اسفند 1380

پرسش و پاسخ: مدیریت فقهی و علمی- تجربه‌محوری و اخبار‌گری فیدئیزم- مدرنیته

نشست با اعضای انجمن‌های اسلامی دانشجویان اهواز

بسم‌الله الرحمن الرحیم

پرسیده‌اند نسبت مدیریت علمی به عنوان نگرش مبتنی بر عقل بشری با مدیریت فقهی به عنوان نگرش و هدایت اجتهادی مبتنی بر حوزه‌ی وحی چیست؟

مدیریت علمی در منطق ما در برابر یا در عرض مدیریت فقهی نیست. چون اصلاً کاری که فقه می‌کند و فونکسیون فقه با فونکسیون علوم تجربی متفاوت است. هیچ کس مدعی نبوده که فقه باید کار علوم تجربی را انجام بدهد. چنان‌که اگر کسی از آن طرف هم ادعا بکند این علوم تجربی بایستی کار فقه را انجام بدهد غلط است. ما طرفدار مدیریت فقهی غیر علمی یا مدیریت علمی غیر فقهی نیستیم. ما طرفدار مدیریت علمی فقهی هستیم. یعنی چه؟ یعنی مدیریت و حاکمیت و سیستمی که از حیث حق و تکلیف، چون فقه علمی است که حقوق و تکالیف ما را به عنوان مسلمان معین می‌کند. نظام حق و تکلیف اسلامی در فقه باید تبیین بشود. من هم نمی‌گویم فقه موجود تماماً از پس این کار بر آمده است. فقه موجود هنوز نقصانی در این باب دارد و جای کار زیاد وجود دارد و لذا حضرت امام در تعابیر خود فرموده بودند برای اداره‌ی کشور اجتهاد مصطلح و معهود در حوزه لازم هست ولی کافی نیست. یعنی چه؟ یعنی هنوز آن اجتهادی که باید صورت بگیرد برای این‌که جزئیات سیستم حق و تکلیف اسلام به درستی تبیین و شفاف بشود به اندازه‌ی کافی صورت نگرفته است. مدت کوتاهی است که ما وارد حوزه‌ی فقه حکومتی یعنی تنظیم امور اجتماعی و حکومتی در جامعه بر اساس نظام حق و تکلیف اسلامی شده‌ایم و در این مدت هم به نظر من کار قابل عرضه و دفاعی به اندازه‌ی کافی صورت نگرفته است. شاید هم نتوان گفت دیر شده برای این‌که ساختن یک نظام حقوقی معاصر دینی یک پروسه‌ی عظیم اجتهادی می‌خواهد و واقعاً کار 10 یا 20 سال شاید نباشد. باید شروع بشود اما واقعاً اگر کسی توقع داشته باشد در عرض 10، 20 سال این اتفاق بیفتد خیلی دستپاچه است و نمی‌داند سیر تکوین یک نظام فکری و فرهنگی چقدر به طور طبیعی طول می‌کشد. بذر هر گیاهی برای به ثمر رسیدن زمان خودش را می‌طلبد. البته اگر بذر را اصلاً نکاری یا اگر بذر را بکاری و از آن درست مراقبت نکنی طبیعی است که هیچ وقت نخواهد شکفت. مدیریت علمی فقهی یعنی نظامی که بر اساس نظام حق و تکلیف اسلامی سازماندهی بشود اما بر اساس علم و تجربه، آن اهداف، آن حقوق و تکالیف اعمال بشود. در واقع مدیریت علمی در طول مدیریت فقهی است. پس این‌جا اگر کسی بپرسد نسبت این مدیریت‌ها چیست به نظر ما چنین نسبتی دارد. ما تضاد یا تعارضی بین عقل و وحی، بین علم و وحی در فرهنگ اسلامی نداریم. عقل و علم در طول وحی و در راستای آن و در تداوم آن عمل می‌کند.

فرموده‌اند که تجربه‌گرایی حسی به نفی حاکمیت مبانی عقلانیت نظری منجر می‌شود. اخباری‌گری که نفی کاوش عقل در مبانی وحی است، آیا مبانی اصلی نظری روشنفکری دینی بر خلاف دو نهله‌ی بالا عقل رحمانی است؟ اگر هست تعریف عقل رحمانی چیست؟

فکر می‌کنم ایشان یک مقایسه‌ای بین تجربه‌گرایی حسی در غرب و اخباری‌گری در جهان اسلام می‌کند. حالا از جمله آن‌طور که به یاد می‌آورم آقای مطهری در آثار خود یک اشاره‌ای هم می‌کند. البته ایشان به طور قاطع نمی‌گوید و احتمال را مطرح می‌کند که شاید همزمان پیدا شدن این دو جریان در غرب و در جهان اسلام بی‌ارتباط با همدیگر نبوده باشد. یعنی مثلاً توسعه‌ی پوزیتیویزم و امپریزم در غرب و تأثیراتی که در الهیات غرب و روی کلام مسیحی گذاشت با پیدایش اخباری‌گری در جهان اسلام و بین شیعیان به خصوص بی‌ارتباط نباشد. البته ایشان این را به ضرس قاطع نمی‌گوید و فقط احتمال آن را طرح می‌کند. این ممکن است و باید تحقیق بشود و من هم در مورد این‌که آیا این‌ها با هم ارتباط تاریخی داشتند یا نداشتند یا نوعی تعاکس و تعامل با هم داشته‌اند یا نه نمی‌توانم قضاوت بکنم. اما این‌که مراد از عقل رحمانی چیست؟ ببینید یعنی عقلانیت نظام لیبرال سرمایه‌داری را نقد کرده‌اند و گفته‌اند به چه دلیل و به کجای آن نقد دارند و بعد عقلانیت اسلامی به چه معناست. یک نیم‌نگاهی به آن داشته‌ایم. به طور خلاصه اگر بخواهم در عرض چند جمله بگویم این است که بعضی‌ها می‌گویند خیلی عقل را تقویت نکنید بلکه جنبه‌ی وحی و دیانت را تقویت کنید. این تفکر اسلامی نیست. در تفکر اسلامی یک پای ثابت دیانت عقل است. عقل جزو منابع قطعی آن است. این منطق منطقی است که پیامبر اکرم(ص) می‌فرمایند «لا دین لمن لا عقل له...» یعنی کسی عقل درستی ندارد حتم بدانید که دین درستی هم ندارد. این تفکر دیانت اسلامی است و با تفکر دینی در اروپای مسیحی فرق می‌کند. با تفکر بودایی فرق می‌کند. با عرفان سرخ‌پوستی فرق می‌کند. در آن‌جا عشق و عرفان در نقطه‌ی مقابل عقل هستند. در تفکر اسلامی عشق و عقل با هم تعارضی ندارند. همان‌طور که حق‌الله و حق‌الناس، همان‌طور که حق‌ و تکلیف، همان‌طور که معاش و معاد با هم تعارضی ندارند و همه‌ی این‌ها در یک سیستم و در کنار هم و مبتنی بر هم و ناظر بر همدیگر تعریف و تعبیه شده‌اند. اتفاقاً من این را عرض می‌کنم که اسلام می‌گوید ما در چهار سطح قائل به عقلانیت هستیم. در حالی که غرب امروز فقط در یک سطح عقلانیت را می‌پذیرد. یعنی اتفاقاً ما مدعی عقلانیت هستیم. غرب در حوزه‌ی معارف و تفسیر جهان عقلانیت را تعطیل کرده و کنار گذاشته است. یعنی از «کانت» به این طرف صریحاً گفته‌اند که جهان قابل تفسیر عقلانی نیست و باب حکمت نظری مسدود است. این مقولات جدلی و طرفین «کانت» را دوستان می‌دانند. 4، 5 مورد از مقوله‌های اصلی که مبنای تفسیر جهان اعم از خدا، جهان، نفس، جبر، اختیار هستند کانت می‌گوید باب عقل بسته است و عقل به کلی آن‌جا تعطیل است. درست شد؟ پس عقلانیت نظری در حوزه‌ی تفسیر جهان را غرب امروز و غرب مدرن قبول ندارد. این یک سطح از عقلانیت است که ما این را قبول داریم و اسلام می‌گوید در همین سطح هم عقلانیت هست و باید باشد. سطح دوم عقلانیت که غرب باز به آن کاری ندارد و آن را ترک کرده است عقلانیت ارزشی است. یعنی اصلاً نمی‌توان علیه و له ارزش‌ها، اخلاق و فضائل و رذائل استدلال عقلی کرد و حوزه‌ی اخلاق از حوزه‌ی عقل جداست همان‌طور که حوزه‌ی الهیات و دین از حوزه‌ی عقل جداست. این‌جا هم اسلام مخالف است. این‌جا هم ما می‌گوییم در حوزه‌ی اخلاق اتفاقاً عقل هست که داور است. و قائل به حسن و قبح عقلی و حسن و قبح ذاتی هستیم. حسن و قبح ذاتی و عقلی هم یک چیز نیستند و بلکه دو چیز هستند ولو به هم نزدیک هستند. در حوزه‌ی سوم هر دو قبول داریم که حوزه‌ی عقل معاش و عقل ابزاری و استفاده از عقل در حوزه‌ی محسوسات است که در واقع عقل با تجربه و با عمل گره می‌خورد. در این حوزه هم ما قائل هستیم. بعضی‌ها فکر می‌کنند اگر می‌خواهند از اسلام دفاع کنند باید علیه عقلانیت ابزاری حرف بزنند در حالی که اسلام با عقلانیت ابزاری مخالف نیست. منتها می‌گوید عقلانیت ابزاری و عقل معاش باید در ادامه‌ی عقل معاد و در تداوم و طول و کنار او و در رتبه‌ی بعد از عقل تفسیر جهان و به اصطلاح عقل کیهانی و عقل اخلاقی باشد. یعنی این عقل بعد از آن دو عقل قرار می‌گیرد ولی کاملاً محترم است. اشکال ما به غرب این نیست که چرا عقل ابزاری را سفت چسبیده‌اید و از آن استفاده می‌کنید. اتفاقاً خوب کاری هم می‌کنند. اشکال این است که چرا آن دو رتبه‌ی بالاتر و قبلی عقل را رها کرده‌اید؟‌ و اگر آن‌ها را کنار گذاشتید یعنی عقل را در حوزه‌ی اخلاق و در حوزه‌ی معارف و الهیات کنار گذاشتید همین عقل ابزاری هم تبدیل به یک نیروی ضد بشری می‌شود. یعنی از درون آن سلاح‌های میکروبی و شیمیایی و سلاح‌های هسته‌ای و جنایات و فاصله‌ی طبقاتی و سکس و خشونت بیرون می‌آید. چون یک وسیله است، یک شمشیر است که به دست زنگی مست می‌افتد. پس ما می‌گوییم هر سه سطح عقلانیت لازم است. آن سطح چهارم هم که بالاترین سطح است و یک عقلانیت عادی بشری نیست بحث معرفت وحیانی و وحی است که همه‌ی این‌ها باید دیده بشوند و مراتب دارند. بالاترین سطح معرفت وحیانی است، بعد معرفت عقلانی است که معرفت اخلاقی و عقلانی با هم توأماً هستند و بعد عقلانیت حسی که باید از آن عقلانیت تجربی تعبیر بکنیم و همه‌ی این‌ها لازم است. خواهش می‌کنم به این نکته هم دقت بکنید که این تفکیک عقل از دین که از قرون وسطی شروع شد و وقتی از کشیش سوال می‌کردی خدا و معاد چه هست چون خرافات وارد شده بود و نمی‌توانست جواب بدهد می‌گفت تو اگر مؤمن واقعی هستی باید چشمان خود را ببندی و ایمان بیاوری. مثل زمانی که ما دم درب مسجد کفش‌های خود را تحویل می‌دهیم و وارد مسجد می‌شویم او می‌گفت دم درب کلیسا عقل خود را تحویل بدهید و به داخل بیایید. ما می‌گوییم دم درب مسجد کفش‌های خود را تحویل بده و داخل بیا و این‌ها می‌گویند دم درب کلیسا عقل‌های خود را تحویل بدهید و داخل بیایید. در قرون وسطی به این شکل بود. حالا یک اتفاق جالب و مضحک این است که بعد از دوره‌ی رنسانس این حرف اصلاح نشد و ادامه پیدا کرد. دو تحفه برای دروان قرون وسط هست که آن‌ها را به اسم مدرنیته نوشته‌اند. چون غرب مدرن هم به آن‌ها معتقد است. یک تفکیک دین از سیاست حکومت بود که این از نظر تئوریک از تزهای کلیسای قرون وسطی بود. از نظر عملی به آن وفادار نبودند اما از نظر تئوریک کلیسای قرون وسطی می‌گفتند ما یک حوزه‌ی عرفی داریم و یک حوزه‌ی قدسی داریم. قصر برای قیصر و کلیسا برای اسقف است. این تفکیک دین از دنیا است. ما دو اتوریته داریم. این تفکیک دنیا از آخرت و معاش از ماد و دین از سیاست یک تفکیک قرون وسطایی کلیسایی است که بعد از رنسانس جریان‌های لاییک این را دو دستی چسبیدند و گفتند اتفاقاً خیلی چیز خوبی است منتها آن‌ها دین را انتخاب کردند و ما دنیا را انتخاب می‌کنیم. تحفه‌ی دوم قرون وسطی که امروز به نام مدرنیته در دنیا ثبت شده همین است که عرض کردم. تفکیک عقلانیت از ایمان و معنویت است که کلیسا پایه‌ی آن را گذاشت و در دوره‌ی جدید هم غرب کاملاً دو دستی به آن چسبیده است. یعنی «کانت» که جزو پدران مدرنیته در عالم فلسفه و نظر محسوب شده صریح می‌گوید من برای نجات مسیحیت اعلام می‌کنم حوزه‌ی دین و ایمان و معنویت از حوزه‌ی عقل و معرفت و استدلال جداست. این تفکیک کانتی تعبیر دیگری از همان تفکیک قرون وسطایی است. حالا نگویید این حرف برای دوران «کانت» است. اصلاً ما چند جریان روشنفکری دینی برجسته در غرب داریم که همه‌ی آن‌ها همین را می‌گویند. جریان فلسفه‌ی تحلیلی و نئو پوزیتیویست‌ها که در کشورهای آنگلوساکسون مثل انگلیس و آمریکا بیشتر مرکزیت دارند که روشنفکرهای غرب‌گرای داخل کشور ما هم تحت تأثیر آن‌ها هستند و غالباً هم همان‌جا درس خوانده اند می‌گویند دین برای حیرت آمده است و برای هدایت نیامده است. اصلاً این عیناً تعابیری است که در الهیات پروتستان در انگلیس آمده و مطرح شده است. می‌گوید دین نیامده تا چیزهایی را به شما بیاموزد. دین یک دکترین نیست. یک نوع معرفت و آگاهی نیست بلکه یک تجربه‌ی باطنی است و آمده تا با آن یک حالی بکنیم. هر کس هر طور این حال را کرد و هر طور هم آن را تفسیر کرد و هر نتیجه‌ای هم از آن گرفت مانعی ندارد فقط نباید وارد حوزه‌ی عمومی و امور پابلیک بشود و امر خصوصی بماند. دین فقط یک تجربه‌ی باطنی فردی معنوی است که نه معرفت پشت آن است، نه عقلانیت پشت آن است، نه باید نتیجه‌ی عملی اجتماعی از آن بگیرید و نه قابل دفاع است و نه له و نه علیه آن نمی‌توان استدلال کرد. این‌ها یعنی چه؟ این تفکیک ایمان از عقل است. جریان‌های مقابل این‌ها هم که الان در غرب با هم اختلاف دارند هم همین را می‌گویند. شما مشرب یا جریانی به نام «فیدئیزم» را شنیده‌اید. فیدئو یعنی ایمان، فیدئیزم یعنی تقدم ایمان بر عقل و بر همه چیز. جریان‌های فیدئیستی برای قرون وسطی نیستند. این جریان‌های فیدئیستی برای قرون 19 و 20 اروپا هستند و جزو روشنفکران گردن‌کلفت غرب هستند. جریان‌های فیدئیستی چندین شاخه دارد که یکی از شاخه‌های مهم آن شاخه‌ی «ویت کنشتاین» است و یکی هم شاخه‌ی «کیئر کگار» است که پدر اگزیستانسیالیزم مسیحی و دینی در اروپا است و متکلم بزرگی هم بود که 42، 43 سال هم بیشتر عمر نکرد. جریان فیدئیستی یک جریان روشنفکری دینی هم هست و یک جریان کلیسایی محسوب نمی‌شود. هر دوی این جریان‌های اصلی فیدئیسم می‌گویند اصلاً ایمان خلاف عقل است و باید باشد. می‌گویند آن ایمانی که توجیه عقلی دارد اصلاً هنر نیست. مؤمن باید اهل ریسک باشد. ریسک مخالفت با عقل است. ببینید که عقش و ایمان را درست در نقطه‌ی مخالف با عقل قرار می‌دهند. این‌ها جریان‌های روشنفکری دینی در غرب و در قرن 19 و 20 هستند. می‌گویند ثوابی که یک مؤمن مسیحی می‌برد برای جنگیدن با عقل است. برای جهاد با عقل است. باید با عقل مبارزه کنی و پاداش الهی بگیری تا معنویت به دست بیاوری. این‌ها جزو جریان‌های روشنفکری دینی در اروپا و در غرب است. حالا این‌ها می‌خواهند به ما درس عقلانیت بدهند. می‌گویند کافر کسی است که تسلیم عقل خود شده و مؤمن کسی است که در این نبرد تسلیم نشده باشد. این‌ها تازه روشنفکر هستند. بعد می‌گوید کار اصلی یک مؤمن مقاومت در برابر دلیل است. این یک عمل ارادی و یک تصمیم انسانی است. تسلیم شدن در برابر یک دلیل اصلاً فعل نیست و بلکه انفعال است و لذا نه پاداش دارد و نه عذاب دارد. فعل است که پاداش دارد و ما را به خدا نزدیک می‌کند. چه کاری فعل و عمل است؟ آن چیزی که ما با اراده و تصمیم انجام بدهیم. چه کاری است؟ مقاومت در برابر عقل است. اما اگر تو در برابر عقل تسلیم شدی که کاری نکرده‌ای. مثل این می‌ماند که الان این‌جا گرم است و شما احساس گرما می‌کنید. این یک فعل نیست بلکه یک انفعال و یک احساس است. او هم دلیل می‌آورد که وقتی تسلیم شدی کاری انجام نداده‌ای. این یک کار خود به خود است. این نگاه این‌ها به مسئله است. یک فرقی که جریان فیدئیستی «کیئِر کگار» و اگزیستانسیالیستی او با جریان فیدئیستی «ویت کنشتاین» دارد این است که «کیئِر کگار» خیلی تندروتر است و می‌گوید لازم نیست با عقل کلنجار بروی. هر چه محکم و قاطع جلوی تو می‌ایستد باید به صورت او آب دهان بیندازی و بگویی من مؤمن هستم. می‌گوید اصلاً لازم نیست آن را تضعیف و بعد حذف بکنی. اما «ویت کنشتاین» می‌گوید یک مقدار سر به سر عقل بگذاری خود او تضعیف می‌شود و بعد ایمان بیاورید. این‌ها در روش کار یک فرق جزئی با همدیگر دارند. البته «ویت کنشتاین» یک آدم متألهی نیست به آن معنایی که «کیئِر کگار» هست. چون «کیئِر کگار» را در اروپا یک متکلم و عارف می‌دانند بر خلاف «ویت کنشتاین» هم که آلوده با مسائل هم‌جنس‌گرایی بود و در آخر هم دیوانه شد و خودکشی کرد و مرد. این «ویت کنشتاین» جزو پدران فلسفه‌ی تحلیلی است و تعفیب می‌شود. این‌هایی که می‌گویم در واقع پاسخ این دوستمان است. من دو، سه روایت هم یادداشت کرده بودم که در همین‌جا و در پاسخ این دوستمان از پیامبر اکرم(ص) می‌خوانم. این پاسخ همان «عقل رحمانی چیست؟» است. پس ببینید عقل در فرهنگ اسلامی در هر سه و بلکه چهار سطح مورد توجه است. البته من بحث تئوریک می‌کنم و در عمل قبول دارم که ما در جهان اسلام متأسفانه نه با عقل نظری کاری داریم و نه با عقل عملی کار داریم. حالا غرب اقلاً به عقل عملی و معاش خود چسبیده است و اقلاً به دنیای خود یک سر و صورتی داده است. مسلمان‌ها متأسفانه از هر دو عقل فاصله گرفته‌اند که بر خلاف تعالیم صریح اسلام و پیغمبر اسلام و قرآن است و باید به این آموزه برگردیم. برای این‌که این فرهنگ اسلام یک فرهنگ واقعاً عقلانی است. اصلاً یکی از توبیخ‌های مکرر اسلام در قرآن «اَفَلا تعقلون» و «اَفلا تشعرون» است. چرا عقل خود را به کار نمی‌اندازید؟ چرا شعور خود را به کار نمی‌اندازید؟ مگر نمی‌فهمید؟ چرا تفکر نمی‌کنید؟ یعنی می‌گوید ما روی عقل و فکر و شعور انسان حساب باز کردیم و سرمایه‌گذاری کردیم برای این‌که دین گسترش پیدا بکند. دینی که پیغمبر اکرم(ص) عرضه کردند دینی است که قرآن آن می‌گوید «یجعلُ الرجس علی الذین لا یعقلون...» بر آن‌ها که عقل خود را به کار نمی‌بندند پلیدی و خباثت عارض می‌شود. این تندترین تعابیر نسبت به کسانی است که از عقل خود استفاده نمی‌کنند و تعطیل عقل را واقعاً نوعی رجس و خباثت می‌دانند. عقل رحمانی که دوست ما می‌پرسند و عقل اسلامی مکتب و مذهبی است که پیامبر آن می‌فرماید «انَ الاحمق یصیبُ بِحُمْقِهِ اَعظَمَ مِن فُجورِ الفاجر...» فرمود احمق‌ها گاهی بیشتر از فاسدها صدمه می‌خورند و صدمه می‌زنند. کسانی که از عقل خود درست استفاده نمی‌کنند یا اصلاً عقل ندارند که بخواهند از آن استفاده کنند. «انما یرتفع العباد غداً فی الدرجات و ینالون الزافی من ربهم علی قدر عقولهم.» خواهش می‌کنم به این روایات توجه کنید و این‌ها را حفظ کنید و یادداشت کنید. فرمود فردای قیامت بندگان خدا به حسب عقل خود از خداوند درجه و تقرب می‌گیرند. هر کس عقل او در دنیا بیشتر پخته شده و بیشتر از عقل خود استفاده کرده و بیشتر با عقل خود کلنجار رفته و با عقل خود بیشتر خدا را شناخته و با عقل خود اعمال صالح و فاسد را شناخته به خداوند نزدیک‌تر خواهد بود. لذا می‌دانید که از پیامبر اکرم(ص) پرسیدند بهشت و جهنم را بر اساس چه چیزی تقسیم می‌کنند؟ پیامبر اکرم(ص) فرمودند بر اساس عقل‌های شما تقسیم می‌کنند. از هر کسی به اندازه‌ی عقل او توقع دارند. از کسانی که عقل آن‌ها کم‌تر است یک چیزهایی می‌خواهند و از آن‌هایی که عقل بیشتری دارند چیزهای دیگری می‌خواهند. آن‌هایی که عمداً از عقل خود کم‌تر استفاده می‌کنند عذاب بیشتری خواهند داشت. حالا شما فیدئیسم روشنفکری غرب و کانتی‌ها و قرون وسطایی‌های غرب، یعنی کل غرب جدید و غرب قدیم را یک طرف بگذارید و رابطه‌ی دین و عقل و مفهوم روشنفکری دینی آن را ببینید و این روایت پیامبر اکرم(ص) را هم یک طرف بگذارید و ببینید کدام مشرب عقلانی است و کدام ضد عقلانی و غیر عقلانی است. فرمود در قیامت خداوند درجه‌ی تقرب به افراد را  به اندازه‌ی عقل آن‌ها می‌دهد. یعنی می‌گوید پروژه‌ی دین‌داری یک پروژه‌ای است که بدون عقل طی نمی‌شود. البته حالا می‌گویم که عقل به معنی سواد دانشگاهی یا حوزه‌ای لزوماً نیست و عقل یک چیز دیگر است. حالا می‌گویم عقل دقیقاً چه هست. پیامبر اکرم(ص) فرمود ساز و برگ مؤمن عقل است. مرکوب او که باید با آن طی طریق کند و به خدا و کمالات نزدیک بشود عقل است. قله‌ی عبادات او عقل است. بعد فرمود «لکل قومٍ راعٍ و راعِ العابدین العقل...» هر قوم و جامعه‌ای نگهبان و مدیر و شبانی و چوپانی دارد. مدیر و گرداننده‌ی عبادت حقیقی عقل است. فرمود سرمایه و کالای اصلی مؤمنان در دنیا و آخرت عقل است. «لکل خرابٍ عماره و عمارة الآخرة العقل...» هر خرابه‌ای یک آبادی دارد و آبادی آخرت در عقل است. غیر از آبادی دنیا حتی آبادی آخرت هم با عقل است. فرمود «لکل سفرٍ فُسطاطٌ یلجئونَ اِلیه و فُسطاطُ المسلمین العقل...» هر گروه مسافر در هر سفری یک خیمه و پناه‌گاهی دارند و فسطاط و خیمه و پناهگاه اصلی جامعه‌ی اسلامی عقل است. این مذهب این است. پیامبر اکرم(ص) فرمود خداوند چیزی بالاتر از عقل به بندگان خود نداده است. خواب عاقل باارزش‌تر از شب‌بیداری جاهل است. افطار عاقل از روزه‌ی جاهل، سکوت عاقل از فعالیت و تحرک جاهل بالاتر و بهتر است و او پیش خدا مقرب‌تر است. برای این‌که سکوت و بیداری و هر کاری که عاقل می‌کند بر اساس عقل محاسبه می‌کند و نفی می‌رساند و کسی که عقل خود را به کار نمی‌اندازد گاهی فکر می‌کند دارد به دین خدمت می‌کند و بزرگ‌ترین ضربات را به دین می‌زند و معکوس عمل می‌کند. باز یک روایت از پیامبر اکرم(ص) است که فرمود «لا یَستقیمُ الدین عبده حتی یستقیمُ عقله...» دین هیچ انسانی درست سرپا نمی‌ایستد الا این‌که قبلاً عقل او درست سرپا بایستد. «ما عبد الله بمثل العقل...» خداوند با چیزی به اندازه‌ی عقل عبادت نشده است. فرمود خداوند هیچ پیامبری را نفرستاد الا برای این‌که عقل بشر را تکامل بدهد و آن را فعال بکنند و فرمود بندگان خود فرائض و نمازشان را درست ادا نمی‌کنند و خدا از آن‌ها قبول نمی‌کند الا با حضور قلب و حضور قلب بدون حضور عقل نمی‌شود. یعنی اول باید بفهمی چه می‌گویی و با چه کسی می‌گویی تا حضور قلب بیاید. بدون حضور عقل حضور قلب نیست و بدون حضور قلب نمازی نیست. حتی نماز را به عقل گره زده است. می‌فرماید «حُبُک لشی یعمی و یصِم...» یعنی ایمان از روی تعصب و نفی عقلانیت ایمان نیست و بلکه ضد عقل است. وقتی شما به یک چیزی حب و بغض افراطی داری و نمی‌توانی در مورد آن درست داوری و نقادی بکنی و آن را بدون فکر می‌پذیری یا رد می‌کنی، کور و کر هستی. باز روایت از پیامبر اکرم(ص) است که می‌فرماید ایمان ضد تعصب است. بعضی‌ها فکر می‌کنند تعصب و ایمان از یک مقوله است. ایمان ضد تعصب است. در یک روایت از پیامبر اکرم(ص) نقل شده است. مرحوم علامه‌ی مجلسی در «مرآة العقول» در ذیل این روایت این توضیح را می‌دهد و می‌گوید می‌دانید چرا پیامبر اکرم(ص) می‌گوید ایمان ضد تعصب است؟ برای این‌که ایمان از جنس نور است و تعصب از جنس ظلمت است. ایمان از جنس تواضع است و تعصب از جنس تکبر است. ایمان از جنس معرفت و علم است و تعصب از جنس جهل و نادانی است. در یک جلسه‌ای بودیم که یکی آمد و گفت آقا شما این حرف‌ها را می‌زنی مگر نمی‌دانی که از پیامبر اکرم(ص) نقل شده که «اکثر الاهل الجنة البُله...» بیشتر بهشتی‌ها ابلهان هستند. گفتم شما معنی این «بُله» را درست نفهمیده‌ای. این به آن معنی است که هر کسی خنگ باشد را به بهشت می‌برند و هر کسی که اهل فکر است را به جهنم می‌برند. این همانی است که فیدئیست‌ها می‌گویند. فیدئیست‌ها می‌گویند کافر کسی است که از عقل خود استفاده کند و مؤمن کسی است که عقل خود را تعطیل می‌کند. در عالم مسیحی روشنفکری این را می‌گویند. این «بُله» که در روایت آمده یعنی آدم‌هایی که بی غل و غش هستند. آدم‌هایی که شفاف و صاف هستند. آدم‌هایی که مریض نیستند. منظور آدم‌هایی که عاقل نیستند، نیست. اصلاً این روایت تفسیر شده و توسط روایات دیگر توضیح داده شده است. اگر معنی این روایت این باشد که بر ضد صدها روایت دیگری است که از پیامبر اکرم(ص) و اهل بیت(ع) نقل شده است. این‌ها را گفتم و از آن طرف هم این نکته را به شما تذکر بدهم که عقل مساوی با فلسفه نیست که شما بگویید معلوم می‌شود هر کسی فلسفه بداند الهیات اسلامی را درست می‌داند. بین عقل و فلسفه به تعبیر طلبگی و منطقی عموم و خصوص من‌وجه است. هر عقلانیتی لزوماً یک فلسفه‌ای از نوع فلسفه‌های رایج و معهود در دنیا نیست و هر فلسفه‌ای هم که تحت عنوان فلسفه به بشریت عرضه شده عقلانیت نیست. عموم و خصوص من‌وجه است. این عقلی که پیامبر اکرم(ص) می‌گویند که شرط بهشت و شرط تقرب به خداست به معنی آموختن یک درس و بحث خاصی لزوماً نیست که اگر کسی فلسفه یا منطق یا این علوم یا فقه نخواند به این مقامات نمی‌رسد. نه. ما اولیای بزرگی داشتیم که اولیای درجه یک بودند و در صدر اسلام هم بودند و تا ابد هم خواهیم داشت کسانی که ممکن است فرصت پیدا نکرده‌اند این‌ها را بخوانند. البته اگر آدم بخواند بهتر است. من نمی‌خواهم بگویم خواندن این‌ها با نخواندن این‌ها مساوی است. این در رشد انسان کاملاً مؤثر است. اما شرط منحصر فلاح لزوماً این‌ها نیست و لذا این‌که قرآن فرمود به هر کس حکمت دادند کل خیر را دادند این حکمت لزوماً به معنی فلسفه‌های مصطلح و معهود نیست و لذا از پیامبر اکرم(ص) این روایت آمده است که چه بسا عاقلی که در چشم مردم حقیر است ولی فردا اهل نجات است و چه بسا آدم‌های خوش‌زبان و وراج عظیم‌الشأن که در جامعه منزلت دارند که فردای قیامت هلاک هستند. یعنی این مسئله‌ی عقل که پیامبر اکرم(ص) می‌فرمایند به معنی انتلکتوئلی عقل نیست بلکه به معنای همان حکمت و نورانیت است که البته با درک و تفکر حتماً مربوط است اما لزوماً و منحصراً درگیر آن اصطلاحات فنی نیست.

پرسیده‌اند به نظر شما مهم‌ترین چالش فکری آینده‌ی جهان چگونه خواهد بود؟ اسلام و مدرنیته؟ پست مدرنیته و مدرنیته؟ اسلام و پست‌مدرنیته؟

ببینید خود مدرنیته و پست مدرنیته تعریف دقیق آکادمیک واحدی ندارند. همین الان که من با شما صحبت می‌کنم تعریف‌های بسیار متعدد و متضادی هم راجع به مدرنیته و هم راجع به پست مدرنیزم وجود دارد. شما باید بگویید با چه تعریفی از مدرنیته یا پست مدرنیزم راجع به این‌ها بحث می‌کنید؟ در مورد این‌که چه چالشی است باید بگویم در هر نقطه از جهان ممکن است هر کدام از این چالش‌ها باشد یا حتی چالش چهارم و پنجمی هم باشد. اما آن‌چه که به نظر می‌رسد چالش بین اسلام و مدرنیته را نگوییم. چون خود آن‌ها می‌گویند چالش بین سنت و مدرنیزم است. وقتی شما می‌گویی چالش بین اسلام و مدرنیته است به این معنی است که اسلام در تعریف آن‌ها در سنت جا می‌گیرد و در برابر مدرنیته و مدرنیزم قرار می‌گیرد و به آن معنی است که این تقسیم امور عالم به سنتی و مدرن را شما پذیرفته‌اید. در حالی که من این تقسیم را قبول ندارم و آن را کاملاً مشکوک و مبهم می‌دانم. این تقسیم اشیا و افکار و ملت‌ها و مفاهیم به سنتی و مدرن یک تقسیم ایدئولوژیک است. متشکر هستم از این‌که تحمل فرمودید.



هشتگ‌های موضوعی

نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha