بسمالله الرحمن الرحیم
با توجه به همهی علائم یأسآور، همهی مشکلات، موانع و خطرهایی که امت پیامبر(ص) را تهدید میکند ما چرا و به چه چیزی میتوانیم امید داشته باشیم و به عبارت دیگر موقعیت انسانی جهان اسلام و وضعیتی که امت پیامبر(ص) در این دوره در آن به سر میبرد چه دورهای است؟ راجع به جهان اسلام و تاریخ معاصر، علل انحطاط مسلمین و راجع به فرمولهایی که برای بازگشت مسلمین به عزت و شوکت و وحدت صدر اسلام هست مفصل صحبت میکنیم. میتوان در حوزههای مختلف بحث کرد. اما اینکه اینجا و در این فضا بیشتر چه چیزی برجستگی دارد مهم است و راه کشف این مسئله برای بنده باز پرسشهای دوستان است. در عین حال چون ما هنوز در ایام مبارک بعثت پیامبر اکرم(ص) هستیم هر بحثی راجع به وضعیت اسلام در این دوران بکنیم باز باید به نحوی مرتبط با خطوط کلی باشد که پیامبر اکرم(ص) ترسیم کردهاند که به فلسفهی بعثت و نبوت مربوط هست. من چند دقیقهای در آغاز بحث راجع به پیامبر اکرم(ص) و فلسفهی دین آخرالزمان توضیحاتی عرض میکنم تا در ضمن این مباحث به سوالات دوستان هم برسم. سوالاتی هم از دو شب قبل مانده که پاسخ داده نشده است و به این سوالات هم اگر فرصت بشود سعی میکنم یک پاسخ اجمالی بدهم. قرآن کریم به یک نکته اشاره میکند که همزمان با اولین درگیریهای تاریخی که مکتوب است و بین جبههی انبیا و جبههی ضد انبیا اتفاق افتاده و این مسئله مطرح بوده و تا همین الان هم مورد بحث است. همین الان هم چیزی به نام الهیات جدید در غرب و شرق مطرح است و یکی از زندهترین مباحث و مسائلی است که امروز بحث میشود. موافق و مخالف و نظریاتی مختلفی هم دارد و آن مسئلهی فلسفهی دین است. دین برای چه آمده است؟ من آن شب عرض کردم و تحت عنوان ضرورت بعثت انبیا به آن پرداختم. در الهیات حدیث و متأخرین غربی تحت عنوان انتظار ما از دین و یا اینکه چه نیازی به دین داریم و چه فایدهای برای دین داریم بحث کردم. خود این دو نوع تعبیری که از این مسئله نشاندهندهی دو نوع جهانبینی است. یک تعبیر سوال را از ضرورت بعثت شروع میکند و صحبت یک دیدگاه هم از فایدهی دین برای ما است. خود اینکه این مسئله را ضرورت بدانیم یا فایده بدانیم گرچه به مربوط است، یعنی شما اگر بخواهی به هر کدام از این دو جواب بدهی باید به دیگری هم جواب بدهی. شما نمیتوانی ضرورت اسلام را بگویی بدون اینکه به فوائد دین اشاره کنی. شاید به عکس هم نشود از فوائد دین سخن گفت و به ضرورت آن رسید. درست است که به هم مربوط هستند ولی دو نوع نگاه هستند. بعضیها گفتند طرح کردن سوال از ضرورت و توجه کردن به سوال از فایده یک منشأ فلسفی در غرب دارد که شاید دیدگاههای فایدهباورانه و فایدهگرایانه و دیدگاههایی که نقطهی مرکزی آن یوتیلیتی و سود و فایده است. یوتیلیتاریالیزم یک دیدگاه است که از قبل تمام علوم انسانی و علوم اجتماعی و الهیات و دینشناسی را تحت تأثیر قرار میدهد و در نقطهی شروع این سوال را ندارد که دین یا هر چیز دیگری درست است یا غلط است. عدلهی صحت آن چیست؟ میگوید میخواهد درست باشد و میخواهد غلط باشد. سوال اصلی آن این است که چه فایدهای برای ما دارد؟ متکلمین الهی وقتی سوال از ضرورت دین میکنند به فایدهی آن میرسند. چون اگر فایدهای برای بشر داشته باشد ضرورت را هم اثبات میکند. اما آنها میگویند سوال ما از فایدهی دین برای بشر است و نه ضرورت آن. یعنی چه قائل به ضرورت دین باشیم و چه قائل به ضرورت دین نباشیم. اینجا دو نوع نگاه است. اگر بخواهیم به تفصیل بگوییم کل وقت این جلسه را خواهد گرفت و ما وارد این بحث نمیشوم. این فقط یک موضوع برای فکر کردن است. دوستان میدانند که در مورد این قضیه کتابهایی برای مطالعه وجود دارد و هم خودشان میتوانند روی تفاوت اینها فکر کنند و در قرآن و حدیث در این مورد بجویید. در قرآن و حدیث هم به ضرورت و هم به فایدهی دین اشاره شده است. اما کدام یک از این سوالها زیربناییتر است. آیا ما میتوانیم ضرورت یک چیزی را اثبات نشده رها کنیم و مستقیم به سراغ فوائد آن برویم و مخصوصاً روی فوائد دنیوی آن متمرکز شویم. این نکته و مسئلهی بسیار مهمی است. حالا چه فوائد و چه ضرورتهایی ایجاب میکرده که انبیا از طرف خداوند مبعوث بشوند؟ باز اینجا بحثهای خیلی مفصلی دارد و اختلاف نظرهای خیلی جدی وجود دارد. الان در غرب و حوزهی آکادمیک در دنیا در هفت حوزه راجع به دین بحث میشود. عدهای روی مناسک و آٍثار روانشناختی دین بحث میکنند. اصلاً یک رشتهای به نام روانشناسی دین دارند. یعنی چه اتفاقات روانشناختی در خود فردی که مدعی میشود خدا با او سخن گفته و در مؤمنینی که به او ایمان میآورند میافتد و اینکه ایمان در مؤمنین و متدینینی که ایمان میآورند چه آثار روانشناختی دارد؟ چه آثار فرضی در نگاه آنها و تلقی آنها از زندگی دارد؟ یک رشتهی دیگری داریم که راجع به آثار اجتماعی دین بحث میکند که جدا از آثار روانی است. چه دینی در چه جامعهای مفید است که پدید بیاید و رشد بکند و اینکه چه دین و ایمانی در چه جامعهای چه تأثیراتی میگذارد و در واقع روی آثار اجتماعی دین بحث میکند که از این به عنوان جامعهشناسی دین تعبیر میشود. تاریخ دین داریم، پدیدارشناسی دین داریم که هر کدام از اینها یک رشته هست و در آنها صدها و هزاران پایاننامه و کار تحقیقی وجود دارد. غالباً هم کسانی در این مورد کار میکنند که به اصل دین معتقد نیستند. یعنی عقیدهی آنها اغلب این است که تصوری که مؤمنین حقیقی دارند که خدایی هست و انبیایی میآیند که از طرف آسمان برانگیخته میشوند و مأموریت الهی دارند درست نیست. بعد میگویند حالا باید ببینیم این چطور به وجود آمده است؟ این دین که اینقدر قوی است و نمیتوان ریشهی آن را زد و هر چه به تاریخ رجوع میکنیم آثار آن هست. در عرض جغرافیا به هر جامعهای که میروی یک نوعی از دین هست. یک نوعی از ایمان به باطن عالم است. همراه مقدس وجود دارد. حریم نگه داشتن و تابو و بالاخره چیزی وجود دارد. پس این یک واقعیت جدی است و نمیتوان آن را نادیده گرفت. اینکه خدا و انبیا هستند وجود ندارد ولی بالاخره دینداری یک واقعیت است. اینکه این واقعیت چطور به وجود آمده و چه استدلالی دارد و مقایسه کردن این ادیان با همدیگر یک رشتهی دیگری به وجود آورده که بخشی از آن در حوزهی تئوری فلسفهی دین بحث میکند و بخشی از آن در حوزهی پدیدهی دین بحث میکند. دو، سه حوزهی دیگر هم دارد. یک حوزهی باستانشناسی است و یک حوزه هم مردمشناسی است. کسانی که تخصص آنها فرهنگشناسی است روی زوایای مختلف دین بحث میکنند ولی تقریباً نقطهی شروع بحثهای اینها این است که ما کاری نداریم اصل چیزی که خود دین میگوید و ادعایی که انبیا میکنند و میگویند «انی انا رسول الله» و اصل اینکه خدا و معادی هست درست است یا درست نیست. ولی واقعیت این است که اینها را درست نمیدانند و بعد شروع میکنند و راجع به فوائد و ضررهای روانی فردی یا اجتماعی و یا تاریخی دین و ایمانهای مختلف بحث میکنند. ما وارد این بحث هم نمیشویم برای اینکه بحث بسیار وسیعی است. اما یک اشارهی مختصر میکنم به اینکه خود نص اسلام یعنی قرآن و حدیث چه توضیحی راجع به دین داده است؟ خود قرآن و حدیث میگوید انبیا برای چه آمدهاند؟ آمدن اینها چه ضرورتی داشته و بنابراین چه فایدهای دارد؟ و بنابراین ما به دین و انبیا چه نیازی داریم و بنابراین ما باید چه انتظاری از دین داشته باشیم؟ در آیات و روایات و در جاهای مختلف فلسفههای مختلفی برای این ذکر شده است. شما در همین آیات و روایات و حدیثهایی که شنیدهاید و در همین آیات و روایات که معمولاً جلوی چشم ما هست اقلاً 5، 6 فلسفه برای دین ذکر شده است. خداوند در چند جای قرآن میفرماید که انبیا را برای چه فرستادهایم. میفرماید «لِیُزکیهم» یک فلسفهی آن تزکیه است. تزکیه یعنی پاک کردن روح بشر و رشد دادن آن. تزکیه یا تهذیب که اشاره به رشد معنوی دارد. پس یک فلسفه که در قرآن با تعابیر مختلف ذکر شده این است. یک فلسفهی دیگری برای دین ذکر شده که آن تعلیم کتاب است. «یعلمهم الکتاب...» پس یک فلسفه دیگر دین و یک وجه دیگر و ضرورت حضور انبیا و نیاز ما به دین این است که آمدهاند تا به ما حقایقی را بگویند که جز از این انبیا قابل انتقال به ما نبود. هیچ کس جز خود خداوند نمیتوانست اینها را به ما بیاموزد. توانی که در قرآن و کتاب الهی است و حکمتی که در تعامل بین عقل و انبیا است که دیشب اشاره کردیم که هر دو طبق روایات خود پیامبر(ص) رسول الله هستند و حجت باطنی عقل است و حجت ظاهری هم انبیا هستند و در تعامل بین اینها کشف میشود. پس این هم یک فلسفه است که برای دین ذکر شده است. یک فلسفهی دیگری که ذکر میشود فلسفهی کل آفرینش است و تعبیر «لِیعبدون» است که خداوند میفرماید انس و جن را نیافریدیم الا «لیعبدون» که در ذیل بعضی روایات آمده است که میگویند «لیعبدون» یعنی «لیعرفون»، یعنی انبیا برای ایجاد رابطهی معرفتی و رابطهی ربوبیت بین انسان و خدا آمدهاند. در بعضی از روایات آمده که خداوند انبیا را به سوی بشر فرستاد تا به شما تأمل در اصل مرگ و زندگی را بیاموزند و راه محبت ورزیدن به خدا را به شما یاد بدهند که چطور خدا را دوست بدارید و چه کار کنید که خدا شما را دوست بدارد. به شما بیاموزند که چگونه در عالم به زندگی و مرگ تأمل کنید و چه کنید که محب و محبوب خدا بشوید و محبت به خلق را به شما بیاموزند به عنوان اینکه اینها بندگان خدا هستند. در آیات و روایات دیگری که در این باب خیلی روایت داریم میگوید خداوند انبیا را فرستاد برای اینکه «لیقوم الناس بالقسط». خداوند انبیا و دین را فرستاد برای اینکه بشریت و مردم اقامهی قسط کنند. یکی از لطایفی که در این آیه هست و مفسرین بزرگ شیعه به آن اشاره کردهاند این است که میگویند اینجا نمیفرماید که انبیا آمدهاند تا خود اقامهی قسط بکنند و ناس و بشریت و مردم تماشاچی باشند و بعد هم که انبیا اقامهی قسط کردند به مردم بگویند حالا شما بر سر سفرهی قسط و عدل بیایید و بنشینید. قرآن میفرماید خداوند پیامبران را فرستاد تا «لیقوم الناس بالقسط». تا خود مردم اقامهی قسط کنند. این یکی از لطایفی است که در این آیه بعضی به آن توجه نکردهاند. چون شما بهتر از من میدانید که قیام به قسط یعنی اقامهی قسط. در این آیه مقیم قسط چه کسی است؟ «ناس». یعنی دین نمیگوید مردم کنار بنشینید و نگاه کنید. انبیا میخواهند خودشان به تنهایی جامعه را اصلاح کنند و اجرای عدالت بکنند. شما فقط بنشینید و نگاه کنید که انبیا چطور جامعه را درست میکنند و بعد به شما هم یک بفرما میزنند و میگویند بفرمایید در جامعهای که ما درست کردیم زندگی کنید و خوش باشید. این نیست بلکه میگوید انبیا پرچمدار و معلم و مربی هستند. جلو راه میافتند و شما هم پشت سر آنها حرکت کنید. اقامهی قسط را باید مردم بکنند. «لیقوم الناس بالقسط» خود مردم باید برای اقامهی قسط تلاش کنند. قسط خودش اقامه نمیشود. جامعهی بر اساس قسط و عدالت در آسمانها ساخته نمیشود که یک مرتبه خدا به پیغمبران بدهد. مثل یک خانهی پیشساخته نیست که همه چیز آن آماده باشد و فقط بیایند آن را نصب کنند. جامعهی مملو از عدالت را در آسمان چهارم و هشتم پیشساخته کنند و خدا به پیامبران بفرماید این جامعه و عدالت پیشساخته را ببر و روی زمین نصب کن تا مردم در آن زندگی کنند. اینطور نیست. انبیا به بشر یاد میدهند که چطور آجر به آجر جامعهی قسط و عدالت را بسازند. بنابراین باید عقل و تجربه را به کار بیندازیم، از علم استفاده کنیم، تلاش و سرمایهگذاری و محاسبه و اندازهگیری و فداکاری کنیم تا جامعه ساخته بشود. جامعه را با فداکاری بسازید و با فداکاری از آن دفاع کنید. آن تعبیری که بنیاسرائیل به حضرت موسی گفتند «اذهب انت و ربک» تو و خدا بروید و بجنگید و حضرت موسی هم گفت اگر میخواهید جامعهی مدینهی فاضله را بسازید بسمالله. گفتند نه. ما همینجا نشستهایم تا تو و خدا بروید و بجنگید و جامعه را درست کنید و بعد هم به ما بگویید تا داخل آن بیاییم و در آن زندگی کنیم. ما این را نداریم. این فرهنگ انبیا نیست. وقتی پیامبر(ص) میگوید انصار من کجاست؟ «من انصار الی الله؟» باید جواب بیاید که «نحن انصار الله». نه اینکه بگویند «اذهب انت و ربک...» این هم یک نکته است. پس یک فلسفهی دیگر از این که انبیا آمدهاند این است که امام باشند و آموزش بدهند و ما را برای اجرای عدالت و مبارزه با ظلم و اقامهی قسط رهبری کنند. خداوند در قرآن قسط و عدالت را جزو فلسفهی بعثت انبیا ذکر میکند و در بعضی از روایات آمده که قرآن کتاب قسط است. خود قرآن کتاب قسط است. قسط و عدالت هم فقط عدالت مادی نیست. فقط عدالت معنوی نیست بلکه هر دوی اینهاست. هم عدالت معنوی فردی است که همان تقوا باشد و هم عدالت اجتماعی است که مردم باید به همهی حقوق سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، معنوی خود برسند و به وظایف خود هم عمل کنند. قسط این است. و اینقدر مسئلهی عدالتخواهی در نظر خدا و ائمه مهم است که در یک آیهای از قرآن خطاب به کسانی که پیامبران را کشتهاند و میخواهد قاتلین انبیا را نفرین بکند در کنار کسانی که انبیا را کشتهاند کسانی را ذکر میکند که عدالتخواهان را کشتهاند. این خیلی آیهی عجیبی است. نفرین به شما کسانی که «یقتلون انبیا...» و بلافاصله بعد از آن میگوید نفرین به کسانی که عدالتخواهان را میکشند. کسانی که عدالتخواهان را میکشند همان کسانی هستند که انبیا را میکشند. فرقی نمیکند. برای اینکه قسط و عدالتخواهی با همدیگر است. حالا آیات و روایات ضرورتها و فوائد را اشاره کرده که اگر من بخواهم همهی آنها را بگویم طول میکشد. حالا یک مورد دیگری که به ذهن میآید همان تعبیری است که حضرت امیر(ع) دارند که خداوند انبیا را فرستاد «یثیروا لهم دفائن العقول...» یعنی حضرت امیر(ع) میگوید در فرهنگ انبیا و توحید الهی از نگاه اسلام دین با عقل نه تنها مشکلی ندارد بلکه دین برای احیای عقل آمده است. عقل گرد و خاک و غبار گرفته و به خواب رفته و دین برای آن آمده است. «یثیروا لهم دفائن العقول...» یعنی این عقلها دفن شدهاند و مثل گنجی میماند که زیر خاک دفن کردهاند. هم خود ما عقل خود را دفن کردهایم و هم علمای فاسد و هم شهوترانی و لهو و لهب و هم جهل این عقل را خاک کردهاند و انبیا آمدهاند که این دفائن عقول بشری را اقامه کنند و دوباره برانگیزند و احیا کنند. پس یکی دیگر از اهداف انبیا مسئلهی احیای عقلانیت است. چه عقلانیت مادی که این هم جزو دین است. عقلانیت مادی همین محاسبهی دو دوتا چهارتاست. مهندسی درست زندگی است. یک کاری کنیم که تولید داشته باشیم و تولید و مصرف ما به هم بخواند و هزینه و فایدهی ما با هم سازگار باشد و طوری نشود که هر وقت کشورهای غربی اداره بکنند مسلمانها از گشنگی بمیرند. الان اکثر کشورهای اسلامی همینطور هستند. یعنی پول نفت را خرج ظاهر میکنیم در حالی که اگر یک وقتی مرزها را به روی کشورهای اسلامی ببندند در عرض ده روز از پا در میآیند. هیچ چیز تولید نمیکنیم. مثلاً نان تولید میکنیم؟ گندم تولید میکنیم؟ صنایع تولید میکنیم؟ چه کار میکنیم؟ یک مقدار نفت داریم که پول آن را میخوریم. حتی آب خوردن را هم باید از خارج وارد کنیم. یعنی کافی است که اراده کنند. وقتی کشورها و حکومتهای اسلامی اینقدر وابسته و ذلیل هستند کافی است آنها اراده کنند. میگویند آب خوردن تو دست من است. غذا و نانی که میخوری در دست من است. تو از خودت چه داری؟ وقتی که امیرالمؤمنین علی(ع) میگوید انبیا آمدهاند تا عقل بشر را برانگیزند که هم شامل عقل مادی و هم عقل ابزاری است همین است. عقلی که باید باشد و به آن عقل معاش میگوییم. همان عقلی که پیامبر اکرم(ص) فرمود «من لا معاش له لا معاداً...» ما در فرهنگ اسلام معاد و معاش را از هم جدا نمیدانیم. نمیگوییم معاش دنیوی است و معاد اخروی است. معاد و معاش باید هر دو باید قدم به سوی خدا و توحید بردارد. اصلاً معاد ما معاش ماست. «الدنیا مزرعة الآخره» در فرهنگ پیامبر اکرم(ص) دنیا و آخرت به هم بیربط نیستند. شما آخرت خود را همین الان میسازی. شما در بازار آخرت خود را میسازی. در خانه آخرت خود را میسازی. سر سفره آخرت خود را میسازی. در فرهنگ اسلام دنیا و آخرت از هم جدا نیستند. «الدنیا مزرعة الآخره» چرا قرآن میفرماید کسانی که در دنیا کور هستند در آخرت هم کور هستند. کور معرفتی را میگوید. میگوید آنهایی که فکر میکنند سر خود را پایین بیندازیم و زندگی بکنیم و بخوریم و بخوابیم و در آن میان یک نمازی هم بخوانیم و حجی هم برویم و خیال میکنند اینها کافی است همینها هستند. کسانی که در دنیا کور هستند بدانند که در آخرت کور برانگیخته میشوند. در دنیا میتوان کوری ظاهری را تحمل کرد اما در آخرت که ابدیت است و پایانی ندارد کوری قابل تحمل و قابل علاج نیست. در یک روایت دیگری که از پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) نقل شده آمده در دنیا همهی ما به شکل آدمیزاد هستیم و مهم آن است که در آخرت شکل آدمیزاد باشیم. چون بسیاری از کسانی که در دنیا صورتاً به شکل انسان هستند در آخرت صورت آنها به شکل سیرت آنهاست و کسانی که چشم برزخی دارند باطن ما را در همین دنیا میبینند ولی خود ما در آخرت باطن خود را میبینیم. آن روایتی که از امام صادق(ع) نقل شده که طرف میگوید در حج و مشغول طواف در بیت بودیم و من خوشحال شدم و گفتم اسلام چقدر عزت پیدا کرده و چقدر حاجی زیاد است امام صادق(ع) فرمود «ما اکثر الضجیج و اقل الحجیج» حاجی کم است و سر و صدا زیاد است. پرسیدم چطور؟ امام صادق(ع) دستش را گرفت و گفت از میان انگشتهای من اینهایی که طواف میکنند را نگاه کن. میگوید از میان دو انگشت امام صادق(ع) نگاه کردم و دیدم اطراف بیتالله الحرام حیوانات میچرخند. میگوید دیدم مسجد الحرام پر از حیوان است و انواع و اقسام حیوانات دور خانهی خدا در حال حرکت هستند و بین آنها تک و توک آدم هست. باید بین اینها بگردی و انسان پیدا کنی. تازه اینهایی که به حج میروند مؤمنین هستند. بقیه که اهل فساد هستند و آخرت را فراموش کردهاند و اهل این چیزها نیستند. آنها به پاریس و لندن میروند و آنجا را طواف میکنند. امام صادق(ع) فرمود «ما اکثر الضجیج و اقل الحجیج» پس در آیات و روایات فلسفههای مختلف آوردهاند که انبیا چرا آمدهاند و ما به انبیا چه نیازی داریم؟ اینها برای احیای عقل و عقلانیت آمدهاند. چه عقل مادی که شما فکر کنید تا جامعهی اسلامی فقیر باشد و دچار نکبت و وابستگی و ذلت و بیسوادی و جهل و عقبافتادگی و تحقیر و اشغال نباشد و چه عقل اخروی که کاری کنیم که در این مسائل رشد کنیم. در بعضی از روایات آمده که انبیا آمدهاند تا حقوق و حدود بشر را به مردم بیاموزد و بگوید شما چه حقوق و چه حدودی دارید. چه چیزهایی حق شماست و باید به دنبال آن باشید و چه کارهایی حد شماست و اگر به آن کار دست بزنید از حوزهی انسانیت خارج شدهاید. پیامبر(ص) روی حق تأکید داشته است. این روایت هم از پیامبر اکرم(ص) نقل شده و هم از امام علی بن موسی الرضا(ع) نقل شده است. یعنی من از این دو بزرگوار دیدهام. روایت است که میگوید «من قتل دون حقه فهو شهید». حقوق بشر را میگوید. حقوق بشری که غرب میگوید با این فرق دارد. حقوق بشر حقیقی به نام حقالناس که در فرهنگ اسلام و انبیا و توحید از اول بوده است. مقدس هم بوده است. شما میبینید از بچگی به ما از حقالناس میگویند. یعنی حقالناس برای ما یک چیز فانتزی و یک بحث روشنفکری و مدرن نیست. از کوچکی در گوش ما میخوانند که دین تو به حقالناس بسته است. ما را از کوچکی طوری از حقالناس میترسانند که بین حقالناس و حقالله فرقی قائل نیست. حالا اینکه ما به آن عمل نمیکنیم یک بحث دیگری است ولی در خانوادههای مؤمن و مسلمان شیعه به ما اینطور گفتهاند. حقالناس یعنی حقوق مردم و حقوق بشر و حقالناس همان حقالله است و فرقی نمیکند و در روایت داریم که خداوند حقالله را مقدمه و ریشهای قرار داد که حقالناس بر همان ریشه بنا شده است. این خیلی جالب است. یعنی منشأ حقوق بشر در فرهنگ اسلامی و در فرهنگ پیامبر(ص) و در فرهنگ اهل بیت(ع) حقالله و وحی و شریعت است و لذا انسانگرایی در فرهنگ اسلام ادامهی توحید و خداپرستی است و بر ضد دین و خداپرستی نیست اما در غرب حقوق بشر با ریشهی سکولاریزه مطرح شد یعنی در فرهنگ غرب گفتند یا حقالناس یا حقالله و اینها با هم جمع نمیشود. گفتند متدینین و کشیشها دائم از خدا میگویند، پس بشر چه؟ پس ما چه؟ دائم از تکلیف میگویید، پس حقوق ما چه میشود؟ مگر ما حقوق نداریم؟ بعد گفتند چه کار کنیم که حقوق بشر و حقالناس و کرامت انسان احیا بشود؟ گفتند تنها راه زدن ریشهی خدا و حقالله و توحید است. انسان یک مزاحم دارد که آن مزاحم شیطان نیست و اتفاقاً خداوند است. خدا مزاحم ما است و شیطان مزاحم ما نیستند. و بعد گفتند بنابراین برای اینکه کرامت انسان احیا بشود و حقوق انسان و حقالناس احیا بشود ما میگوییم حقالله و آخرت و تقوا ضد بشر است. اما در فرهنگ اسلام چه؟ در فرهنگ اسلام در روایت از پیامبر(ص) نقل شده که هر کس حقالناس را رعایت نمیکند حقالله را رعایت نکرده است. یعنی خیال نکنید ما با انجام واجبات عبادی مؤمن هستیم. حالا حقوق بشر و حقوق مردم را رعایت کردیم یا نکردیم مسئلهی دومی است. اصلاً این نیست. در روایاتی که از پیامبر اکرم(ص) نقل شده میگوید اینها مسئلهی دوم نیست بلکه همین مسئله است. این خیلی عجیب است. در جنگ احد که مسلمانها شکست خوردند و اطاعت از پیامبر(ص) نکردند و به دنبال غنیمت و دنیا رفتند و شکست خوردند و بعد از اینکه شکست روشن شد و مسلمانها با جنازهها و مجروحان به مدینه برگشتند، کفار با افتخار داشتند به مکه بر میگشتند و گفتند این در مقابل بدر است و ما یک انتقام تمیزی از شما گرفتیم. وقتی که داشتند بر میگشتند بعضی از آنها گفتند ما ریشهی فتنه را نزدیم. حالا که مسلمانها شکست خوردهاند و ما هم نزدیک مدینه هستیم برویم تا کار را یکسره کنیم و الا اینها بعداً دوباره موی دماق میشوند و دوباره مشکل ایجاد میکنند. دوباره برگشتند تا به داخل مدینه بیایند و خانه به خانه بجنگند و اینها را لت و پار کنند و کسی نماند. آنجا پیامبر(ص) فرمودند بسیج مجدد انجام بشود. اعلام کردند تا برای جنگ مجدد آماده بشوند. در روایات نقل شده که دو شرط قرار داد. این خیلی عجیب است. گفت همهی کسانی که این دو شرط را دارند برای نبرد مجدد آماده بشوند و بقیه نیایند. شرط اول این بود که آنهایی که در خود جنگ احد شرکت نداشتهاند در این نبرد مجدد شرکت نکنند. آنهایی که در درگیری اول آمدند باید مجدد بیایند. در حالی که این از نظر مادی و محاسبات مادی درست نیست. شما باید بگویی اینها شکست خوردهاند و روحیهی آنها خراب است و زخمی هستند و شهید دادیم و حالا باید آدمهای تازه نفس بیایند. ولی ایشان گفت فقط آنهایی بیایند که دفعهی قبل آمدهاند. شرط دوم خیلی عجیب است. گفتند این بار کسانی با من بیایند که هیچ حقالناسی به گردن آنها نباشد. حقالناس به گردن او نباشد و حتی به اندازهی یک دینار مال کسی را نخورده باشد. اگر حقالناس به گردن شماست راضی نیستم که بیایید و اگر بیایید شهید نیستید و نگذاشت بیایند. این هم شرط دوم بود. عین شرطی که امام حسین(ع) صبح عاشورا گذاشت. در روایت داریم شب عاشورا که امام حسین(ع) برای عبادت رفتند و صبح عاشورا یک شرطی برای اصحاب خودشان گذاشتند. در روایات نقل شده که سیدالشهدا(ع) بعد از خطبهی صبح اعلام کردند که یک نفر برود و بین همین چند نفر آدمی که هستند از طرف من اعلام بکند حسین بن علی گفت امروز همهی ما تا ظهر کشته میشویم. هر کس که حقالناس به گردن دارد و مال کسی را خورده و قرضی بر گردن اوست یا گرانفروشی و احتکار و تقلبی کرده و حقالناس به گردن اوست، چه حقالناس اقتصادی و چه حقالناسهای دیگر، همین الان از اردوگاه ما خارج بشود. برای اینکه امام حسین(ع) میدانست اسم کسانی که امروز شهید میشوند تا آخر تاریخ میماند و اینها الگو هستند. تا آخر تاریخ همه از شهدای کربلا میگویند. گفت بین شما یک نفر نباید حقوق بشر و حق مردم بر ضمهی او باشد. بروید. حالا من نمیدانم که آیا کسی هم از آن اردو خارج شد یا خارج نشد. این خیلی عجیب است. اینجا جایی است که برای شما 70 نفر مانده و حالا شرط و شروط هم میگذاری. عوض اینکه دایره را وسیع کنی و بگویی حالا هر کسی هر کاری کرده عیبی ندارد و یک عدهی دیگر هم بیایند میخواهی از این 70 نفر هم عدهای را از اردوگاه بیرون کند. ولی ببینید چه شرطهایی میگذاشتند. این دیدگاه میگوید در فرهنگ اسلامی حقالناس به حقالله چسبیده است را در نظر بگیرید. حالا در غرب که دعوا بین انسان و خداست. بین حقوق بشر و دین و شریعت است. دعوا بر سر کرامت انسان و اطاعت از خداست. بعضیها گفتند اینکه میگویند در برابر خدا سجده کنید، گریه و تضرع بکنید با کرامت انسان سازگار نیست. این تحقیر انسان است. چرا این انبیای دین اینقدر انسان را تحقیر میکند و به انسان میگوید گریه کن، توبه کن، بگو غلط کردم؟ چرا اینها را میگوید؟ چرا انسان را تحقیر میکند؟ این خیال میکند که سجدهی انسان در محضر خدا حقارت انسان است. نمیفهمد که این برای انسان عین کرامت است. از امام سجاد(ع) این تعبیر هست که میفرماید «کفی بی عِزاً اَن اَکونَ لکَ عبدا، و کَفی بی فخراً ان تکونَ لی ربا.» میگوید عزت از این بالاتر نیست که من برای تو باشم. و افتخاری از این بالاتر نیست که تو رب من هستی. آنها گفتند عبد خدا بودن و سجده در برابر یک موجودی که او را نمیبینیم و نمیدانیم کجا هست و چند کیلو وزن دارد و چه کار میکند، ضد کرامت انسان است. گفتیم کرامت انسان در چه هست؟ میگوید کرامت انسان در این است که آزاد باشد و هر کاری که دلش میخواهد انجام بدهد. این کرامت انسان است. اصلاً لیبرالیزم یعنی همین. لیبرالیزم یعنی اباحهگری. معنی لیبرالیزم آزادیخواهی نیست. لیبرالیزم به معنی دقیق کلمه یعنی اباحهگری. یعنی همه چیز مباح است. حرمت و شریعت و نگه داشتن حریم چه هست؟ هر کاری دلم میخواهد میتوانم بکنم و میکنم. کرامت یعنی این. انبیا گفتند این کرامت نیست بلکه حیوانیت است. اولاً تو که رابطهی انسان را با خدا قطع میکنی و جنبهی الوهی انسان را نفی میکنی از کدام کرامت انسانی حرف میزنی؟ انسانی که رابطهی او با خدا قطع شده و عددی نیست و آخرتی ندارد یک موجود دو پا است که 50، 60 سال زندگی میکند. پس با بقیهی حیوانات چه فرقی دارد؟ الا در بدن با الاغ و زرافه و کرم چه فرقی دارد؟ بر الاغ چه فضیلتی دارد؟ تو رابطهی انسان با خدا را قطع میکنی و اسم آن را کرامت میگذاری. حالا انبیا راجع به این چه میگفتند؟ انبیا میگفتند انسان خلیفه الله است. این کرامت است یا تو که میگویی ایشان یک حیوانی مثل بقیهی حیوانات است و فقط یک مقدار از بقیهی حیوانات پیچیدهتر و زرنگتر است. میگویی حیوان ابزارساز است. الان تعریفی که راجع به انسان در کتابهای زیستشناسی میکنند این است که میگویند حیوانی است که روی دو پای خود میایستد. یعنی فرق انسان با بقیهی حیوانات همین قامت اوست. این کرامت است؟ یعنی این تعریفی که شما از انسان کردی کرامت است یا آنکه انبیا آمدند و گفتند انسان خلیفه الله است و به انسان گفتند تو عبد خدا باش طوری بشود که خداوند با چشم تو ببیند، با گوش تو بشوند و با دست تو عمل کند و تو یدالله و عینالله بشوی. کدام از اینها کرامت است؟ شما انسان را از عرش اعلی که خلیفه الله بود و محبوب خدا بود و مخاطب الهی بود به پایین کشیدید و به طویله و اسطبل بردهاید و از کرامت انسانی میگویید؟ کدام کرامت انسانی را میگویید؟ نکتهی بعدی اینکه شما رابطهی انسان با خدا را قطع کردهاید و انسان را یک موجود مادی تعریف کردهای و ادعا داری که به او عزت دادهای چون دیگر بندهی خدا نیست. خب انسانی که بندهی خدا نباشد بندهی چه چیزی است؟ آنهایی که قوی هستند بندهی شیطان و قدرت و شهوت هستند. بندهی نفس و شیطان هستند. آنهایی هم که ضعیف هستند بندهی قویها هستند. اینها بندهی آنها هستند. موقعی که غربیها الجزایر را اشغال کرده بودند مجاهدین الجزایر لا اله الا الله میگفتند. یکی از این روشنفکران فرانسه گفته بود این لا اله الا الله برای خود مسلمانها معنای معنوی دارد اما وقتی که من غربی میشنوم اینها زیر شکنجه کلمهی لا اله الا الله را میگویند، وقتی که پوست و گوشت اینها را با شلاق متلاشی میکنند و اینها کلمهی لا اله الا الله را میگویند من از این کلمه یک مفهوم سیاسی هم میفهمم که او به ما میگوید من نوکر شما نیستم. من عبد شما نیستم. من عبدالله هستم. یعنی اینطور تعبیر میکند و میگوید در هیچ کلمهای به اندازهی لا اله الا الله عزت نیست. لا اله الا الله ذلت انسان نیست بلکه لا اله الا الله عزت انسان است. عزت در برابر پول، عزت در برابر زور، عزت در برابر بقیهی بشر، عزت در برابر شهوت، عزت در برابر قدرت و ثروت، عزت در برابر استعمار، عزت در برابر شیطان درون، عزت در برابر شیطانها برونی است. این عزت است. اگر کسی در برابر خدا عبد نباشد در برابر همه چیز عبد است. این تعبیری است که قول حضرت یوسف در زندان نقل میشود که به هم سلولیهای خود میگوید «اربابٌ متفقرون خیرٌ اَمِ اللهُ الواحِدُ القَهار» یعنی انسان در هر صورت رب دارد، ولی دارد. بحث این نیست که شما بگویی انسان رب و ولی داشته باشد یا نداشته باشد. اصلاً نمیشود که نداشته باشد. بحث این است که ولی و رب تو الله باشد یا «ارباب متفقرون» باشد. بحث این است. ولی تو شیطان باشد یا الله باشد؟ اگر ولایت الله را نپذیری ولایت شیطان و ولایت جنود شیطان را در دنیا پذیرفتهای. عزت این است. در فرهنگ اسلام میگوید حقالناس را نمیتوان از حقالله جدا کرد. حالا در این زمینه روایاتی از پیامبر(ص) اسلام یادداشت کردهام که چند مورد را برای شما میخوانم. ببینید که در فرهنگ اسلام بین خدا و انسان تضاد نیست. انسان زیر سایهی خدا عظمت و کرامت پیدا میکند. من از بحار الانوار نقل میکنم که پیامبر اکرم(ص) فرمود «اَحَب الاَعمالز الی الله عز وجل سرورٌ تدخِلهُ علی مُسلم، یطرد عنهُ جوع او یکشف عنهُ کُربَةً...» اینها خیلی تعابیر بلندی است. اومانیزم اسلامی این است. اومانیزم در غرب به ظاهر اومانیزم است. ظاهر آن انسانگرایی است و در ظاهر احترام به انسان است اما حقیقت همین کارهایی است که الان با انسان در دنیا میکنند. همین کارهایی که با بشریت میکنند. کرامت بشر در چشم اینها همینقدر است. کاری که در افغانستان و عراق و فلسطین و همه جای جهان اسلام میکنند. پیامبر(ص) فرمود «احب الاعمال الی الله...» راه برای نزدیک شدن به خدا، راه برای دوستداشتنی شدن نزد خدا، اگر محبت خدا را میخواهی، اگر میخواهی به خدا نزدیک بشوی این است که به مردم سرور برسانی. مردم را عذاب ندهی. مزاحم مردم نباشی. آنها را اذیت نکنی و گرسنهای را سیر کنی و مشکلی را از کسی حل کنی. یعنی حل مشکل بشر و ادای حقوق بشر راه معراج الی الله میشود. این در فرهنگ اسلام است. در حالی که در فرهنگ غرب و شرق اینگونه نیست. میگوید یا خدا و دین یا انسان و حقوق بشر. حالا اینها میخواهند با این فرهنگ به ما حقوق بشر یاد بدهند. یک جلسهای با بعضی از همین دانشگاهیان غربی و اروپایی داشتیم که انگلیسی بودند و بحث حقوق بشر شد. به آنها گفتم منابع و متون شریعت ما برای 1400 سال پیش است که اجداد شما غربیها عین میمونها روی درختها زندگی میکردند و در آن دوران در جهان اسلام یک امپراطوری زیر دست علی بن ابیطالب بود. چون نصف دنیا زیر دست علی بن ابیطالب بود. حکومت حضرت علی(ع) حکومت یک ده و شهر و روستا و جزیره نبود. حکومت اسلام از شمال آفریقا میآمد تا به آسیای میانه میرسید. یعنی بزرگترین قدرت نظامی، سیاسی، اقتصادی دنیا بود و زمانی که با حضرت امیر(ع) بیعت کردند ایشان در مدینه گفت مردم ببینید که من چگونه وارد حکومت میشوم تا وقتی که از حکومت شما بیرون میروم اگر دیدید اموال من، خانهی من، امکانات من با الان تفاوت کرد بدانید که خائن هستم. «فانا خائن» این جملهی امیرالمؤمنین علی(ع) است. اول حکومت این را گفت. روز اول که آمدند با ایشان بیعت بکنند گفت ببینید که من چگونه وارد حکومت میشوم. من از مدینه میخواهم به کوفه بروم و غیر از این لباس و کفشی که به پا دارم و چیزی که خودم به دست خودم دوختهام هیچ چیز دیگری با خود نمیبرم. اگر وقتی حکومت من تمام شد و بیرون آمدم دیدید چیزی بیش از این در دست من است من خائن هستم. یعنی بر من نظارت کنید. گفتم شما این حرفهای دموکراسی و نظارت بر حکومت را چه زمانی فهمیدید؟ که تازه به آن عمل هم نمیکنید. 1300 سال علی بن ابیطالب اینها را گفته است. در نهجالبلاغه از اینها پر است. علی(ع) در ابتدای حکومت خود به مردم گفت بدون کمک شما نمیتوانم با اینکه من علی هستم. شما هم مسئول هستید و باید کار کنید. علی(ع) گفت «یا ایها الناس اعیونی علی انفسکم...» به من کمک کنید. اگر عدالت میخواهید شما هم مسئول هستید. گاهی لازم میشود بجنگید. گاهی لازم میشود از اموال خود انفاق کنید. گاهی لازم میشود فداکاری کنید. این در دستورات مالیاتی علی(ع) آمده است که فکر میکنم در نهجالبلاغه هم هست و شاید هم در منابع دیگری داده باشم که راجع به شترهای مربوط به زکات که به سمت مرکز میبرند یک دستورالعمل دارند که این را برای او خواندم و گفتم شما از حقوق بشر میگویید و ما از حقوق شتر میگوییم. امیرالمؤمنین علی(ع) به مسئول مالیاتی خود میگوید وقتی این شترها را میآوری با خود نگو راه نزدیکتر است و از یک جای بد آب و هوا بیاور. از جایی بیاورد که آب باشد. از جایی بیاور که سبزتر است. روی اینمقدار بیشتر شترها را راه نبر. شترها را ندوان. شترها را از بچه شترها جدا نکن. شترهای ماده را که میدوشی به اندازهی خوراک بچههایش نگه دار و همهی شیر را ندوش. حالا این حرفها را چه کسی میزند؟ خلیفهی مسلمین که نصف قدرت دنیا زیر دست اوست و حتی فکر شترها و بچه شترهایی است که در حکومت او از یک شهر به شهر دیگر میرود و میخواهد در راه به آنها سخت نگذرد. به فکر شترها هم هست. اسلام این است. قسط و عدالت که میگویند همین است. یا یک روز امام میبینند که دو نفر روی اسب با هم صحبت میکنند و با هم مجادله میکنند. امام آمد و گفت صحبتهای شما طول میکشد؟ گفتند بله. شاید طول بکشد. فرمودند چرا این بالا نشستهاید؟ از روی اسب پایین بیاید. این حیوان لازم نیست در مناظره شرکت کند. از اسب پایین بیایید و با هم صحبت کنید. به نیروهای رزمندهی خود دستور میداد هر جا که رسیدید اول به حیوانات خود برسید. اول آب و غذای آنها را بدهید و بعد خودتان آب و غذا بخورید. ایشان در جنگها دستور میداد وقتی به جایی میروید درختها را قطع نکنید. مزارع را از بین نبرید. نهرها و رودخانهها را خراب نکنید. در روایات ما میگوید «انکم مسئولون حتی عن البقاع و بهائم» به آن بنده خدا گفتم میدانی بقاع یعنی چه؟ ما حقوق بقاع هم داریم و شما تازه دارید از حقوق بشر حرف میزنید. یعنی اشیا و مکانها حقوق دارند. بهائم حقوق دارند. این فرهنگ اسلامی است. بعضی از روایات از پیامبر اکرم(ص) است که من چند مورد از آنها را سریع میخوانم. پیامبر(ص) فرمود «رمن سر المؤمن فقد سرنی، و من سرنی فقد سر الله» یعنی اینقدر به فکر راحتی و حل مشکلات مردم و مشکلات معاش مردم و شاد کردن آنها و رفع غم و مشکلات از دیگران و رسیدگی به دیگران است. از این روایات زیاد است. «مَن ارادَ اَن تُسْتَجابَ دَعْوَتُهُ و اَن تُکشَفَ کُربَتُهُ فَلْیُفَرِّجْ عَن مُعسِر.» «والله لَقضاءُ حاجَةِ المؤمنِ خیرٌ مِن صیامِ شَهرٍ و اِعتِکافِهِ.» اینها گفتههای پیامبر اکرم(ص) است. به «والله» سوگند میخورد. بعد پیامبر(ص) میگوید منتظر نباشید که کسی پیش شما بیاید و کمک بخواهد و سوال کند و بعد به او بگوید. قبل از اینکه از شما سوال بکند مشکلات او را بفهمید و به او کمک کنید. اجازه ندهید تحقیر بشود. اسلام این است. یعنی حتی وقتی کسی از شما چیزی میخواهد اجازه نده تا بگوید مثلاً ببخشید مشکل من این است. حتی اجازه نده همینقدر تحقیر بشود. اینها کرامت نیست؟ کرامت انسان چیست؟ کرامت انسان این است که پیامبر(ص) میگوید «لا یکلف المؤمن اخاه الطلب الیه اِذا عَلِمَ حاجَتَهُ» وقتی میدانی او به تو احتیاج دارد او را مجبور نکن تا از تو بخواهد. اجازه نده از تو بخواهد. قبل از اینکه از تو بخواهد و به همان اندازه تحقیر بشود برو و به او کمک کن. در روایت داریم که خودشان اینطور بودهاند. از امام حسین(ع) نقل شده که یک نفر به درب خانهی حسین(ع) آمد و کمک خواست. امام حسین(ع) درب را که باز کردند فرمودند متأسفانه شرایط من طوری است که الان در خانه چیز زیادی ندارم. ولیکن هر چه در خانه داشتند را به او دادند و بعد فرمودند اگر همهی دنیا و هر چه در دنیا هست را در ازای خواهش تو به تو بدهم کم است. یعنی خواهش یک انسان و آبروی یک انسان در فرهنگ حسین بن علی(ع) و در فرهنگ پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) اینقدر بالاست که امام حسین(ع) میگویند اگر همهی دنیا در دست من بود و من الان به تو میدادم در ازای خواهش و سوالی که تو کردی چیزی نبود. بعد خود آن سائل این را نقل میکند و میگوید اینقدر حسین(ع) از من عذرخواهی کرد و شرمنده بود که من خیال کردم من به او چیزی دادهام. اینقدر پیش من تواضع کرد و عذرخواهی کرد که من فکر کردم من بالا ایستادهام و حسین(ع) پایین ایستاده و من میخواهم به او چیزی بدهم. اینقدر از من عذرخواهی کرد. در فرهنگ امام حسین(ع) آبروی یک انسان اینقدر ارزش دارد و شما میخواهید حقوق بشر و کرامت انسان را به ما بگویید؟ اینها در فرهنگ اسلام قرار دارد. این روایت از امام رضا(ع) نقل شده که یک خراسانی به مدینه و خدمت امام رضا(ع) آمده بودند که از شیعیان بودند. مشکلی داشت و به آنجا آمد تا یک چیزی بگیرد. فکر میکنم راهزن به او زده بود. او به خدمت امام رضا(ع) میآید. خودش نقل میکند و میگوید من به اتاق رفتم و نشستم و خواستم به حضرت بگویم که اگر میشود به من کمکی بکنند. تا میخواستم حرف بزنم امام رضا(ع) یک بحث دیگری را پیش میکشید و اجازه نمیداد من حرفی بزنم. باز من چند دقیقه صبر میکردم و دوباره شروع میکردم و باز حضرت مسئلهی دیگری را میگفت. دیدم ایشان اجازه نمیدهد من حرف بزنم. دو، سه مرتبه خواستم حرف بزنم و امام رضا(ع) جلوی جمع اجازه نداد من حرف بزنم. من بیرون آمدم. به کوچه آمدم و یک مرتبه حضرت کسی را به سراغم فرستاد که او گفت آقا میگویند شما باشید. گفتم من که خواستم چیزی بگویم ولی ایشان اصلاً اجازه نمیدهد من حرف بزنم. خلاصه میگوید من نشستم تا بقیه رفتند. میگوید آمدم تا به داخل بروم که دیدم امام رضا(ع) درب را نیمهباز کرده و از پشت درب با من حرف میزند و من را دعا میکند. یک کیسهی پول هم در دست دارد و با احترام میخواهد به من بدهد. ولی درب را باز نمیکند که من در چشمهای او نگاه بکنم. میگوید حضرت پول را به من داد و دعا کرد و گفت فی امان الله. میگوید رفتم و به خادم حضرت گفتم قضیه چیست؟ خادم گفت اگر ایشان اجازه نداد شما در جلسه حرف بزنی برای این بود که میدانستند تو میخواهی خواهش بکنی. جلوی جمع نمیخواستند تو تحقیر بشوی و بگویی وضع من خراب است و جلب ترحم بکنی. الان هم ایشان درب را باز نکردند برای اینکه مبنای امام رضا(ع) این است که میگویند وقتی به کسی کمک میکنی در چشمان او نگاه نکنید. برای اینکه او احساس حقارت میکند و وقتی شما هم در چشم او نگاه میکنید بیشتر تحقیر میشود. وقتی به کسی کمک میکنید سر شما باید پایین باشد. یعنی شما تواضع کن و بگویید که من حقیر هستم. برای اینکه در فرهنگ علوی و پیامبر(ص) حتی به اندازهی اینکه در چشم یک انسان نگاه کنی و با نگاهت به او حرفی بزنی، این را نمیپذیرد. چون این نگاهها معنی دارد، با نگاه خود با او حرف میزنی و به او میگویی وضع تو خراب است و وضع من خوب است و من میخواهم به تو کمک بکنم و باید حواست باشد. همهی اینها را با نگاه میگویی. او هم که نگاه میکند با نگاه خود میگوید من بدبخت و گرفتار هستم و محتاج تو هستم و خیلی ممنون که به من کمک میکنی. همهی این حرفها را با نگاه به هم میزنید. میگوید وقتی امام رضا(ع) به کسی کمکی میکنند در چشم او نگاه نمیکنند و سرشان را پایین میاندازند. یعنی مواظب هستند که به همان اندازه تحقیر نشود. رابطهی انسان با خدا در فرهنگ پیامبر اکرم(ص) و در فرهنگ اهل بیت(ع) عصمت و طهارت این است. شما ببینید که اگر این ظرایف رعایت بشود جامعه چه میشود. باز از پیامبر اکرم(ص) است که میفرمایند «مَن قضی لاخیه حاجة کنت واقفاً عند میزانه، فَاِن رجَحَ و الا شفعتُ لهم» اگر وضع او درست بود که رد میشود و اگر دیدند وضع اعمال او خراب است چون در دنیا قضا و حاجت دیگران را کرده من شفاعت او را میکنم. من او را رد میکنم. یعنی آنجا ایستادهام برای کسانی که در این دنیا به داد مردم رسیدهاند و مشکلات مردم و انسان را حل کردهاند. از این روایات خیلی زیاد است. از امیرالمؤمنین علی(ع) این روایت رسیده که خیلی روایت قشنگی است. فرمود «ان المسکین رسول اللهِ فمن مَنَعَهُ فَقَدْ مَنَعَ الله و مَنْ اَعْطاهُ فقدْ اَعطی الله» البته مسکین با متکدی فرق میکند. تکدی و گداپروری چیز دیگری است. مسکین یعنی کسانی که تا حدی که میتوانند کار میکنند و یا نمیتوانند و زمینگیر هستند. نمیتواند کار بکند و مشکل دارد. تأکید اسلام روی مسئلهی قسط و عدالت است که این را بگویم و عرضم را ختم بکنم که ما در قرآن و آیات و روایات چقدر تأکید داریم که چند مورد از اینها را میخوانم. در سورهی اعراف و در آیهی 29 اصلاً یک فلسفهی اصلی تمام انبیا و از جمله اسلام را میگوید. «قُل» بگو. در مورد این «قل»هایی که آمده مفسرین تعبیر خوبی دارند. میگویند همهی آیات را پیامبر(ص) باید به مردم بگوید. هر آیهای که نازل میشود را باید بگوید. چه در آیه «قل» را بگوید و چه نگوید. پس چرا در بعضی موارد «قل» را میگوید. بعضی از مفسرین میفرماید این موارد، مواردی است که ممکن است گفتن آن بیشتر درد سر درست کند و مشکلاتی ایجاد بکند و یا احتیاج به تأکید دارد. یعنی یک عدهای به حرف او شک میکنند و قبول نمیکنند. خداوند با تأکید بیشتری به رسولالله میگوید باید این را هم بگویی. یکی از این جاها این است. «قل امر ربی بالقسط.» همان پروردگاری که به نماز و حج و صیام امر میکند به قسط امر میکند. این واجب است. ما فقط نماز و روزه را واجب میدانیم و مثل اینکه بقیهی واجبات را مستحب میدانیم. قسط و عدالتخواهی واجب است. جهاد به اموال واجب است. جهاد به انفس در جایی که لازم شد واجب است. امر به معروف و نهی از منکر واجب است. مثل نماز میماند. بلکه گاهی میتوان گفت اینها مهمتر است. این آیهی کریمه، آیهی 15 سورهی شورا است. «فَلِذلکَ فَادْعُ وَ اسْتَقِمْ کَما اُمِرْتَ و لا تَتَبِعْ اَهْواءَهُم و قُلْ آمَنْتُ بما اَنزَلَ اللهُ مِنْ کِتابٍ و اُمِرْتُ لِاَعدِل بینَکُم» عدالت در کنار «ما انظر الله» است. در آیهی 5 سورهی مبارکهی مائده آمده است «یا ایها الذین آمنوا کونوا قوامین لله شُهَداءَ بِالقِسط» هم در رفتار خود و هم در اجتماع دقت کنید. در آیهی 58 سورهی مبارکهی نسا آمده است «اِنَ اللهَ یَأمُرُکُمْ أنْ تُؤَدوا الأماناتِ الی اهلِها» که در روایات آمده در رأس امانات مسئلهی ولایت و مسئلهی حکومت است. «و اذا حَکَمْتُمْ بَیْنَ الناسِ أنْ تَحْکُمُا بِالعَدل» باز در آیهی 64 سورهی مبارکهی آل عمران میفرماید «قُل یا اَهلَ الکتابِ تَعالَوا الی کَلِمَةٍ سَواءٍ بَیننا و بَینَکُم اَلا نَعبُد الا الله» که در روایات میگوید این «لا نعبدَ الا الله» به معنی «لا نُطیع الا الله» است. «و لا نُشرِکَ بِه شَیئًا...» باز در روایات میگویند این شرک فقط شرکت معرفتی و این شرک که ما چند خدا داریم نیست. میگوید شرکت در اطاعت هم هست. چون اگر از غیر خدا و ضد خدا اطاعت کنی شرک است. «وَ لا یَتَّخِذَ بَعضُنا بَعضًا اَرباباً مِن دونِ الله» ربوبیت را میگوید. ببینید این ربوبیت غیر از الهویت است. این که فرعون میگفت «انا ربکم الاعلی» بعضیها خیال میکنند فرعون میگفته من خالق هستم. «رب» به معنای خالق نیست. فرعون به مردم نمیگفته من خالق شما هستم. خب معلوم است که هیچ دیوانهای این حرف را نمیزند. میگفته «انا ربکم الاعلی» یعنی ربوبیت شما در دست من است. یعنی همه چیز شما اعم از گوشت و خون و پیشرفت شما در دست من است. فرعون ادعای الهویت نکرده است بلکه ادعای ربوبیت کرده است. این ادعای ربوبیت همان تفرعون است. ادعای ربوبیت همین ادعایی است که قدرتها در دنیا میکنند. الان «بوش» میگوید «انا ربکم الاعلی» صهیونیستها میگویند «انا ربکم الاعلی». «بلر» میگوید «انا ربکم الاعلی» و دستنشاندههای اینها در جهان اسلام هم همین را میگویند. بخشی از آخرین خطبه و سخنرانی که از پیامبر اکرم(ص) نقل شده نشان میدهد رابطهی که دین و نبوت و اشرف انبیا با مردم و بشریت چه رابطهای است و حق بشر و حقوق بشر و کرامت انسان چه هست و هم نشان میدهد که پیامبری که حاکم حکومت اسلامی در مدینه است در آخرین صحبت خود با مردم چطور حرف میزند. یعنی هم رابطهی حاکم با مردم است و هم رابطهی پیامبر و دین با بشر است. پیامبر(ص) بلند شدند و فرمودند «ایها الناس من کنتُ...» البته این را اهل سنت یک طور نقل کردهاند و شیعه یک طور دیگری نقل کرده است. اهل سنت چون در مسئلهی عصمت پیامبر تأکیدی ندارند و لذا عبارات را طوری نقل کردهاند که با عصمت پیامبر(ص) منافات پیدا میکند. مثلاً در روایات اهل سنت این است که پیامبر(ص) گفته «من کنتُ شَتَمْتُ لَهُ عِرضا، و من کُنتُ جَلَدْتُ لَهُ ظَهْرا فَهذی ظَهْری فَهذا عِرضی» شیعه اینطور نقل نکرده است. چون شیعه معتقد است پیامبر(ص) نه هتک حرمت کسی را کرد و نه حرز آبروی کسی را به باد داد و نه به کسی تازیانهی نفس زد. شیعه نقل میکند که پیامبر(ص) فرمود هر کس حقی به گردن من دارد که من آن را از یاد بردهام و یا ادا نشده است، هر کس حقی به گردن من دارد که گمان میکند این حق بر گردن من است بلند شود و بگوید. بعد به مردم فرمودند یا من را ببخشید و عفو کنید و یا قصاص کنید و جبران کنید. آنجا داریم که مردم با صدای بلند گریه کردند و فقط یک پیرمردی بلند شد. فرمود «اَخَذتُ له مالا فهذا مالی؛ فلیأخذ منه» گفت «اِنی اَخشی الشَحناءَ مِن قِبَلِ، اَلا وَ اِنَ الشَحناءَ لَیسَتْ مِنْ طَبعی و لا مِن شأنی ، الا و انَ اَحَبَّکُم الی من اخَذَ حقا ان کانَ لهط، اَوْ حَلَّلَنی فَلَقِیتُ اللهَ و اَنا طَیَّبُ النَّفسِ، الا و اِنی لا اَرَی ذلکَ مُغْنِیاً عَنی حتی اَقومَ فیکُمْ مِرارا» پیامبر(ص) چند بار این را تکرار کرد و گفت اینقدر تکرار میکنم که یک نفر بلند بشود و چیزی بگوید. فرمود آیا حقی از کسی به گردن من باقی است؟ آیا کسی فکر میکند من به او اهانتی کردهام؟ آیا کسی فکر میکند مالی از او در اختیار من است یا من وظایف مالی خودم را به عنوان حکومت و بیتالمال در برابر شما انجام ندادهام؟ هر کسی اعتراضی دارد به من بگوید و یا ببخشد و یا جبران و قصاص کند که من دارم به لقای حق میروم. اینجا داریم که مردم از زن و مرد گریه کردند و فقط یک پیرمردی بلند شد و گفت بله من حقی به گردن شما دارم. فرمودند آن حق چیست؟ گفت یک روز شما سوار شتر بودی و من هم همینطور، شترهای ما در کنار هم قرار گرفت و شما حرکت کردی تازیانهی شما به پشت من خورد و این از همان زمان در دل من مانده است. پیامبر(ص) فرمودند میبخشی یا قصاص میخواهی؟ گفت قصاص میخواهم. مردم گریه میکردند و زیر لب میگفتند مثلاً اینقدر شعور نداری که میخواهی پیامبر(ص) را قصاص کنی. همهمه در جمعیت بلند شد و همه سر و صدا کردند و پیامبر(ص) فرمود حق دارد. بعد فرمودند کدام تازیانه بود؟ چون پیامبر(ص) چند تازیانه داشت. گفت این بود. گفت آن تازیانه در خانه است. کسی برود و بیاورد. با همان تازیانهای که میگوید به او زدهام باید به من بزند. اینجا در بعضی از روایات نقل شده که «مقداد» و در بعضی دیگر از روایات نقل شده «بلال» به خانهی فاطمه رفت و به حضرت زهرا(س) میگوید پدرت گفته تازیانهی من را بده. حضرت فاطمهی زهرا(س) میگویند برای چه؟ مگر جهادی در پیش است؟ میگوید نه. کسی میخواهد پدرت را بزند. فاطمه(س) گفت کسی میخواهد رسولالله را بزند؟ گفت بله. ایشان فرمود چه کسی اینقدر بیرحم است که میخواهد پیامبر خدا را بزند. گفت خود رسولالله گفته است و کسی میخواهد او را قصاص کند. اینجا داریم که فاطمه(س) در حالی که گریه میکرد تازیانه را آورد و گفت چطور دلش میآید با این تازیانه رسول خدا را بزند؟ بعد مقداد یا بلال میگوید فاطمه(س) به من گفت مگر حسن و حسین آنجا نیستند؟ اگر میشود به آن آقا بگو به جای رسولالله حسن و حسین را بزند. بعد او میگوید اتفاقاً خود حسن و حسین به این مرد گفتهاند. حسن و حسین در آن زمان 7، 8 سال داشتند. میگوید خود حسن و حسین به این آقا گفتهاند که میشود به جای رسولالله ما را بزنی؟ ما پسرهای او هستیم. اگر میشود ما را بزن و آن مرد گفت نه، من باید خود ایشان را بزنم. پیامبر(ص) هم گفت بله، خود من را باید بزند. آنجا داریم فاطمه(س) در حالی که اشک میریخت تازیانه را آورد و به بلال یا مقداد داد و او هم تازیانه را آورد و در حضور جمع به آن پیرمرد داد. او گفت وقتی شما زدی پشت و پهلوی من لخت بود ولی به تن شما لباس است. پیامبر(ص)، اشرف انبیا، خاتم انبیا و حاکم دینی، کسی که وقتی وضو میگرفت آب وضوی او را روی هوا برای تبرک میقاپیدند. آن زمان این وهابیها نبودند که بگویند حرام است و شرک است. آب وضوی پیامبر(ص) را برای تبرک روی هوا میگرفتند. یک چنین کسی در این شرایط پیراهن خود را کنار میزند و شانهی خود را لخت کرد و گفت بزن. آن پیرمرد آمد و کتف پیامبر(ص) را بوسید و گفت من میخواستم شانهی شما را ببوسم. این فرهنگی بوده که اسلام و پیامبر اکرم(ص) و اهل بیت(ع) آورده است. رابطهی انسان با خدا، رابطهی عقل با دین، رابطهی عدالت با دین، فرهنگی است که اینها آوردهاند و امیدوار هستیم که ما لیاقت و شایستگی این مطالب را داشته باشیم.
هشتگهای موضوعی