شبکه یک - 7 شهریور 1399

امام سجادع و عاشورای معرفتی پس از حسین ع (افشای تاریخی روحانیون رژیم ستم)

سالگشت شهادت امام علی بن حسین سجاد ع _ نشست ( نفی " دین حکومتی"، دفاع از "حکومت دینی")_ مرکز نشرآثار مقام معظم رهبری_ مشهد _۱۳۹۷

بسم‌الله الرحمن الرحیم

از آن‌جایی که ائمه‌ی اهل بیت(ع) در بستری فعالیت سیاسی و فرهنگی انجام دادند که این بستر توسط امام سجاد(ع) ساخته شده بود و در واقع یک حرکت شروع از صفر بعد از کربلا بود. بلکه باید گفت زیر صفر بود. چون صفر شرایط عادی است. بدون امکانات و دست خالی است اما زیر صفر یعنی همه چیز علیه این نهضت بود. ما در واقع بحث مربوط به ایشان و بحث امام باقر(ع) را به همدیگر گره می‌زنیم که در واقع به هم گره‌خورده بود و هست. اشاره کردیم به یکی از مواضع بسیار مهم فرهنگ سیاسی از طرف امام سجاد(ع) که شمشیر را در برابر روحانیون فاسد و آخوندهای درباری و حکومتی و رسانه‌های توجیه مذهبی و ایدئولوژی‌سازی برای حکومت جور از رو بستند. دوره‌ای که حاکمیت خیلی‌ها را آلوده کرد یا ترساند. خیلی از علما، خیلی از قرا و حفاظ قرآن، خیلی از محدثین و مفسرین، خیلی از شاعران و هنرمندان را که آن روز جزو رسانه‌های درجه یک بودند. شما فرض کنید در هر شهری 100 یا 200 چهره‌ی نخبه هست. یا از نظر دینی به عنوان مفسر و محدث، واعظ، مفتی و فقیه یا به عنوان شاعر و هنرمندان، نخبگان اقتصادی و بازاری‌ها، نخبگان سیاسی، الیت سیاسی و کسانی که از خانواده‌های شناخته شده و نافذ و سران قبائل بودند. در هر شهری که می‌رفتی 50 یا 100 یا 200 نفر آدم‌های اثرگذار بودند که چشم مردم به دهان این‌ها بود و در واقع گوش آن‌ها به دهان این‌ها و چشم آن‌ها به رفتار این‌ها بودند. بعضی‌ها عوام بودند و معیار دست‌شان نبود و می‌گفتند حتماً این‌ها یک چیزی می‌فهمند که می‌گویند و ما که وارد نیستیم. این آقا حافظ قرآن است، او درس می‌دهد، او حدیث می‌گوید، او شاعر و روشنفکر است، او استاد و دانشمند است و شاید این‌ها می‌فهمند و ما نمی‌فهمیم. بالاخره می‌توان گفت همه‌ی این‌ها بی‌دین و ضد دین هستند؟ هیچ کس نمی‌فهمد و فقط ایشان می‌فهمد؟ یک عده هم که مسئله‌دار می‌شدند می‌آمدند و توجیه مذهبی می‌کردند. حدیث جعل می‌کردند، آیه‌ی قرآن را تفسیر به رأی می‌کردند، تاریخ را تحریف می‌کردند، رسماً دروغ می‌گفتند و آگاهانه هم این کار را می‌کردند. حکومت بعضی از این شخصیت‌ها را می‌خرید، بعضی‌ها را می‌ترساند، بعضی‌ها که همکاری نمی‌کردند را از سر راه بر می‌داشت. با اتهامات مختلف که این‌ها مثلاً رافضی و بی‌دین و زندیق هستند و این‌که اصلاً کافر هستند و قرآن را قبول ندارند و این‌ها اهل بیت(ع) را خدا می‌دانند این کار را می‌کردند. حالا ما موارد انحرافی مثل شیعیان انحرافی جزء قلات داشتیم که این حرف‌ها را می‌زدند. اما خیلی‌ها هم بودند که این کاره نبودند. این‌ها فقط برچسبی درست کرده بودند و زود به مخالفین می‌زدند. مثل زمان شاه که هر کس کاری می‌کرد می‌گفتند کمونیست است یا مثل الان که آمریکا کاری کرده که هر کس حرفی علیه حکومت آن‌ها بزند می‌گویند تروریست است، آن زمان هم یک مارکی به نام رافضی درست شد و حتی کسانی که شیعه بودند ولی به آن معنای خاص رافضی نبودند تا اعتراض می‌کردند و عدالتخواهی می‌کردند می‌گفتند این‌ها بی‌دین و زندیق هستند و منکر قرآن و کافر هستند. بعضی‌ها هم برای دنیا آلوده شدند. از جمله محمد بن مسلم یا محمد بن شهاب که عالم باسواد و از شاگردان و نزدیکان امام سجاد(ع) بود. خودش را به حکومت می‌فروشد. از اهل بیت(ع) فاصله می‌گیرد و به حکومت می‌رود. اوایل هم دو پهلو حرف می‌زند و بهانه می‌آورد و می‌گوید من می‌خواهم تأثیرگذاری بیشتر بشود و با زور نمی‌شود و باید کارهای فرهنگی بکنیم ولی کارهای فرهنگی نمی‌کند. کار فرهنگی کار امام سجاد(ع) است. فرهنگ مبارزه و مبارزه‌ی فرهنگی این است. به اسم این که ما می‌خواهیم کارهای فرهنگی بکنیم و مجبور هستیم یک مقدار با حکومت قاطی بشویم کم کم رفت و جزو ایادی درجه یک و ایدئولوگ‌های فاسد حکومتی شد. به عنوان نمونه نامه‌ی امام سجاد(ع) به ایشان که خیلی تاریخی هست و برای همه‌ی تاریخ است و به درد همیشه و همه وقت و همه جا می‌خورد و به درد همین الان در حکومت‌های جهان اسلام هم می‌خورد که کنار آن‌ها آدم‌های روشنفکر و روحانی و عالم دین و نخبگان تأثیرگذار در جامعه و حکومتی و فاسد هستند. این نامه را خدمت شما عرض می‌کنم. موضع‌گیری بسیار مهمی که امام سجاد(ع) علیه آخوند درباری و دین‌سازان حکومتی دارد که حکومت هر جنایتی می‌کند این‌ها می‌آیند یک توجیه مذهبی و دینی برای آن درست می‌کنند و برای آن یک آیه و حدیثی پیدا می‌کنند و تحریف می‌کنند و یا اگر نبود هم جعل حدیث می‌کنند و مردم مذهبی را آرام می‌کنند و فریب می‌دهند و به آرامش می‌خوانند و حکومت را تقویت می‌کنند. آن استاد اخلاق و عرفانی که هر چه می‌گفتند از قول پیامبر و دین این‌ها را می‌گویند و قرآن را این‌طور معنا می‌کنند می‌گفت به سیاست کاری نداشته باشید و به فکر آخرت خود باشید. اتفاقاً اگر به فکر آخرت باشی باید به این‌ها کار داشته باشی. تو به فکر آخرت خود نیستی و به دنبال راحت‌طلبی هستی. یکی از این اشخاص همین محمد بن مسلم است. ایشان از نزدیکان امام سجاد(ع) است. از شاگردان امام سجاد(ع) است. یعنی شاید از حلقه‌ی دوم امام سجاد(ع) است. آدم باسواد، ملا، صاحب قلم، صاحب فکر، محدث، مفسر، فقیه و یک آدمی بود که برای فعالیت‌ها روی او حساب می‌کردند. بعد از قضایای کربلا و آن سرکوب‌ها و آن دیکتاتوری‌ها و خفقان این با خودش حساب کرد که کار دیگر تمام شده است. گفت استعداد من هم حیف است و بالاخره این همه زحمت کشیده‌ام. کم کم از امام سجاد(ع) فاصله گرفت. دو پهلو حرف زد و دائم به سمت دستگاه و حکومت رفت تا دیگر جزو خواص حکومت شد و جزو علما و محدثین حکومتی بود که علیه اهل بیت(ع) برای پول و ریاست و برای جان خودش موضع می‌گرفت. این‌جا در مورد این که ایشان چه کسی است و باعث چه کارهایی شد چند حدیث نقل شده است. یکی این که شخصی به نام معمر می‌گوید ما خیال می‌کردیم از محمد بن مسلم خیلی حدیث نقل کردیم. از بس حدیث گفت که پیامبر(ص) این را گفته‌اند و فلانی این را گفته و فلانی این را گفته و بعضی از آن‌ها دروغ بود. بعد که ولید بن عبدالملک، خلیفه‌ی اموی در نزاع‌های داخلی خودشان کشته شد و خلیفه‌ی بعدی آمد دیدیم چند کاروان شتر کتاب و محموله و اسناد از کاخ بیرون می‌آورد. گفتیم این‌ها چه هست؟ گفتند این‌ها دانش محمد بن مسلم یا محمد بن شهاب است. این‌ها نوشته‌ها و کتاب‌‌ها و تألیفات ایشان است. می‌گوید چند کاروان کتاب و کاغذ و یادداشت بود. ما تازه فکر می‌کردیم همه‌ی احادیث او را نقل کرده‌ایم، حالا نگو یک عالم در کاخ حکومت تولید شده و قرار بوده به تدریج به عرصه بیاید که خلیفه عوض می‌شود. خب معلوم است که این حدیث‌ها برای توجیه حکومت بنی امیه است. این احادیثی است که ولید دستور داده تا جعل بشود. او گفته این آیات را به این شکل تفسیر کن. شأن نزول این آیات را به این شکل عوض کن که به نفع علوی‌ها نشود و به نفع حکومت بشود. تاریخ یعقوبی می‌گوید، از ایشان نقل شده و دیگر ما نمی‌دانیم، به نفع شام و بنی‌امیه هم هست، این آدمی که عالم است و کنار دست امام سجاد(ع) است به خاطر دنیا خیانت می‌کند شروع به جعل حدیث می‌کند. یکی از احادیثی که تاریخ یعقوبی از قول ایشان نقل می‌کند این است که پیامبر گفته‌اند «لا تشد الرحال الا الی ثلاثه مساجد...»، جز سه مسجد هدف مقدسی نیستند برای این‌که به سمت آن عظیمت و کوچ کنی. ما سه نقطه‌ی مقدس داریم. «المسجد الحرام، المسجد النبی و المسجد الاقصی». مسجد الاقصی که قبله‌ی قبلی بوده و مرکز یهودی و مسیحی هم هست کنار مکه گذاشت. این ش از پیامبر(ص) نیست. چرا این کار را می‌کند؟ چون در آن زمان مکه و مدینه در دست زبیری‌ها است. در دست عبدالله زبیر است که همان‌هایی هستند که هم با اهل بیت(ع) مخالف بودند و هم با بنی‌امیه می‌جنگیدند. یعنی شرق جهان اسلام، مکه و مدینه و بصره و کوفه و عراق در دست زبیری‌ها بود و غرب جهان اسلام در دست اموی‌ها و بنی‌امیه بود. این آقا حدیثی را نقل می‌کند که بنی‌امیه لازم دارد. چرا؟ چون مردم برای حج باید به مکه و مدینه بروند. از شام و دمشق و فلسطین و مصر و اردن باید به آن‌جا بروند. خب هر کسی به مکه و مدینه برود حکومت در دست زبیری‌ها است و در همان مدتی که در آن‌جا هستند مدام شعارهای ضد یزید و ضد بنی‌امیه می‌شنوند و اصلاً فضا عوض می‌شود. اگر از کل جهان اسلام به مکه و مدینه‌ای بیایند که حکومت در دست عبدالله زبیر است و او مخالف با بنی‌امیه است و با آن‌ها می‌جنگد فضا عوض می‌شود. این برای آن‌که به مردم پیغام بدهد که موقع حج اگر به مکه و مدینه نرفتید عیبی ندارد و می‌توانید به مسجد الاقصی بروید این ش را گفته است. گفته به مسجد الاقصی در فلسطین که در دست بنی‌امیه هست بیایید. لازم نیست به مکه بروید. به همین جا بیایید و حج خود را بگذارید. اصل این قضیه این بود. الان اگر من این را مطرح نمی‌کردم ممکن بود به ذهن ما بیاید که مسجد الاقصی هم مقدس است و راست می‌گوید. پس چرا این ش جعلی باشد؟ یکی از احادیثی که این آدم آخوند فاسد‌ شده‌ی مروج حکومت ضد اهل بیت(ع) خیلی هوشمندانه می‌گوید همین است که خودش ساخته است. این را اگر بیرون از فضای سیاسی بشنوید متوجه نمی‌شوید و می‌گویید خب راست می‌گوید. مکه و مدینه و قدس سه نقطه‌ی مقدس است. قبله‌ی اول و قبله‌ی دوم است. ولی اگر دقت کنی که این حدیث چه زمانی ساخته شد، شرایط چطور بود، متوجه می‌شوی. این‌ها می‌خواستند مردم برای حج به جای مکه و مدینه که در دست مخالفین آن‌هاست به قدس بیایند که در دست این‌ها هست. بعد می‌گوید جایی که پیامبر(ص) در شب معراج، آن سنگی که پیامبر(ص) پایش را روی آن گذاشتند، به جای کعبه است و مثل کعبه است. شما چه دور این سنگ طواف کنی و چه دور کعبه طواف کنی. اصلاً دیگر لازم نیست به کعبه و مکه بروید. خدا این سنگ را به جای کعبه حساب می‌کند و قدس همان شرف و ارزش مکه را دارد. ببینید، دین‌سازی و حتی تغییر دادن احکام شریعت به اسم دین و با جعل ش این است. در دعوای سیاسی بین عبدالله بن زبیر در مکه و عبدالملک مروان در شام این اتفاق می‌افتد. تا وقتی که این‌ها می‌روند و عبدالله بن زبیر کشته می‌شود و مکه به منجنیق بسته شد. این در اواخر زمان یزید بود. دستورش را یزید داد ولی همزمان با مرگش این اتفاق افتاد. مدتی بعد زبیری‌ها شکست می‌خورند. اموی‌ها می‌آیند و همه‌ی جهان اسلام را می‌گیرند. شرق و غرب را بنی‌امیه می‌گیرد و عبدالله بن زبیر هم کشته می‌شود. آن‌جا دیگر می‌گویند حالا لازم نیست به مسجد الاقصی بروید چون دیگر مکه و مدینه به دست خودشان افتاده است. یا این تعبیر که محمد مسلم که به اهل بیت(ع) خیانت می‌کند و توجیهات فقهی و اخلاقی و قرآنی هم می‌کند. نقل می‌شود که ما از همان اوایل در خط حدیث نوشتن و تفسیر نوشتن و نشر دادن این‌ها نبودیم. «کنّا نُکرِهُ کتابَةِ العِلمِ...»، اصلاً این کتاب نوشتن‌ها بین ما رسم نبود. «حتی اکرهنا علیه هؤلاء الأمراء...»، تا این که حکومت و حاکمیت ما را به این کار مجبور کرد. من اوایل مجبور بودم و نمی‌خواستم ولی می‌گفتند باید ش جعل کنی. من اول برای دنیا این کار را نمی‌کردم و از ترس بود و ما را به این کار مجبور کردند. «فرأینا ان لا یمنعه احد من المسلمین»، کم کم این‌طور شد که دیگر همه‌گیر و رایج شد. بعد هم ما دیدیم حالا دیگر اتفاق افتاده و آب از سر گذشته است. حفظ جان هم که واجب است. بعد کم کم حفظ مال واجب می‌شود. بعد حفظ مقام اوجب واجبات می‌شود و همین‌طور همه واجب شرعی می‌شود. دوستان توجه داشته باشند که امام سجاد(ع) در برابر چنین کسانی ایستادند. یکی از خطوط محکمی که سنگربندی کردند علیه این دین حکومتی و آخوندهای وابسته‌ی اهل دنیا بود که با دنیا بازی می‌کنند برای این‌که خودشان به قدرت برسند و همین‌جا باز نقل می‌شود که مرحوم شرف الدین عالم بزرگ لبنانی می‌گوید ببینید همین محمد بن مسلم تا کجا جلو می‌رود. حدیث نقل می‌کند که امیرالمؤمنین علی(ع) جبری بودند. یعنی خطی که معاویه می‌گوید هر کاری که ما با شما می‌کنیم را خدا خواسته است و اگر جلوی ما بایستید به آن معنی است که جلوی اراده‌ی خدا ایستاده‌اید و ما تقدیر شما هستیم. در حالی که علی(ع) و اهل بیت(ع) قضا و قدر و تقدیر الهی را طوری به درستی معنا می‌کنند و قرآن را درست تفسیر می‌کنند که از درون آن مسئولیت بیرون می‌آید و نه خیانت و تسلیم شدن. ولی همین محمد بن مسلم که قبل هم یک عالم علوی شناخته شده بود ش جعل می‌کند که علی هم جبری بوده است. یا به او می‌گویند علیه علی و به نفع بنی‌امیه ش بساز و این مردک می‌گوید شأن نزول این آیه‌ی 54 قرآن در سوره‌ی کهف که می‌فرماید «و کان الانسان اکثر شیء جدلا...»، انسان یک موجود جدلی است و بر سر هر چیزی مجادله می‌کند و اهل جدل است، علی بوده است. علی به پیامبر(ص) پیله کرده و هر چه پیامبر(ص) جواب می‌داده او رها نمی‌کرده و لجبازی می‌کرده و این آیه نازل شده است. وقتی که علی این حرف را زده آیه نازل شده است. این حدیث را از پیامبر(ص) نقل کرد که این آیه در مورد علی نازل شده که لجباز است و به جای این‌که تسلیم و تابع باشد بر سر هر چیزی جدل می‌کند. این آقا ش نقل می‌کند که حمزه سیداالشهدا، عموی پیامبر(ص) شراب می‌خورده است. چرا این ش را جعل کرده است؟ برای این‌که حکومتی‌ها همه شراب‌خوار و الکلی بودند. مسئولین حکومت اسلامی در زمان امام سجاد(ع) و امام باقر(ع) بعد از کربلا علنی مشروب می‌خوردند. این آقا باید حدیث جعل می‌کرد که حمزه سیدالشهدا، رهبر همه‌ی شهدای صدر اسلام خودش مشروب‌خوار بوده است. این ش را باید جعل می‌کرد که مردم بگویند خب اگر این‌ها مشروب می‌خورند حمزه سیدالشهدا هم مشروب می‌خورده و خیلی مهم نیست. ش را به این شکل به نفع حکومت جعل می‌کردند و امام سجاد(ع) علیه این‌ها محکم می‌ایستند. این نامه بحث یک نامه‌ی خاص به یک شخص خاص در یک زمان خاص نیست. این یک جبهه‌ای علیه دستگاه دین‌ساز حکومت‌های دیکتاتور و فاسد است که جبری‌گری و این که فساد مهم نیست را رد می‌کنند. حالا شما هم شراب می‌خورید، هم فاسد هستید، هم زنا و روابط نامشروع جنسی دارید، اهل سکس و شراب و قمار هستید عیبی ندارد. ش جعل کردند که زمان بنی‌عباس خلیفه خلیفه‌ی رسول‌الله نیست. باید بگویید خلیفه الله است. قبلاً می‌گفتند خلیفه رسول‌الله یعنی این‌ها جانشین پیامبر(ص) هستند. بعد گفتند چرا رسول‌الله؟ بگویید خلیفه الله هستند. این‌ها جانشین خدا روی زمین هستند. این‌ها خدای زمین هستند. ش جعل کردند و استدلال کلامی و فقهی و اصولی می‌کردند که خلیفه از نبی بالاتر است. چون نبی پیام خدا را رسانده و رفته است. حالا خلیفه چه کار می‌کند؟ خلیفه به جای خدا کار خدا را روی زمین می‌کند. پیامبر(ص) و نبی فقط پستچی بوده و پیام خدا را آورده است ولی خلیفه کسی است که این پیام برای او آمده و او باید آن را اجرا کند. آیا کسی که به مسافرت می‌رود و جانشین خودش را در خانه می‌گذارد، بعد از آن شهری که رفته یک نامه می‌فرستد، به یک پستچی می‌دهد تا نامه را برساند، این پستچی که نامه را می‌آورد مقام مهم‌تری دارد یا آن کسی که خلیفه‌ی شخص است و او را در خانه گذاشته و کل خانه و زندگی را به او سپرده است؟ کدام مهم‌تر است؟ بنابراین مقام خلفای بنی‌عباس از پیامبر(ص) بالاتر است. به این شکل تفسیر به رأی در قرآن، جعل ش، تحریف مسئله داشتند و برای آن هم بحث‌های فقهی و اصولی و کلامی و تاریخی درست می‌کردند. مگر همین الان در جهان اسلام این کارها نیست؟ این آخوندهای فاسدی که کنار هر شاه و رئیس جمهور قلابی در جهان اسلام هستند، کنار هر کدام از این‌ها چند آخوند درباری هستند که فتوا می‌دهند و ش می‌گویند و تفسیر می‌کنند. مگر کل کارها و جنایات آل سعود با فتوا نبود؟ مگر کنار شاه ایران فتوا نیاوردند؟ مگر خود شاه نگفت من نظر کرده‌ی حضرت عباس هستم؟ مگر با زن خود یعنی فرح به همین حرم امام رضا(ع) نیامد؟ امام سجاد(ع) و امام باقر(ع) اولین کسانی هستند که پس از قضایای کربلا جلوی این جریانات می‌ایستند. مثل آخوندهای شاهی ساواکی زمان خود ما که در همین مشهد و شهرهای دیگر ایران بودند. آخوند داشتیم که دست شاه و دست فرح را می‌بوسید. آخوند داشتیم که وقتی شاه آمد روی پای شاه افتاد. بعد به او گفتند چرا روی پاه شاه افتادی؟ گفت هیبت شاه من را گرفت. گفت کار درستی نبود ولی خب دست خودم نبود. آخوند داشتیم که برای شاه و فرح دعای حفظ جان و حرز داد. همان زمانی که امام در تبعید و در مبارزه بود. حالا بعضی‌ها هم نادان بودند ولی اکثراً می‌فهمیدند. این دیگر شیعه و سنی و جدید و قدیم ندارد. همه‌ی ادیان این‌طور آدم‌هایی داشته‌اند و دارند و خواهند داشت. چنان که همین الان شما آدم‌هایی دارید که فتوا می‌دهند که در انتها می‌گویند قرآن اصلاً وحی الهی نیست و ساخته‌ی بشر است. فتوا می‌دهند و می‌گویند این هم یک قرائت از نبوت است. صد قرائت از توحید می‌گویند که معلوم نیست توحید چه هست، شرکت چه هست، تجسم چیست، تشبیه چیست. این تعبیر که امام سجاد(ع) و بعد امام باقر(ع) محکم در برابر آن ایستادند و این نامه‌ای که الان عرض می‌کنم برای همه‌ی تاریخ است و می‌ماند. تا الان هم مانده که حالا ما بعد از هزار و چندصد سال این‌جا نامه‌ی امام سجاد(ع) را به این تیپ روحانیون و رسانه‌های ظاهراً دینی که توپخانه‌ی موجه‌سازی و مشروعیت‌سازی برای حکومت‌های فاسد و نامشروع هستند، محکوم می‌کند. به هر صورت امام سجاد(ع) چنان علیه حکومت می‌ایستند که حکومت بالاخره با این‌که ایشان بهانه‌ی ظاهری نمی‌دهد، اما ایشان را از مدینه بازداشت می‌کنند و با قل و زنجیر به شام می‌برد. همان کاری که در دوران نوجوانی امام سجاد(ع) در زمان کربلا شد. دوباره در اواخر عمر شریف ایشان این کار به دست حکومت اتفاق می‌افتد. یعنی می‌گویند این دوباره انقلاب می‌کند. این دین حکومتی فاسد را افشا می‌کند. این پرچم را آرام آرام بالا می‌برد و حسین دوم پیدا شده است. منتها بدون کربلا این کار را می‌کند. حسین زنده است و ادامه می‌دهد و ما فکر کرده‌ایم که حسین را کشته‌ایم. این خطر بالقوه در حال بالفعل شدن است و لذا آمدند و ایشان را گرفتند. یک بار که قطعی است ولی در بعضی از روایات نقل شده که دو بار یا بیشتر ایشان بازداشت شدند و ایشان را از مدینه در عربستان و حجاز به سوریه و شام و دمشق یعنی مرکز حکومت بنی‌امیه بردند. با قل و زنجیر، با توهین و شکنجه ایشان را بردند و چندین بار صحبت از اعدام و تیرباران مطرح می‌شود و در سال 95 هجری در زمان ولید بن عبدالملک بالاخره امام سجاد(ع) را ترور شیمیایی می‌کنند و ایشان را مسموم می‌کنند و ایشان به شهادت می‌رسند. و اما این نامه از جمله نامه‌هایی است که از امام سجاد(ع) می‌ماند که امام باقر(ع) در این فضا نهضت را شروع می‌کنند. امام سجاد(ع) به این آقایی که قبلاً جزو یاران خودشان بوده و حالا به دنبال دنیا رفته است نامه می‌نویسد. من بخشی از این نامه را سریع می‌خوانم. «کَفَانَا اَللَّهُ وَ إِیَّاکَ مِنَ اَلْفِتَنِ وَ رَحِمَکَ مِنَ اَلنَّار...»، محمد بن مسلم خدا من و تو را از این همه فتنه نجات بدهد. تو چه کسی بودی و چه کسی شدی؟ کجا بودی و کجا رفتی؟ « وَ رَحِمَکَ مِنَ اَلنَّار...»، خدا تو را از آتش نجات دهد. وسط جهنم هستی. این همه برای مردم حرف می‌زنی، استاد اخلاق بودی، استاد فقه بودی، مفسر بودی، در مورد اهل بیت(ع) صحبت کردی، به کجا می‌روی؟ « وَ رَحِمَکَ مِنَ اَلنَّار...»، خدا تو را از این آتش نجات بدهد. «فقد اصبحت بحال ینبغی لمن عرفک بها ان یرحمک...»، به وضعیتی رسیدی و تا حدی سقوط کردی که اگر کسی تو را بشناسد که چه کسی بوده و چه کسی شدی فقط باید به تو ترحم کند. تو قابل حسادت نیستی بلکه قابل ترحم هستی. در گنداب افتاده‌ای. «فقد اثقلتک نعم الله...»، خدا این همه نعمت به تو داد و تو از این همه نعمت الهی سنگین شدی. از سلامت جسم و امکانات مادی تا امکانات معنوی تا آن همه آگاهی‌ها و علمی که پیدا کردی، تا این طول عمری که خدا به تو داده، تو غرق نعمت‌های خدا بودی. «بِمَا أَصَحَّ مِنْ بَدَنِکَ وَ أَطَالَ مِنْ عُمُرِکَ وَ قَامَتْ عَلَیْکَ حُجَجُ اَللَّهِ بِمَا حَمَّلَکَ مِنْ کِتَابِهِ...»، آن چه که از قرآن آموختی و به تو آموختم برای تو مسئولیت می‌آورد. شانه‌ی تو سنگین است از این همه مفاهیم قرآنی که به تو منتقل شد. تو همه چیز را می‌دانی و می‌فهمی. مشکل تو نظری نیست. «وَ فَقَّهَکَ فِیهِ مِنْ دِینِهِ...»، این خیلی جالب است. امام سجاد(ع) می‌گویند تو فقیه هستی. خداوند برای تو امکاناتی ایجاد کرد که تو در دین خدا فقیه شدی. یعنی تو فقیه هستی، عالم دین هستی و مفسر قرآن هستی و مشکل نظری نداری. به لحاظ تئوری و نظری جزو یکی از قوی‌ترین افراد هستی. « وَ عَرَّفَکَ مِنْ سُنَّةِ نَبِیِّهِ مُحَمَّدٍ(ص)...»، و خداوند به دست ما سنت پیامبر(ص) را به تو آموزش داد. تو چرا؟ از بالای قله به باتلاق رفتی. «اصلاً فَرَضِیَ لَکَ فِی کُلِّ نِعْمَةٍ أَنْعَمَ بِهَا عَلَیْکَ وَ فِی کُلِّ حُجَّةٍ اِحْتَجَّ بِهَا عَلَیْکَ اَلْفَرْضَ بِمَا قَضَى فَمَا قَضَى إِلاَّ اِبْتَلَى شُکْرَکَ فِی ذَلِکَ وَ أَبْدَى فِیهِ فَضْلَهُ عَلَیْکَ...»، خداوند این همه به تو لطف کرد. فرصت‌هایی به تو داد که به کم‌تر کسی داده است. اساتیدی داشتی که کم‌تر کسی داشت. خدا حافظه و ضریب هوشی بالایی به تو داد. تو یک آدم دین‌شناس هستی و می‌دانی چه چیزی درست است و چه چیزی غلط است ولی این لحظه، لحظه‌ی انتخاب خودت است. این لحظه، لحظه‌ی استاد و من و فلانی نیست. این لحظه، لحظه‌ی تو هست. حجت‌های خداوند بر تو تمام شده و تو هیچ توجیهی نداری. در برابر هر نعمتی که به تو داد و هر حجتی که بر تو تمام کرد وظیفه‌ای به دوش تو گذاشت. در برابر این هوشی که خداوند به تو داده است وظیفه‌ی تو از بقیه بیشتر شد. به خاطر حافظه‌ای که داری وظیفه‌ی تو بیشتر است. به خاطر علمی که داری وظیفه‌ی تو و مسئولیت تو بیشتر است. حالا به جای این‌که تشکر کنی و مسئولیت خود را درست انجام بدهی در برابر خدایی که می‌فرماید «فَقَالَ لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ...»، هر چه که به شما دادیم را اگر درست مصرف کنید و رو به خداوند بایستید و شاکر باشید آن را بیشتر می‌کنیم، «وَ لَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِی لَشَدِیدٌ...»، محمد، خود تو چقدر این آیه را برای مردم خواندی و تفسیر کردی؟ حالا گرفتارش شده‌ای. کسی که از نعمت‌هایی که خداوند به او داده در مسیر غلط استفاده کند و یا درست استفاده نکند و کفران نعمت کند، خداوند می‌فرماید «ان عذابی لشدید...»، امام سجاد(ع) می‌فرماید محمد بن مسلم خدا به تو می‌گوید «ان عذابی لشدید...»، بیچاره خواهی شد. خودت را بیچاره کردی. می‌فرماید من به تو علاقه دارم که این حرف‌ها را به تو می‌زنم و می‌گویم شاید دوباره اصلاح بشوی و احیا بشوی و برگردی و از لجن بیرون بیایید. «فَانْظُرْ أَیَّ رَجُلٍ تَکُونُ غَداً...»، درست نگاه کن که فردا در محضر خدا چه کسی خواهی بود؟ آن‌جا چه شخصیتی خواهی داشت؟ فردا چه کاره هستی؟ این خطاب به همه‌ی این تیپ‌ها است. تا الان و تا ابد هم هست. در روایات داریم زمانی که حضرت حجت(عج) تشریف بیاورند باز یک چنین تیپی جلوی ایشان می‌ایستند و می‌گویند شما علیه قرآن حرکت می‌کنی و حرف‌های شما خلاف قرآن است و به عنوان دفاع از قرآن و سنت رسول‌الله جلوی امام زمان(عج) می‌ایستند. به عنوان دفاع از فقه و تفسیر جلوی امام زمان هم می‌ایستند. این خط هست. این نامه خطاب به همه‌ی این تیپ آدم‌ها است. فرمودند فردا را باش. «إِذَا وَقَفْتَ بَیْنَ یَدَیِ...»، آن وقت که در محضر خدا خواهی ایستاد. «اَللَّهِ فَسَأَلَکَ عَنْ نِعَمِهِ عَلَیْکَ کَیْفَ رَعَیْتَهَا...»، از تک تک نعمت‌هایی که به تو داده شد پرسیده خواهد شد و بازخواست خواهی شد که با این نعمت‌ها چه کار کردی؟ با این موقعیت، با این زمان، با این علم، با این استعداد و با این فضا چه کار کردی؟ کدام یک از آن اصول را رعایت کردی؟ «وَ عَنْ حُجَجِهِ عَلَیْکَ کَیْفَ قَضَیْتَهَا...»، حجت‌های الهی را باید یکی یکی جواب بدهی. در حالی که این حجت‌های الهی بر تو تمام شد چرا این کار را کردی؟ تک تک کلماتی که به نام دین به مردم گفتی را باید جواب بدهی. چرا گفتی؟ با این حرف‌ها و این جعل ش‌ها و این تفسیر آیات و این دین‌سازی به نفع حکومت فاسد و برای منافع خودت خیلی از مردم را یا بی‌دین کردی یا تسلیم ظلم کردی یا به جبهه‌ی مقابل کشاندی یا بی‌تفاوت کردی. مسئول تک تک این‌ها تو هستی. جلوی تو دین را تحریف کردند و تو سر جنباندی و تأیید کردی و سکوت کردی. پس در همه‌ی آن‌ها شریک هستی. «وَ لاَ تَحْسَبَنَّ اَللَّهَ قَابِلاً مِنْکَ بِالتَّعْذِیرِ...»، یک وقت فکر نکنی خداوند فردا عذر تو را خواهد پذیرفت. من خدا را می‌شناسم. ما خدا را می‌شناسیم. به این هوا نباشی که فردا همین عذرهایی که این‌جا می‌آوری را در محضر خدا خواهی آورد. «لا تحسبن الله...»، خدا را این‌طور حساب نکن. «قابلاً منک بالتعذیر...»، که فردا این عذرهای تو را بپذیرد. این‌ها بهانه است، این‌ها عذر نیست. «وَ لاَ رَاضِیاً مِنْکَ بِالتَّقْصِیرِ...»، اگر فردا بگویی که بالاخره این کار اتفاق افتاد و من قصدی نداشتم، هرگز از تو راضی نخواهند شد. این خیانت به دین، فرهنگ‌سازی باطل به نام دین، انحرافات فکری دینی را ببینی و سکوت کنی. برای این‌که می‌گویی اگر اعتراض کنم من را هو می‌کنند و به من فحش می‌دهند و مقام من را می‌گیرند و شغل من را می‌گیرند و من را تهدید می‌کنند و می‌زنند. در سایت‌ها و رسانه‌ها من را فحش می‌دهند. این‌ها دلیل نیست و هر جا خلاف دیدی باید سریع و درست بگویی. «هَیْهَاتَ هَیْهَاتَ لَیْسَ کَذَلِکَ...»، هرگز این‌طور نیست که فکر می‌کنی و آن‌جا امکان فریب دادن نیست. «أَخَذَ عَلَى اَلْعُلَمَاءِ فِی کِتَابِهِ...»، خداوند از همه‌ی علما و دانشمندان در قرآن کریم پیمان گرفته است. هر کسی عالم می‌شود این تعهد را باید بدهد. «إِذْ قَالَ لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنّاسِ وَ لا تَکْتُمُونَهُ...»، حقیقت دین را باید به مردم درست تبیین کنی و هیچ حقیقت و عدالت و ارزشی را نباید به طمع نان یا از ترس جان کتمان کنی. « وَ اِعْلَمْ أَنَّ أَدْنَى مَا کَتَمْتَ...»، ممکن است تو به من بگویی من هیچ چیز را کتمان نکردم. می‌فرماید کم‌ترین خیانت، کم‌ترین حقیقتی که کتمان کردی، « وَ أَخَفَّ مَا اِحْتَمَلْتَ...»، سبک‌ترین بار خیانتی که بر روی دوش تو بود می‌دانی چه بود؟ «أَنْ آنَسْتَ وَحْشَةَ اَلظَّالِمِ...»، ترس حکومت از مردم را ریختی. ترس حکومت از دین را ریختی. مردم را با وحشت ظالم انس دادی. یعنی مردم را فریب دادی و آرام کردی. این کم‌ترین خیانت توست. اصلاً اگر تو هیچ خیانت دیگری نکرده باشی. جعل ش و تفسیر به رأی قرآن نکرده‌ای، اصلاً فرض کن هیچ چیزی نگفته‌ای، ولی همین که رفتی کنار این‌ها ایستاده‌ای، در مجالس عمومی و خصوصی این‌ها رفتی، این‌ها جنایت کردند و تو هم سکوت کردی، این‌ها حرف زدند و تو هم سرت را تکان دادی. دیگر موضع‌گیری از این انقلابی‌تر وجود ندارد که امام سجاد(ع) فرمودند «و اعلم ان ادنی ما کتمت و اخف ما احتملت...»، سبک‌ترین بار خیانتی که بر دوش کشیدی و آسان‌ترین و ابتدایی‌ترین حقیقتی که کتمان کردی این بود که «ان آنست وحشة الظالم...»، ستمگر تنها بود و احساس تنهایی می‌کرد و از دین و مردم می‌ترسید و تو ترس حکومت را ریختی. کاری کردی که دیگر نترسند. چون به مردم گفتند ما نیستیم، شما ببینید این آخوند چه می‌گوید، ببینید این مفسر قرآن و این استاد اخلاق و عرفان چه می‌گوید. از هر فرقه‌ای می‌خواهید هست. روشنفکر و چپ و راست و مذهبی و سوپر مذهبی و لاییک هست. ستمگر را از وحشت تنهایی رهاندی. کاری کردی که حکومت احساس تنهایی نکند و بلکه احساس کند پشتش گرم است و تنها نیست و مردم هم به شک افتادند که واقعاً اگر این‌ها ظالم و کافر هستند پس این‌ها چه می‌گویند؟ این آیه‌ها و ش‌ها و این حرف‌های دینی چیست؟ «وَ سَهَّلْتَ لَهُ طَرِیقَ اَلْغَیِّ بِدُنُوِّکَ مِنْهُ حِینَ دَنَوْتَ...»، فرمودند کم‌ترین خیانتی که کردی این است که جاده‌ی ستم و دیکتاتوری و ظلم را برای آن‌ها صاف کردی. «سهلت له طریق الغی...»، یعنی جاده صاف کن بودی. این جاده ناهموار بود و نمی‌توانستند سرشان را بالا بگیرند و این جنایت‌ها را بکنند. اما تو و امثال تو این کار را کردی. تسهیل راه کردی. «طریق الغی...»، جاده‌ی ظلم را برای آن‌ها صاف کردی. همین که به این‌ها نزدیک شدی کافی است. اصلاً اگر هیچ سخنرانی نمی‌کردی و کتاب هم نمی‌نوشتی، همین که «بدنوک منه حین دنوت...»، به این‌ها نزدیک شدی و کنار این‌ها ایستادی خیانت بود. اگر الان به من بگویی من به نفع این‌ها نه چیزی نوشته‌ام و نه گفته‌ام، همین که کنار آن‌ها ایستاده‌ای خائن هستی. «و اِجَابَتِکَ لَهُ حِینَ دُعِیتَ...»، همین که شما را دعوت کردند و شما هم قبول کردید. برای تو دعوت‌نامه فرستاد و تو هم رفتی و همین برای خیانت کافی است. دوباره می‌گوید محمد بن مسلم وسط آتش هستی. خودت را نجات بده. «فَمَا أَخْوَفَنِی...»، چقدر من نگران تو هستم و چقدر می‌ترسم. «أَنْ تَکُونَ تَبُوءُ بِإِثْمِکَ غَداً مَعَ اَلْخَوَنَة...»، می‌بینم روزی که اسم تو در لیست خائنین نوشته شده است. «وَ أَنْ تُسْأَلَ عَمَّا أَخَذْتَ بِإِعَانَتِکَ عَلَى ظُلْمِ اَلظَّلَمَةِ...»، آن روزی را می‌بینم که یقه‌ی تو را می‌گیرند که این‌ها چه بود که از حکومت ظالم و فاسد گرفتی؟ در برابر کمکی که به آن‌ها کردی تا این‌ها توجیه بشوند و مشروعیت پیدا بکنند و ادامه بدهند چه گیر آوردی و به تو چه چیزی دادند؟ چه چیزی جلوی تو انداختند؟ «إِنَّکَ أَخَذْتَ مَا لَیْسَ لَکَ...»، هر چه که به تو دادند برای تو نیست. بیت‌المال است و حق محرومین و فقرا است. هر چه که از این‌ها گرفتی حرام است. «مِمَّنْ أَعْطَاکَ...»، به تو هدیه دادند؟ برای پدرشان بود که به تو هدیه دادند؟ هر چه که از اموال مسلمین و بیت‌المال به آدم‌هایی مثل تو دادند که این‌ها را توجیه دینی بکنی، توجیه نظری و علمی و تئوریک و روشنفکری بکنی همه لقمه‌ی آتش و حرام بود که خوردی. «وَ دَنَوْتَ مِمَّنْ لَمْ یَرُدَّ عَلَى أَحَدٍ حَقّاً وَ لَمْ تَرُدَّ بَاطِلاً حِینَ أَدْنَاکَ...»، این‌ها خیلی تعابیر عجیبی است. اصلاً برای هر جمله‌ی آن باید صد پایان‌نامه نوشت. جامعه‌شناسی سیاسی در آن هست، روانشناسی سیاسی در آن هست، فلسفه‌ی سیاسی در آن هست، علوم سیاسی در آن هست، تعلیم و تربیت هست، اخلاق هست، اخلاق سیاسی، اخلاق دینی، اخلاق علمی در آن هست. می‌فرماید چیزی از این‌ها گرفته‌ای که نه برای تو هست و نه برای آن کسی است که به تو داده است. این چیزهایی که به تو می‌دهند، این چیزهایی که جلوی تو می‌ریزند، این قدرت و ثروت و ریاست و شهرت و امکاناتی که به تو می‌دهند نه برای توست که از آن‌ها گرفتی و نه برای آن‌ها بود که به تو دادند. به چه کسانی نزدیک شدی؟ به حاکمیتی که حق هیچ کس را نپرداخته است. هیچ جا به حقی عمل نمی‌کنند و به منافع خودشان فکر می‌کنند و تو از نزدیک شدن خود به این‌ها استفاده نکردی که جلوی باطل را بگیری. چون ممکن است کسی بگوید من در حکومت نفوذ کردم. من برای بخور بخور نرفتم. من دیدم دیگر قدرت در دست این‌هاست و با خود گفتم داخل این‌ها بروم و به دست این‌ها بتوانم جلوی یک ظلمی را بگیرم و حقی را به حق‌داری برسانم. امام سجاد(ع) این راه توجیه را هم می‌بندند. می‌گویند تو در این مسیر هم هیچ غلطی نکردی. هیچ گزارشی به ما نرسید که تو داخل این‌ها رفتی که بگویی من آخوند درباری نیستم و من نفوذی هستم. چه کار کردی؟ بهانه می‌آوری که من به آن‌جا رفته‌ام تا جلوی صدمه‌ی این‌ها را بگیرم و این صدمات را کم‌تر کنم و از این قدرت در مسیر حق استفاده کنم. فرمودند هیچ گزارشی وجود ندارد که تو برای جلوگیری از باطل از نزدیک شدن خود به این‌ها استفاده کرده باشی. نه، کسی را که به جنگ خدا رفته به دوستی برگزیدی. این تعبیر رو ببینید. تأثیر اجتماعی و فرهنگ‌سازی آن را می‌فرماید. «وَ أَحْبَبْتَ مَنْ حَادَّ اَللَّهَ...»، دوستی و دشمنی را می‌گوید. چه کسانی را دوست داری؟ به چه کسانی اظهار محبت می‌کنی؟ کسانی که با خداوند در افتادند. با حق و عدالت و توحید در افتادند. «أَوَ لَیْسَ بِدُعَائِهِ إِیَّاکَ حِینَ دَعَاکَ جَعَلُوکَ قُطْباً أَدَارُوا بِکَ رَحَى مَظَالِمِهِمْ وَ جِسْراً یَعْبُرُونَ عَلَیْکَ إِلَى بَلاَیَاهُمْ وَ سُلَّماً إِلَى ضَلاَلَتِهِمْ دَاعِیاً إِلَى غَیِّهِمْ سَالِکاً سَبِیلَهُمْ...»، خیلی قشنگ می‌گوید. یعنی واقعاً هر کلمه حساب و کتاب دارد. می‌فرماید می‌دانی این‌ها برای چه تو را دعوت کرده‌اند؟ برای این‌که کنار آن‌ها بایستی ولو هیچ چیزی هم نگویی. به میهمانی‌های آن‌ها بروی. جلوی مردم و در مسجد با آن‌ها باشی. برای آن‌ها امام جماعت بشوی. مأموم بشوی. کنار آن‌ها بایستی. یک هدف دارند و آن هم این است که تو را به مردم نشان بدهند. چیز دیگری نمی‌خواهند. می‌خواهند بگویند مردم ببینید که این‌ها هم با ما هستند. حالا آیا ما مشکلی داریم؟ یک آدم عالم و با تقوا کنار ما آمده است. بعداً حتی ش هم جعل کرد. اوایل که این کارها را نمی‌کرد. کم کم شروع کرد. می‌گوید می‌دانی تو را برای چه خواسته‌اند؟ برای این که تو را محور چرخش دستگاه ستم بکنند. یعنی تو در آن‌جا حلقه‌ی مرکزی می‌شوی. آسیاب چطور می‌چرخد؟ تو همان میخ مرکز آسیاب می‌شوی و این آسیاب دور تو می‌چرخد و برای این‌ها گندم آرد می‌کند. تو اگر مستقیم هم از این‌ها حمایت نکنی و مستقیم هم با ما درگیر نشوی باز محور سنگ آسیاب آن‌ها شده‌ای. اصلاً دقیقاً همین تعبیر را به کار می‌برند. تعبیر «جسر» به کار می‌برند. «جعلوک جسرا...»، جسر به معنی پل است. تو را پلی کرده‌اند تا از روی تو عبور کنند. تو را نردبان گمراهی قرار داده‌اند. تو را مبلغ و توجیه‌گر تبهکاری قرار داده‌اند. تو را موتور حرکت در مسیر خودشان و منافع کفر و ظلم و شرک و دیکتاتوری خودشان قرار داده‌اند. «سلم» به معنی نردبان است. ببینید تعابیری که امام سجاد(ع) برای این تیپ‌ها می‌آورند چیست. یکی «قطباً...» هست. به معنی قطب آسیاب است. «جسرا» که به معنی پل است و یعنی از روی تو عبور می‌کنند. «سلماً» به معنی نردبان و یعنی از تو بالا می‌روند. «داعیا الی غیهم...»، تو ملت و افکار عمومی را به مسیر این‌ها دعوت می‌کنی و آن‌ها را از راه خارج می‌کنی و به بیراهه می‌بری. «سالکاً سبیلهم...»، تو همان خط آن‌ها می‌روی. تو نمی‌توانی بگویی یک کس دیگری شکنجه می‌کرد، یکی دیگر جنایت می‌کرد، یکی دیگر به نوامیس مردم تجاوز می‌کرد و نمی‌توانی بگویی من در بخش‌های علمی بوده‌ام. می‌فرماید نه، تو در همه‌ی این کارها با این‌ها شریک هستی. می‌دانی چرا؟ «یُدْخِلُونَ بِکَ اَلشَّکَّ عَلَى اَلْعُلَمَاءِ...»، تو و امثال تو کاری کردید که مردم به همه‌ی علمای دیگر شک می‌کنند. شما یک کاری کردید که مردم گیج بشوند و نفهمند حق و باطل، عدل و ظلم چیست و از آن طرف هم کم کم در چشم مردم کل علما و حتی ما هم دیگر مشکوک می‌شویم. می‌گویند این چطور است؟ یک روز یک ش در می‌آید و فردا یک ش ضد این در می‌آید. یک روز این طرفی است و یک روز آن طرفی است. قضیه چیست؟ حق و باطل چیست؟ این‌ها چه می‌گویند؟ می‌گوید تو این کار را کردی. چون تو دیروز با مردم آن‌طور حرف می‌زدی و امروز این‌طور حرف می‌زنی. «یدخلون بک الشک...»، خیلی تعابیر زیبایی است. واقعاً این‌قدر زیباست که فقط ده جلسه می‌توان روی این نامه بحث کرد. «یُدْخِلُونَ بِکَ اَلشَّکَّ عَلَى اَلْعُلَمَاءِ...»، شک به علما توسط امثال تو در ذهن و قلب افکار عمومی وارد می‌شود. بعضی هم این را به شکل دیگری معنی کرده‌اند و می‌گویند یعنی شماها علمای دیگر را هم به شک انداخته‌اید. پس یا مردم نسبت به علما شک می‌کنند و کلاً از اعتبار علمای دین می‌افتند، یا این‌که بعضی از علما که می‌بینند شما که از آن‌ها عالم‌تر بودید و این کار را می‌کنید، آن‌ها هم که یک نیمچه علمی دارند به شک می‌افتند یا سست می‌شوند و می‌گویند ایشان که استاد ما بوده رفته است. این عبارت به این شکل هم ترجمه شده است. «وَ یَقْتَادُونَ بِکَ قُلُوبَ اَلْجُهَّالِ إِلَیْهِمْ...»، کار دیگری که کردی این است که قلب افکار عمومی و مردم عوام به سمت این‌ها برود و این مردم به جبهه‌ی این‌ها بروند و فکر کنند این‌ها هم حق هستند و آن‌ها هم حق هستند و یا اصلاً این‌ها حق هستند و آن‌ها باطل هستند. عوام‌فریبی کردی. توده‌ی مردم مذهبی که قدرت تشخیص ندارند را گمراه کردی. «فَلَمْ یَبْلُغْ أَخَصُّ وُزَرَائِهِمْ وَ لاَ أَقْوَى أَعْوَانِهِمْ إِلاَّ دُونَ مَا بَلَغْتَ مِنْ...»، خیلی جالب است. می‌گوید کاری که تو کردی، خدمتی که تو امثال تو به حکومت می‌کنید کاری است که وزیران درجه یک آن‌ها نمی‌توانند این کمک را به آن‌ها بکنند. نزدیک‌ترین خواص آن‌ها چنین کمکی را به آن‌ها نکرده‌اند. ژنرال‌های ارتش آن‌ها نمی‌توانند یک چنین کمکی را به آن‌ها بکنند. سرمایه‌دارهای آن‌ها نمی‌توانند چنین کمکی به آن‌ها بکنند. کاری که یک روشنفکر، عالم و آخوند فاسد می‌کند را آن‌ها نمی‌توانند بکنند. این‌هایی که می‌گویند این تعبیر آخوند درباری و آخوند فاسد و واعظ السطنه که بعضی‌ها می‌گویند چه عباراتی است بدانند که این‌ها تعابیر امام سجاد(ع) است. همه‌ی این‌ها تعابیر امام سجاد(ع) و امام باقر(ع) است. این که امام از ولایتی‌های بی‌دین می‌گفت همین است. امام می‌گفت متحجرینی که زمان شاه تقیه می‌کردند یا همکاری می‌کردند و به ما کمونیست و وهابی و انگلیسی می‌گفتند. امام می‌گفتند این‌ها آخوندهای فاسد درباری هستند. بعضی‌ها می‌گفتند امام چرا این‌طور حرف می‌زند. خب شما این نامه‌های امام سجاد(ع) را ندیده‌اید. می‌گوید مردک تو پلی شده‌ای که این‌ها از روی تو عبور کنند. شما نردبانی شدید که این‌ها به اسم دین و مذهب از روی شما عبور کردند و از نردبان قدرت بالا آمدند. خدمتی که تو آخوند فاسد و عالم فاسد به این‌ها کردی، «اخص وزرائهم...»، ویژه‌ترین وزارت‌خانه‌های آن‌ها چنین کمکی به آن‌ها نکردند. «و لا اقوی اغوانهم...»، قوی‌ترین نیروهای آن‌ها نتوانستند چنین کاری بکنند که تو و امثال تو کردی. تو این‌ها را مشروع کردی. تو حق را به طرف این‌ها بردی به جای این‌که این‌ها را به طرف حق بیاوری. ببینید نفوذی کسی است که نفوذ می‌کند و می‌رود تا قدرت را به طرف حق بیاورد. درباری کسی است که به دربار می‌رود و حق را به طرف دربار می‌آورد. یعنی حق را به قدرت‌های فاسد می‌دهد. نه این‌که قدرت را به سمت حق ببرد. حق را به سمت قدرت می‌برد. فرق این است. یعنی حق را باطل می‌کند و مهر حق را روی باطل می‌زند. یعنی حق را به جبهه‌ی باطل می‌آورد و در خدمت باطل قرار می‌دهد. فرق در این است. مثلاً می‌گویند فرق آخوندهای درباری که زمان شاه برای سلامتی شاه دعا می‌کردند و دست شاه را می‌بوسیدند با فرضاً کسی مثل شیخ بهایی که به حکومت رفته و کارهایی کرده، یا خواجه نصیر در زمان مغول‌ها چه بوده است؟ اتفاقاً امام گفت بعضی‌ها آخوند درباری را از آخوند نفوذی تشخیص نمی‌دهند. بعضی‌ها آخوند درباری هستند. یعنی حق را طوری دستکاری می‌کند که به نفع باطل تمام بشود تا دنیای خودش تأمین بشود. حالا یا از ترس است یا از قدرت و شهوت و ریاست است. دین را در خدمت قدرت قرار می‌دهد. اما آخوند نفوذی قدرت را در خدمت دین قرار می‌دهد. دین را در خدمت قدرت قرار نمی‌دهد. یعنی خواجه نصیر می‌رود و سوار غول بی‌شاخ و دم مغول می‌شود که بزرگ‌ترین تخریب‌گر تاریخ بوده و ایران و تمدن ایرانی و اسلامی را نابود کرد و بعد از آن جهان اسلام ضعیف شد. خواجه نصیر که ایشان هم خراسانی و طوسی است سوار این غول دیوانه‌ی بی‌شاخ و دم می‌شود و به دست این غول تخریب‌گر تمدن‌سازی می‌کند و دوباره بازسازی اسلام و حتی تقویت تشیع را صورت می‌دهد. شیخ بهایی که آخوند اهل دنیا و درباری نیست. برای دنیا که نرفته است ولی وارد دستگاه صفوی می‌شود و از این دستگاه چه خدماتی به نفع فقرا و محرومین و گسترش دین می‌دهد. این‌ها فرق نفوذی و درباری است. امام سجاد(ع) به او می‌گوید تو نفوذی نیستی بلکه درباری هستی. تو نرفتی قدرت را در خدمت مردم و محرومین و دین قرار بدهی بلکه رفتی تا دین را در خدمت قدرت و حکومت قرار بدهی. این تعبیر امام سجاد(ع) است. اصلاً انقلابی‌ترین تعابیر علیه این تیپ‌ها و این نوع دین‌سازی‌ها و ایدئولوژی‌سازی‌ها کار امام سجاد(ع) است. امام سجاد(ع) فرمودند کاری که شما آخوندهای فاسد برای ظلم در جهان می‌کنید هیچ وزارت‌خانه‌ای برای آن‌ها این کار را نکرده و هیچ قدرت و ثروتی هم نمی‌تواند این کار را برای آن‌ها بکند. برای چه؟ «من إِصْلاَحِ فَسَادِهِمْ...»، این‌ها هر چه گندکاری و کثافت‌کاری می‌کنند، شما می‌آیید ادکلن می‌زنید و آن را تمیز می‌کنید. کثافت‌کار‌ی‌های این‌ها را تمیز می‌کنید. «وَ اِخْتِلاَفِ اَلْخَاصَّةِ وَ اَلْعَامَّةِ إِلَیْهِمْ...»، شما کاری می‌کنید که هم برای توده‌ی مردم و هم برای خواص و روشنفکران و دین‌داران رفت و آمد با این‌ها عادی می‌شود. می‌گویند وقتی این رفته و کنار این‌هاست و برای این‌ها دعا می‌کند و کارهای این‌ها را توجیه می‌کند و ش جعل می‌کند و آیه تفسیر می‌کند و درس اخلاق می‌دهد، پس معلوم می‌شود که مشکلی ندارد. امام سجاد(ع) می‌فرماید شما هم پای خواص و هم پای عوام را به دستگاه حکومت باز کردید که این‌ها بروند و بیایند و رفت و آمد کنند. «فَمَا أَقَلَّ مَا أَعْطَوْکَ...»، می‌گوید خودت را چه ارزان فروختی. چقدر کم به تو دادند. این‌قدر شعور نداری که چه چیزی به این‌ها دادی و چه چیزی از آن‌ها گرفتی؟ چقدر به تو کم دادند. خیلی خودت را ارزان فروختی. «فِی قَدْرِ مَا أَخَذُوا مِنْکَ...»، در برابر آن‌چه که از تو گرفتند. چه چیز گرانبهایی را از تو گرفتند و چه چیز مفتی را به تو دادند. یعنی دین را از تو گرفتند و یک مقدار سکه و ثروت جلوی تو انداختند. «وَ مَا أَیْسَرَ مَا عَمَرُوا لَکَ فَکَیْفَ مَا خَرَّبُوا عَلَیْکَ...»، خیلی چیز اندکی به تو دادند. آبادی‌های خیلی کمی به تو رسید. بیشترین کاری که برای تو کردند تخریب بود. تو را خراب کردند تا خودشان آباد بشوند. تو لکه‌دار و فاسد شدی و آن‌ها را صالح جلوه دادی. تو یک عمر تقوا و نماز و روزه و درس و قرآن را برای این‌ها دادی. الان تو فکر می‌کنی که سود کرده‌ای؟ بدبخت، این‌ها سود کرده‌اند. کلاه تو را برداشتند. تو فکر می‌کنی تو کلاه این‌ها را برداشته‌ای؟ می‌گویی حالا رفتیم یک ش گفتیم و یک نماز خواندیم و در عوض آن این‌قدر گرفتیم. امام سجاد(ع) می‌فرماید آن چه که دادی چه بود و آن چه که جلوی تو انداختند چه بود؟ معنی این‌ها همین است. یعنی امام سجاد(ع) به او می‌گوید تو حتی معامله‌گر خوبی هم نیستی. در این معامله هم سر تو را کلاه گذاشتند. بعد می‌فرماید «فَانْظُرْ لِنَفْسِکَ فَإِنَّهُ لاَ یَنْظُرُ لَهَا غَیْرُکَ وَ حَاسِبْهَا حِسَابَ رَجُلٍ مَسْئُولٍ...»، خودت را محاکمه کن. از خودت حساب بکش تا نمرده‌ای. پیرمرد معلوم نیست تا چند هفته یا چند ماه یا چند سال دیگر هستی. بد وقتی هم خودت را فروختی، مفت هم فروختی و رفتی آخوند حکومتی شدی. هیچ کس مراقب تو نیست، هیچ کس دلسوز تو نیست. کسی نگران تو نیست. خودت نگران خودت باش. خودت را از این گنداب نجات بده. «حَاسِبْهَا حِسَابَ رَجُلٍ مَسْئُولٍ...»، مثل کسی که پشت میز دادگاه حساب می‌دهد از خودت حساب بده و خودت را محاکمه کن. خودت را اصلاح کن. «وَ اُنْظُرْ کَیْفَ شُکْرُکَ لِمَنْ غَذَّاکَ بِنِعَمِهِ صَغِیراً...»، در محضر کسی هستی که از کودکی تو را تغذیه کرد تا الان که به سن پیری رسیدی. از خدا شرم نمی‌کنی؟ جلوی خدا و در محضر خدا این کارها را می‌کنی و با دین او بازی می‌کنی؟ دین او را به دنیای خودت فروختی. «وَ کَبِیراً فَمَا أَخْوَفَنِی أَنْ تَکُونَ کَمَا قَالَ اَللَّهُ فِی کِتَابِهِ...»، من می‌ترسم تو از مصادیق آن‌هایی باشی که خداوند در قرآن فرمود «فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُوا اَلْکِتابَ یَأْخُذُونَ عَرَضَ هذَا اَلْأَدْنى...»، یک عده‌ای که در امت‌های قبل کتاب خدا به آن‌ها رسید، کتاب مقدس و فرمان خدا به دست علمای مسیحی و یهودی رسید و کاملاً هم فهمیدند، «ورثوا الکتاب...»، این تعالیم دین به دست آن‌ها رسید، «یَأْخُذُونَ عَرَضَ هذَا اَلْأَدْنى...»، اما آن‌ها را فروختند و به تفاله‌ی دنیا چسبیدند. همان «لمازه» که امام سجاد(ع) فرمودند آیا کسی هست از این پس‌مانده‌ی دهان سگ بگذرد؟ یعنی شما می‌روید و آن چیزهایی که از دهان سگ بیرون می‌ریزد را جمع می‌کنید. این را به این‌هایی که بعد از کربلا به دنبال قدرت و حکومت رفتند گفتند. آن دفعه عرض کردم که امام سجاد(ع) به این‌ها می‌گویند «الا حر فیکم افلا حر...»، بین شما یک آزاده نیست که «یدع هذه اللمازه...»، این تفاله‌ی غذای سگ را جلوی خودشان بیندازد؟ حالا همین تعبیر را به همین روحانیون فاسد، علما، شاعران، روشنفکران، هنرمندانی که در خدمت ظلم و در خدمت ضد ارزش هستند می‌گویند. می‌گویند خدمتی که تو به این‌ها کردی چه زیاد بود و جبرانی که این‌ها کردند چه کم بود. می‌ترسم تو جزو آن کسانی باشی که خداوند در قرآن فرمود بعد از آن‌ها کسانی آمدند وارث کتاب آسمانی شدند که به دنیا چسبیدند و گفتند کتاب مقدس و خدا و عدالت چه هست؟ همین‌ها را بچسب. چهار کاخ و ویلا و سفر و امکاناتی اختیار کردند. بعد هم که به آن‌ها گفتند چه کار می‌کنید و این خیانت است، «وَ یَقُولُونَ سَیُغْفَرُ لَنا...»، گفتند آقا خدا سختگیر نیست. به خدا امید داشته باش که خدا می‌بخشد. قرآن می‌گوید یک تیپ دینداری داشتیم که همه‌ی کثافت‌کاری‌ها را می‌کردند و بعد که می‌گفتیم این‌ها که خلاف فرمان خداست می‌گفتند مشکلی نیست. حالا یک چند روزی هم این‌طور می‌شویم ولی ما اهل بهشت هستیم. خداوند از این حرف‌ها رحیم‌تر و مهربان‌تر است. «سیغفر لنا...»، بخشیده خواهیم شد. امام سجاد(ع) به این محمد بن مسلم می‌گوید تو هم از همین‌ها هستی. به دین و توحید و عدالت خیانت می‌کنی و وقتی که به تو می‌گویند، می‌گویی «سیغفر لنا...»، ما کار مهمی نکرده‌ایم و این یک گناه کوچکی هست و خیلی مهم نیست. «إِنَّکَ لَسْتَ فِی دَارِ مُقَامٍ أَنْتَ فِی دَارٍ قَدْ آذَنَتْ بِرَحِیلٍ...»، محمد این‌جا جای ماندن نیست. ما از این‌جا عبور می‌کنیم. همین حرف‌هایی که سال‌ها به مردم گفتی و در باب آخرت سخنرانی کردی. حالا به خود تو می‌گویم. آن چه به مردم گفتی را خودت نشنیدی. گفتی و نشنیدی. چیزهایی به مردم گفتی که حق مطلق بود و خودت باور نداری و الان به تو می‌گویم «قد آذنت برحیل...»، صدای فرشته‌ی مرگ را گوش کن. نمی‌شنوی؟ می‌روی. یک وقت نگویی «سیغفر لنا...»، ما بخشیده خواهیم شد. تو بخشیده نخواهی شد. چون نردبان قدرت و ستم شدی. «فَمَا بَقَاءُ اَلْمَرْءِ بَعْدَ قُرَنَائِهِ...»، تمام هم‌سن‌ها و هم دوره‌ای‌های تو مردند. هنوز نمی‌فهمی که می‌میری؟ تمام کسانی که یک عمر با تو دوست بودند و با آن‌ها خاطره داری اغلب مرده‌اند، هنوز نمی‌فهمی که همین روزها نوبت توست؟ «طُوبَى لِمَنْ کَانَ فِی اَلدُّنْیَا عَلَى وَجَلٍ...»، خوشا آنان که در دنیا نگران حق هستند. دلسوز هستند. حواس آن‌ها پرت نیست. «یَا بُؤْسَ لِمَنْ یَمُوتُ وَ تَبْقَى ذُنُوبُهُ مِنْ بَعْدِهِ...»، و بیچاره هستند کسانی که می‌میرند در حالی که تا ابد گرفتار کارهایی خواهند بود که در این‌جا کرده‌اند. تا ابد. «اِحْذَرْ فَقَدْ نُبِّئْتَ...»، اخطار، من آژیر خطر را برای تو می‌کشم. «فقد نبئت...»، در این لحظه به تو همه‌ی حجت تمام شد در حالی که قبل از این هم تمام بود. ولی دیگر بعد از این نامه‌ای که من برای تو نوشتم در محضر خدا هیچ چیز از تو پذیرفته نخواهد شد. «فقد نبئت...»، همه چیز به تو منتقل شد. همه‌ی آن‌ چه که باید می‌دانستی را من به تو گفتم. از این به بعد دیگر با خدا بازی می‌کنی. قرآن می‌گوید «یخادعون الله...»، بعضی‌ها سر شوخی را با خدا باز می‌کنند. می‌فهمد که یک کاری غلط است ولی می‌خواهند کلاه خدا را هم بردارند. بعد خداوند می‌فرماید «و ما یخدعون الا انفسهم...»، کلاه خودتان را بر می‌دارید. خدا اصلاً کلاه ندارد که بخواهی آن را برداری. امام سجاد(ع) فرمودند «بادر...»، بشتاب، عجله کن که وقت نیست. «وَ بَادِرْ فَقَدْ أُجِّلْتَ...»، وقت تو تمام شده و من خبر مرگ تو را به تو می‌دهم. تو زمان زیادی نخواهی داشت. «إِنَّکَ تُعَامِلُ مَنْ لاَ یَجْهَلُ...»، با تو به عنوان آدم جاهل و مردم عوام برخورد نمی‌کنند که بتوانی بگویی من نمی‌دانستم و من فکر می‌کردم معنی آیه این است. تو جزو معلمین مردم بوده‌ای. با تو معامله‌ی عوام نخواهد شد. ممکن است در مورد مردم عوام بگویند بعضی چیزها را نفهمیده و واقعاً هم نمی‌فهمیدند اما این از تو پذیرفته نخواهد شد. «وَ إِنَّ اَلَّذِی یَحْفَظُ عَلَیْکَ لاَ یَغْفُلُ...»، آن کسی که تو را حفاظت می‌کند همه چیز را در مورد تو می‌داند و از هیچ چیزِ‌ تو غافل نیست. سر شوخی را با خداوند باز نکن. آن چه که راجع به خدا به خلق می‌گفتی را خودت باور کن. همه چیز را می‌بیند و می‌داند. «تَجَهَّزْ فَقَدْ دَنَا مِنْکَ سَفَرٌ بَعِیدٌ...»، سفر طولانی و دور و درازی به همین زودی آغاز خواهی کرد. «وَ دَاوِ ذَنْبَکَ...»، این کثافت‌کاری‌های خود را مداوا کن. سریع جبران کن که وقت زیادی نداری. «فَقَدْ دَخَلَهُ سُقْمٌ شَدِیدٌ...»، درد شدید پشت این بیماری است. «وَ لاَ تَحْسَبْ أَنِّی أَرَدْتُ تَوْبِیخَکَ...»، یک وقت فکر نکنی که می‌خواهم تو را سرزنش کنم و این نامه را نوشته‌ام برای این‌که تو را توبیخ و سرزنش کنم. «وَ تَعْنِیفَکَ وَ تَعْیِیرَکَ...»، و الان می‌خواهم به تو متلک بگویم. نه. «لَکِنِّی أَرَدْتُ أَنْ یَنْعَشَ اَللَّهُ مَا قَدْ فَاتَ مِنْ رَأْیِکَ...»،‌ می‌خواهم آخرین فرصت را به تو بدهم و با تو حرف بزنم. می‌خواهم یک بار دیگر در آخرین لحظات به تو اخطار بدهم که آن نظرات درستی که از دست دادی و زیر پا گذاشتی، آن حقی که آگاهانه و عمداً زیر پا گذاشتی را دریاب. تو دیگر آگاه شده‌ای. به بیماری سختی گرفتار شدی. خودت را علاج کن. من فقط به یک دلیل این نامه را نوشتم که شاید محمد بن مسلم برگردد. شاید خداوند این فکر مرده و بو گرفته‌ی تو را دوباره احیا کند. تو مرده‌ای. شاید دوباره با یک نفس مصنوعی در لحظات و ماه‌ها و سال‌های آخر قابل احیا باشی. «وَ یَرُدَّ إِلَیْکَ مَا عَزَبَ مِنْ دِینِکَ...»، شاید خداوند آن دین برباد داده‌ی تو را دوباره به تو برگرداند. شاید دوباره برگردی و این کثافت‌کاری‌های خود را اصلاح کنی و علیه حکومت بایستی و دوباره دین را درست تعریف کنی. برگرد. «وَ ذَکَرْتُ قَوْلَ اَللَّهِ تَعَالَى فِی کِتَابِهِ...»، می‌گویند من با توجه به این آیه‌ی کریمه در قرآن این نامه را برای تو نوشتم که فرمود «وَ ذَکِّرْ فَإِنَّ اَلذِّکْرى تَنْفَعُ اَلْمُؤْمِنِین...»، یک بار دیگر هم یادآوری کن و مأیوس نشو. شاید هنوز یک ذره‌ای از ایمان ته قلب این آدم باشد. شاید با این آخرین کلام تکانی بخورد. کسانی بوده‌اند که تکان خورده‌اند و سعی کرده‌اند تا جبران کنند. من دلسوز تو هستم. یک بار دیگر به پاس گذشته‌ها و آن زحمات و آن درس‌ها و آن مجاهدات و تلاش‌هایی که در دوران جوانی کرده‌ای این‌ها را گفتم. «أَغَفَلْتَ ذِکْرَ مَنْ مَضَى مِنْ أَسْنَانِکَ وَ أَقْرَانِکِ...»،‌ چطور خوابت می‌برد و چطور یادت می‌رود؟ دیروز با رفیق و همسایه و فامیل و دوست خود حرف می‌زدی و امروز در گورستان است. باز امروز تو طوری حرف می‌زنی که انگار 40، 50 سال پیش است. چطور می‌توانی خودت را راضی کنی؟ چطور این‌قدر خودت را احمق می‌کنی که اسنان و اقران و هم‌ردیف‌های تو رفتند. «وَ بَقِیتَ بَعْدَهُمْ کَقَرْنٍ أَعْضَبَ اُنْظُرْ هَلِ اُبْتُلُوا بِمِثْلِ مَا اُبْتُلِیتَ أَمْ هَلْ وَقَعُوا فِی مِثْلِ مَا وَقَعْتَ...»، آن‌ها مثل تو بدبخت نبودند. گرفتار این چیزی نشدند که تو به آن گرفتار هستی. رفیق‌های دوران جوانی تو سالم زیستند و سالم رفتند. پاک زیستند و پاک رفتند. تو در یک دورانی پاک زیستی و حالا نجس می‌میری. برگرد و در آخر عمر علیه حکومت بایست. دوباره به صف توحید و عدالت بیا. مأیوس نشو. شاید نجات پیدا کنی. شاید اگر چیزی در تو مانده به تو برگردد. تو مثل یک قوچ شکسته شاخ هستی. گوسفندهای دیگری که با تو بوده‌اند همه به سلاخ‌خانه رفته‌اند و مرده‌اند یا شهید شده‌اند و تو یک قوچ پیر هستی که شاخ آن هم شکسته است. برای چه آینده‌ای برنامه‌ریزی می‌کنی؟ مثلاً من 20 یا 30 دیگر در دنیا این کار را می‌کنم و بعد به فلان جا می‌روم و کیف می‌کنم و بعد رئیس می‌شوم؟ فرمودند برای چه زمانی نقشه می‌کشی؟ نگاه کن و ببین آن‌هایی که با تو بودند و شهید از دنیا رفتند یا پاک از دنیا رفتند آیا مثل تو گرفتار شدند؟ آیا آن‌ها هم مثل تو سقوط کردند؟‌ آن‌هایی که در دوره‌ی جوانی در صحنه‌ی جهاد و فداکاری و علم با هم بودید چطور از این دنیا رفتند و تو چطور می‌خواهی از این دنیا بروی؟ کار خیری به یاد می‌آوری که آن‌ها نکرده بودند و آیا تو به چیزی رسیده‌ای که آن‌ها دست نیافته‌اند؟ آیا تو چیزی بیشتر از آن‌ها فهمیده‌ای که این‌طور عمل می‌کنی؟ یک تفاوت دارید و آن هم این است که تو متأسفانه مردم و عوام را فریب دادی و یک عده‌ای تو را باور کردند و به دنبال تو راه افتادند و به هوای تو کنار حکومت آمدند. دور تو را یک مشت عوام گرفته‌اند و از حرف‌های تو پیروی می‌کنند و هر چه که تو می‌گویی فکر می‌کنند خدا و دین و پیامبر(ص) گفته و اگر تو بگویی چیزی حلال است این‌ها واقعاً فکر می‌کنند حلال است. اگر یک چیزی را می‌گویی حرام است واقعاً فکر می‌کنند حرام است. «فِیهِ أَمْ هَلْ تَرَاهُمْ ذَکَرْتَ خَیْراً أَهْمَلُوهُ...»، فکر می‌کنند تو از طرف خدا و پیامبر(ص) حرف می‌زنی. در حالی که تو شایستگی این سخنگو بودن را نداری. این اجازه را چه کسی به تو داده است؟ چه کسی به تو اجازه داده که بیایی و برای مردم قرآن تفسیر بکنی و اخلاق و عرفان و احکام شرع بگویی؟ چه کسی به تو چنین اجازه‌ای را داده است؟ آیا دلبستگی مردم به تو زمینه‌ساز این نفوذ در افکار عمومی بوده؟ صدها هزار نفر فکر می‌کنند هر چه تو می‌گویی دین است و از امکانات حکومت هم استفاده می‌کنی. می‌دانی چرا این اتفاق افتاد؟ چون علمای واقعی خود را از دست دادند. علمای واقعی یا کشته شدند یا سرکوب شدند  یا تبعید شدند یا ساکت شدند. برای این است که مردم به حرف امثال تو گوش می‌کنند. این‌ها ادبیات امام سجاد(ع) است. امام زین‌العابدین بیمار که می‌گویند ایشان است. این که می‌گویند مثل این‌که همیشه مریض بوده‌اند و تب داشته‌اند و می‌گفته ما را نزنید زین‌العابدین نبوده است. در اوج قدرت بزرگ‌ترین امپراطوری جهان این‌طور بوده است. حکومت بنی‌امیه در آن زمان تک ابرقدرت جهان بوده است. آن زمان دو ابرقدرت نبوده است. امام به این می‌گوید. به کسی که می‌گوید که نصف جهان در دست اوست. این آخوندی که فاسد شده کنار بزرگ‌ترین امپراطور جهان رفته است. کدخدای روستا که نبوده است. امام سجاد(ع) به او این نامه را می‌نویسد و شاید یکی از عللی که دوباره آمدند ایشان را بازداشت کردند و با قل و زنجیر از مدینه به شام بردند و دوباره تهدید به قتل و توهین کردند، همین نامه‌ها و همین کارها بود و جنبشی که ایشان رهبری می‌کردند. فرمودند علمای خود را از دست داده‌اند. نادانی بر مردم حاکم شده است. دین را نمی‌شناسند و هر کسی هر چه می‌گوید باور می‌کنند. حماقت بر تو حاکم شده است. تو هم نادان هستی. سواد و مدرک و اطلاعات داری ولی تو هم نادان هستی. تو هم اگر دین را درست می‌شناختی این‌طور عمل نمی‌کردی. معلوم است همه چیز را طوطی‌وار حفظ کرده‌ای و گفته‌ای و خودت نمی‌فهمیدی. چطور می‌شود آدم این‌ها را بفهمد و به این شکل عمل کند؟‌ دنیاطلبی تو، ریاست‌طلبی تو پشتوانه‌ی بقای این حکومت شده است. تو مردم را به اسم دین فریب داده‌ای که ایستاده‌اند و نگاه می‌کنند و هیچ چیز نمی‌گویند. حدیث جعل می‌کنند و گوش می‌کنند و نقل می‌کنند. مثلاً می‌گویند یک نفر به مکه آمده و عدس و پیاز می‌فروخت. بعد دید هوا در حال تاریک شدن است و جنس‌های او مانده است. از پیامبر(ص) حدیث نقل کرد که هر کس در مکه پیاز اکه بخورد بهشت بر او واجب است. تا به این‌جا رسید. مثل این می‌ماند که من الان بگویم هر کس در جلسه‌ای که ما با هم صحبت می‌کنیم 6 ساعت بنشیند بهشت بر او واجب است. قال رسول‌الله. حالا الان دیگر نمی‌توان رسول‌الله جدید در آورد. چون دیگر قرن‌ها گذشته است ولی حالا می‌توان گفت که این قرائت از قال رسول‌ الله است. تفسیر قرآن این است. این هم یک قرائت است. من خواستم شما با ادبیات امام سجاد(ع) اجمالاً آشنا بشوید و ببینید که ایشان چقدر قاطع و محکم و شفاف حرف می‌زدند. شبیه این موضع‌گیری را امام باقر(ع) هم علیه حکومت دارند. امام باقر(ع) دیگر علنی‌تر می‌گفتند. چون فضا کم کم عوض شد و حکومت هم یک مقدار خاطرش در زمان امام باقر(ع) جمع شد و فکر کرد همه تمام شده‌اند و خطری نیست. حواس آن‌ها از شیعه و اهل بیت(ع) یک مقدار کم شد. ضمن این که خطراتی هم متوجه آن‌ها بود که حواس‌شان به آن سمت رفت. امام باقر(ع) از این فرصت استفاده کردند و فضا را تغییر دادند و علنی کردند. هم درس و بحث علمی و هم تبیین دوباره و درست دین و هم افشاگری علیه حکومت و هم درگیری با این آخوندهای فاسد حکومتی را صریح و علنی کردند و این عبارات امام سجاد(ع) دوباره توسط امام باقر(ع) به شکل دیگری و حتی گاهی صریح‌تر تکرار شد. فرمودند تو توجه نداری که در نادانی و فریب‌کاری و خیانت غوطه‌ور هستی و در لجن غرق می‌شوی. مردم هم در بلا و فتنه گرفتار شدند. این تو بودی که مردم را در فتنه و گرفتاری انداختی. نگو این‌ها کردند که تو کردی. چون اگر تو توجیه نمی‌کردی مردم جلوی این‌ها می‌ایستادند. تو گفتی این‌ها دین است. تو یک کاری کردی که مردم فکر کردند این کارها درست است. تو مردم را از کار و از زندگی درست باز داشتی. حکومت تو را الگو کرد. حالا امثال تو الگوی جوان‌ها و مردم شده و همه می‌خواهند مثل شما بشوند. راه آن چیست؟ راه آن خیانت به دین و تملق و تحریف دین است و این که دنیای ما درست بشود. و السلام علیکم و رحمت الله.



نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha