اسفند 1382

الهیات حسین (علیه السلام)، انسانیات حسین(علیه السلام)

دانشگاه فردوسی مشهد - نشست دانشجویی

سلام عرض می‌کنم خدمت خواهران و برادران عزیز.

در روایت دارد که یک روز امام حسین(ع) در کوچه داشت عبور می‌کرد. یک عده فقیر مسکین، زمین‌گیرها که کنار کوچه‌ها می‌نشینند و دیده نمی‌شوند، هیچ کس به اینها احترام نمی‌گذارد و اینها جزء اشیاهء جهان به حساب می‌آیند و همه از کنار اشیاء عبور می‌کنند و ما هم معمولاً از خودمان نمی‌پرسیم که اینها برای چه اینجا نشسته‌اند؟

یک روز امام حسین(ع) از کنار همین‌هایی که جزء اشیاء جهان هستند داشت عبور می‌کرد، «مرَّ به مساکین و هم یأکلون کسراً علی کسار» دید نشسته‌اند روی عبایی، ملحفه‌ای، پارچه‌ای و دارند یک تکه نان می‌خورند. آنها دیدند که امام حسین(ع) از آن طرف کوچه راهش را کج کرد و آمد این‌طرف به اینها سلام کرد. خوب این خودش یک ضربه است که همه از کنار ما رد می‌شوند و کسی ما را نمی‌بیند، این چطور از آن طرف کوچه راهش را کج می‌کند و می‌آید این‌طرف احوالپرسی، و بعد می‌گوید که دعوتش کردند در حالی که فکر نمی‌کردند بیاید و کنار آنها بنشیند! پذیرفت. فرمود خیلی ممنون چشم و آمد نشست. گفت «الله لایحبُّ المتکبّرین» خداوند از متکبّران و خودبزرگ‌بینان بیزار است. کنار آنها نشست، شروع کرد به اینها احوالپرسی و گرم صحبت کردن، بعد یکی از اینها فهمید که امام حسین(ع) دارد با نان‌ها بازی می‌کند و نمی‌خورد چیزی، سر سفره نشسته و با اینها صحبت می‌کند ولی چیزی نمی‌خورد. گفت آقا شما سر سفره نشسته‌اید و صحبت می‌کنید و لقمه‌ای در دهان نگذاشته‌اید! امام حسین(ع) فرمودند که جوابت را می‌دهم به شرطی که به خواسته من اجابت کنی. گفتند که خواسته شما چیست؟ فرمودند خواسته من این است که از اینجا با هم بلند بشویم برویم خانه من و میهمان من باشید. و اما جواب سؤال‌تان این است که ما چون فرزند پیامبریم حق نداریم صدقه بخوریم. شما حق دارید بخورید ولی ما حق نداریم بخوریم. این هم چون اسلام و پیامبر حرام کرد بر فرزندان خودش که حتی اگر فقیر باشند بر آنها صدقه‌ای داده نشود. مسئله خمس و سهم سادات، در ازای او برای جبران این مسئله گذاشته شد. و لذا دارد که در کربلا و عاشورا وقتی اسرا را به کوفه آوردند مردم کوفه شناختند و پشیمان شدند و با گریه و آه آمدند کنار این زنان نان و خرما و پول و... می‌انداختند که اینها بردارند، آنجا حضرت زینب(س) بلند فریاد زد که هیچ کس در قافله لقمه‌ای از این نان‌ها را نخورد و دست به این خرماها نزند. دارند به ما صدقه می‌دهند. بچه‌ها و زن‌ها گرسنگی را تحمل کنند. هیچ کس حق ندارد به این نان و خرما دست بزنند. بچه‌های کوچک نان‌ها و خرماها را پرت کردند طرف مردم کوفه و دهن نزدند. که بعد امام حسین(ع) اینها را بردند به منزل‌شان و به خانم‌شان گفتند هرچه در خانه دارید بیاورید. معنی‌اش این است که این یک جامعه است، اینها گله نیستند، اینها انسانند نه حیوان. تازه در منطق امام حسین(ع) با حیوان هم باید معامله انسان کرد، مثل همان سگ. چه برسد به فرهنگ که با انسان‌ها معامله حیوان می‌کند. و این را به شما بگویم فرهنگ مدرنیته در دنیا، علیرغم این ظاهر و پُز امانیستی‌اش با انسان‌ها معامله حیوان کردند، اصلاً انسان را دارند حیوان پیچیده تعریف و تفسیر می‌کنند. جای استثمارگر و استثمارشونده ممکن است با هم عوض شود ولی اینها با هم فرقی ندارند. کسانی که این ایدئولوژی‌ها را برای بشر نوشته‌اند و این نسخه‌ها را پیچیده‌اند مثل این است که این مطالب را با پاهایشان نوشتند. دست‌شان بند ظریف‌کاری بوده، با پاهایشان نوشته‌اند یعنی آنقدر ضخمت، که بسیاری از ظرایف انسان را حتی همین ظرافت انسان در دنیا حتی منهای آخرت را بسیاری‌اش را نشناختند و جدی نگرفتند. انسان را بد معنا کردند، انسانیت را بد فهمیدند، انسانیت را با حیوانیت عوضی گرفتند، انسان پشت به خدا و خدای پشت به انسان را تفسیر کردند و بعد هم پشت کلمات قشنگ و سخنرانی‌هایشان مخفی شدند. حرمت انسان را در فرهنگ امام حسین این چنین است.

در روایت دیگر که می‌شود انسان یک مجاهد عقیدتی باشد و صلابت عقیدتی داشته باشد و در عین حال متواضع، مؤدب و کاملاً خودش را کوچک ببیند. یک کسی از امام حسین پرسید آقا ادب چیست؟ امام فرمودند ادب این است که وقتی هر روز از خانه‌ات بیرون می‌آیی وقتی چشمت به او می‌افتد او را از خودت بهتر بدانی. به هرکس چشمت افتاد بگو این از من بهتر است، این ادب اسلامی و الهی است. نه اینکه بگویی من مرکز عالم هستم و اگر کسی از آسمان آدم خوبی پایین افتاده منم! و رفقایم و فامیل‌هایم و حزبم و باند من و هرکس که با من است! بقیه اصل بر عدم انسانیت‌شان است مگر اینکه خلاف آن ثابت شود! اما در فرهنگ امام حسین(ع) درست عکس است. ادب این است که وقتی از خانه بیرون می‌آیی چشمت به هرکس که می‌افتد بگویی او از من بهتر است. او یک فضلی دارد، یک چیزی دارد که من ندارم. خودت را از همه کوچک‌تر بدان. این آدمی است که پای عقایدش می‌ایستد تا پرپر شدن بچه شش‌ماهه‌اش را هم می‌بیند یعنی اینقدر محکم است. که حتی عاطفه‌های عادی، حتی عاطفه او را نمی‌تواند از پا بیندازد. چون حقیقت بالاتر است از عاطفه. و الّا عادی نیست که کسی بچه شش‌ماهه‌اش را در بغل او بزنند و خون از گلوی او فوران کند و او خون را بگیرد و به آسمان بپاشد و بگوید خدایا اینها همه آسان است چون پیش چشم تو دارد اتفاق می‌افتد و برای توست. اینها آسان نیست خیلی کار سختی است. این هم برای انسانی که می‌بیند کسی نانش را با سگی نصف کرده شروع می‌کند به گریه کردن و اشک می‌ریزد. امام حسین چنین آدمی است که بچه شش‌ماهه‌اش را اینچنین می‌کشند و شهدا را هم یکی یکی می‌کشند وجلوی چشمش می‌افتند خیلی آرام و عادی نگاه می‌کند.

تعبیر دیگری که مردم‌دوستی و مردم‌سالاری، امانیته، انسان‌دوستی هیچ در برابر خداپرستی و شریعت نباید معنی بشود. در فرهنگ اسلام درست در طول او یا در ضمن اوست، و مردم در عرض خدا نیستند، برتر از خدا نیستند، اما در طول خدا و زیر سایه او هستند. این سؤال که خدا یا مردم؟ خدا یا انسان؟ حقوق بشر یا احکام الهی؟ کدام؟ جمهوریت یا اسلامیت؟ اینها حرف‌های مزخرفی است که اصلاً در تفکر حسینی و در تفکر دینی اصلاً مطرح نمی‌شود. اینها پیش‌فرض‌های غلطی دارند که این سؤالات را مطرح می‌کنند. امام حسین(ع) با این مفروضات مخالف است. زندگی‌اش و حرف‌ها و رفتارش اینها را می‌گوید. همین آدمی که نسبت به مسئله حق و باطل و فضیلت به شدت حساس است، همین آدم یکی از اصحابش می‌گوید – اسمش هست من اینجا نیاوردم- امام حسین از کنار او رد شدند و به او اول سلام کردند، بعد یکی از اصحابش گفت آقا به این هم سلام می‌کنید؟ این آدم است که به او سلام می‌کند؟ امام حسین(ع) فرمود خداوند او را سزاوار توحید می‌داند، پیامبر می‌فرستد برای دعوت همین، تو او را سزاوار یک سلام نمی‌دانی؟ منظورش این نیست که فاسد نداریم؟ بد و خوب نداریم؟ معنی‌اش این نیست. شکاکیت و نسبی‌گرایی در این حرف نیست. معنی‌اش این نیست که مؤمن و فاسق با هم مساوی‌اند. معنی‌اش این است که از هیچ کس نباید ناامید بود. معنی‌اش این دست که از دست کسی نباید بیرون کشید، حتی خراب‌ترین انسان‌ها که به نظر شما خراب هستند خداوند می‌خواهد که رابطه‌ات را با او قطع نکنی مگر اینکه صددرصد از نجات او مأیوس شوی.

دارد که وقتی امام حسین(ع) افتادند و شهید شدند و شهدا هم افتادند، می‌دانید که آنها هم چندین بار با اسب آمدند از روی جنازه‌های اینان رد شدند هم برای اهانت، هم برای اینکه این بدن‌های شهدا متلاشی شود و چیزی از آنها نماند که فردا مقبره شهدا درست نکنند، بالای سرشان روضه بخوانند و گریه کنند و این پرچم برای همیشه بالای سر اینها بماند!

بعد که آمدند جنازه‌ها را شناسایی کنند، بعد امام سجاد(ع) که در زنجیر بود و جوان بیست و چند ساله‌ای بود و ایشان را بالای سر شهدا آوردند، ایشان بدن امام حسین(ع) را شناسایی کرد. گفت این بدن پدر من است. خوب سر هم که نداشت، بدن هم پاره پاره بود، انگشتش را هم بریده بودند برای یک انگشتر، پایش قطع بود. تمام بدن متلاشی بود. حضرت سجاد(ع) فرمود ایشان بدن پدر من است. بعد آمدند ایشان را در یک حصیر و بوریایی بپیچند برای دفن، روی بدن آثار تیر و ترکش و شلاق زیاد بود، بعد می‌گویند یک اثری دیدیم که یک ردی روی شانه ایشان است نفهمیدیم که این برای چیست؟ از علی‌بن‌حسین- حضرت سجاد(ع)- این اثر چیست؟ این اثر و رد کهنه‌ای است روی شانه پدر شماست؟ این رد شلاق و نیزه و شمشیر نیست، فرمود آری این اثر کیسه‌های غذا و خرمایی است که پدرم به منزل فقرا می‌برد و این در میان ما اهل بیت(ع) مثل تعقیبات نماز شب‌شان بوده، اینها که برای نماز شب بلند می‌شدند قبل یا بعد آن، مثل واجباتی که برای خود واجب می‌دانستند رسیدگی به خانه فقرا بوده، فرمود این رد آنهاست رد شمشیر نیست.

می‌شود این تعبیر را کرد که می‌گویند روی شانه و کتف پیامبران، یک مُهر نبوتی بود که آن آخرین سخنرانی پیامبر که برای وداع آمدند و با مردم وداع کرد و فرمود یکی از توصیه‌های من این است که اگر کسی حقی به گردن من دارد یا کوتاهی کرده‌ام و فراموش کردم به من یادآوری کند یا مرا ببخشد یا قصاص کند. که همه گریه کردند و آخرین سخنرانی پیامبر است که مریض بودند و چند وقت هم از دنیا رفتند. یک مردی بلند شد و گفت من یک حقی دارد که گرفته نشده، فرمودند چیست؟ گفت یک روزی شما سوار شتر بودی حواست نبود با شلاقی که دستت بود زدی و به پشت من خورد. پیامبر فرمود می‌بخشی یا قصاص می‌کنی؟ مرد گفت نخیر می‌خواهم قصاص کنم. که جمعیت زیر گریه زدند و عده‌ای هم به او فحش دادند و گفتند این چه حرفی است؟! گفت نخیر من نمی‌بخشم می‌خواهم قصاص کنم! و آنجا دارد که پیامبر گفتند با همان شلاقی که میگوید، آن شلاق در خانه است بروید و بیاورید تا با همان مرا بزند. بعد حسن و حسین(ع) بچه بودند و آمدند جلو گفتند آقا می‌شود به جای رسول خدا ما را بزنی؟ می‌شود قصاص کنی ما را بزنی؟ گفت نخیر می‌خواهم خودش را بزنم. پیامبر فرمود نه خود مرا باید بزند، بروید بیاورید. بعد می‌گویند رفتند خانه، در خانه فاطمه(س) را زدند، فرمود چیست؟ گفتند آمدیم آن تازیانه پیامبر را ببریم. حضرت فاطمه(س) فرمودند مگر جهادی در پیش است؟ مگر جنگ است؟ گفتند نه کسی می‌خواهد پدرت را بزند! حضرت فاطمه(س) پرسید چرت؟ قضیه را گفتند. حضرت فاطمه(س) گریه کرد و اشکش جاری شد و گفت که چه کسی است که دلش می‌آید پیامبر را بزند؟ گفتند فلانی. فرمود به او بگویی می‌شود به جای پیامبر، حسن و حسین را بزند؟ گفتند اتفاقاً رفتند به او این پیشنهاد را کردند ولی او قبول نکرده است. دارد که اینجا حضرت فاطمه(س) اشک می‌ریخت و آمد تازیانه را داد تا پیامبر را بزنند که وقتی آمد، مرد گفت آن وقت که زدی شانه من لخت بود، پیامبر شانه و کتفش را لخت کرد و گفت بزن. آمد جلو کتف پیامبر را بوسید و گفت من فقط می‌خواستم شانه شما را و آن مُهر نبوت را ببوسم، من شما را بخشیدم.

حالا این مُهر نبوتی که می‌گویند روی کتف پیامبر بوده، تعبیر ما این است که رد این کیسه‌های گندم و جو و خرما و مَشک‌های آبی که اهل بیت پیامبر، از علی(ع) تا آخر، کارشان این بود، همه اینها این رد روی شانه‌هایشان بود، این را می‌شود گفت مُهر امامت بود. مُهر امامت را می‌شود گفت همین رد کیسه‌های گندم و خرما که می‌بردند.

واقعاً اومانیته و اومانیزم و مردم‌سالاری و حقوق بشر و... من نمی‌دانم کجای دنیا با این دقت و ظرافت که اهل بیت(ع) و امام حسین(ع) هستند ذکر شده است؟!

یک جای دیگر ایشان این تعبیر را دارند. ببینید این تساهل و مدارا که ماها می‌کنیم، بعضی‌ها برای معامله سیاسی و چانه‌زنی می‌کنیم یا برای شکاکیت و نسبی‌گرایی و... اینها که در ساحت اینها نیست، به هرحال آن مدارای اسلامی در این حد است که عرض کردم. در یک روایت دیگری امام حسین(ع) می‌گوید به دیگران کمک کنید حتی اگر مطمئنید از شما تشکر نخواهند کرد. این جمله از امام حسین(ع) است. خدمت به مردم برای خدا نه برای تشکر به مردم. که نفرین و آفرین مردم برای ما مساوی است. وقتی کف می‌زنند و وقتی هو می‌کنند برای ما هیچ اهمیتی ندارد چون مسیر روشن است. نفرین و آفرین مردم برای مساوی است، ما مسیر را می‌شناسیم و آن مسیر خدمت به مردم برای خداست نه برای مردم باشد. فرمود اگر بدانید که کسی از شما تشکر نخواهد کرد کمک کردن به او پاداش عظیم‌تری دارد.

حالا اینها را من می‌گویم که اینها را با خودمان مقایسه کنید که واقعاً ما و شما و جامعة ما اینچنین است که مرتب حسین حسین می‌گوییم.

امام حسین(ع) فرمود حوائج و نیازهای مردم نعمت خداست از برآوردن نیاز مردم خسته نشوید این لطفی است که فردای قیامت بر آن حسرت خواهید خورد که چرا تا در دنیا بودم مشکلات مردم را حل نکردم که اگر هر گره‌ای در دنیا از مردم باز می‌کردیم در آخرت نتیجه‌اش را می‌دیدیم، به کسانی که منتظر کمک شما نیستند کمک کنید. هرکس مشکلی از انسانی حل کند خداوند در دنیا و آخرت مشکل او را حل خواهد کرد. و تعابیر اینچنینی که زیاد است.

یک کسی به کسی گفت که به کسی کمک کردم که آدم درست و حسابی نبود، حتی شیعه نبود، حتی مسلمان نبود، اصلاً با اینها موافق نبود. یک کسی آمد امام حسین(ع) را نصحیت کرد و گفت آقا گفتند کمک را به اهلش بکنید و الا ضایع می‌شود؟ امام حسین فرمودند که «لیس کذلک» اینچنین نیست که می‌گویی. «ولکن تکون مثل قابل المطر» مثل باران باشد «تسیر البرّ و الفاجر» به نیکان و بدان می‌رسد، مثل باران باش.

در روایت دیگری آمده، مردی به در خانه حسین(ع) آمد و از او چیزی خواست، امام حسین(ع) اتفاقاً آن روز در منزل چیزی نداشت. امام به او فرمود برادر درخواست تو نزد من بسیار محترم است و حق برادر بر برادر عظیم، امام متأسفم که نمی‌توانم ادا کنم امروز چیزی در خانه ندارم. بعد فرمود انسان هرچه در راه خدا و در راه خدمت به انسان دیگر بدهد کم داده است. هرچه ثروت‌ها در خور شأن تو نیست که تشکر کنی ولی هدیه اندک مرا بپذیر. بعد میگویند که امام حسین(ع) هرچه در خانه داشت آورد داد و حتی عبایش را. تازه عذرخواهی هم می‌کرد. او میگوید امام حسین(ع) طوری از من عذرخواهی می‌کرد که من فکر می‌کردم من دارم به او چیزی می‌دهم! اینطور از من عذرخواهی می‌کرد وقتی داشت به من چیزی می‌داد. همین حسینی که در برابر کوچکترین اهانت به ارزش‌ها و اسلام کوتاه نیامد و تا شهادت جنگید، همین حسین در برابر توهین به خودش مسائل شخصی، در برابر یک آدم بی‌ظ‌رفیت و یک آدم ابله ببینید چقدر مدارا و تحمل دارد؟ مدارا در برابر جاهل در مسائل شخصی همان کسی که آنطور صلابت دارد در لحظه نبرد بین اسلام و کفر و بین عدالت و ظلم.

محدث قمی نقل می‌کند که یک شامی به نام عصاربن‌مصطلق‌ از دشمنان اهل بیت بود، از شام که مرکز معاویه است به مدینه آمده بود. می‌گوید گفتم یکی از کارهایی که در مدینه می‌کنم این است که حسین و حسن را ببینم و تا می‌توانم آنها را فحش بدهم. بعد می‌گوید اتفاقاً در کوچه می‌رفتم، و دیدم حسین از آن طرف کوچه دارد می‌آید، گفتم خوب درست شد، رفتم آن طرف کوچه جلویش که رسیدم در چشمانش نگاه کردم و گفتم تو پسر ابوترابی؟ گفت بله. به حضرت امیر(ع) که لقب ابوتراب دادند می‌دانید که پیامبر یک روز آمدند دیدند که حضرت امیر خوابیده بودند روی خاک و خوابش برده بود، پیامبر فرمودند این ابوتراب است یعنی همان خاکی است. تراب یعنی خاک. گفت تو پسر ابوترابی؟ گفت بله. بعد خودش می‌گوید تا توانستم به او و پدرش و برادرش فحش دادم. – این را خود همان شخص دارد نقل می‌کند- بعد می‌گوید من مرتب فحش می‌دادم ولی می‌دیدم او هیچ چیز نمی‌گوید و همین‌طور آرام ایستاده مرا نگاه می‌کند، باز ادامه دادم، ولی دیدم نگاه او همچنان مهربان است. می‌گوید هرچه او آرام و مهربان بود من عصبانی‌تر می‌شدم، چون می‌خواستم او عصبانی بشود ولی نمی‌شد. دوباره به او فحش دادم و به او نگاه کردم که عکس‌العمل او را ببینم. حسین به آرامی گفت: پناه بر خدا. فحش دیگری به او دادم، او این آیه قرآن را خواند که «خُذِ العفو وأمر بالعرف و أعرض عن الجاهلین» یعنی ببخش و به آدم‌های جاهل اعتنا نکن. می‌گوید من دوباره فحش دادم، باز این آیه قرآن را خواند که «إخوانهم یمدّونَهم فی الغَیّ» کسان دیگری اینها را در گمراهی انداخته‌اند. یعنی طرف من تو نیستی تو بازی خورده‌ای من با تو مشکلی ندارم، تو یک انسان تحریک‌شده‌ای. می‌گوید دوباره فحش دادم. و این بار حسین به من گفت: برادر سخت نگیر، من که برای خودم استغفار می‌کنم برای تو هم خواهم کرد، اگر کمک بخواهی کمکت می‌کنیم، اگر غریب هستی میهمان ما باش، اگر راه رشد و حقیقت را می‌خواهی نشانت می‌دهیم. بعد این می‌گوید مثل اینکه آب سردی روی من ریخته باشند، کم آوردم. پشیمان شدم و حالا می‌خواستم از خجالت در زمین فرو بروم، حتی نگذاشت که من از او عذرخواهی کنم، باز این آیه را خواند که «لا تتریب علیکم الیوم یغفرالله لکم» امروز بر شما مشکلی نیست خداوند شما را می‌بخشد، این آیه خداوند است. بعد می‌گوید وقتی من آرام شدم به من گفت شامی هستی؟ گفتم آری. گفت با ما راحت باش و هرچه می‌خواهی بگو و به ما حسن‌ظنّ داشته باش ما را همانگونه خواهی یافت. این خودش می‌گوید زمین آنچنان بر من تنگ شد که داشتم از خجالت خفه می‌شدم و می‌خواستم بر زمین فرو بروم. و اینک کسی را بیش از او و پدرش در تمام عالم دوست نمی‌دارم. شد یکی از شیعیان امام. که اهل بیت(ع) اینگونه بودند که با حُسن رفتارشان دشمنان تحریک‌شدة خون‌آشام را خلع سلاح می‌کردند، مثل یک شوک الکتریکی آدم‌های خواب و خواب‌زده را بیدار می‌کردند.

همین امام حسینی که می‌گوید اگر در گوش راست من یکی فحش بدهد و فوری بیاید در گوش چپم از من عذرخواهی کند من او را می‌بخشم و عذرش را می‌پذیرم. یعنی در مسائل شخصی در برابر آدم‌های احمق من هیچ تعصب و تکبّر و لجبازی ندارم، اینها ضعیف هستند و باید با اینها مدارا کرد. کسی که اینقدر در اوج است اهل تساهل و تسامح و مدارا و گذشت است، در عین حال سر مسئله حقیقت وعدالت از هیچ چیز نمی‌گذرد مگر بچه شش‌ماهه‌اش در دستش پرپر بزند.

راجع به اینکه حتی با دشمن می‌جنگد کینه شخصی ندارد. این روایت خیلی روایت زیبایی است که حتی با دشمن و انسانیت، که ما تشنه خون کسی نیستیم، اهل جهاد و شهادت هستیم، تشنه خون کسی نیستیم، اهل جهاد و شهادت هستیم اما تشنه به خون کسی نیستیم، جنگیدن وظیفه ما هست ولی آرزوی ما نیست.

دارد در یک عملیاتی ابن‌قحطبه یکی از دلاوران جبهه دشمن با ایشان جنگید، در درگیری امام حسین(ع) شمشیر را چنان ظریف و قاطع می‌زد که آن طرف می‌گوید من حرکات شمشیر حسین را اصلاً نمی‌دیدم و نمی‌فهمیدم که شمشیر الآن کجاست، اینقدر سریع شمشیر را می‌چرخاند. بعد می گوید با شمشیر زد و حسین دوپای مرا قطع کرد. من به زمین افتادم. آمد بالای سرم فکر کردم آمده که تیر خلاص را به من بزند و کار مرا تمام کند! دیدم آمد بالای سرم و به من گفت که کمک می‌خواهی؟ بعد می‌گوید که متوجه نشدم که چه می‌گوید چون باور نمی‌کردم که در این شرایط به من این را بگوید! گفتم چه می‌گویی؟ گفت اگر کمک بخواهی کمکت می‌کنم. گفتم بله من خونریزی دارم اگر می‌شود بگویید مرا ببرند. می‌گوید حسین صدا زد بیایید این را ببرید، ما کینه شخصی با کسی نداریم، تو آمدی در برابر عدالت ایستادی، من برای عدالت و اسلام با تو جنگیدم، وقتی تو را می‌زنم لذت نمی‌برم.

حضرت امیر(ع) در نهج‌البلاغه در عهدنامه مالک اشتر می‌گوید که وقتی دارید حدّ الهی را جاری می‌کنید در برابر یک مجرم، مثلاً شلاقی می‌خورد یا... با لذت این شلاق را نزنید که مثلاً بخور چه لذتی دارد! می‌گوید وقتی دارید او را شلاق می‌زنید لذت نبرید، ناراحت باش و بزن؛ چون ما با کسی خرده‌حسابی نداریم. حتی دارد که یک وقتی قنبر قرار بود کسی را هشتاد ضربه شلاق بزند، او هشتادودوبار زد، گرم شده دو- سه‌تا اضافی زد! بعد آن فرد گفت دو-سه‌تا اضافی به من زدید؟ به آقا به قنبر گفت، قنبر گفت نه من متوجه نشدم، یکی شاهد بود گفت بله یکی – دوتا اضافی زد. حضرت امیر(ع) به قنبر گفتند بخواب، او را خواباند و شلاق را داد به او گفت این دوتا اضافی را به او پس بده! ما با کسی مشکل شخصی نداریم. جهاد و شهادت برای خون‌آشامی و تعصب و غلبه و اینها نیست، برای این است که راه جامعه را به سوی تکامل باز کنیم، راه انسان را به سوی خدا باز کنیم، راه بشریت را به سوی عدالت و فضیلت باز کنیم، اینها جواب آنهاست.

و لذا شما می‌بینید در همین دوره‌های اخیر قبلاً هم این کارها را می‌کردند. همان قبل از انقلاب این تبیلغ‌ها را می‌کردند که پیامبر اسلام، پیامبر شمشیر به دست است! یک دستش قرآن و موعظه است و دست دیگرش شمشیر است، یعنی با خشونت رفتار می‌کند. این اواخر هم دیدید در همین چند سال اخیر چقدر مسئله شهید و جهاد و شهادت را آمدند درست گذاشتند مترادف کلمه خشونت و تعصب و تروریزم و حماقت و تکبّر و... چنین تصوری ساختند که اصلاً در مدرسه شهادت را ببندند. جهاد و شهادت بشود یک چیز ضد ارزش! مساوی بشود با تروریزم و خشونت و... اینها درست ادامه همان توطئه‌هایی است که در طول تاریخ با این فرهنگ مبارزه کردند و الّا این قضیه را ببینید که نقل شده، در روایت، چون حضرت امیر همکاری با خلفا – بعد از اینکه یک قضایایی پیش آمد- برای اینکه اصلش بماند با نظام همکاری انتقادی داشت، یعنی ائمه همه همین‌طور بودند، در زمان خلفای اول و دوم حضرت امیر همکاری انتقادی داشتند، یعنی می‌گفتند بعضی چیزها را قبول نداریم ولی اصلش نمی‌خواهیم در خطر بیفتد و لذا حتی در بعضی از جهاد‌هایی که در زمان‌های خلیفه اول و دوم و سوم شد برای اینکه اسلام وارد کشورهای دیگر می‌شد، در بعضی از این جهادها نقل شده امام حسن و امام حسین هم با اجازه حضرت امیر(ع) در این عملیات‌ها بوده‌اند. از جمله نقل شده در بعضی فتوحاتی که در روم علیه امپراطوری روم شد، در آفریقا شد و در ایران، حتی نقل شده که در یکی از عملیات‌ها در سپاه اسلام، امام حسن و امام حسین که جوان‌های بیست و هفت- هشت ساله‌ای بودند در عملیات بودند در منطقه طبرستان، همین طرف‌های مازندران. آن وقت این روایت چقدر معتبر است نمی‌دانم، ولی من این را در بعضی از مدارک اهل سنت دیدم نه شیعه، ولی قسمتی که می‌خواهم نقل کنم این است که جهاد و شهادت آری ولی فریب و حقّه‌بازی و هدف وسیله را توجیه می‌کند نه. ما نمی‌خواهیم به هر قیمتی به قدرت برسیم، ما می‌خواهیم به قدرت برسیم برای اینکه قدرت در خدمت عدالت و ارزش‌های اسلامی باشد، قدرت به علاوه تقوا، نه قدرت منهای تقوا. لذا اسلام تقوا و عدالت را برای حاکم شرط می‌داند.

این غربی‌ها می‌گویند که چه کسی باید حکومت کنند مهم نیست فقط چگونه باید حکومت کنند مهم است! نخیر هر دو مهم است. چه کسی باید حکومت کند یعنی آن آدم بر ما حکومت کند یا حیوان؟ این خیلی مهم است. وگرنه اگر حیوانات مسلط بشوند چنانکه اغلب جاهای دنیا اینطور است، از همان قانون واضح و شفاف می‌شود سوء استفاده کرد، ولی اینها دنبال قدرت و جهاد هستند برای عدالت نه برای خودش.

دارد که در یکی از این جنگ‌ها، فرمانده سپاه مسلمان‌ها در زمان خلیفه سوم، فرمانده سپاه مسلمان‌ها از بنی‌امیه بود، امام حسن و امام حسین(ع) هم در سپاه بودند به عنوان فرماندهان بخشی از عملیات. آنجا دارد که آن فرمانده با ایرانی‌ها قرارداد متارکه بست یعنی آتش‌بس. وقتی که قرارداد را بست و ایرانی‌هایی که مشرک بودند؛ ایرانی‌ها اسلحه را گذاشتند زمین که خیلی خوب قرارداد آتش‌بس بسته شده، این فرمانده اموی بعد از این قرارداد شبانه شبیخون زد برخلاف قراردادش عمل کرد و زد آنها را تارومار کرد و آن منطقه را گرفت. آنجا دارد که امام حسن و امام حسین آمدند با این فرمانده بحث کردند که این شیوه کثیفی بود، و اردوگاه را ترک کردند و گفتند ما به مدینه برمی‌گردیم، ما برای جهاد در راه اسلام آمدیم، روش مجاهدین اسلام این نیست. آمدند به مدینه و به حضرت امیر قضیه را توضیح دادند. آنجا دارد که حضرت امیر(ع) برای همین قضیه منبر رفت و یک سخنرانی کرد که وقتی قراردادی امضاء می‌کنید باید پای آن بایستید ولو با مشرکین.

سر این قضیه قطعنامه 598 جنگ خودمان، زمانی که دشمن حمله کرد و آمد، امام فرمودند که هرکس می‌تواند به جبهه برود، خوب خیلی نیرو آمد به منطقه، نیرو زیاد آمد و بچه‌ها دشمن را به عقب زدند، بعد دیدند حالا این همه نیرو آمده، با این نیرو می‌شود رفت دوباره داخل عراق، حتی بعضی‌ها گفتند که ما الآن آمادگی داریم که برویم و می‌شود اینها را لت و پار کرد، الآن نیرو زیاد در منطقه است و همه هم آماده‌اند. امام فرمود نه، ما قرارداد را امضاء کردیم. ما پای قرارداد می‌ایستیم حتی اگر بتوانیم این کار را بکنیم.

اینکه فاصله‌های طبقاتی و اشرافی را درهم ریخت. یک نامه‌ای دارد معاویه به امام حسین(ع)، در آن نامه یک بحث‌های سیاسی و فکری می‌شود، و وسط‌های آن به اصطلاح یک متلکی به امام حسین می‌گوید، می‌گوید ضمناً شنیدم با کنیزی ازدواج کرده‌ای، و اصل و نَسَب خودت را ملاحظه نکردی و خودت را تحقیر کردی. زنان قریش هم‌سطح تو بودند نه یک کنیز.

امام حسین(ع) جواب نامه معاویه را که دادند- این در همان دوران آتش‌بس است که امام حسن و امام حسین در مدینه‌اند و حکومت دست معاویه است- در جواب، امام حسین وقتی بحث‌هایشان را می‌کنند وسط‌هایش این را می‌گویند و امّا ازدواج من! تو همچنان در عصر جاهلیت هستی، اسلام در قلب شما وارد نشده است، ارزش‌های شما هنوز ارزش‌های ماقبل اسلام است. نه آنکه ارزش انسان را به کرامت و تقوا او بدانید، اینها که گفتی نقص و رذالت برای من نیست، او همسر من است، رذالت آن است که شما دارید که گناه و عیوب جاهلیت را در سینه‌های خود حفظ کردید.

و خود مسئله احترام به زن، و اینکه حالا این روایت را خوب است اینجا بگویم، آنجا دارد که یک عده‌ای میهمان امام حسین بودند و به منزل ایشان آمدند، بعد از جلوی اتاقی رد شدند دیدند این اتاق کمی شیک است، نه اینکه در آن اسراف شده، نه، این را حواستان باشد، اسراف و تجملّاتی نبوده ولی قشنگ چیده شده بود، قشنگ آرایش شده بود. بعد یکی از آنها به امام حسین گفت، به‌به چه چیزهایی در خانه آقا می‌بینیم، اتاق به این شیکی و... عبارت آنها این است به امام حسین گفتند «نَری فی منزلکَ اشیاء نَکَرَه‌ها» این چه اتاقی است؟ چقدر به آن پرداخته‌اند و قشنگش کردند؟! حالا اسراف هیچی در آن نبوده، که بگویید فرهنگ ریخت و پاش و تبذیر و... فقط قشنگ چیده شده بوده معلوم است کسی به آن رسیده بوده. امام حسین(ع) فرمودند که بیایید جلو، ما را بردند در یک اتاقی، دیدیم آن اتاق هیچی در آن نیست و فقط یک حصیر کف آن افتاده است، امام فرمودند که اتاق من این است، آن اتاق برای خانمم است. و عبارت این است که ما وقتی ازدواج می‌کنیم مهریه را همان اول به او (زن) می‌دهیم برای خودش است، و او حق دارد با آن مهریه و مالی که برای خودش است اتاق خودش را هرطور می‌خواهد زینت بدهد.

این خیلی روایت زیبایی است، یعنی شما با این ابعاد امام حسین هم آشنا بشوید که احترام به حس زنانه، حس زیبایی‌شناسی زنانه، واقعاً نگاه زن به زندگی، با نگاه مرد به زندگی یکی نیست و با هم فرق می‌کند و نباید از زن خواست که مردانه به دنیا نگاه کند و زندگی کند، و مرد هم نباید زنانه به زندگی نگاه کنند، هر دو باید انسانی به زندگی نگاه کند و هرکسی خصوصیات خودش را دارد. امام اینجا هیچ برخورد خشک نکرد، البته اسراف و اشرافی‌گری نه، ولخرجی و تشریفات و... که الآن در ماها رسم است است، نه. ولی زیبایی و برخورد قشری با مسئله زهد و ساده‌زیستی و عدالتخواهی هم نه، برخورد قشری و عوامانه با مسئله عدالتخواهی هم نه. اسراف و تجمل و اشرافی‌گری نباشد ولی زیبایی و ظرافت و هنر، تنوع اینها نیاز زن و خانواده است و جزء حقوق اوست، اینها هیچ ضدیتی با اسلام و با زهد اسلامی ندارد. این عین تعبیر امام حسین است. فرمود زیاده‌طلبی و اسراف، فرهنگ سرمایه‌داری و مصرف‌زدگی و تجمل‌پرستی نباید باشد ولی زن حق دارد در خانه دارد زندگی می‌کند و می‌تواند به آن برسد، و این خودش خیلی جالب است فرمود این اتاق برای خانمم است و این اتاق کار من است که کف آن یک حصیر است. بله از بیت‌المال مردم آدم بیاید صرف خانم و بچه‌هایش بکند آن خیلی مشکل دارد. بعضی‌ها می‌گویند خرج اهل بیت(ع) می‌کنیم ولی منظورشان اهل بیت خودشان است نه اهل بیت پیامبر. اینکه از بیت‌المال مسلمان‌ها برداری و صرف خانواده خودت بکنی این بد است.

ببینید این روایت‌ها را که من می‌خوانم، از زبان خود امام حسین دارم می‌گویم که ملاک حسینی بودن چیست؟

چون از امام حسین چیزی نمی‌دانیم، چهارتا چیز در همین روضه‌ها و مداحی‌ها هم برای ما گفته‌اند! ملاک حسینی بودن‌مان این است می‌گویند ششصد نفر ساعت قَمه زدن در روز عاشورا و تاسوعا، این ملاک حسینی بودن است! هم کارمزدش را از امام حسین می‌خواهد هم هستند بعضی از اینها که برای یک جلسه گرم کردن اینطور مجالس، تا دویست هزار تومان هم می‌گیرند. من مداحان واقعی اهل بیت را کاری ندارم، به نظر من محترم‌ترین انسان‌ها آنهایی هستند که واقعاً مداح منطقی اهل بیت هستند، اینها این پرچم را نگه داشتند. منتهی آنها نه کاسب هستند، و نه اینکه وقتی که سه ساعت راجع به این مسائل بحث می‌کند و جلسه گرم می‌کنند، گاهی دیدم در این دو- سه ساعت که مجلس را گرم می‌کند یک جمله از امام حسین(ع) یک مفهومی از دین، یک حرفی که کسی که آنجا نشسته با یک چیزی هم آشنا بشود که ما برای که داریم سینه می‌زنیم؟ یک جمله در بحث‌هایش نیست چون اصلاً نمی‌داند و سواد ندارد، نخوانده، ملاک حسینی بودن را خود امام حسین دارد تعریف می‌کند؛ و ببینید و مداحی‌ها و روضه‌خوانی‌های ما باید در خدمت این ارزش‌ها باشد، و لذا مداحی امام حسین و عزاداری برای امام حسین(ع) بزرگترین جهاد است. بزرگترین ارزش است، منتهی به شرطی که در خدمت و نشر این ارزش‌ها باشد، نه اینکه خودش جداگانه یک چیزی را خودش بگوید...

امام حسین(ع) فرمود هرکس از ماست، هرکس از ما و با ماست، بداند که اصول ما اینهاست. داوری درست در همه امور زندگی، یعنی منصف بودن، دقیق بودن، عادلانه قضاوت کردن. ملاک محکم دینی و عقیدتی داشتن برای همه کار، یعنی با چشم باز عمل کردن و زندگی کردن. سوم) برادری با همه، و خادم برای دیگران بودن، یعنی خدمت‌رسانی همین فایده برای جامعه. یعنی دین فقط یک چیز مقدسی نیست که معلوم نیست به چه درد ما می‌خورد؟! دین مفید است، اصلاً چون مفید است ما قبولش داریم، نه چون بی‌فایده است و به ما گفتند همین‌طوری مجبوریم آن را نگه داریم. چون مفید است ما به دنبال آن هستیم. منتهی فوایدش فقط دنیوی نیست، فواید هم دنیوی است هم اخروی و ابدی. اگر این فایده‌ها را دین نداشت اصلاً دین مزاحم و دور انداختنی بود. همه احکامش، از حجابش و روزه‌اش و نمازش و جهادش و ایثارش و انفاقش و... اینها چون مفید است به ما گفته‌اند. منتهی فوایدش بعضی‌اش فردی است بعضی‌اش اجتماعی، بعضی‌اش کوتاه‌مدت و بعضی درازمدت، و بعضی هم هست که در دنیا برای ما روشن نمی‌شود باید از این دنیا که رفتیم و در ابدیت که قرار گرفتیم آن وقت می‌بینیم، و الا اگر فایده نداشت که... و چهارمین آن این است همنشینی با علما و متفکران. ببینید ملاک‌های حسینی بودن در تعریف امام حسین(ع) چه چیزی است؟ هرکه از ماست و با ماست بداند که اصول ما اینهاست، داوری درست در همه امور، ملاک محکم و شفاف عقیدتی برای همه کارها در سراسر زندگی، برادر بودن با دیگران و خادم دیگران بودن، و همنشینی با علما و متفکّران. یعنی چه؟ یعنی جامعه حسینی، اولاً جاهل‌پرور و احمق‌پرور نیست و نباید باشد، چون همنشین علما و متفکران باید باشیم. دیگر اینکه همه باید به فکر هم باشند، برادر هم باشند نه دشمن و رقیب هم.

در فرهنگ لیبرال سرمایه‌داری همه رقیب هم هستند، همه گرگ یکدیگرند. انسان گرگ انسان است. "هابز" می‌گفت: انسان گرگ انسان است، بعد "لاک" محترماً نشر کرد گفت انسان روباه انسان است. لازم نیست بِدَری! می‌شود با قرارداد اجتماعی و با زبان خوش کلاه همدیگر را بردارید! با پنبه سر هم را ببرید! جامعه مدنی این است. ولی جامعه حسینی، جامعه‌ای است که در چشم یک سگ گرسنه نمی‌توانی از خجالت نگاه کنی. و جامعه‌ای است که می‌گوید همنشینی با متفکران ملاک محکم عقیدتی برای سراسر زندگی، داوری و انصاف، داوری درست، و انصاف در همه امور و برادر بودن، همه برادر و خواهر یکدیگرند.

آن اول انقلاب هم همین‌طوری بود، همه به هم برادر وخواهر می‌گفتند. اول انقلاب شماها نبودید همه یکدیگر برادر و خواهر صدا می‌زند، برادر فلانی، خواهر فلانی. در جبهه هم همین‌طور بود. برادر حسن، برادر رضا! بعد یک مرتبه همه شدیم شهروند، برادر و خواهری یادمان رفت. همین که قانون می‌گوید، قانون کجا گفته من باید به چشم سگ نگاه کنم و از چشم گرسنه گربه خجالت بکشم!!

ولی در فرهنگ امام حسین این‌گونه نیست. می گوید ملاک ما این است که همه شما برادر یکدیگرید و نباید گرسنگی یکدیگر را بتوانید تحمل کنید.

در روایت دیگر از امام حسین(ع) می‌گوید اگر برادر و خواهر تو بیمار است، فقیر است، مشکلی در زندگی‌اش دارد، تو نمی‌توانی و حق نداری آرم بگیری و دنبال زندگی‌ات بروی و بگویی به من چه؟!

در فرهنگ لیبرالی – سرمایه‌داری ترجیع‌بندش به من چه و به تو چه است! یعنی اگر شما در کار کسی دخالت کردی و گفتی چرا این کار را کردی؟ می‌گوید به تو چه! مگر شما در این فرهنگ می‌توانی امر به معروف و نهی از منکر بکنی؟! اصلاً خواهر، برادر این کار شما معروف است، خیلی ممنون که این کار را کردید، این کار ارزشی است تشکر می‌کنیم، یا این کار ضدارزشی است اگر می‌شود نکن، برمی‌گردد به تو می‌گوید اولاً برادر و خواهرت من نیستم، ثانیاً به تو چه مربوط است که من کار خوب کردم یا بد کردم، خوب و بد ارزش‌های نسبی و شخصی‌اند.

اگر هم ببینید که یک شخصی گرسنه است و دارد از بین می‌رود یا دارد از پرتگاهی می‌افتد، دارد منحرف می‌شود، دارد از بیماری می‌میرد، دارد دچار یک فساد بزرگی می‌شود، در فرهنگ اسلامی می‌آید می‌گوید برادر، خواهر اگر مشکلی داری من می‌خواهم کمکت کنم، در فرهنگ لیبرالی، در سوسیوسیسایتی اگر بخواهد کسی سراغ کسی برود و به او کمک کند می‌گوید به تو چه! واقعاً اینطوری است. یعنی اگر شما بگویی آقا من احساس می‌کنم شما این مشکل را داری، می‌گوید تو غلط می‌کنی در حریم خصوصی زندگی من دخالت می‌کنی، به تو چه مربوط است که من این مشکل را دارم یا ندارم؟ اینطوری.

بنابراین عرض کردم، مداحی برای اهل بیت(ع)، مداحی برای این ارزش‌ها و حقیقت‌هاست، باید روضه این ارزش‌ها را خواند.

راجع به مسئله حکومت: یک فقیری خودش تعریف می‌کند، می‌گوید من به شهر کوفه رسیدم، مشکلی داشتم، دوران حکومت حضرت امیر(ع) بوده، می‌گوید رسیدم در شهر و شنیده بودم که درکوفه و در منطقه علی(ع) نمی‌گذارند کسی گرسنه بماند، و گرسنه‌ترین آدم شهر خودِ خلیفه است. بعد می‌گوید آمدم سر راه نماز هم نخوانده بودم رفتم به مسجد، وقتی داشتم نماز می‌خواندم دیدم یک پیرمردی عبا روی دوشش انداخته، حالا پیرمرد که آن زمان حضرت امیر(ع) حدود 57، 60 سال سنش‌شان بوده است. دیدم نشسته، رفتم کنارش و به او گفتم آقا من گرسنه‌ام. ایشان هم چیزی کنارش بود و گفت این خدمت شما. من این را آوردم بیرون که بخورم دیدم یک نان جوی خشک است که باید بزنم سر زانوهایم که بشکنم و بخورم. گفتم حالا این به ما چه داد که بخوریم! همین‌طور ناراحت بودم آمدم گفتند که هرکس اینجا در این شهر گرسنه است و می‌آید می‌رود خانه حسن و حسین سیر برمی‌گردد. می‌گوید من آمدم رفتم در خانه حسن و حسین را زدم، اینها آمدند و هرچه در خانه داشتند آوردند دادند، مسابقه گذاشته بودند که این بیاورد او بیاورد و... بعد می‌گوید یکی‌شان این کیسه را دست من دید و شناخت، گفت این کیسه را از کجا آوردی؟ گفتم من رفتم مسجد، یک مردی آنجا نشسته بود داشت نماز می‌خواند و سجده می‌کرد و گریه می‌کرد گفتم من گرسنه‌ام، این را به من داد. منتهی اصلاً نمی‌شود خورد. بعد آنجا دارد که چشمان حسن خیس شد و اشک از چشمان حسین جاری شد و به او مرد گفتند که «إنّه أبونا» امیرالمؤمنین بود، او پدر ماست و خلیفه مسلمان‌هاست، او را که در مسجد دیدی علی است. «یجاهد نفسه بحال ریاضت» خلیفه اهل ریاضت است، این غذای علی را فقط خودش می‌تواند بخورد کس دیگری نمی‌تواند بخورد.

بعد حضرت امیر(ع) در یک جایی گفت که و حاکمان جهان تا آخر تاریخ که شما علی نمی‌شوید ولی علوی می‌توانید باشید.

این مورد پارتی‌بازی که قانون برای چه کسانی اجرا شود و چه کسانی اجرا نشود؟ این را هم از زبان امام حسین(ع) بشنوید این خیلی جالب است. در زمان حکومت حضرت امیر(ع) بود. سفارش‌پذیری برای تبعیض در قانون؛ شما ببینید این بحث در خودی و غیر خودی بد معنی شده است. بحث خودی و غیر خودی، سه مرحله داریم. یکی از آنها درست است و دوتای آن غلط است، اینها مغالطه کردند. خودی و غیر خودی به معنای درستش این است که ما اصولی داریم و پای اصول‌مان ایستادیم، دشمنان این اصول دشمنان ما هستند و غیرخودی‌اند، و دوستان این ارزش‌های ما هستند و خودی‌اند. یعنی ما حق و باطل سرمان می‌شود، ما مرز داریم، آن کس که می‌گوید ما خودی و غیر خودی نداریم یعنی ما اصولی نداریم، وقتی اصولی نداریم معلوم است که اصول‌گرایی معنی‌ای ندارد، اصول‌گرا وقتی معنی دارد که وقتی اصولی در کار باشد و تو قبول داشته باشی که می‌شود پای اینها ایستاد تا پای شهادت، تا پای کشتن و کشته شدن اینها ارزش دارد. عدالت و فضیلت ارزش دارد که پای آن کشته شوی. نه تو، حسن و حسین و علی و... اینها همه کشته بشوند ارزش دارد. خودی و غیر خودی به این معنا حتماً داریم. اگر کسی بگوید آقا خودی و غیر خودی نداریم یعنی ما اصولی نداریم، اصلاً ارزش و ضد ارزشی نداریم، اصلاً حق و باطلی در کار نیست، عدل و ظلمی در کار نیست. اما دو جای دیگر خودی و غیر خودی مطرح می‌شود که آنها غلط است و در اسلام نیست. یکی در مقام اجرای قانون است، و یکی در مقام انجام وظیفه شخصی در برابر آن فرد که حالا دارم این بخش اولی را عرض می‌کنم. ما در مرحله اجرای قانون خودی و غیر خودی نداریم. که آقا حالا در مورد اینها کوتاه بیاییم و در مورد آن دیگری اجرا هم شد بشود! این نیست.

در روایت دارد که یک کسی از بنی‌اسد، این بنی‌اسد همان قبیله‌ای است که روز سوم امام حسین(ع) آمدند جنازه شهدای کربلا را جمع کردند، می‌گوید بنی‌اسد یکی‌شان کاری کرده بود که باید در موردش حد جاری می‌شد، باید شلاقی می‌خورد، اینها بلند شدند از قبیله‌شان در کوفه که بروند پیش حضرت امیر که بگویند آقا اگر می‌شود در موردشان اجرا نکنید، تخفیف بدهید، اول آمدند در راه امام حسین را دیدند، به او گفتند شما اگر می‌شود بروید پیش علی شفاعت کن که در مورد ما اگر شتر دیدی ندیدی «فأبی علیهم» می‌گوید امام حسین ابا کرد،‌گفت نه من چنین نمی‌کنم، اولاً علی سفارش‌پذیر نیست، من هم سفارش بکن نیستم این از ما. گفت که خیلی خوب خودمان می‌رویم. خودشان رفتند پیش حضرت امیر، و به حضرت امیر گفتند آقا ما از شما چیزی می‌خواهیم و می‌خواهیم اجرا کنید و عمل کنید به حق این زحماتی که کشیدیم و... حضرت امیر گفت هرچه از من بخواهید من انجام می‌دهم، منتهی اگر در اختیار من باشد. گفتند خب دیگر، قولش را داد! اما فرمودند «لاتسئلونی شیئاً أملکه الّا أعطیتُکُموه» از من چیزی نخواهید خواست الّا اینکه در اختیار من باشد الّا اینکه حتماً انجام می‌دهم.

اینها خوشحال بیرون آمدند و گفتند که خیلی خوب علی در مورد این حد را اجرا نمی‌کند، برگشتند و آمدند پیش امام حسین(ع) و به او گفتند که دیدی خودمان قضیه را درست کردیم! آمدند و گفتند آقا الحمدالله قضیه حل شد، شما کمک نکردید ولی قضیه ما حل شد! امام حسین گفتند چطور؟ گفتند پدرت گفت که هرچه از من بخواهید که در اختیار من باشد حتماً انجام می‌دهم! می‌گوید تا این را گفتند حسین لبخندی زد گفت «أمرُهُ قد قضا» کار او بشد. گفت ترتیبش داده شد، چون من معنی این جمله را می‌فهمم. گفتند چطور؟ سریع برگشتند دیدند حد جاری شده! یعنی همان لحظه‌ای که آمدند پارتی‌بازی کردند تا بیرون رفتند حضرت امیر حد را اجرا کرد. آمدند به حضرت امیر گفتند مگر شما قول ندادید به ما که هرچه از من بخواهید عمل می‌کنید؟ تو چطور خلیفه‌ای هستی که به حرف خودت پایبند نیستی؟ حضرت امیر گفت چرا، گفتم هرچه در اختیار من باشد و شما از من بخواهید من انجام می‌دهم، منتهی این در اختیار من نیست، این قانون خداست، عدالت در اختیار من نیست، مِلک شخصی و ارث پدر من نیست که اگر بخواهم اجرا کنم و اگر نخواستم اجرا نکنم، این نیست من به وعده‌ام عمل کردم، شما حرف مرا بد فهمیدید. بنابراین اجرای قانون و اجرای عدالت و تمام مسائل حکومتی، مِلک شخصی کسی و ارث پدر کسی نیست که هرکسی هر غلطی دلش خواست بکند. در فرهنگ حضرت امیر(ع) امام حسن و امام حسین(ع) اینها نیست. وزیر، وکیل، دادگستری، قاضی، اینطوری نیست، اینها خودشان باید تحت ضابطه الهی باشند، بچه‌هایشان، دامادهایشان، قوم و خویش‌هایشان، همه باید تحت ضابطه الهی باشند. اینها ارث پدر کسی نیست که هرطوری خواست با آن عمل کند یا نکند. این عین تعبیر حضرت امیر(ع) است، و اگر کسی از این خط قرمزهای اسلام پایش را فراتر بگذارد مسلمان‌ها باید اینها را نهی از منکر کنند و این فرهنگ بود که حضرت امیر(ع) در دوران حکومتش عمل کرد، و حسن و حسین و زینب(علیهما‌السلام) در همین کوفه کمک‌کار حضرت امیر بودند، و این مردم کوفه همین زن و مرد اینها را دیده بودند، با اینکه خیانت کردند بیست سال به بعد به امام حسین، همین مردم کوفه که زینب(س) و امام حسین(ع) را دیده بودند، همین کوفه بیست سال قبل از عاشورا مقرّ حکومت علی(ع) بود، که دو دهه بعد همین اتفاقات در آن افتاد. ولی ته دل‌شان به اینها بود. حتی نقل شده که بعضی از مردان کوفه خیانت کردند، برخلاف وعده‌هایشان رفتند با سپاه دشمن همکاری کردند، حتی گریه می‌کردند ولی به طرف امام حسین(ع) سنگ می‌زدند که ما می خواهیم زندگی کنیم! ما زن و بچه داریم! می‌دانیم تو بر حقی ولی چکار کنیم! بالاخره که یک کسی شما را می‌زند! ما نزنیم یکی دیگر شما را می‌زند چه فرقی می‌کند! حداقل زن و بچه ما در امانند و ما زندگی‌مان را می‌کنیم!! در روایت و تاریخ است که همین‌ها وقتی برمی‌گشتند به خانه‌هایشان، خیلی از اینها زن‌هایشان با شوهرانشان درگیر شدند و شوهرانشان را راه نداند. اسم بعضی از این خانم‌ها در تاریخ آورده شده که در را به روی شوهرش باز نکرد. بعضی از اینها گفتند که من نذر کردم که تا یک سال با تو سخن نخواهم گفت. بعضی‌ها از شوهرانشان طلاق خواستند. بعضی از اینها که غنایم جنگی را به خانه آورده بودند خانم‌هایشان از پنجره این غنایم را که از سپاه حسین گرفته بودند به کوچه انداختند.

حتی نقل شده که خانمی – اگر درست یادداشت کرده باشم به نام بَفجا- یک خانم شجاعی بود از بنی‌یربوع، ایشان آمد در کوچه‌های شهر و علیه ابن‌زیاد شروع کرد کوچه به کوچه شروع کرد به سخنرانی تا حکومت او را گرفت و دست و پایش را قطع کردند و اعدامش کردند! و تا لحظه شهادت این خانم – بعد از قضیه عاشورا- در کوچه‌های کوفه داد می‌زد و اسم حسین را می‌برد و علیه اینها شعار می‌داد تا اعدامش کردند.

از آن طرف هم زنانی بودند که تا دیدند هوا پس است، آمدند دست شوهرانشان را یواشکی می‌گرفتند و می‌گفتند مگر تو پیامبر امتی؟! بس است، بیا برویم خانه. شوهرش می‌گفت بابا من نامه نوشتم به حسین که بیاید، حالا که... زنش می‌گفت حالا مگر تو یکی نوشتی؟ تو زن و بچه داری... از این خانم‌ها بودند، از آنها هم بودند. یعنی حتی آنهایی که این کارها را می‌کردند می‌فهمیدند که دارند با چه کسی دارند این کارها را می‌کنند؟!

آخرین روایتی که می‌خوانم روایتی است که امام حسین(ع) راجع به حضرت مهدی(عج) فرموده است. این نشان می‌دهد که این خط، خط متصل تاریخی است از عاشورا، از حسین تا مهدی، از علی تا مهدی، از پیامبر تا مهدی ادامه دارد. توصیفاتی امام حسین(ع) راجع به حضرت مهدی(عج) دارد این توصیف این است: خیلی تعبیر زیبایی است. اولاً امام حسین(ع) راجع به حضرت مهدی(عج) می‌گویند که «لو أدرکتُهُ لَخدمتُهُ ایّانَ حیاتی» اگر مهدی را درک می‌کردم تمام زندگی به او خدمت می‌کردم. حالا امام حسین(ع) دارد راجع به فرزند خودش راجع به حضرت مهدی، راجع به فرزند خودش این حرف را می‌زند که اگر دوران او را درک می‌کردم تمام عمر به او خدمت می‌کردم. کاری که او دارد می‌کند اجرای عدالت و گسترش فضیلت برای همه بشریت است. کاری که علی و حسن و حسین می‌گویند از دست ما بر نیامد. بخاطر شرایط آن موقع جامعه بشری. بعد فرمود که تا او بیاید وظیفه جامعه اسلامی شیعی این است، وظیفه مسلمین و شیعیان، «تواصَلوا و تبارّوا» با یکدیگر در جامعه متصل باشید، به هم سر بزنید، در گرفتاری‌ها و مشکلات همدیگر را حل کنید، با هم قطع رابطه نکنید، به من چه و به تو چه نگویید، به داد یکدیگر برسید. «تبارّوا» به یکدیگر نیکی کنید، به هم خدمت بکنید، گره‌های زندگی همدیگر را کمک کنید که باز شود، مثل قافله‌ای هستید که اگر می‌بینید کسی در قافله نمی‌تواند همپا بیاید بقیه نگویند ماندی که ماندی، مردی که مردی، می‌خواستی نیایی! آنهایی که جلوی قافله هستند برگردند و آنکه از گرسنگی، تشنگی، بیماری و... عقب افتاده، دستش را بگیرند و بلندش کنند و بگویند ما همه با هم می‌رویم. امام حسین می‌گوید «تواصلوا و تبارّوا» به هم متصل باشید به داد همدیگر برسید و به همدیگر کمک کنید «فوَالّذی فَلَقَ الحَبَّ لیأتیّنَ علیکم وقتٌ لا یجدُ أحدکم لدینارهِ و لا درهمِ موضعاً» به خدا سوگند روزی خواهد رسید که در تمام جهان فقیری نخواهد بود (در دوران مهدی) و می‌گردند مردم برای اینکه درهم و دینارشان را به یک مستحق و فقیری بدهند و فقیری پیدا نمی‌کنند، اما تا روزی که او نیامده و ریشه فقر و فساد و تبعیض را در جهان نزده، شما به یکدیگر برسید و به هم کمک کنید «تواصلوا و تَبارّوا» و الّا شیعه نیستید. و فرمود «إذا خَرَج مهدی» وقتی او بیاید البته این عدالت را، این رفع تبعیض و فقر و فساد را در دنیا فقط با موعظه و سخنرانی و... نمی‌شود. یک عده‌ای جلوی او می‌ایستاد. پول‌دارها، گردن‌کلفت‌ها، اینها که دارند بشریت را استثمار می‌کنند جلوی این تِز می‌ایستند. و لذا حضرت فرمود وقتی او بیاید «لم تکن بینَهُ و بینَ القُرب الّا السَّیف» میان او و آنان شمشیر و اسلحه داوری خواهد کرد، نبرد. «و ما یَستعجلونَ بِخروج المهدی» چیست که مرتب می‌گویید مهدی بیا مهدی بیا، منتظرید و می‌گویید زودتر بیا زودتر بیا! شما می‌دانید اگر بیاید چه مسائلی پیش خواهد آمد؟ خیال می‌کنید به این آسانی عدالت جهانی برقرار می‌شود؟ از بدن‌ها عرق و خون جاری خواهد شد. بعد فرمود «واللهِ ما لباسُهُ» برای اینکه جلوی او می‌ایستند.

اینکه شنیدید که حضرت مهدی با شمشیر می‌آید و زیر سایه شمشیر عدالت برقرار می‌شود، و از آن طرف دارد که ایشان اینقدر مهربان است که گویی با دست خود عسل به دهان یتیم‌ها و محرومان می‌گذارد، اینها هر دویش درست است. مخاطب شمشیر حضرت مهدی(عج) ستمگران و همین مستکبرین عالم هستند، همین‌هایی که دنیا را به خاک و خون کشیدند و مثل انگل دارند همه بشریت را می‌مکند، با اینها حضرت مهدی با شمشیر روبه‌رو می‌شود. اما با بشریت، با مردم، با ملّت‌ها، با محرومان، با این مردم معمولی که در دنیا همه‌شان تحت ستم هستند، با اینها مهربان است، با اینها که شمشیر ندارد. این شمشیر و اسلحه برای آنهاست نه برای مردم.

فرمود چیست که مرتب می‌گویید مهدی بیا مهدی بیا «و ما یستعجلون بخروج مهدی» مرتب می‌گویید آقا زودتر بیا، خروج زودتر بشود، قیام زودتر بشود، به خدا سوگند وقتی بیاید جز زهد و ساده‌زیستی و جهاد برای حاکمان، و خدمت و عدالت و رشد برای مردم چیزی نخواهد داشت. آنهایی که با ما هستید و می‌خواهید در حکومت ما باشید بدانید که به خدا سوگند او لباس درشت خواهد پوشید و بهترین غذای او نان جو خواهد بود، خودش و حکومتی‌هایش «و ما هو الّا السّیف و الموت تحت ظلّ السّیف» و نیست الّا مرگ زیر سایه شمشیر (یعنی شهادت) باید خیلی‌ها شهید شوند تا عدالت در دنیا برقرار شود. اینهایی هم جهاد و شهادت را می‌گویند تروریزم و خشونت‌طلب و... برای اینکه می‌خواهند فرهنگ جهاد و مدرسه شهادت تعطیل شود، چون اگر ترس از مرگ بر بشر مسلّط شد دیگر نجات و آزادی محال است. اگر فرهنگ جهاد و شهادت بالا آمد یعنی دیگر ما از مرگ نمی‌ترسیم می‌خواهید ما را بکشید، آخرین کاری که می‌خواهید با ما بکنید اینکه ما را بکشید، بکش، جهاد و شهادت معنی‌اش این است، یعنی من پای عدالت و فضیلت ایستادم ولو کشته شوم. اینها برای اینکه این را تخریب کنند شروع کردند به اینکه جهاد یعنی تروریزم، شهادت هم یعنی حماقت! این فرهنگ الآن در تمام دنیا، در جهان اسلام... اخیراً فهمیدید که سران آمریکا دستور دادند به چهل کشور اسلامی که از کتاب‌های درسی دینی مدارس تمام آیاتی که کلمه جهاد است یا راجع به شهادت و قتل فی‌سبیل‌ا... است همه باید از کتاب‌های درسی حذف شود برای اینکه اینها تروریزم پرور هستند. تروریست‌پرور یعنی مجاهدپرور؛ یعنی وقتی که یک بچه مسلمان اینها را می‌خواند می‌فهمد که تحت ظلم و ستم و استکبار و استثمار نباید زندگی کند، باید با استبداد و جهالت و ارتجاع مبارزه بکند، باید با فاصله‌های طبقاتی و با طاغوت‌های عالم مبارزه کند و پای این نبرد و جهاد تا شهادت بایستد، اگر چنین فرهنگی آمد، آن وقت همان اتفاقی می‌افتد که در ایران و لبنان و فلسطین دارد می‌افتد و این نباید سراسری شود! و لذا شروع کردند با اسم خشونت و این مباحث با این مسئله مبارزه کردند.

خیلی ممنون و متشکر که این بحث را تحمل کردید و امیدوارم که ما و شما جزء عزداران امام حسین و خداوند قبول کند این جلسه.

سؤالاتی کردند که فرصت نیست، من اشاره‌ای کردم به توماس‌هابز و لاک و سوسیوسایتی، که امشب جای این بحث‌ها نیست، انشاءا... باشد شبی دیگری اگر شد راجع به این مسائل با هم صحبت می‌کنیم.



هشتگ‌های موضوعی

نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha