کدام "فلسفه علم "، واقع بین است ؟
نشست ( اختلاط غریب "شکاکیت" و "عقلانیت" )_ از سلسله جلسات فلسفه علم _ مشهد 96
بسمالله الرحمن الرحیم
در حوزه معرفتشناسی علم، یک دورهای صحبت پوزیتویستها بود که علم یعنی هر آنچه را که میبینی، آنچه که میبینم هست واقعی است و علمی است! و آنچه را که در آزمایشگاه نبینم و نباشد اصلاً واقعیت ندارد. خداوند و فرشته زیر تیغ جراحی و زیر میکروسکوپ نمیآید و با تلسکوپ هم نمیشود آن را ببینم پس اینها علمی نیست و غیر علمی است. اخلاق چه؟ زیر میکروسکوپ میآید؟ نه، پس اخلاق هم علمی نیست. تعهد چه؟ مسئولیت؟ نه. حقوق بشر چه؟ که بشر چه حقوقی دارد چرا؟ چه حدودی دارد چرا؟ آیا خودکشی جزو حقوق بشر است؟ آیا رباخواری جزو حقوق بشر است؟ آیا همجنسبازی جز حقوق بشر است؟ اینها الآن در حقوق بشری که در دنیا مطرح میکنند جزو حقوق بشر است اصلاً به چه دلیل چرا و از کجا میگویی چه چیزی جزو حقوق بشر هست یا نیست؟ هر حقی برای خودمان گفتیم داریم و هرچه را نگفتیم بقیه هم ندارند؟ و با چه استدلالی؟ و نظام حقوق بشر که هر 40- 50 سال یک بار در دنیا تغییر کرده است و از این جامعه به آن جامعه میروی میبینید اخلاق و حقوقبشرشان فرق میکند! پس اینها معیاری ندارد چون محسوس نیست؟ خب این یک نگاه بود. در همین علوم تجربی، جریانهای طرفدار ایدهآلیست و جریانهای این ابزارانگاری، گفتند حتی فرمول فیزیک قرن 19 تا اوایل قرن 20 فکر میکردیم که این علوم تجربی واقعیت را نشان میدهد بعد دیدیم که واقعیت نیست ما بسیاری از جاها نمیدانیم واقعیت چیست ما داریم با حدس و گمان جلو میرویم. ما نتایج عملیای را که به دردمان بخورد برمیداریم به دردمان نخورد برنمیداریم اصلاً نمیدانیم واقعیت این هست یا نیست ما اصلاً با واقعیت کاری نداریم. ما به آن نتیجهاش کار داریم اگر مشکل ما حل شد توانستیم به فضا موشک بفرستیم مهم نیست که واقعیت چیست مهم این است که تو این مشکل خود را حل کردی! در علم، چه بخش از عناصر واقعی و عینی و تجربیاند و چه بخشی از آن ذهنی و آن مدلها و ترمهایی هستند که ذهن خلّاق دانشمند آنها را بوجود آورده است! این باعث شده که نه ایدهآلیسم، نه رئالیسم، نه پوزیتویسم، با شعار رئالیزم انتقادی ترکیبی از واقعگرایی و غیر واقعگرایی و در دورههای بعد هم رسید به این که، مگر نمیگفتید واقعی بودن، بعد گفتیم واقعی بودن یعنی تجربی بودن، بعد دیدیم که تجربه اصلاً نمیتواند به واقعیت اشراف داشته باشد بعد گفتیم واقعی بودن را ولش کن، به مفید بودن بچسب! ببین چه چیزی مفید است و مشکل ما را حل میکند نگاه نکن به واقعیت، به ما چه که واقعیت چیست! ما نه واقعیت ماوراء الطبیعه را و مفاهیم غیر مادی را میتوانیم بفهمیم که هست یا نیست اصلاً چطوری است؟ حتی همه موجودات مادی را هم نمیتوانیم بفهمیم لذا بیاییم بگوییم افسانههای علمی و فرمولهای علمی همه افسانهاند اما افسانههای خوبی و مفیدی هستند و مشکلات ما را حل میکنند. درون هسته، مولکول، اتم، الکترون، نوترون، بعد میگوید نه آقا اصلاً الکترون و نوترون و پروتون قابل مشاهده نیست، قابل تجربه و آزمایش نیست، این یک مدل ذهنی است این که واقعیت نیست ما با این مدل، میتوانیم کنش و واکنشهای مادی را پیشبینی کنیم یا درک کنیم. حالا سؤال؟ آیا واقعاً در هسته اتم داریم که در آن الکترون و پروتون است؟ لازم نیست واقعی باشد، کافی است مفید باشد. من با این فرضیه توانستم یکسری از ترکیبات مادی را ایجاد کنیم. حالا که توانستیم همین کافی است. دانستن لازم نیست، توانستن کافی است! ببینید اینها در مبانی فلسفه علم به اصطلاح مدرن کمکم مطرح شد که مفید بودن معیار است نه مهم بودن و کشف واقعیات. کار علم، کشف فایده است چطوری مشکلاتتان را حل کنید، کشف واقعیت نیست که واقعاً در عالم ماده چه خبر است در عالم معنا چه خبر است؟ به ما چه که چه خبر است ما اصلاً نمیتوانیم بفهمیم. ذهن من نقش فعال دارد، شواهد و قرائن نقش دارد. البته نتوانستند جواب دهند که چطوری توضیح میدهید بعضی از این فرمولها که شما میگویید افسانههای علمی است مفید هستند و بعضیهایش مفید نیستند پس باید یک ارتباطی با واقعیت داشته باشد پس یک ربطی علم با واقعیت دارد. این که گفتند علم دارد واقعیات را میگوید و دین دارد مسائل غیر واقعی و غیر مادی را میگوید آنها اصلاً واقعی نیست، علمی نیست، چند دهه بیشتر نگذشت، در همین اول قرن 20 تا آخر قرن 20 نکشید، صد سال نشد، ظرف 50- 60 سال تز غالب این شد که ما نمیتوانیم ماده را اصلاً درست بشناسیم دنبال شناختن نباشیم، ما مدل ذهنی میسازیم، حدس میزنیم و آزمایش میکنیم. جواب داد، داد نداد نداد، دوباره ترکیب آن را عوض میکنیم اما این که واقعاً این اتفاقات دارد در عالم میافتد؟ ما چه میدانیم؟ نمیتوانیم هم بدانیم. این جدیدترین تحلیلها در حوزه فلسفی فیزیک است، فلسفه علوم تجربی، ریاضی، مادی، که میگویند علم واقعیت را کشف میکند دین به واقعیت کاری ندارد. خب میگوید قرن 20 اکتفا کردیم به این که شناختمان از واقعیات وحدت دارد واحد است چون یک خصلتی است بر اساس تجربه حسی در آزمایشگاه ثابت کردیم رسیدیم به یک واقعیات مشترک قطعی، که اسم آن را علم گذاشتیم و هرچه هم مادی نبود گفتیم واقعی نیست. ماتریال، واقعیت، رئالیست یعنی ماتریالیست، واقعبین یعنی مادی، اگر کسی میگوید غیر از ماده در این عالم چیزی هست او اصلاً رئالیسم و واقعبین نیست او دانشمند نیست! او ایدهآلیست است. این یک آدم ذهنی است اینها علم نیست. دین، اخلاق، حقوق، عرفان، فلسفه، اینها هیچ کدام علم نیست. آنها اینها را در عرض هم میگذارند در نگاه اسلامی اینها در عرض هم نیستند. میگوید ما تا چند دهه پیش هنوز باور داشتیم که واقعیت قابل شناخت مادی وجود دارد و ما با علم به آن میرسیم. با فیزیک و شیمی به آن میرسیم. حتی فیلسوفانی که در این حوزه فلسفه علم بحث میکردند آنها هم به این قانع شده بودند و ساکت شده بودند که وحدت تجربه از دو دیدگاه اتفاق میافتد. آنهایی که حسیاند امپریسیسم و آمپرسیستها که فقط درک حسی و علم تجربی را قبول دارند آنها روشن است میگفتند تجربه ذاتاً یکسان و همشکل است، یونیفرم است منشأ همه آگاهیهای حس است و خردپذیر نیست خردگریز است ما تجربه میکنیم. بعد تنها کاری که عقل میکند این تجربیات حسی را میآوریم به آنها سازمان میدهیم و منظم میکنیم و الا عقل کار دیگری ندارد. به معنای مثبت و به معنای منفی، وجودی که تجربه میشود مطلقا یکپارچه است این حرفی بوده که تا چند دهه پیش هم میگفتیم. علم در قرن 20 با این اعتقاد که از دلمشغولیهای فلسفی و پیشفرضهای دینی، و کلامی میپرهیزد و میگریزد و اصلاً هیچ ربطی به آنها ندارد موضوع متعلق به خودش را شناخت مشابه و همگن و همگانی میدانست. یعنی یک واقعیاتی است، یک ابزاری هم هست هرکس با این ابزار سراغ این واقعیت برود این را میفهمد این میشود علم. آن جایی که آن واقعیت مادی نیست، این ابزار و این متد نیست، در حوزههای دیگری هرچه بگویید حرف خودت است حرف مفت است علم نیست. میگوید این حرف آخر قرن 19 و اول قرن 20 شد قطعاً با این عنوان ما گفتیم جنگ علم و مسیحیت، علم و اخلاق، علم با فلسفه، علم با همه چیز، علم با هنر، اینها هیچ کدام علمی نیستند. آخر قرن 20 دوسوم حرفهایمان را پس گرفتیم چون دیدیم اصلاً تجربه، خودش تنها، هیچ چیزی را حتی اعتبار خودش را هم نمیتواند اثبات کند. باب شکاکیت باز شد که غیر از مادیات را که نمیشود به آن علم داشت. این هم تکلیف مادیات. هر کشفی میکنیم باید چند ماه بعد معلوم میشود از اساس بیخود بوده است! هرچه هم جلوتر میرویم این نظریات علمی زودتر ابطال میشود! سرعت ابطال آن بیشتر میشود. دیگر دوّار گیج افتادیم که چه کسی چه میداند؟ در همین عالم مادی چه کسی چه میداند؟ هرچه جلوتر میرویم بیشتر میفهمیم چیزی نمیدانیم و به علم دسترسی نداریم ما مدام در شک هستیم. میگفتند مثل علم به جهان خودمان در تجربه روزمرهمان که یک خردورزی در حد کلی و ثابت سازماندهیاش کرده، نهایتاً هرچه که به نفع مشترک ماست به آن علم بگوییم دیگر این که واقعاً واقعیت چیست نمیدانیم! از آن بگذریم و الا ضرر میکنیم و زندگیمان پیش نمیرود و مشکلات مادیمان را نمیتوانیم حل کنیم. دانشمند تا آن موقع تا آخر قرن 20 یکی از ما بود در همین واقعیات مادی که همهمان میدیدیم زندگی میکرد با همین اشیا مادی که ما کار میکنیم کار میکرد از پدیدهای که برای ماست میآموخت همین پدیدههایی که ما از آنها میآموزیم. دلایل بدیهی را در وضوح ادراکات باطنی ما میفهمید و مییافت. استدلالها و برهانهایش بر اساس همین هندسه و مکانیک ما پرورده میشد. در اصول اندازهگیری چون و چرا نمیکرد. بازی با اکسیومها اصول موضوعه را به ریاضیدان میداد و میگفت این بازیها برای تو. همه چیز را جدا جدا شمارش میکرد. اعدادی را نمیخواست که دیگر این اعداد نیستند. ریاضی او و ما یکی بود. علم و فلسفه تقریباً به یک زبان سخن میگفتند. چون فلسفهها هم مادی شده بودند و فلسفه علم تجربی بودند اما یک مرتبه میگوید حالا قرن 20 و ما اول قرن 21 هستیم خود ما به این نتیجه رسیدیم که نگاه حتی کمّی و مادی به عدد که ما معیار قرار دادیم آن هم غلط است. عدد یک تعریف متافیزیک دارد و الا نمیتوانی عدد را مبنای ریاضیات قرار بدهید. خود ما حالا به این نتیجه رسیدیم که فیزیک بدون متافیزیک قابل تبیین علمی اصلاً نیست. هزارتا سوراخ پیدا میکند هزارتا سوراخ دارد که نمیدانیم جواب آن چیست. در فیزیک پاسخ ندارد منتهی اینها چون متافیزیک را قبول ندارند متافیزیک مسیحی و یونانی را کنار گذاشتند نمیگوید خب حالا شاید یک متافیزیکی باشد که بتواند خلأهای این فیزیک را درست کند، فلسفه الهی فیزیک را نمیگوید، میگوید ما دیگر فیزیک را صددرصد فیزیک نمیتوانیم بدانیم! ما باید آن اعتمادی که قبلاً به فیزیک داشتیم دو نسل قبل از ما توقعی که از فیزیک داشتند دیگر ما نمیتوانیم داشته باشیم. لذا به شکاکیت تن میدهند و به حوزه نسبیگرایی و شکاکیت میروند و زیر پای او سفت نمیشود. ما هنوز همان علم قرن 19و حداکثر اواخر قرن 20 را داریم به کودکانمان میآموزیم این علم تجربی وزارت آموزش و پرورش است. وزن کنید، اندازه بگیرید، بشمارید و از چیزهای انتزاعی بپرهیزید ذهن جوانان را با واقعیات عینی مادی خو بدهید، ببین و بفهم، دیدن برای فهمیدن کافی است آرمان این آموزش و پرورش ما این است. اگر اندیشه بعداً از پدیدهای که بد مشاهده شده به تجربهای که بد صورت گرفته که بدا به حال ما. هم مشاهده غلط، هم تجربه غلط و هم تئوری آن غلط. اگر پیوند معرفتشناختی که اینطوری بوجود آمده از مرحله پیش منطقی مشاهده محسوس آنی منتقل به بررسی آن طبق تجربه مشترک مادی میشود، آن وقت دیدید که بنیاد آموزش و پرورش ما در فیزیک و شمی هم بر باد است. آن وقت میفهمیم نه تنها در حوزه دین و اخلاق و هنر، بلکه در فیزیک و شیمی ما به جای این که در برنامه عقلانی تحقیق استفاده کنیم رفتیم به جدا کردن تعریف تجربی از واقعیت علمی، که همواره ساختگی بوده است و همواره بمباران میشده توسط بمبهای نامرئی مفاهیم غیر تجربی که ما آن را قبول داشتیم و الا همین بوده. میگوید شیمی و فیزیک آن گونه که امروز توسعه یافتهاند و دنیا از روی ما کپی برداشت چون صنعت و تکنولوژی را دید و گفت ما زودتر عین اینها بشویم شروع به کپیبرداری کرد و روی فلسفه آن فکر نکرد، ما حالا نمیتوانیم اشتباهات خودمان را به اینها منتقل کنیم یعنی به اینها بگوییم ما اشتباه کردیم و همه راه را درست نیامدیم! نتایج عینی دیدیم ولی ما در معرفتشناسی علم خطا کردیم. میگوید این را نمیتوانید بگویید تازه بگویید هم فایده ندارد. اینها برق تکنولوژی و شهر ما چشمشان را گرفته، میگویند همین حرفهایی که گفتی اصلاً حرف مفت، غیر علم، اصلاً ضد علم، ما همین را میخواهیم! پیشرفت. – من عین عبارتش را بگویم – از طریق القائاتی به عنوان پیشفرضها و نظریهپردازیها چشماندازهای عقلانی را به روی علم جدید بستیم. ما دیگر از پیش نمیتوانیم هیچ وثوق و اعتماد علمی به هیچ گزاره علمی داشته باشیم که مفاد اولیه آن، مدعی تعلیم آن به ماست. ما حتی در مورد تجربه، «پس از» چون تجربه امر پسینی است، در مورد تجربه «پس از» نیز، نمیتوانیم به هیچ داده محکمی ارجاع دهیم داده نخستین که نه قاضی است نه شاهد، بلکه خودش متهم است ما از متهم در حوزه گزارههای علمی قضاوت میخواهیم که آیا این گزارهها علمی است یا نه؟ درست است یا غیر درست است؟ میگوید متهم روی صندلی قاضی نشست روی فلسفه علم ما و امروز چگونه میتوانیم اینها را به جهان توضیح بدهیم برای خودمان هم نمیتوانیم توضیح بدهیم آن هم متهمی که دیر یا زود او را مجاب میکنیم که درغگوست. شناخت علمی، همواره اصلاح عملگرایانه یک اشتباه و خطای عملی است اما مفهوم اشتباه و خطا چیست؟ اصلاً اشتباه و خطا عملی نیست نظری است. شما بر چه اساسی میگویید یک نظریه اشتباه یا خطاست؟ در هر علمی. بر اساس نتایج عملی باید بگویید یا بر اساس انطباق آن با واقع؟ میگوید ما اولی را که قبلاً نفی کردیم دومی هم اینقدر اطلاعات پراکنده ما دارد زیاد میشود در حوزه فیزیک، شیمی و ریاضیات و... که تقریباً پایمان را روی هر سنگی که میگذاریم میبینیم این سنگ حرکت میکند این بازی کامپیوتری قدیمها را دیدید که از دیوار میخواهد بالا بروند یک چوب و آهنی از دیوار بیرون میآید تا میخواهد پایش را بگذارد میرود تو میافتد. این تشبیه و مثال میزند به این، میگوید این طوری شده پایت را روی هر چیزی میگذاری میبینی رفت تو، چون همزمان با آن، همزمان با هر گزارهای ضد گزاره مطرح میشود و هر وقت که ما میگفتیم معیاری برای تفکیک گزاره از ضد گزاره و حل این تناقض به لحاظ نظری نداریم و به بنبست رسیدیم و در معرفتشناسی شکاک و نسبیگرا شدیم ما چطوری میتوانیم داوری کنیم؟ فقط باید منتظر بمانیم بیرون، ببینیم چه قدر هزینه داریم؟ چقدر فایده داریم؟ چه از دست دادیم و چه به دست آوردیم بعد بگوییم که این را ادامه بدهیم یا ندهیم؟ و الا دیگر ما دانشمند نیستیم. این خیلی حرف مهمی است. میگوید عصر دانشمندان سپری شد دیگر کسی دانشمند نیست. دیگر نمیتوانیم در توصیف ولو دقیق یک جهان دم دست به معنایی که سابقاً از فرضیههای علمی برداشت میکردیم برداشت کنیم. من این نقل قولها را گفتم از این جهت که بدانید این کتاب «رساله نو بودن معاصر» در حوزه معرفتشناسی، وقتی دارد مبانی "گاستون باشلار" را دارد بحث میکند این نظریات را دقیق بروید بدانید. 7- 8 تا نظریه دارد مطرح میکند میگوید در فیزیک جدید، شما میدانید اصل عدم قطعیت "هایزنبرگ" وقتی که در فیزیک مطرح شد بحث علیّت زیر سؤال رفت. میگفتند علیّت یک بحث فلسفی است و تمام علوم مبتنی بر این اصل فلسفی هستند. البته این سطحی که دارد بحث میکند... بعد از صد سال تجربه در حوزه فلسفه علم دارد این نظریه مطرح میشود. فلسفه فیزیک، این به یک معنای عقبگرد است. آخر قرن 19 و اول قرن 20 دارد میگوید علم چیست؟ ماده چیست؟ و غیر ماده چیست؟ بعد نظریه ابزارانگاری مطرح میشود بعد نظریه ایدهالیست مطرح میشود نظریه رئالیزم مطرح میشود رئالیزم انتقادی مطرح میشود، ابزار انگاری در فیزیک، ابزارانگاری در متافیزیک، بعد از این که این 8- 9 نظریهپردازی طی شده حالا ته تاریخ فلسفه علم، بعد از همه این حرفها وقتی که این حرفها زده میشود داریم این را عرض میکنیم در حوزه فلسفه فیزیک این حرفها به چه معناست؟ حالا یکی دارد در حوزه فلسفه عرفان این حرفها را میزند خب در عرفان خیلی چیزها قابل اندازهگیری مادی و کمّی که نیست، این بحث هم در ضمن، در سطح تدریس فیزیک نیست، چون آنچه که ما و شما و فیزیک و یا هندسه تدریس میکنیم این پذیرفتههای بر اساس آن فلسفه علم در آغاز و نیمه قرن 20 است. این که الآن شما تصور میکنید آن فرمولها قطعی است برای این که 3- 4 تا پیشفرض دارید. مفهوم قطعیت، مفهوم انطباق با واقع، مفهوم ماده، اصلاً مفهوم جِرم.
استاد اینها بدیهی هستند.
خیر، اینها بدیهی نیستند. بحث همین است.
خب باید اینها مفاهیمی هستند که باید بپذیریم.
چرا باید بپذیریم.
فعلاً هستند تا مسیر باز شود.
ما میگوییم فضا، فضا یک بدیهی است.
خیر، در فیزیک هیچ چیز بدیهی نیست باید اثبات شود. فرمایش این برادرمان این است که نظریات آخر 19 و آغاز قرن 20 در فلسفهی علم غرب است که میگوید بدیهی است! بدیهی است که زمان است، بدیهی است که جرم است. اصلاً نیوتن که دارد راجع جرم فرمول ارائه میدهد نیوتن نتوانست جِرم را تعریف کند. شما چه میگویید؟ کجا بدیهی است؟ آخرش نیوتن نتوانست جِرم را تعریف کند. اگر حالش را دارید من عبارت آن را بگویم، خب الآن من برای شما میگویم، شما نمیدانید، شما فلسفهی فیزیک نخواندید، شما فیزیک خواندید. آنچه که دوستمان فرمودند نظریات نیمه اول قرن 20 در فلسفهی علم غرب است. چه میگفت؟ میگفت اینها بدیهی است تعریف نمیخواهد واضح است. کسانی که میگفتند "ابزارانگاری در علم"، همین را میگفتند. میگفتند درست است که ما نمیدانیم دقیقاً جِرم چیست که آن را تعریف کنیم، ما دقیقاً نمیدانیم که چیست، اما اگر اینها را نپذیریم که نمیتوانیم فیزیک بخوانیم.
پس روح را نپذیریم؟ روح بدیهی است.
روح هم بدیهی نیست. شما همه چیز را بدیهی میدانید. اگر روح بدیهی است پس این همه آدم ماتریالیست و مادی چیست؟ بایدی که نیست! در علم که باید نداریم، باید اثبات کنیم.
هست!
شما میگویید هست. اینهایی که روح را قبول ندارند، شما به آنها بگویید روح را باید بپذیرید چون روح هست! آن هم میگوید خب من هم میگویم روح نیست، چرا روح هست؟ اینها دلیل و برهان نیست. اینها باید بحث بشود. شما بگو چرا روح بدیهی است؟ اگر همه میپذیرند پس این همه کافر در دنیا چیست؟
کسی که مدعی چیزی میشود میگوییم آن واقع است.
خب او روح را قبول ندارد. او منکر روح نیست. ماتریالیست منکر روح نیست.
خب مفهوم بدیهی، هم بدیهی نیست.
چرا مفهوم بدیهی روشن است. دوستان دقت کنید، الآن برادر عزیزمان میفرمایند در فیزیک، حرکت، زمان، مکان و... اینها همه بدیهی است. بدیهی است یعنی اصلاً احتیاج به اثبات و استدلال ندارد. اگر مفهوم آن بدیهی است که اصلاً احتیاج به تعریف هم ندارد. بعد میفرمایند که روح هم بدیهی است. بدیهی یک چیزی است که همه قبول داشته باشند. مثلاً تناقض محال است بدیهی است چون هیچ کس و هیچ جملهای نمیتواند بگوید مگر این که امتناع تناقض را پذیرفته باشد و الا هرچه بگوید انگار نگفته است. اینها بدیهی نیستند اینها احتیاج به اثبات دارند. اصلاً همین که ما الآن داریم با هم بحث میکنیم یعنی بدیهی نیست. این دیدگاه، یک وقت یک نظریهپردازی قائل به فیزیک و متافیزیک میخواهد جرم و حرکت را تعریف کند، زمان و مکان را تعریف کند. یک وقت یک فیلسوف فیزیک و یک فیلسوف مادی میخواهد تعریف کند. یک جاهایی شباهت دارند و یک جاهایی اختلاف. این تعریفی که شما میگویید ما اگر جرم و مکان و فضا را نپذیریم آن وقت بحث فیزیک معنا ندارد، این اولاً معنایش این نیست که بدیهی است. دقیقاً ابزارانگاران هم همین را میگویند. میگویند ما این مفاهیم را نمیتوانیم اثبات کنیم و بحث کنیم ولی اینها را باید اینها را به عنوان فرض قبول کنیم تا بتوانیم بحث فیزیکی بکنیم. خب این میشود آخرش نظریه ابزارانگار.
حرفی که این دوستانمان میزنند اتفاقاً آخرین جمعبندیها به همین نسبت است میگوید که ما در علم هیچ گزاره قطعی واقعی دیگر نداریم فقط یک حدسی میزنیم تا اطلاع ثانونی و تا باز روشن شود که این هم به درد نمیخورد. به درد نمیخورد یا واقعی نیست؟ کدام؟ این دوتا چیز است.
به درد نمیخورد!
ایشان میگوید به درد نمیخورد. این به درد نخوردن در این منطق جدید و فلسفهی علم میگوید ما اصلاً هیچ وقت نمیتوانیم بفهمیم چه چیزی واقعاً هست و چه چیزی واقعاً نیست! همه چیز را فرض میگیریم. اما معیارتان چیست؟ معیار میگوید واقعیت نیست چون ما هیچ وقت نمیتوانیم بفهمیم واقعیت چیست؟ حتی واقعیت مادی را. ولی میتوانیم بفهمیم که چه چیزی به درد ما میخورد و چه چیزی نمیخورد. ببینید حتی همین مفهوم جِرم، که نیوتن خیلی در آثار خود بکار برده است. جرم هم مفهوم متافیزیک نیست، نیوتن بسیاری از نظریاتش را بر اساس جرم بنا میکند در حالی که یک جا هنوز نیوتن مفهوم جرم را درست تعریف نکرده است. در آثار خود تلاش میکند و به تعریف جرم نزدیک میشود، تعریف دقیق منطقی نمیتواند ارائه کند. یا در تعریف دُور است، یعنی این را از تعریف یک چیزی را بکار میرود که باز در آن تعریف باید یک چیزی را استفاده کند. خب آن هم تا اطلاع ثانوی اتفاقاً اگر تمام آگاهیهایتان را فقط کردید آگاهیهای تجربی همین است دیگر شما هیچ وقت به هیچ چیز یقین ندارید همه چیز تا اطلاع ثانوی است. آن اطلاع هم، اطلاع از واقعیت نیست، اطلاع از فایده به دردبخورد بودن یا به درد نخوردن است. لذا مجبور هستید علم تجربی را در مبنای علوم نقلی، و آن را در مبنای شهود و علم حضوری بنا کنید. یعنی فیزیک بدون متافیزیک علم نمیشود. بحث این است. دقت کنید، بوعلیسینا و امثال او، هزاران سال پیش، قرنها قبل از نیوتن، همین قوانین را که به عنوان «قوانین حرکت» است، عین این جملهها در آثار بوعلی است، که اینها به نیوتن نسبت میدهند، فیزیک جدید، مکانیک جدید، اینها همهاش دروغ است. عین گزارهها و جملات بوعلی، ابوریحان بیرونی همه هست و من درآوردم و دارم، جملههای نیوتن ترجمه جملههای اینهاست. بعد از 6- 7 قرن آمدند و این حرفها را زدند به اسم اینها نوشته شد که حالا کاری نداریم.
بوعلی قرنها بعد از امثال نیوتن راجع به «جرم» دارد بحث میکند. ابوریحان بیرونی دارد بحث میکند، فخر رازی دارد بحث میکند، ابوالبرکات بغدادی دارد بحث میکند، ابنهیثم دارد بحث میکند. صدها نفر هستند. دقت کنید این عباراتی که من برای شما آوردم برای این که روشن شود چون حدس میزدم بحث به اینجا برسد. نیوتن برداشت خودش را از مفهوم «جرم» هیچجا نتوانسته مستدل توضیح بدهد. این را مفروض گرفته، اجمالاً یک خواص جرم را میگوید، خود جرم را نمیتواند تعریف کند که چیست! خب بالاخره اول تو باید تعریف کنی اگر میخواهی این را مبنای فیزیک قرار بدهی، باید آن را تعریف کنی. «مکسول» جزو ریاضیدانان کمبریجی است که در حوزهی فیزیک و فلسفهی فیزیک خیلی حرفهای نویی در انگلیس و غرب آن موقع، برای غربیها حرف نو زد، نه برای جهان اسلام! میگوید این حرفهایی که ما داریم اینجا وصف میکنیم و نیوتن نتوانسته درست تعریف کند، طبق آثاری که از منابع عربی، اسلامی به دست ما رسیده، قرنها پیش متفکران اسلامی راجع به این بحث کردند. چه گفتند؟ دقت کنید – این حرف بوعلی است – میگوید اگر در شرایط یکسان و در زمان مفروض، اجسام دارای تغییر حرکات برابر باشند سؤال این است که آیا جرمشان برابر است یا خیر؟ شرایط مشابه به جرمهای برابر شتابهای برابر میدهد. هزار سال پیش اینها آثار بوعلی است. هم راجع به فلسفهی فیزیک و متافیزیک بحث کرده و هم راجع به فیزیک. بعد بوعلی با شاگردانش میگوید، - با همین آزمایشهایی که در مکتب و دانشگاههاشان میکنند – راجع به نسبت شرایط با نسبت شتاب، داریم روی این نظر کار میکنیم که اگر شتابها متفاوت باشند جسمی که شتاب بیشتر دارد جرم کمتری دارد و چرا؟ نسبت جرمها به عکس نسبت شتابها چرا؟ نسبت جرم دو جسم در نظر و عمل باید مورد بحث قرار بگیرد. این را که میگویند در استدلالهای تجربی و آزمایشگاهی در غرب جدید، هزار سال پیش اینها را میگوید دلیلش این که میشود و میتوان تغییرات حرکت دو جسم را دید و اندازه گرفت. کجا احتمال شک باید داد؟ ممکن است در داوری نسبت به شباهت شرایط اشتباه کنیم. یعنی فکر میکنیم دوتا آزمایش را داریم در شرایط مشابه انجام میدهیم اما مطمئن نیستیم از همه جهت این دوتا محیط، کاملاً شبیه هم هستند شاید عواملی در آزمایش دوم دخالت دارد که ما حواسمان به آن نیست. میگوید حالا با مادهی لاستیک، مادههایی که کش میآیند تا اندازههای معینی از هم باز میشود، اجسام با مادهی کش آمدنی که تا اندازهای از هم باز میشوند به نوبت کشیده شوند، فرض را بر این بنیاد گذاشتیم که جسمی که کش میآید حالت اصلی خود را از دست ندهد. بنابراین هر جسمی یک حالت اصلی دارد. چرا حالت اصلی دارد؟
چون لاستیک است.
میدانم میگوید چرا احالت اصلی دارد؟ اتفاقاً این سؤالی است که بوعلی دارد هزار سال پیش مطرح میکند ممکن است یک آدم عادی بگوید این چه سؤالی است، خب معلوم است خب لاستیک است برمیگردد. ولی امروز مبنای فیزیک جدید طرح همین سؤال است، همین سؤال امروز مطرح شد که حالت اصلی یعنی چه؟ شما میگویید ماده حالت طبیعی دارد و حالت غیر طبیعی؟ یعنی چه حالت طبیعی دارد؟ طبیعی چیست؟ آیا امکان این هست که بعضی از تغییر شرایط از دیدهی ما پنهان باشد اما در جایی از کار روی داوری ما تکیه میکند؟ یعنی بوعلی دارد میگوید آیا ما الآن احتمال نمیدهیم بخشی از آن چیزی که ما قانون قطعی میگوییم قانون علمی مادی فیزیک است ذهنیت من است که دارد وارد شده و با آن ترکیب شده است؟ این یک احتمال است. میگوید آیا چنین علم تا کجا و در چه مواردی یقین میآورد؟ و کجا یقین نمیآورد؟ که کار به شکاکیت میکشد. اینها خیلی مهم است. اصلاً نمیدانم میآیند اینها را در دانشگاههای فیزیک، فلسفهی فیزیک اینها را بحث کنند و بچههای ما اینها را بدانند که هزار و صد سال پیش اینها گفته شده است. اگر در مقایسهی جرمها بفهمیم که چند تلاش جدا جدا، به نتیجهی یکسان انجامیده، برای نتیجهی بدست آمده باید اهمیت خاصی قائل بشویم، یعنی اگر دهتا آزمایش کردیم یکجور جواب داد، اینجا علم تجربی دارد راجع به اهمیت علم تجربی بحث میکند ولی دارد میگوید تا یک گزاره عقلی به این زمینه نشود، شما به هیچ قانون علمی و تجربی نمیرسید. هرچه هم آزمایش را تکرار کنید. باید جای دیگر، میان جرم و وزن، فرق گذارد. وزن جسم، نیرویی است که زمین جسم را با تمایل به میل طبیعی به سمت خود میکشد. حالا این تعبیر "میل طبیعی" و "نفرت" و "میل"، بعضیها فکر کردند اینها حالتهای هنری و زیباییشناسی و ارزشی است، نه؛ این اصطلاح است. نمیخواهند بگویند زمین دوست دارد یک موادی که زودتر زمین میافتند دوستشان دارد آنهایی که دیر میافتند زمین بدش میآید، منظور این است این اصطلاح یونانی هم بود، اصطلاح فیلسوفان اسلامی هم بود، معنی «نفرت» و «میل» در نفرت طبیعی و میل طبیعی یعنی "جاذبه و دافعه"، یعنی "کشش و رانش".
بوعلی میگوید وزن را در رابطه با میل و کشش طبیعی به زمین باید سنجید. از جایی به جایی فرق میکند – خیلی جالب است – هرچه از زمین دورتر شود این وزن متفاوت میشود. کمتر میشود. حال آنکه جرم با جابجایی تغییر نمیکند، بلند کردن آن آسانتر میشود ولی شتاب دادن آن نه. این جمله آخری هم که گفتم عین جمله فارابی است که در بحث فلسفهی علم مطرح میکند. جملهای که ابوریحان بیرونی دارد. میدانید که وزن حجمی کار ابوریحان و آزمایشگاه و امثال اینها بود. اولین جدول وزن حجمی اجسام، تفاوت وزن با جرم.
ببینید این بحثها را میکند منتهی این با این بحث کامل میشود. در عین حال که میگوید ما علم تجربی آسیبپذیر داریم، ممکن است به جایی برسد که هیچ وقت نتوانیم در بعضی از تجربیات، هیچ وقت به یقین نرسیم، اما مبنا و پشتوانه یقینی باید داشته باشیم. از آن طرف اینهایی که میگویند علم دینی، دانشگاه اسلامی و علوم انسانی یعنی چه؟ علم، به واقعیت کار دارد، دین به ارزشها کار دارد. آقاجان! علم به کدام واقعیتها کار دارد؟ این آخرین حرفهایی که دارید میزنید این هم که میگویید دین به واقعیت کاری ندارد، کلمة «حق» در دین، یعنی «واقعیت». منتهی فقط واقعیت ماده نیست،ماده و فراماده همهاش با هم است.
بخش آخر عرایضم برای این که بدانیم معرفتشناسان اسلامی، اتفاقاً در تعریف اسلامی از علم، و از دانشگاه عین واقعیت برایشان مهم است منتهی میگویند انسان با هر ابزاری و با هر واقعیتی، نمیرسد. این یک.
دو؛ ابزار انسان برای درک واقعیت، نامحدود نیست، محدود است. خطای حس داری، خطای عقل داری، خطای شهود و عرفان داری، باید بتوانیم اینها را چک کنید. و سه؛ همه واقعیات، این سطح از واقعیت نیست که بشر با ادراکات عادی به آن میرسد، اما؛ یعنی تا اینجا میپذیریم که انسان به همه چیز نمیتواند علم پیدا کند. این درست است. اما شما آخر قرن 20 و اول قرن 21 نتیجهی خطرناکتری گرفتید. شما رسیدید به شکاکیت و نسبیگرایی! شما دارید میگویید ما دیگر در فیزیک هم به هیچ چیز نمیرسیم. شما دارید میگویید که واقعیات غیر مادی که حرف مفت بوده، واقعیت مادی هم قابل درک نیست. شما به اینجا رسیدید. نه آن افراط آخر قرن 19 و اول قرن 20 که گفتید فقط آنچه که مادی است و با علم تجربی درک میشود علمی و واقعی است و بقیه حرف مفت است! نه به این شکاکیت و نسبیگرایی که میرسید و میگویید حتی فیزیک هم واقعنما نیست. نه آن افراط و نه این تفریط. نه بگو انسان همه چیز را میداند نه بگو انسان هیچ چیز را نمیداند. درست حرف بزن. معرفتشناسی اسلامی میگوید انسان، با این ابزار بشری و ابزار الهی بعضی چیزها را میتواند بداند، میتواند صددرصد یقین هم بکند بعضی را هم از 60 درصد، 70 درصد، 20 درصد، 0 درصد. بعضی چیزها را هم نمیتواند بداند چرا درست صحبت نمیکنید؟ فلسفهی علم در غرب، در این صد سال اخیر، دوبار ملَق زده است! از جزمیات صددرصد مادی رسیده به شکاکیت، حتی در مادیات و در فیزیک. حالا مگر فیلسوف مسلمان چه میگفته است؟ هزار سال پیش بحث میکردند، آن بحث علمیاش راجع به جرم بود و این هم بحث فلسفی آن است. همین بوعلی. شما میگویید فیلسوف مسلمان، دانشمند دینی و متفکر متدین کاری به واقعیت ندارد. چطور به واقعیت کاری ندارد؟ اصلاً مسلمان معتقد است که بهشت و جهنم واقعی است، فرضی نیست. تو به واقعیت کاری نداری، تو فقط به واقعیت مادی کار داری. چشمتان تا نوک دماغتان را میبیند. بهشت و جهنم واقعی است، حق و باطل واقعی است، ظلم و عدل واقعی است، خدا و آخرت واقعی است، فرشتهها واقعیاند ولی با میکروسکوپ تو دیده نمیشوند. تو اشتباه کردی، اول گفتی با میکروسکوپ همه چیز را کشف میکنی، آخر صدسال گفتی که با میکروسکوپ و بدون میکروسکوپ هیچ چیز را نمیتوانیم یقین داشته باشیم. چرا آن افراط و چرا این تفریط. فرشته را با چشم نمیشود ببینی، ولی میشود فرشته را دید. با شهود میشود دید، با عقل میشود دید با شهود هم میشود دید. بهشت و جهنم هست الآن محسوس نیست، اما همین الآن معقول هم هست. ببینید متفکر مسلمان دنبال واقعیت است. همان بوعلی که در جرم این حرفها را میزند میگوید شبهاتی که راجع به وجود ذهنی مطرح میشود شیخالرئیس بوعلی، راجع به «شبهة اجتماع جوهر و عَرَض» دارد بحث میکند و میگوید وقتی شما مفهوم جوهر و ذات هر شیء را تصور میکنید ماهیت آن به ذهن میآید این مساوی است با ماهیتی که اگر در خارج باشد لافیموضوع هست یعنی خودش مستقلاً وجود بیرونی دارد و روی یک جوهری سوار میشود. حالا اینها بحثهای فلسفی و منطقی است. ولی میخواهم به آن عبارتی که به بحث ما مربوط میشود برسیم. میگوید و از این اثبات میکند که آنچه از خارج ذهن پدید میآید ماهیت اشیاء خارجی است. ما حتی وقتی که تجربه نمیکنیم داریم بحث عقلی فلسفی میکنیم به واقعیت خارجی کار داریم، فلسفه باید معطوف به واقعیت باشد، علم تجربی هم باید معطوف به واقعیت باشد. و الا شما اگر میگویید علم تجربی هم دیگر واقعیت را نمیفهمد چرا علم است؟ ببینید عبارتش این است میگوید اگر در عالم خارج یک دنیای واقعی به شکل و وضع و نظامی باشد و در ذهن من هم یک دنیای دیگری باشد که با یک نظام دیگری که این به آن ربطی ندارد دیگر تو نمیتوانی بگویی من واقعیت بیرونی را شناختم. چرا میگویید شناختم ولی شناخت ما غلط بود. اصلاً نشناختید. وقتی ذهنتان با واقعیت بیرونی، وقتی نظریه دانشمند با واقعیات عینی هیچ نسبتی ندارد چه در فیزیک و چه در فلسفه، تو دانشمند نیستی، تو علم نداری، تو توهم میکنی که علم داری! نشناختن هم، میگوید غیر از جهل مرکب است، اگر ما این را شناخت بدانیم چه فرقی بین شناخت و عدم شناخت است؟ پس فرق دانشمند و غیر دانشمند، بین عالِم و جاهل چیست؟ اگر هویت در کار نباشد، یعنی اگر بگوید این همانی نیست که من به آن علم پیدا کردم، آن که من دانستم چیزی نیست که بیرون است، میگوید اگر این نباشد، فرق بین شناخت و عدم شناخت چیست؟ حتی شناخت تا اطلاع ثانوی یعنی چه؟ یعنی من به این شناخت خودم یقین ندارم.
علم، کامل نیست.
بله علم، کامل نیست. یعنی میگوید من به این شناخت تجربی هم یقین ندارم. راست میگویید، تجربه به تنهایی اصلاً یقین نمیآورد. ولی اگر تو رابطه تجربه را میگویید اگر با عقل و علم حضوری قطع کردی دیگر کل علم تو میشود تجربی، بنابراین کل علم تو کمکم مشکوک میشود. آخرش این حرفها را میزند، میگوید که کیفیات محسوس را در خارج نمیخواهد اثبات کند، بوعلی چندتا نظریه را رد میکند بعد میخواهد کیفیات را اثبات کند. عبارات را گوش کنید، واقعنمایی علم. آقا اسلام و دین به واقعیت کاری ندارد! علم به واقعیت کار دارد! ما گفتیم هم علم با این تعریف غیر اسلامیاش دیگر با واقعیت کار ندارد، هم اتفاقاً اسلام در مباحث عقلی و هم تجربیاش با واقعیت کاری دارد. بوعلی میگوید «إنّا نعلم یقیناً» بوعلی میگوید ما یقین داریم – دلیل آن را هم میگوید که چرا، همینطوری ادعا نمیکند - «أنَّ جسمین احدهما یتأثر علی الحس شیئاً و الاخر یتأثر ان ذلک شیء إنه مختص فی ذاته بکیفیته هو مبدأ احاله حاسّ دون آخر» خلاصه معنی این است که وقتی شما احساس میکنید یک چیزی را، حس شما، تجربه شما تحت تأثیر آن قرار گرفته است یعنی یک بویی را استشمام کردید، یک رنگی و یک اندازهای را دیدید، یک صدایی را شنیدید، ولو با ابزار آزمایشگاهی که دیگر آنها هم امتداد حواس ماست، درست است؟ میکروسکوپ امتداد چشم است، صداهای دقیق امتداد گوش است، اینهاست. میگوید وقتی میبینی حس تو با ابزار یا بیابزار، با دوتا جسم، یک جسم تماس پیدا کرد متأثر شد، با یکی متأثر نشد، تماسی پیدا نکرده، یک چیزی آن طرف است و با جسم تو ارتباطی نداشته است، تفاوت بین این دوتا جسم برای تو در چیست؟ یا دوتا آدم باشید با یک جسم تماس بگیرید ولی یکی کور است و یکی چشمش میبیند و تجربه دارد، تفاوت ارتباط این دوتا با هم چیست؟ از اینجا شروع میکند، راجع به معرفتشناسی، راجع به روانشناسی علم تجربی، بحث میکند، راجع به معرفتشناسی آن بحث میکند، راجع به آنتولوژی آن بحث میکند، 5تا اِشکال میکند به کسانی که در حوزهی کیفیات محسوس یک تحلیل دیگری دارند که من آن را نمیخوانم فقط نتیجه آن را عرض میکنم. میگوید این که کیفیات، همان گونهاند که درک میشوند هر چیزی جز مطابقت ذهن و عین، لااقل در زمینة کیفیات حسی و تجربی، چه راه دیگری برای توضیح علمی او دارید؟ هیچ راهی. میگوید اگر راه را ببندید دیگر نمیتوانید علم را تعریف کنید، علمی وجود ندارد، حتی علم تجربی هم وجود ندارد. میگوید بنابراین مطابقت فیالجمله، فیالجمله یعنی بالجمله نه، یعنی اجمالاً. یعنی تبصرههایی دارد. مطابقت فیالجمله علم با خارج، که یعنی شرایطی دارد و تبصرههایی دارد مطلق نمیگویم، کسی که صورت ذهنی که آن ذاتاً به آن علم پیدا میکنید، صورت این لیوان در ذهن من است، علم واقعی من به آن صورت است این یک شیء دیگر است، جداست، اما اگر آگاهی من به این شیء محسوس از طریق تأثیری که این حس و تجربه در ذهن من میگذارد نباشد، اگر هیچ ارتباطی بین من و این برقرار نشده، یا فرق نمیکند که ارتباط با این، مساوی است با ارتباط با این، جناب ابنسینا میگوید اگر اینها را یکی دانستید نتیجهای غیر از مطابقت ذهن و عین مطرح میشود که اساساً تعریف علم منهدم میشود. و شما دیگر راجع به بدیهیات هم کمکم باید عقب بروید. تعبیر غیر و مباین آورده است. میگوید ذهن دانشمند با واقعیت تجربی تا یک حدودی و شرط و شروطی غیر مباین است. غیر مباین است یعنی نگو این دوتا چیز است از کجا ثابت کردی این همان است؟ میگوید تفاوت بین "مشابه"، و "مماثل" و "مشاکل" و "مناسب" با "مباین"، میگوید ما اینجا میتوانیم 5تا تئوری طرح کنیم. آیا آنچه که در ذهن دانشمند است با آنچه که بیرون است هم شکل است؟ آیا شبیه هستند؟ آیا مماثل هستند؟ مثل هم هستند؟ آیا مناسب با هم هستند؟ آیا همسنخ هستند؟ آیا عین هم هستند؟ چطوری میتواند این که در ذهن من است عین آن باشد؟ در حالی که دو چیز هستند. این نظریه ایشان، که میگوید «إن الغرض فی الفلسفه» میگوید غرَض ما از بحث فلسفی این است که به حقایق اشیاء، به واقعیت آنها «کلُّها علی قدر ما یمکن الانسان أن یقف به» اما در حد توان بشری به آن برسیم. شما سهتا دوره شکاکیت در فلسفه علم در غرب دارید، یک دورة یونانی است، یک دورة اواخر قرون وسطاست، یک دورة مدرن است که از «هیوم» شروع میشود که تجربهگراهای افراطی هستند، میشوند شکاکان افراطی. اصلاً اصالت تجربه، پشت آن اصالت شک میآید. یکی هم دورهی جدید شکاکیت است که به آن «پست مدرن» میگویند که الآن در این دهههای اخیر درگیر آن هستند. این چهارتا موج است هیچ کدام از اینها، در هر چهارتا موج حتی علوم تجربی زیر سؤال رفته است چه برسد به فلسفه، چه برسد به معارف الهی و دینی، نتوانستند آن را تئوریزه کنند. ممکن است کسی بگوید مشائیها این را گفتند، خب ما فلسفههای دیگر هم داریم.
فقط دوتا جمله از دوتا فلسفه دیگر. فلسفه اشراق، شیخ اشراق را آوردم که ببینید میگوید «إنّ شیء الغائب ذاته» شیئی که خودش اینجا نیست، پدیدهای که خودش اینجا نیست، «فان شیء المجهول إذا عَلِمتَ» شیئی که تو به آن علم نداری، برای تو اینجا نبوده، حالا تو به آن «إذا علمتَ» تو یک مرتبه به این شیء علم تجربی و حسی پیدا میکنی، «إن لم یحسُ منکَ منه اثرٌ فیک فستوی حالت ما قبل العلم و ما بعده» اگر بعد از این که این را من دیدم هیچ تغییر و تحولی در ذهن من بوجود نیامده، یعنی تفاوتی ندارد، قبل از دیدن این با بعد از دیدن این – دقت کردید – میگوید این یک فرض «فهو محال» امکان ندارد شما یک چیزی را تجربه کنید و ذهن تو نسبت به آن همان حالت قبل از تجربه را داشته باشد. چطور میگویید علم تجربی شما را به هیچ واقعیتی متصل نمیکند؟ یک فیلسوف اشراقی دارد از علم تجربی دفاع میکند که حتی میگوید در فلسفه، من «عقل محض» را کافی نمیدانم، باید درونگرایی باشد. حقایقی هست که باید از درون به آن برسید، همهاش با الفاظ و استدلال و برهان نیست این مشکل نه شکاکیت یونان و روم، نه شکاکیت قبل از رسانس، نه شکاکیت «هیوم» به بعد و «کانت»؛ نه شکاکیت پست مدرن، هیچ کدام از پس این تعریف، دفاع از علوم تجربی اینطوری نمیتوانند دفاع کنند! که دین با واقعیت کاری ندارد.
میگوید اگر حالت قبل از تجربه و پس از تجربه، در شما مساوی باشد که «فهو محال، فإن حصلَ اثر فیک» اگر یک آزمایش تجربی کردید و یک اثری در تو پیدا شد، یک چیز جدیدی برای تو یک مرتبه مطرح شد «و لم یطابق» اگر این مطابق با واقعیت خارجی نباشد، «فما علمته کما هو» شما باز هم علم به بیرون پیدا نکردی، اگر بگویید قبل از تجربه با بعد از تجربه برای من یکسان بود، یا بگویید نه یکسان نبود، ولی بعد از تجربه هم من این را تجربه کردم ولی تجربه من هیچ ربطی با واقعیت ندارد! میگوید پس تو علم پیدا نکردی، در واقع تجربه نکردی «لکنّ تقدیر» فرض ما این بود «إنّک علمتَهُ کما هو» عرض ما این است که بشر قادر به علم یافتن و دانستن واقعیتهایی در عالم را اجمالاً دارد. یک چیزی به اسم عقل و علم هست، یک چیزهایی میفهمیم، «فلا بُدَ مِنَ المطابقه من جهت ما علمت فالاثر له فیک من مثاله» بنابراین اگر علم را قبول داری یعنی باید مطابقت را علم مانند بپذیری، و بپذیری آن اثری که در ذهن دانشمند بعد از یک تجربه پیدا میشود – اینها خیلی جالب است و خیلی حرفهای دقیقی است – باید بپذیری که او اثر همان شیء است. یعنی یک ربط واقعی بین ذهن دانشمند و کشف او با تجربهاش با واقعیت بیرونی هست.
اِشکال بعدی، میگوید این اثر از دو حال بیرون نیست یا با واقعیت خارجی مطابق است یا نیست؛ اگر نباشد علم به آن نیست «فما علمتهُ کما هو» چون علم وقتی صادق است و با جهل فرق دارد که صورت و ذهن دانشمند با واقعیت ارتباط داشته باشد.
یک تعابیری هم "قطب شیرازی" دارد در «شرح حکمت الاشراق». دوستانی که میخواهند واقعاً فلسفهی لذت فیزیک را بیشتر ببرند، به نظرم فلسفهی فیزیک هم بدانند. و اگر فلسفهی اسلامی بدانید خیلی بیشتر از فیزیک لذت میبرید. چون این چیزهایی که همینطور کور حفظ میکنیم آن وقت دلائل آن را میفهمیم. میگوید اثری که مثال شیء خارجی میزند، علم یعنی حضور شیء برای نفس. نور یا نور لنفسه است، یعنی علم به خود و علم حضوری؛ یا علم لغیره است یعنی علمی که باید با تفکر و استدلال به آن برسی، همان تفاوت بدیهی و غیر بدیهی که شما فرمودید.
این تعبیر شیخ اشراق، که میگوید رئالیزم، رئالیزم خاص پوزیتویستها نیست، این رئالیزم مادی نیست این درک واقعیت است به کمک آن چیزی که به عنوان مقولات ثانی فلسفی، فیلسوفان ما میگویند که اینها هم متأسفانه در فلسفهی غرب، درک نشد.
و جمله آخر برای ملاصدراست که نه اشراقی است و نه مشائی. او ببینید راجع به علم چه میگوید؟ میگوید برای علم 4- 5 تا تعریف مطرح کردند، من همهاش را نقد کردم، میگوید اینها یک اِشکالی دارند. میگوید حتی تعریفهایی که ابنسینا از علم کرده، من آن را هم قبول ندارم. خب حالا یک فلسفهی جدید. حالا میخواهد علم را تعریف کند. رابطة «علم» با «واقع». میگوید «مذهب المختار» نظریهای است که من انتخاب مکنم. «هو أنّ العلم عبارتٌ عن الوجود المجردّ عن الماده» میگوید اولاً علم نمیتواند مادی باشد، حتماً یک موجود مجرد است و برای آن برهان میآورد که چرا علم خودش معنوی است نه مادی! سلولهای مغزی را نمیگوید، علم چرا مادی است؟ چندین برهان میآورد که علم، اساساً معنوی است. مادی نیست. و ابزار علم هم که در درک و حس است، چشم و گوش و سلولهای مغزی آگاه نمیشوند، اینها ابزار آگاهی هستند، یعنی چشم نمیبیند، نفس دارد میبیند، روح انسان دارد میبیند این ابزار است، این گوش چیزی را نمیشنود این ابزار شنیدن است. و اینها همه توی یک اتاق فکر معنوی، نه مادی، تحلیل میشود و اساساً آگاهی مادی نیست. برای همین روحی که شما فرمودید بدیهی است، استدلال میآورند که چرا انسان روح دارد و چرا مجرد است؟ و علم چیست؟ بعد راجع به علم میگوید «أقول» اما نظر من راجع به علم، «العلم لیس عبارتاً عن نفس مفهوم صوره» از نظر من این صورتهای ذهنی که به ذهن دانشمند میآید اینها علم نیست، اینها حداکثر حامل علم است، اینها خود علم نیست. خود علم «المُجرده» علم مادی نیست مجرّد از ماده است! «بلِ العلم» بلکه باید یک قدم به جلوتر بروم، نظریهی من در تعریف علم این است: «عبارتٌ عن نحو وجودٍ امرٍ مجرداً عن الماده» علم، یک نحوة وجود است، «العلم کالوجود» چون ایشان اصالت وجود و هستی را بر اساس مراتب وجود تعریف میکند میگوید علم هم وجود است و جز وجود نیست که حالا این تعریف بحث فلسفی دارد و جایش اینجا نیست. فقط میخواهم بگویم این بُعد واقع نمایی آن را. اصلاً ملاصدرا به یک حدی میرسد که بوعلی و شیخ اشراق، در یک مسیرهای دیگری میگوید، عالم و معلول با هم متحد میشوند و یکی میشوند! یعنی شما آن چیزی هستی که به آن علم داری، خودتی، از این عالَم که میروید بدنتان را هم از شما میگیرند آن وقت شما چه هستید؟ تو عبارت هستی از 1) آگاهیهایت 2) اخلاقیاتت 3) اعمالت؛ که اعمالت هم با تو نمیآیند، اعمالت روی اخلاقت اثر گذاشتند بنابراین خود عمل نمیآید، اثر عمل میآید، چون عمل فیزیکی است و در این عالم ماده میماند. اثر عمل، این که میگویند «الاعمال بالنیّات» نیّت تو چیست؟ و کارکرد عمل تو در بیرون چه بوده؟ عمل صالح است یا فاسد است؟ حرام است یا حلال است؟ مشروع است یا نامشروع است؟ عادلانه است یا ظالمانه؟ آن اعمال و عقاید برای تو یک اخلاقی درست کرده است، آن علمی که میگویند با وجود تو یکی شده این است میگویند عالِم و معلوم با هم متحد میشود یعنی اصلاً علم یک واسطه نیست؛ ببینید میگوید اینطوری نیست که عالِم دارید، معلوم دارید، علم دارید، یک چیزی سومی هست، نه؛ علم، همان عالم است، تو به آن چیزی که علم پیدا میکنی با آن داری اتحاد وجودی پیدا میکنی نه با خود این لیوان! این وجود مادی لیوان است وجود ذهنی لیوان، چون هر شیئی چند سطح وجود دارد. در فیزیک این وجود مادی اشیاء است. اما وجود حقیقی اشیاء با فیزیک قابل شناخت نیست. او با تو یکی میشود. این شعری که مولوی دارد ای برادر تو هم اندیشهای / مابقی خود استخوان و ریشهای.
تو همان نیتها و انگیزههایت هستی، تو همان عقایدت هستی. تو اهدافتی. چه دوست داری؟ عاشق چه هستی؟ از چه متنفر هستی؟ تو همانی. ایشان میگوید «العلم کالوجود حقیقتُهُ واحده» علم یک حقیقت است وجود هم یک حقیقت است این همان است «متفاوته المراتب» مراتب علم فرق میکند مثل مراتب وجود است، به لحاظ شدت و ضعف، به لحاظ کمال و نقص، به لحاظ مقدم و متأخر بودن «فهو فی الواجب واجب» وجوب در واجب الوجود واجب است، «و فی العقل عقل و فی النفس نفس» همه اینها یک چیز است. وجود یک چیز است یک وجود است. توی مرتبه عقل، عقل است. توی مرتبه حس، حس است، توی مرتبه خیال، خیال است، توی مرتبه نفس، نفس است. «و فی الحس حسٌ، و فی الجوهر جوهر و فی العَرَض عرَض». این باز یک تعبیر دیگری است. این میگوید دانش و دانشمند و موضوع دانش نداریم.
بعضیها فکر میکنند ملاصدرا دارد توی حوزهی مقولات و عرفان و فلسفه حرف میزند، ایشان میگوید نه، در علوم حسیاش هم همینطور است، در علوم تجربی هم همین است. عالِم با معلوم یکی میشود. این که میگویند شما هرچه را ببینید و بشنوید و به هرچه بیندیشی آن میشود جزو شخصیت تو. ببینید این محفوظاتی که در سلولهای خاکستری مغز ماست با مرگ همه از بین میرود. شما وقتی که از دنیا میروید هیچ چیز دیگر از شیمی و فیزیک و با شما آن عالم نمیآید، همه اینها اینجا میماند. آنجا اصلاً اینها به درد نمیخورد. آنجا عالَم ماده به این شکل نیست. فیزیک، شیمی، فقه، اصول، مهندسی، پزشکی، همه تا قبرستان و بهشت زهرا و بهشت رضا است! از آنجا به بعد یک علمی با ما هست که آن حقیقت ماست، آن علم اینها نیست. فقه و اصول هم نیست، فلسفه هم نیست، آن علم را صدرا میگوید، آن علمی است که با عقایدت و اخلاقت و اعمالت جزو شخصیت تو شده است. شخصیت توست. ما از اینجا فقط با شخصیتمان میرویم. شاکلهای که اینجا برای خودمان ساختیم با آن میرویم. البته در عالم بعد، بدن دیگری به شکل دیگری هست، اما به این شکل نیست. من خواستم این را عرض کنم که اصلاً بالاتر از مطابقت با واقع است، نوعی اتحاد است نه این که علم آیا با واقعیت کار دارد یا نه، بلکه اصلاً علم با واقعیت متحد میشود و دانشمند همان علم میشود. اینها خیلی حرفهای مهمی است.
من عرضم را با روایت امام رضا(ع) ختم میکنم در همین رابطه که فرمودند «صدیقُ کلّ إمراءٍ عقله و عدوّهُ جهله» فرمودند که عقل خودی است، چرا از عقل میترسید؟ دوست هر کس عقل اوست، دشمن هر کس جهل اوست. این تمدن اسلامی و دانشگاه اسلامی و تمدنسازی است. باید مبنا را این بگیریم، منتهی عقل، فقط عقل مادیات نیست، فقط در شیمی، و عقل فیزیک نیست، عقل متافیزیک و فیزیک است. فقط عقل معاش و عقل دنیا نیست، آن هم هست، عقل معاد هم هست. همه با هم است. حضرت رضا(ع) فرمودند عقل دوست شماست، عقل را با دشمن عوضی نگیرید، با عقل دشمنی نکنید، از عقل نترسید، فرار نکنید عقل خودی است، عقل بیگانه نیست، عقل فرصت است، تهدید نیست، هم برای یک شخص و هم برای یک جامعه، دوست شما عقل شماست و «عدوه جهله»، حضرت رضا(ع) فرمودند خطرناکترین دشمن شما نادانیهایتان است.
والسلام علیکم و رحمهالله
هشتگهای موضوعی