امام جواد (علیه السلام) ، جوانترین شهید اهل بیت (علیهم السلام) (کودک ۸ ساله علیه همه خدایان)
به مناسبت شهادت امام محمد تقی جوادالائمه (علیه السلام) مشهدالرضا ۹۸
بسمالله الرحمن الرحیم
حاکمیت بنیعباس وقتی آن بازیای که با امام رضا(ع) را شروع کرد باخت و یک مرتبه دید که به دست خودش دارد همه چیز را به اهل بیت(ع) میدهد و آن تاکتیکهای فوقالعاده پیچیده و دقیق و اخلاقی و مشروع که امام رضا(ع) بکار میبردند مأمون را که زیرکترین و سیاسیترین، باهوشترین و روشنفکرترین خلیفه عباسی و بلکه خلیفه در کل دوران اموی و عباسی بود امام رضا(ع) او را در زمین خودش زمین زدند و بعد همه فهمیدند که قافیه را باختهاند بعد از آن با احترام صوری با امام جواد(ع) و حتی آن اوایل با امام هادی(ع) برخورد شد ولی دیگر یکی یکی زدند یعنی اهل بیت(ع) پس از امام رضا(ع) سه بزرگوار همه در جوانی به شهادت رسیدند و حضرت حجت(عج) هم که مسئله غیبت پیش آمد. بنابراین دیکتاتوری و خفقان پس از امام رضا(ع) دوباره به اوج رسید و مثل قبل از امام رضا زمان موسیبنجعفر(ع) شد بلکه از جهاتی هم شدیدتر؛ چون ضرباتی خوردند و شیعه در زمان موسیبنجعفر خیلی قویتر شده بود و تازه نهضتها شروع شده بود و داشت گسترش پیدا میکرد و مناطقی را فتح میکردند ولی زمان امام رضا(ع) اینها در متن حکومت آمده بودند و در سراسر جهان اسلام شناخته شده بودند و حتی قدرت مادیشان هم داشت بر بنیعباس کمکم میچربید. لذا بعد از امام رضا(ع) فضا چنان بسته شد و سیاستهای رژیم چنان تغییر کرد که شما هم منابع و روایات خیلی کم از اهل بیت(ع) میبینید مثلاً از امام جواد(ع) مجموعاً دویست و چند حدیث و دویست و چند جمله بیشتر نرسیده است هم به دلیل سانسور خیلی شدید، کنترل، سرکوب، محدود کردن رفت و آمدها هم که اینها در سن جوانی به شهادت رسیدند یعنی امام جواد(ع) 25 ساله شهید شدند و اصلاً اجازه ندادند که ایشان این مسیر را ادامه دهند و همان مدتی هم که بود سانسور میشد و تحت کنترل شدید بود. بنابراین ما از این به بعد امام جواد(ع) امام هادی(ع) امام عسگری(ع) و خود حضرت ولی اعظم امام زمان(عج) روایتها خیلی کم میشود منابع خیلی محدود میشود، اختلاف تاریخها، مکانها زیاد میشود جامعه ما هم از امام رضا(ع) به بعد را کمتر میشناسند یعنی راجع به اهل بیت(ع) مردم تا امام رضا(ع) را بیشتر میدانند. از امام جواد(ع) امام هادی(ع) و امام عسگری فقط اسمی و مراسمی، و الا این که اینها چه کردند در چه موقعیتهایی بودند چه گفتند؟ حتی جامعه شیعه خواص ما خیلی چیزی نمیدانند از این سه – چهار بزرگوار هم جامعه کمتر از اینها میداند و هم در متنها چیزی به آن صورت از این بزرگواران نیست هم منابع کمتر است و همه زود شهید شدند. در دوران کودکی و نوجوانی به امامت و رهبری رسیدند در دوران جوانی هم سریع شهید شدند هم حاکمیت مراقبت خیلی شدید داشته، رفت و آمدها، حرفها، کنترل پلیسی خیلی شدید شده، و هم خود اینها بنابراین مجبور بودند مخفیکاری و مبارزه مخفی و تقیه بکنند که با وجود این مخفیکاریها همهشان تند تند شهید شدند و هم پیروان خاص ائمه(ع) از امام رضا(ع) به بعد، زمینه ارتباط با ائمه(ع) را خیلی نداشتند و ارتباطشان کلاً قطع شده بود خیلی محدود و خیلی سخت شده بود. اینها به یک معنا در حصر حکومتی بودند حالا مثل حضرت جواد(ع) تا وقتی که مأمون بود یک احترام ظاهری حفظ میشد ولی کاملاً مراقبت بود – حالا به شیوههایی بود عرض میکنم – با امام هادی(ع) آن اول یک مقداری قفس و زندان طلایی ساختند ولی بعد کمکم برخوردها شروع شد و شهادت امام جواد(ع) برخورد با امام هادی(ع) و بعد هم امام هادی(ع) و امام عسگری در بازدداشت هستند و در آن بازدداشتگاهشان وسط نیروهای امنیتی نظامی و حکومت و خلافت همانجا مسوم میشوند و به شهادت میرسند و همانجا دفن میشوند. و غیبت امام زمان(عج) شروع میشود، غیبت صغری زندگی عادی مخفی که چند دهه طول کشیده، و بعد هم غیبت کبری که غیبت غیر عادی و ماوراءالطبیعی که به عقیده شیعه همچنان ادامه دارد.
در رابطه با امام جواد(ع) اولاً مادر جواد(ع)، به ایشان خیزران گفته شده، سَبیکه گفته شده، سبیکة نوبیه که طبق روایت، نوبیه یک جایی در مصر است که مسیحیان مصر در آنجا بودند که مردم متدین نجیب مسیحی در آنجا بودند که گفته شده ایشان از نسل امالمؤمنین جناب ماریة قبطیه هستند که ماریه هم یک خانم مسیحی بود که همسر پیامبر(ص) بود و امالمؤمنین بوده است. بعضیها این را گفتهاند.
امام جواد(ع) در چه شرایطی متولد شدند؟ در چه شرایطی رهبری را به عهده گرفتند و در چه شرایطی و چگونه 17 سال شیعه را رهبری کردند؟ اولاً طبق مشهور امام رضا(ع) سال 200 هجری به مرو و خراسان آمدند یعنی دقیقاً پایان قرن دوم و آغاز قرن سوم هجری است یعنی 200 سال و دو قرن از اسلام گذشته است. امام رضا(ع) طبق شیعه، در سال 195 به دنیا آمد. معنی این این است که وقتی حضرت رضا(ع) محترمانه بازدداشت شدندو از مدینه به خراسان آمدند امام جواد(ع) 4- 5 ساله بودند. در سال 203 امام رضا(ع) شهید میشوند یعنی 200 که میآیند 203 شهید میشوند. موقع شهادت امام رضا(ع) امام جواد(ع) 8 ساله هستند – طبق نقل مشهور 8 ساله هستند. مأمون بعد از شهادت امام رضا(ع) تقریباً یک سال بعد از خراسان به بغداد میآید یعنی مرکز خلافت عراق میآید. مأمون مسئولیت قتل امام رضا(ع) را که نپذیرفت مأمون عزای ملی اعلام کرد! مأمون سه شبانه روز بر سر مزار امام رضا(ع) اعتکاف میکند و میگویند روزه میگرفته و فقط نان و نمک خورده و اشک ریخته است! حکومت میدانسته که اگر بگوید و اعلام شود که اینها امام رضا(ع) را کشتهاند شورش میشود و مردم در خود مرو داخل مرکز خلافت میریزند علویها و بقیه نمیایستند نگاه کنند! سه شبانه روز مأمون اعتکاف بر سر قبر و مزار امام رضا(ع) است، اعلام عزا میکند، گریه میکند و فقط نان خالی میخورد و عزا میگیرد و طوری این آدم فیلم بازی کرده که بعضی از علمای شیعه در منابعشان نوشتهاند که معلوم نیست امام رضا(ع) چطوری از دنیا رفتهاند و ما هیچ دلیلی نداریم که مأمون این کار را کرده باشد؟ اتفاقاً مأمون آمده صادقانه گریه و اشک ریخته و حالش منقلب شده، چند بار بیهوش شده و غش کرده است! مأمون سال بعد از شهادت امام رضا(ع) بغداد میآید تا وقتی که مُرده، 14 سال دیگر حکومت کرده است. ایشان سال 218 از دنیا رفته است در حالی که وارد جنگ با امپراطوری روم شده بود، حمله کرده بود، ارتش روم را شکست داد و داشت جلو میرفت و آنجا مریض میشود و در حال برگشت از دنیا میرود. باز برای این که پیچیدگی مسئله را بدانید مأمون سالها بعد از شهادت امام رضا(ع) شاید حدود 7-8 سال بعد رسماً اعلام میکند که شیعه است. ظاهرش میگوید او سنی است شاید تنها خلیفهای است که اعلام میکند در سال 212 هجری، یعنی 7- 8 سال بعد از شهادت امام رضا(ع) اعلام میکند به نظر من پس از پیامبر(ص) افضل همه اصحاب علی است. علی از ابوبکر و عمر و همه بالاتر است. میخواهم این را عرض کنم که یک وقت فکر نکنید مأمون شمشیر را از رو بسته است نه؛ شمشیر را کاملاً تا آخر از زیر بسته بود. سالها بعد از این قضیه گفت به نظر من علی، افضل اصحاب است. عرض کردم که اکثر علمای شیعه از شیخ صدوق به بعد گفتند که معلوم است که مأمون امام را کشته است ولی بعضیها را داریم که حتی من یک جایی خواندم که جناب سیدابنطاووس از بزرگان شیعه ایشان نمیپذیرد که مأمون امام رضا(ع) را کشته باشد میگوید مگر میشود؟ این همه مأمون خدمت کرده است. بعضی از بزرگان علمای شیعه معتقدند که مأمون شیعه اهل بیت(ع) بوده است. حواستان باشد اینها را میگویم که بدانید امام جواد(ع) با چه کسی روبرو بود؟ آن هم در سن 8 سالگی؟ با کسی که ابرقدرت جهان و روم را لت و پار میکند با کسی که توانسته بنیعباس و بنیهاشم دو قدرت اصلی جامعه را یکپارچه در کنار خودش نگه دارد. امام رضا(ع) را هم بکشد و هم بعد هم ادعای تشیع بکند طوری که بزرگان و علمای سنی هم نتوانند اعتراض کنند یعنی اینقدر قدرت و نفوذ داشته است بدانید مأمون کیست تا اهمیت امام جواد(ع) را که حالا پس از این خواهیم گفت بتوانید بفهمید چقدر کار ایشان در دوران کودکی مهم بوده است. مأمون تا زنده بود اجازه نداد که با امام جواد(ع) برخورد علنی بشود یعنی احترام ظاهری ایشان را نگه داشته است. اولاً همان اول که در خراسان است امام جواد(ع) یک کودک 7- 8 ساله است و در مدینه هستند همان جا دختر خودش را به عقد امام جواد(ع) درمیآورد و میگوید من میخواهم که پسر پیامبر(ص)، چون امام رضا(ع) یک فرزند بیشتر نداشتند. تنها امام تک فرزند، امام رضا(ع) هستند و ایشان هم دیر به دنیا آمد به حدی که حتی بعضیها در شیعه گفتند چطوری میشود امام عقیم؟ مأمون که اینقدر برنامهریز و نقشهکش بود گفت از نسل پیامبر فقط ایشان مانده از تیره بنیهاشم، و من میخواهم از دو طرف، هم خودم از بنیعباس هستم از طرف جدمان عباس، عموی پیامبر و ابنعباس عبدالله بن عباس، هم از جهت وصل به جناب محمد حنفیه از طریق فرزند علیبنابیطالب، هم از این طریق که یک دخترش را به زور به عقد امام رضا(ع) دربیاورد و دختر کوچکش را به عقد امام جواد(ع) در بیاورد. گفت چون از این نسل فقط ایشان مانده، چون اسم حضرت جواد، محمد است، جواد یکی از القاب ایشان است. میخواهم از طریق محمد هم به پیامبر و علی و فاطمه وصل باشم. میخواهم به فاطمه وصل باشم. لذا خودش همانجا عقد دخترش را برای محمد یعنی امام جواد(ع) در مدینه خواند. گفت ایشان داماد من است. که انگیزه ایشان دیگر روشن است که حالا توضیح میدهم. انگیزهاش این است که علویها را مهار کند. یک علت این ازدواج و این که داماد خودم است و حمایتهای ظاهری تا آخر از امام جواد(ع) کرد و علنی با ایشان برخورد نکرد علتش این بود که هم ایشان را تحت کنترل داشته باشد که حالا بعداً عرض میکنم وقتی یک سال بعد میرود بغداد، میگوید امام جواد(ع) از مدینه به بغداد پیش خودم بیاورید و آنجا میگوید حالا عروسی واقعی کنید و باید عقدش را بخوانید که حالا میگویم امام جواد(ع) چه کردند؟ چرا کردند؟ و امام جواد(ع) بعداً گفتند که من باید به مدینه برگردیم ما زندگیهای حکومتی و درباری نداریم ایشان میخواهد مدینه بیاید باید بیاید نان و نمک بخواند. او میخواهد از طریق ایشان کسب وجهه بکند و بگوید پدرش علیبنموسی را که من نکشتم و الا اگر من نکشته بودم چطوری ادامه میدهم؟ من با اینها و اینها با من هستند! هم احساس خطر میکند که دخترش در این خانه باشد و از نزدیک کنترل کند و هم چنانکه بعداً خواهیم گفت بعد از این که او میرود برادرش معتصم که میآید – طبیق یک نقل مشهور - از طریق همین دختر، امام جواد(ع) را شهید میکنند. یکی این یک چیزی است که آن وسط باید تعبیه شود روابط امام جواد(ع) با شیعه قطع بشود تحت کنترل کامل باشد و پز بیرونیاش را هم بدهد که ما با اینها و اینها با هم هستند ما با هم مشکلی نداریم. پدر ایشان را که من نکشتم خودش هم که دخترم را به او دادم. عرض کردم یک سال بعد از شهادت امام رضا(ع) مأمون به بغداد میآید و بخش مهمی از بنیعباس با مأمون کج افتاده بودند که تو آمدی به اصطلاح فیلم بازی کنی گفتی علیبنموسی داماد ما و قائم ماست ولی عملاً در همین دو سالی که علیبنموسی آمد و او را شهید کردی در همین دو سال و خردهای اینها هم قدرت مادی و معنویشان صد برابر شد ریشه ما را زدی! بعد هم شنیدیم که دخترت را هم از همانجا به عقد محمد درآوردی. خب این یعنی چی؟ یعنی داری کل خلافت بنیعباس را... خب اگر آمدیم و امشب جنابعالی مُردی، خب رسماً که حکومت به دست محمد (جواد) میرود و لذا از دست او ناراحت بودند داشت بین بنیعباس یک انشعابی اتفاق میافتاد. اولاً چون این با برادرش امین جنگیده بود پدر و مادرش از قبایل و عرب بودند، مادر مأمون ایرانی بود و در دستگاه مأمون ایرانیها نفوذ داشتند که تا زمان معتصم هم بود. جالب است که معتصم هم از عربها و هم از ایرانیها میترسید. گفت اینها همه شبکهاند. از زمان معتصم سراغ ترکها رفت یعنی شاخه ترک را در ارتش و نیروهای اطلاعاتی بنیعباس تقویت کرد چون گفت این شاخه ایرانی و شاخه عرب که برای زمان امین و مأمون دوتا برادرهای دیگر هم بودند ممکن است اینها علیه ما کودتا کنند که در ارتش ژنرالهای بالا هستند در دستگاه دیوانسالاری هستند در نیروهای اطلاعاتی هستند این رفت از بین قبایل ترک آورد که بعد از آن بود که حکومت ترکان در حکومت بنیعباس مدام قوی و قویتر شد که بعدها فروپاشی اینها شد و خلافت عثمانی از درون آن بیرون آمد که اینها میگفتند ما همان خلافت بنیعباس هستیم. خیلی ماجراها هست و خیلی ما بیاطلاع هستیم. تاریخ با این که خیلی از چیزهایش وثاقت قطعی ندارد اما وقتی خیلی از اینها را کنار هم میچینیم هزاران هزار درس و تحلیل و عبرت تاریخی پیدا میشود. در این قضایا خیلی کمکار و ضعیف هستیم. در حوزههای علمیه باید یک رشته تخصصی نه فقط اسمی، واقعی باشد و تمام منابع غرب، شرق، شیعه، سنی، قدیم، جدید را کنار هم بچینند از اینها هزاران تحلیل بیرون میآید. با روایات، با مسائل. انواع استراتژیها، تاکتیکها، تکنیکها، تحلیلها که وضعیت فعلی ما و آینده را درست بتوانیم بشناسیم و تحلیل کنیم. متأسفانه دانشگاههای ما، حوزههای ما در این قضایا کمکار هستند.
عرض کردم یک سال بعد از شهادت امام رضا آمده بغداد به آن بخش از شاخه بنیعباس که با او اختلاف داشتند گفتند حالا آقا علیبنموسی رفت شما نگران چی هستید؟ آنها خوشحال شدند که علیبنموسی رفت و یک خطر بزرگ رفع شده، بعد دیدند که آن یک دختر کوچک دارد که این را به عقد حضرت جواد دراورده و این ازدواج کاملاً سیاسی است بازدوباره ترسیدندو ناراحت شدند گفتند از دست پدرش خلاص شدیم باز ما را گرفتار پسرش کردی، این را باز داماد خودت کردی؟ اولاً که این چه سرش میشود که این بشود داماد خلیفه، بعد اگر اینها بچهای داشته باشند خلیفه بعدی این بشود با علویها چه کار کنیم؟ باز این را بعد از پدرش عَلَم میکنی؟ جالب است که آنجا مأمون با اینها بحث میکند و میگوید شما شعور ندارید شما این را نمیشناسید به سن او نگاه می کنید. که آنجا میگوید من دعوتش میکنم تا شما بیایید از نزدیک این را ببینید تا بفهمید که چقدر احمق هستید که این با همین سنش حساب همهتان را میرسد هم به لحاظ علمی و هم این که در تمام اکناف اسلام و جهان اسلام که بزرگترین قدرت جهان آن موقع بود مورد توجه است. میگوید مدام گزارش اطلاعاتی میرسد که همه دارند به این بچه اشاره میکنند. این بچه نیست. لذا وقتی که میآید آنجا میگوید شما نترس من کنترل میکنم. امام جواد که 8 ساله هستند میگوید بروید از مدینه ایشان را با احترام بیاورید میآید آنجا میگوید اولاً که شما خبر دارید که داماد ما شدید بیایید خانمتان را تحویل بگیرید و دوتا بچه نابالغ با هم ازدواج کردند که عرض کردم یک ازدواج کاملاً سیاسی بود. ازدواجهای سیاسی حکومتی در قبایل مختلف عرب خیلی رایج بود. همه جای دنیا بود همین الآن هم هست که خیلی ازدواجها چه در جبهه باطل هست. یادتان هست رهبر انقلاب، بنیصدر دخترش را به رجوی داد و یک ائتلاف سیاسی علیه انقلاب کردند. ازدواج کاملاً سیاسی بود بعد از یک مدتی پاریس رفت بعد او را رها کرد و رفت با یک کسی دیگر و زن یکی دیگر را گرفت. همیشه اینها در همه جای دنیا این هست. میدانید که همین الآن نصف حکومتهای اروپایی در آن بخش شمال و غرب اروپا که ثروتمند و سرمایهدار و پیشرفتهترند آنها حکومتهایشان همین الآن هم سلطنتی است جمهوری نیست. مثلاً خود انگلستان سلطنتی است. دانمارک، سوئد، نروژ، اینها به همه میگویند جمهوریاند ولی سلطنتیاند و جالب است این خانوادههای سلطنتی در روسیه، فرانسه، انگلیس،آلمان، حول و حوش جنگ اول جهانی را بروید ببینید همین 100 سال پیش، همه اینها با هم فامیل هستند! یعنی امپراطوری تزار روسیه با شاهنشاهی یا ملکه آلمان، انگلیس و فرانسه، اینها همه با هم دخترعمه و پسرخالهاند یعنی کلاً ازدواجهای سیاسی همه جای دنیا بوده و هست. این که یعنی چه که اینها حاضر شدند داماد خلیفه بشوند؟ اولاً حواستان باشد خلیفه، این فقط در مور د مأمون است نه بقیه، مأمون هم به شما گفتم که چه چهرهای است؟ چهرهای است که بعضی از علمای شیعه میگویند اصلاً شیعه بوده است، استثنایی بوده و او امام رضا(ع) را نکشته، مأمون آدم عادیای نیست. در مورد حکومتهای دیگر بنیامیه و بنیعباس نبوده که بگویند چرا داماد ایشان شده؟ بعد هم ازدواج زورکی سیاسی، یعنی به این شکل. وقتی که امام جواد(ع) را از مدینه به بغداد میآورند که محل خلافت است، مأمون میگوید خیلی خب شاخه در حال انشعاب عباسی را با عباسیهایی که با خودم بودند با شاخه علوی اهل بیتی، اینها را که همه را هر کدام به یک شکلی دور خودم نگه داشتم ولو اینها خودشان با هم اختلاف دارند سعی کردم اینها را دور خودم نگه دارم، مثلاً حتی بعد از شهادت امام رضا(ع) ایشان چندتا از برادران و پسرعموهای امام رضا(ع) و فرزندان موسیبنجعفر که جنگ مسلحانه با خود مأمون کرده بودند و حکومتهای علوی محلی داشتند بعد شکست خورده بودند اسیر شده بودند مأمون اینها را عفو کرد با این که هر خلیفه دیگری بود فوری اینها را تیرباران میکرد. گفت به احترام علیبنموسی الرضا، چرا با هم دعوا میکنید، چرا با هم مشکل دارید؟ من که به شما اینقدر آزادی دادم، فضا دادم، و جالب است بعد از امام رضا(ع) مأمون با اکثر اینها برخورد نکرد و کنار خودش نگه داشت. حالا بعضی از اینها فهمیدند که امام رضا(ع) را شهید کردند مخفی شدند و دوباره اسلحه برداشتند ولی بعضی از اینها کنارش ماندند حتی فکر میکنم همین زیدنننار برادر امام رضا(ع) فرزند موسیبنجعفر که آن دفعه بحث کردیم فکر میکنم ایشان هم کنار مأمون تا چند سال ماند تا وقتی که معتصم آمد بخصوص متوکل که خیلی دیکتاتور بود و شمشیرش را علناً از رو برای اهل بیت(ع) بست. معتصم هم دوگانه نقش بازی کرد ولی متوکل که آمد لت و پار کرد و کوبید که آن زمان بازدوباره بعضی از اینها را گرفتند و شهید کردند که باز فشارها و درگیریها شروع شد و خفقان مطلق سیاسی شروع شد وقتی ایشان آمد بغداد و بعضی از بنیعباس اعتراض کردند که بازدوباره دارید یک شوخی خطرناک و بازی مرگ را شروع کردید حالا باز با پسر علیبنموسی (جواد(ع)) یعنی چه دخترت را عقدش میکنی و اینقدر او را تحویل میگیری. باز میخواهی برای ما یک شاخ دیگر درست کنی و باز حکومت را به خطر میاندازید؟ گفت شما هیچی نمیفهمید این آدم آینده دارد، این آدم مورد توجه است، من از نزدیک او را میشناسم. چون طبق بعضی از روایات مشهور، ایشان یکی یا دوبار در زمان امام رضا(ع) یک بارش احتمالاً به روش عادی و یک بار هم طبق نقل شیعه به روش طیالارض به خراسان رفتند و مأمون ایشان را دیده، اما وقتی که امام رضا(ع) بودند و توصیفات او را از خود حضرت رضاژ(ع) و شیعیان شنیده بود. مأمون یک بخشی از ذهنش حکومت، یک پروندهای برای ایشان که ایشان 4- 5 ساله بوده باز کرده و گفته مراقب ایشان باشید و کانون اصلی خطر بعدها این است. بعدها که ایشان بغداد میآید رجوع میکند به آنها، آنها میگویند چرا اینقدر این بچه را تحویل میگیری؟ گفت شما این بچه را قبول ندارید؟ گفتند شما خلیفه اسلام و مسلمین هستید. مأمون گفت خیلی خب شما او را امتحان کنید و برای این که شما بفهمید من بیشتر او را میشناسم دعوتش کردم آمده اینجا. اولاً گفت که خودتان باید برای خانمتان یک خطبه عقد بخوانید. – حالا هوشمندی امام جواد(ع) را در کودکی ببینید – میگوید باشد این هم خطبه عقد. میگوید میخواهید مهریه را چکار کنید؟ می گوید مهریه مادرم خانم فاطمه زهرا(س) است. میگویند من اهل این که اینجا در بغداد مرکز خلافت بمانم و داماد خلیفه و خلیفه بازی و من اهل این کارها نیستم من به مدینه شهر پیامبر(ص) برمیگردم. اگر میخواهید ایشان را با من بفرستید ایشان باید آماده باشد برای یک زندگی بسیار سخت و عادی، ما آنجا شاهزاده بازی نداریم. مأمون میگوید شما هرجا باشید آنجا مرکز است. یعنی غلط میکند که نیاید میآید در خدمت شماست. یک مجلس عروسی آنجا مفصل گرفتند که دارد که امام جواد(ع) به قصد اعتراض شرکت نکردند. حالا قبل از آن مجلس که مأمون گفت که خودتان امتحان کنید که مدام میگویید بچه است. آنها هم رفتند یحییبناکثم را که بزرگترین آخوند دربار پاپ اعظم و مرجع تقلید و بزرگترین عالِم سنی و بزرگترین عالِم دستگاه خلافت در جهان اسلام است یک آدم بسیار باسواد، تشکیلاتی، هوشمند، یک آخوند معمولی نبوده، میگوید خیلی خب عیبی ندارد من 30- 40تا سؤال فقهی و حقوقی میپرسیم ببینیم این آقا چطوری میخواهند جواب بدهند؟ مأمون گفت یا نمیتواند جواب نمیدهد که من همین را میخواهم من میخواهم که شیعه میگوید امام ما علم لدنّی و علم الهی و معصوم هستند و همه چیز را میدانند معلوم شود که اینطور نیست. حالا 4تا سؤال از او میکند نمیداند چه بهتر. اگر هم توانست جواب بدهد که مأمون با خودش میگفت من اینها را شناختم. اولاً این خطی که در بنیعباس با من درافتاده و من را مدام متهم میکنند که تو حرف مفت میزنی و حکومت را در دسترس علویها قرار دادی اینها میفهمند که خودشان نمیفهمند و میفهمند که من باید مراقب این بچه باشم این آدم معمولی و بچه معمولی نیست. اگر جواب داد هم اینها را ساکت میکنم و هم شیعیان علیبنموسی و خود این محمد (امام جواد) را میفهمانم که ببینید من چقدر به شما عقیده دارم؟ من چقدر شما را تحویل میگیرم. پدر را که از دنیا رفتند (رضوانالله علیه) ما نوکر پسرش و نوکر پسر فاطمه و علی هستیم. این از دو طرف که شما میگویید چرا مأمون این کارها را کرد بسیار پیچیده عمل میکرد. حالا من بعداً انشاءالله این مناظره را اشاره خواهم کرد. آنجا 40تا سؤال مطرح میکند اولین سؤالی که مطرح کرده، اولاً بدانید در روایت داریم بیش از 30 هزار سؤال از این بچه از این کودک 8 ساله پرسیده شده در 10- 15تا حوزه نظری، و به همه اینها جواب داده است. حالا در یک جلسه که 30هزارتا سؤال نمیشده، به احتمال قوی جلسات متعددی بوده، در بغداد و بعداً در مدینه ایشان را مورد بمباران سؤال قرار دادهاند. شیعه به یک دلیل، چون بخش مهمی از شیعیان هم شک داشتند که بچه 8 ساله رهبر ما باشد؟ چون تا آن موقع سابقه نداشت. اولین امامی که در دوران کودکی امام میشود امام جواد(ع) است، بعداً امام هادی(ع)، بعداً امام مهدی(عج) ایشان هم در کودکی است یعنی پدران را سریع شهید میکردند دیکتاتوری و خفقان، وحشی، خشن، و اینها در کودکی این رهبری را به عهده میگرفتند. شیعه به تردید افتاد. میدانید که شیعه انشعاب کرد. بعضی از بزرگان شیعه امام جواد(ع) را نپذیرفتند و گفتند بچه است! یعنی چه یک بچه. به بچه در نماز نمیشود اقتدا کرد، امام جماعت نمیتواند باشد چطور میتواند امام امت باشد؟ حالا فرضاً ممکن است که بعداً بالغ و بزرگ شد یک چیزی! انشعاب کردند. یک عده از شیعه گفتند که دیگر به نظر ما، ما به موسیبنجعفر برمیگردیم، علیبنموسی که این بچه را به عنوان رهبر برای ما معرفی کرده، معلوم میشود یک چیزیش میشده! یعنی چی؟ این چه جور امامی است که ما را به بچه ارجاع میدهد؟ لذا بعضیها به موسیبنجعفر توقف کردند و گفتند ما علیبنموسی را ما دیگر امام نمیدانیم. بعضیها هم رفتند سراغ برادر امام رضا(ع)، یکی دوتا برادر ایشان از جمله محمدبنجعفر، که ایشان هم متأسفانه یکسری... یکی هم عبدالله. به جای این که ارجاع بدهند به امام جواد(ع) گفتند بله، به جای ایشان ما هستیم! که یکی از اینها جریان انحرافی شیعه شد به نام افطحی مذهبها، ایشان لقب افطحی داشت چون انگشتش یک اشکالی داشت و یک فرقه انحرافی شیعه بوجود آمد. بعضیها توقف کردند. بعضیها آمدند سراغ عموی امام جواد(ع) که ایشان انسان شریف و باتقوایی بود، گفت اگر ایشان نبود من میپذیرفتم ولی ایشان (یعنی امام جواد) از من عالِمتر و افقهتر است. و به احترام ایشان با این که عموی امام جواد بود به احترام ایشان از جلوی پای این بچه بلند میشد و میگفت ایشان از من بیشتر میداند.
پس خود شیعه به انشعاب و اختلاف افتاد. بزرگان شیعه، مقدار زیادی سؤالات امتحانی، آزمون برای امام جواد میگذاشتند که ببینند آیا واقعاً ایشان میتواند رهبر باشد؟ این بچه ساله 8- 9 ساله میتواند رهبر باشد، دو- سه سال این امتحانها ادامه داشته و از جاهای مختلف و از راههای دور میآمدند و میگفتند که علیبنموسیالرضا گفته بعد از خودش این بچه امام شماست، چطور میشود این بچه را رهبر ما کردند؟ میآمدند انواع و اقسام سؤالات و امتحانات را، هم به لحاظ علمی، معنوی و اخلاقی، ایشان در همین سن درکش را کردند حالا درک آن بطور عادی ممکن است سخت باشد اما همین الآن شما در دنیا نمونههایی را دارید. در همین ایران ما دو – سهتا کودک داشتیم که در تلویزیون آنها را آوردند هر سؤالی از آنها میکردند از هر جای قرآن، اینقدر مسلط به قرآن بودند، اینها نه معصوم بودند نه هیچی، بچههای معمولی و هم استعدادهای خاصی بودند. آنها را به کشورهای مختلف بردند، به کشورهای سنی، حتی علمای بزرگ وهابی و آل سعود چند جلسه آمدند این بچهها را امتحان کردند. حتی سؤالهای غلط از اینها پرسیدند که غلط جواب بدهند جواب درست دادند. ما این نمونهها را داریم میبینیم شما الآن بچههایی نمیبینید که طرف مثلاً 9 ساله هست که دکترا گرفته، در ایران نمونه آن هست، در جاهای مختلف دنیا هم هست، 8- 9 ساله است پروفسور است، در یک رشته فیزیک، الهیات، قرآن و حدیث، هم ما در ایران دیدیم و هم کشورهای مختلف دنیا. شما کودک 6 ساله میبینید که به اندازه دهتا دانشمند چیز میدانند. خب اینها بچههای غیر عادی و آیات الهیاند. خب اینها کمک میکند که یک کسی مثل امام جواد(ع) در 8 سالگی یا امام هادی(ع)، حتی فکر میکنم سنشان کمتر بود اینها یعنی چه که در آن سن رهبر میشوند؟ و چطوری است که شیعه میگوید هر سؤالی از هرکسی میپرسیدند 30 هزار سؤال از محمد پرسیدند از امام جواد(ع) پرسیدند و ایشان در 8- 9 سالگی جواب داده است. چطوری شده که یحییبناکثم بزرگترین آخوند عالِم اسلامی حکومت، خلافت مأمون و بزرگ بزرگان اهل سنت میآید از ایشان سؤال میکند و ایشان جواب میدهد. جالب است آمده یک سؤالی پرسیده، که یک سؤال میپرسد راجع به اِحرام، شکار در حالت اِحرام در حج؛ حالا این سؤال هم اختلافی بوده، و خیلی از علما جواب این سؤال را نمیدانستند و سر آن اختلاف داشتند، سؤال به اصطلاح پیچیدهای بوده است یک مرتبه این بچه 8 ساله سؤال او را به 30- 40تا سؤال تقسیم میکند، میگوید خب این بوده یا این؟ اینطوری باشد آن طوری است، آن طوری باشد اینطوری است. سؤالات را مطرح میکند و جواب را هنوز نداده است. معنیاش این است که در موقعیتهای مختلف، پاسخ این سؤال فرق میکند. یحییبناکثم عالِم بزرگ و تمام علما و بزرگان، همه نشستند مأمون هم یک نگاهی به آنها میکند و یک نیشخندی به آنها میزند که یعنی دیدید با چه کسی طرف هستید؟ جلسات که تمام میشود و آن مجلس را هم میگیرند، بعدش امام جواد(ع) بعد از چند وقت میگویند من میخواهم به مدینه برگردم میگوید خب پس شما جواب آن سؤالهایی را که طرح کردید بدهید که آقایان بدانند جواب این سؤالها چیست؟ ایشان شروع میکند مفصل جواب آن سؤال را میدهد. این یک مانور است. دقت کنید این یک جلسه معمولی و آدمهای معمولی نیستند. دوباره دقت کنید ابرقدرت جهان است، خلافت اسلامی است، بزرگترین عالِم و علمای اسلام آنجا جمع هستند سؤال طرح میکنند فضای جلسه برای خراب کردن ایشان است. منتهی مأمون هوشمند است میفهمد، یک دست جلوتر را خوانده است میگوید اینها اینقدر نادان هستند فکر کردند میتوانند ایشان را در بنبست قرار بدهند. ولی من میدانم که خودشان در بنبست قرار میگیرند. بعداً هم به یحیی میگوید دیدید با چه کسی طرف هستید. بعدها که مأمون در سال 218 میمیرد برادرش معتصم میآید تا سر کار میآید در یک مدت کوتاهی میفهمد که یک خطر اصلی مدینه است و ایشان است که آن موقع امام جواد(ع) بیست و چند ساله هستند و یک جوانی هستند و دارند کاملاً رهبری میکنند و دارند شاگرد تربیت میکنند دارد همان کاری که علیبنموسی میکرد در اوج دارد انجام میدهد. معتصم میگوید ایشان را باید بیاورید بغداد. – اینها که میگویم همه در منابع و روایات تاریخی است این که عرض میکنم در منابع برادران اهل سنت است – میگوید یک بخش اطلاعات و امنیت آن برای مدینه بود یعنی یک شهر قرمز مدینه بود و علت اصلی آن هم امام جواد(ع) بوده است. میگوید تمام گزارشاتی که به معتصم رسیده این است که مدینه و کل حجاز و این بخش جنوب جهان اسلام در خطر است از تمام جهان اسلام نماینده به مدینه پیش ایشان میآید، از ایران، خراسان، از شمال آفریقا و جنوب اروپا میآیند. از این منطقه خود عراق و همه جا، شام مرزهای فلسطین و مرزهای روم مدام آدم و گروه دارد با مدینه رفت و آمد میکند، تا حدی که قاضیالقضات بغداد، یعنی رئیس قوه قضائیه معتصم میگوید نادان، حداقل نصف مسلمانان همه حواسشان مدینه است نمیفهمی که 50- 60 درصد مردم در جهان اسلام این جوان را – یعنی امام جواد(ع) را – خلیفه واقعی میدانند؟ میخواهی اشتباهی که مأمون اخویتان در مورد پدرش کرد در مورد این بکنی؟ که دستور میدهد ایشان را با حفظ ظاهر و احترام که یعنی مهمان ما هستید، ایشان را به بغداد میآورند و چند ماه بعد امام جواد(ع) در بغداد شهید میشوند. بعد از این که امام رضا(ع) شهید شدند و این قضایا پیش میآید شیعه در بغداد که مرکز خلافت و حکومت است این قدر شبکهسازی کرده و قوی عمل کرده، از جمله خود امام جواد(ع) از مدینه مدام پمپاژ میکنند در بغداد در مرکز حکومت، آدم دارند نیروهای نفوذی دارند جاهای مختلف، کارهایی که مردم بغداد علیه حکومت بخصوص بعد از مأمون، چون مأمون باز حفظ ظاهر میکرد، زمان معتصم تحریک شدند یعنی بغداد چند بار شورش میشود. شورشهای مردمی در خیابانها، درگیری و معتصم احساس میکند که دیگر بغداد امنیت ندارد یعنی مرکز خلافت در خطر و شورش است. لذا میرود مرکز حکومت را از بغداد به سامرا میبرد. امام جواد(ع) را از مدینه به آنجا میآورند و ایشان را که میآورند همان سال امام جواد(ع) شهید میشوند یعنی میبیند نمیتواند مدیریت و کنترل کند باید ایشان را بزند و از بین ببرد. روایت مشهور از امّ فضل که دختر تحمیلی امام جواد(ع) است که تا مأمون بود حفظ ظاهر میکرد و امام جواد(ع) هم حفظ ظاهر میکرد ولی امام هادی(ع) فرزند امّ فضل و نوة مأمون نیست او را از یک خانمی که توضیحاتش را عرض کردم از او به دنیا آمد و امام جواد(ع) نمیگذارند از این، بچهدار بشوند حالا بعضیها میگفتند این زن خودش نازا بوده و بعضیها میگویند امام جواد(ع) عمداً نمیخواستند که یک بچهای متولد بشود که بگویند این نوة مأمون است و نوة علیبنموسی الرضاست که به نفع این حکومت تمام شود. چون این ازدواج تحمیلی و سیاسی است و تا آخر هم باید سیاسی بماند این هم یک بحث، که طبق آن نقل میگویند که معتصم که عموی این خانم است به او میگوید تو از این بچهدار نشدی و کاملاً هم حواسش هست که ازدواج را تحمیلی و سیاسی میداند الان هم که بیست و چندسال سن اوست الآن چطور توی این همه سال بچهدار نشدی؟ در واقع تو زن او نیستی بلکه زن حکومتی و تحمیلی او هستی. همسرش میگوید ایشان با من خوب برخورد میکند، این میگوید بله، اینها اخلاقشان اینطوری است، به اخلاق و حقوق را رعایت میکنند و محبت هم میکنند بالاخره تو زن او هستی. اما حواست باشد که تو بچهدار نیستی یا این نخواست یا تو نتوانستی، معلوم نیست این تو را بخواهد شاید این حواسش جای دیگری باشد زن دیگری داشته باشد و... خلاصه به دست او این کار را میکنند. بعد هم که طبق آن روایت نقل میکنند که ایشان با عمویش معتصم نقش داشته، یعنی اینها ترورهایی است که به دستگاه واگذار نمیکرده و خود شخص اول حکومت، مستقیم طرح ترور را میریخته است و به دست خودشان اجرا میکردند نمیخواستند این پخش شود. نمیگفتند یک تیم از دستگاه اطلاعاتی برود ترورش کند، خود خلیفه مستقیم سم را تهیه میکند، خودش مستقیم برنامه را میریزد، راجع به ائمه ما تقریباً همهشان همین کار را میکردند چون اینها آدمهای معمولیای که نبودند. باز در همان روایت نقل شده که اگر این زن در این قضیه نقش داشته، طبق آن روایت، وقتی این کار را میکند خودش هم پشیمان میشود چون اخلاق و محبت امام جواد(ع) را دیده است و خودش زیر گریه میزند و نقل شده که امام جواد(ع) آن موقع 25 ساله است فرمودند که هم کارت را انجام میدهی و هم گریه میکنی؟ خب شبیه این کار با امام حسن(ع) قبلاً شده است. – باز طبق نقل مشهور نه قطعی – که بعدها نقل شد این زن هم بعدها دچار یک درد بدی شد و زندگی نکبتباری داشت بدون این که به آلاف و الوف برسد، مرگ بسیار بد و قابل ترحمی داشت. من یک گزارش خلاصه خدمت شما دادم.
حداقل 4-5 محور در زندگی امام جواد(ع) را باید مورد تأمل قرار بدهیم اولاً که زندگی ایشان به طور کامل سانسور شده است یک قطعاتی از یک پازل خیلی کم هست بقیهاش را باید حدس بزنیم بر اساس عقل و نقل و روایاتی که از بقیه اهل بیت داریم. و همان تعداد، مجموعاً فکر کنم بیشتر از 200 یا 250تا جمله و روایت از امام جواد(ع) نمانده باشد. ولی همینها از جهاتی برای یک سطحی از شناخت کافی است و خیلی چیزها را روشن میکند. بیشتر آنها سانسور شدند هم فرصت به ایشان ندادند. جوانترین امام شهید است. حدوداً 17 سال رهبری کردند از چند مقطع زندگی ایشان، بیشتر روایت نداریم ولی کاملاً معلوم است که یک زندگی تماماً ضد طاغوت و ضد استبداد و ضد حاکمیت و ضد فساد و ضد ظلم دارند.
راجع به این سفر هم که سؤال کردند آیا امام جواد(ع) در زمان حضرت رضا(ع) آیا به این مرو و خراسان آمدند یا نه؟ کسانی که این تاریخ «بیهق سبزوار» را نوشتند یک جایی اشاره کردند که امام جواد(ع) – ما فقط همین یک منبع را پیدا کردیم. عرض کردم که من شاید 40- 50تا منبع را برای این بحثهایی که از این به بعد دارم راجع به ائمه دارم، مراجعه میکنم، شاید من 3-4تا کتاب را برای این یکی دو جلسه، در این فاصله بطور کامل و دقیق خواندم. اکثر منابع را میبینم و از بین اینها انتخاب میکنم و خدمت شما عرض میکنم – در «تاریخ بیهق» گفتند که ایشان دو سال بعد از این که امام رضا(ع) آمدند سال 202 هجری و حدود مثلاً چند ماه قبل از شهادت حضرت رضا(ع) و یک سال قبل ایشان آمدند و یک دیداری با حضرت رضا(ع) دارند که بین 5 تا 7 ساله بودند یکسری آمدند. یک نقل هم که آن را کرامت و اعجاز میگویند که موقع شهادت حضرت رضا(ع) نقل شده – در بعضی از روایات – از اباصلت نقل شده که یک مرتبه دیدیم که یک کودکی آمد و وارد شد پرسیدیم کیست؟ گفتند محمد پسر ایشان است. گفتم شما کجا بودید؟ چطوری آمدید؟ ایشان خیلی هم صحبت نکرد گفت من برای غسل پدر و نماز بر ایشان آمدم چون میگویند امام باید بر امام نماز بخواند. منشأ آن روایت اول هم از کتاب «تاریخ نیشابور» است که جناب حاکم نیشابوری که از علمای بزرگ و محدثین بزرگ اهل سنت است آنجا این را نقل کرده است.
سؤالی که یکی از دوستان اینجا پرسیدند که چرا مأمون باز بعد از امام رضا(ع) ظاهرسازی و این دفعه با امام جواد(ع) ادامه داد؟ عرض کردم به دلایل مختلف، ولی سه تا دلیل آن خیلی مهم است 1) کنترل امام جواد(ع) از نزدیک (از داخل خانه) 2) کنترل روابط شیعه و عدالتخواهان و علویها (رفت و آمدهایشان با ایشان، شناسایی آن شبکهها) 3) خود امام خیلی مخفیکاری میکردند خیلی چیزها را از همان دوران کودکی ایشان آموزش دیده بودند بالاخره در خانواده تربیت شدند و خودشان هم متوجه بودند که از همان موقع باید کاملاً همه چیز را تشکیلاتی و مخفی ببینند. این مباحث که در «تاریخ طبری» هست در «بدایه و نهایه» ابنکثیر هست که از منابع تاریخ اهل سنت است. توضیحاتآن هست دوستانی که میخواهند به این کتابها رجوع کنند دقیقتر میتوانند ببینند. جلد 10 «البدایه و النهایه» ابنکثیر را ببینید و جلد 7 «تاریخ طبری» که البته اینها برای ما خیلی حجت نیست ولی اجمالاً میشود یک چیزهایی از آنها فهمید. پس حداقل میشود گفت که یک بار در 7 سالگی، حدود یک سال قبل از شهادت امام رضا(ع) به احتمال قوی ایشان کرچه منابع قطعی نداریم به طوس و به خراسان به دیدن حضرت امام رضا(ع) آمدند. شیخ مفید هم در کتاب «الارشاد» نقل میکند که اگر آمد و رفتی بوده و اگر نبوده، خبرهایی که جسته و گریخته از بقیه به امام رضا(ع) میرسید که همه مخصوصاً رژیم بنیعباس از مدینه و از همین کودکی که همان موقع 4- 5 ساله بوده، یک احساس خطری کرد، و این که همانجا مأمون خطبه عقد را میخواند و وقتی بغداد میآید میگوید سریع ایشان را بیاورید احساس خطر است و عرض کردم آن اختلافی که میشود یک بچه است اصلاً این حلال و حرام را چه میفهمد؟ و آن مسائل پیش آمده، بعد معتصم تا حاکم میشود در بغداد سال 220 ایشان را میآورد و همان اولین سال حکومت ایشان را به شهادت میرساند.
یک چیزی که جلسات بعد انشاءالله اگر عمری بود باید به آن اشاره کنیم این است که در ادبیات تاریخ، شما بیشتر به نام سازمان وکالت معروف شدید. این سازمان وکالت در واقع اسم دیگری است از تشکیلاتی که بخشی از آن کاملاً مخفی و زیرزمینی بود حتی تا زمان امام زمان(عچ) و بعد از آن مخفیتر هم شد. یک بخشیاش نیمه مخفی و نیمه علنی بود. این سازمان وکالت، معنیاش این است که حالا بعضیها میگویند ریشههایش از زمان امام حسن(ع) شروع شده بود و امام سجاد(ع) بعد از کربلا این را دوباره بازسازی کرد و دوباره از صفر شروع کرد، زمان امام باقر(ع) و امام صادق(ع) تقویت شد. زمان موسیبنجعفر(ع) توسط بنیعباس سرکوب شد و قبلاً توسط بنیامیه سرکوب شد. زمان امام صادق(ع) یک نفسکشی پیدا کرد بعد زمان امام رضا(ع) بهترین فرصت برایش پیش آمد یک جاهایی هم علنی شد و گسترش هم پیدا کرد. حالا توجه داشته باشید بعد از شهادت امام رضا(ع) امام جواد(ع) در سنین کودکی این تشکیلات را باید شناسایی بکند و آنها هم باید ایشان را قبول کنند. چون بخشی از این تشکیلات، امام جواد(ع) را نپذیرفت گفت این بچه است. ما دنبال بچه 7- 8 ساله راه نمیافتیم. بینیم بین اهل بیت از برادران ایشان، عموهایشان و برادرهایشان یک کسی را پیدا کنیم، علیبنموسی که رفت، یا صبر کنیم ایشان بزرگ شود ببینیم کیست و چیست و بعداً قضاوت کند. شما ببینید چه کار سختی است یعنی امام جواد(ع) از یک طرف باید در شیعه مدیریت بکند از یک طرف در مذاهب و فرقهها و جریانهای دیگر را مراقبت کند و از طرفی هم مراقب حکومت باشد. چند جبهه ایشان درگیر است و آن نهضت آگاهی و آن نهضت آزادی و آن تشکیلات مخفی سازمان وکالت باید دست ایشان باشد و شرایط اینقدر سخت است که با شهادت امام جواد(ع) دوباره دیکتاتوری و خفقان شدید بیسابقهای شروع میشود که همه امامان بعدی در بازداشتگاه و حصر زندگی کردند متولد شدند همانجا به سرعت شهید شدند و سه نفر از این چهارتا در کودکی مجبور شدند رهبری را به عهده بگیرند که اولین آنها امام جواد(ع) است. اینها همه نشان میدهد که شرایط امام جواد(ع) چقدر سخت است. فعالیتها باید کاملاً مخفی و سرّی باشد. دختر مأمون در خانهات هست هیچی هم نباشد! بعد از مأمون بازدداشت شیعهها به بهانههای مختلف، دوباره کم و بیش شروع میشود. مأمون مدیریت میکرد خیلی هوشمند بود. امام جواد(ع) دوباره خط تقیه را شروع کردند آموزش دادن. چون زمان امام رضا(ع) یک مقدار فضا باز شد، بعدش امام جواد(ع) از همان کودکی و رهبران شیعه که ایشان را قبول داشتند میگفتند که شرایط عوض شده است و دوباره باید مخفی بشویم و کمکم دوباره باید به زیرزمینها برویم. آماده باشید که از آخرین فرصتها هنوز مثلاً تا مأمون هست استفاده کنیم چون این نمیتواند علنی سیاستش را عوض کند و وانمود میکند که عزادارپدر من هست و عاشق من است. از این فرصت استفاده کنیم و آخرین استفادهها را بکنیم ولی آماده بشویم چون در آینده ما شرایط سخت خواهد شد. و در آنجا این تعبیر که از امام صادق(ع) هم رسیده بود، موسیبنجعفر گفته بودند، و ایشان امام جواد(ع) که گفته بودند هرکس اسرار ما را لو بدهد این دهنگشادها حواسشان باشد، بیشعورها، کسانی که مفهوم سازماندهی، تشکیلات، سازمان وکالت، اینها را نمیفهمند بدانید افشاکردن این مسائل و آشکارا حرف زدن و دقت اطلاعاتی امنیتی نداشتن باعث میشود شما از دین خارج بشوید چون باعث میشوید بسیاری از ما و نیروهای ما کشته شوند و شناسایی شوند و همه ما را از بین ببرند شما در حکم قاتل ما خواهی بود ولو نمیخواهید و نمیدانید و گرفتار آهن داغ و زنجیر زندانها دوباره خو اهیم شد. خب متأسفانه بخشی از شیعه دقت نکرد و رعایت نکرد، و همین باعث شهادت پیدرپی امام جواد(ع)، امام هادی(ع)، امام عسگری(ع) و بعد هم غیبت امام زمان(عج) شد یعنی نیروهای بنیعباس کاملاً به تدریج نفوذ کردند و بخشهایی از این شبکه لو رفت و دوباره اینها فهمیدند خطر اصلی اینها هستند و روایات نهی از افشای اسرار اهمیتش آنجا روشن میشود و در ضرباتی که ائمه(ع) خوردند که اولین آنها خود امام جواد(ع) بودند. فضا دوباره بسته شد، زندانها دوباره باز شد، شکنجهها کمکم دوباره شروع شد، اما هنوز در برابر امام جواد(ع) رودربایستی داشتند بخصوص آن سالهایی که مأمون بود.
عرض کردم یکی از نکات درخشان در استراتژی امام جواد(ع) این بود که از این رودربایستی استفاده میکرد، در جلسه مناظره مکرراً شرکت میکردند و هم بعضیها را میگفتند بروید شرکت کنید و اینها فضا را میبندند تا فضا را کامل نبستند تا میتوانید آخرین حرفهایمان را منتشر کنید و پخش کنید. حواستان باشد امام جواد(ع) در سن کودکی با چنین وضعیتی مواجه شده و رهبری کرده است اینقدر نفوذ در مردم زیاد شد و در زمان علیبنموسیالرضا(ع) که بند و زنجیرها کم شد علنی شد که دیگر حکومت سیاستش را عوض کرد و با امام رضا(ع) و با امام جواد(ع) فتیله را پایین کشیدند در حدی که یک مرتبه گفتند حکومت رفت! و معتصم گفت من این شیوه اخویام مأمون را قبول ندارم این فکر کرد اینها را مدیریت کرده در حالی که اینها را زیر پروبال خودش پرورش داد. شروع کرد به برخورد، امام جواد(ع) را شهید میکند بعد که متوکّل آمد آن خبیث دیگر شمشیر را از رو بست حتی گفت قبر امام حسین(ع) را در کربلا بروید از بین ببرید و آن را به آب بست! گفت هرکس زیارت حسین آمد او را بکشید و دستش را قطع کنید گفت اینها خطرناک هستند میدان به اینها بدهی سوارت میشوند میدان ندهی باز هم تو را میزنند، اینها چه در حکومت چه مثل علیبنموسی ولیعهد باشند چه مثل پدرش موسیبنجعفر در زندان باشند در هر دو صورت ریشه ما را میزنند. لذا متوکّل گفت اینها را بکوبید و جلو بروید، لهشان کنید و یک نفرشان نماند! خب اینها میبینند که مردم، حتی آنهایی که جزو بنیعباس هستند هیچ کس کینه اینها را دیگر ندارد کسی دیگر کینه علیبنموسی را ندارد چون آن تبلیغاتی که میکردند زمان مأمون فتیله آن پایین آمد از نزدیک اینها را دیدند محبت اینها زیاد شد، علاقه به اینها زیاد شد، اعتماد به اینها زیاد شد، اعتقاد به اینها زیاد شد یا حداقل دشمنی و کینهها برطرف شد، کینهتوزها به شک افتادند، شکاکها گرایش پیدا کردند. سؤال این بود که چرا همان موقع کار را یکسره نکردند و نمیکردند؟ این هم حواسمان باشد چون بعضیها میگویند امام جواد(ع) خب همان موقع هم هنوز تازه مأمون رفته بود قدرت بالاخره بود و کاملاً هنوز شیعه دوباره زیرزمینی نشده بود چرا همان موقع ایشان نگفت که تا معتصم و بعد متوکل نیامدند و مسلط نشدند حمله کنیم و جنگ مسلحانه و کار را یکسره کنیم؟ جواب این است که امکان یکسره کردن کار نبود، یکسره نمیشد. انقلابی که زودرس باشد زمانش نرسیده باشد موقتاً هم پیروز بشود بالاخره شکست میخورد. امام جواد(ع) به بعضی از شیعیان فرمودند اشتباه نکنید، به من میگویید خیلیها طرفدار شما هستند محبوب هستید حتی در خود بنیعباس، همه جا، ما اینقدر احترام نداشتیم پدر بزرگ شما موسیبنجعفر کجا بود شما کجایید که عالِم بزرگ سنی همهشان میآیند مناظره و همهشان را خراب میکنید و خلیفه هم لبخند میزند و میآید پیشانی شما را میبوسد، این فرصت دیگر گیر نمیآید بزنید زیر لِنگ اینها را یکسره کنید. خب جواب این بود که بله، خیلی از علما، خیلی از مردم طرفدار ما شدند از مذاهب مختلف، شاگردان خوبی تربیت کردیم و مردم طرفدار ما شدند اما اینها هنوز به موضع آگاهی لازم و تعهد لازم نیست یعنی تا همین حد است که کف بزنند و دست ببوسند و گریه کنند هستند ولی این که فکر کنید ما درگیری شروع کنیم اگر خود امام حسین(ع) در کربلا بود اکثر اینها نمیآمدند به چاک میزدند! اکثر همینهایی که میروند گریه کنند اگر خود کربلا بود نمیرفتند، چنان که همانهایی که آن زمان بودند هی حسین حسین گفتند و کربلا نرفتند. بعداً رفتند زیارت. امام جواد(ع) فرمودند یک وقت فکر نکنید اینهایی که ما هرجا میرویم گل میریزند و اشک میریزند و قربان صدقه ما میروند اگر درگیریای راه بیفتد اینها حاضر هستند همهشان تا پای کار بایستند خیر؛ ضمن این که به شما بگویم تا زمان بنیعباس جهان اسلام ثروتمند و مرفه شده بود چون ابرقدرت جهان شده بود و از همه جای جهان اسیر میآوردند طلا میآوردند پول میآوردند، بزرگترین قدرت جهان بود از مرزهای چین بود تا کل آسیای میانه، تا جنوب اروپا و فرانسه، اسپانیا، شمال آفریقا، کل جزیرهالعرب، کل عراق، ایران، سوریه، شام، فلسطین، بزرگترین قدرت جهان بود و مدام در همه جنگها پیروز میشدند و صدهزار صدهزار برده و اسیر، یعنی کنیز از جاهای دیگر میآوردند و کاروان کاروان طلا. سطح زندگیها بالا رفته بود، البته کاملاً فاصله طبقاتی بود ولی بخشی از مردم هم دنبال خوشی بودند حتی شیعه. یعنی شیعهایم به شرط خوشی! آقا یک طوری باشد که هم حال و حولمان را بکنیم هم زیارت کربلایمان را برویم. دیدید که میگویند از کربلا بمب منفجر شود تا دیسکوها و تایلند که میرقصند در هر دو جا چندتا ایرانی جزو کشته شدهها هست! حالا شهدای کربلا و کشتههای تایلند. همه هم در شناسنامههایشان مسلمان و شیعه هستند. خلاصه هم این و هم آن! امام جواد(ع) فرمودند حواستان باشد خیلی از اینها هم خدا هم خرما باشد هستند، اگر قرار باشد یا خدا یا خرما را انتخاب کنند طرف خرما میروند، لذا ما سرنوشت کل این نهضت را نمیتوانیم به اینها گره بزنیم. دوتا فشار بیاید، چندتا درگیری بشود، صدها هزار و دویست هزار اینجا کشته بشوند تمام میشود و دیگر این خط بطور کامل برای همیشه بسته میشود.
یک حالت رفاهزدگی هم بود، بخشی از اینها هیجان موقت بود، سرد میشد مبنای فکری، مبنای عقیدتی و یقین باطنی قوی نبود. تغییرات به اندازه کافی نبود. امام جواد(ع) فرمودند ما توانستیم افکار عمومی را به سمت خودمان تا حدود زیادی بیاوریم و پدرم علیبنموسی این کار را کردند اما معنیاش این نیست که همه اینها شیعه واقعی هستند و پای کار هستند. یک انقلاب بیخدشه که تداوم سالم داشته باشد استمرار داشته باشد شرط آن تغییرات واقعی در وجدان آدمها و تربیت آدمهاست ما حداقل باید بتوانیم چندصدهزار نیروی مجاهد آگاه شهادتطلب داشته باشیم نداریم. اینها در حد مجلس عزا و چراغانی و شیرینی پخش کنند شربت بخورند یک گریهای بکنند و یک زیارتی بروند هستند، اما این که از جان و تمام اموال خودش بگذرد که نیستند. لذا یک اشتباه سیاسی، ممکن است باعث شود برای همیشه این راه بسته شود. این که امام جواد(ع) میگویند ما خلاصه همه تخممرغها را نباید در سبد جنگ مسلحانه نمیتوانیم بگذاریم و من نباید وارد شوم برای این که میدانند روی اینها نمیشود حساب کرد و سرکوب میکنند دستهایشان را هم میتکانند انگار هیچ حادثهای اتفاق نیفتاده است. امام جواد(ع) میفرمودند ما هنوز به آن شرایط نرسیدیم که بتوانیم این کار را انجام بدهیم و فعلاً باید همچنان از فرصتهای موجود استفاده کنیم این در عمق وجدان نسلها برود و احساسات تند ناگهانی، با آگاهیهای خشک سطحی خوب است ولی کافی نیست باید یک زیربنای محکمی در سطح صدها هزار، میلیونها ایجاد بشود چون این ابرقدرت دنیاست و بزرگترین ارتش جهان را دارند بزرگترین دستگاه امنیتی اطلاعاتی جهان بوده است زمان مأمون و معتصم. مثل این که فرض کنید یک کسی در شوروی آن زمانی که بود که نصف جهان، 60 درصد جهان دست شوروی بود یکی بخواهد در مسکو، زیر نگاه مستقیم حکومت، حکومت را سرنگون کند، یکی بخواهد در آمریکا سرنگون کند، تازه آن هارون و بنیعباس و مأمون، این را بدانید قدرتشان از آمریکا و شوروی زمان ما بیشتر بود با توجه به سلاحهای آن موقع، چون وسعت قدرت اینها هیچ کدام به اندازه آن نبوده است. در سه قاره اینها آن زمان قدرت داشتند، آن زمان نه بیسیم هست، نه اینترنت هست، نه تلفن هست، نه فضای مجازی است، نه تلویزیون است، شما ببینید چطوری اینها مدیریت میکردند. خیلی کار سخت و عظیمی بوده است. امام جواد(ع) میفرمودند که یک طوری حرکت نکنیم که وسطهای آن فشار سنگین شود و اینها بگویند ولش کن! برویم سراغ زندگی عادیمان، آن یعنی یک شکست سریع، یک ناکامی مهلک، و پایان کار ما برای همیشه و دیگر نمیتوانیم ادامه دهیم. امام جواد(ع) میدانستند اینجا پایان کار امت، پایان کار اسلام نباید باشد یک اشتباه بزرگ در سیاست، تهش یعنی یک خیانت بزرگ به اسلام و مسلمین. باید با گاز و ترمز حرکت کنیم.
هشتگهای موضوعی