فروردین 1381

رفورم در اسلام، بازی با صفر

دانشگاه یزد

بسم‌الله الرحمن الرحیم

بنده هم متقابلاً به محضر محترم خواهران و برادران عزیز، اساتید بزرگوار، دانشجویان محترم و کلیه‌ی بزرگانی که منت گذاشتند و از این حقیر دعوت کردند که به محضر شما در دانشگاه یزد بیایم عرض سلام و ادب می‌کنم و امیدوار هستم که وقت شریف شما را در این تصدیع کم‌تر اتلاف بکنم و سعی می‌کنیم بعد از چند نکته که به محضر شما تقدیم می‌کنم در ارتباط با عنوان این بحث در محضر شما باشیم تا اگر ایراد یا اشکال یا ابهامی در عرائض من هست یا دوستان و خواهران و برادران نکته‌ای را دارند که ما هم استفاده بکنیم در خدمت شما باشیم. عنوان کلی این بحث انسان و اسلام است و ما در ذیل این عنوان عام انشاالله بر یک موضوع خاص متمرکز می‌شویم و نکاتی را به محضر شما تقدیم می‌کنیم. سرنوشت اسلام و انسان در هم تنیده هستند. هر جا و هر وقت در تاریخ به انسان جفا شده به اسلام جفا شده و هر جا به اسلام جفا رفته در واقع به انسان‌شناسی ستم رفته است. همه‌ی کسانی که به نام دفاع از انسان یا دفاع از اسلام خواسته‌اند بین انسان و اسلام جدایی بیندازند و سرنوشت این دو را از هم تفکیک بکنند یا پیروزی یکی را در شکست دیگری ببینند و دنبال بکنند هم به انسان و هم به اسلام جفا کرده‌اند. اسلام برای انسان یعنی برای کمال و رشد و رستگاری او در دنیا و آخرت آمده و انسان هم بدون اسلام به رستگاری در دنیا و آخرت به شکلی که شایسته‌ی آن هست نخواهد رسید. اما به اسلام و انسان چنان‌چه که عرض کردم در طول تاریخ و همین امروز جفاهای بسیار رفته است و یکی از این جفاها موضوع صحبت امروز ما هست و آن نگاه‌های متحجرانه یا روشنفکری غیر متدیک به اسلام و به انسان است. بحث دین، روشنفکری و تحجر مسئله‌ای است که تا جایی که به یاد می‌آورم و دورانی که ما نوجوان بودیم و شاید عده‌ای از شما دوستان یا به دنیا نیامده بودید یا در دوره‌ای نبودید که وارد مطالعات اجتماعی شده باشید و این مسئله همان روز هم مسئله‌ی روز بود. مسئله‌ی بسیار مهم که سرنوشت جامعه کاملاً به آن و به موضوعی که در مقابل این سوال اتخاذ می‌شد بستگی داشت. آن دوران نقل می‌شد از مواضع و تبیین‌هایی که از بزرگانی مثل سید جمال اسدآبادی، مرحوم اقبال و دیگرانی تا بزرگان متأخر مثل مرحوم شهید مطهری، مرحوم شریعتی، مرحوم آل احمد و بزرگان دیگری که در این باب اظهار نظری کرده بودند. ما انواع و اقسام این اظهار نظرها را می‌خواندیم و روی آن تأمل می‌کردیم و به نتایج درست یا غلطی می‌رسیدیم. امروز که به پشت سر و به روبرو نگاه می‌کنم می‌بینم همچنان مسئله‌ی دین، روشنفکری و تحجر مسئله‌ی روز ماست و ما باید به اقتضای شرایط جدید و به اقتضای جدید دوباره این مسئله را با توجه به تجربه‌ی گذشتگان و واقعیت‌های زنده‌ی امروز با کمک هم مرور کنیم و قصه‌ی تفکر دینی با همه‌ی فراز و نشیب‌ها در جامعه‌ی ما موضوع اصلی عرائض من خواهد بود. من بعضی نکات را از بعضی بزرگان در باب نسبت دین با روشنفکری و تحجر خدمت شما عرض می‌کنم و در ضمن آن آن‌چه که به سمت حقیر می‌رسد و به ذهن خودم متبادر می‌شود را تقدیم محضر شما می‌کنم و بعد هم اگر فرصتی بود انشاالله آماده‌ی شنیدن نظرات شما هستم. من عرائض خود را با یک جمله‌ای از امام حسین(ع) در باب اهمیت معرفت دینی آغاز می‌کنم. این روایت نشان‌دهنده‌ی این است که در تفکر اسلامی و در منطق سیدالشهدا(ع) فرهنگ و عقلانیت دینی یک تشریفات و یک زائده نیست. روبنای امور دیگری نیست. بر خلاف مارکسیست‌ها که فرهنگ را روبنای ابزار تولید می‌دانستند و می‌گفتند فرهنگ، عقیده و اخلاق هر فرد یا جامعه‌ای وابسته به ابزار تولید و منشأ درآمد اوست. بگو سر چه سفره‌ای می‌نشینی تا بگویم چگونه فکر می‌کنی و بر خلاف لیبرالیزم که فرهنگ و عقلانیت را روبنای غریزه و به خصوص اصالت لذت می‌داند و به عقلانیت فقط در حد ابزار قائل هستند و به عقلانیت در حد اهداف قائل نیستند. این به تصریح بزرگان لیبرالیزم اعم از متفکران کلاسیک یا متفکران جدید لیبرال است و بر خلاف مکاتب دیگری که در دوره‌هایی ظهور کرد و امروز خیلی صحبتی از آن‌ها نیست. مثل فرویدیزم و آن‌چه که فروید می‌گفت که فرهنگ روبناست و زیربنای آن غریزه‌ی جنسی است. بر خلاف همه‌ی این مکاتب به اصطلاح مدرن غربی و شرقی که همه اجمالاً عقلانیت و فرهنگ و شعور آدم‌ها را روبنا و معلول و تابع غرایز مادی او و شکم و شهوت او می‌دانستند و انسان را دقیقاً سر و ته کرده بودند یعنی عقلانیت، احساس، عقل و قلب بشر که در بالاتنه‌ی او واقع شده و بالاتر از شکم و ابزار و آلات شهوت اوست و فرهنگ را پایین و تابع قرار دادند و شکم و شهوت و سایر غرایز را زیربنا و مبنا قرار دادند و بعد هم دم از انسانیت و عقلانیت زدند و یکی از تعجب‌های بزرگی که شاید من آن را با خودم به گور ببرم این است که چطور این مکاتب مدرن که این‌قدر دم از عقلانیت و انسانیت می‌زنند و شعار اصلی آن‌ها اومانیزم و منطق است در مبادی اول انسان‌شناسی خود انسان را این‌طور عریان و علنی سر و ته کرده‌اند و عقل و فرهنگ او را تابع سایر ابعاد وجودی و ابعاد غریزی و مادی او قرار دادند؟ مارکسیست‌ها این کار را کردند، لیبرال‌ها این کار را کردند و دیگران هم همین کار را کردند. امام نگاه اسلام و حسین بن علی(ع) به مسئله‌ی فرهنگ شاید از جمله با این روایتی که خدمت شما عرض می‌کنم یک مقداری روشن بشود که انسان حیوان نیست و انسان یک موجود فرهنگی است و باید برای اخلاق و عقاید و فرهنگ انسان جدی بود و برنامه‌ریزی و سرمایه‌گذاری کرد و حساس بود و معرفت دینی به خصوص از حساسیت فوق‌العاده‌تری برخوردار است. این جمله از سیدالشهدا(ع) نشان می‌دهد که از جمله در صدر اهداف دین نهضت آگاهی‌بخشی است. آگاهی انسان و شعور او نقطه‌ی اصلی توجه انبیا بوده است. اگر انسان شعور نداشت یا شعور او تابع ابعاد دیگر او بود اصلاً معلوم نبود ضرورتی داشته باشد که انبیا بیایند و با بشر باب گفتگو را باز بکنند. انبیا شهوت و شکم انسان را مورد خطاب قرار ندادند. انبیا عقل انسان را مورد خطاب قرار دادند و با قلب و روح او سخن گفتند. اگر معرفت و فرهنگ مهم نمی‌بود و یک زایده و یک امر سلیقه‌ای و غیر مهم و یک امر حاشیه‌ای بود، چنان‌چه مارکسیست‌ها و لیبرال همه تقریباً بر این اساس متفق هستند و لذا می‌گویند در حوزه‌ی اخلاق و عقیده نسبی باشید و شکاک باشید و اصلاً اخلاق و عقیده را وارد قلمروی عمومی و امور پابلیک نکنیم و عقاید هر کس از سبک زندگی و نهادهای اجتماعی باید جدا باشد و تفکیک اخلاق از اقتصاد و تفکیک دین از دنیا و تفکیک شریعت از مدنیت و تمدن همین مبناها را دارد. اما در فرهنگ اسلام رشد و نجات انسان حتی از نجات زندگی مادی او مهم‌تر است برای این‌که انسانیت انسان به جان او و تنفس و ضربان نبض او بستگی ندارد. انسانیت انسان به فرهنگ و عقاید و اخلاق اوست و به این است که اگر ما بمیریم همچنان بر ما انسان اطلاق می‌شود اما اگر از عقل و اخلاق ساقط بشویم حقیقتاً بر ما نام انسان قابل اطلاق نیست الا مجازاً و بر حسب ظاهر باشد. کسی با سیدالشهدا(ع) این سوال را در باب اهمیت فرهنگ و معرفت دینی مطرح کرده بود. امام حسین(ع) متقابلاً با او یک سوالی را مطرح کردند که نشان می‌دهد فرهنگ از جان و معاش و ملحقات آن مهم‌تر است و ذی‌المقدمه است و تشریفات و سلیقه‌ای نیست. امام حسین(ع) از آن فرد پرسیدند «ایهما اَحَبُ الیک: رجل یروم قتل مسکینً قد ضَعُف، تنقذهُ من یدِه؟ او ناصب یرید اضلال مسکینِ مؤمن مِن ضُعَفاءِ شیعتُنا تَفتَحُ علیه ما یَمتنع المسکین به منه و یُفحمهُ و یکسرهُ بحججِ الله تعالی؟» پرسیدند که به نظر تو کدام یک از این دو مورد مهم‌تر است و تو کدام را بیشتر دوست می‌داری؟ بیشتر در نظر تو مهم است که جان یک کسی در خطر است و یک کسی برای قتل کس دیگری اقدام کرده و تو این‌جا مانع قتل نفس او بشوی و دست قاتل بالقوه را بگیری و مانع قتل مقتول بشوی یا این‌که ببینی کسانی که دشمنان حقیقت و معرفت الهی هستند برای گمراه کردن یک مؤمن بیچاره‌ای از ضعفای شیعه‌ی ما یعنی کسانی که ضعفای فکری هستند و قدرت تحلیل ندارند و در هر فضایی که قرار بگیرند تابع آن فضا می‌شوند برنامه‌ریزی می‌کنند و پای این دارد می‌لغزد و تو به داد آن می‌رسی؟ برهان‌ها و استدلال‌ها و حجت‌هایی در اختیار او بگذاری که او بتواند از این مهلکه جان به در ببرد. در واقع نجات جان کسی که در معرض جسمانی است برای تو مهم‌تر است یا کسی که در معرض قتل روحانی و عقلانی است؟ به نظر تو کدام یک مهم‌تر است؟ بعد او از سیدالشهدا(ع) می‌پرسد به نظر شما کدام مهم‌تر است؟ امام حسین(ع) می‌فرمایند دومی. می‌گویند می‌دانی چرا؟ به این آیه‌ی قرآن استناد می‌کنند که فرمود «مَن احیا نفساً مَن احیاها فَکاَنما احیا الناسِ جمیعا...» این آیه‌ی کریمه در قرآن هست که می‌فرماید هر کس یک انسان را بکشد و به قتل برسد و بکشاند گویی همه‌ی‌ بشریت را کشته است. «من قتلَ نفساً.... فکانما احیا الناس جمیعا» هر کس یک انسان را بکشد گویی همه‌ی بشریت را کشته است. یعنی زندگی و جان انسان آن‌قدر محترم است که کمیت‌بردار نیست. یک نفر و یک میلیارد نفر از این حیث که تو انسان کشته‌ای و دست به قتل یک انسان زده‌ای مساوی است. جان انسان‌ها خیلی مهم است. اما در ذیل این آیه همین روایت آمده است که مهم‌تر از احیا و قتل جسمانی، احیا و قتل معنوی و عقلانی و معرفتی است. سیدالشهدا(ع) فرمودند به نظر من دومی مهم‌تر است. چون هر کسی یک انسان را احیا کند و زنده بدارد گویا همه‌ی بشریت را جمیعاً یک جا احیا کرده است. «من احیاها و ارشدها من کفر الی ایمان فکانما احیا الناس جمیعا...» هر کس یک انسان را از کفر به ایمان برساند گویا این خدمت را به همه‌ی بشریت کرده و آن‌ها را احیا کرده است. این روایت در واقع یک روایت معرفتی است و فتح بابی بود برای این‌که من وارد بحث روشنفکری و تحجر در رابطه با دین بشوم. روشنفکری که می‌گوییم مراد معنی لغوی روشنفکر و روشنفکری نیست. به معنی لغوی همه‌ مدعی روشنفکری هستند و به یک معنا همه هم می‌توانند روشنفکر باشند. گفت تنها چیزی که اگر از همه‌ی مردم بپرسی موقعی که تقسیم می‌کردند به شما کم رسید یا نه همه خواهند گفت به ما به اندازه‌ی کافی رسیده عقل است. از هر چیز دیگری که بپرسند همه می‌گویند ما آخر صف بودیم و به ما نرسید. پول توزیع می‌کردند، گوشت توزیع می‌کردند، مقام توزیع می‌کردند، شهرت توزیع می‌کردند، به ما نرسید و می‌گوید من کم دارم. اما اگر بپرسند موقعی که عقل و شعور توزیع می‌کردند شما کجای صف بودی؟ می‌گوید من اول صف بودم و به من به اندازه‌ی کافی رسیده است. پس ما الان به روشنفکری به معنای لغوی آن کاری نداریم. بحث از روشنفکری به معنی اصطلاحی آن است. من بدون این‌که وارد ارزش‌گذاری بشوم سیر تاریخی قضیه را می‌گوییم و نوبت به ارزش‌گذاری هم خواهد رسید. ظهور روشنفکری به مفهوم اصطلاحی خاص آن در کشورهایی مثل کشور ما دلائلی و عللی داشت. من خواهش می‌کنم دوستان روی فرق دلیل با علت حساس باشند. دلیل امر نظری و ذهنی است. علت امر عینی است. ممکن است شما اتفاقاتی که می‌افتد را به ادله یا علل آن‌ها مستند بکنید. اقداماتی که در رابطه با انسان می‌افتد یعنی عامل آن اقدام یک عامل انسانی است ممکن است برای عمل هم به دلیل و هم به علت احتیاج داشته باشد. ظهور پدیده‌ی روشنفکری در ایران که چیزی بیش از یک قرن یا یک قرن و نیم از آن نمی‌گذرد علل و دلایلی داشت. یعنی هم امور ذهنی و هم امور عینی باعث این امر شد. یکی از مهم‌ترین دلایل آن که منشأ نظری آن هست وقوع و ظهور روشنفکری و رفورمیزم در غرب بود که هم با شیوه‌های اجباری و هم با شیوه‌های اختیاری وارد کشور شد. شیوه‌های اجباری مثل استعمار بود. یعنی نه فقط در ایران بلکه در کشورهای اسلامی و شرقی بعد از سقوط امپراطوری عثمانی وقتی که غرب به سرزمین‌های فتح‌شده وارد شد و مناطق مختلف اسلام که به کشورهای متعدد تقسیم شدند را بین خودشان تقسیم کردند و در هر کشوری که به دست هر کدام از این‌ها که افتاد با فاصله‌ی 10، 20 سال بعد نوعی از روشنفکری که از کشور مبدأ آمده بود رایج شد. یعنی شما اگر نسب‌نامه‌ی روشنفکری را در مصر، لبنان، سوریه، اردن و از این طرف در شرق آسیا در منطقه‌ی هند و چین در خود شبه‌جزیره‌ی هند، پاکستان ملاحظه بکنید روشنفکری اعم از دینی و غیر دینی تابع نوع فرهنگی است که از کشور اشغالگر وارد آن‌جا شده است. یعنی روشنفکری از نوع فرانسوی آن در لبنان و سوریه رایج می‌شود، روشنفکری از نوع انگلیسی تحت تأثیر دیدگاه‌های پوزیتیویستی و تجربه‌گرایی و دیدگاه‌های آنگولاساکسون در کشورهایی مثل عراق، شبه‌جزیره‌ی هند و پاکستان رایج می‌شود. این نشان می‌دهد که بخشی از این‌ها یک منشأ اجباری داشت. البته یک بخشی از آن هم اختیاری بود که عبارت بود از خود مسئله‌ی تبادل فرهنگ و مسئله‌ی ترجمه. اما علت، هر حرفی در هر شرایطی مخاطب پیدا نمی‌کند. این نکته‌ی مهمی است. اگر کسانی در این مفهوم خدشه دارند اگر یک مقدار تأمل بکنند متوجه خواهند شد. بسیاری از حرف‌ها در دوره‌های متعددی به زبان آمده اما مخاطب پیدا نکرده است. اگر شما جدای از دلائل نظری آن را بررسی بکنید می‌بینید به علل اجتماعی برمی‌گردد. به عبارت دیگر گوش‌ها هر سخنی را در هر شرایطی به یک اندازه تلقی نمی‌کنند و باز به عبارت دیگر در مورد بعضی از سخنان و ایده‌ها که یک مرتبه در جامعه و محیط رایج می‌شوند باید گفت این سخن اولین باری نیست که گفته شده است بلکه اولین باری است که شنیده شده است و چون شرایط اجتماعی ادواری است ظهور و بروز جریان‌های فکری هم ادواری می‌شود. یک مرتبه در یک دوره‌ای لیبرالیزم در مملکت رایج می‌شود. در یک دوره‌ای مارکسیزم رایج می‌شود، در یک دوره‌ای اگزیستانسیالیزم رایج می‌شود. این‌ها هم دلائل نظری و هم علل عینی اجتماعی دارد که باید همه‌ی این‌ها را موشکافانه و به تفصیل بررسی کرد. اصلاً نباید در این مورد کیلویی اظهار نظر کرد و در مورد نیت و انگیزه‌ی عاملان نشر این مکاتب و این انواع روشنفکری هم من نمی‌خواهم قضاوت پیشاپیش کرده باشم. بین این‌ها از کسانی که سوء نیست داشتند تا کسانی که حسن نیت داشتند و توجه به مفاهیم نداشتند، از هر سنخی پیدا می‌می‌شود. اما نکته‌ی مهمی که در باب مسئله‌ی روشنفکری و تحجر به خصوص در رابطه با دین در جوامعی مثل جامعه‌ی خودمان باید حتماً به آن توجه بکنیم این است که ما وسط یک دعوایی بین فرهنگ قدیم اروپا و فرهنگ جدید اروپا گیر افتاده‌ایم. یک دعوا و تحولی بود که در 4، 5 قرن گذشته در اروپای مسیحی اتفاق افتاد و ترکش‌های آن ما را هم گرفت و بلکه خیلی‌های دیگر را گرفت. علت آن هم این بود که قدرت سیاسی و نظامی و اقتصادی در دو، سه قرن اخیر در دست غرب بود. اگر این سلطه نبود ممکن بود اتفاقات اروپا به ما هیچ ارتباطی پیدا نکند یا لااقل در این حد تأثیرگذار نباشد. چنان‌که در دوره‌ای که سلطه‌ی علمی، سیاسی، اقتصادی و نظامی مسلمانان بر دنیا برقرار بود کوچک‌ترین اتفاقی در داخل جهان اسلام در کل دنیا انعکاس پیدا می‌کرد. یعنی در اروپا و در مناطق دیگر جهان ما به ازا پیدا می‌کرد که حالا من فرصت آوردن نمونه‌هایی در این باب را ندارم. احزابی که از زمان مشروطه در ایران تشکیل شد را ببینید. دوستان بررسی بکنند که معمولاً بنیانگذاران چپ احزاب روشنفکری ما از روسیه به ایران آمدند و بنیان‌گذاران جناح راست روشنفکری یعنی جناح لیبرال و طرفداری سرمایه‌داری غرب از کشورهای اروپا و اروپای غربی به ایران آمده بودند. این‌ها نمونه‌ی کوچکی از این است که چه مقدار رواج مفاهیم و ایدئولوژی‌های روشنفکری غرب و شرق در کشور ما تابع دلایل نظری بود یعنی یک پدیده‌ی فرهنگی بود و چقدر تابع علل سیاسی و اجتماعی و حتی استعمار بود. اما یکی از علت‌های آن که نباید فراموش بشود فرق نرم‌افزاری در داخل خود کشور ما بود. بعضی‌ها به این توجه نمی‌کنند. وقتی مولدان فکر در درون جامعه عقیم باشند یا به اندازه‌ی کافی تولید نکنند، وقتی به اندازه‌ی کافی در جامعه اجتهاد نشد زمینه برای پرورش التقاط و انحراف آماده می‌شود. هر جا به اندازه‌ی کافی اجتهاد درست و متدیک صورت نگرفت، یعنی هر جا که تحجر حاکم بود، هر جا که تحجر مسلط‌تر بود زمینه برای رشد جریان‌های روشنفکری غیر دینی یا روشنفکری دینی از نوعی که متمایل به غیر دینی است و دین را برای مفاهیم و مبانی غیر دینی محمل ظاهری قرار می‌دهد زمینه آماده‌تر شده است. به عبارت دیگر ما با دو پدیده‌ی طالبانیزم و سکولاریزم مواجه هستیم که هر دو ممکن است زیر عَلَم دین سینه بزنند. ممکن است هر دو مدعی احیای فکر دینی باشند. جریان مدرنیزم و جریان سلفی‌گری، اسلام طالبانی و اسلام سکولار، اسلام تحت لیبرالیزم، اسلامی که باطن آن تأویل و مصادره می‌شود و ظاهر آن محملی برای عرضه‌ی باطن لیبرالی و در یک دوره‌ای مارکسیستی می‌شود. اگر در یک جامعه‌ای متفکران دینی به اندازه‌ی کافی نبودند یا به اندازه‌ی کافی مجال برای اظهار فکر و تولید و خلاقیت نداشتند و یا به اندازه‌ی کافی و به سرعت و به موقع نجبیدند و بر خودشان سخت نگرفتند و فضا یک فضای متحجرانه‌ای شد و دیگر سوال و پاسخ جدید مطرح نشد و سکوت و سرما آن جامعه را گرفت و محیط دانشگاه و حوزه تبدیل به سردخانه شد آن فضا و آن محیط بهترین جا برای پرورش افکار روشنفکری غیر دینی و ضد دینی است ولو این‌که با محمل و ظاهر دینی عرضه بشود. این نکته‌ی بعدی بود که اگر اجتهاد نشد به طور طبیعی انحرافات فکری و خروج علیه انسان چه علناً و به صراحت و چه تلویحاً و تضمیناً صورت خواهد گرفت. نکته‌ی دوم این است که رفورمیزم دینی و جنبش اصلاح مذهب در غرب که شاید بزرگ‌ترین انقلاب فرهنگی غرب در قرون اخیر بوده و بر کل جهان تأثیر گذاشته و از ارکان یا ملحقات مدرنیته به شما می‌آید بالاترین هدف آن برای ایجاد در مسیحیت چه بود؟‌ در واقع این رفورمیزم و اصلاح مذهب که در اروپا اتفاق افتاد و بسیاری از جامعه‌شناسان فرهنگ و سیاست و تمدن در این مورد اظهار نظر کردند که منشأ مهم و عمده‌ برای رنسانس علمی و صنعتی در غرب همین پیدایش رفورمیزم مذهبی در عالم مسیحی اروپا بود متوجه چه اهدافی بود؟ دقیقاً متوجه چیزهایی بود که جزو الفبای مفاهیم اسلامی و جزو اولین مفاهیمی بود که پیامبر اکرم(ص) برای بشر به ارمغان آورده بودند. به استناد تاریخی قطعی خدمت شما عرض می‌کنم که ظهور پدیده‌ی رفورمیزم دینی و اصلاح مذهب و شورش انتقاد علیه کاتولیسیزم و مسیحیت قرون وسطی تحت تأثیر مستقیم جهان اسلام صورت گرفت. پروتستانتیزم مسیحیتی بود که خواست خودش را به اسلام نزدیک کند. اما چون اسلام را درست نشناخت از آن طرف بام افتاد. با افراط کاتولیکی برخورد کرد ولی نتوانست حد تعادل و نقطه‌ی تعادل را نگه دارد و در آن‌جا بماند و از آن طرف بام به پایین افتاد. پروتستانتیزم یا رفورمیزم مذهبی که جزو عوامل اصلی رفورم و اصلاح در اروپا و غرب بود دقیقاً بعد از آشنایی اروپا با اسلام و جهان اسلام سر گرفته است. این‌هایی که عرض می‌کنم نه لاف است و نه بلوف است. بخشی از مستندات این را خود متفکران منصف‌تر غربی که مورخ تمدن هستند به زبان آورده‌اند. گرچه در صد سال خیلی از این‌ها سانسور و حتی از متون تاریخی خود غرب حذف شد برای این‌که به مسلمان‌ها پوئنی ندهند و هم اگر سیر تحولات مدنی و علمی را در اروپا تعقیب بکنید می‌بینید که دقیقاً با منحنی تماس اروپا با جهان اسلام ارتباط مستقیم دارد. حالا چه تماس دوستانه و چه تماس دشمنانه باشند. یعنی جنگ‌های صلیبی مؤثر بود، رفت و آمدهای تجاری، این‌که دانشجوها برای حضور در دانشگاه‌‌های جهان اسلام که دانشگاه‌های بسیار پیشرفته‌ای بود از کشورهای اروپایی به کشورهای اسلامی می‌آمدند و به خصوص ترجمه‌ی وسیع متون علمی در حوزه‌های مختلف علم که از جهان اسلام به اروپا رفت. دقیقاً عکس این وضعیتی که امروز هست. امروز اتوبان ترجمه معکوس است. یعنی تقریباً تماماً از آن طرف به این طرف می‌آید. حتی در باب الهیات مطلب ترجمه می‌شود. حتی در باب ایران‌شناسی و شرق‌شناسی مطلب ترجمه می‌شود. در آن دوره قضیه به طور کلی معکوس بود. تحول اروپا از قرن 16 میلادی شروع نشده که می‌گویند مبدأ رنسانس از آنجاست. تحول اروپا از قرن 9 و 10 میلادی شروع شد. یعنی با شروع جریان ترجمه از جهان اسلام تحول اروپا شروع شد. دست کم 500 سال طول کشید تا ترجمه‌ی این متون از اسلام به جهان اروپا به تدریج فرهنگ علمی و دینی را در اروپا متحول کرد و یک مرتبه پایه‌های مسیحیت اروپا در قرون وسطی لغزید و ریخت. آشنایی غرب با عقل‌گرایی در دین، با عمل‌گرایی در دنیا، با تجربه‌گرایی در تمدن و آشنایی با حقوق بشر در اقتصاد و سیاست و قضاوت مقدار عمده‌ای از طریق ترجمه‌ی متون اسلامی بود. در باب علوم تجربی، حقوق، فلسفه، کلام و ملاحظه‌ی تمدن و نظام زندگی پیشرفته و دینی مسلمان‌ها در دوران قرون وسطی بود. قرون وسطی غرب درست در نقطه‌ی مقابل قرون وسطی جهان اسلام است. قرون وسطی غرب به خاطر دین یعنی مسیحیت کلیسایی عصر تاریکی نامیده شد و درست مقابل همان زمان جهان اسلام باز به خاطر دین عصر روشنایی و رشد و تمدن بود. منتها این به خاطر اسلام بود. البته این‌که می‌گویم جهان اسلام در دوره‌ی روشن و درخشانی بود باید حتماً قید نسبتاً را آورد. یعنی نسبت به سایر جهان و نه نسبت به آن‌چه که باید می‌بود. چون خود حاکمیت بنی‌عباس و بنی‌امیه مقدار زیادی از برکات اسلام را از جامعه بیرون کردند. اگر سیر حکومت آن‌طور که پیامبر(ص) می‌خواست بعد از او پیش می‌رفت و اولیای خدا یک به یک می‌آمدند نه فقط امور اخلاقی و معنوی و فرهنگی بلکه همین امور مادی و نظام مدنی جهان اسلام و کل بشریت امروز به شکل دیگری بود و در آن حوادث بیش از آن‌ که به اوصیای پیامبر(ص) ظلمی رفته باشد باید گفت به کل بشریت ظلم بزرگی رفت. چیز بزرگی را از دست دادند. در عین حال همان تتمه‌ی اسلام که در دوره‌ی بنی‌عباس و بنی‌امیه بود کارهای بزرگی کرد. اسم اسلام و آموزش‌هایی که اسلام در باب عقل‌گرایی و علم‌گرایی داده بود توأم با علم و اخلاق کارهای بسیار بزرگی در جهان اسلام کرد و در واقع دنیا را زیر و رو کرد. جنبش پروتستانی در داخل مسیحیت ارائه‌ی مطالبات جدیدی از دین و دولت بود. این مطالبات چه چیزهایی بود؟ پاسخ به این سوال نکاتی از بزرگان است که نام آن‌ها را در اول عرض خود ذکر کردم. من عصاره‌ی بحث‌های آن‌ها را خدمت شما می‌گویم که شما با این چند دیدگاه آشنا بشوید. این مطالبات اصلی که جزو دستاوردهای رفورمیزم مذهبی در اروپا بود چه چیزهایی بود؟ این‌ها بعدها مایه‌های اصلی روشنفکری در جهان اسلام شد. دقت کنید که چه می‌گویم. به این سیکل دقت کنید. یک مفاهیمی از جهان اسلام حدود 500، 600 سال پیش به اروپا رفته است. آن‌جا دستکاری و دچار افراط و تفریط شده است. ولی با این وجود هنوز انرژی و بنیه‌ی‌خود را حفظ کرده است. بعد از 500 سال این‌ها دوباره به جهان اسلام بر می‌گردد که حالا دیگر یک جامعه و جهان منحط و عقب‌افتاده و متفرق شده است. یعنی همین جهان اسلامی که ما با آن مواجه هستیم و دوران بیداری جهان اسلام تازه شروع شده است. شاید بتوان گفت با انقلاب ایران و انقلاب امام دوره‌ی بیداری جهان اسلام شروع شد. یعنی انقلاب‌ها و مقاومت‌های اسلامی در سراسر جهان شروع شده برای این‌که مسلمان‌ها القا می‌کنند که ما دوباره می‌خواهیم بیدار می‌شویم. دوباره می‌خواهیم زنده بشویم. یعنی در واقع یک رنسانس اسلامی شروع شده و شعله‌ی آن در گرفته است. مرحله‌ی اول آن آزاد شدن است. همین‌ انقلاب‌هایی است که به نام اسلام در جهان اتفاق می‌افتد که آن‌ها از آن به بنیادگرایی و تروریزم و خشونت تعبیر می‌کنند برای این‌که منافع سرمایه‌داری غرب را زیر سوال می‌برد. منافع صهیونیزم را زیر سوال می‌برد. آن مطالبات چه چیزهایی بودند؟ برای این‌که خیلی گتره حرف نزده باشم سه مورد از مطالبات اصلی آن‌ها را به روایت متفکران بزرگ مسلمان برای شما عرض می‌کنم تا ببینید هر سه مورد بدون افراط و تفریط‌هایی که دچار آن شدند عیناً از تعالیم اسلام و پیامبر اکرم(ص) گرفته شدند و به غرب رفتند. این‌ها برای شما مطالب خیلی ابتدایی است و با خود می‌گویید مگر به غیر از این‌ها می‌شود؟ این‌ها الفبای اسلام است اما این‌ها برای غرب بزرگ‌ترین مکاشفات و دستاوردها بوده است که دوران مدرنیته را با همین‌ها علم کرده‌اند. این‌ها شعارهای اصلی رفورمیزم مذهبی در غرب بود. یک، حذف فاصله بین خدا و انسان و حذف واسطه و تشریفات کلیسایی بود. می‌گفتند ما برای ارتباط با خدا این‌قدر دنگ و فنگ نمی‌خواهیم. لباس مخصوص، اداهای مخصوص، فرد مخصوص نمی‌خواهیم و همه‌ی انسان‌ها پیش خدا محترم هستند. تکریم و ارزش دادن به شخصیت انسان بود. یک شعار مهم پروتستان‌ها در برابر کاتولیک‌ها این‌ بود که خانه‌ی هر کس کلیسای اوست و خودش کشیش خودش است. چرا من باید بیایم خودم را با دنگ و فنگ شما تطبیق بدهم؟ شما دربان خدا هستید؟ خدا زبان شما را می‌فهمد و زبان ما را نمی‌فهمد؟ خدا احتیاج به تشریفات دارد؟ دوم، تلاش برای عقلانی کردن نسبی در دین و حذف یا تأویل بعضی از خرافاتی که دیگر کاملاً غیر قابل تحمل بودند و صریحاً ضد عقل بودند و به نام مسیحیت به مردم غالب شده بودند. البته راهی که غرب و پروتستان رفت راه منجی نبود. البته مشکلی هم داشتند که ما بحمدلله نداریم. مشکل آن‌ها این بود که اساساً منابع اصلی دین در اختیار آن‌ها نبود. حتی خود کاتولیک‌ها این‌طور بودند. یعنی جریان‌های ارتدوکسی یا جریان‌های کاتولیک و جریان‌های بنیادگرای مسیحی منابع دین سالم و دست‌نخورده نداشتند و از اول مشکل داشتند. بر خلاف ما که قرآن دست‌نخورده و تفسیر اوصیای پیامبر(ص) را داریم. دومین مطالبه‌ی رفورمیزم مذهبی در غرب تلاش برای این مسئله بود. منتها عرض کردم که راه عمده‌ای که رفتند راه درستی نبود و به بن‌بست می‌رسید. راهی که آن روز رفتند و راهی که هنوز هم متألهین در کلام جدید مسیحی می‌روند در الهیات پروتستان این است که گفتند بگوییم راه ایمان از راه عقل جداست. اصلاً معرفت و عقلانیت و استدلال یک مسیر دارد و ایمان و معنویت یک مسیر دیگری دارد. آن چیزی که خدا و مسیح از ما می‌خواهد تجربه‌ی شخصی باطنی است. استدلال نه له و نه علیه آن نه لازم است و نه می‌توان کرد. سلیقه‌ی محض است. ایمان امر خصوصی است و هیچ تأثیر در امور اجتماعی و امور پابلیک ندارد و نباید هم داشته باش. چشم ببند و ایمان بیاور. این حرف فقط برای قدمای مسیحی نبوده است. همین الان هم هست. شعار برجسته‌ی یک کسی مثل «کییِر کیگارد» که یک متکلم بزرگ مسیحی است و بنیان‌گذار اگزیستانسیالیزم دینی در غرب است همین است که می‌گوید ایمان چیست؟ می‌گوید جهش در تاریکی است. می‌گوید کسی مؤمن‌تر است که با کم‌ترین حد شعور و درک قناعت کند و ریسک بیشتری بکند. می‌گوید اگر تو بدانی و همه چیز برهان داشته باشد تا قبول کنی علامت ایمان نیست. عقل تو باید این‌ها را رد کند و این‌ها خلاف عقل باشد ولی تو مؤمنانه فداکاری کنی. این ایمان است. ببینید تعریف ایمان درست در نقطه‌ی مقابل عقلانیت و معرفت است. این کجا فرهنگ پیامبر اکرم(ص) و فرهنگی که انبیا و ائمه‌ی اطهار آوردند کجا؟ در فرهنگ اسلامی و شیعی ایمان بدون معرفت ارزشی ندارد. نه این‌که در نقطه‌ی مقابل معرفت باشد. حتی پروتستان‌ها که آمدند تا احیای دین و اصلاح دین بکنند این را گفتند. گفتند راه دین از راه عقل جداست. آن‌هایی که می‌خواهند بفهمند از کلیسا بیرون بروند. همان‌طور که ما وقتی وارد مسجد می‌شویم کفش‌های خود را تحویل می‌دهیم گفتند وارد کلیسا که می‌شوی عقل خود را تحویل بده و داخل شو و عبادت بکن و وقتی که بیرون می‌روی دوباره عقل خود را بگیر و به دنبال کار و زندگی برو چون این‌ها با هم قابل جمع نیست. این‌هایی که می‌گویم جملات بسیار زیادی در متول الهیات کلام جدید و روشنفکران پروتستان غرب هست و این‌ها فقط برای قدمای آن‌ها نیست. «کانت» یک متفکری است که اصلاً بعضی‌ها گفته‌اند شاخصه‌ی اصلی مدرنیته در غرب است. «کانت» در غرب آدم بسیار مهمی است. مهم‌ترین شعار کانت در نقد عقل نظری چیست؟ همین است. می‌گوید من برای نجات مسیحیت اعلام می‌کنم که راه ایمان از راه معرفت جداست. حالا «کانت» یک آدم متألهی است که می‌خواهد به مسیحیت خدمت بکند. می‌گوید کشیش‌ها که نتوانستند مسیحیت را نگه دارند پس لااقل من این کار را بکنم. این یعنی چه؟ یعنی هر چه خرافه در مسیحیت می‌بینی دلیل نمی‌شود که دست از ایمان خود برداری. چون راه عقل از راه ایمان جداست. این مذهب روشنفکری که در 10، 15 سال اخیر با یک ریتم تندتری در کشور ما تبلیغ می‌شود و می‌گوید دین ایمان است و ایمان یک تجربه‌ی فردی معنوی است و هم از معارف دین و عقلانیت دینی بگذرید که جزمیات است و هم شریعت و احکام دین و اجتماعیات دین را کنار بگذارید. این‌ها ادامه‌ی همین تفکر است که البته در غرب به دلیل دیگری به راه افتاد. سومین نکته و پرچم اصلی که در رفوریزم مذهبی در اروپا بلند شد مسئله‌ی توجه عملی به دنیا بود. گفتند این زهد کاتولیکی که در آن انسان را در عالم معلق می‌کنی و انگار که نه زمان هست، نه مکان هست، نه گرسنگی هست، نه کار هست، نه علم هست، این‌ ایمانی که ما را مخیر می‌کند که یا دین‌دار باش یا زندگی کن، یا دین‌دار باش یا زندگی کن و هر دو با هم نمی‌شود، یا شریعت یا مدنیت و تمدن، چطور دینی است؟ این که قابل تحمل نیست. امکان ندارد که خداوند با بشر به این شکل سخن گفته باشد. گفتند ما توجه عملی به دنیا، آبادی، کار مادی روی زمین، دینی دانستن عمل برای معاش، ترک زهد منفی کاتولیکی و این‌که راه تقرب به خدا آباد کردن زمین است را قبول داریم. این هم سومین دستاورد مهم رفورم مذهبی در اروپا علیه مسیحیت کلیسای قرون وسطی بود. حالا از شما سوال می‌کنم که این سه مفهوم برای شما که بچه مسلمان هستید مفاهیم تازه‌ای است؟ این‌ها مفاهیم خیلی مهمی است؟ این‌ها جزو الفبای فرهنگ اسلام و قرآن و معارفی که پیامبر اکرم(ص) برای ما آورد نیست؟ حالا افراط و تفریط‌های این‌ها را کنار بگذارید ولی این مفاهیم در غرب مستیم یا غیر مستقیم از تعالیم پیامبر اکرم(ص) اخذ شد. این مفاهیم از شرق به غرب رفت و بعدها البته غربی‌ها هم منشأ این تعالیم را انکار و کتمان کردند و هم اعتدال را در آن رعایت نکردند و به ورطه‌های دیگری افتادند که عرض کردم خود پروتستان‌ها هر سه‌ی این مفاهیم را بد فهمیدند و بد معامله کردند و لذا از همین سه جهتی که می‌توانست باب رستگاری را به روی جهان مسیحی باز بکند خودش به سه باتلاق تبدیل شد. یعنی پروتستان‌ها مسیحیت را از چاله‌ای بیرون آوردند و به چاله‌ای انداختند یا از چاله‌ای بیرون آوردند و به چاه دیگری انداختند. البته مشکل آن‌ها این‌ بود که چه قبل از رفورمیزم و چه بعد از آن دست آن‌ها از دین حقیقی خدا کوتاه بود. اما اسلام چه؟ در مورد اول اسلام از همان اول ابتدا و اساساً تمام واسطه‌های تشریفاتی را در دعا و نیایش بین انسان و خدا به کلی حذف کرد. اسلام گفت هر کس در هر زمان و در هر مکانی می‌تواند با خدا سخن بگوید. اسلام گفت دعا و نیایش یک رابطه‌ با خدا و یک رابطه‌ی کاملاً باز و آزاد است. اگر فاسدترین هستی مأیوس نشو و با خدا سخن بگو که امید بخشش هست. این‌ها در روایات مسلم ما هست. خود قرآن کریم می‌فرماید هر کس از خدا مأیوس بشود کافر است و در روایات ما از پیامبر اکرم(ص) که پیامبر رحمت برای بشریت است و به قول آقایان روشنفکر ما پیامبر جزیره العرب 400 پیش نیست و بلکه قرآن فرمود «کافة للناس...» یعنی برای همه‌ی بشریت تا ابد آمده است و همیشه حرف‌های او تازه و زنده است، همین پیامبر آمد و به مردم گفت اگر بیشترین عمل صالح را کردید مغرور نشوید. اگر کثیف‌ترین آدم هم هستید مأیوس نشوید. راه شما به سوی خدا و سخن گفتن با خدا هیچ وقت مسدود نیست. هیچ آداب و تشریفاتی مجوی. البته ادب و شعور گفتگو با خدا یک بحث دیگری است که خود آن هم واقعاً یک امر باطنی و عرفانی و تربیتی است. اما لباس ویژه ندارد و این نیست که بگویی من نمی‌توانم با خدا صحبت کنم و نمی‌توانم دعا بکنم و باید به این آقا و آن آقا متوسل بشوم تا او دعا بکند. این‌ها در فرهنگ اسلام نیست. شفاعت و توسلی هم که به اولیای خدا می‌کنیم اصلاً از این سنخ نیست. اشتباه نگیرید. مسئله‌ی شفاعت و توسل اصلاً از یک مقوله‌ی دیگری است و هیچ ارتباطی با این آیین‌ها ندارد و هیچ منافاتی با رابطه‌ی آزاد فرد با خدا ندارد. پیامبر اکرم(ص) به مردم فرمود خدا برای شما در باب نیایش یک پیامی دارد. «اذا سئلک عبادی عَنِّی فاِنی قریب اجیبُ دعوة الداعِ اذا دعانِ...» مردم خدا به من گفت به شما بگویم هر کس که هستید، هر گاه بندگانم سراغ من را از تو گرفتند بگو من به شما نزدیک هستم. «انی قریب...» من به شما نزدیک هستم. نزدیک‌تر از آن‌چه گمان می‌کنید. صدای شما را می‌شنوم و هر کس من را صدا بزند جوابش را می‌دهم. این فقط یکی از چند هزار آیه‌ای است که بر پیامبر اکرم(ص) نازل شده است و این که می‌گویم فقط یکی از فوائد آیه است. این یکی از سه رکن اصلی تحول بزرگ فرهنگی و دینی و اصلاحات دینی در اروپا شد که باز به سرانجامی نرسید چون عرض کردم که از آن طرف افتادند. او می‌گفت اگر این واسطه‌های حرفه‌ای بین ما و خدا بیایند ممکن است حرف‌های خدا را برای ما طور دیگری نقل بکنند و حرف‌های ما را هم طور دیگری بگویند و رابطه‌ی ما و خدا خراب بشود. قرآن فرمود مستقیم با خدا سخن بگویید. اما اگر می‌خواهید درست با خدا سخن بگویید ببینید اولیای دین چطور با خدا سخن گفتند چون آن‌ها بیشتر می‌شناسند. ببینید آن‌ها چطور سخن می‌گویند؟ صحیفه‌ی سجادیه را باز بکنید، مفاتیح را باز بکنید و ببینید چطور با خدا سخن می‌گویند. این به شما کمک می‌کند. اما در عین حال شما هر چیزی را هر وقتی که می‌خواهید با خدا در میان بگذارید. حتی خود امام این فتوا را دارند که می‌گویند شما در نماز و در قنوت می‌توانی به فارسی دعا کنید. یعنی وسط نماز در دعای دست به فارسی از خدا بخواه و با خدا سخن بگو. فتوای امام و بعضی از فقها همین است. گفتم معلمان دین، تعلیم دین، بحث شفاعت و توسل، بحث آموزش معارف حساب جدایی دارد و به معلم و آموزش احتیاج دارد اما این بحث دعا و نیایش از این منظر خاص است. نکته‌ی بعدی این بود که همه‌ی انسان‌ها کرامت دارند. خدا قوم و خویش کسی نیست. خدا به ایمان و صالح نگاه می‌کند. هر کس که هستی به خدا نزدیک هستی. خدایان و کاست‌ها وجود ندارند که مانع تقرب کسی به خداوند بشوند. تو هستی و خدا و هر کس که هستی راه تو به سوی او باز است. این‌ها جزو الفبای اسلام بود ولی در غرب هر کدام یک انقلابی بود. حالا روشنفکر‌های دست چندم همین مفاهیم را برداشته‌اند و تحت عنوان مدرنیته و روشنفکری دینی و اصلاح دین و اصلاح مذهب به خورد ما بدهند منتها با همه‌ی افراط و تفریط‌هایی که روی آن شده است. توجه کنید که چرا این مثال‌ها را برای شما می‌زنم. در باب کرامت انسان پیامبر اکرم(ص) از قول خداوند گفت می‌خواهید بدانید خداوند به شما انسان‌ها چطور نگاه می‌کند؟ خدا فرمود «لقَد کرَّمنا بنی آدم...» ما انسان‌ها فرزندان آدم را تکریم کردیم. همه‌ی شما پیش ما کرامت دارید. منتها این کرامت اکتسابی نیست بلکه کرامت تکوینی عام است و شامل همه هست. اما اگر می‌خواهید این کرامت عام انسانی برای شما بماند و تقویت بشود باید به سراغ کرامت اکتسابی بروید. این «انَّ اکرَمَکُم عند اللهَ اتقاکم» است. آن کرامت خاص انسان برای همه نیست. برای اهل تقواست. بروید و با آن کرامت خاص این کرامت عام را تقویت بکنید. در باب عقلانیت که رکن دوم رفورمیزم مذهبی در اروپا بود چه؟ پیامبر اکرم(ص) اصلاً از اول به مسلمان‌ها خطاب می‌کرد. حتی به عرب‌های بی‌سواد جزیره العرب که نه فلسفه می‌دانستند، نه کلامی می‌دانستند، نه منطق می‌دانستند می‌گفت اگر فلسفه نمی‌دانی ندان، اما حق نداری عقل خود را تعطیل بکنی. خداوند از طریق عقل تو با تو احتجاج خواهد کرد. اصلاً این روایت را شنیده‌اید که در قیامت خداوند عقل را مخاطب قرار خواهد داد. در روایت داریم که شروع و پایان انسان عقل است. در روایت داریم که اولین چیزی که خداوند خلق کرد عقل بود و آن‌جا هم عقل را مورد خطاب قرار داد. در یک روایت دیگر هم داریم که پرسیدند در قیامت با این همه پیچیدگی‌هایی که انسان دارد ما را چطور محاسبه می‌کنند؟ گفت بر حسب عقل شما محاسبه می‌کنند. به عقل هر کسی نگاه می‌کنند و به اندازه‌ی عقل او از او می‌خواهند. این تعالیم پیامبر اکرم(ص) و اسلام بوده است. پیامبر(ص) فرمود دین خدا بدون عقل نه درک می‌شود و نه عمل می‌شود و من از بشریت می‌خواهم عقل‌ها فعال بشود و نه این‌که تعطیل بشود. حضرت امیر(ع) در روایتی فرمود انبیا برای برانگیختن گنجینه‌های عقول آمده‌اند. «لیصیروا دفائن العقول...» عرض کردم بر خلاف روشنفکری دینی جدید در غرب که هنوز هم می‌گوید راه عقل از راه دین جداست و می‌خواهند همان خرافات دینی را نگه دارند تحت عنوان این‌که زبان دین زبانِ اساطیری است و این‌ها سمبلیزم است و عیبی ندارد اگر خرافه باشد. به بهانه‌های مختلف می‌خواهند این جنبه‌های غیر عقلانی را در دین حفظ کنند. اما پیامبر(ص) چه فرمود؟ پیامبر(ص) فرمود «دین المرءِ عقله...» این روایات را از پیامبر(ص) یادداشت بکنید که خیلی مهم است. دین انسان در گرو عقل اوست بلکه همان عقل و میزان عقل اوست. یعنی دین یک امر شعوری و یک امر معرفتی و عقلانی است. عقل تو باید منشأ و حافظ و حامی دین و ایمان تو باشد. اگر عقل نباشد تقوا هم نمی‌تواند دوام پیدا بکند. یا فرمود «انمَ الخیر کلهُ یُدرَکُ بالعقل...» همه‌ی خیرات و ارزش‌ها به کمک عقل به دست می‌آید و درک می‌شود. فرمود «ان الله یبغِضُ المؤمن الذی لا زَبْرَ لَه...» خدا از مؤمنینی که شعور ندارند بدش می‌آید. این خیلی روایت عجیبی از پیامبر(ص) است. نمی‌گوید خدا خوشش نمی‌آید بلکه می‌گوید «یُبغِضُ...» بدش می‌آید. خدا از مقدس‌مآب‌های بی‌شعور عصبانی می‌شود. می‌گوید «یُبغِضُ المؤمن...» از مؤمنینی بدش می‌آید که عقل ندارند یا از عقل خود استفاده نمی‌کنند. یا تعبیری که می‌گوید «من لا عقلَ لَه لا دین له...» هر کس عقل ندارد و از عقل خود درست استفاده نمی‌کند دین درستی هم ندارد. هر کسی عقل درستی ندارد حتماً دین درستی هم ندارد. یا این‌که می‌گوید «عقل هو الدلیل...» عقل خصلتی است که خدا با او نفع می‌رساند و از این قبیل. به این توجه بکنید که یکی از شبهات رایجی است که الان در کشور ما تبلیغ و ترویج می‌شود. یک جریانی دو کار می‌کند. یکی می‌گوید ایمان دینی از معارف دینی جداست. می‌گوید عقیده مهم نیست و معنویت مهم است. مگر معنویت بدون عقیده می‌شود؟ مگر معنویت سفارشی است؟ عقاید درست منشأ ایمان و معنویت درست می‌شود. تو نمی‌توانی بین ایمان و دین، بین معنویت و معارف و عقائد تفکیک کنی. این‌ها می‌گویند معارف دین مهم نیست. معارف دین نسبی و مشکوک است و هیچ جای آن نص و قطعی نیست و از هر جای آن می‌توان هر برداشتی کرد و در مورد آن می‌توان هر چیزی گفت. این یعنی پا در هواست و یعنی خبری نیست و نباید به دنبال آن بگردید ولی در عین حال ایمان و معنویت می‌تواند باشد. از آن طرف می‌آیند بین معنویت و ایمان با شریعت یعنی با قوانین اسلام هم تفکیک می‌کنند. می‌گویند اصلاً اسلام به حقوق بشر چه ربطی دارد؟ به تکلیف بشر چه ارتباطی دارد؟ معنویت داشته باش. تجربه‌ی باطنی داشته باش. حواس شما باشد که این دینی که عرضه می‌شود دینی نیست که قرآن و پیامبر(ص) برای شما آورده‌اند. این همان مسیحیت اروپاست. از یک وجه شبیه به معنویت و مسیحیت قرون وسطی است و از یک وجه شبیه مسیحیت جدید در غرب است. هر چه که هست اسلام نیست. اسلام می‌گوید بالاترین حد ایمان یقین است، یقین بدون معرفت و تعقل محال است. البته عقل کافی نیست. من که می‌گویم عقل و درک عقلانی لازم است به این معنی نیست که کافی هم هست. خیلی چیزها هست که شما می‌دانید ولی به آن ایمان ندارید. از نظر عقلانی برای شما روشن می‌شود اما به آن ایمان نداری. روشن شدن عقلانی کافی نیست. امام یک مثالی می‌زدند و می‌گفتند همه‌ی ما از نظر ذهنی می‌دانیم مرده به آدم کاری ندارد. هیچ کس نیست که بگوید مرده بلند می‌شود و نصف شبی به تو صدمه‌ای می‌زند و مثلاً گوش تو را می‌برد ولی هیچ کس هم حاضر نیست شب با مرده در یک اتاق تنها بخوابد. حداقل خیلی‌ها حاضر نیستند. البته این اتفاق برای من در منطقه و در زمان جنگ افتاده است ولی اگر الان به من بگویند این کار را نمی‌کنم. امام می‌فرمودند از نظر ذهنی برای شما روشن است که مرده به شما کاری ندارد. می‌دانید اما ایمان ندارید. یعنی از عقل شما وارد قلب شما نشده است. ما وقتی مؤمن هستیم که از عقل ما وارد قلب ما بشود اما حتماً باید از عقل بگذرد. نه آن‌هایی که می‌گویند عقل لازم نیست و نه آن‌هایی که می‌گویند ایمان و قلب لازم نیست، هر دوی این‌ها اشتباه می‌کنند. این که بگویند عمل مهم نیست، عقیده مهم نیست،‌ شریعت و معارف اسلام را رها کن و به معنویت و تجربه‌ی باطنی دینی بچسب این منشأ را دارد و ربطی به اسلام و قرآن ندارد. ایمان قلبی با شک و جهل عقلی محال است. اصلاً یکی از توبیخ‌هایی که مکرر در قرآن تکرار شده «اَفَلا تعقلون...» است. «افلا تعقلون...» یعنی شعور ندارید؟ اصلاً در قرآن «افلا تشعرون...» داریم. «افلان تفقهون...» داریم. یعنی عقل خود را به کار نمی‌اندازید و نمی‌فهمید؟ این توبیخ‌ است. توبیخ‌های قرآن توبیخ به این که شعور نداری؟ عقل خود را به کار نمی‌بری؟ شما ببینید این دین و این اسلام کجاست و این دینی که آقایان می‌خواهند برای ما آن را عقلانی بکنند کجاست. اصلاً قرآن با ایمان آبا و اجدادی و سنتی صریحاً مخالف است. چندین آیه در قرآن کریم هست که بارها و به صراحت می‌فرماید این‌ها چرا می‌گویند «انا وَجَدْنا آباءنا...»؟ چرا می‌گویند ما به این شکل بزرگ شده‌ایم و پدران ما این نوع معنویت و ایمان را داشته‌اند و ما هم همان را داریم؟ اصلاً یکی از توبیخ‌های بزرگ قرآن همین است که بارها هم در قرآن تکرار شده و پیامبر(ص) با سنت‌های غلط ارتجاعی و با دین تقلیدی شناسنامه‌ای مبارزه کرده‌اند. آیاتی از قرآن در این‌جا هست که چون فرصت نیست من این‌ها را نمی‌خوانم. فقط آیه‌ی 104 سوره‌ی مائده یک نمونه هست که در این‌جا یادداشت کرده بودم. نکته‌ی بعدی و مسئله‌ی سوم مسئله‌ی عمل‌گرایی و تلاش در دنیاست که از نظر کاتولیسیزم مغایر با ایمان دینی و معنویت‌گرایی به شمار می‌آمد. اگر سوالی هست دوستان مکتوب بفرمایند و به من برسانند. اگر حالش را داشته باشید من تا صبح جواب می‌دهم. چند مورد از تعالیم و روایات پیامبر اکرم(ص) را عرض می‌کنم که روشن بشود دیدگاه اسلام در باب نکته‌ی سوم چه هست و این‌جا هم ما به روشنفکری از نوع غربی آن احتیاجی نداریم. حالا چه مذهبی باشد و چه غیر مذهبی باشد. یک روایت این است. وقتی که ما به دنبال نان در آوردن و گسترش زندگی و کار می‌رویم از خدا دور می‌شویم یا نه؟ پیامبر فرمود «الکاد علی عیاله کالمجاهد فی سبیل‌ الله...» فرمود کسی که برای تأمین معاش خود و خانواده‌ی خود و برای تأمین نان حلال بیرون می‌آید «کالمجاهد فی سبیل الله...»، مثل کسی که در جبهه و در خط مقدم و در رکاب پیامبر خدا شمشیر زده که بزرگ‌ترین عبادت‌ها و جهاد‌هاست. نان حلال یعنی تأمین اقتصادی خودت بدون ظلم به دیگران و بدون این‌که لقمه‌ی دیگران را از دهان آن‌ها بقاپید. این نان حلال است و خیلی هم کار سختی است. حالا این آقایان می‌خواهند بیایند و دنیاگرایی به مفهوم مثبت آن و عمل‌گرایی را به ما یاد بدهند و اسم آن را هم روشنفکری می‌گذارند. البته این حرف‌هایی که جزو مسلمات اسلام است در غرب مسیحی کفر بود. پیامبر(ص) آموزش دادند که نظم امور زندگی، تلاش دقیق و برنامه‌ریزی شده، پیگیری، تدبیر، اندازه‌گیری، انضباط، وجدان کاری، مطالعه، پیش‌بینی دقیق در امور، محکم‌کاری، آباد کردن زمین، ارتقای سطح زندگی در جامعه هیچ کدام با معنویت و تقرب به خدا منافاتی ندارد بلکه اگر با نیت درست و خدایی صورت بگیرد و در مسیر مشروع باشد عین تقریب به خداست و مثل نماز است و آن چیزی که مانع تقریب به خداست و ضد معنویت است اتفاقاً مفت‌خوری و کلاشی و گدایی است. این روایت از پیامبر(ص) است که فرمود «ملعونٌ ملعونٌ ملعون من القی کانهُ علی الناس...» سه بار فرمود نفرین بر کسی که بار زندگی خودش را به دوش دیگران می‌اندازد و مثل انگل از دیگران آویزان می‌شود و ارتزاق می‌کند. نفرین بر مفت‌خورها، نفرین بر آن‌هایی که زحمت نمی‌کشند. حالا یا عرق جبین یا زحمت بازویی و یا زحمت عقلی و فکری نمی‌کنند. یعنی برای جامعه کار مثبتی نمی‌کنند. خدمت معنوی، خدمت فکری، خدمت عملی، خدمت اقتصادی، سیاسی و قضایی به جامعه نمی‌دهند اما در جامعه مصرف می‌کنند. تولید نمی‌کنند ولی مصرف می‌کنند. پیامبر(ص) سه بار فرمود «ملعونٌ ملعونٌ ملعون...» نفرین خدا بر این‌ها باد. این‌ها نفرین‌شده هستند. حتی اگر کسی به قصد تقرب به خدا این کار را بکند. این‌جا داریم که پیامبر(ص) وارد یک مسجد شدند یا در جایی از کسی پیش ایشان صحبت شد که گفتند این آدم خیلی آدم معنوی و اهل دعاست و 24 ساعت روز را جایی نشسته و مشغول دعاست. پیامبر(ص) فرمودند این چطور نان می‌خورد؟ گفت کسانی هستند که به ایشان ارادت می‌کنند. آن‌ها کار می‌کنند و زندگی ایشان را تأمین می‌کنند. پیامبر(ص) فرمود آن‌هایی که کار می‌کنند از او به خدا نزدیک‌تر هستند. پیامبر(ص) فرمود آن‌هایی که کار می‌کنند تا این دعا بکند از خود این فرد به خدا مقرب‌تر و نزدیک‌تر هستند. یعنی کسی بگوید من فقط دعا می‌کنم و کار دیگری نمی‌کنم. اگر کسی بگوید من آموزه‌های اسلام را به مردم معرفی می‌کنم،‌ من با شبهات مبارزه می‌کنم، من تولید فکر می‌کنم، من موعظه می‌کنم، همه‌ی این‌ها کار مثبت است. اگر کسی بگوید من به صورت دانشگاهی یا حوزه‌ای به جامعه خدمت دینی و فرهنگی و علمی می‌کنم خدمت کرده است. اما اگر کسی بگوید شما کار کنید و من کار نمی‌کنم چون می‌خواهم یک آدم معنوی باشم، پیامبر(ص) فرمود آن‌هایی که کار می‌کنند از تو معنوی‌تر هستند. می‌دانی این یعنی چه؟ یعنی در فرهنگ اسلام نمی‌توان معنویت را از مادیت تفکیک و جدا کرد. یعنی نمی‌توان معاش را از معاد، دین را از دنیا، سیاست را از اخلاق و دین را از حکومت و حق را از تکلیف جدا کرد. از لطف شما خیلی ممنون هستم و عذر می‌خواهم که وقت شریف شما را گرفتم. صلوات بفرستید.



هشتگ‌های موضوعی

نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha