق می‌کند. کسانی را گاهی این‌جا آوردند که جرم آن‌ها فقط خواندن یک اعلامیه یا یک کتاب بوده است، در جلسه خصوصی یک نقدی به شاه یا به آمریکا یا به اسرائیل گفتند! همین! مثلاً در یک جلسه خصوصی یک چیزی گفته است، همین عکس‌العملی که الآن راجع به هلوکاست نشان می‌دهند که نمی‌گذارند کسی بگوید که اصلاً تحقیق کنیم ببینیم چقدر کشتند؟ همین پریروز من در اخبار خواندم که یکی از اعضای اتحادیه اروپا را سر این که او هم تردید کرده حکم بازداشت او آمده و دارند او را می‌گیرند! حالا شما ببینید آن دوران، سر یک مقاله، یک کتاب، یک نقد معمولی چه می‌کردند؟ این‌جا آزمایشگاه آزادی بیان و حقوق بشر آمریکایی و غربی بوده است. این‌طوری نبوده که هرکس را که این‌جا آوردند در کار جنگ مسلحانه بوده و اسلحه دستش گرفته، مثل آقای عزتشاهی، این‌طوری که نبودند، - حالا ایشان این‌جا صاحبخانه است ما گفتیم شما جلوتر برو؛ همه مثل خانم دباغ اتهامات‌شان در این حد نبوده است – خیلی‌ها در این حد بودند که مثلاً در دانشگاهش یک مقاله یا یک کتاب خوانده بوده، همین! آن وقت این‌جا می‌آوردند سلاخی می‌کردند. من عرض کردم این‌جا آزمایشگاه حقوق بشر آمریکایی است. از همین کمیته مشترک ضد خرابکاری تا گوانتانامو و ابوقریب و ده‌ها شکنجه‌گاه و سلاخ‌خانه‌ها و شکنجه‌گاه‌هایی که همین الآن دارند در سراسر دنیا و حتی در خود اروپا که متعلق به سازمان سیا هست سیطره غرب و آمریکا و فرهنگ غربی و اقتصاد سرمایه‌داری غرب در دنیا این‌طوری اِعمال شده و تا همین الآن حفظ شده است. اسم این کارها را می‌گذاشتند بازجویی از نوع فنی. دیروز خدمت آقای حسن‌پور صحبت می‌کردیم می‌گفتند در اعترافات تهرانی، نادری‌پور و جعفرقلی صدری که اولین رئیس این تشکیلات بوده، در گزارشاتی که به بالا می‌دادند اسم این شکنجه‌گاه‌های شدید را می‌گذاشتند بازجویی از نوع فنی! یعنی آقایان اهل فن و فنانیت و تکنولوژی هم بودند! غرب همین فنانیت را به شرق صادر می‌کند. هیچ وقت حاضر نیستند فنون علمی و هسته‌ای را به ما و کشورهای دیگر نمی‌دهند، ولی فن‌های این‌طوری خوب و به‌روز می‌آید. در اسنادشان هست که «جیمزلایف» از تئورسین‌های سیا می‌گوید که آمریکایی‌ها و سازمان سیا هر سال سمینارهای آموزشی در پنج قاره داشتند برای انتقال جدیدترین متدها و مؤثرترین روش‌های شکنجه زودبازده در سراسر جهان برای آموزش پلیس ده‌ها کشوری که حکومت‌های آن‌ها وابسته به آمریکایی‌ها و نوکرهای غربی از جمله ساواک ایران بودند. بعضی از سربازجوها در اسناد هست که می‌گویند که ما مستقیم در آمریکا و اسرائیل آموزش می‌دیدیم، آموزش‌های ضمن خدمت داشتیم، آخرین شیوه‌های شکنجه را که آن‌جا کشف می‌کردند اختراع می‌کردند، مدرن‌ترین ابزارها و مدل‌های تخصص در عذاب دادن انسان، تحقیر انسان، رنج دادن به بدن و روح و اعصاب و شخصیت انسان برای این که زودتر خورد بشود و به اصولش خیانت کند. این روش‌ها در آمریکا، در غرب، در انگلیس و اسرائیل، تئوریزه می‌شد کشف می‌شد روی آن کار می‌کردند و بعد مستقیم می‌آمدند در زندان‌های ده‌ها کشور تحت ستم در خاورمیانه اسلامی، در شرق آسیا، در عمق آفریقا و در آفریقای لاتین، از جمله در ایران روی بچه‌های مبارز امتحان می‌کردند، هنوز هم دارند می‌کنند، حالا ایران رها شد ولی هنوز همه جا مشغول هستند و اگر ایران هم رها شده می‌بینید که چقدر تهدید و تحریم و فشار می‌آورند برای این که دوباره ایران را به بند بکشند. برای این که ایران هم خودش رها شد و هم الهام‌بخش رهایی بسیاری از ملت‌های دیگر شده است. دارد به بقیه یاد می‌دهد که ببینید ما رها شدیم زنجیرها را پاره کردیم می‌شود، شماها هم بنجنبید. بقای انقلاب پیامش به بقیه ملت‌ها این است برای این است که رها نمی‌کنند. و الا اگر ما می‌رفتیم می‌گفتند حالا یکی آزاد شد کاری به کارش نداشته باشید و او هم کاری به کار ما نداشته باشد این‌قدر مزاحم نمی‌شدند ولی می‌بینند که بقیه ملت‌های دیگر دارند به این ملت نگاه می‌کنند که خوب این‌ها با همه فشارها رها شدند پس می‌شود. این است که خطرناک است. بنابراین ما این‌جا یک خبر خوب داریم یک خبر بد. خبر خوب این است که علیرغم همه شکنجه‌هایی که امثالش این‌جا اِعمال شده، بعد اعدام‌ها، بعد ترورها و کشتارها و جنگ‌هایی که بر ملت ما تحمیل کردند ایران به نام اسلام آزاد شد پس می‌شود. با این که همه می‌گفتند این زنجیرها پاره شدنی نیست زنجیرها درهم شکست. اما خبر بد این که زنجیرسازان هنوز هستند، گرگ‌ها هنوز زنده‌اند و دارند اطراف ما زوزه می‌کشند در عراق هستند، در افغانستان هستند، در جنوب هستند، در شمال هستند و اطراف ما دارند می‌چرخند و در کمین هستند. اما یک خبر خوب‌تر هست و آن این است که این‌ها علیرغم این که در ذهن همه کرده بودند این‌ها شکست‌ناپذیر نیستند ما شکست‌شان دادیم پس می‌شود این‌ها را درهم کوبید. این چند بار به دست دو نسل از نیروهای انقلاب ذلیل شدند، دوباره هم خواهند شد. علیرغم همه فشارها 28 سال است که همه پروژه‌هایشان شکست خورده و امروز امام مجاهدین و سرور همه شهدا، امروز امام بین ما نیست اما صدای امام از مرزها بیرون رفته، کل منطقه را گرفته است از خاورمیانه تا آمریکای لاتین تا شرق آسیا همه امام و سربازان امام را می‌شناسند. این هم خبر خوب‌تر.

در خاطرات فردوست آمده است که، می‌گوید از سال 1338 غرب تصمیم گرفت که برای جلوگیری از انقلاب در ایران رسماً سرکوب و شکنجه یعنی با متدولوژی و حساب شده در ایران باید زیر نظر مستقیم غرب باید اِعمال بشود ولی چند سال بعد جنبش 15 خرداد راه افتاد. می‌گوید ما از سال 38 زیر نظر آمریکایی‌ها و اسرائیلی‌ها بطور مستقیم آموزش شکنجه و بازجویی می‌دیدیم. می‌گوید خود من در لندن توسط انگلیسی‌ها آموزش داده می‌شدم که به ایران می‌آید که دفتر ویژه اطلاعات را راه‌اندازی کند؛ و تهرانی در دادگاه در بازجویی‌هایش که یکی از همین شکنجه‌گرها بود که بعد از انقلاب اعدام شد که بعد آمریکایی‌ها آنجا گفتند چرا اعدام می‌کنید حقوق بشر چه می‌شود؟ یک دفعه آنجا حقوق بشر مطرح شد و پرونده حقوق بشر باز شد، آنجا نادری‌پور می‌گوید که معمولاً آمریکایی‌ها و انگلیسی‌ها و اسرائیلی‌ها آموزش شکنجه و بازجویی می‌دادند حتی در حد جزئیات. به حدی که کم‌کم در همین ساختمان ما سه شیفته کار می‌کردیم! یعنی 24 ساعته این‌جا مشغول شکنجه و بازجویی بودند، در 3 شیفت عملیات شکنجه داشتند. می‌گوید آن اواخر در سال 56 که آمریکا احساس کرد باید فشار را کمتر کند و ایران ممکن است انقلاب کند باید یک کمی فضا را باز بکنند کشور دارد منفجر می‌شود مثلاً بعضی از اتاق‌ها را گفتند این‌جا را موکت کردند و به بعضی از زندانی‌ها قاشق دادند همان‌جا هم نماینده صلیب سرخ این‌جا آمده به یکی از زندانی‌ها گفته بوده که شما خودتان هم یک کاری بکنید که فشار روی شما کمتر بیاورند! و الا ما هر گزارشی که از این‌جا تهیه کنیم با شاه و با حکومت پروتکل داریم که یک نسخه‌اش را باید دست خود شاهنشاه بدهیم. بنابراین شما فکر نکنید که هرچه این‌جا بگویید بیرون می‌رود یک جایی هست که آن‌ها را محاکمه می‌کنند. نسخه مستقیماً یکی‌اش پیش شاه می‌رود و می‌خواند. می‌گوید یعنی فکر نکنید که این‌جا یک خبری است! این هم نهادهای بین‌المللی حقوق بشری‌شان بوده است. باز همان دوران در اسنادشان هست که در زیرزمین اوین و خانه‌های مخفی مثل خانه سرهنگ زیبایی، یک عده زیادی از این‌ها را آن‌جا سلاخی می‌کردند، می‌کشتند، قصابی و شکنجه ادامه داشت. یک نمونه همین سرهنگ زیبایی، من از یکی از دوستان پرسیدم گفتند این فرار کرده است و امثال این‌ها همین‌هایی بودند که به خارج از کشور رفتند و اول از طریق عراق با کمک صدام خواستند جنگ داخلی و تجزیه و جنگ در کردستان و بلوچستان و دعواهای قومی و بعد جنگ شیعه و سنی و کودتای نوژه بعداً که دیدند به نتیجه نرسیدند حالا کمیته‌های حقوق بشری درست کردند همین‌ها رفتند در آمریکا و اروپا و غرب کمیته‌های حقوق بشری درست کردند و گزارش و این تلویزیون‌های لس‌آنجلسی، همین‌ها هستند که رفتند. حسن الهیکل یک ژورنالیست مشهور مصری است می‌گویند زمان شاه یک بار ایران آمدم به من فیلمی را نشان دادند که یک خانم مسلمانی را برهنه کرده بودند و با آتش سیگار نقاط حساس بدنش را می‌سوزاندند! بعد من پرسیدم چرا از این صحنه‌ها فیلم گرفتید این‌ها که به ضررتان است، می‌گوید خیلی عادی گفت که این‌ها فیلم‌های آموزشی است! ما این‌ها را تهیه می‌کنیم بعد این فیلم‌ها را آمریکایی‌ها برای کشورهایی که تحت کنترل‌شان است می‌فرستند مثلاً شکنجه‌گرهایی در آمریکای لاتین در شرق آسیا، ببینید این‌ها روش‌های موفق شکنجه است ببینید این خانم را چطوری شکنجه می‌کنیم به حرف می‌آید! گفت به من گفتند این‌ها فیلم‌های آموزشی است و برای انتقال تجربیات موفق است، انتقال معرفت و علم و تکنولوژی تا این حدش از نظر آقایان اشکالی ندارد! از این موارد زیاد است ولی اجمالاً این‌طوری است یعنی می‌گویند ما این فیلم‌ها را برای کشورهای دیگر متحد آمریکا و زیر نظر آمریکا می‌فرستیم و صدها پست سازمانی با الگوبرداری از دستگاه امنیتی آمریکا و انگلیس از FEI تا آن اداره ویژه اسکاتلندیار، که دوستان گفتند همه این‌ها را سند داریم که بر این اساس این‌جاها تشکیل شد و با تشکیل صدها پست سازمانی به کار افتادند و در سال 52 این‌ها سه شیفته 24 ساعته کار می‌کردند، یعنی شکنجه می‌دادند. فکر می‌کنم در خاطرات آقای عزتشاهی من خواندم که ظرف غذا و ظرف ادرار ما یکی بود! در خاطرات خانم دباغ و آقای منصوری و یکی دیگر از این‌ها – من توصیه می‌کنم بروید این‌ها را بخوانید – این‌ها کسانی هستند که از یک طرف دارند بشر را سلاخی می‌کنند و از یک طرف آقامعلم حقوق بشر و دموکراسی و آزادی شده‌اند! بخوانید تا ببینید ارزش‌های این انقلاب چطور ذره ذره تولید شده و ذره ذره حفاظت شده است و نباید ما زود بترسیم و عقب‌نشینی کنیم، نباید با این‌هایی که اهل تردید و اهل سازش هستند تا یک تهدید می‌شود می‌ترسند و عقب می‌روند ما نباید اجازه بدهیم این‌ها مدیریت انقلاب را به عهده بگیرند. بهای سنگینی برای این انقلاب پرداخته شده است، غیر از آن ترورها و جنگ‌ها و مسائل. الآن تهدیدها و تحریم‌هایی که می‌خواهند بکنند، فشارها و محاصره‌ها و... این‌ها همان خط است. وقتی که شهید رجایی به عنوان رئیس جمهور نیویورک رفته بود – شما یادتان نیست دلم می‌خواهد این را یک بار تلویزیون برای این نسل جدید پخش کند که ببینند یا گزارش آن را بدهند – ایشان یک بار سازمان ملل به نیویورک رفته بود، ایشان یک مصاحبه مطبوعاتی با رسانه‌های غرب و آمریکا داشت و آنجا در صحبت‌ها سؤال‌کننده‌ها از خبرنگارها پرسیدند که شماها بنیادگرا هستید، شماها حقوق بشر را در ایران نقض کردید، و سران رژیم قبل را اعدام کردید، انقلاب ایران مروّج تروریزم بین‌المللی شده و اعدام می‌کنید، رجایی جلوی همه این دوربین‌ها به جای این که جواب بدهد جوراب‌هایش را درآورد و کف پایش را جلوی دوربین بالا گرفت و گفت آن حقوق بشری که شما علیه آن حرف می‌زنید این است، این شلاق‌هایی که کف پای من خورده شما آمریکایی‌ها زده‌اید! اسرائیلی‌ها و انگلیسی‌ها آموزش دادند و شماها زدید!‌ این رژیمی که مورد حمایت شما بود این کارها را کرده است! این نتیجه حقوق بشر است. هیچ چیز دیگری جواب نداده بود. گفته بودند این آثار کار شماست. یادم هست آن موقعی که ایشان برگشتند در بعضی از مطبوعات و محافل گفتند رجایی آدم پاکی است، آدم خوبی است منتهی سطحی و قشری است، اُمّل است، بیسواد است، عوام است و عرف دیپلماتیک سرش نمی‌شود! این آبروی ما را برد. مرد حسابی مگر یک رئیس جمهور جلوی دوربین‌ها جورابش را از پایش درمی‌آورد؟! آبروی ما را پیش روشنفکران غرب و رسانه‌های غرب بردند، ما دیگر آبرو برایمان نمانده است! عوض این که یک جایی برود ما به او افتخار کنیم هرجا می‌رود آبروی ما را می‌برد! به قول بنی‌صدر به شهید رجایی می‌گفت خشک‌سر. خب این وضعیتی بوده که گذشته است.

نسل ما، یعنی نسلی که بین این نسل و شماهاست ما البته سن‌مان اقتضاء نمی‌کند و افتخار شلاق خوردن در این‌جا را نداشتیم و چه خوب شد چون معلوم نبود اگر می‌خوردیم چه کار می‌کردیم. من زمان انقلاب تازه 13- 14 ساله بودم ولی این یادم هست که نسل ما همیشه راجع به این‌هایی که چریک می‌شدند و برای دین شلاق می‌خوردند، دربه‌در می‌شدند و خدا را زیر شلاق صدا می‌زدند و نام حسین را می‌گفتند واقعاً با افتخار و با غبطه از آنها یاد می‌کردند و کسانی که یاد خدا به آن‌ها آرامش می‌دهد و شلاق و اهانت را تحمل می‌کنند و این فقط یک چیز می‌تواند آدم را در چنین شرایطی محکم نگه دارد و آن ایمان به غیب است.

این نکته بعدی که می‌خواستم عرض کنم این است، دو سه تا نکته را می‌خواهم نتیجه بگیرم که یکی‌اش این است یکی مسئله ایمان به غیب است که این‌جور جاها فقط این است که به داد آدم می‌رسد. دیگر این‌جا شعارهای سیاسی و پُزهای چپ و راست و فیگور و ژست‌های انقلابی و سخنرانی و دکلمه و انشاء هیچ کدام به درد نمی‌خورد چون این‌ها برای وقتی است که بقیه هم هستند زیر آتش و ترکش و زیر بمباران شیمیایی که یک وقت آدم می‌دید که توی خاکریز دیگر بچه‌های سالم نیستند همه یا افتادند دست و پاها قطع شده، شکم‌ها پاره شده، استخوان‌ها شکسته، یکی آن‌جا ناله می‌کند، 5 تا این‌جا شهید شدند همه جا دود و آتش و باروت است و هیچ کس نیست فقط خودت هستی، آنجا دیگر هیچ چیز به درد نمی‌خورد نه مارش، نه سخنرانی، نه هیچی، فقط خودِ آدم هرچی که از قبل برای خودش فراهم کرده، واقعاً درونی شده و در وجودش ریشه دارد جای این‌هاست، دیگر جای ریا و تظاهر و نمایش و شعار نیست، همه تمام می‌شود، فقط عقاید صمیمی و ایمان می‌ماند. یادم هست در عملیات خیبر سال 62 اولین باری که من مجروح شدم وقتی ترکش خوردم افتادم تا یک ربع هرچه فکر می‌کردم آیه قرآن یادم نمی‌آمد که بخوانم. جدی می‌گم! فکر می‌کردم یک آیه‌ای چیزی، ده – یک ربع هیچ آیه قرآنی یادم نمی‌آمد به خودم گفتم این‌ها چقدر لغلغه زبان فرق می‌کند تا لحظه‌ای که انسان واقعاً با مرگ چشم در چشم روبرو می‌شود و فقط تویی هستی او. این درسی بود که امام(ره) داد، یعنی امام به همه فهماند که اگر می‌خواهید مجاهد درستی هم باشید باید ایمان به غیب را درست کنید و الا با تندروی و ورّاجی این مسائل حل نمی‌شود، آن‌جا دیگر فقط تو می‌مانی و آن چه که حقیقتاً به آن ایمان داری وقتی که تو و شکنجه‌گر و تو جلّاد با هم تنها می‌مانید و با هم روبرو می‌شوید فقط این است که به آدم قدرت می‌دهد. قدرت‌های دیگر تبخیر می‌شود می‌رود!

در خاطرات یکی دیگر از دوستان خواندم که می‌گفت ما در زندان به کمونیست‌ها می‌گفتیم کامیونیست! علتش هم این بود که تا شکنجه شروع می‌شد کمونیست‌ها کامیون کامیون لو می‌دادند! یعنی این‌هایی که عقیده به ایمان به غیب و خدا و آخرت و امام حسین(ع) نداشتند بحث خلق و توده و زحمت‌کشان می‌کردند بعد می‌دید که فقط خودش هست و این شکنجه‌گرها نه زحمت‌کشان این‌جا هستند نه خَلقی هست تازه اگر باشند هم به درد نمی‌خورد، بعد اصلاً خلق توی خیابان‌ها آدم را می‌گیرد و گاهی به پلیس تحویل می‌دهد! این‌ها را هم می‌دیدند که خود خلق بعضی از این‌ها را می‌گرفت و تحویل می‌داد آن وقت آنجا به این‌ها می‌گفتیم کامیونیست تا شروع به لو دادن می‌کرد آن وقت کامیون کامیون زندانی از گروه‌ها و همفکرهای خودشان را لو می‌دادند و می‌آوردند. البته من نمی‌خواهم بگویم هرکس که مذهبی نبوده، بین چپ‌ها هم بودند حتی بین چپ‌ها بودند کسانی که، ولو تعداد بسیار محدودی که آن‌ها آدم‌های قوی‌تری بودند ولی عقیده من این است که اگر آن‌ها را هم دقت کنید کمیته فلسفی نبودند یعنی ماتریالیست افراطی نبودند چون اصلاً مقاومت بدون معنویت محال است! یک نوع معنویتی حتماً باید باشد. حماسه و مقاومت به معنویت احتیاج دارد. بودند کسانی، کم ولی بودند، به نظرم بیشتر آن‌ها سوسیالیست سیاسی اقتصادی بودند نه کمونیست فلسفی. یک نمونه‌اش همین گلسرخی است که به نظرم در یکی از همین سلول‌ها یادبود او را ساختند خسرو گلسرخی، او از کسانی بود که این‌ها به عنوان نماد چپ و کمونیست مطرحش می‌کردند ولی دادگاه ایشان زمان انقلاب یک بخشی از آن پخش شد البته زمان انقلاب من سنم کم بود و یادم نیست که دیده باشم ولی بعداً فیلم این را دیدم، همین آدم که ظاهراً چپ است و تا پای اعدام هم رفت حالا آن‌طور که گفتند ضعف اساسی هم نشان نداده، با این که ظاهراً مذهبی نبود، همین اقا هم در لحظه مقاومت در دادگاهش صحبتش را با نام علی و حسین شروع می‌کند، اسم مارکس و لنین را نمی‌آورد، همان اول دادگاهش می‌گوید من افتخار می‌کنم که از امیرالمؤمنین(ع) صحبت می‌کند منتهی از سوسیالیزم علوی در دادگاهش بحث می‌کند – آن‌طور که یادم می‌آید – باز از علی و حسین‌بن‌علی صحبت می‌کند باز می‌بیند که اگر بخواهد مقاومت و سلحشوری و فداکاری را تئوریزه کند باز باید خودش را به دین و مذهب و اسلام و تشیع گره بزند، خودش را باز باید به علی و حسین و کربلا گره بزند و الا توجیهی نیست، چطور یک آدم ملحد می‌تواند برای یک آدم دین‌دار فداکاری کند! چون ماتریالیست و الحاد، اصلاً کمونیزم هیچ تفاوت ماهوی بین انسان با الاغ و گاو از نظر فلسفی قائل نیست! چرا من باید برای یک عده با این تفسیر خودم را فدا کنم، اصلاً واقعاً منطق ندارد، مگر بر اساس احساسات. احساسات هم تا یک حدی به آدم انرژی می‌دهد وقتی قضیه جدی می‌شود آن وقت دیگر آن‌ها هم منتفی می‌شود. خب حالا این‌جا تمثال بعضی از مشاهیری که این‌جا زحمت کشیدند فداکاری کردند، در همین سلول‌ها کتک خوردند، بعضی از تمثال‌هایشان را دیدید مقام معظم رهبری، یا متآسفانه که نسل جدید آقای طالقانی را نمی‌شناسد ایشان مجهول‌القدر است، آقای طالقانی خیلی برای این انقلاب زحمت کشید و خیلی از دیگرانی که کسی اسم‌شان را نمی‌دانند یا کمتر، یا فقط اسمی از آن‌ها می‌دانند و مرحوم شهید اشرفی اصفهانی، شهید آیت‌الله غفاری، شهید آیت‌الله سعیدی، و خیلی‌های دیگر و همه مجاهدین و کسان دیگری که این‌جا اسم و عکس‌شان نیست از مجاهد کبیر شهید نواب صفوی که پدر مقاومت جهادی، نه فقط در ایران بلکه در خاورمیانه است؛ که من یک جایی خواندم عرفات آن موقعی که چریک و مجاهد بود نه این اواخر که زِوار او دررفته بود می‌گفت من در مصر دانشجو بودم نواب صفوی از ایران به آن‌جا آمد بعد در دانشگاه قاهره علیه صهیونیزم صحبت کرد من جلو رفتم گفت اهل کجایی گفتم من فلسطینی‌ام؟ گفت این‌جا چه کار می‌کنی؟ گفتم آمدم درس بخوانم. گفت الآن وظیفه تو درس خواندن است؟ یا جهاد است وقتی که فلسطین دست دشمن است؟ اصلاً نطفه مقاومت جهادی در خاورمیانه از فلسطین در ایران را، در دوره‌های اخیر یعنی دوره نزدیک به کودتای 28 مرداد این‌ها بودند. و بچه‌های فدائیان اسلام، بچه‌های مؤتلفه، اندرزگوها، حزب ملل اسلامی، حزب‌الله که بعد از آن تشکیل شد و بچه‌های مسلمان مجاهدین قبل از انقلاب، و علما و روحانیونی که این‌جا شکنجه شدند و خیلی‌های دیگر که واقعاً ما و هیچ کس نمی‌تواند از این‌ها تشکر کند.

من فقط بخشی از عرضم را با این نکته تمام کنم چون اسم گلسرخی را آوردم این‌ها یک تیپ‌هایی بودند که مایه‌های ضعیف‌تر مذهبی داشتند منتهی عدالتخواه بودند از طرفی سواد دینی هم نداشتند درست تربیت نشده بودند اسلام انقلابی را نمی‌شناختند اسلامی که می‌دیدند یک اسلام سازشکار تفکیک شده از سیاست توجیه‌گر ظلم بود که این را نمی‌توانستند تحمل کنند تحت تأثیر شستشوی مغزی مارکسیست‌ها و آن اوج مارکسیستی هم بودند آن دوران هم مثل بعدها نبوده، به شما بگویم آن دوره، دوران فقر فکر دینی بود یعنی 50 تا کتاب خوب اسلامی نبود که یک آدم دانشگاهی بخواند و به سؤالات او جواب داده بشود شما نسبت به آن موقع دارید در وفور نعمت بسر می‌برید. آن موقع عصر انزوای اسلام بود خیلی از این‌ها بودند که نمی‌خواستند ضد خدا باشند ولی در گردباد گیر می‌افتادند من این‌ها را بیشتر قربانی و مستضعف فکری می‌دانم تا بی‌دین و ملحد، بیشتر جاهل و ضعیف بودند. اسلام دین تخدیر و دین ساکت در برابر ظلم تا وقتی که باشد طبیعی است که روح مبارز که دنبال یک ایدئولوژی و یک محملی برای عدالتخواهی می‌گردد زیر بلیط چپ و کمونیزم که آن موقع فعال بود می‌رفت، و الا خیلی‌ها برایشان مادی‌گری اصالت نداشت مبارز بودن مهم بود همان‌طور که الان در دنیا لیبرالیزم جنایت می‌کند و کمونیزم که به قبرستان و زباله‌دان تاریخ رفته چنانچه که لایق آن بود چون مارکسیزم بزرگترین اهانت به انسان بود، امروز در دنیا همه جا اسلام پرچم مبارزه سیاسی در دنیا شده است. همه جا؛ حتی ملت‌های آمریکای لاتین یعنی دیگر چپ آرتدوکس کمونیستی در دنیا نیست، هرکس در دنیا می‌خواهد از مبارزه و عدالت و آزادی و انسان و حقوق انسان صحبت کند یک جوری زلفش را با زلف امام و انقلاب ما گره می‌زند. درست آن حالتی که یک زمانی کمونیست در دنیا داشت که حتی بچه مسلمان در دانشگاه ایران، برای این که بخواهد انقلابی باشد مجبور بود یا مارکسیست باشد یا ادای مارکسیست‌ها را دربیاورد الآن دقیقاً عکس شده است. همه جا صحبت از این تفکر اسلامی است و حتی جنبش‌های چپ آمریکای لاتین الآن متحد اصلی خودشان را ایران و اسلام می‌دانند.

حالا من یک خاطره‌ای این‌جا عرض کنم که خودم در جریان نبودم ولی شنیدم از کسی که در جریان بوده است راجع به این که بعضی از این‌ها که گرایش چپ کمونیستی پیدا می‌کردند خیلی‌هایشان بر اثر جهل و نادانی بود. عرض شود در مشهد، یکی از آقایانی که مطلع از این مسائل بود – پدرم بود برای این که دقیق‌تر نقل کنم – خانه ما در زمان شاه یک خانه سیاسی بود و از جهاتی هم چهارراه بود چون که هم با کانون نشر حقایق اسلامی مرحوم شریعتی پدر، هم مرحوم آیت‌الله میلانی، مرحوم حاج شیخ مجتبی قزوینی، مرحوم عابدزاده و مهدیه و هم گروه‌های دیگر از لیبرال و ملی‌گرا تا چپ و مجاهدین، همه آن‌جا گاهی رفت و آمد بود من از کودکی اسم‌ها را می‌شنیدم یعنی یک خانه سیاسی بود و از کودکی نام امام و رساله و تصویر امام همیشه پیش چشم ما بود. ایشان می‌گفت این "امیرپرویز پویان" که ایدئولوگ چریک‌های فدایی و کمونیست بود کشته شد، این ایدئولوژ و جزو پدران این جریان بود که این‌ها همه به او افتخار می‌کردند که بزرگ ما این آقاست. ایشان می‌گفت پویان کاملاً یک بچه مذهبی بود و در کانون، گاهی در حضور آیت‌الله میلانی می‌آمد نیمه شعبان مقالات مذهبی می‌خواند برای حضرت حجت و سیدالشهداء(ع)؛ یعنی یک بچه فعال کاملاً مذهبی بود یا احمدزاده‌ها و بعضی دیگر در این حد بودند که این‌ها بیشتر مجذوب بُعد مبارزاتی چپ سوسیالیستی می‌شدند نه بُعد ماتریالیستی فلسفی، چون سوادش را هم نداشتند. درست است که این‌ها ایدئولوگ‌های چپ شدند ولی واقعاً سوادی نداشتند نه فلسفه غرب را می‌شناختند نه شرق را می‌شناختند، نه اسلام را می‌شناختند، 10- 20 تا جزوه از توی گروه‌ها ترجمه می‌کردند و همان‌ها را می‌خواندند همین‌ها فیلسوف و نظریه‌پرداز می‌شدند! یعنی از ضعف بقیه بود که این‌ها ایدئولوگ آن‌ها می‌شدند! ولیکن مشکل‌شان این بود بیشتر از این که چیز باشند، و علتش هم این بود که هر زمان دین بدون عدالت مطرح می‌شود – برادران و خواهران این را دقت کنید – وقتی دین بدون عدالت مطرح می‌شود یک عده هم دنبال عدالت منهای دین می‌روند اگر دین بدون عدالت مطرح کردید یک عده هم دنبال عدالت بدون دین می‌روند و این اتفاق در آن دوران افتاد. حالا چندتا هم امثال این‌ها استثناء بودند و الا یک کم مایه‌های مذهبی هم این‌ها داشتند و الا در اکثر چپ‌ها، ملی‌گراها، کمونیست‌ها، لیبرال‌ها، بقول غربی‌ها رفورمیست‌ها، اصلاح و طرفدار مبارزه پارلمانی، ضریب مقاومت بسیار کمتر از نیروهای مسلمان معتقد به خدا و قیامت و حسین و عاشورا بوده است یا آن‌هایی که بر اساس شرعیات عمل می‌کردند.

نکته دوم که از ایشان گفتم دوتا نکته نقل می‌کنم ایشان می‌گفت که مرحوم شریعتی در آن سخنرانی زیبای شهادت و پس از شهادتش در آن سال‌هایی که چریک‌ها را اعدام می‌کردند آن دوره واقعاً طوفانی کرده بود، آن تعابیر که یا باید حسینی بود یا زینبی، و الا یزیدی هستی – با این مضامین – ابوی من می‌گفت ایشان بعد از این که از زندان آزاد شده بود که فکر می‌کنم همین‌جا هم یک مدتی ایشان انفرادی بوده است، ایشان می‌گفت بعد از این که ایشان آزاد شد و به مشهد آمد چون بعضی از جلسات ایشان منزل ما در مشهد برگزار می‌شد ایشان می‌گفت که به ما گفت که من در سلول انفرادی که قرار گرفتم آن‌جا احساس کردم که همه این شهرت‌ها، محبوبیت‌ها، مریدها، شاگردها، همه فضاهای این‌طوری هیجان‌ها همه این‌جا تمام می‌شود و این‌ها هیچ کمکی نمی‌تواند به آدم بکند همه از جلوی چشم محو می‌شود و می‌گوید این‌قدر فشار و تنهایی روی من زیاد شد که وقتی صدای این نگهبان را از داخل راهرو می‌شنیدم خودش برای من یک فرجه بود که یک آدمی این‌جا آمد و یک حرفی زد! و آن‌جا فهمیدم که اهل خلوت بودن و تحمل تنهایی احتیاج به ذخیره معنوی دارد احتیاج به ذخیره فکری و روحی دارد. اگر رابطه‌ات را از قبل با خدا محکم نکرده باشی و مزه تنهایی را تجربه نکرده باشی خود تنهایی شکنجه بد برای آدم می‌شود. چون آدم در تنهایی باید با خودش روبرو بشود و آدم نمی‌تواند با خودش روبرو بشود؛ و می‌گفت که هرکس آن‌جا باشد اگر احساس می‌کند که قلبش باید به روی عالم غیب و معنویت باز باشد و الا با شعار هیچ مشکلی حل نمی‌شود و اگر شد آن وقت دیگر همه چیز قابل تحمل خواهد بود. این احترام به مجاهد راه خدا در دل همه کسانی که قلب‌شان برای عدالت می‌تپید وجود داشت و این عدالتخواهی بدون ایمان و بدون معنویت نه پا می‌گیرد، نه دوام دارد و اگر پا بگیرد بعداً منحرف می‌شود چنانچه که ما داشتیم کسانی را که با شعار آزادی و عدالت و مردم و انقلاب در صحنه ‌آمدند و بعد حاضر شدند همه چیز را به ارزان‌ترین قیمت‌ها بفروشند! ولی عرض کردم این فشارها و شکنجه‌ها عملاً تأثیری نگذاشت به خاطر همان روح حسینی و عاشورایی. بخاطر این‌ها تأثیری نمی‌گذارد یعنی یک عده ممکن بود از رده بیرون بروند ولی یک عده دیگر جایشان را پر می‌کردند و یک عده دیگری می‌آمدند و این فضا علیرغم این وحشت و ارعاب و شکنجه و ساواک باز این روح جهاد و عشق مبارزه و حتی چریک شدن در بچه‌ها خیلی قوی بود حتی در بچه‌هایی که سن‌شان خیلی کم بود چیزی هم در این مسائل نه دخالتی داشتند نه کاره‌ای بودند ولی می‌خواهم بگویم شما نسل سوم بدانید که در فضاها چه فضاهایی بود مثلاً من یادم هست جلسات تفسیر نهج‌البلاغه بود سال 56، که 13- 14 ساله بودم فقط برای تفسیر می‌رفتیم و هسته کتابخوانی بود که بچه‌های کتاب می‌خواندند با این که آن جلسه هیچ کاره بود فقط کتاب می‌خواندند دو نفر در آن جمع داشتیم که از بقیه مسن‌تر بودند مثلاً 22- 23 ساله بودند آن وقت آن‌ها می‌گفتند که اگر این‌ها را بگیرند سیگار روی تن آدم خاموش می‌کنند و شلاق می‌زنند، ببینید این فضای حقوق بشر آقایان چه فضایی بوده است، بعد او می‌گفت ما باید این کار را تمرین بکنیم، من یادم هست دو سه بار در جلسه این کار شد یکی‌شان کف پایش را بالا می‌آورد و آن یکی با کمربند کف پایش می‌زد که به حساب مقاومت کنند و تمرین کنند! و یک بار هم یادم می‌آید که یکی‌شان می‌گفت آتش سیگار روی تن می‌زنند برای این که اگر گیر افتادیم زود لو ندهیم سیگار روشن کرده بودند – من این را یادم هست که سیگار روشن کردند که روی تن هم بزنند – حالا یادم نمی‌آید آن‌جا تماشاگر بودم یا سیگار را می‌گذاشتم!! ولی این را یادم هست که این فضا در جلسه بود که بچه‌ها یعنی نسل بعدی داشت خودش را آماده می‌کرد برای کتک خوردن، ولو که هیچ کاره هم بود. این‌ها را دارم می‌گویم برای این که تازه این کارها در انقلاب و قبل از انقلاب کرده شده، عقیده من این است که باز نسبت به فداکاری‌ها و رشدی که بعد از انقلاب شد و بخصوص در صحنه‌های جنگ، بخصوص از لحاظ کمیت، هیچ کس نفهمید در این 8 سال مقاومت بچه‌های ما چه کردند؟ هیچ کس این را نفهمید. حتی کسانی که در خود منطقه بودند هنوز ارزش این را نفهمیدند. این هم باز جزو یک مظلومیت اضافی برای این نسل و این بچه‌هاست.

یادم می‌آید خاطرات یکی از دوستان را راجع به "وحید افراخته" و "خاموشی" می‌خواندم این‌ها بچه مسلمان‌هایی بودند که مایه‌های مذهبی‌شان ضعیف بود بعد مارکسیست شدند بعد که آن‌ها را همین‌جا آوردند خیلی‌ها را لو دادند به نظرم چند صد نفر این‌ها را لو دادند. معلم همان جلسه‌مان معلم قرآنی بود که از دنیا هم رفت، آنجا به بچه‌ها می‌گفت که ببینید همین الآن رابطه‌تان را با خدا و قرآن قوی کنید و الا مثل همین وحید افراخته می‌شوید! بعد مثال می‌زد که ببینید آیت‌الله سعیدی چطوری تحمل کرده، و امثال این‌ها چه کردند؟

امروز مسئله اصلی ما چیست؟ خب یک عده‌ای فداکاری کردند، یک عده‌ای خیانت کردند، یک عده‌ای مقاومت کردند یک عده‌ای هم عافیت‌طلبی کردند بالاخره محصول آن این شد که این انقلاب از زیر امواج خون و فشار و شکنجه به لطف خدا بیرون آمد و موفق شد و امروز دارد در سرنوشت دنیا دست می‌برد؛ یعنی امروز تمام همین آمریکایی‌ها، انگلیسی‌ها و اسرائیل، همه‌شان دارند می‌گویند که این انقلاب الآن محور اصلی تعیین کننده سرنوشت در حداقل منطقه و جهان اسلام و بلکه در دنیاست. این‌ها در جهان دشمن دیگری ندارند یعنی همه دنبال تحت کنترل‌شان است و این را صریح دارند می‌گویند که از افغانستان و هند و پاکستان تا فلسطین، همه فتنه زیر سر انقلاب ایران است. می‌خواهم این را بگویم که دقت کنیم این امروز به مسئولیت ما و شما و نسل سوم مربوط می‌شود.

بعضی از کالبدشکافان جنبش‌های فراموش شده و انقلاب‌های قدیمی زوار دررفته در غرب، یک تفسیری دارند که ظاهر آن گزارش‌گرانه است ولی در واقع مأیوس کننده و به اصطلاح خط دهنده است. راجع به دوران بازنشستگی انقلاب‌ها صحبت می‌کند. کتاب‌هایی مثل این کتاب برینکلینتن نمی‌دانم دوستان دیدند یا نه، یا امثال این‌ها که عقیده من این است که این‌ها را سفارش می‌دهند یعنی این‌ها با سفارش رسمی سیا امثال این کتاب‌ها نوشته می‌شود حالا مثلاً چهارتا انقلاب انگلیس و فرانسه و روسیه که انقلاب نیست، اصلاً روسیه انقلابی نبوده، آمریکا انقلاب نیست که اسم آن را انقلاب می‌گذارند، آن‌جا توضیح می‌دهند بحث‌هایی که می‌کنند با این توصیف، که وقتی یک جنبش انسانی با این همه فداکاری‌های گمنام با قدرت و شکوه انسانی جلو می‌رود و مستقر می‌شود بعد از یک مدتی می‌گویند تقدیر انقلاب‌هاست و کاری نمی‌شود کرد، در واقع دارند تلقین می‌کنند. ببینید ظاهرش این است که دارد گزارش می‌کند ولی در واقع دارد تلقین می‌کند، می‌گوید تقدیر همه انقلاب‌هاست که اول مقاومت می‌کنند یک مدتی با فداکاری و قدرت جلو می‌روند و مستقر می‌شوند بعد از مدتی کم‌کم به جای دفاع از ارزش‌های انقلاب، به فکر دفاع از منافع مستقر شده خودشان می‌افتند فکر تغییر اوضاع را کنار می‌گذارند، با اوضاع کنار می‌آیند و جمهوری فضیلت، جمهوری تقوا کم‌کم به جمهوری لذت و جمهوری سودمحور تبدیل می‌شود! یعنی اگر بخواهیم صورت مسئله را دقیق‌تر بکنیم تعبیر ایشان این است می‌گوید انقلاب‌ها را نباید نفی کرد بلکه باید پشت‌ورو کرد! به - این عبارت‌ها دقت کنید – انقلاب‌هایی که محکم به صحنه می‌آیند و ایدئولوژی قوی دارند و پایگاه مردمی دارند این‌ها را نمی‌شود نفی کرد باید سعی کنیم انقلاب‌ها را پشت‌ورو کنیم! اسم آن را هم دوره سر عقل آمدن انقلاب‌ها می‌گذاریم یعنی دوران بازگشت و ارتجاع که لذت‌های نامنزه و ناموجه، اول مخفیانه، بعداً کم‌کم بطور علنی آن‌جا موجه می‌شوند. ملاحظات شرافتمندانه، سخت‌کوشانه و سخت‌کیشانه تبدیل به توجیه‌گری می‌شود. معیارهای انقلاب به عنوان اشیاء موزه‌ای، حذف می‌شود برچسب‌هایی به عنوان این که این شعارها رمانتیک بوده، احساساتی بوده، این‌ها کم‌کم تحقیر می‌شود و به محاق می‌رود. تفکر انقلابی با این پوشش که علمی نیست، قشری است و این ایده‌ها به قدر کافی کارشناسی نشدند محصول هیجان بودند، محصول تب اجتماعی بودند، یا عوام‌گرایی بودند یا عوام‌فریبی بودند، کم‌کم شروع می‌کنند تغییر دادن شعارهای انقلاب. یعنی شعارهایی که انقلاب 30 سال پیش داشته، 40 سال پیش داشته، بعد 20 سال پیش موقع پیروزی داشته، یک مرتبه می‌بینید این شعارها را در یک دوره‌ای عوض می‌کنند تحت این عنوان که این شعارها به قدر کافی کارشناسی نشده بوده، چرتکه‌ها قبلاً‌ درست انداخته نشده بوده، باید دوباره چرتکه بیندازیم که آیا شعارهای درستی انتخاب کرده بودیم یا خیر؟ این شعارها ارزش این همه هزینه را داشته؟ دارد یا خیر که می‌خواهیم هزینه‌های بعدی را بدهیم؟ آیا روش‌های درستی را انتخاب کردیم یا نه؟ راه درستی را آمدیم یا نه؟ زیر پوشش این که می‌خواهیم تندروی‌ها را نقد کنیم، اشتباهات را فهرست بکنیم یک مرتبه یک لیست بلندبالایی از سیاهی‌ها و بدی‌ها می‌نویسد جمع‌بندی و ته آن این می‌شود که تمام جهادها و شهادت‌ها زیاده‌روی و غلط زیادی بوده است اصلاً لازم نبوده! ما لقمه را از پشت سر دور زدیم خوردیم! یک سوء محاسبه صورت گرفته است. مقاومت‌ها اشتباه بوده، فداکاری‌ها سوء تفاهم بوده، قضاوت‌ها شتابزده بوده، خلاصه ما بچه بودیم نفهم بودیم یک کارهایی را کردیم! با این ترفندها می‌خواهند یک تاریخ باشکوه را، یک گذشته پاک و درخشان را منکوب بکنند تا سازش‌ها و خیانت‌ها و یک آینده سیاه را توجیه بکنند. گذشته سرخ را انکار کنند تا آینده زرد را توجیه کنند. یعنی بگویند گذشته خبری نبوده، تا بگویند ما در آینده بتوانیم یک کارهایی را بکنیم و توجیه کنند! و تاریخ معطر مجاهدین را تبدیل به یک تاریخ تعفن زده گندیده‌ای کنند که نسل‌های بعد مثل شماها مجبور بشوند و نسل‌های بعد از شما، بینی‌شان را بگیرند و از کنار تاریخ عبور کنند! این‌طوری کم‌کم لباس رزم را از تن انقلاب‌ها به در می‌آورند و یک شلوار تنگ و لباس بزم تن انقلاب‌ها می‌کنند و ماتیک به لب انقلاب می‌مالند او را آرایش می‌کنند و آن وسط آن را می‌رقصانند و از تماشاچیان هم پول می‌گیرند و بلیت می‌فروشند! کم‌کم حماسه‌ها تبدیل به کمدی می‌شود! و کمدی‌ها حماسه می‌شود! قهرمان‌ها احمق یا متهم می‌شوند، احمق‌ها و فاسدها قهرمان می‌شوند! قهرمان نسل‌ها عوض می‌شوند. همه به فکر تثبیت اوضاع و تحکیم موقعیت خودشان می‌افتند کسانی که به فکر گسترش ایده‌ها و تغییر اوضاع هستند به نام این که این افراد آنرمال هستند و ناهنجارند این‌ها بیمارند این‌طوری آن‌ها را صدا می‌زنند! به اسم حفظ تعادل راه‌های طی شده را می‌خواهند برگردند، این را کسانی دارند می‌گویند که جامعه‌شناسانه با انقلاب روبرو شده‌اند و با همین روش خیلی از انقلاب‌ها را زمین زده‌اند. می‌گوید ما انقلاب‌ها را باید با نیروی خودشان زمین بزنیم. من البته این را بگویم – این روشن باشد – که ما از تندروی دفاع نمی‌کنیم، و نمی‌خواهیم بگوییم که انقلابیون هیچ جا اشتباه نمی‌کنند یا ما افراطی نداشتیم! نه؛ آدم‌های افراطی زیاد داشتیم خیلی‌ها بعد از انقلاب، بعضی‌ها بودند که اول تیر می‌زدند بعد ایست می‌دادند! این‌ها را هم ما داشتیم؛ ولی تعدیل مسیر یک چیز است و تغییر مسیر انقلاب یک چیز دیگر است! این‌ها باید اشتباه نشود. اصول انقلاب را این تیپ‌ها با این بهانه که این اصول انتزاعی نیست،‌ اینها پیشینی بوده، پسینی و تجربی نیست، دگماتیک است، سخت‌گیرانه است، این‌ها ایده‌آلیزم خام است، این‌ها رادیکالیزم سطحی است، تحقیر می‌کنند یا با این بهانه که این‌ها مبهم و کلی و کشتدار است این اصول را در معرض سلاخی‌های هرمنوتیک، انواع و اقسام تقسیرها قرار می‌دهند و عشق به بقاء، مالکیت و قدرت، ارزش‌های اشرافی، طبیعی کردن ستم‌ها و توجیه تبعیض‌ها، تلاش برای تحکیم قدرت‌های فامیلی، طبقاتی و باندی، جای همه مقدسات دینی و انقلابی را بگیرد، کاری می‌کنند که بگیرد، نام‌ها عوض می‌شود ولی کارها ادامه پیدا کند – خواهش می‌کنم این عبارات را دقت کنید – نام‌ها عوض بشود ولی کارها ادامه پیدا کند! نمایشنامه ضد انقلاب روی سِن انقلاب بازسازی شود؛ احساسات کهنه تجدید بشود، پیشنهادات و تهدیدهای دشمنان این اصول به عنوان این که این‌ها ضرورت زمانه است پذیرفته بشود و گفته بشود که شعارهای اولیه انقلاب حکم یک آپاندیس را دارند که دیگر باید برداشته بشوند و یک شیء زائدی هستند و کم‌کم می‌گویند مطالبه بدیهی‌ترین حقوق ملت با برچسب بنیادگرایی بدنام می‌شود و در چنین دورانی از اسلام بوده که کلید پروژه عاشورا زده شود و درست در چنین وضعیتی در صدر اسلام بوده که سیدالشهداء(ع) پروژه عاشورا را شروع کردند چون همین اتفاق افتاد و راه دیگری نبود. البته اسم این عقبگرد انقلاب‌ها را غربی‌ها را رفورم و اصلاح می‌گذارند. این نوع رفورمیزم یعنی پیچیدن مفاهیم ضد انقلاب در زرورق انقلاب تحت پوشش مهار رادیکالیزم، تحت پوشش اعتدال و همیشه این‌طوری بوده است. همیشه اول یک عده افراطی نادان جلو می‌افتند کاسه داغ‌تر از آش می‌شدند، فضا را خراب می‌کردند مثل گروه‌های چپ؛ بعد سازشکارها می‌آمدند در پوشش رفورمیست و مصلح از راه می‌رسیدند با شعار عقلانیت و واقع‌بینی، و این که روش‌ها باید علمی باشد، باید میانه‌رو باشیم با اسم‌های مستعار این‌طوری، می‌آیند یکی یکی قدم‌های به سختی برداشته شده جنبش را دوباره جامعه را به عقب برمی‌گردانند که ما تا حالا تند آمدیم! حالا باید کل مسیر را برگردیم و شعارهایمان را یا عوض کنیم یا پس بگیریم یا تفسیر دیگری از آن بدهیم که با منافع دشمن بسازد فعلاً این راه را برگردیم بعداً سر فرصت دوباره قدم‌ها را شمرده‌تر و واقع‌بینانه‌تر برمی‌داریم قدم‌هایی که دیگر هرگز برداشته نخواهند شد! نه شمرده نه غیر شمرده! این کارنامه جنبش‌های بشری ایدئولوژیک غرب و شرق بوده است. این حرف‌ها در مورد انقلاب‌های دیگر درست است، واقعاً اتفاق افتاده است؛ کاری که مارکسیزم با توده‌های روس کرد، کاری که پیوریتانیزم با مردم انگلیس کرد، کاری که ژاکوپونیزم با مردم فرانسه کرد، تا همین تاریخ معاصر همین کارها بوده است، این‌ها این مشکل را داشتند حالا غیر از این که شعارهایشان هم از اول، بعضی‌هایش غلط بود. این همان تجربه مکرری است که کم‌کم عقلا به اصطلاح سر برسند عقلای فاسد یا عقلای احمق که آقا ما تا کی باید خودمان را با آرمان‌ها منطبق کنیم؟ یک کمی هم آرمان‌ها خودشان را با ما تطبیق بدهند! یک کمی هم از آن طرف پوئن بدهند! مگر شعارهای جنبش وحی مُنزل بوده است؟ مگر این‌ها شعائر دینی است که می‌گویید نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد! این حرف‌ها سال گذشته در روزنامه‌ها خودم این عبارات را دیدم! نویسنده‌هایش هم همین الآن هم هستند. گفتند این حرف‌هایی که زده شده، گفتند نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد، مگر این‌ها شعائر دینی است؟ اصلاً خود خدا – این‌ها عین عباراتی است که سال‌های قبل در روزنامه‌ها نوشتند – اصلاً آیا خود خدا به این هزینه‌ها راضی است؟ این‌ها تکلیف «بما لایطاق» نیست؟ مگر ما وکیل همه عالم هستیم؟ امام یک جمله‌ای داشتند که تا ظلم هست مبارزه هست و هرجا مبارزه هست ما هستیم. راجع به این جمله امام در روزنامه‌ها نوشتند که، نگفتند که امام این را گفته، گفتند برخی افراطیون و بنیادگراها این حرف‌ها را می‌زنند اما باید به این سؤال جواب بدهند که وقتی می‌گویید هرجا ظلم هست مبارزه هست و هرجا مبارزه هست ما هستیم اولاً این فضولی در کار دیگران نیست؟ و ثانیاً آیا شرعاً مشروع است؟ - با همین غلظتی که من گفتم – شرعاً درست است؟ بعد هم نتیجه می‌گیرند که اصلاً این حرف‌ها هم نامشروع است هم نامعقول است هم نامفهوم است!

خواستم این‌ها را عرض کنم برای این که این‌ها کلیشه‌هایی است که در همه تاریخ برای متوقف کردن انقلاب‌ها و برای منزوی کردن انقلابیون و مصلحان واقعی تاریخ همیشه تکرار شده است، از زمان حسین‌بن‌علی(ع) تا امروز گفتند و نوشتند که مگر دنیا پادگان است؟ ما که مدام سربازی کردیم پس کی زندگی کنیم؟ جوانی‌مان رفت، تنش تا کی؟ آماده‌باش تا کی؟ ما اگر نخواهیم انقلابی باشیم باید چه کسی را ببینیم که یک زندگی معمولی مثل بقیه بکنیم؟ چه کسی گفته ما وکیل مدافع کل مظلومین عالم هستیم؟ این‌ها باز عباراتی است که نوشتند. مدام سر مفاهیم داد زدیم حالا وقت آن است که سراغ مصادیق برویم. مرادشان هم از مصادیق، منافع خودشان بود.

یاد یک روایتی افتادم که یکی از شیعیان خدمت امام رضا(ع) آمد – اگر اشتباه نکنم – گفتند که آقا انشاءالله کی باشد که فرج شما برسد ما هم در زیر سایه شما به یک فرجی برسیم! بعد امام(ع) فرمودند که «ذاک فرجکم أنتم» این که شد فرج شما! و اما «أنا» آن چیزی که ما منتظر آن هستیم و به آن فرج می‌گوییم الآن می‌بینی که من چطوری دارم زندگی می‌کنم که تو می‌گویی این زندگی نیست این که همه‌اش سختی است، الآن نسبت به آن موقع استراحت است! من الآن راحت‌باش هستم. اگر فرج ما برسد اول مشکلات و مصیبت و بیدارخوابی‌ها و دوندگی و ریسک و فداکاری و بدبختی کشیدن ماها برای مردم است. آن فرجی است که ما منتظر آن هستیم. فرج این نیست که نان تو چرب‌تر بشود، «ذاک فرجکم أنتم».

یکی دیگر خدمت امام(ع) آمد گفت آقا شنیدیم که حضرت که بیایند انشاءالله به خوبی و خوشی همه جا صلح و صفاست، گرگ و میش کنار هم آب می‌خورند و... امام(ع) فرمودند که آری خواهد آمد و چنان نیز خواهد شد، اما نه به این ارزانی که تو گفتی! به این ارزانی که تو گفتی نخواهد شد، این کارها مجانی نیست، با مفت‌خوری نمی‌شود. ابتدا فصل عرق‌ریزان مجاهدان، مردان و زنان مصلح و فصل خون عاشقان است بعد از آن است که صلح جهانی می‌آید. – عین تعبیر امام(ع) همین است – خیلی عرق‌ها باید بریزیم و خون‌ها باید بدهیم تا آن صلح جهانی برقرار شود. چون ظالمین که نمی‌گذارند آن صلح جهانی با روش مسالمت‌آمیز اجرا شود شما دارید می‌بینید که دارند چه کار می‌کنند. امام حسین(ع) ایشان در وصیت‌نامه‌شان نوشتند که «إنّی لَمْ أخرُجْ أشِرًا ‌و لا بَطِرًا و لا مُفسِدًا و لا ظالمًا» گفتند شما دنبال ماجراجویی هستید و مدام می‌خواهید فتنه راه بیندازید، مدام می‌خواهید درگیری راه بیندازید این کار شما فساد است، جنگ‌طلبی است، فرمود که نه،‌ برای ماجراجویی و فساد و ستم قیام نکردم، بلکه قیام کردم «و إنّما خَرجْتُ لِطَلبِ الإصلاحِ فی اُمّةِ‌ جَدّی» ما می‌خواهیم اوضاع را درست کنیم. گفتند که حسین قدرت طلب است! نوشت که خدایا شاهد باش که تنافس بر سر قدرت طلبی نیست. گفتند کوتاه بیا! گفت «أَصْبِرُ حَتَّى یَقْضِیَ اللَّهُ بَیْنِی وَ بَیْنَ الْقَوْمِ بِالْحَقِّ» من مقاومت خواهم کرد تا خداوند بین من و این‌ها داوری نهایی را بکند. و یک جا هم خطاب به مردم فرمودند که «جِدّوا فی إحیا ما دثر بینکم» جدیت کنید در این آن ارزش‌هایی که دارد فراموش می‌شود دوباره احیاء بشود و وقتی که خون به صورتش مالید و مسح خون کرد، و وضوی خون گرفت فرمود که خدایا «رضاً برضائک و تسلیماً لأمرک» خدایا مشیّت تو را دوست دارم و در برابر فرمان مقدس تو تسیلیم هستم. و امام صادق(ع) هم برای این که کسی فکر نکند کربلا و عاشورا یک حادثه بوده و تمام شده، و جزئی از تاریخ بوده و عبور کرده است این روایت از امام صادق(ع) است که فرمودند «کلّ یوم عاشورا و کل ارضٍ کربلا» شما همیشه و همه جا در معرض امتحان عاشورایی و کربلایی هستید. نگویید امام حسین از دنیا رفتند خداوند اموات شما راهم بیامرزد! یک دوره‌ای بوده برای قبل، ما هم عزاداری کنیم! خیر، همه وقت عاشوراست و همه جا کربلاست.

عذرخواهی می‌کنم و از دوستانی که برای این جلسه زحمت کشیدند تشکر می‌کنم، بخصوص از بزرگان، از خانم‌ها و آقایانی که این‌جا کتک خوردند. بالاخره این‌جا شکنجه‌گاه بود ما هم باید شما را یک شکنجه‌ای می‌دادیم! شما باید شکنجه را تجربه کنید. دهه فجر و پیروزی انقلاب را تبریک عرض می‌کنم و از خداوند می‌خواهیم که امام و شهدا را و تمام کسانی را که این‌جا یا هر جای دیگری که در راه خدا و در راه عدالت، فداکاری کردند و شکنجه شدند و مصیبت دیدند خداوند انشاءالله پاداش آن‌ها را به اضعاف مضاعف به آن‌ها پرداخت کند و روح این جهاد و شهادت، همیشه بیدار بماند.

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته



نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha