تیر 1382

معنویت سکولار، اخلاق سکولار

دانشگاه فردوسی مشهد - نشست دانشجویی

بسم‌الله الرحمن الرحیم

ما چهار اشکال اصلی داریم. یعنی از چهار موضع و زاویه چهار سوال طرح می‌کنیم. چهار مسئله داریم. باید به این چهار سوال اندیشید. اشکالات ما در این چهار حوزه است. یک، این قدرت و ثروت و علم که امروز در اروپای غربی و آمریکا به خصوص در 5، 6 کشور انباشته شده از کجا آمده است؟ این اشکال اول ما است که از کجا آورده‌ای؟ آیا این قدرت و ثروت که بخش اعظم قدرت و ثروت دنیا الان در 6، 7 کشور و در رأس آن آمریکا متمرکز شده واقعاً محصول تلاش شرافتمندانه و انسانی خود شما بوده است؟ چه مقدار از آن محصول تلاش شرافتمندانه و انسانی خود شماست؟ آن‌ها گوارای شما باشد. هر ملتی تلاش می‌کند و به نتیجه می‌رسد. چه مقدار محصول غصب حقوق سایر بشریت و ستم بر آن‌ها و استعمار و غارت ملت‌های آسیایی و آفریقایی و آمریکای لاتین در 300 سال گذشته بوده است؟ اولین سوال ما در این دادگاه خطاب به تمدن کنونی غرب این است که این قدرت و ثروت و علم متمرکز را از کجا آورده‌اید؟ همه‌ی این‌ها برای خود شماست و محصول تلاش شماست یا بخش اعظم آن با خون انسان‌های محروم و منابع زیرزمینی و روزمینی سایر ملل جهان و بشریت در ظرف این 300، 400 اخیر به دست آمده است؟ کجای دنیا بوده که شما در این سیصد سال اخیر لشکرکشی نکرده باشید؟ جنگ به راه نینداخته باشید؟ برده نگرفته باشید؟ منابع زیرزمینی آن‌ها از نفت تا غیر از نفت را غارت نکرده باشید؟ معلوم است که اگر کسی الان به 6، 7 شهر اصلی برود که عروس‌های شهرهای دنیا هستند لذت می‌برد. این همه امکانات، این همه زیبایی، این همه تجمل، ولی کسی نمی‌پرسد این‌ها را از کجا آوردید؟ مگر اروپا و آمریکا و اروپای غربی 300 سال پیش به این شکل بوده است؟ این سوال اول است که از کجا آورده‌ای؟ سوال دوم این است که در کجا مصرف می‌کنید. حالا این علم و قدرت و ثروت که علائم اصلی یک تمدن شکوفا هستند و ما هم حسود و بخیل نیستیم و اتفاقاً باید استفاده کنیم و وقتی ضعیف‌تر هستی باید شاگردی کنی. حالا این‌ها را چطور مصرف می‌کنید؟ علیه بشریت یا در خدمت بشریت استفاده می‌کنید؟ آیا در خدمت یک اقلیت فاسد در غرب و مافیای سرمایه‌داری صهیونیستی که بر غرب و بر جهان حاکم است استفاده می‌کنید یا در خدمت بشریت استفاده می‌کنید؟ چطور مصرف می‌کنید؟ چرا یک اقلیت سیر و یک اکثریت گرسنه در جهان و چرا غارت هست؟ این سوال اول است. سوال دوم این‌که چرا از این قدرت و ثروت و علم که در اختیار را دارید به این شکل استفاده می‌کنید؟ چرا علیه بشریت استفاده می‌کنید؟ چرا بیشترین سرمایه‌ها و نیروی علم و ثروت و قدرت در خدمت مواد مخدر و مفاسد اخلافی و لشکرکشی و اشغال کشورهای دیگر و تهاجم به اخلاق و انسانیت است؟ چرا به این شکل مصرف می‌کنید؟ پس سوال دوم این بود که کجا مصرف می‌کنی؟ سوال این است که چطور مصرف می‌کنی؟ حالا این‌که در چه مسیری و با چه هدفی مصرف می‌کنی یک بحث است، نحوه‌ی استفاده و چگونگی استفاده یک بحث دیگر است. شما که طبیعت را مصرف و استثمار می‌کنید که ما ذاتاً با این هم مشکلی نداریم چرا مصرفانه عمل می‌کنید و چرا زیاده‌روی می‌کنید؟ چرا در استثمار طبیعت حد اعتدال را رعایت نمی‌کنید؟ همه‌ی این‌ها خصلت‌های سرمایه‌داری غرب است. چرا اصراف و تبزیر است؟ چرا صدها برابر نیاز حقیقی خود نیازهای کاذب که ناشی از ولع سرمایه‌داری و زیاده‌خواهی و حرص حیوانی است را مصرف می‌کنید؟ چرا نیاز طبیعت و ظرفیت طبیعت را رعایت نمی‌کنید؟ چرا به فکر آیندگان نیستید؟ چرا به فکر محیط زیست نیستید؟ و اشکال چهارم که به نظر خیلی‌ها نمی‌آید ولی به نظر من از همه مهم‌تر و زیربنایی‌تر است اشکالی است که بیشتر جنبه‌ی کلامی دارد. از جهان و طبیعت استفاده بکنید، باید استفاده کرد. خداوند منابع زمین را برای استخراج آفریده است و باید کار کرد. اما سوال این است که چرا از جهان و طبیعت با اسم اسطوره‌زدایی تقدس‌زدایی می‌کنید؟ چرا مثل حیوانات بعد از حذف خدا و معنویت به سراغ طبیعت می‌آیید؟ این حتی بدتر از حیوانات است. چرا جهان و طبیعت را نعمت خدا نمی‌دانید؟ نه لفظاً شکر می‌گویید و نه قلباً شکر می‌کنید و نه عملاً شکر می‌کنید. در روایت می‌گویند شکر نعمت استفاده‌ی درست از نعمات است. این‌که بگویم الهی شکر که به من پول دادی، الهی شکر که به من دانش دادی، الهی شکر که به من زیبایی و نعمت و آبرو دادی، این را بگویی و بعد از همه‌ی این‌ها علیه بقیه استفاده بکنی. این که شکر نیست. شکر عملی یعنی از نعمت‌هایی که داری استفاده‌ی درست بکنی. چرا شکر نمی‌کنید؟ چرا پشت به خدا بر سر سفره‌ی طبیعت می‌نشینید؟ چرا سر سفره‌ی طبیعت می‌نشینی و بسم‌الله نمی‌گویید؟ چرا خودتان را مالک حقیقی و ذاتی عالم طبیعت می‌دانید؟ چرا فکر می‌کنید طبیعت مثل یک فاحشه‌ای است که باید آن را تملک کرد و خودتان را مثل یک حیوانی ببینید که برای تملک کردن آمده است؟ چرا گاهی با طبیعت و جهان به این شکل روبرو می‌شوید؟ چرا دنیا و طبیعت و امکانات آن را امانت خدا نمی‌بینید؟ چرا طبیعت و دنیا را اصیل و مستقل می‌دانید و آن را نه مزرعه‌ی آخرت و نه سفره‌ای که خدا برای بشر پهن کرد؟ بنابراین ببینید پروژه‌ی تمدن اسلامی در هر چهار مرحله‌ای که گفتم با تمدن سکولار مشکل دارد. ما در هر چهار مرحله مشکل و اختلاف داریم. باید یک جایی باشد که در سطح جهان مناظره کنیم. به علاوه در علوم انسانی و علوم عقلی بر سر گزاره‌های انسان‌شناختی یعنی بر سر توصیفی که از انسان کردید و در نتیجه توصیه‌هایی که در این علوم به انسان می‌کنید هم مشکل داریم که البته ریشه‌ی آن هم همین مسائلی است که عرض کردم و به این معناست که جامعه‌شناسی، روانشناسی، علوم تربیت، اقتصاد به صورت سکولار و دینی معنی دارد. لذا اقتصاد و جامعه‌شناسی و روانشناسی و علوم تربیتی واقعاً اسلامی و غیر اسلامی دارد. هم در مبدأ و هم در غایت و هم در بسیاری از گزاره‌های آن اختلاف است. این با گزاره‌های شیمی و فیزیک و هندسه فرق می‌کند. اشکالات اصلی متفکران الهی و مسلمان به هژمونی تمدن غرب این است که چرا مشرکانه و ملحدانه به سراغ طبیعت آمدید و نه موحدانه و شاکرانه و چرا مصرفانه می‌آیید و نه عادلانه و معتدل و چرا حق خدا را در طبیعت رعایت نمی‌کنید و همین‌طور حقوق دیگران و حقوق بشر و حقوق آیندگان و حقوق ملت‌های دیگر و حقوق طبیعت را رعایت نمی‌کنید؟ اشکال اینجاست. چرا طبیعت را جامد می‌پندارید و همه‌ی پدیده‌ها را معنویت‌زدایی و بی‌معنا می‌کنید؟ سکولاریزم همین‌هاست. تمدن سکولار، علم سکولار، سیاست و قدرت سکولار همین است که ویژگی‌ الهی و مقدس کائنات را حذف کنی و همه چیز را دنیوی ببینی. فقط ماده را ببینی و غایت و شعوری در پس این ماده نبینی. اگر شما می‌بینید این‌ها می‌گویند اخلاق و ارزش و دین نسبی و مشکوک و مسائل شخصی است به این علت است که ماتریالیست هستند. کسی که فقط ماتریال را می‌فهمد و فقط ماده را می‌فهمد، هر چه شما از اخلاق و دین و عدالت بگویی، می‌گوید این‌ها کجاست؟ من که این‌ها را لمس نمی‌کنم. لذا می‌گوید این‌ها چیزهای من‌درآوردی است و به سلیقه‌ی خودت مربوط است. این‌که می‌گوید حساب دین از سیاست و حکومت جداست، حساب اخلاق از اقتصاد جداست، حساب معنویت از علم جداست، حساب دانش از ارزش جداست همین ریشه‌ها را دارد. تفکیک دانش از ارزش تفکیک سکولاریستی دارد. همین ریشه‌ها را دارد. ولی در چیزهایی که مربوط به ماده و مادیات بشود این‌ها خیلی خشن هستند. اصلاً این‌ها می‌گویند آن چیزی علمی است که از نگاه پوزیتیویستی و تجربی به عنوان یک ماده بتوان آن را محاسبه کرد و الا علمی نیست. عینی و واقعی نیست. لذا به آدم‌هایی که به دنبال ارزش و عدالت و اخلاق هستند می‌گویند باید واقع‌بین باشی. این‌که می‌گویند واقع‌بین باش یعنی ارزش و عدالت واقعیت نیست. یعنی چیزهایی که تو شعار آن را می‌دهی واقعیت نیست. واقع‌بین باش. واقع‌بین باش یعنی همین طبیعت و آخور را ببین. می‌گویند تا چه زمانی منافع ما فدای ایدئولوژی ما بشود؟ یه سری هستند که به این شکل حرف می‌زنند و می‌گویند چرا منافع ملی را فدای ایدئولوژی می‌کنید؟ این خیال می‌کند منافع یعنی همان چیزی که می‌توان چرتکه انداخت و ایدئولوژی مربوط به اخلاق و ارزش‌ها و عدالت و عقل می‌شود و این‌ها واقعی نیست. این که می‌گوید منافع خود را فدای ایدئولوژی خود نکنید و می‌گوید انسانیت انسان به عقیده‌ی او نیست و بلکه به همین بدن اوست، درست بر خلاف انبیا است که آمدند تا به ما همین را بگویند. آمدند تا بگویند شما خیال نکنید آدم هستید. به همه‌ی ما و شما گفتند وقتی شما به دنیا می‌آیید انسان بالفعل نیستید بلکه انسان بالقوه هستید. همه‌ی ما حیوان بالفعل و انسان بالقوه هستیم. یعنی وقتی به دنیا می‌آییم همه‌ی ما حیوان هستیم ولی ظرفیت و استعداد انسان شدن را داریم. فطرت و عقل و تعالیم انبیا می‌آید تا با تعلیم و تربیت کاری کند که ما انسان بشویم. این با کمک خود ماست. این که گفته‌اند انسان اشرف مخلوقات است در مورد انسان بالقوه نگفته‌اند. به انسان بالفعل می‌گویند اشرف مخلوقات است. و الا انسان بالقوه که حیوان بالفعل است که خیلی از ما این‌طور هستیم کجا اشرف مخلوقات است. ما کجا از این حیواناتی که در جنگل‌ها و بیابان‌ها هستند شریف‌تر هستیم؟ چه کسی گفته ما از آن‌ها شریف‌تر هستیم؟ می‌گویند آن‌ها را برای ما آفریده‌اند. چه کسی این را گفته است؟ باید ما را برای آن‌ها بیافرینند. بنابراین مسئله‌ی اصلی باید روشن بشود که اختلاف علم سکولار یا علم دینی یا تمدن سکولار و دینی و تکنولوژی در خدمت اهداف سکولاریستی یا دینی کجاست و در این تفکر که کمیت‌زدگی و حس‌پرستی به وجود می‌آید و نتیجه‌ی آن همین‌هایی می‌شود که عرض می‌کنم که اگر یادداشت بکنید بد نیست. نتیجه‌ی کمیت‌زدگی و حس‌پرستی و به اصطلاح همین پوزیتیویزم که نقطه‌ی شروع سکولاریزم معرفتی است و در واقع امروز نقطه‌ی کانونی سکولاریزم معرفت در دنیا است و روح حاکم بر تمدن و فرهنگ غرب امروز است و نتیجه‌ی آن هم این‌ همه فاصله‌های طبقاتی در دنیاست. این همه بیچارگی‌ها و جنگ و خشونت و سلاح‌های میکروبی و شیمیایی و هسته‌ای و مواد مخدر و فسادهای اخلاقی است. من در دوره‌های قبل گفتم که همه‌ی فسادهای اخلاقی که امروز هست همیشه بوده است و اختراع امروز نیست. همه‌ی مفاسد اخلاقی همیشه بوده است منتها قبلاً این‌ها را مخفی می‌کردند. یعنی وقتی ما انسان‌ها فساد می‌کردیم این کار را مخفیانه می‌کردیم. قایم می‌شدیم تا ما را کسی نبیند. بعد هم که علنی می‌شد ما هاشا می‌کردیم و می‌گفتیم نه یا می‌گفتیم اشتباه کردم و من نبوده‌ام. اما این‌ها وقیح‌ترین اعمال را به طور علنی و در روز روشن بالای سن انجام می‌دهند و آن‌ را تئوریزه می‌کنند و به آن افتخار می‌کنند و می‌گویند ما این هستیم. تفاوت این است. مثلاً در تمام تاریخ شرق و غرب دنیا همیشه این بوده است. این برای خیلی قبل نیست بلکه در همین 60، 70 سال پیش بیماری‌های انحرافات جنسی و هم‌جنس‌گرایی یک بیماری و یک جرم و یک فساد بین بود. در خود غرب اگر می‌خواستند به کسی فحش بدهند یک فحش همین بود که تو فلان هستی. ولی امروز رسماً N.G.O تشکیل می‌دهند. مدافع حقوق بشر و وکیل دارند. به مجلس وکیل می‌فرستند. در پارلمان‌های غرب فراکسیون دارند و این‌ها جزو حقوق بشر شناخته می‌شود. پایان‌نامه می‌نویسند، کتابخانه دارند، تز می‌نویسند، کرسی‌های تدریس دانشگاهی رسمی دارند، میتینگ می‌گذارند. فرق این است. یکی از بزرگ‌ترین تظاهرات‌های تاریخ‌ آمریکا تظاهرات همین‌ها است. یعنی وقتی این‌ها به خیابان‌ها می‌آیند دولتمردان حساب کار خودشان را می‌کنند. یعنی این‌قدر زیاد و وقیح و رسمی هستند. یعنی همیشه فساد بود ولی همیشه مخفی می‌شد اما حالا آن را علنی می‌کنند و به آن افتخار هم می‌کنند. می‌گویند ما این هستیم و کسانی که ما را قبول ندارند دچار فوبیا هستند. می‌گویند آن‌ها بیمار هستند و می‌ترسند و روانی هستند. تمدن سکولار با بشر این کار را می‌کند و کرده است. نتیجه‌ی این کمیت‌زدگی و حس‌پرستی این‌هاست. اصالت لذت در اخلاق، اصالت یوتیلیتی و سود در علوم انسانی که معطوف به قدرت و ثروت است. اصالت قدرت در سیاست، اصالت زر و سرمایه، اصالت پول در اقتصاد، اصالت تجربه در معرفت و علم است، اصالتِ من که اسم آن را اصالت فرد و اندویدوالیزم می‌گذارند ولی واقعیت آن اگوایزم یعنی خودمحوری و خودخواهی و خودپرستی است که می‌گویند من مرکز عالم هستم و کسی که به نفع من باشد و به من لذت بدهد به همان میزان که به من لذت می‌دهد خوب و خیر است و من آن را به رسمیت می‌شناسم و یک ارزش است و آن کسی که بر خلاف من باشد ضد ارزش است و لذا می‌گویند ارزش‌ها فردی هستند چون بستگی به لذت فرد دارد و به تجربه و سود و لذت او بستگی دارد. خودمحوری و اصالت فرد حتی در دین هم هست. حتی دینی که این‌ها قبول می‌کنند. معنویت و اخلاق و دینی که قبول می‌کنند آن دین و اخلاق و معنویتی است که به من خدمت محسوس و لذت تجربی بدهد و لذا شما ببینید در جامعه‌شناسی دینی یا روانشناسی دین در غرب امروز وقتی از دین بحث می‌کنند می‌گویند وحی و پیامبر و خدا که حرف بیخود است. چون این‌ها پوزیتیویستی نیست. بعد یک عده از آن‌ها می‌گویند چون سود تجربی و مادی و محسوس ندارد مزخرف است. این‌ها برای دوران سنت است و ما در دوران مدرن هستیم. یک عده از آن‌ها مقدار تأمل کردند و گفتند درست است که کفه‌ی دینداری و ایمان و معنویت از کفه‌ی دلار پایین‌تر است، یعنی اگر در یک کفه معنویت بگذاری و در کفه‌ی دیگر دلار بگذاری کفه‌ی معنویت به هوا می‌رود چون در آن چیزی نیست ولی یک محاسبه‌ای کردند و گفتند درست است که دین حقیقت ندارد و برای دوران سنت است ولی می‌تواند یک فایده‌ای داشته باشد. مگر ملاک ارزش‌گذاری ما فایده و سود نیست؟ دین هم یک فایده‌ای دارد. دین حقیقت ندارد ولی می‌تواند یک فایده‌ای داشته باشد. مثلاً من اگر خیال کنم واقعاً خدا و حساب و کتابی و فرشته و جهنمی هست و جامعه‌ای که خیال کند این‌ها هست کم‌تر از دیوار همدیگر بالا می‌روند. کم‌تر دزدی می‌کنند. لذا هزینه‌ی پلیس و دادگاه و زندان آن پایین می‌آید. پس از این نظر فایده دارد. بنابراین از این نظر خوب است و باید باشد. در حوزه‌ی روانشناسی دین می‌گوید کسی که این‌قدر احمق است که خیال می‌کند در این عالم فرشته و ملائک الله هستند و تک تک اعمال ما ثبت می‌شود و ما در محضر خدا هستیم کم هستند ولی بالاخره اگر کسی باور کرد که در محضر خدا هست و در این عالم تقدیری هست و حساب و کتابی هست و تو به خودت وا گذاشته نشده‌ای یک مقدار آرامش پیدا می‌کند. بالاخره آرامش یک نوع لذت تجربی است. ولو تجربه‌ی مادی نباشد اما تجربه‌ی درونی که هست. لذا عرفان و معنویت و دین را به عنوان این‌که یک تجربه‌ی باطنی و یک تجربه‌ی روانی و شخصی است که فوایدی دارد را قبول می‌کنند. الهیات سکولار به این شکل شروع می‌شود. این‌طور نیست که به وحی به عنوان یک مبدأ و به عنوان یک مبدأ مشروعیت بکنند. در حوزه‌ی نظر یک معرفت حقیقت و دارای ما به ازاری عینی در عالم و در حوزه‌ی عمل منشأ مشروعیت نمی‌دانند و این را قبول ندارند که دین بیاید حقوق و تکالیف ما را تعریف و تنظیم بکند. این‌ها را قبول ندارند و می‌گویند دین به حقوق بشر و زندگی و دنیا و عدالت و حکومت نباید کاری داشته باشد. این درست بر خلاف آن است که قرآن می‌گوید انبیا برای کمک به بشریت برای اقامه‌ی قسط و اجرای عدالت آمده‌اند. چطور انبیا و دین آمده کمک تا عدالت و قسط اجرا بشود و بعد بگویی این دین با سیاست و اقتصاد کاری ندارد ولی می‌خواهد عدالت و قسط اجرا بشود. چطور می‌شود؟ مگر قسط و عدالت جدای از اقتصاد و سیاست است؟ قسط و عدالت همین عدالت سیاسی و عدالت اقتصادی و قضایی است. بنابراین چطور امکان دارد دین با اقتصاد و سیاست بی‌ربط باشد؟ بله، آن دینی که این‌ها می‌گویند با همه چیز بی‌ارتباط است. فقط کار حشیش و مواد مخدر را می‌کند برای این‌که به آدم‌های ساده‌لوح آرامش بدهد و در جامعه کار یک پلیس مخفی را می‌کند تا یک مقداری جرم در جامعه کم‌تر بشود. بنابراین دین را به عنوان یک پلیس مخفی اجتماعی و یک پلیس درونی اجتماعی در حوزه‌ی جامعه‌شناسی و به عنوان یک مخدر و آرامبخش و یک قرص اعصاب و یک والیوم قوی در حوزه‌ی روانشناسی به رسمیت می‌شناسند. و الا شنیده‌اید که می‌گویند ما از دین معنویت و اخلاق آن را قبول داریم. حرف‌های عرفانی و ظاهراً عرفانی هم می‌زنند و یک آدم ساده‌لوح هم خیال می‌کند این‌ها عارف هستند و می‌گوید چقدر شعر و عرفان می‌دانند و چطور می‌شود لاییک باشند. حواس این‌ها نیست که این معنویت و اخلاق، معنویت و اخلاق و الهیات سکولار است. و الا می‌گوید ما بخش معرفتی دین را قبول نداریم. غرب جدید الان این را می‌گوید. غرب پوزیتیویستی این را می‌گوید. می‌گوید ما چیزی به نام عقائد حق معارف، جهان‌بینی که در آن توحید و معاد و نبوت وجود دارد را قبول نداریم. دین را نوعی معرفت نمی‌دانیم و برای آن حجت معرفتی قائل نیستیم که دین به راستی یک نوع آگاهی‌ آورده باشد. پس ما معارف دین را قبول نداریم. می‌گویند دین یک سری جزمیات است و می‌گویند ما از دین یک سری کلام و جزمیات و مجادله‌های عقیدتی را نمی‌خواهیم و آن‌ها را کنار می‌گذاریم چون برای مدرسه‌ها است. تا این‌جا دین منهای عقاید و معارف شد. از آن طرف هم می‌گویند دین در حوزه‌ی اقتصاد و سیاست و حقوق بشر نباید دخالت بکند. لذا می‌گویند احکام و شریعت و قوانین دین و به خصوص قوانین اجتماعی دین در حوزه‌ی سیاست و اقتصاد و حقوق را هم قبول نداریم. پس این‌جا هم دین منهای شریعت شد. پس یکی دین منهای عقاید و معرفت است که می‌گویند عقاید و معارف خیلی مهم نیست و اصل این است که دل تو پاک باشد و اهل تجربه‌ی باطنی باش و چه فرقی می‌کند که بودایی یا مسلمان یا بت‌پرست یا خداپرست باشی. نباید در این مسائل خیلی عقاید را دخالت بدهید چون اصلاً این‌ها را قبول ندارند. اسلام و دین را منهای عقاید آن می‌خواهند. از این طرف هم دین را منهای احکام و شریعت و فقه می‌خواهند. حالا از دین چه می‌ماند؟ دینی که گفتی مبادی فکری آن جزمیات است و گفتی هر کسی می‌تواند هر تفسیری داشته باشد و هر قرائتی داشته باشد و همه‌ی قرائت‌ها درست است و اصلاً معارف دینی نسبی هستند و ما هیچ عقیده‌ای نداریم که ضروری و قطعی و ثابت و محکمات اسلام باشد و باید این‌ها را کنار بگذاریم. خب پس سر و ته اسلام را می‌زنند. از این طرف هم می‌گویند احکام و قوانین سیاسی و اجتماعی و فقه و حکومت دینی مزخرف است. بعد می‌گویند ما از دین اخلاق اجتماعی را قبول داریم، معنویت فردی دین را هم قبول داریم و اصل دین هم اخلاق و معنویت آن است. می‌گوییم مگر معنویت و اخلاق اسلام از معارف و عقاید آن و از قوانین و احکام آن جداست؟ اصلاً این‌ها سه ضلع یک مثلث هستند و روی هم سوار شده‌اند. آن معنویت و عرفان و اخلاقی که اسلام می‌گوید بدون معارف و عقاید یعنی بدون توحید و معاد و عقاید جهان‌بینی آن اصلاً اثبات نمی‌شود. اصلاً مبنای تئوریک دین همان‌هایی است که شما می‌گویید مشکوک و نسبی است و خیلی هم لازم نیست. قوانین اجتماعی و سیاسی و اقتصادی آن هم به همین عرفان و اخلاق و معنویت آن مربوط است. اصلاً می‌دانید قوانین اجتماعی اسلام برای چه آمده است؟ آمده برای این‌که همان معنویت و اخلاق را نهادینه کند. یعنی به آن تحقق عینی بدهد. اگر شریعت و احکام عملی دین نباشد ارزش‌ها در حد شعار و سخنرانی باقی می‌ماند. مگر همین الان «بوش» و «شارون» این‌ها را نمی‌گویند؟ مگر در سخنرانی‌های خود یک عالمه حرف‌های اخلاقی نمی‌زنند؟ اگر کسی گفت من اخلاق و معنویت را بدون توحید و عقاید الهی قبول دارم و اگر کسی گفت وحی را قبول ندارم اما اخلاق و معنویت را قبول دارم و اگر کسی گفت اخلاق و معنویت را بدون قوانین دینی یعنی بدون واجب و حرام آن قبول دارم بدانید که می‌خواهد کلاه شما را بردارد و کلاه بشریت را همین‌طور برداشته‌اند. برای این‌که تو می‌توانی بگویی من اخلاقی و معنوی هستم و طرفدار حقوق بشر هستم بدون این‌که سیستم حقوق بشری که انبیا و دین در همان قوانین و حقوق و فقه خود آورده است را قبول داشته باشم. می‌گوید اگر تو واقعاً معنوی هستی چرا به این احکام انبیا عمل نمی‌کنی؟ اگر تو حقیقتاً یک موجود اخلاقی هستی چرا به این احکام عمل نمی‌کنی؟ تو چطور می‌توانی واقعاً معنوی و اخلاقی باشی بدون این‌که معارف دین را قبول کرده باشی؟ چون معارف دین می‌گوید ورای عالم طبیعت ماورای طبیعتی هست. بنابراین شما معنوی باشید. اهل تجربه‌ی الهی باشید. وقتی بگویی آن بخشی که می‌گوید ماورای طبیعت و قیامتی هست را قبول ندارم چون جزمیات است و برای دوران سنت است و خرافاتی در جزیره العرب بوده و چیزهایی بوده که یک عده‌ای به دیگران گفته‌اند و یک عده از آدم‌های ساده هم باور کرده‌اند و من آن‌ها را قبول ندارم اما این تکه که می‌گوید معنوی باش را قبول دارم. یعنی چه؟ اصلاً این معنوی باش نتیجه‌ای است که روی آن مبنا بنا شده بود. تو چطور می‌گویی زیربنا را قبول ندارم و خود بنا را قبول دارم؟ اصلاً این بر روی همان سوار شده است. مثل این می‌ماند که من بگویم من سیم این میکروفن را قطع می‌کنند ولی می‌خواهم میکروفن باشد. میکروفن بدون ارتباط و تأثیرش به چه درد می‌خورد؟ نتیجه این می‌شود که می‌گویند ما از دین عقاید و احکام را قبول نداریم و می‌گویند این‌ها قشری است و برای دوران قدیم بوده و جزو ذات دین نیست و کم‌کم به دین بسته شده و بشری است و لذا دوران آن گذشته است اما اخلاق و معنویت آن را قبول داریم و بدانید که این‌جا مراد اخلاق اجتماعی و معنویت اجتماعی که انبیا آورده‌اند نیست. این چه هست؟ این همان اخلاق و معنویت سکولار است. اخلاقی که به درد آرام‌بخشی به فرد مثل یک قرص مسکن و مثل ال.اس.دی و ماری‌جوانا و هروئین می‌خورد و در حوزه‌ی اجتماع هم اخلاق اجتماعی کارکرد پلیس مخفی را دارد. یعنی مخارج جامعه‌ای که اجمالاً به اخلاق دینی معتقد باشند و دروغ کم‌تر بگویند و کم‌تر غیبت بکنند و کم‌تر دزدی بکنند و کم‌تر ربا بخورند کلاً پایین‌تر می‌آید و راحت‌تر می‌توان آن را اداره کرد و در آن خشونت کم‌تر اتفاق می‌افتد. راست هم می‌گویند. منتها این‌ها جزو فواید معنویت و اخلاق دینی است نه این‌که معنویت و اخلاق همین‌ها باشد. در واقع معنویت و اخلاقی را می‌خواهند که فقط به درد دنیا می‌خورد و در آن رشد انسان و آخرت و تکامل الی الله معنی ندارد. باید حواش شما به این باشد. ممکن است بعضی‌ها بگویند اخلاق سکولار یعنی چه؟ معنویت سکولار یعنی چه؟ مگر می‌شود؟ بله، شده است. الهیات سکولار شده است. به این‌ها خیلی توجه داشته باشید. این‌ها از نکات و اختلافات اساسی ما با تمدن غرب است. دعوا با تکنولوژی غرب و هواپیما و فانتوم نداریم. نمی‌گوییم می‌خواهیم برویم و سوار الاغ بشویم و برای این‌که ثابت بکنیم خیلی عاقل نیستیم می‌خواهم وارانه سوار الاغ بشویم که خیلی مذهبی بشویم. این‌ حرف‌ها نیست. بدانید اختلاف در کجاست و از کجا شروع می‌شود و به کجا ختم می‌شود. و الا ابزار که خیلی مهم نیست. این فردگرایی و من‌محوری در حوزه‌ی دین چطور معنی می‌شود؟ این‌هایی که می‌گویم گفته‌اند و نوشته‌اند و ترجمه هم می‌شود. این‌ها را در دانشگاه‌های ما تدریس می‌کنند. در مطبوعات و کتاب‌ها و بازار نشر الی ماشاالله هست. در این زمینه‌ ده‌ها و صدها کتاب ترجمه شده و آموزش داده می‌شود. استاد به دانشجو می‌گوید باید در پایان‌نامه‌ی خود به این‌ها رفرنس بدهی. این معنویت و این اصالت فرد و اصالت من حتی در حوزه‌ی دین‌داری چه نتیجه‌ای دارد؟ نتیجه این می‌شود که می‌گویند یک، قصاص خلاف حقوق بشر است. می‌دانید چرا این حرف را می‌زند؟ اولاً این فکر می‌کند که بشر همین موجودی است که این تعریف می‌کند. بشر را یک حیوان تعریف می‌کنند و برای آن حقوقی می‌شمارند که همان حقوقی است که برای گاو هم قائل هستند. حتی آزادی بیان که می‌گوید آزادی «ماع» کشیدن است. می‌گوید او آزادی تعرعر دارد و چرا انسان آزادی تعرعر نداشته باشد؟‌ آزادی بیانی که می‌گوید این است. آزادی اندیشه چه؟ من به شما بگویم که خیلی‌ها به این موضوع کم‌توجهی می‌کنند. اصلاً در فلسفه‌ی جدید غرب و گرایش‌های مختلف آن اندیشه‌ی جدای از غریزه و مادی انکار شده است. اندیشه به عنوان یک موجود مجرد، علم مجرد، عقل مجرد انکار شده و اصلاً این را قبول ندارند. همه‌ی این‌ها معتقد هستند عقلانیت و معرفت و اندیشه تابعی از یک چیز مادی است. منتها در این که آن چیز مادی چه هست اختلاف کرده‌اند. مثلاً مارکسیست‌ها چه می‌گفتند؟ می‌گفتند اندیشه و معرفت و همه‌ی مشتقات آن یعنی اخلاق و عرفان و کلام و دین و غیره تابع ابزار تولید است. بگو بر سر چه سفره‌ای نشسته‌ای تا بگویم چگونه فکر می‌کنی؟ البته این حرف کم و بیش و گاهی اوقات درست است. من نمی‌خواهم بگویم وضعیت طبقاتی آدم هیچ تأثیری در طرز فکر او ندارد. این نیست. واقعاً تأثیر دارد. تأثیر متقابل هم دارد. منتها چیزی که آن‌ها می‌گویند این است که اصلاً اندیشه چیزی نیست الا این‌که تابع ابزار تولید باشد. این «چیزی نیست الا» مشکل است. و الا ما هم قبول داریم. انسان در شرایط عادی و طبیعی همان انسان بالقوه است. انسان تربیت نشده که شامل اکثریت ما می‌شود. حالا بعضی از ما کم‌تر و بعضی از ما بیشتر است. در ماها عقاید به مقدار زیادی تابع شکم و منافع ما هست. یعنی این‌که بنده رئیس جایی باشم، وزیر یا وکیلی باشم گاهی واقعاً با زمانی که آن طرف میز هستم دو نوع فکر می‌کنم و دو نوع حرف می‌زنم. این وجود دارد. اما نه این‌که صرفاً و لزوماً و مطلقاً این‌طور باشد. اتفاقاً انبیا آمدند تا آدم‌ها را تربیت بکنند و بگویند طرز فکر و عقاید تو نباید تابع موقعیت طبقاتی تو باشد. چه این طرف میز و چه آن طرف میز باید یک نوع قضاوت کنی. چه این طرف میز و چه آن طرف میز، چه سیر و چه گرسنه به اخلاق و انسانیت و ارزش و عدالت وفادار باش. پس دین معتقد است که عقلانیت و معرفت و اندیشه و آگاهی مجرد از ماده و منافع طبقاتی و جنسیت و ضمیر ناخودآگاه و قدرت سیاسی حاکم بر جامعه می‌تواند باشد. نه این‌که لزوماً در همه‌ی موارد هست ولی می‌تواند باشد و باید هم باشد. اما در مدرنیته از همه نوع آن، چه چپ، چه راست، چه سوسیالیستی و فاشیستی و کاپیتالیستی و سرمایه‌داری و لیبرالیستی اندیشه و اخلاق و معرفت و عقلانیت تابعی از یک چیز غیر انسانی و مادی می‌دانند. مارکسیست‌ها می‌گفتند تابع ابزار تولید است. حالا لیبرال‌ها چه می‌گویند؟ بزرگ‌ترین نظریه‌پردازان لیبرال، پدران لیبرال کلاسیک و چه نئو لیبرال‌ها همگی روی این قضیه اتفاق نظر دارند و می‌گویند عقل خادم غرائز است. این عین جمله‌ی آن‌ها است که می‌گویند عقل خادم و تابع غریزه است. این‌که فقط عقل ابزاری را قبول دارند و نه عقل در حوزه‌ی اخلاق و فقط عقل در حوزه‌ی وسایل را قبول دارند، عقلانیت ابزاری که غرب می‌گوید و روح اصلی سرمایه‌داری است و «ماکس وبر» در بحث‌های خود به آن اشاره می‌کند همین معنی را می‌دهد. می‌گویند اهداف قابل عقلانی شدن نیستند لذا شما راجع به جهان، انسان، خدا، ابدیت، تقدیر، اراده، آزادی، اختیار نمی‌توانید به نتیجه برسید. مگر «کانت» این را نمی‌گفت؟ مگر «کانت» نگفت که شما له و علیه هیچ کدام از این حقایق بنیادین ما بعد الطبیعه نمی‌توانید داوری کنید. باب عقل و دید عقل کور است. این‌جا نقطه‌ی کور رادار عقل است. گفت عقل فقط در مقام ابزار و وسیله به کار می‌آید. یعنی عقل فقط در حوزه‌ی سیاست و اقتصاد به کار می‌آید. چگونه سفره بیندازیم، چگونه درخت‌ها را اره کنیم؟ چطور گاو را به خویش ببندیم؟ چطور استارت ماشین را بزنیم؟ در همین حوزه‌ها به کار می‌آید و نه در حوزه‌ی این‌که بگوییم من چه کسی هستم؟ جهان چیست؟ برای چه آمده‌ام؟ حقوق من چیست؟‌ تکالیف من چیست؟ مرگ چیست؟ زندگی چیست؟ خدا چیست؟ و لذا گفتند راه دین و ایمان از راه عقل جداست. گفتند راه معرفت از راه معنویت جداست. این‌ها را مدرنیته گفته است. راه دین از راه عقل جداست یعنی ایمان غیر عقلانی را قبول کن. این حرف‌ها فقط برای دوران قرون وسطی نبوده است و در همین دوران جدید هم غرب همین عقیده را دارد. همین الان گفتمان اصلی حاکم بر غرب همین است. و لذا پلورالیزم از درون آن در آمد. می‌گویند فرق نمی‌کند چه دین و چه خدا و چه ایمان و چه اخلاقی داشته باشی بلکه همه‌ی این‌ها محترم است و همه حق هستند. یعنی چه که می‌گویید همه حق هستند؟ یعنی خلاصه این که این‌جا ما چیزی را نمی‌فهمیم و نمی‌توانیم داوری کنیم که حق و باطل چه هست و لذا تو به هر چه که می‌خواهی معتقد باش. هر کاری که می‌کنی چون برای خودت محترم است برای ما هم محترم است. ریشه‌ی نسبیت حق، نسبت اخلاق، نسبت ارزش‌ها در این‌جا است. بعد یک تعریفی از بشر و حقوق بشر می‌دهد و می‌بینی همه‌ی آن‌ها حقوق مادی است. حقوق معنوی که می‌گویند از معنویت به همین معنای سکولار است. بعد می‌گوید حق حیات من مطلق است، حیات لذت من مطلق است. حتی این تعبیر را کرده‌اند و می‌گویند یکی از حقوق بشر حق ناحق بودن است. می‌گوید این جزو حقوق من است. این را جزو حقوق بشر می‌داند. مخالفت آن‌ها با احکام اسلام که می‌گویند این‌ها خشن هستند و انسانی نیستند برای همین است. می‌خواهد بگوید این‌ها حیوانی نیست می‌گوید انسانی نیست. علت آن نوع نگاه این‌ها به انسان است. خیال می‌کنند انسان یک حیوانی در ردیف الاغ است ولی یک مقدار پیچیده‌تر است. آن روی چهار دست و پا راه می‌رود و این روی دو پای خود بلند شده است و یک مقدار پیچیده‌تر است و الا ماهیتاً همان الاغ است. عقل او تابع غرائز است. عقل بر او حاکم نیست و نمی‌تواند بشود. هیچ حقیقتی در این عالم را نمی‌توانی در حوزه‌ی معارف بنیادین و ماورای طبیعت کشف کند. حوزه‌ی معرفت مسدود است. وقتی می‌گویند ایمان از حوزه‌ی معرفت جداست منظورشان از ایمان خود ایمان نیست بلکه منظور آن‌ها گرایش و سلیقه و ذوق است. تو دوست داری چه دینی داشته باشی؟ چه ذوقی داری؟ بودایی را می‌پسندی یا اسلام را می‌پسندی یا مسیحیت را می‌پسندی؟ از کدام خوشت می‌آید؟ مثل این می‌ماند که می‌گویند از کدام غذا خوشت می‌آید. ما در مورد غذا و رنگ نمی‌توانیم استدلال کنیم. بله، این‌جا واقعاً ذوقی است. یعنی اگر به شما بگویند استدلال کن که چرا رنگ فلان را دوست دارید می‌گویی استدلال نمی‌خواهد. من این رنگ را دوست دارم. باید بگویی چرا بادمجان دوست نداری و چرا دوست داری کدو بخوری؟ خب دوست دارم. این نه استدلال می‌خواهد و نه دلیلی دارد. اصلاً به تو مربوط نیست که من بخواهم برای استدلال بکنم. من از این خوشم می‌آید. از این رنگ خوشم می‌آید و از این رنگ خوشم نمی‌آید. چرا با او ازدواج کردی و با او ازدواج نکردی؟ چرا در فلان شهر ساکن شدی؟ به تو چه مربوط است؟ من این‌طور دوست دارم. این‌جا استدلال نمی‌خواهد. برای این‌که این‌جا جای استدلال عقلی نیست. این‌جا سلیقه و انتخاب و ذوق است. هر کس بخواهد در این حوزه‌ها کلیسه درست کند و بشر را محدود کند به بشر ظلم کرده است. این تجاوز به حقوق بشر است. هیچ کس را نباید مجبور کنی که باید این غذا را بخوری و باید از این رنگ خوشت بیاید. ما این چیزها را نداریم. اصلاً به تو مربوط نیست. این‌جا دستورالعمل نداریم. این‌جا حوزه‌ی آزادی اختیارات توست. اصلاً این‌جا جای استدلال و حق و باطل نیست اما در حوزه‌ی اخلاق و ارزش‌ها هم همین‌طور است؟ در حوزه‌ی حق و باطل هم همین‌طور است؟ در حوزه‌ی حقوق بشر و تکالیف او همین‌طور است؟ در حوزه‌ی عدل و ظلم هم همین‌طور است؟ من دوست دارم این کار را بکنم. من دوست دارم آدم بکشم. من دوست دارم دزدی بکنم. تو غلط می‌کنی که دوست داری این کارها را بکنی. فلانی بگوید من دوست دارم شراب بخورم و زنا بکنم. دوست دارم این کار را بکنم برای این است که تو فکر کرده‌ای این عمل با ضد آن مساوی است و در سرنوشت تو و دیگران تأثیری ندارد. تأثیری روی همسایه و رفیق و قوم و دوست و همشهری تو در دنیا و آخرت ندارد که می‌گویی این‌ها سلیقه‌ای و انتخابی و ذوقی است. این‌جا معیار داریم. در این‌جا معیار عقل و شرع است. این‌جا دیگر نمی‌توانی بگویی کلیشه درست نکنید و این حلال و حرام و واجب کلیشه و تابو است و من و آزادی‌های من را محدود می‌کند. این حقوق بشر و بشری که این‌ها تعریف‌ کرده‌اند به این شکل است. باید روشن بشود که اختلاف بر سر چه چیزهایی است. این که می‌گوید حکم مرتد ضد انسانی است به این معناست. برای چه؟ او چه را انسانی می‌داند؟ حق انتخاب مطلق را انسانی می‌داند بدون این‌که عقل و اخلاق مزاحم او بشود. آن‌ها چیزی را انسانی و بشری و حقوق بشری می‌دانند و اسم آن را کرامت انسان می‌گذارند که هیچ نوع باید و نباید و تکلیف و ضابطه‌ای در آن نباشد. هر جا که ضابطه می‌آید می‌گویند این استبداد است. بله، یک سری تحمیل‌ها و کلیشه‌ها استبداد است. اگر یک کسی یا حاکمی یا آدم گردن‌کلفتی چون پولدار است و یا چون زور دارد و یا چون رسانه را در دست دارد من را از حقوق مسلم من محروم کند و به من بگوید تو در این کار مجاز هستی ولی من می‌گویم باید این کار را بکنی. این استبداد است. در فرهنگ اسلام اگر کسی به شما چنین زوری گفت حتی اگر به نام مذهب گفت مشروع نیست و ضد مذهبی و طاغوت است. در فرهنگ قرآن می‌گویند این محارب است و باید با او مبارزه کرد. حتی اگر به نام مذهب و معنویت این را بگوید. یعنی حقوق مسلم شرعیِ مادی و معنوی شما را مانع بشود ظالم است و عادل نیست و کار او ضد عدالت است. اما در یک حوزه‌ای که حق انتخاب شما نسبت به استبداد و ظلم دیگران مطلق هست اما نباید نسبت به عقل هم مطلق باشد. یک کسی بگوید من به دنبال حق انتخاب مطلق هستم و آزادی می‌خواهم و به او بگویی می‌خواهی چه کار کنی؟ بگوید می‌خواهم وسط خیابان جفتک بزنم و بگوید من انسان هستم و حق انتخاب دارم. اگر بگویی در تالار جفتک نزن می‌گوید کلیشه است و من را محدود کرده‌ای و من را از حقوق خود محروم کرده‌ای. کدام حقوق؟ چه کسی به تو این حق را داده است؟ خودت این حق را به خودت داده‌ای؟ این‌هایی که می‌گویم عین جملات نظریه‌پردازان برجسته لیبرال در غرب است. می‌گوید همه‌ی امیال من مستوجب ارضا هستند. یعنی چه؟ یعنی هر چه که من بخواهم و هر وقت که بخواهم باید انجام بشود. اگر جلوی من را بگیرید، حالا چه به نام استبداد سیاسی باشد و چه به نام دین و اخلاق و مذهب باشد در هر صورت به حقوق بشری و به کرامت من تجاوز شده است. یعنی ضابطه‌ی عقلی و اخلاقی را هم مثل شلاق سلطان مستبد می‌بینند و می‌گویند این هم ضد آزادی و ضد حقوق بشر و ضد کرامت انسان است. کرامت کدام انسان را می‌گویید؟ آقای مطهری یک تعبیر قشنگی دارد. «برتراند راسل» لااقل در بسیاری از دوران عمر خود ماتریالیست است. البته علیه مسیحیت خیلی حرف می‌زند. کتاب «چرا مسیح نیستم» را دارد که واقعاً بعضی از اشکالات او به مسیحیت وارد هست. جالب است که همین آدم در بعضی جاها به نفع اسلام صحبت کرده است. بعضی از جاهای کتاب «فلسفه‌ی غرب» او را ببینید. ولی «راسل» ماتریالیست است. برای کسی که ماتریالیست است اخلاق معنی ندارد. اخلاق سکولار هم تعارف است و نمی‌توانید برای آن استدلال کنید. می‌دانید بیشترین اخلاق سکولار چه هست؟ مثلاً یک آدم لاییک یا ماتریالیست به شما می‌گوید آقا اخلاق را رعایت کن. می‌گویی چرا؟ می‌گوید برای این‌که اگر رعایت کنی راحت‌تر هستیم. بعد می‌توانی بگویی من نمی‌خواهم راحت‌تر باشیم. کافی است همین را بگوید. دیگر شما نمی‌توانی به هیچ شکل دیگری اخلاق را به او ثابت کنی. اخلاق سکولار این‌قدر بی‌ریشه است. «راسل» این حرف‌ها را می‌زند و بعد موعظه‌ی اخلاقی می‌کند و می‌گوید دزدی بد است و فلان و فلان کار بد است. عقل مطهری یک حرف قشنگی می‌زند و می‌گوید خیلی خوب، دزدی بد است اما تو به چه استدلال و به چه حقی می‌گویی دزدی بد است؟ اصلاً بد یعنی چه؟ برای آدمی که ماتریالیست شد بد و خوب چه معنی می‌دهد؟ تو به چه حق منطقی این حرف را می‌زنی؟ یا تعبیری که شریعتی راجع به «مارکس» دارد و می‌گوید ما دو مارکس داریم. یکی «مارکس» فیلسوف که ماتریالیست است و می‌گوید اخلاق و معنویت و ماورای طبیعت چه هست؟ یک مارکس هم داریم که مارکس مصلح اجتماعی است که به جامعه می‌آید و به نفع برابری طبقاتی و این حرف‌ها مثل مسیح موعظه می‌کند. یعنی با ادبیات و با زبان مذهب حرف می‌زند. تو اگر ماتریالیست هستی این موعظه‌ها چه هست؟ دعوت به عدالت یعنی چه؟ این تضادی هست که در این‌ها وجود دارد. ماتریالیست نمی‌تواند طرفدار اخلاق باشد، نمی‌تواند حقیقتاً طرفدار عدالت باشد. اندیشه و عقلانی در تفکر مدرنیته‌ی غرب در همه‌ی شقوق نمی‌تواند یک امر مقدس باشد. این‌که می‌گویند آزادی اندیشه‌ی مقدس است چون اندیشه ذاتاً مقدس است از آن حرف‌ها است. اولاض شما در فرهنگ ماتریالیستی جدید غرب که از دین بریده، در فرهنگ سکولار مقدس نداری. در فرهنگ سکولار هیچ چیز مقدس نیست. یعنی چه که اندیشه مقدس است، آزادی بیان مقدس است؟ سوگند به قلم، سوگند به بیان، سوگند به انسان، سوگند به کرامت انسان یعنی چه؟ کدام کرامت انسان؟ ماتریالیست دنیا را یک طویله می‌بیند. آدم را به طویله برده‌ای و از کرامت انسان می‌گویی؟ تو می‌گویی این دنیا سر و ته ندارد و هر چه هست همین 40، 50 سال است و هر کاری که می‌خواهی بکن. می‌گویی بخور و بخواب و لذت ببر و بعد از کرامت انسان می‌گویی؟ کدام کرامت؟ انسان را به طویله برده و او را بسته و از کرامت انسان حرف می‌زند. انبیا می‌توانند از کرامت انسان بگویند که گفتند انسان خلیفه الله است. انبیا می‌توانند از کرامت انسان بگویند. اولاً این‌که می‌گویند آزادی اندیشه مقدس است یعنی چه؟ مقدس یعنی چه؟ در فرهنگ سکولار مقدس یعنی چه؟ یعنی چه که اندیشه ذاتاً مقدس است؟  یعنی با قطع نظر از این‌که چه محتوایی دارد مقدس است. این چه حرفی است؟ مثلاً فاشیزم مگر یک اندیشه نیست؟ مگر برای آن یک عالمه کتاب ننوشتند؟ شما بروید و کتاب «هیتلر» را بخوانید. یک عالمه حرف‌های قشنگ و بحث‌های انسانی و اخلاقی و علمی می‌کند. سخنرانی «استالین» را بخوانید. نطق‌های «بوش» را گوش بکنید. می‌گوید ارزش‌های آمریکایی، دموکراسی، آزادی برای کل بشریت است. خب فاشیزم، نژاد‌پرستی، تبعیض نژادی، تبعیض جنسی، همه‌ی این جنایت‌ها یک اندیشه‌ای پشت خود دارد. یعنی چه که همه‌ی اندیشه‌ها باید مطلقاً آزاد باشند چون اندیشه ذاتاً مقدس است؟ یعنی چه؟ چه کسی گفته اندیشه ذاتاً مقدس است؟ اندیشه با توجه محتوای آن مقدس یا غیر مقدس می‌شود. کسی که می‌گوید اندیشه ذاتاً مقدس است می‌خواهد بگوید همه‌ی اندیشه‌ها با هم برابر هستند. یعنی عدالت با ظلم و حق با باطل مساوی است. این از آن حرف‌ها است. پس اشکال اول این است که مقدس در فرهنگ سکولار یعنی چه که می‌گویی آزادی اندیشه مقدس است و بشر کرامت دارد و حقوق بشر مقدس است. این‌ها یعنی چه؟ ای آزادی در راه تو کشته می‌شوم. این‌ها شعر است. در فرهنگ سکولار شعر است اما در فرهنگ دینی این‌طور نیست و آزادی و حقوق بشر جزو حقوق شرعی اوست و مقدس است چون خداوند آن را برای انسان قرار داده است. حالا ارزش شهادت و جهاد و فداکاری و کشته شدن و جنگیدن را دارد. ولی در فرهنگ سکولار مادی کرامت انسان و قداست آزادی و حقوق بشر یعنی چه؟ این‌ها را از کجا آورده‌اید؟ این‌ها حرف‌های ماست که شما می‌زنید. این‌ها حرف جبهه‌ی دینی است و نه ملحدین. اگر دین می‌گوید اندیشه و آزادی و آزادی انتخاب و حقوق بشر و آزادی بیان مقدس است خودش می‌گوید کدام از این‌ها مقدس است و کدام غیر مقدس است. دین چرا می‌گوید این‌ها مقدس هستند؟ چون می‌گوید هر چه که به کمال انسان کمک کند و در خدمت مادی و معنوی او قرار بگیرد و به رشد او کمک کند مقدس است. چرا مقدس است؟ چون تکامل انسان حرکت به سمت خداست و فقط خداست که مقدس است. قدس حقیقت فقط برای خداست. هر چه به یک شکلی به خدا وصل بشود مقدس است. هیچ چیز غیر از خدا مقدس نیست. مسلمان‌ها می‌توانند بگویند حقوق بشر مقدس است و لذا می‌گویند و عقیده دارند حق‌الناس مقدس است. در روایات ما می‌گویند هر کسی حق‌الناس را ضایع کند در قیامت نماز او را هم قبول نمی‌کنند. مسلمان‌ها می‌گویند حقوق بشر حق‌الناس و مقدس است اما شما چه می‌گویید؟ لیبرال و مارکسیست و فاشیست چه می‌گویند؟ مسلمان هم که می‌گوید حقوق بشر و آزادی و اندیشه مقدس است به این علت است که اندیشه و بیان و حقوقی را می‌گوید مقدس است که برای تقرب به خدا و تکامل به انسان کمک می‌کنند. به این‌ها می‌گوید مقدس چون خدا مقدس است. و الا اندیشه و بیانی که بر خلاف این جریان باشد مقدس نیست و شیطانی هم هست و لذا اصلاً جزو حقوق بشر نیست. حق ارتداد، حق معصیت، حق ناحق بودن که حق نیست. این‌ها مقدس نیست و لذا هر اندیشه‌ای هم مقدس نیست. خیلی از اندیشه‌ها نامقدس و پلید هستند. خیلی از اندیشه‌ها پلید هستند. وقتی پیامبر(ص) ظهور کرد در جزیره العرب اندیشه‌ی دخترکشی بود. مگر این اندیشه نبود که دختر را زنده به گور می‌کردند؟ حالا بگوییم اندیشه ذاتاً مقدس است. چه کسی گفته هر اندیشه‌ای مقدس است؟ این اندیشه ذاتاً نامقدس است و جلوی آن را بگیری و مهارش کنی. باید کسی که این اندیشه را ترویج می‌کند ادب کنی. این مثل طاعون و وباست و باید او را قرنطینه بکنی. اندیشه ذاتاً مقدس است یعنی چه؟ پس اولاً‌ شما نمی‌توانید بگویید اندیشه مقدس است؟ ثانیاً کدام اندیشه به دلیل دینی با توجه به تأثیر آن مقدس است؟ و سوم این‌که در فرهنگ شما اندیشه‌ی مطلقی وجود ندارد که می‌گویید مقدس است. برای چه؟ برای این‌که مارکسیست‌های شما می‌گویند اندیشه و اخلاق و آگاهی و معرفت تابع موضع طبقاتی و ابزار تولید است. یعنی تابع شکم است. فرویدیست‌های شما می‌گویند اندیشه تابع ضمیر ناخودآگاه و جنسیت است. لیبرال‌ها چه می‌گویند؟ می‌گویند اندیشه و عقل خادم غرائض است. تابع غریزه است.  تابع همین لذت‌های تجربی مادی و محسوس است. شما از کدام اندیشه حرف می‌زنید؟ اصلاً اندیشه در فرهنگ شما نمی‌تواند مقدس باشد. اما مسلمان‌ها می‌گویند عقل انسان، معارف، اندیشه و آگاهی می‌تواند مقدس باشد. می‌گوید عقل حجت خداست و به خدا وصل است لذا مقدس است. ما می‌توانیم بگوییم اگر با عقل خود مخالفت کردی گناه و معصیت کرده‌ای و از خدا دور شده‌ای چون عقل سفیر خداست. همان‌طور که انبیا و پیغمبران سفیر خدا هستند. ببینید چقدر مغالطه می‌کنند. می‌گویند در حوزه‌ی اخلاق و زندگی اجتماعی حق ناحق بودن داریم. در حوزه‌ی تفسیر دین و انتخاب دین می‌گوید حق انتخاب دین و حق ترک دین که در مورد آن صحبت کردیم. علت این‌که فکر می‌کند حکم مرتد وحشیانه است این است که خیال می‌کند حق حیات انسان مطلق است. خیال می‌کند این عالم صاحب ندارد. بله، اگر کسی سکولاریستی نگاه کرد این عالم صاحب ندارد و همان‌طور که حق لذت او مطلق است حق حیات او هم مطلق است. اما اگر الهی نگاه کردی این دنیا صاحب دارد و خانه صاحب‌ خانه دارد. همه چیز امانت است. زندگی امانت است، بدن تو امانت است، علم و قدرت و زیبایی و ثروت و هر چیزی که خدا به تو داده امانت است و هیچ کدام برای تو نیست. ما در فرهنگ دینی حقیقتاً مالک هیچ چیزی نیستیم و همه‌ی این‌ها امانت است و هیچ حقی از ما مطلق نیست و حتی حق حیات هم همین‌طور است چون هیچ چیزی برای ما نیست. فقط حق خدا مطلق است و او حقوق دیگر را وتو می‌کند. او حقوق بشر را تعریف می‌کند. او تکلیف بشر را تعیین می‌کند و حقوقی که او می‌گوید مقدس است. اندیشه‌ای که ما را به او وصل می‌کند ذاتاً مقدس است. آن بیان مقدس است. این‌ها روشن شد؟ این‌ها جبهه‌های اصلی اختلاف ما و شما به عنوان نسل جوان مسلمان و بنیان‌گذاران پروژه‌ی جدید تمدن اسلامی با تمدن سکولار حاکم بر دنیا است. و از این جالب‌تر می‌گویند حالا که گفتیم دین سلیقه‌ای است و مهم نیست و مثل رنگ لباس است و هر کدام را می‌توانی انتخاب کنی و همه حق و محترم است و همه درست می‌گویید که البته این‌که می‌گویند همه درست می‌گویید یعنی همه مزخرف می‌گویید. چون چطور می‌شود همه درست بگویند؟ وقتی همه ضد هم حرف می‌زنند چطور امکان دارد همه درست بگویند؟ شما می‌گویید قضیه این‌طور است یا آن‌طور است؟ به شما می‌گوید هم این‌طور است و هم آن‌طور است. پلورالیزم همین‌طور است. هر کس با شما به این شکل و بر اساس شکاکیت و نسبی‌گرایی حرف زد شما نگویید چه آدم خوبی است و به هر دوی ما احترام گذاشت. می‌دانید باید چه بگویید؟ باید بگویید این به هر دوی ما می‌گوید هر دوی شما احمق هستید. برای چه؟ برای این‌که می‌گوید حق و باطلی در کار نیست. حالا این مقایسه درست نیست ولی مثل این می‌ماند که دو بچه‌ی کوچک پیش شما می‌آیند و بحث می‌کنند و مثلاً یکی می‌گوید قضیه‌ی «الف» صادق است و دیگری می‌گوید قضیه‌ی «ب» صادق است و شما برای این‌که آن‌ها را آرام کنید می‌گویید بارک‌الله همه‌ی شما درست می‌گویید. به هم احترام بگذارید و با هم دعوا نکنید. این‌جا چه می‌گوییم؟ داریم می‌گوییم این حرف‌ها چه هست و اصلاً شما چه می‌گویید؟ ما فقط می‌خواهیم شما را کنترل کنیم. این مدارا و تسامح و تساهل که می‌گویند همین است و برای کنترل است. همه محترم هستند، همه حق هستند، همه‌ی اندیشه‌ها مقدس هستند، این حرف‌ها یعنی چه؟ بالاخره دو دوتا چهار می‌شود یا پنج می‌شود؟ کدام درست است؟ هر دو درست می‌گویید. هر دو درست می‌گویید یعنی هیچ کدام درست نمی‌گویید. یعنی اصلاً معلوم نیست چطور است. باید حواس ما باشد که این‌ها به اسم کرامت بشر و حقوق بشر و آزادی بیان و قداست اندیشه هندوانه زیر بغل بشر گذاشته‌اند. هیچ کدام از این‌ها معنی واقعی خودش را نمی‌دهد و همه درست ضد معنی حقیقی است. باید در کل این مفاهیمی که در علوم انسانی و حقوق بشر و حتی الهیات مطرح کرده‌اند یک کارناوال مچ‌گیری به راه انداخت. حالا می‌گویند حالا‌ که این‌طور است حق تأویل دین و حق تفسیر دین داریم. خیلی خوب، شما می‌گویید دین خوب است و ذاتاً مقدس است و حرف درست است. حالا مثلاً فرض می‌کنیم این‌طور است. برای این‌که شما عصبانی نشوید و به ما نگویید تو اصل دین را قبول نداری ما می‌گوییم اصل دین خیلی خوب است و نوری در آن بالاست. ولی به چه درد ما می‌خورد؟ من و تو و او هر کدام هر چیزی راجع به آن گفتیم و هر تفسیری که به آن دادیم محترم است. باز این چه شد؟ همان قبلی شد. چه فرقی می‌کند که شما بگویی کدام یک از دین «الف» و «ب» و «ج» حق یا باطل است یا این‌که بگویی خیلی خوب،‌ دین «الف» خیلی خوب و مقدس است اما تفسیر «الف» و «ب» و «ج» همه با هم مساوی است. این یعنی چه؟ یعنی این دین سر تا پا مشکوک و مجهول است و هیچ چیز آن معلوم نیست. هیچ حکم قطعی و معارف و ارزش قطعی ندارد و همه چیز را می‌توان به آن نسبت داد و همه چیز را می‌توان از آن انکار کرد. همه کاری می‌توان با آن کرد. می‌گوید ما قرائت رسمی از دین را نمی‌پذیریم. قرائت رسمی یعنی چه؟ اولاً که در حوزه‌ی معرفت مگر ما رسمی و غیر رسمی داریم؟ اصلاً کلمه‌ی رسمی کلمه‌ی معرفتی نیست. قرائت رسمی یعنی چه؟ ما در حوزه‌ی عقلی و علمی چیزی به نام رسمی و غیر رسمی نداریم. نظریات علمی به رسمی و غیر رسمی تقسیم‌بندی نمی‌شوند. به چه چیزی تقسیم می‌شوند؟ به علمی و غیر علمی، درست یا نادرست، مستدل یا غیر مستدل، متدیک و غیر متدیک، روشمند یا غیر روشمند تقسیم می‌شوند. این‌ها تقسیمات معرفتی است. ما هم همین‌ها را می‌گوییم. ما می‌گوییم هر قرائت و هر تفسیری از هر جمله‌ای درست نیست. هر نسبتی را نه به قرآن و دین بلکه به خود لیبرالیزم نمی‌توانیم بدهیم. مگر شما می‌توانید به لیبرالیزم هر نسبتی را بدهید؟ مگر می‌توانی هر طور که دلت می‌خواهد لیبرالیزم یا فاشیزم یا مارکسیزم را قرائت کنی؟ مگر می‌توانی؟ نوبت آن‌ها که می‌رسد اجازه نمی‌دهند شما قرائت کنی. می‌گویند این چیزی که شما گفتی کجا هست؟ مثلاً شما بگویی مارکسیزم می‌گوید «الف»، زودی می‌گویند کجا مارکسیزم گفته «الف»؟ می‌گویی تفسیر من از مارکسیزم این است. می‌گوید برو بیرون. تو وقتی می‌توانی بگویی مارکسیزم می‌گوید «الف» که مستند کنی و بگویی این متون منابع مارکسیزم است که در این‌جا این را گفته است. اصلاً از مکاتب بیرون بیایید. در علوم و ریاضیات و فیزیک و شیمی و هندسه مگر می‌توانی بگویی این تفسیر من از این علم است؟ گوشت را می‌گیرند و از آن آکادمی بیرون می‌کنند. می‌گویند چه کسی تو را به این دانشگاه راه داده است؟ چه کسی به تو اجازه داده به آزمایشگاه بیاید. مگر می‌توانی هر تفسیری از علوم داشته باشی؟ ولی وقتی نوبت به دین و ارزش‌ها می‌رسد چون این‌ها را به عنوان معرفت و آگاهی قبول ندارند و این‌ها را نه مبدأ معرفت و نه مبدأ مشروعیت نمی‌دانند می‌گویند هر تفسیری که بکنی محترم است. می‌گویند همه‌ی قرائت‌ها محترم است و ما قرائت رسمی نداریم. اصلاً به قرائت رسمی چه کار دارید؟ مگر در علوم دیگر قرائت رسمی داریم؟ رسمی و غیر رسمی مسائل حکومتی و سیاسی و دیپلماتیک است. این‌ها چه ربطی به علم دارد؟‌ در حوزه‌ی دین هم می‌گویند آزادی و حرمت انسان و حقوق بشر به معنی تفسیر آزادانه‌ی دین است. حرمت و احترام به همه‌ی قرائت‌ها است. این‌ها را از کجا آوردید؟ یعنی حتی قرائت و تفسیر غیر متدیک و غیر علمی محترم است؟ حتی تفسیری که بر خلاف محکمات و قطعیات خود آن مکتب یا دین یا علم است؟ این‌جا بحث رسمی و غیر رسمی نیست. یک جا هم مسئله‌ی نفی شریعت را می‌گویند که این‌ها خیلی روی آن مصر هستند. این‌ها می‌گویند ما دین را به عنوان معنویت و اخلاق آبکی که خیلی هم برای داوری ملاکی نداشته باشد می‌پذیریم اما شریعت را نمی‌پذیریم. چرا شریعت نه؟ قوانین دین است. چرا؟ برای این‌که قوانین دینی در کنار حقوق تکالیف هم دارد. این‌ها به دنبال حق بدون تکلیف هستند. این حقوق بشری که این‌ها می‌گویند، آزادی که این‌ها می‌گویند قداست مطلق دارد حقوق بدون تکلیف است. یعنی من حقوق و اضافه حقوق می‌خواهم ولی تکلیف نمی‌خواهم. هر چه شد حقوق و اضافه حقوق می‌گیریم ولی تکلیف نه. بنابراین یکی از مشخصات اصلی این فرهنگ همین حرص و زیادت‌طلبی است و خودخواهی و حیوانیت قافیه‌ی آن است و لذا شما می‌بینید در رأس علوم دین آن‌ها حق مطلق انتخاب و آزادی به مفهومی که آن‌ها می‌گویند هست که عرض کردم حتی نمی‌تواند مقدس باشد. چون در فرهنگ شما مقدس اصلاً معنی ندارد. متشکرم.



هشتگ‌های موضوعی

نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha