حوزه های علمیه، تداوم خط انبیا (ع) ( ازشیخ مفید تا مدرس و میرزاکوچک )
هفته بسیج _ بسیج طلاب _ نشست ( روحانیت ، فرصتها و تهدیدها ) _ ۱۳۹۸
بسمالله الرحمن الرحیم
بحث مسئولیت و حساسیت شأن طلبگی، یعنی کاری که ما و شما درگیر آن هستیم و این را باید یک توفیق بزرگ الهی بدانیم که بین میلیون جوان به ما این توفیق را داده که در این مدرس و مدرسهها حاضر باشیم و بین هزاران هزاران کاری که ممکن بود من و شما به سراغ آن برویم خداوند توفیق طلبگی را به ما عنایت کرد. یعنی از دو طرف، از بین هزاران و صدها هزار اتفاق ممکن که اصلاً ممکن بود کسانی غیر از شما در این مدرسهها باشند و همینطور ممکن بود شما به غیر از این کار مشغول بشوید. بنابراین در آن واحد به امثال ما و شما دو عنایت شده است و خداوند توفیق طلبگی عنایت کرده است. ما در سالهای میانی طلبگی هستیم. چون طلبگی سالهای پایانی ندارد. مادامالعمر است. تا از این عالم برویم طلبه هستیم. این بصیرت سیاسی که رکن مهمی از آن داشتن بصیرت تاریخی است، عالم دین بودن و طلبهی مکتب اهل بیت(ع) بودن به هیچ وجه به ما اجازه نمیدهد که حوزهی نظر و عمل را از هم تفکیک کنیم. آن بخشی از علمای دین که در صحنهی عمل در خدمت به خلق حاضر بودند، صادقانه و با عمل و سبک زندگی خود حرفها را زدند، یا با خون خود کلمات را نوشتند، یا با عرق جوین خود در خدمت به مردم بودند، سبک زندگی دینی و انبیایی را نشان دادند، موفقترین علما در طول تاریخ بودند. حتی اگر نظریهپرداز و متفکران بزرگی به لحاظ نظری نبوده باشند، اما کاری که آنها کردند دین را تا به امروز در جامعه و بین مردم نگه داشته است. ما در کتابخانهها یک بقای دین داریم که خیلی مهم است و امروز بیشتر راجع به آن صحبت خواهیم کرد. ابعاد نظری دین است که فوقالعاده مهم است. ملا شدن چه سخت است، ملای مجتهد شدن کیمیا و کبریت احمر است. اما آن چیزی که دین را در سطح جامعه و نه در کتابخانهها نگه داشته و هزاران و صدها هزار و میلیونها انسان را رستگار کرده اخلاق عملی آن بخشی از علما بوده که در این سطح موفق و صالح بودند و چون صالح بودند توانستند مصلح باشند و آنها دین را در تاریخ حفظ کردند. از سطوح بالای آن که در رأس کسی مثل امام است که علیرغم میل باطنی و ذوق شخصی او که به خلوت و عزلت و انزوا بود، یعنی غیر از این که یک ملای بزرگ بود، یک مرجع بزرگ بود، یک عارف استثنایی است. هم در عرفان نظری و هم در عرفان عملی اینطور بود و برای کسانی که در سلوک عرفانی هستند، آمدن به میان جمع و از خلوت به جلوت آمدن خیلی سخت است. از آثار و حرفهای آنها پیداست و جهاد اکبر آنها این است که در کنار خلوت با حق، سفر الی الحق و آن اسفار چهارگانهای که ذکر میشود مرحلهی آخر خیلی سخت است ولی تا آن انجام نشود این سفر کامل نمیشود. این سفر از حق به خلق است که دوباره باید به سمت مردم برگردند. با اینکه مثل مردم نیستند ولی در کنار مردم هستند. این جهاد اکبر است و برای آنها کار خیلی سختی است. برای ما که سخت نیست چون خود ما جزو همان عوام هستیم. برای آنها سخت است که از آن عوالم دوباره پایین و بین ما بیایند. روایتی که میفرماید «کن فی الناس و لا تکن مع الناس...»، حالا با تعابیر مختلف است که میگوید بین مردم باش اما یکی از آنها نباش. یعنی عوامزده نباش و به دنبال مردم به راه نیفت ولی رابطهی خود را با مردم قطع نکن. این همان بخش خدمات اجتماعی است. از کسی مثل امام که این حرکت عظیم را انجام داد و دهها و صدها میلیون نفر را احیا کرد. دین را احیا کرد. دین را از حاشیه به متن آورد. چقدر انسان تربیت کرد. هنوز هم تربیت میکند. خودش از این عالم رفته ولی آن صدا هنوز حرکت ایجاد میکند. تا این طلبههایی که در سیل و زلزله به خدمت مردم رفتند و آستین بالا زدند و تا کمر داخل گل رفتند و کمک کردند. یک تشبیهی دیدم. یک جوان طلبهی شیعه یک ملای روحانی اهل سنت را در ترکمنصحرا به پشت گرفته که خیس نشود و ایشان را از آب و گل عبور میدهد. دیگر از این تبلیغ زیباتر برای اسلام، برای مکتب اهل بیت(ع)، برای وحدت شیعه و سنی وجود ندارد. شما در همین ایام دیدید که چقدر تبلیغ علیه روحانیت و آخوند و طلبه کردند و به بهانههای مختلف طلبهکشی کردند و تهمت زدند و گفتند اینها خوردند و بردند. یک موج سنگین رسانهای دشمن سر همین قضیه است و نمیخواهند واقعیت روشن بشود که طلبهی ما به لحاظ اقتصادی پایینترین قشر و اقشار جامعه است. یعنی کسی که 700، 800 یا 400 تومان شهریه میگیرد با زن و بچه چه کار میتواند؟ دیگر از این پایینتر نیست. هیچ بورسیهای در دنیا، هیچ دانشجویی در دنیا که بورسیه میشود به این کمی بورسیه نمیشود. منتها وقتی بورسیه است خوب است. روشنفکری است. ولی وقتی اسم آن شهریه شد دیگر حرام میشود. این همه تبلیغ کردند. شما در همین ایام و در زلزلهی سرپل ذهاب و کرمانشاه و امسال در این سیل چندین نفر را دیدید که میگفتند من به آخوندها فحش میدادم. نمیدانم شما دیدید یا نه. میگفت من فحش میدادم و بیزار بودم و علیه شما بودم و شما را قبول نداشتم. برای این که اصلاً از نزدیک ندیده بودم. همین چیزهایی که در رسانهها میگویند را شنیده بودم که میگفتند همهی اینها دروغ میگویند و بردند و خوردند و خودشان به این حرفها عقیده ندارند. ولی وقتی دیدم طلبهها به اینجا آمدهاند و برای ما نوکری میکنند نظرم عوض شد. طلبهای را نشان داد که دست خود را در فاضلاب دستشویی فرو برده که فاضلاب خانه را باز کند. طرف گریه میکرد و معذرتخواهی میکرد. اینها جهاد بزرگ است. در صحنهی سیاست، در خدمت به خلق، دفاع از مظلوم، شعار عدالتخواهی، کنار مردم بودن، فرمایشی که رسولالله میکند. نقل شده که رسولالله(ص) در مسجد النبی تشریف داشتند و بعضی از اشراف مذهبی شده آمدند و گفتند ما هم میخواهیم باشیم، منتها این افراد گدا را از ما جدا کنید. دو جلسه بگذارید. یکی برای بزرگان و اشراف و محترمین و محترمات باشد و یکی هم برای این عملهها و کارگرها باشد. ما میخواهیم در خدمت شما باشیم. شأن پیامبر(ص) از این بحثها عجل است که بازی اینها را بخورد اما ممکن بود این سوال در ذهن ایشان بیاید که آیا به خاطر اسلام و مصلحت اسلام که این اشراف جذب بشوند و بعداً کم کم آنها را آدم کنیم، این کار جایز نیست؟ مثلاً بگوید خیلی خوب، شما هم جداگانه بیایید و بعد کم کم مسئله را درست کنیم. وحی نازل شد که نکند این طبقات و اقشار مستضعف و محرومین که اهل عبادت و اهل تلاش برای کسب معاش هستند و مؤمنین واقعی هستند را به خاطر جذب آنها طرد کنی و از اینها فاصله بگیری؟ در روایت نقل شده که رسولالله(ص) وقتی آیه نازل شد ایشان به سرعت بلند شدند و دم مسجد آمدند و به اصحاب و اهل سفه که محرومین و طبقات پایین بودند و بین آنها صالحان بزرگی بودند، فرمودند «معکم المحیا و معکم الممات...»، زندگی با شما و مرگ با شما. یعنی من هرگز از شما جدا نمیشوم. زندگی در کنار شما، «معکم المحیا...»، و مرگ هم در کنار شما، «معکم الممات...». من تا آخر با شما هستم. هیچ کس را بر شما ترجیح نمیدهم. شما را فدای هیچ کس نمیکنم. این فرمان مستقیم خداوند است. این جوهر کار است. یعنی اگر طلبه، علما، وعاظ، مراجع این سبک که سبک پیامبر(ص) و سبک اهل بیت(ع) بوده که حتی به مخالفین خودشان خدمت می کردند رعایت کنند خوب است. شما چقدر در سیرهی اهل بیت(ع) دیدهاید؟ راجع به حسنین هست، راجع به امام سجاد(ع) هست، راجع به همهی اهل بیت(ع) هست. راجع به امام باقر(ع) میگویند یک نفر مسیحی میآید و میگوید اسم شما «بَقَر» است؟ شما را بقر صدا میکنند؟ فرمودند بقر نیست، باقر است. میدانند که او توهین میکنند. میگوید من فکر کردم شما را گاو صدا میکنند. بعد میگوید مادر شما کنیز و آشپز بوده است؟ فرمودند رنگ پوست یا نژاد یا شغل او رذیلتی نیست. بله، مادر من کنیز بوده است. کنیز جزو پایینترین طبقات است. اهل بیت(ع) مادر نیمی از بچههای خود را از کنیزان یعنی پایینترین طبقات انتخاب میکردند. برای این که اصلاً نگاه طبقاتی شکسته بشود. فرمودند بله، مادر من همینطور بوده است. توهینی هم کردند و ایشان فرمودند اگر چیزی که گفتی درست باشد، خداوند مادر من را ببخشد و اگر درست نباشد خداوند شما را ببخشد. این برخورد ائمهی ما بوده با کسانی که به آنها توهین میکردند. طرف جلوی امام حسن(ع) و امام حسین(ع) به علی(ع) و فاطمه(س) فحش میدهد. میفهمند که او احمق است. یعنی با یک مستضعف فکری روبرو هستند. با خر نمیتوان مناظره کرد. باید آن را تحمل کرد. فرمودند این مشکل نظری ندارد که جواب سوال او را بدهیم. بلکه او مشکل عملی دارد. این کودی از عقده است. تحریک شده است. وقتی حرفهایش را زد و فحش داد فرمودند شما غریب هستی و حتماً ما را نمیشناسی که راجع به ما اینطور قضاوت میکنی. او از شام آمده بود و شستشوی مغز رسانههای دشمن روی او تأثیر گذاشته بود. فرمودند که حالا غریب هستی و میهمان هستی و جایی نداری. با محبت دست او را گرفتند و با لبخند او را بردند. خود او میگوید من اینقدر فحش دادم که خسته شدم و وقتی این اخلاق را که دیدم شرمنده شدم و کم کم سرم را پایین انداختم. گفت گرسنه هستید میهمان باشید، اگر لباس مناسب ندارید به شما میدهیم و در خدمت شما هستیم. فرمود ما یک خانهای داریم که مخصوص کسانی مثل شماست که مسافر و غریب هستند و جایی ندارند و خسته هستند. به آنجا بیا. اصلاً به حرفها و کارهای تو کاری نداریم. اگر سوالی داشته باشی به سوالات شما جواب هم میدهیم. این آدم را به این شکل منقلب کردند. پیامبر(ص) که مظهر این کار است. همهی اهل بیت(ع) همینطور هستند. با مخالف و معاند دین مدارا و تسامح نمیکنند. با ظالم هم سازش نمیکنند. اما با مخالفین شخصی که یا فریب خوردند و یا نادان هستند خیلی مدارا میکردند. کسی در یک شب بارانی درب خانهی سیدالشهدا(ع) را میزند. میآیند و میبینند او از مخالفین است و همیشه علیه اهل بیت(ع) حرف میزند. خادم امام حسین(ع) راوی است. او میگوید من گرفتار و بدهکار هستم و مشکل دارم. امام حسین(ع) به داخل خانه رفتند و هر چه داشتند را به ایشان دادند. خیلی هم معطل نکردند. یعنی فرصت ندادند که او بخواهد تشکر کند و عذرخواهی کند. سریع از لای درب دادند و خداحافظی کردند. وقتی او رفت خادم امام حسین(ع) گفت مگر او را نمیشناسید؟ فرمودند چرا. گفتند هر چه در خانه داشتید را دادید؟ این مردک مخالف شماست. فرمودند میدانم. گفتند پس چرا دادید؟ فرمودند او چرا به درب خانهی من آمده است؟ آیا من را نمیشناسد؟ آیا خودش نمیداند که با ما مخالف است؟ پس هم معلوم میشود که او مضطر است و هم معلوم میشود ته دل خود میفهمد چه کسانی آدم هستند. میفهمد که در این مواقع به چه کسانی میتوان امید داشت. از این تبلیغ بالاتر نمیشود. باران هم میآمد. فرمودند این باران تفکیک نمیکند که بر سر چه کسی ببارد. مثل باران باش. بر بر و فاجر ببار. این تعبیر خیلی مهم است. یعنی حتی فاسد، وقتی نیازمند است باید به او کمک کنی. راجع به مرحوم حاجآقا ابوترابی بگویم که خیلی غیر حکیمانه است اگر یادی از آن مرد بزرگ نکنیم که در عصر ما دقیقاً یک مصداق برجستهی زنده از چنین آدمهایی بود. من الان یادم نمیآید که ایشان را دیده باشم. ولی ذکر خیر ایشان را از افراد مختلفی که با او حشر و نشر داشتهاند، از جمله اسرا و آزادگان شنیدهام. میبینم چطور یک آدمی که خودش در زنجیر و اسیر است، بدون رسانه و امکانات کاری میکند که هزاران اسیر از او امید و الهام و روحیه گرفتند و مقاومت کردند و دین و ایمان خود را حفظ کردند و ماندند. این کار خیلی مهمی است. خواندن زندگینامهی امثال مرحوم ابوترابی که زیاد هم نیستند، خوب است. امثال ایشان را زیاد نداشتیم ولی زمان جنگ از این تیپ آدمها بودند. خواندن این به نظر من جزو درسهای طلبگی است و لازم است. چون ممکن است بعضیها بگویند اینها مربوط به زمان قبل بودهاند. ولی اینها در زمان خود ما هم بودهاند. اینها بدون اینکه خیلی سخنرانی کنند با عمل و با سبک زندگی خود هزاران نفر را احیا کردند. دین خدا را احیا کردند. خیلیها دین خود را به خاطر دیدن همین تیپ از آخوندها نگه داشتند. و الا اعمال بعضی دیگر از آخوند و غیر آخوند را هم دیدهاند که برای بیدین کردن یک ملت کافی بوده و هست. این اصل قضیه است. چون در آخر ممکن بود به این نرسم خواستم اول بگویم. اما دو بحث دیگر یکی بحث هدایت فکر دینی است و یکی بحث بصیرت سیاسی است. جمعبندی بخش اول این شد که شعار ما و شما به عنوان طلبه و شعار حوزه باید به مردم و فقرا و تودهها و نسل جوان و به خصوص به اقشار متوسط به پایین باید این باشد که بگویند «معکم المحیا و معکم الممات...»، زندگی با شما و مرگ با شما. ما از حکومت، از جمهوری اسلامی، از قوانین، از اصل آن و از جهت آن حتماً دفاع میکنیم. چون این محصول خون صدها هزار شهید است و محصول قرنها مبارزه بوده است. این وضعیتی که الان داریم را دست کم نگیرید. اشکالات آن را میبینیم و مزایای آن را نمیبینیم که چه بود و چه شد. این اولین انقلاب در این سطح است که پیروز شده و همهی انقلابها شکست خوردند و میخورند. در همین چند سال شما دیدید که در جهان عرب چند انقلاب شد. همه شکست خورد. یا با کودتا به اول برگشت یا جنگهای داخلی کشور آنها را از بین برد یا همان اول در نطفه خفه شد و تمام شد. حالا ارزش این انقلاب و ارزش ولایت فقیه و کار بزرگ امام امت و شهدا را بفهمید. ما از هفت خان رستم که نه، بلکه از هفتاد خان گذشتیم. منتها هنوز 700 خان دیگر جلو هست. حتماً باید مواظب این نظام باشیم. این نظام به خون صدها هزار شهید گلگون است. اما معنی آن توجیه وضع موجود و محافظهکاری و دفاع از کارکرد همهی مسئولین نیست. ما در کنار حق هستیم. از مسئولین همین نظام هم باید انتقاد کنیم. باید امر به معروف و نهی از منکر کنیم که واجب است. بر همه واجب و بر علما واجبتر است. به خصوص در این عرصه که هر خطا یا خیانتی در حکومت تضعیف نه فقط این حکومت بلکه تضعیف کل مفهوم حکومت دینی، تضعیف مفهوم شیعه و تضعیف مفهوم دین در جهان منجر میشود. ما باید کاملاً تفکیک بکنیم. مردم هم تفکیک میکنند. در همین راهپیمایی 22 بهمن شما دیدید که بعضیها در شهرهای مختلف تابلو به دست گرفته بودند که ما پای این انقلاب و نظام و رهبری ایستادهایم اما آمدن ما در راهپیمایی به معنی تأیید اتفاقاتی که در حکومت میافتد نیست. به معنی مسائل مدیریتی و غیره نیست. این تفکیک خیلی مهم است. ما هم در حوزه به عنوان طلبه باید همین تفکیک را در سطح دقیقتر آن بکنیم. ما از اصل اسلام، انقلاب، نظام و ولایت فقیه محکم دفاع میکنیم. اما وضع موجود را توجیه نمیکنیم. امر به معروف و نهی از منکر میکنیم و به مردم و مستضعفین میگوییم «معکم المحیا و معکم الممات...». این راجع به این بخش بود. اصل هم همین بخش است. اگر این را درست کنیم دو بخش دیگر هم درست میشود. اصلاً چرا به امام اساساً امام میگویند؟ چون در اَمام است. یعنی جلوتر از جامعه است. عالم دین، حوزهها، امام المسلمین هستند و امام به معنای خاص از درون علمای دین بیرون میآید. علاوه بر آن کل علمای دین به یک معنا در عصر غیبت ائمهی دین هستند. وظیفه و تعریف آنها این است. حالا چقدر به صورت نظری و عملی و اخلاقی مطابقت کند یا نکند یک بحث دیگر است ولی تعریف این است. در لغت عرب کلمهی «اَم» و «اُم» همه جا مصادیق مختلفی دارد. اما در آن و در مصادیق مختلف دو عنصر قطعی است. ما میخواهیم از همین استفاده کنیم. یکی قصد داشتن و قاصد بودن و هدف داشتن است. از این نتیجه میگیریم که زندگی بیهدف یک زندگی دینی نیست. زندگی میکنیم برای این که زندگی کرده باشیم. درس بیهدف هم همین است. درس میخوانیم که درس خوانده باشیم. این هم خلاف فلسفهی امامت علمای دین است. پس یکی قصد و هدفداری است. دوم جلو رفتن است. اصلاً کسی که جلو نیست امام نیست. جلو بودن اعتباری نیست بلکه حقیقی است. امام با اعتبارات امام نشد. همین امام غیر معصوم خودمان را میگویم. حالا بحث اهل بیت(ع) که منصوب الهی هستند و حساب آنها جداست. به بعد اجتماعی امامت کار دارم و به ریشهی مشروعیت امامت کاری ندارم. بعد اجتماعی امامت را میگویم. پیامبران و ائمهی اهل بیت(ع) چرا امام بودند؟ اغلب رسولان الهی هم امامت داشتهاند. مقام امامت از نبوت جداست. درست است؟ یعنی میتوانی نبی باشی و امام نباشی. قرآن هم میفرماید حضرت ابراهیم(س) را بعد از مقام نبوت با کلمات و حقایقی برای امامت امتحان کردیم. یعنی ممکن است شما آگاه باشی ولی نتوانی رهبری بکنی. خود تو آگاه هستی و در مقامات بالایی هم هستی اما نمیتوانی جامعه را به مقامات بالا برسانی. بنابراین امامت یک فضیلت جداگانهای است. حالا از حد ائمه پایین میآییم. کسی مثل امام خمینی را میگویم. امامت امام اعتباری نبود. امامت یک امر حقیقی است. اگر نتوانی جلوتر از بقیه حرکت کنی نمیتوانی امام باشی. تو نمیتوانی از بقیه عقبتر باشی یا مثل بقیه باشی و بگویی من به طور اعتباری امام هستم و باید حواس شما باشد. به تو میگویند تو چطور امامی هستی که از ما جلوتر نیستی؟ بلکه از ما عقبتر یا بین خودمان هست؟ اعتبار نیست. امامت یک قدرت بزرگ معنوی است. قدرت یک چیزی است که اگر اعمال نشود قدرت نیست. یعنی قدرت بالقوه که دیگر قدرت نیست بلکه امکان قدرت است. آثار قدرت را که ندارد. پس به این دو کلمه دقت کنید. اگر میخواهید به عنوان عالم دین امام جامعه باشی نباید این دو را فراموش بکنی. یک، این که درس و فقه را هم میتوان به دو شکل خواند. بیهدف و باهدف. فقه بیهدف این است که بگویی من فقه میخوانم تا فقیه بشوم. بعد دیگر سوال را ادامه نمیدهد. حالا میخواهی برای چه فقیه بشوی؟ اصلاً فقیه شدن برای چه یک فضیلت است؟ یک لوازم نظری و عملی دارد. خود فقاهت هدف نیست بلکه وسیله است. خود علم هدف نیست، بلکه وسیله است. هدف رشد است. هدف رشد یافتن و رشد دادن است. هدف آن است. وقتی خود علم مستقلاً هدف به ذات نیست دیگر اعتبارات و عناوین و آیتالله و حجتالاسلام و لباس خاص که دیگر معلوم است. اینها وقتی ارزش پیدا میکنند که به آن هدف معطوف باشند. اگر خود اینها هدف بشود درست نیست. یعنی من میخواهم امام جماعت بشوم برای این که امام جماعت باشم. من میخواهم مجتهد بشوم تا به من مجتهد بگویند. من میخواهم مرجع بشوم فقط برای این که مرجع شده باشم. همهی اینها اعتبارات و توهم است. من یادم هست که در عملیات بدر بودیم. بعضی از رفقا میخواستند بعد از عملیات به خدمت امام بروند و معمم بشوند. ما هم دست و پا میزدیم که با اینها برویم و امام را ببینیم. در عملیات من مجروح شدم. ضمناً در آن عملیات جلوی همهی غواصها طلبههای غواص بودند. ما با رفقا همیشه به اطلاعات و عملیات میرفتیم. میگفتیم ما طلبهها باید جلوی همهی نیروها باشیم که وقتی برای آنها آیهی جهاد و شهادت میخوانیم نگویند برای ما آیه میخوانی و بعد هم به عقب میروی و چای و چلو کباب میخوری؟ نه، آیه بخوان و بعد هم جلوی ما به راه بیفت که ببینیم شهید میشوی. برو شهید بشو تا عمو ببیند. واقعاً رفتند شهید شدند و عموها هم دیدند. دیدند که این طلبهها چه کار کردند. در عملیات کربلای 4 ما 40 طلبهی غواص بودیم. در عملیات والفجر 8 لشکر ما سه ستون غواص داشت و جلوی ستون غواص طلبهها بودند. میگفتیم اول ما میرویم و بعداً هم شما بیایید. در عملیات خیبر یا در بدر بود که خیلی جلو رفتیم و محاصره شدیم. بچهها شهید و مجروح شدند و یک عده هم به عقب رفتند. شیمیایی میزدند و وضع خیلی سنگینی بود. من هم میخواستم به عقب بروم ولی نمیشد. چون پشت من در تیررأس بود و از سه طرف میزدند. این که میگویم میخواستم به عقب بروم یعنی یکی، دو کیلومتر به عقب بروم. یک جوانی آنجا بود که من او را نمیشناختم و همانجا هم شهید شد و مفقود شد. به من گلوله آر.پیجی میداد تا من بزنم. بعد به او گفتم برادر به عقب برو. اینجا نمان. اگر مجروح بشوی من نمیتوانم تو را به عقب ببرم. کسی نیست که تو را ببرد. همهی بچهها اینجا شهید و مجروح شدهاند و یک عده هم رفتهاند. دو، سه بار گفتم و او هم گفت نه، من نامرد نیستم و نمیروم و با هم میرویم. این چون فهمید ما طلبه هستیم این کار را کرد و الا فرماندهی گردان به آنها گفته بود جلو بایستید و بعضی از اینها وقتی دیدند شرایط سخت است و دست و پا قطع شده و کله ترکیده به عقب برگشتند. اینجا الان قشنگ حرف جهاد و شهادت میزنیم ولی وقت آنجا میبینی پای کسی قطع شده نمیتون به این راحتی حرفش را زد. بوی باروت و خون میآید. خون و گوشت و پوست بچهها روی سر و صورت آدم ریخته است. این فهمید ما طلبه هستیم و فقط به همین خاطر کنار من ایستاد. فقط. و الا فرماندهی گردان گفته بود بایست نتوانسته بود آنجا بایستد و آماده بود که به عقب برود. من هیچ وقت معمم نبودم ولی در عملیاتها گاهی معمم میشدم. اگر عمامه هم پیدا نمیکردم یک پارچه یا باند میبستم. یک بار هم پارچهی سفید پیدا نکردم و سید شدم. برای یکی از رفقا بود. به او گفتم حالا که خودت نمیتوانی ببندی عمامهات را به من بده تا ببندم و این بچهها ببینند طلبه آمده است. البته من از ناحیهی مادر سید هستم. حالا خمس به ما تعلق نمیگیرد ولی سید که هستیم. یک بار هم عمامهی سیاه بستم فقط برای اینکه اینها ببینند هست و بودند. ما دو، سه هزار طلبهی شهید دادهایم. میدانید که بیشتر از همهی اصناف طلبه شهید شده است. اینها دین را نگه داشتند. یک لحظه ایشان دید ما در محاصره هستیم. میخواهم بگویم حرف آخوند چقدر اثر دارد وقتی ببینند در کنار خودشان است. دیدیم از یک طرف خاکریز بالا آمدهاند، از یک طرف دیگر هم آمدهاند، پشت سر هم باتلاق است. یک عدهای از بچهها زخمی و اسیر شدند. من دقیقاً میدیدم که بالای سر بچهها تیر خلاص میزنند. این در صد متری ما بود. آن موقع من اصلاً نمیترسیدم ولی الان که میگویم میترسم. نمیدانم چطور بود که آنجا ترس نبود. او یک لحظه به من گفت حالا چه میشود؟ گفتم حداکثر تا ده دقیقهی دیگر هر دوی ما رفتهایم. گفتم من حاضر نیستم اسیر بشوم. اگر تو میخواهی اسیر بشوی که اسیر میشوی و اگر نه تا ده دقیقهی دیگر ما هستیم و بعد از آن هر دو کشته میشویم. میدانید این بچهی جوان گفت؟ مضمون این بود که گفت این ده دقیقه چنان از خدا دلبری کنم که خدا کیف کند. این یک بچهی 16، 17 ساله بود. چنان نمایشی بدهم که کیف کند. من از مرگ نمیترسم. او به حساب از طلبگی ما روحیه میگرفت و من از خود او روحیه میگرفتم. حالا مجروح شدیم و به عقب آمدیم. ماجراهایی داشت. اگر آن طلبهها در عملیاتها امام نبودند و جلو نبودند، امام نمیشدند. موقع خطر باید جلو باشی. موقعی که حرف میزنی باید موقع عمل هم جلو باشی و اگر نه امام نیستی. اگر دو تن لقب به تو ببندند، اگر بگویند آیت الله العظمی فی السماوات و الارضین و امام الانس و الجان، هر چه بگویند کسی به تو محل نمیکند. همه از کنار تو عبور میکنند. میگویند آقا راه بیفت که عقب ماندی. به ما برس. میخواهی زیر بغل تو را بگیریم؟ حالا هیچ اسمی نداشته باش. اسم امام در زمان شاه ممنوع بود. من یادم هست که یک توضیح المسائل در منزل پدر ما بود. در منزل پدر ما همیشه عکس امام بود. عکس آقا شیخ مجتبی قزوینی بود، که از این تفکیکیها بود و استاد پدر ما بود. مخالف مشرب فلسفی عرفانی امام بود ولی در سیاست پشت سر امام تا آخر بود. یکی هم تصویر آیتالله میلانی بود که استاد دیگر پدر ما بود. یک رسالهای بود که فتوای همهی مراجع بود. اسم همه را مینوشتند ولی اسم خمینی را نمینوشتند. چون ممنوع بود. فقط مینوشتند فتوای «خ» این است. هیچ عنوان اعتباری نداشت ولی امام واقعی بود. همان «خ» ترتیب همهی اینها را داد. کل رژیم سلطنت را پایین کشید. آمریکا و انگلیس و اسرائیل را از ایران بیرون کرد. حالا هم از کل این منطقه بیرون کرد. حالا که از این عالم رفته هم هنوز از آن عالم کار میکند. همهی این جهان را امام به هم ریخته است. او کیست؟ آقای «خ» است. این اعتبارات و عناوین را رها کنید. این را میگفتم که در عملیات بدر من مجروح شده بودم و رفقا پیش امام رفتند و معمم شدند. بعد که آنها را دیدم گفتم چه شد که پیش امام رفتید؟ گفتند امام این عمامه را بر سر ما گذاشت و گفت مبارک باشد انشاالله اما دل به اعتبارات و اعتباریات نبندید. به دنبال حقایق عالم باشید. اینها اعتباریات است. لقب شما چیست؟ لباس شما چیست؟ عنوان شما چیست؟ البته کسی که میخواهد در جامعه کار روحانی بکند لباس را لازم دارد. این بالاخره یک یونیفورم است. گرچه ممکن است ما برای این لباس خاص سند شرعی نداشته باشیم. ولی به عنوان ثانوی گاهی واجب هم هست. چنان که من در منطقه و در عملیاتها این را بر خودم واجب میدانستم. ولی اعتباریات چیست؟ مثلاً این که بگویی آقا درس ما شلوغتر است یا درس شما شلوغتر است؟ شما چه کار کردید؟ وقتی راه میروید چند نفر پشت سر شما به راه میافتند؟ برای ما این تعداد به راه میافتند. به عنوان یک مقدمه به این نکته توجه کنید. اگر میخواهیم عالم دین باشیم، اگر میخواهیم امام المسلمین باشیم، امام باید حقیقتاً و نه اعتباری اَمام المسلمین باشد. باید جلوی مردم باشد و هدف داشته باشد. هدف از عالم شدن خودِ عالم شدن نیست. هدف همانهایی است که برای دین گفتهاند. «لیقوم الناس بالقسط...»، اقامهی عدالت است. «یزکیهم...»، تربیت است. «یعلهم الکتاب...»، آموزش دین است. «و الحکمه...»، اینها هدف است. هر چقدر در اینها موفق هستیم امام المسلمین و عالم دین و وارث انبیا هستیم و هر چقدر نیستیم باقی حرف و اداست و شما بدانید پاکترین و پلیدترین آدمها از درون حوزهها بیرون آمده است. این فرقهسازیهایی که شده، بابیت و بهاییت و انواع مکاتب منحرف از اینجا آمده است. بزرگترین مصلحان تاریخ بشر هم از داخل حوزهها بیرون آمدهاند. به نظر من در هیچ روحانیت و در هیچ دین و مذهبی به اندازهی روحانیت شیعه انسانهای صالح و مصلح نداشتهایم. این را با اطلاع میگویم. همهی ادیان و همهی مذاهب اسلامی را میگویم. حوزهی شیعه، روحانیت شیعه، مرجعیت شیعه، همیشه جلودار همهی نهضتهای عدالتخواهی، دفاع از محرومین، دفاع از حق و مبارزه با ظلم بودهاند. اما در عین حال باید حواس شما باشد، جریانهای منحرفی که رهبران لیبرالیزم، رهبران کمونیزم، رهبران فراماسونری، «علی دشتی»، «کسروی»، «تقیزاده»، «آخوندزاده» همگی سابقهی حوزوی داشتهاند. کسی که کتاب «اسرار هزار ساله» را نوشت و امام در جواب او کتاب «کشف الاسرار» را نوشت، پسر عالم بزرگ قم بود که وقتی آقا شیخ عبدالکریم حائری برای تأسیس حوزه به قم رفت، به منزل اینها وارد شد. خودش هم طلبه بود. کتابهایی که علیه اسلام و شیعه نوشتند هم از همین تیپهای منحرف و فاسدی بودند که از درون همینها بیرون آمدند. دنبال هدف بودن مهم است. اصلاً چرا به مادر «اُم» میگویند؟ در لغت میگویند مادر چطور به دنبال بچهی خود میدود؟ عاشقانه، قاصدانه و خالصانه و یک هدف دارد که آن هم مراقبت از این بچه است. آن هم از همین ریشه است. چرا امت میگویند؟ امت یک جمعی هستند که خون و نژاد و طبقه اینها را به هم گره نزده است. قبیله نیستند. طایفه نیستند، نژاد نیستند، قوم نیستند، شهروند نیستند بلکه امت هستند. یعنی همه یک نفر هستند و یک نفر همه هست. همه هدف دارند. یک کاروان در حرکت هستند و یک جامعهی ساکن نیستند. چون جامعهی ساکن که امام نمیخواهد. مگر جامعهای که ساکن است، امام میخواهد؟ امامت به معنی حرکت است. پس باید حقیقتاً و نه اعتباری جلوتر باشی. امومت به معنی مادری است و باید مادری کنی. باید به دنبال حقیقت و دین و امت و مصالح مردم و عدالت به راه بیفتی. باید پیشروی و جلو رفتن دائم باشد. امام صادق(ع) میفرماید «ان الائمه فی کتاب الله عز وجل امامان...»، دو خط داریم. دو جبهه است. دو رهبری است. «کل من او ما یطبع...»، هر کس و هر چیزی که به دنبال او بیفتند امام است. واقعاً از بقیه جلوتر است. منتها یا در مسیر حق است و یا در مسیر باطل است. یک ائمهای داریم که «ائمة یهدون بامرنا...»، در خط ما هستند و بشریت را به سمت ما میآورند و «ائمة یدعون الی النار...»، یک عده هم مردم را به سمت آتش رهبری میکنند. جلو افتادهاند و یک عده از بشریت را با خودشان میبرند. حالا بسته به این است که آن مبنا درست باشد یا غلط باشد. روشها درست باشد یا غلط باشد. این اطباع و طبعیت مهم است. این که میفرماید «یوم ندعوا کلنا الناس بامامهم...»، در قیامت هم مسئلهی رهبری هست. هر بخشی از بشر با امامان و رهبران خود در یک خط هستند. حالا بگویی ما رهرو بودیم و او رهبر بود. باشد، شما عقب بودید ولی شما یک واحد هستید. همه با هم به جهنم میروید، یا همه با هم به بهشت میروید. از امام حسین(ع) پرسیدند امام کیست؟ در این آیهی «یوم ندعوا کلنا الناس بامامهم...»، فرمودند «امام دعا الی هدی فاجابوه علیه و امام دعا الی ضلاله فاجابوه علیها...»، تمام این رسانهها، رهبریها، احزاب، حکومتها، روشنفکران، فیلسوفان، علمای ادیان دو گروه بیشتر نیستند. یا به سمت ذلالت میبرند یا به سمت هدایت میبرند.
آیا ایجاد تحول در حوزه توسط طلاب و بدون رهبری فردی از بزرگان حوزه امکانپذیر است؟
تحول در حوزه چند لایه دارد. یک بخشی از آن کار شما طلبهها نیست و حتماً کار مراجع و مدیریتها و شورای مدیران و مدیران حوزه است. بخشی از آن مربوط به رهبری است. بعد از مراجع بخشی از آن مربوط به مدرسین و درس خارج و سطوح عالی است. اما یک بخشی از آن هم حتماً مربوط به طلاب است. چون این تحول مراحل و مراتب دارد و در مورد هر کدام باید جدا جدا بحث کرد. شما به عنوان طلبه در این تحول باید اولاً گفتمان تحول را زنده نگه دارید. باید مطالبه کنید. ثانیاً خودتان به اقتضاعات آن تن بدهید. یعنی هم درس و بحث حوزه را درست بخوانید و هم در کنار آن مطالعات جدی فراگیر داشته باشید. آقا نباید روزی کمتر از دوازده ساعت کار کنید. شما جوان هستید. سالم هستید. وقت دارید. روزی دوازده ساعت کار کنید. اگر بیشتر بشود عیبی ندارد. ولی نباید کمتر باشد. باید کار کنید. به خودتان رحم نکنید.
فرمودهاند تخصصی شدن علوم در حوزه خوب است ولی باید مراقب آفات آن باشید. آفات تخصصی شدن چیست؟
یکی این است که تکبعدی بشوید. یعنی کسی فکر کند من فقط میخواهم فقیه بشوم. بعد بگوییم فقه چیست؟ قرآن، سنت، تاریخ، عرفان، اخلاق، تفسیر، حدیث، کلام و عقاید. بگوید نه، ما فقیه هستیم. اصلاً کسی که عقاید و کلام نمیداند، با قرآن و سنت آشنا نیست چطور فقیهی است؟ تو فردا میخواهی اجتهاد بکنی یا فقط همانهایی که خواندی را به نفرات بعدی تدریس کنی؟ اگر بخواهی اجتهاد کنی، به خصوص اگر بخواهی امام المسلمین و ائمهی مسلمین باشی که باید خیلی از چیزهای دیگر را هم بدانی. یکی از خطرات بزرگ تفکیک فقه از اخلاق است. یکی تفکیک فقه از کلام است. کسی که با قرآن محشور است گاهی در بعضی از جاها وقتی میخواهد اهم و مهم کند، حتی اگر گاهی میخواهد از یک آیه و حدیثی استحضار کند، طوری این کار را میکند و کسی که محشور با قرآن و سنت نیست طور دیگری این کار را میکند. آن کسی که بصیرت سیاسی و تاریخی دارد به یک شکل و آن کسی که نیست یک طور دیگر این کار را میکند. حتی اخلاق شخصی هم هست. آن کسی که شجاع است یک نوع حکم میدهد و آن کسی که شجاع نیست طور دیگری حکم میدهم و اهم و مهم آن عوض میشود. دفع افسد به فاسد آنها عوض میشود. یکی میگوید دفع افسد به فاسد درست است منتها افسد این است. دیگری میگوید نهخیر افسد آن است چون هزینه و خرج و زحمت کمتری دارد. حالا مطهری که میگوید فتوای مجتهد دهاتی بوی دهات میدهد و فتوای مجتهد شهری بوی شهر میدهد. این که بگویی من فقط فقه میخوانم درست نیست. یا یک کسی بگوید من فقط اخلاق میخوانم و با فقه کاری ندارم. فقه قرار است تجسم عینی اخلاق روی زمین باشد. اخلاق باطن فقه است. فقه ظاهر اخلاق است. یعنی چه که بگویی من با اخلاق ندارم و با فقه کار دارم یا بر عکس. یا میگوید من با اخلاق و فقه کار ندارم و کلام میخوانم. یعنی چه؟ کلام و عقاید اصول دین است. با فروع دین کار داری و با اصول آن کاری نداری؟ این فروع، فرع همان اصول هستند. وقتی شما در فقه مجتهد میشوی باید یک نیمچه اجتهادی در حوزهی توحید و نبوت و معاد و این مسائل داشته باشی. اکثر قرآن و حدیث، اکثر قرآن و سنت در اصول است. در فقه اکبر است و در فقه اصغر نیست. در اصول و عقاید و کلام و اخلاق است. اقل آن در این مباحث فقه به معنی اخص است. یا کسی بگوید من فقیه و اصولی و متکلم هستم ولی به سیاست کاری ندارم و تاریخ نمیداند. کلاه او را برمیدارند. امام وقتی که در نجف مرجع تقلید است، البته حوزه را خوانده است، ولی همان زمان رمان بینوایان «ویکتور هوگو» را میخواند. رمان میخواند. در قم بوده و جلال آل احمد میگوید به قم و به دیدن امام رفتم. چون پدر جلال عالم دین و روحانی بود و فوت کرده بود و امام برای او مجلس گرفته بود. جلال آل احمد کمونیست بود. میدانید که بچه آخوندی بود که پدرش او را به نجف فرستاد. خودش میگوید کلهی خود را میتراشیدم و چهار انگشتر عقیق میانداختم و عرقچین به سر میگذاشتم و در نجف طلبگی میکردم. یک مرتبه گفتم این حرفها چیست؟ اینها چیست که ما میخوانیم؟ دنیا به کجا میرود و ما چه میخوانیم؟ آن زمان هم کمونیستها برو و بیایی داشتند و شعارهای چپ زیاد بود. میگوید پدر من هم نمیخواست که من درسهای جدید بخوانم ولی من مخفیانه در تهران خواندم و بعد هم در نجف کتابهایش را خواندم و بعد هم گفتم دین چیست که آخوند هم باشم. کلاً رها کرد و کمونیست شد. اصلاً ملحد و مرتد شد. جلال کمونیست بود و به حزب توده رفت. استعداد فوقالعادهای داشت و یکی از قویترین نویسندگان ایران در آن دوره است و هنوز هم قلم او خیلی ویژه است. بعدها که رفت و کمونیستها و جریانهای مختلف و انشعابهای روشنفکرها را از نزدیک دید و خودش یک روشنفکر درجهی یک الهامبخش به بقیه شد دو مرتبه آخر کار به سمت مذهب برگشت. حتی تجلیل از روحانیت کرد. خاطرات سفر حج خود را نوشت. «در خدمت و خیانت روشنفکران» را نوشت. کتاب «غربزدگی» را علیه غربزدگی نوشت و علیه پهلوی نوشت و در کتاب خود از شیخ فضل الله نوری حمایت کرد. بعد از امام حمایت کرد. گفت شما روشنفکرها کلاش هستید. باز هم شاید همین خمینی یک کاری بکند. ولی قبل از این کارها و سال 42 و 43 و قبل از تبعید امام خودش میگوید چون امام برای پدر من مجلس ختم گرفت با اخوی خود شمس به عنوان تشکر پیش امام رفتیم. گفتیم آمدهایم که از شما تشکر کنیم. البته این مدتها از پدرش زده شده بود. او میخواست که این آخوند بشود. میخواست به زور این را آخوند بکند و این هم نمیخواست که آخوند بشود. بعد آمد و تشکر کرد. امام گفتند من مطالب شما را خواندهام. دقت کنید که آن زمان امام آخرین بحثهای روشنفکرها را مطالعه میکرده است. منتها برای چه زمانی است؟ وقتی که مجتهد مسلم بود. درس خارج فقه و اصول او جزو درسهای اصلی بود. گفت من کتابهای همه را میخوانم و کتابهای شما را هم میخوانم. بعد جلال آل احمد میگوید دیدم امام دستش را زیر تشک برد و کتاب «غربزدگی» من را در آورد و گفت اتفاقاً مشغول کتاب شما هستم و همین اواخر آن را میخواندم. جلال میگوید من به امام گفتم شما این خضعبلات را هم میخوانید؟ گفتند نه، خضعبلات نیست. همهی اینها هست. شما آدمی مثل امام را کم میبینید. در فقه و اصول مرجع مسلم است. در عرفان نظری نظریهپرداز است. ابن عربی را نقد کرده است. در فلسفه استاد مسلم مکتب صدرایی است و خود ملا صدرا را نقد میکند. در کلام صاحب نظر است. در تفسیر بحثهای تفسیری دارد که خود امام یک جا بعد از انقلاب بحث تفسیر حمد را شروع کرد و گفت به نظر من این کتابها تفسیری که نوشته شدهاند تفسیر نیست. همهی اینها ترجمه است. یعنی اینها را به عنوان تفسیر قبول نداشت. 10، 20 جلسه تفسیر سورهی حمد را گفت و بعد از علما گفتند این تفسیرها بر اساس سبک عرفانی و فلسفی است و ما به آن نقد داریم و آن را قبول نداریم. گفتند ما شما را به عنوان رهبر قبول داریم اما مسلک فلسفی و عرفانی شما را قبول نداریم و به آن نقد داریم. امام هم به احترام آنها بعد از انقلاب درس خود را تحلیل کرد. در سیاست کلاه بر سر او نمیرود. پیچیدهترین آدمها را زد. این «رجوی» رئیس منافقین خبیث که همه را سر کار میگذاشتند و معاویههای این عصر بودند بعدها که میخواستند کودتا کنند و جنگ مسلحانه به راه بیندازند و نتوانستند و به پاریس فرار کرد، در همان جا گفت همه فکر میکردند او یک پیرمرد سادهای است که از نجف آمده و آرام آرام حرف میزند و سرش پایین است ولی چیزی که ما در آینه نمیدیدیم را او در خشت خام میدید. پس باید اینقدر هم قدرت سیاسی داشته باشد. از آن طرف نثر جدید، آخرین حرفهای روشنفکران چپ و راست و مذهبی را بخواند. از آن طرف دشمن را میشناخت. از آن طرف استاد اخلاق است. این جامعیت است. همین الان شما تا رهبری را دارید قدر او را نمیدانید. ایشان در چند رشته متخصص و صاحب نظر هستند؟ یک وقت این را بررسی کنید. این جامعیت یعنی اینکه مشتت نباشی. یک بعدی بار نیایی.
آیا نظریهی اسلام در علوم انسانی به بیان راهبر میپردازد یا به بیان راهکار میپردازد؟
این بستگی دارد به این که کلمهی راهبرد و راهکار را با چه معانی به کار ببرید. موضوع علوم انسانی انسان است و مخاطب آن هم انسان است. تعریف انسان چیست؟ در مقام توصیف و تعریف انسان بین علوم انسانی مبتنی بر انسانشناسی الهی و انسانشناسی مادی تفاوت اساسی است. در مقام توصیه که چه باید کرد و چه نباید کرد بخشی از علوم انسانی که فنی و ریاضی و تجربی محض نیست، بلکه با حقوق و اخلاق ارتباط پیدا میکند اسلامی و غیر اسلامی دارد. حالا شما میخواهی اسم آن را راهبرد یا راهکار بگذار که اختراعات خودت است.
آیا حضور مستقیم طلاب در عرصههایی چون هنر لازم است یا باید به تربیت نیرو در این عرصه اکتفا کنیم؟
اولاً طلبه داریم تا طلبه. هم استعداد و هم سطح درسی و هم فرصت و هم مهارت و هم هوش فرق دارد. طلبه که یک چیز واحدی نیست. چون علما همه یک لباس میپوشند وقتی از بیرون نگاه میکنند خیال میکنند همهی اینها یک نفر هستند. همه مثل هم هستند. نمیدانند از زمین تا آسمان در سواد و علم و اخلاق و هوش و همه چیز با هم متفاوت هستند. مگر همه یک طور هستند؟ حضور در عرصهی هنر هم بستگی به کدام هنر دارد. کدام هنر فرق میکند، به چه مقدار و چه نوع حضور در کدام عرصهی هنری هم فرق میکند. بله، به بعضیها میتوان گفت شما با این سطح و توان و وضعیت اگر مستقیم وارد شدی و توانستی مثلاً یک سناریو هم بنویسی عیبی ندارد. اما خیلی اوقات میشود که آن مبانی که نیازمند تربیت هنرمند مسلمان است را تأمین بکند، به سوالات هنر در عرصهی فلسفه و اخلاق و عرفان و مسائل مختلف جواب بدهد. در بخش بعدی کسان دیگر هم هستند.
ابتدا جامعیت پیدا کنیم و بعد تخصص یا اول تخصص و بعد جامعیت پیدا کنیم؟
جامعیت که تا آخر هم پیدا نمیکنید. اینطور بگو که اول چیزهای عمومی را بخوانم؟ چیزهای عمومی را باید خواند. یعنی طلبه باید تا ده سال همزمان هم فقه بخواند، هم کلام و تفسیر و حدیث بخواند. کم کم هم استعداد خودت، هم علائق خودت، هم نیازهای بیرون راه را نشان میدهد. مثلاً یک نفر میبیند در مباحث فلسفی بهتر میتواند کار کند، یکی میبیند در بحثهای کلامی بهتر میتواند، یکی در بحثهای فقهی میتواند بهتر کار کند. خود فقه که یک اقیانوس است. فقه اقتصادی، فقه سیاسی، فقه خانواده، فقه روابط بین الملل، فقه رسانه، فقه هنر و سینما، فقه بازار جدید با این همه شبعات و انشعابات را داریم. یک کلمه هم از امام عرض میکنم و عرضم را ختم میکنم. این که علما کنار مردم باشند و وظیفهی آنها چیست؟ یکی از کارهای شما مطالبهی عدالت با رعایت همهی جوانب است. نباید بدون رعایت جوانب باشد. امام میگوید در منطق اسلامی رئیس هر اداره و هر تشکیلاتی، هر کس همان جایی که نشسته باید در کار خودش عادل باشد و منتظر نباشد که اول دیگران عادل بشوند تا او عادل بشود. یعنی نگوید من عادل میشوم به شرطی که بقیه هم عادل بشوند. اگر بقیه عادل نباشند من هم عادل نیستم. امام میگوید مشکل این است. کسی که میگوید من عادل هستم به شرطی که دیگران عادل باشند، بعد وقتی میبیند دیگران عادل نیستند و میبیند فلانی چه کار کرد و فلانی چه کار کرد میگوید پس من هم وظیفه ندارد و این یعنی او دین ندارد. یعنی برای تو خدا محور و هدف نیست. دنیا و دیگران برای تو محور هستند. این حرفی که امام میزند خیلی حرف مهمی است. خود ایشان همینطور بود. گاهی دیدهاید که به ما میگویند دروغ نگو. میگوییم ای بابا، همه دروغ میگویند. حالا من دروغ نگویم؟ میگویند در معامله گران نفروش. میگوییم مگر امروز میشود کسی گران نفروشد؟ همه گران میفروشند. بفروشند. میگویند آقا فلان کار را بکن. میگوییم چه کسی این کار را میکند که من بکنم؟ نکنند. ولی تو بکن. خود امام اینطور بود. به این دقت کنید که یک اصل مهم است. میگوید هر کسی که مسئول جایی است، باید در همان جایی که قدرت و اختیارات و مسئولیت دارد عادل باشد و با عدالت عمل کند و منتر نباشد تا بقیه عادل بشوند تا او عادل بشود. این مثل آن است که بگوید اگر بقیه نماز خواندند من هم میخوانم. میگویند شما صالح باش. میگوید بقیه هم صالح باشند تا من هم صالح باشم. من یکی که نمیتوانم صالح باشم. این مثل آن میماند که به او بگویی نماز بخوان و او میگوید بقیه نماز بخوانند تا من هم نماز بخوانم. شما چنین حرفی میزنی؟ میگوید اگر هیچ کس هم نماز نخواند من نماز میخوانم. میگوید در باب عدالت و مسئولیتهای اجتماعی هم باید همینطور باشید. به بقیه چه کار داری؟ تو وظیفهی خود را درست انجام بده. مثلاً عصر شده است. تا حالا شده به شما بگویند بیا ناهار بخور و شما بگویی بقیه ناهار بخورند تا من هم ناهار بخورم؟ میگویی به درک که بقیه ناهار نمیخورند. من ناهار خود را میخورم. برای ناهار خوردن منتظر ناهار خوردن بقیه هستی. چطور در اعمال طبیعی و مادی منتظر کسی نیستی ولی در وظایف الهی منتظر بقیه هستی؟ میگویی بقیه به جبهه بروند تا من هم بروم. مثلاً میگویند انفاق کن. میگوید چه کسی انفاق کرده که من انفاق کنم؟ میگویند چطور نمیگویی چه کسی نماز خوانده که من بخوانم؟ حالا اگر آن را هم میگویی چطور نمیگویی بقیه غذا بخورند تا من هم غذا بخورم. چه بقیه غذا بخورند و چه نخورند تو غذای خود را میخوری. باید در وظایف اجتماعی هم همین کار را بکنید. در مورد وظایف طبیعی شما هیچ وقت منتظر ننشستهاید که بگویید مثلاً اگر بقیه نفس کشیدند من هم نفس میکشم. شما نفس میکشی. میگوید در وظایف الهی و به خصوص در وظایف اجتماعی هم همینطور باشید. همانطور که وظایف طبیعی را شخصاً عمل میکنید. شما به شرط نفس کشیدن دیگران که نفس نمیکشید. بلاشرط نفس میکشید. حالا بعضیها که بشرط لا نفس میکشند. شما لا بشرط نفس میکشید. در وظایف الهی هم همینطور باشید. شخصاً موظف هستیم که عمل کنیم. این یک اصل از امام بود که باید به آن دقت کنید. خودش اینطور بود. میگفتند علما و غیر علما و سیاسیون همه ساکت نشستهاند. میگفت همه ساکت بنشینند. اولین نامهای که امام در زمان رضاخان نوشت. خودش به چند صد عالم یکی یکی نامه نوشتند. به همه نوشت «قل انما اعظکم بواحده ان تقوموا لله...»، این را گفت که بعدا به بهانه نگویند شما از قم به من در فلان شهر نامه نوشتی که قیام کن. من یک نفری قیام کنم؟ امام گفت بله. یک نفری قیام کن. بعد هم که گوش به حرف نکردند و گفتند تشخیص شما را قبول نداریم، گفت خیلی خوب. قرآن گفته «مثنی و فرادی...»، فرادی که هست. پس خودم شروع میکنم. اینطور شد که خمینی شد. فرق ایشان با خیلیهای دیگر این بود. نکتهی دومی که امام توصیه میکند این است که میگوید شما به شرط دیگران وظیفه ندارید و بدون شرط دیگران شما وظیفه دارید و دوم این که فقط وظیفه نداری خودت عمل کنی، بلکه وظیفه داری دیگران را هم به عمل وادار کنی. یعنی فرادا قیام کن اما حالا وظیفهی تو این است که فرادای را تثنیه کنی و بعد همینطور تثلیث و تربیع و تخمیس کنی تا کل امت را بیاوری و این کار را هم کرد و کل امت را آورد. حالا که کل جهان اسلام را آورد. همان کسی که با اخلاص گفت فرادا قیام میکنم. فقط به شرطی که «تقوموا للله...»، باشد. دعوت الی الناس باشد و نه دعوت الی النفس. به شرط من نه، به شرط الله. امام میگفت نگویید «من»، بلکه بگویید «مکتب من». گفت بگذار ما شکست بخوریم. مکتب باید پیروز بشود. اتفاقاً خودش هم پیروز شد. من چند بار این را عرض کردهام. تمام نهضتها در ایران اعم از دینی و غیر دینی شکست خوردند و هیچ کدام به نتیجه نرسیدند. تنها کسی که به نتیجه رسید کسی بود که گفت «ما مأمور به تکلیف هستیم و نه نتیجه». فقط او به نتیجه رسید و بقیه هیچ کدام به نتیجه نرسیدند. همه شکست خوردند. گفت در اعمال طبیعی موظف نیستید که بقیه را وادار به انجام کاری کنید. مثلاً موظف نیستی بگویی چون من غذا خوردم تو هم باید غذا بخور. غذا خوردن خود را مشروط به غذا خوردن دیگران و نفس کشیدن خود را مشروط به نفس کشیدن دیگران نمیکنی. در اعمال معنوی هم این کار را نکن. اما در بخش دوم یک فرقی دارد. شما در بخش دوم خودت نفس میکشی و غذا میخوری اما دیگران را که نمیتوانی غذا بخورند. خود او میخورد. ولی در اعمال معنوی اگر شما دیگران را وادار نکنی، اقدام نکنی، قیام نکنی، امر به معروف نکنی، ممکن است دیگران این وظیفهی خود را انجام ندهند. وظایف طبیعی را خودشان انجام میدهند ولی وظایف الهی را همه خودشان انجام نمیدهند و باید امر به معروف و نهی از منکر و انقلاب کنی. اینجا موظف هستید دیگران را به این کار وادار کنید. در اعمال مادی و طبیعی موظف نیستید دیگران را وادار کنید و بگویید نگاه کن، نفس بکش، غذا بخور. اما اینجا موظف هستید بقیه را هم تعدیل و تربیت کنید. موظف هستید بقیه را هم وارد صحنه کنید. پس ما دو وظیفه داریم. یک، به وظیفهی خود عمل کنیم ولو اینکه هیچ کس عمل نکند. دوم، موظف هستیم دیگران را به وظیفه وادار و ترغیب کنیم. حالا هر چقدر که توانستیم. این منطق امام و تفاوت امام با خیلیهای دیگر بوده است.
و السلام علیکم و رحمت الله.
هشتگهای موضوعی