بسمالله الرحمن الرحیم
الحمدالله ربالعالمین و الصلوه و السّلام علی نبیّنا نبیّالرحمه ابوالقاسم محمد. سلام عرض میکنم به محضر محترم و معزز خواهران و برادران عزیزم، شیعیان خالص حسین در سیالکوت. افتخار بسیار بزرگی است برای بنده که به محضر شما مردان و زنان پاک و مؤمن و خالص و عاشق اهل بیت(ع) و عاشق پیامبر و اهلبیت(ع) و مردم باصفا مشرّف میشوم و خدمت شما عرض ادب میکنم.
هر که پیمان با هو الموجود بست گردنش از بند هر معبود رستگ
تیغ بهر عزت دین است و بـــس مقصد او حفظ آیین است و بس
خون او تفـسیر این اســـرار کرد ملت خوابیده را بیـــدار کــرد
رمز قـــرآن از حسین آموختیم ز آتش او شعلهها انـــدوختیم
بهترین شروع برای این جلسه در محضر عاشقان اباعبدالله(ع) در پاکستان، شروع با شعر جناب اقبال لاهوری است در شهر سیالکوت که شهر اقبال بود. متفکر اندیشمندی که از سرمایههای ملی و اسلامی است و محبّ اهل بیت(ع). عرایضم را با این ابیات اقبال شروع کردم از باب احترام به او و به مردم سیالکوت.
جناب اقبال در مدح امیرالمؤمنین(ع) اشعاری دارد که حیف است اینجا در محضر شما به آنها اشاره نکنم. در زادگاه اقبال و در ابراز ارادت به علی مرتضی(ع) که میگوید:
مُسلم اول شه مردان علی
عشق را سرمایه ایمان علی
از ولای دودمانش زندهام
در جهان مثل گهر تابندهام
خاکم و از مهر او آیینهام
میتوان دیدن نوا در سینهام
قوت دین مبین فرمودهاش
کائنات طائن پذیر از دودهاش
که اشاره به اهل بیت علی و فاطمه است
مرسل حق کرد نامش بوتراب
حق یدالله خواند در امّالکتاب
هرکه دانای رموز زندگیست
سرّ اسماء علی داند که چیست
خاک تاریکی که نام او تن است
عقل از بیداد او در شیون است
ذات او دروازه شهر علوم
زیر فرمانش حجاز و چین و روم
و این شعر هست تا بیت آخر که میگوید
چشم و گوش و لب گشا ای هوشمند گر نبینی راه حق بر من بخند
که عمیقاً موضع اقبال و نگاه اقبال به علی و فاطمه و آل علی را بیان میکند. بعد از این تعبیری که علی(ع) را در واقع عقل خاک و عفل زمین و کائنات میداند. یک شعر مشهوری هم راجع به جوانان عجم دارد که:
چون چراغ لالهسوزم در خیابان شما ای جوانان عجم جان من و جان شما
و بعد در پایان همین شعر میگوید
میرسد مردی که زنجیر غلامان بشکند دیدهام روزنه دیوار زندان شما
حلقه گِرد من زنید ای پیکران آب و گل آتشی در سینه دارم از نیاکان شما
که آنچه که بیشتر به ذهن میآید اشاره به حضور حضرت و انتظار حضرت حجّت(عج) است و به تعبیری که دوستمان حاجآقا فرمودند شاید در شعر قرائنی هم باشد که اشاره به جوانان عجم میکند و اینکه آتشی در سینه دارم از نیاکان شما و آشنایی ایشان با مباحث معرفتی که در ایران با فلسفه و عرفان ایران و حکمت معنوی اسلامی ایران داشته، احتمال اشاره به قیام امام و انتظار حرکت مجددانه و معنوی امام خمینی هم شاید باشد. که این حرکت از حرکت حضرت حجّت(ع) جدا نیست و مقدمه و تمهیدی برای ظهور است.
ریشه مباحث عاشورا به زمان خود رسولالله برمیگردد و به نزاعی که موقع حکومت علیبنابیطالب(ع) بر سر اجرای عدالت اسلامی بپا شد. در منابع اهل سنت و شیعه نقل شده که ماجراهایی که بعد منجر شد به بیعت مردم و علیبینابیطالب و خلافت امیرالمؤمنین(ع)، بعد از بیست و چند سال فاصله از رحلت پیامبر اکرم(ص) اتفاقی افتاد این بود که خود افکار عمومی و جامعه و اصحاب پیامبر(ص) احساس کردند که حکومت از مسیر سنّت پیامبر و قرآن تا حدود زیادی و در مواردی فاصله گرفته است، ضمن اینکه مواردی هم رعایت میشود.
از جمله دارد که بعضی از اصحاب رسولالله به برادران دیگرشان، بعضی از اصحاب رسولالله در مدینه به برادران دیگرشان که به جبههها و مرزها رفته بودند و با کفار و مشرکین برای گسترش دایرة سرزمینهای اسلامی و مبارزه با کفر و شرک، میجنگیدند به آنها نامهای نوشتند که شما در سرزمینها پراکنده شدید و در مرزها میجنگید در حالی که در حکومت مرکزی، بنیامیه یعنی اسلام قلّابی نفوذ کرده و دارند گسترش پیدا میکنند. عین تعبیری که درمنابع اهل سنت ذکر شده این است که بعضی از اصحاب از مدینه به بعضی از اصحاب مجاهدین در مرزها نوشتند «إنَّکم خرجتم أن تجاهدوا فی سبیلالله عزّوجلّ تطلبون دین محمّد فإنَّ دین محمّد قد اُفسِدَ من خلفکم و تُرِکَ و حَلِّموا و عقیموا دین محمّد» یعنی شما رفتید آنجا برای مرزهای اسلامی دارید با کفار و مشرکین میجنگید برای جهاد در راه خدا از مدینه رفتید دنبال احیای دین محمّد هستید در حالی که دین محمّد شما پشت جبهه در داخل حکومت دارد فاسد و ضایع میشود و زیر پا گذاشته میشود و رها و محجور شده کتاب و سنت، و سبک سنت پیامبر(ص) عمل نمیشود «فَحَمَّلوا» بشتابید و ابتدا دین محمّد را در مرکز و در پشت جبهه در داخل سرزمینهای اسلامی احیا و اجرا کنید، بعد به فکر گسترش آن در بلاد کفر باشید. آن وقت در ادامه نامه به آنها میگویند که «فأقبَلوا مِن کلّ افق» در بعضی از روایات هست که بعد از این نامههایی که رفت عده زیادی از اصحاب از مرزها برگشتند، از هر افقی و از مرزهای مختلف برگشتند به مدینه و بعد اتفاقاتی افتاد که آن اتفاقات ما واردش نمیشویم و بعد منجر به خلافت امیرالمؤمنین(ع) شد.
مهم همان نکتهای است که عرض کردم، در نامه نوشته بودند «أقدموا و إن کنتم تریدونَ جهاد و فعندَ الجهاد» بیایید بشتابید برگردید اگر شما فقط جهاد در راه خدا میخواهید جهاد اینجاست. بیایید اصل حکومت اسلامی را درست کنید. که بعد مسائلی پیش آمد که بخشی از آنها را امیرالمؤمنین(ع) راضی نبودند. امیرالمؤمنین نمیخواستند خلیفه سوم کشته بشود، امیرالمؤمنین از خلیفه در برابر کسانی که میخواستند او را بکشند دفاع کرد، ولی به هرصورت شد. حضرت امیر(ع) در نهجالبلاغه اظهار نارضایتی کردند از قضیه قتل عثمان، ولی در عین حال هم میگفتند اعتراضات و انتقاداتی که هست، اشکالاتی که هست باید اصلاح میشد. در واقع قصد اصلاح ذاتالبین و اصلاح حکومت و کنترل عاقلانه شورش را – هرسهتا- را داشتند. در نهایت منجر شد به هجوم مردم به امیرالمؤمنین و بیعت با ایشان.
از اینجا به بعد یک مدلی از اسلام و حکومت اسلامی مطرح شد که کمسابقه، یا ازجهاتی بیسابقه بود و امت اسلام باید روش جدیدی، در واقع یک روش اصیلی از حکومت اسلامی به سبک سنت خودِ پیامبر نزدیکتر از همه به سبکِ سنت خود پیامبر، آشنا شدند و از همینجا به بعد که ابتدای حکومت امیرالمؤمنین(ع) بود مشکلات و اختلافات و جنگهایی که تحمیل شد و مصیبتها و فتنهها شروع شد که جریانهایش را میدانید سه جنگ و بعد هم ترور علیبنابیطالب(ع) و شهادت او و مسائل بعدی که بعد کمکم به قضایای عاشورا منجر میشود.
فقط یکی دو نمونه که بخواهم عرض کنم که ببینید آن موقع نزاع بر سر چه بود، البته کسانی که درگیر شدند چند دسته بودند. یک عده دنبال دنیا و منافع خودشان بودند. یک عده برای قدرت، یک عده برای اختلاف انداختن بین مسلمین، یک عده برای کینههای شخصی، رقابت سر قدرت با بنیامیه خیلیها بودند. اما یک جریانی هم تودهها و جریانهای مردم و نمایندگان مردم مصر و یمن، مردمی که از شهرهای مختلف اسلامی آمده بودند و انتقاد داشتند به نحوه اداره حکومت، و میگفتند که برخلاف شرع قرآن و پیامبر یک جاهایی دارد عمل میشود و باندبازی، سوء استفاده از بیتالمال، قوم و خویشبازی در حکومت و... مسائلی که پیش آمده بوده و هرچه من میگویم در منابع برادران اهل سنت هست چیزهایی نیست که فقط در منابع شیعه باشد، در منابع اهل سنت هم هست و مدارک آن نیز موجود است.
از جمله انتقاداتی که میشده این است که چرا در آن دوران هرکسی که انتقاد میکند فوری با او برخورد میشده، انتقادپذیری، امر به معروف و نهی از منکر که قانون حکومت اسلامی است و واجب شرعی است، مردم باید بتوانند مسئولین را نهی از منکر و امر به معروف کنند، همانطور که حکومت مردم را امر به معروف و نهی از منکر میکنند مردم هم باید حکومت را نقد کنند و نظارت کنند، شرعاً حق دارند. آنجا در منابع دارد که «معاقبتُ مَن أنکرَ علیه احادثه» یعنی هرکس میآمد به بعضیها اشکال میگرفت به بعضی یا مسئولین با او برخورد خشن و تند میشد، در حالی که اسلام و حکومت اسلامی حکومت آزادی انتقاد است، آزادی سؤال و اشکال است، آزادی امر به معروف و نهی از منکر است یا دارد نامهای که قرّاء کوفه به عنوان انتقاد و اعتراض نوشتند این است: «إنّا نُذِّکِرَُک فی امّة محمّد فقد خِفنا ایّ یکون فساد امرهم عَلی لدیک لِأنَّک قَد حَمَّلتَ بنی ابیک عَلی رقابِهم إنَّکَ امیرنا ما اعطتَ الله فَاستَقَمت » خیلی نامه عجیبی است چون اینها قرّاء بزرگ و علمای بزرگ کوفه بودند که این نامه را نوشتند خیلیهایشان شیعه هم نبودند، - به معنای اصطلاحی خاص- بعضیها شیعه بودند و بعضیها هم نبودند به این معنا که ما مصالح امت پیامبر را به یاد حکومت میآوریم ما میترسیم که این امّت در این دوران و به این وسیلهها فاسد بشود، منحط بشود و سقوط کند و از ارزشهای محمّدی و قرآنی فاصله بگیرد چون یک عدهای باند بنیامیه دارند خودشان را بر گردن مردم سوار میکنند و به اسم حکومت دینی دارند یک حکومت باندی و فامیلی و قبیلهای دارند برقرار میکنند «بنیابیک» یعنی دارند یک باندی حاکم میشوند، شما حاکم ما هستید تا وقتی که مطیع خدا و رسول باشید و در راه صحیح قرآن عمل کنید. یعنی حکومت اسلامی اینطوری نیست که حاکمان بطور مطلق اختیارات داشته باشند و هرکاری میخواهند بکنند نه باید طبق قرآن و سنت باشد. این متنهایی بود که جزو متنها و نامههای معترضین آمده و در منابع برادران اهل سنت هست. یا مالک اشتر یک تعبیری در همان قضایا دارد که راجع به بعضیها در حکومت دارد که میگوید «انَّه قد غیّرَ و بدَّل» دین را تغییر دادند و عوض کردند. ارزشهای دین را حلال وحرام را تغییر دادند «لا طاعتَ لَهُم لهُم معَ اقامَتِهم لایُنکر منه» دیگر از وضع که از مسیر شرع اسلام و سنت پیامبر خارج بشود، هر حکومتی که خارج بشود «لا طاعَتَ له» یعنی حق اطاعت از او ندارید او حق حاکمیت بر ما ندارد. حکومت مشروط است. و آنجا گفت مردم دیگر نگذارید سعیدبنعاص حاکم کوفه به کوفه برگردد. حاکم کوفه را از کوفه بیرون کردند و گفتند دیگر نگذارید برگردد که او هم رفت.
آنجا مالک مکاتبهای با حکومت دارد. مالک خطاب به حکومت میگوید که «مِن مالکبنحارث» نامه اوست از طرف مالک «إلی المبتلی الخاطئ الهادئ عن سنّة نبیِّ عن نابذ الحکم القرآن وراء اهله» (0:18:11)
نامهای است از مالک به کسی که مبتلا شده، گرفتار انحراف شده و خطا کرده و از سنت پیامبر...
البته خلیفه اعلام کرد که «اللهمَّ إنّی تائب» قبول دارم اشتباهاتی شده، من توبه میکنم و قبول کرد منتهی خوب بعد مسائلی پیش آمده که دیگر کنترل از دست خارج شده و بعد یک کسی آمد که شنیدم از جزو خدمه دستگاه حکومت داشت میرفت که نیروی اضافی برای سرکوب اینها بیاورد، اینطوری تصور شد که توطئهای چیده شده و درگیری شد. این تعبیر در روایات هست که «إستَبَدّوا بالأموال» در حکومت استبداد بالأموال شد، یعنی استفاده شخصی از اموال عمومی، یعنی دیکتاتوری اقتصادی که اینها همه چیزهایی است که اختلاف خط علوی و خط اموی را نشان میدهد و بعدها هم در کربلا همین دو خط حضور داشت. مردم به امیرالمؤمنین(ع) و امیرالمؤمنین چنان هجوم آوردند که حضرت در نهجالبلاغه میگوید چنان به من هجوم آوردید برای اینکه با من بیعت کنید و من را به زور وارد حکومت کردید، شما خواستید به قدری که حسین و حسین، زیر دست و پای شما داشتند له میشدند و لباسهای من پاره و دریده شد؛ و چنان با عشق آمدید که پیرمردان عصا بهدست یادشان رفت که احتیاجی به عصا دارند عصاهایشان را انداختند و دویدند، و دختران جوان آنقدر علاقمند شده بودند که حجابشان را فراموش کرده بودند و به سمت من میدویدند، و مثل یال اطراف گردن شیر که حلقه میزند جمعیت اینطور اطراف من حلقه زدید، من خودم را بر شما تحمیل نکردم «لَم تکُن بیعَتُکم ایای فَلتََ» بیعت شما با من، بر اساس آگاهی و انتخاب بود، احساساتی و ناگهانی نبود. شما به من گفتید، من با شما اتمام حجّت کردم گفتم روش حکومت کردن من تفاوت دارد، من عدالت را با دقّت اجرا خواهم کرد، آیا ظرفیت آن را دارید؟! تحمل آن را دارید؟! «لیس امری و امرُکُم واحدا» شما آمدید با من بیعت کردید و من بیعت شما را بعد از این اصرارهایتان پذیرفتم بعد از اتمام حجّت، اما واقعیت این است که انگیزه من و شما با هم متفاوت است. خیلی تعبیر عجیبی است. فرمود «إنّی أریدُکُم لله» من شما را میخواهم برای خدا، حکومت بر شما را پذیرفتم برای الله، برای وظیفه، اما «أنتُم تُریدونَنی لِأنفُسِکُم» شما من را برای حکومت انتخاب کردید بخاطر منافعتان! برای خودتان! این است تفاوت انگیزه من و شما. من منفعتطلبی نکردم، من قدرتطلبی نکردم، من کار روی دوش شما مردم نگذاشتم، اما شما اگر طرف من آمدید اکثر شماها خودخواهانه آمدید بخاطر منافعتان آمدید. یک دورهای برای منافعتان رفتید و یک دورهای هم برای منافعتان آمدید. بعد هم دوباره شرایطی پیش بیاید برای امتحان، دوباره باز برای منافعتان خواهید رفت.
این نوع، نحوه انعقاد حکومت علیبنابیطالب(ع) بود. حکومتی که شرعیت و مشروعیت صددرصد الهی داشت و در عین حال حضرت(ع) مواجه با اقبال بینظیر و بیسابقة مردم هم شد همان اول هم اتمام حجت کرد بعد حکومت را پذیرفت. و وقتی پذیرفت دیگر مسامحه و تسامح نکرد، دیگر سازش نکرد و به کسی باج نداد. حکومت علوی شروع شد، حکومتی که در مباحثی که به حقالناس و حقوق مردم و حقالله و شریعت مربوط میشد، مو را از ماست بیرون میکشید،. از این به بعد شرایط جدیدی در جهان اسلام پیش آمد. از این به بعد اسلامی دوباره به صحنه آمد که اسلام برابری و عدالت و قانون را مساوی برای همه میداند.
یک تعبیری روایتی هست که در منابع شیعه و سنی نقل شده که یک وقتی خلیفه دوم عمربنخطاب، ایشان در دوران خلافتش گاهی میآمد با علیبنابیطالب(ع) مشورت میکرد. آمد پرسید که یک مشورت و نصیحتی راجع به حکومت بکن. علیبنابیطالب(ع) فرمودند که چند نکته هست که اگر اینها را رعایت بکنی، حکومتت خواهد ماند. 1) اجرای قانون بطور مساوی برای همه، بدون هیچ استثناء و تبعیض و 2) اجرای قانون خدا ولو اینکه خودت میل نداشته باشی چه شاد باشی چه ناراحت، چه راضی باشی و چه ناراضی، تسلیم مطلق قانون خدا باش. و چند مورد دیگر که حالا روایت هست و ادامه دارد؛ و خود امیرالمؤمنین(ع) اینها را در حکومتش رعایت کرد.
یک روایتی نقل شده که خیلی عجیب است و این مربوط به سیدالشهدا(ع) است که اسلام اعمال نفوذ و سوء استفاده از قدرت عمومی، یا تبعیض در قانون را به آن تن نمیدادند. سفارشهای اینچنینی را. در روایت دارد که یک وقتی بنیاسد همان بنیاسدی که بعدها در کربلا پیکر امام حسین و شهدا را جمع کردند، در دوران حکومت علیبنابیطالب(ع) یعنی بیست و چند سال، بیست و یکی دو سال قبل از عاشورا، که هنوز حضرت علی(ع)، امام حسن و امام حسین همه در کوفهاند و علی(ع) خلیفه است. در آن دوران دارد که یک نفر از بنیاسد یک جرمی کرد که مستحق حدّ شرعی شد و باید حد در مورد او جاری میشد مثلاً باید دستش قطع میشد. بنیاسد هیئتی فرستادند پیش علیبنابیطالب(ع) که شفاعت کنند که آقا استثنائاً قانون را در مورد ایشان اجرا نکنید ما بالاخره با شما هستیم و... اول گفتند برویم پیش حسن و حسین، اینها بروند پیش علی وساطت کنند، علی این را چشمپوشی کند و در مورد ما استثنائاً قانون را اجرا نکند. آمدند پیش امام حسن(ع)، امام حسن(ع) فرمودند که شما مگر حکومت علی را نمیشناسید، شما اشتباه گرفتید! نه علی توصیهپذیر است و نه ما توصیهبکنیم. از امام حسن(ع) مأیوس شدند و آمدند پیش حسینبنعلی(ع) گفتند که شما پیش پدرت برو و شفاعت کن و بگو در مورد ما استثنائاً قانون را اینجا اجرا نکند! در روایت دارد که «فأبی علیهم» امام حسین(ع) امتناع کرد و گفت نه ما اهل این کارها هستیم و نه ایشان اهل این کار است. اگر ما هم بخواهیم اهل این کارها باشیم پس فرق ما با بقیه چیست؟! دعوا سر چیست؟! دعوا سر این نیست که ما حکومت کنیم و چه کسی حکومت نکند دعوا بر سر این است که چگونه حکومت کنیم.
آنجا از حسن و حسین مأیوس شدند، رفتند پیش خود علی(ع) که تخفیف بگیرند. در روایت دارد که اینها رفتند و یکی دو ساعت بعد برگشتند سر راه آمدند حسینبنعلی را دیدند و بعد با حالت خوشحالی گفتند که ما از تو یک چیزی خواستیم تو کمک نکردی! خودِ پدرت درست کرد، با پدرت کنار آمدیم. امام حسین(ع) پرسید چطور؟ گفتند که به او گفتیم که آقا به ما لطف کن و کمک کن پدرت هم قول همکاری داد! امام حسین(ع) از او پرسیدند که پدرمان علی چه گفت؟ گفتند که پدرت گفت «لاتسئَلونی شیئاً اَملِکُهُ الّا اعطیتُکُموه» هرچه از من بخواهید و در اختیار من باشد من تقدیم میکنم. چیزی نیست که شما از من بخواهید و در اختیار من باشد و من به شما تقدیم نکنم من در خدمتم چشم. این را علی به ما گفت و ما خوشحال بیرون آمدیم.
در روایت است امام حسین(ع) تا این را شنید لبخندی زد و فرمود: «أمرُهُ قَد قَضائَها» کار او بشد. یعنی الآن تا شما بگردید حدّ را اجرا کرده است. اینها گفتند یعنی چه؟ سریع برگشتند پیش علیبنابیطالب دیدند قانون و حدّ را اجرا کرده است. با ناراحتی گفتند آقا مگر شما به ما قول ندادید که هرچه در اختیار داری به ما کمک کنی؟ علی فرمود چرا. ولی این در اختیار من نیست «لقد وَعَدتُکُم بما أملِکُه» وعده دادم به آنچه که در اختیار و مالکیت من است و آنچه مربوط به شخص من است من گذشت کنم، هرچه شما بگویید بله اما «هذا شیءٌ لله» اجرای قانون و عدالت مال شخصی من نیست حکملله است مربوط به همه امّت است «لَستُ أملِکُه» من که مالکی نیستم که هرکه را که دلم میخواهد قوم و خویش من است، فامیل من است، حکم را جاری نکنم هرکه با من مخالف است حکم را جاری کنم! قانون باید در مورد همه مساوی اجرا شود.
ببینید از این نوع تفکّر بود که کمکم دشمنیها برخاست. البته بنیاسد با اینکه این قضیه را دیدند و ناراحت شدند از علی و حسن و حسین، اما چون در تَه قلبشان دیدند اینها انسانهای درستیاند و این حکومت درست است، ولو اینجا علیه ما، اینها بعدها در کربلا آمدند و پیکر پارهپاره حسین(ع) و شهدا را اینها بعد از دو – سه روز جمعآوری کردند.
حالا میآییم زمان امام حسین(ع) و قیام عاشورا، قیام عاشورا علت اصلیاش همین بود که حکومت یزیدی داشت بر سر کار میآمد و میخواست ظلم به نام اسلام را توجیه کند. فساد به نام اسلام! یک اسلام تحریف شده! اگر قیام حسینبنعلی(ع) نبود به شما بگویم امروز فقط اسلام یزید به همه ما میرسید. امروز همه اسلام یزید را داشتند. اسلامی که در آن ظلم و فساد و استبداد و دروغ و خیانت و شراب هست، همه نوع فساد هست. اینکه سیدالشهداء(ع) فرمودند «علی الإسلام سلام» یعنی باید خداحافظی کرد با اسلام، اگر مبتلا شد به حاکم وحاکمانی مثل یزید باید با اسلام خداحافظی کرد علتش همین بود. اگر قیام حسینبنعلی(ع) و شهدای کربلا نبودند امروز همه بشر فکر میکرد اسلام همانی است که یزید میگوید! و اسلام از بین میرفت. مثل همین که مسیحیت و بودیزم و... ادیان خرافی و توجیه شرک و... اسلام هم همینطور میشد.
بخشی از نامه کوفیان را به امام حسین(ع) برایتان بخوانم که ببینید آن قیام هم علتش همین بود. نامه دارد که سلیمانبنصرد، حبیببنمظاهر، طاعتبنشداد، و دیگرانی که نامه نوشتند برای حسین(ع)، در نامهشان نوشتند ما اسلام عدالتخواه سیاسی طرفدار حکومت متّقی را میخواهیم نه اسلام توجیهگر حکومت بیدینی و آن هم تقوای حکومتی، نه فقط تقوای فردی. نامه این است:
«بسمالله الرحمن الرحیم، للحسینبنعلی من اهل کوفه سلامٌ علیک فإنّا نحمدُ علیک الله» نامه از اهل کوفه به حسین، درود بر تو ما سپاس میگوییم خدا را به خاطر تو. بعد در ادامه دارد که «الحمدلله الّذی قَسَم عَدُوُّکَ الجبّار العنید» سپاس خدای را که دشمن جبّار زورگو و دشمن تو را در کوفه ضعیف کرده و از پای انداخت و درهم کوبید، ما حاکم کوفه را بیرون کرده و اخراج کردیم، حکومت کوفه را داریم آزاد میکنیم تا شما تشریف بیاورید، بعد توصیف میکند حاکم کوفه را که ما به این دلیل شورش کردیم، به این دلیل به تو نامه نوشتیم و دنبال حکومت حسینی هستیم. «الّذی خان الأمّه» کسی که به امت خیانت کرده حکومت بنیامیه، «فَغَصَبَها فیئَها» فیء یعنی اموال عمومی بیتالمال را غصب کردند و خودشان دارند میخورند یک عدهای «و تأمَّرَّ علیها برضاً منها» بر مردم حکومت کردند بدون رضایت مردم، با زور و استبداد و خشونت، بدون رضایت مردم. «ثمَّ قَتَلَ خیارها» خوبان امت را کشتند شکنجه کردند، دربهدر کردند «وَاستَبقی شرارَها» بدان را حفظ کردند و بر سر کارها دارند میآورند و آوردند «وَ جَعلَ مال الله دونَةً بین جبابرِتَها و اغنیائَها» بیتالمال و اموال عمومی را دست به دست دارند میکنند «بین جابرتها و اغنیائها» بین سرمایهدارها و دیکتاتورها و صاحبان زر و زور، خودشان با همدیگر یک عدهای ساختند و اموال عمومی را با هم دست به دست میکنند «فَبُعداً لَه کَما بَعُدَت ثمود» اینها همان قوم ثمود هستند و دور باد چنین سرنوشتی بر اینان.
بعد آنجا نوشتند که ما امام نداریم شما رهبری ما را قبول کن، همین که خبر حرکت شما برسد ما حاکم کوفه نعمانبنبشیر را از شهر خارج میکنیم، شهر را تصرف و آزاد میکنیم «والسلام علیک فَحیَّ الله النّاس ینتظرونک» بشتاب که مردم منتظرند «فَالعَجَلَ عَجَل» سریع بیا که وقت نیست.
و در نامهای دیگر نوشتند درختان سبزند و میوهها رسیده، بیا که ما آمادهایم شما اینجا لشکر فداکار دارید.
و آخرین نامه که از هانی و دیگرانی به امام(ع) رسید و بعد امام حسین(ع) در جواب نوشتند اگر بر سر رأیتان و تعهدتان باشید به سوی شما حرکت کردم و آمدم. «فَلَعمری» به جان خودم سوگند که مقدسترین چیز است جان حسین «ما الإمام؟ الّا العامل بالکتاب» هیچ کس حق حکومت بر جامعه اسلامی ندارد و بر بشر، الّا عامل بالکتاب مگر کسی که به کتاب خدا عمل کند و ضوابط و ارزشها و حدود الهی و «ولآخذُ بالقسط» و اجرا کند و قسط و عدالت اجتماعی را و «و التابع بالحق» و فقط تابع حق باشد «و الحاسِبُ نفسَ عَلی ذاتالله» و اهل تقوا باشد و برای منافع خودش هیچ کاری نکند، تسلیم مطلق مسیر الهی باشد و خودش را در مسیر خدا حبس کند «و علی ذاتالله» و برای خدا خالص.
بعد فرمود که من پیشاپیش مُسلم را میفرستم، اینطوری بود که ما برای قسط و عدالت عاشورا بپا میکنیم. امام حسین(ع) این نامه خودشان جواب کوفیها را دادند دست مُسلمبنعقیل، فرمودند مُسلم این نامهها را بگیر و جلوتر حرکت کن به سوی کوفه، «فَأما أنا ارجوا أن أکون أنا و أنتَ فی درجة الشهداء» اما میدانم و امیدوارم که من و تو در صف شهدا باشیم. یعنی اینها را نوشتند ولی اینها اهل عمل نیستند من میدانم که به این وعده عمل نخواهند کرد. این جواب را بگیر و برو بگو من آمدم! ولی دارم میبینم من و تو هر دو در صف شهدا خواهیم بود و به اجر شهید خواهیم رسید.
اینها بخشی از فلسفه و منطق قیام عاشورا و قیام امام حسین(ع) و شهدای کربلاست.
من عرضم را ختم میکنم. اولاً خیلی تشکر میکنم از بزرگواری و محبّت و صفای شما، انسانهایی با مهربانی و صفای شما مردم پاکستان، انصافاً کم دیدم. به دوستان خودم گفتم وقتی وارد این مسیرها و شهرهای برادران و خواهران پاکستانیمان میشویم حالا چه اینجا که شهر اقبال لاهوری است و چه نقاط دیگر انصافاً من احساس میکنم بین برادران و خواهران خودم که سی- چهل سال است با هم بودیم و زندگی کردیم هیچ تفاوتی نمیبینم فقط ممکن است زبان همدیگر را کمی متوجه نشویم و الا قلب ما با هم است و ما در خدمت شماییم، با شما و همه و همه در خدمت سیدالشهدا هستیم انشاءا... و از همه شما تشکر میکنم. خدا انشاءا... شما را حفظ کند و در زندگیتان توفیق دهد. مخصوصاً جوانها و دختران و پسران خودشان را آماده کنند برای خدمات بیشتری به اسلام. موفق باشید و ما را دعا کنید.
هشتگهای موضوعی