اصالة الهیچ و دو لبه معنویت (عقلانیت ، عدالت ، معنویت)
در جمع هیات های مذهبی- گیلان84
بسمالله الرحمن الرحیم
به خواهران و برادران عزیز سلام عرض میکنم. در باب مسئلهی بین معنویت و خرافه خیلی بحث شده است. چه جانبدارانه نسبت به معنویت و چه کسانی که از موضع مخالفخوانی با معنویت بحث کردهاند. به نام مذهب در طول تاریخ، هم بزرگترین خدمتها به بشریت شده است و هم بزرگترین خیانتها شده است. در طول تاریخ هم فساد و استثمار به نام مذهب توجیه شده و هم بزرگترین مجاهدتهای علیه فساد و استثمار به نام مذهب انجام شده است. در طول تاریخ هم استبداد و زور به نام مذهب توجیه شده و هم بزرگترین پرچمهای مبارزات آزادیخواهانه و ضد استبدادی به نام مذهب در طول تاریخ بالا رفته است. در طول تاریخ هم بزرگترین خرافهپردازیها، تحریفها، سوء استفادهها، تحمیقها، اغواگریها، عوامفریبیها به نام مذهب انجام شده و هم بزرگترین بیدارگریها، احیای عقل و شعور بشر، احیای معنویت رسمی، تلطیف به نام مذهب و با شعارهای مذهبی صورت گرفته است. بنابراین ما با یک مقولهای روبرو هستیم که درست مثل یک تیغ دو لب در طول تاریخ عمل کرده است. بزرگترین پیشرفتهای بشر به برکت مذاهب راستین الهی و توحیدی انجام شده و بزرگترین خیانتها و جنایتها علیه بشریت و عقب نگه داشتن آنها در طول تاریخ باز به نام معنویت و مذهب انجام شده است. بنابراین این یک مسئلهی بسیار مهم و حیاتی است. تشخیص این دو نوع معنویت، تشخیص این دو نوع از مذهب از همدیگر خیلی مهم است. هم دوستان مذهب و هم دشمنان مذهب باید تکلیف خود را با این دو نوع مذهب معلوم بکنند. چه چیزی خرافه است و چه چیزی معنویت است. آیا بین آنچه که از آن به عنوان متافیزیک و امور ماورای طبیعی تعبیر میکنیم با آنچه که به نام خرافه و اغواگری و فریب بشر صورت گرفته چه مرز یا مرزهای معرفتی وجود دارد؟ چطور میتوان معنویت را آسیبشناسی کرد که کسانی که به نام معنویت و به نام متافیزیک و به نام ماوراء الطبیعه و به نام مذهب ما را از عقل و عقلانیت و از عدل و عدالت دور نکنند. از آن طرف چه کنیم که کسانی با شعار عقلانیت و بینش عقلی و بینش علمی و تفسیر علمی بشر را از گوهر معنوی و معنویت جدا نکنند. چون انسان بدون معنویت هیچ تفاوتی با حیوانات ندارد. قرآن تعبیر میکند که انسان منهای معنویت حتی اگر پیشرفته باشد و حتی اگر پیشرفتهترین تکنولوژی در خدمت او باشد، حتی اگر در حوزهی عقل ابزاری به اوج ترقی رسیده باشد و با فشار یک دگمه کارهای خود را انجام بدهد، در عین حال این بشر هر چقدر پیشرفته باشد ولی وقتی بویی از معنویت و اتصالی به ماوراء الطبیعه نداشته باشد از نگاه انبیا این مثل حیوانات و چهارپایان است. منتها یک حیوان ابزارساز است. «اولئک کالانعام بل هم اذل سبیلاً...». همانطور که یک عدهای انسان را به همین شکل تعریف کردهاند و فکر کردهاند تفاوت جوهری و اصلی بین انسان و حیوانات فقط همین است که این حیوان قدرت ابزارسازی دارد و بقیه ندارند. فکر کردهاند واقعاً تفاوت انسان با بقیهی حیوانات این است. چه کنیم به نام عقلانیت انسان و جوامع بشری را از جوهر انسان دور نکنند و در ردیف حیوانات قرار ندهند و از آن طرف چه کنیم که به نام معنویت انسان را دچار خرافه و جزمیات نکنند که در واقع ابزار سواری گرفتن و سوء استفادهی کسانی از جوامع همیشه یک چنین مقولهها و پدیدههایی بوده است. از آن طرف ممکن است کسانی به اسم مبارزهی اجتماعی، حقوق اجتماعی، مدنیت، عدالت، سیاست فقط دنیای بشر و ساز و کار دنیای او را هدف بگیرند و معنویت را یا مورد تمسخر قرار بدهند یا فقط آن را در حد یک ابزاری در خدمت اهداف سیاسی ولو اهداف مثبت سیاسی اعتبار و احترام قائل بشوند. یعنی با معنویت برخورد ابزاری بکنند. چنانچه دیدهاید در بحثهایی که در حوزهی جامعهشناسی توسعه میکنند، آنهایی که صریحاً ضد مذهب و ضد معنویت هستند میگویند معنویت و مذهب دست و پاگیر هستند و باید اینها را جمع کنیم. اگر پیشرفت و تکنولوژی و علم و صنعت و ارتباطات را میخواهید اعتقاد به چیزهای نادیدنی و ایمان به غیب کلاً دست و پاگیر است و راه رستگاری و پیشرفت حذف معنویت و مذهب است. این یک ایدهای است که در تاریخ تجربه شده است. یعنی آن دورانی که در غرب به آن عصر روشنگری میگویند همینطوری شروع شده است. البته مذهبی که با آن سر و کار داشتهاند مسیحیت بوده که هم از حیث عقلانیت و هم از حیث عدالت و هم حتی معنویت اشکالات اساسی به آن وارده بوده است. ولی بالاخره این را تعمیم دادهاند و الان یک دکترین در سطح دنیا شده و راجع به آن بحث میکنند که یکی از علائم روشنفکر بودن یک نوع مخالفت با معنویت شده است. یعنی هر کسی که بیشتر به امر معنوی و امر قدسی متلک بیندازد روشنفکرتر و فهمیدهتر و مترقیتر است. آن عدهای که یک مقدار با مذهب تسامح کردند گفتند با مذهب از اساس مخالفت نکنید. بالاخره از مذهب هم به شکلی میتوان در راه توسعه استفاده کرد. یعنی مذهب را به شرط خدمت به توسعه میپذیریم. بعد گفتند البته مذاهب با هم فرق دارند. باید ببینیم آن دسته از مذاهب یا آن دسته از تعالیم یک مذهب که به درد توسعهی سرمایهداری میخورد چیست و آنها را حفظ کنیم و اسم آن را هم قرائت مدرن از مذهب بگذاریم و آن بخشهایی که واقعاً معنویت را جدی میگیرد و به آن اصالت میدهد و صحبت از ابدیت و حقیقت ماوراء الطبیعه و ایمان به غیب میکند و تأثیر مستقیم و مادی در امر توسعه ندارد را دور بیندازیم یا به شکل دیگری تفسیر کنیم که معنا و کارکرد اجتماعی آن عوض بشود. خب دستهی اول اساساً با هر نوع معنویتی به اسم امر ضد توسعه و ضد پیشرفت و ارتجاعی برخورد کردند و دستهی دوم چون دیدند نمیتوانند مذهب را از ریشه کند گفتند مذهب هر چه که هست چیزی است که روی دست ما مانده و نمیتوان آن را از جامعه بیرون کرد. حالا چه به روش کمونیستی بیایی، چه به روش لیبرالیستی بیایی، چه به هر روشی بیایی این باقی میماند. بنابراین این یک چیزی است که روی دست مانده و باید کاری بکنیم که صدمات آن به امر توسعه کمتر بشود و فوائد آن بیشتر بشود. یعنی باز هم با مذهب و معنویت یک برخورد ابزاری کردند. پس آن طرف اصالت دادن به دنیای بشر و یا حذف و یا تحریف امر قدسی صورت گرفت. حتی آنهایی که اصالت را به عدالت محض بدون معنویت بدهند شامل این دسته میشوند. مثلاً بگویند ما میخواهیم در جامعه کاری کنیم که همه به حقوق مادی خودشان برسند. این امر خوبی است اما در دو نکته غفلت میشود و آن این است که شما بدون تعیین نسبت خودت با معنویت و با امر معنوی و با امر قدسی نمیتوانی عدالت را درست بشناسی. یعنی در تفسیر عدالت اختلاف و تضاد میشود چنانکه شده است. یکی میگوید عدالت یعنی اینکه مالکیت دولتی باشد. یکی دیگر میگوید عدالت یعنی مالکیت خصوصی باشد. یکی دیگر میگوید عدالت یعنی اینکه اصلاً مالکیت نباشد. بالاخره در تعریف آن اختلاف میافتد. از آن طرف حتی اگر در تعریف عدالت جدا از معنویت و عقلانیت به توافق و اجماع برسیم در مقام اجرا حتماً پیش نخواهیم رفت. چون اصلاً بدون معنویت نمیتوان به عدالت رسید. چون عدالت عبارت است از اینکه هر کسی به حق خود برسد و به وظیفهی خود عمل کند. محال است بدون امر معنوی یک چنین اتفاقی بیفتد. یعنی محال است که بشر غیر معنوی به حقوق خودش قانع باشد و به حقوق دیگران تجاوز نکند و محال است که به تکلیف خودش در برابر دیگران عمل بکند. بنابراین شما برای اجرای عدالت هم به معنویت محتاج هستید. پس ما گفتیم عقلانیت بدون معنویت یک عقلانیت حقیقی نیست. به دلیل اینکه آنهایی که با انکار امر معنوی شعار عقلانیت دادهاند نهایتاً عقلانیت آنها یک نوع اصالت تجربهی ابلهانهی بسیار قشری از آب در آمد که حقیقتاً بویی از عقلانیت در آن نیست. چنانچه شما میبینید در سیر بحثهای عقلانیت و فلسفهی عقل که در دنیای مدرن طی شده اول گفتند نفی اعتبار وحی و شهود و اصالت دادن به عقل. بعد از یک مدتی اصالت عقل هم زیر سوال رفت و گفتند اصالت به حس و تجربه درست است. اصالت علم مطرح شد. بعد از یک مدتی گفتند علم هم اعتبار ندارد. بنابراین این اصالت دادن به علم و عقل بدون اتصال بشر به خداوند که وحی است نهایتاً هم زیراب خود عقل را زد و هم زیراب خود علم را زد. امروز دیگر اصالت هیچ بر دنیا حاکم است. الان نه اصالت عقل است، نه اصالت علم است. امروز در دنیا هیچ کس صحبت از اصالت علم و عقل نمیکند. الان صحبت از این است که ما هیچ چیز نمیدانیم و فقط باید ببینیم چطور میتوانیم مشکلات عملی خود را حل کنیم. اصلاً تکنوکراسی به یک معنا، یک تعبیر آبرومندانه از همین معناست. یعنی عصر تکنولوژی و فلسفه و دین به پایان رسیده است. ما دیگر نمیتوانیم و نمیخواهیم بفهمیم که حق و باطل و درست و نادرست چه هست. ما فقط میخواهیم زندگی کنیم و هر چه بیشتر لذت ببریم. یکی از این فلاسفهی متأخر در غرب میگوید اگر از من بپرسید، این که همان روش حیوانات است که سرشان را پایین بیندازند و علوفهی خود را بخورند و به بقیه لگد بزنند و من دیروز از سر شرمندگی و امروز از سر اضطرار اعلام میکنم که آری، بشر همین هست و جز این نیست. برای اینکه راه معرفت کلاً بسته است و ما هیچ چیز نمیدانیم و نمیتوانیم چیزی هم بدانیم. بنابراین هر کسی رابطهی این سهگانهی عقلانیت و معنویت و عدالت را قطع بکند به هر سه صدمه زده است. اگر عقلانیت باشد معنویت نباشد، نتیجه برخورد پوزیتیویستی قشری با مسائل و انکار هر حقیقت غیر محسوس میشود. چنانچه شد. اگر عقلانیت باشد و عدالت نباشد همین عقل و قدرت ابزارسازی در خدمت اهداف ضد بشری قرار میگیرد. همان اتفاقی که الان افتاده است. الان چه کسانی بر بشریت حکومت میکنند؟ آنهایی که گفتند ما تن به ولایت انبیا نمیدهیم و دورهی ولایت دین و ولایت انبیا گذشته این منظور را داشتند که دورهی ولایت ما رسیده است. امروز چه کسانی بر بشریت اعمال ولایت میکنند؟ حیوانات مجهز، حیوان مسلح به علم و مسلح به تکنولوژی و مسلح به ابزاری است. یعنی عقل ابزاری هست ولی عدالت و معنویت وقتی نباشد همین نتیجه را میدهد. جنگها در پی جنگها، سلاحهای شیمیایی و هستهای، سلاحهای میکروبی، جنایتها، بردهداریهای پیچیده و کثیف اتفاق میافتد. همین روزها یک آمار رسمی دیدم که همینها اعلام کردهاند. حالا میدانید که آمار رسمی یک دهم و یک صدم آمار واقعی است. یکی از سرگرمیهای طبقات مرفه در آمریکا و اروپای غربی این است که به کشورهای آمریکای مرکزی یا لاتین یا اروپای شرقی یا آسیا و خاور نزدیک و دور میروند برای اینکه با کودکان 8، 9 ساله خودشان را ارضا کنند. بردهی جنسی میخرند و میفروشند. از کشور کاستاریکا در امریکای میانه و امریکای لاتین مثال زده بود و گفته بود از بس مردم بیچاره گشنه هستند و فرهنگ و معنویت هم ندارند و نه معنویتی هست نه عدالت و دینی هست و یک مشت مستضعف بیچاره دور هم جمع شدهاند. میگفت دخترها و پسرهای خود را از سن 7، 8 سالگی در اختیار آمریکاییها و اروپاییهایی قرار میدهند که توریست هستند و اسم آن را هم توریزم جنسی گذاشتهاند. اصلاً توریستها به آنجا میآیند برای اینکه این بچهها را ارزان بگیرند. نتیجهی عقل ابزاری که پیشرفت میکند و در آن نه معنویت و شرافت انسانی هست و نه عدالت هست این میشود. پس اگر عقل باشد، عدالت و معنویت نباشد این نتیجه را میدهد. این جنگها، تجاوزها، فاصلههای طبقاتی، کثافتکاریها، شکنجه، آدمکشی اتفاق میافتد و اصلاً دیگر فرق تاریکی و روشنایی معلوم نیست. چه چیزی درست است و چه چیزی غلط است. اگر عدالت و البته شعار عدالت باشد چه؟ آن هم که از عقلانیت میگویم عقلانیت حقیقی نیست. چون اگر حقیقتاً عقلانیت باشد امکان ندارد عقل باشد ولی عدالت و معنویت نباشد. اگر کسی به اسم شعار اصالت عقل عمل بکند معنویت و عدالت را نفی میکند. از این طرف اگر کسانی آمدند و شعار عدالت دادند و مثلاً بگویند مردم باید همه دنیای خوب و مرفهی داشته باشند و به حقوق خود برسند ولی تکلیف این عدالت را نه با عقلانیت معلوم کردند و نه با معنویت معلوم کردند. از درون این هم یک نوع افراطیگری احمقانهی ضد بشری بیرون میآید. چنان که این را هم در طول تاریخ دیدیم. شما در سابقهی انقلابها و جنبشهای چپ و جنبشهای عدالتخواه ضد سرمایهداری که حدود 70، 80 سال کل دنیا را برداشته بود و تا قبل از انقلاب ما شعار انقلابیگری در دنیا مساوی با شعارهای چپ بود. یعنی هر کس در دنیا میخواست بگوید من انقلابی هستم باید شعارهای سوسیالیستی و کمونیستی و چپ میداد. انقلابی به معنای چپ بود و به معنای مذهبی نبود. دیدیم که آنها هم چه شدند. ما چقدر انقلابیونی دیدیم که وقتی به قدرت رسیدند از آن کسانی که علیه آنها انقلاب کردند وحشیتر و خشنتر و حیوانتر شدند. یعنی از آن رژیمی که بر انداختند بیشتر جنایت کردند. با اینکه با شعار عدالت و خدمت به بشر و تأمین حقوق دنیوی مردم آمدند. پس ببینید با شعار عقل و حذف عدالت و معنویت نتیجه همین شعار توسعه و اصالت پیشرفت مادی و فرهنگ سرمایهداری غرب میشود که امروز بشریت هر چه میکشد از همین نگاه ضد انسانی به انسان است. اگر شعار عدالت باشد و معنویت نباشد و در آن لطافت نباشد و حماقت و سطحیگری و قشریگری باشد نتیجهی آن جنایاتی میشود که در طول تاریخ به اسم تأمین حقوق مردم انجام شده است. ضمن اینکه عرض کردم عدالت بدون عقلانیت و بدون معنویت نه قابل تعریف است و نه قابل تحقق است. اما ضلع سوم بحث آسیبشناسی معنویت این است که اگر معنویت باشد، یعنی شعار معنویت باشد و عقلانی و عدالت حذف بشوند. یعنی شما از معنویت و ایمان به غیب بگویید و از خدا و پیغمبر و قیامت و عبادت بگویید اما رابطهی این معنویت از یک طرف با عقل و عقلانیت معلوم نباشد و از یک طرف با عدل و عدالت معلوم نباشد همان معنویت بسیار خطرناکی میشود که در طول تاریخ بزرگترین جنایتها در حق بشریت را کرده است. همانطور که بخشی به نام عقلانیت و بخشی به نام عدالت شده بخش مهمی هم به نام معنویت شده است. اگر رابطهی معنویت با عقل و عقلانیت قطع بشود چه میشود؟ اتفاقهای زیاد و بعضاً مضحکی میافتد. الان من به یکی از آنها اشاره میکنم. اگر ما شعار معنویت بدهیم ولی رابطهی آن را عقلانیت تبیین نکنیم اولین اتفاقی که میافتد این است که مرز خرافه و متافیزیک برداشته میشود. یعنی معلوم نمیشود چه چیزی امر غیب است که خدا و انبیا از ما خواستهاند به آن ایمان بیاوریم. به نظر من اصلاً رکن دین ایمان به غیب است. اگر کسی بگوید من دین دارم ولی ایمان به غیب ندارم معنی ندارد. اتفاقاً همین دینی که الان نظام سرمایهداری غرب میسازد همین است. میگوید دین منهای ایمان به غیب است. دین منهای ایمان به شریعت است. دین منهای اعتقاد به معارف الهی است. این که اصلاً معنی ندارد. اگر کسانی شعار معنویت و معناگرایی دادند اما نسبت آن را با عقل معلوم نکردند شما از کجا میفهمید چه چیزی خرافه است و چه چیزی غیب است؟ چه چیزی متعلق به عالم غیب است که خرافه نیست و حقیقی است و حقیقت دارد و ما باید آن را بفهمیم و به آن ایمان بیاوریم و چه چیزی خرافه و مزخرف و دروغ است؟ در طول تاریخ چقدر دروغ به نام مذهب به خورد مردم دادند؟ چرا تاریخ را بگوییم؟ مگر همین الان نیست؟ هم در جوامع اسلامی و هم در جوامع شیعی و هم در جوامع غیر اسلامی این هست. ما چقدر آدم حقهباز پاچالدار کلاهبردار به نام امر قدسی و معنویت داریم و داشتهایم؟ کلاه چند نفر را برداشتهاند؟ البته اینها معمولاً اول کلاه خودشان را بر میدارند. حالا از سطوح پیچیده که طوری حرف بزنند که طرف فریب بخورد، مثلاً دارند مبانی سکولاریزم را با چهرهی عرفا ترویج میکنند، ادبیات صوفیه به کار میبرند ولی مبانی سکولاریزم را به خورد مردم میدهند و چه روشهای عوامانه و عریان آن باشد. مثل همین چند وقت پیش که گفتند در یکی از شهرستانها یک خانمی پیدا شده که گفته با امام زمان(عج) ازدواج کرده و از طرف حضرت پیغام میآورد. چون ایشان محرم است و بقیه محرم نیستند. تا این روشهایی که هنوز هم هست. یعنی شما هر چند وقت یک بار یکی از این خبرها میشنوید. یا فیلم در میآوردند و در سایتها و مطبوعات پخش میکنند. همیشه هم یک عده آدم احمق برای فریب خوردن هست. فقط کافی است که کسی برای فریب دادن پیدا بشود. یعنی اگر فریبکار پیدا بشود فریب بخور همیشه هست. کافی است یک عده بلد باشند سواری بگیرند چون آدمهایی که سواری بدهند همیشه هستند. یعنی از آن روشهای پیچیده تا این روشهای ساده هست. اولین صدمهی بزرگ به معنویت را همین نوع معنویتی میزند که رابطهی آن با عقلانیت قطع است. بزرگترین خیانت به معنویت و امر به غیب و ایمان به غیب و حوزهای که به عالم غیب تعبیر میشود همین است. عالم غیب یعنی عالم حقیقی که کاملاً وجود دارد و حتی به تعبیر علما و عرفا وجود آن از وجود این عالم محسوس مادی حقیقیتر و جدیتر است. اصلاً بعضی از حکما میگویند این عالم محسوسی که شما میبینید سایهی آن عالمی است که نمیبینید. یعنی این نسبت به آن سایه است. بنابراین این حقیقت اما محسوس نیست. به آن غیب میگویند برای اینکه غایب از حواس ظاهری ماست. هست و آن را نمیبینیم. چیزهایی هستند که با این چشم دیدنی نیستند و فهمیدنی هستند. با ذائقهی واقعی چشیدنی نیستند. با ذائقهی باطنی چشیدنی هستند. از حضرت امیر(ع) پرسیدند شما خدا را دیدهای؟ حضرت فرمودند چطور میشود من خدایی را که ندیدهام بپرستم؟ حتماً خدا را دیدهام. منتها با چشم سر ندیدهام. خدایی که با چشم سر آن را ببینم خدا نیست. یک موجود مادی محسوس آسیبپذیر ضعیفی مثل خود ماست. حتماً دیدهام. میگوید خدایی که ندیدهام را حاضر نیستم بپرستم و حتماً او را دیدم. غیب همین است. یعنی هست، فهمیدنی است، دریافتنی است، چشیدنی است، اما محسوس نیست. اما خرافه چیست؟ خرافه بخش دوم را دارد که محسوس نیست اما بخش اول که حقیقی است را ندارد. یعنی از هر دو راحت است. مثل اینکه گفتند ما روزه خوردنش را دیدهایم ولی نماز خواندنش را ندیدهایم. این همان است. خرافه این است که بهرهی ظاهری ندارد. یعنی شما با چشم ظاهری که قطعاً نمیتوانی آن را ببینی منتها با چشم باطن هم نمیتوانی ببینی چون اصلاً نیست. دروغ است. عالم غیب راست است و دروغ نیست ولی محسوس نیست. خرافه از اساس دروغ است. ما چطور بفهمیم چه چیزی خرافه است و چه چیزی مربوط به حقایق نامحسوس است؟ چطور باید بفهمیم؟ ما باید به کمک معرفت این را بفهمیم و این معرفت از طریق عقل و وحی به دست میآید و لذا شما همیشه میبینید آدمهایی که معنوی بودهاند اما معرفت نداشتهاند آدمهای بسیار خطرناکی بودهاند. خود حضرت امیر(ع) را چه کسی زد؟ همین تیپ آدمها زدند. حضرت امیر(ع) را کفار نزدند. حضرت امیر(ع) را خوارج زدند. خوارج چه کسانی بودند؟ آدمهای معنوی یا ظاهراً معنوی بودند که بهرهای از عقل و شعور دینی نداشتند. در نهجالبلاغه این عبارت از حضرت هست که فرمودند «لیس من طلب الحق فاخته کمن طلب الباطل فادرکَ...» آدمها دو جور هستند. حتی آدمهایی که راه باطل را میروند هم دو جور هستند. یک عدهای به دنبال باطل هستند و به باطل میرسند ولی یک عدهای به دنبال حق هستند منتها احمق هستند و در مسیر باطل میافتند. امام(ع) فرمود این خوارج به دنبال حق بودند و به دنبال باطل نبودند. منتها شعور نیست. وقتی که رابطهی معنویت را با عقلانیت و عدالت و معرفت قطع کردی همین نتیجه را میدهد و این نمونه برای آن زمان نیست و برای همیشه است. امام فرمودند اما معاویه و باند سوفیانیها اینطور نیست و آنها به دنبال باطل هستند و به آن هم رسیدهاند و اینها آدمهای فاسدی هستند ولی آنها نادان هستند. پس اگر معنویت باشد و عقلانیت و عدالت نباشد این معنویت بزرگترین صدمه را به معنویت حقیقی میزند. چه صدمهای به معنویت بالاتر از این که علی(ع) را بزنی؟ از این بالاتر میتوان به معنویت ضربه زد؟ تو چطور معنویت هستی؟ همینطور اگر رابطهی معنویت با عدالت قطع بشود خطرناک است. ما آدمهایی داشتهایم که با اسم معنویت حاضر نشدند تکلیف خودشان را در برابر مسئلهی عدالت و همین عدالت اجتماعی و عدالت اقتصادی و عدالت در دنیا تعیین بکنند. باز در زمان خود حضرت امیر(ع) یکی از این کسانی که به عنوان عرفای بزرگ نام برده میشود، حالا من این را در وصف «خواجه ربیع» خواندهام و نمیدانم که چقدر درست است. این خواجه ربیع که در اطراف مشهد دفن است آدم عارفی بوده و ایشان را جزو زهاد چندگانهی مطرح در جهان اسلام میدانند. آدم زاهد و خوشسابقهای بوده است. من این را در یک جایی خواندهام و البته برای خودم مسلم نیست و باید بیشتر مطالعه بکنم تا ببینم دقیقاً چه بوده است. حالا یا از ایشان یا از کس دیگری نقل شده که درگیریهای زمان حکومت حضرت امیر(ع) بعضیها مسئلهدار شدند. برای اینکه معنویت داشتند ولی موضع خود را با مسئلهی عدالت روشن نکرده بودند. میگفتند بالاخره ما نماز میخوانیم و او هم نماز میخواند و همه معنوی هستیم و همه به حج میرویم و روزه میگیریم. پس دعوا بر سر چه چیزی است؟ دعوا بر سر این است که ما دو نوع حکومت دینی داریم. یکی حکومت دینی از نوع عثمان است و یکی حکومت دینی از نوع علی(ع) است. هر دو هم دینی است. یعنی هیچ کس نمیتواند بگوید حکومت زمان خلیفهی سوم یک حکومت لاییک بوده است. دعوا بر سر این است. و الا اگر حضرت امیر(ع) یک بار داماد پیامبر(ص) است عثمان دو بار داماد پیامبر(ص) بود. اگر حضرت امیر(ع) جزو اصحاب پیامبر بوده عثمان هم بوده است. اگر حضرت امیر(ع) اهل نماز و روزه و حج بوده ایشان هم بوده است. شما میدانید که عثمان با دهان روزه و در حالی که قرآن میخواند کشته شد. ولی اینها دو نوع حکومت است. اسم هر دو هم دینی و حکومت دینی است. دعوا بر سر همین بود. گفت اگر حکومت به دست من برسد به روش شما عمل نمیکنم. همهی اینها در نهجالبلاغه هست. گفت من از حلقوم آنهایی که خوردهاند بیرون میکشم حتی اگر کابین زنان خود کرده باشند. یعنی اگر با این پول زن گرفته باشید آن را از شما پس میگیرم. بعد هم که بر سر کار آمد اموال 70، 80 نفر از آدمهای خوشسابقه را مصادره کرد. مثلاً راجع به همین خواجه ربیع یا هر کسی دیگری که بوده نقل میکنند که حضرت به او گفتند الان دعوای حق و باطل است و باید به صحنه بیایی. تو یک آدم معنوی هستی و اهل نماز شب و عبادت هستی اما باید از این معنویت عدالتخواهی بیرون بیاید و الا این چه معنویتی است. مگر تو از پیامبر(ص) معنویتر هستی؟ پیامبر(ص) که در طول تاریخ مرکز و منشأ معنویت است در صف مقدم جهاد بوده است. یک آدم سیاسی بوده و برای تشکیل حکومت جنگیده و برای اصلاح جامعه مبارزه کرده است. تو از پیامبر(ص) معنویتر هستی؟ یا از پیامبر(ص) مهربانتر هستی؟ پیامبر(ص) که منشأ محبت و معنویت و عشق به انسان است در ده سال حکومت خود در 70، 80 جنگ حضور دارد. یا نیرو به جبهه میفرستد یا خودش در خط مقدم رهبری میکند. چرا این آدمی که منشأ و معلم معنویت است اهل جهاد است و شمشیر بر میدارد و حکومت تشکیل میدهد و چرا میجنگد؟ برای چه؟ برای اینکه پیامبر(ص) میگوید شما نمیتوانید اهل معنویت باشید در حالی که نسبت خود را با حقوق مردم و با سیاست و با نوع حکومت تعیین نکنی. میفرماید این معنویت، معنویتی که من میخواهم نیست. شما این تعبیر پیامبر(ص) را شنیدهاید که بارها فرمودهاند در دین من رهبانیت نیست. یعنی ما راهب نمیخواهیم. ما معنویت از نوع مرتاضها و راهبان را نمیخواهیم. این جملهی پیامبر(ص) است. فرمود معنویتی که ما به دنبال آن هستیم معنویت راهبان نیست که یک کسی سوراخی پیدا کند و رابطهی خود را با کل بشریت قطع کند و یکسره هم روزه بگیرد و نماز بخواند ولی رابطهی خود با بشریت و وظیفهی اجتماعی خود را کنار بگذارد. پیامبر(ص) فرمود در اسلام و در دین من و در امت من این نیست. فرمود هر کس میخواهد راهب باشد و به دنبال رهبانیت است در دین من جایی ندارد. باید اهل ذکر و خلوت با خدا و نماز باشد ولی بعد هم باید به صف مبارزه و در جامعه کنار مردم و محرومین بیاید و به آنها خدمت کند. پیامبر(ص) میگوید آن معنویتی که من به دنبال آن هستم معنویت راستین است و معنویتی است که رابطهی آن هم با عقل و عقلانیت معلوم باشد و با خرافات مخلوط نشود و هم رابطهاش با عدالت معلوم باشد. بنابراین اگر شما رابطهی این سه را با هم قطع کنید هم به معنویت صدمه میخورد و هم به عدالت و عقلانیت صدمه میخورد. اگر کسی اهل معنویت باشد ولی بگوید من با عدالت کاری ندارم همان معنویتی است که اتفاقاً زورگویان جهان آن را میخواهند. برای اینکه این معنویت مخدر است. تخدیر است. این حرفی که از مارکس نقل میکنند که میگوید دین تریاک تودههاست در مورد این نوع ادیان و معنویت حرف درستی است. یعنی آن معنویتی که امثال مارکس در اروپا و غرب و شرق دیدهاند همان است و آنها راست میگفتند که آن نوع از معنویت تریاک تودهها بوده است. برای اینکه به آنها میگفتند به ناموس شما توهین میکنند و اموال شما را غارت میکنند و حکومتی بر سر کار آمده که هر جنایتی میکند و آنها میگفتند من به دنیا کاری ندارم چون اهل معنا هستم. ما را به دنیا آلوده نکن. دوستان یک برنامهای بریزند تا یک دور نهجالبلاغه را مرور کنند. هم بخشهای معنوی را بخوانند که واقعاً شما اوج معنویت را در بحثهای حضرت امیر(ع) میبینید. در مورد توجه به مرگ و توجه به آخرت چه نکات زیبایی دارد. آنجایی که از کنار قبرستان عبور میکنند و به همراهان خود میگویند صداهای اینها را میشنوید؟ میشنوید که به شما چه میگویند؟ میدانید آنهایی که از کنار اینها عبور میکنند به مردهها چه میگویند؟ میدانید به آنها میگویند کسان دیگری به خانههایی آمدند که شما در آنها مینشستید. کسان دیگری با همسران شما ازدواج کردند. بچههای شما تا سر قبر آمدند و شما را در قبر گذاشتند و ناراحت هم بودند ولی بعد رفتند و زندگی خود را ادامه دادند و شما تنها هستید. این تعابیری است که آدم را تکان میدهد. یعنی یک جمله در عمق اعصاب و عقل و قلب آدم فرو میرود که من فکر میکنم هر کدام از این جملهها کافی است که ما در کل زندگی خود تجدید نظر بکنیم. حالا اگر نمیکنیم بحث دیگری است ولی برای تجدید نظر کافی است. بخشهایی که امام از زهد و معنویت میگویند، بخشهایی که از قیامت میگویند. میگویند میدانید اینهایی که زیاد میخندند برای چه زیاد میخندند؟ برای اینکه نمیدانند به کجا میروند. برای اینکه نمیدانند چه راههایی را پیش رو دارند. اگر کسی ببیند چه کوره راههایی را پیش رو دارد و باید از چه جاهایی عبور کند اینطور نمیخندد. یا نقل شده که یک وقتی در تشییع جنازهای میرفتند و یک کسی با فاصلهی چند متری عقب جنازه داشت میخندید. امام فرمود میدانید او چرا میخندد؟ او خیال میکند مرگ یک اتفاقی است که از کنار گوش یک عدهای گذشت. این نمیفهمد که فردا همانجاست و کسان دیگری به تو میخندند برای اینکه آنها نمیدانند چه اتفاقی میافتد. اگر بدانی که با هر نفس به سمت مرگ میروی و بعد چه اتفاقاتی برای تو خواهد افتاد اینطور نمیخندی. یکی از اساتید ما در قم بحث اخلاق میکردند. ما هر چه به آن جلسات رفتیم آدم نشدیم ولی بعضی از جملههای ایشان را یادم هست. ایشان میفرمودند من شبها خوابم نمیبرد. نمیدانم شما طلبهها چطور شبها میخوابید؟ گفت من شبها خوابم نمیبرد برای اینکه وقتی فکر بعضی از اتفاقات قیامت را میکنم تا صبح نمیتوانم بخوابم. ایشان میگفت من نمیدانم شما چطور هم راحت میخوابید و هم راحت میخورید. من اصلاً نمیتوانم. حالا یک عده اینطور هستند که شبها از نگرانی نمیتوانند بخوابند و با خود میگویند ما به کدام سمت میرویم؟ مگر مرگ شوخی است؟ چه کسی میداند که چه زمانی میمیرد؟ دنیا یک چیز یک بار مصرف است و هر کسی که رفته دیگر برنگشته است. هیچ کس دیگر نمیتواند برگردد. شما این تعابیر حضرت امیر(ع) راجع به مرگ را در نهجالبلاغه ببینید. اولاً همه با منطق و شعور و آگاهی است. از مجهولات نمیترساند. هیچ خرافهای در آن نیست. همه آگاهی است. فقط هم ترس نیست. بشارت هم میدهد. چون هر دو بعد باید باشد. هم ترس و هم بشارت باید باشد. نقل میکنند که بین حضرت یحیی و حضرت عیسی بحث شد. حضرت یحیی مدام در حال گریه بود و حضرت عیسی هم مدام میخندید. یک بار حضرت یحیی به حضرت عیسی گفت چرا اینقدر میخندی؟ البته نه خنده از نوعی که حضرت امیر(ع) گفته است. پرسید چرا همیشه خوشحال هستی؟ حضرت عیسی به حضرت یحیی گفت تو چرا اینقدر گریه میکنی؟ یحیی گفت من فکر میکنم به اتفاقاتی که بعد از مرگ خواهد افتاد. برای این یک لحظه هم نمیتوانم آرام باشم. من به عذاب الهی فکر میکنم و نمیتوانم آرام باشم. حضرت عیسی گفت من هم به رحمت خدا فکر میکنم و برای همین نمیتوانم گریه کنم. ما باید هر دو را ببینیم. حالا بعضی از بزرگان میفرمایند که جمع عیسی و یحیی در پیامبر(ص) است. یعنی هر دو بعد عیسوی و بعد یحیوی در پیامبر(ص) هست. هم بشارت و هم ترس است. حضرت امیر(ع) در نهجالبلاغه میگویند نه آنقدر بترسید که فلج بشوید و بگویید اگر این است که ما از همین الان بدبخت هستیم و نه آنقدر خوشحال و امیدوار باشید که خیال کنید هر کاری که بخواهید میتوانید بکنید. بین خوف و رجا است. هم امید است و هم ترس است.
هشتگهای موضوعی