بسمالله الرحمن الرحیم
خدمت خواهران عزیز، اساتید و دانشجویان محترم دانشگاه الزهرا سلام عرض میکنم و تشکر میکنم از اینکه دعوت فرمودند. در دنیایی که دو راه حل غلط راجع به زن همیشه مطرح بوده و همچنان هست ما میتوانیم و باید به راه حل سوم که راه حل زینبی است فکر بکنیم. راه حل شماره یک که در دنیا متأسفانه رایج است این است که کرامت زن را به برهنگی او در عرصهی عمومی گره زدهاند. رهایی و آزادی و کشف زن را به مفهوم کشف حجاب و برهنه کردن زن در عرصهی عمومی به حساب میآورند. یعنی ارزش زن را به بدن و جذبهی جنسی او برای مردها فرو کاستهاند. به جای اینکه کرامت زن را به شخصیت و علم و معرفت و کرامت انسانی و همهی ارزشهای عقلانی و معنوی زن بدهند ارزش اصلی زن را به برهنگی و بدن و جاذبههای جنسی او داده شده است. یعنی وقتی از حقوق زن صحبت میکنند، از جملهی این حقوق به حق برهنگی اشاره میشود. این یک تلقی بسیار غلط و توهینآمیز از زن بوده و هست. در برابر آن تلقی توهینآمیز دیگری از زن داریم که معتقد است کرامت زن را باید در انزوای زن از عرصهی اجتماع و سیاست و علم و فرهنگ جست. یعنی زن برای حفظ کرامت خودش راه حلی ندارد جز خروج از صحنه و اینکه به حاشیه برود. چیزی که مطلقاً در اسلام نبوده است. اصلاً تقسیم مرد و زن به جنس اول و جنس دوم مطلقاً یک تعبیر غیر اسلامی است. شما در سراسر فرهنگ قرآن و سنت اصیل اسلامی یک جا چنین تعبیر توهینآمیزی را نمیبینید. تقسیم کار شده، تقسیم وضعیت و مسئولیت شده اما تقسیم کرامت و شخصیت نشده است. من اگر بخواهم در یکی، دو جمله دیدگاه اسلامی را عرض بکنم و بعد وارد بحث حضرت زینب(ص) بشویم در قالب چند گزاره نکاتی را عرض میکنم و بعد اگر دوستان نکاتی داشتند بفرمایند که همهی ما استفاده بکنیم. یک، زن و مرد گوهر مشترک و جوهر واحد انسانی و الهی دارند و اشتراک و شباهت حداکثری و البته در کنار آن تفاوتهای حداقلی هم دارند. شباهت حداکثری، اشتراک در گوهر انسانی و شرافت و کرامت و انسانی و شباهت حداکثری در خصلتهای جسمانی و روانی و ذهنی و در کنار آن تفاوتهای حداقلی از لحاظ جسمانی، روان، اعصاب، نیازها، تمایلات، استعدادها، نوع لذتها، نوع حساسیتها هم وجود دارد. گزارهی دوم این است که در این تفاوتهای حقیقی که بین زن و مرد در بعضی از جهات هست یک تفاوت حقیقی یعنی تفاوت در قوای جسمی و روانی که در یک مواردی ظرفیتهای زنانه از مردانه بیشتر است، یعنی یک توان و ظرفیتهایی است که در زن بیشتر از مرد است و در آن عرصهها مرد ضعیف است و به زن محتاج است یعنی چه در قالب همسر و چه در قالب مادر و خواهر محتاج به زن است و کمترین آن این است که اگر زن نبود نه فقط از لحاظ فیزیکی خانواده معنا نداشت بلکه از لحاظ روانی و معنوی هم خانواده امکان نداشت. یعنی اگر زن نباشد همهی مردها کنار خیابانها بساط پهن میکنند و از آن طرف هم یک استعدادها و تواناهایی است که در مرد بیشتر از زن است و مرد در آن عرصهها قویتر است و در آن عرصه زن به حمایت مرد محتاج است و خداوند این تفاوتهای حقیقی را بین زن و مرد عمداً ایجاد کرد برای اینکه مرد و زن به هم محتاج باشند و نیاز خود را بتوانند در دیگری جبران بکنند. گزارهی سوم این است که این تفاوتهای حداقلی حقیقی جسمی، روانی، اعصابی و ذهنی بین زن و مرد که وجود دارد و عرض کردم که تشابهات حداکثری است و شاید بتوان گفت 90 یا 95 درصد زن و مرد به هم شبیه هستند اما در آن چند درصدی که تفاوت هست تفاوت حقیقی بین آنها به معنای تفاوت ارزشی بین آنها نیست. یعنی اینطور نیست که اگر زور بازوی مرد یا قدرت بدنی مرد از زن بیشتر است ارزش او بیشتر است. اینطور نیست که اگر در زن استعدادی وجود دارد که در مرد نیست ارزش زن از مرد بیشتر است. نه، ارزش زن و مرد مطلقاً به تقوا است. به علم و معنویت و معرفت و انسانیت است و به جنسیت نیست. همانطور که نه به طبقه، نه به ثروت، نه به قدرت، نه به نژاد و نه به جنسیت است. گزارهی بعدی این است که اما این شباهت حداکثری و تفاوت حداقلی حقیقی که در یک حوزههایی مردان و در یک حوزههایی زنان قویتر هستند و تفاوت ارزشی نیست اما منشأ تفاوتهای حقوقی میشود. یعنی شباهت حداکثری زن و مرد باعث میشود که در اکثر احکام، حقوق و وظایف اخلاقی، شرعی، قانونی کاملاً یکسان باشند و آن تفاوت حداقلی جسمی، روانی و ذهنی بین زن و مرد که دلیل بر ترجیح ارزشی هیچ کدام بر دیگری نیست باعث یک سری تفاوتهایی در بعضی از حقوق و وظایف میشود. گزارهی چهارم، تفاوت حقوقی هم به معنای تفاوت ارزشی نیست. مثلاً در باب نفقه ظاهر این است که یک امتیاز صد درصد به زن داده شده است. چون زن هیچ مسئولیت اقتصادی ندارد ولی حقوق اقتصادی دارد. به عکس مرد که مسئولیت اقتصادی هم دارد. خب این در ظاهر به نفع زن است و کرامت است مرد بگوید این برای چه هست؟ متقابلاً در بعضی جاها مثل ارث حق ارث مرد از زن بیشتر است. این تفاوتهای حقوقی و وظیفهای که بین زن و مرد است باز به معنای تفاوت ارزشی نیست. امتیازی باشد که این دارد و او ندارد یا او دارد و این ندارد به این معنا نیست که ارزش او از این بیشتر است. پس به چه معناست؟ منشأ آن چیست؟ منشأ این تفاوت حقوقی همان تفاوت حقیقی است. یعنی اگر یک ظرفیتهایی در زن بیشتر است و در مرد کمتر است و یا در مرد بیشتر است و در زن کمتر است به تناسب همین تفاوتهای واقعی یک سری تفاوتهای حقوقی هم لحاظ شده است. اما این تفاوت حقوقی به معنای تفاوت ارزشی نیست. به این معنی نیست که کرامت یا ارزش او از این بیشتر است. بلکه به این معناست که تفاوت در توانها و ظرفیتها و تمایلات و نیازها وجود دارد بنابراین تفاوت در وظایف هم به همین تناسب و فقط در همین حد باید رعایت بشود. اتفاقاً اینجا اگر تفاوت نباشد تعادل به هم میخورد و هم به زن و هم به مرد ظلم میشود و فروپاشی همه چیز از جمله خانواده و انسانیت و راحتی هر دو اتفاق میافتد. اگر وظایف و حقوق زن و مرد در حالی که تفاوتهای حقیقی با همدیگر دارند صد درصد شبیه به هم بودند ظلم به هر دوی آنها بود و خانواده تشکیل نمیشد. اصلاً زن و مرد حاضر نیستند همدیگر را تحمل کنند. خصوصیات جسمانی زن و مرد با هم متفاوت است. خصوصیات روان و اعصاب زن و مرد با هم متفاوت است. نوع استعدادهای آنها در بعضی جهات با هم متفاوت است. یک استعدادهایی زنانهتر هستند، یک استعدادهایی مردانهتر هستند. پس حتماً باید نوع وظیفهی آنها یک تفاوتهایی با هم داشته باشد. اما یک نکتهای هست که به عنوان آخرین نکته در اینجا عرض میکنم و آن این است که مرد و زن نباید از تفاوتهای حقیقیی که با هم دارند علیه همدیگر سوء استفاده بکنند. اگر زن به دلایل زنانه قدرت تأثیرگذاری بر مرد را دارد نباید از این قدرت علیه مرد و به نفع خودش سوء استفاده بکند. اگر مرد قدرت بازوی بیشتری دارد نباید از زور بازوی خودش علیه زن سوء استفاده بکند. نباید از تفاوتهای حقیقی علیه هم سوء استفاده بکنند بلکه باید به همدیگر کمک کنند. هر کدام نیازهایی دارند که فقط دیگری میتواند آن را تأمین بکند و در فرهنگ اسلامی زن و مرد شریک و رفیق هم هستند و رقیب هم نیستند. اصلاً مبنای این مقایسه بین مرد و زن یک نوع رقابت و یک نوع خصومت بین مرد و زن است. یعنی در فرهنگ غرب بود و همین دلیل هر بحثی که میشود فوری یک مقایسه صورت میگیرد. در حالی که مقایسه در یک جاهایی درست است و در یک جاهایی غلط است. بنای رابطهی مرد و زن در فرهنگ اسلامی عشق، رفاقت، کمک به همدیگر، دوست داشتن همدیگر و کمک به همدیگر است و نه رقابت و خصومت با همدیگر که دائم بگویند تو چه داری و من چه دارم. چه چیزی به تو رسید و چه چیزی به من رسید. اینها با همدیگر یک واحد را تشکیل میدهند. مرد و زن نباید در برابر هم تعریف بشوند بلکه باید در کنار هم تعریف بشوند و این نکتهی مهمی است. اصلاً زاویهی نگاه را باید اصلاح کرد. اگر از آن زاویه نگاه کنید همه چیز خراب است اما اگر از این زاویه نگاه کنید همه چیز درست است. یعنی اگر سهم ارث مرد از زن بیشتر است به دلیل این است که مسئولیت اقتصادی زن و خانواده هم با مرد است. وقتی اینها در کنار همدیگر قرار بگیرد همه چیز درست است. اما وقتی اندویدوالیستی نگاه کنید و مرد و زن را جدا جدا نگاه کنید در همه چیز مشکل پیش میآید. زندگی فقط با حقوق و قانون اداره نمیشود بلکه باید محبت و اخلاق هم در کنار آن باشد. فقط با قانون نمیتوان خانواده را نگه داشت. خانوادهای که با قانون حفظ بشود که خانواده نیست بلکه زندان است. مثل طلاقهای سردی که اتفاق میافتد و در ظاهر زندگی است و در باطن خصومت است. آخرین گزاره این است که نباید از تفاوتهای حقوقی هم علیه هم سوء استفاده بکنند. همانطور که از تفاوتهای حقیقی خود نباید سوء استفاده بکنند نباید از تفاوتهای حقوقی خود هم علیه هم سوء استفاده بکنند. یعنی اگر زن مسئولیت اقتصادی در خانه ندارد و مسئولیت با مرد است نباید از این موقعیت سوء استفاده بکنند. اگر مرد در یک حوزهای اختیارات و حقوق مدنی بیشتری دارد نباید از این حقوق علیه همسر خود سوء استفاده بکند. اگر هر کدام از اینها سوء استفاده کردند قانون و دادگاه باید به کمک مظلوم بیاید و جلوی کسی که از قدرت حقیقی یا قدرت حقوقی خود علیه دیگری سوء استفاده میکند باید گرفته بشود. ببینید این یک فرهنگ در مسئلهی زن و مرد و خانواده است و آن هم یک فرهنگ است. ولی ما راجع به خود زن مستقل از مرد و مستقل از خانواده هم حرف داریم. چون زن فقط مادر و همسر و دختر که نیست. جدا از اینکه مادر یا همسر یا دختر کسی هست خودش مستقلاً یک انسان مستقل است و یک شرافت ذاتی و یک کرامت انسانی دارد. زن به عنوان زن و با قطع نظر از خانواده سه راه حل در برابرش گذاشته شده است. یک، اگر آزادی و منزلت اجتماعی میخواهی دست از شرافت و کرامت خود بردار. یعنی راه حل تو در برهنگی است. این یک راه حل است. راه حل دوم میگوید اگر قداصت و کرامت و طهارت خود را میخواهی دست از منزلت اجتماعی، علمی، سیاسی، فرهنگی و حضور اجتماعی بکش. اما راه حل سوم که راه حل زینبی است این است که کرامت و شرافت زن و در کنار او حضور فعال زن در وسط معرکه هم به عنوان محور خانواده و حفظ خانواده که اگر خانواده نباشد کرامت خود زن هم به خطر میافتد. اگر زن در خارج از خانواده تعریف بشود و اگر حقوق زن در برابر خانواده تعریف بشود امنیت و حرمت و کرامت خود زن به خطر میافتد. راه حل زینبی این است که زن در وسط معرکهی سیاست و علم و فرهنگ در جامعه میتوان حضور داشته باشد چنانکه زینب حضور داشت و در عین حال که از شرافت و کرامت و طهارت خودش دست نکشد بلکه مراقب و پاسدار شرافت کل جامعهی بشری در طول تاریخ باشد که تا همین امروز که ما صحبت میکنیم هنوز نام زینب الهامبخش انقلابیون بزرگ و عدالتخواهان و مجاهدین بزرگ در تاریخ است و الهامبخش زنان و مردان بزرگ است. من عرض خود را با یک عبارتی از حضرت زینب(س) شروع بکنم که ببینید چطور زن در مرکز جهاد دینی تعهد سیاسی و جنبش اجتماعی دارد. یعنی در رهبری یکی از خونینترین و بزرگترین جنبشهای دینی عدالتخواه در طول بشر که هنوز الهامبخش است و خواهد بود حضور دارد و چطور طهارت و کرامت خودش را حفظ میکند. نه از جامعه فرار میکند و نه از شرافت و طهارت زنانهی خودش دست میکشد. در سخنرانی در کوفه در برابر مردم و بعد در برابر ابن زیاد در زنجیر است. زینب پس از حسین(ع)، زینب پس از اینکه همه شهید شدند، زینب بعد از شکست، حالا ببینید زینب، یک زن در زنجیر چگونه شکست را تبدیل به پیروزی میکند. ببینید زینب چطور همهی سیستمهای سیاسی جور و فساد را متهم میکند. در کوفه اینها اسیر هستند. حالا اینها را از کربلا به کوفه آوردهاند. ایشان به مردم کوفه که همه مردم مذهبی و متدین به اهل بیت و علی و زینب هستند و به آنها احترام میگذارند و آنها را دوست داشتند و اصلاً به آنها نامه نوشتند و در واقع به تعبیر من آدمهای خوبِ بد میگوید شما گل هستید. اما گلی که در پهن روییده است. چقدر تعابیر زیبا و حکیمانه و دقیق هستند. شما گل هستید اما گلی که در پهن روییده است. سبزهای که بر سر سرگین روییده است. یعنی شما آدمهای خوبِ بدی هستید. یعنی ظرفیتهای خوبی دارید، میتوانستید خوب باشید، حرفهای خوبی زدید ولی با رفتار زشت آن را سیاه کردید و پای شعارهای خود نایستادید. آدمهای خوشظاهر و غیر قابل اعتمادی بودید. بعد ایشان میگویند شما مثل کنیزانی هستند که رو در رو تملق میگویند و بیرون درب با همه ساخت و پاخت میکنند. چنین جامعهای مستحق گریههای ابدی است. برای همیشه گریه کنید. بعد فرمودند گذشته را با همهی عظمتهایش به باد دادید و آیندهای هم به دست نخواهید آورد. یعنی شما به طمع آینده این ارزشها را کنار گذاشتید. گذشته را از دست دادید و آیندهای هم نخواهید داشت. ذلت و خفت از این پس سرنوشت شما خواهد بود و آن را به دست خود ساختید. کسی بر شما تحمیل نکرده است. نمیدانید این دخترانی که امروز بیپرده و در زنجیر به کوچهها کشاندهاند کیستند؟ میدانید. نمیدانید که جگر پیامبر(ص) بود که پاره پاره شد؟ میدانید. پس این را نیز بدانید که خداوند در کیفر دادن ولو شتاب نکند اما هرگز جنایت را بیکیفر و بیمکافات نخواهد گذارد. خیال نکنید یک کاری کردید و تمام شد و رفت. این را دیگر مطمئن باشید که این خون دامنگیر شما خواهد ماند. حالا ببینید این یک صحنه است. در یک صحنه هم زینب در مرکز تفکر دینی آمد. جهاد دینی در مرکز تفکر دینی، تبیین مکتب برگزیده و تفسیر درست از خداشناسی و انسانشناسی دارد. یعنی زینب به عنوان مفسر بزرگ خدا و انسان قرار میگیرد. در کاخ ابن زیاد یک اتفاقی میافتد که من به این بعد قهرمانی و اینکه یک زن در زنجیر اینطور شجاع جلوی جلادی میایستد که همه را به خون کشیده و همه جلوی آن خفه شدهاند کاری ندارم. یعنی اینکه چطور اینقدر شجاعانه در مقابل او حرف میزند یک بعد است و من در کنار این بعد به بعد دیگر کار دارم. ابن زیاد، آدمی که برنده شده و همه را کوبیده و کشته و اسیر کرده و پیروز مطلق است در کاخ خودش یک چیزی میگوید که حضرت زینب(س) آن را بیجواب نمیگذارد. اصلاً یک بحث تئوریک و کلامی و خداشناسانه و انسانشناختی است. ابن زیاد میخواهد تحقیر کند. زینب را میشناسد ولی به کنار او میآید و میگوید این زن چه کسی است؟ حالا منتظر است که حضرت زینب(س) جواب بدهد. حضرت زینب(س) هیچ چیزی نمیگوید و سکوت میکند. ابن زیاد دوباره میپرسد این زن چه کسی است؟ هیچ کس جرئت نمیکند و حضرت زینب(س) هم سکوت میکند. به حضرت زینب(س) میگوید تو چه کسی هستی؟ حضرت زینب(س) اصلاً جواب او را نمیدهد. یعنی تو اصلاً آدم نیستی که من جواب تو را بدهم. سکوت میکند. بعد ابن زیاد میگوید تو زینب هستی. دروغ میگوید. از اول هم میشناخت. میگوید تو زینب هستی. بعد ابن زیاد میگوید سپاس خدا را که شما را ذلیل کرد. یعنی یک جملهای میگوید که میخواهد با آن دو کار انجام دهد. یکی میخواهد جبرگرایی را بگوید. بگوید این قسمت شما بود و خدا خواست شما ذلیل بشوید که شدید. دوم اینکه من این وسط جرم و جنایتی نکردهام. یعنی خواست یک جملهی تقدیرگرایانهی مذهبی ارائه بدهد و با جبرگرایی جنایت خود را توجیه مذهبی کند و بگوید ما تقدیر شما هستیم و خدا ما را قسمت شما کرده و شما را هم قسمت ما کرده است. کشتن شما را قسمت ما کرد و آقایی ما را هم قسمت شما کرد. ابن زیاد میخواهد این را بگوید. حالا ببینید جواب حضرت زینب(س) چه جواب باشکوه، زیبا و هوشیارانهای است که ایشان تقدیر را درست تفسیر و تبیین میکند. تقدیر الهی را طوری تفسیر میکند که از آن مسئولیت انسان هم بیرون میآید. آزادی، اختیار و مسئولیت انسان بیرون میآید. مشیت الهی را طوری تفسیر نمیکند که از درون آن جبرگرایی بیرون بیاید و تفاوت اخلاقی بین جلاد و شهید باقی نماند. چون ابن زیاد میخواهد این کار را بکند. دو تفکر در طول تاریخ بوده که هنوز هم هست. دو تفکر انحرافی راجع به رابطهی خدا و انسان است. نقش خداوند مشیت و تقدیر الهی و نقش انسان یعنی آزادی و مسئولیت و اختیار انسان است. در این رابطه دو تفکر داریم. دو تفکر افراطی از هر دو طرف داریم که هر دو هم غلط هستند. یکی تفکری است که تحت عنوان تقدیرگرایی و جبر الهی آزادی را سرکوب میکند. سرکوب آزادی، نفی اختیار انسان و سلب مسئولیت انسان است. این یک تفکر است که همه چیز را اعم از ظلم و فساد به خدا نسبت میدهد. ظاهر آن تقدیرگرایی است و در ظاهر میخواهد بگوید خداوند بر همه چیز مسلط است و همه چیز مشیت الهی است اما در واقع هم عدل خداوند را زیر سوال میبرد و انکار میکند و هم آزادی و مسئولیت انسان را و هم ارزش شعار عدالت اجتماعی و انقلاب ضد ظلم را زیر سوال میبرد. یعنی مشروعیت تئوریک آن زیر سوال میرود. اگر کسی قائل به تقدیرگرایی از نوعی که ابن زیاد و امویها و معاویه و دیگران در جامعه ترویج کردند برای اینکه توجیه مذهبی و خدایی و دینی روی ظلم و فاصلههای طبقاتی و جنایت و آدمکشی و کثافتکاریهای خود دارند. این یک تفکر است. یک تفکر دیگر در برابر این از آن طرف میخواهد از استقلال و آزادی و حق اختیار انسان دفاع بکند و خودمختاری انسان را در حد دیکتاتوری اثبات میکند. انسان مستقل از خداوند، انسان جدا از خداوند، انسانی که تقریباً و اینقدر قدرت و استقلال دارد که تقریباً حق دیکتاتوری برای او ثابت میشود. یعنی هر طور که دلش بخواهد هر کاری که بخواهد در دنیا انجام بدهد. دیکتاتوری انسان علیه انسان و علیه خداوند هم یک تفکر است که میخواهد آزادی انسان را اثبات بکند و از آن طرف کل اقتدار خداوند و اینکه جهان در کنترل خداوند است را نفی میکند. خدا را از صحنه حذف میکند. اولی به اسم اینکه خدا همه جا هست و مشیت خدا است و قسمت است انسان را حذف میکند. پس حق انتخاب و آزادی و مسئولیت انسان کجا میرود؟ پس اصلاً فرق آدم خوب و بد با هم چه چیزی است؟ اگر خود خدا هم فاعل است و هم فعل است پس ما چه کاره هستیم؟ پس بهشت و جهنم چیست؟ پس چرا پیامبران را فرستاد؟ یعنی اگر بخواهی قدرت خدا را به این شکل اثبات کنی حکمت و عقل خدا مشکل پیدا میکند. حالا تعبیر عقل خدا، تعبیر خوبی نیست ولی اگر منشأ اینقدر قادر است معلوم میشود به همین اندازه در حکمت خداوند مشکل وجود دارد. از این طرف هم یک عدهای میخواهند حکمت و رحمت و عدالت خداوند را درست کنند و قدرت خداوند را از این میان حذف میکنند. یعنی انسان را کاملاً خودمختار و در حد دیکتاتوری مستقل از خداوند میکنند. همان گرایشی که بعدها معتزلیها آن را پروراندند. آن گرایش اولیه را هم بعدها عشائره تئوریزه کردند. معتزلیها هم که از آزادی و اختیار و حق انتخاب انسان دفاع میکنند منتها به این روش که خداوند را از صحنه حذف میکند و خدا را کوچک و ضعیف میکند و خدا را یک موجود حقیری در عرض انسان قرار میدهد و او را رقیب انسان میداند و جهان و انسان را از کنترل و مشیت الهی خارج تعریف میکند. این هم راه حل دوم است. یعنی به عبارت دیگر خدا را به مرخصی میفرستد. به تعطیلات میفرستند. همان تفکری که بعضیها در حوزهی کلام دارند و تعبیر میکنند خدای ساعتساز. در مباحث کلامی در غرب میگویند خدا جهان را مثل ساعتی کوک کرده و به دنبال کار خود رفته است و جهان الان در کنترل خداوند نیست و قرآن جواب این تفکر را میدهد وقتی میگوید «لا تأخذه سنة و لا نوم» خدا خوابش نبرده است. خدا خواب نیست. خدا چرت نمیزند. همه چیز در کنترل خداوند است. هیچ چیز از کنترل خداوند خارج نشده است. در عین حال انسان مسئول است. انسان مختار است. انسان آزاد است. انسان برای خودش تصمیم میگیرد. این روش سوم راه حل زینبی است. یعنی حضرت زینب(س) در جواب به ابن زیاد این خط را در برابر آن خط مطرح میکند که ما یعنی فرهنگ زینب هم با جبرگرایی اموی و تقدیربافی انحرافی مخالف هستیم و هم با تفکر استقلال انسان از خدا و خودمختاری مطلق دیکتاتور مأبانهی بشر که دیکتاتوری انسان علیه انسان و حتی علیه خداوند است و هر دوی اینها را نفی میکند. زینب از آزادی انسان، حق انتخاب انسان، مسئولیت انسان، اختیار بشر دفاع میکند بدون اینکه بشر را از حوزهی کنترل خداوند خارج بکند و این بشر آزاد مختار مسئول را چیزی در عرض خدا قرار بدهد. این کار را هم نمیکند. این خیلی مهم است. این چیز کمی نیست. حالا میگویم که حضرت زینب(س) در قالب چند جملهی کوتاه این کار را میکند. شما فقط به این جملهی حضرت زینب(س) از بعد سیاسی و انقلابی و شجاعت نگاه کنید. این خیلی مهم است. حضرت زینب(س) زنی بود که شجاعت او از همهی مردان تاریخ بیشتر است. چون در لحظهای جلوی ظلم ایستاد که هیچ مرد و جنگجویی جرئت نمیکند در چنین لحظهای به این شکل حرف بزند. اصلاً آن لحظه، لحظهی سکوت است و لحظهی حرف زدن نیست. لحظهی شکست مطلق است. سرهای شهدا بریده شده و بقیه در زنجیر هستند و شلاقها و تازیانهها و شمشیرها بالای گردنها منتظر است. قدرت و غرور مطلق یک طرف ایستاده است. حالا ببینید حضرت زینب(س) در این شرایط چطور حرف میزند. یک بحث شجاعت و انقلابیگری و شخصیت بزرگ حضرت زینب(س) است و یک بخشی هم که به نظر من از آن مهمتر است و این ریشهی آن شجاعت است معنویت و حکمت و عقلانیت حضرت زینب(س) است. بزرگان اسلام راجع به حضرت زینب(س) تعبیرهایی دارند که باید به آن توجه داشته باشید. به حضرت زینب(س) «صاحبة الشورا» میگویند. یعنی زنی که در همهی امور مهم اجتماعی و علمی و سیاسی و خانه باید با او مشورت میکردند. به مشورت با حضرت زینب(س) احتیاج داشتند. نظر حضرت زینب(س) مهم بود. به او «عقیلتنا» میگویند. عقیلهی اهل بیت میگویند. عقیله یعنی خردمند. یعنی او را خردمند اهل بیت(ع) میدانند. حضرت زینب(س) را به خرد و به معنویت ایشان میشناختند. برای اینکه پناهگاه ضعفا و همهی مستضعفین بود. عاجزها، بیچارهها، از پا افتادهها، طبقهی زیر پا له شده امیدشان به حضرت زینب(س) بود. حضرت زینب(س) مادر مستضعفین و بیچارهها و حذفشدهها بود. حضرت زینب(س) مادر فراموششدهها بود و همیشه در کنار آنها بود. چه در دوران جوانی و چه در دورانی که در عاشورا و کربلا به میانسالی رسیده بود و تقریباً 50 و چند سال سن دارند. ایشان لقب «ام العظائم» را دارند. یعنی صاحب ارادهی پولادین میدانند. یعنی حضرت زینب(س) را به اراده، به اخلاق، به معنویت، به خرد میشناختند. حالا بعد کلامی و تئوریک تعبیری که ایشان اینجا میکنند به نظر من خیلی مهمتر است. حتی از بعد شجاعت حضرت زینب(س) هم مهمتر است. ایشان میگوید هم با این روش مخالف هستیم که جلاد جنایت خودش را به خدا نسبت بدهد و بگوید قسمت و تقدیر است و هم با این مخالف هستیم که شما جهان را بین دو قلمرو تقسیم بکنید. یعنی قلمرو انسان و قلمروی خداوند را مستقل از هم بدانید. این هم غلط است. جهان را نباید بین دو قلمروی جداگانه که یکی خداوند و یکی بشر است تقسیم کرد که بگویید یا مشیت و تقدیر الهی و مدیریت خدا بر جهان و انسان را نفی بکنید یا عدالت خدا را نفی بکنید. به نظر من معجزهی حضرت زینب(س) این است. در جواب ابن زیاد، این ریاکار و جلادی که میخواهد جنایت خودش را به پای خداوند و خواست خداوند و تقدیر و قسمت الهی و مشیت بنویسد و مقدسنمایی و مذهبینمایی کند و برای قتل عام فرزندان پیامبر(ص) و اولیای خدایی توجیه بیاورد و هم مسئولیت خود را نفی بکند چه میگوید؟ ببینید جواب حضرت زینب(س) چقدر دقیق و افشاگرانه است. ابن زیاد میگوید دیدی خدا با شما چه کرد؟ حالا جلاد این کار را کرده است و میگوید دیدید خدا با شما چه کرد؟ حضرت زینب(س) میگوید آری. و چقدر زیبا بود. چقدر قشنگ بود. از خداوند جز زیبایی ندیدیم. «ما رأیت الا جمیلاً» که حضرت زینب(س) میگوید جملهی کوتاه و بلندی است. کوتاه ولی بلند است. ابن زیاد میگوید ما کشتیم و شما را اسیر کردیم و نوش جان شما باشد چون خدا خواست و دیگر چیزی از شما باقی نمانده و له شدید و تفالهی شما را در زنجیر کشیدهایم و شما تفاله هستید و حضرت زینب(س) به او میگوید از این زیباتر و باشکوهتر نمیتوانست اتفاقی بیفتد. ابن زیاد میگوید اوضاع را چگونه دیدی؟ میگوید خیلی تمیز و خیلی زیبا بود. دقت کنید که اینجا ابن زیاد میخواهد با این جمله اولاً بگوید جنایت ما مشروعیت داشته است. حتی مشروعیت مذهبی داشته است. این همان تفکر دین در خدمت دولت است. این همان دین دولتی است. یعنی استفادهی ابزاری از دین در خدمت قدرت فاسد استبدادی. بر خلاف تفکر حضرت زینب(س) که میگوید دولت دینی. یعنی قدرت و دولت و سیاست در خدمت اهداف و ارزشهای دینی و اخلاق باید باشد. دین نباید در خدمت قدرت باشد. بلکه قدرت باید در اختیار و در خدمت دین باشد. اینها دو تفکر هستند و دوم اینکه این میگوید من هیچ مسئولیتی در برابر هیچ جنایتی ندارم و پاک هستم و اصلاً هیچ کار بدی نشده است. ابن زیاد این را میگوید که کاری خوبی بوده است و میخواهد بگوید پیروزی علامت حقانیت است. میخواهد بگوید حق با قوی است. میخواهد بگوید ما برنده شدیم چون خدا خواست پس حق با ماست. او میخواهد اینها را بگوید. حضرت زینب(س) با این جملهی «ما رأیت الا جمیلاً» جواب میدهد که اولاً آنچه که اتفاق افتاد یک جنایت بود. یک جنایت مسلم بود و این خون پاک نخواهد شد و ثانیاً این جنایت بدون جانی نیست و جانی آن شخص تو هستی یا شماها هستید. چون دیدهاید بعضیها علیه ظلم حرف میزنند ولی هیچ وقت ظالم را نشان نمیدهند که چه کسی است. همینطور میگویند ظلم بد است. به قول متکلمین و فلاسفه «ظلم بد است» جزو مستقلات عقلی هست و لازم نیست تو بگویی. حتی لازم نیست این را دین بگوید. ظلم بد است و همه میفهمند که ظلم بد است. کارهای بد، بد است و کارهای خوب، خوب است. آنچه که در جوی میرود آب است. اینها که مهم نیست. ظالم چه کسی است؟ باید یقهی او را بگیری. و الا همه میدانند که ظلم بد است. ظالم را نشان بده و جلوی او بایست. این کار حضرت زینب(س) است. سوم اینکه میگویند در این میان از خداوند جز زیبایی سر نزد. تو نمیتوانی این جنایت را به خداوند نسبت بدهی و چهارم که از همه مهمتر است این است که شهادت و اسارت ما یک شکست نیست. این یک بدبختی نیست. این زشتی نبود. اینها عین زیبایی است. مطلق زیبایی بود. شکست وقتی که در راه درستی باشد زشت نیست. پیروزی وقتی در راه نادرست است زشت است و شکست در راه درست زیباست. میخواهد بگوید زیباییشناسی تو غلط است. اصلاً تو نمیفهمی چه چیزی زیباست و چه چیزی زشت است. این اتفاقی که برای ما افتاد خیلی زیبا بود و من از خداوند متشکرم. برای همهی اتفاقات سختی که در کربلا جلوی چشمان ما افتاد از خداوند متشکر هستم. دکترین حضرت زینب(س) این است. اینها اوج زیبایی و شکوه است. حالا شما دقت کنید که این یک اسیر و در زنجیر است. اینها شکست خوردهاند. شلاق خوردهاند. او هم بالای سر اینها ایستاده است. برنده بالای سر بازنده ایستاده است که اعتراف بگیرد و اینها بگویند ما بدبخت هستیم و شکست خوردهایم و غلط کردیم و شما ما را ببخشید و به ما رحم کنید. ولی ببینید جوابهای حضرت زینب(س) چه هست؟ میگوید آنچه در عاشورا دیدم سراسر زیبایی و شکوه بود. آنان که رفتند از روز عزل شهید بودند. این تفسیر درست تقدیر است. میگوید تو خیال نکن اینها را تو کشتهای. خیال نکن تو روی اینها عملی اجرا کردهای. اصلاً تقدیر الهی اینها شهادت بود. یعنی ما تقدیر را نفی نمیکنیم اما تقدیر این است و نه آن چیزی که تو گفتی. خداوند جنایت تو را مقدر نکرده بود ولی شهادت اینها را مقدر کرده بود. تو مسئول جنایت خود هستی و شهادت اینها با ارزش است. تو مسئول عملی که انجام دادهای هستی و در عین حال تقدیر خداوند درست است و خداوند بر اوضاع مسلط است. آن لحظهای که شما حسین را میکشتید کنترل جهان از دست خداوند خارج نشد. چون بعضیها میگویند خدا اگر خدا هستی پس کجا هستی و چه زمانی خدایی میکنی؟ همیشه و در همهی اتفاقاتی که میافتد خدا هست و بر اوضاع مسلط است و خدایی میکند. ما برای خدا برنامه نمینویسیم بلکه باید برای خودمان برنامه بنویسیم. خدا میداند برنامهی خودش چگونه است و ظرفیت پروژهی خداوند آنقدر زیاد است که میشود در آن حسین(ع) کشته بشود و در عین حال خداوند تماشا کند. در آن اصغر(ع) کشته بشود و خداوند تماشا بکند. این همان حرفی است که امام حسین(ع) میزند. وقتی که امام حسین(ع) بچهی 6 ماهه را بالای دست بردند و به گلوی او تیر زدند و خون از گلو ریخت آمده که امام حسین(ع) دست خود را زیر گلوی اصغر گرفتند، خون اصغر را در مشت خود ریخت و به آسمان پاشید و گفت خدایا همهی این صحنهها چون پیش چشم تو اتفاق میافتد زیبا و تحملکردنی است. همهی این اتفاقات چون برای توست و پیش نگاه تو اتفاق میافتد تحمل کردنی است. وقتی تو داری میبینی و برای توست بدترین اتفاقات و دلخراشترین صحنهها مثل این صحنهها برای ما زیباست و ما آن را تحمل میکنیم. آنجا حضرت زینب(س) به ابن زیاد میفرمایند آنان که رفتند از روز عزل شهید بودند. آری، خداوند مقدر کرده بود که در این راه چه کسانی و چه وقت و کجا شهید بشوند و آنان نیز حکم خداوند را با همهی وجود آگاهانه و عاشقانه و با چشم باز پذیرفتند. تو برای کشته شدن چه کسی جشن میگیری؟ این جشن نیست. این جشن ما هست و جشن تو نیست. حضرت زینب(س) وقتی میگویند «ما رأیت الا جمیلاً» در واقع میگویند الان جشن است اما این جشن، جشن ما هست و جشن تو نیست. برای اینکه ما به وظیفهی خود عمل کردیم. بعد میفرمایند به زودی خداوند تو و آن مردان شریف را با یکدیگر روبرو خواهد کرد و آن حکم بعدی خداوند است. شهیدان جنایت تو را بازخواست خواهند کرد و تو آن روز به چشم خواهی دید که این تقدیر و مشیت خداوند چیست و کدام است و در این نبرد چه کسانی به راستی پیروز شدهاند و چه کسانی شکست خوردهاند. ای پسر مرجانه! عمداً اسم مادر او را میآورد که یک زنی بود که با مردان زیادی رابطه داشت و اصلاً معلوم نبود بچههای او بچهی کدام مرد هستند. عمداً حضرت زینب(س) اسم مادر او را میآورند و میگویند ای پسر مرجانه! یعنی تو دیگر برای ما خدا و الفاظ معنوی را اینجا مطرح نکن و جانماز آب نکش. تو پسر کدام مادر هستی؟ پسر زنی که با مردان متعدد رابطه داشت و مادر تو را همه میشناسند. نطفهی تو با زنا بسته شد. معنی پسر مرجانه اینهاست. خیلی کوتاه و مؤدبانه حضرت زینب این را گفت. ابن زیاد عصبانی شد. خندهی مستانهی پیروزی در دهان او تبدیل به کف خشم و عصبانیت شد و برخاست و شروع به فحاشی و پرخاش کرد. به طرف حضرت زینب(س) حمله کرد. یعنی شکوه پیروزی او در هم شکست و زینب اسیر پیروز شد. فقط با حرف و کلمه پیروز شد. یعنی دقیقاً جای پیروز و شکستخورده عوض شد. با همین چند جملهای که حضرت زینب(س) گفت. این آدمی که در اوج قدرت آنجا نشسته مثل یک آدم ذلیل شکستخوردهی متنفر به طرف زینب آمد. یک نفر کنار او بود و به پهلوی او زد و به او فهماند که تو با عصبانیتی که الان از خودت در برابر زینب اسیر نشان میدهی به این معنی است که به جای اینکه بقیه درس عبرت بگیرند سیگنال میدهی که این برنده است و ما بازنده هستیم پس خودت را کنترل کن. بعد به ابن زیاد گفت این زن است دیگر و او را رها کن. ابن زیاد یک خندهای از روی عصبانیت میکند و میگوید بالاخره هر چه بود این سرهای روی نیزه جگر من را حال آورد. حالا میخواهد یک ضربهی عاطفی به حضرت زینب(س) بزند. در منطق کم آورده و میخواهد از این جهت وارد بشود. حضرت زینب(س) میگوید آری. تو ما را کشتی. کینهی خود را شفا دادی. اگر به همین دلخوش هستی باش. اگر این پیروزی است تو برنده هستی. دوباره این پیروزی را خراب میکند. ابن زیاد میبیند خاکستر شد. یعنی با خودش میگوید که آیا این در دست من است یا من در دست او هستم؟ میگوید همهی این خانواده اعم از پسر و دختر شاعر و سخنران هستند. یعنی راجع به حضرت زینب(س) این را میگوید. میگوید همهی اینها همینطور هستند. علی و فاطمه و حسن و حسین همگی سخنران هستند. با اینها نمیتوان دهان به دهان گذاشت. این زن مثل پدرش سخنپرداز است و بیش از این نباید با او بحث کرد. حضرت زینب(س) میگوید نه! اتفاقاً من شاعرانه حرف نزدم. مرا با قافیه چه کار؟ اینطور نیست که چون این جملهها قشنگ است من اینها را گفتم بلکه چون این جملهها درست بود من آنها را گفتم. اینها شعر نیست. اینها قافیهسازی نیست بلکه حقیقت محض است. جالب است بدانید پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) و خانوادهی علی(ع) و فاطمه(ص) وقتی حرف میزدند و چیزی را مینوشتند زیباترین ادبیات، زیباترین کلمات و شاعرانهترین تعابیر و جملات را به کار میبردند. بر عکس بعضی مبلغین مذهبی که معمولاً حرفهای بسیار بلند را با جملههای سادهی سطحی و کوتاهی میگویند که همان لحظه یک کلمهای به ذهن آنها میآید و همان را بیان میکنند و معنای آن حرف را خراب میکنند. خود اهل بیت(ع) جمله و کلمهای به کار نمیبردند الا اینکه جزو زیباترین کلمات و جملات بود. همهی آنها زیبا حرف میزدند. اینجا حضرت زینب(س) میگویند ما تکلیف دنیوی داریم ولی هدف دنیوی نداریم. تکلیف سیاسی داریم ولی ما آدمهای سیاسی به آن معنا که در دنیا سیاسیون را تعریف میکنند نیستیم که به هر قیمتی به دنبال قدرت هستند ولو با دروغ گفتن به خلق باشد. میگوید ما دنبال این چیزها نیستیم. ما برای حقیقت و اخلاق و عدالت و معنویت و نژاد بشریت به صحنهی سیاست و علم و فرهنگ میآییم. ما هدف دنیوی نداریم ولی تکلیف دنیوی داریم و محک پیروزی و شکست هم این نیست که چه کسی قاتل است و چه کسی مقتول است که بگوییم قاتل برنده شد و مقتول بازنده شد. این نیست. یعنی دنیای حیوانات به این شکل است ولی در دنیای انسانی به این شکل نیست. ایشان در فرمایشات خود کلماتی دارند که مضمون آن این است که میخواهند بگویند ما این کار را کردیم با اینکه میدانستیم شکست میخوریم. چون باید به شما بگویم که قضیهی عاشورا از قبل برای اینها معلوم بود. وقتی که حضرت زینب(س) تازه به دنیا آمده بود اسم زینب را پیامبر(ص) روی ایشان گذاشتند. زینب یعنی زیبایی، یعنی زینت. این اسم را پیامبر(ص) روی زینب گذاشتند. حضرت امیر(ع) زمانی که زینب متولد شد در مسجد و مشغول به نماز بودند. یکی آمد و به ایشان گفت دختر شما به دنیا آمد و پیامبر(ص) هم اسم او را زینب گذاشتهاند. اینجا داریم که حضرت امیر(ع) اول یک لبخندی زدند و بعد سکوتی کردند و بعد زیر لب گفتند «کربلا». حالا این قضیه چه زمانی است و کربلا چه زمانی است. کربلا نیم قرن بعد اتفاق میافتد. پسرعموی حضرت زینب(س)، عبدالله به خواستگاری ایشان آمد. میدانید که عبدالله پسرعموی حضرت زینب(س) حاضر نشد به کربلا بیاید و نیامد. شوهر ایشان نیامد. خود ایشان آمد و دو نفر از فرزندان او آمدند که آنها هم شهید شدند. وقتی که عبدالله به خواستگاری حضرت زینب(س) آمد و قرار شد ازدواج کنند یکی از شروط حضرت زینب(س) که در عقد آمد این بود که گفتند ما با هم ازدواج میکنیم ولی یکی از شرطهای من این است که یک وقتی لازم شد من برای کار بزرگ تاریخی با حسین به سمت کربلا بروم و آنجا شما نباید مانع من بشوید و من باید بروم که عبدالله هم قبول کرد که وقتی هم این اتفاقات افتاد عبدالله نیامد. میخواهم بگویم اینها از قبل میدانستند. یعنی پیامبر(ص) بارها این صحنه را برای اینها گفته بود. همهی اینها میدانستند. خود امام حسین(ع) هم میدانست. داریم که یک وقتی که حضرت امیر(ع) برای جنگ صفین به سبب جنگ با معاویه از عراق به سمت سوریه و شام حرکت میکردند و بین راه از بیابانی گذشتند. یک مرتبه دیدند حضرت امیر(ع) ایستاد و از روی اسب پایین آمد و مکث کرد و سکوتی کرد و خم شد و یک مشت خاک را از روی زمین برداشت و بویید. بعد گفت اینجا کجاست؟ گفتند نینوا است. حضرت امیر(ع) گفتند حسین(ع) اینجا کشته خواهد شد. جایی که وعدهی آن را دادهاند همینجاست. یعنی قضیه اینقدر روشن بوده و زینب میدانسته که به کدام سمت میرود. این حرف حضرت زینب(س) این است که ما قیام کردیم برای اینکه خودمان را مسئول سعادت ماکزیموم خودمان و سعادت مینیموم دیگران میدانیم. حالا برای چه سعادت مینیموم دیگران؟ برای اینکه دیگران خودشان انسان هستند و حق انتخاب دارند. ما در برابر نجات و سعادت و تکامل حداکثری خودمان مسئول هستیم. اما در مورد دیگران چه؟ در مورد دیگران هم در حد سعادت حداقلی آنها مسئول هستم. یعنی زمینه آماده بشود تا هر کس میخواهد دستش را دراز کند و نجات پیدا کند. اما نمیتوان کسی را به زور به بهشت برد. اما میتوان راه را به او نشان داد و کمک کرد. ما مسئول سعادت ماکزیموم خود و مسئول سعادت مینیموم دیگران هستیم و ما برای این مسئولیت عمل کردیم و با این حرف میگوید ما مسئول نبودهایم و نیستیم که در جامعهای که دیگران برای ما ساختهاند و به همان شکلی که خواستهاند و ساختهاند زندگی بکنیم. بلکه ما به عنوان انسان آزاد و مسئول هم حق و هم قدرت و هم وظیفه داریم که آن جامعه را به سمت یک جامعهی آرمانی و درستتری حول بدهیم. حالا اینکه به عنوان یک انسان چقدر بتوانیم این کار را بکنیم مهم نیست. اینکه چقدر بخواهیم مهم است و نه اینکه چقدر بتوانیم. چون بالاخره ما انسان هستیم و محدود هستیم. حضرت زینب(س) این را میگوید که این شکست، شکست نیست. چون ما نه میخواستیم دنیا را تبدیل به بهشت بکنیم و نه میتوانستیم. ما نمیتوانیم دنیا را تبدیل به بهشت بکنیم و از طرفی نمیخواهیم بهشت دنیوی داشته باشیم و در دنیا به جای آخرت بهشت درست کنیم. چون این نمیشود و وظیفهای هم نداریم. برای اینکه جهل و فقر و بیماری و وسوسه و گناه هیچ وقت تا دنیا دنیاست بشریت را ترک نخواهد کرد و اینها همیشه هست. یعنی به طور کامل ترک نخواهد کرد. ضعیف میشود ولی به طور کامل ترک نخواهد کرد. در واقع ایشان میگوید از همان اول هوس بهشتسازی در دنیا در پروژهی ما نبود. پیروزی مطلق هدف ما نبود که بگوییم اگر شد ما پیروز شدهایم و اگر نشد بگوییم شکست خوردهایم. این نبوده است. اینجا میخواهم به یک ایدهآلیزم مادی اشاره کنم که همین الان در دنیا هست و همیشه هم بوده است. خود این ایدهآلیزم مادی یک تناقض است. چون معمولاً ایدهآلیزم را در برابر ماتریالیست یا رئالیزم قرار میدهند. ایدهآلیزم را آرمانگرایی و ذهنیت معنی میکنند و رئالیزم را به معنای واقعبینی میدانند و میگویند به دنبال هیچ جامعهی موعود و هیچ مدینهی فاضلهای و هیچ تحقق باید و نبایدی نباشید. همین است و باید این را به رسمیت بشناسیم و آن را تأیید کنیم و ادامه بدهیم. منتها به دنبال سهم خودتان به عنوان یکی از رقبا در همین وضعیت موجود باشید و به دنبال تغییر اوضاع نباشید. به این دیدگاه رئالیستی میگویند. یا به یک معنا ماتریالیستی هم میگویند. در برابر این نگاه ایدهآلیستی است که از وضع موجود ناراضی هستند و یک باید و نباید و ایدهآلی وجود دارد و باید تلاش کنیم تا وضع موجود را به وضع موعود تبدیل کنیم. در دنیا بعد از سقوط مسیحیت و دین در اروپا که دین قوی نبود و قدرت دفاع هم نداشت یک اتفاقی افتاد و چیزی به وجود آمد که من از آن به عنوان ایدهآلیزم مادی و ایدهآلیزم ماتریالیستی یاد میکنم. یعنی در عین حالی که شما معتقد به ارزشهای حقیقی ماورای ماده هستید، یعنی معتقد به معنویت نیستی در عین حال آرمانخواه باشی. یعنی آرمانگرایی بدون معنویت که یک چیز عجیب و غریبی است و اصلاً امکان ندارد تحقق پیدا بکند و در میانهی راه منحرف میشود و دیگر یا آرمانی نخواهد بود و یا مادی نخواهد بود. این دو با هم نمیشود. ولی این اتفاق در قالب ایدئولوژیهای بشری افتاد و در طول چند قرن کارها و جنایتهایی شد و همینطور فاشیزم و لیبرالیزم و مارکسیزم و ایزمها و ایدئولوژیهای مختلف بشری و سکولار آمد و بعد به یأس رسیدند و حالا میگویند عصر پایان ایدئولوژی است. الان میگویند عصر پایان امید و ایدئولوژی و پایان باید و نبایدهاست. به نظر من هم راست میگویند. عصر پایان همهی ایدئولوژیهای بشری و سکولار است. همهی آنها تمام شدند و دیگر نمیتوانند وعده بدهند یا امیدی را در دل بشری ایجاد کنند. منتها ایدئولوژی فقط فاشیزم و مارکسیزم نیست. ایدئولوژی به شمول لیبرالیسم و سرمایهداری که امروز خشنترین نوع ایدئولوژی سکولار در دنیاست. این یک نکتهی مهمی است که اگر کسی به دنبال ایدهآلیزم سیاه و ایدهآلیزم مادی بود بعد از مدتی کمکم یا از عمل مثبت منصرف و مأیوس خواهد شد یا پوچگرا میشود. اول شکاک میشود و بعد پوچگرا میشود یا نابردبار و بیمار و بدبین و دچار سادیزم میشود. یعنی به اسم اصلاح بشر شروع به جنایت در حق بشر میکند. کمکم هم دچار یک نوع خودآزاری میشود. اول دچار دیگرآزاری و بعد دچار خودآزاری میشود و این اتفاقات افتاده و کمکم هم تمام این کثافتکاریها را توجیه میکنند و انقلابینماها محافظهکارهای افراطی میشوند. ترس میآید، همتهای سافل میآید، محدودیت میآید. حالا چون تعبیر محافظهکار را به کار بردم باید این را توضیح بدهم که محافظه کار دو معنا دارد. در یک معنا منظور از محافظهکار یک عده آدم محتاط عاقل اهل محاسبه است که همینطور بیگدار به آب نزند و محاسبه و برنامهریزی کند و تحولات حسابنشدهی سریع ایجاد نکنی تا ساختار اجتماعی و فنداسیونهای اجتماع به هم نریزد. منظور از این محافظهکاری عقلانیت و محاسبه است که چیز بدی نیست و مخالف هرج و مرج است. اما محافظهکاری یک معنای دیگری دارد که یک معنای منفی است و به معنی آدمهای وابسته و منجمد و فاقد قدرت تغییر و توجیهگر وضع موجود و وابسته به منافع خود هستند. به این معنا گفت هر کس یک شام چرب بخورد نیم ساعت بعد از آن کمکم محافظهکار میشود. اگر بخواهم مثال بزنم دو نوع رانندگی محافظهکارانه هست. یکی رانندگی محافظهکارانهی سرمایهدارها است که ماشینهای گران دارند و 50، 60 یا 100 میلیون قیمت ماشین زیر پای آنهاست. دیدهاید که وقتی در اتوبانها آدم با پیکان به اینها نزدیک میشود هر وقت که به سمت اینها بپیچد مطمئن است که او دو، سه متر آن طرف میرود. یعنی به هر طرفی که تو بپیچی او از تو فاصله میگیرد. این یک محافظهکاری منفی است. برای اینکه منافع خودش را حفظ بکند ده برابر هر تهاجمی عقب میرود. اصالت نفع است. اصالت ارزش نیست. اما یک محافظهکاری هم محافظهکاری عاقلانه از نوع رانندگی خانمهاست که یک راننده میتواند از دور تشخیص بدهد که رانندهی فلان ماشین خانم است یا آقاست. این محافظهکاری عاقلانه است یعنی محاسبه میکند. محاسبههایی که آقایان نمیکنند. دو نوع محافظهکاری است و باید اینها را از هم تفکیک کرد. وقتی این محافظت از منافع در رأس محافظت قرار بگیرد محافظهکاری منفی و ضد انقلاب است. محافظهکاری علیه ارادهی انقلابی است. بنابراین در برابر این دیدگاه که یک عده از ماتریالیستها گفتند مثل اینکه خدای شما خوابیده است. مثل اینکه خدا در حال چرت زدن است. چطور وقتی میبیند قضایایی مثل عاشورا و زینب و این ظلمهایی که در سطح جامعهی بشری اتفاق میافتد را میبیند و سکوت میکند؟ این چه خدایی است که اینها را میبیند و سکوت میکند؟ بهترین وجه آن این است که بگوییم خداوند خوابش برده است. قرآن چه جوابی میدهد؟ در برابر آن کسی که میگوید خداوند همهی مفاسد و ظلمها را در دنیا تأیید میکند جواب میدهد منشأ هر فسادی که در دنیا اتفاق میافتد خود شما هستید و خداوند نیست. «ظهر الفساد فی البر و البحر بما کسبت ایدی الناس...» هر چه فساد و ظلم و زشتی و کثافت در دنیا میبینید، در آب و خشکی، هر جا که در دنیا صحنههای نفرتانگیز میبینید به خداوند نسبت ندهید. «بما کسبت ایدی الناس...» این دستاورد خود بشریت است. این کار خود مردم است. من شما را آزاد و مختار آفریدم و لذا همهی زشتیها در دنیای آدمهاست. در دنیای غیر انسانی زشتی وجود ندارد. از آن طرف میگوید اگر خداوند زشتیها را تأیید نمیکند پس حتماً خوابش برده است. حواسش نیست که در دنیا چه میگذرد. قرآن جواب میدهد «لا تأخذهُ سنةٌ و لا نوم» خداوند خوابش نمیگیرد و همه چیز تحت کنترل خداوند است. «علیمٌ و غدیر...» «هو به کل شیءٍ علیم...» همه چیز را میداند و غدیر است و بر همه چیز قدرت و کنترل دارد. «بیدهِ کل شیء...» همه چیز در کنترل خداوند است. همه چیز را میبیند. جواب این است که قرار است خود شما انتخاب کنید. سعادت و تکامل و بهشت و این حرفها تحمیلی نیست. ما به انسان عقل و قدرت انتخاب دادهایم و پیامبران را هم فرستادهایم تا با انسان حرف بزنند و دیگر انتخاب با خود شماست. ما نه خواب هستیم و نه کنترل جهان از دست ما خارج شده و نه میتوانید ظلمها و کثافتکاریهای خود را به ما نسبت بدهید. شما دارید امتحان میشوید. اگر فقیر هستی داری امتحان میشوی. اگر سرمایهدار هستی داری امتحان میشوی. اگر بیسواد هستی امتحان میشوی. با سواد هستی امتحان میشوی. اگر زن هستی امتحان میشوی و اگر مرد هستی امتحان میشوی. اگر بزرگ و کوچک و جوان و پیر هستی امتحان میشوی. اگر سالم هستی داری امتحان میشوی و اگر مریض و بیمار هستی هم داری امتحان میشوی. با این جهانبینی است که حضرت زینب(س) سختترین و بدترین شرایط مادی را میبیند و میگوید چقدر زیباست. میگوید «ما رأیت الا جمیلاً» از این قشنگتر نمیشود. این شعار نیست بلکه جهانبینی او همین است. اینها را شکست نمیداند و میگوید اینها راه تکامل است. ما به وظیفهی خود عمل میکنیم و وارد سیاست و اقتصاد و علم میشویم چون در برابر خانواده و جامعه و خود ما وظایفی داریم و همهی این کارها را برای تکامل و رشد میکنیم و نه برای تسلط بر دیگران که بگوییم اگر شد پیروز هستیم و اگر نشد شکست خوردهایم. اصلاً منطق ما این نیست. ماتریالیستها گفتهاند خدای شما در خواب است یا کنترل جهان از دست او خارج شده است یا عدهای تقدیرباور که ظلمپذیری را به نام تقدیر الهی توجیه کردهاند و یک عده هم آمدند و گفتند خداوند بیدار است و همه چیز هم در کنترل اوست و همین است که هست. اصلاً تفکر اشعری مگر همین را نمیگوید؟ میگویی این ظلم هست یا نیست. خدا چرا این را تأیید کرده است؟ میگوید به تو چه مربوط است؟ میخواهد ببیند چه کسی فضول است. این جواب یک اشعری است. یا اصلاً جلوتر میروند و میگویند خوب و بد و ظلم چه هست؟ مگر ما شعور فهمیدن این مسائل را داریم؟ هر چیزی که اتفاق میافتد عدل است. یعنی کمکم ظلمهای بشری را هم به نام عدل الهی توجیه میکنند. اما فرهنگ اسلامی و فرهنگ تفسیر اهل بیت(ع) از قرآن و فرهنگ حضرت زینب(س) چیست؟ همینهایی است که عرض کردم. اقتدار خداوند سر جای خودش است و مسئولیت انسان هم سر جای خودش است و با هم منافاتی ندارد. این «امرٌ بین الامرین» که میگویند ما نه جبرگرا هستیم و نه معتقد هستیم که انسان کلاً رها شده و همه چیز تفویض و واگذار شده است. هیچ کدام اینها نیست. حقیقت چیز دیگری است. چیز سومی است و آن حقیقت همان چیزی است که به حضرت زینب(س) اینقدر شجاعت و آرامش میدهد. یک تعبیر دیگری از حضرت زینب(س) دارم که در اینجا رابطهی معنویت با معرفت از دید حضرت زینب(س) است. میدانید که حضرت زینب(س) یک انسان الهی و اهل مکاشفههای بزرگ است. در بعضی از روایات از مکاشفههای حضرت زینب(س) بحث شده است. در مورد کشف و شهودهای معنوی و باطنی حضرت زینب(س) بحث شده است. حالا غیر از علم و شجاعت سیاسی و غیر از مسئولیت او در برابر خانواده و شوهر و بچهها به عنوان یک زن بزرگ معنوی مکاشفههایی دارد. از جملهی این مکاشفهها در راه کربلا اتفاق افتاده که نقل شده است همانطور که کاروان به سمت کربلا حرکت میکند حضرت زینب(س) در یک مکاشفهای صدایی را میشنوند که از شهادت حرف میزند و میگوید این کاروان به سوی میعاد خون میرود. اینجا داریم که امام حسین با کاروان میرفتند و میآمدند و گاهی پیش حضرت زینب(س) میآمدند. وقتی امام حسین(ع) آمد حضرت زینب(س) به ایشان گفت من صدایی از ملکوت عالم شنیدم که میگفت این کاروان در خون غوطه خواهد خورد. امام حسین(ع) جواب میدهند که آری، آنچه باید بشود خواهد شد و میدانی که پس از آن مسئولیت تماماً با توست و تنها خواهی بود. همه چیز را به تو میسپارم و تو را به خدا. یعنی گفتند این مکاشفه بوده و این اتفاق میافتد. در عین حال شما ببینید در اوج معنویت و توکل به خداوند و ارتباط قوی زینب با خداوند نگران سرنوشت حق و باطل در نبرد واقعی خارجی است و از آن نوع عارف و عرفانی است که تصوف منفی داشته باشد و بگوید ما دیگر به هپروت رفتیم و کاری نداریم که در جامعه و روی زمین چه اتفاقاتی میافتد. نمیگوید ما به ظلم و عدالت و زنا و فاصلههای طبقاتی و دروغگویی و جنایت کاری نداریم. ما دیگر به عوالم هپروت و ملکوت رفتیم و دیگر کاری به کار کسی نداریم. نه! زینب در ملکوت است و مکاشفه میکند و در عین حال درست وسط صحنه است. وسط مردم است. در عمق معرکهی جهاد سیاسی و انقلابی است و نگران است. در روز تاسوعا حضرت زینب(س) به امام حسین(ع) میگوید همه رفتند اما اینان که ماندهاند آیا به درستی آزمایش خود را پس خواهند داد؟ آیا تو را زنده تسلیم دشمن نخواهند کرد؟ امام حسین(ع) میگوید خواهرم هرگز! اینها که ماندهاند انسانهایی شریف با همتهای بلند هستند که عشق مرگ دارند. مثل عشق کودک به پستان مادرش. اینان عاشق شهادت هستند و همه با من کشته خواهند شد. اینجا صدای گریهی حضرت زینب(س) بلند میشود و «نافع» از بیرون این صدا را میشوند و متوجه میشود که حسین(ع) به زینب میگوید حالا میتوان به اینهایی که ماندهاند اعتماد کرد؟ نه اینکه تو را نجات بدهند، اقلاً تو را زنده به اینها تسلیم نکنند. «نافع» شنید و گریهکنان پیش اصحاب در خیمهها رفت و گفت ببینید زینب چه میگوید. او به ما هم شک کرده است. از بس همه خیانت کردهاند و رفتهاند به ما هم شک کرده است که مجاهدین از چادرها و خیمهها بیرون آمدند و به کنار خیمهی حضرت زینب(س) و امام حسین(ع) آمدند و هر کدام شروع به سخنرانی کردند. یکی گفت اگر هزار بار کشته بشوم و دوباره زنده بشوم و دوباره کشته بشوم و دوباره زنده بشوم یک بار تردید نخواهم کرد در اینکه در کنار اباعبدالله کشته بشوم. یکی به حضرت زینب(س) گفت شما چطور در حق ما تردید کردید؟ چطور به ما شک کردید؟ چطور ما را نشناختید. باز همین عرفانی که عرض کردم عرفان مثبت عملگرای اجتماعی در اوج انقطاع الی الله است، در اوج اینکه با خداوند است و در ملکوت سیر میکند، در حالی که این همه خشونت و جنایت را میبیند و این شکستها را عین پیروزی میبیند خیلی عرفان است. در عین حال جهان را کلاً در کنترل خداوند میبیند و به همین دلیل هم این آرامش را دارد. یک تعبیری نقل شده است. بعد از قضیهی کربلا اینقدر فشارهای جسمی و روحی زیاد بوده که حضرت زینب(س) دیگر نمیتوانست ایستاده نماز بخواند و نمازهای خود را نشسته میخواند و تحت فشار شدید جسمی و روحی بود و اینجا داریم که یکی از دعاهایی که حضرت زینب(س) در نماز شب خود میخوانده این دعاست که خیلی دعای زیبایی است. به نظر من اگر کسی میخواهد راز شجاعت و کرامت حضرت زینب(س) را بفهمد باید به دعاهایی که ایشان میخوانده توجه کند. یکی از دعاهایی که ایشان میخوانده این است. میگوید ای خدا که سیاهی شب، روشنایی روز و صدای آرام درختان و آب و خورشید، همه به تو سجده کردهاند و میکنند و همه تو را صدا میزنند؛ ای خدا «یا من سَجَجد لک سوادُ الیل و بَیاضُ النهار و شُعاعُ الشمس و خفیفُ الشجر و دوی الماء... یا عماد من لا عمادَ له...» این پشتوانهی بیپشتوانههای تاریخ. ببینید این دعا چقدر زیباست. میگوید تمام این درختها و پچ پچ برگها و بادها و صدای پرندهها همه تو را صدا میزنند. تمام این عالم، آبشارها، درختها و ریگهای بیابان همگی تو را صدا میزنند و همه در برابر تو سجده کردهاند و همه چیز تحت کنترل مطلق توست. و پشتوانهی همهی کسانی که هیچ پشتوانهای ندارند و خیال میکنند هیچ پشتوانهای ندارند تو هستی. این نوع خداشناسی حضرت زینب(س) است. این معنویات پویا و عمیق زینبی است که به حضرت زینب(س) شجاعت و حکمت و قدرت میدهد. اینجا حضرت زینب(س) به زنها و بچهها و اسرا رو میکند و میگوید عزیزانم گرسنه بمانید و دست به این خرماها و نانها نزنید. اینها خیانت میکنند و بعد صدقه میدهند و بر ما فرزندان پیامبر(ص) گرفتن صدقه حرام است. ما از کسی نه صدقه میگیریم و نه میخواهیم. بعد به بچهها و زنها دستور دادند که هیچ کس دست نزند. گرسنگی را تحمل کنید و بچهها این نان و خرماها را دوباره به سمت کوفیان پرتاب کردند و دست نزدند. این تفکر و معنویت حضرت زینب(س) است که نه ضد مسئولیت اجتماعی است و نه معنویت کور و بیمنطق است و معنویتی مبتنی بر معرفت و آگاهی است و با معنویت مخدر و مبتنی بر جهل تفاوت دارد. معنویتی است که آگاهی و شجاعت و عزم و ارادهی پولادین و مسئولیت اجتماعی در برابر بیچارگان و مستضعفین و ستمدیدگان دارد. این متفاوت با آن معنویتهای انحرافی است که در دنیا مطرح میشود و تفاوت هم بسیار جدی است. خیلی ممنون هستم که در این شرایط که بالاخره تعطیلات و گرفتاریها بود تشریف آوردید و امیدوار هستم همهی شما موفق باشید. متشکرم.
هشتگهای موضوعی