بسم رب الشهدا
حسن رحیم پور در پنجمین بخش از یادداشتهای شهدای ترورهای هستهای، به نمونهی جدیدتری از توجهات متفکرانه و پرسشگرانه شهید فخری زاده در فلسفه فیزیک ونسبت آن با متافیزیک پرداخته است :
twitter.com/rahimpourazqadi
سردار محسن، شاگردانش را توجه میداد که با نگاه تحلیلی، پرسشگرانه و غیرمقلدانه به سیر تاریخ فیزیک بنگرند و حساس باشند که مثلا چگونه فیزیکدانان از پنج نیروی "مغناطیسی" ، "الکتریکی" ، "هستهای" ، "گرانشی" و "ضعیف" به سه نیرو رسیدند؟ به تلاش امثال ماکسول، فارادی و... احترام میگذارد اما پژوهشگر فیزیک را فرا میخواند که دوباره و سه باره بیاندیشند چه شد که دو نیروی الکتریکی و مغناطیس به هم پیوست و "الکترومغناطیس" با چه توجیهی پدید آمد؟ چرا انیشتین کوشید همه نیروها را به منشاء واحد بازگرداند و چرا موفق نشد؟ تا دهههای اخیر که عبدالسلام و واینبرگ، نیروی ضعیف را به الکترومغناطیس پیوند دادند و جایزه نوبل به کشف "الکترو ضعیف" به عنوان نیروی سوم داده شد.
استاد شهید، برادر فخریزاده در نامه به یکی از شاگردانش مینویسد این تحلیل، مبتنی بر تفکیک میان مفهوم نیرو و انرژی است. "نیرو"، مفهوم فعلیت یافتهی "انرژی" است به ضمیمه همان فرض که انرژی کل جهان ثابت باشد و ماده هم انرژی قلمداد شود، از منظر مادی، جهان فقط انرژی است و انرژی، کاملا به هم پیوسته و دقت کن که این نکته بسیار دقیق است. شاید فعلا نباید میگفتم ولی نگران یک سردرگمی برای تو بودم و در آینده یکی از مطالب کلیدی که روی آن بحول الله وقوته کار خواهم کرد و منتظر پرسشهای تعیین کننده و تازهای است، همین مطلب است.
واما آن فیزیکدان عارف مسلک مجاهد در خصوص نقطه یا نقاط وصل یا فصل " فیزیک" و"متافیزیک" ، تئوریهای متنوعی را قابل بررسی میدانست. در دهه۶۰ در جبهه کردستان، هم میجنگید و هم برای همرزمانش، نشست "حافظ خوانی" داشت، انس همزمان با شعر و با فیزیک، طرفه بود. در مورد خداوند، معتقد به ضعف ذاتی، نه تنها در زبان فیزیک، بلکه در دستگاه زبان متافیزیکهای بشری و غیر وحیانی بود. میگفت منطقا باید به زبان خود خداوند و پیامآورانش و سخنگویان و مفسرانش ائمه معصومین(ع) متوسل شد. خداوند از ذرات تشکیل نشده که هر ذره آن در موجودی از موجودات عالم باشد. شیفته مرزبندی امیرالمومنین ع در نفی "مباینت" و"ممازجت" اشیا با خداوند و معتقد به امکان تاثیرگذاری چنین مفاهیمی نه فقط در "علم متافیزیک" بلکه در پایه های بنیادین فیزیک اشیا بود. گرچه خداوند همه جا با همه وجود، حاضر و ناظر است و جا، مکان و حرکت ندارد تا موضوع فیزیک باشد. خداوند در مورد صفات خود تعبیراتی ویژه و توقیفی اما قابل تعقل و قابل شهود دارد. جبروت او همه چیز را پر کرده، علم او به همه چیز تعلق دارد. به انسان، نزدیک تر از خود او به خودش، و از رگ گردنش است، دیده نخواهد شد اما دور نیست. او به ما نزدیک است و ما از او دور! و این (دوری درعین نزدیکی)، چه دامنه مفهومی در نسبتهای هستی با ما دارد؟ و فیزیک چه نقشی در معرفه الله میتواند داشته باشد؟
او که در گوش روح ما مدام نجوا میکند آنگاه که بندگان من، هرکس، هروقت، هرجا مرا بخوانند، بگو من بسیار نزدیک هستم، نه کنارشان، بلکه "با ایشان" (معهم) هستم، صدایشان را میشنوم و دعایشان را اجابت میکنم... و چنین بود که دعای حاج محسن، شنیده شد، اجابت شد، شهید شد و... با پیکری خونین به دیدار(خدای متافیزیک و فیزیک هستی) رفت.
هشتگهای موضوعی