بسمالله الرحمن الرحیم
خدمت خواهران و برادران عزیز، معلمین بزرگوار، رفقای روحانی و طلبه، اساتید و دانشجویان سلام عرض میکنم و از بزرگواری شما تشکر میکنم. اگر تأخیری در آمدن بود عذرخواهی میکنم. البته مقصر این نه بنده و نه دوستان دیگر نیستند. یک سنتی در ایران شده که وقتی اعلام میکنند جلسه ساعت 8 است منظور ساعت 9 است. وقتی میگوییم ساعت 7:30 منظور 8:30 است. همه هم این را فهمیدهایم و به روی هم نمیآوریم. این هم یکی از چیزهایی است که باید معلم و روحانی در جامعه اصلاح کند. درست بر خلاف سنت اسلام عمل میکنیم و این را ارزش هم میدانیم. یعنی آن کسی که دیر میآید مثل اینکه آدم محترمتری است. آنهایی که منظمتر هستند مثل اینکه آدمهای سادهتری هستند. در میهمانیها هم همینطور است. مثلاً در یک میهمانی اعلام میکنند 8 تا 10 شام است. یک عده آدم برنامهریزی میکنند و کارهایشان را میکنند و میگوید من 8 یا 8:30 بروم شام را بخورم و برگردم و به کار و خوابم برسم و آنها تا ساعت 10:30 نگه میدارند. تازه ساعت 11 آدمهای مهم میآیند. به خاطر آنها صبر میکنند و وقتی آنها میآیند شام را میکشند. یعنی بقیه که به این نظم عمل کردهاند ارزشی ندارند. آنهایی که دیر میآیند آدمهای مهمی هستند. از این سنتهای غیر اسلامی، از این بدعتهای غیر اسلامی که در بین ما سنت شدهاند الا ماشاالله داریم. در حالی که در بعضی کشورهایی که نه مسلمان هستند و نه به آن شکل به حقالناس و آخرت عقیدهای دارند نه از باب رعایت حقالناس بلکه از این باب که فهمیدهاند نظم مشکلات مادی آنها را حل میکند. وقتی در بعضی از این کشورها اعلام میکنند کنفرانس ساعت 9 است واقعاً ساعت 9 شروع میشود. یک سمیناری بود که من هم با یکی، دو نفر از رفقای طلبه رفته بودم. چون بنده هم طلبه هستم و گاهی هم افتخار معلمی داشتهام و افتخار هم میکنم که طلبه هستم و در ضمن دکتر هم نیستم. بنده طلبه هستم. آنجا در این سمینار گفته بودند ساعت 8:30 شروع میشود و ما چون ایرانی هستیم تازه ساعت 8:15 از هتل بیرون آمدیم و تا محل دانشگاه قدم زدیم. حالا حساب کردیم که ما یک ربع در راه هستیم ولی نیم ساعت در راه بودیم. مثلاً 20 دقیقه یا یک ربع تأخیر داشتیم. گفتم حتماً این تأخیر چیزی نیست. 20 دقیقه که تأخیر حساب نمیشود و با کمال شرمندگی وقتی به آنجا رسیدم دیدم پروفسور و استاد منتظر نشستهاند و یک نگاه عاقل اندر سفیهی به ما میکنند که مثلاً یعنی چه؟ اگر قرار بوده شما ساعت 8:30 اینجا باشید چرا ساعت 9 به جلسه میآیید؟ واقعاً آنجا خیلی از مسلمان بودن و ایرانی بودن خودم شرمنده شدم و با خودم گفتم این چه نحو مسلمانی است. باید یک فکری هم در این مورد بکنیم. حالا من نمیدانم چطور باید اصلاح بشویم. من به مسئلهای میپردازم که مسئول اصلی آن شما هستید. گاهی در جلسات میگویند مسئولین چه کردند و حکومت چه کرد ولی واقعاً اینها کار حکومت نیست. یعنی واقعاً از توان حکومت خارج است. حکومت باید کمک بکند ولیکن کنندگان اصلی این کار معلم و روحانی و رسانه و خانواده است و آن هم مسئلهی تربیت است. مسئلهی تربیت و مسئلهی امور پرورشی با تمرکز بر روی مفهوم اخلاق است و من میخواهم در این فرصت راجع به همین مسئله چند نکته را عرض بکنم و در واقع چند سوال را طرح بکنم تا یک فضایی باز بشود تا انشاالله بیشتر روی این مسئله بیندیشیم. راجع به تربیت و اخلاق باید بگویم که بین تربیت و اخلاق یک تفاوتی هست که در ضمن بحث اگر فراموش نکنم به این تفاوت اشاره میکنم و شما ببینید که آیا این نکته به نظر شما درست میآید یا نه. راجع به تربیت و اخلاق و به طور خاص اخلاق بیش از دو هزار سال سابقهی تفکر در دنیا به طور مکتوب وجود دارد. حالا اگر قبل از این در این مورد بحثهایی بوده که اثر مکتوبی از آنها نمانده را نمیدانیم ولی بیش از دو هزار سال راجع به مسئلهی اخلاق فکر و کار شده است. سوالات مختلفی مطرح شده است. طرحهای مختلف و متضادی برای تعریف اخلاق و پرورش ذکر شده است. من اینجا عمداً این بحث را عرض کنم برای اینکه مفروض بحث ما این است که معلمی صرفاً آموزش و انتقال بعضی از گزارهها از کتابها به ذهن بچهها نیست. حالا در هر رشتهای که باشد. اصلیترین رسالت معلم تربیت نسل است و حتی ترجیح میدهیم که اطلاعات کمتری به ذهن بچهها وارد بشود اما شخصیت اخلاقی و شخصیت فکری بچهها منعقد بشود و شخصیتسازی صورت بگیرد. بنابراین یک مقداری به اخلاق نگاه فانتزی نداشته باشیم. الان هر کسی که بحث اخلاق را میکند میگوییم یا آدم مقدسی است یا اخلاق به عنوان دکور صحنه و به عنوان یک فانتزی در حاشیه قرار دارد. در حالی که این اصل مسئله است. نظام رسانهای، نظام تعلیم و تربیت، خانواده اگر نتوانند روی مسئلهی اخلاق با تعریفی که عرض خواهم کرد کار بکنند در مأموریت خود شکست خوردهاند. اگر میخواهیم سیاست، اقتصاد، حقوق، استقلال، آزادی، قانون در جامعه تحقق پیدا بکند و تضمین بشود باید از تعلیم و تربیت و اخلاق شروع کنیم. شروع اینها از همین جا است. لذا من با طرح چند سوال در این باب عرض خود را شروع میکنم. اینها سوالات بنده نیست و بلکه سوالاتی است که در تاریخ مکتب فلسفهی اخلاق و تعلیم و تربیت بیش از دو هزار سال است که راجع به این سوالها فکر میشود و پاسخهای متفاوت و متضادی اخلاقیون دینی و غیر دینی راجع به این مسئله دادهاند و فیلسوفان ضد اخلاقی هم ظهور کردهاند و برای نفی اخلاق استدلال کردهاند. سوالاتی از این قبیل که آیا وقتی از ارزش اخلاقی صحبت میکنیم یک چیزی مثل ارزش اقتصادی است؟ یعنی اگر در اقتصاد میگوییم چه چیز چقدر میارزد و این ارزیدن به مفهوم مطلوبیت اقتصادی مطرح میشود آیا در اخلاق هم ارزش اخلاقی اشاره به نوعی مطلوبیت دارد؟ آیا باید ارزش اخلاقی را به سودمندی ارجاع داد؟ آیا باید ارزش اخلاقی را به کمال مربوط دانست یا آنطور که بعضی از فلاسفهی اخلاقی گفتهاند باید به جمال مربوط دانست؟ یعنی پشتوانههای اصلی اخلاق پشتوانههای زیباییشناختی است. باید به زیبایی یا به خیر مربوط دانست؟ کدام یک از اینها هستهی اخلاق است؟ آیا محک اخلاق سازگاری با فطرت است؟ آیا انسان فطرت دارد؟ آیا فطرت انسان متحول است یا نیست؟ آیا تعلیم و تربیت و پرورش به معنی عادتسازی است یا به معنی عادتسوزی است؟ یعنی میخواهید یک سری عاداتی را در یک نسل به وجود بیاورید یا میخواهید یک سری عاداتی را در نسلها از بین ببرید؟ یعنی عنصر عادت ضد تربیت است یا مبنای تربیت است؟ همهی اینها نظریاتی است که هر کدام هستهی یک مکتب اخلاقی و مکتب تعلیم و تربیت اعم از مادی و الهی در دنیا شده است. آیا اینکه بعضیها از منِ برتر و منِ اولیا صحبت کردهاند و میگویند در هر انسانی یک منِ برتر و یک منِ فروتر وجود دارد و یک منِ پست و یک منِ عالی هست و اخلاق یعنی تفکیک بین این دو «من» و ترجیح منِ برتر بر منِ پستتر است، آیا این تحلیل از اخلاق درست است؟ آیا اخلاق سازگاری با هویت اخلاقی یا شخصیت عالی است یا سازگاری با عواطف و احساسات است؟ احساسات چقدر در اخلاق نقش دارند؟ عقل در اخلاق چقدر نقش دارد؟ وحی و شرع چقدر نقش دارند؟ آیا باید از اخلاق یک تحلیل عرفانی کرد که اخلاق فاضلهی انسانی را به مفهوم تجلی اسماء و صفات الهی در انسان بدانیم؟ یا معیار اخلاق را عبودیت بدانیم؟ عبودیت به معنای عام، عبودیت تکوینی بدانیم یا عبودیت تشریعی و متشرعانه بدانیم؟ همهی اینها سوالاتی است که هر پاسخی به اینها بدهیم برنامهریزی ما در عرصهی اخلاق و تربیت متفاوت میشود. فیلسوفان اخلاق در ریشهیابی اخلاق در غرب و شرق دنیا بسته به جهانبینی و طرز فکر و علایق و حتی اخلاقیات شخصی خودشان ملاکهای متفاوتی برای اخلاق ذکر کردهاند. حتی بعضیها گفتهاند اخلاق شخصی فرد و افراد در نظریهای که برای اخلاق دادهاند بیتأثیر نبوده است. درست است که وقتی ما میخواهیم یک نظریه را بررسی بکنیم باید بگوییم با قطع نظر از من قال روی ما قال بحث بکن. کاری نداشته باش که چه کسی این نظریه را داده و ببین چه چیزی گفته است. این از یک جهت درست است. اگر میخواهیم نظریه را نقد بکنیم نباید به این کاری داشته باشیم که این را چه کسی میگوید. بلکه باید ببینیم آیا این نظریه درست است و چرا و برای ما فرق نکند که این را یک انسان منفی یا مثبت گفته است. اما یک مسئلهی دیگری هم هست. اگر کسی بخواهد ارتباط بین نظریه و نظریهپرداز را نه در مقام تقبیح نظریه به خاطر نظریهپرداز یا تحسین نظریه به خاطر نظریهپرداز باشد، بلکه بخواهد ارتباط معرفتی بین نظریه و نظریهپرداز را بداند میتواند خودش موضوع بررسی باشد و خیلی چیزهای جالبی به آدم نشان میدهد. مثلاً آدم ببینید بعضی از کسانی که گزارهی اخلاقی را به عنوان گزارهی بیمعنا مطرح کردهاند از لحاظ اخلاقی چطور آدمهایی بودهاند. حالا ما نمیخواهیم راجع به پروندهی اخلاقی برای نظریهپردازها صحبت کنیم و این اصلاً کاری درستی نیست ولی میخواهم بگویم چطور یک چیزی به نام جامعهشناسی معرفت داریم که میگویند باید ببینی هر نظریه در چه موقعیت جامعهشناختی پرورش پیدا کرده است. یعنی موقعیت اجتماعی روی اینکه چه وقت چه نظریاتی میآید مؤثر است. چطور کسانی مثل «فوکو» از رابطهی قدرت و اندیشه بحث میکنند و میگویند ماهیت قدرت تأثیر دارد در اینکه چه نوع اندیشهها و علومی در چه دورهای رشد میکنند یا رشد نمیکنند و همینطور متقابلاً اندیشهی معطوف به قدرت، یعنی خود قدرتطلبی هم در نظریهپردازی دخالت دارد. چطور کسانی آمدهاند و در باب روانشناسی معرفت بحث کردهاند؟ یعنی کسی که یک نظریه میدهد چه اتفاقاتی در روح و شخصیت و ذهن او میافتد که به این مسئله میپردازد و به مسئلهی دیگر نمیپردازد و وقتی به این مسئله از این دریچه وارد میشود و از دریچههای دیگر وارد نمیشود. یک بخشی از علتهای این معرفتی است و روانی نیست. آنهایی که معرفتی است باید تحلیل معرفتشناختی بشود. اما یک بخشهایی از آن روانی است. مثلاً آیا هیچ ارتباطی بین اخلاق شخصی یک کسی مثل «ویتکنشتاین» نیست که یک آدم بسیار مؤثری در جریانهای حلقههای پوزیتیویستی و نوپوزیتیویستی در غرب است و هم در باز کردن باب اخلاق پستمدرن در غرب آدم بسیار مؤثری است. از جمله نظریههای ایشان این بود که تمام گزارههای غیر تجربی از جمله گزارههای دینی و اخلاقی و جملات اخلاقی همگی محمل و بیمعنی است. نه اینکه معنا دارد ولی غلط است بلکه اصلاً معنا ندارد و محمل است. در یک دورهای این نظریه را میدهد و دورهی متأخر هم یک مقدار تخفیف میدهد و میگوید بله، اینها از نظر معرفتی محتوان ندارند اما بیفایده هم نیستند و کارکرد دارند و این یک روش زندگی است و به عنوان یک روش زندگی و یک کارکرد ما آن را میپذیریم اما همچنان معنا ندارد. این نوع نظریه دادن چه ارتباطی با اخلاق شخصی این آدم دارد؟ آدمی که چند بار خودکشی کرده و سه برادر او خودکشی موفق کردند و مردند و خودش هم چند بار خودکشی ناکام میکند و هم خودش و هم خانوادهی او کلاً دچار فساد اخلاقی و همجنسگرایی بودهاند. رفتار این آدم در اینکه به این گزاره میرسد که کل جملات اخلاقی بیمعنا و محمل هستند چه تأثیری دارد؟ من نمیخواهم بگویم چون این آدم فساد اخلاقی داشته این نظریهها را داده و بعد بگوییم کل آنچه که آقای ویتکنشتاین در باب گزارههای اخلاقی و یا معنادار بودن یا نبودن اینها داده است مزخرف است و نباید در مورد آن بحث و فکر بکنیم. نه. بلکه هر کس این نظریه را داده باید به آن بپردازیم و استدلالاً موافقت یا مخالفت کنیم. ولی سوال من این است که آیا هیچ ارتباطی بین اینکه نظریهپرداز چه خصوصیات اخلاقی و معرفتی دارد با نظریهای که در باب اخلاق داده وجود ندارد؟ اینکه میگوید گزارههای اخلاقی کلاً محمل هستند و حداکثر یک روش زندگی هستند و آنها را جزو بازیهای زبانی میشمارد، با مشی شخصی خودش در باب اخلاق ارتباطی ندارد؟ این یک سوال است که من الان به آن جوابی نمیدهم. به نظر ما البته بیارتباط نیست ولی همینطور اجمالاً رد میشوم. نکتهی دوم این است که وقتی داریم از نظریات اخلاق و تعلیم و تربیت و امور پرورشی صحبت میکنیم این هم یکی از تأسفهای ما هست که هر وقت میخواهیم از تاریخ یک علمی صحبت بکنیم چیزی در دست داریم که معمولاً تاریخ آن علوم در غرب است. مثل اینکه در بقیهی جاهای دنیا راجع به این مسائل فکری نکردهاند یا قبل از اینها کسی به این مسائل فکر نکرده است. این هم یکی از تأسفات ما و یکی از نقاط موفق غرب است که اگر غرب فرضاً 150 سال سابقهی تاریخی در بحث جامعهشناسی دارد، اگر 100 یا 90 سال است که روی روانشناسی کار میکند، اگر 200 سال است که روی فیزیک کار میکند همین را مدون کردهاند که مثلاً اول چه کسی چه نظریهای داد و بعد چه کسی چه نظریهای داد و این کار بسیار زیبایی است. نتیجه چه شده است؟ نتیجه این شده که در تمام دانشگاههای دنیا هر کسی میخواهد راجع به فلسفهی علم و تاریخ علوم و تاریخ تمدن صحبت بکند مجبور است بیش از 90 درصد راجع به تاریخ علم و تمدن و فلسفه در غرب صحبت بکند. چون آنها برای خودشان را مدن کردند و ما برای خودمان را مدون نکردهایم. با اینکه بیش از هزار سال سابقهی تفکر در ایران اسلامی و حتی ایران قبل از اسلام و بیش از یک و نیم هزاره سابقهی تفکر و نظریهپردازی در عرصههای مختلف از حقوق و سیاست و اخلاق در جهان اسلام هست ولی اینها را خبر نداریم و اتفاقاً حوزهی ما هم خبر ندارد و استاد ما در دانشگاه هم خبر ندارد و رسانهی ما هم خبر ندارد و همه بیخبر هستیم. الان یک کار بسیار ضروری این است که این تاریخ را مدون کنیم. ما خیلی موارد زیادی داریم. بنشینند و بنویسند که در علم اصول اول چه کسی بود و بعد چه کسی چه چیزی گفت. آن هم نه یکی باشد بلکه 50 تاریخ بنویسند. در فقه و فلسفه و کلام و مباحث زبانشناختی و ذهنشناسی هم بگوییم و بحثهای معرفتشناختی بسیار دقیقی که در فلسفه و اصول و کلام و منطق ما پراکنده است جمع کنیم و یک تاریخ معرفتشناسی بنویسیم. اینها کار دانشگاه و حوزه است. از جمله یکی مسئلهی اخلاق است. الان تا بخواهیم تاریخ اخلاق و تعلیم و تربیت را بگوییم مجبور هستیم همان چیزی که مورخین غرب نوشتهاند را بگویی. مثلاً خیلی کم راجع به اینکه فرضاً از چه نظریات اخلاقی در هند و چین استفاده میشده صحبت میشود. اینها هم سابقهی عظیمی از تفکر و معنویت دارند. هیچ جا تاریخ تفکر در آفریقا را خواندهاید؟ همه فکر میکنند آفریقا همیشه یک مشت آدمهای وحشی و گرسنه و بیابانی بودهاند. خب اینطور نیست. آفریقا دست کم در سه دورهی تاریخی مرکز تمدن و علم در جهان بوده است. به خصوص شمال و شرق آفریقا اینطور بوده است ولی هیچ جا شما تاریخ نظریهپردازهای آفریقایی را نمیبینید در حالی که بودهاند. اصلاً تمدن جهان اسلام عمدتاً از طریق شمال آفریقا وارد اروپا شد و به آندلس رفت. علم از جهان اسلام آمد و از طریق شمال آفریقا نشر پیدا کرد. چون در شرق اروپا از طریق بیزانس عمدتاً درگیری و فضای نظامی بود و از بیشتر از طریق جنوب اروپا وارد شد ولی هیچ کس اینها را نمیگوید و تا راجع به تاریخ اخلاق، تربیت و پرورش بخواهی صحبت بکنی باید همینها را بگویی که غربیها گفتهاند که عمدهی آن هم یا تاریخ خود نظریهپردازهای غرب است و به ریشههای اسلامی آن هم اشاره نمیکنند که مثلاً ما چقدر از این نظریهها را جهان اسلامی گرفتهایم و چقدر از اینها را از دیگران گرفتهایم. اینها را هم نمیگویند. شروع همهی علوم زمان اینها یعنی قرن 17، 18، 19 و 20 میشود و انگار قبل از این هیچ خبری در دنیا نبوده است. اگر 10، 15 درصد هم راجع به بقیه مثل اسلام و هند و چین گزارش میکنند باز از منظر خودشان و با مبانی خودشان تفسیر میکنند. یعنی گزارش آنها از این مفاهیم است و حقیق تاریخی این مفاهیم نیست. حالا این یک تأسف است و راه حل آن هم کار حوزه و دانشگاه است و باید این را متحول بکنیم و باید یک کسانی بروند و ذهن منسجم داشته باشند و با ذخیرهی دانش و اشراف و قدرت تدوین اینها را بنویسند. ما باید دهها کتاب در تاریخ این علوم و فلسفهها بنویسیم که از جمله فلسفهی اخلاق و خود اخلاق در آنها باشد. خب از منظرهای مختلف به مسئلهی اخلاق پرداختهاند و هر کدام از متفکران راجع به یک مسئله حساس شده است. مثلاً در همین تاریخ فلسفهی اخلاق در غرب آنچه که بحث کردهاند این است که از اخلاق سقراطی شروع میکنند و میگویند فضیلت اخلاقی تقریباً مساوی با معرفت است که این هم یک نظریهای است که تا همین الان مهم است و هر کس میخواهد راجع به اخلاق بحث کند باید دیدگاه خودش را در باب این نظریهی سقراطی بدهد که آیا اینطور که او میگوید دانستن برای اخلاقی بودن کافی است؟ آیا منشأ همهی رذایل فقط ندانستن است؟ یا اخلاق افلاطونی که نزدیک به این معناست که رذایل اخلاقی و نفسانیت باعث فلج کردن عقل و معرفت میشود و مانع مشاهدهی مُثُل نوری و مثل افلاطونی است که این مثل افلاطونی هم در معرفتشناسی خیلی نقش دارد و هم در اخلاق نقش دارد. میگوید اخلاق را اینطور تعریف بکنیم که حقایق نوری و مجردی وجود دارد که وقتی ما عقل را زیر پای نفس میگذاریم و به رذائل اخلاقی آلوده میشویم دیگر قدرت دیدن آن مثل نوری و آن حقایق ازلی و ارزشها را نداریم و شهوت مانع عقلانیت میشود. یا آنطور که ارسطو اخلاق را بر این مبتنی کرد که گرهی اخلاق را در مسائل افراط و تفریط بررسی کرده و روی مسئلهی اعتدال تمرکز کرده و گفته که محور اخلاق اعتدال و عدالت است و صرف دانستن برای اخلاقی بودن کافی نیست و بر خلاف سقراط این نظر را دارد و دعوت به عدالت کبری میکند. نظریهپردازان اخلاقی مسلمان به همهی اینها توجه کردهاند. اینها را نگاه کردهاند، نقد کردهاند و نظر دادهاند. یک چیزهایی بر اینها افزودهاند و یک چیزهایی هم از اینها کاستهاند. نظریاتی هم بعدها مطرح شده و اختلاف نظرهای موردی بوده ولی علی الاصول یک عده در صف اخلاقیون بودهاند و یک عده هم در صف ضد اخلاق بودهاند. هر دو صف فیلسوفان بزرگ و مطرحی در دنیا داشتهاند و دارند و به خصوص در غرب برخی از آثار اینها مکتوب شده است. یعنی اگر از یک طرف در مورد اخلاق رواقی بحث شده که اخلاق را بر سه پایهی خیر مطلق و اصل غایت و وحدت فضائل اخلاقی که همهی فضائل اخلاقی نهایتاً یکی هستند تأکید کرده در نقطهی مقابل آن جریانهای اپیکوری پیدا شدند که بنیاد اخلاق لذتمحور ماتریالیستی و مادی را مطرح کردند و گفتند که اخلاق با علم و اعتدال و مشاهدهی مثال نوری و غیره مساوی نیست و بلکه هستهی اصلی اخلاق لذت است و هر چه که شما از آن خوشت میآید اخلاقی است و هر چه که از آن بدت میآید غیر اخلاقی است. این به آن معنی است که اصلاً اخلاقی وجود ندارد. البته خود اینها یک توضیحاتی دادهاند و یک مقدار خواستهاند این شرمندگی را جبران بکنند و تعدیل بکنند و تبصره زدهاند که مراد ما فقط لذتهای آنی موقت نیست ولی بالاخره اخلاق را بر روی لذت طبیعی بنا کردهاند. این بحثها در جهان مسیحی بین مذهبیها شده است. اولین متفکران مسیحی که خواستهاند اخلاق مسیحی عقلانی را بنا بکنند از روی نظریهی فیلسوفان اخلاق مسلمان کلاً کپیبرداری کردند. کسی مثل «توماس» و توماسیها کلاً اخلاق را از روی فیلسوفان مسلمان کپیبرداری کردهاند. یعنی اصلاً چیزی به نام اخلاق عقلی مسیحی وجود نداشت. در دوران قرون وسط این از روی آثار مسلمانها درست شد و یک چیزی به نام اخلاق اسلامی یونانی مسیحی توسط توماسیها به وجود آمد که بخواهند از اخلاق مسیحی با استفاده از تجربهی مسلمانها و حکمای اخلاقی جهان اسلام دفاع اخلاقی بکنند. بعدها یک آمدند و پای خیر و خیر اعلی را در اخلاق پیش کشیدند. یک عده به مفهوم زیبایی و جمالشناختی در اخلاق تکیه کردند. یک عدهای مفهوم کمال را در اخلاق مطرح کردند. من اینها را عمداً میگویم که شما توجه داشته باشید که مسئلهی اخلاق یک مسئلهی فانتزی و حاشیهای نیست و مرکز بیش از دو هزار سال تفکر مکتوب فلسفی است. از موضع دین و از موضع ضد دین به آن پرداخته شده است. بنابراین در ذهن ما نیاید که اگر وسط کلاس فیزیک یا شیمی یا ریاضی یک جملهی اخلاقی هم به بچهها بگویید خیلی مهم نیست و یا شما از متن خارج شدهاید و به حاشیه رفتهاید. متن همین است. اصلاً بعضیها معتقد هستند شما باید بقیهی چیزها را ولو اینکه حجم بیشتری داشته باشد حاشیهای برای این مسئله بدانید. یعنی یک معلم انگلیسی، یک معلم شیمی، یک معلم ریاضی و فیزیک باید برنامهریزی کند که بین 40 یا 50 دقیقه بحثی که میکند سه فرمول اخلاقی، سه حدیث، سه عبارت زیبا بگوید. تأثیر حرف او خیلی بیشتر میشود از اینکه به او بگویی بنشین که الان کلاس اخلاق است و من میخواهم به تو اخلاق یاد بدهم. من یادم هست در دورانی که به دبیرستان میرفتیم یک دبیر زبان داشتیم که این میآمد و سر کلاس یک روایت میخواند. اینقدر این برای ما جالب بود که یک معلم انگلیسی برای ما روایت میخواند. یا اگر مثلاً معلم ورزش وسط بازی فوتبال برای ما در مورد اخلاق بحث بکند خیلی مؤثر است. یعنی باید این را متن بگذاریم. آنها حاشیه هستند. چون اگر تمام فیزیک و شیمی و زیستشناسی عالم را بدانیم و جبر و مثلثات بدانیم ولی آدم نباشیم جامعه جلو نمیرود. بلکه الان که ذهن بچههای ما از محفوظات علمی خالی نیست. بعضیها میگویند دانشآموز و دانشجوی ایرانی پرترین سرها را از حیث اطالعات در نظامهای آموزشی دنیا دارد ولی خب این همه مشکل هم داریم. به اینها توجه بکنیم که چقدر راجع به اخلاق نظریهپردازی و فکر شده و باید لابلای این بحثهای آموزشی به این بحثهای آموزش و تربیت عمیقاً اندیشید. چقدر مسئلهی اخلاق به مفهوم خیر مربوط است؟ چقدر به مفهوم زیبایی و جمال مربوط است؟ چقدر به مفهوم کمال مربوط است؟ آیا بعضیها که سنت و عرف را مبدأ اخلاق گرفتهاند کار درستی کردهاند یا نه؟ آیا مفهوم تعادل چقدر هستهی اخلاق است؟ آیا مفهوم وجدان و چیزی به نام حس اخلاقی وجود دارد؟ سعادت یعنی چه؟ در این دورههای متأخر وقتی نوبت به اومانیستها در غرب رسیده در لجاجت با مجلسیها و متفکران مسیحی کمکم رگههای نسبیت اخلاقی و بعد کمکم شکاکیت اخلاقی پیدا شد. چون شکاکیت از نسبیت خیلی خطرناکتر است. نسبیت اجمالاً به یک حقیقتی معتقد است ولی آن را نسبی میداند و با آن برخورد نسبی میکند اما شکاکیت به هیچ چیز معتقد نیست. اول از نسبیگرایی شروع شد و بعد به شکاکیت اخلاقی رسید و در قرنهای 17 و 18 تحت تأثیر رنسانس و عصر روشنفکری قرار گرفت که توأماً هم یک جنبش دینستیزانه و هم اخلاقستیزانه بود. در عین حال که با قشریگری کلیسا و تحجر و استبداد پاپ هم مبارزه میکردند در یک پروژه با اخلاق و معنویت هم مبارزه کردند. بعد در واکنش به این جریانها جریانهای فلسفی تحت تأثیر دکارت به وجود آمد. جریانهای عقلگرای اخلاقی و کسانی مثل «مارل برانش» و «اسپینوزا» و یک عدهای آمدند که خیلی دینی و مسیحی هم نبودند اما اخلاقی بودند و سعی کردند در برابر این جنبش مدرن ضد اخلاقی برای اخلاق یک پایگاه عقلی درست بکنند که نه اخلاق مسیحی کلیسا و پاپ باشد و نه اخلاق نسبی و شکاکیت باشد و بتوان از آن دفاع عقلی کرد که عملاً موفق نشدند. سعی کردند از عقل و اختیار و نفع و خیر بحث بکنند و خودپرستی و فایدهگرایی را که رایج شده بود از فایدهگرایی حسی به فایدهگرایی عقلی تبدیل بکنند و یک ریشههای ما بعد طبیعی برای اخلاق درست بکنند ولو ما بعد طبیعهی مسیحی و دینی نباشد که نتوانستند. آن چیزی که امروز متأسفانه در غرب دنیا مسلط شده و در رسانهها هژمونی و گفتمان حاکم شده است حتی اخلاق غیر عقلی مسیحی هم نیست و متأسفانه همین اخلاق انگلیسی و تجربهگراها است که بر همه جا مسلط شد. جریانهایی که ریشههای پوزیتیویستی داشت. شما در قرن 17 و 18 میبینید کسانی مثل «هابز» میآیند و اخلاق مادی را تئوریزه میکنند و میگویند انسان ذاتاً ضد اخلاقی است و انسان گرگ انسان است و اصل خوب و بد و اخلاق امر ثانوی و قراردادی است و امنیت مقدم بر فضیلت و اخلاق است و دولت مطلقهی سکولار و قراردادی باید اخلاق را تعریف بکند و چیزی به نام اخلاق و ارزش ماقبل این قراردادهای اجتماعی وجود ندارد. یا اخلاقی که «جان لاک» جزو پدران لیبرالیزم تئوریزه میکند که میگوید اصلاً اخلاق فرزند تجربه است. اینها حرفهایی است که الان در دنیا حاکم شده است. تازه همان یک مقدار بعد اخلاقی که قدمای آنها داشتند را اینها ندارند. البته او سعی کرد اخلاق را استدلالپذیر بکند و رابطهی آن با دین را کاملاً قطع نکند عملاً راهی را باز کرد که به پوزیتیویستها رسید و گفتند جملات اخلاقی کلاً محمل و بیمعنا است و جریانهایی که امروز به ضد اخلاق افتخار میکنند و اخلاق را علامت املی میدانند. شما میبینید که این فرهنگ وارد کشور ما هم شده است. یعنی هیچ کدام از ما جرئت نمیکنیم از اخلاق حرف بزنیم و میگوییم اگر من بحث اخلاقی را شروع بکنم میگویند این مقدس و امل است. باید بحث علمی بکنم و بحث اخلاقی نکنم. این عبارتی که در ما جا افتاده را دیدهاید؟ همین که میگویند نصیحت نکن، علمی بحث کن. یعنی مثل اینکه نصیحت، اخلاق و موعظه چیزهای غیر علمی و علامت عقبماندگی شده است. همهی اینها میوههای تفکر شکاک، تفکر نسبیگرا و همچنین تفکرهای تجربهگرا و پوزیتیویستی است که اینها هر چیزی که منافع جرینگی داشته باشد را علمی میگویند اما اگر چیزی از حوزهی غریزه و تجربه و لذت فراتر رفت و به مفهوم کمال و خیر و رشد و اعتدال و زیبایی و جمال معنوی فکر کرد مفاهیم غیر علمی است و این در ما هم به اسم روشنفکری رایج شده است. این هم از خطاهایی است که باید معلم به آن توجه کند تا دچار آن نشود. ما نباید بترسیم. این برای یک معلم ریاضی یا زبان یا فیزیک یک افتخار است که غیر از اینکه چهار فرمول به بچهها یاد میدهد روی آنها تأثیر مثبت اخلاقی هم بگذارد. این از عرصهی علم و بحث علمی خارج نشده است. اینهایی که مثل «هیوم» آمدند و اخلاق را ظاهراً عاطفی کردند، احساسات را برجسته کردند و عملاً ریشههای عقلی و دینی اخلاق را زدند و آن را از عرصهی معرفت به عرصهی احساسات شخصی بردند و کمکم شکاکیت بر اخلاق حاکم شد و آن جملهای که متأسفانه همه جا جا افتاده است که «باید از اصل بر نمیخیزد» را گفت. این یعنی اخلاق مفاهیم اعتباری هستند و اعتباریات ربطی به حقایق و واقعیت ندارند. دانش از ارزش جداست. یعنی اخلاق از علم جداست و ربطی به مفاهیم واقعی و عینی ندارد. یعنی اخلاق پا در هواست و هیچ استدلال عقلی لیه و علیه اخلاق نمیتوان کرد و صرفاً اخلاق یک احساسات شخصی است. در ظاهر این است که اخلاق را عاطفی و احساساتی کردهاند اما چیزی که به مایهی احساسات شخصی رفت دیگر قابل استدلال نیست و شما عملاً ریشههای آن را زدهای. البته متقابلاً کسانی سعی کردند اخلاق را مثل ریاضی برهانی بکنند که نتوانستند با مبانی غیر اسلامی این کار را بکنند. عدهای خواستند نقطهی تبادلی بین خودخواهی و مردمدوستی پیدا بکنند و اخلاق را آنجا صورتبندی بکنند. خلاصه این شکاف پر نشدنی بین حقایق و اعتباریات باعث جعلی و غیر منطقی شدن اخلاق شد و تقویت احساس اخلاقی به انکار مبانی اخلاق انجامید و کمکم تقویت اصالت قرارداد و کمکم پوزیتیویستی کردن اخلاق منجر شد. اینها مسائلی است که در یکی، دو، سه قرن اخیر در غرب تئوریزه کردند و الان وارد جهان اسلام شده است. هم در کتابهای ما هست و هم در ذهن ما هست. بعضیها هم اینها را عوامانه میگویند و متوجه نیستند که چه میگویند و بعضیها هم اینها را آگاهانه نشر میکنند. البته غرب که میگویم فقط اینها نیستند. در مقابل شما فیلسوفان آلمانی را میبینید که کلاً این مبانی را قبول ندارند. آنها در یک عرصهی دیگری پیش رفتند و در قرن 18 و 19 «کانت» که به عنوان حمایت از عقل عملاً عقل را از پشت اخلاق برداشت و آن را به عرصهی وجدان عملی برد و از آن طرف کسانی مثل نیچه که اصلاً اخلاق را نفی کردند. همهی اینها با ادبیاتهای ژورنالیستی صد سال است که به ایران منتقل میشود و در افکار عمومی ما هم حتی هست. یعنی بعضی از عوام هم اینها را میگویند بدون اینکه بدانند چه میگویند و ریشههای آن را نمیدانند. این سلسله ادامه دارد و هنوز هم در دنیا راجع به اخلاق تئوریپردازی میکنند. هم تئوریپردازی دینی و هم غیر دینی و هم له و هم علیه اخلاق میکنند. البته اصول تکراری است و ممکن است خیلی حرف اساساً تازهای نباشد. من اینجا یک نتیجهای میگیرم و بخش دیگری را خدمت شما عرض میکنم. درست است که ما در جهان اسلام یک ذخیرهی بزرگی از بحثهای اخلاقی داریم. هم آنهایی که در عرصهی اخلاق فلسفی کار کردند و اخلاق با چهارچوبهای یونانی را با محتوای اسلام مخلوط کردند و با گرایشهای اسلامیتر در مورد آنها بحث کردند و هم آنهایی که در اخلاق نقلی و دینی یعنی اخلاق مبتنی بر نقل احادیث را متمرکز شدند و همینطور کسانی که تلفیقی کار کردند. ما یک نقطهی مثبتی داریم که متأسفانه از آن نتیجهی منفی گرفتیم. نقطهی مثبت ما ذخیرهی بسیار وسیعی در کتاب و سنت راجع به اخلاق است. چیزی که واقعاً جهان مسیحی نداشته است. در زبان تبلیغاتی مسیحیت و کشیشها شما میبینید که از اخلاق و صفا و عشق میگویند و علت آن هم این است که میخواهند سابقهی ده قرن خشونتهای کلیسا و پاپها را بپوشانند. چون اصلاً مسیحیت با دو چیز در دنیا پیشرفت کرد. یکی با جنگهای صلیبی و یکی دادگاههای تفتیش عقائد پیشرفت کرد. یعنی با سرکوب عقلانیت و منطق و با خشونت پیشرفت کرد. پیشرفت مسیحیت پاپ و کاتولیک به این شکل بوده است. هر جا را مسیحی کردند با شمشیر کردند. برای جبران گذشتهها از وقتی که مدرنیته آمده و سکولاریزاسیون شده و مسیحیت به زاویه رفته و در حال حذف و محو است و تشریفات شده به خصوص در این یک قرن اخیر تمام ادبیات تبلیغی خود را عشق و صلح و صفا و محبت و دوستی و اخلاق کردهاند. درحالی که این واقعاً همیشه خلاف روال کار اینها بوده است. ولی آنطور که ما در قرآن و سنت داریم آنها منابع غنی نظری در باب اخلاق هم ندارند. یعنی در کتاب عهدین و انجیل و تورات رسماً راجع به پیامبران که معلم اخلاق هستند میگوید اینها اهل شراب و زنا و دروغ بودهاند طبیعی است که از این کتاب مقدس اخلاق تئوریزه نمیشود. یعنی تناقض دارد. در آن حرفهای درست هست و حرفهای غلط هم هست. همین که دست اینها از منابع دینی درست در غرب خالی بود مجبور به فکر کردن شدند و اینکه خودشان راجع به اخلاق نظریه بدهند. البته تشویش و تشتت و ضد و نقیضگوییهایی شد که به نسبیگرایی و شکاکیت هم منجر شد. ما یک نقطهی مثبتی داشتیم و آن هم منابع غنی اسلام یعنی قرآن و سنت و سیرهی پیامبر و اهل بیت(ع) در باب اخلاق بود که شما میبینید به کلیگویی اکتفا نشده و تا ریزترین مسائل اخلاقی در کتاب و سنت اشاره شده است. یعنی اخلاق در خانه، اخلاق اقتصادی، اخلاق جنسی، اخلاق سیاسی، اخلاق در تعلیم و تربیت، اخلاق در لباس پوشیدن، اخلاق در سلام گفتن و حتی اخلاق وارد شدن به دستشویی هم داریم که چطور به دستشویی وارد بشویم و چطور بیرون بیاییم. یعنی اینقدر ریز است. به نظر من همه جا در غرب و شرق دنیا اگر کلیکرده باشند در سنت ما کاملاً دقیق آمده است. یعنی هم مبانی آن روشن است و هم در جزئیات نشان دادهاند که شما چگونه میتوانید یک انسان اخلاقی باشید. منتها همینکه دست ما پر هست مشکل شده است. مثل این بچه پولدارهایی شدهایم که خاطرشان جمع است در حساب بانکی پول دارند و دیگر نه زحمت برنامهریزی و نه کار و نه تلاش و نه نظمی دارند و میگویند پول در حساب هست و چشمبسته دست در جیب پدرش میکند و یک چیزی بر میدارد. این غنای منابع فکری ما در باب اخلاق باعث تنبلی ما شده است. باعث تنبلی روحانیت و تنبلی دانشگاه و حوزه، تنبلی رسانهها در باب مسائل علمی شده است. ما مفتخور بار آمدهایم. ما مسلمانها مفتخور بار آمدهایم چون حساب بانکی ما پر بوده است. مثل اقتصاد ما میماند. چون خاطر ما جمع است که نفت داریم. این نفت همهی ضعفهای مدیریتی ما را میپوشاند. یعنی هر جا کم میآوریم میگوییم نفت هست. در این مسائل هم همینطور است. هر جا در مسائل فلسفی و نظری در باب اخلاق و حقوق و اقتصاد و مسائل فکری و نظری که باید بنشینی عرق بریزی و فکر کنی و بحث کنی و مناظره کنی و شبها نخوابی و کتاب بخوانی و بنویسی و تحقیق کنی و فکر کنی و به بحثها نظم بدهی و پاسخگو باشی میگویی این حرفها را رها کن. این منابع هست. این تنبلی و مفتخوری که به ما به خصوص در یکی، دو قرن اخیر حاکم شده بد است. مثلاً میخواهیم راجع به اخلاق صحبت کنیم. یک کتابی باز میکنیم. چون شما هر صفحه از منابع ما را باز کنید در آن چند حدیث اخلاقی و تربیتی بسیار زیبا وجود دارد. مثلاً میخواهیم صحبت بکنیم. یک ربع قبل از جلسه از روی طاقچه کتاب را بر میداریم و میگوییم من همین حدیث را که بخوانم و معنا بکنم کافی است. واقعاً هم بس است. اما این باعث شده که ما دیگر فکر نمیکنیم و لذا ما تقریباً از نظر نظریهپردازی در بسیاری از عرصههای علوم در یکی، دو قرن اخیر عقیم شدهایم. مغزها تعطیل شده است و تار عنکبوت بسته است. همه به مرخصی رفتهاند. نتیجه چه شده است؟ نتیجه این شده است که وقتی میخواهی از اخلاق دینی صحبت بکنی مجبور هستی فقط کلیات را بگویی یا آیه و حدیث ترجمه بکنی. تازه همان را هم درست ترجمه نمیکنیم. همهی ابعاد حدیث را خود ما نمیفهمیم که به بقیه بگوییم. اصلاً من به شما بگویم تا کسی نفهمد چه نظریاتی در غرب و شرق و در قدیم و جدید در باب اخلاق گفته شده و الله اهمیت احادیث اخلاقی ما را متوجه نمیشود. نمیفهمد اینها چقدر مهم است. نمیفهمد که این روایت، این سنت و این روش پاسخ 15 نظریهی مکتب اخلاقی در دنیا را میدهد. این پاسخ چه هست، این پاسخ چه. ما که اینها را نمیفهمیم. درست مثل یک بچهای که قطعه مروارید و الماس گرانبهایی در دست دارد و نمیفهمد که این چه هست و با آن تیلهبازی میکند. ما با دین درست همین کار را میکنیم. با منابع کتاب و سنت همین کار را میکنیم. من یک وقتی گفتم خدا شاهد است اگر یک صدم این منابع اسلامی که در اختیار ماست در دست متفکرینی که در یکی، دو قرن اخیر در غرب وارد عرصهی نظریهپردازی شدهاند، در اختیار آنها بود میدیدید که چه میکردند. این بدبختها با دست خالی از حقیقت نشستند و این کار را کردند. خب ما با این منابع غنی بنشینیم و یک دهم اینها کار کنیم. حالا میدانید در حوزهی اخلاق و تربیت نتیجه چه میشود؟ نتیجه این است که کتابهایی که به اسم اخلاق ترجمه میشود و ربطی به اخلاق ندارد، مثلاً روانشناسی کامیابی، چگونه در سه دقیقه موفق شویم، چگونه در پنج دقیقه رئیس شویم، این کتابها را دیدهاید؟ میدانید که این کتابها جزو پر فروشترین کتابها در دنیاست و در ایران هم از آن خوب استقبال میشود. پشت آن هم هیچ چیزی نیست الا یک سری تاکتیکهای زبانی و روانشناختی که چطور باید روی مخاطب خود تأثیر بگذاری. مثلاً شما فکر میکنی آیین دوستیابی اخلاق است؟ نه. تاکتیکی برای تحت تأثیر قرار دادن اطرافیان است. چگونه در نیم ساعت محبوب شویم؟ از این چگونهها زیاد است و همه میگویند چقدر مشخص مشکل عینی من را حل میکند. من هم همین را میخواهم. چگونه در نیم روز با مسئول امور مالی رفیق شویم؟ چگونه چیزی نگوییم و وانمود کنیم که چیزی گفتهایم. چرا به اسم اخلاق از اینها استقبال میشود؟ اصلاً این معنویتهایی که الان تحت عنوان بودیزم و معنویتهای سرخپوستی آمریکای لاتین و آفریقایی و هندو مد شده چه هست؟ تاکتیک آرامش، تکنولوژی آرامش، آقا اینجا بنشین و دست خود را اینجا بگذار و به این مسائل فکر نکن و همه راه تلقین و این مسائل است. خب یک عدهای نشستهاند و از هیچ چیز چیزی ساختهاند. یعنی با مصالح پوشالی ساختمانهای مرتفع و برج ساختهاند و ما با این همه مصالح اعلا و درجه یک هیچ چیزی نساختهایم و این مصالح را روی هم انبار کردهایم. نتیجه این میشود که ملتی که غنیترین منابع اخلاق را بدون هیچ زیادهگویی در تاریخ بشر دارد مصرفکننده شده است. بروید و ببینید و فلسفههای اخلاق در غرب و شرق را بخوانید و ببینید منابع آنها چه هست و ببینید ما چه داریم؟ نتیجهی این تنبلی و کمکاری و مفتخوری مصرفکنندگی شده است. ما مصرف کننده شدهایم. مصرفکنندهی مفاهیم صوری اسلامی و مصرفکنندهی واقعی آن چیزی که ترجمه میشود و به این طرف میآید شدهایم. ما آمادهخوار هستیم. ما یا خامخوار هستیم یا آمادهخوار هستیم. آمادهخوار یعنی هر چه که ترجمه و بستهبندی شده را به شکل کپسولی بالا میاندازیم. کپسول اخلاق، کپسول علم، همه چیز کپسولی شده است. با منابع دین هم خامخواری میکنیم. یعنی زحمت پختن و بستهبندی و تنظیم آن را نمیکشیم و از کتاب در میآوریم و همینطور میخوانیم و اصلاً توجه نداریم که این کلمه در یک شرایطی یک معنا دارد و در یک شرایط دیگری معنای دیگری دارد. آدم باید بفهمد. اصلاً معنی کردن قرآن و حدیث یک تخصص میخواهد و حق نداری هر طور که دلت میخواهد هر آیه و حدیثی را در هر جایی بخوانی و حق نداری هر طور که دلت میخواهد معنا کنی. حتی حق نداری تحت الفظی معنا کنی. برای اینکه معنای تحت الفظی با برداشتی که مخاطب میکند غیر از آن چیزی است که آن آیه و حدیث به آن قصد صادر شده است. گاهی درست عکس مراد متکلم معنا میکنی. گاهی اصلاً ظاهر لفظ را هم نمیدانی که چه هست. این صنعت چاپ که آمد یک خوبیهایی داشت ولی یک بدیهایی هم داشت. یکی بدی آن این بود که تمام روایات را، چه آنهایی که سند درستی دارند و چه آنهایی که سند غلط دارند، حدیث صحیح و ضعیف و جعلی را با هم چاپ کردند و در اختیار همه هم قرار گرفت و هر کسی هم که عربی میداند یا نمیداند ولو عربی هم بداند به خودش اجازه میدهد این را نقل کند. سابقاً برای نقل حدیث اجازه میگرفتند. طرف پیش استاد خود میرفت و پنج سال شاگردی میکرد و یک عالمه مفاهیم را میآموخت و بعد استاد به او نمیگفت تو اجازه داری هر حدیثی را نقل کنی. بروید و در اجازهنامههای حدیث که در سنت حوزهای ما هست این را ببینید. استاد بعد از چند سال که کاملاً به عقل و شعور و بیان و زبان و اشراف طرف اعتماد میکند میگوید تو از طرف من مجاز هستی این 30 حدیث را نقل کنی. اینقدر دقت بوده است. حالا چاپ آمده و هر کسی هر روایت یا آیهای را با مناسبت و بیمناسبت انتخاب میکند و هر طور که دلش میخواهد میخواند و هر طور هم که دلش میخواهد معنا میکند. اینها کار اجتهادی است و ما احتیاج به نظریهپردازی داریم و در این جهت در روز قیامت یقهی حوزه و دانشگاه را خواهند گرفت. حالا خواهید دید. این هم یک نکته بود که عرض کردم. کار مسلمانها به خاطر قرآن و سنت راحت است و خیلی از ریزهکاریها به طور آماده به دست ما داده شده است ولی نیاز به نظریهپردازیهای دائمی بر اساس عقل و نقل دارد که ناظر بر بحثهای ضد اخلاقی است که امروز در دنیا پخش میشود که این اتفاق نیفتاده است. ما باید کرسیهای نظریهپردازی و نقد و مناظرهی فعال در باب اخلاق داشته باشیم. حداقل باید یک کرسی ثابت و دائمی در حوزهی قم و یکی در تهران داشته باشیم که هر هفته یک کسی به آن کرسی بیاید و از منظری راجع به این مسائل صحبت کند و بحث کند و به شبهات و سوالات جواب بدهد. در نکتهی بعدی چند مورد از مشخصات اخلاق اسلامی آنطور که متفکران اسلامی در جهان اسلام به آن اشاره کردهاند را عرض میکنم. در ضمن اگر دوستان سوال و اشکالی هم دارند بفرمایند چون اگر مایل باشید ما یک بخشی از جلسه را به سوالات میپردازیم و من آمادگی این را داریم. بعضی از مشخصاتی که در فلسفهی اخلاق اسلامی است که از همین منابع ما دیده میشود و باید روی اینها کار بشود و نظریهپردازی بشود. بعضیها این کار را کردهاند و بقیه دیگر ادامه ندادهاند. مثلاً مرحوم آقای مطهری که به نظر من یک حجتی علیه همهی ما بود و نشان داد در دوران قبل از انقلاب با دست خالی و بدون تشکیلات و بدون پژوهشهای تشکیلاتی و بدون تیم و بدون بودجههای آنچنانی و بدون مدال و درجه یک نفره در کتابخانهی شخصی خود نشسته و به اندازهی 50 دانشگاه و پژوهشگاه کار کرده است که در بعضی از عرصهها این حوزه و دانشگاه ما با این همه یال و کوپالی که دارند بعد از ایشان قدمی بر نداشتهاند. خب این حجتی علیه ما بود. یک آدمی با دست خالی تنها در گوشهی خانهی خود نشسته و به تنهایی این کارها را کرده است. ایشان در عرصهی مسئلهی تعلیم و تربیت و نظریات اخلاقی هم بحثهای جالبی دارد و به بعضی از نقاط توجه داده است که من در بخش آخر عرائضم چند نکته از ایشان را خدمت شما عرض میکنم که در مسئلهی اخلاق و تربیت اسلامی باید به چه نکاتی توجه داشت که این از جمله چیزهایی است که به درد معلمین ما میخورد و به درد طلبه و روحانی هم میخورد. به درد هر کسی که با انسان روبروست و با اجسام روبرو نیست میخورد. مهندس، معمار، آهنگر، نجار، تعمیرکار با اجسام روبرو هستند و مخاطب آنها اجسام است. ولی مخاطب روحانی و معلم انسان است و با انسان سر و کار دارند. اینکه امام میگفت معلمی شغل انبیاست، همینطور که راجع به روحانیون همین تعبیر است که امنای رسل و ورثهی انبیا هستند و باید نقش انبیا را در تاریخ ادامه بدهند و حالا بعضیها میگویند اینکه میگویید معلمی کار انبیاست به چه درد میخورد؟ حقوق ما اینقدر است. خیلی خوب، حقوق تو اینقدر است و باید زیاد بشود و زیاد هم شده و باز هم باید تا جایی که میتوانند زیاد بکنند اما اینکه تو ارزش معلمی و اینکه نقش انبیا هست یا نیست را با حقوق خود میسنجی درست است؟ همهی مشغال دیگر با اشیا و اجسام سر و کار دارند و تو با انسان سر و کار داری و ارزش کار تو در این است. من هنوز اولین کلماتی که معلم کلاس اول ابتدایی به من گفته را به وضوح به یاد دارم. به نظر من تأثیر معلم ابتدایی از استاد دانشگاه روی انسان خیلی بیشتر است. استاد دانشگاه تأثیری ندارد. سر کلاس میآید و چند نکته میگوید و دانشجو هم به او توجهی ندارد. دانشجو میخواهد واحد خود را پاس کند و این هم میخواهد کارش را تمام کند و بگوید ما کلاس خود را درس دادیم و رفتیم. واقعیت قضیه این است. این معلم است که نقش اساسیتری دارد. همهی شما اینطور هستید؟ من که اینطور هستم. من کاملاً یادم هست که معلم ما مرحوم آقای رضوی اولین باری که به کلاس آمد چطور آمد و به ما چه گفت. یادم هست اولین باری که ما را دعوا کرد و از کلاس بیرون کرد بر سر چه مسئلهای بود. یادم هست که اولین باری که من را تشویق کرد بر سر چه مسئلهای بود. خطوط چهره و تن صدای او را یادم هست. ولی از معلم سال آخر دبیرستان چیزی یادم نیست. حتی اسمهای آنها را هم فراموش کردهام. اینها خیلی مؤثر هستند. گاهی معلم ابتدایی یک تأثیری روی بچه میگذارد که تا آخر عمرش زیاد است. حرفی که تو زدهای در سرنوشت چندین میلیون انسان سی سال بعد تأثیر میگذارد. اینها کم است؟ اینها کم نقشی است؟ نقش انبیا همین است. یکی از چیزهایی که باید به آن توجه کرد یکی از افتخارات تفکر اسلامی و تعلیم و تربیت اسلامی و اخلاق اسلامی است و آن این است که اسلام جسم و روح را دو امر کاملاً منفک از هم تعریف نکرده است و نگفته که امر روحانی داریم و امر جسمانی داریم. این در مسئلهی اخلاق و در مسئلهی تعلیم و تربیت خیلی مهم است. این تفکر مسیحی غربی سکولاریستی است که امور به دو دسته تقسیم میشوند و آنها امر قدسی و امر عرفی هستند. یک چیزهایی امور دنیوی و جسمی و عرفی و عقلایی است که مقدس نیستند و یک چیزهایی هم امور مقدس هستند که آنها عقلانی نیستند. امور روحانی از امور جسمانی جداست. امر جسمانی به عهدهی حکومت و عقل و علم است و امر روحانی هم چون همچین چیز به درد بخور و روشن و واضحی نیست امر شخصی است و هر کسی هر غلطی بخواهد با امر روحانی خودش میکند. نسبی و شخصی و اعتباری محض است. اینکه میگوید اخلاق را در سیاست و اقتصاد دخالت ندهید، اینکه میگویند دین ربطی به نهاد دولت ندارد همین مبناها را دارد. در تفکر اسلامی از اول پیامبر اکرم و قرآن و اهل بیت(ع) به ما آموختند که ما یک امر جسمانی و جداگانه یک امر روحانی نداریم. اینها یک امر است و آن جسمانی و روحانی است و شما باید در دل جسمانیت روحانیت را ببینی و در دل عالم ملک باید ملکوت آن را ببینی. شما همین طبیعت را ببین و طبیعت را آیت الهی و آیت ماوراء الطبیعی بدان. شما نباید بین امر معنوی و امر مادی، بین امر جسمی و امر روحانی تقسیم زمانی و مکانی و مکانیکی بکنی. شما نمیتوانی بگویی جمعه به مدت دو ساعت روحانی باش و یکشنبه روحانی باش و به کلیسا برو و در بقیهی زندگی خود جسمانی باش. شما در تمام زندگی و حتی خواب و حتی تلاشی که برای رزق و روزی میکنی و حتی مبارزهی سیاسی و حتی جنگیدن و حتی دست به سر یتیم کشیدن و رسیدگی به فقرا که ظاهراً امور جسمانی و اجتماعی و مدنی است امر اخلاقی و معنوی را میبینی. کار برای تأمین اقتصاد خانواده و برای رشد اقتصاد کشور و برای تولید مشروع ثروت عبادت است و امر مقدس است و جهاد فی سبیل الله است. مگر نمیگوید «الکاد لعیاله کالمجاهد فی سبیل الله»؟ و باید گفت «الکاد علی کل جامعه». کسی که برای پیشرفت اقتصادی کل یک جامعه و کل ملت و بشریت تلاش میکند مجاهد فی سبیل الله است. اسلام میگوید آزمایشگاه تو معبد توست. دانشگاه معبد توست. کارگاه و کارخانه، مزرعه، کتابخانه، خانه معبد توست. زنی که در خانه کار میکند و خانهدار است و برای اینکه فرزندانش درست تربیت بشوند و برای اینکه نهاد خانواده گرم بماند تلاش میکند مشغول جهاد است. همهی اینها مشغول جهاد است. اسلام میگوید مادری که به خاطر بچهی خود شب بیداری میکشد مجاهد فی سبیل الله است و کار مقدسی میکند. مردی که صبح برای تأمین معاش خانوادهی خود از خانه بیرون میآید و آخر شب خسته بر میگردد کار مقدس انجام میدهد و این یک امر معنوی است و فقط یک امر مادی نیست. معلمی که سر کلاس میرود مشغول عبادت است. پیامبر(ص) فرمود هر کسی برای علم از خانه بیرون میآید، برای ارتقای معرفت خود و جامعهی خود بیرون میآید، گامش را هر جایی میگذارد بداند که بر بال فرشتگان میگذارد. این پیامبر ماست. میگوید روی بال فرشتهها قدم میگذاری. یعنی به همه چیز نگاه معنوی داشته باش. حتی خواب و معاشرت جنسی با همسرت و حتی غذا خوردن و حتی تفریح تو اگر با این نیت باشد معنوی است. یعنی در روایت میگوید باید برای لذت برنامهریزی کنید. میفرماید یک بخشی از زندگی شما باید برای علم باشد، یک بخش هم برای معاش و یک بخش برای عبادت و یک بخشی را هم باید برای لذت و تفریح برنامهریزی کنی. ما به تفریح و استراحت احتیاج داریم. احتیاج داریم همدیگر را ببینیم و با هم بنشینیم و بخندیم. باید برای این هم برنامهریزی کنیم. این هم امر معنوی است و یک امر جسمانی نیست. اینها افتخار است. چون این مسائل را از بچگی به ما گفتهاند و ما خلاف اینها را نشنیدهایم خیال میکنیم اینها مسائل عادی است. شما بروید و در شرق و غرب عالم ببینید که در دینها و عرفانها و فلسفهها و مکتبها اینطور نیستند. ببینید که بودیزم و هندوایزم بر اساس اصالت رنج بنا شده است. اخلاقی که بر اساس تناسخ بنا میشود. وقتی از او سوال میکنی چرا باید اخلاقی باشی؟ اشاره به تناسخ میکند. از متدینین بودایی هندیها که خیلی آدمهای آرام و اهل تمکینی هستند و کلاً روحیهی شورش و اعتراض ندارند بپرسید. این یک جهت خوبی دارد که همیشه آرام هستند و در بدترین شرایط راضی هستند. یک صفت بدی هم دارد که با استدلال مذهبی همیشه توسریخور هستند. یعنی توسری خوردن را میپذیرند و برای آن توجیه مذهبی هم دارند. وقتی از اینها میپرسی چرا اخلاق را رعایت میکنی و چرا باید مهربان بود؟ میگوید برای اینکه وقتی میخواهم دوباره به دنیا بیایم در بدن یک میمون یا سوسک یا خر بارکشی نیایم. در دورهی بعدی که تناسخ اتفاق میافتد به این روز نیفتم. استدلالی که برای اخلاق میکند این است. ظلم را میپذیرم و تحمل میکنم. بودیزم بر اساس اصالت رنج است. تفکر مدرن غرب بر اساس اصالت لذت است. تفکر اسلام نه اصالت لذت است و نه اصالت رنج است. این همه توصیههای پزشکی که در اسلام شده با هدف تهذیب روح شده است. چرا شده است؟ به خاطر ارتباط جسم و روح این توصیهها شده است. بعضیها میگویند اسلام و انبیا برای تهذیب روح آمدهاند. برای اخلاق و معنویت و آخرت آمدهاند. پس این توصیههای بهداشتی که در اسلام میشود و از نظافت و اینکه چقدر بخورید و چقدر نخورید و چه کار بکنید حرف میزند و توصیه به فعالیتهای بدنی و بهداشت میکند چه ربطی دارد؟ میگویند اینها جزو اسلام نیست و باید آن را کنار انداخت. البته اینجا دو بحث است و من نمیخواهم بگویم تمام این روایاتی که در باب طب و بهداشت و دارویی آمده صد درصد از نظر سند درست است. نه، همهی اینها درست نیست. حتی بعضی از بزرگان مثل شیخ صدوق که جزو محدثان بزرگ شیعه است صریحاً میگوید اکثر روایاتی که در باب مسائل بهداشتی و طبی و پزشکی است نمیتوانم تأیید سندی بکنم. یعنی از طرفی نمیخواهم بگویم سند همهی اینها درست است. بخشی از اینها درست است و بخشی معلوم نیست که درست باشد. از طرفی هم نمیخواهم بگویم که اینها حجت شرعی است. چون ما مأمور و مجاب به اینها نشدهایم. اما بحث من این است که رسیدگی به این مفاهیم خیلی امر مهمی بوده است. اینکه اسلام به مسئلهی بهداشت و جسم توجه دارد و بسیاری از این احادیث هم درست است ولو الزام شرعی نداشته باشد و اتفاقاً امروز دنیای جدید به همین نوع بر میگردد. یعنی الان بحث در دنیا همین است. حالا متأسفانه تا غربیها یک کاری نکنند ما هم آن را قبول نداریم. برای اینکه قبول بکنید میگویم در غرب هم میگویند باید از این معالجات شیمیایی به سمت معالجات طبیعی گیاهی بر گردیم که ضرر ندارد و سالم است و دارند همین کار را هم میکنند. میدانید که مصرف داروهای گیاهی در بعضی از کشورهای غربی شاید 50 یا 100 برابر ماست و الان خیلی برای آن مراجعه میکنند. اصلاً معالجات گیاهی به شدت در دنیا رایج شده است که عمدهی چیزهایی که در روایات ما هم هست بر همین مبناست که داروها و معالجات طبیعی و گیاهی است. حالا من نمیخواهم بگویم اینها شرع است. نه. اسم این را نباید طب اسلامی بگذارند. من با این تعبیر طب اسلامی موافق نیستم. نباید طب اسلامی بگویند. یک سری روایت و یک سری تجربیات هست که الزام شرعی هم ندارد اما دنیای امروز هم دوباره به این توجه میکند که اینها راه موفقتری است. حالا من وارد این بحث نشوم. میخواهم این را بگویم که برای بعضیها سوال پیش میآید و میگویند چرا در روایات شما مواردی هست که به مسئلهی بهداشت تن و مسائل معالجه پرداخته است؟ شما برای تهذیب روح آمدهاید. به تن چه کار دارید؟ جواب این است که ما تن را از روح جدا نمیدانیم. معلم باید در مدرسه به این قضیه توجه داشته باشد. این یکی از مبانی تعلیم و تربیت و اخلاق اسلامی است. چرا امیرالمؤمنین علی(ع) در آن دعا از خدا میخواهد «قو علی خدمتک جوارهِ». این یعنی قدرت بدنی را از خدا میخواهد منتها در مسیر «علی خدمتک» میخواهد. چرا در دعاها به ما آموختهاند که از خدا بخواهیم به ما چشم و گوش سالمی بده که ببیند و بشنود و بدن سالمی بده که بتوانم در راه تو و در راه خدمت به خلق تلاش بکنم. چرا میگوید یک ساعتی را برای لذت و تفریح در زندگی خود برنامهریزی بکنید؟ چون ما به تفریح احتیاج داریم. ما ماشین نیستیم. این نمیشود که تولید برای مصرف، مصرف برای تولید، تولید برای مصرف، مصرف برای تولید. این نمیشود که شب بخواب که صبح میخواهی کار کنی و کار بکن که شب باز بخوابی. ما به تنفس معنوی احتیاج داریم. به نشاط احتیاج داریم. باید برای این هم برنامهریزی مشروع کرد. نشاط و لذت جسمانی در نشاط روحانی تأثیر دارد. منتها نشاط جسمانی باید در حد تعادل باشد و نباید زیادهروی کرد که تبدیل به تنپروری و نفسپروری بشود. بلکه باید در حد حفظ سلامت و نشاط برای کار و عبادت و تفکر و عمل صالح باشد. نظام تعلیم و تربیت و اخلاق اسلامی با انسان تکبعدی مخالف است. با آدم یک بعدی که فقط به یک چیز حساس است و به بقیهی مسائل کاری ندارد مخالف است. نه باید تمام هویت ما جسم ما بشود و نه باید جسم خود را فراموش و رها بکنیم. این تئوری و عرفان هندی که میگوید تقویت روح از راه تضعیف جسم اسلام قبول ندارد. تربیت روحانیت انسان از طریق سرکوب تمام غرائز و جسمانیت را قبول ندارد. یعنی مثلاً خودت را از نظر جنسی عقیم بکنی برای اینکه رشد معنوی پیدا بکنی. این درست نیست. اسلام بر عکس این است. میگوید صورت مسئله را پاک نکن. تمام این قوا و نیروهایی که خداوند به تو داده است اعم از قوای جنسی و عقلی و خیال و قدرت تخیل و تعقل محترم هستند و همهی اینها برای کمال و تکامل تو لازم هستند و باید با اینها درست روبرو بشوی. اینها را تعدیل کن. نظم بده. سرکوب نکن. این هم افتخار بزرگی در اسلام است. تقویت روح از راه تضعیف جسم و از راه ریاضتهای هندی و شرقی غلط است. همینطور که اصالت دادن به تن و لذت با مبانی فعلی غرب و فراموش کردن روح و شخصیت اخلاقی انحراف مطلق و سقوط از انسانیت است. این شیوهی تعلیم و تربیت اسلامی است. اسلام طرفدار تعادل است. روح و سالم و جسم سالم را با هم میخواهد. دنیای خوب و آخرت خوب، هر دو را میخواهد. اسلام طرفدار دنیای بد و آخرت خوب نیست. این فرق ما با عرفانهای شرقی و آسیایی است. ما دنیای بد و آخرت خوب را نمیخواهیم و فرق ما با تفکر اصالت اباحه و اصالت لذت و لذتگرایی غربی فعلی این است که دنیای خوب به قیمت آخرت بد را هم نمیخواهیم. این که انحطاط است. اینکه ابدیت را برای 30، 40 سال بفروشی انحطاط است. اسلام طرفدار دنیای خوب و آخرت خوب است. این مبنای نظام تعلیم و تربیتی اسلامی است. البته با اصالت جسم و اصالت طبیعت مخالف است. اسلام اصالت را با روح میداند. ما طرفدار اصالت روح هستیم. جسم وسیله است. ولی به خاطر همین روح باید به جسم رسید. اصالت آخرت و ابدیت است اما به خاطر همان آخرت باید به دنیا اهتمام کرد و باید دنیای درستی داشت و استعدادهای مختلف انسان باید به رسمیت شناخته بشود. استعداد جسمانی و روحانی، استعداد عقلی و علمی محترم است. استعداد اخلاق که باب وسیعی در اخلاق است و حالا فرصت نیست که من به آن بپردازم. یک نکاتی را اینجا یادداشت کردم و بحثهای زیبایی است که آقای مطهری کردهاند. انسان یک موجود اخلاقی است و استعداد اخلاقی آن باید در همین نظام آموزش و پرورش و رسانهها و خانوادهها پرورش پیدا کند. استعداد هنری و ذوقی و زیباییشناختی هم در انسان هست که باید آن هم پرورش پیدا بکند. یکی از مفاهیم نظام اخلاقی و تربیت اسلامی این است که روح خلاقیت را در نسلها بیدار بکنید و نباید آن را سرکوب بکنید. حتی استعداد هنری و زیبایی مهم است. چون هنر و جمال و زیبایی یک ارزش اسلامی است. حالا اسلام به قول آقایان یکی، دو هنر را ممنوع کرده است. مثلاً رقص یا مجسمهسازی به قصد بتسازی را ممنوع کرده است و همین بهانه شد که بگویند اسلام با هنر مخالف است. اسلام کجا با هنر مخالف است؟ یکی با بتپرستی مخالف بوده و یکی هم با رقاصی مخالف بوده است. رقاصی هم به خاطر جنبههای سوء تربیتی و اخلاقی که زن و مرد مخلوط با هم برقصند و شهوترانی کنند. اینها هنر است؟ این همه هنر و جمال و زیبایی در عالم است که اسلام نه تنها یک کلمه علیه آنها نگفته بلکه مبانی آنها را کاملاً تشویق و تأیید کرده است. اصلاً اسلام دین جمال و زیبایی است. ما در کتاب روایی و حتی بحثهای فقهی خود یک بابی به نام «باب الزی و التجمل» داریم. کتاب تجمل داریم. تجمل نه به معنایی که در زبان ایرانی باب است و به آن تجملات میگوییم. این تجمل یعنی تشریفات و اسراف بلکه تجمل به معنی زیباییگرایی و اصالت دادن به زیبایی است. زیبایی حق است. در نظام تعلیم و تربیت اسلامی زیبایی حق است. اصلاً پیامبر فرمود خدا زیباست و زیبایی را دوست دارد. «ان الله جمیل و یحبُ الجمال» و تمام زندگی خود پیامبر(ص) رعایت زیبایی بوده است. حالا بعضی چیزها هست که در آن سنت بوده و الان نمیتوان گفت چون ممکن است سوء تفاهم پیش بیاید. مثلاً در روایات داریم که پیامبر(ص) موهای خود را چرب میکرد. همیشه موهای ایشان تمیز بود و به موهای خود روغن میزد. من در یک روایتی خواندم که پیامبر(ص) استحمام کرد و بعد به خودش عطر زد. چون بیشترین مخارج شخصی پیامبر(ص) پول عطر بود. تأکید ایشان بر مسئلهی مسواک، معطر بودن، زیبا بودن زیاد بود. برای اینکه میفرمود اگر میتوانید به موهای خود برسید مو بلند باشد و اگر نمیتوانی باید مو را کوتاه کنی. یعنی باید برای موی خودت وقت بگذاری و خود ایشان این کار را میکرد. در روایت داریم که ایشان سرمه میکشید. همیشه معطر بود. در یک روایت من دیدم که ایشان استحمام میکنند و میآیند و خودشان را معطر کردند و بعد موها را با یک روغن چرب کردند و بعد دستمالی روی شانهی خود انداختند که چربیهای موهای ایشان لباس را کثیف نکند. حالا شما ببینید این حرفها الان در عرف ما چه معنی دارد. در سنت پیامبر(ص) داریم که هر کس میآمد میفهمید که پیامبر(ص) در این اتاق بوده است. از بوی عطر ایشان میفهمیده است. یعنی تمام زندگی پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) سراسر زیبایی، سراسر جمال بوده است و حالا ببینید زندگیهای ما چطور است. اینقدر این کارها را نکردهایم تا یک عدهای با مبانی غربی و با اصالت شهوت و لذترانی بعضی از این مفاهیم را آوردند و چیزهایی که خود اسلام توصیه کرده بوده است و ما آن را ترک کردهایم و ارزش بوده تبدیل به ضد ارزش شده است. چرا؟ چون متأسفانه امروز در خدمت مفاهیم ضد ارزشی است. بله، امروز عرف و شرایط تغییر کرده و ما نمیتوانیم بعضی از این کارها را انجام بدهیم. اگر فردا یکی از ما سورمه بکشید و به خیابان بیاید برای او حرف در میآورند. شما ببینید که مسئلهی زیبایی و جمال اینقدر مهم بوده است. از هیچ کدام از ائمهی ما نکتهای نقل نشده که وقتی آن را نگاه میکنی چندشآور باشد. ولی در ما چقدر هست؟ مسئلهی حجاب و عفت هم بحث شده است. یک وقتی یکی از من پرسید آقا چرا اسلام با زیبایی مخالف است؟ گفتم از کجا این را فهمیدی؟ گفت همین که گفته باید حجاب داشته باشید یعنی با زیبایی مخالف است. گفتم این برداشت جنابعالی است. اتفاقاً چون اسلام با زیبایی موافق است میگوید باید حجاب داشته باشید. چون زیبایی را حق میداند. منتها میگوید هر حقی جایی دارد. جای یک تابلوی زیبا در فاضلاب و خیابان نیست. جای این تابلو روی دیوار است. یک تابلوی زیبا باید روی بهترین دیوار اتاق باشد. نه اینکه آن را در خیابان بگذاری. زیبایی حق است ولی جا دارد. اتفاقاً حجاب برای حفاظت از زیبایی است. برای این است که زیبایی پایمال و تحقیر نشود، همهجایی و بازاری نشود. باید اینها را درست معنا کرد. من میتوانم این را قاطعانه بگویم که از قرآن و حدیث اینطور استنباط میکنم که اسلام طرفدار اصالت زیبایی و جمال است. اصلاً شما میدانید در بحث کلام و در حوزهی عقاید جزو خصوصیاتی که برای نبی و پیامبران میآورند یکی این است که هیچ علامتی در جسم و ظاهر او نباید باشد که برای مخاطب چندشآور باشد. حتی این جزو شرایط نبوت دانسته شده است. این در بحثهای کلام و عقاید ما هست. یعنی غیر از زیبایی روح، غیر از زیبایی اخلاق، غیر از زیباییهای درونی یکی از مشخصههایی که در انتخاب نبی مؤثر بوده مسئلهی ظاهر اینها بوده است. این در روایات ما هست. البته جمال فقط به معنی خوشگلی نیست. ما یک چیزی به نام خوشگلی داریم و یک چیزی هم به نام زیبایی داریم. زیبایی بوده ولی خوشگلی نبوده است. چون خوشگل با زیبا یک تفاوتی دارد. باید زیبایی داشته باشد و نباید دافعه داشته باشد. رفتار و حرکات او نباید دافعه داشته باشد. این هم یک مسئله است. یکی از کوتاهیهایی که کردیم این است که این مفهوم جمال و زیبایی که یک ارزش صد درصد اسلامی است را از دست دادهایم. این را از دست ما بردند. باید این را پس بگیریم. زیبایی یک مفهوم اسلامی است. منتها زیبایی باید در کنار اخلاق و تقوا و حیا و عفت باشد. زیبایی در کنار اینها حفظ میشود. مثلاً اگر راجع به حجاب بحث میشود به این معنی نیست که چون زیباست باید خودش را بپوشاند. نه، باید این زیبایی را حفظ کنی منتها برای کسی که با او پیمان ازدواج بستهای. این زیبایی برای داخل خانه است. برای خیابان نیست. پس این برای حفظ زیبایی و کرامت است و برای نفی آن نیست. آخرین نکته رابطهی تربیت و اخلاق با عادت است که در مورد این متفکران بزرگ در غرب مثل «کانت» و «روسو» اشارهای داشتهاند و هم در جهان اسلام علمای اخلاق ما به آن اشاره کردهاند و یک بحثی هم آقای مطهری دارد. من عرضم را با این نکته ختم میکنم که نکتهی بسیار مهمی است. من خواهش میکنم دوستان و به خصوص دوستانی که معلم هستند و در آموزش و پرورش هستند به این نکته توجه بفرمایید. این آخرین و شاید از جهتی مهمترین نکته است. بعضیها گفتهاند تربیت مساوی با عادتسازی است. یعنی وقتی شما میخواهی نسلی را تربیت بکنی یک عاداتی را در آن به وجود میآوری. بعضیها گفتهاند اتفاقاً تربیت به معنای عادتسوزی است. تربیت صحیح یعنی طرف عادت کند که به هیچ چیز عادت نداشته باشد. تربیت صحیح یعنی بیعادتی. اینها دو تفکر است. در هر دو طرف هم افراط شده است. نظریهی اسلامی در این باب نظریهی متعادلی است و میگوید عادات دو نوع هستند. عادات فعلی و عادت انفعالی. بعضی از این عادات با آزادی و عقلانیت منافات دارند و بعضی دیگر منافاتی ندارند. اسلام با آن عادتی که آزادی، حریت، عقلانیت و قدرت انتخاب را در انسان نابود بکند مخالف است. حتی اگر عادت به مذهب باشد. حتی اگر عادت به عبادت باشد. مثل آن روایتی که خدمت امام صادق(ع) آمدند و گفتند فلانی خیلی اهل عبادت و نماز و سجدههای طولانی است. امام صادق(ع) فرمودند «لا تنظروا الی طول رکوع و سجوده فانا ذلک شیءٌ اعطادهُ فلا ترکه استوا لشک ذلک» فرمودند بعضیها هستند که نماز طولانی میخوانند فقط برای اینکه عادت کردهاند. این از سر عادت است. حالا این عادت ممکن است منشأ درست یا غلط داشته باشد. بعد فرمودند بعضیها هستند که نماز طولانی میخوانند اما تو فکر نکن در آن لحظه واقعاً مشغول عبادت و توجه به عوالم بالاست بلکه عادت کرده و اگر این عادت را ترک کند وحشت میکند. امام صادق(ع) فرمودند بسا که یک کار خوبی را فقط از روی عادت انجام میدهی و اگر آن را ترک کنی وحشت تو را بر میدارد. مثلاً طرف عادت کرده یک عمل خیری را انجام بدهد و اگر آن کار را انجام ندهد وحشت او را بر میدارد. امام صادق(ع) فرمود این ارزش اخلاقی ندارد. البته کار بدی نیست و اجمالاً خدا ثوابی هم خواهد داد و اینطور نیست که بیپاداش بماند اما این ارزش اخلاقی بالایی ندارد. اینکه تغییر عادات بد به نحوی که فضیلت اخلاقی جزو روح بشود تربیت است. بنابراین یک سری عادتسازی و یک سریعادتسوزی لازم است و اسلام معتقد است هر دوی اینها در مسئلهی تعلیم و تربیت اسلامی و مسئلهی اخلاق اسلامی مهم است. یک سری عادات بایستی منتفی بشوند تا تربیت معنی پیدا بکند و یک سری از عادت هم نباید منتفی بشوند. آقای مطهری به مروح آقا شیخ عبدالکریم حائری یزدی مؤسس حوزهی قم اشاره میکند که این تعبیر جالبی است. خود من این را نشنیده بودم. خیلی زیباست. ایشان از آقای حائری یک عبارت خیلی قشنگی را نقل میکند و میگوید مرحوم آقا شیخ عبدالکریم حائری گفته بودند من حتی در خواب هم اگر زن نامحرم ببینم رویم را بر میگردانم. این خیلی صفت عجیبی است. یعنی آدم اینقدر توانسته در اعماق وجودی خودش توانسته اخلاقی باشد که میگوید من اگر در خواب هم یک زن نامحرم ببینم رویم را بر میگردانم. یعنی در همان حالت خواب نفس من به نگاه کردن ادامه نمیدهد و رویش را بر میگرداند. میگوید خودم را اینطور تربیت کردهام. یعنی توانستهام در خودم یک عادات فاضله به وجود بیاورم و تا این حد بر خود تسلط دارم. بسیاری از اخلاقیات و شاید از جهاتی همهی اخلاقیات غیر از بخشی از آن که آثار ارثی یا فطری دارد تدریجاً از طریق تعلیم و تربیت و عادت در انسانها به وجود میآید. اینها بخش مثبت عادات هستند که باید به آنها توجه کرد. با تربیت میتوان کسی، فردی و حتی جامعهای را شجاع یا ترسو کرد. با تربیت میتوان یک فرد یا یک جامعه را بخشنده یا بخیل کرد. حالا یک بخشی جوک و لطیفه و کارهای سیاسی است ولی یک بخشی هم واقعی است که میگویند اگر به فلان آبادی یا فلان شهر بروی یک نفر به تو نمیگوید حالت چطور است. کسی به تو چیزی نمیدهد. کسی تو را دعوت نمیکند. اگر به فلانجا بروی نصف روز نشده ده جا تو را دعوت میکنند. یعنی چرا یک مردمی در یک محله و شهری بخیل و خسیس هستند و در یک جایی سخاوتمند هستند؟ آیا اینها مادرزاد به این شکل بودهاند؟ اینطوری تربیت شدهاند. تربیت میتواند فرد یا جامعه را دروغگو یا راستگو بار بیاورد. گرانفروش یا درست بار بیاورد. مقام در برابر مشکلات یا ضعیف بار بیاورد. مؤدب یا بیادب، پرخاشگر یا صبور، شهوتران یا عفیف بار بیاورد و لذا خانواده، مدرسه، محیط، حکومت و همهی اینها مؤثر هستند و به نظر من مدرسه از جهاتی از همه مؤثرتر است و میتوانند اخلاقیات خاصی را در نسلها تقویت و یا تضعیف بکنند. البته تا خود معلم تربیت نشده باشد نمیتواند شاگرد خود را تربیت بکند. همه میگویند پدر و مادرها، معلمها، علما مردم را تربیت کنید. اول باید خود ما تربیت بشویم تا بتوانیم بقیه را تربیت کنیم. وقتی خود ما تربیت نشدهایم خیلی از این فضائل در خود ما نیست. چطور میخواهیم به اینها منتقل کنیم؟ در کودکی و نوجوانی است که بسیاری از عادات خوب و بد به وجود میآید. ایشان یک تبصرهای هم زده است که مهم است و آن این است که آیا عادت با عقل و آزادی منافات دارد یا نه. اگر عادت خوب صرفاً ظاهرگرایانه باشد و از سر ترس یا فشار خارجی باشد، بدون انگیزه و شناخت درونی باشد، ولو با عادت بد فرق دارد، یعنی یک عادت خوب اگر حتی یک عمل اخلاقی نباشد باز هم خوب است. مثلاً یک کسی عادت داشته باشد که به محرومین کمک کند، عادت داشته باشد وقتی میآید سلام کند، این خوب است ولو اینکه تو بر اساس عادت این کار را بکنی و نه اینکه بر اساس خودآگاهی و تصمیم باشد و خلاصه یک عمل اخلاقی محسوب نشود و آگاهانه و آزادانه نباشد و اصلاً از ترس باشد ولی باز هم خوب است. باز هم از عادت بد خیلی بهتر است اما برای اخلاقی شدن و انعقاد شخصیت اخلاقی در فرد کافی نیست. فرد باید آگاه باشد و از درون خودش فوران کند و نباید از بیرون تحمیل بشود. گاهی اگر یک کار خوب از سر اختیار و آگاهی نباشد و از سر تکرار و عادت باشد ارزش اخلاقی آن پایین میآید ولو بیارزش نیست و لذا شبیه همان روایتی است که از پیامبر اکرم(ص) نقل شده که فرمودند «لا تنظروا الی کثرت الصلاتهم و کثرت الحج» نگاه نکنید که خیلی نماز میخواند و روزهی مستحبی میگیرد و سالی یک بار هم به حج میروند. فرمودند «انظروا الی صدق الحدیث و اداء الامانه» اگر میخواهید بفهمید چقدر اخلاقی هستند ببینید آیا امانتدار هستند یا نیستند. آیا راستگو هستند یا دروغ میگویند. اینجا بفهمید چه کسی اخلاقی هست و چه کسی اخلاقی نیست. اینها مهم است. ممکن است یک نفر هر سال به حج برود و روزهی مستحبی هم بگیرد ولی باز در نظر پیامبر(ص) یک انسان اخلاقی نباشد. فرمودند اینها لازم است ولی کافی نیست. به آن جاهایی بروید که اخلاق سریع خودش را نشان میدهد. مثلاً منافع او در خطر است و به خاطر منافع خود دروغ میگوید. به او چیزی را امانت میدهند یا میگویند و او رعایت نمیکند. فرمودند اینجا میتوان فهمید چه کسی اخلاقی هست و چه کسی اخلاقی نیست. بنابراین اینکه آیا تربیت به مفهوم عادتسازی صحیح است یا اصلاً باید هدف از تربیت ترک عادت باشد، تغییر عادت یا نفی عادت باشد، آیا عادت بکنیم که به هیچ چیز عادت نکنیم یا عادت باید مبنای تربیت باشد؟ چون عدهای گفتهاند عادت به معنای نفی آزادی اخلاقی است و بدون آزادی اخلاقی ما فعل اخلاقی نداریم. چون حریت و اراده و ابتکار نیست و هر جا که اینها نباشد مسئولیت اخلاقی نیست و بنابراین یک عمل عادی و از سر عادت است و این عمل، عمل اخلاقی نیست. آقای مطهری اینجا به این نکته هم اشاره کرده است.
فرمودهاند در رابطه با اخلاق سیاسی باید چه ملاکهایی رعایت شود؟ در صورت امکان با ذکر مثال بفرمایید.
ببینید اخلاق سیاسی یک چیزی جدا از اخلاق عمومی ما نیست. بعضیها میگویند اینهایی که در اخلاق گفتهاند مثل اینکه غیبت نکنید، تهمت نزنید، دروغ نگویید، راجع به فلان افراد شایعه نکنید، هتک حرمت نکنید، فضولی و تجسس در امر خصوصی نکنید برای اخلاق عادی است و در سیاست این مسائل نیست. نه. همین چیزهایی که تحت عنوان اخلاق به ما آموختهاند در سیاست و اقتصاد هم اخلاق است. اینطور نیست که در اخلاق تهمت زدن ممنوع باشد ولی در سیاست آزاد باشد. پروندهسازی آزاد باشد. اینکه اخلاق از سیاست جداست تفکر ماکیاولی و تفکر به اصطلاح مدرن غربی و سیاست سکولار است. اصلاً استدلال اینها همین است. اینها نگفتهاند اخلاق بد است. گفتند یک اخلاق فردی داریم و یک اخلاق سیاسی که اینها از هم جدا هستند. یک کارهایی که در اخلاق فردی خوب است در اخلاق سیاسی خوب نیست و لازم نیست آنها را رعایت کرد. یک چیزهایی که در اخلاق فردی بد است در اخلاق سیاسی لازم و حتی خوب است. این شروع انحطاط است. از آن طرف در یک مسلمان سیاسی نباید اخلاق سیاسی با اخلاق عادی تفاوتی داشته باشد. اگر در اخلاق میگویند تهمت است در سیاست هم نباید تهمت بزنیم و پروندهسازی بکنیم. دروغ نگوییم، تحریف نکنیم، فحاشی نکنیم، تکبر نداشته باشیم. عقیدهی من این است که همین اخلاق معمولی به قول آقایان سنتی اسلام را اگر رعایت بکنیم اخلاق سیاسی و اقتصادی هم رعایت شده است. البته اهمیت بعضی از اخلاقیات در عرصهی سیاسی برجستهتر میشود و اهمیت بعضی از اخلاقیات هم کمتر میشود.
فرمودهاند دوست داشتیم در مورد مقایسهی بین اسلام و سایر ادیان صحبت بکنید چون در این زمینه دین ما در کشور خودمان در حال فراموشی است و تبلیغ بعضی از ادیان مثل مسیحیت در کشور هم صورت میگیرد.
حالا من تقریباً یک مقایسهای کردم. ولی بله، این جلسات هم لازم است. اگر واقعاً این مسائل هست باید دوستان جلساتی را در اینجا بگذارند و در مورد شبهات بحث بکنند. من هم شنیدهام که بعضی از شبکههای غربی که خودشان در آنجا سکولار هستند در اینجا تبلیغ مسیحیت میکنند و بعضی از جریانهای انحرافی اخلاقی را تبلیغ میکنند. باید اینها افشا و شفاف بشود و به سوالها جواب داده شود.
آیا اخلاق غیر افراطی اسلامی نوعی روشنفکری محسوب میشود؟ چون این بین دانشجویان باب شده است و گاهی برداشت غلط میشود.
من نمیدانم منظور شما از اخلاق غیر افراطی اسلامی چه هست. اخلاق اسلامی افراطی ندارد. اینکه منظور شما از روشنفکری چه هست را هم نمیدانم.
در غرب با همهی امکانات آموزشی و برنامهریزیهای دقیق بر اساس آمار رسمی خودشان در یکی، دو دههی گذشته بیش از ده درصد افت علمی داشتهاند و به سرقت مغزهای کشورهای جهان سوم رو آوردهاند. ریشهی این افت را چه میدانید؟
این بحث مفصلی است. من راجع به این قضیه دو، سه نظر دارم. یک نظرهایی مطرح است که میتوانیم آنجا طرح بکنیم و به آن برسیم و اجازه بدهید که از این عبور کنیم.
بر اساس فرمایشات شما علوم و اخلاق از بلاد اسلامی به غرب رفت و منشأ رنسانس شد.
این بر اساس فرمایش و عرائض بنده نیست. بر اساس تاریخ مدون علم و تمدن است که بخشی از آن را هم خود غربیها نوشتهاند و متأسفانه در جامعهی ما اینها دانسته نیست و باید دوباره بازخوانی بشود.
فرمودهاند خلأ معنویت غرب را در آستانهی فروپاشی قرار داده اما باز هم تقلید از غرب خصوصاً در اخلاق و پوشش و معاشرت در کشورهای اسلامی گسترش یافته است. چگونه میتوان جلوی این موج تباهی را گرفت و نقش معلم چیست؟
با گفتن این مسئله میتوان جلوگیری کرد. وقتی ما به آنها میگوییم لباس، رژیم غذایی، رژیم اقتصادی، رژیم اخلاقی را به انسانی و غیر انسانی و اخلاقی و غیر اخلاقی تقسیم میشود باید توضیح بدهید که چرا و او فکر نکند یک چیز نویی آمده و چون از غرب آمده است صرفاً به همین دلیل ما با آن مخالف هستیم و این به خاطر یک تعصب است. باید روشن بشود که اولاً ما با همه چیز مخالف نیستیم. خیلی چیزها هست که از غرب و شرق میآید و ما با آن مخالف نیستیم و از نظر اسلام هم هیچ مشکل شرعی ندارد و باید استفاده هم کرد و یک امر عقلایی است و آن بخشهایی را که با آن مخالف هستیم را باید توضیح بدهید که چرا مخالف هستیم. یعنی استدلال عقلی و اخلاقی و تربیتی باید شفاف انجام بشود که البته کار آسانی نیست. خیلی ممنون و متشکر هستم.
هشتگهای موضوعی