اسفند 1389

اخلاق و شبه اخلاق

مراسم سوگند اخلاقی و وجدان کاری

بسم‌الله الرحمن الرحیم

دوست ما از وجدان کاری و سوگند اخلاقی بحث کردند و روایتی از امام صادق(ع) قرائت کردند. بنده هم بحث را با همین دامنه شروع می‌کنم. با توجه به این‌که ایام شهادت امام صادق(ع) هم هست بعضی از روایات را در این باب توضیح می‌دهم و اخلاق و هسته‌ی اخلاقی آن را خدمت شما تقدیم می‌کنم. من نمی‌خواهم از اخلاق حرف بزنم چون صلاحیت آن را در خودم نمی‌بینم. خود من هم مشکل اخلاقی دارم اما نه از نوع غیر عادی بلکه از نوع عادی آن که شما هم دارید. بعضی از شما دارید و لذا به خودم اجازه نمی‌دهم که این‌جا بحث اخلاقی و موعظه‌ی اخلاقی بکنم. فقط با توجه به این‌که بحث سوگند اخلاقی برای وجدان کاری شد یکی، دو نکته که متفکران و نظریه‌پردازان مسلمان در باب اخلاق و منشأ الزام و التزام اخلاقی گفته‌اند خدمت شما عرض می‌کنم تا یک مقداری به لحاظ نظری به مفهوم الزام اخلاقی نزدیک بشویم. در مورد یک چیزی بحث می‌کنند تحت عنوان اخلاق حرفه‌ای که در بعضی از دانشگاه‌های دنیا هم آن را تدریس می‌کنند. این اخلاقی که این‌جا از آن به عنوان اخلاق کاری و وجدان و انضباط و خدمت به خلق و کارگشایی گفته می‌شود غیر از آن اخلاق حرفه‌ای است. البته یک جاهایی با آن اخلاق مشترک است. آن چیزی که به عنوان اخلاق حرفه‌ای بحث می‌شود در واقع اخلاق خدمت‌رسانی نیست بلکه اخلاق جلب مشتری است. یعنی می‌گوید در بیمارستان و دانشگاه و کارخانه و اداره چطور با مشتری و مخاطب رفتار کنی که مشتری دائم تو بشوند و چون پول نفت ندارند و بخش خصوصی مجبور است خرج خودش را در بیاورد رقابت بر سر حفظ مشتری است و این باید با لبخند و کارگشایی و خدمت‌رسانی و تبلیغات انجام بشود. هدف اخلاق نیست بلکه روش شبه اخلاقی است. ولی نتیجه‌ی دنیوی را دارد. یعنی مشتری جلب می‌شود و کار پیش می‌رود. متفکران اسلامی رابطه‌ی اخلاق با کارگشایی و خدمت‌رسانی را عمیق‌تر از این بحث اخلاق حرفه‌ای و آیین دوست‌یابی و آیین مشتری‌یابی مطرح کرده‌اند. چون در دنیا همه جا چیزی به عنوان آیین دوست‌یابی مطرح است که می‌گوید چگونه حرف بزنم که دوستان بیشتر و دشمنان کم‌تری داشته باشم، دوستان قوی‌تر و دشمنان ضعیف‌تری داشته باشم. برای چه؟‌ برای این‌که منافع تأمین بشود. این اخلاق نیست. حقیقت اخلاق این نیست که من چه کار کنم تا نفوذ و قدرت و مشتری‌های من بیشتر بشود. اما خیلی شبیه اخلاق است. گاهی هم روش آن یک روش شبه اخلاقی است. این‌جا خدمت شما عرض می‌کنم که متفکران اسلامی به مسئله چگونه نگاه کرده‌اند و بعد با روایاتی از امام صادق(ع) مسئله را توضیح می‌دهیم که چطور می‌شود که کارگشایی و خدمت‌رسانی امر اخلاقی هست اما اخلاق مساوی با کارگشایی و مشتری‌یابی و راضی کردن مردم نیست. ببینید این‌جا دو بحث داریم. راضی کردن مردم جزئی از امر اخلاقی باشد ولی هدف اخلاق یک چیز بالاتری باشد. این در فرهنگ ما هست و بعضی از روایات آن را می‌خوانم. مورد بعدی این‌که اخلاق محور و هدف متعالی‌تری و بلندتری دارد. هدف آن جلب مشتری و منافع برای من و شما نیست. که من برای این‌که مشتری داشته باشم مخاطب خود را راضی بکنم. نه،‌ بالاتر از این است. اما مستلزم راضی کردن مردم و خدمت‌رسانی به خلق حتماً هست. این یک تفاوت بین این دو نوع اخلاق هست که می‌توانیم اسم آن را اخلاق دینی و توحیدی و اخلاق خدامحور بگذاریم و اسم دیگری را هم اخلاق معطوف به دنیا و اخلاق منفعت‌گرا و اخلاق سکولار بگذاریم. چون لزوماً متدینین معتقد به اخلاق نیستند. جریان‌هایی هم هستند که به خدا و آخرت و سعادت و کمالات معنوی معتقد نیستند ولی اخلاق را به شکلی قبول دارند. اما این مهم است که آن اخلاق چطور تعریف می‌شود و از آن مهم‌تر این است که التزام اخلاقی از کجا می‌آید؟ این سوگندنامه را خواندند و در آخر گفتند این برگه را امضا کنید. من منتظر بودم که بگوید حالا باید این برگه را چه کار کنیم. بعد ایشان خودش هم یک تأملی کرد و گفت پیش خودتان نگه دارید. بعضی از شما هم خندیدید. طبیعی هم بود. چون می‌گویید من این برگه را امضا کنم و برای خودم نگه دارم؟ در آخر چه می‌شود؟ اتفاقاً این نکته‌ی مهمی است. ابتکاری که این‌جا کردید باید در کل کشور گسترش پیدا کند. یعنی همه‌ی اصناف و مشاغل باید مسئولانه به کار خود نگاه بکنند. ما در این کشور یک مشکل بزرگی داریم و آن فقدان یا ضعف وجدان کاری و اخلاق کاری و انضباط در کار است. چرا ما از ماشین خودمان مراقبت می‌کنیم ولی از اتوبوس و قطار مراقبت نمی‌کنیم؟ چرا مواظب هستیم که تلفن شخصی ما خراب نشود اما به تلفن عمومی کاری نداریم؟ چرا وقتی کارمند دولت هستیم چون می‌دانیم در هر صورت باید حقوق ما را بدهند ممکن است خوب کار نکنیم ولی وقتی به یک بخش خصوصی می‌رویم حتی ممکن است با پول کم‌تر آن کار را بهتر انجام بدهیم؟ چون ممکن است ما را بیرون کنند؟ این‌ها آن سوالات مهمی است که التزام اخلاقی و وجدان کاری و اخلاق کاری و حرفه‌ای با تشریفات درست نمی‌شود. این مراسم خیلی خوب است. ابتکار خوبی است. همه‌ی صنف‌ها هم باید داشته باشند. ما همان‌طور که سوگند پزشکی و سوگند قاضی داریم باید سوگند راننده تاکسی و آهنگر و نانوا داشته باشیم. همه باید سوگند بخورند که هر کسی هر جایی هست کارش درست انجام بدهد. اگر فقط دنیاگرا هستیم راه رشد و توسعه‌ی دنیوی هم همین است. اگر هم دینی فکر می‌کنیم و معتقد هستیم هم دنیا و هم آخرت باید آباد بشود راه سعادت دنیوی و اخروی هم این است. این یک ضعفی در ماست. این ضعف را بنده دارم، شما دارید، خیلی‌ها دارند. هر کس هر جا هست یک مشکلی داریم. یعنی دزدیدن از کار، دور زدن کسی که ناظر ماست، بازی دادن قانون، استفاده‌ی بیشتر از مزایا، تن دادن کم‌تر به مسئولیت، یعنی چیزی که دقیقاً هم ضد اخلاق و معنویت است و هم ضد تمدن است. اصلاً تمدن به این شکل به وجود نمی‌آید. حتی تمدن مادی به این شکل به وجود نمی‌آید. شما می‌دانید که این‌هایی که در دنیا مدیریت منسجم‌تری دارند و به لحاظ مدنی جوامع خود را مرتب‌تر اداره می‌کنند مسئله‌ی انضباط و نظارت قانونی و پلیسی و آموزشی خود را دقیق دنبال می‌کنند. یعنی این‌که در خیابان لازم نباشد ماشین‌ها بوق بزنند یا از چهارراه رد بشوند یا هر روز پلیس به سراغ او بیاید تا بگوید مالیات بدهد، مهم است. حالا به آخرت و معنویت کاری ندارد ولی انضباط اجتماعی و مدنی را اگر نداشته باشی حتی تمدن مادی هم نخواهی داشت. این اخلاق هم به لحاظ دنیوی و هم به لحاظ اخروی، راه نجات و رشد است و این بین ما ضعیف است. حتی بین متدینین ما ضعیف است. علت این است که به ارتباط این مسئله هم با رشد معنوی خودمان و هم با حق الناس و حقوق مردم و مراجعین و هم حتی ارتباط آن با مدنیت و پیشرفت و تمدن توجه نداریم. هر سه‌ی این موارد به همین قضیه مربوط است. این‌که پیامبر(ص) این‌قدر از نظم و انضباط حرف زده‌اند و در زندگی خود رعایت کرده‌اند و من و امثال من آن را مطلقا نداریم، در زندگی شخصی نظم نداریم و در روابط کاری هم نداریم، باعث فاصله گرفتن از این مسائل می‌شود. ما فکر می‌کنیم با حفظ ظواهر اسلامی می‌توان فرد مسلمان، جامعه‌ی مسلمان یا خانواده‌ی دینی ساخت. این‌طور نیست. همه‌ی این‌ها به هم مربوط است. نظم عجیبی که در زندگی خود پیامبر(ص) بوده است، نظمی که در زندگی امیرالمؤمنین علی(ع) بوده، در زندگی اهل بیت(ع) بوده، در زندگی امام صادق(ع) بوده است. بروید این‌ها را در روایات ببینید. من این روایات را دیده‌ام ولی نه من به آن التزام عملی داریم و نه اکثر مردم این التزام را دارند. خیلی از ما هم این چیزها را نمی‌دانیم. چرا امیرالمؤمنین علی(ع) نظم را درست در کنار تقوای الهی می‌آورد و می‌گوید نظم اجتماعی با تقوای الهی باید به هم گره بخورد تا بتوانید یک جامعه‌ی اسلامی و یک تمدن اسلامی بسازید و الا به غیر از این نمی‌توانید. هر دو باید باشند. «تقوی الله و نظم امرکم...»، هر دو باید با هم باشند. این وجدان کاری و التزام اخلاقی با سوگند خوردن و مراسم درست نمی‌شود، با شعر و شعار درست نمی‌شود. البته این‌ها کارهای بسیار خوبی است. کارهای ابتکاری است و باید همه جا هم گسترش پیدا بکند تا همه یاد بگیرند. چون حداقل این‌ها یک رودربایسی به وجود می‌آورد. ولی التزام یک امر لفظی نیست. التزام یک امر درونی و قلبی است. فقط در یک صورت به وجود می‌آید و آن وقتی است که ما بتوانیم معتقد بشویم و به ارتباط این وجدان کاری و انضباط و اخلاق حرفه‌ای با مسئله‌ی ایمان دینی و رشد و سعادت خودمان ایمان بیاوریم. باید این‌ها را به هم مربوط بدانیم. همان تعبیری که در روایات امام صادق(ع) خواهم خواند. این تنها راه است که بتوانیم این مشکل را حل بکنیم. اما در این باب بعضی نکات را فرمودند که نشان می‌دهد حالا که این برگه را خواندیم و امضا کردیم و به خانه بردیم باید چه کار کنیم؟ آیا باید این برگه را قاب کنیم و روی دیوار بزنیم؟ آیا باید آن را به فامیل نشان بدهم؟ آیا باید در کتابخانه بگذارم؟ آیا باید از این‌جا که بیرون رفتم آن را پاره کنم و دور بریزم؟ باید چه کار کنم؟ با این کاغذ هر کاری که می‌خواهید، انجام بدهید. آن یک چیز دیگری است که مهم است و آن این است که ما باید به خودمان، مخاطب، مردم، ارباب رجوع و به قول ایشان به بیمار چگونه نگاه کنیم. یک مسئله که متفکران اخلاقی مسلمان مطرح کرده‌اند این است که افعال را به فعل اخلاقی و فعل طبیعی تقسیم می‌کنند. فعل طبیعی مثل نفس کشیدن، غذا خوردن، خوابیدن و غیره است. یعنی چیزهایی که لازمه‌ی زندگی طبیعی بشر است. با آزادی و آگاهی و انتخاب ما ممکن است ارتباطی نداشته باشد و در هر صورت این کار را انجام می‌دهیم. در اخلاق رسمی در دنیا می‌گویند فعل طبیعی که بخش مهمی از زندگی ما را تشکیل می‌دهد قابل ارزش‌گذاری اخلاقی و تحسین و تقبیح اخلاقی نیست. یک دسته افعال دیگر هستند که افعال طبیعی نیستند و بلکه افعال اخلاقی هستند که آن‌ها قابل تقبیح و تحسین هستند. آن همان جایی است که ما اختیار و آزادی و آگاهی داریم و آن کار را انجام می‌دهیم. طبیعتاً آن‌جا می‌توان تقبیح و تحسین اخلاقی کرد و آن یک فعل اخلاقی می‌شود. در فرهنگ و تفکر اسلامی گفته‌اند می‌توانی یک کاری بکنی که فعل طبیعی تو هم یک فعل اخلاقی بشود. یعنی خوابیدن، ازدواج، تفریح، کار تو هم اخلاقی بشود. کارهایی که مضطر هستی که آن‌ها را انجام بدهی و چه مؤمن باشی و چه بی‌دین باشی مجبور هستی این کارها را انجام بدهی تا زندگی تو بگذرد، ورزش و درس و همه‌ی کارهای تو اخلاقی بشود. یک راه قشنگی یاد داده‌اند که همه‌ی کارهای مادی تو معنوی بشود. یکی شریعت است. فقه برای چه آمده است؟ البته فقه به معنای فقه اجتهادی جامع و نه فقط بخشی از فقه که در رساله‌ها می‌آید. البته آن هم لازم و مهم است اما بخش کوچکی از فقه است. فقه برای چه آمده است؟ احکام عملی و فروع عملی یعنی چه؟ فلسفه‌ی فقه این است که زندگی ما را اخلاقی کند. یعنی می‌گوید هر کسی احتیاج به بازار و معامله و خوردن و ازدواج و آشامیدن و مسافرت دارد. منتها برای این‌که زندگی تو اخلاقی باشد و فعل طبیعی تو یک فعل اخلاقی بشود می‌گوییم آن‌ها واجب، حرام، مستحب، مکروه و مباح هستند. یکی فقه است و یکی ارتباط دادن فقه با اخلاق است. ما فکر می‌کنیم اگر چهار نمونه رفتار فقهی انجام می‌دهیم مذهبی هستیم. در حالی که فقه وسیله‌ای برای زندگی دینی است و هدف آن زندگی دینی است و باطن آن همان اخلاقی زیستن و معنوی زیستن و توحیدی زندگی کردن و ارتباط برقرار کردن بین دنیا و آخرت است. می‌گویند یک فرقی بین اخلاق و قانون و بین اخلاق و حقوق است و آن این است که قانون را می‌توان به دادگاه ارجاع داد اما اخلاق را نمی‌توان به دادگاه ارجاع داد. اخلاق شخصی و التزام درونی را نمی‌توان به دادگاه ارجاع داد. بنده و شما اگر تخلف رسمی و اداری بکنیم می‌توانند ما را به کمیته‌ی انضباطی و حراست و مدیریت معرفی بکنند. اما با تخلف اخلاقی چه کار باید کرد؟ یعنی مریض می‌آید و به من مراجعه می‌کند و من او را سر کار بگذارم، او را اذیت بکنم و به او توهین بکنم یا هر کسی با مشتری خودش این کار را بکند. مثلاً راننده‌ی تاکسی با مسافر خود، نانوا با مشتری خود، استاد با دانشجوی خود، هر کسی که یک کسی به او گرفتار است. این فقط با همان التزام اخلاقی درونی به وجود می‌آید. با کاغذ، شعر، شعار، نمایش، موزیک، تعارف و با هیچ کدام از این‌ها به وجود نمی‌آید. این یک نکته است که ما را به آن توجه داده‌اند و گفته‌اند عمل و فعل اخلاقی آن است که انسانیت ما به آن مربوط است. عمل ضد اخلاقی هم عملی است که ما را به شقاوت نزدیک می‌کند و پست می‌کند. افعال طبیعی مثل نفس کشیدن ظاهراً نه اخلاقی هستند و نه غیر اخلاقی هستند، نه قابل تحسین هستند و نه قابل تقبیح هستند اما با روشی که انبیا آموزش داده‌اند می‌توان فعل طبیعی را هم به فعل اخلاقی تبدیل کرد. همه چیز فعل اخلاقی می‌شود. حالا این‌که فعل اخلاقی چه نوع فعلی است را می‌گویم. حالا یک عده که اصلاً اخلاق را ساختگی می‌دانند. من به آن‌ها کاری ندارم. مکاتبی هستند که می‌گویند اخلاق دروغ و ساختگی است. می‌گویند آدم‌های ضعیف اخلاق را برای حفاظت خودشان در برابر آدم‌های قوی درست کرده‌اند. بعضی مکاتب اخلاقی در دنیا و غرب این حرف‌ها را زده‌اند. بعضی‌ها گفته‌اند اخلاق را اقویا برای کنترل ضعفا درست کرده‌اند. بعضی گفته‌اند اخلاق را ضعفا برای مهار اقویا درست کرده‌اند. از این حرف‌ها می‌زنند. بعضی‌ها هم گفته‌اند اخلاق چیز جز قرارداد اجتماعی نیست. چیزی جز توافق ما نیست. بعضی گفته‌اند اخلاق یک امر نسبی و شخصی است. بعضی گفته‌اند هر امری اخلاقی است و اخلاق و ضد اخلاق نداریم. تصمیم با توست و تو اخلاق را می‌سازی. ما به این‌ها کاری نداریم. این‌ها مکاتب مهم و پرطرفداری هستند که اخلاق را اصلاً قبول ندارند و آن را ساختگی می‌دانند. ما با آن‌ها بحثی نداریم. اما مکاتبی که در دنیا و در شرق و غرب عالم اعم از دینی و غیر دینی اخلاق را فی الجمله قبول دارند،‌ هیچ کدام نمی‌توانند حقیقتاً التزام درونی اخلاقی برای فرد ایجاد بکنند که حتی اگر هیچ کس مراقب آدم نباشد و حتی اگر به ضرر منافع شخصی فرد باشد در دراز مدت به آن ملتزم بماند. تنها اخلاقی که می‌تواند به طور منطقی این را ایجاد بکند همین است. ممکن است به لحاظ القایی و تربیتی این امکان داشته باشد. ممکن است اصلاً یک آدمی که به خدا و آخرت معتقد نیست را طوری تربیت و شرطی بکنی که به ظواهر اخلاقی پایبند باشد. می‌توان این کار را انجام داد. اما نمی‌توان حقیقتاً به آن ایمان داشته باشی و از آن دفاع عقلانی بکنی الا با تفکر توحیدی و الا این‌که اخلاق را نهایتاً به مسئله‌ی خدا و خداپرستی و توحید برگردانی. من نمی‌خواهم بگویم همه‌ی خداپرستان اخلاقی عمل می‌کنند. نه‌خیر، ما خودمان را می‌بینیم. نمی‌خواهم بگویم همه‌ی اخلاقیون هم حتماً خداپرست هستند و ما آدم بی‌دینی که اخلاقی رفتار بکند، نداریم. این را نمی‌گویم. اما عرض کردم آداب اجتماعی را با اخلاق اشتباه نگیرید. ممکن است یک آدمی مؤدب باشد. ادب لزوماً مساوی با اخلاق نیست. اخلاق مستلزم ادب هست، یعنی امکان ندارد یک نفر اخلاقی باشد ولی بی‌ادب باشد اما اخلاق مساوی با ادب نیست. ادب یکی از آثار اخلاق است. مثلاً وقتی یک نفر خیلی مهربان است و لبخند می‌زند و مؤدب است و جلوی پای همه بلند می‌شود و با همه خوش و بش می‌کند می‌گوییم این یک آدم اخلاقی است. نه، این اخلاق نیست. یک فعل وقتی اخلاقی می‌شود که معلوم بشود هدف آن چیست. فعل وقتی اخلاقی می‌شود که هدف آن کسب قدرت، ثروت، ریاست، شهرت، محبوبیت، سواری گرفتن از دیگران در دنیا، جلب منافع دنیوی برای خودت نباشد و این فقط در یک صورت منطقی است و آن وقتی است که ما فراتر از دنیا و فراتر از منافع خودمان به حقیقت مطلقی معتقد باشیم. در آن صورت وجدان اخلاقی قابل تعریف است و الا وجدان چه هست؟ یعنی اگر مسئله ایمان به غیب نباشد و محاسبه‌ی سعادت ابدی بشر نباشد، آدم تا کجا به این وجدان پایبند می‌ماند؟ اصلاً فرض کنیم بخواهی به این وجدان پایبند بمانی. اما یک جاهایی هست که اصلاً نمی‌دانی کدام کار وجدانی است. چون مثلاً وجدان تو تحت تأثیر احساسات و عواطف است. «الف» بیاید احساسات تو به یک شکل تحریک می‌شود و «ب» بیاید و علیه آن حرف بزند به یک شکل دیگر احساسات تو تحریک می‌شود. مگر می‌توان با احساسات اخلاق را تعریف کرد؟ ببینید راضی کردن و خنداندن دیگران، خدمت به دیگران حتماً لازمه‌ی اخلاق هست اما مساوی با اخلاق نیست. باید ببینی مبدأ و غایت و هدف آن عمل چیست. آن‌جا قابل توصیف است. اختیاری بودن، آزادانه بودن و گذار از منافع غریزی شخصی مهم است. و الا یک کارهایی در دنیا انجام می‌شود که ما از آن خوشحال می‌شویم و اخلاقی نیست. هر کاری که ما خوشمان می‌آید لزوماً اخلاقی نیست. یک مادر از بچه‌ی خود به طور غریزی دفاع می‌کند. هر کسی این صحنه را ببیند لذت می‌برد. این خیلی صحنه‌ی‌ِ زیبایی است. یک پدر یا مادر از بچه‌ی خود دفاع می‌کند. زیبا هم هست، قابل تحسین هم هست اما این کار مساوی با اخلاق نیست. چون حیوانات هم همین کار را می‌کنند. هر تحسینی تحسین اخلاقی نیست. البته اخلاق حکم می‌کند آدم از بچه‌ی خود و از حقوق بچه‌ی خود دفاع بکند اما به صرف این‌که من به لحاظ غریزی از بچه‌ی خودم دفاع می‌کنم اخلاقی نمی‌شود. یا مثلاً وقتی یک کسی می‌بیند پدر یا مادر برای بچه‌ی خود فداکاری می‌کند به آن معنی نیست که عمل اخلاقی است. البته عمل قشنگی است و ما آن را تحسین می‌کنیم اما هر تحسینی مساوی با اخلاق نیست. بعضی‌ها این چیزها را متوجه نمی‌شوند و فکر می‌کنیم هر صحنه‌ی قشنگی که دیدیم چون خوشمان آمده اخلاقی است. اما مهم است که مبدأ عمل چه باشد. منفعت‌طلبی، حب ذات، خودخواهی‌های طبیعی ما، همه‌ی اعمالی که منشأ آن غریزه‌ی ماست فعل طبیعی هستند و فعل اخلاقی نیستند. بسته به هدف و نیت و روش کار تو ممکن است همین فعل اخلاقی یا ضد اخلاقی بشود. با این‌که ما وقتی خود فعل طبیعی را ببینیم تحسین می‌کنیم. یک نکته‌ی دیگر این است که اخلاق مستلزم بشردوستی و عشق به مردم هست اما اخلاق مساوی با بشردوستی نیست. به این‌ها دقت کنید چون این‌ موارد اشتباهاتی است که خیلی از ما مرتکب می‌شویم. هر نوع بشردوستی و هر عملی به نام بشردوستی لزوماً اخلاقی نیست. این هم یک نکته است. مثلاً بعضی از همین‌هایی که می‌گویند چرا قاتل را اعدام می‌کنی می‌گویند ما به این قضیه از منظر بشردوستانه اعتراض می‌کنیم. می‌گویند مثلاً حکم فلان فساد اعدام است. شروع می‌کند و به عنوان دفاع از حقوق بشر و بشردوستانه در برابر این می‌ایستد. اسم این اخلاق نیست. این عمل ارزشی نیست. هر نوع عملی که در ظاهر عشق به بشر و بشردوستی است و از نوع عشق به انسان و از نوع عرفان هندی است، لزوماً اخلاق نیست. اخلاق یک تعریف دقیق‌تری دارد. اما اخلاق بدون بشردوستی نیست. امکان ندارد کسی بگوید من اخلاقی هستم ولی بشردوست نیستم. منشأ اخلاق بشردوستی نیست بلکه منشأ بشردوستی باید به خداپرستی و خداخواهی برگردد. در این صورت بشردوستی هم معنا و مصداق درستی پیدا می‌کند و هم اخلاقی می‌شود. چون بشردوستی بدون هیچ انگیزه‌ای امکان ندارد. بشردوستی یا باید منشأ غریزی داشته باشد،‌ یعنی احساسی و عاطفی و غریزی باشد که در آن یک نوع خودمحوری هست، یا باید منشأ فراتر یعنی توحید داشته باشد. بدون منشأ هم که امکان ندارد. این هم نکته‌ی بعدی است که متفکران اخلاقی در مورد آن بحث کرده‌اند. این نظریه‌ای که در باب اخلاق هست و می‌گویند اخلاق مساوی با دیگردوستی و بشردوستی و نوع‌دوستی است و همین که به دیگران خدمت بکنی کافی است که یک عملی اخلاقی باشد، درست نیست. این تفسیر هندی مسئله، یا آن تسامح و تساهل که به نام بشردوستی سکولار انجام می‌شود درست نیست و اشکالات فلسفی دارد. اولاً باید فهمید ارتباط مفهوم عشق و انسان‌دوستی با اخلاق چیست و روشن بشود هر محبتی اخلاق نیست. هر نوع اظهار محبتی اخلاق نیست. حتی ما بعضی از انواع اظهار محبت داریم که ضد اخلاقی و غیر اخلاقی است. اخلاق مستلزم محبت هست اما مساوی با محبت نیست. یعنی محور اخلاق محبت نیست اما البته محبت جزو لوازم اخلاق هست. باید به این‌ها دقت کنیم. فرق اخلاقی که انبیا آورده‌اند که توضیح فلسفی و تئوریک دارد با اخلاق‌هایی که دیگران از آن حرف می‌زنند چیست؟ ولو ظاهر آن‌ها هم قشنگ است و دائم از اخلاق و انسان‌دوستی و عشق به انسان و محبت حرف می‌زنند اما التزام عملی از کجاست؟ این وجدان به لحاظ فلسفی چطور تئوریزه می‌شود؟ به چه دلیلی تئوریزه می‌شود؟ آیا تو راست می‌گویی یا دروغ می‌گویی؟ تا چه زمانی ادا در می‌آوری؟ الان همه‌ی کسانی که دنیا را به خاک و خون می‌کشند از بشردوستی حرف می‌زنند. نطق‌های «اوباما» و «بوش» و «شارون» را گوش کنید و ببینید که این‌ها زیباترین نطق‌های بشردوستی است. شاعرانه‌ترین خطبه‌هاست اما پشت این حرف‌ها چیست؟ مبنا و آثار این حرف‌ها چیست؟ جمع‌بندی این است که اگر شما بگویید محبت به دیگران صرفاً منشأ اخلاق است و مساوی با اخلاق است چند اشکال دارد. اولاً هر محبتی به دیگران اخلاقی نیست. البته قابل تحسین هست. یعنی ما هر وقت ببینیم یک نفر به کسی محبت می‌کنیم خوشحال می‌شویم و آن را تحسین می‌کنیم اما این برای اخلاقی بودن کافی نیست. ضمن این‌که اگر گفتی اخلاق مساوی با محبت کردن به دیگران است، باید بدانی ما بعضی از مسائل اخلاقی داریم که آن‌جا اصلاً دیگرانی مطرح نیستند و فقط خودت هستی. اصلاً نه محبت و نه بی‌محبتی به دیگران در آن‌جا جایی ندارد. بلکه تو هستی و کرامت خودت. این‌جا را چطور توضیح اخلاقی می‌دهی؟ اگر محور اخلاق صرفاً عشق و محبت به دیگران باشد چطور وقتی که تو تنها هستی اخلاق را تعریف می‌کنی؟ اخلاق باید بتواند کرامت تو را در انفراد و بدون دیگران هم تعریف بکند. پس به این دلیل هم باز امکان ندارد. این هم دلیل دوم یا سوم برای این‌که بدانیم محور اخلاق صرفاً بشردوستی بدون خداپرستی و توحید نیست. اخلاق لزوماً با عشق دیگران و بشردوستی مساوی نیست اما مستلزم آن هست. این را دائماً تکرار می‌کنم که از دو طرف سوء تفاهم نشود. مبنای اخلاق باید چیز دیگری باشد. اشکال بعدی این است که اصلاً بشردوستی و انسان‌دوستی یعنی چه؟ تا کجا و به چه قیمت است؟ اصلاً کدام بشر را می‌گوییم؟ یک بشری آمده و یک بشر دیگر را کشته است. حالا می‌گویند آن بشر قاتل را به خاطر بشر مقتول اعدام کنند. حالا تو به اسم بشردوستی می‌گویی بشر قاتل را اعدام نکن. مگر بشر مقتول بشر نبوده است؟ مگر خانواده‌ی آن‌ها بشر نیستند؟ چطور است که بشردوستی تو یکطرفه گل می‌کند؟ این چطور منطق بشردوستی است؟ قرآن همیشه می‌فرماید اگر عفو کنید بهتر از قصاص است. می‌فرماید اصل را بر بخشش بگذارید و بگذرید. اگر رحم کنید خدا به شما رحم می‌کند. عفو کنید. اما اگر نخواستی عفو کنی حق داری که قصاص کنی. این قصاص برای دفاع از حیات است. می‌فرماید «فی القصاص حیات یا اولی الالباب...». این یعنی اگر عقل داری و درست می‌توانی محاسبه کنی باید بفهمی که قصاص برای دفاع از زندگی است. زندگی ضد حیات نیست بلکه برای دفاع از حیات است. ما بشردوست هستیم! مثلاً کسی زنای محصنه کرده، کسی به زن شوهردار تجاوز جنسی کرده، کسی قتل نفس انجام داده، ولی این‌ها نباید قصاص بشوند چون ما بشردوست هستیم. آیا این محبت به بشر است؟ محبت به کدام بشر است؟ مراد از انسان چیست و همین‌طور مراد از دوستی چیست؟ اولاً مگر همه‌ی‌ انسان‌ها دوست‌داشتنی هستند؟ چه کسی گفته هر کس که روی دو پای خود راه می‌رود و چهره‌ی او شبیه انسان است، لیاقت محبت دارد؟ این بشر صدام هم هست، یزید هم هست، بوش و شارون هم هست، آن قاتل زنجیره‌ای که 17، 18 خانم را کشته بود و جنایت کرده بود هم هست. آیا باید این‌ها را دوست داشته باشی؟ چه کسی گفته باید هر بشری را دوست داشت؟ اصلاً به چه دلیلی باید این‌ها را دوست داشت؟ اصلاً چه کسی می‌تواند این‌ها را دوست داشته باشد؟ اصلاً چه کسی هست که همه‌ی افراد بشر را دوست داشته باشد و اصلاً چرا باید دوست داشته باشد؟ مگر کرامت بشر مطلق است؟ مگر من و شما هر کاری بکنیم در هر صورت کرامت داریم؟ نه‌خیر، با بعضی از عقاید و بعضی از اعمال کرامت خود را از دست می‌دهیم. انسان‌های زیادی هستند که کرامت ندارند و کرامت خود را از دست می‌دهند. حق حیات هم مطلق نیست. مشروط به کرامت الهی است. باید به دنبال یک مبنای دیگری باشیم و آن مبنا این است که آیا واقعاً همه انسان هستند؟ آیا هر کس هر کاری که بکند باز هم انسان است؟ اگر امنیت و جان و مال صدها یا هزاران انسان را نابود بکنی باز هم انسان هستی و باز هم لایق دوست داشتن هستی؟ آیا بشردوستی شامل این هم می‌شود؟ اگر این شامل بشردوستی است یعنی آن هزاران بشری که قربانی این شده‌اند مشمول بشردوستی نیستند. این تناقض در بشردوستی است. چطور می‌شود و چرا باید افراد جانی و بی‌رحمی که بشردوست نیستند را دوست داشت؟ به چه دلیل؟ چرا باید انسان‌دوستی شامل عشق به چنگیز و بوش و هیتلر و شارون و شاه و صدام بشود؟ این منطق ندارد. پس این یک نکته است که اگر می‌گوییم عشق به انسان باید بپرسیم عشق به کدام انسان؟ عشق به انسان جلاد یا به انسان قربانی؟ این هم یک نکته است. پس ببینید این اخلاق هندی یا اخلاق لیبرال که می‌گوید همه را دوست داشته باشید و با همه تسامح و تساهل داشته باشید درست نیست. حالا در جریان لیبرال سرمایه‌داری که این‌ها فقط تبلیغات است. میلیون میلیون آدم می‌کشند و اشغال می‌کنند و بعد هم از تسامح و تساهل حرف می‌زنند. باز صد رحمت به اخلاق هندی که بر سر خود می‌زند و می‌گوید تحمل کن که در چرخه‌ی بعدی تناسخ به جای این‌که سوسک بیرون بیایی انشاالله پروانه بیرون می‌آیی. باز به این امر معتقد هستند. من دیدم در این فرهنگ‌های هندو آن‌هایی که معتقد هستند نه تنها نمی‌خواهند ظلم بکنند، بلکه کاملاً ظلم‌پذیر هم هستند. اخلاق اسلامی این را هم قبول ندارد. اخلاق اسلامی یک جا اخلاق مقاومت در برابر ظلم است. این هم اخلاقی است. همان‌طور که اخلاق رحمت است. مجازات هم اخلاقی می‌شود. مجازات کسی که لایق مجازات است رحمت است. وقتی انگشت کسی سیاه شده و اگر شما انگشت او را قطع کنی تا زنده بماند جلاد هستی یا جراح هستی؟ این عمل شما اخلاقی است یا غیر اخلاقی است؟ ظاهر این عمل ایجاد درد و قطع عضو و جلادی است ولی حقیقتاً به او خدمت می‌کنی. بعضی وقت‌ها لازمه‌ی بشردوستی یک مقدار درد است. بعضی بشردوستی‌ها درد هم دارد. حتی آن جایی که مجازات می‌کنند و این مجازات اسلامی و الهی است ولو درد داشته باشد ولی بشردوستانه است و برای دفاع از حیات و امنیت جامعه است. بنابراین اگر عرفانی هم به قضیه نگاه بکنید، اعدام یک مفسد یا قاتل محبت به خود او هم هست. محبت به جامعه هم هست. جهاد با دشمن متجاوز رحمت است. حتی برای خود او رحمت است. حالا این‌که چطور برای خود او رحمت است مثل این می‌ماند که فرزند شما مریض شده و او را به دکتر می‌بری و به او آمپول می‌زنی. در ظاهر این است که سوزن و داروهای تلخ خشونت است ولی واقعاً این‌ها رحمت است. این‌که می‌گویند قصاص و این مجازات خلاف بشردوستی و خلاف حقوق بشر و خلاف رحمت است و باید برویم و اسلام رحمانی را پیاده بکنیم درست مثل سوزن و داروی تلخی است که به فرزند خود می‌دهی که در ظاهر تلخی و درد است ولی در باطن بشردوستی است. حالا جایی که مجازات است و الا اصل اسلام که مجازات نیست و اصل مجازات رحمت است. حالا عرضم را با این روایات ختم می‌کنم که نشان می‌دهد چطور بحث خدمت به خلق و رحمت و محبت و عشق به انسان و انسان‌دوستی حتی غیر انسان لازم است و احترام به حقوق او هم لازم است و با اخلاق توحیدی و اخلاق اسلامی جمع می‌شود. بنابراین دیگردوستی و بشردوستی لازم است اما کافی نیست. نمی‌تواند هسته و مبنای اخلاق باشد و هر نوع عشقی درست نیست. بشردوستی باید به شکلی به خداپرستی وصل بشود تا تئوریزه بشود. من در آخرین بخش عرائض خود چند روایت از امام صادق(ع) می‌خوانم چون سالگرد شهادت ایشان است. این روایات در راستای همان روایاتی است که دوست ما خواندند تا ببینید اگر مبنا و منبع اخلاق با ریشه‌ی توحیدی درست بشود در عین حال کاملاً مستلزم بشردوستی و عشق به انسان‌ها است. ولو آن‌ها را نشناسی. این بعضی از نمونه‌های روایات در این باب است. روایاتی که می‌خوانم از امام صادق(ع) است. شبیه همین تعبیری که کردند امام صادق(ع) فرمودند «ما قضی مسلم لمسلم حاجة الا ناداهُ الله تبارک و تعالی: علی ثوابک و لا ارضی لک بدون الجنه...»، واقعاً اگر این را باور بکنیم همین یک مورد کافی است. امام صادق(ع) فرمود هر کسی یک نیاز از برادر و خواهر مسلمان خود را برای خدا برطرف بکند، خداوند تضمین می‌کند و به او خطاب می‌کند که پاداش تو بر خود من است و من کم‌تر از بهشت به تو نخواهم داد. یعنی بهشت را برای تو تضمین می‌کنم اگر خدمت به خلق کنی. این بشردوستی ولی با منشأ خداپرستی و توحید است. تعبیر دیگر امام صادق(ع) این است که فرمودند «مشی المسلم فی حاجة اخیه خیر من سبعین طوافاً بالبیت الحرام...»، اگر برای حل مشکل یک مراجع یا ارباب رجوع یا مریضی یا کسی از مردم قدم بزنی از این‌که خانه‌ی خدا را در کعبه 70 مرتبه طواف کنی، پیش خداوند مهجورتر است. در تعبیر دیگر فرمودند هر کس برای خدمت به یک انسان یک گام بردارد و به خواهر و برادرش کمک کند و مشکل مالی یا مشکل جسمی یا مشکل اجتماعی از او را حل بکند خداوند برای هر قدم او ده پاداش و حسنه می‌نویسد و برای هر قدم ده درجه‌ی معنوی به او می‌دهد و برای هر قدمی ده گناه او پاک خواهد شد و او بخشیده خواهد شد. می‌گوید خدمت به خلق شرط نزدیک شدن به خداست. بشردوستی راه تقرب به خداوند است و یک عبادت تلقی می‌شود. فرمودند به شرطی که توأم با تحقیر نباشد. چون بعضی وقت‌ها ما به همدیگر کمک می‌کنیم و در آخر یک متلکی هم می‌گوییم. مثلاً می‌گوییم خسته هم بودم ولی آمدم و کار تو را راه انداختم. این وظیفه‌ی من نبود ولی این کار را کردم. امام صادق(ع) فرمودند یک شرط دارد و آن این است که توهین و تحقیر نکنی و منت نگذاری. امام صادق(ع) فرمودند «من قضی حاجة المؤمن فی غیر استخفاف منه...»، هر کس به یک مؤمنی بدون تحقیر کمکی بکند و بر او منت نگذارد و توهین نکند و با ادب و احترام با او رفتار کند، خداوند برای او بهشت را تضمین خواهد کرد. اگر برای خدا و با احترام این کار را انجام بدهد و به خلق خدمت کند. تعبیر دیگر امام صادق(ع) یک حدیث قدسی است که از پیامبر(ص) نقل کرده‌اند. پیامبر(ص) فرمودند خداوند فرمود «الخلق عیالی...»، مردم، بشریت خانواده‌ی من هستند. این‌ها تحت تکفل من هستند. این‌ها متعلق به من هستند. «فاحبهم الی الطفهم بهم...»، نزدیک‌ترین و دوست‌داشتنی‌ترین فرد نزد خداوند کسی است که بیش از همه به مردم لطف کند و با آن‌ها مهربان باشد. «و اسعاهم فی حوائجهم...»، و بیش از دیگران برای رفع نیازها و مشکلات مردم تلاش کند. فرمود هر کس بیشتر به مردم خدمت کند پیش خداوند محبوب‌تر است. این هم روایتی است که امام صادق(ع) از پیامبر(ص) به نقل از خود خداوند نقل می‌کند. یا فرمودند «الماشی فی حاجة اخیه کالساعی بین صفا و مروه...»، می‌فرمایند وقتی یک کسی به شما رجوع می‌کند و کاری از شما می‌خواهد آن لحظه‌ای که بلند می‌شوی تا برای او حرکت کنی و از این اتاق به آن اتاق بدوی تا کار او را راه بیندازی مثل سعی بین صفا و مروه است. همان‌طور نیت کن و بدو. بدو و مشکل او را حل کن و با خود بگو این سعی بین صفا و مروه است. نمی‌دانم تو چه کسی هستی، از سر و وضع تو هم معلوم است که فقیر و بی‌کس و کار هستی ولی من برای تو می‌دوم و مشکل تو را حل می‌کنم. فرمودند سعی بین صفا و مروه است. روایت دیگر این است که امام صادق(ع) از قول پیامبر(ص) فرمودند «اتقوا الله و کونوا اخوة برره...»، با یکدیگر خواهر و برادری مهربان باشید. «متخابین فی الله...»، یکدیگر را برای خدا دوست بدارید. «متواصلین متراحمین...»، مدام با همدیگر در رابطه باشید و قطع رابطه نکنید و به هم متصل باشید و به یکدیگر رحم کنید. «تزاوروا...»، به دیدن همدیگر بروید و یکدیگر را تنها نگذارید. «و تلاقوا...»، به ملاقات همدیگر بروید. «و تذاکروا امرنا...»، و وقتی به همدیگر می‌رسید راجع به حقیقتی که ما با شما در میان گذاشتیم با هم بحث کنید، «و احیوه...»، و این پرچم را بالا نگه دارید. «یحق علی المسلمین الاجتهاد فی التواصل...»، بر مسلمانان تلاش در ارتباطات اجتماعی واجب است. فرمودند ارتباطات کافی نیست بلکه باید در ارتباط اجتهاد باشد. یعنی برنامه‌ریزی جدی و کوشش در ارتباطات اجتماعی باید باشد. «و التعاون علی التعاطف...»، برای زنده نگه داشتن عاطفه به یکدیگر کمک کنید. عاطفه باید در جامعه زنده باشد و مردم بی‌رحم نشوند و از کنار همدیگر رد نشوید و بگویید کار تو به من ربطی ندارد. فرمودند «التعاون علی التعاطف...»، کمک کنید تا عاطفه و عطف توجه در زندگی و جامعه زنده بماند. «و المواسات لاهل حاجه...»، خودتان را در کنار محتاجین و نیازمندان قرار بدهید و مشکل آن‌ها را مشکل خودتان بدانید. «و تعاطف بعضهم علی بعض حتی تکون کما امرکم الله رحماء بینهم...»، اگر می‌خواهید مصداق آن چیزی باشید که خداوند در قرآن فرمود مؤمنین کسانی هستند که با هم مهربان هستند شرط این است که همه‌ی شما در همه‌ی امور نسبت به همدیگر تعاطف داشته باشید. یعنی عاطفه داشته باشید و مواظب همدیگر باشید و ببینید اگر دیگری مشکلی دارد برای او حل کنید. هر روز از هم بپرسید حال تو چطور است؟ آیا مشکلی داری که بتوانم به تو کمک بکنم؟ این حرف امام صادق(ع) است و این هم ما هستیم. «متراحمین مغتمین لما غاب عنکم من امرهم...»، فرمودند غم همدیگر را بخورید. مؤمن کسانی هستند که اگر یک روز همدیگر را نمی‌بینند غصه بخورند و خبر او را بگیرد و بگوید امروز تو را نمی‌بینم؟ چطوری؟ آیا برای تو مشکلی به وجود آمده است؟ این‌ها حرف‌های امام صادق(ع) است. شیعه‌ی امام صادق(ع) هم این‌طور است. خود ما می‌گوییم شیعه‌ی امام صادق(ع) هستیم. می‌فرماید «مغتمین...»، یعنی همدیگر را بخورید. «علی ما مضی علیه معشر الانصار علی عهد رسول الله صلی الله علیه و آله...»، چنان‌چه انصار پیامبر(ص) این‌طور بودند که هر روز احوال همدیگر را می‌پرسند. اگر پیامبر(ص) یک روز اصحاب خود را نمی‌دید محال بود سراغ نگیرد. می‌پرسید فلانی چرا نیامده است؟ کجاست؟ آیا مشکلی ندارد؟ اگر مریض است باید به دیدن او برویم. اگر کاری دارد باید به او کمک کنیم. فرمودند کمک به همدیگر باید زبانی هم باشد ولی فقط زبانی نباشد. چون ما در مسائل زبانی و محبت گاهی تعارف می‌کنیم و بعد که برای طرف مشکلی پیش می‌آید و باید دست خود را در جیب بکنیم، دیگر نیستیم. فرمودند موقعی که می‌خواهید دست به جیب بکنید برادر باشید. وقتی می‌گویی حال تو چطور است؟ و او می‌گوید حال من خراب است، نگو انشاالله خودش درست می‌شود. نه، تو یک وظیفه‌ای داری. از امام صادق(ع) در مورد تقسیم ثروت پرسیدند. امام صادق(ع) فرمودند «اهل الاسلام حب ابناهم اسلام...»، در یک جامعه‌ی دینی همه‌ی مردم فرزندان اسلام هستند و همه یک خانواده هستند. «اسوی بینهم فی العطا و فضائلهم بینهم و بین الله...»، اگر امکانات دست من باشد بین همه مساوی تقسیم می‌کنم، حالا فضائل اخلاقی آن‌ها بین خودشان و خدا باشد. نمی‌پرسم تو تقوا داری یا نداری؟ حق و سهم همه را باید داد. «احملهم بنی رجل واحد...»، همه‌ی شهروندان مثل فرزندان یک نفر و مثل یک خانواده هستند. «لا یفضل احد منهم لفضله و سلاحه فی المیراث علی آخر الضعیف منقوص...»، تفضیل و تبعیض قائل نخواهم شد بین آدمی که خیلی با تقوا و عالم است و آدمی که جاهل و معمولی است. حقوق همه، کمک به همه جزو وظیفه‌ی ماست مگر این‌که کسی با حقیقت مبارزه کند. یکی هم از سیره‌ی خودشان عرض بکنم. این‌ها حرف‌های امام صادق(ع) بود. حالا سیره‌ی عملی امام صادق(ع) را هم ببینید که خود ایشان چطور عمل می‌کردند. «ابن شهر عاشور» در «مناقب» نقل می‌کند و می‌گوید یک روز سفیان صوری پیش امام صادق(ع) آمد و دید چهره‌ی امام متغیر است و حال ایشان خوب و عادی نیست. پرسید قضیه چیست؟ فرمودند این خانمی که در خانه‌ی ما کار می‌کند با این‌که گفته بودم بالای بام نروند بچه را به آن‌جا برده و بچه از دست او افتاده و از دست رفته است. سفیان صوری می‌گوید بله، حق دارید که ناراحت باشید. به هر حال بچه‌ی شما از دنیا رفته است. حالا ببینید امام صادق(ع) چه می‌گویند. فرمودند نه، ناراحتی من و تغیری که در چهره‌ی من می‌بینی به خاطر کودک نیست. چون مسئله‌ی مرگ برای ما حل شده است و ما همیشه قبل از مرگ حساس هستیم و می‌گوییم دقت کن. بعد که این اتفاق افتاد دیگر نگران نمی‌شویم. چون این‌ها اتفاق نیست. من از این ناراحت هستم که این خانم نگران شده و خودش را مسئول قتل این بچه می‌داند. یعنی من نگران ناراحتی این خانم هستم. این امام صادق(ع) است. شیعه‌ی جعفری که می‌گویید بدانید که این امام ماست. می‌گوید من ناراحت هستم که این خانم عذاب وجدان دارد که بچه‌ی من را از بین برده است. می‌دانم که عمداً این کار را نکرده ولی او ناراحت است. بعد از این ماجرا آن خانم را خواستند و به او گفتند در این قضیه شما مسئول نیستی و او را آزاد کردند و گفتند برو. گفتند چون می‌دانم اگر این‌جا باشی تا آخر عذاب وجدان خواهی داشت. گفتند من تو را مسئول نمی‌دانم و شما می‌توانی از این‌جا بروی. ناراحتی امام صادق(ع) برای این بود که کسی که بچه را کشته ناراحت شده است. ببینید در عمل چطور بودند. حالا من در مورد این مسئله‌ی کنیز و غلام جای دیگری صحبت کرده‌ام و گفتم این اصلاً برده‌داری نبوده است. برده‌داری نظام اقتصادی کل عالم بوده است و اسلام شروع کرد و با مسئله‌ی برده‌داری مبارزه کرد. لغو بردگی در قوانین اسلام بود که هیچ جا توصیه به برده‌گیری نکرد و بلکه همه جا توصیه به آزاد کردن برده کرد. گفت اگر گناه می‌کنی کفاره‌ی آن این است که یک برده را آزاد کنی. بزرگ‌ترین عبادت این است که برده‌ها را بخرید و آزاد کنید. بزرگ‌ترین عبادت این است که برده‌ها را تربیت کنید و آزاد کنید. بنابراین اسلام مشوق برده‌داری نیست. مثل الان که نظام ماشینی هست، آیا زندگی بدون ماشین و تکنولوژی و برق امکان دارد؟ آن زمان و تا همین اواخر نظام اقتصاد جهان نظام برده‌داری بود. ضمن این‌که همین الان هم در جهان برده‌داری هست. همین الان آماری که سازمان ملل اعلام کرده می‌گوید نزدیک به 200 میلیون برده و کنیز جنسی در دنیا خرید و فروش می‌شود. این‌ها حداقل آمار است. اسلام با برده‌داری مبارزه کرد ولی آن زمان این مسئله در همه جا بود. مهم رفتار این‌ها بود. این‌ها از حقوق و آزادی بردگان حرف زدند. ببینید در روایت هست که امام صادق(ع) غلامی داشتند که او را به دنبال کاری فرستادند. او نیامد. دو بار به او گفتند شما فلان کار را انجام بده و او محل نگذاشت. بار سوم رفت و نیامد. امام صادق(ع) به دنبال او گشتند و دیدند رفته و در جایی خوابیده است. راوی می‌گوید دیدم امام صادق(ع) هم به دنبال او رفت و دیگر نیامد. به دنبال امام صادق(ع) رفتم و دیدم این غلام خوابیده و امام صادق(ع) هم بالای سر او نشسته و بادش می‌زند. این هم برده‌داری اسلامی ماست. غلام خوابیده و امام صادق(ع) هم او را باد می‌زند تا از خواب بیدار نشود. گفتم آقا ببخشید شما برده‌ی ایشان هستید یا ایشان برده‌ی شما هستند؟ امام فرمودند گرما می‌خورد و اگر او را باد نزنم از خواب بیدار می‌شوم. می‌گوید امام صادق(ع) همان‌جا بالای سر این برده و غلام نشست و او را باد زد تا خود او از خواب بیدار شد. بعد امام صادق(ع) گفتند قرار بود شما آن کار را بکنید. اگر می‌توانی الان برو. فرمودند ما مالک او نیستیم. ما اصلاً با این طرز نگاه به انسان‌ها مخالف هستیم. حالا البته او وظایفی دارد و حقوقی هم دارد که من باید مراعات بکنم. یکی دیگر از همین موارد این است که این‌ها برده‌ها را می‌خریدند و آموزش می‌دادند و تربیت می‌کردند و آزاد می‌کردند و بعد همین برده‌ها نمی‌رفتند. مکرر از این‌ها نام برده شده است که پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) این‌ها را می‌خریدند و آزاد می‌کردند ولی آن‌ها نمی‌رفتند. از این‌جا بهتر به کجا بروند؟ یک کسی می‌آید و جلوی امام صادق(ع) می‌گوید این اهل فلان شهر بود. یعنی دیده‌اید که مثلاً می‌گویند فلانی برای فلان جاست و این‌ها همین‌طور هستند. یعنی به یک شهر و به اهالی یک جایی اهانت کرد. امام صادق(ع) فرمودند اگر خود این فرد یک کار غلطی کرده چرا به مردم شهر او توهین می‌کنی؟ حق نداری به شهروندان یک شهر توهین بکنی و بگویی اهالی فلان شهر این‌طور هستند. هر کسی خودش است و عمل خودش است. اصل هر کسی خرد اوست و حسب او هم عمل خود او و دین خود اوست. حتی به یک معنا به خانواده‌ی او مربوط نیست و کرامت او به تقوای خود اوست و فرمودند همه فرزند آدم هستند و همه برابر و یکسان هستند و شما حق نداری به این برده اهانت بکنی. آن فرد هم شرمنده شد.



هشتگ‌های موضوعی

نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha