دی 1385

پرسشی برای اندیشیدن (1)

دانشگاه شهرکرد

بسم‌الله الرحمن الرحیم

خدمت برادران و خواهران عزیز. اساتید بزرگوار، مدیریت محترم این دانشگاه و همه دوستان و بخصوص دانشجویان سلام عرض می‌کنم. بزرگواری فرمودید و بنده را شرمنده کردید و اظهار لطف و فرمایشاتی که بنده لایق آن نیستیم. مدتی است بنده آرزو داشتم که خدمت شما برسم، عرض ادب کنم، توفیق پیش نمی‌آمد و البته شما هم ضرر نکرده بودید و امروز متوجه می‌شوید که ضرری نکردید. گفتگویی در باب علم و دین و علم دینی معنای علم دینی امکان آن، سابقة تاریخی آن، توضیح خواهیم داد که رابطه علم و دین در شرق و غرب دو سرنوشت متفاوت بلکه دو سرگذشت متفاوت، بلکه متضاد داشته است. یعنی رابطه علم و عقلانیت و زندگی با دین در شرق، شرق به معنی ما یعنی اسلام با رابطه‌اش با دین در غرب، یعنی با مسیحیتی که در آن‌جا مطرح شد اساساً دو تعریف و دو جهت‌گیری تاریخی متضاد داشته است. این اصل بحث من خواهد بود. یک مقدمه‌ای این‌جا عرض خواهم کرد و بعد بیشتر بخش را گذاشتم برای اعترافاتی که غیر مسلمانان حتی بعضی از مخالفان اسلام در این قضیه کرده‌اند که اساساً معتقدند تمدن جدید بشری محصول یک بستر تفکر دینی در شرق بوده است، یعنی در بستر اسلامی متولد شده و وقتی به غرب آمد دعوای علم و دین و دعوای عقل و دین راه افتاد و علم به تدریج سکولاریزه و غیر دینی شد. بخش دوم و اصلی عرایض من همین نقل نکاتی از زبان خود این‌ها است. من مطالبش را یادداشت کردم و خدمت‌تان عرض می‌کنم چون اگر این‌ها از زبان ما گفته شود ممکن است برای شما ثقیل باشد که آیا واقعاً این‌ها را گفته‌اند نگفتند، دارید روی آن چیزی می‌گذارید و مبالغه می‌کنید؟ یا نه واقعاً عین عبارت‌ کسانی است که کمی منصفانه‌تر در این قضیه بحث کرده‌اند. اگر این بحث ما به موقع تمام شد و شما خسته نشدید، من حاضر هستم جلسه را برای گفتگو با هم ادامه دهم و در خدمتتان باشم برای پاسخ گفتن به پرسش‌های شما تا حدی که بلد هستم و آن حدی که بلد نیستم می‌گوییم بلد نیستیم و جواب نمی‌دهیم. امیدوارم که بیش از اندازه دوستان خسته نشوند چون بحث ممکن است طول بکشد. منتهی نکاتی را که من گشتم یادداشت کردم و برای شما آوردم از آن چیزی است که مورخین علم و تمدن در خود غرب گفته‌اند و من یقین دارم که بخشی از آن را تا به حال نشنیدیده‌اید. خودتان بخواهید بروید دنبالش ساعت‌ها ممکن است وقت بگذارید دنبال منابع بروید و پیدا کنید. من خواستم این خدمت‌رسانی و نوکری را در واقع برای شما بکنم و بخشی‌ از آن را جمع‌آوری کردم تا خدمت شما عرض بکنم. دوستان این‌جا عبارت «پرسشی برای اندیشیدن» را نصب‌ کرده‌اند و بنابراین پرسشی که می‌خواهیم دسته‌جمعی این‌جا به آن فکر کنیم مسئله‌ی چیستی علم دینی و رابطه‌ی علم و دین در شرق و غرب، آیا آن ‌طوری که برای ما این رابطه را تفسیر و تصویر کردند تصویر درستی بوده، یعنی تصویر راستی بوده، واقع‌بینانه بوده گزارش درست تاریخی بوده؟ کجا بوده و کجا نبوده؟ چقدر بوده و چقدر نبوده است؟ قبل از آن مقدمه‌ای که می‌خواستم عرض کنم این است که چون در مناطق محروم بعضی اوقات این تعبیر را دوستان به کار می‌برند حتی اگر جایی منطقه‌ای محروم باشد من یک نکته‌ای به شما بگویم شما بروید تاریخ را بررسی کنید. هم به عنوان یک جامعه‌شناس، هم به عنوان یک تمدن‌شناس و حتی به عنوان یک روانشناس بروید تاریخ را بررسی کنید ببینید که انسان‌های بزرگ اکثراً از کجا بیرون آمدند. از کدام خانواده‌ها و کدام طبقات بیرون آمدند؟ بیش از نود درصد از انسان‌های بزرگ از طبقات و خانواده‌های محروم، متولد شدند و بیرون آمدند. این‌ها را بدانید. خانواده‌های مرفه و رفاه‌زده و شهرنشین معمولاً یا گرفتار هستند یا به طور طبیعی رفاه وقتی زیاد می‌شود حساسیت، اراده، قدرت تغییر و جرأت تغییر کم می‌شود. دو چیز مضرّ است یعنی هم مغز را و هم اراده را و هم احساس را فلج می‌کند، یکی فقر افراطی و زیاد است و یکی رفاه زیادی است. این دوتا هر دویشان فلج می‌کنند. کمتر انسانی است که دچار فقر شدید یا دارای رفاه شدید باشد و این آدم حسابی در بیاید مگر شرایطش را عوض کند. تعادل درست است. همین زندگی متوسط،‌خانواده متوسط، و شرایط متوسط و متعادل، بهترین موقعیت برای رشد است. ببینید، تاریخ‌سازان را، انقلابیون بزرگ را بروید همه این‌ها را در تاریخ ببینید که چند درصد آن‌ها از خانواده‌های بسیار مرفّه به دنیا آمده‌اند و بزرگ شده‌اند؟ رفاه زیادی اصلاً خوب نیست. همان‌طور که فقر شدید هم خوب نیست. حالت تعادل درست است. معمولاً رفاه، انسان‌های مرفه شهرنشین، طبقات پرخور معمولاً راحت‌طلب، پر ادعا، تنبل، بی‌احساس، بی‌حس، بی‌رمق بار می‌آیند و معمولاً قدرت تغییر ندارند. فقر افراطی هم همین بلا را سر ما می‌آورد. لذا در روایات داریم که فرمودند دنبال یک زندگی متعادل شرافتمندانه باشید. اصلاً این آرزوی خوبی نیست که مثلاً چه زمانی باشد من، یا خانوادة من، یا طبقه من، جامعه من، به یک وضعی برسیم که فقط بخوابیم و استراحت کنیم و احتیاجی به کار نداشته باشیم. این اول بدبختی است. کسی که به نقطه‌ای برسد که احتیاجی به کار یدی و کار فکری نداشته باشد، این اول بدبختی‌اش است، این‌ها خوشبختی نیست. این‌ بیچارگی است. آن‌هایی که کار نمی‌کنند انسان‌های بیچاره‌ای هستند. کار استعدادهای انسان را رشد می‌دهد و شکوفا می‌کند. همین مشکلاتی که دارید بعضی‌ از شما از خانواده‌های محروم‌تر هستید و بعضی‌ها از خانواده‌های مرفه‌تر هستید و نباید از مشکلات بترسید. اصلاً آن چیز که انسان را شکست می‌دهد مشکلات نیست. اگر ما قوی برخورد کنیم مشکلات هر کدام پلکانی هستند که شما از آن بالا می‌روید. هم در زندگی شخصی‌، از نظر تأمین زندگی و خانواده و آینده و... از طریق شرافتمندانه و مشروع، هم جامعه‌ای که بخواهد رشد بکند باید در یک حد تعادلی باشد. این اولین نکته‌ای بود که می‌خواستم عرض کنم. محرومیت سختی دارد ولی هوشیاری می‌آورد. انسجام می‌آورد. انسان محروم هوشیارتر از انسان رفاه‌زده است. مغزش درست کار می‌کند، اراده‌اش قوی‌تر است. البته محروم، نه خیلی محروم. یعنی از مشکلات نترسید. من در زندگی‌ خود مشکلات دارم، ‌خانواده‌ی ما مشکل دارد، در درس خواندن مشکل دارم، اگر خودمان آدم‌های ضعیفی نباشیم مشکلات کاری با ما نمی‌کنند بلکه به نفع ما هم هستند. حساسیت‌های انسان برخوردار رفاه‌زده ضعیف می‌شود. این از لحاظ فردی است. از لحاظ اجتماعی و تاریخی هم بروید ببینید این‌هایی که راجع به تمدن‌ها، راجع به سیر صعود و سقوط تمدن‌ها بحث کرده‌اند را بخوانید. فیلسوفان تاریخ بحث کرده‌اند. می‌گویند اصلاً اوج و افول تمدن‌ها ادواری است. یک عده‌ای در متن هستند، مرفه هستند، امکانات دارند. این‌ها کم‌کم پخمه می‌شوند. یک گروهی در حاشیه هستند امکانات ندارند، حاشیه به متن می‌زند، ساختارشکنی می‌کند، متن را تغییر می‌دهد و خودش به متن جدید تبدیل می‌شود، خودش دوباره مرفه می‌شود، عقلش کم می‌شود، هوشیاری آن پایین می‌آید، قدرت عکس‌العمل و سرعت انتقالش پایین می‌آید، حساسیت‌هایش ضعیف می‌شود، یک مرتبه یک حاشیه‌ی جدیدی پیدا می‌شود و دوباره به متن می‌زند و آن متن ساختارش را می‌شکند دوباره متن جدید می‌آید و این‌طور ادامه دارد. اصلاً تاریخ این‌طوری ساخته شده است. آن از نظر فردی بود و این هم از نظر اجتماعی است. بروید و بخوانید که تمام تمدن‌های بزرگ چطور از بین رفته‌اند و تمدن‌های جدید چطور به وجود آمده‌اند. ملاک ادواری بودن تاریخ تمدن‌ها دقیقاً همین است. انسان‌های مجاهد، انسان‌های وارسته و اخلاقی هم معمولاً از طبقات محروم و متوسط بیرون آمدند. بروید و در تاریخ بگردید انسان‌های صالحی پیدا کنیم که از خانواده‌های مرفه بیرون آمدند، خیلی کم هستند. اکثر انسان‌های بزرگ و وارسته، از نظر علمی، از نظر اخلاقی، از نظر اجتماعی، از نظر انقلابی در تاریخ، خانواده‌های متوسط به پایین هستند. کنار انبیاء هم همین‌طور بودند. کنار پیامبران را ببینید. اغلب کسانی که در کنار پیامبران بودند انسان‌های طبقه متوسط به پایین بودند. در انقلاب خودمان و جنگ هم ما همین صحنه‌ها را دیدیم که چه کسانی بودند؟ این تیپ آدم‌ وقتی رفاه‌زده می‌شود، بی‌احساس و بی حس می‌شود و این اصلاً چیزی خوبی نیست. از مشکلات هم نباید ترسید. اصلاً فلسفه‌ی خلقت با مشکلات مخلوط است. این را بدانید. اصلاً کسی منتظر دوران بدون مشکل نباشد. مثلاً می‌گوید من دکترایم را می‌گیرم، ازدواج می‌کنم، حقوقم زیاد می‌شود و... فکر می‌کنی اگر این کارها بشود آن وقت تو مشکل نداری؟ همین مشکلات را نداری، ولی مشکلات دیگر داری. شما یک نفر را پیدا کنید که از وضع خودش راضی باشد. فقیر و غنی ناراضی هستند. بی‌سواد ناراضی است با سواد هم ناراضی است. رضایت در این چیزها نیست بلکه در چیز دیگری است که اگر آن اکسیر به دست بیاید آن وقت دیگر آدم در بدترین شرایط و بهترین شرایط راضی است و برایش علی‌السویه است و رشد هم می‌کند. از مشکلات نترسید بلکه از خودتان بترسید. از خودمان بترسیم. از مشکلات نترسیم. انسان‌های بزرگ با مشکلات جلو رفتند و اصلاً در ماراتن زندگی که قرآن می‌فرماید: «خلقنا الانسان فی کبد...»، ما انسان را درون رنج و مشکلات آفریدیم و اصلاً زندگی این‌طور است و تا در دنیا هستید همین است. یک روایتی است که فرمودند که مردمی که دنبال راحتی مطلق هستند به دنبال یک چیزی هستند که در دنیا خلق نشده است. در دنیا نیست. فرمودند دنبال یک چیزی هستید که خلق نشده، وجود ندارد. هیچ کس در دنیا راحت مطلق نیست. فرمود راحتی برای بعد است و آن هم برای کسانی که این‌جا هزینه‌اش را بپردازند. زندگی به معنی رنج عاشقانه، تلاش هدف‌دار و درست و آگاهانه است. ما برای کار کردن آمده‌ایم و برای استراحت نیامده‌ایم. آمدیم تا آخر که زنده هستیم کار کنیم. کار علمی، کار یدی، کار اقتصادی، کار فرهنگی، کار اجتماعی، کار خانه، کار بیرون بکنیم و خلاصه برای عمل صالح آمده‌ایم و برای مفت‌خوری نیامده‌ایم. اصلاً آرزو نکنید که یک وقتی برسد که من راحت بروم بخوابم و هیچ مشکلی نداشته باشم، احتیاجی به کار کردن نداشته باشم چون این اول بدبختی است. خوشبخت کسی است که مدام و همیشه کار کند و عمل صالح انجام دهد. حالا الحمدلله دانشگاه‌های ما یک چنین فضایی و بستر خوبی هست که باید به یک میدان مسابقه تبدیل بشود. مسابقه‌ی ایده‌های علمی زیر سایة معنویت توحیدی و یک آرامش قلبی و در یک چنین فضایی باید حتی اگر اقتصادی هم کسی فکر کند خواهید دید که ایده‌هایی که در ذهن شما به وجود می‌آید از طلا و نفت مهم‌تر است. خرید و فروش ایده‌ها، اقتصادی هم که فکر کنید از خرید و فروش طلا و نفت مهم‌تر است. سرمایه‌ی اصلی مملکت و ثروت اصلی هر جامعه‌ای طلا و نفت نیست چون این‌ها تمام می‌شود. ثروت اصلی همین ماده‌ی خاکستری است که در مغز و جمجمه‌ی شماها هست و قدرت ابتکار و این که بروم جلو و مشکلات جامعه را حل کنم. یکی یکی، مشکلات علمی، مشکلات اقتصادی را حل کنم تا نام ایران و اسلام را در دنیا زنده کنم و بدرخشیم. این است و الا چیزهای دیگر حاشیه‌ای است. نکته اولی که می‌خواهم عرض کنم این است که اصلاً این تصویر و نسبتی که بین علم و دین و تعریف علم دینی در ذهن ما فرو کرده‌اند و مبنای اغلب آن‌ها هم ترجمه است این ا که ما قربانی یک تصور مسیحی اروپایی از رابطه‌ی علم و دین شده‌ایم. تمام این بحث‌هایی که می‌شنوید که می‌گویند آقا علم و دین، یا عقل و دین جدا هستند و باید چه کار کنیم این دو با هم سازگار بشود و بگوییم که قلمروهایش از هم جداست یا بگوییم نه زبانشان از هم جداست، یا بگوییم نه اصلاً تضادی با هم ندارند، یا بگوییم آن زبانش اساطیری است، این زبانش معرفتی است، همه‌ی این‌ها مشکلات ما نبوده است بلکه این‌ها منتقل شده است. این‌ها مشکلات ما نیست. منتهی متأسفانه دنیای فعلی و غرب چون بالاخره یکی دو قرن است که قدرت برتر دنیاست، کاری کرده که همه جا در دانشگاه‌های شرق، آفریقا، آسیا، همه جای دنیا به همه مسائل از چشم آن‌ها نگاه کنند. از چشم‌انداز آن‌ها، از زاویه نگاه آن‌ها، به همه چیز نگاه کنیم و ارزش‌گذاری کنیم. بحث علم و دین هم که می‌شود ما به عنوان مسلمان همان‌طوری حرف می‌زنیم که آن‌ها به عنوان مسیحی آن حرف‌ها را می‌زدند در حالی که اصلاً این مشکل ربطی به اسلام نداشته که حالا این را من عرض می‌کنم از روی عباراتی که این‌ها صریحاً آورده‌اند. آن‌جا فکر می‌کردند و هنوز هم در غرب فکر می‌کنند و آن‌هایی که تابع این‌ها فکر می‌کنند، که اگر ما طبیعت را ریاضی ببینیم و اگر مکانیک را هندسی ببینیم، خودِ همین هندسی کردن مکانیک، ریاضی کردن طبیعت، خودِ این به مفهوم سکولار کردن علم است و امکان ندارد الا اینکه پای دین را را قلم کنیم و خط قرمز بکشیم و بگوییم این‌جا قلمرو غُرُق شده است و به تو مربوط نیست. بله، این اتفاق در اروپا افتاده است ولی چرا افتاده و چقدر به ما مربوط است؟ به کدام دین مربوط است؟ این سؤالی است که باید به آن فکر کنیم. پرسشی که برای اندیشیدن در این جلسه پیشنهاد می‌کنیم این است. آنچه که علم را غیر دینی یا سکولار کرده، این نیست که به طبیعت نگاه ریاضی‌وار کنیم و همه چیز و عالم طبیعت را هندسی و مکانیکی بررسی کنیم. نه، این عیبی ندارد. شما اگر بخواهی طبیعت را مطالعه کنی باید با نگاه طبیعی مطالعه کنید. مگر محسوسات را با عقل می‌فهمند؟ مگر محسوسات خارجی را با عقل باید تجربه کرد؟ معلوم است که باید با حس تجربه کرد. معرفت تجربی، معرفت حسی هیچ منافاتی با دین و دین‌داری در فرهنگ اسلامی ندارد. در روایات ما هست که «من فقد حسّاً فقد فقدَ علما»، هر کسی که حسّی از حواس تجربی ظاهری خودش را از دست بدهد یک بخشی از علم را از دست داده است. این به معنی اعتبار قائل شدن برای علوم تجربی و رسمیت دادن به علم تجربی است. پس این‌جا دعوا بر سر چیست؟ عرض می‌کنم که آن‌جا دعوا بر سر چه بوده و همین‌طور عرض می‌کنم که این‌جا ممکن است دعوا بر سر چه چیزی مطرح بشود. بحث ما فقط این است که اولاً همین علوم جدید در بستر یک تمدن دینی تولید شده‌اند. همین علوم تجربی که غربی‌ها به آن علوم جدید می‌گویند. به معنی تفکّر و تمدن اسلامی است. این‌ها در بستر تفکر اسلامی تولید شدند، بنابراین هیچ تضاد ذاتی با دین مطلق، مطلق ادیان ندارند. بحث ما این است که مطالعه‌ی فیزیک جهان، فیزیک طبیعت، فیزیک انسان، در صورتی با دین منافات پیدا می‌کند که شما تنها الگوی معتبر معرفت را تجربه بدانید و بقیه معرفت‌ها، یعنی معرفت عقلی و معرفت وحیانی را انکار کنید. بله، اگر این کار را بکنید، یعنی بخواهید الگوی مکانیکی را به همه‌ی موضوعات تعمیم بدهی و بگویی من هر موضوعی را در صورتی می‌پذیریم که در الگوی معرفت تجربی حسی من بگنجد و الّا آن را نمی‌پذیرم. بله، اگر این کار را بکنید منافات پیدا می‌کند. نه فقط با دین، اولاً با عقل منافات پیدا می‌کند. و الا اگر بگویی که من می‌خواهم با مدل مکانیکی امر محسوس و طبیعت را بشناسم این حرف درستی است. درک طبیعت با معرفت طبیعی و تجربی ممکن است اما کافی نیست. طبیعت برای یک دانشمند الهی، فقط طبیعت بی‌جان نیست. فقط فیزیک آن نیست بلکه خودِ طبیعت هم امر الهی است. شما طبیعت را بشناس اما باید زیر سایة ماوراءالطبیعه باشد. باید هر دو با هم باشد. کسی نگفته است که شما طبیعت را با ابزار ماوراءالطبیعی فقط باید بشناسی و ابزار طبیعی و تجربی را باید حذف کنی. این حرف در جهان اسلام گفته نشده بلکه در جهان مسیحی و اروپایی گفته شد و آن‌جا تضاد علم و دین و عقل و دین از همین‌جاها شروع شد. در حالی که همین علوم جدید در جهان اسلام زیر سایة دین، زیر سایة وحی تولید شد، تشویق شد و ترویج شد. آن که اشکال دارد و غلط است تعمیم دادن مدل مکانیکی به همة عرصه‌ها و مطلق کردن تجربه است. مطلق کردن تجربه که نفی عقل بکنید و نفی معرفت وحیانی و وحی بکنید و بگویید چون تجربی نیست. این غلط است. شما بگویید هر چه که مفاد وحی است یا مفاد عقل است، علمی نیست، چرا؟ چون محسوس نیست، چون تجربی نیست. این‌هاست که مشکل است و الا امر تجربی را باید تجربه کنی و این معلوم است. تجربه لازم است و کافی نیست. آن که مشکل درست می‌کند حذف اخلاق و تعهد از عرصه علم و تکنولوژی است. نه این‌که خودِ علم و خود تکنولوژی ذاتاً سکولار باشد و منافات با دین داشته باشد. این دیدگاه ماست. اما آنچه در غرب مسیحی مطرح شد، کاری که مسیحیت و کلیسا و پاپ‌ها با علم و عقلانیت و حقوق انسان کردند، کلاً مسیر دیگری بود. غیر از این مسیری بود که من عرض کردم و لذا مشکلاتی به وجود آمد و دامن‌گیر همه هم شد. این که شما بگویید که آقا ما می‌خواهیم چه چیزی را حل بکنیم، بالآخره این‌ها در طول دو، سه قرن بحث‌هایشان را کرده‌اند و همه‌ی مسائل حل شده ا درست نیست. نه‌خیر، به شما بگویم که هیچ مسئله‌ای حل نشده است. بنیادی‌ترین مسائل در مسئله‌ی علم و در علم‌شناسی در غرب حل نشده است و هنوز سر ابتداعیات و بر سر الفبای مسئله دعوا وجود دارد. هنوز اختلافات جدی است. هنوز اجماعاً نمی‌توانند تعریف کنند که علم چیست؟ چه چیزی علمی است و چه چیزی غیر علمی است؟ این مسئله‌ی اول است. اولین سؤالی که شما باید در باب علم به آن وارد ب‌شوی این است که آقا تعریف کن ببینم چه چیزی علمی است و چه چیزی غیر علمی است. هنوز این تعریف نشده است. بلکه اختلافات و تضادهای بسیار زیادی هم وجود دارد. در تعریف عقلانیت، در تعریف صدق، صدق گزاره، کدام گزاره راست و درست است؟ کدام نظریه درست است؟ چه چیزی علمی است و چه چیزی غیر علمی است، همین الآن که با شما صحبت می‌کنیم در دانشگاه‌های دنیا و در دانشگاه‌های غرب بر سر آن اختلافات جدی و ریشه‌ای است. بنابراین شما خیال نکنید که همه مسائل را آن‌ها حل کردند و ما دیگر کاری نداریم. نه‌خیر، از «الف» تا «ی» اختلاف است و هنوز جای فکر دارد و ما باید به عنوان متفکر مسلمان بنشینیم و فکر بکنیم. همین‌طور شما باید بنشینید فکر کنید، تئوری و نظریه بدهید و بحث کنید. بعد از هزار سال در غرب که از قرون وسطی می‌گذرد، هنوز بر سر و کله‌ی همدیگر می‌زنند که علم با دین چه نسبتی دارد و هنوز راجع به خودِ صدق، یک نظریه نیست. یک نظریه نیست که کدام گزاره درست است؟ کدام گزاره علمی است؟ چه اعتقادی علمی است و مطابق با واقع است؟ هنوز بر سر همین اختلاف است. می‌گویند قبل از اینکه بگویید این نظریه و این گزاره صادق است، اول بگویید که صادق است یعنی چه؟ الآن دارند این بحث را می‌کنند. اینکه می‌گویید خودِ گزاره‌ی علمی، در شیمی، در فیزیک، در ریاضیات، در فلسفه، در هندسه، در حقوق، در اخلاق و... که البته هر کدام این‌ها با هم متفاوت هستند، در هر کدام از این‌ها وقتی می‌گویید فلان نظریه، فلان گزاره یا فلان عقیده علمی است و درست است یعنی چه؟ هنوز بر سر این بحث است. هنوز حل نشده است. این که فکر کنید که آن‌ها حل کردند و به اجماع رسیدند، همه چیز چیده شده، بتن‌ریزی شده و بالا آمده و حالا ما فقط باید بیاییم بر سرِ 4 مسئله بحث کنیم درست نیست. نه، ما باید از همان بنیاد مسئله، شروع به فکر مجدد بکنیم. یعنی دانشگاه‌های مسلمان، دانشگاه‌های ایران، باید شروع کنند و از همان اول زیر سؤال ببرند. از همان ریشه شروع کنند، سؤال طرح کنند، فکر کنند، نظریه بدهند تا بالا بیایند. ما کمتر از آن‌ها نیستیم. این مسئله‌ای است که ما باید بفهمیم. اینکه بگوییم همة فکرها را کردند و چیزی برای فکر کردن نمانده، درست نیست. هنوز خیلی چیزها برای فکر کردن مانده است. آقا غرب دویست سال است که راجع به این قضیه کار می‌کند و حرف آخر را زده است. نه، حرف آخر را که نزده هیچ، هنوز حرف اول را هم نزده‌اند. این‌ها حرف‌هایی نیست که بنده بگویم، این‌ها چیزهایی است که در مباحث فلسفه‌ی علم و معرفت‌شناسی علم هم خودشان صریح می‌گویند. یک عده قائل هستند که مفهوم صدق گزاره‌ی علمی این است که می‌گوید مطابقت با واقع باشد. همین حرف را که خود ما هم قبول داریم. حالا اینکه واقع چیست و ظرف واقع چیزی است البته در علمی و حوزه‌ای به حَسَب و تناسب خودش است. فقط واقع مادی طبیعی نیست. این مسئله نفس‌الامری بودن و خطاپذیری و ناپذیر بودن یک گزاره، یک بحثی است که آن‌جا می‌شود. یک عده‌ای هم گفته‌اند ما گزاره‌ای را علمی می‌دانیم که مطابق با واقع باشد. خوب این حرف درست است. یک عده می‌گویند نه، صدق گزاره لازم نیست مطابقت با واقع داشته باشد چون اصلاً امکان ندارد ما بفهمیم واقعیت چیست؟ مطابقت با واقعیت چیست؟ یک عده‌ای از آن‌ها از نظریه‌ی انسجام می‌گویند. می‌گویند انسجام کافی است مطابقت با واقع لازم نیست، همین که گزاره‌های ما به آن معتقد باشیم خود این گزاره‌ها با یکدیگر تناقض نداشته باشند این کافی است و لازم نیست مطابق با واقع باشد چون نمی‌شود که بفهمیم. یک گروه سومی هست که دیدگاه عمل‌گرایانه‌تری دارند و می‌گویند که مفید بودن گزاره‌های علمی کافی است. حتی انسجام هم لازم نیست. همین که مفید باشد. مشکل مالی مادیِ محسوسِ فعلی من را همین الآن حل کند، اصلاً لازم نیست صادق باشد، گزاره درست باشد، علمی به معنای مطابق با واقع باشد، حتی لازم نیست که تناقض هم نداشته باشد و انسجام داشته باشد. همین که مفید باشد، حل‌المشاکل باشد، لازم نیست حل المسائل باشد، مسئله را حل کند، ولی مشکل من را برطرف کند، مشکل عملی من را برطرف کند. یک عده‌ای این را می‌گویند. همین‌طور دیدگاه‌های مختلفی هست که این‌ها هر کدام با هم تضاد دارند. پس ببینید در همان بنیادها هنوز گرفتار هستند. یک عده عقل‌گرای محض بودند. یک عده تجربه‌گرای محض بودند، یک عده از عقل مطلق حرف زدند، یک عده از عقلانیت نسبی حرف زدند، یک عده اصلاً عقل را نفی کردند. اینکه بگوییم مسئله حل شد، چنین نبوده، حل نشده است. باید روشن بکنیم که هدف علوم تجربی را چه می‌دانیم؟ وقتی بحث علم و دین می‌کنیم بگوییم هدف از علوم تجربی را چه می‌دانیم؟ تعریف علم و تجربه چیست؟ فرق علم با فلسفه چیست؟ فرق آن با عرفان چیست؟ فرق آن با معارف وحیانی و وحی چیست؟ قلمرو علوم تجربی تا کجاست؟ تفاوت واقع‌گرایی با ابزارانگاری در کجاست؟ آیا شما اثبات‌پذیری را شرط علمی بودن می‌دانید؟ چرا؟ ابطال‌پذیری را شرط آن می‌دانید؟ چرا؟ یا می‌گویید هیچ کدام از این‌ها لازم نیست و تأییدپذیری کافی است؟ چرا؟ این سؤال‌ها را باید جواب بدهند. دیده‌اید که عده‌ای هستند که تا شما گزاره‌ی مثلاً دینی و اخلاقی را به کار می‌برید، آیه‌ای، حدیثی می‌خوانید، می‌گویند آقا این حرف‌ها علمی نیست، حرف‌های علمی بزنید. در حالی که این خودش و پدرجدش نمی‌توانند تعریف کنند که چه علمی است و چه غیر علمی است؟ ملاک تو چیست که چه گزاره‌ای، چه ادعایی علمی است و کدام آن علمی نیست؟ حرفی ندارند. باید به خیلی از سؤالات جواب بدهید تا منطقاً حق داشته باشید که بگویی آقا این گزاره‌ی دینی، این مفاد این گزاره‌ی دینی یا اخلاقی یا عرفانی که تو گفتی علمی نیست. به هیچ کدام از این سؤالات این‌ها جواب نداده‌اند. این‌ها جواب نداده‌اند که چقدر از روش علم عقلی است و چقدر آن تجربی است؟ در مقام کشف و در مقام توجیه آیا می‌شود در موضوع واحد روش‌های متعدد داشت یا نه؟ آیا بی‌طرفی ارزشی در نظریه‌پردازی علمی ممکن است یا نه؟ چرا؟ اگر آری چرا؟ اگر نه چرا؟ آیا تجربه‌ی خالص و به قول شما عینیت علمی اصلاً امکان دارد یا ندارد؟ شما به پارادایم‌ها در عرصة علم معتقد هستید یا نه؟ چرا؟ ملاک معناداری یک گزاره را چه می‌دانید؟ ملاک صدق و علمی بودن، تجربه‌ی خالص و عینیت علمی است یا نه؟ از علم حرف می‌زنند. این‌هایی که تا شما یک ادعایی می‌کنید و می‌گویید اسلام این را گفته، دین این را گفته، می‌گوید آقا این حرف علمی نیست، باید همان‌جا مچ آن را گرفت و گفت آقا چه چیزی علمی است و چه چیزی علمی نیست و چرا؟ باید به این سؤالات جواب بدهید. این سؤالاتی که من مطرح کردم فهرست مهمترین سؤالات در عرصة اپیستومولوژی و در عرصه‌ی فلسفه‌ی علم است. به هیچ کدام از این سؤالات این‌ها جوابی نداده‌اند. جواب‌های متناقض و بی‌استدلالی دارند که همین‌طور می‌گویند. ولی آن موقع ادعای نهایی‌شان را خیلی قرص و محکم می‌کنند. از این طرف وقتی کسی از دین و رابطه‌اش با علم بحث می‌کند باید توضیح بدهد که چه گزاره‌ای دینی است؟ آیا دین تجربه را یک منبع معرفت می‌داند یا نه؟ چقدر؟ آیا عقل را منبع معرفت می‌داند یا نه؟ چقدر؟ آیا جدا از عقل و تجربه بشری، شما وحی و دین را منبع یک معرفت معتبر و مستقل قطع‌آور می‌دانید یا نمی‌دانید؟ این‌ها را باید جواب بدهد. کسی که می‌گوید آقا فلان نظریه‌ی اسلامی علمی نیست، فلان حرفی که استناد به قرآن می‌کنید علمی نیست، باید این‌ها را جواب بدهد و بعد بگوید علمی هست یا علمی نیست؟ اول باید بگوید علمی چه هست و توضیح بدهند و بپرسید که اصلاً علم دینی یعنی چه؟ یعنی روش آن تجربی است و هدف آن دینی است یا موضوعش دینی است؟ یا مبانی مابعدالطبیعی این علم دینی است؟ یا فرضیه‌های علمی‌ِ آن بُن‌مایه‌های دینی دارد؟ این‌ها هر کدام یک صورت از این مسئله است. یا برعکس. مثلاً موضوع آن تجربی است و روش آن دینی است؟ یا روش آن هم دینی است و هم تجربی است. به این سؤالات اصلاً جواب نمی‌دهند. فقط شعار می‌دهند. وقتی از دینی بودن علوم تجربی، اسلامی بودن، اسلامی کردن علوم تجربی و علوم انسانی صحبت می‌شود دقیقاً باید روشن بشود که به چه معناست؟ یک تفسیر افراطی از این مسئله است که ما به آن عقیده نداریم. وقتی می‌گویندکه علوم سکولار، علوم باید اسلامی شوند و... یک تفسیر افراطی در این قضیه وجود دارد که من بگویم ما اصلاً به این اعتقاد نداریم. حرف بسیار غلطی است که سر زبان بعضی‌ها متأسفانه هست. تفسیر افراطی زیاده‌روانه‌ای که می‌گوید تمام گزاره‌های موجود در علومی که از غرب آمده سکولار هستند. این حرف بسیار مزخرفی است. تمام این گزاره‌ها، تک‌تک در علوم تجربی و علوم انسانی همه و بدون استثنا سکولار هستند. می‌گوییم چرا سکولار هستند؟ می‌گوید چون مسیحی نیستند. چون در غرب این‌ها مسیحی نبودند به این‌ها سکولار گفته‌اند. چون جناب پاپ عقلش به این چیزها نمی‌رسیده این‌ها سکولار بودند. در تفکر اسلامی چنین نیست. اسلام تجربه را در حد خودش و نه بیشتر و نه کمتر منبع معرفت می‌داند، عقل را منبع معرفت می‌دانیم، بنابراین گزارة تجربی و گزارة عقلی در همة علوم از نظر ما و شما به عنوان مسلمان معتبر هستند به شرطی که واقعاً تجربی و عقلی باشند، نه ادعا باشند. واقعاً استدلال عقلی و قطعی پشت آن باشد ما قبول داریم. ما آن را سکولار نمی‌دانیم. واقعاً تجربه آن را تأیید بکند در همان حد، - چون تجربه قطع‌آور نیست- در همان حدی که تجربه اعتبار دارد ما آن را می‌پذیریم. دعوای ما بر سر این است که علاوه بر تجربه بشری و عقل بشری، علاوه بر این‌ها شما وحی را هم منبع معرفت مستقل و معتبر می‌دانید یا نمی‌دانید؟ این‌ها وحی و دین را معرفت نمی‌دانند، بلکه یک گرایش یک احساس و یک سلیقه می‌دانند. چرا این کار را کردند؟ به خاطر بلاهایی که پاپ و مسیحیت در غرب بر سر آن‌ها آورد. بنابراین ما این تفسیر افراطی را قبول نداریم. نه تعبیر قشری و متعصّبانه از اسلامی کردن علوم را قبول داریم نه به قول آقایان تعبیر ایدئولوژیک بنیادگرایانه و برخورد بولدزری حذفی با علوم تجربی و علوم انسانی را قبول داریم. اول گفته باشم که این‌ها را قبول نداریم. نه نفی علوم تجربی و انسانی نه تحقیر و تکذیب دربست و از یک کنار را قبول داریم که بگوییم آقا همة این‌ها باطل است چون از غرب آمده است. نه. ما این عقیده را نداریم. آن‌چه که ما با آن مخالف هستیم آن راه‌حل بعدی است که می‌گویند این که از غرب آمده، این‌ها مطلق همه علم است. تمام این گزاره‌هایی که این‌ها گفته‌اند ولو بسیاری از این‌ها با هم متناقض است، ولو بسیاری از آن‌ها استدلالی به نفع آن‌ نشده، یک کسی همین‌طوری چیزی گفته، این‌ها همه قطعی و علمی است و هرچه با این‌ها نسازد و مخالف و خلاف این‌ها باشد این غیر علمی است. ما با این مخالف هستیم. با تأیید دربست از یک کنار، جدا نکن، با این مخالف هستیم. پس این دو راه‌حل افراطی و غلط است. راه‌حل اسلامی و عقلایی این راه حل است که ما با تک‌تک این گزاره‌ها به عنوان انسانی که یک، تجربه دارد، ما هم تجربه داریم. خود شما تجربه کردید ما هم تجربه داریم ما هم بلد هستیم تجربه کنیم، تجربه چیزی نبوده که در اختیار شما باشد و در اختیار ما نباشد. دو، عقل؛ ما عقل داریم. حداقل همان‌قدر که شما عقل دارید ما داریم، آن‌چه که شما می‌گویید این عقلی است و مخالفتی نباید با آن کرد، ما هم بررسی می‌کنیم. جداگانه، ما هم عقل و ترازو داریم. نگاه می‌کنیم که واقعاً این گزاره در جامعه‌شناسی، در روانشناسی در علوم تربیت، در اقتصاد، در حقوق، این‌ها که ترجمه کردید واقعاً عقلی است یا نه؟ اگر بود می‌پذیریم و آن را سکولار نمی‌دانیم و اگر نبود نمی‌توانید به من حقنه کنید که هرچه از غرب آمده علمی است، و هر چه خلاف آن‌ها باشد و نقد کنید غیر علمی است. این هم یک تعصب است، این هم یک تعصب غیر ایدئولوژیک است، خود این هم یک بنیادگرایی غرب‌محورانه است. این هم غلط است. راه درست این است که بگوییم من به سه سلاح معرفتی به عنوان یک انسان مسلح هستم. یک، تجربه، تمام گزاره‌هایی که در علوم جدید، علوم تجربی، علوم انسانی در غرب ترجمه شده و آمده، آن‌هایی را که ادعا می‌کنند تجربی است من هم تجربه می‌کنم ببینم واقعاً تجربی هست یا نیست؟ تعبّد که ما نداریم. بنده که نسبت به تجربه شما تعبّد نباید داشته باشم، تو تجربه کردی، خیلی خوب من هم تجربه می‌کنم بعد به تو می‌گویم که تجربه من تجربه تو را تأیید کرد یا نه؟ آقا ما تجربه کردیم که مثلاً در این سن برای بچه این اتفاق می‌افتد، خیلی خوب ما هم تجربه می‌کنیم اگر واقعاً این اتفاق می‌افتد، در همان حدی که واقعاً این اتفاق می‌افتد ما قبول می‌کنیم. این گزاره سکولار نیست. دینی و سکولار ندارد و تجربه است. ادعا می‌کنی این گزاره عقلی است، ما هم می‌گوییم بسم‌ا... استدلال عقلی‌اش را بگو، ما هم عقل داریم، من هم ترازو دارم. این‌طور نیست که تو عاقل هستی و من دیوانه باشم. بررسی کنم ببینم این گزاره‌ای که در علوم انسانی، در علوم تجربی، در فلسفه‌، در فلسفه غرب، در منطق گفتید من هم بررسی می‌کنم ببینم آیا واقعاً عقلی هست یا نیست؟ اگر بود می‌پذیرم. ولی نمی‌گذارم ایدئولوژی‌های غیر عقلی و غیر تجربی خودتان را و ادعاهایتان را به من حقنه کنید به اسم این که این‌ها علمی است. این را نمی‌گذاریم. ما با این مخالف هستیم و نکته بعدی که بحث بعدی ماست این است که یک منبع معرفتی دیگری هم فراتر از منبع عادی معرفت بشری وجود دارد. معرفت فقط معرفت تجربی و عقلی ما نیست. یک منبع دیگری هم برای معرفت وجود دارد و آن وحی است. البته ما به دلیل عقلی وحی را می‌پذیریم. ولی وقتی وحی را پذیرفتیم، برای ما وحی منبع معرفت مستقل است. بنابراین اگر کلامی از خداوند نقل شد که یگ گزارشی می‌دهد راجع به انسان و جهان، ما نمی‌گوییم این گزاره غیر علمی است، چون غیر تجربی است. نه. چون وحی فراتر از منبع تجربه است. یک منبع دیگری به نام وحی است. همین‌طور که شما محسوسات را با عقل نمی‌توانید بفهمید، همین‌طور که معقولات را با حس و تجربه نمی‌توانید بفهمید چون آن‌ها معقولات هستند، همان‌طور هم یک حقایقی وجود دارد که آن‌ها از طریق وحی به بشر می‌رسد. قد عقل و تجربه بشر کوتاه است، البته اصل وحی و نبوت را ما با عقل می‌پذیریم. ولی شما نمی‌توانید یک گزاره‌ای را که فراتر از تجربه و عقل بشر است چون وحیانی است و تجربی نیست بگویید این غیر علمی است چون من تجربه‌اش نکردم. خیلی چیزهاست که شما تجربه نکردید ولی هست. خیلی چیزهاست که شما با عقل خود نمی‌فهمید ولی هست. عقل‌ستیز نباید باشد ولی فراعقل می‌تواند باشد. این هم یک مسئله است. یک راه دیگری که در غرب رفته‌اند این است که گفتند اصلاً قلمرو علم را از قلمرو دین یعنی مسیحیت جدا بکنیم که این‌ها پرشان به پرِ یکدیگر نگیرد. بگوییم که اصلاً عرصة علم یک‌جاست و عرصه دین یعنی مسیحیت یک‌جاست. خیلی خوب این راه‌حلی است برای فرار کردن از غیر عقلانی بودن مسیحیت و آن‌چه پاپ‌ها گفتند. برای توجیه مذهبی خرافاتی که به اسم مذهب در آن‌جا مطرح شده است. این راه‌حل برای شما خوب است ولی ما که وحی و دین را کادمیتیو و معرفت‌بخش می‌دانیم ما نمی‌توانیم بگوییم عرصة‌ علم از عرصة دین جداست. بله عرصة علم و دین از عرصة مسیحیت جداست. از عرصة بودیسم جداست. اما از عرصة اسلام جدا نیست. گزاره‌های اسلامی قطعی در آیات و احادیث قطعی، گزارش راجع به انسان و جهان، راجع به واقعیت صحبت می‌کند. علم و فلسفه راجع به واقعیت بحث می‌کنند این‌ها از سه سطح بحث می‌کنند، ما این سه معرفت عام را - معرفت شخصی را من کار ندارم – سه‌تا معرفت بین‌الاذهانی و عمومی را، باید این سه‌تا را با هم و در کنار هم به ترتیب و به درستی بچینیم، لازم هم نیست که عرصه علم و عرصه‌ی اسلام و دین را از هم جدا و یا این‌که بگوییم نه عرصه‌شان یکی است و زبان‌هایشان با هم فرق می‌کنند. تفکیک زبانی بین علم و دین، که راه‌حل پنجمی است که در غرب رفته‌اند را هم لازم نمی‌دانیم. آن‌ها گفته‌اند که مسیحیت دین است و زبان دین اساطیری است، رازآلود است، زبان علم عینی و تجربی و واقع‌گراست، این‌ها دوتا زبان است. نگو که این همه حرف‌هایی که پاپ‌ها به ما گفتند همه‌اش ضد علمی است، این‌ها دو عرصه است و دو زبان است مقایسه با هم نکنید. این هم فرار از مسئله و پاک کردن صورت مسئله است. این هم راه‌حل ما نیست. پس حالا که این روش‌ها را قبول ندارید به چه معنا می‌گویید که علوم تجربی و علوم انسانی با پسوند اسلامی هستند؟ آیا یعنی موضوع آن دین است؟ نه موضوع آن همان انسان و طبیعت است. پس اختلاف سر چیست؟ جمع‌بندی بخش اول عرایض من است. ما می‌گوییم یک، در کنار تجربه و عقل بشری و بالاتر از آن منبع دیگری برای معرفت است و آن وحی است. این را باید در تحقیقات علمی‌ خود دخالت بدهید. گزاره‌های وحیانی راجع به انسان و جهان علمی هستند. گزاره‌های قطعی اسلامی راجع به این‌ها صادق و مطابق با واقع و معرفت‌بخش و معتبر هستند. این منبع جدیدی از معرفت است که در کنار عقل و تجربه بشری اضافه می‌شود. دو، علوم مبادی متافیزیک دارند. این را خودِ غربی‌ها هم می‌گویند. همه جای دنیا می‌گویند. در خود فلسفه مثلاً راجع به مبادی مابعدالطبیعی علوم بحث می‌کنند. در این مبادی هم اینکه این‌ها مشروط بر جهان‌بینی اسلامی باشند یا الحادی و شرک‌آمیز و سکولار و غیر دینی باز تأثیر می‌گذارد. دینی و غیر دینی این‌جا هم معنی پیدا می‌کند. علم دینی و علم غیر دینی معنی پیدا می‌کند. سه، در حوزه‌ی متد علوم و به خصوص علوم انسانی است که غیر از متد تجربی، متد عقلی و متد نقلی و وحیانی هر سه‌تا باید باشند. یک معرفت منسجم سه‌پایه است. تفاوت علم دینی با علم غیر دینی این‌جا معلوم می‌شود و در این پایه است. چهارم، در حوزة کاربرد علوم و نحوة استفاده از علوم تجربی و تکنولوژی و علوم انسانی است. این هم دینی و غیر دینی دارد. شما از این علوم و تکنولوژی در جهت خلاف حقوق دیگران استفاده کنید یا در جهت تأمین حقوق آن‌ها، یا در جهت عکس ارزش‌های اخلاقی استفاده کنید یا در جهت تأییدشان استفاده کنی. این نکته اولی است که خواستم بگویم. حالا چون بعضی از دوستان یادداشت می‌کنند، برای اینکه کمکی به شما کرده باشم، فقط عنوان بعضی از نظریاتی که در این باب گفته‌اند به شما عرض می‌کنم. یک کتابی است به نام «نومتألهان» یعنی متکلّمان جدید، «مادِن تئولوژینز». برای آقا تِپ ‌پیرز است. 7-8 مدل طی شده و تعقیب شده برای راه‌حلی برای جمع کردن علم و مسیحیت در غرب را شمارش کرده است. در آخر می‌گوید ما در این چند قرن 7-8 راه را رفتیم و بالاخره هم به بن‌بست رسیدیم. بالاخره دیدیدم نمی‌توانیم هم به معنای دقیق کلمه از لحاظ معرفتی مسیحی باشیم و هم در عین حال به دنبال علم و عقل و پیشرفت باشیم. نمی‌توانیم باشیم.  آن‌جا مثال می‌زند و می‌گوید هر مدلی که برای اصلاح نسبت علم و دین یا اگر بخواهیم صحیح‌تر بگوییم علم و علوم تجربی با مسیحیت طراحی کردند به نتیجه نرسید. یک عده رفتند طرف اصالت علم و ساینتیزم و به نفی مسیحیت رأی دادند، یعنی گفتند دین مسیحیت مزخرف است و مانع تفکر است و اصلاً از همین جا بود که غرب سکولار شد. یک گروه افراطیون انجیلی بودند که گفتند علم مزخرف است و اصلاً علم نمی‌خواهیم و مسیحیت را با همین خرافاتش حفظ می‌کنیم. یک عده گفتند زبان علم را از زبان دین تفکیک کنیم که این‌ها هم مسئله را حل نکردند و بلکه صورت مسئله را عوض کردند. بعد مدل‌های دیگر را می‌آورد و می‌گوید یک عده مدل «توافق فرضیه‌ای» را مطرح کردند، یک عده تئوری «خلقت‌گرایی ساینتفیک یا علمی» را مطرح کردند، یک عده مدل «هم‌پوشانی اخلاقی» یا همان اتیکال اُورلپ را بین علم و مسیحیت را مطرح کردند، یک عده تئوری «امپریالیزم علم» را مطرح کردند، یعنی گفتند علم خصلت امپریالیستی و توسعه‌طلب دارد و باید دین عقب‌نشینی کند. یک عده گفتند بگوییم دین را نمی‌خواهیم و به جای دین معنویت می‌خواهیم. گفتند دین یعنی مسیحیت با علم جمع نمی‌شود، ولی معنویت می‌شود. طرح معنویت به جای دین یا تحریف معنویت یا همان اسپریجوالیتی جدید را مطرح کردند. یعنی گفتند معنویتی درست کنیم که با دین مزاحم نباشند و خودش می‌گوید ما در این دو، سه قرن ترفندهای زیادی زدیم ولی مشکل حل نشد. بعد اشاره می‌کند که سوال اصلی این بود که این علوم جدید از جهان اسلام به اروپا آمد، چطور در جهان اسلام این‌ها مسلمانانه در آزمایشگاه‌ها و دانشگاه‌ها و بیمارستان‌هایشان می‌رفتند؟ آن‌جا به اصطلاح دعوای علم و دین نشد، این‌ها وقتی ترجمه شد و به اروپا آمد این دعوا به راه افتاد. این مسئله اصلی است که باید جواب بدهیم. آخر مقاله‌اش که در این باب است من عین عبارتش را عرض می‌کنم. می‌گوید: سیل انتقال و ترجمة علوم جدید از جهان اسلام به غرب طی چهار یا پنج قرن، بالاخره در قرن پانزده و شانزده میلادی با ظهور نظریاتی که از جهان اسلام ترجمه می‌شد اول از فیزیک و نجوم شروع شد. می‌گوید نظریاتی که بعدها به نام «کوپرنیک» و «گالیله» نوشته شده بود همه ریشه‌هایی در آثار منجّمین و فیزیک‌دانان مسلمان داشت که از چند قرن قبل وجود داشت. مسئله ما این بود که چرا این‌ها در جهان اسلام دعوای علم و دین درست نکرد ولی این‌جا که آمد این مشکل را درست کرد؟ چرا در جهان اسلام دادگاه تفتیش عقاید نداشتند؟ چرا این حرفی که گالیله زد چند قرن قبل در جهان اسلام زده بودند، صله و هدیه می‌گرفتند، در دانشگاه بغداد و قاهره و ری هدیه می‌گرفتند ولی وقتی این حرف‌ها ترجمه شد چند قرن بعد در اروپا به نام دین این‌ها را به دادگاه تفتیش عقاید بردند و گفتند که شما کافر شدید می‌خواهیم شما را آتش بزنیم بگویید غلط کردیم. چه‌طور است که آن‌جا به نام دین این‌ها تولید شدند، تشویق شدند و این‌جا به نام دین این‌ها سرکوب شدند؟ این مسئله اصلی ماست. بعد می‌گوید مشکل در الهیات ماست. مشکل در تعریف الهیات، دین و معنویت است. می‌گوید این نجوم و فیزیک عقلی و تجربی از جهان اسلام آمد تا قرن 17 نه فقط فیزیک سنتی غرب یعنی طبیعیات ارسطو را زیر سؤال برد بلکه متافیزیک سنتی غرب یعنی الهیات مسیحی را هم ساختارشکنی کرد و زیر سؤال برد و از اعتبار انداخت. به این عبارات دقت کنید. هر کشف علمی و هر ترجمه‌ای که از جهان اسلام در فیزیک، شیمی، پزشکی، ستاره‌شناسی، زمین‌شناسی، و گیاه‌شناسی می‌شد یک آجر از دیوار کلام و الهیات مسیحیت تخریب می‌کرد و کم‌کم باعث شکاکیت علیه دین و مسیحیت و کلیسا شد و به تدریج چون تعصب ضد اسلامی بود جای الهیات مسیحی را الهیات اسلامی نگرفت، بلکه این الهیات مسیحی تخریب شد، تشکیک شد و جای آن را شکاکیت و کم‌کم سکولاریزم گرفت. عبارت دیگر آن این است که می‌گوید این جنش اول در حوزة شیمی- یعنی ترجمة علوم جدید در جهان اسلام و غرب- شروع شد. این بخش دوم عرایض من هست که کمی هم طول می‌کشد. عباراتی را برایتان می‌خوانم که تا حالا بعضی از آن‌ها را نشنیده‌اید. اصلاً تصور شما نسبت به تاریخ علم و تمدن و نسبت علم و دین به کلی تغییر می‌کند. این عبارات را خواهش می‌کنم دقت کنید. این‌ها همه‌ نقل قول است. این‌ها حرف‌های بنده نیست من یادداشت کردم و برایتان می‌خوانم. حالا بخشی از منابع‌اش را هم عرض می‌کنم و بخشی‌اش را اگر خواستید منابع دقیق‌تر و تفصیلی‌تر به شما معرفی می‌کنم. برای این قضیه هم منابع ایرانی هست و هم منابع خارجی و ترجمه نشده هست، هم منابع عربی و هم منابع اروپایی است. یکی از مسائلی است که باید روی آن کار کرد و مرتب به هم بگوییم و بشنویم. یک کمی اعتماد به نفس پیدا بکنیم از این حس حقارتی که داریم کمی رها شویم. ببینیم ما چه کسانی بودیم؟ پدران ما چه کسانی بودند؟ نمونه دیگری که نقل می‌شود این است که می‌گوید این جنبش ترجمه از جهان اسلام تا قرن 17 و 18 ادامه پیدا کرده است. یعنی تا 200 سال پیش ادامه پیدا کرده است. بخشی از موارد تا قرن 19 ادامه داشته است. در قرن 18 با طرح «نظریه‌ی اتمیزم» که از جهان اسلام ترجمه شد و وارد اروپا شد، نظریه‌ی جزء لا یتجزی، که اجسام تشکیل شده‌اند از اجزایی که آن‌ها دیگر تجزیه نمی‌شوند که به نام نظریة اتمیزم معروف است. این نظریه از علم کلام آمد و وارد فیزیک و شیمی شد و مسلمان‌ها این نظریه کلامی را وارد فیزیک و شیمی کردند. یعنی حتی از آن در فیزیک و شیمی استنتاج کردند. می‌گوید نظریة‌ اتمیزم با چند واسطه از روی آثار عربی- عربی یعنی اسلامی- چون خیلی از این‌ها هم متفکران ایرانی بودند که به عربی کتاب‌های علمی را می‌نوشتند چون زبان علم و زبان دین در جهان اسلام هر دو یکی بود و هر دو عربی بود. خود این هم نشان می‌دهد که زبان علم و زبان دین این‌جا یکی بوده است. برخلاف آن‌جا که زبان علم با زبان دین متفاوت و متضاد بود. مثلاً انجیل‌ها تا مدت‌ها به زبان یونانی بود و آن‌ها باید ترجمه می‌شد و به زبان اصلی که عبری بود وجود نداشت. این نظریه در جهان اسلام با چند واسطه از روی آثار عربی اسلامی ترجمه شد و آمد و در قرن 18 به نظریه «لاوازیه» منتهی شد که انقلابی در شیمی و شروع شیمی اروپا و شروع شیمی جدید اروپا و نظریه جنبشی گازها دانسته شده است. اثر بعدی آن در قرن 19 و نظریه‌هایی در زیست‌شناسی و زمین‌شناسی مطرح شد که با مسیحیت چالش مستقیم پیدا کرد. اواخر قرن 19 و اوایل قرن 20 علوم انسانی غیر مسیحی کم‌کم ساخته شد. جامعه‌شناسی تجربی و روان‌شناسی تجربی در اتمسفر غلیظ اصالت تجربه یا پوزیتیویزم به وجود آمد. این سیر تا اوایل قرن 20 ادامه پیدا کرد. در اوایل قرن 20 دوباره با طرح فیزیک کوآنتوم و تئوری نسبیت و طرح عدم قطعیت دوباره اسطوره‌ی علم‌زدگی، اسطوره‌ی فیزیک نیوتن که می‌گفتند این‌ها علمی است، جزمی است و قطعی است در هم شکست و دورة نسبی‌گرایی و شکاکیت در علم شروع شد. دورة شکاکیت ضد مسیحی تحت تأثیر ترجمه در جهان اسلام شروع شد، بعد شکاکیت ضد فلسفی شروع شد به عنوان این‌که علم مقدم است و نه دین معرفت بخش است نه فلسفه نه عقل معرفت‌بخش است. فقط علم و تجربه معرفت‌بخش است. از این قضیة فیزیک کوآنتوم و تئوری نسبیت به بعد اصل شکاکیت ضد علمی هم شروع شد. از قرن 15 تا 17 که شروع مدرنیته و علم‌گرایی و اولین بار نوبت طرح نظریة پیشرفت و توسعه، عبور از سنت یعنی مسیحیت در اروپا اتفاق افتاد تماماً تحت تأثیر ترجمه‌های اسلامی بود. «پیر راجرز» یک مقاله‌ای دارد که به نام «سوء تفاهم شده است» منتشر شده و می‌خواهد بگوید که اصلاً راجع به دعوای علم و دین و تاریخ تمدن سوء تفاهم شده است. می‌گوید طی جنگ‌های صلیبی بعد از پیشرفت‌های سریع تعالیم اسلام، کلیسای قرون وسطی دید که جلوی پیشرفت نفوذ علمی و معرفتی الهیاتی و نفوذ سیاسی نظامی و اقتصادی جهان اسلام را نمی‌تواند بگیرد. لذا شروع کرد و از درب تکفیر وارد شد و کلیسای اعلام کرد که پیامبر اسلام ضد مسیح است که ظهور کرده است. در حالی که این پیامبر در صحبت‌هایش می‌گفت برادرم عیسی‌بن‌مریم چنین گفت، برادرم موسی چنین بود و می‌گفت ما برای اصلاح و تکمیل ادیان قبل آمده‌ایم، برای نفی انبیای گذشته نیامده‌ایم ؛ ما آمده‌ایم تا با خرافات و اضافات مبارزه کنیم و نقایصش را برطرف کنیم و حرف آخری که خداوند با بشر زده است به بشر بگوییم. می‌گوید که کلیسا با جنگ‌های صلیبی و دادگاه تفتیش عقاید در واقع خواست جلوی ترجمه‌های اسلامی را در اروپا بگیرد. این را دقت کنید. در حالی که اروپائیان علم و فلسفه و تمدن تا تجارت و کشتیرانی و کشاورزی را از مسلمانان می‌آموختند، پاپ فتوای مسلمان‌کشی در اسپانیا، ایتالیا و آسیای میانه می‌داد. چنانچه فتوای یهودی‌کشی و پروتستان‌کشی می‌داد. در حالی که مسیحی و یهودی همه در سرزمین‌های اسلامی نه فقط آزادی عبادت و دین داشتند و نه فقط حقوق اجتماعی عادی شهروندی داشتند بلکه موقعیت‌های خوب و عالی اقتصادی نیز داشتند. به حدی که در کشورهای اسلامی حتی مقامات بالای اقتصادی و سیاسی گاهی دست یهودی‌ها و دست مسیحی‌ها بود. می‌گوید در جهان اسلام با این آزادی و سعة صدر با مسیحی و یهودی برخورد می‌شد ولیکن آن‌جا می‌گفتند این‌ها را پیدا کردید بکشید و معطل نکنید. زیرا پیامبر مسلمانان به آنان آموخته بود که مسیحیان و یهودیان دشمنان ما نیستند بلکه آن‌ها احتیاج به هدایت دارند و باید آن‌ها را هدایت کنید. عبارت دیگری از ایشان را می‌خوانم که می‌گوید: مبارزه‌ی کلیسا با علم و عقل‌گرایی دو منشأ اصلی داشت: یک، دکترین کلیسا و پاپ و مسیحیت با اصل علم و عقل مشکل ذاتی داشت و بسیاری از مبانی تفکر مسیحی از صلیب تا فداء تا تثلیث و تجسد خدا قابل هیچ استدلال عقلی و علمی نبود. این اولین مشکل است. می‌گوید علت دوم مبارزه کلیسا در قرون وسطی با علم این بود که تمام علوم جدید و نهضت عقل‌گرایی از جهان اسلام وارد اروپا می‌شد و رنگ اسلامی داشت و بنابراین به عنوان دستاوردهای محمّد(ص) شناخته می‌شد. می‌گوید بهداشت، بیمارستان‌های جدید، پزشکی، جراحی، مفهوم علم شیمی و آزمایشگاهی و لابراتوار، فیزیک و مکانیک، ستاره‌شناسی، زیست‌شناسی، ریاضیات و فلسفه، مباحث حقوق بشری و فلسفه، همه از زبان‌های عربی و اسلامی وارد اروپا شد بنابراین کلیسا مبارزه با علم و عقل‌گرایی را مبارزه با اسلام می‌دانست. خواهش می‌کنم دقت کنید. اصلاً بحث علم و دین چه بوده و حالا دارند آن را چه می‌کنند؟ «دانته» در «کمدی الهی» یک جایی البته به پیامبر اکرم(ص) یک توهینی می‌کند ولی کاملاً تحت تأثیر متون اسلامی و حتی عرفان اسلامی است و همین دانته که تعصب ضد پیامبر هم دارد در مورد امثال ابن‌سینا و ابن‌رشد و متفکران اسلامی یک جا صریحاً اعلام می‌کند که پدران عقل‌گرایی در اروپا مسلمانان و کسانی چون ابن‌سینا و ابن‌رشد بودند که اولین بار اروپای مسیحی قرون وسطی با مفهوم تفکر عقلی از طریق ترجمه آثار آن‌ها آشنا شد. در حالی که هم کلیسای کاتولیک گالیله‌ها و کپلرها را تکفیر و تهدید به آتش می‌کرد و هم پروتستان‌ها این‌طور بودند. شما فکر نکنید فقط کاتولیک این‌طور بوده است. «لوتر» رهبر پروستان‌ها می‌گفت هر کس زمین را ثابت نداند و ادعا کند که زمین می‌چرخد خوک نجس است و باید او را سوزاند. این هم حرف لوتر رهبر پروتستان‌ها است. آن هم حرف کلیسای کاتولیک‌ها است. «کالوِن» می‌گوید که منشأ کفر عقل است. رهبر فرقة دوم پروتستان‌ها این را می‌گوید. یعنی اصلاً کاتولیک و پروتستان یک موضع ضدّ عقل داشتند و از جهان اسلام این‌ها داشت ترجمه می‌شد و می‌آمد. بعد می‌گوید مسیحیت و پاپ به سراغ تقویت فیدئیزم رفت. غرب به سراغ تقویت فدئیزم و ایمان‌گرایی و تفکیک ایمان از عقل رفت. یعنی به دنبال تفکیک مسیحیت از عقل رفت و تلاش‌هایی برای تفکیک عرصه دین از عرصة علم، یا زبان دین از زبان علم کرد. همه راه‌ها را برای فرار از تعارض مسیحیت با علم و عقل طی کردیم و امروز نتیجه این شد که تلقی اروپایی از دین شده صرفاً دین نوعی اخلاق فردی نسبی و یک معنویت درونیِ شخصی است؛ و در غرب دین بیشتر از این دیگر ادعایی ندارد و نباید داشته باشد. که این دین در حوزة‌ معرفت هم عرصة علم و عقل را ترک کرد و هم عرصة سیاست و عدالت و حقوق بشر را در عرصة سیاست به ایدئولوژی‌های سکولار و غیر دینی واگذار کرد و حتی در عرصه عمومی ضمانت اجرایی برای اخلاق و معنویت هم ندارد. یعنی حتی از اخلاق و معنویت هم عقب‌نشینی کرده است. یک نمونه‌ی دیگر در همین مقاله در بحث دیگر می‌گوید: از تضاد شدید مسیحیت با مفهوم لذت، لذت مشروع، حقوق مادی زندگی می‌گوید. می‌گوید این هم یک مشکلی بود که در اسلام تضاد بین دین با حقوق مادی نبود، در حالی که آن‌جا بود. بعد مثال می‌زند و مثلاً از حقوق جنسی می‌گوید. می‌گوید شما ببینید اسلام و پیامبر اسلام از حقوق جنسی زن و مرد به عنوان حق مسلّم او یاد می‌کند و به بشر می‌گوید که این حق مسلّم توست و خودِ پیامبر برای اینکه تابوی عذوبت و تابوی جنسی را بشکند تا فکر نکنی که حقوق جنسی تو مانع از رشد معنویت است خودش ازدواج می‌کند. می‌گوید مقایسه کنید با فرهنگی که مسیحیت و کلیسا در اروپا در قرون وسطی مطرح می‌کرد که به زبان می‌گفت ولی در عمل کار دیگری می‌کرد چون نمی‌شود این را انجام داد. می‌گفت که ازدواج حتی مانع معنویت است و این تلقی کم‌کم باعث شد که جوامع غربی امروز غرق در لذت‌پرستی و هدونیزم و سکس شده‌اند و اخلاق و معنویت مسیحی مطلقاً نمی‌تواند این گرایش افراطی را مهار کند به حدی که رسوایی‌های جنسی و همجنس‌گرایی حتی وارد حریم کلیسا و کشیش‌ها نیز شده است. این‌ها تفاوت دو نگاه به مسئله انسان است. خوب این بخش عرض من تمام شد. متشکر هستم.



هشتگ‌های موضوعی

نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha