اسفند 1385

روحانیت، عقلانیت و ضرورتها

در جمع طلاب مدارس علمیه

بسم‌الله الرحمن الرحیم

بهانه این جلسه که من به نظرم بهانه بسیار خوبی است، بهانه نیست یک دلیل بسیار خوبی است برای شروع این گفتگوها، این است که فرمودند یک دوره تخصصی بحث فلسفه و کلام می‌خواهد فعال شود. عنوان بحث را ما گذاشتیم "روحانیت، عقلانیت و ضرورت‌ها" و راجع این دو قید و دو عنوان و این ترکیب می‌خواهم توضیح بدهم و یک چند نکته هم راجع به فلسفه صحبت بکنیم. نمی‌خواهم عقلانیت را منحصر کنیم در فلسفه؛ نمی‌خواهم بگوییم که عقاید دینی و معارف اسلامی مساوی است با فلسفه؛ یا مساوی است با این دو- سه مشرب فلسفی یا بعضی آثار فلسفی مسلمان. اصلاً چنین چیزی نمی‌خواهیم بگوییم. مفاهیم و عقاید اسلامی بسیار فراتر، بسیار عمیق‌تر از آن چیزی است که در مباحث معهود مصطلح فلسفی جمع‌آوری شده است. ممکن است بین مباحث فلسفی و عقاید دینی در یک مواردی عموم من خصوص من‌وجه باشد، نه می‌خواهیم تعبّد به فلسفه ایجاد بکنیم، نه می‌خواهیم فلسفه را تقدیس بکنیم، در عین حال می‌خواهیم یکی- دو‌تا شبهه و سؤالی که راجع به فلسفه مطرح می‌شود این‌ها را جواب بدهیم، و به اهمیت فلسفه، فلسفه اسلامی، دوستان توجه پیدا بکنند که ما برای همین عقلانیت ولو اینکه منحصر به فلسفه نیست اما چقدر به فلسفه محتاجیم. اصل بحث بنده این است ولو اینکه عقلانیت اسلامی را عرض کردم مساوی با فلسفه نمی‌دانیم حتی ممکن است در بعضی از نظریات تضاد هم ممکن است باشد، آن‌جا را هم باید عالمانه بحث کرد. اگر کسی موافق فلسفه است باید فلسفه بخواند اگر کسی مخالف فلسفه است می‌خواهد مخالفت کند، باز باید فلسفه بخواند. چه موافقت بکند چه مخالفت باید بداند.

این‌جا یعنی تهران، تهران درست است که سابقه معرفتی و فلسفی خیلی زیادی ندارد، اصلاً اصل این شهر و آبادی، جزو آبادی‌های مستحدثه است دیگر به یک معنا، ولی در یک معنا در سه چهار قرن اخیر اگر چهار- پنج گام در عرصه فلسفه اسلامی برداشته شده یکی‌اش که شاید متأخرترینش هم از جهاتی هم باشد حوزه حلقه تهران یا به تعبیر آقایان مکتب تهران بوده، روی سه چهار قرن اخیر، یعنی از قرن ده به بعد، از قرن صفویه به بعد که یک جهش و موج جدید فلسفه اسلامی – شیعی در ایران دوباره ظهور می‌کند در این سه چهار قرن، تا امروز دست‌کم پنج حوزه فلسفی یا پنج موج یا پنج حلقه در ایران تشکیل شده، در ایران شیعی؛ بعد از حلقه اصفهان، و بعد حلقه شیراز، و بعد حلقه خراسان در دوره قاجار، در دهه‌های اخیر یعنی حلقه تهران و به خصوص قم، این دوتا در واقع رهبری حوزه تفکر فلسفی ایرانی- اسلامی را به عهده داشتند. یعنی شما اگر فرض کنید مکتب اصفهان در عصر صفوی با حضور شیخ بهاءالدین آملی، جبل عاملی، میرداماد و فندرسکی و... فعال می‌شود، وقتی می‌بینید میرداماد در برابر فلسفه یونانی از چیزی به نام حکمت انبیاء و فلسفه ایمانی بحث می‌کند وابتکارات بزرگی را به کار می‌برد که قبل از ایشان هیچ سابقه‌ای در هیچ فلسفه‌ای نداشته و اولین جرقه شاید طرح مسئله اصالت وجود، اصالت ماهیت در آثار ایشان می‌شود دید که هیچ سابقه‌ای در فلسفه یونان و در غیر از این‌ها هم ندارد، جزو ابداعات فیلسوفان مسلمان است و ایرانی است و شیعه. یا مکتب شیراز که اوج آن ملاصدراست که اصلاً بعد از ایشان اصالت وجود صبغة اصلی می‌شود و پروژة بزرگ تلفیق شرع و کشف و عقل و هماهنگی برهان و عرفان و... ایشان می‌خواهد به اصطلاح پیش برود و اثبات کند و اوج تئوری‌پردازی‌اش در "اسفار" است و در غیر فلسفه هم تحولات بزرگی را ایشان باعث شده، از جمله کسانی که علم هیئت را از نجوم بطلمیوسی و طبیعیات ارسطویی مستقل و تفکیک کرده و با موفقیت جراحی کرده و جدا کرده، ایشان بوده که اگر یک روزی مثل امروز طبیعیات ارسطو یا هیئت بطلمیوسی فرو ریخت و زیر سؤال رفت نجوم مثلاً این وسط زنده بماند، این کارها و خدمات حاشیه‌ای را هم ایشان دارد که حالا به آن توجه نمی‌شود و بعد هجوم شیخیه و جریانات علیه صدرایی و فلسفه صدرایی که در مکتب خود خراسان بعد از آن دوباره تجدید حیات می‌شود با آن مسائلی که در دوره قاجار اتفاق می‌افتد، در حوزه حلقه خراسان احیا می‌شود. مرحوم ملاهادی سبزواری صاحب "منظومه" و "شرح منظومه" و متأخرین‌شان حاج فاضل خراسانی و آقابزرگ حکیم و بعد از همه بزرگ‌تر و مؤثرتر در دورة اخیر که همه ما با آن آشنا هستیم حلقه قم و حلقه تهران است. حلقه قم که در رأس آن مرحوم طباطبایی(ره) و حضرت امام(ره) هستند که حضرت امام تبعید می‌شوند و عملاً از این صحنه به اجبار خارج می‌شوند ولی مرحوم علامه طباطبایی(ره) و حلقه شاگردانش یک جبهه عظیمی از تفکّر اسلامی و فلسفه اسلامی ایجاد می‌کنند که در رأس شاگردانش آقای مطهری(ره) که اگر شما این کتاب "اصول فلسفه و روش رئالیزم" که درس‌های آقای طباطبایی است و حواشی آقای مطهری،‌ این را فقط به عنوان یک متن فلسفی نگاه نکنید، این‌ کارکرد بسیار مهم سیاسی- اجتماعی هم داشت در دورة خودش. تبدیل شد یک دوره‌ای به مانیفست فکری – فلسفی جبهه اسلامی در برابر جریان مارکسیست و فلسفه‌های مادی، ماتریالیزم شرقی و ماترلیالیزم غربی و حتی امروز چقدر می‌شود از آن استفاده کرد در تعارض با مکاتب شکاکیت غربی جدید و مکاتب فلسفه‌های مادی غرب. این دژ محکمی که غول‌هایی مثل احسان طبری‌ها تحت تأثیر این حرف‌ها و کتاب‌ها اصلاً تغییر ایدئولوژی دادند. احسان طبری یکی از تئورسین‌های بین‌المللی چپ جهانی بود یعنی کتاب‌هایش – تئورسین حزب توده بود- ولی کتاب‌هایی را که این‌جا می‌نوشت در دانشگاه‌های بلوک شرق اروپا در آلمان شرقی تا افغانستان در دوره‌ای که دست کمونیست‌ها بود تدریس می‌شد؛ آن وقت این آدم تحت تأثیر اصول فلسفه و حواشی آقای مطهری و... در بعضی از اصول اساسی فکرش تجدید نظر می‌کند- البته حرف‌هایی است که ایشان خودش زده است و گفته، بعد از آن که آمد و صحبتش را با بسم‌ا...الرحمن الرحیم شروع کرد و...- و بعد حلقه شاگردان‌شان مثل آقای جوادی، آقای مصباح، آقای حسن‌زاده، که این‌ها در واقع تداوم همان حلقة قم هستند، همزمان با این حلقه تهران بوده که با تأسیس مدرسه مروی در واقع فعال شده بود یعنی وقتی که ملاعبدا... زنوزی پدر آقای علی مدرس مشهور و بعد مرحوم آقای الهی قمشه‌ای، مرحوم میرزا ابوالحسن جلوه و دیگران آمدند و این خط و مسیر را ادامه دادند و یک‌جوری در این فضا پرچم را احیا بشود یکسری مباحثات عقلی منتهی به فراخور شبهات و مشکلات امروز فعال بشود چون فلسفه‌خوانی خودش یک شغل نیست، فلسفه یک متن مقدس نیست یکی از اشتباهاتی که می‌شود هم بعضی مخالفین افراطی فلسفه هم بعضی فلسفه‌زده‌های ما هر دو این اشتباه را می‌کنند، یادشان رفته که فلسفه یک فرصتی است برای تفکر؛ برای نقد؛ خود فلسفه تبدیل می‌شود به متن مقدس و یک عده‌ای با این متن مقدس مخالفت می‌کنند و یک عده‌ای موافقت می‌کنند که هر دو آن اشتباه است. فلسفه اصلاً روشش یک روش انتقادی است، تعبد نسبت به هیچ کس از فارابی و بوعلی تا ملاصدرا تا آقای طباطبایی تعبّد معنا ندارد نسبت به هیچ کدام از این‌ها. فکر می‌کنم انسان، البته انسان باید دانشش را داشته باشد، مطالعات و محفوظاتش را داشته باشد ملکه تفکر را داشته باشد و بعد وارد چالش بشود که می‌شود. ما فقه‌مان که علم نقلی است این را می‌گوییم یعنی قالب اجتهاد هستیم البته در فقه‌مان. که اساساً علم نقلی است و به یک معنا در حوزة اعتباریات است به یک معنا، چه برسد به فلسفه که موضوعش حقایق است به اصطلاح و طبق تعریف و اصلاً ما این‌جا تعبد به هیچ فیلسوف شرقی و غربی نباید داشته باشیم. یک نگاه به معارف توحیدی و انبیایی باید داشته باشیم و از طرفی هم از ابزار عقل باید استفاده کنیم و شروع کنیم به تحلیل عقلانی هستی زیر نور توحید. این می‌شود فلسفه اسلامی. عرض کردم جای تعبّد هم نیست. اگر یک وقتی ما به عنوان مسلمان احساس کردیم به جایی رسیدیم چون بعضی‌ها که ضد فلسفه خیلی افراطی صحبت می‌کنند ادعای‌شان این است که در فلسفه یک نوع هستی‌شناسی می‌شود حتی یک نوع تئولوژی و خداشناسی، یک نوع آنتولوژی و هسته‌شناسی ارائه می‌شود که یک جاهایی این‌ها ممکن است با هستی‌شناسی و خداشناسی توحیدی و دینی و اسلامی تفاوت یا حتی تضاد داشته باشد بنابراین سراغش نروید. جواب ما این است که حتی اگر آن مقدمه درست باشد که ممکن است واقعاً در بعضی جهات درست باشد، عیبی هم ندارد خود فلاسفه بین‌شان هزاران بحث موافق دارند و بحث مخالف دارند، حتی در صورتی که آن مقدمه وقتی هم درست باشد مقدمه اصلاً درست باشد این نتیجه را نمی‌شود از آن گرفت. نتیجه‌ای که باید گرفت همان است که من عرض کردم یعنی تعبد در این متن‌های فلسفی نباید باشد، نه عقل باید تعطیل شود و نه بی‌توجهی به نقل از رسول‌ا...(ص) و خدا که به تعبیر بوعلی می‌گوید در مواردی که عقل ما به آن‌ها نمی‌رسد عقل ساکت است و نص صریح شرعی داریم ما به دلیل عقلی تابع وحی هستیم اصلاً عقل به ما می‌گوید که تابع وحی باش. عقل به محدویت‌های خودش معترف است، عقل می‌گوید تابع وحی باش، اگر این باشد هیچ وقت هیچ تضادی با معارف اسلامی پیدا نمی‌کند. اگر این نباشد – یعنی بگوییم این است ولی در عمل رعایت نکنیم- و جزمیاتی که تحت عنوان فلسفه بوجود می‌آید در شرق و غرب عالم، این‌ها را بخواهیم تحمیل کنیم بر مفاهیم قرآنی و حدیث، بله این‌ها غلط است. تحمیل، تفسیر به رأی نباید کرد، اما این نتیجه‌اش این نمی‌شود که ما اصلاً فلسفه نخوانیم، کلام نخوانیم، سراسر کفریات و... این‌ها واقعاً نتیجه آن نیست. این سیری که- من توصیه می‌کنم که اگر قرار است این بحث‌ها بشود انجام شود- دانستن تاریخ فلسفه است، نه فقط تاریخ فلسفه غرب، ما متأسفانه هر علم و فلسفه‌ای که می‌خواهیم بخوانیم زود تاریخ علم و فلسفه غرب را می‌‌گذارند جلوی ما چون آن‌ها زرنگ هستند کار نکرده و نیم کرده و کرده و... کار کردة دیگران را همه را خیلی قشنگ به اسم خودشان تدوین می‌کنند و انجام می‌دهند. ما کارهای کردة با سابقه بیش از هزارسال‌مان را هنوز درست تدوین نکردیم، هنوز درست طبقه‌بندی نمی‌کنیم. این مهم است که شما بدانید چه تلاش‌هایی شده است از دوران کندی و فارابی و بعد تا دوران بوعلی و بعد تلاش‌های عقلی عرفانی اسماعیلیه و جریان‌های اشراقی و جریان‌های عرفان‌های فلسفی شده مثل ابن‌عربی و دیگران و در جهان شیعه امامیه مثل سیدحیدر آملی که به یک معنا ابن‌عربی شیعه دانسته می‌شود یا ابن ابی‌جمهور و بعد به خصوص نقش کسانی مثل خواجه نصیر که اصلاً به یک معنا باید گفت که ایشان متکلم بزرگ شیعه دانسته می‌شود و احیاگر بزرگ فلسفه است، با جهت‌گیری و رنگ و بوی اسلامی، که بعد از حمله مغول که کمر فرهنگ تمدن ایرانی و اسلامی شکست، در احیاء عقلانیت اسلامی خواجه نصیر طوسی نقش فوق‌العاده بزرگ و می‌خواهم بگویم استثنایی داشته و حتی کلام را ایشان تا حدودی فلسفی می‌کند و با همین پایه‌گذاری و تجدید حیات کارهای اوست که بعد مثلاً سه قرن بعد، از قرن چهار به بعد این موج جدید فلسفه ایجاد می‌شود.

من چندتا نکته و چندین اصل در باب مسئله عقلانیت فلسفه خدمت‌تان عرض می‌کنم که به نظرم نکات مهمی است. یکی نسبت "روحانیت" و "عقلانیت" است که یک سؤال مهمی این‌جا مطرح است که آیا چنین ارتباطی یک ربط منطقی‌ای است یا یک عطف تبلیغاتی است که حالا دیگر عقلانیت شده یک پُز و ادا که هرکه می‌خواهد هرچه بگوید یک پسوند عقلانیت را برایش بیاورد، کدام است واقعاً؟ عرض من این است که بسته به این است که کدام دین و روحانیت کدام مذهب سخن بگوییم پاسخ ما متفاوت خواهد بود. بسیاری از ادیان، شریعت‌ها و معنویت‌ها در دنیا بودند و هستند و به صراحت راه خودشان را از راه حق جدا کردند. ملایم‌ترین روش این جدایی همین روش تفکیک دین از عقل است، جدا کردن قلمرو عقل از قلمرو دین، این ملایم‌ترین روش آن بود که بگوید آقا احترام هر دو محفوظ ولی هرکدام به راه خود بروند، ارتباطی با هم ندارند تا برسیم به فرمول‌های خشنی که از تعارض عقل و دین بحث می‌کند که این مبنای مشترک بسیاری از عرفان‌ها و معنویت‌ها و ادیان در تاریخ بوده، ادیان مختلف دیگر غیر از ما، غیر از این دیدگاهی که حالا ما داریم راجع به آن بحث می‌کنیم تا امروز بوده، یا یک کسانی به نام دین به تحقیر عقل پرداختند یا یک کسانی از آن طرف و فرهنگ‌هایی با شعار عقلانیت سعی کردند دین را از عرصه معرفت حذف بکنند. یعنی بگویند آقا دین ذخیره معنوی است و یک سرمایه اجتماعی است و دین برای تلطیف روح در حاشیه فردی و یا برای تلطیف مناسبات اجتماعی است. این حرف‌ها را می‌گویند و یک کم جمله‌های شاعرانه به نفع دین، ولی عملاً حساب معنویت را از معرفت و حساب دین را از عقلانیت جدا بکنند.

و دسته سومی که اصلاً خیلی گستاخانه آمدند تحت عنوان اینکه روشنگری و اینکه شعار اصلاح دین و... به تعبیر خودشان می‌خواهند مفاهیم وحیانی و الهی را با مفاهیم غیر دینی وتو کنند، ویراستاری کنند، به تعبیر خودشان عقلانی بکنند، یعنی یک خرافه مدرن و ایدئولوژی مادی و بشری آمده، این‌ها را یک برچسب عقلانیت روی آن می‌زنند و با این‌ها می‌خواهند مفاهیم الهی را ویراستاری کنند تحت عنوان اینکه ما داریم دین را ویراستاری می‌کنیم، عقلانی می‌کنیم و مدرن می‌کنیم. این هم یک انحراف دیگر از آن طرف.

منتهی در فرهنگ اسلامی و شیعی ما، اساساً یک راه دیگری هم از همان ابتدا طی شده، راهی که نه تفکیک دین از عقل، نه تعارض دین و عقل، نه سکولاریزه کردن مفاهیم دینی با شعار عقلانی کردن دین، و نه از آن طرف تعطیل عقل زیر پوشش دینی کردن عقل، هیچ کدام از آن‌ها نبود. آن که در تاریخ عقلانیت اسلامی – شیعی و به طور خاص در ایران که عمده متفکران در حوزة فلسفه ایرانی بودند، آن که ما شاهد بودیم و هستیم هیچ کدام از این سه-چهارتا راه‌حل و مشکل نیست. پس چیست؟ دقت کنید، طبقه‌بندی سطوح معرفت در طول یکدیگر. این چیزی است که ما به آن معتقد بودیم و هستیم. یعنی چه؟ یعنی احترام به معرفت تجربی. احترام به معرفت عقلی. احترام به معرفت باطنی و شهودی و احترام به معرفت وحیانی به عنوان بالاترین سطح معرفت. ما همیشه به هر 4 سطح معرفت احترام گذاشتیم و می‌گذاریم. منتهی هرکدام در خور شأن خودشان و در حد ظرفیت‌ معرفت‌بخشی خودشان. چون این 4 سطح معرفت در یک سطح نیستند. سطح‌شان، روش‌شان و آثارشان با هم فرق می‌کند. این تفاوت‌ها را باید دید، باید لحاظ کرد، اما در هرکدام در حدّ خودش باید به آن‌ها احترام گذاشت. بنابراین در یک جمله اگر از ما بپرسند معرفت‌شناسی اسلام، توجه روی کدام معرفت دارد؟ می‌گوییم به هر سه سطح معرفت بشری، یعنی تجربه، عقل و کشف، منتهی زیر سایة معرفت الهی ما احترام می‌گذاریم. به هر نوع تجربه‌ای، به هر نوع تعقّل و تفکّری و به هر نوع حتی کشف شهودی که این چهار سطح، در این چارچوب رعایت بشود، ما به آن احترام می‌گذاریم. منتهی معتقدیم بعضی از مفاهیم هستند که مثلاً مشمول معرفت وحیانی قرار می‌گیرند ولی مشمول معرفت آن سه نوع و سه سطح دیگر قرار نمی‌گیرند. این از اشراف بالاتری مثلاً نگاه کرده است. یک مفاهیم و حقایقی هستند که مشمول معرفت باطنی قرار می‌گیرند ولو برای خود شخص حجت باشد نه برای دیگران، اما این‌ها مشمول معرفت عقلی قرار نمی‌گیرند. من نمی‌خواهم بگوییم که پای استدلالیان چوبین بُوَد کلاً، آن طور که بعضی عرفا می‌گویند، اما بالاخره یک عرصه‌ها هست که ابزارش عقل نیست، همان‌طور که شما با بینی‌تان نمی‌توانید رنگ‌ها را تشخیص دهید. بالاخره هر موضوعی یک ابزار شناخت خودش و مناسب با خودش را می‌خواهد. و باز هم بعضی از حقایق هست که مشمول معرفت عقلانی قرار می‌گیرد ولی قابل معرفت حسّی نیست. یک چیزهایی هم برعکس است یعنی مشمول معرفت تجربی و حسی است ولی مشمول معرفت عقلی ممکن است نباشد. مثلاً محسوسات، مثلاً اگر حواس شما کار نکند ولو عقل‌تان صدموتوره کار کند ولی حواس انسان کار نکند، مثلاً هیچ وقت چشم یا گوش نداشته، هرچه هم عاقل باشد نمی‌تواند تصور کند که رنگ چیست؟ صدا چیست؟ بنابراین ما چرا برای توجه به یک نوع معرفت سایر معارف را نفی کنیم؟ این اشتباه بزرگی است که در معرفت‌شناسی‌های بزرگ در دنیا شده است، در غرب شده، در شرق شده، و چرا مبالغه و زیاده‌روی بکنیم؟ یکی از آن طرف مثلاً کشف‌الشهود را قبول دارد، کلاً عقل را و تجربه و وحی را می‌برد زیر سؤال. یکی تجربه‌گراست یک مرتبه اصالت تجربه‌ای، اعتبار عقل و شهودات باطنی و وحی را به طور خاص می‌برد زیر سؤال. از این طرف هم همین‌طور است. ما برای متدیّن بودن که لازم نیست که اعتبار عقل و شهود و... همه چیز را نفی بکنیم. نه این‌ها همه معتبرند منتهی ارتفاع و سطح‌شان با هم فرق می‌کنند. از پایین به بالا که بیایید از جهاتی شاید بشود گفت معرفت تجربی، معرفت حسی بعد معرفت عقلی بعد معرفت باطنی ولو شخصی باشد بعد بالاتر از همه معرفت انبیایی، نبوت، نبوت یک معرفت است و بالاترین سطح معرفت است و هیچ کشفی، هیچ عقلی و هیچ تجربه‌ای نمی‌تواند ادعای معرفت‌بخشی بکند در حالی که با نبوّت در بیفتد. البته نبیّ که می‌گوییم تفاوتش با متنبّی معلوم است چون متنبّیان عالم، همیشه بوده‌اند و هنوز هم هستند ولو صریحاً هم نمی‌گویند که ما ادعای پیغمبری نمی‌کنند، به قول یکی از آقایان می‌گفت که پیغمبران واقعی را می‌کشتند حالا ما باز بیاییم ادعای پیغمبری دروغین بکنیم؟ دیگر حالا دوره‌ای است که کسی صریحاً نمی‌آید بگوید که آقا من پیغمبرم. یا اگر هم بگوید در حدّ شارلاتان و... این‌هاست در حدّ فکر و مکتب‌سازی نیست. ولی جوری دیگری حرف می‌زنند که معنی‌اش همان می‌شود. یعنی می‌خواهند دیگران را ملتزم کنند به لوازم این حرف، ولو صریحاً خودش را نگویند.

نکته دوم و توجه دوم این است که ما وقتی این‌جا از عقلانیت و ضرورت‌ها بحث می‌کنیم مرادمان از این ضرورت – کلمه ضرورت را که می‌آوریم- مرادمان اکتفای اضطراری به نقش عقل یا اکتفا به نقش‌های اضطراری عقل نیست که فقط بگویید آقا ما فقط در مواقع اورژانسی و اجباراً به عقل تن می‌دهیم. خیلی از فرهنگ‌های دینی یا غیر دینی این‌طوری هستند ولی واقعاً فرهنگ اسلامی – شیعی این‌طور نبوده است. ما استعمال عقل را به منزله اکلیمته (22:35) قبول نکردیم. خیلی‌ها هستند که می‌گویند آقا عقل را تا حد همین اکلمیته و موارد ضروری به آن رجوع کنیم. مجبوریم. یعنی عقل می‌شود شرّ لازم، یعنی اگر لازم هم هست به عنوان یک شرّ اجتناب‌ناپذیری که مجبوریم به آن تن بدهیم، ولی در دیدگاه‌های اسلامی واقعاً این هیچ وقت نبوده است. در دیدگاه‌های مسیحی شما مکرر به این نوع عبارات برخورد می‌کنید. در بودیزم و هندوئیزم این مسائل به انواع مختلف گفته می‌شود. هم حجیّت با بار معرفتی‌اش، یعنی آگاهی بخشی؛ هم حجیت با بار حقوقی و اخلاقی، یعنی مسئولیت‌بخشی چون آگاهی مسئولیت می‌آورد. به تعبیر مرحوم آخوند "صاحب کفایه" حجیّت به معنای معذریّت و منجزیّت،‌یعنی عقل تکلیف‌آور باشد بلکه جلوتر برویم عقل شرط تکلیف باشد. شرط تکلیف شرعی، هرجا که عقل نیست، شرعی هم نیست، تکلیف شرعی معنا ندارد. ما در فرهنگی تربیت شدیم که واقعاً بدون رودربایستی و بدون تقیه بین وحی و عقل هیچ مشکل بنیادین و گرة بازنشدنی و رقابتی و خصومتی ندیدیم، بلکه منابع دین ما اساساً برخلاف بسیاری از ادیان و مذاهب دیگر و عرفان‌های دیگر، نه اینکه عقل را دشمن مفاهیم قدسی بداند، چون آن‌ها می‌گویند اصلاً عقل قاتل مفاهیم قدسی است، شما بروید ببینید در بحث‌هایشان. اصلاً در تعریف مدرنیته، فیلسوفان و نظریه‌پردازان مدرنیته یکی از مشخصات اصلی که برای مدرن شدن مفاهیم و فاصله از سنت، یعنی از سنت‌های مسیحی ذکر می‌کنند یکی از مشخصه‌های آن را – سکولاریزیسیون را- می‌گویند "عقلانی شدن امور به مفهوم اسطوره‌زدایی و قداست‌ستیزی" یعنی عقلانی شدن در آن فرهنگ مساوی است با قداست‌زدایی. عقل در آن فرهنگ، قاتل مفاهیم قدسی است. ابزار قداست‌زدایی است. اما عقل در فرهنگ اسلامی اصلاً به نحوی تقدیس شده، خودش مقدس دانسته شده است. در روایات ما می‌گوید عقل اولین مخلوق الهی است، شما مقایسه کنید این دو فرهنگ را با هم. می‌گوید عقل نخستین مخاطب خداوند است در آغاز خلقت که خداوند گفت «اَقْبِل فَاَقْبَل ثمَّ قالَ لَهُ عَبِّر فَعَبَّر» (25:18) بعد خداوند خطاب می‌کند به او یعنی عقل به عنوان اولین و به یک معنا تنها مخاطب اصلی خداوند که خداوند به عقل می‌گوید «بِکَ بِعاقب و بِکَ اُثیب» اصلاً ملاک ثواب و عقاب و پاداش و عذاب و جهنّم و بهشت، رشد و انحطاط از نظر فرهنگ دینی ما مسئله عقل است. این خیلی فرق است بین دوتا فرهنگ. در فرهنگ عقل عامل قداست‌زدایی است، در یک فرهنگ عقل، خودش مقدس است، حجّت خداست. اصلاً رسول‌ا... است. شما می‌دانید که روایتی از رسول‌ا...(ص) نقل شده که صریحاً «العقلُ رسول‌ا...». غیر از آن روایتی که می‌گوید اصلاً عقل خداوند پیامبرانی از ظاهر و بیرون و پیامبرانی از درون می‌فرستد حجّت ظاهری انبیاء هستند و حجّت باطنی عقل است. خوب این فرهنگی که می‌گوید عقل و دین، عقل و وحی، این‌ها هر دو سفیران یک خداوند هستند یکی از درون و یکی از بیرون یک چیز را می‌گویند، اصلاً در این فرهنگ تضاد و عقل و دین معنی دارد؟ این عقل جزو دین ماست. حالا به خصوص شیعه که این را از منابع شرع و فقه خود می‌داند. حالا حتی از عقل جلوتر، بعضی از آقایان حتی در کنار کتاب و سنت از سیرة عقلا به عنوان منبع نام برده‌اند. البته من خودم عقیده دارم این تعبیر ممکن است غلط‌انداز باشد خیلی حساس است که انسان در کنار کتاب و سنت سیرة عقلا را به عنوان منبع بیاورد ولی می‌خواهم بگویم ببینید هم به عنوان حُسن استفاده و سوء استفاده ممکن است باشد. می‌خواهم بگویم ببینید تا کجا احترام به عقل حتی به سیرة عقلا.

خوب این دو فرهنگ است. این فرهنگی است که می‌گوید عقل نور الهی است، هدیه ویژة خداوند به بشر است، مخاطب اصلی تکلیف شرع است. تکلیف الهی است، شرط تکالیف شرعی است و فرموده هرجا که عقل نیست تکالیف الهی شرعی هم نیست و اساساً اخلاق و حقوق و مسئولیت و شریعت و عدالت و معرفت و فضیلت و حقیقت و... همه این‌ها در جایی و در صورتی معنا دارد و حاضرند که عقل حاضر باشد. و عقل که نباشد همه این‌ها منتفی می‌شود. حتی ثواب و عقاب، و حتی قُرب و بُعد به خداوند، حتی کمال و انحطاط و حق و باطل و عدل و ظلم و همه بی‌معنی می‌شود و منتفی می‌شود. اصلاً بعثت انبیاء منتفی می‌شود. بلاموضوع می‌شود. یعنی دینی که مشروعیت و حقیقت خودش را به یک معنا مبتنی کرده به عقل، این دین کجا! و آن دینی که می‌گوید آقا عقل اگر آمد دین می‌رود. معنویت می‌رود. خداپرستی و خدا می‌رود یعنی خدا و دین را در مجهولات می‌جویند نه در معلومات و معقولات. این‌ها دوتا فرهنگ است.

در این فرهنگ ما گفته‌اند که مردم علی قدر عقولهم مسئولیت شرعی دارند. در روایت از پیامبر(ص) می‌پرسند ملاک عذاب و ثواب، عقاب و ثواب در قیامت چیست؟ پیامبر فرمودند خداوند به اندازه عقل هر کسی او را مسئول می‌داند. خوب خیلی این‌ها حرف‌های مهمی است. شما از این‌ها فقط استفاده اخروی و ثواب و عقاب نکنید، از آن استفاده در عرصه معرفت و معرفت‌شناسی بکنید. دین می‌گوید که حتی انبیاء برای عرضه دین به مردم باید "علی مراتب عقول‌الناس" با مردم صحبت کنند یعنی ظرفیت‌های عقلی‌شان را رعایت بکنند، یعنی همه چیز را همه وقت به همه کس و به هر شکل نمی‌شود گفت. یعنی تفاوت عقول. یعنی این‌قدر مسئله مهم است. تناسب دارد مراتب عقل با مراتب تقرّب به حقیقت و رشد معنوی و دینی که اصلاً عقل‌ورزی را عبادت می‌داند و به پیامبرش می‌گوید – حلقه‌ای که دارد در آن بحث معرفتی دینی می‌شود ترجیح دارد حتی بر آن حلقه‌ای که مشغول نیایش خداوندند که پیامبر(ص) فرمود: «کلاهما علی خیر؟» هر دو مجلس خوبند؟ «علی برکت‌ا...» هستند اما من این را انتخاب می‌کنم. آخر این دین موضعش در باب عقل کجا و بسیاری از این ادیان شرقی و غربی و مکاتب و مذاهب مختلف کجا؟

بنابراین، این نکته دوم را این‌طوری نتیجه بگیرم و جمع‌بندی کنم که ما برخلاف بسیاری مکاتب و ادیان قدیم و جدید و دینی و سکولار، واقعاً با عقل احساس خویشاوندی و دوستی داریم به عنوان متدین؛ رودربایستی نداریم، عقل را شرّ ضروری نمی‌دانیم، شرّی که ناگزیر از آن باشیم. دشمن نفوذی یا هووی دین یا مظهر شیطان نمی‌دانیم. در حالی که این توصیفات برای عقل شده است در مسیحیت و ادیان مختلف، بروید ببینید! اصلاً صریحاً بعضی از بزرگانشان می‌گویند که عقل مظهر شیطان است. منفذ شیطان است. در فرهنگ ما نه، عقل رسول‌ا... باطنی است، همصدای شریعت و حجّت خداوند و نور الهی است. اما یک نکته هم هست، یک نکته بسیار مهم دیگری در کنار این همه تجلیل از عقل، بلکه تقدیس عقل در قرآن و سنت- که این‌ها نمونه‌های کوچکی بود که من عرض کردم- در کنار همه این‌ها که شما هیچ کتاب مقدسی را نمی‌بینید که دعوت به تفکّر کند، و لذا گناه و معصیت دانسته می‌شود. در دین ما حتی اگر شما می‌بینید که یک جایی می‌گویند آقا مثلاً تفکر در ذات‌ا... نکن، به این معنا نیست که آقا ما دشمن مخالف با معرفتیم، من می‌ترسم چشم و گوشت باز بشود، نمی‌دانم همه چیز را بفهمی، یا فهم و شعور تو برای خداوند خطرناک است، چشم‌هایت را ببند، کور شو، دور شو، سرت را پایین بینداز... ، اصلاً از این باب نیست. در کنار صدها و هزاران آیه و حدیثی که دعوت به تفکر و به دقت می‌کند، در کنارش هم این را می‌گوید که سطح عقل و محدودیت‌های عقل را بشناسید. مثل اینکه می‌گوید تفکر در ذات خداوند نکنید، مثل این است که به شما بگویند آقا پرواز نکنیدها، از بالای پرتگاه خودت را پرت نکنی‌ها! خوب تو اصلاً نمی‌توانی پرواز کنی، اینکه به ما می‌گویند پرواز نکن، اگر کسی به شما پرواز نکنی و پر نزنی بروی بالا، این که می‌گویند تفکر در ذات الهی نکنید، این چیزی شبیه به این است. این معنی‌اش این است که تو نمی‌توانی بپری، کاری که نمی‌توانی بکنی، تو به آن اشراف نداری، تو پایین‌تری، تو هیچ اِشرافی به خداوند نداری، بنابراین تو نمی‌توانی خداوند را بفهمی، خود خداوند، ذات مقدس الهی را نمی‌توانی بفهمی. بنابراین تلاش بیهوده نکن، این انرژی عقلی را برای کار دیگری و در مسیر خودت مصرف کن. مثل اینکه بگویند که آقا شما سهمیة بنزینت محدود است، بیخود این سهمیه را هدر نده و دور خودت بچرخ، خوب راه بیفت به سمت مقصد، دور خودت نچرخ. بعد این بگوید که نه شما با حرکت و اینکه من از جایم حرکت کنم مخالف هستید. شما طرفدار تحجر و قشری‌گری هستید. نه این نیست. ما می‌گوییم اتفاقاً حرکت کن ولی برو به سمت مقصد، دور خودت نچرخ! چون حرکتت را می‌کنی و سوختت تمام می‌شود و می‌روی سر جای اولی که بودی. پس اگر یک جایی هم می‌گوید که آقا این‌جا جای بحث عقلی نیست، معنی‌اش این نیست که شما میتوانید حقیقتی را درک کنید ولی جلویتان را بگیرند. معنی‌اش این است که این سوخت را بیخود هدر نده، این‌جا قدش نمی‌رسد. اشاره به محدودیت عقل است. ولی در ادیان و مذاهب دیگر این‌طور نیست. اصلاً صریحاً مخالفت می‌کنند. ما پس این تقدیس از عقل را داشتیم، می‌خواهم در کنارش این را عرض بکنم اما نکته بسیار مهمی است و آن اینکه ما با عقل‌زدگان و عقل پرستان و با راسیونالیسم افراطی و با آن‌هایی که خیال می‌کنند همه حقایق با عقل بشر قابل درک و فهم است با آن‌ها هم مشکل و خورده حساب داریم. این‌ها هستند که جاهل هستند، این هم یک نوع افراطی‌گری است. هر افراطی‌گری نوعی از حماقت است. حتی اگر افراط ظاهراً به نفع عقل و عقل‌گرایی باشد و در نظر نگرفتن سایر منابع معرفت و به خصوص وحی که بالاترین منشأ و منبع معرفت است. اعتراف باید کرد در عین حال به محدودیت‌های عقل بشری، آسیب‌شناسی باید کرد مفاهیم عقلی را، و این از دلایل نیاز بشر است به وحی الهی و به معرفت انبیایی. این خطاپذیری و محدودیت‌های عقل نکته مهمی است. این را به شما بگویم الآن هم همه دنیا این را پذیرفتند. مثلاً شما اگر در قرن هیجده، می‌رفتید در عصر به اصطلاح روشنگری، در محافل عقل‌گرایی به اصطلاح مدرن و می‌گفتی آقا عقل محدودیت دارد نه مسبوع، بلکه حتی قابل استماع دانسته نمی‌شد. مثل اینکه شما کفر گفتید. ولی حالا یکی دو قرن گذشته و کمی عاقل شدند، منتهی از آن طرف بام افتادند. الآن شما می‌دانید گفتمان حاکم در غرب یکی از محکمات، یکی از تفکرات مدرن در غرب افراط از این طرفی شده، افراط ضد عقل. که اصلاً آقا عقل چیست؟ عقل فقط در حد ابزارسازی، در حد تکنولوژی، در حد عقل معاش، این را قبول داریم. برای شناخت، عقل تئولوژی، عقل آنتولوژی، این‌ها را می‌دانید که تقریباً الآن اصلاً طرفداری ندارد، اصلاً قبول ندارند. ما می‌گفتیم آقا عقل حجت است، اما جایزالخطا و ممکن‌الخطاست. یک عده تحت عنوان عقل‌گرا می‌گفتند اینکه نخیر آقا عقل معصوم است. حالا همان‌ها می‌گویند که عقل لازم‌الخطاست. ما که نمی‌گفتیم لازم‌الخطاست. ما می‌گفتیم ممکن‌الخطاست. این‌ها الآن در معرفت‌شناسی به اصطلاح جدید دارند صحبت از اینکه عقل ضروری‌الخطاست می‌کنند. تقریباً یعنی اینکه عقل و معرفت عقلانی اصلاً هیچ نوع اعتبار و حجیتی ندارد. اصلاً این معرفت‌شناسی‌های نسبی‌گرایی و شکاکیت چرا همه حاکم شده است؟ آثارش را در عرصه علوم اجتماعی هم گذاشته است. برای چه؟ این افراط از این طرف است. این همان غربی است که قرن هیجده، عقل عقل می‌گفتند و به اسم عقل هر نوع وحی و اخلاق و دین و... همه چیز حذف می‌شد حالا امروز خودشان صریحاً دادگاه‌های پیاپی عقل بپا کرده‌اند. عقل بی‌حیثت شده است الآن در غرب، عقل ابزاری را نمی‌گویم عقل برای درک هستی و استفاده از عقل در درک هستی، در معرفت‌ا... و... .

ما می‌گوییم آقا نه عقل را مطلق کنید معصوم بگویید، نه از آن طرف عقل را لازم‌الخطا بدانید، نخیر عقل حجت است منتهی محدود است ممکن‌الخطاست، جایز‌الخطاست، این حرف تعادل، این حرف متعادل است؛ امروز آن‌قدر افراط کردند در عرصه نسبی‌گرایی و شکاکیت، اصلاً شکاکیت بر عقلانیت غلبه کرده است امروز در دنیای جدید به خصوص در غرب، حالا باز حکمای مسلمان باید بروند از این عقل بیچاره و بی‌دفاع در عصر مدرن و دنیای معرفت بروند و دفاع کنند، یک زمانی باید جلوی افراط تحت عنوان راسیونالیزم را می‌گرفتیم و نقدش می‌کردیم حالا باید افراط در نسبی‌گرایی و شکاکیت و نفی اصل اعتبار عقل را در برابرش بایستیم و باز باید برویم از عقل دفاع بکنیم. موضع حکمت اسلامی در باب عقل: نه افراط، نه تفریط در برابر عقل. نه عصمت عقل بشر، خدایی عقل بشر، نه این را ما قبول داریم، نه تعطیل و تحقیر عقل و حذف عقلانیت به نفع شکاکیت. پس چه؟ بلکه نشاندن عقل در جایگاه معرفتی و تربیتی فراخور خودش، همانی که هست، نه بیشتر و نه کمتر. این است موضع‌گیری عقلانی در باب عقل. چون با عقل هم باید عاقلانه روبرو شد، در خصوص شأن عقل هم باید عاقلانه داوری کرد، در جهان معرفت در کنار عقل‌ستیزان البته یک گروه‌های دیگری هم بودند و هستند این‌ها منتقد فلسفه هستند اما در عین حال به عقل احترام می‌گذارند. – من این را قبول دارم، اینجا انصاف اولاً بدهیم- یعنی یک کسانی مدعی‌اند که آقا بین عقل و فلسفه باید تفکیک کرد. اگر کسی مخالف و منتقد فلسفه بود، مخالف فلسفه بود، معنی‌اش این نیست که مخالف عقل است، و عقل‌ستیز است، عقل مساوی نیست با فلسفه، یک عده‌شان این را می‌گویند. ما این حرف را اجمالاً می‌پذیریم منتهی نتیجه‌ای که از این حرف گرفته می‌شود اگر نتیجتاً این حرف به این‌جا برسد که کل عقل‌ورزی‌هایی که به نام فلسفه در طول غرب بنا شده از اساس باطل است یا ضدیت با دین تلقی بشود، به نظر من این نتیجه‌گیری، یک نتیجه‌گیری افراطی و غلط است. باید مسئله به مسئله داوری بکنیم، کیلویی نباید برخورد کرد. یک عده کیلویی و تعبّداً بگویند فلسفه خوب است، یک عده هم کیلویی بگویند فلسفه بد است، خوب است و بد است ما نداریم، یکی یکی مسائل تحت فلسفه را ما بررسی می‌کنیم می‌گوییم آقا این‌ها که شما به آن تعبّد پیدا کردیدد اشکال عقلی دارد، به عنوان فیلسوف نمی‌شود پذیرفت، این‌جاها اشکال تزاحم دارد با ضروریات تفکر توحیدی، به عنوان فیلسوف مسلمان نمی‌شود این را پذیرفت، این‌ها را بحث باید کرد مسئله به مسئله، همین‌طوری بگوییم آقا یک دایره تحریم شرعی بکشیم دور فلسفه، یا از آن طرف یک عده‌ای بگویند که اصلاً حاق دین همین فلسفه است، و هرکس فلسفه نخوانده دین درستی ندارد، دینش عوامانه است، هر دو طرف این بحث به نظر من افراط است و غلط. رعایت تعادل و عقلانیت را باید کرد، کسانی بودند و هستند که می‌گفتند عقل و عقلانیت محدود است در چند گزاره، گزاره فلسفی یا مکتب فلسفی خاص یا اصطلاحات خاص نیست، حجیت عقل به مفهوم اعتبار یا صحت تک‌تک قضایای مورد قبول مثلاً فیلسوفان مشّاء یا اشراقی یا فلان نظریه عرفان نظری یا انحصار عقلانیت در مقبولات حکمت متعالیه صدرایی نیست، خیلی خوب ما این را قبول داریم، کسی نمی‌تواند بگوید عقلانیت مساوی است با این‌ها، نه بیشتر و نه کمتر، این حرف درست است. اگر نقد فلسفه به این معناست قبول است، در جهان اسلام هم همیشه بودند کسانی که به این شکل بین عقل و فلسفه تفکیک کردند و لذا طرفدار تفکیک دین از فلسفه بودند ولی تفکیک دین از عقل نه، گفتند تفکیک دین از عقل نه، ولی تفکیک دین از فلسفه چرا.

با این‌ها مشکل صددرصدی نیست، با این‌ها باید بحث کرد. مسئله به مسئله بگویید کدامیک از مسائل فلسفی و چرا عقلی است یا نیست، یا دینی هست یا نیست؟ یعنی با مفاد معرفت و معارف اسلامی موافق است یا مخالف؟ یکی یکی بحث کنید. حتی بنابراین اگر چنین کسانی، از این منظر هم وارد بحث بشوید عرض کردم برای نقد فلسفه نمی‌شود تحریم فلسفه کرد. تحریم فلسفه راه خوبی برای نقد فلسفه نیست. نقد فلسفه، بهترین راهش نقد فلسفه است، نه تحریم. باید به کمک عقل باز فلسفه را نقد کرد، مخالف فلسفه هم باید فیلسوفی کند. یا همین‌طور بسیاری اختلافات در تعریف خود عقل ممکن است وجود داشته باشد آن وقت آن عقلی که حجّت‌ا... است، رسول‌ا... است «یُعْبَدُ بِهِ‌الرَّحمن» است آن چه عقلی است. عیبی ندارد آن اختلاف وجود داشته و الآن هم هست. بحث این‌جا هم هیچ اشکالی ندارد، از شأن عقل چیزی کم نمی‌کند، همین بحث‌ها خودش عملاً ورود به عرصة معرفت‌شناسی و منطق و فلسفه است، ولو به اسم مخالفت. سؤالاتی طرح کردند، ما اصلاً عقیده‌مان این است که باید به این سؤالات جواب داد حتی تحت عنوان دفاع از فلسفه نباید بگوییم که آقا این سؤالات را نپرسید، همین‌طور که از آن طرف تحت عنوان مخالفت با فلسفه نباید چیز کرد از این طرف هم نباید تحریم کرد نقد فلسفه را. اگر کسانی واقعاً سؤال دارند بگذاریم سؤالاتشان طرح شود، فلیسوفانه به این سؤالات جواب بدهیم، باید بحث کرد، ممکن است بخشی از گزاره‌هایی باشد که این‌ها تضاد داشته باشد با آیات صریح قرآن اگر کسی گفت آقا این نظریه با این آیات صریح قرآن یا این احادیث صحیح و سند متواتر صریح یا ظاهر حجّت سازگار نیست یا با عقل نمی‌سازد، این به معنی تکفیر فیلسوف نیست، این عیبی ندارد، این بحث باید بشود، اصلاً این خود یک بحث فلسفی است. و ما دیدیم که بزرگان فلسفه اسلامی از این بحث‌ها استقبال کردند، چون تعبّد به فلسفه معنی نمی‌دهد اما این‌که تحریم کنیم فلسفه را و متهم کنیم هرکس که بحث فلسفی می‌کند همین‌طور از دور متهم کنید که چون شما از منابع و متون فلسفی استفاده می‌کنید بنابراین از اساس شما دارید این راه انحرافی را طی می‌کنید، این خیلی حرف عوامانه و غلطی است، این تهمت است، اصلاً این نه یک کار دینی است، نه یک اخلاقی و نه یک کار فلسفی است. ولی اگر آمدید گفتید که آقا حجیت عقل تعریف باید بشود، آمدید گفتید که پرسیدید که این سؤالات هیچ عیبی ندارد، پرسیدید که عقل ذاتی است یا نه؟ چرا حجیت عقل ذاتی است؟ می‌آییم بحث می‌کنیم. آیا خطاپذیری و محدودیت عقل با حجیّت ذاتی عقل سازگار است یا نه؟ آیا حجیّت عقل به مفهوم صحّت همه معقولات همه عقلاست یا نه؟ آیا حجیّت عقل مطلق است یا نه؟ حجیّت عقل را با اختلافاتی که بین عقلا و بین فلاسفه وجود دارد چه‌طور جمع می‌کنید و چه‌طور توضیح می‌دهید؟ در همه این عرصه‌ها بحث‌های مفصل و عقلی از طرف مخالف و موافق در جریان بوده و هست و این عیبی هم ندارد، همان‌طور که حمله متعصّبانه به فلسفه عقل‌ستیزی است دفاع متعصّبانه از همه گزاره‌های فلسفی هم تعصّب است. ما با هر دو تعصّب مخالفیم. با چه موافقیم؟ با عقلانیت زیر سایه اسلام. و ما معتقدیم فلسفه اسلامی همین است. و ما دیدیم آزمایش‌های موفقش را، در کارهای امام(ره)، در کارهای آقا طباطبایی(ره)، در کارهای آقای مطهری(ره) و دیگران.

کسانی معتقدند که آیا مفاهیم یونانی، الفاظات فلسفی و محفوظات بشری این‌ها ظرف‌های خوبی هستند برای حمل معارف دینی؟ آیا ابزارهای خوب و کافی هستند برای شناخت جهان و خدا، آیا عالم و ا... همین وجود و واجب‌الوجودند؟ به تعبیر آقای مطهری که یک بحثی دارند آیا خدای فلسفه همان خدای دین است؟ این‌ها سؤالاتی است که خود آقای مطهری طرح کردند، این‌ها سؤالات خیلی خوب و مهمی است. پاسخ مطلق، کیلویی، عوامانة آری یا جداگانه نه؟ به طور کامل هم نمی‌شود داد. باید یکی یکی بررسی بشود. آیا اصطلاحات و روش فلسفی صرفاً ظرف هستند یا مظروف و محتوای خاصی هم دارند؟ آیا این مظروف با محتوای معارف انبیایی یکی است یا نه؟ آیا عرفان بشری که ابزارش مکاشفات عادی بشر است و محصولش خداشناسی بشری است با عرفان الهی و دینی که ابزارش وحی الهی است و محصولش خداشناسی الهی و دینی است چه نسبتی از نِسَب اربعه را دارند؟ آیا فلسفه بشری از هر نوع و مکتبش که ابزارش طبق ادّعا عقل عادی بشر است و محصولش خداشناسی فلسفی است با معارف الهی که ابزارش بالاتر از تجربه و عقل در کنار تجربه و عقل وحی الهی هم هست، محصولش خداشناسی است از زبان خود خدا، و خداشناسی است از زبان پیامبرانش، این‌ها چه نسبتی با هم دارند؟ آیا عرفان و برهان و قرآن یک چیز را می‌گویند یا سه چیز؟ آیا این سه تصویر، سه تصویرند از یک چیز یا از سه چیز؟ آیا فلسفه و عرفان و وحی تفاوتشان تنوع در زبان است و ظرف است یا تنوع در مظروف و محتوا هم هست به قول بعضی‌ها این‌جا فقط ظرف نیست مظروف هم هست، آیا تفسیر فلسفی و عرفانی از وحی مصداق تفسیر است یا تأویل؟ آیا فلاسفه الهی و عرفای مسلمان، همین مفاهیم قرآن و سنت را تماماً به زبان تخصصی‌تر به زبان فلسفی و عرفانی و فنی با تعمّق و موشکافی آکادمیک، با زبانی فرامذهبی و بشری‌تر بیان کردند یا نه؟ آیا تفاوت این‌ها با هم تفاوت اذن و عِنَب و انگور است؟ تفاوت مفاهیم فلسفی - عرفانی و دینی؟ یا در یک مواردی تعارض محتوایی در باب مبدأ و معاد و تعریف نبوّت و هستی و خالق و... این‌ها وجود دارد؟ و اگر تعارضی باشد آیا ظاهری و قابل رفع است یا غیر قابل جمع است و غیر قابل حل است؟ و این که فلسفه‌های موجود چند درصد عقل خالص‌اند؟ چند درصد چربی و استخوان است؟ چند درصد عقل خالص است؟ علت اختلافات فلسفی بین فیلسوفان چیست؟ علت اختلاف در تفسیر متن دین چیست؟ در حوزة معارف و مفاهیمی که به عقل و شعور این‌ها مربوط می‌شود یعنی سنخ بحث‌های فلسفی – عرفانی که در دین است، در قرآن و احادیث است.

یک رساله‌ای آقای طباطبایی(ره) دارند تحت عنوان «علی و فلسفه الهی» دوستان دیدید که دقیقاً سؤالات فلسفی‌ای که در نهج‌البلاغه در خطبه‌های امیرالمؤمنین(ع) مطرح شده است این‌ها را ایشان به آن اشاره می‌کند که این‌ها اصلاً سؤالات دقیقاً سنخ سؤالات فلسفی است که ایشان طرح می‌کند و جواب می‌دهد و بحث می‌کند. برای فهم این دسته از آیات و روایات ما هیچ احتیاجی نداریم به دانستن فلسفه و عرفان یا واقعاً کمک می‌کند در فهم مسئله؟ این یک سؤال. سؤالی که آقای طباطبایی و بزرگان فلسفه اسلامی طرح می‌کنند. یک سؤال هم از آن طرف کسانی که طرح می‌کنند که بله اما چه ضمانت معرفتی وجود دارد که ما تحت عنوان تفسیر دین، تحت عنوان تفسیر متن دین، تحت عنوان تفسیر فلسفی و عرفانی، از حوزه مفاهیم و معارف دینی، و محتوای گزاره‌های دینی خارج نشویم، همین چیزهایی که تحت عنوان بحث‌های هرمنوتیک و... امروز در غرب و در دنیا مطرح است. این‌ها هردو سؤال مهم است. آقای مطهری به هر دو سؤال جواب داده است. خیلی دقیق و منصفانه هم جواب داده است. حتی یک جاهایی ایشان کتاب «توحید و نبوت و معاد»ش چاپ شده که شما حتماً دیدید، یک جاهایی ایشان در بحث معاد، در بحث نبوت می‌گوید تفسیر فلسفی از نبوت این است یا تفسیر عرفانی از نبوت این است، تفسیر نقلی از نبوت این است، تفسیر عوامانه متشرعین از نبوت این است که از وحی که مثلاً یک فرشته یک موجودی است که بال دارد، و این می‌پرد از آن بالا پایین و می‌آید می‌نشیند روی شانه پیامبران و بیخ گوش آن‌ها یک چیزهایی می‌گوید – یواشکی می‌گوید که بقیه نفهمند- حتی این را نقد می‌کند آقای مطهری، این تفسیر عوامانه از وحی و نبوت را. این که فلاسفه راجع به نبوت ارتباطش با عقل فعال و ارتباطش با سطوح مختلف عقل و... این‌ها چه تعبیری دارند عرفا؟ سر قضیه معادشان، ایشان یک بحث فلسفی قشنگی می‌کند، بحث صدرایی را مطرح می‌کند بعد می‌رسد به یک نقطه‌ای، که صریح ایشان می‌گوید اما من به این مسئله معتقد نیستم، تبیین می‌کنم اما معتقد نیستم. این یعنی انصاف. یعنی تعبّد به فلسفه وجود ندارد، یا به هیچ فیلسوفی. ولی این معنی‌اش این نیست که یا باید متعبّد به فیلسوفان باشی یا باید تحریم کنی فلسفه را. و بگویی این‌ها شرک است، کفر است و همه‌اش خُزَعبلات است، همه‌اش ضد دین است، این حرفش غلط است.

این سؤالاتی که این‌جا من برایتان خواندم، بخشی سؤالاتی است که آقای طباطبایی و آقای مطهری – رحمهم‌ا...- به آن جواب دادند. بعضی‌اش سؤالاتی است که آقای مصباح و آقای جوادی در آثارشان به آن پرداختند و جواب دادند و شما به عنوان عالِمان دینی نمی‌توانید از کنار این‌ها عبور کنید و این‌ها را ندیده بگیرید، نمی‌شود وارد عرصة نظریه‌پردازی شد و به این سؤالات پاسخ نداد که آیا بدون فلسفه می‌شود علم داشت یا نه؟ بدون فلسفه چه نوع دینی می‌شود داشت یا نداشت؟ بدون فلسفه اصلاً می‌شود به قوانین ضروری و کلی و عام رسید یا نه؟ فلسفه چه تأثیری بر علوم دارد؟ علوم چه تأثیری بر فلسفه دارد؟ فلسفه آیا برای همه لازم و مفید است یا نه؟ چه اختلالی در معارف ما بوجود می‌آید بدون این روش خاص عقل‌ورزی؟ اختلالی بوجود می‌آید یا نمی‌آید؟ چرا؟ امید ریاضی پرداختن به این امور و تأثیرش در سعادت ما چقدر است؟ امید ریاضی یعنی حاصلضرب مقدار احتمال در ارزش محتمل. یعنی شما ممکن است یک مسئله‌ای را ده درصد احتمال وقوع آن را بدهید، اما اگر واقع بشود، ولو ده درصد احتمال دارد، اما اگر واقع بشود محتمل آن‌قدر بزرگ است، آن‌قدر جدی و خطرناک و سرنوشت‌ساز است که جبران می‌کند این کمبود درصد احتمال را. عظمت محتمل. مثلاً الآن به ما بگویند که آقا پنج درصد احتمال دارد الآن این سقف بریزد روی سرتان، ستون خراب شده بریزد. بعد کسی بگوید 5 درصد و 10 درصد هنوز عقلایی نیست می‌نشینیم. یا یک کسی بگوید آقا یک مار سمی است ده درصد ممکن است آمده باشد در این اتاق، ما نمی‌گوییم که ده درصد هنوز کافی نیست، ما می‌گوییم که آقا ده درصد درست است که کم است اما محتمل یعنی نیش این مار آن‌قدر خطرناک است که ما ریسک نمی‌کنیم، همین ده درصد به اندازه نود درصد برای ما مصحلت ملزمه ایجاد می‌کند به تعبیر فقها. یعنی واجب می‌شود بر ما که بلند شویم و بیرون برویم.

و یک سؤال مهم که نکته چهارم بنده است. نکته بعدی است که خواهش می‌کنم این را هم توجه کنید که توضیح بدهم. آقا امروز شما وارد خیلی از این عرصه‌های شبهات نظری می‌شوید بعد می‌بینید که عمدتاً یا از فلسفه غرب یا از ایدئولوژی‌های غرب می‌آید یا از علوم اجتماعی غرب می‌آید و یا محصول مسیحیت لت‌وپار شده، مُسلح شده، جنازه مسیحیت که از زیر دست پوزوتویست‌ها و اگزیستیالیست‌ها و مارکسیست‌ها و اومانیست‌ها و... ته ماندة لاشه‌اش بیرون آمده، اصلاً این چیزی که می‌گویند کلام جدید کلام جدید، کلام جدید همین کلام مسیحی است بعد از اینکه از اتاق جراحی این ایدئولوژی‌ها آمده بیرون. یعنی نعش لت‌وپار شده‌اش! این می‌شود کلام جدید! عمدتاً هم الهیات لیبرال پروتستانی، همین‌ها را دارند تحت عنوان نواندیشی دینی و روشنفکری برای ما ترجمه می‌کنند. این‌جا هم که معمولاً هرکس از خارج می‌آید و چهارتا کلمه خارجی و غربی بلغور می‌کند می‌شود نظریه‌پرداز و نواندیش، متفکر، گفت هرچه مترجم‌تر، متفکرتر! بعد مثلاً بعد از ده سال، بیست سال، سی‌سال، اصل کتاب‌ها ترجمه می‌شد، بعد می‌آییم می‌بینیم این‌ چیزهایی که تحت عنوان نظریات نو و نواندیشان دینی و متفکران و روشنفکران درجه یک ما مطرح شده، بلغور شدة تفالة درجه سوم ده بار نشخوار شدة بعد از چهار- پنج دهه، یک قرنِ اروپاست که این آقایان آمدند این‌جا به اسم خودشان ثبت کردند. مثل این است که یک کسی بلند شود برود کشوری و از توی اوراقی‌ها یک چیزی جمع کند بیاورد این‌جا در بازار و بگوید آخرین سطح تکنولوژی. ما هم که شرقی و ساده و... نوگرایی هم که همین‌طور الکی در ذات‌مان هست، به‌به آقا! پیشرفت می‌خواهی این‌ها! نواندیشی می‌خواهی این‌ها! ببین. حالا چی هست؟ من نمی‌دانم ولی از خارج آمده! همان‌طور که در بازارمان این‌طور هست که یک جنسی که کالای خارجی یا مارک خارجی دارد این دیگر خوب است! آن‌جا هم همین‌طور. در عرصه فرهنگ هم همین‌طور است. منتهی این‌ها خیلی‌هایشان هم نمی‌گویند که از کجا آوردند؛ همین‌طور یک مدتی مغازه باز می‌کنند بعد لو می‌روند.

حالا مسئله اصلی این است مبنای خیلی از این چیزها شکاکیت است. شکاکیت یک خطر بسیار جدی است نه شکاکیت چارواداری سرِ چارسوق! شکاکیت تئوریزه شده، شکاکیت آبرومند. شکاکیت بسته‌بندی شده. چطور می‌شود جمود پوزیتیویستی را مهار کرد بدون فلسفه؟ چقدر می‌شود در معارف الهی از پوست به مغز برویم و تعمق بکنیم؟ تعمّق عقلی در معارف دینی و ایمان مبتنی بر تعبّد را، تبدیل کنیم به ایمان مبتنی بر تعقّل. من نمی‌خواهم بگویم تنها راه این کار، همین دستگاه‌های فلسفی موجود است، ولی می‌خواهم بگویم شما باید یک فضای رسمی تعریف شده‌ای برای تعقّل در عرصة عقاید و اصول باز بکنید؛ البته با رعایت متد تعقّل و چون مسلمان هستیم با رعایت محکمات وحی. وحی هم که می‌گوییم منظور کتاب و سنت قطعی هر دوی آن. چون سنت هم چیزی نیست الّا توضیح همان وحی.

چقدر می‌شود در برابر سؤالات فطری و طبیعی که ساختار فلسفی دارند سکوت کرد و بی‌اعتنایی کرد و مرتب جواب داد آن عبارت مشهور حنابله و اهل حدیث را آورد که «کیفیَتُهُ مجهولَ و سؤالَ اَن بِدعَه» (56:11)

راجع به همه چیز می‌شود این را گفت؟ اصلاً یک تفکر شیعی نیست. در پاسخ به چه تعداد از پرسش‌های اساسی معرفتی می‌شود این جمله را بکار برد؟ چکار کنیم که، از این طرف یک خطر، از آن طرف هم یک خطر. که ما همان‌طور که چیزهایی به نام پوزیتیویست‌های مذهبی داشتیم یعنی علم‌زده‌های مسلمان که التقاط کرده بودند بین اسلام با تجربه‌محوری که یک پوزیتیویسم اسلامی درست کرده بودند. - حالا نمی‌خواهم اسم ببرم، یعنی می‌خواهم اسم ببرم برای اینکه روشن بشود ولی نمی‌خواهم بحث شخصی شود- که اساساً دستگاه معرفتی‌اش یک نوع پوزیتیویزم به اصطلاح مسلمانانه است که هم می‌خواهد مسلمان باشد هم پوزیتیویسم باشد. عین این خطر ممکن است در حوزه راسیونالیزم و عقل‌گرایی پیش بیاید. یعنی آن مثلاً یک پوزیتیویسم مسلمان، راسیونالیست مسلمان، چه از نوع راسیونالیست چه از نوع یونانی و قدمایی‌اش، چه از نوع قرن هفده و هیجدهمی و به اصطلاح نوع روشنگری و مدرنش و بعد حقایق قرآن و سنت قربانی کلیشه‌های غربی و شرقی بشود. این‌ها هردویش غلط است. آن شعار مترقی بزرگ اسلام، یعنی حجیت عقل، و اینکه عقل نور خداست، بالاخره ثمرة عملی هم باید داشته باشد. ما الآن می‌خواهیم عقل‌ورزی کنیم، خیلی خوب شما می‌گویید از کلمة جوهر و عَرَض و مقولات عشر و... این‌ها را بکار نبریم، خیلی خوب به کار نمی‌بریم، بالاخره باید وارد این مفاهیم و وارد این عرصه و تفکر بشویم ولو با الفاظ دیگری اگر روی الفاظ حساس هستید یا نباید بشویم؟ یک سؤالات اساسی هست که باید جواب داد. ما واقعاً باید مسلّح بشویم به قوّه‌ای و ملکه‌ای و ابزاری و دانشی که بتوانیم با منکرین عاقل یا منکرین مدعی عقل در سطح جهان وارد بحث عقلی بشویم، دفاع موجّه کنیم از دین در عرصة گفتگو با بی‌دینان که مشمول آن حدیث حضرت زهرا- صلوات‌الله علیها- بشویم. جمع این دو وظیفه خیلی کار سختی است. نه فلسفه‌ستیز نه فلسفه زده، نه عقل‌ستیز نه عقل پرست و عقل بسنده، این کار خیلی مهمی است. و الا منطق و فلسفه‌خوانی به ما قدرت کل‌نگری و کلان‌نگری می‌دهد اولاً؛ این نکته مهمی است. اصلاً کسی که با این مفاهیم آشنا نباشد قدرت نگاه کلان را خیلی ندارد. جزئی جزئی به مسائل نگاه می‌کند. این‌هایی که فقط در عرصه علم و علوم کار می‌کنند با فلسفه آشنا نیستند جزئی‌نگر می‌شوند قدرت تحلیل‌های کلی و کلان ندارند. یا ضعیف هستند. فلسفه‌خوانی به ما قدرت خوب شنیدن، مهارت استدلال کردن، قدرت تعمق و ژرف‌نگری می‌دهد و یک متفکر مسلمان عرض کردیم اگر به فلسفه هم منتقد باشد دست کم به عنوان یک مهارت باز به فلسفه محتاج است.

نکته بعدی و آخرین نکته که یکی دیگر از خدمات فلسفه الهی است در دفاع از معرفت در برابر شبیخون شکاکیت، همین نکته‌ای که عرض می‌کردم می‌خواهم تفصیلش بدهم و چندتا مثال برایش عرض کنم.

ببینید الآن عرض کردم در عرصة معرفت جهانی، انواعی از شکاکیت کل معارف نه فقط ماوراءالطبیعی حتی معارف طبیعی، یعنی طبیعیات، یعنی همین علوم را، به اصطلاح غربی‌ها علم به معنی خاص را، کلاً فرا گرفته، چه آن‌هایی که به نفع شکاکیت استدلال کردند شکاکی که بیاید به نفع شکاکیّت استدلال کند در واقع شکّاک نیست، بالآخره یک حداقلی، یک قدر متقنی از استدلال را هرکس بپذیرد دیگر شکّاک تمام‌عیار نیست، ولی شکّاک فی‌الجمله است. چه آن‌هایی که به نفع شکّاکیت استدلال می‌کنند چه آن‌هایی که اصلاً هیچ نوع استدلالی را قبول ندارند. نهی علیه شکّاکیت که این‌ها شکّاک‌های صادق‌ترند. منتهی گاهی راه‌حل این‌ها همان راه حل بوعلی می‌گوید که از شکاکیّت می‌آید بیرون. گاهی برای این‌ها کتک بهترین پاسخ فلسفی می‌شود وقتی همه چیز را می‌گویند معلوم نیست، این هم معلوم نیست، من هستم اصلاً معلوم نیست تو هستی، علیّت را قبول ندارد می‌گوید ببین آقا می‌زنم پَسِ کله‌ات سرت درد می‌گیرد این هم علیّت! حالا که تو علیّت را عقلاً نمی‌فهمی تجربه بکن اقلاً.

الآن در عرصة معرفت‌شناسی تا علوم اجتماعی، اخلاق، مذهب، الهیات، همه این‌ها در غرب و در جهان، تحت ضربات شکّاکیت قرار گرفته براردان.

اصل مسئله صدق یعنی مطابقت با واقع و نفس‌الامر، که حالا نفس‌الامر هر چیزی به حسب خودش. واقع که می‌گوییم فقط منظور واقعیت طبیعی خارجی محسوس نیست اعمّ از آن است.

اصل امکان یقین؛ در بسیاری از حلقه‌های فکری رایج دنیا از عرصه کلاً حذف شدند و کنار گذاشته شدند. تعریف صدق. صدق اخلاقی را نمی‌گویم، صدق معرفتی. زیر سؤال رفته، وقتی تعریف صدق زیر سؤال می‌رود تعریف حقیقت می‌رود زیر سؤال. امکان حقیقت می‌رود زیر سؤال. وقتی حقیقت زیر سؤال رفت، معرفت زیر سؤال رفت دیگر نه می‌شود در عرصه اخلاق از فضیلت حرف زد نه می‌شود در عرصة جامعه از عدالت حرف زد. یعنی این شکّاکیت شما فرض نکنید فقط یک مسئله نظری است برای گوشة مدرسه‌ها! اگر این نوع شکّاکیت مدرن قالب شد، حقیقت می‌رود زیر سؤال، یعنی کل معرفت. دین، اخلاق، فقط عرفان و فلسفه و این‌ها نیست، بعد فضیلت، یعنی اخلاق می‌رود زیر سؤال. بعد عدالت می‌رود، چون اگر کسی حقیقت و فضیلت را قبول نداشت، اصلاً نمی‌تواند چیزی به نام عدالت را قبول کند. عدالت در عرصة اجتماع می‌رود زیر سؤال، چنانچه رفته است! الآن هم حقیقت هم فضیلت و هم عدالت زیر سؤال است در ایدئولوژی‌های مدرن فعلی غرب. لذا می‌گوید آقا حقیقت چیست؟ اصلاً حقیقت قابل دستیابی نیست، هرکسی حقیقت خودش را دارد! راجع به فضیلت و اخلاق حرف می‌زنی، می‌گوید آقا اخلاق نسبی است، شخصی است، هر چیزی برای یکی خوب است برای تو بد است، مسئله خصوصی است اخلاق. راجع به عدالت صحبت می‌کنی می‌گوید آقا عدالت یک توهم است! یک قرارداد، ما بر اساس قرارداد توافق، رأی اکثریت، خوب الآن چرا حقیقت در عرصة معرفت، فضیلت در عرصة اخلاق، عدالت در عرصة علم‌الاجتماع کلاً زیر سؤال است؟ منشأش همین شکّاکیت معرفتی است که گرچه ریشه‌های قدمایی دارد اما انواع مدرنش؛ که حتی مسیحیت شکّاکانه الآن در غرب درست شده است. شما می‌دانید- انشاءا... باید این‌ها را در جلسات‌تان داشته باشید- می‌آیند یک کسانی راجع به الهیات جدید مسیحیت با شما صحبت می‌کنند. الآن ما مسیحی، کشیش داریم، من خودم دیدم، کشیش دانشگاهی که وقتی با آن صحبت‌ می‌کردیم صریح می‌گفت مسیح تأویلی نه مسیح تاریخی! یعنی حتی به این‌جا رسیده بود که لازم نیست کسی واقعاً به نام مسیح وجود داشته باشد، از مسیح مثالی حرف می‌زد. یعنی مسیحیت شکّاکانه حتی راه افتاده است. بین خودشان، طرف کشیش هم هست، مبلّغ دین هم هست. من یک کتابخانه چهار- پنج هزار جلدی شخصی دارم، محصول بیست- سی سال طلبگی‌ام هست، اغلب قریب به اتفاقش همین کُتُب ضلال و... این‌هاست. یعنی تقریباً تمام قفسه‌هایش کفریات است. ولی واقعاً توصیه نمی‌کنم که هرکسی در هر صورتی برود بخواند، چون کسی که هنوز چارچوب فکری اسلامی در دستش نباشد، متد تفکر و قدرت تشخیص نداشته باشد وارد این‌ها بشود چون پر از مغالطه است و خیلی هم قشنگ می‌نویسند، مثل کسی است که بدون لباس ضد آتش وارد آتش بشود. مثل کسی است که شنا بلد نیست ولی خودش را پرت کند در اقیانوس! این غلط است. باید یک مقدماتی در همین فلسفه و کلام و منطق و عرض شود آشنایی با قرآن و با سنت و... با این مسائل داشته باشید، یک کمی مجهّز بشوید بعد وارد شوید و این‌ها را بخوانید.

این کتاب «دریای ایمان» مثلاً یکی از کتاب‌هایی است که صریحاً یک کشیش انگلیسی نوشته، کشیش ملحد. صریحاً دفاع می‌کند از ایمان شکّاکانه. و از این قبیل این‌ها زیاد هستند.

خوب حالا وقتی حقیقت و فضیلت و عدالت، وقتی معرفت رفت زیر سؤال، با شکاکیت، بعد حقیقت و فضیلت و عدالت می‌رود زیر سؤال. این‌ها برود زیر سؤال شریعت می‌رود زیر سؤال، لذا آتش این شکّاکیت معرفت‌ستیز عقلانیت‌سوز، دامن همة معارف عقلی و شهودی و شرعی را می‌گیرد. اسمش مبارزه با تعصّب است ولی در واقع مبارزه با معرفت است. از فلسفه و عرفان، تا اخلاق و شریعت همه چیز را در خطر قرار می‌دهد. اگر پایه عقلانیت متزلزل شد، پایه اخلاق متزلزل می‌شود. پایه حقوق و قانون هم می‌لرزد و خراب می‌شود. یعنی کل فرهنگ و تمدن از حالت عقلانی و انسانی خارج می‌شود می‌رود به سمت اصالت غریزه و تجربه و لذت و حیوانیت.

بنابراین با این جمله‌ای که عرض می‌کنم دوستان خواهش می‌کنم به آن دقت کنید که فلسفه اسلامی امروز یک مسئولیت بزرگ جهانی و معرفتی دارد و شما برای خودتان به عنوان طلاب این دوره باید یک وظیفه‌ای تعریف کنید در این باب، در دورة‌ ما این مسائل خیلی مطرح نبود، بیست – سی سال پیش، بیست سال قبل، عرصه‌ها و جبهه‌ها، یک جبهه‌های دیگر و جور دیگری تعریف شده بود. الآن شرایط عوض شده است، اولویت‌های اسلام در زمان امیرالمؤمنین(ع) و سیدالشهدا(ع) یک اولویت‌هایی بود اولویت اسلام در زمان امام باقر(ع) و امام صادق و حضرت رضا- علیهما السلام- یک اولویت‌های دیگری بود. مسائلی که اسلام را تهدید می‌کرد در زمان امام رضا(ع) امام باقر و امام صادق- علیهم‌السلام- دیگر با شهادت‌طلبی و با جهاد و... حل نمی‌شد. یعنی شما این‌طور نگویید که اگر امام صادق(ع) هم مثلاً یک کربلا به پا می‌کرد، مشکلات دورة خودش با کربلا حل می‌شد، نه، مشکلات دورة سیدالشهدا(ع) با کربلا حل می‌شود، با شهادت عاشورایی، مشکلات دوران امام صادق(ع) با عاشورا حل نمی‌شد، باید یک کربلای معرفتی باید بپا می‌کردند، باید یک کسانی پیدا می‌شدند و پیدا شدند و کار کنند. الآن دوباره آن دوره است. البته ما در دورة‌ انقلاب همه دوره‌هاه را با هم تجربه کردیم، هم دورانی بود که لازم شد طلبه اسلحه بردارد و برود در خط مقدم جبهه بجنگد، هم دورانی شد که طلبه باید بنشیند در کنار آیه و حدیث و... کفریات هم بخواند. منتهی حساب شده. من شده بودم من یک وقتی شب قدر به قصد قربت کتاب‌های ضد دینی می‌نشستم تا سحر و صبح می‌خواندم و می‌گفتم خدایا قبول کن از ما! جدی می‌گویم، یعنی کتابی که سراسر نفی اصل توحید و نفی اصل معاد و اصل نبوت و... با وضو نشستم این کتاب را خواندم تا سحر، چون اهل عبادت و نماز و گریه و... این‌ها نیستم خیلی متأسفانه! گفتم خدایا این را به جای این‌ها قبول کن.

عرض می‌کنم طلبه باید در خط مقدم همة‌ کربلاها حاضر باشد. چه کربلای با اسلحه، چه کربلای معرفتی. ما الآن کربلای معرفتی هستیم. واقعاً 72 تن لازم است بایستند در برابر لشکر سی هزار و صد هزار نفرة مخالفین در سراسر جهان؛ و به شما بگویم اگر این 72 نفر‌ها پیدا بشوند در این کربلای معرفتی، کارشان همان برکات همان کربلا را خواهد داشت که یعنی خداوند برکت می‌دهد، ابعاد می‌دهد، ما دیدیم کسانی را که با خلوص کار کردند، و بدون هیچ عِدّه و عُدّه، و خداوند ابعاد عجیبی به آن‌ها داده است. و جامعه الهام می‌گیرد، ببیند طلبه هست در خط، طلبة عالِم نه طلبة بیسواد و جاهل، طلبة متعادل نه طلبة افراطی، طلبة عاقل، طلبة اخلاقی و متواضع، با گردن کلفتی این مسائل حل نمی‌شود.



هشتگ‌های موضوعی

نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha