بسمالله الرحمن الرحیم
سلام عرض میکنم به محضر خواهران و برادران عزیز، و توفیق بزرگ و مغتنمی است برای حضور در محضر شریف شما و عرض ادب به ساحت مبلّغین و مبلّغات فرهنگ محرم. به مناسبت این جلسه که در واقع دوستان، پیامآوران و پیامبران محرم هستند در یک افق خاصی بایستی وارد بحث و مباحثه شویم. گرچه آن بزرگان عید و عزایشان در راستای یک آرمان بود و مرگ و زندگیشان رو به یک قبله و مضمون اصلی و عزای اهل بیت پیامبر(ص) در واقع یکی است و پیامبران محرم که شما باشید، در واقع من تشبیه میکنم کار شما عزیزان را با کار مسلمبنعقیل که او پیشاپیش کاروان محرم حرکت میکرد و پیام سیدالشهدا را میرساند قبل از اینکه ایشان برسد و شما به دنبال کاروان سیدالشهداء در طول تاریخ در حرکت هستید تا قیام کاروان محرم را به آبادیهای دور و نزدیک در هر دورهای برسانید. صدای شما در واقع همان صداق مسلمبنعقیل است پس از واقعه و فاجعه. مناسبت این جلسه که قرار شد تصدیع کنیم وقت شما را و پیشاپیش عذر میخواهم عرض چند نکتهای است که به نظر بنده به عنوان یک طلبه کوچک در باب تبلیغ دین و نحوه تبلیغ میرسد و چون بحث محرم و سیدالشهدا نزدیک است من به نظرم آمد که توصیه خود سیدالشهداء(ع) خطاب به علمای دین، که مضمون خطابه و سخنرانیای است از سیدالشهدا که در مراسم حج در منی، حدود یک سال قبل از قضیه عاشورا که آنجا فرمودند بزرگان، اصحاب تابعین، مفسرین، قرّاء بزرگ، هرکس از هرجا هست در مراسم حج جمعشان کنند و جمعیت حدود 900 نفر که گفتهاند که نزدیک 200 تن از اصحاب خاص و درجه یک پیامبر در آن محفل حاضر شدند و صدها تن از تابعین. در واقع حضرت علما و نخبگان و روشنفکران و مفسران قرآن را بزرگان جهان اسلام را که در مکه جمع بودند در آن سخنرانی با آنها احتجاج کردند و خطابی که به آنها شده، حالا بعضی از فرمایشات حضرت را در بخش دوم عرایضم عرض میکنم نشان میدهد که به تنقیح منات، آن خطاب قابل تعمیم است و همه علمای دین مبلغان شریعت و مفسران قرآن در طول تاریخ. شما هم خواهش میکنم توجه کنید و بروید این خطبه را بخوانید، در تحفالعقول هم نقل شده و در منابع دیگری هم نقل شده به تقطیع، این خطبه هم از امیرالمؤمنین(ع) هم نقل شده و از سیدالشهدا در منی هم نقل شده است که من فکر میکنم با توجه به نوع واژگانی و نوع خطاباتی که شده به نظرم میرسد که این باید منسوب به سیدالشهداء(ع) باشد تا امیرالمؤمنین(ع).
تا کی مردم به خاطر اسلام به شما احترام بگذارند؟ شما پس کی میخواهید به داد اسلام برسید و به اسلام خدمت کنید. اینها جملات سیدالشهداء است، وقتی که زمزمة قیام عاشورا کمکم دارد بلند میشود. اتمام حجت میکند با بزرگان و علما و قرّاء قرآن و بزرگان و مفسّرین. ایشان خودشان تبلیغ دین و امر به معروف و نهی از منکر را تبلیغ میکردند. من فقط ترجمه میکنم سریع، و عبارت را میخوانم و سریع عرض میکنم و وقت شریفتان را نمیگیرم. عرض کردم این خطبه را گفتهاند یک سال قبل از قضیه عاشورا، بعضیها گفتهاند حج سال قبل از عاشورا، طبق مشهور گفتهاند آن روزها این خطابه بوده است. بعضیها تاریخهای دیگری هم برایش گفتهاند.
آنجا حضرت آیاتی از قرآن کریم را میخوانند که میفرماید احوار و رهبان، آخوندهای مسیحی و ادیان قبل از اسلام میفرماید اینها نسبت به عدالت اجتماعی و اقتصادی حساسیت نداشتند، امر به معروف و نهی از منکر نکردند، در کنار مردم و تودههای محروم نایستادند و حقوق مردم را مطالبه نکردند، در برابر ضدارزشها و فسادها و بیعدالتیها سکوت کردند و خداوند آنها را در دنیا و آخرت عذاب و عقاب کرد و خواهد کرد و دینشان از دست رفت. اول مسخ شد و بعد نسخ شد.
بعد حضرت میفرمایند خطاب به علمای اسلام که در این جلسه بودند، اصحاب پیامبر و تابعین، بعضی از قرّاء و بزرگان جهان اسلام بودند، عباراتی را که میخوانم تعابیری که حضرت دارند، شما ببینید کاملاً معلوم میشود مخاطب تقریباً یک تیپی بودند که میشود به آنها تعبیر کرد که علمای دین در آن زمان بودند که به تکلیفشان عمل نمیکردند. کسانی که حسینبنعلی را در قضیه کربلا و در برابر دستگاه تنها گذاشتند. حضرت میگویند این بلایی که بر سر روحانیت و ادیان قبل آمد مختص به آنها نیست، بر سر شما هم خواهد آمد، و اگر شما هم امر به معروف و نهی از منکر و مقاومت در برابر ضد ارزشها نکنید و در برابر بیعدالتیها و انحرافات سکوت بکنید و سازش کنید و دنبال دنیای خودتان بروید شما هم با اسلام هم همین معامله خواهد شد. بعد توضیح میدهند سیدالشهداء(ع) فرمود من برای امر به معروف و نهی از منکر قیام کردم، درست است؟ مگر نفرمود؟ فرمود که من قیام کردم برای تصاحب (0:05:55)
قدرت و شهرت و جاهطلبی و ماجراجویی و... نبود مردم، قیام کردم برای امر به معروف و نهی از منکر. حالا خود سیدالشهدء(ع) در این خطبه توضیح میدهد که منظورش از امر به معروف و نهی از منکر چیست؟ ببینید فرمود «ذلک أنَّ الأمر بالمعروف و نهی عن المنکر دعاءُ اِلی الإسلام» دعوت به اسلام، فراخوان به دین است. چطوری؟ حالا اگر همینجا تمام شده بود ممکن بود چندتا تعبیر از این فرمایش سیدالشهداء(ع) بکنیم، که خب بیاییم به مردم بگوییم که حق این است، باطل این است، ارزش این است، ضد ارزش این است، برویم دنبال کارمان! امر به معروف و نهی از منکر یعنی همین. ادامه میدهند میفرمایند «معَ ردِّ المظالم» و این معیت خیلی مهم است. فرمود امر به معروف و نهی از منکر فقط دعوت به اسلام نیست که مردم شما بنشینید من کاری ندارم که شما چطور زندگی میکنید؟ چه اتفاقاتی میافتد؟ من میخواهم شبهاتتان را برطرف کنم، اصلاً اینطوری نمیشود دین را نگه داشت. شبهه را باید جواب بدهی، به تعبیر روایات «إذا خَتَم بِشُبهات» (0:06:57)
اولیای خدا باید بیایند وسط شبهات را پاسخ بدهند و دفع کنند، اما فقط پاسخ دادن به شبهات نیست، مردم بنشینید من میخواهم هدایتتان بکنم! من میخواهم شبهاتتان را جواب بدهم! اینطوری نیست. یک بخشیاش این است. در کنارش سیدالشهداء(ع) این را میگوید اگر این نباشد آن هم تأثیر نمیکند. «مع ردّ المظالم» رد مظالم یعنی اجرای عدالت. یعنی جبران ستمها، جبران همه بیعدالتیهای اقتصادی، قضایی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی که در جامعه شده است. همه جا باید داد بزنیم. باز ممکن است کسی بگوید که خب رد مظالم هم میکنیم تا جایی که بشود میرویم بعضی ظلمها را جبران میکنیم، به بعضی از مظلومین هم کمک میکنیم، علیه ظلم هم حرف میزنیم و میگوییم ظلم بد است، ظلم بد است در کل، بعضیها میخواهند موضع نگیرند میگویند آقا عدل در کل خوب است و ظلم هم در کل بد است، اینکه عدل خوب است ظلم بد است که جزء مستقلّات عقلیه است احتیاجی به شرع هم ندارد، هنر که نکردیم ظلم بد است عقل خوب است. سیدالشهداء میگوید که – خواهش میکنم دقت بفرمایید این «و» عطف نشانه این است که مطلب تازهای است و واقعاً هم اینها مطلب دیگر است- میفرمایند که ردّ مظالم هم کافی نیست، جبران بیعدالتیها هم کافی نیست، «و مخالفة ظالم» نباید بگوییم من در کل با ظلم مخالفم، باید ظالم را پیدا کنیم بلند شویم یقهاش را بگیریم، «مع مخالفة ظالم» باید ظلم را بشناسیم، موضع بگیریم، دعوت به دین بکنیم، جبران بیعدالتیها را بکنیم آن وقت ظالم را هم پیدا کنیم و یقهاش را بگیریم. بعدیاش جالب است. اینها جزء فلسفه قیام عاشوراست، خواهش میکنم این خطبه را قبل از منبرهایی که در عاشورا در محرم میروید حتماً بخوانید. برای امر به معروف و نهی از منکر را تعریف میکند، میفرماید «و قسمة الشیء و الغنائم» تقسیم عادلانه بیتالمال، تقسیم و توزیع درست اموال عمومی، اینها امر به معروف و نهی از منکر است. سیدالشهدا میگوید من برای اینها قیام کردم. برای تقسیم عادلانه اموال عمومی و بیتالمال. بعد میفرماید که «بِأخذِ الصّدقات من مواضعها و وضعها فی حقّها» گرفتن، این "صدقه" به معنی صدقه مستحب نیست، "صدقه" به معنای مالیات، گرفتن مالیات از آنجا که باید گرفت یعنی از اغنیاء و سرمایهدارها «و وضعها فی حقّها» نهادن آنجا که باید نهاد. یعنی مبارزه با فاصلههای طبقاتی، یعنی سیدالشهداء(ع) میفرمایند که من قیام میکنم در عاشورا برای اینکه یکی از اهداف من و علل قیام من این است که جامعه اسلامی نباید یک عدهای از سیری بترکند و یک عده از گرسنگی دخترانشان خودفروشی کنند. البته امر به معروف و نهی از منکر در زمان حکومت اسلامی با امر به معروف و نهی از منکر در زمان حکومت جور حتماً فرق میکند؛ اما باید امر به معروف و نهی از منکر کرد. سیدالشهدا(ع) میفرماید من قیام کردم برای امر به معروف و نهی از منکر، تعریف میکنند که عبارت است از دعوت به اسلام، اجرای عدالت، رد مظالم، جبران ستمها، مخالفت با ظالم، یعنی یقهگیری و «قسمة الشیء و الغنائم» تقسیم درست اموال عمومی «و اخذُ صدقات من مواضعها» گرفتن مالیات، یعنی باید پول ومالیات را از سرمایهدارها و گردنکلفتها بگیریم و به فقرا و محرومین بدهیم. یعنی اسلام جامعه با فاصله طبقاتی را نمیپذیرد با فاصله و شکافهای کذایی و طبقاتی. بعد میفرمایند «ثم انتم ایّتها ------(0:10:46)------» سپس شما ای گروهی که «بالعلم مشهوره» شما مشهور به علم هستید «و بالخیر المذکوره» همهتان به خوبی یادتان میکنند و مقدس هستید «و بالنَّصیحة معروفه» شناخته شدید به این که شما آدمهای خیرخواه و خوب و خدومی هستید «و بالله فی أنفس النّاس محابه» و به خاطر خدا در دل مردم هیبت دارید، مردم به خاطر خدا به شما احترام میگذارند. ای کسانی که مردم به خاطر خدا به شما احترام میگذارند اینها تعابیر سیدالشهداست، بعد فرمود شریف و بزرگان و قدرتمندان به شما احترام میگذارند «و یُکرِمُکُم الضّعیف» و ضعفا و بیچارگان و طبقات محروم هم شما را احترام و اکرام میکنند «و یؤثرِکم من لا فضل لکم علیه و لا یَدَ لکم عنده» کسانی شما را «یُؤثِرُکُم» یعنی ترجیح میدهند بر خودشان، کسانی شما را بر خودشان ترجیح میدهند که «لافضلَ لَکم علیه» هیچ فضلی بر آنها ندارید، کدام عمل صالحی بهتر از آنها انجام دادهاید؟ کدام تقوایی بیشتر از آنها دارید؟ کجا گذشت بیشتر از آنها دارید؟! کجا به دین بیشتر از آنها عمل میکنید. سیدالشهداء(ع) به آنها فرمودند که کسانی شما را بر خودشان مقدم میدانند و جلو میاندازند، هرجا میروید میگویند آقا شما بفرمایید جلو! اول جلوی آقا سفره بیندازید! اول ایشان سوار ماشین شوند! ایشان بالای مجلس بنشینند! همه جا «یؤثرکم» شما را مقدم میدانند بر خودشان «من لا فضل لکم علیه» کسانی که شما پیش خدا فضلی بر آنها ندارید. کاری و عمل صالحی بیشتر از آنها نکردید، «و لا یَدَ لکم عنده تَشفَعونَ فی الحوائج اِذا فَنَد» میگویند شفاعت و وساطت، میگویند وقتی شفاعت و وساطت هیچ کسی را قبول نمیکنند وساطت و شفاعت شماها را قبول میکنند و برایتان احترام قائلند. شفاعت میکنید شفاعتتان را قبول میکنند «تَمشون فی الطّریق بِهیبتِ المُلوک و کرامتِ الأکابر» کرامت بزرگان، «ألیس کل ذلک» ببینید سیدالشهداء(ع) سؤال میکنند «ألیس کل ذلک إنّما مِن تُموهُ ما یُرجی عندکم قیام بِحقّ الله» (0:12:56)
حضرت عباسی تمام این احترامی که مردم برای شما قائلند آیا بخاطر این نیست که از شما توقع دارند که به حق خدا قیام کنید. بخاطر این توقع است، یعنی میگویند ما اینها را احترام میکنیم بالاخره اینها یک جایی به داد دین میرسند. اینها کلمه و احکام خدا را میگویند از عدالت دفاع میکنند چون میگویند شما به داد دین میرسید به شما احترام میگذارند. بعد میفرمایند «و اِن کُنتم اَن أکثر حقه تقصرون» از بیشتر حق خدا و وظایفی که به عهدهتان هست شما کوتاهی میکنید با وجود همه احتراماتی که مردم به خاطر خدا برای شما برای شما قائلند. «فَستَخفَفتُم حق الائمه» حق ائمه و بزرگان و رهبران دین را شما کوچک شمردید. «فامَا حق الضُعفا فَضَّیعتُم» حقوق بیچارگان و ضعفا را تضعیف کردید، نه اینکه خودتان ظلم کردید، دیدید به آنها ظلم شد نگاه کردید و سکوت کردید. اینها جملات سیدالشهداست به علمای اسلام در اصحاب پیامبر «فأما حق الضُعفا فضیعتم فأما حقُکم به زعمِکم فَطَلتُم» هرجا بحث حق و حقوق خودتان بود مطالبه کردید هرجا بحث حقالله و حقالناس بود محرومین و ضعفا و بیچارگان بودند «ضَیَّعَتُم» سکوت کردید، گفتید رها کن آقا مگر من پیغمبر امتم؟!
«فلا ما لم بَذلتُمُوه» نه مالی در راه دین دادید؟ در راه خدا از چه گذشتید؟ کجا انفاق کردید؟ کجا گرسنگی برای دین تحمل کردید؟ «و لا نفساً خاطَرتُم بها لِلَّذی خَلَقَها» نه جانی که از خدا گرفتید این جان را بخاطر خدا و برای دین به خطر انداختید، یک سیلی برای دین نخوردید، در معرض شهادتی، زندانی، مصیبتی، چقدر ریسک کردی و حاضر شدی برای دین کتک بخوری؟ فرمود شما نه مالی برای خدا دادید نه جانتان که تازه برای خداست برای خودش حتی به خطر انداختید، با این وجود «و لا عشیرهً عادَیتُموها فی ذات الله» نه با قوم و خویشهای فاسدتان در راه خدا درگیر شدید، با همه این وجود «أنتم تَتَمَّنون علی الله جنة» آرزوی بهشت هم دارید! خوب دیگر ما جایمان در بهشت است! «وَ مُجاورهً رُسُل» در کنار انبیای الهی در بهشت هستیم. «و اماناً بعذابِ» خداوند همه را عذاب میکند غیر از ما را، بعد سیدالشهداء میفرمایند «اَمّا أنا فلقد خشیتُ علیکم ایها المتمَّنون علی الله اَن تَحِلَّ بِکم نقمَکُم من نَقَماتِ» اما من منتظر عذاب خدا برای شما هستم، شما مجاورت پیامبران در بهشت هستید؟!! من منتظر عذاب شما هستم. «لَاَنَّکُم بَلَغتُم کرامة الله منزلةً فُضّلتُم بها» شما به خاطر خدا تحسین و تکریم شدید «و من یُعرف بالله و انتم فی عباده تکرمون» شما بخاطر خدا در بین مردم تکریم و احترام میشوید «و قد ترونَه عهوداللهِ منقوصَه» اما میثاق خدا را میبینید که پایمال شد «منقوضَه» نقض شد «ولا تفزَعون» داد نمیزنید. میبینید ظلم میشود ولی سکوت میکنید «و أنتم لِبعضٍ بِمَن آبائکم تَفضعون» یک توهین کوچکی به پدران و خودتان بشود دادتان بلند میشود، به شما جسارت شود داد میزنید اما به میثاق پیامبر جسارت میشود راحت از کنارش عبور میکنید. بعد میثاق پیامبر چیست؟ باز دقت بفرمایید ببینید که سیدالشهدا(ع) تفکیک مادیت از معنویت ما نداریم بلافاصله سیدالشهداء میثاق پیامبر را توضیح میدهند «و ذِمَّة رسول اللهِ مقحوره» میثاق پیامبر تحقیر شد و بعد میفرماید کورها، کرها، لالها، زمینگیران، بیمارها «فی المدائن مهمله» کرها مهمل افتادند و کسی به دادشان نمیرسد «و لا تَرحمُون» شما به آنها رحم نمیکنید «وَ لا فی منزِلَتِکُم تعملون» از منزلت خودتان هم استفاده نمیکنید و عمل نمیکنید.
حالا میگوید عمل پیشکشتان «و لا مَن عَمِلَ فیها تَعنون» لااقل کسی که در این راه دارد عمل میکند کمکش کنید. شما که اهل عمل نیستید من هم که قیام کردم به من هم کمک نمیکنید! نه اهل عمل هستید نه به اهل عمل کمک میکنید «و بالإدهانِ و المُسانِعَةِ عندَ دَلَمَةِ تعمَنُون» ادهام، میفرماید شما با ماستمالی و «مسانعِه»، مسانعه یعنی همین سازشکاری و بازیدرآوردن، شما امنیت خودتان را تأمین میکنید «کلُّ ذلکَ مِمّا اَمَرتُمُ الله بِهِ منَ النَّهی و التَناهی و أنتُم عنهُ غافلون و أنتم اَعظَم النّاس من مصیبةَ...» بعد میفرمایند که شما حتی منزلت خودتان را هم که «مجالِ الأمور بِأیدِ العُلماء» بود آن را هم از دست دادید. حکومت برای شما علماء است آن هم گذاشتید دست این باند امویها بیفتد. این قسمت آخر را ملاحظه بفرمایید «ما سُلِّتُم ذلک» این قدرت و عظمت از شما سلب نشد «إلّا بِتَفَرُّقِکُم عَنِ الحق»، «ما سُلِّتُم ذلک إلّا بِتَفَرُّقِکُم عَن الحق » بخاطر تفرقهتان از حق این قدرت از شما سلب شد «و اختلافکُم فی السُنَّة بعدَ البَیَّنَةَ الواضحَ» اختلاف در دین که هر کدام یک قرائت درآوردید از خودتان، و گفتید این قرائت من است آخرش هم معلوم نشد پس خودِ دین چیست و مردم چه باید بکنند؟ «وَ لا سَیَّرکُم عَلی العذاب و لو صَبَرتُم علی العذابِ تَحَمَّلَتُمُ المَعونَتِ فی ذات الله کانت امورالله علیکم طَرِد و عنکم تستُر و علیکم تَرجِح» شما تحمل شکنجه و اذیت در راه خدا را نداشتید، نهی از منکر کتک دارد، دربهدری دارد، حقوقت کم میشود، مصیبت دارد، این را حاضر نشدی تحمل کنی و لذا در راه خدا مصیبت تحمل نکردید، حالا آن قسمت آخر را میخواستم عرض کنیم این است، میفرماید اینها را مسلّط کرد بر شما، «فِرارُکم مِنَ الموت» فرار از مرگ، از مرگ میترسید «وَ اِعجابُکُم فی الحیات التی هی مفارِقَتُکُم» و چسبیدید به دنیا، دنیا شما را رها میکند ولی شما نمیخواهید آن را رها کنید به دنیا چسبیدید برای همین است که ذلیل میشوید، و ظلم دارد حاکم میشود و منکر معروف میشود و معروف منکر! «فَأسلَتُمُ الضُّعفاء فی أیدیهم» مستضعفین و این طبقات بیچاره در دست اینها رها کردید «فَمِن بینِ مستعبدٍ مقهور» یک عدهای از آنها مثل بردهها مقهور زیر دست و پای اینها افتادند «و بینَ مُستضعفٍ علی معیشَتِهِ مغلوب» یک عدهشان هم مستضعف هستند که نان شبشان را هم ندارند و شما رها اینها را رها کردید، فقط میخواهند حکومت بکنند.
(از دقیقه 19 تغییر تِرَک سخنرانی)
نام حسینبنعلی(ع) را که میشنویم همه ما در درجه اول به یاد عزّت و حماسه و مقاومت و شهادت میافتیم ولی باید توجه داشته باشیم که این تنها بُعد شخصیت حسین نیست، امام حسین(ع) اسلام مجسّم است و مجسمه اسلام، و همانطور که اسلام چند بُعدی و همه جانبه است، امام حسین(ع) هم همینطور است. بُعد حماسه و جهاد دارد که ما شاید با همین بُعدش افکار عمومی آشنا هستند. بُعد عقلانیت و محاسبه و برنامهریزی دارد، بُعد اخلاق و وفا و ادب و تواضع دارد، بُعد نماز و تقوا و عرفان و سجده و اشک دارد، بُعد عدالتخواهی و مردمدوستی و حقطلبی هم دارد. حسینبنعلی(ع) همه اینهاست و التبه چون مظلومت ایشان و قساوت باندهای منحرف شده حاکم شده بر جهان اسلام که نام پیامبر را میآوردند ولی با خط پیامبر و با فرزند پیامبر چنان معاملهای کردند، چون آن قضیه قساوت و مظلومیت در کربلا به اوج رسید بقیة ابعاد حسینبنعلی و ابعاد عاشورا تحت الشعاع این بُعد حماسه و شهادت و مظلومت امام حسین قرار گرفته و علتش هم این است که این بُعد بسیار برجسته و مقدس و استثنایی در تاریخ است.
من امروز با یادکردی از امام حسین(ع) پاسخ به این پرسشهای شما را آغاز میکنم. امام حسین(ع) – که برای هرکدام از اینها یکی دو روایت هم عرض میکنم- با تودههای مردم و بخصوص محرومین نماد و مجسمه مدارا و رحمت بود. یعنی همه انسانها را دوست میداشت، همه را از این حیث خودی میدانست و نسبت به همه به سرنوشت حقوق مادی و سرنوشت معنوی آنها احساس مسئولیت میکرد حتی آدمهای سادهای که تحت تأثیر تبلیغات و جنگ روانی دشمن قرار گرفته بودند و به ایشان توهین میکردند امام حسین با گذشت و رحمت با آنها برخورد میکرد. اما در عین حال با مخالفان اسلام و عدالت و با دشمنان فضیلت و حقیقت ایشان ذرهای مسامحه نکرد و تا پای خون، ایستاد، تا پای کشتن و کشته شدن، تا پای پیرمرد نود ساله تا طفل ششماهه پیش چشم او پرپر بزنند ایستاد. اینکه کجا باید تا پای خون؟ و کجا باید گذشت کرد و اهل مدارا بود؟ اینها همه منطقی دارد که با توجه به اهداف اصلی و ذاتی اسلام معنا پیدا میکند. و الا ممکن است ما در جایی که جای مداراست خشونت نشان بدهیم و جایی که جای قاطعیت و مقاومت است تسامح و لبخند و عقبنشینی و گذشت نشان بدهیم! کجا جای عقبنشینی و سکوت و گذشت است و کجا جای لبخند است؟ و کجا جای مقاومت و شمشیر کشیدن، کشتن و کشته شدن؟
امام حسین(ع) در صفّین و جمل جزء افسران امام علی(ع) بود که جنگیده است، جزو افسران و فرمانده خط. در دوران امام حسن(ع) هم در کنار ایشان، بازوی اصلی امام حسن(ع) بود در حکومت انقلابی و اسلامی ششماههای که بعد از ششماه براندازی شد و سقوط کرد. و بعد در دورانی 20 ساله حکومت معاویه که ده سال آن در زمان امام حسن(ع) بود و ده سال آن بعد از رحلت و شهادت امام حسن(ع)، بیست سال امام حسین(ع) سکوت میکند و دست به شمشیر نمیزند. و بعد در دورهای که بیست سال دوره انتقال قدرت از معاویه به یزید است، ایشان قیام را شروع میکند. اینکه کجا سکوت میکند و کجا دست به اسلحه میبرد، کجا میجنگد و کجا عقب مینشیند؟ اینها تا آن حکمت و راز اصلی اهداف اسلامی شناخته نشود و روش درست برای اصلی – فرعی کردن مسائل درست کشف نشود ما ممکن است خیلی اوقات متوجه نشویم که چه کسانی خودیاند و چه کسانی غیر خودی! خودی و غیر خودی به معنی جبهه حق یا مخالفان جبهه حق. خودی و غیر خودی به این معنا، نه خودی و غیر خودی به این معنا که قوم و خویشهای ما، باند ما، رفقای ما، از حقوق شهروندی بیشتری برخوردار باشند و دیگران کمتر! خودی و غیر خودی به معنای تبعیض در امکانات عمومی نه، خودی و غیر خودی به معنی مرزبندی عقیدتی و سیاسی، یعنی جای دوست و دشمن معلوم باشد. یعنی معلوم باشد ملاک دوستی و دشمنی چیست؟ اگر این ملاک دست ما نیاید در تشخیص خودی و غیر خودی اشتباه میکنیم. که کجا جای صلح است و کجا جای جنگ؟ کجا مدارا؟ کجا قاطعیت و نبرد؟ اشتباه میکنیم. تندروی و کُندروی. و نمیفهمیم چرا امام حسن(ع) با معاویه قطعنامه 598 امضاء میکند و امام حسین(ع) در همین قضیه صلح و قرارداد حضور دارد و چرا بیست سال بعد با همین دستگاه و حکومت با 70 نفر آدم، با زن و بچه و... با اینها درگیر میشود. کجا باید درگیر شد و کجا باید سکوت کرد؟ این سؤالات را اگر آن ملاکات و اهداف شخصی درست شناخته نشود و درست اصلی- فرعی نکنیم واقعاً نمیتوانیم به دست بیاوریم که کجا جای عقبنشینی است و کجا جای پیشروی؟ رابطه عقل و عشق و رابطه جهاد و محاسبه، اینها کجا و چگونه است؟!
من روایات حضرت سیدالشهدا(ع) را خدمتتان عرض میکنم و بحث را آغاز میکنم. یکی از تضادهایی که گاهی باعث سردرگمی میشود نشناختن جای تواضع و قاطعیت است و اینکه میشود در عین حال شما از نظر شخصی و اخلاقی متواضع باشید و در عین حال از حیث عقیدتی و آرمانی کاملاً قاطع باشید برای اینکه تکبّر را با قاطعیت نباید اشتباه گرفت. همانطور تواضع را با دمدمیمزاج و بوقلمون صفتی نباید عوضی گرفت. شما میتوانید یقین و ایمان محکم داشته باشید خاکریزهایتان کاملاً مشخص باشد و در عین حال متواضع باشید. این جمع تواضع و تواضع اخلاقی و خودفراموشی در عین یقین عقیدتی و صلابت و قاطعیت یکی از خصوصیات تمام اهل بیت(ع)، فرزندان و تربیتشدگان مکتب پیامبر و به طور خاص امام حسین(ع) که به طور خاص در رابطه با ایشان بحث میکنیم. متواضع و مؤدب در حوزة شخصی، محکم و قاطع در حوزة عقیده و مبارزات اجتماعی و عدالتخواهانه و اسلامخواهانه.
یک روایتی از امام حسین(ع) نقل شده است که ایشان فرمودند که، از ایشان پرسیدند که آقا ادب چیست؟ ایشان فرمود ادب این است که از خانهات خارج میشوی و به خیابان و به جامعه میآیی «لا تلقی احداً الّا رأیتَ لَهُ الفضلَ علیک» هرکه را میبینی او را از خودت بالاتر و بزرگتر و پیش خدا عزیزتر بدانی، این ادب است. حالا امام حسین(ع) با آن عظمتش این را میگوید. این معنیاش این است که من که از خانه بیرون میآیم با هر که روبهرو میشوم او را از خودم بالاتر میبینم. خودم را از کسی بالاتر و بهتر نمیبینم. ادب این است. این آدم اوج تواضع و ادب که از در خانهاش که به جامعه میآید همه را از خودش بالاتر و بزرگتر ببیند و ذرهای تکبر و خودبزرگبینی در او نباشد و خودش را مدیون ببیند و آنها را صاحب حق. این خصلتی است که در مکتب انبیاء انسان اینگونه تربیت میشود. در عین حال که اینقدر تواضع و ادب است در عین حال امام حسین(ع) قاطع و سر حق و باطل یک ذره معامله نمیکند.
چون آخر بعضیها میگویند از نسبیگرایی و شکاکیّت را که میخواهند دفاع بکنند میگویند برای اینکه ما باید تواضع داشته باشیم در برابر حقیقت، متواضع باید باشیم یعنی باید بگوییم ما هیچ چیز نمیدانیم! این تواضع نظری به این معنا کاملاً در نقطه مقابل تفکر حسینی است. اما تواضع عملی و اخلاقی، عین اخلاق حسینی است. امام حسین در حق و باطل شک نداشت اما در برابر همه کاملاً متواضع بود.
نسبت خدا و مردم که در دیدگاههای لائیک کاملاً نامعلوم است، هرکجا بحث خدا میشود میگویند پس مردم چه؟ هرجا بحث مردم و حقوق مردم پیش میآید میگویند پس خدا چه میشود؟ دعوای انتساب و انتخاب، دعوای مشروعیت آسمانی و زمینی، این تفکیکها و تقابلها در تفکر حسینی نیست. برای اینکه مردمخواهی در طول خداپرستی قرار میگیرد. مردم در عرض خدا نیستند و رقیب خدا نیستند که شما بگویید یا خدا یا مردم؟! احترام به مردم ، احترام به حقوق مادی و معنوی مردم، تلاش برای خدمت به مردم، و مؤدب بودن و متواضع بودن در برابر مردم که همه را از خودت بالاتر بدانی اینها همه در طول خداپرستی و توحید است. این مردمگرایی توحیدی که بعضیها هنوز نمیفهمند و نمیتوانند معنیاش را درک کنند.
به حقوق مردم احترام میگذارند چون خدا گفته است. بنابراین از مردم توقعی ندارند، در بهازای آن خدمتی که به آنها میکنند.
نقل شده وقتی که ایشان در کربلا، بدن پارهپاره امام حسین را خواستند حصیری دور آن بپیچند و دفن کنند. آنهایی که بالای سر امام حسین(ع) آمدند، دیدند روی شانه و پشت امام حسین(ع) آثار چیزهایی هست که اینها رد شمشیر و نیزه و شلاق و... نیست. از امام سجاد(ع) پرسیدند که اینها روی پشت پدر شما چیست؟! گفت اینها آثار کیسههای غذا و گندم و خرمایی است که پدر من شبها به منازل فقرا، بیوهها و یتیمها میبرد. بعد از نمازشب این کار هرشب ایشان بود. این سنت ماست. رسیدگی به مردم و محرومین اینها دیگر آثار تیر و شمشیر و شلاق نیست یک آثار خدمت به مردم و محرومین است. که در «مناقب» شهرآشوب هم این نقل شده است.
یک روایت دیگر از سیدالشهدا(ع) نقل شده است که فرمودند: - فقط ترجمه آن را میخوانم- «به یکدیگر کمک کنید حتی اگر مطمئن هستید از شما تشکر نخواهند کرد. کمکی که میدانید بابت آن از شما تشکر نخواهد شد اجر بالاتر و پاداش بیشتری دارد. نیازهای مردم نعمت خداست، از برآوردن نیاز مردم و کمک به آنان و خدمت به مردم هرگز خسته نشوید.» این لطف است. به کسانی که منتظر کمک شما نیستند کمک کنید و از آنان کمترین توقعی نداشته باشید. بعد فرمود: «هرکه مشکلی از انسانی حل کند، خداوند در دنیا و آخرت مشکلات بسیاری از او را حل خواهد کرد.» این منطق مردمدوستی حسینی است. انساندوستی عاشورایی. و خدمت به مردم برای خدا نه برای تشکر کردن مردم. چون در روایت دیگری از پیامبر اکرم نقل شده است که فرمود: «برای نفرین و آفرین مردم کاری نکنید.» یکی آمد پرسید آقا مؤمن واقعی کیست؟ فرمود مؤمن واقعی این است که تشخیص دهد که تکلیفش در برابر مردم چیست و به مردم خدمت کند و اگر تمام مردم او را نفرین میکنند و علیه او شعار میدهند کَکَش نگزد، و اگر تشویقش هم میکنند باز هم هیچ تأثیری در انگیزه و نیتش نگذارد، این مؤمن واقعی است. مسیر حق و باطل را بشناس و این مسیر را برو، چه "له" تو باشند چه "علیه" تو.
من جایی از شهید بهشتی خواندم، آن سالهای اول انقلاب تقریباً تمام مطبوعات گروههای مخالف و مختلف معمولاً هر روز یک تیتر ریز یا درشت علیه بهشتی داشتند. آقای بهشتی میگوید از نظر تبلیغاتی هدف اول بمباران ژورنالیستی روزنامههای اول انقلاب بود. یک چهره منکوک و مکروهی از ایشان ساخته بودند که حتی خیلی از بچه مسلمانها هم از ایشان دیگر دفاع نمیکردند. دروغهایی که راجع به ایشان گفته بودند و... آقای بهشتی یک روز خدمت امام(ره) میرود و میگوید آقا من دیگر خسته شدم و بعد من بهانهام، من که دل به این مسائل نبستهام، چون ایشان مسئول دستگاه قضایی بود آن موقع، شما اگر اجازه بدهید کارهای حکومتی را رها کنم و بروم مشغول کارهای فرهنگی بشوم همان کارهایی که قبل از انقلاب میکردم. امام(ره) جواب داده بودند که اگر قرار است کسی کارها را رها کند و برود دنبال کار فرهنگی که مسئله نظام و مملکت است را انجام دهد آن من هستم نه شماها! من اولویت بیشتری دارم نسبت به شماها، هم پیرمردترم، هم کارم مرجع تقلید کارش درس خارج بوده و... بعد امام(ره) به ایشان میگویند که بابت فحشهایی که به تو میدهند نباید یک ذره تزلزل در تو ایجاد بشود اگر راهت درست است. بعد ایشان میگوید امام گفتند که صدای مردم را میشنوی، مردم داشتند در حیات یا کوچه شعار درود بر امام میدادند، فرمود میشنوی دارند چه میگویند؟ گفتم بله. گفت اگر همه این مردم همین الآن بگویند مرگ بر خمینی، من ذرهای تردید و تجدیدنظر ذرهای در ذهنم اتفاق نمیافتد. باز هم به همین وظیفهام که خدمت به مردم است و مبارزه برای اجرای عدالت و حدود الهی است باز هم به وظیفهام عمل میکنم، چه مردم بگویند درود و چه بگویند مرگ. تو باید اینطوری باشی. وظیفهات ببین چیست برو عمل کن.
این نکتهای است که سیدالشهداء(ع) میفرماید به دیگران کمک کنید حتی اگر مطمئن هستید که از شما تشکر نخواهند کرد. یعنی خدمت به مردم برای خدا.
مردمسالاری غیر دینی، اسمش مردمسالاری است، واقعیتش مردمسواری است. به مردم خدمت بکن، یا پُز خدمت بده برای اینکه متقابلاً از آنها رأی بگیری، قدرت بگیری، امکانات بگیری، ثروت، قدرت، شهرت، سوار موج شدن؛ این مردم سالاری از نوع دموکراسی غربی است. مردمسالاری دینی که اگرمردم قدر تو را نمیدانند و خبر ندارند از فداکاریهای تو باز هم باید برایشان فداکاری بکنی. توقع متقابلی نباید از مردم داشته باشی. خدمت به آنها تکلیف شرعی و دینی توست. دفاع از حقوق آنها ولو آنها ندانند.
اینکه کجا باید اهل تساهل بود و کجا باید تسامح و سهلانگاری نکرد و باید محکم ایستاد؟ جمع تساهل و اصولگرایی کجاست و چگونه؟ خب امام، آن تساهل و مدارای اسلامی هدفش رشد طرف است با رعایت ظرفیت او. هدف برای رشد اوست، با رعایت ظرفیت او. اما مدارا و تساهل دیگر از نوع دیگر، برای چانهزنی و معامله است برای سیاست و قدرت و ثروت، از نظر نظری هم مبنای آن شکاکیت و نسبیگرایی است. اینکه آقا معلوم نیست حق چیست باطل چیست؟ معلوم نیست شب است یا روز است؟ معلوم نیست خدا هست یا نیست؟ واجب چیست حرام چیست؟ بالاخره بیا با هم کنار بیاییم، ما اسلام را کنار میگذاریم و تو هم مکتب خود را کنار بگذار، بیا با هم یکجوری کنار بیاییم!! این تساهل، تساهل اسلامی با اصولگرایی کاملاً با هم قابل جمع است. شما میتوانید کاملاً اصولگرا باشید، اصولی داشته باشید که پای آن بایستی، اصولی بر زندگیات حاکم باشد و در عین حال کاملاً اهل تساهل و تسامح و رعایت ظرفیت مخاطبت باشی. بین جاهل و معاند فرق بگذاری.
و الّا کسی که اصول ندارد طبیعی است که اصولگرایی هم برای او معنی ندارد. آنهایی که اصولگرایی را مسخره میکنند برای این است که در زندگیشان اصولی حاکم نیست، در سیاست، در اقتصاد، در بازار و... اصلاً اصول ندارند. بنابراین طبیعی است که کسی که میگوید اصول از اساس مشکوک و پادرهواست و معلوم نیست چی به چی است؟ معلوم است که اصولگرایی معنا ندارد. آن وقت تساهلی که او به دنبالش میرود تساهل برای منافع و قدرت و ثروت خودش است. چون تو حتی برای تساهل ورزیدن هم باید اصول داشته باشی.
از خود میپرسند تساهل چرا؟ یک آدم اصولگرا میگوید تساهل به این علت که من اصولی دارم و مقتضای این اصول تساهل است تا اینجا، از این جا به بعد نه! اما تو که اصولی را مطلقا قبول نداری و مبدأ عظیمت تئوریک برای تساهل در ذهن توست جزء منافعات برای چیست؟ و به محض اینکه به قدرت برسی تساهل را کنار میگذاری. ولی یک آدم اصولگرا به قدرت هم که برسد تساهل را آنجا که باید تساهل کند کنار نمیگذارد. نمونهاش سیدالشهداء(ع) است که باز این روایت هم هست که ببینید تساهل در مسائل شخصی، در باب حقوق شخصی خود را ندیدن، خود را کوچک دیدن و از همه پایینتر دیدن، اما بر سر مسائل عقیدتی و اسلام و عدالت، امام تاریخ بودن و جلوی همه ایستادن.
خب آنجا که مسئله شخصی است باز روایت هست که، یک روز یکی از اصحاب امام حسین(ع) میگوید روزی در خیابان دیدم که ایشان کسی به نام ابنکوبه – چنین کسی- سلام کرد. امام حسین(ع) داشت رد میشد سلام کرد به او. تعجب کردند که چرا به این سلام میکنند چون این آدم به فساد مشهور بود. بعد که رد شدند به امام گفتند که آقا شما به چنین کسی در خیابان جلوی همه سلام میکنید؟! امام حسین(ع) فرمود: «خداوند او را سزاوار توحید میداند، تو او را سزاوار یک سلام نمیدانی» خدا او را سزاوار توحید میداند، یعنی انسانی است که، انبیاء برای همین انسانها آمدند. یعنی خدا اینها را سزاوار توحید میداند که انبیاء را برای اینها فرستاد. تو آن را سزاوار یک سلام نمیدانی. فاسد هست اما سزاوار جذب و هدایت است. از او هم نباید مأیوس بود.
امام حسین نمیگوید عدل چیست؟ فساد چیست؟ تقوا چیست؟ اینها همه بیخود است! این را نمیگوید، میگوید اینها همه با هم فرق دارند. عادل فاسق با هم فرق میکند اما نباید از اینها مأیوس بود. باید مثل باران بود که بر خوبان و بدان یکسان میبارد. ما باید بر همه بباریم. و اگر کسی بخصوص پیش ایشان میآمد، امام حسین(ع) بارها فرمود تا از شما چیزی نخواستند به آنها کمک کنید وقتی از شما چیزی خواستند که کمک کردن بر شما واجب است. اگر از شما چیزی بخواهندکمک کردن بر شما واجب است و اگر کمک نکنی حرام است. تا از شما کمک نخواستند به مردم کمک کنید.
بعد آمده که روزی کسی از حسین(ع) چیزی خواست، امام اتفاقاً آن روز در منزل چیزی نداشتند به او بدهند. نمیشناختن هم که او کیست، به او فرمود برادر درخواست تو نزد من بسیار مکرم است و حق برادر بر برادر بسیار عظیم؛ اما متأسفانه در شرایطی هستم که نمیتوانم حق تو را ادا کنم. انسان هرچه در راه خدا و در راه خدمت به انسان دیگر بدهد کم داده است. همه ثروتها باز در خور شأن تو نیست که تشکر کنی.
ببینید امام حسین(ع) و ائمه(ع) اصلاً دنبال خالیبندی و چاخان و هرچه به تو بدهیم کم است! از این حرفهایی که همه ما به هم میگوییم نیست. واقعاً امام حسین(ع) منطقش این است که کرامت یک انسان ولو او را نمیشناسی آنقدر بالاست که اگر همه ثروت دنیا را به او بدهی برای اینکه به او توهینی نشود و او تحقیر نشود باز هم کم است. کرامت انسان اینقدر بالاست. ولو یک انسان که اگر تمام ثروت دنیا را برای حفظ کرامت او خرج کنی، باز هم کم است.
از آقا علیبنموسیالرضا(ع) نقل شده که کسی آمد در جلسه، محتاج بود و نیازی داشت آمد چیزی بگوید، نشست جلوی عدهای، آمدند لب به سخن باز کنند و امام رضا(ع) کلامش را قطع کردند، باز آمد بگوید آقا عرض شود... باز امام رضا(ع) نمیگذاشتند حرف بزند، یک مرتبه، دو مرتبه. مرد تعجب کرد که چه شده که امام نمیگذارد او حرف بزند؟! بعد که جلسه تمام شد، امام رضا(ع) خیلی در جلسه ننشستند و رفتند بیرون که او جلوی جمعیت حرفش را نگوید. بعد که دوباره آمد در زد، میگوید امام رضا(ع) در را باز کردند و از لای در بدون اینکه چشمشان به چشم من بیفتد، دستشان را از لای در آوردند و مقداری پول کف دست من گذاشتند و عذرخواهی هم کردند.
بعد از حضرت رضا(ع) پرسیدند که آقا چرا اینگونه؟ فرمود برای اینکه اگر همه دنیا را به یک انسان بدهند ارزش اینکه او جلوی جمع تحقیر شود ندارد. او میخواست جلوی جمع از من خواهش مالی بکند، کمک بخواهد، من نمیتوانم ببینم به چهره یک انسان همین مقدار احساس حقارت بیفتد که خطوط چهرهاش بهم بریزد و قیافهاش قیافه انسان حقیر بگیرد به خاطر یک مشکل مالی. همین مقدار را من تحمل ندارم. ما اینگونه تربیت شدیم. حقارت هیچ انسانی را نمیخواهیم ببینیم. من نگذاشتم جلوی جمع حرف بزند برای اینکه میدانستم چه میخواهد بگوید. من نخواستم چشمش در چشم من بیفتد و به همین اندازه به خودش زحمت بدهد که از من تشکر کند که آقا به من کمک کردید. همین مقدار هم یک نوع کوچک شدن است، من نمیخواهم او کوچک شود.
ببینید این منطق اسلام و تشیّع است که امام حسین(ع) فرمودند اگر همه ثروتها را به تو بدهند باز در خور شأن تو نیست که از من تشکر کنی، ولی هدیه اندک مرا بپذیر. همان مقداری که در خانه بود به او دادند. بعد آمده که هرچه آن روز در خانه داشت به او داد حتی عبایش را، امام حسین(ع) هرچه در خانه داشت جمع کرد به او داد و گفت آقا ببخشید همینقدر هست من عذرخواهی میکنم.
ببینید این بندگان خاص خدا، یعنی مقرّبترین انسانها به خدا، مردمیترین انسانها هستند. این منطق که خدایا مردم، انتساب یا انتخاب؟ اینها منطق است؟! اینها منطق غرب است و مردم مردم میگویند که کار خودشان را بکنند!
یک روایت دیگر، که باز در مسائل شخصی، در برابر آدمهای جاهل اهل مدارا بودند و در مسائل نبرد اسلام و کفر و عدل و ظلم، دیگر با هیچ کس کوتاه نمیآمدند با هیچ کس. بچه شش ماههاش در دستش پرپر میزند و میگوید خدایا خوشحالم که این اتفاق پیش چشمان تو افتاده و خونش را به آسمان میپاشد. یعنی مثل آب خوردن است که بچه ششماههاش جلوی چشمانش پرپر بزند، اصلاً اینها برای ما ماند.
خب کسی که آبروی انسان اینقدر برایش محترم است یک جاهایی هم از همه چیز میگذرد و پای آن میایستد. یک نمونه از توهینهای ...
هشتگهای موضوعی