مقاله صوتی شماره 4

سبک زندگی - قسمت دوم

نسبت‌سنجی اخلاق و علم و نیز احکام دین با واقعیت‌های زندگی در صورتبندی سبک زندگی و نقش آن در تغییرات اجتماعی، معناداری گزاره‌های اخلاقی و دینی و تأثیر آن در زندگی عینی، عدم کفایت قوانین مدنی و مادی برای تعریف سبک زندگی، تفاوت «اخلاقی دنیوی» با دنیای «واقعی»، نسبت «لذّت، آزادی و حریم خصوصی» با ارزش‌ها، و بررسی معادلة «اصالت کمال» با «اصالت سود» نوع خداشناسی و انسان‌شناسی و تأثیر آن در سبک زندگی، مفهوم «جهان عبث» با زندگی پوچ‌گرا، امّت وسط، معاداندیشی و معاش‌اندیشی، تأثیر علوم انسانی ترجمه‌ای در سبک زندگی، لهو و لعب در سبک زندگی و...

بسم‌الله الرحمن الرحیم

شما در تفکر اسلامی آزادی می‌بینید، لذت می‌بینید، حریم خصوصی دارید. دخالت نکردن در حریم دیگران، تحمیل نکردن چیزی بر دیگران، فضولی نکردن، تحقیر نکردن دیگران، مدارا با همه، رعایت حقوق همه حتی کسی که مسلمان نیست را دارید. همه‌ی این‌ها هست. منتها نه به این قیمت و با این مبنا که ارزش و ضد ارزشی وجود ندارد و فقط منافع مادی من مهم است. نه. تفسیر انسان و زندگی در تفکر قرآنی و توحیدی فرق می‌کند. در آن دیدگاه انسان یک حیوان دوپاست. تفاوت ذاتی و جوهری با بقیه‌ی حیوانات ندارد. منتها از بقیه‌ی حیوانات یک مقدار زرنگ‌تر و پیچیده‌تر است و روی دو پا می‌ایستد و می‌تواند از بقیه‌ی حیوانات سواری هم بگیرد. تنها فرق انسان با بقیه این است. در فرهنگ اسلامی خدای متعال می‌فرماید «خَلَقْتُ بیَدی...» انسان را با دو دست خودم آفریدم. خدا دست ندارد و این دو دست که می‌گویند یعنی انسان با توجه خاص آفریده شد. «خلقت بیدی...» در مورد انسان این را گفته است. می‌فرماید خلق عبث نیست. اولاً این عالم و آدم مخلوق هستند. طبیعتی جدا از ماوراء الطبیعه وجود ندارد. همین‌طور خودش نیامده است و این‌ها را ما خلق کردیم. و بعد می‌فرماید این خلق عبث نبود. این یک پروژه است. تولد تک‌تک ما و شما پروژه‌ی الهی است. هیچ کس اتفاقی به این‌جا نیامده است. می‌فرماید هدف خلقت عبث نیست. بعد می‌فرماید انسان را درست بشناسید. «سَوَیتُهُ...» خداوند می‌فرماید خود من انسان را تسویه کردم. تسویه یعنی تعدیل، انسان را معتدل و با انواع و اقسام قوا و استعدادها آفریدم. خودم دست به سر و صورت این انسان کشیدم. این تعبیر و تشبیه است و به معنی توجه خاص است. بعد می‌فرماید «نَفَخْتُ فیهِ مِنْ روحی...» روح الهی در انسان را می‌گوید. حیات الهی است. زندگی مقدس است. بعد می‌فرماید به فرشتگان گفتم بر انسان سجده کنید. می‌فرماید در برابر این تفکری که می‌گوید «ما هی اِلا حَیاتُنا الدُنیا نَموتُ وَ نَحْیا و ما یُهْلِکُنا الا الدَّهر...» دنیایی جز این قوانین مادی نیست. ما می‌میریم و زنده می‌شویم مثل برگی که می‌افتد و سبز می‌شود و زرد می‌شود و همین‌طور است «و ما یهلکُنا الا الدهر...» هیچ قانونی بر مرگ و زندگی عالم و آدم حاکم نیست الا قوانین مادی طبیعت. قرآن در مقابل این موضع می‌گیرد و بعد می‌فرماید اگر به انسان به این شکل نگاه کنید سبک زندگی شما تفاوت می‌کند. بعد می‌فرماید «و من ورائهم برزخ الی یوم یُبْعَثون...» پشت سر شما، در راه و مسیر شما برزخ هست. از عالم طبیعت برده می‌شوید و وارد عالم برزخ می‌شوید. قبل از آن «قمرات الموت» را دارید. این‌ها واقعیت است. واقعیت فقط همین بو و صدا و رنگ‌هایی نیست که این‌جا می‌بینید. قرآن می‌گوید واقع‌بین باش و خودت را بشناس. قمرات الموت را در پیش دارید. فرشتگان به سراغ شما خواهند آمد. دست‌ها را خواهند گشود و به شما می‌گویند «اخرجوا انفسکم الیوم...» امروز خودتان را از عالم طبیعت بیرون بیاورید. جان بکنید. تمام شد. «یتوفیکم ملک الموت...» فرشته‌ی مرگ شما را جمع می‌کند و بر می‌گیرد. «الذی وُکِلَ بِکُم...» فرشته‌ی مرگی که بر هر یک از شما گماشته و مأمور شده و منتظر است که آن لحظه برسد. به آن لحظه‌ای که ته ظرف را پاک می‌کنی و قطره‌ی آخر را بر می‌داری «استیفا» و «توفی» می‌گویند. یعنی دیگر این قطره‌ی آخر حیات زندگی را بر می‌دارید و از این عالم می‌روید. فرمود به خلق و آخر آن نگاه کنید. نگویید «اَئِنا لفی خلقٍ جدید...» فکر نکنید که یعنی چه؟ ما می‌میریم و خاک می‌شویم و دوباره می‌آییم؟ «اَئِنا لفی خلقٍ جدید...»؟ بله. آیا ما دوباره خلق خواهیم شد؟ می‌گوید این سوال را منکرانه نپرسید. شما دوباره خلق خواهید شد. همان‌طور که بار اول خلق شدید. می‌فرماید «انشئکُم الی الارض...» خداوند شما را از زمین انشعاب کرد. از خاک آفریدیم. الان هم تمام اجزای بدن ما و شما همان اجزایی است که در خاک هست. تمام عناصر بدن شما همان عناصری است که در خاک هست. بعد هم خاک می‌شوید. فرمود از تراب خلق شدید. آغاز خلقت از طین بود. «طین لازق» گل چسبنده، «حما مسنون» گل پرداخته شده، «ثلثالک الفخار» گل خشکیده چون سفال، «من الماء» از آب آفریده شدید، «نطفه‌ی انشاج» نطفه‌ی آمیخته از استعدادها و قوای گوناگون که در نطفه هست. بعد می‌فرماید «ثم انشاناهُ خلقاً آخر...» بعد که آفرینش و تکامل مادی ایجاد می‌شود در کنار آن یک خلق دیگری هم هست و آن خلق روحانی و معنوی بشر است. «ثُمَ سواه...» بعد او را پرداخت. مساوی و چندجانبه و متعادل نمود. «هَل اتی عَلَی الاِنسانِ حِینُ مِّنَ الدَهرِ لَم یَکُنْ شَیئاً مذکورا...» آیا به آن دورانی که هیچ نبودید توجه دارید؟ این‌طور فکر می‌کنید که شما از اول بوده‌اید و باید می‌بودید؟ بایدی در کار نبود. هیچ به دوره‌ی «لم یکن شیئاً مذکورا...» توجه دارید؟ اصلاً چیزی نبودید. اصلاً نبودید. همه‌ی این‌ها توضیحات قرآنی است و از این قبیل قرآن و دعاها مملو از این‌ها است تا نگاه ما به زندگی و به انسان و به مرگ و به این فرصتی که در عالم به ما داده شده یک نگاه درست باشد. یک نگاه واقع‌بینانه باشد. اتفاقاً نگاه کفار یک نگاه غیر واقع‌بینانه است. اصلاً معنی کفر این است که واقع‌بین نیستی. کفر یعنی پوشیدن، پوشیدن واقعیت، لاپوشانی حقیقت. کافر کسی است که حقیقت را لاپوشانی می‌کند. این‌ها واقعیت است. واقعیت که فقط محسوسات نیست. می‌فرماید «و نفسٍ و ما سَواها...» سوگند به نفس و به جان انسان، قسم به جان انسان «و ما سواها...» و نحوه‌ی آفرینش جان انسان که تسویه شد و درست آفریده شد. «فَاَلْهَمَها فُجُورَها و تقواها...» به شما هم فجور نفس و هم تقوا را الهام کردیم. یعنی خود شما می‌فهمید که فجور چیست و تقوا چیست. آن لحظه‌ای که بین تقوا و فجور یکی را انتخاب می‌کنی خودت می‌فهمی ولو خودت را به آن راه بزنی. آیه‌ای دیگر در قرآن می‌فرماید «ان الانسان علی نفسِهِ بصیرة ولو القی مَعاذیره...» انسان به خودش کاملاً واقف است. «علی نفسه بصیره...» کاملاً خودش می‌فهمد که چه خبر است. «ولو القی معاذیره...» ولو هزار عذر بیاورد و توجیه بکند. خودت می‌فهمی چه کاره هستی. «ان الانسان علی نفسِهِ بصیرة ولو القی مَعاذیره...» هزار عذر و بهانه می‌آوری و توجیه می‌کنی و اسم‌های خوب هم می‌گذاری ولی خودت می‌دانی چه خبر است. انتخاب می‌کنی. می‌فرماید آن شروع زندگی شما و این هم پایان آن است. شروع شما این‌طور است که «الله اَخرَجکُم من بطونِ اُمَّهاتِکُم لا تَعلمونَ شَیئاً...» الله شما را از شکم مادران بیرون آورد. شما را در شکم مادر خلق کرد و شما را بیرون آورد و متولد کرد در حالی که هیچ چیزی نمی‌دانستید. «لا تعلمونَ شَیئا...» هیچ چیز نمی‌دانستید. «وَ جَعَلَ لَکُم السَّمعَ و الاَبصارَ وَ الاَفْئِدَه...» به شما برای درک محسوسات چشم و گوش داد. فؤاد داد. برای دیدن باطن عالم که محسوس نیست و برای تنظیم روش و سبک زندگی قلب و روح انسانی داد. فؤاد چیست؟ ربط آن با انسان‌شناسی چیست؟ به شما فطرت داد. «اَقِم وَجْهَکَ لِلدین...» رو به این دین بایست. رو به این هدف و قبله بایست. «حنیفاً فِطْرَتَ اللهِ التی فَطَرَ الناسَ علیها...»‌ خداوند فطرت شما را ذاتاً الهی آفرید. انسان ذاتاً خدایی است. ذات همه‌ی شما، ذات همه‌ی 7 میلیارد بشر در دنیا خدایی است. «فطرت الله التی فَطَرَ الناسَ علیها...» تمام بشر را بر اساس فطرت الله آفرید. قلب همه رو به خداست ولی نمی‌بینند و بعد آن را خراب می‌کنند. خود ما عقربه‌ و قطب‌نما را خراب می‌کنیم. این را محیط و جامعه و خود ما خراب می‌کنیم. خداوند می‌گوید ما این قطب‌نما را در دل ذات هر کس گذاشته‌ایم. هر کس که متولد می‌شود این را دارد. پیامبر(ص) فرمود هر کودکی که متولد می‌شود «یولَدُ علی الفطره...» بر اساس فطرت الهی متولد می‌شود. «حتی ابَواهُ یُهَوَدانه و ینَصَرانه...» پدر و مادر، خانواده، محیط، مدرسه، رسانه هستند که کم‌کم این را مسیحی و یهودی می‌کنند. یعنی چیزهای غیر توحیدی را وارد افکار آدم می‌کنند و الا در اول خداوند ذات انسان را الهی می‌آفریند. منتها این ذات باید با تعلیم و تربیت پرورش پیدا بکند. شما دیده‌اید که بچه‌های کوچک بلد نیستند دروغ بگویند و ما به آن‌ها یاد می‌دهیم. دیده‌اید؟ قشنگ به آن‌ها یاد می‌دهیم. بچه‌ها نمی‌دانند دروغ چه هست. لذا می‌گویند اگر می‌خواهی یک چیزی را بفهمی از بچه‌ها بپرس. بچه و کودک نمی‌تواند تصور دروغ را بکند که یعنی چه این‌که چیزی که هست را چیز دیگر بگویم. برای چه؟ این فطرت الهی است. خدا به بشر راست گفتن را آموخت. خود ما به خود دروغ گفتن را می‌آموزیم. بچه خیانت را بلد نیست. اما کم‌کم به او یاد می‌دهیم. البته بچه‌ی انسان غریزه و خودخواهی هم دارد. یک کارهایی را هم از روی خودخواهی می‌کند. یعنی ممکن است اگر این‌جا اسباب‌بازی و عروسک و ماشین باشد را ببینید و بخواهد همه‌ی آن‌ها را برای خودش بردارد اما هرگز نمی‌گوید این‌ها از اول برای من بوده و برای این نبوده و من برای او را بر نداشته‌ام. می‌گوید این‌ها مال من است. ولی کم‌کم به او یاد می‌دهیم. با تهدیدها و تشویق‌ها و مجازات و برخوردهای ما یاد می‌گیرد. زود هم یاد می‌گیریم. همه‌ی ما زود یاد گرفتیم. این‌هایی که می‌گویم تفاوت این انسان‌شناسی با آن انسان‌شناسی است. دو سبک زندگی از این دو نوع انسان‌شناسی بیرون می‌آید. می‌فرماید «هل اتی...» روزگاری را به یاد بیاورید که هیچ نبودید. بعد مسئله‌ی شروع خلقت را می‌فرماید. پایان خلقت را می‌گوید. نسبت فطرت با غریزه را می‌گوید که آیا فطرت نوعی از غریزه است یا قسیم غریزه و مقابل غریزه است؟ متفکران اسلامی این‌جا بحث کرده‌اند که آیا فطری یعنی بدیهی؟ آیا فطری در عقل نظری است؟ آیا در عقل عملی است؟ تفاوت آن با فطری به مفهوم کانتی که قالب‌های ذهنی هست چیست؟ تفاوت آن با فطری به معنای دکارتی که بدیهیات عقل نظری است چیست؟ تفاوت فطری با علم حضوری چیست؟ آیا علم حضوری به خداوند همین علم فطری و خداآگاهی است؟ آیا فطرت یک نوع دانش است؟ آیا فطرت یک نوع گرایش است؟ آیا هم دانش است و هم گرایش است؟ آیا هم دانستن یک چیزهایی فطری است و هم تمایل به یک چیزهایی فطری است؟ آیا فطرت بالقوه است یا بالفعل است؟ همین که متولد می‌شوی وجود دارد یا استعدادی است که در انسان هست و باید با تعلیم و تربیت صحیح و با عمل صالح رشد بکند؟ این‌ها در جزئیات بحث شده است. ولی اصل این‌که انسان بر اساس فطرت بنا شده و این‌که فطرت الهی است روشن است. خداوند در قرآن انتقاداتی هم از انسان می‌کند. یک جا می‌فرماید که شما این‌طور هستید که «اذا مسکم الضر فالیه تجعرون...» تا یک مشکلی در دنیا برای شما پیش می‌آید به یاد خدا می‌افتید و تضرع می‌کنید و مذهبی می‌شوید و تا مشکل حل می‌شود تاریخ مصرف خدا برای شما تمام می‌شود. موقعی که من در بازار و خانواده رفت و آمد می‌کنم با خدا کاری ندارم. اما اگر چند مشکل پیش بیاید شروع به ناله کردن می‌کنیم و می‌گوییم دنیا خراب است و همه چیز از بین رفته و خدا به من توجه ندارد. خداوند در قرآن می‌گوید. در سوره‌ی فجر می‌فرماید «اذا ما ابتلاهُ ربُه...» وقتی خداوند بشر را امتحان می‌کند. می‌خواهد او را به وضعی مبتلا بکند که یک وقت روزی آن زیاد باشد و امکانات و زندگی او راحت باشد تا او را امتحان بکند. می‌خواهد ببینید وقتی اوضاع او درست است و با دم خود گردو می‌شکاند چقدر انسان است. این «اذا ما ابتلاهُ ربه» است، آن طرف هم باز «اذا ما ابتلاهُ ربه» است. یک وقت بر او تنگ می‌گیرد. مشکل مالی، جانی، مرگ و میر، بدهکاری، گرفتاری سر تو می‌ریزد. بعد می‌فرماید که وقتی ظاهراً این مشکلات بر سر او می‌ریزد «جزوعا...» داد می‌زند و نفرین می‌کند و فحش می‌دهد و گریه می‌کند. وقتی که نعمتی به سراغ او می‌آید «فیقول ربی اکرمنی...» می‌گوید چه خدای خوبی دارم چون هوای من را دارد. «یقول ربی اکرمنی...» پروردگار من، من را اکرام کرد و خداوند هوای من را دارد. وقتی که مشکلات و فشار پیش می‌آید و می‌خواهد ببیند در آن شرایط ما چقدر آدم هستیم می‌گوید «فیقول ربی اهانه...» خدا به من اهانت کرد. خدا من را حقیر کرد. خدا من را ندید. من آن‌قدر کوچک هستم که دیگر من را ندید. خدا پشتش را به من کرد. در طبس زلزله شده بود. یک کسی 30، 40 سال زحمت کشیده بود و ازدواج کرده بود و زندگی و زن و بچه داشت و تازه بعد از مدتی خانه‌ای ساخته بود و به حساب خود اول زمانی بود که می‌خواست کیف کند که زلزله آمد و همه را از بین برد. این و یک بچه‌ی کوچکی به نام محمد ماند. بیرون آمد و نگاه کرد و دید زن و بچه‌ها و اموال او از بین رفته است. بچه‌ی او هم داشت گریه می‌کرد. بالای تل خاکی نشسته بود و رو به خدا کرد و گفت خدایی بلد نیستی پایین بیا تا این محمد ما بالا برود. خب این همین است. نگاه محدود است. ما فکر می‌کنیم خدا تمام این عالم و آدم را آفریده که ما این‌جا خوش باشیم. این اصلاً نمی‌فهمد. قرآن که همه چیز را به ما گفته است. قرآن می‌گوید برای خوشگذرانی به این‌جا نیامده‌ای. این‌جا آمده‌ای تا در 50، 60 سال آزمون پس بدهی و رشد کنی. حالا گاهی با خوشی و گاهی با ناخوشی. این یک قانون است. خود خدا هم در قرآن می‌گوید همه چیز بازی و نمایش است. «انما الدنیا لعب و لهو...» همه چیز دنیا بازی و فیلم است. تو چرا این‌قدر جدی می‌گیری؟ یک فیلم بازی می‌کنی که در آن یکی پدر می‌شود، یکی مادر می‌شود، یکی خریدار می‌شود، یکی فروشنده می‌شود، یکی بچه می‌شود. یک نمایشی است که بازی می‌کنیم و می‌خواهیم ببینیم این نقشی که بازی می‌کنی را انسانی بازی می‌کنی یا نه؟ ما فکر می‌کنیم که چرا من این‌طور شدم و چرا او آن‌طور شد و چرا مریض شدم؟ اصلاً کار خدا مشکل دارد. این‌که می‌گویند خدا حکیم است کجاست؟ می‌گویند خدا ارحم الراحمین است. کجا ارحم الراحمین است؟ تو اشتباه گرفته‌ای. تو عالم را عوضی گرفته‌ای. می‌دانی مثل چه می‌ماند؟ مثل این می‌ماند که به یک کسی بگوید این‌جا میدان مسابقه‌ی فوتبال است و او فکر کند آن‌جا میهمانی است و بخواهد وسط میدان فوتبال سفره بیندازد و غذا بخورد. حالا می‌بیند توپ به چیزی خورد و شکست، یکی از آن طرف به او فحش داد و یک لگد و اوردنگی هم خورد و بعد بگوید این چه دنیایی است که همه چیز در آن خر تو خر است؟ خب خر خود تو هستی. برای این‌که این عالم برای کار دیگری ساخته شده و تو این‌جا کار دیگری می‌کنی. این‌جا میدان فوتبال است و تو این وسط سفره انداخته‌ای و میهمانی می‌دهی؟ دائم می‌گویند «الدنیا منر لا مقر...» از دنیا عبور می‌کنید. این‌جا قرارگاه شما نیست. این‌جا جای استراحت نیست. از این‌جا عبور می‌کنید. این‌جا اول خط نیست، آخر خط هم نیست. قبل از این عالم عوالمی بود، بعد از این عالم هم عوالمی است. منتها برای این‌که سر ما گرم باشد باید در این بازی برای هر کسی یک نقشی تعریف بشود. یکی مدیر می‌شود، یکی کارگر می‌شود، یکی راننده‌ی تاکسی می‌شود، یکی نانوا می‌شود. یکی مریض می‌شود و یکی سالم است. قرآن می‌گوید «انما الدنیا لعب و لهو...» دنیا هیچ چیزی نیست جز یک بازی. یک بازی و یک نمایش است. «و تکاثر لتفاخر...» زیاده‌طلبی می‌کنید. یکی مدرک دارد و می‌خواهد مدرک‌های خود را زیاد کند. یکی پول دارد و می‌خواهد پول‌های خود را زیاد کند. دائم تکاثر است. به هم پز می‌دهند. منتها پزها انواع و اقسام دارد. مثلاً پز خاله‌زنک‌ها این است که مثلاً می‌گوید پرده‌ی خانه‌ی من را دیده‌ای؟ درست نگاه کن. ماشین جدید ما را دیده‌ای؟ آقای ما ویلا گرفته و ما به ویلا رفته‌ایم. این لباس من را دیده‌ای؟ من برای هر مهیمانی یک لباس دارم. این یک نوع است. یک نوع دیگر برای مردها است. می‌گوید ملکی که ما خریده‌ایم سر دونبش است. بیا ساختمان ما را ببین. این برج را ببین. ماشین جدید من فلان مدل است. سر هر کسی به یک شکلی بند است. مثل بچه‌های کوچک که سر اسباب‌بازی‌های خود همین کار را می‌کنند. دیده‌اید که می‌نشینند و یکی می‌گوید ماشین یا عروسک من این‌طور است و مال تو که این‌طوری نیست. همان بازی که به او می‌خندی را خودت می‌کنی. منتها به یک نوع دیگر است. تفاخر، تکاثر، زینت. زینت یعنی صحنه را آرایش کرده‌ایم و این یک دکور است. قرآن می‌فرماید زینت است. ما این صحنه را دکور کرده‌ایم. پشت این دکور خرابه است. دنیا هیچ چیز نیست. از این‌جا رد می‌شوید. ما دکور آن را درست کردیم. برای این‌که 60، 70 سالی که این‌جا هستید رغبتی داشته باشید و انگیزه‌ای داشته باشید که ازدواج بکنید و کاری داشته باشید. یک مرتبه جدی می‌گیری و خیال می‌کنی این‌جا اول و آخر است. ما به این‌جا آمده‌ایم تا بمانیم و بر سر اسباب‌بازی‌ها شروع به دعوا می‌کنیم و آدم می‌کشیم و دروغ می‌گوییم و خیانت می‌کنیم و کلاه دیگری را بر می‌داریم. روشنفکر هم یک شکل دیگری پز می‌دهد. مثلاً کتاب‌هایی که آن‌ها را نخوانده است را زیر بغل می‌گیرد و نشان می‌دهد. مثلاً می‌پرسند مدرک شما چیست؟ می‌گوید من مدرک فوق را از فلان جا گرفتم و بعد به کمبریج رفتم. شما که کمبریج نرفته‌اید؟ همین پروفسور همان‌قدر احمق است که آن بچه‌ی کوچک احمق است. دیده‌اید مثلاً فکر می‌کند این حاشیه‌های قالی جاده است. همه‌ی ما این کارها را کرده‌ایم. یک وقتی اگر ماشین نداشتیم یک قوطی کبریت بر می‌داشتیم و در این حاشیه‌های قالی به عنوان جاده راه می‌بردیم و تصور می‌کردیم که مثلاً این یک تریلی است و این بار را دارد. مثلاً یک حبه قند هم جلوی آن می‌گذاشتیم. بعداً هم که داشتیم ماشین می‌گذاشتیم. همه تصور و تخیل و توهم است. یعنی اگر شما توهم را از بچه بگیری هیچ چیزی در دست ندارد. همه الکی است. قرآن می‌گوید کل دنیا همین‌طور است. می‌گوید همه‌ی این‌ها توهم است و بازی می‌کنی. مقامات، قدرت، ریاست، اعتبار، شهرت، نفوذ، ثروت تو همگی بازی است. مثل آن بچه است. خب قرآن اول این‌ها را می‌گوید و بعد می‌فرماید این به آن معنی نیست که بگوییم اگر همه‌ی دنیا بازی است پس باید همه چیز را رها کنیم و در یک گوشه‌ای بنشینیم. می‌گوید باید هر صبح و هر شب آن را جدی بگیری. باید هر لحظه و هر ساعت زندگی را جدی بگیری. این‌ها مبنای سبک زندگی اسلامی است. می‌گوید زندگی کافرانه این‌طور است. «یَتَمَتَعونَ و یَأکلونَ کما تَاکُلُ الانعام...» صبح تا شب فقط لذت می‌برند و می‌خورند همان‌طور که چهارپایان می‌خورند. مثل الاغ زندگی می‌کنند. این تعبیر قرآن است. «یأکلون» یعنی فقط می‌خورند، «کما تأکلُ الانعام...» همان‌طور که الاغ و اسب و گاو می‌خورند. زندگی از نظر این‌ها همین است. زندگی چهارپایان است. این تعبیر قرآن است. «یتمتعون» یعنی لذت می‌برند. «جَعَلنا عَلَی قلوبِهِم اکنة اَن یَفْقَهوه...» این‌هایی که تمام توجه خود را به دنیا داده‌اند را رها می‌کنیم و بر قلب‌های آنان پوشش می‌کشیم و کاری می‌کنیم که دیگر نفهمند. چون خودشان نمی‌خواهند بفهمند. ما هم کمک می‌کنیم که نفهمند. گفت خر باش و شاد باش. سرت را پایین بینداز و به هیچ چیز فکر نکن. به دنیا و آخرت و حقوق و بقیه‌ی ملت‌ها فکر نکن و کیف کن و لذت ببر. قرآن می‌گوید کاری می‌کنیم که این‌هایی که نمی‌خواهند ببینند نتوانند ببینند و ما هم به آن‌ها کمک می‌کنیم. «جعلنا علی قلوبهم اکنه ان یفقهوه...» روی قلب‌های آنان پرده و حجاب می‌اندازیم تا دیگر نفهمند و عمر آن‌ها تمام بشود و این‌ها بعد از مرگ یک مرتبه بیدار می‌شوند. پیامبر(ص) فرمود «الناسُ نیام...» مردم خواب هستند، «اذا ماتوا انْتَبَهوا...» وقتی می‌میرند بیدار می‌شوند و می‌گویند چه خبر شده؟ چه بود؟ تمام شد؟ ولی دیگر نمی‌توانی برای رشد به این عالم برگردی. می‌فرماید «فرحوا بالحیات الدنیا...»‌ به طور کامل به همین زندگی دنیایی دلخوش هستند. اگر بساط آن‌ها در این‌جا جور باشد دیگر به چیز دیگری فکر نمی‌کنند و فقط خوشگذرانی می‌کنند. این یک سبک زندگی است. «فرحوا بالحیات الدنیا...» دلخوش بودن و فقط برنامه‌ریزی کردن برای لذت بیشتر در دنیا است. «اذا مسحُ الشر جزوعا...» تا یک مشکلی می‌آید جزع می‌کنند و سر و صدا می‌کنند به خدا و زمین و زمان فحش می‌دهند. قدرت روحی ندارند. «الذینَ ضَلَّ سَعْیَهُمْ فی الحَیاةِ الدنیا...» تمام تلاشی که در این دنیا می‌کنند در همین دنیا گم می‌شود. همه‌ی این‌ها تمام می‌شود و باد هواست. چون همه‌ی این‌ها بازی بود. همگی گم می‌شود. خدا در قرآن خیلی واضح حرف زده است. خیلی روشن حرف زده و همه چیز را گفته است. منتها چون ما فقط به قصد ثواب می‌خوانیم و نمی‌خواهیم ببینیم چه می‌گوییم هر چه بخوانیم باز هم نمی‌فهمیم. «الذینَ ضَلَّ سَعْیَهُمْ فی الحَیاةِ الدنیا...» می‌فرماید این یک سبک زندگی است که چون هر تلاشی می‌کنید فقط برای دنیاست با تمام شدن دنیا این‌ها هم می‌رود. با دست خالی وارد مرحله‌ی بعد این عالم می‌شوی. تلاش‌های این‌ها در همین دنیا گم می‌شود. «تبع الله علی قلوبهم و سمعهم و ابصارهم و اولئک هم الغافلون...» خداوند بر قلب‌های اینان مهر می‌زند و نمی‌فهمند. مهم‌ترین حرف‌ها را به او می‌زنی، همه چیز را به او می‌گویی ولی نمی‌فهمد. این قلب مهر خورده است. درب قلب بسته است. «و سمعهم و ابصارهم...» و جالب است که چشم و گوش هم دارند ولی مثل این‌که چشم و گوش آن‌ها را هم بسته‌اند و به آن‌جا هم مهر زده‌اند. حرف حق را نمی‌شنود. حقیقت و حق و باطل را نمی‌بیند. اصلاً مثل این که نیست. «اولئک هم الغافلون...» این‌ها کسانی هستند که زندگی آن‌ها بر اساس غفلت است. نمی‌خواهند حقیقت را ببینند. ربط از خود بیگانگی انسان با از خدا بیگانگی این است. این مفهوم از خود بیگانگی را شنیده‌اید؟ در بعضی از فلسفه‌های غرب یک مبنای مهمی هست منتها بر اساس مادی در مورد آن بحث می‌کنند. «فوئر باخ» به یک شکل و «مارکس» به یک شکل و دیگران هم به شکل دیگر بحث می‌کنند. در قرآن یک از خود بیگانگی موجود است و می‌فرماید معیار از خود بیگانگی از خدا بیگانگی است. یکی از آیات این است که می‌فرماید «لا تکونوا کالذینَ نَسُوا الله...» مثل آن‌هایی نباشید که الله را در زندگی خود فراموش کرده‌اند و منهای الله زندگی می‌کنند. «فَاَنْساهُم اَنفُسَهُم...» یعنی چه؟ یعنی خدا را فراموش کرده‌اند و خدا هم آن‌ها را از خودشان فراموشاند. یعنی خدا کاری کرد که خودت را فراموش کنی. «اولئک هُمُ الفاسِقون...» می‌فرماید این‌هایی که کل زندگی را بر اساس گناه پیش می‌برند و سبک زندگی آن‌ها عادی‌سازی گناه است ظاهراً اول خدا را فراموش می‌کنند ولی توجه ندارند انسان به شکلی خلق شده که به محض این‌که خدا را فراموش کند خودش را هم فراموش می‌کند. چون خود انسان خدایی است. نفخه‌ی الهی است. یعنی همین که گفتی خدا در حاشیه است و خودم برای خودم زندگی می‌کنم در واقع خودت را حذف کرده‌ای. منتها خود حقیقی خودت را، خودی که همیشه با تو هست، خود عددی خودت را حذف کرده‌ای نه خود به معنی شکم و شهوت و بدن چون این‌ها که می‌پوسد. این آدم‌هایی که ما می‌بینیم همه خوراک کرم هستند. منِ من و منِ شما حقیقت من و شماست. قرآن می‌فرماید اگر خدا را فراموش کردی خودت را فراموش می‌کنی. نه این‌که این بدن را فراموش کنی. این بدن را که می‌بینیم و مدام هم برای آن آب و غذا و امکانات فراهم می‌کنیم. برای لذت و شهوت و همه چیز آن برنامه‌ریزی می‌کنیم. می‌فرماید این که شما نیستید. این‌ها ابزار شماست. این‌ها خوراک کرم است و تمام می‌شود. آن چیزی که می‌ماند تو هست. قرآن صریح می‌فرماید «لا تکونوا...» نباشید، «کالذین نَسوُا الله...» مثل آن‌هایی که خدا را از زندگی خود حذف می‌کنند و آن را فراموش می‌کنند. «فَاَنْساهُم اَنفُسَهُم...» خدا هم کاری می‌کند که حقیقت خودشان را فراموش کنند و اصلاً نفهمند که انسان هستند. نفهمند چه هستند و برای چه آمده‌اند. «اولئک هُمُ الفاسِقون...» آن‌ها کسانی هستند که زندگی را بر اساس کثافت‌کاری پیش می‌برند و فقط می‌خواهند لذت ببرند. «طائفَةٌ قَد اَهَمَّتْهُمْ اَنفُسُهُم...» یک گروهی از بشرشناسی این‌ها هستند. می‌فرمایند یک تیپ از انسان‌ها به این شکل هستند. «طائفَةٌ قَد اَهَمَّتْهُمْ اَنفُسُهُم...» یک گروهی هستند که تنها چیزی که برای آن‌ها مهم است نفسانیت است. به هیچ چیز دیگری فکر نمی‌کنند و هیچ چیز برای آن‌ها مهم نیست. «یَظُنُّونَ بِالله غَیرَ الحَق...» راجع به خدا هم تخیلات غلط می‌کنند. گمان‌های ناحق و نادرستی راجع به خدا می‌کنند. تصورات باطل و شناخت غلط از خدا دارند. یک خدای الکی برای خودشان ساخته‌اند. بعد می‌فرماید به نظر شما این سبک زندگی خوب است که خدا را حذف کنید و خودتان را هم فراموش کنید؟ تو که نمی‌توانی بی‌خدا باشی. پس به جای خدا خدایان خواهی داشت. وقتی توحیدی نباشی زندگی تو یکپارچه نیست و هزار تکه می‌شود. ببینید امر دائر نیست که بگوییم بعضی‌ها خدا دارند و بعضی‌ها خدا ندارند. این نیست. هیچ کسی نیست که خدا نداشته باشد. انتخاب بین این است که یک خدا داشته باشی یا هزاران خدا داشته باشی. قرآن می‌فرماید اگر فقط خدا را بپرستی و همه‌ی کارهای خودت را با آن تنظیم بکنی زندگی تو یکپارچه است و آرامش داری. تکلیف تو با خودت و با دیگران روشن است. اما اگر گفتی من خدا را قبول ندارم آن وقت هزاران خدا داری. یک خدای تو پول است، یکی شهرت است، یکی رئیس تو هست، یکی رقیب تو است. یعنی قرآن می‌فرماید اگر کسی از خدا نترسید و به خدا ایمان نیاورد از هزاران نفر می‌ترسد و به هزاران نفر ایمان می‌آورد. هزاران خدا خواهی داشت. همه‌ی این‌ها مبنای سبک زندگی است. یکی از آیاتی که این را می‌فرماید این است. «أاَربابٌ مُتَفَرَّقونَ خیرٌ اَمِ اللهُ الواحدُ القََهّار...» خدا از ما سوال می‌کند. این خیلی سوال مهمی است. «أاَربابٌ مُتَفَرَّقونَ خیر...»‌ آیا هزاران خدای پراکنده خوب و بهتر است، « اَمِ اللهُ الواحدُ القََهّار...» یا الله که یکی است و به همه‌ی عالم مسلط است و خدای واقعی است. یک خدا خوب است یا هزاران خدای پراکنده خوب است؟ این حرف یعنی آثار روانشناسی، آثار تربیتی، تشتت‌های روحی، استرس‌ها، اضطراب‌ها، جنگ اعصاب‌ها، ترس‌ها، غم‌ها از کجا می‌آید؟ برای این است که هزار خدا داری. شهرت من، آبروی من، قدرت من، ریاست من، ثروت من، خدایان من هستند و به خاطر این‌ها باید آدم‌های زیادی را بپرستی. باید پیش آن‌ها سجده کنی، باید برای خلاف خدا از آن‌ها اطاعت بکنی. همه خدای تو می‌شوند. ببینید من فقط نمونه‌ای از تعابیر قرآن را آوردم. «بِئسُما اشتَرَوْا به اَنفُسهم...»‌ می‌گوید شمایی که سبک زندگی توحیدی را کنار گذاشته‌ای، شما خودفروشی کرده‌اید. خودتان را فروخته‌اید. «اشتروا...» یعنی فروختن. «بِئسُما اشتَرَوْا به اَنفُسهم...»‌ خودشان را فروخته‌اند و بد فروخته‌اند و ارزان و مفت فروخته‌اند. می‌فرماید این‌هایی که سبک زندگی توحیدی ندارند خود را چه بد فروخته‌اند. یعنی عملاً مغزفروشی و خدافروشی می‌کنیم منتها باید ببینی این خودفروشی تسلیمِ خود برای خدا است یا برای دیگران است. قرآن راجع به رباخوار می‌گوید رباخوار مثل دیوانه است. «کما یَتَخَبَّطُهُ الشیطان...» مثل جن‌زده است. این دچار استحاله شده است. چون او به جای این‌که خداپرست باشد پول‌پرست است. ولو این‌که آداب مذهبی را ظاهراً انجام بدهد. می‌گوید این‌ها مثل دیوانه‌ها زندگی می‌کنند. خودش نمی‌فهمد در دنیا چه کار می‌کند. از این قبیل زیاد است که من خواستم عرض بکنم اگر دوستان به آیات و روایات رجوع بکنند با این چشم که این‌ها چه تعریفی از انسان دارند خوب است. روایاتی هم آورده بودم که راجع به خود سبک زندگی بود که دیگر فرصت نیست و من باید به سوال‌های شما جواب بدهم.

به نظر شما ما در چه مرحله‌ای از سبک زندگی اسلامی هستیم؟

خود بنده در مراحل اولیه هستم ولی شما را نمی‌دانم. سبک زندگی یک بعد فردی و شخصی دارد که رعایت موارد اخلاقی و حقوقی و از این قبیل است. یک بعد اجتماعی و تمدن‌سازی هم دارد که مواد خام و منابع فوق‌العاده زیاد است اما باید روی این‌ها دانشگاهی و حوزوی کار کرد و امیدوار هستیم که این‌ها شروعی باشد.

با توجه به این‌که برای رسیدن به تمدن اسلامی دو بخش ابزاری و متنی را باید طی کنیم و به بخش ابزاری رسیده‌ایم و به بخش اصلی کم‌تر رسیده‌ایم بخش جنبش دانشجویی چیست. به صورت راهکار بگویید.

اگر منظور از راهکار این است که من یک چیزی بگویم که شما بدوید و بروید و همان کار را انجام بدهید چیزی ندارم. اما راهکار به این معنا که اول خود ما و شما باید با این مفاهیم آشنا بشویم. یک، یکی از وظایف اصلی شما مطالعات اسلامی، عقلانی قوی است. اثار شهید مطهری، آثار آقای مصباح و آقای جوادی، علامه‌ی طباطبایی، تاریخ صدر اسلام، تاریخ جهان، تاریخ جهان اسلام، تاریخ ایران، مشروطه به بعد، امروز، سیره‌ی پیامبر(ص) و اهل بیت، یک تفسیر مختصری از قرآن، نهج‌البلاغه، آشنایی با روایات، کتاب «الحیات» که 7، 8 جلد آن منتشر شده است. آیات و روایات دسته‌بندی شده و به درک سبک زندگی اسلامی خیلی کمک می‌کند. این وظیفه‌ی اول شما است. دوم این‌که در سطح دانشگاه جو مطالبه ایجاد کنید. یعنی وقتی تشکل‌های دانشجویی و جنبش‌های دانشجوی و دانشجوها بر سر مسئله‌ی ارزش‌ها حساس باشند و بیانیه بدهند و میتینگ برگزار کنند و نامه بدهند و از نهادها و مسئولین مطالبه کنند که مثلاً شورای انقلاب فرهنگی راجع به سبک زندگی چه کار کرده است؟ صدا و سیما چه کار کرده است؟ مجلس در باب این مسئله چه کار کرده است؟ مطالبه کنید و یقه‌ی این‌ها را بگیرید. این وظیفه‌ی دانشجو است. دانشجو باید یقه‌گیری یاد بگیرد. باید لات‌ بازی و یقه‌گیری را یاد بگیرید. مطالعات اسلامی در درجه‌ی اول است که باید خودتان رشد کنید و در درجه‌ی دوم از همه‌ی ابزار دانشگاهی استفاده کنید که ارزش‌ها را از متن دانشگاه، متن افکار عمومی و جامعه بخواهید و هم از مسئولین بخواهید و در این جهت دائم مطالبه کنید. امر به معروف و نهی از منکر کنید.

آیا در فضای امروز که تکنولوژی ابزارساز غرب سراسر زندگی را پوشانده امکان زندگی به سبک اسلامی وجود دارد؟ راه گذار چیست؟

یک نگاه غلطی به تکنولوژی پیدا شده که باید به آن توجه داشته باشید و آن این است که فکر می‌کنند تکنولوژی یک امر واحد با ذات و ماهیت واحد است و ذات آن هم غربی و سکولار است و ابزار هم غربی و شرقی و اسلامی و غیر اسلامی دارد. این تفکر اسلامی نیست. این‌ها دیدگاه‌هایی است که بعضی از آن‌ها ریشه‌های غربی و اباحه‌گری دارد و از این طرف هم بعضی از جریان‌های نواخباری و متحجر مذهبی داریم که با همدیگر طالبانیزم می‌شود و این‌ها با هم گره می‌خورند و یک مطلب درست را می‌گویند ولی نتیجه‌ی غلط می‌گیرند. مطلب درست این است که غرب مادی در این 100، 150 سال ابزارسازی کرده و این ابزار را در مسیر باطل به کار انداخته است. پشت آن نفسانیت و مادیت و تفکر مادی است. بعضی از این ابزار هم فقط به درد فساد می‌خورد ولی خیلی‌ها نه. حالا این‌ها نتیجه می‌گیرند که چون این‌هایی که این‌ها را ساخته‌اند سکولار بوده‌اند پس کل این ابزار و تکنولوژی سکولار است و پس چطور می‌توان با ابزار و نهادهای سکولار زندگی و تمدن دینی داشت. جواب این است که از نظر اسلامی مفاهیم تجربی و عقلی سکولار نیستند. این‌طور نیست که تا با عقل وارد یک مسئله شدی سکولار بشوی. اشکال ما به دیگران این نیست که چرا شما از عقل ابزاری استفاده کرده‌اید؟ این نیست که چرا از عقل معاش استفاده کرده‌اید؟ اشکال این است که چرا از عقل معاد استفاده نمی‌کنید و چرا آن را تعطیل کرده‌اید. در تمدن اسلامی عقل معاد و عقل معاش هر دو با هم هستند. هم مبدأ و معاد و مرگ‌باوری و خداباوری و آخرت‌باوری و اخلاق‌محوری است و هم در عین حال تولید ثروت و قدرت و علم و هم بهداشت و امنیت و آموزش به هم مربوط هستند. این‌ها از هم جدا نیستند. اسلام مسائل را تقسیم نمی‌کند که بگوید این‌ کارها دنیوی است و این‌ کارها اخروی است. کار اخروی چه هست؟ نماز و روزه و حج. کار دنیوی چه هست؟ کشاورزی و اقتصاد و صنعت و بهداشت. این‌ها تفکر اسلامی نیست. این‌ها تفکر غربی مسیحی است. خود این سکولاریزم است. در اسلام نماز خواندن عبادت است، در مزرعه کار کردن هم اگر هدف خدا باشد عبادت است. کارخانه معبد می‌شود، مزرعه معبد می‌شود، آزمایشگاه و دانشگاه معبد می‌شود. ثبت نام جبهه و سنگر معبد می‌شود. امور به مادی و معنوی تقسیم نمی‌شوند. همه‌ی امور مادی باید باطن معنوی داشته باشند. تفاوت اسلام با زهد مسیحی و کاتولیک این است. تفاوت اسلام با بودیزم و سکولاریزم همین است. ما دو شقه و دو تکه نمی‌کنیم. شما می‌گویی تکنولوژی ابزارساز غرب زندگی را پوشانده است. این یعنی چه؟ اولاً مگر ابزار غربی و شرقی دارد؟ پوشانده باشد. حالا اگر مثلاً این میکروفن این‌جا هست مانع زندگی به سبک اسلامی است؟ این چه تعبیری است؟ اگر مراد شما از سبک زندگی غربی که با تکنولوژی هست این است که می‌گویید ابزاری هست که با آن ابزار نمی‌توان سبک زندگی دینی را پیاده کرد باید راجع به همان ابزار و همان تکنولوژی صحبت کنی. اگر بگویی حتی همین میکروفن را یک آدم مادی ساخته است. خب ساخته باشد. این مفهوم از ذهن یک آدم ماتریالیست بیرون آمده است. خب آمده باشد. من به ذهن او چه کار دارم؟ این مفهوم آمده باشد، حالا یا با اسلام می‌سازد یا نمی‌سازد. اگر نساخت آن را کنار می‌گذاری و اگر هم ساخت این اسلامی است. حالا ممکن است یک غیر مسلمان گفته باشد. خیلی روشن باید به صحنه نگاه کرد. آقا کل تکنولوژی را غرب ساخته است؟ نه‌خیر، کل این را غرب نساخته است. دوم این‌که غرب ساخته است؟ غرب چه هست؟ این دو اشکال شد. سوم این‌که هر چه غرب ساخته غربی هست و هر چه غربی هست سکولار است و هر چه هم ابزار غربی هست نمی‌توان با آن کار دینی کرد. این‌ها چهار، پنج ادعای غلط است. اما یک وقتی می‌گویی این تکنولوژی که فعلاً‌سازماندهی شده و مدیریت می‌شود توسط تفکر مادی شده و اهداف مادی دارند. بله این حرف درست است. یک وقتی می‌گویی سینمایی که الان در دنیا موجود است عمدتاً در دست تفکر مادی است و سبک زندگی ضد اسلامی را ترویج می‌کند. این حرف درست است. اما اگر بگویی ذات سینما سکولار است یعنی این‌که شما دیگر نمی‌توانی با سینما مفاهیم دینی را منتقل بکنی. بر چه اساسی این حرف را می‌زنی؟ باید به این‌ها توجه کنی. آیا در فضای امروز که تکنولوژی ابزارساز غرب سراسر زندگی مسلمانان را پوشانده امکان زندگی به سبک اسلامی اساساً وجود دارد؟ بله. خیلی هم اساساً وجود دارد. چون اصلاً بسیاری از این تکنولوژی ابزارساز غرب ربطی به غربی و شرقی ندارد. البته آیا اگر مسلمان‌ها این تکنولوژی را مدیریت بکنند و از ابتدا با تفکر اسلامی پیش برود عوارض سوء آن کم‌تر نمی‌شود؟ چرا. مثبتات آن بیشتر نیست؟ چرا. به سبک زندگی اسلامی نزدیک‌تر نیست؟ چرا. و لذا دانشگاه‌های ما تولید علم را وظیفه دارد. نه که فقط ترجمه کند و منتقل کند و وارد کند. تمدن‌سازی از آن لحظه‌ای شروع می‌شود که شما ابزار و تکنولوژی وارد نکنی و خودت بسازی و بر اساس اهداف و مبانی خودت هم بسازی.

این تکنولوژی‌ها را باید گزینش کرد و این‌که خود این تکنولوژی و مخصوصاً تکنولوژی غرب حجاب شده است و رفاه‌طلبانه است و مثلاً عادت این می‌شود که همیشه روی مبل بنشینند.

حالا شما فکر می‌کنی وقتی که این مبل نبود راحت‌طلبی نبود؟

چرا.

همین‌قدر راحت‌طلبی بود. کسی فکر نکند در عصر مدرن گناهان جدیدی اختراع شده است. همه‌ی این گناه‌ها قبلاً بوده است. ابزار آن بیشتر شده است و الا ما اصلاً گناه جدیدی نداریم. هر گناهی که می‌خواهید را بگویید تا به شما بگویم قبلاً هم بوده است. همه‌ی این‌ها در تاریخ و قرآن هست. بروید و ببینید قوم لوت و قوم صالح و قوم شعیب چه کار می‌کردند. این‌ها مگر چه کار می‌کردند؟ همین کارهای این‌ها را می‌کردند. فرعون و قارون بوده‌اند. قرآن که این‌ها را به عنوان قصه نگفته است. قرآن یک سبک زندگی نادرستی را بیان می‌کند که از آن موقع بوده و الان هم ادامه دارد. وقتی می‌گویی تکنولوژی حجاب می‌شود باید دقیق بگویی تکنولوژی یعنی چه و حجاب یعنی چه. بعد شما مثال می‌زنی و می‌گویی زندگی راحت می‌شود و ما به راحتی عادت می‌کنیم. اولاً راحتی و رفاه نامشروع نیست. چه کسی گفته راحتی نامشروع است؟ این را از کجا آورده‌اید که راحتی نامشروع و حرام است؟ راحت‌تر زندگی کردن که خلاف شرع نیست. مگر ما راهب هستیم؟ مگر تفکر ما ریاضت است؟ اسلام ریاضتی نیست. او مرتاض است که می‌گوید اگر روی میخ بنشینی بهتر از این است که روی زمین بنشینی. بیشتر زجر می‌کشی و دل نمی‌بندی. اسلام نمی‌گوید روی میخ بنشین. پس راحتی نامشروع نیست. این روحیه‌ی راحت‌طلبی و خودمحوری چه؟ بله. این مسئله‌ی درونی و تربیتی است. چه ابزار جدید باشد و چه نباشد این روحیه هست. در هر دوره‌ای آدم خودش را به یک شکلی ارضا می‌کند. در همه‌ی دوره‌ها یک عده‌ای زندگی شاهانه و رفاهی داشته‌اند که قرآن آن را نفی می‌کند و می‌گوید زندگی ملب و مطرفین است. مطرف یعنی چه کسی؟ مطرف یعنی کسی که در دنیا فقط به دنبال رفاه و راحتی است. خب قرآن می‌فرماید ما سبک زندگی مسرف و مطرف را دوست نداریم. «انَ اللهَ لا یحبُ المسرفین». یعنی سبک زندگی اسراف‌گرایانه غلط است. ولی سبک زندگی اسراف‌گرانه فقط با تکنولوژی غرب نیست و بدون آن هم هست. این مطالعاتی را که عرض کردم را انجام بدهید. الان، بعد از دوران دانشجویی، بعد که انشاالله زندگی تشکیل دادید و در جایی مشغول کار شدید، این را تا آخر به صورت حرفه‌ای ادامه بدهید. همین یکی، دو سال فعال دانشجویی نشوید. به چهار جلسه و اردو بیایید و بگویید ما فعال دانشجویی هستیم. این‌ها خوب است ولی کافی نیست. تا آخر عمر خودتان برنامه‌ی مطالعات اسلامی و فعالیت داشته باشید. در هر اداره‌ای و هر کار و هر خانه و زندگی و هر جا که هستید این برنامه‌ی مطالعات اسلامی و انتقال آن به دیگران را ادامه بدهید. آدم از خانواده‌ی خود شروع می‌کند و تا همسایه و فامیل و دوستان ادامه می‌دهد. اگر اهل قلم باشید و بتوانید چیزی بنویسید و بگویید دایره‌ی فعالیت شما بیشتر می‌شود. این آثار متفکران اسلامی را بخوانید. به زبان ساده‌ی جوان‌فهمِ جوان‌پسند منتقل کنید. در این سایت‌ها، جلسات داخلی، مقاله، مجله، جلسات فامیلی و دوستی، جلسات دورهمی این کار را انجام بدهید.

بعضی از دوستان دیشب یک مطالبه‌ای از ما داشتند و آن این بود که می‌گفتند حاج‌آقا اصلاً در شهرستان‌ها به دانشگاه‌ها نمی‌آید.

من این را در ماشین به دوستمان گفتم. من یک زمانی در یک روز به دو شهر می‌رفتم. آن وقتی بود که جوان بودم. الان واقعاً نمی‌توانم. الان که با شما حرف می‌زنم سر من درد می‌کند. روزی 10، 12 قرص می‌خورم تا بتوانم سرپا بایستم. گرفتاری هم شدید است. مسافرت‌های من الان دو، سه سال که نمی‌روم. نکته‌ی بعدی این است که ما اگر به مسافرت هم برویم همین حرف‌ها را می‌زنیم. همین‌ها الان در سی.دی کپی می‌شود و آن را پخش می‌کنند. انگار ما هر هفته همین بحث‌ها را می‌کنیم.

دوستان که این‌ها را گوش می‌کنند ولی جو دانشگاه هم هست.

من نمی‌توانم دور کشور راه بیفتم و جو دانشگاه را درست کنم.

الان خیلی‌ها در دانشگاه نمی‌آیند. الان اگر سخنران دعوت کنی استقبال نمی‌شود.

چه کسی نمی‌آید؟

دانشجوها نمی‌آیند. الان برای یک سری سخنرانان خاص می‌آیند.

نه. خود ما هم به خیلی از جاها رفته‌ایم که هیچ کس نمی‌آمده است. بعد که تلویزیون این‌ها را نشان داد خیلی‌ها خیال می‌کنند کسی که او را در تلویزیون نشان می‌دهند یک چیز دیگری است و یک طور دیگری شده است. من یادم می‌آید در همین مشهد خودمان گدایی می‌کردم یک جایی راه بدهند تا حرف بزنیم. با چهار دانشجو و طلبه حرف بزنیم که اصلاً ما را راه نمی‌دادند. بعد که دیدند این‌ها در تلویزیون پخش می‌شود یک مرتبه گفتند آقا بیایید و دعوت کردند. این هم کار فرهنگی نیست. همین الان در تهران و قم و به احتمال قوی در شهرهای خودتان افرادی هستند که واقعاً صاحب فضل و با سواد هستند و حرف برای گفتن دارند. منتها چون آن‌ها را در تلویزیون نشان نداده‌اند کسی به آن‌ها محل نمی‌گذارد و کاری به کار آن‌ها ندارند. خب این اشتباه است. در شهر خودتان افرادی هستند که مثلاً 20، 30 سال در یک موضوعی کار می‌کند. خب چرا او را دعوت نمی‌کنید؟ چرا به خانه‌ی او نمی‌روید؟ چرا دور او جمع نمی‌شوید؟ چرا خودتان حلقه‌های مطالعاتی و کتابخوانی ندارید. من یادم می‌آید قبل از این‌که انقلاب پیروز بشود من 13، 14 ساله بودم و جمع‌های کتابخوانی داشتیم. بچه‌ها نهج‌البلاغه و تفسیر قرآن می‌خواندند و به جلسه می‌آمدند و کنفرانس می‌دادند. یک جلسه‌ای بود که کم‌سن آن‌ها خود من بودم. ما آن زمان سه، چهار جلسه داشتیم. کتاب‌های آقای مطهری و شریعتی و تفسیر آقای طالقانی و کتاب‌های مخفی حضرت امام و بعضی از چهره‌های دیگر را می‌خواندیم. الان که کتاب خیلی هست. آن زمان که اصلاً کتابی نبود. الان کتاب‌های خوب خیلی زیاد شده است. کتاب می‌گرفتیم و بچه‌ها می‌خواندند و بعد در مورد آن بحث می‌کردند. کنار آن هم فعالیت‌های اجتماعی بود که آن زمان انقلابی بود. یعنی چند جلسه بود که یکی از آن‌ها همین جمع بود. مثلاً 10، 15 نفر کم‌سن داشت. من بودم که 13، 14 ساله بودم و تا بیست و چند ساله هم داشتیم. خب تفسیرهای قرآن را می‌خواندند و هر کدام از بچه‌ها به آن‌جا می‌آمدند و بحث می‌کردند و نظر می‌دادند. البته چرت و پرت و جفنگیات هم خیلی می‌گفتند. چون سواد که نداشتیم. همین‌طور می‌خواندیم و از روی علاقه بود. بعد می‌رفتند و از فامیل و خانواده‌های پولدار برنج و روغن و غذا جمع می‌کردند و با بچه‌ها به مناطق محروم شهر می‌رفتیم و در روستاها این‌ها را پخش می‌کردند. هنوز انقلاب پیروز نشده بود ولی این تفکر در بچه مسلمان‌ها ایجاد شده بود. بچه‌هایی داشتیم که بچه پولدار بودند ولی برای این‌که زندگی مرفه نکنند در کوره‌پزخانه کارگری می‌کرد تا ببینید کارگرها چه می‌کشند. بچه‌هایی داشتیم که غذای خودشان را نمی‌خوردند و مثلاً در کوچه‌ی کناری خود یک خانواده‌ی ضعیف را می‌شناخت و به آن‌ها می‌داد. حالا اسم او را نمی‌گویم برای این‌که ریا نشود. بچه‌ها این سبک کارها را می‌کردند. بعد هم به مناطق بالاشهر و این طرف و آن طرف می‌رفتند و شعارنویسی می‌کردند. یک وقتی در مشهد یک محله‌ای دور و اطراف هتل هایت بود. آن موقع هتل هایت می‌گفتند بعد هتل حیات می‌گفتند و بعد هم تعطیل شد. آن مناطق بالای شهر مشهد بود و خانواده‌ها اغلب برای ساواکی‌ها و ژنرال‌های ارتش بودند. یک شب یادم می‌آید که به بچه‌ها گفتیم برویم و خانه‌های خود ساواکی‌ها را شعارنویسی کنیم که کوچه‌ها را دسته‌بندی کردیم و راه افتادیم. دو شب تا صبح روی دیوار خانه‌های افسرها و ساواکی‌ها شعار نوشتیم. یک بار هم یادم می‌آید یک مرتبه یک ماشین پلیس در کوچه پیچید و دیدیم نمی‌توانیم فرار کنیم و از روی دیوار پریدیم و به داخل خانه‌ی خود ساواکی رفتیم. خانه‌ی او یک خانه‌ی خیلی بزرگی بود و در خانه‌ی خود او قایم شدیم. می‌خواهم بگویم یک جلساتی بود که بچه‌ها کتاب می‌خواندند. روزه‌ی مستحبی می‌گرفتند. به خانه‌ی فقرا می‌رفتند. شعارنویسی و پخش اعلامیه می‌کردند و کتاب هم خوب می‌خواندند. ما بچه‌هایی داشتیم که هر هفته دوشنبه‌ها و پنجشنبه‌ها روزه بودند. بعد هم که انقلاب شد به صحنه‌ی انقلاب آمدند و بعد هم به جبهه و جنگ آمدند. خلی از همین جلسه شهید شدند. 4، 5 نفر آن‌ها هم البته به منافقین پیوستند و بعداً منحرف شدند. یادم می‌آید یک روزی رسید که بچه‌های این جلسه به دنبال همدیگر می‌گشتند که همدیگر را بزنند. آن‌ها می‌خواستند این‌ها را ترور کنند و این‌ها می‌خواستند آن‌ها را بگیرند. چون از همان جمع دو، سه نفر جزو منافقین شدند و یک نفر هم رفت و جزو چریک‌های فدایی و فرقان شد و در ترورها شرکت کرد. چند نفر آن‌ها به سپاه رفتند. یکی، دو نفر از آن‌ها بعداً به اطلاعات رفتند. سه، چهار نفر آن‌ها شهید شدند. چند نفر آن‌ها طلبه شدند. ولی بچه‌هایی بودند که هر کدام هر جا بودند منشأ آثار بودند. ما سه، چهار مورد از این جلسات داشتیم. هم جلساتی داشتیم که اکثر بچه‌های آن به لحاظ فکری مبنای غلطی داشتند ولی شور و شوق خوبی داشتند و هم بچه‌هایی بودند که اهل مطالعات دقیق بودند و تا آخر هم سالم ماندند. این جلسه‌ها و این حلقه‌ها مهم است. مخصوصاً شما که رئیس و الگو هستید باید برای کتابخوانی بیشتر برنامه داشته باشید. خیلی هم نخوابید. شما زیاد می‌خوابید. اصلاً آدم وظیفه‌ی شرعی ندارد روزی 7، 8 ساعت بخوابد. خیلی تلویزیون نگاه نکنید. خیلی چرت و پرت نگویید. جلسه‌های دور هم نشینی خیلی از آسمان و هوا نگویید. خیلی این سایت‌های سیاسی و این‌که چه کسی چه چیزی گفت و چه کسی چه چیزی جواب داد را دنبال نکنید چون این‌ها وقت هدر کردن است. بله، باید بدانید مسائل سیاسی چه هست، باید اطلاعات سیاسی داشته باشید.

از صبح تا شب باید چه کار کنیم؟

از صبح تا شب که خیلی کار می‌کنید. کارهایی که لازمه‌ی زندگی و درس شماست را باید انجام بدهید. شما وقت‌های اضافه دارید. اگر به شما گفته‌اند شبانه‌روز 24 ساعت است اشتباه گفته‌اند. شبانه‌روز 72 ساعت است. من این را تجربه کردم. شبانه‌روز 72 ساعت است. منتها 48 ساعت آن را یک راست دور می‌ریزید. آقای شهید بهشتی گفت من بررسی کرده‌ام کسی که به طور متوسط 60 سال زندگی می‌کند اقلاً 4 سال آن را در مستراح است. 4 سال از عمر خود را سر سفره یا در دستشویی هستید. 20 سال از این 60 را خواب هستید. 6، 7 سال آن را هم در بیمارستان و میهمانی و کارهای عادی زندگی هستید. ایشان می‌گفت من حساب کرده‌ام در 60 سال زندگی سالم که مریض نباشی و سکته نکنی و گرفتار نشوی و به زندان نیفتی و چک برگشتی نداشته باشی و علیل نشوی حداکثر 3، 4 سال بیشتر برای رشد خودتان وقت ندارید. البته در فرهنگ اسلامی همه‌ی آن کارها اگر با نیت خوب باشد رشد و عبادت است. خواب مؤمن هم عبادت است. ازدواج او هم عبادت است. تفریح او هم رشد و عبادت است. درس او هم عبادت است. اگر نان در می‌آورد عبادت است. در روایت داریم کسی که از خانه‌ی خود بیرون می‌آید و می‌خواهد زندگی مادی خود را تأمین کند مجاهد در راه خداست. انگار در صف مقدم و پیش چشم پیامبر(ص) جهاد می‌کند. یعنی کسی برای زن و بچه‌ی خود به دنبال نان حلال است هر روز شهید می‌شود. کسی که تولید ثروت و قدرت و علم می‌کند همین‌طور است. پس همه عبادت است. اما فرصت آزادی که برای شما هست تا بتوانید رشد کنید در عرض این 60 سال، سه، چهار سال بیشتر نیست. شما باید روزی یکی، دو ساعت را حداقل برای مطالعات اسلامی بگذارید. انشاالله موفق و مؤید باشید.


نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha