شبکه قرآن - 10 فروردین 1395

پرسش ها و پاسخ ها (10) 1-علم نافع و اخلاق صائب 2- دین سیاسی، دین عرفانی و بلعم باعوراهای این زمان 3-فلسفه تکنولوژی 3-امنیت، ملیت و چالش تمدن سازی

1-{وزارت کشور} 2-{ وزارت کشور} 3-{ مرکز لیزر کرج} 4-{ نیروی انتظامی}

بسم‌الله الرحمن الرحیم

محضر خواهران و برادران عزیز سلام عرض می‌کنم. اجازه بدهید از روایات شروع بکنید. فقیه به معنی کسی نیست که یک مقدار فقه مرسوم می‌داند. فقیه در لسان روایات خیلی اعم است از این فقیهی که ما به کار می‌بریم. الان ما به چه کسی فقیه می‌گوییم؟ کسانی که احکام فقهی فردی و عبادی را کار کرده‌اند و به آن وارد هستند و اجتهادی و نیمه اجتهادی در حوزه‌ی خاصی از احکام بحث فقهی می‌کنند. اما فقیه در روایات به معنای اعم است. در روایات ما فقیه به معنای دین‌شناس متفکر است. همه‌ی ابعاد دین اعم از اخلاق و احکام و عقاید را هم در بر می‌گیرد. فقیه یعنی کسی که می‌تواند لایه‌های زیرین و پنهانی مطالب را هم درک بکند. فقیه یعنی کسی که قدرت استنباط دارد. استنباط به معنی از چاه آب کشیدن است. وقتی از عمق زمین آب را بیرون می‌کشی استنباط کرده‌ای. یعنی لایه‌های ظاهری و ابتدایی مفاهیم را بفهمد و به آن‌ها اکتفا نکند. فقیه کسی است که بتواند لایه‌های بعدی مطالب را بفهمد. پیامبر اکرم(ص) فرمودند یک فقیه گران‌تر و سخت‌تر است بر ابلیس و شیطان از هزار عابد و زاهد. شیطان از آدم عابد و زاهد خوشش نمی‌آید. فرموده‌اند هدف خلقت هم عبادت و عبودیت است. در عین حال می‌فرماید خطر و ضرر کسی که دین‌شناس و متفکر است و استدلالی دین را می‌شناسد برای دشمن بشریت که در رأس آن شیطان است از هزار عابد و زاهد بیشتر است. برای این‌که معلوم می‌شود آن عبودیتی که خدای متعال می‌خواهد و می‌فرماید فلسفه‌ی خلقت انس و جن عبادت و عبودیت است، با همین تفقه و تفکر بیشتر تأمین می‌شود تا صرفاً اعمال ظاهری و عبادی باشد. اعمال ظاهری و عبادی لازم است اما کافی نیست. این تعبیر نگاه پیامبر اکرم(ص) به نوع دین‌شناسی است. دین‌شناسی عوامانه و غیر استدلالی و سطحی که با چهار مشکل عملی و شبهه‌ی نظری بر باد می‌رود. همین‌طور دین‌شناسی عمیق که معرفت دینی از تعبد دینی مهم‌تر است. چون تعبدی که بعد از این معرفت می‌آید تعبد ریشه‌دار است و تعبدی که قبل از این معرفت است ریشه‌دار نیست. این تعبیری که پیامبر اکرم(ص) می‌فرمایند یک فقیه بالاتر از هزار عباد است، یک دین‌شناس و نظریه‌پرداز و متفکر دینی از هزار عابد و زاهدی که اهل نماز و روزه و ذکر و دعاست بالاتر است، به این معنی است که معرفت دینی هست که بنیان حقیقی برای تعبد دینی ایجاد می‌کند. البته یک فقیه دینی هم اهل نماز و روزه و ذکر و دعا هست و این‌جا در مقام مقایسه می‌گوید. ببینید یک تعبیر از امام باقر(ع) داریم که می‌فرماید انباشتن معلومات و اطلاعات ارزش اصالی ندارد. باید یک نوع فایده‌ای برای خودت و برای امت اسلام و بشریت داشته باشد. باید یک نوع فایده‌ی دنیوی و اخروی داشته باشد. البته فایده‌ی دنیوی آن هم باید در راستای اخروی باشد. باید یک فایده‌ای داشته باشد. اسلام طرفدار علم نافع است نه دانستن چیزهایی که نفعی برای بشر ندارد. الان ده گزاره به شما می‌گویم که شما دانستید اما پنج مورد آن هیچ ربطی به من و شما ندارد. نه فایده‌ی دنیوی دارد، نه فایده‌ی اخروی دارد. نه فایده‌ی فردی دارد و نه فایده‌ی جمعی دارد. مثلاً همین الان که ما و شما با هم صحبت می‌کنیم دو مورچه روی شاخه‌ی یک درختی در کیپ‌تاون شاخک‌های خود را به همدیگر گیر داده‌اند. این به من چه؟ دنیا پر از این اطلاعات بی‌خود است. اینترنت و رسانه و تلویزیون پر از اطلاعات مزخرف است. ممکن است جذابیت داشته باشد و دنبال آن بروید و مثلاً بگوید شاخه‌ی کناری چه خبر است ولی در آخر چه؟ بعضی‌ها می‌گویند آیا نفع‌گرایی هدف است یا حقیقت‌مداری هدف است؟ در غرب یک دعوایی شد و فکر کردند این دو با هم قابل جمع نیست و گفتند تا قبل از «فرانسیس بیکن» می‌گفتند حقیقت‌مداری هدف است. از بعد از آن گفتند حقیقت چیست؟ باید به دنبال فایده و منافع و قدرت باشی. علم چیزی است که برای من قدرت و منفعت دارد و بقیه‌ی آن چرندیات است. لذا اخلاق و فلسفه و عرفان و کلام و بسیاری از معارف دینی که برای تو همین الان سود مادی فردی دنیوی تجربی نمی‌آورد به درد نمی‌خورد. چون مسائل عقلانی عرفانی که محسوس نیستند. تجربی و حسی و آزمایشگاهی نیستند. گفتند این‌ها ارزش ندارد. این دعوا که حقیقت مهم است یا فایده مهم است را در اسلام نداریم. حقیقت و فایده قابل تفکیک نیستند اما دایره‌ی حقیقت آن‌قدر وسیع است و من محدود هستم و فرصت محدودی در این عالم دارم باید به یک حقایقی برسیم که دو خصوصیت دارد. خصوصیت اول این‌که برای من قابل درک هست و فرضاً مثل ذات خداوند نیست که برای من قابل درک نیست. ثانیاً این‌که مفید و کارآمد است و برای من نفع دارد. من باید با این دو قید به دنبال علم بروم. این علمی است که امام صادق(ع) فرمود ارزش آن را دارد که به خاطرش به عمق گرداب‌ها بروی. ارزش آن را دارد که حتی گردن خود را پای آن بگذاری. یعنی اگر در راه کسب این کشته شدی شهید هستی. شما فکر نکنید این علم فقط علم تفسیر و فقه است. هر علمی که امت اسلامی به آن احتیاج دارد و مفید به حال امت اسلامی است، علم دینی است و رفتن به سراغ آن به شرطی که با این هدف باشد جهاد فی‌ سبیل الله است. پزشکی و مهندسی و هر رشته‌ی دیگری که باشد. پرستاری و کشاورزی و معدن‌شناسی و هر رشته‌ای که جامعه به آن نیاز داشته باشد و تو بخواهی هم زندگی خود را تأمین بکنی و هم به جامعه‌ی اسلامی کمک کنی تا رشد کند، عبادت و جهاد می‌شود اگر هدف تو الهی باشد. البته نمی‌خواهم بگویم همه‌ی علوم مساوی هستند اما همه‌ی علوم از این جهت علوم مشروع و مطلوب دین حساب می‌شوند. پس این هم قید دوم است. امام باقر(ع) فرمودند علمی که نیازهای فکری فرهنگی اخلاقی معرفتی و نیازهای دنیوی و اخروی بشر را حل می‌کند خوب است و همین علم است که گفته‌اند پاداش آن از هزار عابد بیشتر است. روایتی که پیامبر اکرم(ص) گفته‌اند را امام باقر(ع) توصیف می‌کنند و می‌گویند می‌دانید ایشان کدام علم را می‌گویند؟ بعد می‌گویند اگر این علم نافع برای بشریت باشد از هفتاد هزار عابد بهتر است. «عالمٌ ینتفع بعلمه افضل من سبعین الف عابد...»، دانشمند و متفکری که به دنبال علمی است که آن علم برای خودش و جامعه نفع دارد و آن را به لحاظ ایمانی و اخلاقی و معرفتی و انسانی و همین‌طور به لحاظ تأمین نیازهای جامعه‌ی اسلامی رشد می‌دهد. امت اسلام نباید یک امت فقیرِ عقب‌مانده‌ی وابسته باشد. نباید این‌طور باشند بلکه باید عزیز باشد. هر چه که به استقلال و عزت و رشد این امت کمک می‌کند یک علم اسلامی است. فرمودند علمی که نفعی دارد، یعنی روش آموزش و روش پژوهش کارآمدی دارند. فعلاً از این روایت این استفاده را بکنیم که روش آموزش و پژوهش دانشگاه و حوزه باید نافع باشد. نه این‌که در دانشگاه و حوزه درس بخوانند که فقط درس خوانده باشند. مدرک بگیرند که مدرک گرفته باشند. باید آموزش و پژوهش به سبک و سمتی باشد که کارآمد باشد و مشکلات این جامعه را حل کند. مشکلات معنوی، اخلاقی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، تکنولوژی این جامعه را حل کند. فضل برای فضل نباشد. علم برای رشد خود و دیگران باشد. علم برای علم و علم برای پز نباشد. شعار این‌که علم برای حقیقت است یا قدرت است که در غرب یک عده گفتند برای حقیقت است و یک عده گفتند برای قدرت است و بیکن می‌گفت هدف علم مدرن قدرت و دنیاست و کلیسا می‌گفت نه‌خیر، علم دانستن همان دگم‌های مذهبی کلیساست و معرفت‌شناسی اسلامی می‌گوید هر دوی شما اشتباه می‌کنید. نه تفکر کلیسایی و نه تفکر فرانسیس بیکن درست نیست. تعادل درست است. اسلام و شیعه می‌گوید حقیقت و منفعت از هم تفکیک نمی‌شوند. منفعت هم فقط منفعت دنیوی نیست و بالاتر از آن، منفعت ابدی و اخروی است. نفع‌گرا باشید. علم نافع دنیوی و اخروی داشته باشد. وقتی که حضرت امیر(ع) به یمن می‌رفتند پیامبر اکرم(ص) یک قانون کلی فرمودند.می‌دانید که حضرت امیر(ع) با یک سفر به یمن اسلام و تشیع را چنان با اخلاق و عمل خود ریشه‌دار کرد که تا همین الان در آن‌جا میوه می‌دهد. 1400 سال پیش یک نفر به آن‌جا رفته تا اسلام را به مردمی معرفی کند که اصلاً مسلمان نیستند. حالا یادم نیست که امیرالمؤمنین علی(ع) چه مدرت در آن‌جا بودند. ظرف مدتی که ایشان در آن‌جا بودند طوری حرف زدند و رفتار کردند که این‌ها مسلمان مرید علی(ع) شدند و تا همین الان هم هستند. این شیعیان زیدی و شیعیان علوی در یمن، نسل‌های بعدی همان‌ها هستند. حضرت امیر(ع) وقتی خواستند به یمن بروند خدمت پیامبر اکرم(ص) آمدند و گفتند «یا رسول الله اذنی...»، به من رهنمود کنید و موعظه بدهید. حالا که می‌خواهم بروم چند نکته‌ی نهایی به من بگویید که در آن‌جا رعایت کنم. پیامبر اکرم(ص) چند نکته فرمودند و یکی این بود که در گفتگوی دینی و در تبلیغ دین و احکام و عبادات دین رعایت ضعیف‌ترین مخاطب خود را بکن. یعنی مدارا کن. بیشترین توقع را از همه نداشته باش. روی کف توقع بایست که همه بتوانند بیایند. بعد روی آن‌هایی که ظرفیت بیشتری دارند، سرمایه‌گذاری بیشتری بکنند. دوم این‌که فرمودند «لا تنفرهم...»، خیلی مراقب باش که از دین متنفر نشوند. چون وقتی متنفر شد و بد فهمید و بدش آمد هر چه استدلال قوی هم بیاوری فایده ندارد. چون به لحاظ روانشناسی و روحی او پس می‌زند. فرمودند بسیار مراقب باش که مخاطب نباید از اسلام متنفر بشود. نباید کاری بکنی که گارد او بسته بشود. مشکلات دیگر حل می‌شود ولی تنفر حل نمی‌شود حتی اگر استدلال بیاوری. تنفر فقط با اخلاق و روش درست حل می‌شود و حضرت امیر(ع) همین کار را کرد. امروز در سیره‌ی سیدالشهدا(ع) یک روایتی خواندم که جالب بود. خب امام حسین(ع) را به عنوان امام جهاد و غیرت و شهادت می‌شناسیم و همین‌طور است. ورق دیگر امام حسین را هم ببینید که این دو یک نفر هستند. طرف یک پزشکی است که به لحاظ فکری ضد امام حسین(ع) است. یک مریضی دارد. یک خانم مریضی پیش او می‌رود. خانه‌ی این پزشک به خانه‌ی امام حسین(ع) نزدیک بوده است. این پزشک به بچه‌ی این مریض می‌گوید مادر تو مریض است و علاج آن هم این است که باید جگر اسب بخورد. اگر جگر اسب بخورد برای بیماری او مفید است. این می‌گوید من حالا جگر اسب از کجا پیدا کنم؟ ما اسب نداریم و پولی هم نداریم. این برای این‌که می‌خواسته این خانواده را با امام حسین(ع) درگیر بکند به او می‌گوید به همین خانه‌ی کناری برو که حسین بن علی در آن‌جا هست و ادعا می‌کند. او اسب دارد. این بچه به آن‌جا می‌رود و می‌گوید مادر من مریض است و دکتر گفته که باید جگر اسب بخورد. ما اسب نداریم و با خودم گفتم بهتر است پیش شما بیایم. حالا این طرف اصلاً از لحاظ مکتبی و مذهبی با امام حسین(ع) هم نبوده است. یعنی همسایه‌ها هم با امام حسین(ع) نبودند. امام حسین(ع) می‌فرمایند بسیار خوب، و سریع دستور می‌دهند یکی از اسب‌ها را ذبح می‌کنند که جگر این اسب را در بیاورند و به این خانمی بدهند که مریض است تا حال او خوب بشود. این کار را می‌کنند. بالاخره قیمت یک اسب زیاد است. به این خانم می‌دهند. این طبیب مریض بوده است. می‌گوید اسب چه رنگی بود؟ می‌گویند سفید بود. طبیب می‌گوید نه، باید اسب سیاه باشد. می‌گوید آقای طبیب من که دوباره نمی‌توانم کاری بکنم. طبیب می‌گوید نه، برو. اگر راست بگوید باید باز هم بدهد. این بچه دوباره به امام حسین(ع) می‌گوید ببخشید، باید یک جگر دیگری می‌بود. امام حسین(ع) فرمودند چطور؟ گفت این طبیب می‌گوید باید اسب سیاه باشد. امام حسین(ع) می‌گوید من یک اسب دیگر هم دارم. این طبیب مریض سه بار این کار را تکرار می‌کند و امام حسین(ع) سه اسب را ذبح می‌کنند برای این‌که جگر آن را بدهند تا خانم همسایه که به لحاظ اعتقادی هم با امام حسین(ع) نبوده بهبود پیدا کند. وقتی این سه بار جگر را می‌دهند هم زن، هم بچه و هم پزشک جزو پیروان خالص امام حسین(ع) می‌شوند و آن پزشک خودش این روایت را نقل کرده و می‌گوید من هر جا رفتم این را نقل کردم و گفتم اگر می‌خواهید امام حسین(ع) را بشناسید این را بدانید و جزو شیعیان اهل بیت(ع) شد. این‌ها این‌طور هستند. امثال ما چطور هستیم؟ مثلاً اگر الان یک نفر یک سوال را دو بار بپرسد با او چپ می‌افتیم. یا تلفن می‌کند و حوصله نداریم و حرفش را طول می‌دهد می‌گوییم آقا زود حرفت را بزن ببینم چه می‌گویی. می‌خواهد مسئله را توضیح بدهد و می‌گوییم زود حرفت را بزن و الا قطع می‌کنم. ما این‌طور هستیم. خب برای همین است که کار امثال ما جواب نمی‌دهد. ولی این‌ها با این همه که در تاریخ سانسور شدند مانده‌اند. همین الان تمام حرف‌های ما را دور بریزید، همین عمل امام حسین(ع) کافی است برای این‌که این مکتب را بشناسند. امام صادق(ع) فرمودند «رغب الناس فی دینکم...»، مردم را به دین خود علاقمند کنید. «و فیما انتم فیه...»، کاری کنید تا ایجاد شوق عقلانی و عاطفی بشود تا خودشان بخواهند مثل شما باشند و بگویند تو چطور فکر می‌کنی؟ من تو را قبول دارم. آن فکری که تو را ساخته درست است. مگر نسل ما رفتیم و کتاب‌های امام خمینی را خواندیم؟ اصلاً ما نمی‌داستیم امام از نظر علمی چه می‌گوید. ما فقط یک رساله‌ی ایشان را دیده بودیم. نمی‌دانستیم دیدگاه‌های فلسفی و عرفانی و اصولی و فقهی و تاریخی و رجال و حدیث ایشان چه هست. هیچ کس از مردم نمی‌دانست. ولی دیدند این آدم راست می‌گوید. این به هر چه که می‌گوید معتقد است و پای آن ایستاده است. حرف‌های او هم درست است. خودش هم درست است. دیگر برای بچه‌های نسل ما چیزی مهم نبود. گفت به آتش بروید و بچه‌ها رفتند. واقعاً همین‌طور بود. زمانی به امام صادق(ع) گفتند چرا انقلاب نمی‌کنید وقتی این همه طرفدار دارید؟ امام صادق(ع) گفتند این طرفدارها کجا هستند؟ گفت در منطقه‌ی ما خیلی هستند. یکی خود من هستم. امام صادق(ع) فرمودند این تنور روشن است. تو داخل تنور برو. گفت نه این‌طور هم نیستم. بعد به یکی از اصحاب خود فرمودند شما داخل تنور برو و او رفت. رفت و تنور سرد شد. حالا به این شیعه‌ی تنوری می‌گویند. البته نه به معنی شیعه‌ای که اهل فکر نیست. شیعه‌ای که پای حرف‌های خود می‌ایستد. مراد این است. در مورد امام صادق(ع) نقل شده که یک وقتی یک گله‌ی بزی می‌رفت و گفت چرا انقلاب نمی‌کنی؟ فرمودند کسی نیست که انقلاب کند و هم شعور داشته باشد و هم مقاومت داشته باشد و تا آخر بایستد. گفت آق خیلی‌ها هستند. امام صادق(ع) فرمودند خیلی نیستند. اگر به اندازه‌ی همین بزها بودند من قیام می‌کردم. می‌گوید آن گله را شمردم و دیدم 17 بز است. امام صادق(ع) به اندازه‌ی 17 بز آدمی که به درد بخورد، نداشت. ما در انقلاب و در جنگ ده‌ها هزار بچه‌هایی را دیدیم که امام گفت به تنور بروید و رفتند. واقعاً هم رفتند. اصلاً امام را هم ندیده بودند. خود من اصلاً امام را هیچ وقت از نزدیک ندیدم. ولی به او ایمان آوردند چون به این روایات عمل کرد. گفت بروید و می‌رفتیم. برای این‌که می‌دانستند ایشان به دنبال دنیا نیست و برای خدا می‌گوید و حرف او هم درست است.

راجع به بلعم باعورا پرسیده‌اند.

می‌دانید که بلعم باعورا آدمی در بنی‌اسرائیل بود که به لحاظ معنوی و فرهنگی روحانی صد درصد بود. این آدم این‌قدر اهل تقوا شده بود که می‌گفتند اسم اعظم را دارد. یعنی به اسرار کائنات و باطن عالم دسترسی پیدا کرده است. یعنی یک مقدار ولایت و اراده‌ی تکوینی پیدا کرده و اهل ذکر و اهل معناست و حتی کرامت‌هایی از او سر می‌زد. ممکن است آدم تا این‌جا بالا برود و بعد سقوط بکند. حضرت رضا(ع) راجع به بلعم فرمودند می‌دانید که به بلعم باعورا اسم اعظم دادند و با آن دعا می‌کرد. او مستجاب الدعوه بود و به مقامی رسید که اگر از خدا چیزی می‌خواست خدا به او می‌داد. این‌قدر بالا رفت. بعد برای او مشکلی پیش آمد. فرعون آمد و او با قدرت فرعونی فاصله نگرفت. گفت حالا چه فرقی می‌کند که موسی بر سر کار باشد یا فرعون بر سر کار باشد؟ رابطه‌ی ما با خدا که هست و ما اهل نماز و عبادت هستیم. گفت من دین شخصی خود را دارم. ایمان یک مسئله‌ی درونی است و به بیرون چه کار دارد؟ به سیاست چه کار دارد؟ به این که کدام حکومت و کدام دولت است چه کار دارد؟ رابطه‌ی من از درون با خدا برقرار است. این روایت امام رضا(ع) است. امام رضا(ع) فرمودند او به این مقامات معنوی رسید و بعد خودش را توجیه کرد که این‌که موسی بر سر کار باشد یا فرعون بر سر کار باشد فرقی نمی‌کند. ارتباط برقرار کرد و متمایل شد و در برابر آن‌ها سکوت کرد و با آن‌ها همکاری کرد. این‌هایی که می‌گویند ما به مسئله‌ی سیاسی کاری نداریم و دین شخصی است و رابطه‌ی ما با امام حسین(ع) و خدا برقرار باشد کافی است و اسرائیل و شاه و صدام و آمریکا و عدالت اقتصادی و بیت‌المال برای ما مهم نیستند و فقط خدا و امام حسین(ع) و امام رضا(ع) کافی است به این گوش کنند. بلعم هم از همین حرف‌ها زد. امام رضا(ع) می‌فرماید وقتی حضرت موسی(ع) با بنی‌اسرائیل در حال هجرت بودند و دستگاه فرعون آن‌ها را تعقیب می‌کردند که بعد هم قضیه‌ی نیل پیش آمد، فرعون به بلعم گفت من می‌گویم دین از سیاست جداست و دین ما به سیاست کاری دارد. امام رضا(ع) فرمودند دین تو با سیاست کاری ندارد ولی بعداً سیاست می‌آید و با دین تو کار دارد. تو می‌گویی این‌طور نیستم و می‌خواهی بگویی نسبت به ظلم و ظالم و مظلوم بی‌تفاوت هستی. مثلاً می‌گویند ما فقط دین شخصی خودمان را داشته باشیم و نگوییم «مرگ بر آمریکا». ما مسلمان و مذهبی هستیم و به حرم امام رضا(ع) می‌رویم و نگوییم «مرگ بر اسرائیل». از عدالت اجتماعی و اقتصادی حرفی نزنیم. از غزه و لبنان و بوسنی و افغانستان چیزی نگوییم. حالا می‌خواهد شاه این‌جا باشد یا بچه‌ی شاه باشد یا در عراق صدام باشد یا در اسرائیل فلانی باشد، چه فرقی می‌کند. ما حرم امام رضا(ع) را داریم و به کربلا هم می‌رویم. بلعم باعورا این حرف را زد. گفت دین من به سیاست کاری ندارد. گفت رابطه‌ی من با خدا قوی است و اهل معنا هستم. حالا سیاست با دین تو کار دارد. تو به نفع حق موضع نمی‌گیری و باطل می‌خواهد از تو می‌خواهد به نفع باطل موضع بگیری. چنان‌که امام رضا(ع) فرمودند می‌دانید چه اتفاقی افتاد؟ بلعم گفت من با موسی کاری ندارم. بعد فرعون به سراغ بلعم آمد و به او گفت تو که می‌گویی با خدا رابطه‌ی قوی داری و آدم معنوی هستی یک نفرین حاضر و آماده‌ی محکمی علیه موسی و یاران او بکن که خدا آن‌ها را نگه دارد تا ما به آن‌ها برسیم. آن‌ها خیلی تند می‌روند و با محاسباتی که ما می‌کنیم در این تعقیب و مراقبت به آن‌ها نمی‌رسیم. گفت جنابعالی که مستجاب الدعوه هستید و الحمدلله رابطه‌ی خوبی با خدا داری، سلام ما را به خدای خودت برسان. از طرفی گفتی من در نبرد موسی و فرعون بی‌طرف هستم و مذهب یک امر شخصی است. حالا فرعون نمی‌گذارد تو بی‌طرف باشی. حالا فرعون می‌گوید خیلی ممنون که به نفع موسی دعا هم نکردی چه برسد به این‌که همراهی کنی. حالا باید علیه او دعا کنی. باید به نفع من دعا کنی. تو گفتی رابطه‌ی خوبی با خدا داری و ما هم تو را تحویل گرفتیم. به شرطی که حسابت را از حساب جبهه‌ی سیاسی و مبارزاتی جدا کنی. حالا جدا کرده‌ای ولی این‌ها خیلی تند می‌روند و ما به آن‌ها نمی‌رسیم. جنابعالی که همه می‌گویند مستجاب الدعوه هستی و خودت هم قبول داری، دعا کن آن‌‌ها یک مقدار آرام‌تر بروند یا نیروهای ما تندتر بروند تا آن‌ها را قبل از این‌که از آب عبور کنند گیر بیاوریم. بلعم باعورا سوار خرش شد. هر چه فکر کرد دید نمی‌خواهد آقای مقدس و انقلابی باشد و فقط می‌خواهد یک آدم مذهبی مدنی باشد. حالا آمده علیه موسی نفرین کند و به نفع فرعون دعا کند. امام رضا(ع) فرمودند این همان لحظه‌ای بود که خداوند فرمود «فانسلخ منها...»، او از پوشش آیات الهی بیرون آمد. کسی که می‌گفت دین من سیاسی نیست و بی‌طرف هستم و در آخر بی‌طرف هم نماند و در خدمت کفر و استکبار و استبداد و ظلم در آمد و تبدیل به اسلام آمریکایی و اسلام انگلیسی شد. امام رضا(ع) فرمودند خداوند در قرآن می‌فرماید «فانسلخ منها...»، منسلخ شد، یعنی این آدم از پوشش آیات و نور الهی یک مرتبه بیرون آمد و خداوند او را با اردنگی از درگاه خود بیرون انداخت و گفت گمشو. تو فکر کرده‌ای معنوی بودن و ارتباط با خدا برای لذت و یک امر شخصی است و مسئولیتی ندارد؟ آن معنویتی که ما می‌گوییم همان چیزی است که موسی دارد و نه چیزی که تو داری. حتی طرف به کرامت‌هایی هم رسیده است. بعضی‌ها می‌گویند فلان کس معنوی است و وقتی ما را دید گذشته‌ی ما را گفت و آینده‌ی ما را گفت و دو، سه چشمه هم نشان داد. هر چه چشمه نشان داده باشد اندازه‌ی بلعم باعورا نبوده است. «فاتبعه الشیطان...»، شیطان در پی او افتاد و او را در پی خود انداخت. «فکان من الغاوین...»، همین آدمی که تا آن حد اهل معنا بود برای تمام گمراهان جهان تا ابد و تا پایان تاریخ تبدیل به یک سمبل شد. راه را گم کرد. دیگر شعور او نمی‌کشید. اول فهمید و گفت من بی‌طرف هستم. چون عافیت‌طلب بود. بعد دیگر کم کم نمی‌فهمد. «کان من الغاوین...»، گم شد. امام رضا(ع) فرمودند می‌دانید چرا این اتفاق افتاد؟ برای این‌که نسبت خود را علیه ستمگران و استکبار و اسعتمار و استبداد و ظلم و فساد و بی‌عدالتی تعیین نکرد و گفت ما سیاسی نیستیم و معنوی هستیم. این هم برای آن‌هایی است که می‌گویند اسلام سیاسی است و باید اسلام معنوی وعرفانی را مطرح کنیم. مگر ما دو اسلام داریم؟ مگر این‌طور است که یک اسلام سیاسی داشته باشیم و یک اسلام عرفانی داشته باشیم؟ اصلاً اسلام سیاسی که ربطی به عرفان ندارد اسلام نیست. اسلام عرفانی هم که ربطی به عدالت و جهاد و مبارزه ندارد عرفان نیست. اسلام سیاسی و اسلام عرفانی نداریم. عرفان اسلامی و سیاست اسلامی داریم و این‌ها با هم هستند و جدا نیستند.

در این یک و نیم قرن اخیر گاهی آن‌قدر از علم و فناوری و تکنیک علیه بشر بد استفاده شده که یک فلسفه‌هایی متولد شده که لزوماً دینی هم نیستند. یک فلسفه‌هایی متولد شده که تز اصلی آن با این پرسش شروع می‌شود که آیا صدماتی که مجموعاً تکنولوژی به بشر زد بیشتر بود یا خدماتی که کرد؟ ممکن است تعجب کنید و بگویید این روشن است و چرا سوال می‌کنی؟ بعضی از فیلسوفان برجسته که عمدتاً هم فیلسوفان اروپایی هستند در این باب بحث کردند. خودشان در متن جوامعی که زودتر از بقیه به بعضی از مظاهر تکنولوژی در قرن گذشته رسیدند زندگی کردند. جزو پدران برخورد کریکیتال با بعد تکنولوژیک مدرنیته به طور خاص بودند و هستند. ضمن این‌که بعد تکنولوژیک مدرنیته را از بعد تئوریک آن جدا نمی‌کنند. آن‌ها این سوال را مطرح کردند و ممکن است با نگاه اول به ذهن بیاید که با فن‌آوری‌های تکنولوژیک زندگی بهتر شده است. سرعت بیشتر شده است. سابق باید با الاغ می‌رفتی و حالا با جت می‌روی. ارتباطات راحت‌تر شده است. بعضی از جراحی‌ها راحت‌تر شده است. این‌ها چیزهایی است که لازم نیست آدم دانشمند باشد تا بفهمد. عامی‌ترین آدم هم وقتی به اطراف خود نگاه کند این‌ها را متوجه می‌شود. منتها این فیلسوفان می‌گویند این نگاه، اولین نگاه است. این یک نگاه عوامانه به مسئله است. یک مقدار عمیق‌تر که نگاه بکنید خواهید دید که فهرست صدماتی که بشر در همین صد و پنجاه سال اخیر از قِبل این سبک زندگی می‌بیند کوتاه‌تر از فهرست خدماتی که دریافت کرده، نیست. بعد می‌پرسند مجموعاً برای چه زندگی می‌کنیم؟ این‌هایی که عرض می‌کنم به آخرت و خدا هم اعتقاد ندارند. من هم به آن دیدگاهی که به نام مذهب و دین تکنولوژی را فقط از باب مردارخواری و اکل میته می‌پذیرد، نیستم. چون کسانی را داریم که در جوامع مسلمان هستند که اساساً معتقد هستند که استفاده از صنعت و تکنولوژی و ماشین در زندگی مجموعاً انسان را از انسانیت خود دورتر می‌کند و انسان هر چه بیشتر در طبیعت باشد و طبیعی زندگی کند انسان‌تر و راحت‌تر است. البته در جوامع غیر مسلمان هم این‌طور آدم‌ها هستند. این یک نگاهی است و خود من این نگاه را قبول ندارم. این نگاه فقط بین مسلمان‌ها هم نیست و در غرب و شرق عالم طرفدار دارد. من یک وقتی در کانادا شهر این‌ها را دیدم. این آمیش‌ها از فرقه‌ی منونایت هستند که یک جریان پروتستان هستند. در کانادا یک شهری دارند که اساساً از هیچ صنعت و تکنولوژی و برق و تلفنی استفاده نمی‌کنند. یعنی به سبک 150 سال پیش لباس می‌پوشند، زندگی می‌کنند و اجازه نمی‌دهند این چیزها وارد بشود مگر مواردی که مجبور و مضطر بشوند. خود ما هم این‌جا چنین چیزی داریم. در اطراف طالقان یک روستایی است که مردم آن‌جا هم چنین نگاهی دارند. اصل این جریان یک فرقه‌ای در خود آمریکاست که این‌ها اتفاقاً از بزرگ‌ترین گروه‌های تولید کننده‌ی گندم و غلات هستند و از هیچ ماشینی استفاده نمی‌کنند. در حالی که بزرگ‌ترین تولید کننده هم هستند و معمولاً زندگی‌های سالم و کم‌خشونت و کم‌دعوایی دارند. البته من فکر می‌کنم در این میان یک سوء تفاهمی به وجود می‌آید. استفاده‌ی بد و غلط مدیریت تکنولوژی و علم باعث می‌شود در یک مواردی کسانی تردید کنند که صدمات تکنولوژی بیشتر است یا خدمات آن بیشتر است و نکند اصل آن غلط باشد. نکند از اساس نباید به دنبال آن رفت و زندگی باید هر چه عادی‌تر و طبیعی‌تر و غیر صنعتی‌تر  و غیر مغشوش‌تر و انسانی‌تر و راحت‌تر باشد. کسانی را هم داریم که در این‌جا چنین دیدگاه‌هایی دارند و سعی می‌کنند به سبک اسلامی آن را تئوریزه بکنند همان‌طور که به سبک مسیحی تئوریزه شده و همان‌طور که به سبک ادیان دیگر شده و همان‌طور که به سبک سکولار هم تئوریزه شده است. نمی‌خواهم به سوالات این‌ها بپردازم ولی از جمله این که می‌گویند آیا مجموعاً زندگی بشر امروز آرام‌تر است و استرس کم‌تری دارد یا 150 سال یا 200 یا 500 سال پیش آرام‌تر بوده است؟ کدام زندگی مملو از استرس و اضطراب است؟ مجموعاً در زندگی‌های ماشینی خودکشی بیشتر شده یا در زندگی‌های غیر ماشینی بیشتر شده است؟ شما در روستاها و پشت کوه چقدر خودکشی می‌بینید و در شهرهای بزرگ چقدر خودکشی می‌بینید؟ افسردگی در زندگی ماشینی بیشتر است یا در زندگی‌هایی که در دل طبیعت است؟ همه‌ی این‌ها مستند به آماری است که خود ما هم می‌دهیم. این آمار رسمی است که جوامع و شهرها هر چه صنعتی‌تر و به اصطلاح پیشرفته‌تر و هر چه مکانیکی‌تر شده‌اند، هر چه به مفهوم ابزاری به اصطلاح مدرن‌تر شده‌اند، آمار خودکشی، افسردگی، اضطراب، استرس، طلاق، فروپاشی خانواده، خشونت، خشونت جنسی و تجاوز، دزدی و آمار جنگ‌ها و خونریزی‌ها و تلفات در جنگ‌ها بیشتر شده است. امروز یکی از چالش‌های اصلی جهان اسلام هم چالش امنیت است. شما ملاحظه می‌فرمایید که نهضت بیداری اسلامی که جزو تعقیبات انقلاب اسلامی ما بود و بعد از دو، سه دهه بالاخره نتیجه‌ی اجتماعی آن را به شکل فوران آتش‌فشان‌های مردمی از شمال آفریقا تا جزیره العرب می‌بینید و طی آن شاید 7، 8 حکومت کاملاً‌ سقوط کردند یا کاملاً متزلزل هستند و انگار حکومتی در کاری نیست. تنها راهی که هم به ذهن رژیم‌های فاسد عربی و هم استکبار غرب و صهیونیست‌ها آمد که نهضت بیداری اسلامی را که نمی‌توانند متوقف کنند و عقب بزنند چطور باید مهار کرد همین ایجاد هرج و مرج و ناامنی و تروریزم و جنگ‌های مذهبی و قومی و قبیله‌ای است. این‌ تنها راه آن‌ها بوده برای این‌که هم اصل حرکت‌ها را منحرف کنند و هم ملت‌ها را مأیوس و خسته کنند و هم اجازه ندهند این موقعیت جدیدی که در جهان اسلام و در جهان عرب به طور خاص شکل می‌گیرد به جهان معرفی بشود. از آن طرف هم ملت‌ها را تحریک می‌کنند و می‌گویند این‌ها نفوذ ایران و امپراطوری ایران است. دیروز دیدم که بعضی از همین افراد مطرح و مشهور در غرب مقاله‌ای نوشته‌اند که ایران چهارمین پایتخت عربی را هم فتح کرد. یعنی امروز حکومت عراق، حکومت سوریه، حکومت لبنان در اختیار انقلاب اسلامی ایران بودند و امروز حکومت یمن هم در اختیار این‌ها قرار گرفت و امروز غیر از فلسطین و غزه عملاً امپراطوری شیعی ایرانی بر جهان عرب و مثلاً جهان سنی و مسلمین حاکم شده است. با این تعابیری که در واقع یک جنگ روانی است می‌خواهند اولاً مسئله را از نهضت بیداری اسلامی به مذهبی و شیعه و سنی تبدیل کنند و ثانیاً بگویند بحث عرب و عجم پیش آمده و عجم می‌خواهد بر عرب حاکم بشود و الا اگر غربی‌ها بر این‌ها حاکم باشند مشکلی نیست. این‌که 100 یا 200 سال است که حاکم هستند مشکلی نیست. این‌ها انواع و اقسام توطئه‌هایی هستند که ایجاد می‌شود و شما می‌بینید در رأس این‌ها توطئه‌ی ناامنی است. یعنی تقریباً تمام کشورهای انقلاب‌خیز عربی و اسلامی و تقریباً جاهایی که نهضت‌ها پیش رفته و حکومت‌ها یا سقوط کرده‌اند یا متزلزل شده‌اند و فاقد قدرت شده‌اند، به شکل‌های مختلف به سمت ناامنی و هرج و مرج و تروریزم و خشونت و جنگ‌های داخلی می‌کشانند. این تنها راهی است که بتوانند جلوی استقرار انقلاب اسلامی را در کشورهای عربی بگیرند و از آن یک طرف یک چهره‌ی افراطی اسلام‌گرا ارائه دادند که عملاً هیچ چشم‌انداز و دورنمای یک جامعه‌ی آرامِ اخلاقی منطقیِ معقول و اسلامی پیش چشم ملت‌ها و نخبگان نباشد که بگویند اگر انقلاب بکنید در انتها همین است. یا داعش و طلبان بر سر کار می‌آیند یا هرج و مرج پیش می‌آید و نه رفاه خواهید داشت و نه امنیت و آزادی خواهید داشت و نه دموکراسی خواهید داشت. بنابراین همان وضع قبل بهتر بود. این طول می‌کشد که بخواهند مردم را در کشورهای عربی و اسلامی پشیمان کنند و بعد حکومت‌های مستقر خودشان را دوباره به شکل‌های مختلف و با شعارهای دیگری بیاورند. برنامه‌ی این‌ها این است و حالا این‌که چقدر بتوانند و چقدر نتوانند یک بحث دیگری است. زاویه‌ی دوم که چالش دوم است و باز هم از جهتی به مسئله‌ی امنیت مربوط می‌شود، چالش نظام‌سازی است. یعنی فرضاً این حکومت‌ها را پایین کشیدند. ولی حالا نمی‌دانند چه کار بکنند و نمی‌دانند چه می‌خواهند. نمی‌دانند نهادهای اجتماعی و حکومتی چطور باید سازماندهی بشود. بخشی از این بی‌تجربگی و بخشی بحران ایدئولوژی و بخشی بحران رهبری است که همه‌ی این‌ها گرفتار آن هستند. این هم بعد دوم از این چالش است که به نظم و امنیت ما مربوط می‌شود که این‌جا ما هر موفقیتی داشته باشیم به سرعت به یک الگو برای کشورهای عربی و اسلامی و کشورهای انقلاب کرده و یا در شرف انقلاب تبدیل می‌شود. این هم نکته‌ی دوم به لحاظ الگوسازی است. در مسائل جهادی و در مسائل اقتصادی حضرت امیر(ع) این تعبیر را دارند که وقتی هنوز مشکل اقتصادی پیش نیامده به سراغ آن برو. در حوزه‌ی نبرد با دشمن هم این صحبت را دارند. این‌هایی که می‌گویند صدور انقلاب فلان است، بدانند که این دستور حضرت امیر(ع) است که می‌فرماید «اغضوهم قبل ان یغضوکم...»، وقتی می‌دانید می‌خواهند با تو وارد جنگ بشوند و تصمیم آن‌ها قطعی است و بارها ثابت شده که این‌ها دشمن هستند و می‌خواهند تو را نابود کنند منتظر نباش تا سراغ تو بیایند. «اغضوهم قبل ان یغضوکم...»، قبل از این‌که آن‌ها بالای سر شما بیایند، شما بالای سر آن‌ها بروید. حضرت امیر(ع) فرمود در خانه ننشین تا به سراغ تو بیایند بلکه به خانه‌ی او برو و به او ضربه بزن. الان همین آخرین اتفاقی که در پاسگاه سراوان افتاد همین است. این‌ها از آن طرف مرز می‌آیند و ضربه می‌زنند. 24 ساعت که نمی‌توانی نگاه بکنی. باید بروی و ضربه را بزنی. «اغضوهم قبل ان یغضوکم...». ما اگر در غزه نبودیم و این موشک‌ها بر سر صهیونیست‌ها نمی‌خورد و به غلط کردم نمی‌افتادند، این‌ها به سراغ شما می‌آیند. به عراق و کردستان عراق و کردستان خود ما و آذربایجان می‌آیند. حتی اگر کسی فقط ملی‌گرا باشد و به اسلام و مسلمین و مستضعفین کاری نداشته باشد و فقط منافع ملی و مادی را مد نظر داشته باشد باز هم این تعبیر حضرت امیر(ع) راه حل است که می‌فرماید «اغضوهم قبل ان یغضوکم...». دشمنی که قطعاً دشمن است را بزن. یک نفر از دور می‌آید و می‌خواهد تو را بزند. یک نفر دیگر در آن‌جا با او درگیر شده است. اسلام که می‌گوید هر جا مظلوم و مستضعف است، حتی اگر غیر مسلمان باشد و اگر از تو کمک بخواهد و بتوانی کمک کنی و کمک نکنی مسلمان نیستی. ولو در آمریکای لاتین و آفریقا و هر جای دنیا باشی. حالا تو می‌گویی ما به اسلام و ایدئولوژی و انقلاب کاری نداریم. منافع ملی چه؟ آن کسی که می‌آید، می‌خواهد تو را بزند. خودش هم می‌گوید آمدم تا تو را از بین ببرم و الان بمب اتم می‌زنم و می‌خواهم براندازی کنم. بارها هم نشان داده که می‌خواهد براندازی کند. 35 سال است. می‌خواهد بیاید و همان‌جا کسی با او دست به یقه شده است. اگر شما به آن فرد کمک کنید که دو سیلی محکم‌تر به این بزند به نفع منافع ملی خودت هست یا نیست؟ به نفع امنیت خودت است. چون او می‌خواهد به سراغ تو بیاید. اگر تو به او ضربه نزنی می‌آید و تمام این انفجارهایی که در عراق و سوریه اتفاق می‌افتد را در تهران و شهرهای ما رقم می‌زند و خواهد افتاد اگر بیرون به سراغ او نروی. یعنی شما هر روز صبح در همین تهران انفجار داشتید. راجع به اصل امنیت از امیرالمؤمنین علی(ع) این روایت هست و از رسول‌ الله(ص) هم نقل شده است. شاید هم حضرت امیر(ع) از رسول الله(ص) نقل کرده باشند و این تعبیر که می‌فرماید «لا خیر فی الوطن الا مع الامن...». این وطن خیلی مهم است. هم علاقه به وطن و هم غیرت نسبت به وطن چیزهایی است که خیلی خوب است و باید هم باشد و البته نباید تبدیل به تعصب و تکبر بشود. غیرت ملی خوب است اما تکبر ملی و غرور ملی بد است. چون فرموده‌اند کسی که شهر و مملکت و روستا و محله‌ی خودش را دوست ندارد از ابتدایی‌ترین عواطف انسانی برخوردار نیست. آدم حتماً باید سرزمین خودش و جایی که به دنیا آمده و مردمی که بین آن‌ها متولد شده و رشد کرده را دوست داشته باشد و حتی باید بیشتر از بقیه دوست داشته باشد. این درست است. اما ناسیونالیزم و ملی‌گرایی چیز بدی است. چون این‌جا تعبیر وطن آمده است عرض می‌کنم. ناسیونالیزم و ملی‌گرایی که ضد اسلام است یک نوع شوونیزم است. یک نوع قومیت‌پرستی و نژادپرستی و تکبر است که می‌گوید ما چون این‌جا به دنیا آمده‌ایم و از این قومیت و نژاد هستیم و زبان ما این طور است از همه بهتر هستیم و بقیه بی‌خود هستند. حقوق ما مهم‌تر از حقوق دیگران است. کرامت ما مهم‌تر است کرامت دیگران است. این به ضدیت و کینه نسبت به بقیه‌ی قوم‌ها و ملت‌ها تبدیل بشود خلاف اسلام است. چون روایت می‌فرماید خدا با انسان سر و کار دارد و با نژاد و قومیت و زبان کاری ندارد. به جنسیت و قومیت و زبان و قبیله‌ی تو کاری ندارد. وطن هم همین‌طور است. وطن‌پرستی خیلی کار مزخرفی است. وطن‌دوستی یک ارزش است. وطن‌پرستی یعنی وطن که یک اعتبار محض است جای خدا را بگیرد. جای حقیقت و عدالت را بگیرد. حالا آمدیم و هموطنان شما به یک وطن دیگر رفتند و تجاوز کردند. این‌جا شما باید طرفدار چه کسی باشی؟ آیا باید طرفدار مظلوم باشی یا طرفدار هم‌وطن خودت باشی؟ اگر انسان هستی باید طرفدار مظلوم باشی. روایت می‌فرماید به دوستان و هم‌وطنان خود کمک کنید. چه ظالم باشند و چه مظلوم باشند. یک نفر آمد و گفت اگر مظلوم باشند می‌دانیم چه معنی می‌دهد و باید به آن‌ها کمک بکنیم. اما اگر ظالم باشند، چرا باید به آن‌ها کمک کنیم؟ فرمودند کمک در ظلم نیست، کمک این است که جلوی آن بایستی. اگر دوست و هم‌وطن تو مظلوم است کمک به او واجب است و باید بروی و به او کمک کنی و حق او را بگیری. اما اگر ظالم است باز هم باید به او کمک کنی. منتها باید بروی و جلوی او بایستی و اجازه ندهی ظلم کند.



نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha