اسلام و غرب؛ 2 فرهنگ و 4اختلاف (3تفاوت در مبانی علوم انسانی)
دانشکده علوم انسانی اروپای مرکزی – دانشگاه سارایوو- بالکان 2010 میلادی {1)سارایوو 2)بالکان}
بسمالله الرحمن الرحیم
خدمت خواهران و برادران عزیزم سلام عرض میکنم و تشکر میکنم از ریاست محترم این دانشگاه و اعضای هیئت علمی، اساتید و دانشجویان که من را دعوت کردند تا در این جلسه در خدمت شما باشم. با اینکه ایام امتحان و گرفتاریهای درسی شما هست لطف کردید و این جلسه را ترتیب دادید و تشریف آوردید. در مقدمه عرض بکنم که مردم ما در ایران اساساً نمیدانستند در دنیا جایی به نام بوسنی وجود دارد تا زمانی که در بوسنی جنگ شد. اکثر مردم خبر نداشتند و وقتی این مسائل فاجعهی قتل عام مسلمین در این منطقه پیش آمد و مردم ما دانستند که برادران و خواهرانی در این سوی عالم دارند که به جرم مسلمانی قتل عام و غارت میشوند ناگهان برایشان مسئله شد و تبدیل به یک چیزی در حد فلسطین شد. شرایط طوری شد که حتی اگر خانوادههایی فقیر بودند حاضر بودند از آن چیزهایی که دارند بگذرند تا به آوارگان جمع در آنجا کمک بشود و مادرانی حاضر شدند فرزندان خود را به آنجا بفرستند تا در دفاع از برادران و خواهران خود شهید و کشته بشوند. با اینکه کسانی هم در ایران داشته و داریم که میگفتند بوسنی به ما چه ربطی دارد؟ میگفتند چرا ما باید به فکر آنها باشیم؟ ولی مردم ما طبق سنت پیامبر اکرم(ص) که فرمودند «من اصبح و لَم یَهتَمَّ بِامورِ المسلمین فَلَیسَ بِمُسلِم» کسی که به داد سایر برادران و خواهران مسلمان خود در هر جای عالم که باشند نرسد و کسی که نسبت به آنها بیتفاوت باشد مسلمان نیست، عمل کردند. بعضیها هم این دیدگاه را قبول نداشتند. به خصوص که حضرت امام میفرمود همهی امت اسلام یک خانواده هستند و ما و همهی مسلمانان عضو یک پیکر هستیم و به فکر آنها هستیم همانطور که به فکر خودمان هستیم. آن جنگ تمام شد و امروز ظاهراً دوران صلح است اما یک صحنهی دیگری باز شده است. صحنهی یک نبرد بی سر و صدای فرهنگی باز شده است. رقابت مهم و خیلی جدی بین فرهنگ اسلامی و فرهنگ غرب وجود دارد و شما در برزخ دو فرهنگ به سر میبرید. در واقع شما نقطهی طلاقی فرهنگ غربی و فرهنگ اسلامی هستید و این مسئله گرچه مسئلهی همهی جوانان مسلمان در سراسر جهان هست اما برای شما و جوانان شما جدیتر است. خب اینجا دانشگاه سارایوو هست. آن مسئلهی مهمی که میخواهم به آن بپردازم و در مورد آن با هم گفتگو کنیم مسئلهی زندگی دینی و زندگی اسلامی در غرب است و اینکه فرهنگ اسلامی با فرهنگ غرب که به نام مدرنیته یا تجدد نامیده شده چه نقاط و خطوط تماسی دارد و در این نقاط تماس ما و شما به عنوان مسلمان چگونه باید بیندیشیم و چگونه باید رفتار کنیم؟ چگونه دینی بیندیشیم؟ چگونه از دین سخن بگوییم؟ در این طلاقی دو فرهنگ یعنی فرهنگ اسلامی و فرهنگ غربی که شباهتها و تفاوتهایی دارند چگونه باید این تفاوتها و شباهتها را مدیریت بکنیم؟ چگونه باید در نقاط مشترک بندیشیم و عمل کنیم؟ در نقاط تفاوت و گاه تضاد فکری چگونه باید بیندیشیم و رفتار کنیم؟ میدانید که سریعترین رشد بین ادیان در جهان رشد اسلام است. امروز یک چهارم بشریت مسلمان هستند. تا چندی پیش جمعیت کاتولیکها در جهان اول بود و مسلمانها دوم بودند ولی در 10، 15 سال آینده و شاید هم زودتر شاید جمعیت مسلمانها در جهان از کاتولیکها بیشتر بشود. خیلیها نسبت به این پیشرفت سریع اسلام احساس خطر میکنند از جمله اینکه در اروپا و در آمریکا به سرعت منحنی رشد کمی و کیفی اسلام و مسلمانی به سرعت به بالا میرود و باعث نگرانی بعضیها شده است. اسلام هم در بدنهی پایین و بدنهی اجتماعی یعنی تودهی مردمی که تحت ستم هستند و از تبعیض نژادی و تبعیض طبقاتی نظام سرمایهداری و از فقدان آزادی رنج میبرند رشد سریعی دارد و هم در سطح نخبگان و دانشگاهیان و تحصیلکردهها و به خصوص زنان دانشگاهی در اروپا و آمریکا به سرعت پیش میرود. هم پاپ با ادبیات دینی این را گفت و هم اتحادیهی اروپا با ادبیات سکولار گفتند که باید مراقب باشیم که اسلام به طرز بیسابقهای در حال جلو آمدن است و اگر فکری نکنیم نوههای ما در اروپای اسلامی به دنیا خواهند آمد و طبق آماری که اعلام کردند گفتند تا 30 یا 40 سال آینده بعضی از مهمترین کشورهای اروپایی مثل فرانسه و آلمان و بلژیک و دانمارک به لحاظ جمعیتی تغییر میکنند و در نسبت جمعیتی اکثریت با مسلمانها خواهد شد. انواع راهها علیه اسلام و مسلمانها امتحان میشود تا ببینند کدام به نتیجه میرسد. از کشتار فیزیکی مسلمانها، نسلکشی مسلمانها در همه جای جهان از جمله در اروپا که خود شما شاهد آن بودهاید، پدران و مادران شما شاهد آن بودهاند که دهها هزار نفر مسلمان قتل عام شدهاند گرفته تا نسلکشی مسلمانها در فلسطین و عراق و افغانستان که یک روش است. یعنی به روش خشونت کشورهای اسلامی اشغال بشوند و مسلمانها کشته بشوند. در همان زمان جنگهای بوسنی خیلی صریح در رسانهها گفتند که یک بار اشتباه کردیم و یک جامعهی مسلمان در بالکان و در قلب اروپا به وجود آمد و حالا باید این اشتباه جبران بشود و باید کاری بکنیم که مسلمانهای اروپایی یا نباشند یا از اروپا بروند و شما میدانید علیرغم اینکه آمریکا و ناتو و سازمان ملل یک چهرهی نجاتبخش از خودشان ارائه دادند و اینطور القا کردند که انگار آنها ملت بوسنی را نجات دادند ولی واقعیت این بود که تا وقتی مسلمانان بوسنی کشتار میشدند هیچ کس دخالت نکرد ولی از آن لحظهای که مسلمانان بوسنی وارد دفاع شدند و از خودشان دفاع کردند و کمکم قوی شدند و احتمال داشت به قدرت برسند، درست در همین لحظه که شروع پیروزیهای مسلمانان بوسنی و شروع مقاومت جهادی جوانان مسلمان در بوسنی بود اینها دخالت کردند و بخشی هم به خاطر تسویه حسابهای بین آمریکا و روسیه بود و به خاطر نجات مسلمانها نبود. بلکه به خاطر تسلط نظام سرمایهداری بر بوسنی و بالکان بود. آن موقع آمریکاییها و انگلیسیها اعلام کردند که خطر تروریزم در بوسنی درست میشود. یعنی وقتی مسلمانهای بوسنی کشته میشدند هیچ کس نگفت خشونت و جنگ هست. یعنی تحمل کردند تا کشتار بشوند. اما آن لحظهای که مقاومت بوسنی شروع شد رسانههای غربی اعلام کردند که ایران دارد به بوسنی کمک میکند و اسلحه میفرستند و دخالت کرد و این حرفها را زدند در حالی که مقاومت بوسنی، مقاومت جوانان خود بوسنی بود و به نام اسلام از خودشان دفاع میکردند و این حق طبیعی هر ملتی است که مورد تجاوز قرار میگیرد. حالا آن بحث تمام شده و مسئلهی الان ما مسئلهی فرهنگی است. مسئلهی ما و شما مسئلهی دفاع از فرهنگ اسلامی در بوسنی و در سراسر جهان اسلام است و به نظر من روشهای فرهنگی خطرناکتر از روشهای نظامی است. مبارزهی فرهنگی با اسلام به چند شکل تعقیب میشود. یکی اینکه جلوی نفوذ فرهنگ رفتاری اسلامی در جهان از جمله در اروپا و آمریکا گرفته بشود. شما دیدید که با اینکه شعار اروپا لیبرالیزم و آزادی پوشش و آزادی زندگی بود حجاب را در چندین کشور مهم اروپایی ممنوع اعلام کردند. یعنی زنان مسلمان اروپایی را مجبور کردند که نباید پوشیده باشند و باید برهنه باشند و اجبار به برهنگی شد که اساساً هم خلاف اخلاق است و هم خلاف آزادی و لیبرالیزم است. یکی هم حمله به اخلاق بود. این طرح را چند وقت پیش نخستوزیر اسرائیل اعلام کرد و به آمریکا گفت شما با هواپیماهای خود به کشورهای اسلامی نروید و آنها را بمباران کنید. به جای بمب با هواپیماهای خود سیدی و فیلمهای مبتذل پورنو و فیلمهای فساد اخلاقی به زمین بریزید که اینها از بمب بهتر کار میکند. روش دیگر آنها بدنام کردن اسلام است. اسلام که دین منطق، رحمت و اخلاق است را در دنیا و در رسانههای غرب طوری نشان دادند که انگار این دین جهل و وحشیگری و خشونت است. کشورهای اسلامی را اشغال میکنند و اگر شما مقاومت نکنی میگویند متمدن هستی، اگر مقاومت بکنی هم میگویند شما خشن و تروریست هستید. یک مورد دیگری که میخواهیم در این فرصت بیشتر به آن اشاره کنم مسئلهی نظری و فکری است. یعنی بین فرهنگ اسلامی و فرهنگ غرب و فرهنگ مدرنیته که سکولار و غیر دینی است و این را صریحاً میگویند و به آن افتخار میکنند ما یک اشتراکات و شباهتهایی داریم اما یک تفاوتهایی هم داریم و باید به هر دو هم شباهتها و هم تفاوتها توجه کنیم و احترام بگذاریم. این سوال مهمی است که باید هم خود شما بدانید و هم به جوانانی که بعداً با آنها در دانشگاهها و دبیرستانها و مساجد سر و کار دارید بگویید که زندگی به روش اسلامی و زندگی به روش غربی چه شباهتها و چه تفاوتهایی با هم دارند و برای زندگی اسلامی به خصوص در اروپا الگوسازی بکنید. شما مسلمان اروپایی هستید و از جهاتی تفاوت دارید. شرایط شما با شرایط مسلمانان خاورمیانهای تفاوت دارد و در برزخ بین این دو تفکر هستید. جوانان از شما میپرسند کدام یک از زندگی به روش غربی و زندگی به روش اسلامی بهتر است و ما باید به کدام عمل بکنیم؟ تمدن فعلی غرب نقاط مثبتی دارد ولی نکات منفی هم دارد. ما به عنوان مسلمان نسبت به نقاط مثبت هیچ تمدنی موضع متعصبانه و لجوجانه نداریم و اسلام با هیچ نکتهی مثبتی که مستند بر عقل و تجربه باشد نه تنها هیچ مخالفتی ندارد بلکه به آنها دعوت میکند. دعوت اسلامی به عقل و به تجربه میکند. نقاط مشترک زیاد است. من در اینجا فقط میخواهم به چهار نقطهی تفاوت اشارهی مختصری بکنم. البته تفاوت لزوماً به معنای تضاد نیست ولی باید تفاوت را شناخت. این چهار یا پنج محوری که من خیلی خلاصه محور آن را عرض میکنم مورد توجه متفکران مسلمان در ایران و در نقاط دیگر قرار گرفته است و راجع به نکاتی را گفته و شنیدهاند. محور اول تعریف انسان و خدا و نسبت این دو با همدیگر است. یک فرهنگ که فرهنگ اسلامی و دینی است میگوید انسان و جهان نباید مستقل از خداوند تحلیل و فهمیده بشوند. میگوید خداوند اصل است و همه چیز است و انسان و جهان زیر سایهی خداوند هستند و مخلوق خدا هستند و به تعبیر بعضی از عرفا تجلی خدا هستند و سایهی خداوند هستند و قرآن صریح میفرماید «یا ایها الناس انتم الفقراءُ الی الله و الله هو الغنی...» شما فقیر هستید. بشریت و جهان و همهی هستی فقیر هستند و محتاج خداوند هستند ولی خدا بینیاز است. خدا اصل است و بقیه فرع هستند. این آیهی 15 سورهی مبارکهی فاطر در بسیاری از آیات قرآن کریم به طرق مختلف ذکر شده است. این یک نگاه به رابطهی انسان و خداست که میگوید خدا اصل است و انسان در سایهی خداوند و زیر نور رحمت و آفرینش الهی است. ما نمیگوییم در غرب کلاً دین وجود ندارد. چرا، در غرب هم آدمهای مذهبی هستند که به کلیسا میروند. اما فرهنگ مسلط بر غرب و به اصطلاح گفتمان حاکم بر مدرنیته و تمدن جدید غرب این است که یا خدا دروغ و تخیل است و یا اگر هست در حاشیه است و انسان اصل است. میگوید ما متن هستیم و خدا حاشیه است. اصلاً تفکر اومانیستی در سه، چهار قرن اخیر و بعد از رنسانس و به خصور از قرن 17 میلادی به بعد فرهنگ حاکم بر اروپا یا خدا را نفی کرد یا اگر خدا را نفی نکرد آن را تبدیل به حاشیه و سرگرمی و یک مسئلهی درجه دو کرد و گفت ما اصل هستیم و خدا فرع است. در حدی که ما خدا را بپسندیم و احساس نیاز بکنیم آن را فرض میکنیم نه اینکه ایمان به خداوند شرط سعادت ما باشد. پس در محور اول ممکن است خدا و انسان باشد اما نسبت انسان و خدا تغییر کرده است. من محور شدم و خدا تابع شد و این به عکس فرهنگ دینی است که خداوند اصل است و بشر باید تابع خداوند باشد. در محور دوم صورت مسئله این بود که انسانیت انسان به چیست؟ آیا به جسم انسان است یا به روح اوست؟ جسم یا روح، کدام مهمتر است؟ کدام اصل و کدام فرع است. اینجا هم یک تفاوتی بین فرهنگ اسلامی و فرهنگ غربی پیدا شد. در مدرنیته وقتی از انسان میگوییم بیشتر مراد و توجه به جسم انسان است. جسم و لذایذ و غرائز جسمانی اولویت درجه یک شد و زندگی جسمانی هدف اصلی شد و امور معنوی و معنویت یا خرافه به نظر آمد یا حداکثر مفاهیم سلیقهای، شخصی و ساختگی قلمداد شد و گفتند این مسائل جسمانی ماست که مهم و اصل است. وقتی از مسائل معنوی حرف میزنی دارید لفاظی میکنید چون معنویت از نظر منطق تجربی و منطق مادی قابل اثبات نیست. یعنی اصلاً معنویت واقعیت ندارد و قابل اثبات نیست و فقط مادیات هستند که واقعی هستند و آنها علمی هستند و معنویت در حاشیهی جسمانیت و بدن است. البته در نقطهی مقابل یک دیدگاههای افراطی داریم که میگویند فقط روح و معنا مهم است و جسم هیچ اهمیتی ندارد و نباید برای زندگانی جسمانی وقت گذاشت و برنامه ریخت. اما اسلام هیچ کدام از این دو طرف افراط و تفریط را قبول ندارد. دیدگاه اسلامی این است که جسم مهم است و حقوقی دارد و باید به آن رسیدگی کرد ولی از طرفی جسم هدف نیست و بلکه وسیله است. جسم ابدی نیست و موقت است. آنچه که اصلی و هدف و ابدی است حقیقت ما یعنی روح ماست و وقتی بدن ما میمیرد و در عالم طبیعت میپوسد این روح باقی میماند و بعد از این عالم ما هستیم، درک داریم، لذت و درد داریم و در قیامت دوباره روح به جسم بر میگردد و حقیقت و شخصیت ما روح ماست نه جسم ما و بنابراین جسم وسیله است. جسم مهم است اما وسیله است و در واقع روح مهم است. این هم تفاوت دوم بین فرهنگ اسلامی و فرهنگ حاکم بر غربی فعلی بود که اصالت را به جسم یا روح بدهیم و لذائذ را به جسم بدهیم یا اینکه روح را در نظر بگیریم و اینکه آیا ما باقی هستیم یا فانی هستیم؟ ما میمانیم یا میرویم؟ نکتهی سوم بحث اخلاق است. اخلاق چقدر جدی و چقدر مهم است؟ یک تفاوت هم اینجا داریم. مسئله این است که آیا اخلاق واقعی است یا ساختگی است؟ آیا ارزشهای اخلاقی فرضی هستند یا واقعی هستند؟ ثابت هستند یا متغیر هستند؟ اعتباری محض هستند یا حقیقی هستند؟ آیا ارزشهای اخلاقی محصول قراردادهای اجتماعی و ساختگی هستند یا جدا از قراردادهای اجتماعی و نظر ما و شما واقعیت و اصالت دارند؟ اینجا هم یک تفاوت دیدگاهی پیدا میشود. دیدگاه حاکم بر فرهنگ غرب که در همهی رسانهها و در همه جا ترویج داده میشود این است که ما اخلاق را میسازیم و اخلاق ما را نمیسازد و اینکه ارزشها یک چیزهای واقعی و عینی نیستند که ما باید بر اساس آنها زندگی بکنیم. اینطور نیست که بگوییم تو باید از بعضی از منافع و لذتهای خود به خاطر این باید و نبایدها بگذری. نه. این باید و نبایدهای اخلاقی را خود ما درست میکنیم و اینها بنابراین نسبی و فرضی و شخصی هستند و این ما هستیم که با هم توافق میکنیم تا یک چیزی خوب باشد یا توافق کنیم که یک چیزی بد باشد و هیچ چیز حقیقتاً نه خوب است و نه بد است. این فرهنگ مادی است و پیامبران الهی و ادیان الهی و از جمله اسلام این را مطلقاً قبول ندارند. البته کسانی هم در غرب پیدا شدند که گفتند اخلاق پایهی ثابتی دارد. مثلاً «ژان ژاک روسو» از وجدان اخلاقی حرف زد. یا «کانت» از عقل عملی حرف زد اما این نظریات غالب نشد و در غرب پذیرفته نشد و بقیه جواب دادند که وجدان تو به من مربوط نیست و در حالی که وجدان تو این را میگوید وجدان من خلاف آن را میگوید و بنابراین پایهی ثابت اخلاق منهدم شد. رابطهی عینی و واقعی یک رابطهی حقیقی بین زندگی ما با ارزشهای اخلاقی وجود دارد. بین ما و فعل اخلاقی، بین سرنوشت ما و فعل اخلاقی یک رابطه وجود دارد و این همان چیزی است که قرآن به ما میآموزد. نباید بگوییم دانش و ارزش و اخلاق و علم از هم جدا هستند و اینها را از هم تفکیک کنیم و در ادامه نتیجه بگیریم که لازم نیست علم اخلاقی باشد و نتیجهی خطرناکتر اینکه اخلاق اساساً علمی نیست و ریشهی عقلی ندارد و قابل اثبات نیست. نباید زندگی را به دو بخش جدا تقسیم کنیم و بگوییم یک بخش مربوط به بدن ماست که ملموس و مادی است و اینها واقعی و علمی و عینی و ثابت و قطعی است. اما یک بخشی هم مربوط به اخلاق و ارزشها است که آنها سابژکتیو و ذهنی و سلیقهای و ذوقی و شخصی است و فقط در حد این است که اشخاص با هم تفاهم بکنند و اگر با هم توافق بکنند واقعی میشود و الا خودش واقعیتی ندارد. در آن صورت هم بعد از قرارداد فقط واقعیت اجتماعی پیدا میکند. محور چهارم و آخرین محور این مسئله است که دین در متن زندگی باشد یا در حاشیه باشد. دین یک سرگرمی در حاشیهی زندگی است یا فرمانی برای زندگی و برنامهای برای اصل زندگی است؟ دین در عصر جدید در غرب از متن به حاشیه رفت. نتیجه گرفتند که فرمان زندگی نیابد در دست دین باشد و لازم نیست زندگی ما تابع ارزشهای دینی باشد. دین حداکثر یک چیزی جزو محصولات و حواشی زندگی مثل شعر، هنر، ادبیات، صنایع دستی و ... است. یعنی مثلاً نقاشی یک مورد هست دین هم یک مورد است و دین جز تخلیات فردی شد و یک سری آداب فرقهای و خرافات تزئین شده تلقی شد که به یک عده از عوام و افراد بیسواد و سطح پایین یا آرامش روحی فردی میدهد یا به جامعههای عقبماندهی مذهبی انسجام اجتماعی میدهد و الا معرفت دینی، معرفت واقعی و اصیل نیست. در واقع یک نوع علم و حقیقت نیست. روش کمونیستها در مبارزه با دین خشن بود و در واقع روشن آنها این بود که دین و دینداران نابود بشوند. مسجدها و کلیساها تبدیل به انبار بشوند اما روش نظام سرمایهداری غرب روش پیچیدهتری است و نمیگوید دین را از بین ببرید یا دینداران را بکشید و نابود بکنید. بلکه میگویند این فرهنگ را جا بیندازید که نوبت یک معرفت اصیل و علم واقعی نیست و ارزشها و احکام دینی هم نباید مبنای تمدن و جامعهشناسی قرار بگیرند. آن چیزی که اصیل و واقعی است بدن و لذت و غریزه است و بقیه هر چه که هست تخیل و اوهام است و اینکه تا حدی که دین در حاشیهی زندگی باشد و ضرری به لذائذ و منافع ما نزند و منافع دنیوی و سرمایهداری را محدود نکند به عنوان یک دکور صحنه یا یکی از واقعیات طبیعی در کنار بقیهی واقعیات خوب و بد جامعه و به عنوان یک مسئلهی شخصی بماند ولی اصالتی ندارد. اما اگر خواست مزاحم سرمایهداری بشود و اگر خواست در قدرت و ثروت ما اخلاق و عدالت را حاکم کند دیگر دین را تحمل نمیکنیم. اسلام میگوید زندگی جسمانی و زندگی روحانی هر دو مهم هستند و هر دو به هم مربوط هستند و جدا از هم نیستند که بخواهیم زندگی را بین این دو تقسیم کنیم. باید برای زندگی مادی و معنوی برنامه داشته باشید و باید به هر دو اهتمام داشته باشید. دنیا و آخرت هر دو مهم هستند و به هم مربوط هستند و پیامبر اکرم(ص) فرمودند «الدنیا مزرعة الاخره...» باید به هر دو رسید. من در یک عبارت عرض خودم را تمام میکنم و اگر سوالی باشد در خدمت شما هستم. آن نقطهی مهم منفی که باید به آن توجه داشته باشیم در نگاه غربی به دین است که یکی از نقاط خطرناک در مدرنیتهی غربی بود و این تجدد در غرب رخ داد و کمکم هم به نقاط دیگر جهان گسترش پیدا کرد قداستزدایی از همه چیز و حتی از دین بود. قداستزدایی یعنی سکولاریزه کردن همه چیز و غیر دینی کردن همه چیز حتی خود دین، یعنی نگاه قدسی و معنوی و الهی به زندگی و مرگ و حقوق بشر و خانواده و اقتصاد و حقوق و سیاست و اقتصاد را حذف کردند. تفسیر غربی از دین حتی یک تفسیر مادی است. یعنی خود نبوت را هم بشری و مادی تفسیر میکنند. حقیقت الهی را هم بشری و خطاپذیر و دنیوی تفسیر کردند. یعنی خود وحی یا انکار شد یا به عنوان یک الهام عادی بشری تفسیر شد که مثل الهامات دیگر است و یک مقداری خصوصیتهایی دارد و یک عده هم مرید آنها میشود و الا وحی و نبوت به عنوان یک معرفت ناب فوق بشری و خطاناپذیر الهی که بزرگترین و عالیترین سطح علم است نفی شد. این نگاه باعث شده که هر وقت از پیشرفت و توسعه صحبت میشود بگویند این یعنی تکثیر قدرت و ثروت به هر قیمت و اخلاق و معنویت و آخرت از این حرفها جداست. میگویند دین از اقتصاد جداست. دین از سیاست جداست. اخلاق از تمدن و دولت جداست. دولت از اخلاق جدا هستند. تمام توجه به دنیا و به سطح غریزی و جسمانی زندگی است و وقتی بحث از انتقادات و حق و باطل و عدالت جهانی و استقلال و آزادی میشود و کاری میکنند که جوانها خمیازه بکشند و بیاعتنا باشند و همهی حواسها به دنبال قدرت و ثروت و سکس و شهوت و شراب و غفلت و خشونت و مالیخولیا برود. چون اینها مهم است و آنها اهمیتی ندارد. چون اینها واقعی است. آنها توهم میشود. پس یک، اسلام یک دین جهانی است و پیام جهانی دارد. اسلام یک دین قومی و منطقهای نیست. دوم، اسلام یک دین جاودانه است و نسخ نشده و تاریخ مصرف ندارد. سوم، اسلام یک دین متوجه به دنیا و آخرت بشر است و یک معنویت انتزاعی نیست و به عدالت و زندگی مادی هم کار دارد و بالاخره چهارم اینکه اسلام یک دین استدلالی و عقلانی است و حاضر به گفتگو با همهی مکاتب هست و استدلال و حرف دارد و این چهار نکته باعث شده که اسلام اینقدر سریع در دنیا پیش برود و دشمنان حقیقت و معنویت و عدالت از طرف اسلام احساس خطر بکنند. خیلی متشکرم. خیلی ممنون که تشریف آوردید.
من دانشجوی همین دانشگاه هستم و اسم من عمار است. آنها چه نوع ترسی از اسلام دارند؟ آیا میترسند که اسلام میآید و جامعهی آنها را از بین میبرد یا اینکه میترسند حق خودش را روشن بکند و حاکمان را محکوم کند؟ آیا حق بالاخره خودش را نشان میدهد و پیروز میشود؟
من سوال میکنم که چرا مشرکان قریش در مکه از پیامبر اکرم(ص) میترسیدند؟ این ترس همان ترس است. یعنی کسانی دارند از وضعیت حاکم بر غرب و جهان استفادهی مادی میکنند. یعنی کمپانیهای سرمایهداری صهیونیستی بر اقتصاد و فرهنگ و رسانهها و دانشگاهها در غرب حاکم هستند و دارند در جهان پمپاژ خشونت و شهوت میکنند برای اینکه بر دنیا مسلط بمانند. مثلاً قرآن میفرماید که انبیا برای عدالت آمدهاند. میفرماید «لیقوم الناس بالقسط...» عدالت یعنی چه؟ قسط یعنی چه؟ قسط یعنی انسان اروپایی، آسیایی، آفریقایی، آمریکای لاتین همه به سهم خودشان از زندگی برسند. یک کسانی مظلوم و گرسنه و فاقد امنیت نباشد و یک اقلیتی بر دنیا حکومت کنند. بنابراین دنیا برای این ستم حاکم بر جهان خطرناک است چون قرآن دعوت به تقوا و اخلاق میکند. خب الان کمپانیهای بسیاری هستند که به خاطر تولیدات ضد اخلاق خودسالانه میلیاردها سود میکنند. قرآن دعوت به صلح میکند. کمپانیهای تولید اسلحه سالیانه میلیاردها دلار سود میبرند از اینکه اسلحه و سلاحهای کشتار جمعی خود را در دنیا میفروشند. بنابراین قرآن منافع آنها را به خطر میاندازد. قرآن میگوید اگر سرزمینهای شما را اشغال کردند باید دفاع کنید و هر کس در راه دفاع از سرزمینهای اسلامی کشته بشود شهید است. خب اینها اگر بخواهند اشغال بکنند قرآن را مزاحم خود میبینند. قرآن دعوت به وحدت میکند و میگوید مسلمین باید با هم باشند. میفرماید «انم المؤمنون اخوه...» اینها ضد وحدت هستند و میگویند شافعی و حنبلی منحرف هستند و بعد پیش شافعی و حنبلی میآید و میگویند مالکیها کافر هستند و بعد پیش مالکیها میآیند و میگویند جعفری یعنی پیروان مکتب اهل بیت که مثلاً در ایران هستند مسلمان نیستند و کافر هستند و ما مسلمانان را به جان هم میاندازد. در حالی که قرآن طرفدار وحدت است و بنابراین قرآن برای آنها خطرناک است. در آخر شما یک سوال قشنگی پرسیدی و گفتی عاقبت چه خواهد شد؟ شما میدانید که پیامبر اکرم(ص) فرمودند مسلمانها وظیفه دارند در هر جا و هر وقتی که هستند از حقیقت و عدالت و اسلام و مسلمین دفاع بکنند و بدانید که عاقبت تاریخ به نفع شماست. پیامبر(ص) فرمود فرزند من مهدی در آخرالزمان قیام خواهد کرد و عدالت را در سطح جهان اجرا خواهد کرد و آن روز تمام جهان مسلمان خواهند شد. آن روز در تمام جهان صلح و عدالت خواهد بود.
دانشجوی سال اول این دانشگاه هستم. سوال من این است که خود ما چطور میتوانیم از هجوم فرهنگی دفاع کنیم؟ و چطور میتوانیم به دیگران هم کمک کنیم؟ چطور میتوانیم به دوستان و آشنایان خودمان که در معرض هجوم این تهاجم فرهنگی هستند کمک کنیم؟
اول باید به خودمان برسیم. یعنی بیدار باشیم و به خواب نرویم. درک این واقعیت که ما در خطر هستیم و تهدید میشویم هم مهم است. چون اگر کسی احساس بکند که خبری نیست و همه چیز درست است و اوضاع رو به راه است خوابیده و کسی که خوابیده یا خودش را به خواب زده هیچ کاری نخواهد کرد. قدم اول بیداری است. قدم دوم برنامهریزی و تلاش است. شما نگویید ما حالا درس خود را میخوانیم و یک مدرک میگیریم و فارغالتحصیل میشویم و به دنبال زندگی خود میرویم. اصل زندگی شما این است و بقیه چیزها فرع است. یعنی شما باید برنامهریزی اساسی بکنید و تا آخر عمر خود را سرباز اسلام بدانید و بعد باید کاری کنید. شما روی چند ساعت درس کار میکنید؟
3 تا 4 ساعت.
این خیلی کم است. یعنی ما باید روزی 10 تا 12 ساعت کار بکنیم. ما باید با قرآن و حدیث و سنت و احادیث پیامبر اکرم(ص) آشنا بشویم. روایات و جملات و عباراتی که در سیرهی خلفای راشدین هست را بخوانیم. نهج البلاغهی علی بن ابیطالب را بخوانیم. صحیفهی سجادیه، دعای امام سجاد فرزند پیامبر(ص) را بخوانیم. تاریخ اسلام و صدر اسلام را بخوانیم و اصحاب پیامبر(ص) را بشناسیم. اهل بیت پیامبر(ص) و فرزندان پیامبر(ص) را بشناسیم و باید تاریخ جهان را بخوانیم. تاریخ اروپا و تاریخ کشور خودتان را بخوانید و با فضای سیاسی حاکم بر جهان آشنا بشوید که بدانید چه بلایی بر سر مسلمانها میآید. با فرهنگ غرب آشنا بشوید و ببینید نظریهپردازان اساسی غرب در فلسفه و در علوم انسانی چطور فکر میکنند و میخواهند چه افکاری را بر دنیا مسلط بکنند و این کار را کردهاند. از همه مهمتر باید جدی باشیم. یعنی به آن چیزی که میگوییم عقیده داشته باشیم. حاضر باشیم اگر یک وقتی لازم شد از آبروی و راحتی و اموال خود برای دین بگذریم و آنطور که اصحاب پیامبر(ص) و اهل بیت پیامبر(ص) بودند که برای خدا زندگی میکردند و برای خدا زندگی میکردند باشیم. قرآن وعده داده و میفرماید «ان تنصرالله ینصرکم...» راه این است.
خیلی خوشبختم که خدمت شما هستم و در مورد موضوع فوقالعاده مهم و در مورد مسئلهی تعلیم و تربیت با هم صحبت میکنیم. تعلیم و تربیت با بقیهی علوم انسانی تفاوت بسیار جدی دارد از این جهت که مبناییترین علم در بین همهی علوم انسانی است و به ما مکرر گفتهاند و قرآن هم به ما تذکر میدهد که وظیفهی اصلی پیامبران الهی و انبیا در واقع تعلیم و تربیت است و مخاطب و موضوع اصلی کار آنها انسان است. ما هر تحولی که بخواهیم در جامعهی خودمان، چه در بوسنی، چه در ایران و چه در سراسر جهان اسلام به وجود بیاوریم باید از تعلیم و تربیت شروع کنیم. بدون نظام تعلیم و تربیت درست ما نه دنیا و نه آخرت نخواهیم داشت. ما نه اقتصاد و نه فرهنگ و نه سیاست و نه اخلاق و نه علم را به درستی نخواهیم داشت. بزرگترین نظریهپردازان سیاسی غرب این را بیش از دو قرن پیش در بحثهای خود نوشتند که ما برای تسلط بر سایر ملتها باید نظام تعلیم و تربیت آنها را در اختیار بگیریم و سعی کنیم نسلهای جدید را طوری تربیت بکنیم که ما را رهبران جهان بدانند و از فرهنگ ما تقلید و کپیبرداری بکنند و سعی کنند خودشان را با ارزشهای ما تطبیق بدهند و برای خودشان ارزش و احترام قائل نباشند و اصالت را به ما بدهند و این کار را هم کردند. مثلاً در ایران وقتی که آمریکاییها و انگلیسیها مسلط شدند اولین کاری که کردند این بود که دانشگاه تربیت معلم و تعلیم و تربیت را در اختیار گرفتند و شروع به تربیت استاد و معلم با این فرهنگ کردند تا روی نسلهای بعد تأثیر بگذارند. اولین گروههای بورسیهی دانشجو هم که از ایران گرفتند که به اروپا و آمریکا و بروند و درس بخوانند در رشتهی تعلیم و تربیت بود. گفتند ما یک نسلی درست میکنیم و آنها را با معیارهای غربی و معیارهای سکولار آموزش میدهیم و بعد اینها نسل بعد را در جامعهی خود و در مدرسهها و دانشگاهها تربیت میکنند و آن زمان ما دیگر احتیاجی نداریم که کشور آنها را اشغال کنیم بلکه به دست خودشان بر کشورشان مسلط میشویم. این طرحی است که در همه جای جهان اجرا شده و ادامه دارد. در این صد سال اخیر مبنای آن چه که به نام علوم اجتماعی و علوم انسانی از غرب ترجمه شده و در دانشگاههای کشورهای اسلامی هم متن درسی شده چه هست؟ یعنی چه نوع انسانشناسی است؟ بر مبنای چه نوعی از انسان بنا شده است؟ آیا آن تعریف از انسان با تعریف پیامبران از انسان، با تعریف قرآن از انسان سازگار است؟ چقدر سازگار است؟ این سوالی است که ما در ایران و در دانشگاههای ایران نزدیک به سه دهه است که به آن فکر میکنیم و نظریات تولیدی و انتقادی نسبت به این علوم انسانی در ایران شروع شده و کتابها و مقالاتی نوشته میشود. البته هنوز خیلی کم است و شروع کار است ولی ما باید همه به هم کمک کنیم. باید در سراسر جهان همهی کسانی که علاقه و ارتباط فکری با سنت اسلامی دارند باید به این مسئله فکر کنند. هر کس که دانشگاهی است و راجع به این مسئله میاندیشد. البته معتقد نیستیم همهی آنچه که به اسم متون علوم اجتماعی و متون علوم انسانی از غرب ترجمه شده باید دور ریخته شود. نه، بخشی از اینها حتماً دقتهای خیلی خوب راجع به رفتار انسانها در بعد فردی و اجتماعی در عرصههای مختلف است که باید از آنها آموخت و استفاده کرد چون هر چه محصول عقل و تجربهی بشری است برای ما مسلمانها محترم است. اما یک مواردی وجود دارد که علم نیست. یعنی با ابزار عقل یا تجربه به دست نیامده بلکه بر اساس انسانشناسیهای مادی، ایدئولوژیهای سکولار و ماتریالیزم تعریف شده است که ما باید نسبت به آنها نگاه انتقادی داشته باشیم و متعبد و تسلیم نباشیم. ما باید شروع به فکر کردن بکنیم. فعلاً فقط حافظهی ما کار میکند و ما این متون ترجمه شده را حفظ میکنیم و باید یک مقداری هم عقل ما به کار بیفتد و بر مبنای انسانشناسی اسلامی شروع به اندیشیدن بکنیم. از این طرف شما باید دقت بکنید که تعالیم پیامبر اکرم(ص) دو رکن مهم دارد که یکی عقل و یکی اخلاق است و این دو مبنای تعلیم و تربیت است. مبنای انسانشناسی و انسان است. ما در روایات رسولالله زیاد داریم مواردی مثل اینکه میفرمایند من برای اخلاق آمدهام. فرمودند «انی بُعِثتُ لِاُتَمِّمَ مکارمَ الاخلاق...» من برای اخلاق و برای تربیت انسان آمدهام و این تعبیر از ایشان که فرمودند مسلمان کسی است که بقیه از دست و زبان او در امان باشند. یعنی هیچ نوع هجومی به حقوق دیگران نداشته باشد و هیچ نوع از تحقیر دیگران و ستم به دیگران از مسلمان بر نمیآید. اصلاً تعریف مسلمان از نظر ایشان یک انسان تربیت شده است که دیگران از دست و زبان او در امان بمانند. میفرمایند به یکدیگر اهانت نکنید، تهمت نزنید، دروغ نگویید، مسخره نکنید، آزار ندهید، اینجا همدیگر را پایمال نکنید. اینها تعالم پیامبر اسلام است. تعلیم و تربیت غیر از اینها چه هست؟ آیا اینها اساس تعلیم و تربیت نیست؟ اینکه ایشان میفرمایند «المسلمون اخوه...» یعنی مسلمان همه برادر هم هستند و در غرب و شرق عالم جزو یک خانواده هستند «تتکافا دمائهم یسعی بذمتهم ادناهم...» فرمودند اگر کمترین شما به یک غیر مسلمانی پناه بدهد و امنیت او را ضمانت بکند برای همهی مسلمانها تکلیفآور است و همه باید به پیمان آن مسلمان وفادار باشند. فرمودند در حق یکدیگر برادری کنید. اینها تعارف نیست. فرمودند خون شما همارزش است. فرمودند جان همهی شما یک ارزش دارد. فرمودند اگر آن طرف دنیا یک مسلمان کشته یا تحقیر بشود یا گرسنه باشد بقیه باید این طرف دنیا به فکر او باشند و همینطور به عکس. این مثل جان برادر و خواهر خودتان است. خب پیامبر ما برای تعلیم و تربیت آمده است. حالا ما چطور نتوانیم در دانشگاههای تعلیم و تربیت خود مبنای این نظام تعلیم و تربیت را بر اساس روایات پیامبر اکرم(ص) قرار بدهیم؟ همینطور نقش عقل و عقلانیت در تعلیم و تربیت مهم است. در روایت داریم که پیامبر اکرم(ص) از قول خداوند فرمودند «قال رب تبارک و تعالی و عزتی و جلالی ما خلقت خلقاً احسن منک و لا عطواَ مِنک...» پیامبر(ص) میفرمایند خدا فرمود قسم به عزت و جلال خودم که من چیزی زیباتر از عقل نیافریدم و چیزی مطیعتر از عقل در برابر خدا نیافریدم. «بکَ اواخذ و بک اُعطی ، بک اوَحَد و بک اُعبد و بک ثواب و بک العقاب» این خیلی تعبیر زیبایی است. پیامبر(ص) میفرمایند خدا وقتی عقل را آفرید به عقل گفت من به حساب تو مردم را مؤاخذه میکنم، به اعتبار تو به آنها چیزی میدهم، به خاطر تو من عبادت میشوم. «بکَ ثواب و بکَ العقاب...» و در قیامت من مردم را به اندازهی عقل آنها میسنجم و بهشت و جهنم را بر اساس عقل آنها تقسیم میکنم. این هم تأکید زیاد بر عقل است. یا ایشان فرمودند عمل به طاعت خدا عین عقلانیت است و کسانی که مطیع خداوند هستند از عقلا هستند. «العمال به طاعت الله هم العقلا...» این تعریف درست عقل است. امام علی بن ابیطالب(ع) فرمود «العقل أن تقول ما تعرِف، و تعمل بما تَنطَقُ به» عقل این است که چیزی را بگویی که میدانی و بعد به آن چه که گفتهای باید عمل کنی. اینها مبنای تعلیم و تربیت است. ما از این آیات و روایات زیاد داریم و باید به روش علمی بنشینیم و فکر بکنیم. ما فقط نباید برای ثواب به سراغ قرآن برویم بلکه باید برای تفکر هم به سراغ قرآن برویم و با آن برخورد علمی بکنیم. حالا این چیزی که گفتم یک بحث عمومی بود ولی میخواهم سه نکته عرض بکنم که بحث آکادمیک راجع به تعلیم و تربیت است و خواهش میکنم به این سه نکته توجه کنید. یکی اینکه در علوم انسانی و علوم تربیتی که از غرب برای ما ترجمه شده به ما میآموزند که دین و وحی یک معرفت و یک شناخت علمی نیست، علم نیست و دورهی آن هم سپری شده است. مورد دیگر اینکه پیشرفت مادی هدف نهایی از تعلیم و تربیت است. فقط پیشرفت مادی را در نظر میگیرد. مورد دیگر اینکه تنها راه پیشرفت کپیبرداری از غرب است و راه دیگری وجود ندارد. اینها مبنای نظام تعلیم و تربیت و ناظمهای علمی شده است. در این مبنا طبیعت غایت جهان است و طبیعتشناسی غایت علم است. غایتی بالاتر از طبیعت و ماده وجود ندارد. انسانشناسی هم یعنی طبیعت انسان و یعنی شناختن بدن انسان و نیازهای مادی و جسمانی انسان. اما در انسانشناسی اسلام غایات بسیار بالاتری وجود دارد. یعنی اصالت انسان به بدن و طبیعت او نیست. انسانشناسی، جسمشناسی، عصبشناسی و سلولشناسی نیست و بالاتر از اینها است. شما میبینید که بعضی از بزرگترین نظامهای تعلیم و تربیت در اروپا که به جهان اسلام ترجمه شده است متأسفانه همین مبنا را دارد. یعنی آنچه که در غرب به آن علوم جدید و علوم تجربی میگویند همین است و درست است که ریشههای تاریخی آن در قرون وسطی از جهان اسلام گرفته شد و از جهان اسلام به اروپا آمد و رنسانس را در اروپا باعث شد اما این علوم در غرب سکولاریزه شد. یعنی چه؟ یعنی ارتباط علوم، چه علوم انسانی و چه علوم طبیعی با مبانی دینی قطع شد. دیگر معرفت دینی را یک معرفت مستقل و معتبر نمیدانند و همینطور ماتریالیزه و مادی شد. یعنی توجه مستقل و اصیل فقط به دنیا و طبیعت شد و همین مبنای نظام تعلیم و تربیت شد. یکی از تفاوتهای فلسفی که تعریف علم در تمدن غرب با تعریف علم در تمدن اسلام دارد همین است. یعنی علم در اروپا و غرب بر اساس ستیز با معرفت دینی یعنی معرفت مسیحی متولد شد و جهانبینی علمی را در تعارض با جهانبینی دینی قرار دادند و جهانبینی دینی غیر علمی و خرافه شد. البته در دهههای اخیر گفتند درست است که خرافه است اما چون علوم تجربی همهی مشکلات ما را حل نمیکند و به ما آرامش نمیدهد ما به خرافه هم احتیاج داریم. لذا به این معنا عیبی ندارد و ما به عنوان سالاد سفره یک مقداری به دین احتیاج پیدا میکنیم و الا علمی نیست و واقعیت فقط ماده، حرکت، انرژی و فضا است و بقیه همه توهم است و از نظر ما علمی نیست. لذا آن را نباید در علوم انسانی هم دخالت داد. بعضی از فیلسوفان تعلیم و تربیت در غرب گفتند که هر چه به معادلهی ریاضی و کمی قابل تحویل نباشد و خارج از فیزیک انسان باشد از نظر ما یک موضوع علمی نیست بلکه یک خرافه است. حالا چه دین باشد، چه هنر و عرفان و اخلاق باشد. مگر اینکه شما را سرگرم کند و فقط در حد یک سرگرمی باشد. البته معنای این حرف این نیست که دانشمندان علوم انسانی در غرب همگی بیدین و لامذهب هستند. بسا که دانشمندانی در عرصهی علوم اجتماعی یا علوم تربیتی شخصاً مذهبی باشند و خدا را قبول داشته باشند و به کلیسا بروند اما موقع فکر کردن و نظریه دادن دیگر مذهبی نیستند. یعنی دچار یک اسکیزوفرنی و یک شیزوفرنی هستند و یک دوگانگی در شخصیت فکری آنها موجود است که به لحاظ روحی و اعتقاد شخصی مذهبی است اما به لحاظ علمی و معرفتی سکولار است. این اتفاق در خیلی جاها افتاده و ما باید این را حل کنیم. این که گفتند انقلاب نیوتنی در علم اتفاق افتاد یک نقاط مثبتی داشت اما یک نقاط منفی هم داشت. یک بعد نیوتنی شدن علم و انقلاب نیوتن در علم همین بود و الا خود نیوتن هم شخصاً مذهبی بود. اصلاً «گالیله»، «کپلر»، «نیوتن» که غربیها میگویند اینها در قرن 17 پدران انقلاب علمی بودهاند همگی مذهبی بودهاند و بعضی از اینها حتی کشیش بودند اما قرنها قبل همین تفکر در جهان اسلام بود و دانشمندان بزرگ اسلام اینها را گفتند و پیشرفتهای بزرگی در علم کردند اما علم را سکولار نکردند و علم سکولار را تئوریزه نکردند. اما در غرب فیلسوفان و ریاضیدانانی مثل دکارت و لایپنیتس در قرن 17 آمدند و اصالت را به روش ریاضی دادند و علم در مطالعات کمی صرف دربارهی طبیعت محدود شد و گفتند هر چه که ریاضی و کمی نشود نباید جدی گرفته بشود و مهم تلقی نمیشود. ما فقط میتوانیم با وزن و طول و سرعت واقعیت را توصیف کنیم و متأسفانه این فکر کمکم به علوم انسانی هم آمد. در آکادمی دانشگاه علوم انسانی یک دانشمند خداباور کسی است که بتواند از نگاه خداوند به انسان نگاه کند. یعنی آنطور که خداوند انسان را توصیف کرده بنگرد. یعنی انسانشناسی او یک انسانشناسی دینی باشد. نه اینکه در کلیسا و مسجد شخصاً در درون قلب خود مذهبی باشد اما موقع اندیشیدن و نظریهپردازی غیر دینی عمل بکند. شما میدانید این اتفاقی که در فیزیک افتاد و چون فیزیک مادر علوم طبیعی است، وقتی شناخت ماده و فضا و زمان و حرکت ریاضی و عددی شد کمکم بقیهی علوم هم از همین فیزیک کپیبرداری کردند و خواستند به اصطلاح انقلاب نیوتنی بکنند. یعنی اول طبیعتشناسی و زیستشناسی و بعد به علوم انسانی آمدند و در انسانشناسی و تعلیم و تربیت و روانشناسی و جامعهشناسی و علوم سیاسی و اقتصاد به حالت بیماری این میکروب را وارد کردند. در قرن نوزده میلادی گفتند انسانشناسی علمی فقط انسانشناسی تجربی است که جسم و مغز و اعصاب و رفتارشناسی است و رفتار انسان را میشناسد. یعنی اصالت تجربه، اصالت طبیعت، پوزیتیویسم، ناتورالیسم، آمپریزم و تقلید علوم انسانی از روی علوم طبیعی اتفاق افتاد. تقلید تعلیم و تربیت و روانشناسی و جامعهشناسی از فیزیک اتفاق افتاد و این انحراف بزرگی بود. این توهین به ظرفیتهای انسان بود. من یکی، دو مثال در حوزهی تعلیم و تربیت بزنم و بعد اگر سوالی بود بفرمایید تا جواب بدهیم. مثلاً یک چیزی که گفتهاند در علوم انسانی و انسانشناسی یک انقلاب علمی بوده و تکیهگاه زیستشناسی و علوم انسانی هم شد نظریات مادی کسانی مثل داروین و فروید هست که انسانشناسی را بر اساس نظریات مادی بنا کردند و این خیلی در حوزهی روانشناسی و تعلیم و تربیت مؤثر بود. پرسیدند خدا کجاست؟ پاسخ دادند ما نمیدانیم خدا کجاست و باید یک جایی را برای آن پیدا کنیم. گفت خدا در همان اول خلقت یک سوپ یا آش مولوکولی درست کرد و مواد لازم را ریخت و بعد به یک مرخصی طولانی یا یک مرخصی ابدی رفت تا روز قیامت دوباره بیاید و دادگاه خود را به پا کند. این وسط هر اتفاقی که میخواهد، بیفتد. میپرسیم موجودیت انسان چطور در تاریخ تحقق پیدا کرده و چطور پیش میرود؟ میگوید اینها یک حیواناتی هستند که روی دو پا میایستند و به طور خودکار پیش میروند و صرفاً یک تکامل مادی صورت میگیرد. میپرسیم آیا غایت یا حکمت متعالی بر این عالم حاکم است؟ میگویند نه. صرفاً تنازع انواع هست و آن کسی که قویتر است باقی میماند. جنگ زندگی و قدرت است. تکامل صرفاً مادی است و هیچ امر مقدسی وجود ندارد. خلقت مقدس، آفرینش مقدسی وجود ندارد. رجوع مقدس به خداوند هم وجود ندارد. حالا من سوال میکنم علوم انسانی و نظام تعلیم و تربیتی که بر اساس این نوع انسانشناسی بنا میشود چه انسانی را تحویل میدهد؟ چه انسان در این سیستم تربیت میشود؟ اینها انسانشناسی است یا حیوانشناسی است؟ سوال مهم همین است. شما اسم «اسپنسر» را حتماً شنیدهاید. ایشان یک نظریهپرداز برجستهی انگلیسی در حوزهی تعلیم و تربیت است و نظرات او خیلی مؤثر بوده و در نظام تعلیم و تربیت در غرب و بعد در کل دنیا از روی آن کپیبرداری کردند. ایشان نظام تعلیم و تربیت خود را بر اساس نظریهی داروین بنا کرده است. یعنی داروینیزم را از حوزهی زیستشناسی که به حوزهی انسانشناسی آورد. یعنی داروینیزم که هیچ وقت در حوزهی زیستشناسی هم ثابت نشد به حوزهی علوم انسانی و تعلیم و تربیت آورد و کاری کرد که «دورانت» در کتاب «لذتهای فلسفه» میگوید به نفع همهی بشریت بود اگر «اسپنسر» این کتاب را نمینوشت. این داروینیزم اجتماعی در نیمهی دوم قرن 19 میلادی به بعد گفت هدف از تعلیم و تربیت چیست؟ گفت از نظر ما فقط تربیت انسان حرفهای است. یعنی هدف تربیت این است که تخصص ماشینی به بچهها منتقل کنیم تا کار یاد بگیرند تا میزان سود و کارآمدی آنها برای نظام سرمایهداری صنعتی حداکثر بشود. میگوید به نظر من این کاملترین نظام اجتماعی است و فقط از این جهت میتوان سنجید. میپرسی معیار تعلیم و تربیت چیست؟ میگوید فقط سازگاری با محیط است. رقابت برای بقا و جنگ بقاست و اگر بپرسی چه کسی صلاحیت دارد باقی بماند؟ میگوید آنهایی که باهوشتر هستند و تطبیقیافتهتر هستند. حالا کمهوشترها و ضعیفترها چه؟ میگوید زوال و نابودی حق طبیعی آنها است و باید در جامعه و نظام تعلیم و تربیت له بشوند و اگر آنها عقب بیفتند مهم نیست. چه چیزی هدف است؟ پرستش جامعهی صنعتی هدف است. اخلاق کجاست؟ انسانیت، عدالت و عاطفه در نظام تعلیم و تربیت مهم نیست. میگوید همهی این حرفها تجملی است و آنچه که به درد جامعهی سرمایهداری نخورد تجملی و غیر علمی و غیر مفید است چون به درد صنعتی شدن و پیچیده شدن نمیخورد. این یک نظام تعلیم و تربیت است. خیلی جاها در دنیا همین چیزها را ترجمه میکنند و در دانشگاهها درس میدهند. اینها طرح درس است. یعنی بر این اساس برنامهی درسی ریختهاند و کتاب نوشتهاند. من و شما همینها را ترجمه میکنیم و می]وانیم و حفظ میکنیم. از آنها میپرسی در بحث تعلیم و تربیت و علوم انسانی موضوع چه هست؟ میگوید موضوع طبیعت انسان است. میپرسیم با چه متدلوژی آن را بشناسیم؟ میگوید فقط با تجربه و علوم تجربی و رفتارسنجی و اصالت طبیعت و ناتورالیزم میتوان آن را شناخت. میگوییم هدف از تربیت چیست؟ میگوید تلاش برای بقا و تلاش برای کسب قدرت و ثروت است. هدف تلاش برای پیروزی، پیشرفت مادی، متمدن شدن به مفهوم صنعتی است. میگوید فقط باید مواظب بدن خود باشید و چیزی که مهم است بدن است و یک سری مهارتهایی را به مغز خود منتقل کنید. میپرسیم روح و حیقیت انسان چه میشود؟ میگوید من نمیفهمم روح چه هست؟ مواظبت از روح و تربیت اخلاق و معنویت و عقلانیت انسان مفاهیم ساختگی است و مفاهیم درجه سه و چهار است و ارزشی ندارد مگر اینکه اینها هم در خدمت سلامت بدن، در خدمت لذت، در خدمت پیشرفت و توسعهی اقتصادی و صنعتی قرار بگیرد و برای سازگاری و انطباق با محیط به من کمک کند. اگر در این راه ابزار خوبی هست تا همان حد مهم است و الا خود اینها مهم نیست و اصالتی ندارد. «اریک فاوست» یک فیلسوف انتقادی در حوزهی تعلیم و تربیت است که میگوید در نظام تعلیم و تربیت سکولار و مادی یک انسان به درد بخور و مفید چه کسی است؟ صرفاً کسی است که یک مهرهی مفیدی در جامعه باشد و تربیت مکانیکی شده باشد. ساختن یک ماشین خوب از انسان بر اساس اصالت سود، یوتیلیتاریانیزم و بر اساس تجربه و علم تجربی، ساینتیزم و پوزیتیویزم مهم است. میگوید ما در اواخر قرن 20 و آغاز قرن 21 میلادی صدها هزار مدرسه و دانشگاه مدرن داریم ولی به سختی میتوان چند انسان را در آن پیدا کرد. میگوید ما حیواناتی شدهایم که 5 روز هفته فقط کار میکنیم تا حق بقا داشته باشیم و یکشنبهها به دیسکو برویم و شراب بخوریم تا برای دوشنبهی بعد آماده بشویم. میگوید ما حق بقای داروینی را پیدا کردهایم، پیچیده و پیشرفته شدهایم اما حیف که دیگر انسان نیستیم. این تعبیر خیلی مهمی است. میگوید دیگر هدفی بالاتر از دیسکو و شراب در زندگی برای ما تعریف نمیشود و سقف ما کوتاه شده است. این تعبیری است که «اریک فاوست» دارد. نه فقط دین، حتی ادبیات، هنر، فلسفه، اخلاق هم امور غیر علمی و زائد و بیفایده شدهاند. در این نظام تعلیم و تربیتی اینها هم کمرنگ میشوند چون اینها هم علم نیستند و صرفاً یک سرگرمی برای افراد بیکار و افراد عاجز هستند و از این قبیل مسائل زیاد است. من فقط «اسپنسر» را مثال زدم و الا شما در نظریههای «دورکیم»، «ژان پیاژه»، «ژان دیویی» که نظام تعلیم و تربیت خود را بر اساس پراگماتیزم آمریکایی بنا کرده از این مسائل زیاد است. البته نکات مثبت هم هست که ما آنها را قبول داریم ولی ما باید یک نگاه انتقادی بکنیم. ما در ایران کرسیهای نقد و نظریهپردازی در علوم انسان را تشکیل دادهایم و کمکم دارد در دانشگاههای ما فعال میشود و دانشگاهیان مسلمان ما سعی میکنند این نظریات را نه به طور متعصبانه مطلقاً رد کنند و نه متعبدانه در مقابل آنها تسلیم بشوند بلکه دارند شروع به برخورد انتقادی و کریتیک میکنند و با آن فعالانه مواجه میشوند. شما هم باید کمک کنید. همهی ما در دانشگاهها باید کمک کنیم که این موج انجام بشود. ما سعی میکنیم و باید همه به هم کمک کنیم که به یک نظامی از علوم انسانی و علوم تربیتی نزدیک بشویم که دو بعدی باشد. یعنی از یک طرف عملگرایی و از یک طرف اخلاق و معنویت باشد. از یک طرف نظم و مهارت و اجتماعی شدن و کارآمدی برای جامعه و آمادگی برای پیشرفت و ثروت و قدرت و علم را داشته باشد ولی در عین حال بر اساس معیارهایی باشد که پیامبران و انبیا و ابراهیم و موسی و عیسی و محمد بن عبدالله(ص) آوردهاند. باید در تمام کشورها یک نظام تربیتی را طراحی بکنیم که توجه اصیل آن هم به دنیا و هم به آخرت باشد. هم به حق و هم به تکلیف توجه کند. فرد و جامعه را قربانی نکند. تکمل جسم و روح برای آن مهم باشد. لذت و رشد هر دو مهم باشد. عقلانیت، عدالت و معنویت، هر سه مهم باشد. کار ما سخت نیست. حدیثی از پیامبر(ص) هست که فرمودند «کل مولود یولد علی الفطره...» فرمودند هر کودک و انسانی که به دنیا میآید بر اساس فطرت و پاک به دنیا میآید و فطرت او خدایی است. «فطرة الله التی فطر الناس علیها...» فطرتها الهی است. همه با توجه به خداوند به دنیا میآید. پیامبر(ص) فرمودند «حتی ابواهُ یوحدانه و ینصرانه...» پدر و مادر، محیط، مدرسه، رسانهها و جامعه کمکم فضا را خراب میکنند و الا همه پاک به دنیا میآیند. این پاکی و طهارت را باید در انسان رشد داد و حفظ کرد. از امام علی بن ابیطالب(ع) پرسیدند این «فطرة الله التی فطر الناس علیها...» که قرآن میگوید چه هست؟ امام علی(ع) گفتند که «فطرهم علی التوحید...» خداوند همه را بر اساس توحید آفریده است. بنابراین ریشهی خداپرستی در دل همهی بچههایی که در سراسر عالم اعم از آفریقا و آسیا و آمریکا و اروپا به دنیا میآیند هست و بنابراین باید تربیت صحیح باشد تا به نتیجه رسید. از اینکه عرائض من را تحمل کردید و به من فرصت دادید خیلی متشکر هستم و اگر سوالی باشد جواب میدهیم و گفتگو میکنیم و اگر سوالی نباشد جلسه را ختم میکنیم. متشکر هستم. از شما هم خیلی متشکر هستم که زحمت کشیدید. واقعاً کار خیلی سختی انجام دادید.
در ایران در چه سطحی تعلیم و تربیت اسلامی هست و آیا در مدارس و دبیرستانها و دانشگاهها درسی به معنای تعلیم و تربیت اسلامی دارید؟
میدانید که ایران تا انقلاب اسلامی یک رژیم صد درصد غربی و وابسته به آمریکا و انگلیس داشته است و تمام کتابهایی که در دانشگاههای ما تدریس میشده ترجمهی محض از کتابهای غربی بوده است. بعد از انقلاب هم چون تولید کتاب و تولید نظریه کار آسانی نیست این سیر تا حدودی ادامه داشته ولی در کنار آن سعی شده نظریات اسلامی در حوزهی انسانشناسی، علوم اجتماعی و علوم تربیتی هم تولید و تبدیل به کتاب بشود و به دانشجو و دانشآموز آموزش داده بشود. آنها در دانشگاههای ایران یک نسلی را تربیت کردند که اینها به این موضوع معتقد شدند که فقط هر چه از غرب ترجمه میشود علم است و ما باید فقط ترجمه کنیم و حفظ کنیم. الان هم ما در ایران یک بخشی را داریم که همین فکر را دارند و تا میگوییم بیایید تا در حوزهی علوم انسانی خودمان نظریهپردازی بکنیم میگویند نه، این حرفها را تعطیل کنید چون علم فقط در غرب است. ما در ایران از اینها هم داریم. منتها یک گرایشی هم داریم که انشاالله دارد تقویت میشود که میگویند ما بر اساس فکر اسلامی میتوانیم و باید بیندیشیم و کار کنیم و فکر کنیم و امروز اسلام در عرصهی علم و به خصوص انسانشناسی برای بشریت حرف تازه دارد. این خط هم در ایران هست. هر دو جریان در ایران هستند و با هم بحث میکنند. حالا امیدوار هستیم که این جریان دوم موفق بشود. چون این جریان دوم عملاً یک اپوزسیون در برابر قدرت غربی سکولار حاکم بر نظام دانشگاهی در جهان است. البته در مدارس آموزش دینی هم وجود دارد ولی تنها رسانه و تنها منبع مدرسه نیست. ماهوارهها، اینترنت، فیلمهای غربی و کتابهایی که ترجمه میشود هم هست و طبیعتاً اینها هم تأثیر میگذارد. یک بخشی از فرهنگ جوانان ما تحت تأثیر آنهاست و یک بخشی هم تحت تأثیر اینها است.
هشتگهای موضوعی