بسمالله الرحمن الرحیم
خدمت خواهران و برادران عزیز سلام عرض میکنم و از دوستانی که مقدمهی این جلسه را تدارک دیدند تشکر میکنم. توفیقی بود که خدمت شما عزیزان برسم و همچنین عذرخواهی میکنم به خصوص از بچههایی که کنار سالن یا بیرون از سالن ایستادهاند. از دوستان تشکر میکنم و در آغاز عرائض خود سوم خرداد را هم تبریک عرض میکنم و گرچه بحث من مستقیم به این مسئله مربوط نیست اما غیر مستقیم مربوط هست به دلیل اینکه مبنای نظری برای همهی فداکاریهایی که بچهها و شهدای ما در طول تاریخ و در طول انقلاب کردند و همچنین در دورانی که شما و به خصوص نسل جدید نبودید و از نزدیک آن صحنهها را ندیدید همین مبانی است و آموزهها و سیرهی پیامبر اکرم(ص) است. من فقط به یک مورد اشاره کنم که آزاد کردن خرمشهر فقط پیروزی بر ارتش صدام نبود بلکه پیروزی بر بسیاری از ارتشهای جهان بود. یعنی بچههای ما در 8 سال جنگ از کشورهای متعددی اسیر گرفتند. مدرنترین سلاحهای شرقی و غربی از طرف دشمن روی بچههای ما آزمایش میشد و بچههای ما با سادهترین سلاح و با دست خالی جنگیدند. این که عرض میکنم فقط مستند به آمار و اطلاعات رسمی نیست بلکه مستند به مشاهدات خود ما و همهی کسانی که در طول 8 سال جنگ در منطقه بودند میباشد. ما در آن 8 سال صدام را شکست ندادیم بلکه در یک جنگ جهانی پیروز شدیم. واقعاً در یک جنگ جهانی بینالملل پیروز شدیم. آن طرف جبهه فقط صدام نبود بلکه تمام قدرتهای دنیا پشت سر او بودند. اولین ائتلاف جهانی بعد از جنگ دوم بینالملل بین شرق و غرب علیه ما شکل گرفت و بچههای ما و همین بچههایی که این خواهر محترم در شعر خود به نام بعضی از اینها اشاره کردند، موفق شدند. بچههایی که زندگی برای هدف، عقیده، رشد و نجات همهی بشریت سرلوحهی کارشان بود و گرچه مرگباور بودند اما اگر کسی میخواست حقیقت زندگی را ببیند باید در چهرهی آنها نگاه میکرد. من در تمام عمر خود آدمهایی شادتر و با نشاطتر از بچههایی که در منطقه و عملیاتها شرکت میکردند و در شب عملیات حضور داشتند، ندیدهام. شب عملیات به یک معنا شب مرگ و شب شهادت است برای خیلی از بچههایی که خطشکن بودند. اما شادی و بهجت و آرامشی که در چشم و دل این بچهها دیده میشد را در تمام زندگی خود در کس دیگری ندیدم. بچههایی که قبل از زدن به خط و زیر پای دشمن شوخی میکنند و آرام هستند. این آرامش خیلی مهم است. هر کسی در هر جایی دل و دماغ شوخی کردن ندارد. باید یک کسی جهانبینی وسیع و الهی داشته باشد تا بتواند چند دقیقه قبل از مرگ هم شوخی بکند و این بچهها انصافاً همینطور بودند. کلاً در همه جای دنیا مردم سه دسته هستند. یک عده بدون فلسفه زندگی میکنند. یعنی برای زندگی، زندگی میکنند. یعنی به مقام فکر کردن وارد نشدهاند و اگر از آنها بپرسی فلسفهی زندگی تو چه هست؟ از شما میپرسد فلسفه چه هست؟ مگر باید برای زندگی حکمتی داشت؟ دستهی دوم کسانی هستند که برای زندگی خود فلسفه دارند و انتخاب خود را کردهاند اما برای زندگی یک فلسفهی مادی و جهانبینی بسته و جهانبینی مگسی انتخاب کردهاند و سقف پرواز آنها محدود است. این هم یک نگاه است و وقتی از اینها راجع به زندگی توضیحی بخواهید موقع شنیدن این فلسفهی مادی و ماتریالیستی و بسته برای زندگی و همچنین این شیوهی زندگی یعنی زندگی فقط برای لذت و منافع فردی باید یک پاکت تهوع همراه خود داشته باشید. یک روش سوم جهانبینی هست که زندگی نه برای زندگی است. بلکه زندگی برای هدف و تکامل است. یک جهانبینی باز و الهی است و این همان چیزی است که ما مدیون پیامبران الهی هستیم. از ابراهیم(ع) و نوح(ع) و عیسی(ع) و موسی(ع) و پیامبر اکرم خاتم الانبیا(ص) و همهی اولیا و انبیا داریم. خطی که به نام خط دین شناخته شده است. حالا ما نباید تعبیر ادیان الهی بکنیم چون تعبیر درستی نیست. دین الهی یکی بیشتر نیست. تعبیر ادیان الهی را در قرآن ندیدهام. دین خدا، یک دین است و همهی پیامبران الهی در طول تاریخ از یک حقیقت گفتهاند. منتها مأموریتهای بقیهی انبیا با همهی عظمت آنها فرق میکرد. آنها محدودیت در مخاطب داشتند، محدودیت زمانی داشتند، جمعیت مخاطب هدف محدودتر بوده، برای دورانهای خاصی بودهاند اما پیامبر اکرم(ص) پیامبری برای همیشه است و جمعیت هدف برای او همهی بشریت است. فرمود که فرستاده شد «للناس کافةً...»، یعنی برای همهی بشریت و برای همیشه فرستاده شد. شما دیدهاید که با هدیهای که خداوند از طریق انبیا در طول تاریخ برای بشر فرستاد چطور برخورد شده است. قبل از پیامبر اکرم(ص) آخرین پیام کلان و بزرگی که خدا برای بشر فرستاد از طریق حضرت عیسی بن مریم(س) بود و دیدیم که با خود عیسی و تعالیم عیسی چه کردند. یعنی آخرین دین قبل از اسلام که اگر اسلام نیامده بود همان مقدار کمی هم که از پیام مسیح باقی مانده بود محو میشد، چنانچه بسیاری از آن با شرک و خرافه مخلوط شد، چه سرنوشتی پیدا میکرد؟ آخرین دین قبل از اسلام چه سرنوشتی پیدا کرد؟ یعنی در تمام دنیا و به طور خاص غرب که به عنوان جامعهی مسیحی شناخته میشود و در واقع امروز یک جامعهی سکولار هست و خودشان هم دیگر ادعای مسیحی بودن ندارند، مگر در خلوات فردی و اقلیتی، دین در اروپا چطور پیدا شد و چگونه به زوال تهدید شد و یا حتی به زوال رسید و شروع و پایان رواج آخرین دین قبل از پیامبر اکرم(ص) در دنیا به چه شکل بود و چگونه رقم زده شد. مسیحیت یک دین فلسطینی و خاور میانهای و توحیدی بود، بعد با شمشیر امپراطوری روم وارد اروپا شد، با روشهای قرون وسطایی و کلیسای قرون وسطی در آنجا نهادینه شد، با جنگهای صلیبی مرزهای خود را با دیگران معلوم کرد، با جنگهای مذهبی بین پروتستان و کاتولیک این دین تجزیه شد و بعد در برابر نهضت عقلگرایی، علمگرایی و انسانگرایی که از جهان اسلام وارد اروپای قرون وسطی شد و مسیحیت و کلیسا را متلاشی کرد، تضعیف شد و بالاخره در چند قرن اخیر و به خصوص دو، سه قرن اخیر در برابر سکولاریزم و دنیاگرایی تقریباً از پا در آمد و به حاشیه رفت. به یک معنا مسیحیت که آخرین دین قبل از اسلام بوده دیگر نه در حوزهی معارف و نظر منشأ حقانیت و معرفت دانسته میشود و نه در حوزهی عمل و مدیریت و مناسبات انسانی حجیت دارد و منشأ مشروعیت است. هم حقیقت خارج از مسیحیت تعریف شده و هم مشروعیت خارج از مسیحیت تعریف شده است. هم معرفت و هم عمل، هم نظر و هم عمل خارج از مسیحیت تعریف شده است. یعنی هر دو عرصهی زندگی تقریباً در این فرهنگ غیر دینی شده است. این پروسه که به آن اشاره کردم چیزی حدود 1500 سال طول کشیده که تقریباً معادل با عمر اسلام است. با آنکه اسلام با مسیحیت و با دین یهود و سایر ادیان الهی همخانواده است و قرآن پیامبر اکرم(ص) را آخرین حلقه از همین سلاله میداند و کاملکنندهی همین پروژه و سنگ آخر همین بنا میداند، بنایی که با آدم و نوح و ابراهیم شروع شده، اما سرنوشت دین پیامبر اکرم(ص) با دین در دنیا به طور مثال در غرب و اروپا به طور کلی متفاوت از آب در آمد. یعنی در تلقی غربی و حتی تلقی شرقی از دین، دین حداکثر یک گفتمان معنوی اخلاقی فردی شده که به عقبنشینیهای وحشتناک از همهی عرصههای زندگی تن داده است و هم از ماهیت معرفتی خودش در دنیا عقبنشینی کرده و هم از ماهیت اجتماعی خودش عقبنشینی کرده است. امروز دین در تلقی مرسوم در دنیا و تلقی غربی به حاشیههای کاملاً فردی و سلیقهای و غیر معرفتی از زندگی رفته و به همین اکتفا کرده و در اسید سکولاریزم و سرمایهداری تقریباً حل و ذوب شده است. این چیزی است که جامعهشناسان و فیلسوفان دین در خود غرب هم میگویند. حالا این سرنوشت آخرین دین خداوند قبل از اسلام است. حالا وقتی تکلیف مسیحیت اینطور میشود شما بفهمید که تکلیف بقیهی جوامع مثلاً در آسیا و آفریقا و جاهای دیگر که ممکن است مسیحیت خیلی در آنجا نفوذ مستقیم و زیادی نداشته باشد، چه بوده است. یعنی تفکر دینی و توحیدی قبل از پیامبر اکرم(ص) به چه وضعی در آمده است و چقدر وجود ایشان برای بشریت ضرورت داشته است. به عبارت دیگر در دنیای خارج از گفتمان پیامبر اکرم(ص)، خارج از تعالیم پیامبر اکرم(ص) اولاً حساب دین از عقلانیت و معرفت جدا شد. یعنی ایمان حداکثر یک معنویتی شده که لازم نیست در برابر عقل و وجدان پاسخگو باشد. این سرنوشت نهایی دین بوده است. ثانیاً حساب دین از مشروعیت از عرصهی عمومی تمدن و مدنیت هم تفکیک شده است. یعنی فهرست حقوق بشر و عدالت و رژیمهای سیاسی و حقوقی و اقتصادی همه خارج از دین تعریف شده است. برای یک چنین جامعهای درک پیامبر اکرم(ص) و درک اسلام به طور طبیعی یک مقدار دشوار است. برای اینکه معنویت و اخلاقی که ایشان تعریف کردهاند بر خلاف معنویت و اخلاقی است که ادیان شرقی و غربی از هندوایزم و بودیزم تا مسیحیت و یهودیت و عرفانهای سرخپوستی تعریف میکنند، است. درست است که معنویتی که پیامبر اکرم(ص) تعریف کردهاند از یک موطن فردی و قلبی و درونی است ولی از یک طرف کاملاً به عقلانیت و از یک طرف با عدالت اجتماعی گره خورده و از آنها قابل تفکیک نیست. یعنی مسلمانان نه حقیقت را و نه عدالت را خارج از وحیی که به پیامبر اکرم(ص) شده تعریف نمیکنند و نباید بکنند و نمیتوانند بکنند. اینهایی که عرض میکنم یعنی معنویت، عقلانیت و عدالت سه ضلع اصلی این دین هستند و هر سهی این موارد در جهان تبدیل به مفاهیم غیر دینی شدهاند. یعنی حقیقت، فضیلت و عدالت مفاهیم سکولار شدهاند. مفاهیمی که خارج از دین تعریف شده و میشوند. اما در تعالیم پیامبر اکرم(ص) اینطور نیست. در اسلام حقیقت، حتی آن وقتی که شما به روش درست عقلی یا تجربی آن تعریف بکنید، البته به شرطی که واقعاً تعریف بکنید و آن را تخریب نکنید، باز یک مفهوم غیر دینی و سکولار نیست. این نکتهی خیلی مهمی است. در دنیا و در غرب و شرق و در اروپا و جهان مسیحی هر جا پای عقل و علم و تجربه و حقوق بشر به میان آمد مجبور شدند اینها را خارج از دین تعریف کنند. یعنی عقل تعریف سکولار دارد، علم تعریف سکولار دارد، حقوق بشر و سیاست هم تعریف سکولار دارد. اما در فرهنگ اسلام هم حقیقت و هم ارزش و اخلاق و هم عدالت و حقوق بشر تعریف دینی دارند. یعنی گنجایش و ظرفیت معرفتی دین در فرهنگ پیامبر اکرم(ص) اینقدر وسیع است که همهی اینها داخل این منظومه تعریف میشوند و خارج از این منظومه نیستند. یعنی تعریف سکولار ندارند و تعریف دینی دارند. در این ادیان ظرفیتی برای تعریف حقیقت و همچنین تعریف عدالت و حقوق بشر در درون دین دیده نشد. لذا در غرب اول گفتند تعریف حقیقت مختص به کلیسا است. خارج از کلیسا هر کس از حقیقت حرف بزند او را میسوزانیم یا اعدام میکنیم چون او با دین در افتاده است. بعد از مدتی دیدند کلیسا اینقدر آمیخته به خرافه و شرک است که نه فقط قادر به تعریف حقیقت نیست بلکه حقیقت مسیحی را هم نمیتواند به درستی تعریف بکند. پس تعریف حقیقت را از عرصهی کلیسا خارج کردند و به عرصهی عقل فلسفی غیر دینی بردند. بعد از مدتی دیدند در این عرصه هم نمیتوانند حقیقت را تعریف کنند. تعریف حقیقت را به عرصهی علوم تجربی بردند. بعد از مدتی آن را از اینجا به عرصهی ایدئولوژیهای سکولار چپ و راست بردند. ایدئولوژیهای بشری که به خصوص در قرن 19 ساخته میشد و بالاخره امروز و بعد از شکستن جزمیات سکولار مدرنیته و در عصر پست مدرن به این رسیدهاند که میگویند حقیقت قابل تعریف نیست. حقیقت شخصی و نسبی است و قابل تعریف نیست. این شکاکیت به این معنی است که پنبهی عقلانیت و معرفت را کلاً در دورهی جدید زدهاند و در حال زدن هم هستند. این سرنوشت حقیقت است. در حالی که در تعالیم پیامبر اکرم(ص) حقیقت دینی طوری تعریف شده که عقل و علم هم نیروی سکولار و غیر دینی تعریف نمیشوند. یعنی کشفیات قطعی عقل، مستقلات عقلی یا استدلال درست و منطقی و متدیک عقلی و یا تجربیات به معنای آن مقدار از تجربه که علمآور و معرفتبخش باشد، همگی با ظرفیت دینی که اسلام تعریف کرده مفاهیم سکولار دانسته نشدهاند. البته به این معنی نیست که هر چه در علوم عقلی و تجربی بشر است دینی میشود. نه، گزارههای سکولار، مبانی وجهتگیریهای غیر دینی در اینها وجود دارد. اما اگر کسی به این نتیجه برسد که هر چه خارج از کلیسا تعریف شد مفهوم سکولار است، چنین چیزی در فرهنگ اسلام نیست. شما میتوانید بسیاری از چیزها را با عقل و تجربهی بشری کشف و درک کنید و در عین حال اینها در فرهنگ اسلام معرفت سکولار تلقی نشوند البته به شرط آنکه با مفاهیم توحیدی و دینی سازگار باشند. به شرط اینکه مبانی، غایات و روشهای عقلی و توحیدی را بپذیرند. این چیزی که الان به شما عرض کردم مسئلهی خیلی مهمی است و اصلاً خیلی از دعواهای عقل و دین، علم و دین، حقوق بشر و دین، اومانیزم و دین، در دنیا و غرب بر سر همین مسئله به وجود آمده است. یعنی همین گرهی کور در فرهنگ دینی قبل از پیامبر اکرم(ص) و قبل از اسلام وجود داشته و حل نشده است و لذا امروز هیچ دینی در برابر سکولاریزم در دنیا نمیتواند مقاومت بکند و نکرده است. تنها دینی که میتواند، اسلام و تعالیم پیامبر اکرم(ص) و فرهنگ قرآنی است. این میتواند به دلیل اینکه تکلیف خود را از عقل و معارف عقلی و تجربی بشر و با حقوق بشر و عدالت در رابطه با مبانی و مفاهیم دینی درست تعریف کرده است. تعریف خود را ارائه داده است. ظرفیت آن به حدی است که آنها را فرا میگیرد. لذا یک نوع پلورالیزم کنترل شدهی اخلاقی را در چهارچوب فرهنگ اسلامی میپذیرد، یک نوع مدارای غیر شکاکانه بدون سختگیریهای میلیمتری و ارتدکسی را در این فرهنگ میپذیرد اما در عین حال در این فرهنگ حقیقت مطلق همچنان هم مقدس است و هم معنیدار است و حقیقت را نسبی نکردهایم. در عین حال که مدارا و تکسرگرایی در یک حدی پذیرفته میشود. پیامبر اکرم(ص) برای دعوت به دینداری از ما ترک عقل را نخواسته است. در حالی که تقریباً همهی ادیان موجود در دنیا از شما ترک عقل میخواهند. این را صریحاً از شما میخواهند. یعنی یا قلمروی ایمان را از عقل و معرفت جدا میکنند، مقل کاری که «کانت» کرد، یا میگویند زبان دین با زبان علم تفاوت دارد، کاری که در فلسفهی تحلیلی و بعضی از جریانهای نئو پوزیتیویزمی و جریانهای ابزارانگاری کردند. پس یا میگویند قلمروی دین از عقل و علم جداست یا میگویند زبان اینها از هم جداست. بالاخره به یک شکلی برای آنکه بین اینها دعوا نشود، اینها را از هم دور میکنند و الا با هم درگیر میشوند و طبیعی است که در دعوای علم و دین یا عقل و دین و در واقع دعوای مسیحیت با عقل و علم، دعوای بودیزم و هندوایزم با علم و عقل طرف علم و عقل را میگیرند. این دعوا ربطی به اسلام و تعالیم پیامبر(ص) ندارد. معلوم است که در این دعوا، طرف کدام را میگیرند. اما در فرهنگ اسلامی ظرفیت چنان وسیع تعریف میشود که درک تجربی بشر در حدود و اندازههای خودش و نه بیش از حد مبالغهآمیز، درک عقلانی بشر در حد خودش و نه بالاتر، درک شهودی عرفانی بشر در حد خودش و نه بالاتر، زیر سایهی مفاهیم وحیانی و توحیدی تحویل گرفته میشود و پذیرفته میشود. پیامبر(ص) از ما ترک عقل نخواست بلکه لااقل مراتبی از دین را با عقلانیت گره زده است. رسولالله عقل را رسول خدا دانسته است. این روایت از پیامبر اکرم(ص) است که فرمود «العقل رسول الله...». فرمود عقل پیامبر خداست. در این دین ما چیزی به نام دین و عقل، وحی و عقل نداریم. وقتی پیامبر این دین میگوید عقل فرستادهی همان خدایی است که من را به سوی شما فرستاده است. ما تضاد تعالیم دین با فطرت بشر، تضاد دین با انسانیت، تضاد دین با عقل و وجدان و علم و حقوق بشر و عدالت نداریم. یک چنین تضادهایی، تضادهای مسیحی و اروپایی است. تضادهایی است که در هندوایزم شرقی هست، در مسیحیت غربی هست و در فرهنگ پیامبر اکرم(ص) نیست. نه در گفتارش بوده و نه در قرآن هست و نه در سیرهی عملی پیامبر اکرم(ص) در طی تمام آن 23 سال و نه در تفسیری که اهل بیت(ع) از این مکتب و آیین ارائه دادهاند. پیامبر اکرم(ص) عرصهی واقعیت را از عرصهی ارزش جدا نکردند. هم برای ارزش و اخلاق ریشهی واقعی نشان دادند و یعنی به نفع اخلاق استدلال کردند. در حالی که شما میدانید امروز بیشتر همین مکاتب به اصطلاح مدرن در دنیا میگویند اخلاق قابل استدلال نیست و نمیتوان برای اخلاق استدلال آورد و میگویند اخلاق نسبی است. این به معنی نفی اخلاق است. و هم ایشان آثار واقعی و ابدی ارزشهای اخلاقی را برای ما تبیین کردند. ایشان اخلاق را طوری تعریف کردند که ارتباط آن نه با عدالت قطع بشود و نه با معنویت و نه با عقلانیت قطع بشود و در واقع قابل دفاع عقلی باشد. تضاد ارزش و سود را که تا همین الان یک معضل بزرگ بشریت بوده است، دعوای عقل و عشق، دعوای سود یا ارزش، دعوای حقیقت و واقعیت را در یک جهانبینی وسیعتر الهی و توحیدی حل کردهاند و همهی این مفاهیم را با هم یک کاسه کردهاند. من چند حدیث از پیامبر اکرم(ص) یادداشت کردهام که میخواهم اینها را خدمت شما عرض بکنم. این فقط نمونهای از تعالیم ایشان است که روشن بشود ما ادعای روی هوا نمیکنیم. اینکه پیامبر(ص) فرمودند من از شما شعور دینی میخواهم، من تعبد بدون معرفت را از شما نمیخواهم درست بر خلاف تقریباً همهی ادیان است که از مشتریان و مؤمنین خودشان تعبد بدون معرفت میخواهند. پیامبر(ص) فرمود «من یرید الله به خیرا یفقهُ هو فی الدین...»، خداوند برای هر کس که ارادهی خیر و رشد بکند، به او قدرت تفکر و شعور دینی عطا میکند. یعنی شعور دینی باید پشتوانهی معرفتی ایمان باشد. یا فرمودند هیچ دستاوردی به اندازهی معرفت آزادیبخش و آگاهی نجاتبخش مفید نیست. آگاهی که بشر را از پستی و از خطرات معرفتی نجات بدهد. فرمودند «مَکتسبَ مُکتسِبٍ مثل فضل علمٍ یهدی صاحبه الی هداً او یردهُ ان یدا...». فرمودند «لاستقام الدین حتی یستقیم العقل...». اینها تعابیر خیلی بلندی است. یعنی دین سر پا نمیایستد مگر اینکه عقل سر پا بایستد. یعنی دینی که من آوردهام نه در برابر عقل بلکه بر مبنای عقل تعریف میشود. من از شما تعطیل عقل نمیخواهم. فرمودند شما نه تنها باید در حوزهی عقل نظری بلکه در حوزهی عقل عملی باید مسئولیت بپذیرید. این روایت از پیامبر اکرم(ص) خیلی جملهی عجیبی است. فرمودند «کما تکونوا یولی علیکم...». همانگونه که باشید بر شما حکومت میشود. همانگونه که هستید بر شما حکومت میشود. یعنی هر جامعهای لایق همان ضمامدارانی است که دارد. اگر صالح و اگر فاسد باشند. اگر حکومت یک جامعهای فاسد است آن جامعه لایق همان حکومت است. اگر حکومت یک جامعه صالح است لایق آن جامعه است. این تعبیر از پیامبر اکرم(ص) است که میفرمایند نگویید این حکومت قسمت ماست و این وضعیت قسمت ماست و این فقر قسمت ماست و این ثروت قسمت ماست و این پیروزی و شکست قسمت ماست. شما نمیدانید قسمت شما چیست بلکه فقط خداوند میداند. شما باید به وظیفهی خود عمل کنید. قسمت و تقدیر الهی هر چه باشد همان خواهد شد. اما شما نمیدانید قسمت چیست و باید به وظیفهی خود عمل کنید. فرمود «کما تکونوا یولی علیکم...»، همانگونه که باشید بر شما حکومت میشود. یعنی شما هستید که تعیین میکنید ضمامداران شما آدمهای اخلاقی و دیندار و عدالتخواه و سالم باشند یا برعکس، آدمهای فاسد و دروغگو و ضعیفالنفسی باشند. فرمود چه بسا عاقلانی که در چشم مردم در دنیا حقیر هستند و ظاهر آنها بدمنظر است اما اینها فردا اهل نجات هستند و به خداوند نزدیک هستند. «کم من عاقلٍ و هو حقیرٌ عند الناس...»، و از آن طرف چقدر آدمهای خوشقیافه و خوشبیان و عظیمالشأن در دنیا و جامعه هستند که در قیامت اهل هلاک و بیچاره هستند. «و کم من ظریف اللسان جمیل النظر عظیم الشأن هالکٌ غداً یوم القیامه...». یعنی فریب ظواهر آدمها را نخورید که ترازوی آخرت با ترازوهای دنیوی فرق میکند. خیلی از آدمهایی که در دنیا مهم نیستند در آخرت خیلی مهم میشوند. خیلی از کسانی که در دنیا آدمهای خیلی مهمی هستند در آخرت بسیار آدمهای بیارزشی میشوند. این تعابیر که فریب ظواهر را نخورید و عقل خود را به کار بیندازید خیلی جالب است. این تعبیر از پیامبر اکرم(ص) که فرمود «لیسَ فی الدین مشکل...»، این دین اصلاً برای مشکلتراشی نیامده است. من برای مشکلتراشی برای بشریت نیامدهام، بلکه من آمدهام تا شما را رها بکنم. دین زنجیر جدیدی اضافه بر زنجیرهای قبلی نیست. دین برای شکستن زنجیرها آمده است. به تعبیر قرآن من آمدهام برای «یرفع الاقلال...»، یعنی برای شکستن قل و زنجیرها آمدهام. فرمود عمل با معرفت و با شناخت به مقدار کم هم زیاد است و عمل جاهلانه به مقدار زیاد هم کم است. فرمود «قلیل العمل ینفع مع العلم و کثیر العمل لا ینفع مع الجهل...»، شما ببینید این دیدگاه و طرز فکری که پیامبر اکرم(ص) به بشریت میدهد با آنچه که در ادیان دیگر هست چقدر تفاوت دارد. بروید و ببینید که در ادیان دیگر راجع به علم و عقل و معرفت چه چیزهایی میگویند. ببینید که در شرق و غرب عالم چه چیزهایی میگویند. ببینید انواع عرفانها، معرفتها و آنچه که به نام دین به بشریت غالب میشود چه چیزهایی است. فرمود معرفت به مقدار کم از عبادت زیاد نزد ما و نزد خداوند باارزشتر است. این تعبیر را شنیدهاید که پیامبر(ص) روزی به مسجد آمدند و دیدند دو جمع حلقه زدهاند که یک جمعی مشغول عبادت و مستحبات هستند و یک جمع دیگری مشغول بحث علمی هستند و گفتگو و پرسش و پاسخ میکنند. پیامبر(ص) فرمود هر دو جمع در خیر و مسیر خیر و برکت هستند و مورد رحمت خدا قرار دارند اما من این جمع را انتخاب میکنم و در آن جمعی نشستند که راجع به دین و حقیقت و مرگ و زندگی و مسئولیت و وظیفه و انسانیت و مسائل مهم حیات بشری بحث و گفتگو میکردند. فرمودند عقل اگر در مسیر خودخواهی و شیطانی فعال بشود منشأ ضرر میشود اما اگر در مسیر دین و مسیر رشد و عدالت و فضیلت مصرف بشود منشأ نجات بشر است. فرمودند «ایاکم و الغلو فی الدین...»، مبادا در دین غلو بکنید. مبادا تندروی و افراطیگری و زیادهروی بکنید. فرمودند «انما هلک من کان قبلکم بالغلو فی الدین...»، قبلیها هلاک شدند به خاطر اینکه افراطیگری و غلو در دین کردند. یک حقیقت را فهمیدند اما آن حقیقت را بیش از آنچه که بود بزرگ کردند و حقایق دیگری را در کنار آن ندیدند و یا ندیده گرفتند. فرمود دین خداوند آسان است پس به همان مقداری که میتوانید به این ارزشها عمل کنید تا به سعادت و رشد و تکامل نزدیک بشوید. خداوند عمل صالح را دوست دارد هر چند کم باشد ولی باید با معرفت و تشخیص انجام بدهد. تمام اینها تعابیر پیامبر اکرم(ص) است. میخواهم عرض بکنم در این دین دعوای بین دین و انسانیت، دین و فطرت، دین و عقل، دین و علم، دین و معرفت، دین و وجدان پیش نمیآید. پیامبر اکرم(ص) فرمود «ان هذا الدین متین...»، این دین متین است و محکم و درست چیده شده است. همه چیز این دین روبراه است و همه چیز آن آببندی شده و در این دینی که من آوردهام مشکلی نیست. شما هم منطقی و درست رفتار کنید و به نام این دین کم یا زیاد نگذارید و افراطیگری و کوتاهی نکنید. بعد فرمودند حتی در عبادت اینگونه باشید. «لا تبغض الی نفسک عبادة الله...»، حتی اگر ظرفیت آن را ندارید مستحبات و عبادات را بر خود تحمیل نکنید که بعد ببرید. یک مرتبه زیاد از حد پیش میروید و بعد از آن دیگر همان حد اقل و لازم آن را هم انجام نخواهید داد. فرمودند کسانی که افراطی عمل میکنند در ظاهر خیلی میدوند اما در واقع راهی را طی نمیکنند و مسافتی را جلو نمیروند. نهایتاً فرمودند «ان الله تعالی لم یبعث معنتاً و لا متنعتا...». خداوند من را برای اشکال گرفتن و اشکالتراشی نفرستاده است. این تعبیر از پیامبر اکرم(ص) خیلی زیباست. فرمودند من برای اذیت کردن و گیر دادن و سر به سر گذاشتن با بشریت نیامدهام. من مزاحم بشریت نیستم. خداوند من را برای اشکالگیری و اشکالتراشی نفرستاده است. «و لکن بعثنی معلماً...»، من را برای تعلیم بشریت فرستاده است. «معلماً یأسراً...»، اتفاقاً من معلم آسانگیری هستم. اگر به عنوان شریعت چیزی برای شما آوردم برای این است که کمتر از این دیگر راهی برای نجات نیست. این حداقل مسیری است که باید طی کنید و در عین حال نزدیکترین راه است. راههای دیگر به ناکجا آباد میرود. اینها بحثهایی است که در دو هزاره پیش از این گفته شده که حالا اینها در دنیای امروز میگویند اصل عقلانیت و مدرنیته و احترام به عقل برای یکی، دو قرن پیش است که درست هم میگویند. در غرب این اتفاقات برای یک، دو، سه قرن اخیر است اما در جهان اسلام حالا در دومین هزارهی احترام به عقل و عدالت و انسان هستیم. منتها این با فرهنگ دینی و توحیدی است و با فرهنگ سکولار نیست. الان در بحث عقل هنوز در دنیا بحث است. هم اشکالات قدیمی و هم اشکالات جدید به عقل وارد است. میدانید که مکاتب متعددی علیه عقل به وجود آمده است و هست. در همین جهان جدید که از آن تعبیر به جهان عقلی میکنند. یعنی غیر از بعضی از نقدهای سنتی که از قبل به عقل میشده و ممکن است بخشی از آن به تعابیری درست باشد و نفی عقل نباشد و نقد عقل باشد که عیبی هم ندارد، اما در بخشی از آن هم ممکن است افراط شده باشد. از نقد بعضی عرفا به عقل بگذریم. دوم، از نقد بعضی از متکلمین به عقل فلسفی و اختلافاتی که بین عرفا و فلاسفه و بین متکلمین و فلاسفه بوده هم بگذریم و نقد فقیهانه و متشرعانه و محدثانه از عقل هم بگذریم. اینها نزاعهایی بوده که از قبل هم بوده است. علاوه بر اینها ما در همین دورانی که اینها به آن دوران جدید و مدرن میگویند سه، چهار مکتب بسیار پرطرفدار و بزرگ ضد عقل به وجود آمده که اتفاقاً بازار آن هم گرفته است. یعنی الان جریان عقلگرایی در دنیا یک جریانی است که در حاشیهی مفاهیم فلسفی و فکری قرار دارد. عمدهی مکاتبی که در صحنه هستند عمدتاً مکاتبی هستند که عقل را یا کلاً از اصالت و اطلاق انداختهاند یا به طور کلی هیچ اعتباری برای آن قائل نیستند. نمیخواهم وقت شما را بگیرم و فقط کافی است که شما به نقدهای شکاکانهی معرفتشناختی رجوع کنید که از عقل شده است که الان در دانشگاههای دنیا گفتمان غالب است. نقدهای پوزیتیویستی و تجربهگرایی که از عقل علیه عقل شده است. نقد «کانتی» که به عقل شده که یک نقد معرفتشناختی است. نقدهای روانشناختی که نسبت به عقل شده و درک عقلی را کاملاً زیر سوال برده که این هم از نقدهای معرفتشناختی است. بعضیها مثل مارکس و خیلیهای دیگر این کار را کردهاند و بعضیها از حوزهی روانشناختی به عقل حمله کردهاند و بعضیها هم از حوزهی جامعهشناختی به عقل حمله کردهاند. بعضیها معرفت و عقل را تاریخی کردهاند. مجموعاً چیزی به نام عقل معیار که بتوان خیلی از مسائل را در عرصههای مختلف حکمت نظری و عملی با آن سنجید الان در دنیای فعلی ما در بورس بحثهای فکری و فلسفی نیست. یعنی عقل به عنوان عقل معیار دیگر به رسمیت شناخته نمیشود. صحبت از اپیستماها و گفتمانهای مختلف میشود. ولی در فرهنگ اسلامی به این شکلی است که پیامبر(ص) به آن نگاه میکند. پیامبر(ص) با عقل برخورد حذفی و تحقیرآمیز و تعطیلکننده نکردهاند و در عین حال برخوردهای افراطی که عقل را مطلق هم بکنند نکردهاند و با آن مبارزه کردهاند. احترام اسلام به معرفت، احترام اسلام حتی به انتخاب در حوزهی فکر مهم است. اینکه من دائم بحث مسیحیت را میکنم برای این است که آخرین دین الهی قبل از پیامبر اکرم(ص) بوده است. یعنی آنچه که بر سر مسیحیت آمده نشان میدهد که اگر پیامبر اکرم(ص) نیامده بود بشر به چه حالی افتاده بود. یعنی دست بشر از عقلانیت کوتاه بود، دست او از معنویت و اخلاق و فضیلت کوتاه میشد، دست او از عدالتخواهی و حقوق بشر و مفهوم دینی آن هم کوتاه میشد. البته اسلام نمیگوید همهی عقاید با هم مساوی هستند چون بعضیها میخواهند آزادی عقیده را از این راه اثبات کنند و میگویند عقیده اهمیتی ندارد و همهی عقاید با هم مساوی هستند و مهم نیست که تو موحد هستی یا بتپرست و شیطانپرست و مشرک هستی و اصلاً هیچ اهمیتی ندارد و عقیده یک مسئلهی شخصی است. نه، اسلام چنین عقیدهای ندارد. عقیده در مورد انسان چیز بسیار مهمی است. البته در مورد حیوانات عقیده اهمیتی ندارد چون حیوانات معتقد به چیزی نیستند. حیوان موجودی بدون عقیده است و بر اساس غریزه عمل میکند اما در انسانی که از مرحلهی بالفعل حیوانیت خارج میشود و وارد عالم انسانیت میشود، هر چه انسان انسانتر میشود عقیده برای او مهمتر است. میگویند ما با عقیده و اخلاق خود مشهور میشویم. چون این بدن از ما جدا میشود. این قیافه و بدن و ثروت و قدرت و اعتبارات اجتماعی و مهندسی و آیتاللهی و دکتری و بازاری و فقر و غنا و زشتی و خوشگلی و باهوشی و ضریب هوشی کم برای همین دنیا و برای همین 40، 50 سال است. مرحلهی بعد که ابدیت است تمام این اعتباریات و امور طبیعی از ما جدا میشود. آنجا فقط یک چیز برای ما میماند و آن عقاید و اخلاق و اعمال ماست. بنابراین در فرهنگ اسلام عقیده خیلی مهم است. نگویید عقیده مهم نیست، عقاید نسبی هستند، هر کسی به هر چیزی عقیده دارد درست است، همهی عقاید محترم هستند. نه، همهی عقاید محترم نیستند. بسیاری از عقاید خرافه و مزخرف و غلط است. بسیاری از عقاید ضد انسانی و ضد اخلاقی و ضد عدالت و ضد رشد و ضد بشری است. همهی عقاید محترم و درست نیستند. اما در عین حال که اسلام یک چنین دیدگاهی دارد، عقیده ندارد که شما به هر چیزی که میخواهی معتقد باش و فقط مزاحم بقیه نشو. این نیست. شما نباید مزاحم بقیه بشوی اما مهم است که تو به چه چیزهایی معتقد هستی و به چه چیزهایی معتقد نیستی. اینها خیلی مهم است. برای اینکه تو بر اساس عقاید خود زندگی میکنی. بر اساس عقیده کنش و واکنش نشان میدهی. تمام تصمیمهایی که ما در زندگی سیاسی و اقتصادی و خانوادگی و درسی خود میگیریم بر اساس عقاید ما است. یعنی یک نفر یک چیزهایی را باور دارد و یک نفر یک چیزهایی را باور ندارد. این موضوع روی نوع تصمیمگیریها و نوع زندگی آنها تأثیر دارد. عقیده از طرز حرف زدن و زندگی خانوادگی تا نوع موضعگیری در عرصهی سیاسی و اقتصادی و اجتماعی تأثیر میگذارد. عقیده همه جا تأثیر دارد. منشأ کل کنش و واکنش و عمل و عکسالعمل ما عقاید و اخلاق ماست. علاوه بر اینکه ما با همین عقاید و اخلاق مشهور میشویم. حقیقت ما همین عقاید و اخلاق ماست. با اینکه اسلام روی این مسئله اینقدر حساس است و اینقدر دقیق میداند و عقیده ندارد که همهی عقاید با هم مساوی هستند، عقیده ندارد که این مسئله نسبی و صلح کل است، در عین حال اسلام با تفتیش عقاید به شدت مخالف است. با بدبین بودن به دیگران، با متهم کردن دیگران، با تکفیر کردن دیگران به هر بهانهای به شدت مخالفت میکند. پیامبر اکرم(ص) آموزش دادند که هر کس اظهار لفظی کرد که من مسلمان هستم شما بگویید بله، مسلمان هستی. «لا تقولوا لمن القا علیکم السلام لست مسلما...»، اگر کسی به شما گفت من با شما هستم و با شما در صلح هستم و مسلمان هستم شما نباید بگویی تو ایمان نداری و کافر هستی. اسلام اتفاقاً با ریا و نفاق و تظاهر و اظهار ایمان به شدت مخالف است. با ریاکاری شدیداً مبارزه میکند اما اجازه نمیدهد اولاً شما تفتیش عقاید بکنی و به دنبال یک فرد بروی و بگویی من باید جزئیات حرف تو را بفهمم و بتوانم تو را متهم کنم. با پروندهسازی برای افراد به شدت مخالف است. اصل را باید بر صحبت افراد گذاشت و البته در مورد ورود به قدرت و حکومت حساب فرق میکند. چون وقتی کسی میخواهد وارد قدرت و حاکمیت بشود در واقع میخواهد بر سرنوشت بقیه مسلط بشود و اینجا اسلام یک سری شرطهای عقیدتی و اخلاقی میگذارد. اما در زندگی شخصی آدمها و اگر کسی نمیخواهد برای دیگران تعیین سرنوشت کند و بحث حق حاکمیت نیست و بلکه بحث حق زندگی عادی شهروندی است پیامبر(ص) شدیداً با تفتیش عقیده و تجسس در افکار بقیه مخالفت میکرد برای اینکه برای او پروندهسازی بکنی و بگویی دین او درست نیست و کافر است و مشرک است. با اینکه عقیده از نظر پیامبر اسلام و بقیهی انبیا اینقدر مهم است ببینید که حتی پیامبر اکرم(ص) مجبور به قبول اسلام نکردند. وقتی که پیامبر اکرم(ص) آمد گفت دین مسیحیها و یهودیها نسخ شده و اینها نسخههای ناقص دین است و نسخهی کامل شدهی همهی ادیان الهی من هستم. در عین حال آنها را به پذیرش اسلام مجبور نکرد و به آنها آزادی عبادت و مذهب و احترام و امنیت اجتماعی و حقوق یک زندگی سالم محترمانهی در جامعهی اسلامی را داد. در این فرهنگ ایمان و عقیدهی دینی با اکره نمیشود. «لا اکراه فی الدین...»، یعنی ایمان با زور درست نمیشود. ایمان یک سری مقدمات نظری و یک سری مقدمات تبیینی و البته در مواردی مقدمات عاطفی برای تأثیرگذاری در مخاطب دارد. با زور نه میتوان مؤمنی را کافر کرد و نه میتوان کافری را مؤمن کرد. میتوان کسی را ترساند ولی نمیتوان در او ایمان را به وجود آورد. در باب آزادی تبلیغ حساسیت هست و این در همه جای دنیا هست و اجازهی تبلیغ هر چیزی را نمیدهند. میتوان در مقابل یک چیزهایی که خلاف اخلاق عمومی و خلاف منافع مردم و خلاف رشد عقلی و دینی بشریت است قانون گذراند اما ایمان را نمیتوان. یا ایشان آموزش دادند و فرمودند که اگر کسی تحقیق کافی بکند ولی موفق نشود حقیقت را کشف کند و بفهمد، به قدر کافی و در حد توان خود تحقیق بکند و سوال بکند ولی باز هم متوجه حقیقت نشود و به جریان دیگری بیفتد معذور است. فرمود خداوند او را مجازات نمیکند به شرطی که واقعاً سعی خودش را صادقانه و در حد امکانات و توان خود کرده باشد. پیامبر(ص) فرمود حتی او معذور است و مجازات نخواهد شد و به خاطر همین تلاش معذور است و حتی ممکن است از جهاتی معجور باشد. فرق جاهل قاصر با جاهل مقصر همین است. البته از کمالات و از بعضی حقایق محروم میماند و لیکن مجازات نمیباشد. یا فرمود پیروان ادیان آسمانی با این که با آمدن اسلام منسوخ شدهاند حق دارند تحت حمایت حکومت اسلام زندگی بکنند و مجبور به ترک عقیده نیستند. آن تعبیری که حضرت امیر(ع) دارند که فرمودند «اما اخُ لک فی الدین...»، مردم یا برادر دینی تو هستند اگر مسلمان هستند یا «او نظیر لک فی الخلق...»، یا همنوع تو هستند و در واقع انسان هستند و در آفرینش مثل تو هستند. حتی اگر مسلمان نباشند همین که انسان هستند کافی است برای اینکه حقوقی داشته باشند و شما به حقوق آنها احترام بگذارید. همینطور پیامبر(ص) آموزش داد که همه حق تحقیق مذهبی دارند. حتی مشرکی که با شما میجنگد. اینهایی که میگویم هیچ کدام در فرهنگ آخرین دین قبل از اسلام یعنی مسیحیت نبوده است. البته در مسیحیت کلیسا عرض میکنم. شما قرون وسطی را ببینید که چگونه بوده است. در فرهنگ پیامبر اکرم(ص) اسلام میگوید حتی اگر کسی مشرک است و اصل دین شما را قبول ندارد و با شما میجنگد و مسلمانها را میکشد وسط جنگ یک مرتبه میگوید من چند سوال راجع به اسلام دارم و میخواهم راجع به یک مسئلهی گفتگو کنیم مانعی ندارد. این وحی است. در قرآن آمده است. این آیه که میفرماید «ان احد من المشرکین...»، اگر یکی از مشرکین حتی وسط جنگ از طرف دشمن اعلام کرد که من میخواهم راجع به اسلام گفتگو کنم و چند سوال دارم و میخواهم که شما به سوالات من جواب بدهید، آتشبس بدهید و اعلام بکنید که بیاید و با آزادی کامل امنیت و حرمت او را تأمین کنید و به اردوگاه خود بیاورید و به تمام سوالات او منطقی و مؤدبانه جواب بدهید و آنجا هم از او نخواهید که بگوید پذیرفته یا نپذیرفته و نگویید که اگر قبول کردی برو و اگر قبول نکردی همینجا حساب تو را میرسیم. آنجا از او اعتراف نخواهید. وقتی حرفهای شما را شنید و زمانی که خودش گفت گفتگو کافی است دوباره با آزادی و امنیت کامل او را به اردوگاه خود برگردانید تا آنجا تصمیم خود را بگیرد. بعد از اینکه یک توهینی به پیامبر اکرم(ص) در رسانههای دانمارک شد و همینطور 17، 18 کشور دیگر و رسانههای وابسته و صهیونیستی و حکومتها هم از آن دفاع کردند یک سفری داشتم. در کپنهاگ یک جلسهای راجع به این مسئله بود که من همین چند هفته پیش در آن شرکت داشتم. از جریانهای مختلفی هم از خود دانمارک و انگلیس و جاهای مختلف آمده بودند. یک کشیش انگلیسی هم بود. البته اینها خیلی به آن صورت مسیحی هم نیستند و خیلی از اینها گرایشهای سکولار دارند. این کشیش انگلیسی پرسید دین باید معنویت و اخلاق باشد. البته خیلی دفاع کرد و گفت من کاریکاتور و توهین را محکوم میکنم و باید بپذیرند که اشکالاتی هم هست. البته اینها را به این صراحت نگفت و من خلاصهی حرفهای او را میگویم. یعنی اگر بخواهیم لری و صادقانه و بیغل و غش صحبت بکنیم حرف این میشود که او میخواست بگوید معنویت و اخلاق کافی است و نباید وارد بحث جهاد و عدالت و سیاست بشویم و پیامبر اسلام پیغمبری بوده که جنگ هم داشته است. گفتم من از شما دو سوال میکنم. یکی اینکه فرض کن سیاست و جهاد و عدالت به کنار باشد. این چطور معنویت و اخلاقی است که شما در کلیسای انگلیس ازدواج دو همجنس را رسماً انجام میدهید و کشیش هم برای آنها خطبهی عقد میخواند؟ اگر منظور شما از معنویت و اخلاق این است، بله در فرهنگ اسلامی ما این معنویت و اخلاق را نداریم. اما اگر منظور شما معنویت و اخلاقی است که برای حفاظت آن و برای دفاع و گسترش آن باید فداکاری کنی و از آن در برابر نیروهای ضد اخلاق و ضد معنویت باید دفاع کنی، باید جهاد و مبارزه بکنی، اگر منظور شما این است پیامبر(ص) هم همین بوده است. گفتم شما میگویید اسلام با شمشیر و جنگ گسترش پیدا کرد. اولاً شما میدانید که خود شما و اجداد شما با شمشیر مسیحی شدید. یعنی مسیحیت یک دینی در فلسطین و خاور میانه بوده که با شمشیر امپراطوری روم وارد اروپا شده است. گفتم مسیحیت در کل اروپا و آمریکا با شمشیر آمده است. یعنی شما و اجداد شما با شمشیر مسیحی شدید. دوم اینکه با شمشیر میتوان یک ملتی را شکست داد و با قدرت بر آن مسلط شد اما آیا با شمشیر میتوان عشق به وجود آورد؟ شما نمیفهمی که دو کاریکاتور از پیامبر(ص) کشیدهاید و هنوز هیچ اتفاقی نیفتاده در کشورهای اسلامی از اندونزی و مالزی تا شمال آفریقا و در اروپا 40، 50 مسلمان به خاطر اعتراض به کاریکاتور کشته شدهاند. این همه عشق از کجا میآید؟ این عشق را شمشیر ساخته است؟ با شمشیر میتوان عاشقی درست کرد که 1400 سال بعد به خاطر یک جسارت از جا بلند بشود و از همه چیز خود بگذرد و کشته بشود؟ در ضمن مسلمانها جلوی خود را گرفتند و کنترل شدند. با شمشیر میتوان چنین عشقی به وجود آورد؟ این دین شمشیر است؟ با شمشیر میتوان این همه حکمت و معرفت و فقه و عرفان و فرهنگ عظیم اسلامی که در همهی علوم و تا علوم جدید جرقههای پیشرفت در دنیا را زد؟ با شمشیر میتوان یک چنین فرهنگ و حکمت عظیمی را ساخت؟ آیا با شمشیر میتوان تمدن ساخت؟ مگر مغولها با شمشیر به ایران نیامدند و پدران ما را قتل عام کردند و بر اینجا مسلط شدند و بیش از دو قرن حکمرانی کردند؟ مگر ما مغولی شدیم؟ مگر فرهنگ مغول در اینجا جا افتاد؟ اتفاقاً مغولها ایرانی و مسلمان شدند. شما میدانید که نسل دوم و سوم از مغولهایی که در اینجا ماندند مسلمان شدند. یعنی خیلی از ایلخانان مغول در قرن دوم مسلمان بودند. پس ما با شمشیر مسلمان نشدهایم. اسلام دین شمشیر نیست. نکتهی بعدی این است که اکثر جنگهای پیامبر(ص) جنگهای دفاعی است. حقیقت را میگفته است، دعوت به عدالت و محبت و انسانیت و آخرت میکرده و با او درگیر میشدند و او هم دفاع میکرده است و اما مواردی هم که به اصطلاح فقهی جنگ دفاعی نیست و جنگ ابتدایی است من این عقیده را دارم که جنگ ابتدایی هم نوعی جنگ دفاعی است. جهاد دفاع از بشر است. دفاع از حق بشر و دفاع از حق رشد و دفاع از حق تکامل و نجات بشر است. حتی جنگ ابتدایی پیامبران الهی هم جنگ دفاعی است. جنگ آزادیبخش با جنگ اسارتبخش فرق میکند. اگر پیامبر(ص) حتی جنگ ابتدایی هم داشته جنگ آزادیبخش است. نمیرفته با مردم بجنگد و بر گردن مسیحی و یهودی شمشیر بگذارد و بگوید باید مسلمان بشوی. با مقتدران حکومتها و کسانی که بر گردن مردم زنجیر انداخته بودند میجنگید و زنجیرها را پاره میکرد و بعد به مردم میگفت که شما حق انتخاب دارید و اگر میخواهید مسیحی و یهودی باقی بمانید مانعی ندارد ولی اگر مسیحی واقعی هستید بدانید که باید مسلمان بشوید برای اینکه اسلام این است. در عین حال اگر میخواهید مسلمان نشوید امنیت و آزادی و حقوق و آزادی عبادت و مذهب شما محترم است. از کدام دین شمشیر حرف میزنید. امروز خود اینها به اسم دموکراسی به همه جای دنیا حمله میکنند. در حالی که نوع دروغ دموکراسی را هم دارند. چون نوع رژیمهای استبدادی اتفاقاً دستنشاندهی اینها هستند. یعنی هیچ جا نبوده که آمریکا و انگلیس بر آنجا مسلط شده باشند و خودشان در آنجا حکومت دموکرات درست کرده باشند. همه جا با استبداد و کودتا و شکنجه و دیکتاتوری حکومت کردهاند. شما به نام دموکراسی آن هم از نوع دروغ آن به همه جای دنیا میگویید ما اجازه داریم حمله بکنیم، پس چرا پیامبران برای نجات بشر حق نداشته باشند حمله کنند و با رژیمهای فاسد و امپراطوریها بجنگند برای اینکه مردم و جامعه را آزاد بکنند؟ اینها سوالاتی بود که البته جوابی برای آن نداشتند. این آزادی عقیده و این آزادی بیان در حوزهی اصول عقاید است. در حوزهی فروع این است که مردم بیایند در مسائل اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و مسائل مفید به حال جامعه و آزادی فکر و آزادی اندیشه و آزادی بیان که جزو حقوق مسلم اسلامی است و پیامبر اکرم(ص) اینها را برای بشر قائل شده است. اصلاً آزادی بیان به این معنا حتماً باید تضمین بشود چون امر به معروف و نهی از منکر همین است. اصلاً اینکه اسلام میگوید امر به معروف و نهی از منکر برای همه اعم از مرد و زن، مؤمنین و مؤمنات واجب است و بعد میفرماید مسلمانها همهی شما بر هم ولایت دارید و میفرماید «بعضهم اولیاءٍ بعض...»، شما نسبت به همدیگر ولایت دارید، ولایت در این حد که شما نباید بیتفاوت و بیطرف باشید و در تمام مسائل اجتماعی، علمی، سیاسی، اقتصادی باید همهی شما فکر کنید و بحث کنید و به هم مشورت بدهید، یعنی چه؟ بدون آزادی بیان مگر امر به معروف و نهی از منکر ممکن است؟ اگر امر به معروف و نهی از منکر واجب است یعنی آزادی بیان واجب است منتها باید در همین چهارچوب خدمت به جامعه باشد. حتی با غیر مسلمانها و با مشرکین سر جنگ نداریم. ما با همهی مشرکین که سر جنگ نداریم. اصلاً قرآن صریحاً فرمود مشرکینی که با شما سر جنگ ندارند و پیمان ترک مخاصمه دارند و با شما در صلح هستند حقوق محترمی دارند و ما با آنها هم جنگ و دعوایی نداریم. دعوت میکنیم و بحث علمی هم میکنیم اما متعرض آنها نمیشویم. جهاد در فرهنگ اسلام و پیامبر(ص) برای اجبار به تغییر عقیده نیست بلکه برای نجات مستضعفین و محرومین است. برای دفاع از انسان است. برای مبارزه با مستبدین و حکومتها و امپراطوریها و رفع موانع ایمان مردم است. موانعی که بر سر راه ایمان مردم است را باید با جهاد برداشت. با جهاد نمیتوان مردم را به زور مسلمان کرد برای اینکه ایمان با زور نمیشود. اصلاً تعریف درست جهاد هم همین است. بنابراین آزادی بیان در همه جای دنیا حدودی دارد و حدود آن در نظامهای دیگر منافع حاکمان و سرمایهداران است و حد آزادی بیان در فرهنگ اسلامی منافع حکومت و سرمایهداران و طبقهی خاصی نیست بلکه حد آن عدالت و معرفت و اخلاق است، حد آن حقوق دیگران و مصالح جامعه است. مثلاً در غرب «جان استوارت میل» را به عنوان نظریهپرداز بزرگ آزادی و تساهل در فرهنگ لیبرال میشناسند. استوارت میل که برای قبل است و جزو متقدمین نظریهپردازان لیبرال کلاسیک لیبرالیزم است صریحاً میگوید بیان و عمل هم یا معطوف به خود است یا معطوف به دیگران است. در عمل معطوف به دیگران که عمل اجتماعی است و دخالت در سرنوشت دیگران است ما آزادی بیان و آزادی مطلق را نباید بدهیم. آنها هم همین را میگویند. منتها آنها حد آزادی بیان را منافع طبقهی حاکم یا سرمایهداران یا قشرهای خاصی میدانند در حالی که در فرهنگ اسلام منافع قشر خاصی حد آزادی بیان نیست. مثلاً اینکه بگوییم منافع فلان طبقه و منافع فلان قشر نداریم. ولی حد آن رعایت اخلاق و عدالت و مصالح جامعه است و هیچ حد دیگری ندارد. همه چیز آزاد است و باید حرف زد. اسلام میپرسد وقتی از آزادی بیان میگویید منظور شما آزادی بیان چه چیزی است؟ چون قانونگذار در فرهنگ اسلامی نه دولت است نه مردم هستند، بلکه قانونگذار خداوند است و برای مصلحت بشریت قانون میگذارد. اگر خداوند میگوید به بندگان من بشارت بده که حرفها را میشنوم، «یستمعون القول فیتبعون احسن...»، یعنی چه؟ این به معنی آزادی بیان است. یعنی امکان شنیدن اقوال مختلف باشد، امکان استماع اقوال باشد و بعد انتخاب احسن صورت بگیرد. این همان آزادی بیان است که ما برای آن عدلهی قرآنی داریم. منتها آزادی بیان در چهارچوب منطق و اخلاق باشد. هر جا آزادی باشد، منطق باشد، اخلاق هم باشد. هر سهی این موارد باید باشد. یا فرض بفرمایید در روایات ما میفرمایند «انظر الی ما قال...»، یعنی به آنچه که میگویند توجه بکنید و منصفانه گوش بکنید و نگویید چون فلانی این حرف را زده غلط است و هر کسی حرفی میزند شما احتمال بدهید بین سخنان او حرفهای درستی هست و از این طرف وقتی کسی حرف میزند ولو اینکه شما به او اعتماد داری ولی احتمال بدهید که در سخنان و دیدگاههای او حرفهای غلطی هم وجود دارد. دینی که میگوید «انظر الی ما قال...»، یعنی به آن چه که میگویند توجه بکنید و بر روی این حساس نباشید که چه کسی میگوید بلکه ببینید چه میگوید به معنی آزادی بیان است. پیامبر اکرم(ص) فرمود «خض الحکمه ولو من اهل ضلال...»، میگوید حکمت و حرف درست را گوش کنید حتی اگر کسی گمراه و منافق و حتی مشرک است. اگر لابلای حرفهای او یک حرف درست شنیدید همان جمله را قبول کنید. اگر حرف درستی هست قبول کنید. معلوم میشود آن حرف و آن جمله و آن گزاره خلاف اسلام نیست. ما با کسی لجبازی نداریم. اگر فرمود اختلاف متفکران و علمای خودش رحمت است به معنی آزادی بیان است. حالا اگر اختلاف به معنی رفت و آمد نباشد و بلکه به معنی اختلاف نظر باشد. اگر میفرماید «امرهم شورا بینهم...»، یعنی جامعهی اسلامی باید بر اساس مشورت اداره بشود یا از وجوب امر به معروف و نهی از منکر صحبت میکند، همه به معنی آزادی بیان است. منتها عرض کردم که به شرط مفید و عقلایی بودن به حال جامعه و اینکه سوء استفاده و هرج و مرج نباشد. طبیعی است ضد رشد، ضد حقوق، ضد اخلاق، ضد امنیت موانعی است که همه جای دنیا با تعاریف خود دارند. اسلام تعاون بر خیر و تقوا دارد. خیلی ممنون و متشکر هستم.
هشتگهای موضوعی