آبان 1382

اقتصاد مدرن: فقیران را فراموش کنید!

رمضان‌المبارک - تهران حسینیه جماران - نشست دانشجویی

بسم الله الرحمن الرحیم. سلام عرض می‌کنم به محضر خواهران عزیز و برادران گرامی. چه دوستانی که از دانشگاه‌های تهران این‌جا هستند، چه برادرها و خواهرانی که از شهرستان‌ها آمدند. در ماه رمضان و در حسینیه‌ی جماران و در جمع دانش‌جویی عدالت‌خواه، دانش‌جویانی که برای گسترش فرهنگ عدالت، برای برافراشته ماندن پرچم عدالت وقت می‌گذارند. مطالبه می‌کنند، داد می‌زنند و در محفلی و روز‌هایی که با یاد علی بن ابیطالب(ع) تشکیل می‌شود و در گرد‌همایی‌ که با موضوع عدالت تشکیل شده در یک چنین جایی، افتخار بزرگی است برای بنده که حاضر شوم و عرض ادب کنم هم به این زمان و این مکان و هم این موضوع و حضار.

امثال بنده که کم هم نیستند در مقام سخنرانی عدالت‌خواه هستیم. در عرصه‌های واقعی زندگی چه بسا در صف ضد عدالت قرار می‌گیریم و چه بسا بی‌تفاوت باشیم. حضرت امیر(ع) فر‌مود: «عدل در مقام توصیف و سخنرانی اوسع الاشیا است». یعنی در مقام توصیف وسیع‌ترین دامنه است. راجع به عدالت این‌قدر می‌شود سخنرانی کرد و حرف زد، شعر‌های خوب گفت. خوش‌قافیه است. بعد فر‌مود «اَضْیَق» آن‌ها است و یک باریکه است. یک تنگنای صعب‌العبور است در مقام عمل و اجرا و این واقعیتی است که احتیاجی به گفتن و شنیدن ندارد. همه‌ی ما می‌دانیم که عادلانه زندگی کردن در قلمرو فردی، در قلمرو خانواده، در حوزه‌ی سیاست، در حوزه‌ی اقتصاد، در حوزه‌ی اخلاق عادل بودن چقدر سخت است. در عین حال زندگی زیر سایه‌ی عدالت چقدر آسان‌تر است از زندگی زیر سایه‌ی ظلم. که این تعبیر هم باز از حضرت امیر(ع) است که فرمود کسانی که زیر سایه‌ی عدالت زندگی کردن برای‌شان سخت است و از عدالت احساس فشار می‌کنند بدانند که زیر سایه‌ی ظلم زندگی کردن سخت‌تر است. زیر سایه‌ی ظلم زندگی کردن به مراتب سخت‌تر است. در مقام توصیف را‌جع به عدالت سا‌عت‌ها می‌شود صحبت کرد. من هم یکی دو ساعت به سهم خودم می‌خواهم صحبت کنم. در مقام ولایت «اضیق الاشیاء» است به تعبیر حضرت امیر(ع). علت آن هم این است که همه‌جا در جزئیات و کلیات زندگی یقه‌ی آدم را می‌گیرد. و بنده و ما که در زندگی‌مان نقاط سیاه و نقاط مبهم ‌کم نداریم و خیلی داریم حرف زدن در این باب... و شناخته شدن به این نام که این‌ها را‌جع به عدالت حرف می‌زنند خیلی کار خطرناک و سختی است.

عدالت چیزی است که دشمنان آن هم برای آن کف می‌زنند. خیلی کم هستند چیز‌هایی که دشمنان آن برایش کف بزنند. عدالت از آن‌ها است. تمام کسانی که به علل عقیدتی یا به علل منفعتی و مصلحتی مشکل با عدالت مشکل دارند، یعنی یا عقاید‌شان با مسئله‌ی عدالت سازگار نیست، یا منافع‌شان سازگار نیست. این‌ها در مقام عمل مخالفت می‌کنند و دشمنی می‌کنند. این‌ها در مقام عمل مشکل درست می‌کنند. این را به شما بگویم که همه‌ی ما عدالت‌خواه هستیم تا زمانی که عدالت سهم را می‌دهد. جایی که قرار است سهم کس دیگری را از ما بگیرد ما با عدالت مشکل داریم، منتها اسمش را یک چیز دیگر می‌گذاریم. عدالت دو لبه دارد. لبه‌ی سلبی و ایجابی. یعنی به‌قول آقایان در حوزه‌ی فلسفه‌ی سیاست و فلسفه‌ی حقوق هم جنبه‌ی پزیتیو دارد و هم جنبه‌ی نگا‌تیو. ما با بعضی جنبه‌هایش که به ما خوش می‌گذرد خوش هستیم. یعنی از قبل آن نان هم می‌خوریم. در بعضی از جنبه‌ها مشکل پیش می‌آید. آدم سالم کسی است که وقتی عدالت علیه آن حکم می‌کند لااقل سکوت کند و بپذیریم ‌که این‌جا خطا کرده‌ایم. یک جاهایی خود ما خطا می‌کنیم. منتها عرض کردم ‌چون سخنرانی و تدریس آسان‌ترین کاری است که برای عدالت می‌شود کرد ما می‌کنیم. اگر زمانی در جایی با کسانی باید در این خصوص گفتگو کرد به نظرم می‌رسد بهترین وقت و بهترین مکان و بهترین جمع برای سخن گفتن در این باب همین‌جا و در همین روز و با شما است. بعضی‌ها فکر می‌کنند تا بحث عدالت می‌شود یک جامعه‌ی منقبض را دارند وعده می‌دهند. در ‌حالی که حضرت امیر(ع) می‌فر‌ماید: «عدالت زندگی را تنگ نمی‌کند، جهان را ‌کو‌چک نمی‌کند. اتفاقاً ظلم زندگی را سخت و منقبض می‌کند» «ان فی العدل سعه، در عدالت گسترش است.» دنیای عدالت دنیای گشاده‌ای است و زندگی زیر سایه‌ی عدالت آسان‌تر است از زندگی زیر سایه‌ی ظلم. فر‌‌مود: «مَنْ ضَاقَ عَلَیْهِ الْعَدْلُ فَالْجَوْرُ عَلَیْهِ أَضْیَقُ» آن‌هایی که عدل تنگ‌شان می‌کند ظلم بیشتر تنگ‌شان می‌‌کند. خیال ‌نکنند ظلم از عدل راحت‌تر است. زندگی زیر سایه‌ی ظلم راحت‌تر است. بله اگر فقط تو ظلم کنی و به بقیه ظلم شود راحت‌تر است. اما فقط که تو نیستی اگر قرار باشد عدلی نباشد گردن‌کلفت‌تر از تو هم به تو ظلم می‌کند. آن‌وقت خواهی دید زندگی زیر سایه‌ی ظلم از زندگی در زیر سایه‌ی عدل ‌خیلی سخت‌تر است. آن‌جا که حضرت علی(ع) جنگید، جنگ‌های زیادی را ایشان حضور داشت. خود حضرت امیر(ع) می‌فر‌ماید من از شانزده سالگی در خط مقدم جبهه بودم تا الان که شصت و چند سالم است و بار‌ها مجروح و جانباز شده‌ام. ایشان خودشان می‌گویند این‌قدر تیر و شمشیر در صورت من خورده قیافه‌ام بر‌گشته است، قیافه‌ام زشت شده. از بس به سر و صورتم تیر و ترکش است. وقتی با ایشان بیعت کردند. بعضی‌ها آمدند به ایشان گفتند شما خیلی دشمن دارید. حتی همین‌هایی که با شما بیعت دارند دشمن شما هستند. خیلی‌ها را در جنگ‌های صدر اسلام در عملیات‌های صدر نهضت خیلی‌ها را ‌شما کشتی. این قوم و خویش‌های‌شان و باند‌شا‌ن همه هستند و همه هم آمده‌اند در جامعه‌اند، بعضی‌های‌شان در حکومت هستند. ببینید دو نیم دهه گذشته از آن‌موقع. از زمانی که علی(ع) سردار پیغمبر بود و این‌ها را می‌کشته تا حالا ‌که الان خودشان و بچه‌های‌شان به‌عنوان مسلمان آمده‌اند در حکو‌مت. دو و نیم دهه گذشته. ‌گفتند آقا شما بعد از دو و نیم دهه حکو‌مت را در دست گرفتید این‌ها ریختند و همه‌جا هستند. قدرت، ثروت، تریبون، در حکومت همه‌جا ‌هستند. در حکو‌مت می‌خواهید با این‌ها ‌چه کنید؟ دشمن زیاد دارید، خیلی‌ها را در جنگ‌های صدر اسلام کشتید، این‌ها ‌کینه دارند. حضرت امیر(ع) می‌دانید چه گفت؟ ترجمه‌‌ی آن‌ را می‌خوانم. با این مضمون است. حضرت فر‌مود: «هر‌ که را کشتم برای حق و عدالت بود. من با کسی تسویه حساب و مشکل شخصی نداشتم. جنگ‌های ما عقیدتی بود و پس از این نیز چنین خواهد بود. من با کسی تعارف نداشته‌ام و پس از این نیز نخواهم داشت. اختلاف مسلک بود. ‌ما برای حق جنگیدیم. آن‌ها برای باطل جنگیدند. اگر خون‌بها می‌خواهند بروند از حق بگیرند که کمرشان را شکست.» بعد امام فر‌مود: «من عذرخواهی به کسی بدهکار نیستم. آن‌هایی که در درگیری‌های اول نهضت اسلام در زمان پیغمبر به دست ما خون‌شان ریخته و کشته شدند بدانند ما بر سر همان اصول هستیم و همان شمشیر هنور با من است.» آن جریانی که شنیدید در دعای... حالا من متأسفانه زیاد دعا‌خوان هم نیستم ولی بعضی جمله‌هایش یادم می‌ماند. احقاد بدریه و خیبریه. در دعای ندبه است، نه؟ همان کینه‌های بدر و خیبر است که ما ضرب و شتم‌شان دادیم. حالا بعد از 30 سال برگشتید دارید انتقام می‌گیرد منتها به اسمی که ما هم قبول داریم، ولی ما یک قرائت دیگری داریم. شما این‌ها را از اساس قبول ندارید. شما همان‌ها هستید. ما هم همان‌ها هستیم. ‌خود یزید هم دارد که می‌گوید این عاشورا انتقام بدر است. در بدر شما پدرتان ما را کشتید، در عاشورا ما داریم پسران شما را می‌کشیم. منتها آن‌جا ما سپاه کفر بودیم و شما سپاه اسلام ولی حالا هر دوی‌مان اسلام ‌هستیم. آن‌زمان قرآن را پاره می‌کردیم حالا قرآن را سر نیزه می‌گیریم. ولی همان‌ها هستیم ‌ادا‌های‌مان عوض شده.

نکته‌ی بعدی که باز این‌جا می‌خواهم به شما عرض کنم، یک بحث مختصر تئوریک را راجع به عدالت لازم می‌دانم بشود. اما این بحث تئوریک را ‌من لازم می‌دانم برای همیشه و همیشه هم باید ادامه پیدا کند. چون بدون نظریه اصلاً نمی‌شود عمل کرد. بعضی‌ها فکر می‌کنند بدون نظریه می‌شود عمل کرد. بدون نظریه‌ی روشن و شفاف عمل شفاف نمی‌شود داشت. یک جاهایی گیر می‌کنیم. یک جاهایی به تضاد می‌خوریم، به بن‌بست می‌رسیم، گیج می‌شویم، مأیوس می‌شویم، دنده عقب حرکت می‌کنیم، خلاف اهداف خودت عمل می‌کنی بدون این‌که بدانی. یعنی عدالت‌خواهی که تئوری ندارد، عدالت‌خواه بی‌سواد در خدمت دستگاه ظلم با سواد در خدمت ستمگران باسواد در می‌آید بدون آن‌که ‌خودش بفهمد. این را هم به شما بشارت بدهم کاری که شماها و امثال شما کردید به نظر خودتان کو‌چک می‌آید ولی کسانی که از بیرون دارند نگاه می‌کنند کار شما بسیار بزرگ و مهم است و تأثیرش را گذاشته و بعضاً خواهد ‌گذاشت. وظیفه‌ی شما این است که این پرچم را بالا ‌نگه دارید. این پر‌چم نباید بیفتد. خود نگه ‌داشتن این پر‌چم خیلی مهم است. این پرچم باید بالا باشد. این را ما به‌عنوان یک برنامه‌ی پایه بگذاریم. سیر مطالعاتی‌تان تا بعد از این‌که ازدواج کردید و رفتید در ‌خانه و سرکا‌ر این مسیر را چه در حوزه‌ی مطالعات فکری چه در حوزه‌ی اقدامات هر کسی در حوزه‌ی اختیاراتی که دارد سعی کنید پی‌گیری کنید و دچار کلیشه هم نشوید. شعار‌هایی مثل عدالت به شدت کلیشه‌پذیر هستند. خیلی باید ‌مراقب بود که به این کلیشه‌های سطحی نیفتیم. مسئله یک مرتبه کود‌کان نشود. وقتی مسئله‌ی به این مهمی را کود‌کانه طرح ‌کنی کل مسئله، مشرو‌عیت و معقولیتش و همه‌چیزش از هم می‌پاشد. مسئله را کو‌چک نکنید. ولی پی‌گیری کنید. من هم عقیده ندارم آن‌هایی که این مسئله را پی‌گیری کردند تندروی کردند. نه. تندروی در کار نبوده. کندروی بوده، تندروی نبوده. بدون در دست داشتن یک تئوری عدالت که آدرس مقصد شما است، نقشه‌ی راه شما است نمی‌شود ‌عدالت‌خواه بود.

آن ‌نکته‌ای که الان می‌خواهم عرض کنم این است که معمولاً نیروهای ضد ‌عدالت، اولاً به شما بگویم عدالت یک دوره‌ای جزو ‌مسلمات و جزو ارزش‌های مسلم بوده است. الان در دنیا و در غرب عدالت اصلاً یک ارزش مسلم و مقدس نیست. نه در عمل ‌که در عمل اصلاً کاری به این چیز‌ها ندارند. حتی در تئوری در دانشگاه‌ها. الان تحت عنوان نظریه‌ی توسعه تمام فر‌مول‌های سرمایه‌داری ‌دارد در غرب و در تمام دنیا و دانشگاه‌های خود ما تدریس می‌شود. به‌عنوان این‌که این تنها راه توسعه‌ی علمی و رشد اقتصادی است. یعنی روح سرمایه‌داری را به‌‌عنوان ‌راه منحصر به فرد توسعه دارند غالب می‌‌کنند. در تمام دانشگاه‌های دنیا، اغلب دانشگاه‌ها و از جمله دانشگاه‌های خود ما در رشته‌های اقتصاد تقریباً همین است. لذا وقتی می‌خواهد بگوید از اقتصاد علمی صحبت کن، از اقتصاد عقلی صحبت کن، از توسعه‌ی عقلانی صحبت کن معنی آن این است که به عقلانیت ودری و با روح سرمایه‌داری مهرگسیخته گره بزن. معنی‌ آن این است. شما هر کجا شروع می‌کنی به نقد این موازین فر‌مول‌های توزیع و مصرف در جهان سر‌مایه‌داری درست از آن‌جا به شما می‌گویند ‌داری ایدوئولوژیک ‌حرف می‌زنی. یعنی داری غیر علمی حرف می‌زنی. معنی‌ آن این است. علتش این است که ‌این‌ها را فقط به آن‌ها یاد داده‌اند. چیز دیگری یاد نگرفته‌اند. این بی‌چاره‌ها دارند درس پس می‌دهند. هرچه به‌شان یاد داده‌اند. از کوزه همان تراود که اندر دل ‌اوست. چیز دیگری یاد نگرفته‌‌اند. الان نیرو‌های ضد عدالت در جهان در حوزه‌ی تئوریک از عدالت تصور یک بلدوزر را ارائه می‌دهند که پشتش یک آدم با‌شعوری ننشسته. عدالت را که در کتاب‌های فر‌هنگ لیبرال سرمایه‌داری تصویر می‌کنند این‌طور است. بخصوص مسئله‌ی عدالت توزیعی. یک بلدوزی است که یا یک آدم بی‌شعوری پشت آن نشسته و یا یک آدم باشعوری پشت آن ننشسته. حالا هر کدامش. این می‌آید فردیت‌ها را از یک کنار له می‌کند، به‌نام استحقاق استعداد‌ها را نعش می‌کند و با یک عمل خشن مکانیکی با شعار عدالت اجتماعی می‌آید آزادی‌های فردی استعداد‌های فردی و خلاقیت‌ را دور می‌زند و می‌رود. این تصویری است که در متون تئوری آکادمیک دانشگاهی در دنیا و در غرب از عدالت دارد ساخته می‌شود. شما بروید آثار امثال آیزایا بر‌لین، هانا آرن، کوپر، فردریش هایک را ببینید. این‌ها دیگر آخرین نظریه‌پردازان نئولیبرالیزم و سرمایه‌داری در دنیا هستند. بروید بخوانید ببینید چه می‌گویند در مورد عدالت. از ضد عدالت به‌عنوان نظم خودجوش نام می‌برند. یعنی هرجا که بخواهی عدالت را اجرا کنی یعنی جلوی سرمایه‌داری مهار گسیختگی را بگیری، ضد طبیعی و ضد نظم خود‌جوش اجتماعی است. از این نظم خود‌جوش آدام اسمیت تعبیری کرد به دست نامرئی. این‌ها تعبیر می‌کنند به نظم خود‌جوش. هر کدام یک تعبیری آوردند. بعضی‌ها می‌گویند طبیعت خودش علاج خواهد ‌کرد، شما نمی‌خواهد به فکر فقرا باشید، خود طبیعت علاج ‌خواهد کرد. مال توس یک کشیک پروتستانی بود جزو رهبران فکری لیبرالیزم. می‌گفت این‌که یک عده‌ای فقیر هستند و یک عده‌ای زیاد دارند همین خوب است. می‌گفت این‌که یک عده‌ای از فقر دارند می‌میرند و یک عده‌ای به هر روشی پول جمع می‌کنند و دارند می‌ترکند این خوب است اصلاً. برای این‌که طبیعی است و آن فقرا باید بمیرند. این عین نظریاتش است. این‌ها جوک نیست. این‌ها در کتاب‌هایش آمده. نظریه‌ی تساعد ‌هندسی جمعیت که بحث کرده را بروید ببینید، و بعد توصیه‌ها و راه‌حل‌هایش. می‌گوید اگر یک جوری بشود که این فقرا زودتر بمیرند خیلی بهتر است از این‌که کمک‌شان کنی و سیرشان کنی. فقرا مزا‌حم جامعه هستند. این‌ها نظریات‌شان است. یکی می‌گوید طبیعت علاج می‌کند یکی هم می‌گوید خدا علاج خواهد کرد. عین جمله‌ی جان لاک است چون آن‌ها یک مذهب سکو‌لار طرفدار سرمایه‌داری هم در دنیا درست کردند. همین مذهبی که الان به‌عنوان مذهب مدرن قرائت انسانی از دین دارد در دنیا پخش می‌شود. قرائت مدرن از دین. عین عبارت جان لاک است. می‌گوید: «هر کسی باید فقط به فکر خودش باشد. خدا به فکر همه هست». این جمله‌ی جان لاک است. جان لاک پدر جامعه‌ی مدنی است و پدر لیرالیزم کلاسیک است در دنیا. که روشنفکر‌های ما بعد از چند قرن تازه حرف‌های او را که بلغور می‌کنند بعد خوش خوشان‌شان می‌آید که دارند تئوری می‌گویند. متأخرین‌شان که صریح از این‌ها حرف می‌زنند. این جمله‌ها جمله‌هایی هستند که صریح از آن‌ها حرف می‌زنند. می‌گویند دولت گدا‌خانه نیست. دولت مدرسه‌ی خیریه نیست. هر کس از فقر مرد مرد. بعدش هم می‌گوید که ما نمی‌گوییم بالای سر جنازه‌ی فقرا شیشکی در کنید ولی می‌گوییم تشییع جنازه هم ندارند. این جزو قانون طبیعت است. آن حرفی که دار‌وین می‌زد در مسئله‌ی زیست‌شناسی که بقای اصلح در حوزه‌ی بیولوژیک و زیست‌شناسی. این‌ها در حوزه‌ی اجتماع و اقتصاد و سیاست این حرف را می‌زنند. می‌گویند هر کس قوی‌تر است حق دارد بماند. معنی تئوری توسعه‌ی سرمایه‌داری مدرن ‌این است. تئوری فلسفه‌ی سکو‌لار و مدرن هم همین است می‌گوید هر کسی در دنیا زور بیشتری دارد باید ارباب باشد. او تصمیم می‌گیرد. فهرست حقوق بشر را او تعیین می‌کند. مفهوم صلح و جنگ و تروریزم را او باید تعیین کند. خودش تعیین می‌کند و خودش هم اجرا می‌کند. هم مجری است، هم دادستان است، هم قاضی است، هم وکیل مدافع است، هم حکم را خودش اجرا می‌کند. این‌که الان در دنیا سا‌ختند همین است. همین نقشی که ‌ادایی که آمریکا دارد در‌می‌آورد در دنیا ‌همین است. می‌گوید «الحق من غلب، حق با کسی است که پیروز شد.» یعنی کسی حق دارد، حق حا‌کمیت، حق اظهار نظر، حق تصمیم گرفتن در مورد دیگران، ‌حق آموزش دادن حقوق و علوم انسانی و همه‌ی علوم به دیگران، حق مدل‌سازی و الگو‌سازی برای دیگران. آن کسی حق دارد خودش و مدل خودش و منافع خودش را جهانی کند، لوگانیزه کند، جهانی‌سازی کند ‌که زور بیشتری دارد و غلبه کرده است. این است منطق دنیای مدرن. این تعریف بلدوزری از عدالت که برای خراب کردن مفهوم عدالت اصلاً اختراع شده در متون تئوریک سرمایه‌داری و لیبرالیزم زیاد شما می‌بینید. از خود جان لاک که مالکیت خصوصی بی قید و شرط را مادر همه‌ی حقوق طبیعی می‌داند تا این آقایان و خا‌نم‌هایی که اسم بعضی از آن‌ها را بردم که اصلاً عدالت را خرافه می‌دانند و عدالت‌خواهی را یک سوء‌تفا‌هم می‌دانند. می‌گویند عدالت‌خواهی شعار دوران ‌کودکی و آدم‌های نابلغ است. این تعریف از عدالت یعنی تعریف بلدوزری از عدالت شاید با عدالت از نوع سوسیالیستی یا با مدل استالینی‌اش یک کمی تطبیق کند. اما غیر عادلانه‌ترین نوع مواجهه با عدالت ارائه‌ی یک چنین تعریف ضد رشد از عدالت است. چون عدالتی که این‌ها می‌گویند معنی آن این است که عدالت ضد رشد است. عدالت نمی‌‌گذارد خلاقیت‌های فردی شکوفا شود. عدالت کلیشه است، عدالت تحمیل از بالا است، ‌عدالت دخالت در نظم خودجوش اجتما‌عی است، ‌عدالت توزیع مصنوعی ثروت است. ‌این حرف‌هایی است که را‌جع به عدالت گفته‌اند. البته می‌‌گویم بعضی از تعریف‌ها و تقریر‌هایی که از عدالت در غرب شده یا در شرق شده واقعاً در همچین مایه‌هایی ‌هم است. می‌گفت ‌عدالت این است که تمام مرد‌ها یک جور کت و شلوار بپوشند. خب این‌جور تعریف از عدالت بله عدالت احمق‌ها است. اما عدالتی که انبیاء و اولیا و حکمای الهی و عرفا در مورد آن بحث کردند این‌ها نیست. این‌ها با عدالت مثل یک سردرد برخورد می‌کنند و فداکاری‌های اتفاقی و ‌موردی را برای آن ‌کافی می‌دانند. علت آن هم این است که ‌عدالت نقطه‌ی مقابل خود‌محوری و خود‌مرکز‌بینی تعریف می‌شود و لذا یک ایده‌ی سختی است. ‌سخت است و در گلو گیر می‌کند. چون یک ایده‌ی سختی است در مقابل آن این‌همه مقابله‌ی نظری و عملی می‌شود. چه به اسم مدرنیزم چه به اسم مذهب و مقدس‌بازی و املی. در برابر آن مقاومت و مبارزه می‌شود چون یک ایده‌ی آسان و ساده‌ای نیست. بخصوص کسانی که پشت به آفتاب می‌ایستند و جز سایه‌ی خودشان هیچ چیز تازه‌ای را نمی‌بینند و جز منافع خودشان به هیچ چیز دیگری فکر نمی‌کنند، این‌ها با این تئوری بسیار مشکل دارند. گفت فرزندان شب در برابر همه‌ی برهان‌هایی که شما به نفع اصالت آفتاب اقامه کنید باز هم متقاعد نخواهند شد. نمونه‌های این را ما در تاریخ مباحث تئوریک در غرب و در دنیای امروز داریم می‌بینیم. در علم‌الاجتماع که از جمله بحث اقتصاد و سیاست ‌هم باشد این مدرنیته‌ای که در غرب می‌گویند دوران کشف انسان است، چون کشف انسان از کشف الکتریسیته خیلی مهم‌تر است ـ ادعایش را می‌کنند ـ این مدرنیته، یعنی کشف اراده و اختیار و آزادی انسان در عرصه‌ی عمل و کشف عقل و درک انسان در حوزه‌ی نظر. یک ادعای دروغی است. نتیجه‌ی آن‌ هم این است که بعد از 200، 300 سال شما امروز رسیدید به ‌جایی که آخرین نظریه در حوزه‌ی حکمت عقلی این است که عقل دچار بن‌بست است و در مسائل مهم اصلاً قادر به قضاوت ‌نیست و حداکثر باید در خدمت غرایز باشد. این‌ها آخرین نظریاتی است که در باب عقلانیت در غرب گفته شده. مسئله‌ی شکاکیت یعنی چه؟ یعنی نفی عقلانیت. نسبی‌گرایی یعنی چه؟ یعنی زیر پای عقل لغزان ‌است. این آخرین تئوری است در باب اپیستمولوژی و معرفت‌شناسی در دنیا و الان هم غالب است بر اغلب حوزه‌های ادبیات و هنر انسانی در غرب و در دنیا. ‌وقتی می‌گوییم دنیا یعنی غرب دیگر، چون بقیه که مقلد هستند. از جمله دانشگاه‌های ما و ‌خود ما‌ها. هرچه آن‌ها می‌گویند علمی است و هرچه ما خود‌مان به عقل‌مان می‌رسد علمی نیست، ولو صد‌تا دلیل ‌هم برای آن داشته باشیم علمی نیست چون آن‌ها نگفته‌اند. در این تفکر شما ببینید در علم‌الاجتماع مدرنیته با نفی مفهوم عدالت، چه عدالت اخلاقی و چه عدالت سیاسی اجتماعی شروع شده. از ماتیاولی که می‌گفت «شهیار مدرن باید پا بگذارد روی عدالت اخلاقی اگرنه شعور ندارد»، این عین عبارت‌های آن است. می‌دانید ایشان پدر سکو‌لاریزم بوده است. می‌گوید باید دین و اخلاق را از سیاست ‌جدا کرد. سیاست یک حوزه است مربوط به علم است. دین و اخلاق مزا‌حم سیاست است برای ‌‌این‌که سیاست برای کسب قدرت و حفظ قدرت است به‌ هر قیمت. با هدف منافع خود‌تان. اخلاق و دین و عدالت مزاحم هستند و کل این ساختمان را به هم می‌ریزند. لدا باید از هم تفکیک شوند. ماتیاولی که می‌گفت «شهریار مدرن باید پایش را بگذارد روی عدالت اخلاقی، خاک در چشم مردم بپاشد تا به قدرت برسد و حفظش کند» و لذا سیاست را از دین و اخلاق جدا می‌‌کند و مدیریت علمی را با سکو‌لاریزم گره می‌زند. می‌گوید مدیریت ‌علمی یعنی مدیریت سکو‌لار. این‌ها حرف‌های اوست. اول از این‌جا شروع شد در سطح تئوریک تا کلان. تا توماس هاپز که پدر تئوری دولت مدرن است و اصلاً میل به بقاء و تسلیم در برابر اسطوره‌ی دولت را جایگزین مفهوم عدالت می‌کند و می‌گوید عدالت یک امری مطلقاً قراردادی و جعلی است. تا این آقای جان لاک پدر مرحوم لیبرالیزم و مرحوم پدر لیبرالیزم که پدر جامعه‌ی مدنی و لیبرالیزم ‌کلاسیک است که اصلاً ایشان صریحاً عدالت را بر کل حقوق طبیعی پیش پای مالکیت خصوصی و سرمایه‌داری لجام گسیخته قربانی کرد. اصلاً جمله‌ی صریح جان لاک است که می‌گوید وظیفه‌ی هیچ‌کس از ما نیست که در فکر دیگران باشیم ‌بلکه هر کس فقط باید به فکر خودش باشد و خدا به فکر همه. می‌گوید ما نباید در کار خدا دخالت کنیم. خدا خودش بهتر می‌فهمد. حالا همان ‌خدایی که می‌گوید من انبیاء را فرستادم برای اقامه‌ی قسط. جان لاک می‌گوید انبیاء دارند در کار ‌خدا فضولی می‌کنند چون خدا این‌جوری می‌خواهد. یعنی این از چه نوع خداشناسی و چه نوع فلسفه‌ی سیاسی و اقتصادی می‌آید بیرون؟ تا هیوم که اصلاً شالوده‌ی عدالت را روی غرایز و هوای نفس افراد بنا می‌کند و عدالت را به سود‌مندی، به اصالت لذت، به فایده‌گرایی خود‌خواها‌نه کاهش می‌دهد. این‌ها نظریات صریحاً ضد عدالت ‌که الان نظریه‌پردازان سرمایه‌داری و لیبرالیزم در دنیا دارند اقامه می‌کنند و بنا به نظریه‌ی توسعه دارند ‌همه‌جا لقمه می‌کنند. مغز آمریکایی هم ما کم نداریم. طرف ریش هم دارد مغزش هم آمریکایی است. ریشش اسلامی است، مغرش آمریکایی. از این‌ها ما کم نداریم. یا انگلیسی یا آمریکایی. متأسفانه مدیریت‌های اقتصاد و سیاست پیش‌فرض در این 10، 20 سال خیلی جاها ، هرجا لطمه خوردیم از همین مغز‌های این‌چنینی بوده است و بعد از این هم خواهیم ‌خورد. آن وقت یک تهمت‌های مدرنی هم علیه عدالت‌خواهی و عدالت‌خواهان این‌ها زده‌اند که من به یکی دوتا از آن‌ها اشاره می‌کنم. یکی این‌که می‌گویند این‌ها، این قائمین بالقسط می‌خواهند روی زمین بهشت بسازند و هر کس بخواهد روی زمین بهشت بسازد جهنم می‌سازد و جهنم از آب در می‌آید. یکی از رایج‌ترین کد‌های تبلیغاتی است که آن‌ها در بحث‌های‌شان در غرب کرده‌اند، در ایران ترجمه می‌شود و در بحث‌های ژورنالیستی و حزبی خیلی به کار می‌رود. و جواب نمی‌دهند اگر کسانی با نیت ساختن بهشت عملاً جهنم را می‌سازند پس شما که با نیت ساختن جهنم می‌آیید در میدان چه بلایی بر سر مردم می‌آورید و چه جهنمی به پا خواهید کرد؟ چون به‌قول شما آن‌هایی که خواستند بهشت بسازند جهنم سا‌ختند، شما که می‌خواهید جهنم بسازید چه می‌سازید؟ باز هم به نفع بشر است که ‌کسانی بخواهند بهشت بسازند. عرض شود اگر عدالت‌خواهان جهان به‌نام بهشت زمینی به جهنم زمینی رسیدند، نیرو‌های ضد عدالت که اصلاً بنای‌شان بر سا‌ختن جهنم است آن‌ها ‌چه جهنمی به پا کردند و ‌خواهند کرد؟ به‌خصوص که این عدالت‌خواهان الهی قائمین بالقسط که قرآن در کنار انبیاء نام‌شان را برده و در صف آن‌ها هستند، دنبال ساختن جامعه‌ی بی‌عیب یا بهشت روی زمین نبودند و نیستند. همچین ادعایی کسی ‌ندارد. منتها آن‌ها می‌گویند اجرای عدالت بسترسازی است برای رشد انسان‌ها تا برسند به بهشت حقیقی که بهشت آخرت است. ولی برای این‌که به بهشت آخرت برسند باید جاده را در ‌دنیا صاف کنند. کسی نگفته می‌شود در دنیا بهشت سا‌خت. می‌دانید خدا هم دنیا را برای کیف کردن ما نیافریده. یکی از اشتباهاتی که همه‌ی ‌ما می‌کنیم این است که به یک مشکلی که می‌رسیم فکر می‌کنیم اشکال در کار خداست. می‌‌گوید مثلاً من مشکل مالی دارم، معلوم می‌شود یک جای دنیا یک سنگ آجری خراب گذاشته شده است. مثلاً من سرطان گرفتم معلوم می‌شود یک جایی در محاسبات این دنیا اشتباه شده است. بچه‌ی من مریض شد یا ماشینم خراب شد یا ماشینم را دزدیدند معلوم می‌شود که آفرینش مشکل ‌داشته، والا چرا ماشین من را بدزدند؟ ‌خدا می‌گوید بابا ‌من اصلاً دنیا را درست کردم برای این‌که شما را امتحان کنم تا در آن رشد کنید. با فقر شما را امتحان می‌کنم، با ثروت ‌شما را امتحان می‌کنم، با بیماری، با سلامت، در دوره‌ی ‌جوانی، در پیری، با شهوت، با قدرت، با ثروت. شما در موقعیت‌های مختلف ‌قرار می‌گیرید ‌تا معلوم شود ‌می‌خواهید آدم شوید یا نه. این دنیا 40، 50 سال است بالاخره باید با درست امتحان دادن از آن عبور کنید. ‌هی خدا دارد ‌داد می‌زند این‌جا دالان است این‌جا مقر است باید رد شوید. ‌ما هی می‌گوییم نه ما می‌خواهیم این‌جا بمانیم، چرا اوضاع برای ماندن درست نیست؟ برای این‌که این‌جا را برای ماندن نسا‌ختند. ما خیال می‌کنیم برای ماندن است هی داریم مشکل پیدا می‌کنیم، می‌گوییم چرا لوستر‌هایش را نزدی؟ بابا این‌جا راه است، جاده ‌است. ما این را باید بفهمیم. ‌منتها در این جاده به اندازه‌ای که یک آدم می‌خواهد بماند باید یک مرکبی داشته باشد، خوراک داشته باشد، ازدواج کند، آبرو می‌خواهد، حیثیت می‌خواهد، زن و بچه می‌خواهد، شوهر می‌خواهد، شغل می‌خواهد. این‌ها به‌عنوان معونه‌ی راه است. حیثیت اجتماعی می‌خواهد. به این مقدار باید برای آن تأمین شود، اگر نشود چطور می‌خواهد این مسیر دنیا را به سمت آخرت حرکت ‌کند و به تکامل برسد؟ آدمی که باید سه شیفت کار کند تا نان شب زن و بچه‌اش را بدهد می‌تواند بنشیند به فلسفه‌ی خلقت فکر کند؟ نمی‌شود. پس ‌تو باید یک کاری کنی که این‌طور نباشد که یک عده‌ای کم کار کنند زیاد بخورند و یک عده‌ای مجبور شوند زیاد کار کنند و کم بخورند. آن‌وقت هر دوی‌شان اتفاقاً مشکل پیدا می‌کنند. چون آن‌که زیاد می‌خورد ‌و کم کار می‌کند که حال فکر کردن به فلسفه‌ی خلقت ‌ندارد. این دنبال یک ‌لذاید دیگری باید بگردد. چون ‌این‌ها تکراری می‌شود. یا خمار است یا نعشه است. آنی هم که ندارد باید سگ دو بزند تا به اندازه‌ی نان خوردن خودش و زن و بچه‌اش تأمین شود. آن هم فرصت ندارد. هر دو مشکل پیدا می‌کنند. انبیاء گفتند هر دوی این‌ها غلط است. نه یک عده‌ای زیاد بخورند کم کار کنند و یک عده‌ای کم بخورند زیاد کار کنند. معنی عدالت این نیست که این‌ها باید به یک اندازه بخورند. ولی عدالت به این معنا است که یک عده‌ای از دو طرف این کاروان نیفتند. قافله‌های عقب و جلوی این کاروان فرق می‌کند ‌اما باید بالاخره یک کاروان باشد. بنابراین بله یک کسی می‌گوید دین آمده برای آخرت، چرا این‌قدر جوش دنیا را می‌زنید؟ بله به دنیا باید به‌عنوان مزرعه‌ی آخرت و مقدمه‌ی آخرت رسید. به همان اندازه البته نه بیشتر. ‌همه‌ی ما به تفریحات سالم احتیاج داریم، به تغذیه احتیاج داریم، لباس می‌خواهیم، همسر می‌خواهیم، شغل می‌خواهیم، خانه می‌خواهیم، به همان اندازه همه‌ی ما می‌خواهیم. همه لازم دارند. انبیاء هم آمده‌‌اند بگویند همه داشته باشند همه هم از راه درست عادلانه به‌دست بیاورند و با اقتصاد و ‌میانه‌روی مصرف کنند. آن‌هایی که پول‌دارتر و قوی‌تر هستند به ضعیف‌ترها برسند. با لگد نزند در سرش بگوید حالا که عقب ماندی عقب‌تر هم بمان. دستش را بگیرد و بالا بکشد. این جامعه‌ای است که خواستند. اگرنه انبیاء و دین نگفته‌اند ما می‌خواهیم در دنیا بهشت بسازیم. امام زمان(عج) هم بیاید این سر و وضع است؟ خیال نکنم. یکی از اصحاب امام رضا(ع) یا امام صادق(ع) به ایشان گفت آقا چه وقت باشد دوره‌ی فرج شما برسد، قدرت برسد به دست شما و هم زیر سایه‌ی شما چه حالی بکنیم. بعد امام گفت: «ذاک فرجکم انتم». این فرج شماست. آن ‌فرجی که منتظر آن هستیم این نیست. فرجی ‌که ما منتظرش هستیم این است که زمینه برای رشد همه آماده شود. اما این‌که چه کسی رشد کند یا نکند دست خودش است، به زور ما نمی‌توانیم کسی را به بهشت ببریم. ما زمینه را آماده می‌کنیم. زمینه برای تعلیم و تربیت، زمینه برای رشد معنوی و زمینه برای این‌که آدم گرسنه و بی‌خانه‌مان و آواره و مجرد نباشد. بتوانند زندگی کنند، ازدواج کنند، ‌کار آبرومند داشته باشند، در جامعه تحقیر نشوند، خیال نکنند به بن‌بست رسیدند. ‌خواستند این را بسازند. همه‌ی این‌ها تعلیم و تربیت و مقدمه‌ای است برای تزکیه. یعنی اصلاً خانه و پول و زن و زندگی برای این است که ‌تو در یک حالت تعادلی قرار بگیری و بتوانی حرف انبیاء را بهتر بشنوی و خودت را به تکامل و قرب الهی برسانی. والا هیچ‌جا وعده ندادند که بله انبیاء می‌خواستند یک جامعه‌ای بسازند، امام زمان(عج) هم آن جامعه را می‌سازد که در آن نه هیچ‌کس مریض می‌شود، نه هیچ‌کس مشکل پیدا می‌کند، نه فقیر می‌شود، نه می‌میرد. البته فقر حسابش جداست ولی فقر‌های ارادی و اختیاری باز همان موقع هم است. فقر تحمیلی نیست. این‌جور نیست که یک جامعه‌ی بی‌مشکل یعنی بهشت روی زمین خواستند بسازند یا شود ساخت. این جزو اهداف نیست. هدف زمینه‌سازی در دنیا است برای این‌که بشود به بهشت آخرت رسید منتها بدون عدالت در دنیا به او رسیدن نمی‌شود و یا سخت است. والا این‌همه شعار‌های بی سر و ته در دنیا داده شده. این‌همه وعده به بشر داده شده. وعده‌ها و شعار‌هایی که مثل سگ بی‌صاحب همین‌طور در تاریخ و دالان‌ها و کوچه‌های تاریخ دارند می‌دوند معلوم نیست مقصد‌شان کجاست و همه‌ی این وعده‌ها و شعار‌ها و ایدو‌ئولو‌ژی‌های بشری را در غرب و شرق پی در پی آمدند برای بشر یک اهداف فرضی و غلط تعریف کردند. اغلب جنگ‌ها و شورش‌ها و تظریه‌پردازی‌هایی که در غرب و شرق شده پشت به انبیاء بعد از یک مدتی جوا‌معی تاوانش را دادند. بعد از یک مدتی فهمیدند هیچ خبری نیست و رسیدند به نهیلیسم، به پوچی، به شکاکیت. به این‌که همه‌‌‌چیز دروغ است، همه‌چیز خرف مفت است، اصول چیست؟ ایدوئولوژی چیست؟ ‌ملاک چیست؟ این هم ‌حرف‌های مفت آدم‌های بیکار است. چرا بشر را به این‌جا رساندند؟ ‌امروز بزرگترین متفکر‌های دنیا در غرب می‌گویند دوران ایدوئولوژی گذشته، دیگر اصولی وجود ندارد، همه‌چیز مشکوک است، همه‌چیز پا در هواست. این آخرین نظریه‌ای است که بشر منهای انبیاء به آن رسیده. این آخرین، اوج و قله‌ی کشفیات آقایان است. پس چه درست است؟ همان‌که اول اول شیطان فهمید و به قابیل گفت. همان درست است. که ‌چه؟ که هر کسی زورش می‌رسد دیگری را بکشد بعد هم یک کلاغی می‌آید و راه دفن قابیل را به تو یاد می‌دهد. همین فقط درست است. این مسیری است که نهایتاً به آن رسیدند. می‌گویند که همه‌چیز مشکوک است، هیچ قا‌نونی، هیچ اصولی وجود ندارد و نسبی‌گرایی و شکاکیت چرا شده پارادایم حا‌کم بر علوم انسانی و فلسفه‌های اخلاقی در دنیا و در غرب؟ روشنفکری‌اش هم کردند؟ چرا؟ ‌منشأ نظری و علت عملی‌اش معلوم است چه چیزی است. این تز تقدم آزادی بر عدالت از همین‌جا بوجود آمد. تقدم آزادی بر عدالت. اولاً تفکیک آزادی از عدالت یعنی آزادی از شکم عدالت بیرون می‌آوری، از خانه‌ی عدالت بیرون می‌آوری و آواره‌اش می‌کنی در کو‌چه‌ها. بعد هم می‌گویی ‌تقدم‌ آزادی بر عدالت. این تز از همین‌جا آمده بیرون. ‌تفکیک خشن است. می‌گوید آزادی یعنی دنبال رهایی از عدالت. یعنی اجتناب از اصول. یعنی تحقیر مفهوم ارزش و تحقیر مفهوم ‌غایت. که جهان غایتی دارد و انسان غایتی دارد و زندگی غایتی دارد غیر از علف خوردن. غایتی دارند فراتر از این. واِلا تفکیک آزادی از عدالت، اعلام خود‌مختاری برای آزادی اولین خطای بزرگ فلسفی است. تجزیه‌ی آزادی از عدالت از یک طرف عدالت را تحریف و متلاشی می‌کند از یک طرف آزادی را بی‌ریشه و بی‌خانمان می‌کند. آزادیهمین‌که از خانه‌ی عدالت از این پناهگاه خارج شد دیگر آزاده می‌شود یک مفهوم هرزه و هر جایی؛ و شده. آزادی اصلاً پسر عدالت است. پسر نمی‌تواند علیه پدرش اقا‌مه‌ی دعوا کند، نمی‌تواند. آزادی سیاسی، آزادی اقتصادی، آزادی اخلاقی، این‌ها اگر اعلام استقلال کردند از عدالت گفتند ما ‌جدای از تو خود‌مان دارای معنا هستیم، اگر صف‌ندی کردند در مقابل معنای تکلیف، یعنی مفهوم مقدس مسئولیت انسان که فرق من با حیوان در حقوق نیست چون حیوان حقوق ‌دارد من هم دارم. فرق من با حیوان در تکلیف من است نه در ‌حقوق. من مسئولیت دارم ولی حیوان ندارد. اگرنه حقوق را هر دوی ما ‌دارند. این‌که آزادی و حقوق صف‌بندی کند در برابر مسئولیت بگوید تا از مسئولیت ‌بشر حرف می‌زنی داری به حقوق بشر تجاوز می‌کنی. این خشن است، ‌این غیر‌انسانی است، این سنتی ‌است. آزادی سیاسی اقتصادی و اخلاقی اگر اعلام ‌جدایی کردند انشعاب کردند از عدالت و از اخلاق بلافاصله تبدیل می‌شو‌ند به نیرو‌های ضد عدالت، بی‌طرف نمی‌مانند. نگویید آزادی از عدالت جدا می‌شود و در عوای عدالت و ضد عدالت بی‌طرف است. بلافاصله می‌رود در جبهه‌ی مقابل. اصلاً نمی‌تواند نرود و راه دیگری در برابر او نیست. یعنی آزادی اقتصادی از عدالت، اخلاق و دین که جدا شد فوری می‌رود نوکر و غلام حلقه به گوش سرمایه‌داری به جان گسیخته می‌شود و در خدمت فاصله‌های طبقاتی. آزادی سیاسی منهای عدالت به‌نام دموکراسی فوری می‌رود در خدمت سرمایه‌دارانی که پشت پرده عمل می‌کنند و صاحبان زر و زور و تزویر، صاحبان سرمایه و رسانه و قتاله. فوری می‌رود در خدمت آن‌ها قرار می‌گیرد و در دنیا قرار هم گرفته. پشت پرده‌ی دموکراسی. آزادی اخلاقی اگر از عدالت جدا شد فوری به ضد اخلاق تبدیل می‌شود ‌و می‌شود اسارت لذت و ارادی‌گری. شما ببینید الان در مکاتب اخلاق مهمی در غرب صریحاً می‌گویند خیر و خوبی و سعادت مساوی است با لذت. عین تعبیر‌شان است. و لذت هم می‌گوید آن لذت ‌تجربه‌ی کمی محدود. یعنی همان که من خودم می‌فهمم. لذت فردی و اصلاً ایندیویدآلیته، ایندیویدالیسم، فرد‌گرایی اسمش را می‌گذارند. در واقع یعنی خود‌محوری و اگوییزم. خودمحوری از همین‌جا می‌آید. که این ریشه‌ی اصلی لیبرالیزم است. اگر ‌گفتند هسته‌‌ی اصلی لیبرال چیست باید همین را بگوییم. والا نه تکثر احزاب، نه دموکراسی، لورالیزم، آزادی، مردم‌سالاری هیچ‌کدام هسته‌ی این تفکر غربی ‌نیستند به دلیل این‌که ‌هر‌جا به نفع‌شان باشد از دموکراسی و مردم‌سالاری و همه‌ی این بحث‌ها می‌گویند هر‌جا هم به ضر‌رشان باشد تیپا به آن می‌زنند. اما چیزی که همیشه با آن هستند و پیمان ازلی و ابدی با آن بستند همین است با همین مفهومی ‌که الان من گفتم. نه به مفهوم احترام به حق انتخاب فرد و انسان و آزادی فردی. ‌نه به این مفهوم. این مفهوم مفهومی است که انبیاء هم به آن معتقد هستند و آمدند حمایتش کنند. اصلاً این جزوی از عدالت است. یکی از لوازم عدالت حفظ و سیانت از آزادی‌های فردی است. شما نمی‌توانید آزادی‌های فردی یا گرو‌هی را سلب کنید و بگویید دارم عدالت را اجرا می‌کنم. برای این‌که ‌جزوی از اجرای عدالت تأمین همین آزادی‌هاست. ولی آزادی‌ای که گفت من خارج از عدالت می‌خواهم ‌تعریف شوم یعنی از حق منهای تکلیف، از ‌حقوق منهای حدود، از آزادی منهای شریعت، این‌طور ‌خودش را معرفی کرد، این دیگر موضع ضد عدالت ‌است و قابل تحمل نیست این نوع آزادی. آزادی به مفهوم امکان... ببینید این‌ها می‌شود گفت تعریف‌های کلیدی است. خیلی از تعریف‌هایی که عرض می‌کنم را درست ‌دقت کنید خیلی از این منازعات بیخودی که در عالم سیاست بین گروه‌ها است حل می‌شود. درست دقت کنید. آزادی به مفهوم امکان بهره‌وری از حقوق بشر است. آزادی سیاسی یعنی امکان استفاده از حقوق سیاسی، آزادی اقتصادی، آزادی اجتماعی. این‌ها همه. درست شد؟ پس شما نمی‌توانی آزادی را تعریف کنی ‌الا یک تعریفی از حقوق بشر و از ملاک حقوق بشر و فهرست حقوق بشر داشته باشی. اما می‌توانی ‌حقوق بشر را تعریف ‌کنی در حالی که ‌از کنار تکلیف بشر بی‌اعتنا ‌گذشته‌ای؟ می‌توانی؟ می‌توانی اخلاقی را نمی‌گویم که بگویید بله خوب ‌نیست. می‌توانی امکانی. امکان ‌ندارد. برای چه؟ برای این‌که حق و حقوق ‌به قول منطقیین یک مفهوم اضافی و نسبی است. یعنی چه؟ یعنی دوسویه است، دو طرف دارد. حق شما بر من می‌شود تکلیف من در برابر شما، حق من بر گردن شما می‌شود تکلیف شما در برابر من. لذا ما حق بدون تکلیف و تکلیف بدون حق ‌نداریم. لذا حضرت امیر(ع) در نهج‌البلاغه از این تعبیر کردند به حق له و حق علیه. یعنی حقوق دو طرفه است. پس شما می‌توانی آزادی را تعریف کنی بدون ‌این‌که حقوق را تعریف ‌کنی؟ حقوق بشر را تعریف کنی؟ نه. می‌توانی حقوق را ‌تعریف کنی اما دو طرف حقوق را نگویی؟ یعنی حق ‌و تکلیف را نگویی؟ نه. بنا‌براین تعریف آزادی بدون تعریف تکلیف امکان ندارد. روشن شد چه چیزی گفتیم این‌جا؟ خیلی حرف‌های مهمی زدیم. فهمیدید چرا تعریف آزادی بدون تعریف تکلیف امکان ‌ندارد؟ اگر نفهمیدید شروع می‌کنم از اول دوباره می‌گویم. حق و حقوق سکه‌ای است که دو طرف دارد. یک طرف را می‌گویند من له الحق یا ذی حق، یک طرفش را می‌گویند من علیه الحق، یعنی حق له و حق علیه. این حقوق و تکالیف یا بهتر بگوییم حقوق دو طرفه این‌ها آزادی را تعریف می‌کنند. ‌حقوق دو طرفه، آزادی را تعریف می‌کنند. خودشان کجا تعریف می‌شو‌ند؟ به این سؤال باید جواب بدهیم. آن‌ها به این سؤال جواب نمی‌دهند. دو‌تا مشکل ‌دارند در این مباحث. یکی همین بود که عرض کردم که اگر تعریف آزادی منوط به تعریف ‌حقوق است، حق له و حق علیه، اگر ‌حقوق آزادی‌ها را تعیین می‌کند خود حقوق کجا تعریف می‌شود؟ در دامن عدالت. در جدول عدالت. ‌عدالت است که اولاً آزادی را تعیین می‌کند، ثانیاً تنظیم می‌کند، ثالثاً تضمین ‌می‌کند. بنا‌بر‌این هر کسی به نام آزادی ‌در برابر عدالت بایستد بر سر شاخ نشسته ‌اشت و بن می‌برد. هر کسی این کار را می‌کند و این کار را خیلی‌ها می‌کنند. از این اقامه‌ی دعوا به‌نام آزادی علیه عدالت، از این مضحک‌تر ‌اقامه‌ی دعوا علیه عدالت است به‌نام حقوق بشر. در حالی که می‌دانیم بدون درک عدالت اصلاً هیچ فهرستی از حقوق بشر اصلاً وجود ندارد و به دست نمی‌آید. این‌ها ‌همه جزو ابزار‌های تبلیغاتی گروه‌های ضد عدالت هستند. ‌و باز عرض کردم چون عدالت یک جنبه‌ی پوزیتیو دارد و یک جنبه‌ی نگاتیو یعنی یک لبه‌ی ایجابی و یک لبه‌ی سلبی ‌دارد هم سلسله‌ای از حقوق را تعریف می‌کند هم سلسله‌ای از حدود و تکا‌لیف را. در عین حال چون از طریق فرد با اخلاق پیوند پیدا می‌کند و سبقه‌ی فضیلت به خودش می‌گیرد، عدالت قداست پیدا می‌کند، فضیلت می‌شود و ارزش حتی شهادت پیدا می‌کند ارزش جهاد پیدا می‌کند. به نقلی که انبیاء می‌گویند برای اقامه‌ی عدالت در عرصه‌ی اجتماعی و چون از این طریق عدالت با فضیلت و تقدس هم پیوند خورده یکی دیگر از راه‌های حمله به عدالت در فر‌هنگ مدرن غرب ‌حمله به مفهوم فضیلت است. حمله به مفهوم تقدس و مقدس. مسخره ‌کردن امر قدسی. می‌گویند مقدس یعنی احمقانه، مقدس یعنی بی‌توجیه، این‌طور معنایش می‌کنند. حمله به تقدس و ارزش برای این صورت می‌گیرد که عدالت نتواند یک مفهوم قدسی و ارزشی پیدا کند. این یکی از اهداف‌ مهم‌شان در این مسئله است. قرآن هم اشاره می‌کند حالا یادم نیست در مورد قوم شعیب است یا قوم عود آن‌جا دارد که می‌فر‌ماید ایشان با مردمش صحبت می‌کرد با همان جا‌معه و با کفار با فر‌ماندار صحبت می‌کرد و دعوت می‌کرد به تو‌حید و عدالت. آن‌جا دارد که این عبارت از آن‌ها در قرآن نقل شده است که آن‌ها به حضرت می‌گویند ـ اگر اشتباه نکنم ـ الصلاتک هذه تأمرونا. دیدید این آیه را؟ آیا همین نمازت ما را امر می‌کند به همین‌ کار‌هایی که می‌گویی؟ از همین نماز همه‌ی این فتنه‌ها در می‌آید؟ معنایش این است که همین نماز ارتباط با خداست که بعد یک لوازمی دارد در ارتباط با مردم، بحث عدالت و حکو‌مت و اقتصاد و... یعنی از منشأ همین نماز یقه‌ی ما را گرفتی؟ ارتباط معنویت با کل مسائل انسانی. این‌ها هم برای این‌که این مسئله‌ی معنویت و قداست و ارزش ارتباط پیدا نکند با مسئله‌ی عدالت اجتماعی و عدالت حکو‌مت و سیاست و این‌ها به مفهوم فضیلت و مفهوم مقدس به شدت حمله ‌می‌کنند. این‌ها مفاهیم ارتجاعی ‌است و برای دوران سنت ‌است. مال دوران نابالغی و کودکی بشر است. ناشی از جهل بشر است. بشر آن‌ چیزی را که مجهول بود مقدس می‌نامید. چون مجهولات داشت می‌گفت مقدس است. در حالی که مقدس در فر‌هنگ اسلامی چون معلوم است مقدس است اتفاقاً. یعنی چون می‌دانی معلوم است می‌دانی منتصب است به خدا‌وند. در فر‌هنگ ما هیچ‌چیز مقدس نیست جز خدا و آن‌چه به خدا مربوط می‌شود. هیچ‌چیز دیگر مقدس نیست. مقدس بودن هم معنایش این نیست که وقتی می‌گوییم این مقدس است دیگر را‌جع به آن فکر نکنیم و نفهمیم. این‌ها ایده‌های مسیحی است و ایده‌های اسلامی نیست. البته این هم درست که عقل بشر محدود است و عقلش به همه‌چیز نمی‌رسد و اتفاقاً بعضی‌ها گفتند شعار مدرنیته همین است که عقل بشر محدود است و ما عقل‌مان نمی‌رسد. می‌گویند بسیاری از این مفاهیم دیالکتیک‌های موقعیت جدال دو طرفه نمی‌شود علیه آن ‌استدلال کرد. بنابراین فی‌الجمله فهمیدند عقل محدود است منتها عقل را به کلی فلج کردند و از کار اندا‌ختند. ما می‌گوییم نه عقل را کلاً از کار بیندازید مثل دوره‌ی اخیر غرب نه عقل را ‌مثل دوران عصر روشنگری قرن 18 بکنید خدای عقل. هر دویش غلط است. عقل یک چیز‌هایی را می‌فهمد و یک چیز‌هایی را نمی‌فهمد که به کمک ‌وحی باید بفهمد و لذا به هر دوی عقل و وحی نیاز است. بنابراین این یک راه دیگر است. خواستم راه‌ها را بشناسید. یک راه دیگر ‌برای مبارزه با این مفهوم مبارزه با قداست و فضیلت است که از یک طرف با مفهوم بداهت ، ضرورت، ثبات و دوام مبارزه می‌کنند ‌تا ریشه‌ی عقلی عدالت را بزنند و بگویند عدالت یک امر نسبی مشکوک و قراردادی است. همین حرفی که الان در غرب می‌زنند. ‌همه‌جای دنیا این است. باز کلمه‌ی عدل را امام زمان می‌آید و احیا می‌کند در دنیا و در سطح جهانی. منتها هر کس تا هر جایی که می‌تواند باید زورش را بزند، این پر‌چم‌های کو‌چک باید بالا برود ‌تا آن پر‌چم بزرگ بیاید و کار دنیا را یکسره کند ان‌شا‌الله. از یک طرف با قداست و فضیلت مبارزه می‌کنند تا ریشه‌ی معنوی عدالت و ارزش و قداست آن را منهدم ‌کنند. یعنی عدالت‌خواهی را حالت یک جهاد مقدس یک عمل معنوی و انبیایی تنزل بدهند. ‌عدالت‌خواهی را برسانند به حد پارس کردن یک سگ گرسنه که برای شکم که در درجه‌ی اول برای شکم خودش دارد ‌پارس می‌کند. این‌ها این‌طور بحث می‌کنند. در کتاب‌های‌شان این‌ها را می‌گویند. می‌گویند عدالت‌خوا‌هی، حسرت و حسادت فقرا و بینوایان علیه ثروتمندان و دولت‌مردان است. چون زورشان نمی‌رسد آه می‌کشند والا اگر داشتند دیگر عدالت‌خواه نبودند. وقتی پول‌دار می‌شوند عدالت‌خواه نیستند. ‌گفت مردم عدالت‌خو‌اهان ‌تا گرسنه‌اند عدالت‌خواهند وقتی سیر می‌شوند آزادی‌خواه می‌شوند. این خیلی چیز جالبی است. یعنی اگر کسی بخواهد سیر فلسفه‌ی دنیا فلسفه‌ی غرب را هم بشناسد این جمله خیلی کلیدی است. گفت تا گرسنه‌اند عدالت‌خواه هستند وقتی سیر می‌شوند آزادی‌خواه می‌شوند. ولی دیگر به ‌عدالت علیه من کاری ندارند. دیگر آزادی می‌خواهد. تکلیف نه، حقوق. وقتی سیر می‌شود محافظه‌کار می‌شود و طرفدار آزادی بی‌قید و شرط می‌شود. شکاک و نسبی‌گرا می‌شود در حوزه‌ی نظر. قرائت‌های مختلفی است. در حوزه‌ی عمل هم محافظه‌کار و توجیه‌‌گر و آزادی‌خواه می‌شود. این‌ها می‌گویند حسادت فقرا علیه متمو‌لین، حسادت بی‌دولت‌ها و بی‌ستاره‌ها علیه دولتمردان و سرمایه‌داران است تا انگیزه‌ی عدالت‌خواهی را تبدیل کنند به میل سود‌پرستی و خوش‌باشی و خود‌خواهی که همان روح ‌سرمایه‌داری و لیبرالیزم ‌است. یک مسئله‌ی دیگری هم که فرصت نمی‌کنیم به ‌آن برسیم و باشد یک وقت ‌دیگر ان‌شا‌الله فرصت شد، مسئله‌ی عدالت با دین است و مسئله‌ی نسبت حقوق بشر با شریعت. باید به این پردا‌خت. خیلی از سوء‌تفاهم‌ها از دو طرف زیاد است. از یک طرف بحث این‌که عدالت در سلسله طولی علل احکام و علل دین ‌علل شریعت است مطرح می‌شود و درست فهمیده نمی‌شود. می‌خواهد از دا‌خل آن یک مفهوم عدالت و سکو‌لار بیرون بیاورند. از یک طرف کسانی از دین منهای ‌عدالت یک دین منهای عدالت را تعریف می‌کنند. نتیجه‌اش هم می‌شود که خیلی‌ها در مقابل می‌روند سراغ عدالت منهای دین. یعنی اگر تو از دین منهای عدالت گفتی مخاطب تو معطل تو نمی‌ماند و می‌رود دنبال عدالت منهای دین. مخاطبی که ظرفیتش کم است و اطلاعاتش از دین کم است. این نسبت دین و عدالت که از یک طرف ما برای تعریف عدالت شریعت را کنار نگذاریم. یک عدالت سکو‌لار را ‌تعریف نکنیم. ‌نوعی مغالطه است. بعضی‌ها می‌گویند عدالت یک مقوله‌ی نفس‌الامری است دعوای اشاعره و عدلیه. که عدل چون خوب است دین به آن دعوت کرده نه این‌که چون دین دعوت کرده خوب است. همین جمله باعث سوء‌تفاهم شده. از یک طرف پرتگاه باعث برداشت غلط شده از یک طرف هم پرتگاه‌های دیگری از این مسئله.

عرضم را با یک روایت از حضرت امیر(ع) ختم می‌کنم که ایشان فر‌مودند: «أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ لِی عَلَیْکُمْ حَقّاً وَ لَکُمْ عَلَیَّ حَقٌّ» ‌من حقوقی دارم به گردن شما ولی شما در برابر من مسئولیت‌هایی دارید. من هم در برابر شما مسئو‌لیت‌هایی دارم که حقوق شما است به عهده‌ی من. «فَأَمَّا حَقُّکُمْ عَلَیَّ فَالنَّصِیحَةُ لَکُمْ» حقوقی که شما به گردن من دارید و و من در برابر شما مسئول هستم در دنیا باید جواب بد‌هم و در آخرت هم باید جواب بدهم این‌هاست: «النَّصِیحَةُ لَکُمْ» یعنی خیر‌خواه شما باشم. خدمتگزار شما باشم. مصالح شما همیشه مد‌نظر من باشد. هر اقدامی می‌کنم و ‌هر تصمیمی می‌گیرم برای شما باشد. «وَ تَوْفِیرُ فَیْئِکُمْ عَلَیْکُمْ» فیر یعنی بیت‌المال و سرمایه‌ی عمومی. سرمایه‌ی ملی شما را برای خود‌تان خرج کنم و برای خود شما. «وَ تَعْلِیمُکُمْ کَیْلَا تَجْهَلُوا» وظیفه‌ی دیگر من تعلیم شماست، ارتقاء سطح رشد علم و فر‌هنگ و شعور اجتماعی در جامعه است. شما هم وظایفی دارید در برابر من و آن ‌این‌که وقتی از شما چیزی می‌خواهم ‌اطاعت کنید، با من جدل نکنید و به من کمک کنید و شما هم متقابلاً نصیحت‌پذیر باشید. خیلی ممنون و متشکر و ببخشید که وقت‌تان را زیاد گرفتم.



هشتگ‌های موضوعی

نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha