بسمالله الرحمن الرحیم
در فرهنگ اسلامی شما آزاد هستید، کسی هم حق سلب آزادیهای شما را ندارد چون آزادیهای شما منشأ خدایی و الهی دارد. آزادیهای شما را شریعت الهی آورده است. آزادی را تمام انبیا برای شما آوردهاند و وعده دادهاند. حقوقی که در تفکر توحیدی برای بشر ثابت شده حقوقی است که خدا پشت آن ایستاده است. هیچ کس حق ندارد آزادیهای ما را سلب کند. هیچ کس حق ندارد با هیچ استدلالی پا روی حقوق بشر بگذارد. منتها حقوق بشری که شریعت و توحید تعریف کرده است. در تفکر اسلامی ما مختار هستیم. از حقوق و آزادیهای سیاسی و اقتصادی و مدنی و اجتماعی برخوردار هستیم. حق تفکر داریم. حق بیان داریم. حق معتقد شدن به موضوع تفکر صحیح یا همان آزادی اندیشه و بیان را داریم. حق انتقاد از حاکمان خود را داریم و این حق دینی است. این امر به معروف و نهی از منکر است. حق نظارت و انتقاد از حاکمان را خدا به ما داده و حاکمان ما نمیتوانند این حق را از ما بگیرند. این حق منشأ توحیدی و الهی دارد. منشأ دموکراتیک و سکولار ندارد که بتوان با هر قراردادی آن را پس و پیش کرد یا آن را تغییر داد و یا آن را نفی کرد. هیچ کس نمیتواند با هیچ قراردادی این حقوق را نفی کند. برای اینکه یک منشأ فوق قرارداد دارد و در این تفکر ما حق داریم از سلطهی آدمهایی مثل خودمان آزاد باشیم. حق داریم و وظیفه داریم در امر حکومت و جامعه مشارکت بکنیم. چون اگر ما در تفکر دینی مسئول هستیم به این معنی است که ما فاعل مختار هستیم و حکومت باید زمینهی رشد ما را فراهم بکند و استبداد همان طغیان و کفر است حتی اگر به نام دموکراسی یا آزادی انجام بشود. نمیدانم این روایت را از پیامبر(ص) شنیدهاید یا نه؟ پیامبر(ص) فرمود «کما تکونوا یولی علیکُم...». یعنی همانگونه که باشید بر شما حکومت میشود. این خیلی تعبیر بلندی است. «کما تکونوا یولی علیکم...». آنگونه بر شما حکومت میشود که هستید. یعنی خودتان باید خودتان را بشناسید، حقوق خود را بشناسید، وظایف خود را بشناسید و مسئولین و دولتمردان را مجبور بکنید که به شریعت الهی در حق شما عمل بکنند. حدود الهی را جاری بکنند و حقوقی که خداوند برای بشر به رسمیت شناخته را اجرا بکنند. این تعبیر «کما تکونوا یولی علیکم...»، آنگونه که باشید بر شما حکومت میشود به این معنی است که هر ملتی لایق همان دولتمردانی است که دارد. معنی این روایت پیامبر(ص) این است. هر ملتی لایق همان وزرا و وکلا و دادگستری و مسئولینی است که دارد. اگر خوب هستند و اگر بد هستند. یعنی مسئولیت در تفکر اسلامی و فقهی ما برای مردم و برای جامعه و برای افراد و آحاد قرار داده شده است. شما باید جامعهی خود را بر اساس شریعت بسازید. نباید منتظر باشید تا برای شما یک جامعهی دینی بسازند و بعد بگویند شما بفرمایید و در این جامعه زندگی بکنید. جامعهی دینی را شما میسازید. حکومت دینی و جامعهی دینی را مردم میسازند. دانشجو و طلبه و کارگر و مدیر میسازند منتها از همه مسئولتر وزیر و قاضی و وکیل هستند که قدرت و مسئولیت در دست آنهاست. اینها از همه مسئولتر هستند و باید پاسخگو باشند. این تصور که بگویید بالاخره قانون اساسی دینی است و بالاخره حکومت هم اسلامی است و کسانی که بر سر کار هستند مسئولینی هستند که همگی مسلمان هستند و ریش دارند و نماز میخوانند درست نیست. نباید بگویید این جامعهی دینی است که ساخته شده و من باید چه کار کنم؟ من باید کارهای شخصی خودم را انجام بدهم. چیزی بیشتر از این از من بر نمیآید. این نیست. جامعهی دینی و حکومت دینی را باید همه با هم بسازند. منتها مسئولین از همه مسئولتر هستند. اینکه پیامبر(ص) فرمود «کلکم راع...» همین است. یک جملهای از حضرت مسیح(ع) نقل شده که مردم اغنام الله هستند. گوسفندان خدا هستند. حالا من نمیدانم این روایت چقدر درست است. اگر هم درست است باید درست معنی بشود. این روایت به آن معنی نیست که مردم گوسفند هستند. بلکه میخواهد محبت خدا به مردم را بگوید. محبت خدا به مردم و اینکه مراعات مردم را میکند و نگران مردم است. همانطور که یک چوپان نگران گوسفندان خود است. این تعبیر از حضرت مسیح(ع) نقل شده است. اگر روایت درست باشد و جعلی نباشد. خود مسیحیها هم این را نقل میکنند. اگر روایت درست باشد به این معنی است. اما یک روایت از پیامبر(ص) رسیده که میفرماید «کلکم راع...»، همهی شما چوپان هستید. «کلکم راع...»، همهی شما چوپان هستید، «و کلکم مسئولٌ رعیة...»، همهی شما در برابر کل جامعه مسئول هستید. فرهنگ اسلامی و فرهنگ دینی برای ساختن جامعه این است. اگر هر کسی هر جایی که هست خودش را در برابر جامعه چوپان بداند، یعنی خودش را مسئول همهی مردم بداند این جامعه ساخته میشود و پشت این هم یک استدلال دینی شرعی توحیدی قرآنی روایی بداند و نه یک توجیه دموکراتیک لیبرالی بداند که از درون آن هیچ چیز در نیامده و نخواهد آمد. آن وقت ببینید نحوهی ساختار چه میشود. در این تفکر ما حق خطا و اشتباه داریم. فرهنگ اسلامی حق اشتباه بشر را به رسمیت میشناسد. منتها میگوید استثنا را به قاعده تبدیل نکنید. یعنی اصالت شک و اصالت خطا نباشد. قانون تفکر را باید محترم بدانید و به شکاکیت تن ندهید. شک نباید هدف باشد. در این تفکر بشر حق انتخاب دارد ولی حق اباههگری ندارد. خشونت علیه تفکر ممنوع است اما مبارزه با حقیقت به نام آزادی اندیشه هم محترم نیست و ممنوع است. در تفکر ما دولت بیطرف نداریم که دولت بگوید من در مسائل فرهنگی و مسائل اقتصادی بیطرف هستم. ما در تفکر اسلامی دولت بیطرف نداریم. حق نداری بیطرف باشی. شما در حوزهی اقتصاد مسئول عدالت هستی و در حوزهی فرهنگ هم مسئول دفاع از حقیقت هستی. مسئول دفاع از فضیلت هستی و نمیتوانی بیطرف باشی. باید حقیقت و فضیلت را تقویت کنی و باید نیروهای ضد فضیلت را تضعیف کنی. منتها نه به این معنا که در هر حوزهای هر کسی با هر کسی اختلاف نظر پیدا کرد بگوید من مجسمهی حقیقت و فضیلت هستم و تو هم مجسمهی رذیلت و فساد هستی. نباید اینطور باشد. در بسیاری از موارد برای تشخیص رذیلت از فضیلت و تشخیص حق از باطل باید گفتگو بشود. جنجال نشود، سکوت هم نشود ولی گفتگوی منطقی و اخلاقی و علمی بشود. آن وقت خواهید دید که خیلی از چیزها روشن خواهد شد و خیلی آبروها بر باد خواهد رفت و خیلی بیحیثیتیها که در حق بعضیها شده باید اعادهی حیثیت بشود. اگر جامعه در روال بحث منطقی و اخلاقی و دینی بیفتد. ما در تفکر اسلامی دولت بیطرف نداریم. دولت باید طرفدار حقیقت، فضیلت و عدالت باشد. البته تحکم و تعصب نباید داشته باشد. زورگویی و بستن هر نوع فضایی برای بحث نباید باشد. در این تفکر با دین دولتی مخالف هستیم. یعنی دینی که باید با زور تظاهر بکنی که آن را قبول داری. حتی در حوزههای فردی خودت باید این تظاهر را بکنی. ما با این مخالف هستیم چون حتماً خلاف فرهنگ اسلامی است و در بحثهای فقهی ما هم این هست. واقعاً این تفکیک عرصهی عمومی از عرصهی خصوصی کاملاً دقیق است. نباید در خانههای همدیگر فضولی بکنیم. نباید در حوزهی خصوصی کسی تحقیق و تفحص کرد. قرآن صریحاً میگوید «لا تجسسوا...». یعنی تجسس در حوزهی شخصی دیگران را حرام میداند برای اینکه همهی ما در حوزهی زندگی خصوصی خود نقطه ضعفهایی داریم. کسی حق ندارد در حوزهی زندگی خصوصی کسی فضولی بکند. به هیچ اسمی نمیتواند این کار را بکند مگر اینکه آن فرد مزاحم حریم عمومی شده باشد و میخواهد حریم عمومی را بشکند. حریم عمومی یعنی خیابان و پارک و دانشگاه و مدرسه و مطبوعات و رسانه. قانون معمولاً در حریم عمومی فعال است. در حریم خصوصی قانون خیلی نقشی ندارد و آنجا بیشتر اخلاق نقش دارد. اما در حریم عمومی هم اخلاق و هم قانون هست. عبارت «لا اکراه فی الدین...» که شنیدهاید مربوط به همان حوزهی کاملاً خصوصی درونی فرد است. میگویند در دین ایمان زورکی نداریم. بله، واقعاً هم همینطور است. هیچ ایمانی را نمیتوان با تحمیل به وجود آورد و نمیتوان آن را از بین برد. هیچ کس با زور نمیتواند یک مؤمنی را کافر کند و یا یک کافری را مؤمن بکند. این اصلاً امکان ندارد. برای اینکه ایمان و کفر اصلاً از سنخ زور و مواد فیزیکی نیست. ایمان و کفر مقدمات و ریشههای عقیدتی و فکری دارند و اینها حوزههایی هستند که خود شخص تصمیم میگیرد و دیگران باید به او کمک کنند. باید به او کمک کرد و حکومت هم باید کمک کند. اما حکومت نمیتواند در این حوزه دخالت بکند و لذا گفتهاند در مورد افراد قضاوت نکنید و نگویید که این حتماً آدم خوبی است یا حتماً آدم بدی است چون ما نمیدانیم آدمها چطور هستند. آدمها لایههای هزارتویی دارند. ما خودمان را نمیشناسیم چه برسد به اینکه بخواهیم بقیه را بشناسیم. هر وقت کسی راجع به خودش گفت من این هستم بدانید اشتباه میکند. چون ما خودمان را نمیشناسیم. حالا چطور میخواهیم دیگران را بشناسیم. ولی ملاکهای ارزشی وجود دارند و آنجا دیگر شکاک نیستیم. میگوید هر کسی این عمل را کرد فلان میشود. این عقیده درست است و این عقیده غلط است. اما راجع به آدمها در حریم خصوصی اینطور نیست. دین دولتی نه، اما دولت دینی آری. چون بعضیها میگوید دین دولتی بد است پس دولت دینی هم بد است. اینها دو چیز است و ربطی به هم ندارند. دین دولتی به آن مفهوم که میگویید بد است. انبیا به دنبال این نبودهاند اما دولت دینی با این فرق میکند. دولت دینی یعنی دولتی که در عرصهی عمومی با قوانین و نظارت و استفاده از همهی اهرمهای حکومتی در اجرای عدالت اقتصادی، قضایی، اجتماعی، سیاسی بکوشد و حقوق و وظایف فردی و اجتماعی مردم را بر اساس شریعت تأمین بکند و فضیلت و ارزشها را گسترش بدهد و در برابر گسترش رذیلت در عرصهی عمومی مقاومت بکند و کمک بکند که هر کسی بتواند در عرصهی خصوصی خودش رشد بکند. دولت دینی به این معناست و این کاملاً قابل دفاع است و بلکه لازم است و استدلالهای بسیار محکمی پشت آن هست به شرطی که دولتمردان به مسئولیت خود عمل بکنند. با این شعار «دین دولتی، نه» نمیتوان دولت دینی را نفی کرد و سکولاریزم را اثبات کرد. ما مسلمان سکولاریست نداریم. من معنی مسلمان سکولاریست را نمیفهمم. مثل این میماند که بگویید این آتش سرد است. این معنی ندارد. مثل این میماند که بگویید فردِ روج. معنی ندارد. چون بخش وسیعی از مذهب یک سری ارزشها و احکام اجتماعی است. جدایی قدرت سیاسی از قدرت مذهبی به این معنی است که مذهب تابع دولت باشد. دین تابع دولت باشد. این همان دین دولتی است. در حالی که ما میگوییم دولت باید تابع دین باشد. دین نباید تابع دولت باشد. دین ابزار دست دولتمردان نباشد. دولت ابزار دست دین باشد و در جهت گسترش حقیقت، فضیلت و عدالت بکوشد. اینهایی که میگویم مهمترین استدلالهایی است که علیه دین با این تعریفی که گفتیم کردهاند و وجود دارد و مرحوم شهید مطهری و اساتید دیگر به آن پرداختهاند و به آن جواب دادهاند. میگویند وقتی دین وارد عرصهی عمومی میشود باعث ریاکاری میشود. خب نباید بشود. بله، ما با ریاکاری مخالف هستیم. ببینید در تعاریف اسلامی گفتهاند ریا شرک است. ما یک عالمه روایت داریم. آیات قرآن در این باب هست که ریا شرک است. ریا به این معنی است که ما وانمود میکنیم آدمهای خوب و متدینی هستیم ولی در واقع به آن مقدار نیستیم و همهی ما کم و بیش گرفتار ریا هستیم. حتماً کتاب چهل حدیث امام را بخوانید که در باب مباحث اخلاقی است. فکر میکنم ایشان قبل از اینکه به نجف تبعید بشوند این کتاب را نوشتهاند. دوران جوانی یا میانسالی ایشان بوده است. این کتاب را حتماً بخوانید. ایشان چهل حدیث اخلاقی را بحث کردهاند. راجع به ریا و تکبر و غیره است. ریشهیابیهای بسیار زیبایی دارد. اگر دین وارد عرصهی عمومی بشود و منشأ ریاکاری بشود، یعنی هر کس بیشتر ادای مذهبی در میآورد و فرمالیزم مذهب را رعایت میکند و تظاهر به مذهب میکند، بیشتر از حقوق اجتماعی بهرهمند بشود و بدون شایستگی حاکم بشود، یعنی شایستهسالاری را کنار بگذارد حتماً غلط است. طرف هم تظاهر به مذهب و آداب و رسوم میکند و لباسهای مذهبی به تن میکند در حالی که خودش به این چیزها نه وقوف دارد و نه معتقد است و نه عمل میکند. این بد است. اما این دلیل نمیشود برای اینکه دین وارد عرصهی عمومی نشود. شما باید با ریاکاری مبارزه بکنی و نه با دین و اسلام شدیدترین موضع را علیه ریاکاری و ریاکاران گرفته است. یک نکتهی دیگر این است که میگویند دین امر شخصی است. ما هم عرض کردیم بخشی از دین امر شخصی است. بله، دین و ایمان تا آنجایی که به فرد مربوط میشود حتماً امر شخصی است اما کل دین، ایمان قلبی نیست که شما بگویید یک امر شخصی است. یک بخش از دین این است و یک بخش مهم آن هم قوانین و ارزشهای اجتماعی است. ضمن اینکه حریم خصوصی از حریم عمومی و همینطور فرد از جامعه را نمیتوان به طور مطلق جدا و تفکیک کرد همانطور که در تفکر سکولار شد و تفکیک حریم خصوصی از حریم عمومی به طور مطلق اتفاق افتاد. جالب است که خیلی از چیزهایی که در حریم عمومی است جزو حریم خصوصی تعریف میکنند. ببینید این موارد دو طرف افراط است. بعضی از دیدگاههای توتالیتر مثل مارکسیستها و مثل همهی نظامهای دیکتاتوری بسیاری از مسائل شخصی افراد که جزو حریم خصوصی آنها هست را در حریم عمومی تعریف میکنند و با آن برخورد میکنند. شما چه رنگ لباسی را دوست داری؟ به تو چه که من چه رنگ لباسی را دوست دارم؟ شما با چه کسی ازدواج کردهاید؟ آقا به شما مربوط نیست. این مسئلهی شخصی من است. چه شغلی داری؟ این هم به شما مربوط نیست. این به خودم مربوط است. در چنین نظامهایی اصلاً حریم خصوصی وجود ندارد و همهی حریمها عمومی است و همه تحت نظر حکومت است. بر خلاف فرهنگ اسلامی است. این روایت خیلی زیباست. پیامبر(ص) فرمودند اگر دیدید دو نفر با همدیگر صحبت میکنند و یک نفر آنها وقتی میخواهد صحبت بکند دور و اطراف خود را نگاه کرد و صحبت کرد یعنی میخواهد یک چیزی به او بگوید که کسی نشنود و شما باید فوری از آنجا دور بشوی و نباید گوش کنی. این حریم خصوصی است. میگوید اگر دیدی دو نفر با همدیگر صحبت میکنند و یک نفر آنها دور و اطراف خود را نگاه کرد و یک حرفی زد سریع فاصله بگیر. حالا ما به محض اینکه چنین چیزی ببینیم سریع گوش خود را تیزتر میکنیم و به دو نفر هم میگوییم برو ببین قضیه از چه قرار بوده است. اصلاً خیلی از چیزها به ما مربوط نیست. حریم خصوصی برای فرد اینقدر مهم بوده که در قرآن آیه نازل میشود. «لا تجسسوا...». در زندگیهای شخصی همدیگر تجسس و کنجکاوی و فضولی نکنید. همهی ما در زندگیهای شخصی خود مشکل داریم. مشکلات فکری داریم، مشکلات اخلاقی داریم، مشکلات دیگری هم داریم. مربی با شاگر با توافق خودشان این کار را میکنند ولی نباید این وارد عرصهی عمومی بشود. مثل این میماند که بعضیها میگویند حجاب یا فلان مسئله یا فلان مسئله در خیابان چه ربطی به شما دارد؟ خیابان عرصهی عمومی است. در خانهی شما به کسی ربطی ندارد. اما خیابان عرصهی عمومی است. پارک عرصهی عمومی است و نمیتوان هر کاری کرد. عرصهی عمومی در همه جا با قانون تعریف میشود. البته قانون باید عاقلانه و حکیمانه باشد ولی با قانون تعریف میشود. اگر در حریم خصوصی شخص کاری میکند که روی حریم عمومی تأثیر میگذارد قانون میتواند وارد بشود و همه جای دنیا هم وارد میشوند. ما دو افراط داریم که باید با هر دوی آنها مبارزه کنیم. کسانی که حریم خصوصی برای کسی قائل نیستند و همه را عمومی تعریف میکنند. دیگر برای طرف ناموسی نمیماند. ناموس به معنی حریم خصوصی است. حالا ناموس را به معنی کلی آن میگویم. یک تفکر دیگر هم تفکر ماتریالیستی حیوانی است که در تفکر سرمایهداری غرب ترویج میشود و آن این است که همه جا حریم خصوصی است و ما دیگر حریم عمومی نداریم. در حوزهی مسائل اخلاقی هر کس هر کاری میکند جزو حقوق فردی و حریم خصوصی اندویدالیسمی تعریف میشود. هر دوی این تفکرها غلط است. یا گفته میشود که دین باعث خشونت و تفرقه است. بالاخرهی یک عدهای مؤمن میشوند و یک عده هم کافر میشوند. میگویید اینها خوب هستند و آنها بد هستند و جنگ مؤمن و کافر را به راه میاندازید. پس خود دین و ایمان منشأ خشونت و تفرقه است. جواب این هم روشن است. دین یعنی چه؟ دین آدرس حقیقت، فضیلت و عدالت است. اولاً شما که دین را به عنوان ملاک دوستی و دشمنی و ملاک تقسیم خودی و غیر خودی نباشد، شما که میگویید حب و بغض بر اساس ایمان و عقیده نباشد، شما که میگویید تولی و تبری، دوستی و دشمنی بر اساس معیار فضیلت و عدالت و انسانیت نباشد، خودتان اینها را بر چه اساسی قرار میدهید؟ بر اساس منافع قرار میدهید. شما میگویید حقیقت و فضیلت و عقیده نباید ملاک دوستی و دشمنی باشد. مهم نیست چه کسی چه عقیدهای دارد. ملاک خودتان برای دوستیها و دشمنیها، برای جنگها و صلحها چه هست؟ منافع شماست. اینها میگویند عقاید ملاک نباشد ولی منافع باشد. حالا من سوال میکنم که اگر منافع ملاک دوستی و دشمنی باشد انسانیتر است یا عقاید ملاک باشد انسانیتر است؟ اگر کسی بگوید من به خاطر منافع خودم، منافع فردی یا ملی خود با بقیهی افراد یا بقیهی ملتها و نژادها و قومیتها و قبائل و شهرها دوست یا دشمن هستم بیشتر باعث جنگ و خشونت میشود یا اینکه بگوید ملاک من منافع خودم نیست، بلکه ملاک من حقیقت و عدالت و فضیلت است؟ این چیزی که عام بشری است و برای همه هست و به درد همهی افراد میخورد. در ضمن ما نگفتیم هر کس که این مفاهیمی که ما قبول داریم را قبول ندارد باید به طور مطلق با او بجنگیم. ما چه زمانی این حرف را زدیم؟ حتی قرآن نگفته با همهی کفار بجنگید. ما کافر حربی داریم، یعنی کافری که با مسلمانها میجنگد و کافر غیر حربی هم داریم. کافر غیر حربی یعنی کسی که عقاید ما را اصلاً قبول ندارد ولی با ما جنگ هم ندارد و به حریم ما تجاوز نمیکند. خود قرآن میگوید میتوانید با اینها قرارداد تجاری ببندید و روابط داشته باشید. اگر هم در حکومت اسلامی کافر ضمنی هست یعنی تحت سایهی حکومت اسلامی هستند حقوق آنها کاملاً مثل یک شهروند معمولی مسلمان محترم است. حتی مسیحی و یهودی و زرتشتی اجازه دارند به سبک خودشان عبادت کنند. حق دارند در معابد خودشان به سبک خودشان عبادت بکنند. حق دارند به بچههای خودشان مفاهیم خودشان را آموزش بدهند. البته ما قبول نداریم ولی آزادی میدهیم. آزادی عقیده به این معنا تضمین شده و اصلاً جزو اولیات فقه است. همین مسیحیها و یهودیها در مدینه زیر سایهی حکومت پیامبر(ص) و در زمان حضرت امیر(ع) در کل جزیره العرب با امنیت کامل زندگی میکردند. این را قبلاً هم عرض کردهام که مسلمانی رفته بود و بر سر یکی از اینها در معامله کلاه گذاشته بود. بعد خبر به حضرت رسید و حضرت پرسیدند چرا کلاه او را برداشتی؟ آن فرد گفت آقا او که مسلمان نیست. حضرت فرمود «لهوا ما لنا و علیهِ ما علینا...». سود او، سود ماست و ضرر او ضرر ماست و فرقی نمیکند. او در حکومت اسلامی و زیر سایهی ما زندگی میکند. اینها درسهای خیلی مهمی است. یا داریم در یک جایی حضرت امیر(ع) به عنوان خلیفه، یعنی امپراطور، چون حکومت حضرت امیر(ع) بزرگترین قدرت بوده است. شما فکر نکنید چهار روستا زیر سایهی حکومت علی(ع) بوده است. کل ایران یک بخش کوچکی از حکومت علی(ع) بوده است. در یک چنین حکومتی ایشان به مسافرت میروند و در یک جادهای با یک یهودی همسفر شدند. خوش و بش میکردند و در آخر بر سر یک دوراهی رسیدند که میخواستند از هم جدا بشوند. حضرت امیر(ع) میخواستند به سمت کوفه بروند و آن فرد میخواست به جای دیگری برود. خداحافظی کردند. بعد که جدا شدند فرد یهودی دید این فرد مسلمانی که از او جدا شده باز هم در همین مسیر میآید. برگشت و گفت آقا چه شد؟ تجدید نظر کردید؟ گفت نه، راه من از آن طرف است. پرسید پس چرا از این طرف میآیید؟ گفت در دین ما به کوچکترین بهانهای حق درست میشود. اصلاً اسلام به دنبال بهانه میگردد تا برای بشر یک حقوقی را ثابت کند. من با تو همسفر بودم و برای تو حق همسفری به گردن من ایجاد شده و من از باب اینکه یک مقدار با هم همسفر بودیم باید شما را بدرقه کنم. این علی(ع) خلیفهی مسلمانهاست. یعنی کل حکومت در دست اوست. این فرد یهودی تکان خورد و با خود گفت این چه دینی است که اینقدر انسانی است. حالا نمیدانست این فرد خلیفه است و فکر میکرد او یک عرب معمولی است. گفت شما عجب دین انسانی و زیبایی دارید که همین که چند کیلومتر با هم همسفر شدهایم و با اینکه من دین شما را قبول ندارم شما میآیی و من را بدرقه میکنی و اتفاقاً همین باعث شد که این فرد یهودی بعداً مسلمان شد. به خصوص وقتی که در مسیری که میآمد یک نفر به او گفت وضع تو خوب شده است. پرسید برای چه؟ گفت با خلیفه راه میروی. پرسید خلیفه چه کسی است؟ گفت همین آقایی که با تو صحبت میکرد. پرسید همین فرد عرب را میگویی؟ گفت بله. پرسید این خلیفهی مسلمانها بود؟ گفت بله. فرد یهودی تکانی خورد. در عین حال حضرت امیر(ع) کسی است که میگوید یهودی و مسیحی و بودایی و بتپرست با هم مساوی هستند ولی همه خوب و حق نیستند. همه حق نیست. اما تو به عنوان یک انسان که موحد هم هستی به گردن من حقوقی داری. یا شنیدهاید که پیامبر(ص) خیلی اهانت میشنیدند و کتک میخوردند و زیاد اذیت میشدند. داریم که ایشان یک مشتری ثابت داشتند. یک کوچهای بود که هر وقت پیامبر(ص) از آن کوچه رد میشد آن فرد خاکستر و زبالهها و آشغالهای خانهی خود را بر سر پیامبر(ص) میریخت. اصلاً منتظر مینشست که ببیند ایشان چه زمانی میآید. پیامبر(ص) هم میدانستند. ایشان معمولاً یک جیرهی ثابت کتک داشت. اینطور اهانتها هم بود. یا مثلاً ایشان در مسجد الحرام مشغول عبادت بودند و مدفوع شتر را روی سر ایشان خالی کنند و بایستند و بخندند و مسخره کنند. اینجا داریم که حضرت زهرا(س) که یک دختر 4 یا 5 ساله بوده با پیامبر(ص) میآمد و وقتی این کار را میکردند به جمعیت هجوم میآورد و میگفت کنار بروید و بعد روی زانوهای پیامبر(ص) مینشست و در حالی که اشک میریخت این مدفوع را از سر و صورت پیامبر(ص) پاک میکرد. اینجا داریم که پیامبر(ص) هر وقت از این کوچه عبور میکرد این یهودی زبالههای خانهی خود را بر سر پیامبر(ص) میریخت. یک روز پیامبر(ص) آمدند و دیدند این فرد نیست و زبالهای نریخت. پیامبر(ص) پرسیدند این رفیق ما کجاست و چه شده که سهم ما امروز نرسیده است؟ گفتند که او مریض شده است. پیامبر(ص) گفت ما با هم سابقهای داریم و من باید به عیادت او بروم. درب را زدند و به آن آقا گفتند این همان کسی است که ادعای پیغمبری میکند و میخواهد داخل بیاید. پرسید میخواهد چه کار کند؟ میخواهد من را بزند؟ گفتند نه، میخواهد به عیادت شما بیاید. این خجالت کشید و پیامبر(ص) را راه نداد. خلاصه پیامبر(ص) اصرار کرد تا بالای سر او آمدند. اینجا در روایت یک نقلی داریم که این فرد سرش را زیر پتو برده بود و بیرون نمیآمد و عرق شرم میریخت. بعد هم بیرون آمد و مسلمان هم شد. ببینید در این تفکر آزادی عقیده و حقوق بشر به کمترین بهانه درست میشود و به همین دلیل هم ترویج پیدا کرد. اسلام با شمشیر پیشرفت نکرده است. شمشیر در برابر شمشیر کشیده است. شمشیر از اسلام در برابر شمشیر حمایت کرد اما اسلام با منطق و اخلاق و انسانیت خود پیشرفت کرد. الان هم اینها میترسند برای اینکه اگر اسلام همانطور که هست معرفی بشود من مطمئن هستم در غرب به سرعت رشد پیدا میکند. زمینهی پیشرفت اسلام در غرب خیلی زیاد است. یعنی من در بعضی از جلسات با بعضی از اینها صحبت میکردم و میدیدم آدمهای سالمی که اگر درست با آنها حرف بزنی واقعاً قبول میکنند زیاد هستند. منتها تحریف میشود و درست به گوش آنها نمیرسد. البته آدمهای مریض و متعصب هم در آنها زیاد دیدهام. الان میدانید دینی که در اروپا و آمریکا و غرب بیشترین و سریعترین پیشرفت را دارد اسلام است. در همین انگلیس بیشترین هجوم به اسلام از طرف زنان تحصیلکرده است و جالب است که وقتی از آنها میپرسند چرا مسلمان شدی؟ میگویند ما اسلام را زیاد نمیشناسیم و فقط به خاطر تعریفی که از زن به دست داده ما مسلمان شدهایم. برای اینکه برای زن حریم انسانی قائل است و در باب حقوق هم کاملاً تأمین کرده است. یعنی هیچ وظیفهی اقتصادی بر دوش او نگذاشته است، امکان استمثار اقتصادی زن را کلاً بسته است و برای زن ارزش و شرف قائل شده است. از جمله همین مسئلهی حجاب است و اینها چیزهای خیلی جالبی است. بنابراین اینها باید اسلام را تحریف کنند و آن را تبدیل به چیز دیگری بکنند تا بیشتر از این رشد و ترویج پیدا نکند. از همین سربازهای آمریکایی که در عراق مسلمان میشوند یک آماری دادند که خیلی جالب است. سربازهای آمریکایی که برای پول آنها را به عراق آوردهاند و بعضی از آنها مسلمان میشوند. من در یک آماری که از دوستان شنیدم میگفت شاید 60 مورد از اینها بودهاند که از ارتش هم فرار کردهاند. اینطور است. این مسئله حقیقتی است که با اسلحه نمیتوان جلوی آن ایستاد. بنابراین تفرقه و خشونت اتفاقاً از درون سکولاریزم بیرون آمده است. در این تفکر آنهایی که با اینها هستند خودی هستند و بقیهی بشریت غیر خودی هستند. اما در تفکر توحیدی همهی انسانها تا جایی که به حقوق آنها مربوط میشوند و تا جایی که از حریم خود تجاوز نکنند همه خودی هستند. این در باب حقوق است و اما در باب عقیده و ارزش ما خودی و غیر خودی داریم. آنهایی که این مبانی را قبول دارند با ما هستند و ما در یک صف هستیم. با آنهایی که این اصول را قبول دارند در یک صف هستیم. آنهایی که قبول ندارند و با آن مبارزه میکنند غیر خودی هستند و در صف مبارزه هستند. این معلوم است. منتها با هر کسی که این مبانی را قبول ندارد که نمیجنگیم بلکه با کسانی که اسلحه بر میدارند و میجنگند میجنگیم. مفهوم این حرف این است. با کسی که به زور مانع پیوستن بقیه بشود میجنگیم. شما در تاریخ نگاه کنید. این نیم قرن و قرن اخیر خشنترین قرن در طول تاریخ بشر است که به آن مدرنیته هم میگویند. یعنی این قرن اینقدر جنازه دارد که میتواند به قرنهای دیگر جسد صادر کند. همین قرنی که مظهر مدرنیته و بشر مدرن است. بشری که از پلورالیزم و دموکراسی و مدارا حرف میزند بیشترین خونریزیها در تاریخ بشر را داشته است. شما میگویید خودی و غیر خودی عقیدتی را قبول ندارید، پس این همه جنایت از کجا در آمده است؟ بنابراین اگر دین وارد عرصهی عمومی بشود باعث تفرقه و خشونت نمیشود بلکه اتفاقاً باعث مدارا و انسانیت است. اینکه بگوییم دین فقط عقاید شخصی است و در حوزهی عرصهی عمومی فرق نمیکند شما چه دینی داری و باید همهی ما از آزادی و عدالت و توسعه و پیشرفت و دموکراسی و مردمسالاری حرف بزنیم هم جزو افسانههای دروغی است که به ما خوراندهاند. عدالت با کدام تفسیر را میگویید؟ آزادی با کدام تفسیر را میگویید؟ کدام فهرست از حقوق بشر را میگویید؟ مگر اینها کلمههای ثابتی است؟ از درون اینها میتوان صد نوع بحث و تفسیر در آورد. مگر مارکسیستها و فاشیستها و لیبرال سرمایهداری با همین کلمات مقدس و خوشتیپ بزرگترین جنایات تاریخ را نکردند و نمیکنند؟ هزاران هزاران آدم را میکشید و میگویید برای پیشرفت توسعه و دموکراسی است. فاشیستها به یک شکل و شما هم به یک شکل و بقیه هم همینطور هستند. ما برای تفکر و آزادی اندیشه به زمینهی مناسب احتیاج داریم. برای مناسبات فکری احتیاج به خوب شنیدن داریم. یک روایت از امام صادق(ع) این است که میفرماید ما احتیاج به خوب شنیدن داریم. این خیلی تعبیر زیادی است که از امام صادق(ع) آمده است. چون میدانید که امام صادق(ع) رهبر یک انقلاب و جنبش فکری بود. امام باقر(ع) و امام صادق(ع) یک نهضت عظیم فکری و نرمافزاری را در آن دوره ایجاد کردند. یک کار عظیمی در فقه و کلام و در بسیاری دیگر از حوزه انجام دادند. با بسیاری از مکاتب شرق و غرب وارد چالش شدند و پاسخهای دقیقی دادند. بسیاری از این روایات در حوزهی معرفتشناسی و آنتولوژی و حوزهی فلسفهی اخلاق و فلسفهی حقوق و سیاست و اقتصاد باید استخراج بشود و روی آن بحث بشود و با حوصله کارهای آکادمیک بشود. چطور این غربیها یک جمله از جان لاک بر میدارند و 400 سال تکرار میکنند در حالی که اصل جمله سوراخ است. یعنی مشکل دارد ولی 400 سال روی آن بحث میکنند و خسته هم نمیشوند و میگویند این حرفها هیچ وقت قدیمی نمیشود. میگویند تا دو میلیارد سال دیگر هم قدیمی نمیشود. یک متفکری از ما 20 سال پیش یک حرفی را زده است و حالا ما میگوییم چقدر میگویید؟ بس است. چرا با نصف آن حوصله و دقتی که اینها را ترجمه میکنی و به هم پس میدهیم و پاسکاری میکنیم و میدهیم و میگیریم وارد این عرصه نمیشویم؟ باید در مورد این روایات بحث بکنیم و ببینیم از درون اینها چقدر برکات و فواید بیرون میآید. امام صادق(ع) میگویند علامت تشخیص درست سه چیز است. یک، برخورد درست در گفتگو که وقتی دو نفر با هم بحث میکنند تمام نقشهی آنها این نباشد که چه کسی زودتر نفر دیگر را خراب میکند. اینجا برنامه عملیات له کردن نیست. بحث این است که یک حقیقیتی کشف بشود یا اگر اختلاف نظری هست حل بشود. امام صادق(ع) فرمودند علامتی که یک تشخیص درست است و میتوان به تشخیص درست رسید سه چیز است. یک، برخورد درست اخلاقی و منطقی در گفتگو. دو، حسن الاستماع که به معنی خوب شنیدن است. امام صادق(ع) میگویند در واقع اغلب مردم بلد نیستند خوب گوش کنند. شما میدانید ما عادت داریم از حرف مخاطب چیزهایی که در ذهن خودمان هست را بشنویم. این اتفاق برای خود من مکرراً افتاده است. مثلاً در یک جلسهای به بعضی از دوستان یک چیزی را گفتهام که سه، چهار بعد داشته و ابعاد آن را گفتهام. حالا او چون من را جزو فلان جریان میداند از قبل تصمیم خود را گرفته است و با خود میگوید این آقا جزو جریان ایکس است. در جریان فکری فلان یا در جریان سیاسی فلان است. من هر چه در آن جلسه حرف بزنم، او بخشی که خلاف نظر این است را نمیشنود. اصلاً انگار ما آنها را نگفتیم. میگردد و چیزهایی که نظر خودش را تأیید میکند پیدا میکند و میگوید حالا دیدی که من همین را میگفتم. میگوید من که میدانستم تو از اول که به اینجا آمدی تا صحبت کنی این هدف را داشتی که فلان کار را بکنی و فلان چیز را بکوبی. هر چه میگوییم به خدا دو برابر این حرفهایی که میگویی آن حرفها را زدم و استدلال هم آوردم، باز میگوید نه، خود تو نمیفهمی چه میگویی و من میفهمم. این حسن الاستماعی که امام صادق(ع) میگویند به این معنی است که جامعهای رشد میکند، دانشگاهی رشد میکند که قدرت خوب شنیدن پیدا میکند. ما باید تمرین کنیم و آموزش ببینیم که به حرفهای همدیگر چطور گوش کنیم. ما بلد نیستیم به حرفهای همدیگر گوش کنیم. پس یک، برخورد درست است. دوم، خوب شنیدن است و سوم، پاسخ همان سوالی که طرح شده را بدهیم. امام صادق(ع) میفرمایند گاهی سوالهایی طرح میشود و طرف یک سوال دیگری را جواب میدهد. این سوالی را که پرسیدند جواب بده. مثلاً سوال میکند شما در فلان مسئلهی اقتصادی چرا فلان چیز را گفتی؟ شما در فلان مبحث کلامی چرا این را میگویی؟ دلیل شما برای فلان ادعای معرفتشناختی چه هست؟ او میگوید همانطور که واضح و مبرهن است در لایههای زمینشناسی ثابت شده که فلان است. اینها چه ربطی به هم دارند؟ ممکن است تو حرفهای خیلی خوبی بلد باشی که به من و به اینجا مربوط نیست. حسن الاستماع به معنی درست گوش کردن و حسن الاجابه به معنی درست جواب دادن است. اینها سه شرطی است که برای رشد علمی در یک جامعه و برای پیشرفت علمی لازم است. امام فرمود ما برای ارزشگذاری حرفها و ایدهها و آدمها و مکتبها باید بتوانیم همهی آنها را برانداز بکنیم و حق سوال و حق فکر که ناشی از حق تکامل است و یک حق الهی است را به آن بدهیم. امام صادق(ع) فرمودند بدون سوال علم اصلاً رشد نمیکند. یعنی ما چیزی به نام توسعهی علمی و پیشرفت بدون سوال و همینطور سوال جدید از پاسخ سوال قبلی نداریم و فکر نکنید این سوالها با مسئله منافات دارد. یک روز یکی از اصحاب نزد پیامبر(ص) آمد و گفت من دیگر کافر شدم. پیامبر(ص) گفتند چطور؟ گفت چون یک سوالاتی به ذهن من آمد و جوابی هم برای آن نداشتم. پیامبر(ص) فرمودند حتماً با خودت گفتی که فلان چیز را چه کسی خلق کرد؟ منشأ پیدایش فلان پدیده چه بود؟ بعد گفتی فلان پدیده بود. پدیدهی «الف» از پدیدهی «ب» و پدیدهی «ب» از پدیدهی «ج» به وجود آمد و در آخر از خودت پرسیدی فلان چیز را چه کسی خلق کرد؟ به خود جواب دادی خدا خلق کرده و حتماً بعد از آن به ذهن آمد که بپرسی پس چه کسی خدا را خلق کرد؟ این عین روایت پیامبر(ص) است. او گفت بله، چنین چیزهایی بود. پیامبر(ص) فرمودند «هذا محض الایمان...». این اصل ایمان است. اینکه تو دغدغهی فهمیدن این مسائل را داری و میخواهی این مسائل را بفهمی اصل ایمان است. «هذا محض الایمان...». این که سوال میکنی و نمیفهمی و با بعضی از جوابها قانع نیستی و گاهی شک میکنی کفر نیست. منتها باید دنبال آن را بگیری. باید مسئولیتشناس باشی و به سراغ اهل آن بروی. این که یک سوال بیجواب برای ما یک ارزش بشود درست نیست. یا نقلی داریم که در جبهه و وسط درگیری و جنگ یکی از رزمندهها آمد و از حضرت امیر(ع) راجع به مسئلهای سوال کرد. مثلاً چرا ما با اینها میجنگیم یا مثلاً پاسخ فلان شبهه چیست؟ یکی از رزمندهها به او گفت الان و در این اوضاع جنگی وقت این سوالات است؟ الان یک طرف بچهها شهید افتادهاند و یک طرف دیگر مجروح افتادهاند و خود ما معلوم نیست تا یک ساعت دیگر هستیم یا نه و تو میخواهی پرسش و پاسخ بکنی؟ حضرت امیر(ع) گفتند نه، عیبی ندارد. گفتند ما اصلاً برای همین چیزها میجنگیم. ما برای توحید میجنگیم و باید سوال کند. بعد یک سوال دیگری کرد و امام به او گفتند «یا اخی بنیاسد...»، ای برادر بنیاسدی با اینکه من از صبح تو را نگاه میکنم و میبینم حتی بلد نیستی درست بجنگی، یک شمشیر درست نزدی، سوار بر اسب میروی و میآیی، من یک کار درست از تو ندیدم، «اما لک حق المسئله...»، تو حق پرسش داری. حق داری سوال کنی. با اینکه در این جنگ به هیچ درد ما نخوردی ولی حق داری سوال کنی. «لک حق المسئله...»، حق داری که سوال کنی. امام صادق(ع) فرمودند من یک علامتی به شما میدهم که بتوانید بفهمید طرف شما چقدر عاقل است. یکی از روی هدیهای است که میدهد. فرمود هر کس به من هدیهای بدهد من از روی هدیهی او میفهمم چقدر عاقل است. یعنی میزان خرد و عقل یک آدمی را میتوان از روی هدیهی او فهمید و همینطور از روی نوشته میتوان فهمید. یک صفحه نوشتهی او را به من بدهید، یک نامهای از او به من بدهید. من از روی این نوشته میفهمم این در چه مرتبهای از مراتب انسانی است. دو خط مطلب بنویسد میفهمم. سوم، از روی فرستاده و ارزش فرستنده میفهمم. از روی اینکه چه کسی را برای چه کاری فرستاده میتوان فهمید میزان عقل فرستنده در چه حدی است. این تعبیر از امام صادق(ع) است که میفرماید وقتی شما تردید ندارید، یعنی وقتی مشکل معرفتی ندارید دیگر تنها نیستید. دیگر غریب نیستید. اینها تعابیر زیبایی است که تکیه روی عنصر معرفت و اندیشه و عقلانیت دارد. وقتی تردید نداری غریب نیستی. اگر معرفت، تربیت و انسانیت باشد هیچ کس غریب نیست. انساندوستی و بشردوستی و احترام به مردم و محبت حقیقی را میگوید. این تعبیر که میفرماید دانا به زمان، یعنی کسی که زمانهی خودش را بشناسد، فردی که جامعهی خودش و زمان خودش را میشناسد میتواند ایمان خود را حفظ کند و اگر زمانهی خود را نشناسید نمیتوانید ایمان خود را از حیث معرفتی حفظ بکنید. این تعبیر که میفرماید هر کس بدون آگاهی به چیزی یا مفهومی حمله کند بینی خود را بریده است. یعنی اینهایی که به یک مفهوم یا چیزی حمله میکنند بدون اینکه بدانند قضیه چه هست و نشناخته به یک چیزی حمله میبرند آدمهای دماغبریده هستند. دماغبریده به این معنی است که خودش، خودش را مفتضح میکند. چطور به چیزی که نمیدانی چیست حمله میکنی؟ اینهایی که میگویم عین تعابیر امام صادق(ع) است. هر کس بدون آگاهی به چیزی یا به مفهومی یا به کسی حمله کند بینی خود را بریده است. مسئلهی حقوق بشر هم احترام به آزادی دیگران است برای اینکه قداست شرعی و الهی دارد. از باب استدلالهای لاییک نیست. امام صادق(ع) فرمود به حقوق و آزادیهای هر کس که تجاوز میکنید بدانید که خدا در کنار اوست. شما را به خدا این تعابیر را ببینید. میگوید وقتی به حقوق کسی تجاوز میکنی، وقتی به حقوق شرعی و رسمی و آزادیهای او حمله میکنی، وقتی به یک انسانی حمله میکنید بدانید که خداوند با او و در کنار اوست و شما به حریم خدا حمله میکنید. یعنی حقوق بشر را تبدیل به حریم خدا کرده است. حالا حقوق بشر و کرامت انسان از این تفکر بیرون میآید. آنها تمام این حرفها را مربوط به دورهی سنت میدانند و میگویند این حرفها برای دورهی سنت است و الان ما در دورهی مدرن هستیم. به حقوق و آزادیهای هر کس تجاوز میکنید بدانید که خدا در کنار اوست و شما به حریم خدا هجوم میبرید. این روایت از امام صادق(ع) که میفرماید به کسی که به ستم و از راه له کردن یک انسان بیگناه و حقوق دیگران پیروز شود بگویید که پیروز نشده است. به کسی که با ظلم و از طریق تجاوز به حقوق مردم به پیروزی میرسد بگویید که تو پیروز نشدی. این شرارت است و بشارت نیست. و فرهنگی که اصلاً رشد جامعهی دینی را از طریق تفکر و استدلال میداند که حالا به این دین ضد تفکر و سنتی میگویند. این روایت هم از امام صادق(ع) است که میفرماید اصلاح جامعهی دینی جز با تفقه در دین، یعنی جز با تفقه عمیق و طولانی امکان ندارد. یعنی من فردی را متدین میدانم و جامعهای را دینی میدانم که اهل تفقه باشند. یعنی اهل تفکر عمیق باشند و روی هر مسئلهای فکر کنند و استدلال داشته باشند. نقش عقلانیت در مقام اجرا و مدیریت کشور و حکومت چیست؟ این روایت از امام صادق(ع) است که میفرماید «ان من بقاءِ المسلمین و بقاء الاسلام ان تصیر الاموال عندَ مَن یَعرِفُ فیها الحق و یَصنَعُ فیها المعروف...». فرمودند اگر میخواهید جامعهی اسلامی و خود اسلام نابود بشود راه نابودی آن این است که ضمام مدیریت اقتصادی، ضمام مدیریت کشور و دولتمردی در دست کسانی باشد که آن کار را بلد نیستند. روش مدیریت را نمیدانند. علم مدیریت را نمیدانند. تخصص آن را ندارند و حقوق شرعی مردم را در آن فن نمیدانند. یعنی به حقوق و وظایف اقتصادی و حقوق وظایف جنسی و حقوق و وظایف خانوادگی و حقوق و وظایف سیاسی و اجتماعی مردم واقف نیستند. امام صادق(ع) فرمود اگر میخواهید جامعهی اسلامی و خود اسلام بماند مدیریت اموال و مدیریت جامعه را به دست کسانی بدهید که هم حقوق و وظایف شرعی خود و مردم را میشناسند و در آن مسیر حق را میشناسند و کارشناس هستند و هم «یصنَعُ فیها المعروف...»، راه درست ادارهی آن را بلد هستند و الا اسلام و مسلمین نابود میشوند. این عین تعبیر امام صادق(ع) است. راز مرگ جامعهی دینی و اصل اسلام این است که کار به دست کسانی بیفتد که به خصوص در حوزهی تصدی امور عمومی کارشناس نیستند و حقوق شرعی مردم را هم نمیشناسند و ادا نمیکنند. البته مردم وظایفی هم دارند و فقط حقوق ندارند. یعنی مدیریت عقلی و علمی در مسیر اهداف و احکام و ارزشهای اسلامی و در خدمت به مردم و به خصوص محرومین باشد. این را هم بدانید که بحث حقوق بشر در تعاریف دینی فقط بحثهای انتزاعی نیست که یک عدهای در کافیشاپها مینشینند و وقتی تفریحات آنها تمام میشود و هیچ کار دیگری ندارند راجع به حقوق بشر بحث میکنند و در عین حال همین آدمهایی که راجع به حقوق بشر و انسان و کرامت انسان و اومانیزم بحث میکند در خانه و فامیل و محل کار خودش آدمی را میبیند که پایمال میشود و محل سگ به او نمیگذارد ولی در کافیشاپ بحثهای روشنفکری میچسبد. در بحثهای حقوق بشر و آزادی و کرامت انسان که در روایات دینی و در روایات امام صادق(ع) هست بحثهای انتزاعی نیست. برای یک عدهی خاص نیست. بحثهایی که برای فریب دادن خود و دیگران است نیست. بلکه حقوق کاملاً ملموس و عینی و اجتماعی است. حتی حقوق اقتصادی را در این فرهنگ مقدس میدانند. این روایت را از امام صادق(ع) ببینید که این حقوق بشر بر خلاف حقوق بشر لاییک و غربی همه جای زندگی را میگیرد. مثل آبی است که وقتی آن را رها میکنی همه جا را میگیرد و هیچ جایی را خالی نمیگذارد. مثل هوا میماند که همه جا را برای تنفس پر میکند. این روایت از امام صادق(ع) است. «و ان الناس ما افتقروا و لا احتاجوا و لا جاعوا و لا عروا الا بذنوب الاغنیا...». مردم فقیر نشدند، محتاج نشدند، گرسنه نشدند، برهنه نشدند الا به دلیل کثافتکاریهای سرمایهداران آن جامعه، الا به دلیل گناهان اغنیا و ثروتمندان آن جامعه که نه «از کجا آوردهای؟» در منطق زندگی آنها هست و نه «در کجا مصرف میکنی؟» و نه «چطور مصرف میکنی؟» در منطق زندگی آنهاست. این تعبیر خیلی عجیب است. این روایت از پیامبر(ص) هم نقل شده است. پیامبر(ص) مؤسس دین ماست و امام صادق(ع) هم مؤسس مذهب ماست. اگر کسی دینی و مذهبی است بداند که این روایت از هر دو بزرگوار نقل شده است که هر جا در جامعه برهنگی، گرسنگی، فقر و نیاز میبینید ممکن است بخشی از آن به دلیل تنبلی و راحتطلبی و فقدان قدرت فکر اقتصادی فرد باشد، اما بدانید که دست ثروتمندان آن جامعه در این قضیه آلوده است و آنها مسئول هستند ولی ما عادت کردهایم که مذهب را جدا از واقعیت تعریف کنیم. از حقوق بشر هم تعریفهای کافیشاپی داریم. تعریفهای رمانتیکی داریم. طرف در خانه کنار شومینه نشسته و قهوه هم میخورد و فیلم بینوایان را میبیند و اشک هم میریزد و شعر نو هم مینویسد و در سرمای زمستان یک نفر زیر برف سر کوچهی او خوابیده است. این حقوق بشر مدرن و فانتزی است. تو برای «ژان وال ژان» گریه میکنی و «ژان وال ژان» واقعی دم درب است. این قضیه هم اتفاق افتاده است. پدر من چند ماه پیش تعریف میکرد و میگفت در خانه بودیم و درب حیاط هم باز بود. یک مرتبه آمدم و دیدم یک نفر آمده و میخواهد کفشها را بدزدد. از همین بیچارههایی بوده که در حد کفشدزدی هستند. ایشان میگفت اولین عکسالعمل طبیعی این بود که من بروم یقهی او را بگیرم و درگیر بشوم که اتفاقاً همین کار را هم کردم. گفتم زود به پلیس زنگ بزنید تا من یقهی او را بگیرم. یک مرتبه با خودم گفتم این ژان وال ژان بود. دیدهاید که ژان وال ژان در بینوایان به خاطر دزدیدن یک قرص نان به زندان میافتد و تمام عمر خود را در زندان میگذراند. گفت وقتی که من این بینوایان را میخواندم برای ژان وال ژان گریه میکردم و حالا ژان وال ژان واقعی به خانهی من آمده است. منتها به جای یک قرص نان میخواهد چند جفت کفش ببرد. ایشان گفت زود رفتم یک مقدار نان و غذا برای او آوردم و یک مقدار هم پول به او دادم و گفتم زود بخور و فرار کن چون پلیس الان میآید که اتفاقاً پلیس هم رسید و او را گرفتند. میگفت ما رضایت دادیم ولی باز هم او را رها نمیکردند. حالا این بنده خدا راه خانه را پیدا کرده و هر چند وقت یک بار دوباره میآید. مقصود این است که واقعاً وضعیت ما همینطور است. مخصوصاً شما که دانشجو هستید در دوران دانشجویی همه آرمانخواه و بشردوست و آزادیخواه هستند و وقتی که فارغالتحصیل میشوند و در جایی کارمند یا مسئول یا مدیر میشوند تمام این حرفها را از یاد میبرند. همینهایی که الان جزو دولتمردان هستند چه کسانی هستند؟ همهی اینها چند سال پیش دانشجو بودند و در جلسات آزادیخواهی و عدالتخواهی و آرمانخواهی بودند. خوبها اینطور بودند و بقیه هم که به دنبال چیزهای دیگری بودند. خوبها در این جلسات و بحثها بودند. همینها در این ادارات مسئول میشوند و وزیر و وکیل همینها هستند. این مسئولین ما از مریخ که نیامدهاند. همینها 10، 15 سال پیش در دانشگاهها بودهاند و حالا مسئول شدهاند. چطور میشود که یک مرتبه اینها زیر و رو میشوند را نفهمیدهایم. تمام آن حرفهایی که در دورهی دانشجویی میگفتند و میشنیدند و شعار میدادند و بحث میکردند یک مرتبه محو میشود. مثل اینکه وارد یک عالم دیگری میشوند. مثل اینکه از یک عالمی به یک عالم دیگر میروند و قوانین و احکام این دو عالم با هم فرق میکند. ما باید مراقب این نوع بشردوستی باشیم. یک نوع بشردوستی فانتزی از نوع روشنفکری و به اصطلاح غربی است که طرف همه کار میکند و از همه جا هم پول در میآورد و همه جنایتی هم میکند و شعر نو هم مینویسد. پای شومینه هم نشسته و از پشت پنجره برفها را نگاه میکند و اشک میریزد و میگوید این صحنهها چقدر لطیف و زیباست. من تصور میکنم اگر یک پرندهای زیر این برف باشد چه میشود. آقا سر کوچهی تو یک نفر دارد از گشنگی میمیرد. اگر در خانه نشستهای و برای ژان وال ژان گریه میکنی بدان که ژان وال ژان واقعی پشت درب است. همیشه باید حواس ما باشد که این نوع نگاه را نداشته باشیم. شما این روایت امام صادق(ع) را ببینید که میگوید هر جای جامعه که شما فقر و گرسنگی و برهنگی میبینید سراغ آن را در همان جامعه از ثروتمندان و طبقات فوق مرفه آن شهر بگیرید. حق اینهایی که از گرسنگی در خیابانها میمیرند در جیب آنهاست. اگر به دنبال این حق میگردید در افلاک به دنبال آن نباشید. این حق در خود زمین و در همین جامعه و در همین شهر است. مسئول فقر و برهنگی و گرسنگی فقرا در جامعه ثروتمندان آن جامعه و دولتمردان آن جامعه هستند. اگر ما مسلمان هستیم این روایت از پیامبر اکرم(ص) است، اگر شیعهی جعفری هستیم، اینها عین منطق و گفتار امام صادق(ع) است. خیلی ممنون و متشکر هستم.
هشتگهای موضوعی