بهمن 1381

عقل، نسبیت و دموکراسی

دانشگاه تبریز - اردوی دانشجویی- قسمت دوم

بسم‌الله الرحمن الرحیم

نکته‌ی دومی که برای فرار از دور و تسلسل نسبیت و ایدئولوژی شک پیشنهاد می‌کنیم این است که همه‌ی ما باید توجه داشته باشیم در برنامه‌ای که برای فهم جهان تنظیم می‌کنیم اگر از فیزیک جهان شروع کنیم به نتایجی می‌رسیم غیر از نتایجی که اگر از وجودشناسی و الهیات شروع بکنیم. این‌ها دو طرز ورود به مسئله‌ی شناخت عالم و آدم و پیشنهاد برای تصمیم‌گیری و حکومت کردن بر جامعه است. یعنی از درون آن دو نوع فلسفه‌ی حقوق و فلسفه‌ی اخلاق بیرون می‌آید. از درون آن دو نوع فلسفه‌ی حکومت بیرون می‌آید. فرق مردم‌سالاری اسلامی با دموکراسی دقیقاً از همین‌جا شروع می‌شود. برای این‌که ابهامات الهیاتی در فیزیک پاسخ نمی‌گیرند. یعنی اصلاً پاسخ فیزیکی ندارند. همان‌طور که ابهامات فیزیک پاسخ الهیاتی ندارند و پاسخ فیزیکی دارند. اما حتماً‌ باید نگاه به فیزیک جهان در طول الهیات اسلامی طرح بشود تا قابل فهم بشود و از آن نقطه‌ی کور رادار معرفت بیرون بیاید. غرب امروز مسائل جهان را به دو دسته تقسیم کرده است. مهم‌ترین مسائل که به عقیده‌ی ما موضوعات اصلی هستند و همه چیز باید از آن‌جا شروع بشود و آنتولوژی و مبادی تئولوژی و الهیات است را جزو مسائل درجه دوم می‌دانند. می‌گویند ما یک سری مفاهیمی داریم که رده یک هستند و مسائل و مشکلات درجه یکی هستند که باید حل بشوند و مسئله‌ی اخلاق و حقوق و معرفت و دین جزو این مسائل نیست. بنابراین در مسائل نسبی و شخصی که در حوزه‌ی امر عمومی است حکومت و سیاست نباید دخالت کند. اگر می‌گویید دین از حکومت و سیاست جداست، اگر می‌گویید نباید دولت دینی داشت و تا بحث دولت دینی را مطرح می‌کنیم تهمت دین دولتی را می‌زند به همین علت است. اگر دولت ایده‌آل در این تفکر، دولت بی‌طرف و غیر ایدئولوژیک است، البته این هم روی کاغذ است چون در عالم واقع هیچ دولتی بی‌طرف نیست و نمی‌تواند باشد، یا اخلاقی است یا ضد اخلاق است. یا دینی است و به آموزه‌های دینی عمل می‌کند یا ضد دین است. دولت غیر دینی اصلاً معنی ندارد. دولت و حاکمیت یا مجری و در خدمت عدالت است یا در خدمت ظلم است. ما بین عدل و ظلم شق ثالثی نداریم. در تفکر لیبرال اصلاً دولت باید بی‌طرف باشد. نظریه‌پردازان لیبرال سرمایه‌داری می‌گویند دولت مجری عدالت نیست و نباید مجری عدالت باشد، دولت مدافع فضیلت نیست، دولت نباید حامی ارزش‌ها باشد، دولت مدافع حقیقت نیست، دولت در حوزه‌ی معرفت و اخلاق و عدالت کاملاً بی‌طرف است. پس کار دولت چیست؟ می‌گوید دولت شر ضروری است و فقط و فقط ژاندارم امنیت و نظم است. یعنی باید جامعه را امن و صلح‌آمیز نگه دارد. حالا این‌که چه کسی از روی شانه‌ی چه کسی بالا می‌رود و چه اتفاقی در حوزه‌ی اخلاق و معارف و عقاید و عدالت و اقتصاد می‌افتاد به ما مربوط نیست. همان‌طور که بازار اقتصاد یک بازار آزاد است و بدون هیچ گونه نظارت و قیود و شرطی است و چپاول آزاد است، سیاست هم بازار آزاد است. فرهنگ هم بازار آزاد است. می‌گویند در حوزه‌ی فرهنگی عرضه و تقاضا داریم. همه‌ی حرف‌ها به یک اندازه محق هستند و حق دارند گفته بشوند و لذا اگر طرف آمد و گفت من می‌خواهم بت‌پرستی را تبلیغ بکنم، من می‌خواهم هم‌جنس‌گرایی را تبلیغ کنم، من می‌خواهم شیطان‌پرستی را تبلیغ کنم، دولت باید کاملاً بی‌طرف باشد و می‌گوید برای ما مهم نیست و ما فقط ژاندارم نظم و امنیت هستیم. ما فقط آزادی می‌دهیم. در بازار اقتصاد چطور است؟ باز هم می‌گوید آزادی است. بدوید، هر کس زمین خورد له می‌شود و هر کس هم رفت که رفته است. حمایت از انسان چطور است؟ این اومانیزمی که این‌ها می‌گویند یک اومانیزم شعاری و تبلیغاتی است. دروغ‌ترین اومانیزمی که تا به حال در تاریخ بشر شنیده شده، اومانیزم لیبرالی است. اصلاً اومانیزمی نیست. دروغ است. اومانیزم به معنی مثبت آن را عرض می‌کنم. این‌ها این مفاهیم را در حوزه‌ی معارف و عقل و اخلاقیات و مذهب به لفظ کاهش می‌دهند و به دلالت و مفهوم و زبان روی می‌آورند و مسئله‌ی اصلی فلسفه و شناخت را از فهرست مسائل مشکلات درجه اول خارج می‌کنند. البته این هم صدمه‌ای است که دنیای بسته‌ی تفکر آنگلوساکسون‌ها، یعنی دستگاه فلسفی آمریکایی انگلیسی به طور خاص به فلسفه و شناخت وارد کرد و صدمه‌ی آن به اخلاق، عرفان، هنر، فلسفه، سیاست و حقوق و بقیه‌ی چیزها وارد شد که حالا در دو، سه دهه‌ی اخیر یک مقدار تردید و میل به تجدید نظر در بعضی از این‌ها پدید آمده که باید این‌ها تشویق بشوند و این تردید را در غرب تقویت بکنند و الا بزرگان این‌ها که از قضا پدربزرگ‌های لیبرال سرمایه‌داری هستند یک زبان بسیار گزنده، پر از طنز و اهانت به مخالفین خود دارند. هر حرفی را که در حوزه‌ی اخلاق و دین و فلسفه نمی‌فهمند اشکال می‌دانند و اشکال را به آن حرف بر می‌گردانند و به شعور خودشان اشکالی نمی‌گیرند و می‌گویند این حرف‌ها نامفهوم است. می‌گویند این‌ها مفاهیم جدلی و طرفین است و سر و ته ندارد. هر کس خلاف جزم‌های این‌ها حرفی می‌زند به املی متهم می‌شود. در دیدگاه این‌ها هر کس لیبرال نیست فاشیست است. البته به این‌ها باید گفت که جهان اسلام بیدار شده و آن دوره‌ای که می‌توانستید به این شکل راجع به افراد و افکار قضاوت کنید تمام شده و شما دیر رسیده‌اید. این استراتژی شل‌کن و سفت‌کنی که در حوزه‌ی شناخت و معرفت دارند و می‌گویند هیچ وقت نمی‌توان به یقین و اصل معرفت رسید، همین است. این‌ها از نور می‌ترسند. یقین چشم این‌ها را می‌زند و بر خلاف همه‌ی فیلسوفان در طول تاریخ که می‌گفتند استراتژی بلند مدت در حوزه‌ی شناخت باید رسیدن به این یقین و درک و شناخت باشد را قبول ندارند و درست بر خلاف آن هدف فلسفه را شک اعلام می‌کنند. هر چیزی که بتوان منطقاً در آن شک کرد فلسفه است. حکمای الهی می‌گفتند این باید تا حدی سرند و الک بشود تا به یک قضایایی برسید که مثل سنگ سفت هستند و در واقع بدیهیات هستند. تردید‌ ناپذیر هستند. آن‌ها مقدمه‌ی همه‌ی استدلال‌های بعدی ما می‌شوند و همین‌طور شالوده‌ی معرفت می‌شوند و دیگر خود آن‌ها و آن‌چه که بر آن‌ها مبتنی می‌شود ممکن الشک نیست، دیگر نباید سیال باشد و الا در حوزه‌ی معرفت و اخلاق و حکومت و سیاست سنگ بر روی سنگ بند نخواهد شد. آن‌ها مفاهیمی هستند که ضامن اعتبار ارزش‌های ما و ضامن صحت روش‌های ما هستند. اگر شما به مبنای معرفت هم شک کردی و گفتی همه چیز از اساس مشکوک است دیگر نمی‌توان کاری کرد و باید بدانید که توپ در زمین شیطان است و آن وقت آن تصوری که در تعریف فیلسوف مأخوذ هست را باید خیلی گسترش بدهیم تا مجازاً شامل این جریان ضد معرفت هم بشود. نکته‌ی سوم این است که کسی که می‌خواهد جهان را در ذهن خودش بازسازی بکند و آن را بشناسد حتماً باید روش درست فکر کردن و امکان درست استدلال کردن را پذیرفته باشد و الا خودش با پای خودش به کوچه‌ی بن‌بست رفته است. فلسفه‌ی شک و نسبی‌گرایی که عیناً یکی نیستند، معادل با نفی عقلانیت و ضد معرفت است و در واقع فلسفه‌ی ضد فلسفه است و از همین بی‌راهه آمد و به این سرنوشت دچار شد و بشریت را هم دچار کرد. این تفکر شعار عقل و عقل‌گرایی و عقلانیت می‌دهد و اشکال می‌گیرند که سنت‌ها عقلانی نیست و باید عقلانی بشوند و باید راسیونالیزه بشود اما اگر با دقت به این نکته توجه بکنید متوجه می‌شوید که در مبانی و بنیادهای معرفت‌شناختی این مکتب از تنها چیزی که خبری نیست عقلانیت است. نظریه‌پردازان برجسته‌ی دیدگاه آنگلوساکسون صریحاً می‌گویند ما باید از عقل در حوزه‌ی ماورای ابزار مأیوس بشویم و اهداف قابل عقلانی شدن نیستند. می‌گویند نه له و نه علیه هیچ هدفی، هیچ مکتبی، هیچ اخلاق و معرفتی، هیچ مبنای حقوقی و سیاسیی نمی‌توان استدلال عقلی کرد. در این حوزه سنت‌ها، کاریزما یا قوانین عرفی و قراردادی وجود دارند و له و علیه هیچ کدام از این‌ها نمی‌توان قضاوت ارزشی و عقلانی کرد. عقل را فقط در حوزه‌ی ابزار می‌پذیرند. یعنی در حوزه‌ی معرفت قائل به اصالت تجربه هستند، در حوزه‌ی اخلاق قائل به اصالت لذت هستند، در حوزه‌ی سیاست و اقتصاد و حقوق هم قائل به اصالت سود هستند. اصلاً این‌جا احتیاجی به عقل نیست. کجا به عقل احتیاج دارند؟ در هر سه حوزه عقل را زیر سوال می‌برند. عرض کردم که این‌ها می‌خواهند با ادای تعقل، علیه عقل حرف بزنند. کسی که علیه عقل استدلال می‌کند یعنی می‌خواهد عقل را خودکشی کند. با خود عقل که نمی‌توان عقل را نفی کرد. چطور می‌توان علیه احتجاج و حجیت عقل استدلال کرد؟ این‌ها می‌خواهند عقل را وادار به خودکشی بکنند و عقل هم عاقل است و خودش را نفی نمی‌کند. حالا اگر خودش را هم نفی بکند توأماً خودش را اثبات کرده است. البته عقل اگر درست کار بکند حد خودش را می‌شناسد و این هم که ما به نفع نبوت دلیل عقلی داریم و نبوت را با برهان عقلی ثابت می‌کنیم به همین دلیل و با همین شیوه و از همین جاست. عقل حد دارد و ما باید حد عقل را بشناسیم اما نمی‌توانیم عقل را نفی بکنیم. این دیدگاه لیبرال سرمایه‌داری و دیدگاه جهان فلسفه‌ای که اسم آن را در جهان آنگلوساکسون فلسفه گذاشته‌اند، عقل را در حوزه‌های اصلی معرفت و اخلاق نفی می‌کند. اما ما عقل را نفی نمی‌کنیم و از طرفی آن را مطلق هم نمی‌کنیم. ما می‌گوییم عقل حجیت دارد، معتبر است، اتفاقاً حجیت عقل ذاتی است اما خود عقل می‌گوید که من محدود هستم. خود عقل می‌گوید که یک حقایقی وجود دارد که من نمی‌توانم آن‌ها را رد کنم اما مستقیم و بدون کمک وحی هم نمی‌توانم آن‌ها را بفهمم و به کمک انبیا احتیاج دارم. ما از جمله با همین برهان عقلی نبوت را اثبات می‌کنیم. این‌ فکر را شنیده‌اید که می‌گویند این مسئله تعبدی است یا تعقلی است؟ این «یا» ندارد. در فرهنگ اسلامی تعبدیات هم تعقلی است. یعنی منشأ و مبدأ آن عقل است. اگر شما به نسخه‌ی یک پزشک عمل می‌کنید، آیا به او می‌گویید تا من دقیقاً جزئیات بیماری خود را نفهمم، تا ترکیب شیمیایی داروی تو را نفهمم، تا نفهمم در داخل بدن من چه آثاری می‌گذارد، این نسخه را معرفت نمی‌کنم؟ اگر کسی این حرف را بزند عاقل است؟ شما این‌جا با برهان عقلی به طبیب اعتماد عقلانی می‌کنی. اعتماد عقلی ما به انبیا در آن حوزه‌ای که به آن تعبد می‌گویند همین است. مثل این‌که نماز صبح دو رکعت است، مثل این‌که این سی روز را در این وقت از سال باید روزه گرفت و نباید جابجا بشود،‌ برای همین است. من یک بار یک مسلمان آمریکایی دیدم که خیلی آدم پایبندی هم بود. از این سیاه‌های مسلمان آمریکا بود که خیلی هم او را اذیت کرده بودند. چون می‌دانید که امریکا هنوز دچار ابتدایی‌ترین تبعیض‌های نژادی در سطح جامعه و حتی روشنفکران خود است. یعنی این‌ها جزو بیماری‌های جوامع بدوی است. این‌که تبعیض نژادی قائل بشوی و بگویی رنگ تو سیاه است و برای همین دو نوع انسان هستیم واقعاً بدوی است. ایشان قربانی نژادپرستی بود و مسلمان هم بود. می‌گفت ما در یک جمعی می‌خواهیم این ماه رمضان که یک ماه روزه است به وقتی منتقل کنیم که تضاد ما با این فرهنگ مسیحی و آمریکایی کاملاً واضح بشود. گفتم چطور می‌خواهید این کار را بکنید؟ گفت ما می‌خواهیم زمان ماه رمضان را عوض بکنیم و این سی روز ماه رمضان را به زمانی بیندازیم که به کریسمس بخورد. می‌خواهیم دوره‌ی تعطیلات آخر سال که 20 روز و یک ماهی همه جا بزن و بکوب هست را روزه بگیریم. این‌که ما باید کدام سی روز از سال را روزه بگیریم و آن سی روز با سی روز دیگر چه فرقی دارد را شاید خیلی از ما متوجه نشویم. البته اهل معنا و اهل باطن متوجه می‌شوند. آن‌ها می‌گویند روزهای خاص ماه رمضان با روزهای دیگر و شب‌های قدر با شب‌های دیگر متفاوت است. بعضی از این افراد هستند که می‌گویند اگر هیچ تقویمی هم نداشته باشیم می‌فهمیم که ماه رمضان چه زمانی شروع شده و چه زمانی تمام می‌شود. شب و روزها با هم تفاوت دارند. حتی یکی از بزرگان می‌گفت من کاملاً می‌فهمم چه شب‌هایی شب قدر هست و چه شب‌هایی شب قدر نیست. می‌فهمم روز اول ماه رمضان چه زمانی است و روز آخر ماه رمضان چه زمانی است. باطن شب و روز باطن زمان و باطن عالم را می‌بینند. کسانی که چشم‌شان به ملکوت عالم باز شده این‌ها را می‌بینند. ولی حالا امثال بنده و بعضی از شما که چشمان بسته داریم این‌جا تعبد می‌کنیم. اما این تعبد خلاف عقل نیست و کاملاً مبنای عقلانی دارد. پس ما عقل را معتبر می‌دانیم اما در عین حال برای عقل حد قائل هستیم. این آقایان شعار عقلانیت و عقل مطلق می‌دهند در حالی که اصلاً عقل را معتبر نمی‌دانند. در حوزه‌های اصلی معرفت و شناخت عقل را فقط به عنوان عقل ابزاری و در حد عقل معاش و در حد تأمین سود و لذت معتبر می‌دانند. البته ما هم این عقل را معتبر می‌دانیم. بعضی‌ها فکر می‌کنند شأن عقل معاش پایین است. هم عقل معاد و هم عقل معاش مهم هستند. یکی از بزرگ‌ترین لطماتی که جامعه‌ی ما می‌خورد این است که در ما عقل معاش نیست. نه در خانواده‌ها هست، نه در مدیران دولتی ما هست. ما عقل معاش نداریم. همین عقلانیت ابزاری و همین عقلانیت مدیریت و نحوه‌ی اداره‌ی جامعه را نداریم. حال من نمی‌خواهم بگویم که ملت ایران بالاترین ضریب هوش دنیا را دارند. چون ما خیلی خودباهوش‌بین هستیم. نمی‌خواهم بگویم اصل و نصب همه‌ی نوابغ به ایران می‌رسد و هنر نزد ایرانیان است و بس. نمی‌خواهم این‌ها را بگویم ولی انصافاً نمی‌توان این موضوع را انکار کرد که ضریب متوسط هوشی و استعداد بسیار بالایی در این جامعه و نسل وجود دارد. در رأس حاکمیت آدم‌هایی که به دنبال حق و عدل و ارزش واقعاً هستند. در بدنه‌ی حاکمیت هم آدم‌های فاسد و هم آدم‌های صالح هستند. نسل این‌قدر تشنه و محتاج است. من معتقد هستم اگر امکانات باشد، مدیریت درست باشد، در بسیاری از رشته‌های دیگر اعم از علمی و ورزشی و مدیریتی این‌طور است. حالا می‌بینی این نسلی که این‌قدر هیجان و استعداد و فوران و دیانت ذاتی دارند پخش شده‌اند و اصلاً درست مدیریت نمی‌شوند. یک کسی یک آماری داد که نمی‌دانم چقدر درست است. می‌گفت بیش از 65 و 70 درصد از این بچه‌هایی که در المپیادها در دنیا مدال آورده‌اند به اروپا و آمریکا جذب شده‌اند. این‌ها را بردند. معنی مدیریت سیستم، مدیریت فرهنگی و مدیریت سیاسی این است. در حالی که خودشان دچار مشکل هستند. دچار بحران آموزشی هستند. چند وقت پیش کارشناسان برجسته‌ی آمریکایی بحث می‌کردند که باید چه کار کنیم؟ جوانان آمریکایی درس نمی‌خوانند و یا استعداد ندارند اغلب رتبه‌های بالای دانشگاهی ما دانشجویان مهاجر و غیر آمریکایی هستند. دانشجوهای هندی، ژاپنی، ایرانی، عرب، افریقایی هستند و نمره‌ها و معدل‌های بالا را می‌گیرند. آن‌جا می‌گویند اگر بخواهد به این روال پیش برود تا 50 سال دیگر نزدیک به نیمی مدیریت کشور در دست غیر آمریکایی‌ها خواهد بود. در این صورت چه آمریکایی باقی می‌ماند؟ می‌گوید 60 درصد دانشجوهای ما به طور علنی و رسمی ماریجوانا و هشیش و مواد مخدر مصرف می‌کنند. درس نمی‌خوانند. در ایران و در کشورهای اسلامی میلیون‌ها استعداد وجود دارد. چه کسی قرار است این‌ها را مدیریت بکند؟ اسم این‌ها همان عقل مدیریت است. مدیریت عقلانی مسئله‌ی بسیار مهمی است و اسلام خیلی بر روی آن تأکید دارد. فقط یک مثال برای شما بزنم که این مسئله جزو مکتبی بودن است. پیامبر اکرم(ص) که حکومت تشکیل دادند به بعضی‌ها بر حسب توان مسئولیت می‌دادند. بعضی‌ها هم می‌آمدند شغل بگیرند و می‌گفتند آقا سیاست بازار رقابت است و هر کسی به اندازه‌ی وزن طرفداران و گروه فشار خود رأی بیاورد و به قدرت وارد بشود و بماند. آخرهای نوبت هم که می‌شود به یک شکلی باید بازی را به هم بزند که بیشتر بماند. این یک روش است. آن زمان هم چنین کسانی بودند. پیش پیامبر(ص) می‌آمدند و می‌گفتند ما در خدمت هستیم. بعضی از این‌ها بودند که موقع جهاد و شهادت فرار می‌کردند و نبودند و باید به دنبال او می‌گشتی و یک مرتبه از درب پشتی بیرون می‌زد، اما موقع تقسیم غنائم در صف اول می‌ایستادند و می‌گفتند ما در خدمت هستیم. مسئولیت‌های حکومت را تقسیم می‌کردند و چون نگاه اسلامی و نبوی به حکومت نداشتند جلو می‌آمدند و می‌گفتند ما تکلیفی نداریم که در ادای تکلیف در خدمت شما باشیم؟ این‌ها تکلیف‌های شیرین را می‌خواهند و هیچ وقت به سراغ تکلیف‌های تلخ نمی‌آیند. آن زمانی که باید به میدان مین بروند و یا سینه به سینه‌ی تیربار جلو بروند حضور ندارند. خیلی از آن تکلیف‌ها دوست ندارند چون مقرون به صرفه نیست. اما وقتی قرار است یک جایی بیت‌المالی، ثروتی، مدیریتی، وکالتی، وزارتی باشد جلو می‌دوند و اهل تکلیف می‌شوند. این آدم‌ها آن زمان هم بودند. پیامبر(ص) عمداً این‌ها را رد می‌کرد. یک کسی به پیامبر(ص) گفت آقا چرا به ما شغلی نمی‌دهید؟ پیامبر(ص) گفت اصلاً عادت و اخلاق ما این‌طور است که به کسانی که به دنبال شغل می‌گردند شغلی در حکومت نمی‌دهم. گفت رسم ما این‌طور است. اما بعضی‌ها حقیقتاً برای ادای تکلیف جلو می‌آمدند. مثلاً ابوذر پیش پیامبر(ص) آمد و گفت من برای تکلیف آماده هستم. همان‌طور که به جبهه می‌آمد آن‌جا هم بود. در همه‌ی مسائل دخالت می‌کند برای این‌که در فرهنگ اسلام ما تفکیک قدسی و عرفی و دنیا از آخرت و معاش از معاد و اخلاق از اقتصاد و حق از تکلیف نداریم. بنابراین هم عقل معاش و هم عقل معاد مهم است. این تفکر غربی فقط عقل ابزاری را قبول دارد و می‌گوید عقل معاش از عقل معاد منقطع است. این یک حیوانی می‌شود که از بقیه‌ی حیوانات یک مقدار پیچیده‌تر و هوشیارتر عمل می‌کند و الا هیچ فرق جوهری و ماهوی با بقیه‌ی حیوانات ندارد. ما بایستی بر هر دو عقل تأکید بکنیم. بنابراین این قدم، قدمِ بسیار استراتژیکی است که باید بپیریم حقیقتی که در ذهن ماست، خارج از ذهن ما، ما به ازایی دارد و ما برای شناخت باید این قدم را برداریم. جریان اصالت شک و این‌که همه چیز مشکوک و نسبی است و هیچ چیز معلوم نیست و این‌که می‌گویند ارزش‌های همه برای خودشان محترم است و همه‌ی مذاهب و مکاتب حق هستند و همه درست می‌گویند به معنی شکستن این قدم استراتژیک در حوزه‌ی معرفت است و در واقع بزرگ‌ترین توهین به حقیقت است. نکته‌ی چهارم این‌که جنبش دانشجویی که یک جنبش انتقادی است باید حتماً در حوزه‌ی معرفت این مسئله را برای خودش حل بکند و این را بداند که فلسفه‌ی شک با فلسفه‌ی نقادی قابل جمع نیست بر خلاف چیزی که تبلیغات می‌کنند. شک و نقادی در یک اقلیم نگنجند. می‌دانید چرا؟ امکان ندارد کسی هم شکاک باشد و هم منتقد باشد. چرا؟ برای منتقد یک نقطه‌ی ثابتی می‌خواهد تا اهرم نقد خودش را روی آن سوار بکند و پروژه‌ی نقد را پیش ببرد. وقتی شما به یک وضعیتی انتقاد می‌کنی به آن معنی است که این وضعیت خوب نیست. این یک مفروضی دارد و آن این است که یک وضعیت خوبی وجود دارد که قطعاً خوب و ایده‌آل است و باید به آن رسید و من اهرم انتقاد را روی این نقطه سوار می‌کنم و به این وضعیت موجود انتقاد می‌کنم. به این معنی است. امکان دارد آدم شکاک و نسبی‌گرا و دمدمی‌مزاج باشد و همه‌ی مکاتب و مذاهب و جریان‌ها را حق بداند و منتقد باشد؟ چنین چیزی امکان دارد؟ بنابراین اگر کسی به دنبال جنبش انتقادی و اصلاحی است باید حتماً‌ به مبانی ثابت قطعی دینی و اخلاقی و ارزشی و معرفتی باشد و الا پای انتقاد روی هواست. نمی‌توان گفت این‌طور نیست که شما می‌گویید، این درست نیست که الان هست، الا این‌که بلافاصله بعد از آن استدلال بکنی به این دلایل می‌گویم. این به آن معنی است که آن گزاره‌ی سلبی و نقدی یک منتقد مستحضر به یک گزاره‌ی اثباتی و ایجابی است که باید اعتبار آن کاملاً محکم باشد. لااقل باید از اعتبار این گزاره‌ای که نقد می‌شود محکم‌تر باشد. این حداقل است. این جریان نسبی‌گرا و شکاک می‌گوید هر طور که بخواهی می‌توانی دین را قرائت بکنی و از هر آیه و روایتی هر برداشتی می‌توانی بکنی، هر چه می‌خواهی می‌توانی بگویی، هر کاری بخواهی می‌توانی انجام بدهی، بالاخره آن هم یک مبنای ارزشی دارد. این تفکر بند را آب می‌دهد. برای این‌که اگر همه چیز مشکوک یا نسبی است و همه‌ی قرائت‌ها درست است و ملاکی برای داوری بین حق و باطل وجود ندارد، این هرج و مرج، این آنارشیزم معرفتی و اخلاقی و دینی اگر درست است پس در گزاره‌ی مبنایی تو و در آن فنداسیون نقد تو آب است و آن هم معلق است. روی چه چیزی ایستاده‌ای؟ و به چه حق منطقی و به چه حق اخلاقی حرف می‌زنی؟ تو نه حق منطقی داری و نه حق اخلاقی داری. به همین دلیل یکی از خصوصیات این جریان هم ادبیات دوپهلو و مات است و شفاف گفتن و شفاف نوشتن و تن به مناظره‌ی صحیح رو در رو دادن برای این آقایان یک خطر قابل فهمی دارد و آن این است که ممکن است مچ آن‌ها باز بشود. در حالی که اگر سکوت بکنند و پاسخ سوالات صریح را ندهند یک مدت دیگری این مچ بسته می‌ماند. آخرین نکته که خدمت شما عرض می‌کنم این است که این تفکر می‌خواهد با اخلاق و دین و حقوق و فرهنگ و سیاست چه بکند؟ زیر پوشش دموکراسی و آرای عمومی این جریان می‌خواهد هر ارزش ماقبل دموکراسی را نفی کند. خواهش می‌کنم به این عرایض دقایق پایانی من با دقت بیشتری توجه بکند. کسی که اصالت مطلق را به دموکراسی می‌دهد، یا اصالت را به دموکراسی مطلق می‌دهد، بدون هیچ پیش‌شرط اخلاقی و عقیدتی، بدون هیچ پیش‌شرط معرفتی به این معنی است که هر ارزش ما قبل دموکراسی، هر حقیقت یا فضیلت ما قبل قرارداد را نفی می‌کند. منطقاً حتی دو دوتا چهارتا را نفی می‌کند. می‌گوید اگر اکثریت قبول نکنند از کجا معلوم می‌شود که دو دوتا چهار می‌شود؟ در حوزه‌ی اخلاق و ارزش‌ها و فضیلت می‌گوید تا اکثریت این ارزش را قبول نکنند، این، ارزش نیست. می‌گویند تا اکثریت اسلام را قبول نکنند که اسلام معتبر نیست. این یک دیدگاهی است. این در ظاهر خدمت به مردم است اما در واقع تملق مردم است. این نوعی هندوانه زیر بغل گذاشتن است و به نام مردم باب تجاوز به حقوق مردم را باز کردن است. چطور؟ اگر کسی گفت ما قبل از دموکراسی و پیش از قرارداد اجتماعی هیچ حقی، حق نیست و هیچ ارزشی معتبر نیست. اگر کسی این را گفت به چه معنی است؟ معنی آن این است که تا قبل از قرارداد من و تو انسان هیچ حقی ندارد. با انسان هر کاری می‌توان کرد. اگر کسی گفت فقط بعد از قرارداد ما، بعد از قرارداد اجتماعی و بعد از آرای عمومی است که یک حقوقی برای بشر پیدا می‌شود و در واقع حقوق تعریف می‌شوند همین است. حقوق بشر قراردادی هستند. این‌که ما چه حق و چه حدی داریم قراردادی است. می‌گوید ما در جامعه رأی‌گیری کردیم و اکثریت گفتند هم‌جنس‌بازی خوب است و ما آن را می‌پسندیم، پس این ارزش می‌شود. الان همین‌طور است. الان کلیسا رسماً در انگلیس تصویب کرد که اگر هم‌جنس‌ها می‌خواهند ازدواج کنند به این کلیسا‌ها بیایند تا کشیش برای آن‌ها خطبه‌ی عقد بخواند. خود کشیش هم البته جزو همین‌هاست. از این کشیش‌ها در غرب هستند. این کشیشی که می‌گوید مذهب و ارزش و اخلاق و قانون و عدالت و فضیلت تابع آرای عمومی است، می‌گوید قبل از قرارداد اجتماعی، قبل از خواستن و خواهش من و تو هیچ ارزش قطعی ثابتی، هیچ حقیقت ثابتی، هیچ فضیلت قطعی وجود ندارد. حتی عدالت نسبی است و عدالتی وجود ندارد. عدالت یعنی چه؟ یعنی چه کسی چه حقی دارد. عدالت یعنی حق به حق‌دار برسد. حالا حق‌دار کجاست؟ ما تازه می‌خواهیم حق و حق‌دار را بعد از قرارداد اجتماعی تعیین کنیم. می‌خواهیم تعیین کنیم که بشر چه حقوقی دارد و چه حقوقی ندارد. این یعنی چه؟ این توهین به بشر است یا خدمت به بشر است؟ اگر کسی گفت هیچ مفهوم پیشادموکراسی وجود ندارد، یعنی قبل از آرای اکثریت دو دوتا چهارتا نیست. ممکن است دو دوتا سه یا چهار یا پنج بشود. قبل از آرای اکثریت جمع متناقضین ممکن است محال باشد و ممکن است محال نباشد. قبل از اتفاق اکثریت یا قراردادهای اجتماعی بشر هیچ حقوق قطعی ثابتی ندارد و همین‌طور هیچ حدود قطعی ثابتی هم ندارد و می‌تواند هر کاری بکند یا می‌تواند هر چیزی بگوید. این‌ها خدمت به بشر است؟ اولین سوالی که باید پرسید این است که خود این دموکراسی اعتبار خود را از کجا می‌آورد؟ خود این دموکراسی به چه دلیل معتبر است؟ خود این کجا می‌ایستد؟ حجیت خود را از کجا می‌آورد؟ شما وقتی می‌توانی اعتبار آرای اکثریت را ثابت بکنی که قبل از آن یک بنیاد فکری و اخلاقی ثابتی داشته باشی. دموکراسی را باید روی آن سوار بکنی که اگر از تو پرسیدند چرا آرای اکثریت معتبر است بگویی به این دلیل معتبر است. اگر هیچ استدلال و برهان پیشادموکراسی وجود ندارد پس خود دموکراسی اعتبارش را از کجا می‌آورد؟ پس اگر می‌گویند مردم‌سالاری دینی یعنی اعتبار آرای اکثریت در چهارچوب دین و در چهارچوب اخلاق و عدالت و فضیلت توهین به مردم نیست. اتفاقاً این است که مردم‌سالاری به معنی حقیقی را توجیه می‌کند. اگر مردم‌سالاری یک پایگاه تئوریک محکم دینی و اخلاقی و عقلی نداشته باشد اصلاً نمی‌تواند حتی اعتبار خودش را ثابت بکند. چه برسد به این‌که بخواهد حقوقی را اثبات یا نفی بکند. مگر شما نمی‌گویید که حسن و قبح اعمال ذاتی هستند؟ مگر نمی‌گویید حسن و قبح اعمال عقلی هستند؟ حالا ذاتی بودن حسن و قبح با عقلی بودن آن یک تفاوتی دارد و این‌ها عیناً یک چیز نیست ولی به هم مربوط است. اگر شما حسن و قبح یعنی خوب بودن عدالت و بد بودن ظلم را ذاتی می‌دانید، یعنی می‌گویید خوب بودن عدالت و بد بودن ظلم بسته به قرارداد ما نیست. ما حتی می‌گوییم ناشی از قرارداد شرع هم نیست. یعنی می‌گوییم اعمالی که اسلام به آن‌ها دستور داده به خاطر این است که چون در دنیا و آخرت به حال بشریت خوب و مفید بوده‌اند. چیزهایی را چون مضر بوده‌اند حرام کرده است. چون یک چیزهایی به حال انسان مفید بوده و به نفع کمال او بوده آن‌ها را واجب کرده نه این‌که چون اسلام این‌ها را حرام اعلام کرده مضر شده باشند یا چون این‌ها را واجب کرده است بعداً مفید شده باشند. ما این را نمی‌گوییم. حداقل علمای شیعه و عدلیه معتقد هستند که احکام الهی تابع ملاکات نفس الامری هستند. یعنی ناشی از مصالح و مفاسد و فایده و ضررهای واقعی عینی خارجی هستند. یعنی اگر شراب حرام می‌شود، زنا حرام می‌شود، ربا حرام می‌شود به خاطر این است که این‌ها در دنیا و آخرت به انسان صدمه می‌زنند. چون تو را پشت به کمال حرکت می‌دهند و تو را منحط می‌کنند و از درجه‌ی انسانیت ساقط می‌کنند. برای این است که حرام شده‌اند. اگر چیزی واجب شده برای این است که تو را به کمال انسانی و آرمانی نزدیک می‌کند. اگر کسی قائل به حسن و قبح ذاتی افعال است، اگر کسی معتقد است ارزش و ضد ارزش خارج از خواست من و تو وجود دارد و این ما هستیم که باید خودمان را با آن‌ها تطبیق بدهیم و نه این‌که آن ارزش‌ها تابع ما باشند تا هر کاری که از نظر ما خوب باشد، خوب بشود و هر کاری که گفتیم بد است، بد بشود، اگر کسی این عقیده را داشت معتقد است که حتماً ما یک اصول قطعیِ اخلاقی پیشادموکراسی داریم که دموکراسی هم اعتبار خودش را از آن خواهد گرفت. فرق مردم‌سالاری دینی با دموکراسی لیبرال و غربی و ارتباط این دموکراسی غربی با مسئله‌ی شکاکیت و نفی مبنای عقلی ارزش‌ها روشن شد؟ این نکته‌ای که به شما گفتم خیلی نکته‌ی مهمی بود. یعنی باید خیلی زور بزنیم تا این مسائل را کنار هم بچینیم. البته انتقاداتی به دموکراسی مطلق شده که من نمی‌خواهم به آن‌ها بپردازم. ما یک تعریف آکادمیک قطعی واحد شفاف علمی از دموکراسی نداریم که آن را سنگ محک همه چیز بکنیم و بگوییم دین قرائت دموکراتیک دارد و قرائت غیر دموکراتیک هم دارد. خود دموکراسی تعریف واحدی ندارد. از دموکراسی در حوزه‌ی نظر ده‌ها تعریف شده است. در حوزه‌ی اجرا هم اقلاً 15، 14 مدل اجرایی در دنیا پیشنهاد شده است. خیلی از این مدل‌های دموکراسی با همدیگر تضاد دارند. خیلی از آن تعریف‌هایی که از دموکراسی شده با هم تناقض دارند و قابل جمع نیستند. با بعضی از تعریف‌های دموکراسی الان خیلی از رژیم‌های دنیا ضد موکراتیک هستند. با بعضی از تعاریف آن هم همان‌ها دموکراتیک هستند. اصلاً دموکراسی یک معنای ثابتِ واحدِ علمیِ روشنی ندارد. هر مکتبی آمده و دموکراسی را برای خودش تعریف کرده است. امروز این دموکراسی که می‌گویند یک دموکراسی مقید به سکولاریزم است. یعنی دموکراسی سکولار و دموکراسی لیبرال است. چون دموکراسی اقلاً سه مرحله‌ی تاریخی در دوره‌ی تئوریک خودش داشته است. در یک دوره‌ای دموکراسی به مفهوم اعتبار رأی اکثریت بوده است. در یک دوره‌ای دموکراسی اعتبار قانون شده است. در یک دوره‌ی متأخرتر که الان باشد و بحث آن را می‌کنند هسته‌ی اصلی دموکراسی را به مفهوم پلورالیزم و تکثرگرایی و بحث اقلیت‌ها ارجاع داده‌اند. دموکراسی اقلاً سه، چهار دوره‌ی تاریخی در طول تعریف خودش داشته و عرضاً هم ده‌ها تعریف شده که خیلی از آن‌ها با هم قابل جمع نیست و این ما هستیم که باید انتخاب بکنیم چه نوع دموکراسی با مبانی ارزشی و عقیدتی و دینی ما می‌سازد. به عبارت دیگر دموکراسی به عنوان ارزش و ایدئولوژی خیر، که این یا تبدیل به دموکراسی مطلق می‌شود یا حداقل تبدیل به دموکراسی سکولار می‌شود. اما دموکراسی به عنوان روش، در خدمت اهداف و احکام دینی و اسلامی و عدالت قرآنی آری، که این تبدیل به مردم‌سالاری دینی می‌شود. اگر دموکراسی در چهارچوب فضیلت، عدالت و اسلام و مکتب مطرح نشود، دموکراسی که به جدول بزند و بیرون برود، دموکراسی که هر آن ممکن است بدیهیات عقلی و ارزش‌های ذاتی و عدالت و فضیلت اخلاقی را زیر سوال ببرد هزار مشکل دارد. دموکراسی در پناه مکتب می‌تواند حفظ بشود. وقتی خارج از مکتب رفت همین مردم سالاری هزار مشکل پیدا می‌کند. من فقط یکی از اشکالاتی که به این وارد شده را عرض می‌کنم. البته این دموکراسی با همه‌ی این اجمال، بدون این‌که معنی آن واضح و مورد اجماع باشد، به یک امر مقدس تبدیل شده است. تبدیل به یک رمز و اسم شب شده است. باید این اسم شب را بگویی و اگر نه تو را می‌زنند. این تبدیل به اسم رمز و اسم شب شده برای این‌که به شهر روشنفکران ورود پیدا کنی. حالا جالب است که وقتی وارد این شهر می‌شوی می‌بینی همه راجع به دموکراسی با هم حرف می‌زنند و هیچ کدام هم معنی آن را نمی‌دانند و هر کسی تعریف خودش را از دموکراسی دارد. تا این اسم رمز را نگویی، شما را در شهر روشنفکرها راه نمی‌دهند. در عین حال هیچ کس در این شهر معنی دموکراسی را درست و به دقت نمی‌داند. هر کس بسته به این‌که چه پارادایمی را سرمشق گرفته دموکراسی را به یک شکل معنی می‌کند و همه هم تظاهر می‌کنند که منظور همدیگر را می‌فهمند. یعنی طوری ادا در می‌آورند که انگار ما فهمیدیم تو چه می‌گویی. خود تو نفهمیده‌ای چه می‌گویی، حالا چطور او بفهمد تو چه می‌گویی؟ این شعارهای دموکراتیکی است که می‌نویسند و می‌گویند و ترجمه می‌کنند و نه معانی فلسفی آن را می‌دانند و نه آثار اجتماعی و اخلاقی آن را می‌دانند. در یک روزنامه چهار، پنج مقاله راجع به دموکراسی حرف می‌زند که هر چهارتای آن با همدیگر تضاد دارد. یک نویسنده در طول ماه سه مقاله راجع به دموکراسی می‌نویسد و هر کدام بر اساس یکی از مبانی است. یعنی ضد هم هستند و الحمدلله نمی‌فهمد. برای این‌که خواننده‌ها هم نمی‌فهمند. همه‌ی ما به هم می‌خوریم. سر و ته یک کرباس هستیم. منتها بعد می‌بینند موقع عمل به جای این‌که با همدیگر تفاهم تبادل کنیم با هم سوء تفاهم تبادل می‌کنیم. هیچ کس منظور دیگری را راجع به دموکراسی نمی‌فهمد و همه هم راجع به دموکراسی حرف می‌زنند. متأسفانه خیلی از مفاهیم این‌طور است. جامعه‌ی مدنی همین است، دموکراسی همین‌طور است، مفهوم روشنفکری همین‌طور است. این‌ها اصلاً تعریف نمی‌شود و همین‌طور مثل نارنجک پرتاب می‌شود. به افکار عمومی پرتاب می‌شود. حالا ترکش‌های آن به هر جایی خورد، خورده است. مهم این است که کار ما پیش برود. معنی این‌ها چیست؟ بر اساس کدام یک از مبانی است؟ استدلال و برهان له و علیه این‌ها بحث می‌خواهد. بحث‌های دقیق آکادمیک می‌خواهد. گفت ما گفتیم و رفتیم. حالا باید ببینیم چه می‌شود. فعلاً که کارها پیش می‌رود. این‌ها واقعاً مشکل ماست. ما حتی با مفاهیم روشنفکری برخورد ابزاری می‌کنیم چه برسد به مفاهیم مذهبی و کم‌تر کلمه‌ای است که مثل مفاهیم دموکراسی یا آزادی اختلافی باشد. مثلاً آزادی مفهوماً و اصطلاحی در دنیا اختلافی است. هر مکتبی یک تعریف و یک مصادیقی برای آزادی و حقوق بشر و دموکراسی ارائه داده است. باید در مورد این‌ها بحث بشود. همین‌طور نمی‌توان گفت و عبور کرد. در عین حال که این‌ها تا این حد مجمل است ولی شرط لازم ورود به مدار جهانی است. دموکراسی هم از آن کلماتی است که خیلی کش می‌آید و نشان داده که از تسلیم دسته جمعی و گله‌واری که مسئولیت فرد را به انتفاع موضوع منتفی می‌کند و فردیت فرد را مضمحل می‌کند تا خودمحوری و خودمرکزبینی فردی و قبیله‌ای و حزبی که جماعت بشر و مردم را قربانی فضای تبلیغاتی می‌کند، شامل می‌شود. حالا در خود غرب هم اشکالاتی وارد کرده‌اند که من نمی‌خواهم به آن‌ها بپردازم. مثلاً دموکراسی مردم را موقتاً و عاجلاً سیاست‌زده می‌کند و در دراز مدت مردم را سیاست‌گریز و سرد می‌کند و این ضد مشارکت است. دموکراسی که در ایدئولوژی تعریف نشود. مردم‌سالاری غیر دینی را عرض می‌کنم. یا این اشکال وارد است که می‌گویند بالاخره تفاوت آدم‌ها با همدیگر از نظر فضایل عقلی و اخلاقی چه می‌شود؟ وقتی شما می‌گویی در دموکراسی مطلق و یا دموکراسی سکولار رأی یک آدم بافضیلت و خادم بشر با یک آدم خودخواه متکبر فاسد که اگر بتواند سر پدر خودش را گوش تا گوش می‌برد یکی است، یعنی چه؟ چرا نظر این‌ها باید به یک اندازه در ساختن یک جامعه و مدیریت یک جامعه مساوی باشد؟ مردم از نظر فضیلت با هم مساوی نیستند. اما از نظر حقوق مساوی هستند. این‌جا نباید مغالطه بشود. مردم از نظر حقوق همه با هم مساوی هستند. تبعیض حقوقی را قبول نداریم. شهروند درجه یک و دو را قبول نداریم. اما تفاوت از نظر علمی و اخلاقی وجود دارد. آدم‌ها با همدیگر فرق می‌کنند. شما در هیچ کاری این تساوی را به طور مطلق قائل نمی‌شوی. وقتی مریض می‌شوی و می‌خواهی پیش دکتر بروی نمی‌گویی دموکراسی است و فرد با فرد چه فرقی می‌کند؟ نمی‌گویی چه من پیش یک متخصص بروم و چه پیش همین آقایی که از خیابان رد می‌شود بروم. نمی‌گویی حالا که دموکراسی است بی‌زحمت شما بیا و مغز من را جراحی کن. واقعاً مغز تو احتیاج به جراحی دارد. اما وقتی که نوبت به مهندسی جامعه و مدیریت جامعه و مسئله‌ی حق و تکلیف اجتماعی و ساختن اقتصاد و فرهنگ و سیاست و حکومت جامعه می‌شود می‌گویند همه‌ی آرا با هم مساوی هستند. چرا نظر بوعلی با نظر عمو علی باید در نحوه‌ی سازماندهی به جامعه مساوی باشد؟ این قربانی کردن نوابغ و نخبگان بشریت پیش پای عوام و آدم‌های معمولی است. این سوالات از اشکالاتی است که به دموکراسی سکولار وارد شده و تا به حال جوابی نداشته و نخواهد داشت. باز من تأکید می‌کنم که از نظر حقوقی عاقل و جاهل یکی هستند. بوعلی و عمو علی از نظر حقوقی مساوی هستند و بین آن‌ها تبعیضی نیست که بگویند چون تو متفکرتر و فاضل‌تر و باتقواتر هستی حقوق مدنی و شهروندی تو بیشتر است. ما در اسلام چنین چیزی نداریم. لذا ولی فقیه با عادی‌ترین آدم، حتی با مخالف نظام جمهوری اسلامی از نظر حقوق عادی شهروندی مساوی هستند. اما از نظر حق ورود به حکومت چطور؟ این‌که بعضی‌ها می‌گویند برای ورود به حکومت اسلامی شرط نگذارید، حرف بسیار غلطی است. این خلاف عقل و منطق است. خلاف اخلاق و مبانی دین هم هست. شرایط عقیدتی و اخلاقی و علمی و مدیریتی دارد. این‌ها خیلی مهم است. اسم این شهروند درجه یک و دو نیست. از لحاظ فضائل همه را مساوی دیدن کوررنگی فلسفی است که ربطی به آن کوررنگی حقوقی پیدا نمی‌کند. مردم‌سالاری دینی دو مسئله را با هم جمع کرده است. این آخرین جمله‌ای است که عرض می‌کنم. یک، مردم از نظر فضل، علم، عقل و اخلاق با هم مساوی نیستند. البته می‌گویند اگر در مورد هر چیزی به مردم بگویی کم آوردی؟ می‌گوید بله. می‌گویی پول؟ می‌گوید کم دارم. می‌گویی زور؟ می‌گوید کم دارم. می‌گویی خانه؟ می‌گوید کم دارم. هر چه را بگویی او می‌گوید کم دارم و به اندازه‌ی کافی به من نرسید. اما یک سوال هست که اگر بپرسی هیچ کس نمی‌گوید من کم دارم. اگر بگویند عقل؟ همه می‌گویند من به اندازه‌ی کافی دارم و وقتی عقل را توزیع می‌کردند من اول صف بودم. ولی واقعیت این نیست. استعداد و عقل و درک و فضیلت آدم‌ها چه از نوع اکتسابی و چه از نوع غیر اکتسابی با هم فرق می‌کند. حالا به خصوص اکتسابیات آن فرق می‌کند. ما نه از نظر فهم، نه از نظر فضائل اخلاقی و عملی مساوی نیستیم. بعضی از شما بالاتر و بعضی پایین‌تر هستند. ما با هم فرق می‌کنیم. اسلام می‌گوید اما از آن طرف حقوق افراد با همدیگر مساوی است. حقوق شهروندی و اجتماعی یک حکیم الهی با یک آدم فاسق و فاسد مساوی است. اما حق ورود به حکومت این‌ها با هم مساوی نیست. چون وقتی کسی می‌خواهد وارد حکومت بشود در حقیقت با حق‌الناس و حقوق مردم درگیر می‌شود. کسی که وارد حکومت می‌شود می‌خواهد سرنوشت مردم را مهندسی بکند. می‌خواهد در سرنوشت مردم دخالت کند. تو به چه حقی می‌خواهی دخالت کنی؟ باید شرایط علمی و عقیدتی و عملی داشته باشی. یک مکتب می‌گوید چون آدم‌ها با هم فرق دارند پس آرای مردم مطلقاً با هم مساوی نیست. من که عالم‌تر هستم باید بر شما حکومت بکنم. شما هیچ نقشی ندارید. من فیلسوف و حکیم هستم و باید بر شما حکومت کنم. اسلام این منطق را نمی‌پذیرد. یک منطق دیگر می‌گوید ما به حکمت و عقل و فضل و تقوا و اخلاق کاری نداریم. آدم، آدم است و همه حقوق و رأی مساوی دارند. بنابراین هر کدام از این‌ها اگر رأی بیشتر آورد و وارد حکومت شد کار درستی است. اسلام این نظر را هم قبول ندارد. چون این‌جا فضیلت و عدالت و اخلاق و حقیقت و خود مردم قربانی می‌شوند و در آن تفکر هم بعضی از ارزش‌ها قربانی می‌شوند ولو بعضی از آن‌ها تثبیت بشود. حالا اسلام چه می‌گوید؟ می‌گوید باید در چهارچوب اخلاق و دیانت و محکمات و قطعیات اسلام، در چهارچوب فضیلت و عدالت که مفاهیم پیشا دموکراسی و مفاهیم ما قبل قرارداد هستند و برهان دارند، باشد. در مورد چیزی که ما برهان داریم به آرای دیگری رجوع نمی‌کنیم. می‌گوید مردم در چهارچوب این‌‌ها حقوقی دارند. حقوق مشروعی دارند. در این چهارچوب حقوق مردم و حدود مردم تعریف می‌شود و در این چهارچوب آرای مردم معتبر هست. در این چهارچوب کسی نمی‌تواند بگوید من می‌خواهم به زور بر مردم حکومت فاضلانه بکنم. برای این‌که در این میان مردم حقوقی دارند. این‌ که اسلام می‌گوید مردم نمی‌توانند در دین کارِ کارشناسی بکنند و باید خودشان تشخیص بدهند که چه کسی اعلم است و بعد واجب می‌شود به او رجوع کنند و او وظایف و اختیاراتی پیدا می‌کند در باب مسئله‌ی حکومت هم همین‌طور است. در چهارچوب شرایط اسلامی و عقلی بین کسانی که واجد شرایط هستند، مردم از طریق نمایندگان خود، یعنی خبرگان و کسانی که می‌توانند در این زمینه کار تخصصی بکنند تشخیص می‌دهند و با کسی بیعت می‌کنند و آن زمان، او صاحب حق حاکمیت می‌شود در عین حال که مردم حق نظارت و سوال هم دارند ولی وظیفه‌ی اطاعت هم دارند. از این‌که عرائض من را تحمل فرمودید خیلی متشکر هستم. صلوات بفرستید.



هشتگ‌های موضوعی

نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha