بسمالله الرحمن الرحیم
توفیق بزرگ و مغتنمی میدانم برای خودم حضور در محضر اساتید و دانشجویان عزیز و دوستان و بزرگوارانی که لطف فرمودند دعوت کردند تا در محضرشان عرض ادب کنیم.
عرض شود در این دقایقی که مصدع اوقات شریفتان هستم سعی میکنم به یکی از مسائل فرعی در ذیل یک عنوان اصلی بیندیشیم و دقایقی را نکاتی را محضرتان تقدیم کنم. عنوان این بحث تفکر دینی و زندگی دینی است. مهم است که بدانیم هر دوتای این مفهوم نه فقط آماج بمباران تئوریک مخالفان بلکه آماج بدفهمی موافقان هم بوده است. چه با انگیزههای روشنفکری چه با انگیزههای مقدسمؤابی، همهی کسانی که کوشیدند دین را از حوزهی تعقل به حوزهی تعلق ـ تعلق خاطر ـ عقب بزنند. یعنی دین را از حوزهی عقلانیت دینی و عدالت دینی به حوزهی تعلقات شخصی فرو بکاهند و پایین بکشند آنها البته دغدغهی تفکر دینی و زندگی دینی را لااقل به این جدیتی که ما متوجهش میشویم حتماً نخواهند داشت. قشریون که اصلاً فکر نمیکنند معمولاً و لذا هیچوقت بحران فکری ندارند. این روشنفکران اینچنینی که من امروز راجع به آنها سخن خواهم گفت تبدیل شدند در تاریخ معاصر ما به تاجرپیشگانی که به دنبال قدرت درگیر بحران هویت معمولاً بودند و هستند. روشنفکرانی که کمکم صفشان از صف متفکرین دارد جدا میشود و دهه به دهه گفتمان حاکم بر ذهن و زبان آنها تغییر میکند تحت تأثیر گفتمان قدرت در جهان. لذا اگر در بعضی گفتمانهای روشنفکری امروز شما به جای دعوت به عقل و عدل دینی، یعنی به جای دعوت به عقلانیت در حوزهی نظر دینی و دعوت به عدالت در حوزهی عمل دینی میبینید که در حوزهی نظری دارند فراخوان میکنند به تفکیک ایمان و معنویت از عقل و عقاید و معرفت و در حوزهی عمل تشویق و تحریک میکنند بهسمت نظریهی تفکیک دین از حکومت و عدالت و حقوق بشر، تفکیک دین از معاش و مدنیت و قانون تعجب نکنید و به گیرندههایتان دست نزنید اشکال از فرستنده است. کسانی که یک عمر سنتیهای جامعهی دینی را متهم میکردند و یا انتقاد میکردند و این انتقاد وارد هم بود که بایستی از عقلانیت در حوزهی دینی سخن گفت. دعوت به عقلانیت دینی در حوزهی نظر و عدالت دینی در حوزهی عمل میکردند امروز خودشان منازع یک جور فیدئیسم و تفکیک ایمان از عقل و معرفت و معنویت در حوزهی نظر و تفکیک ایمان دینی و معنویت از عدالت و حقوق بشر و حکومت در حوزهی عمل اجتماعی و حکومتی شدند. من همین مضمون را میخواهم در دقایقی که خدمتتان هستم چاق کنم و بنا دارم توضیحی در این خصوص خدمتتان عرض کنم. این روشنفکری که امروز و در دورهی ما از شکم فلسفهی لیبرال سرمایهداری غرب بیرون پریده بلکه باید گفت با یک سزارین او را از این شکم بیرون کشیدند و علیه عقلانیت اسلام، علیه معارف قطعی ثابت دین، علیه ارزشهای قطعی مستدل دینی، علیه حکومت و قوانین دینی، ایدئولوژی دینی، حقوق بشر اسلامی، اقتصاد اسلامی، دم از تلورانس و نسبیت و شکاکیت و ضرورت پس گرفتن شعارهای انقلاب میزند، بیش از آنکه یک پدیدهی فلسفی باشد یک پدیدهی سیاسی است. یعنی ما امروز با نوعی روشنفکری عقلگریز و عدلستیز مواجه هستیم که عرض کردم در حوزهی ایمان دینی دعوتگر است به دین از نوع تجربهی شخصی و احساس گنگ غیرعقلانی و غیرمعرفتی و در نظامسازی اجتماعی که شرط همهی مضامین تبلیغاتیاش قطع ارتباط است بین معنویت و عدالت. و این یک واقعیت تلخ است متأسفانه که در برابر آن میتوانیم باز نگه داریم و ببندیم. چشممان را میترسیم باز کنیم و چشممان به چه انحطاطی بیفتد. میترسیم ببندیم چشممان را نکند در غیاب ما اتغافاتی بیفتد و چه بلایای بزرگتری در آینده به سراغ روشنفکری دینی در این جامعه متأسفانه خواهد آمد.
این کاراکتر عقبافتادهی روشنفکر ایرانی در دههی سوم انقلاب به نظر من هم مایهی تأسف است و هم از جهت دیگری مایهی خوشبختی. تأسف برای خود جامعهی روشنفکری ایران که اینطور دچار عقبگرد و تضادگویی و قفلشدگی تئوریک و عقبماندگی شدند که بهجای آن روشنفکری دینی آزادیخواهِ عدالتطلب و ضداستعماری دهههای قبل در ایران، امروز روشنفکری غربگرا، توجیهگر استعمار، توجیهگر فاصلههای طبقاتی و عقلگریز پیدا شده که در جبههی ضدعدالت بهنام آزادی و توسعه و دموکراسی و مدارا و نسبیت مشغول تئوریپردازی است بر اساس ترجمهی اپیستمهای جهان لیبرال سرمایهداری و علیه جنبش جهانی اسلام. یادمان است یک دورهای 30، 40 سال قبل روشنفکری دینی در این جامعه مدام جامعهی اسلامی و جامعهی دینی و محافل سنتی را به عقلانیت و عدالت و حضور در صحنهی مبارزات اجتماعی دعوت میکرد. یعنی یک وقتی آرزو میکرد و خواب میدید که آیا میشود جهان اسلام بیدار شود یا پوستههای ارتجاع و تحجر را بشکنند و یک معرفت عاقلانه و عدالتخواهانهی دینی و یک جنبش عظیمی در جهان اسلام علیه استعمار و استبداد و استعمار به پا شود. امروز روشنفکری ما متأسف است از اینکه یک چنین جنبشی ایجاد شده در جهان اسلام. کاملاً متأسف و ناراحت. این تفاوت خیلی مهم است. یک چرخش بسیار مضحک و کمیک و در عین حال تراژیک است. به نظر من در جامعهی روشنفکری ایران چه با گرایشات مذهبی و چه بدون گرایشات مذهبی متأسفانه اتفاق افتاده و حتماً وجه سیاسی دارد. حتماً وجه سیاسی دارد. یعنی نمیتواند وجه معرفتی داشته باشد. در عین حال خوشوقت هستیم از اینکه تودهی مردم در جهان اسلام فرسنگها از نخبگان و روشنفکران خودشان جلو افتادند و از اینها عبور کردند. گوششان هم بدهکار اینها نیست. و ملتها دستاندرکار یک رنسانس بزرگ اسلامی شدند در جهان اسلام و دستاندرکار تغییر دادن شکل و محتوای تاریخ بشر در نیم قرن آینده. از خاور دور تا آسیای میانه و از قلب افریقا و تا شاخ افریقا مسلمانها بیدار شدند و یک نهضت عقلگرایی و عدالتخواهانهی اسلامی زیر پرچم جنبش امام(ره) به پا شده در دنیا. ولی جامعهی روشنفکری ما که یک جامعهی کلاسیک و بستهای است متأسفانه خوشحال نیست از بوجود آمدن یک چنین جنبش عظیم اسلامی. یک جنبش عظیم عقلی و معرفتی. یک جنبش عظیم عقلی و اخلاقی. یک جنبش عظیم اجتماعی و اقتصادی. چرا خوشحال نیست؟ واقعاً برای آیندهی این روشنفکری باید نگران بود. اینها گوش مخاطبان خودشان را با حرفهای بسیار متوسط و ضعیف دارند عادت میدهند و به شما بگویم همین گوشها را هم دارند از دست میدهند. یعنی مقدماتش پیدا است. به جای اینکه سطح خواننده را با زدن حرفهای متعالی و درست و فکرشده ارتقاء بدهند، مدام سطح حرفهایشان را پایین کشیدند در این 10، 15، 20 سال اخیر تا حضار برایشان بشکن و کف بزنند. وقتی مفهوم روشنفکری یک مفهوم کفکرده شد به تدریج از عمق آن کم میشود و به سطح ادعاهایش اضافه میشود. به سطح ادعاهایش اضافه میشود. این اتفاقی است که افتاده و این به معنای دقیق کلمه یک ایست مغزی است. ما همانطور که ایست قلبی داریم یک ایست مغزی هم داریم. از اتفاقی که در گفتمان روشنفکری در داخل ایران در 10، 15 سال اخیر اتفاق افتاده بهعنوان یک ایست مغزی باید یاد کرد. اگر بخواهیم اینها را نفرین کنیم و به آنها بگوییم الهی که بفهمید. چون همینقدر که شعور آمد دیگر نمیشود کسانی اینقدر سرخوش و راحت بر اساس ترجمه، نه اینکه حرف بزنند بلکه بر اساس ترجمه فکر کنند و حتی بر اساس ترجمه احساس کنند. و این بلایی است که بر سر جامعهی کلاسیک و دستهی روشنفکری ما افتاده در این 10 سال اخیر. روشنفکری ما دینی و غیردینی با کمال تأسف امروز در دههی سوم انقلاب به نظر من نسبت به 40 سال پیش خیلی عقبتر است. جامعهی روشنفکری یک عقبگرد کامل کرده است. ترمز را کشیدند و عقبگرد کردند. حالا ممکن است از لج کسانی این کار را کردند. به دلایل سیاسی این کار را کردند. به هر دلیل که این اشتباه صورت گرفته باشد موجه نخواهد بود. ممکن است یکی از دلایل این باشد که کسانی از اسلام یا اسلام سیاسی یا ابعاد سیاسی اسلام سوءاستفاده کردند، بنابراین ما شروع میکنیم به مبارزه با ابعاد سیاسی اسلام. این هم توجیه عاقلانه و روشنفکرانهای برای یک همچین عقبگرد بزرگ تاریخی که جز ارتجاع نامی نمیشود بر روی آن گذاشت نیست. خیلی مفاهیم درست هستند که از اینها سوءاستفاده میشود. ولی دلیلی برای ترک آن مفاهیم توسط ما نیست. از علم هم در تاریخ سوءاستفاده شده، از آزادی هم در تاریخ سوءاستفاده میشود، از قدرت سوءاستفاده میشود، از ثروت سوءاستفاده میشود ولی چه کسی به بهانهی سوءاستفادهی از این مفاهیم از این مفاهیم دست میکشد. میگوید چون از علم یا آزادی سوءاستفاده شده ما دیگر از اینها استفاده نمیکنیم و شروع میکنیم علیه علم علیه آزادی علیه قدرت صحبت میکنیم. اگر مدعی هستند کسانی از اسلام سوءاستفاده کردند در 20 سال اخیر در مملکت کسانی از اسلام سوءاستفاده کردند در قدرت، آن مستقلاً باید بر اساس مبانی دینی نقد بشود. اون بهانهای نمیشود برای یک چنین ارتجاع بزرگی و برگشتند و رفتند به سر آبشخور همان کسانی که یک دورهای روشنفکری دینی در این جامعه یا روشنفکری در جامعه دشمن درجه یک آن به حساب میآمد. بقول مرحوم شریعتی شما نباید ایدئولوژی و عقایدتان مثل شلوارتان هر چند وقت یکبار عوض کنید. نمیشود در یک دورهای روشنفکری دینی و غیردینی پرچم سوسیالیزم و مارکسیزم را بردارد تحت تأثیر گفتمان قدرت و چپ در دنیا. یک دورهای آنها سقوط میکنند گفتمان لیبرال سرمایهداری پرچم قدرت و ثروت در دنیا را در دست میگیرند باز اینها گفتمانشان عوض میشود همهشان یک پا میشوند طرفدار سوسایتی جامعهی مدنی و تکثرگرایی و لیبرالیزم. همین چیزهایی که 30 سال پیش خود اینها خود این جامعهی روشنفکری به این مفاهیم حمله میکرد میگفت اینها مفاهیم بورژوایی است، میگفت اینها مفاهیم طبقاتی است. شما معلوم میشود اقبال ادبارتان عقیدتی و فرهنگی و تئوریک نیست در این مفاهیم. اقبال و ادبار شما سیاسی است و بر اساس منافع و بر اساس گفتمان قدرت رقم میخورد. البته این چیزهایی که من الان میگویم بیشتر ناله است تا نقد و ناله را بررسی و توصیه نمیکنند که در کدام دستگاه ناله کن. در دستگاه ابوعطا یا دستگاه شور. ما ناله میکنیم شما دستگاهش را پیدا کنید. ولی روشن بشود که این روشنفکری که ما الان با آن مواجه هستیم اینها لیسانس حرف زدن فقط دارند. لیسانس مبالغه کردن دارند. یک روشنفکری تبلیغاتی است و نسبت تبلیغات و مبالغه روشن است. هم یک نسبت لفظی با هم دارند و هم یک نسبت متدیک و روشی با هم دارند. در حالی که تبلیغات واقعیت را عوض نمیکند. تبلیغات قدرت حقیقی نمیآورد. قدرت نمیآورد توهم قدرت میآورد. همهچیز را مگر میشود با تبلیغات درست کرد؟ گفتند یک آدم ضعیفی بود که چند نفر دنبالش افتاده بودند میخواست یک فصل آن را بزنند یا به آن نظر داشتند. این هم کوچه به کوچه همینطور میرفت یک رستورانی دم ظهر دید. گفت اینجا مینشینم یک ناهاری میخورم شاید بروند. آمد دید میز بغلش اینها نشستهاند. برای اینکه آنها را بترساند به آن کسی که لیست غذا را میآورد گفت سه پرس غذا برای من بیاور. بعد گفت برای دسر هم یک پلنگ بیاور، زنده باشد لطفاً این پلنگ. این فکر میکند با جوسازی و تبلیغات موضوع عوض میشود. ناهارش را خورد آمد بیرون یک فصل کتکاش را خورد و رفت خانهاش. با تبلیغات همهچیز دنیا درست نمیشود. با لفظبازی و جوسازی چیزی درست نمیشود. روشنفکری که تخصص اصلی آن ترجمه کردن و رفرنس ندادن است این نمیتواند از پس تفکر دینی جدید و سازماندهی جامعهی دینی جدید و معاصر بربیاید. بچهبازی نیست. من عرض کردم دوست ندارم جزو اپوزوسیون این سنتهای روشنفکری و ژورنالیستی این آقایان باشم اما واقعاً چه کنیم با شخصیتهای غلوشدهای که در 10، 20 سال اخیر ورم کردند بیش از آنچه که منطقی داشته باشند و مقری هم که پیدا میشود برای نان خوردن اینها ارائهی یک جور آنارشیزم، حاکم کردن یک جور آنارشیزم است بر تفسیر دین. یعنی قرائتهای آنارشیستی از دین ارائه دادن که هرچه راجع به دین گفتی گفتی، هر نسبتی دادی دادی. همانی که مطهری برای مبارزه با او و برای نقد او به شهادت رسید اصلاً. میخواهند یأس و بنبستهای خودشان را اجتماعی کنند. شعار رفرم میدهند ولی مثل اینکه زندگی بدون عدالت را خیلی هم بد نمیدانند. شما در این منابع مقالات روشنفکری که مشاهده میکنید ببینید یکی از اصلیترین نقاطی که اینها همواره میخواهند حتی از نظر تئوریک و مفهومی بکوبندش و بگویند نه معنای مؤثری دارد نه قابل تحقق است و نه هیچچیز مفهوم عدالت است. عدالت و قسط که قرآن کریم میفرماید در رأس اهداف اجتماعی انبیاء بوده است. میکوبند، حتی عرض کردم زندگی بدون عدالت را جامعهی بدون عدالت را بد نمیبینند. اصلاً تئوریزهاش میکنند تطهیرش میکنند روشنفکریاش میکنند تحت عنوان توسعه، تحت عنوان دموکراسی و ایدئولوژی خودشان هم عرض کردم اینها بر اساس همین پرسشنامهها و نظرسنجیها دهه به دهه عوض میکنند. اینها در دام شعارهای خودشان افتادهاند. حرفهایی که میزنند سند اصلی جهل آنها است نسبت به مفاهیم اسلامی. در عین حال میخواهند اسلام را اصلاح بکنند. مینویسند در کتابها و مقالههایشان. در سالهای اخیر نوشتند الان هم مینویسند که اصلاً مشکل این نظام، مشکل قانون اساسی و ولایت فقیهاش نیست، مشکل در مبدأ تئوریک این نظام است. باید اسلام را درست کرد. ما هرچه میبینیم بالاخره صدها آیه در قرآن است از جهاد، از شهادت و از عدالت. اینها حرف است اینها را چه کنیم. مشکل ما با خود متن وحی با خود قرآن با خود سنت پیغمبر و اهل بیت است. ما با اینها مشکل داریم. بحث قرائت سنتی و آخوندی از دین نیست. حالا یک مشکلاتی قرائت آخوندی از دین دارد از پس آن برمیآییم ولی با اصل این آیات و روایات چه کنیم؟ با چهرههای متفاوتی هم این حرف را میزنند. به این دوستان باید گفت شما به جای اینکه مدام صورت رفتارتان را عوض کنید یک فکری به حال سیرت خودتان و سیرت افکارتان بکنید. یک کور نمیتواند راهنمای کوران باشد و جاهلان حتی اگر در صحنهی قدرت پیروز بشوند موقع پیروزی هم در خورد ترحم هستند. با فلسفههای کرایهای و اجارهای از غرب نه میشود جامعهی دینی را و زندگی دینی را سازمان داد یا حتی تعریف کرد و نه حتی میشود تفکر دینی اصلاح یا احیا کرد. عرض کردم قشریون و متحرجین که نه اهل تفکر هستند نه زندگی بلد هستند لذا از اساس دنبال طرح تفکر دینی و زندگی نیستند، همینطور مشغول هستند. زندگی میکنند بیآنکه فکر کنند. نیازی ندارند به فکر کردن. لذا معمولاً قشریون در جامعهی اسلامی و دینی چون احتیاجی به تفکر نمیبینند بحران فکری هم ندارند. از اساس درش بسته است و تعطیل است. اما شمایی که اتیکت روشنفکری روی پیشانیتان و یا روی زبانتان میزنید شما چرا مدام از کوچههای تاریک و باریک رفت و آمد میکنید تا هم مبانی و اهدافتان درست دیده نشود و هم با مردم و مشکلات واقعی مردم روبهرو و سینه به سینه نشوید. شما چرا؟ من به یکی از این آقایان چند وقت پیش پیغامی دادم گفتم تیپ شما در حوزهی اندیشه با معارف دینی برخورد گزینشی میکنید. هر جایی از آن را خوشتان بیاید با مبانی لیبرال سرمایهداری قابل جمع باشد میگویید اینها دین است، قرائت مدرن است، قرائت انسانی از دین است. جاهایی هم که به نظر شما چون با لیبرال سرمایهداری نمیخواند قرائت انسانی از دین نیست، آنجاها را هم نادیده میگیرید یا حذف میکنید. یا میگویید اینها متعلق به سنت است و برای امروز نیست. گفتم حالا شما با مفاهیم و معارف دینی این کار را میکنید، لااقل در حوزهی عدالت اجتماعی این احکام مترقی و مردمی دین در واقع حقوق انسان، حقوق مردم، حقوق زن، حقوق کودک، حقوق سیاسی مردم در نقد حاکمیت، حقوق اقتصادی مردم، اینها را چرا مسکوت گذاشتید و مدام تکرار میکنید که دین در خصوص قوانین حکومت و عدالت و حقوق بشر نباید اصلاً اظهارنظر کند. ایشان جواب داده بود بله اگر فکرشان را بکنید ما بیشتر از شما دلمان برای دین میسوزد. منتها ما میگوییم دین هرچه از حوزهی امور عرفی و مادی و معیشتی دورتر بماند احترامش بیشتر میشود. استدلال ما این است. به او پیغام دادیم این جملهای که تو داری میگویی معنیاش میدانی چیست؟ تو داری میگویی انبیاء اگر میخواهند احترامشان محفوظ بماند ساکت باشند. یک گوشهای بنشینند جزو دکور صحنه، دین جزو تشریفات زندگی باشد. انبیاء و دین اگر میخواهند احترامشان محفوظ باشد ساکت باشد. راجع به حقوق بشر، تکلیف بشر، عدالت اجتماعی، ضوابط حاکمیت، مناسبات اقتصادی در بازار، قوانین مدنی، روابط انسانی و نظام حق التکلیف هیچچیز نگوید تا احترامش محفوظ باشد. تو داری این را میگویی. در حالی که انبیاء نمیتوانند بشر را دعوت به معنویت و عرفان بکنند و از آنها تکلیف بخواهند اما به حقوق آنها در دنیا کاری نداشته باشند. به حقوق اقتصادیشان، حقوق خانواده، حقوق سیاسیشان، حقوق اجتماعیشان هیچ فکری نکنند. انبیاء نمیتوانند بیتفاوت بمانند به حقوق مردم و نسبت به مسئلهی عدالت. بنابراین نمیتوانند بیتفاوت بمانند نسبت به مسئلهی سیاست و اقتصاد و حکومت. کسانی که اقتصاد اسلامی، حکومت اسلامی، قوانین اسلامی و سیاست اسلامی را مسخره میکنند در واقع حضور انبیاء و مواضع انبیاء را در این صحنه مسخره میکنند و منطقشان همین است تازه اگر دیندار باشند. اینهایی که دین دارند منطقشان این است که انبیاء ساکت باشند تا احترامشان محفوظ باشد. آنهایی که مخالف دین هستند که تعارف و رودبایستی با کسی ندارند. ولی به ایشان پیغام دادم و به این تیپ باید پیغام داد و پاسخ داد که برای انبیاء نان و حقوق اقتصادی و مردم یک حقوق مادی جدا از معنویت نیست. برای اینکه معنویت است که انبیاء از انسان مطالبه میکنند و پیگیری میکنند آن معنویت تفکیک مکانیکی از مادیت به این شکلی که در جهان سکولار این تفکیک صورت میگیرد قابل تفکیک نیست در فرهنگ اسلام و تشیع. برای اینکه همین نانی که برای تو روشنفکر شکمسیر یک فانتزی است و در شعر و مقالهات از آن استفاده میکنی برای مردم مادهی زندگی است. برای تو فانتزی است برای آنها زندگی است. انبیاء نمیتوانند نسبت به زندگی بشر بیتفاوت باشند و بیتفاوت نبودند. لذا برای تهذیب نفوس بشر آمدند برای کمال معنویاش آمدند اما به حقوق و تکالیف اقتصادی و سیاسی و اجتماعیاش کار داشتند. وارد همهی حوزههای زندگی و حکومت هم شدند، جنگ هم راه انداختهاند، کشتند و کشته شدند. با اینکه جان انسان پیش آنها اینقدر محترم است که هیچکس نمیتواند بگوید جان انسان پیش کسانی محترمتر است تا پیش پیامبران. با اینکه اینقدر خوشبین و مثبت بودند و با انسان مدارا میکردن با ظرفیت انسان مدارا میکردند که واقعاً رب النوع مدارا بودند اینها. اینقدر خوشبین بودند. یک جایی نقل میشود پیامبر با اصحابشان از یک جایی عبور میکردند لاشهی یک سگی افتاده بود کنار جاده. بوی عفونت مشمئزکننده بود. هر کسی هم آنجا بود توقف که میکردند همینطور عبور میکردند. پیامبر یک توقفی کرد کنار این لاشه و همینطور که ایستاده بودند نگاه میکردند هر کسی از اصحابشان یک چیزی گفت. یکی گفت عجب بوی بدی میدهد، یکی گفت عجب منظرهای زشتی. پیامبر فرمودند اینهایی که گفتید همهاش درست بود اما یک چیزی هم بود اینجا شما ندیدید. گفتند چی؟ فرمود هیچکدامتان نگفتید عجب دندانهای سفیدی دارد. یعنی من فکر میکنم پیامبر در این لحظه میخواهد آموزش بدهد که در بدترین صحنهها شما باز دنبال نکات مثبت میتوانید بگردید و ببینید. اینقدر خوشبینی که در آنهمه صحنهها و بوی مشمئزکننده پیامبر دندان سفید آن سگ را میبیند اینها یک سمبلی است یک نمونهای است برای اینکه اینها با کل تاریخ و حتی پلیدیها و زشتیها چطور مواجه میشدند. حتی با دشمنانشان بر اساس ترحم و محبت مواجه میشدند. این جالب است که اگر میجنگیدند هم جنگشان از سر محبت بوده. این خیلی جالب است که از سر محبت بجنگی که چون دوستت دارم و رستگاری تو را میخواهم مجبور شدم با تو بجنگم. حتی برای جهاد و شهادت و مغالطه را هم در فرهنگ پیغمبر و فرهنگ اسلام باز منشأ رحمانی میآورند. میگویند خدای اسلام خدایی که پیامبر اکرم معرفی کرده خدایی است که رحمتش سابق است بر غضبش. یعنی غضبش هم مسبوق به رحمتاش است. ندیدن مشکلات مردم نه شهامت میخواهد نه شعور که تو توقع داشته باشی از دین که با حقوق و مشکلات مردم کاری نداشته باشد. با سیاست و بازار و اینها هیچ کاری نداشته باشد و بعد بگوید من میخوام شما را تربیت و تهذیب نفستان کنم. معلوم میشود نفس انسان را نمیشناسید. خیال میکنید میشود برخورد جزیرهای کرد با ابعاد مختلف انسان. ما روی کاغذ مینویسیم انسان زندگی و جامعه یک ابعاد اقتصادی دارد، یک ابعاد سیاسی دارد، یک ابعاد هنری دارد. اینها روی کاغذ است. اینها تقسیمهای روی کاغذ است و به درد آکادمیها میخورد البته. برای تقسیم کار و مطالعات تخصصی. اما در انسان واقعی که در جامعه زندگی کرده و انبیاء با او سر و کار داشتند شما در اصلاً نمیتوانی ابعاد اقتصادی را از ابعاد سیاسی و ابعاد اخلاقیاش و بعد مادیاش را از ابعاد معنویاش تفکیک موزاییکی بکنید و بگویید این یک تکه است این هم یک تکه است، من با اینش کار دارم با آنش کار ندارم. معنی این تکه تکه کردن شخصیت انسان است. کدام یکی از شما میتوانید ادعا کنید میتوانید فرزند خودتان را تربیت معنوی کنید اما نه با عقل و آگاهی و معارف و عقایدش کاری داشته باشید و بگویید حساب معنویت از حساب عقیده و عقلانیت جداست. و نه با خوراک و پوشاک و رفت و آمدش و رفقایش کاری داشته باشید. بگویید من با اینکه تو چه میپوشی چه میخوری و کجا میروی و چه میکنی و به چه چیزهایی معتقد هستی کاری ندارم ولی میخواهم تو را تهذیب نفس کنم. این تهذیب نفس از نوع بودایی و مسیحی است. تهذیب نفسی که انبیاء و پیغمبران ابراهیمی و پیامبران اکرم و اهل بیتشان میگویند اینطور نیست. البته یک زمان ویژه و یک تربیت ویژهای برای ابعاد معنوی و ارتقاء نفسو تهذیب نفس حتماً لازم است. خلوت خاص، آموزشهای خاص، ذکر خاص. آنها حسابش جداست که ماها که اهلش نیستیم و نمیدانم ولی شما شنیدید آنهایی که اهلش هستند. اما اصلاً این تفکیک وجود ندارد. میگویند ما با مسائل اقتصادی، سیاسی، حقوقیتان، با رسانههای گروهیتان کاری نداریم، با نظام آموزشیتان کاری نداریم اما میخواهیم شما را تربیت کنیم، شما را تهذیب نفس کنیم. کدام یک از پیغمبران با بشر اینطور حرف میزدند؟ ندیدن مشکلات مردم عرض کردم نه شهامت میخواهد نه شعور. ندیدن طبقاتی که فن زندگی کردن در فقر را به هم میآموزند که چطور در فلاکت مراقب شرافتمان باشیم همینطور هم پیر میشوند همینطور هم میمیرند و یاد میگیرند که چطور در روشنایی پنجرهی همسایه و با بوی غذای او سیر شوند. تا چه وقت غصه و گرسنگی دست به دست هم بدهند تا اینها را سیر بکنند و شب بخوابند یا بچههایشان را بخوابانند. ندیدن اینها هنری نیست. ندیدن اینها روشنفکری نیست. اگر هنری است فقط از همین روشنفکران لائیک و سکولار برمیآید، از روشنفکری دینی و حقیقی برنمیآید. ولو شعار دین بدهند. لذا انبیاء علیهم السلام که از ارتباط دین با اقتصاد و سیاست و حقوق بشر حرف زدهاند، انسان را دعوت به تقوا و عروج و انقطاع الی الله کردند، دعوت اصلیشان هم همین بود واقعاً. اما پای حقوق مردم پای حقوق معنوی و مادی مردم هم با خون خودشان امضاء کردند انبیاء و اولیای خدا و اهل بیت. حالا شماها به سبک ارباب و موالی خودتان در غرب و در جهان لیبرال سرمایهداری تحت عنوان لیبرال سرمایهداری به مفهوم اقتصاد اسلامی و حقوق بشری اسلامی و حکومت اسلامی پوزخند میزنید. حتی به مفهوم آن. حالا مصداق که تحقق عینی کامل هنوز ندارد باید زحمت کشید هرچه بیشتر محقق شود. اما لااقل مفهوماش را مسخره نکنید. همانطور که بزرگان ما و روشنفکران مسلمان قبل از انقلاب در نقادی این نوع روشنفکری گفتند، من بخش دوم عرایضام دربارهی این نکته است که همانطور که گفته شده مسئلهی روشنفکر یک مسئلهای است در اشل جهانی و خیلی مهم و حساس. یعنی از قرن 17 که در اروپا یک طبقهای پیدا شدند با کمیسیون نقادی سنت مسیحی تا یکی دو قرن طول کشید، از قرن 19 به بعد یعنی در ایران معادل دوران مشروطه به بعد تقریباً، این مفاهیم و این طبقه به کشورهای غیراروپایی و از جمله کشورهای اسلامی مثل خود ایران نشت کرد. بیشتر هم به علل اقتصادی و نظامی و استعماری بود تا به دلایل معرفتی و روشنفکری. در کشورهایی مثل ایران یک روشنفکران نسخه بدلی کمکم درست کرد که اینها از همان اول تلقی خودشان از خودشان اصلاً غلط بود. تلقیای که از خودشان و کار خودشان در جامعهی اسلامی داشتند از اول غلط بود. یک کسی که از زاویهی بدی به خودش نگاه بکند چطور میتواند از زاویهی درستی به جامعهاش نگاه کند؟ و رفرم و اصلاح و خدمتی بکند؟ چه به نام دین چه به نام کفر. اینها کمکم در ایران و کشورهای اسلامی یک نوع اسکولاستیک جدیدی بهوجود آوردند بر اساس همان دیلماجی و ترجمه بازتولید کردند و باعث شد کمکم روشنفکری که صفت نوعی تفکر بود کمکم تبدیل شد به یک شغل. به پرستیژ که عدهای دارند از طریق آن نان میخورند. الان روشنفکری در مملکت ما شغل است در حالی که روشنفکری حقیقی نوعی تفکر است. ما صنف روشنفکر اصلاً نباید داشته باشیم، یعنی چه صنف روشنفکران؟ ولی حالا شدند یک صنف. حالا شدند صنف. معلوم است این صنف دیگر کارکرد معرفتی و عقلانی ندارد در جامعه. قدرت نقادی سنت که گفتم کارکرد اصلی روشنفکری است ندارد. اینها یک صنف هستند. اینها روشنفکرهایی هستند که خود غربیها به آنها میگویند روشنفکران پیرامونی. اگر بخواهیم ترجمه کنیم معنیاش روشنفکری دسته دوم. اینها روشنفکرهای دسته دوم و اوراقی هستند که تحت عنوان دفاع از ارزشهای مدرنتیه عملاً در خدمت نقل و انتقال اپیستمهای لیبرال سرمایهداری قرار دارند و خودشان یک نظام معرفتی مستقلی ندارند. یک جور مدرسیگری یک جور کلاسیزیسم ارتجاعی تازهپا و نویی را سازمان دادند در کشورهای اسلامی که بهنام اصلاحات و رفرم اینها دارند نقش کنترفرم و ضداصلاحات را بازی میکنند. یعنی یک جوری از رفرم صحبت میکنند که اصلاً جامعه خودش وقتی اسم اصلاحات را میشنود بالا بیاورد. یک جوری از رفرم بحث میکند که دیگر جامعه کمکم تحملاش را نکند و اشتهای اصلاحطلبی را کور میکند در جامعهاش. بعد جوری میشود آن جاهایی از جامعه و نظام و فرهنگاش که آنجا واقعاً نیاز داشته به اصلاح ولی اصلاح نشده و فقط حرفاش زده شده، کمکم آنجاها هم از خیر اصلاح میگذرند. همانجا هم دچار انجماد میشوند. این است که میگویم عدهای تحت عنوان رفرم نقش کنترفرم را در جامعهی اسلامی بازی کردند و میکنند. این بلایی است که ما 120، 110 سال است که گرفتار آن هستیم. و بعد اصلاحطلبان و مصلحان حقیقی ضد میشوند. آنهایی که واقعاً دنبال اصلاح نظامها و نهادهای اجتماعی هستند در جامعه، دنبال اصلاح فرهنگ رایج دینی در جامعه هستند آنها دیگر حرفشان شنیده نمیشود. یعنی اصلاً زمینهای نمیماند برای حرف زدن آنها دیگر. در بازار مسگرها صدا اصلاً شنیده نمیشود. صدای حقیقی از صدای قلابی تشخیص داده نمیشود. لذا برآورد نهایی این جریانها عملاً ضداصلاحی بوده در طول تاریخ 110، 120 سال گذشتهی ایران.از همان اولین نمونهاش که مشروطه بوده قضیه شروع شد عملاً آن انقلاب عظیم آخرش استبداد را از بین نبرد مستبدین را عوض کرد. یعنی نظام قاجار رفت نظام پهلوی آمد. استبداد هضم نشد، انحصارطلبی که حذف نشد، ارتجاع و تحجر که در جامعه از صحنه بیرون نرفت. امتیازات و انحصارات که برچیده نشد. اسمها عوض شد. آدمهایش عوض شدند. ولی مفاهیم و ایدهها و کارکردها همانهایی بود که قبل از مشروطه بود. بلکه بدتر شد چون پیچیدهتر شد و دیگر برای بعد هم راه اصلاحاش تا مدتهای زیاد بسته شد. خصوصیت دوم اینها این طوطیصفت بودن اینهاست. یعنی هنر اصلی کپی کردن و رفرنس ندادن است و معمولاً به تعبیر بعضی از روشنفکران منتقد ما در دورههای قبل از انقلاب میگفتند اینها بیشتر از اینکه عاقلهشان کار کند حافظهشان کار میکند. بیشتر اهل منقولات هستند تا معقولات، منتها منقولات غربی. لذا معمولاً هم نقشها را عوضی ایفا میکنند. گاهی نقشهایی که در جامعه ایفا میکنند فکاهی از آب درمیآید. مثل اون ناشنوایی که یک عبارتی را حفظ کرده بود برود در مجلس برای کاروان عزا بگوید، اشتباهاً رفت وارد یک مجلس عروسی شد. و چون زبان مخاطب را نمیفهمید، ناشنوا بود و لبخوانی هم بلد نبود از اینهمه قرائن هم نمیفهمید که اینجا مجلس عزا است یا عروسی. این منگولیزم هم یکی از صفات بخشی از روشنفکری ما بوده که واقعاً از قرائن عزا را از مجلس عروسی تشخیص ندهد. این همینطور وارد این محفل میشود همان عبارتهای حفظشده همان اپیستمهای ترجمه شدهای را که خوانده و شنیده تکرار میکرد بعد میدید هوا پس است. هی فحش و اردنگی میخورد و از مجلسها بیرونش میکردند. به مردم و کسانی که در آن مجلس بودند هی توهین میکرد و آنها را عقبافتاده میدانست. چرا؟ حواسش نبود که تو آمدی در مجلس سوگ جملات محفل سور را داری پس میدهی. این آن اتفاقی است که افتاده. این روشنفکری ای انجیل را با قرآن، قرآن را با انجیل عوضی میگیرد. علمای شیعه و عدالتخواه انقلابی مثل امام را با کشیشها و جامعهی ما را با جامعهی قرن 17 اروپا عوضی میگیرد، اینها دیگر معلوم است از طریق لبخوانی هم بخواهند با مردمشان ارتباط برقرار بکنند و نمیتوانند. شما میبینید مستعمانشان را خفه کردند از بس تئوریهای لقمه لقمه تحویل جامعه دادند که هر تکهی آن را از یک جایی از یک گفتمانی یک مکتبی بسته به اینکه کدامیک از اینها مد شده است، گفتمان حاکم شده، حالا مؤدبانه بگوییم وام میگیرند، راستاش را بگوییم سرقت میکنند. چون وام وقتی است که تو بگویی وام گرفتهام، رسیدی بدهی. ولی وقتی مفاهیم را ترجمه میکنی و نمیگویی از کجا گرفتم و همینطور پخش و پلا میکنی در جامعه و این مفاهیم را مثل نارنجک پرتاب میکنی در افکار عمومی و خودت خم میشوی که ترکشهایش تو را نگیرد، و مسئولیتاش را نمیپذیری و حاضر نیستی به سؤالاتاش جواب بدهی که شفاف بشود و مبانی و مقاصدش معلوم بشود اینها دیگر اسمش وام گرفتن نیست. بهترین دلیلاش این است که شما در گفتمان این نوع روشنفکری در تمام این دورانها خیلی کم دیدهاید ابداع تئوریک. منحنی اجتهاد تقریباً مایل به صفر بوده است. لذا مدام شاهد غوطه خوردنهای متناوب اینها هستید در ادبیات. یک زمانی ادبیات مارکسیستی. باز یک دورهای ادبیات راست، ادبیات لیبرال سرمایهداری. یک دورهای حتی ادبیات فاشیستی. یک دورهای ادبیات فلاسفهی اگزیستان. همینطور از یک حوض درمیآیند میپرند در یک حوض دیگر. من یک جای دیگر هم عرض کردم که شما بهعنوان یک نمونهی آزمایشگاهی سیر روشنفکری از همین دههی 20 تا الان، در همین 609 سال گذشته، حالا دیرتر از مشروطه تا امروز. شما اگر تحقیق بکنید میبینید پرشها و متاسیونهایی که در این روشنفکری در 60، 70 سال اخیر 100 سال اخیر اتفاق افتاده اگر بهعنوان یک نمونهی آزمایشگاهی رجوع بکنید میبینید یک زمانی روشنفکر یعنی کسی که متون ولتر، منتسکیو و روسو را دوبله کند. یک زمانی روشنفکر یعنی این. یک دورهای باز روشنفکر یعنی مارکسیست یا کسی که دعوتگر به مارکسیست بود. کسانی که میگفتند علم مساوی است با مارکسیزم و علمی یعنی مارکسیستی.اسلام هم اگر بخواهد علمی باشد باید مفاهیماش مارکسیستی بشود. یعنی با مارکسیست تطبیق داده شود و ظاهر اسلام به نفع باطن مارکسیزم و سوسیالیزم تأویل بشود. آنهایی که جوانتر هستند یادشان نیست، دانشجویان بخصوص اما اساتید، مهندسین و بعضی دوستان دیگر یادشان است که در یک دورهای در محافل روشنفکری که گرایش به چپ داشتند یعنی روشنفکری ما عمدتاً گرایش به چپ داشت در آن دوران، مذهبی و غیر مذهبی. شما از حق مالکیت خصوصی یک دهقان خردهپا نمیتوانستی حرف بزنی. یک مالکیت مختصر در حدی که یک باغچهای برای خودش باشد. حالا همانها شدند طرفداران توسعه از نوع مالکیت خصوصی بیحد و مرز. برای اینکه گفتمان مارکسیستی یک دورهای گفتمنان برتر بوده است در این محافل، حالا گفتمان لیبرال سرمایهداری گفتمان برتر است. پس شما از خودتان چه دارید؟ شما نه آنزمان جرئت کردید آن گفتمان را نقد بکنید نه امروز جرئت دارید این گفتمان را نقد کنید و این خفقان از نوع روشنفکریاش از خفقان از نوع پلیسیاش بدتر است. همیشه هم آن دوران اینگونه بود و هم الان اینطور است. من یادم است همان موقع آقای مطهری در فلسفهی تاریخ مارکسیزم یک نقدی زده بود. متهمشان کردند به اینکه ایشان متعلق بورژوازی کمپرادور و سرمایهداری وابسته و چه و چه است. چه بلبشو و جوسازیهایی که دربارهی شهید مطهری در آن دوره میشد. حالا بعضی از همانها مقاله مینویسند مطهری متهم میشود که در بحثی که در باب اقتصاد اسلامی کرده تحت تأثیر مارکسیزم بوده یا تحت تأثیر سوسیالیزم بوده. همانها الان دارند مینویسند. اینها اسمش تجدید نظر نیست. در تجدید نظر باید یک نظری باشد. خب از بعضیها پرسیدند تجدید نظر چیست؟ گفت تجدید یعنی چه؟ از بعضیها پرسیدند تجدید نظر چیست؟ گفت نظر یعنی چه؟ نظر نمیدانست یعنی چه. با اینها که از تجدید نظر اصلاً نمیشود صحبت کرد. اینها اسمش معلق زدن است، اینها تجدید نظر نیست. منتها معلق زدن در خلأ امکان ندارد، انرژی میخواهد. انرژیاش همین پزها و دروغهای روشنفکری است که شما یک دورهای بگویید مدرنیزم یعنی آن، اسلام مدرن، قرائت مدرن و جدید از اسلام یعنی قرائت سوسیالیستی و مارکسیستی از اسلام. بعد که کمونیستها سقوط کردند لیبرال سرمایهداری در دنیا حاکم شد شما بگویید مدرنیزم و قرائت مدرن و انسانی از اسلام یعنی قرائت لیبرالی و سرمایهداری از اسلام. اینها بلاهایی است که بر سر جامعهی روشنفکری ما متأسفانه آمده و باید مجلس روضه گرفت برای این روشنفکری. باید واقعاً همدردی کرد با صاحب مجلس. کسانی که آنزمان منتقد مارکسیزم بودند باز در یک دورهای بحث دلهرهی وجود مال فلاسفهی ادیستانس پیش آوردند. یک دورهای آن پرچم روشنفکری شده بود. هر کس میخواست روشنفکر باشد از نوع دینی یا غیردینی باید 4، 5 تا مفهوم از فلسفهی ادیستانس لابهلای بحثهایش میآورد. همینطور بسته به این بود که چه موج ترجمهای راه بیفتد و بیاید در داخل ایران. روشنفکری یک مرتبه فرمانش را 180 درجه میچرخاند. تا حالا هم که دوباره روشنفکری سر و ته شده، عودت کرده به روشنفکری صدر مشروطه. یعنی همان چیزهایی که کدهای مارکسیستی بود و یک زمانی در بیانیهها و مجلهها و سخنرانیهای روشنفکری شما همش این کدهای مارکسیستی را میشنیدید مثل زحمتکشان، طبقات، فاصلههای طبقاتی، حکم قطعی تاریخ، سانترالیزم حزب انقلاب و پیشرو و این حرفها. یک مرتبه در ایم کارگاه روشنفکری اینجوری با کیمیا و سیمیا و لیمیا یک مرتبه 180 درجه ملق زد و همهی آن کدها حذف شد. همهی آنهایی که آنتیتز آنها بودند یک زمانی اصلاً مفاهیم درست شد برای نقد مارکسیزم. حالا همانها شده کدهای روشنفکری. حالا باید همه طرفدار سو سایتی، طرفدار تکثرگرایی، جامعهی مدنی، مدارا، نسبت، تساهل، شکاکیت، حقیقت معلوم نیست یک تکهاش دست من است یک تکهاش دست عمهام است، یک تکهاش دست دشمن است، همهی ما سهمی داریم، اصلاً نمیشود داوری کرد و اینجور. بعضی از اینها را من در هر دو تاریخ دیدم. مقالات 30 سال پیش اینها 20، 25 سال پیش اینها را دیدم مقالات الانشان را هم دارم میبینم. یک زمانی از یک قطعیت تاریخ حرف میزدند که مو لای درزش نمیرفت. میگفت تاریخ سیر قطعی خودش را به سمت سوسیالیزم خواهد کرد و انقلابیها و پروتالیا و کارگرها و زحمتکشان هم خیلی زور بزنند ماما هستند. نقش ماما را میتوانند بازی کنند. یعنی تسریع و تسهیل این زایمان تاریخ را میتوانند انجام دهند. والا این قطعیت دارد و آیندهی تاریخ این است. امروز همانها میگویند اصلاً تاریخ سر و ته ندارد، غایتی ندارد، مبدأیی ندارد. چرا از موضع تلوئلوژیک نگاه میکنید به تاریخ و به انسان؟ غایتی در کار نیست، عقلانیتی در کار نیست، جهتی ندارد، هیچی، همهچیز سر و ته است. هر لحظه همهچیز قابل سر و ته شدن است. باید گفت مغز اینها مثل دکان اجارهای است یک دورهای مثل اینکه هنگلس و مارکس و لنین اجارهاش میدادند حالا به پوپر و فردریش فون هایک و آیزایا برلین و استوارت میل و جان لاک و اینها اجاره دادهاند. اینها الان گرانتر اجاره میکنند در این دوره و زمانه. این مغز خلاق یک روشنفکر است؟ یا کاسهی خالی گدایی است؟ شما مبشر یک فکر هستید یا در خلأ دارید حرف میزنید؟ امروز همانها آمدند از اصالت حریم خصوصی، توزیع مالکیتهای بزرگی تحت عنوان توسعه، تقدم آزادی بر عدالت، تکثرگرایی، نسبیت، جامعهی مدنی حرف میزنند و اینها شده ترجیعبندشان. آیههای قرآنشان اینها شده. هر آیه و روایتی در قرآن و کتاب و سنت ببینی که یک جوری با سوسایتی و نسبیت نخواند آنها را باید گذاشت کنار. باید یک قرائت انسانی و مدرن از دین داد یعنی آنها را حذف کرد. یک دورهای اصلاً شما جرئت نمیکردی در محافل روشنفکری 30 سال پیش از معنویت و تساهل و مدارا و این حرفها حرف بزنی. روشنفکری عبارت بود از سیاست، جهاد، مبارزه و عدالت. یک چیز خشنی. باز دوره عوض میشود شما جرئت نمیکنید در محافل روشنفکری بگویید اسلام جهاد دارد، شهادت دارد، بعضی از احکام و معارف انسان قطعی هستند و مو لای درزشان نمیرود. بعضیهایش قابل قرائتها و تفاسیر مختلف نیست. بعضیهایش هم که هست تازه متد دارد هر قرائتی نمیشود. روش دارد باید بتوان داوری کرد. بلبشو که نیست. ما باید حواسمان باشد اینها دگمها و جزمهای روشنفکری است که از نظر قدمت و استحکام و نفوذناپذیری به اندازهی دگمهای سنتی خطرناک هستند. بلکه از جزمهای سنتی خطرناک هستند برای اینکه اینها اسمهای روشنفکری دارند. برای اینها ژیگول هستند. جزمهایی هستند که ژیگول هستند و شکستن این جزمها خیلی خطرناکتر و سختتر است تا آنهایی که همین طور راست و حسینی از اول مستقیم ظاهر و باطناش معلوم است که این جزم است. معلوم میشود که این تعصب است. خیلی متشکرم و عذر میخواهم.
هشتگهای موضوعی