"نقل معتبر"، "عقل محترم"و پروژه فهم "دین" (متفکران اسلامی و "روش شناسی" کشف پیام خدا)
نشست "عقل در هندسه دین" – در جمع اساتید دانشگاه علم و صنعت – مرداد 90
بسمالله الرحمن الرحیم
محضر برادران و خواهران عزیز عرض سلام دارم. از اینکه بزرگواری فرمودید و بنده را هم به جمع خودتان پذیرفتید تشکر میکنم. نکتهی اول اینکه بسیاری از این دعواها و تضادها و ابهامات را برطرف میکند این است که باید در بحث عقل و دین صورت مسئله را درست طرح کرد. طرح کردن مسئلهی تعارض عقل و دین اولین خطاست. این اولین نکتهای است که به نظر من در این رساله و تحقیق هست. در یک ردیف قرار دادن عقل و دین اولین اشتباه است. در سنت اسلامی اصلاً این سوال که عقل و دین چه نسبتی دارند سوال غلطی است. برای اینکه فرض بر این است که دین عبارت از نقل است، یعنی آیات و روایات دین هستند و بعد میآییم نسبت بین آیات و روایات را با مباحث عقل فلسفی و علم تجربی را مقایسه میکنیم و میپرسیم نسبت این دو با هم چه هست. آیا اینها با هم تضاد دارند یا ندارند. اگر تعارض پیدا کردند باید چه کار کنیم. اولین نکته در این دکترین و طرح و ایده که متفکران اسلامی گفتهاند و در دورهی معاصر روی آن تحقیق میکنند این است که دین عبارت است از آن مجموعهی حقایقی که از سوی خدای متعال نازل شده است و دین منشأ بشری ندارد و بلکه منشأ الهی دارد. یکی از خطاهای بزرگ که در واقع در آن عمد است و به خاطر تفسیری که از دین در غرب بوده این است که در حوزهی جامعهشناسی دین، روانشناسی دین، پدیدارشناسی دین، باستانشناسی دین، تاریخ دین، فلسفهی دین، همه تقریباً بنا را بر این گذاشتهاند که دین منشأ الهی ندارد. وحی و خدا نیست. پس باید بگردیم تا ببینیم دین برای چه آمده و چرا مطرح شده است. راجع به خرافات میپرسند که چرا این خرافه در این جامعه مطرح شده است. مثلاً عدد 13 نحس است و میپرسند چرا اعتقاد به نحوست عدد 13 مطرح شده و بعد شروع به تلیلهای روانشناختی و جامعهشناختی و تاریخی و سیاسی و اقتصادی میکنند و میگویند این عقیده از اینجا آمده است. اینها راجع به دین هم همینطور بحث میکنند که اصل اینکه وحی و دینی هست و خداوند وحی کرده و مبدأ و معادی هست مثل همان نحوست عدد 13 یک خرافه است و خدا این نیست و اگر هم هست این دین منشأ الهی ندارد. حالا ببینیم منشأ بشری آن چه بوده است. علل جامعهشناختی که باعث شده دین به وجود بیاید چه بوده است؟ علل روانشناختی چه بوده است؟ مثلاً منشأ آن ترس بشر بوده یا جهل و عجز و نظام طبقاتی حاکم بر تاریخ بوده است؟ چرا این خرافه به وجود آمده است؟ در این دیدگاه واقعاً هم تعارض عقل و دین پیش میآید. اما در سنت اسلامی اینطور تعریف میشود که دین منشأ الهی دارد و اعتقاد به دین منشأ فطری دارد و همینطور پشتوانه و تأیید عقلی دارد و فقط یک انتظار روانشناختی نیست که ما از یک پدیدهی غیر حسی داشته باشیم. این انتظار بشر از دین نیست بلکه صحبت از نیاز بشر به دین است. چون انتظار که آمد شما میتوانی از هر چیزی انتظار داشته باشی. شما میتوانی بگویی انتظار من از خرافات چه هست. یعنی وقتی از انتظار من و شما بحث میشود و اینکه من و شما چه توقعی داریم لزومی ندارد که آن یک حقیقت باشد و ممکن است خرافه هم باشد و بگوید انتظار من این است که این مورد فلان مشکل اجتماعی یا روانی ما را حل کند. ولی باید صحبت نیاز کرد. این یک مغالطه است. در حوزهی فلسفهی کلام دین و الهیات جدید مسیحی غرب و به خصوص لیبرال پروتستان این حرفها زده میشود که الهیات عقلی منتفی شد، الهیات نقلی منتفی شد و به سمت الهیات تجربی و احساسی آمد و گفتند دین یک تجربهی معنوی است. حتی وحی هم همین است و میگویند یک تجربهی شاعرانه است. حرفهایی که پیغمبران میزنند مثل دیوان شعر شاعران است. اینها کلمات بشری است که یک حال معنوی به آنها دست میدهد و یک چیزهایی هم میگویند. خطا هم در آن هست و عصمتی ندارد و اصلاً نبوت منتفی است. ببینید در این نگاه به دین وقتی شما از نسبت عقل و دین حرف میزنید، وقتی از نسبت علم و دین حرف میزنید طبیعتاً به یک وادی دیگری میروید. یک خرافهای را با یک مسائل دیگر مقایسه میکنید و اتفاقاً ممکن است این خرافه توقعاتی را هم برآورده میکند. همانطور که خرافهی لولو در خانه فایدهی تربیتی دارد. به بچه میگویی اگر این کارها را بکنی به لولو میگویم تا بیاید تو را بخورد. خب این خرافه است ولی فایدهی تربیتی دارد. به بشر هم بگویی اگر این کار را بکنی به جهنم میروی و میسوزی. این یک خرافهای است که مفید است و تأثیر دارد و دین هم میتواند یک خرافهی مفید باشد. ما میتوانیم از آن انتظارات متعددی داشته باشیم. حالا تو بگو چه انتظاری داری و همان کار را با دین بکن. اگر کسی گفت من از دین انتظار گزارههای عقلانی ندارم و انتظار گزارههای واقعی ندارم و انتظار معرفتبخشی ندارم و دین یک امر معرفتبخش نیست و آمده تا یک تخدیر روانی ایجاد بکند و استرسهای ما را کم بکند و در ما امید و آرزو و آرامش موقت دنیوی را ایجاد بکند و من فقط همین انتظارها را دارم و اگر گزارههایی غیر از اینها بود که از آن دعوت به عبادات و جهاد با نفس و جهاد با اعداء الله باشد خودش ممکن است منشأ استرس بشود و اینها را نمیخواهیم. اینها دیگر فرعیات و حواشی و پوستهی دین میشود و عصر به عصر عوض میشود و هر کدام را که نخواهیم دور میریزیم. از نظر ما آن چیزی که ذات دین است همان چیزی است که من از آن توقع دارم. شما از دین چه توقعی داری؟ مثلاً توقع دارم مسکن اعصاب باشد و استرس را کم کند. حالا اگر فردا هم یک روش رواندرمانی آمد که توانست استرس را راحتتر حل کند و خرافات مؤثرتری را ارائه داد طبیعتاً شما نیازی به دین نخواهی داشت. اما منطق اسلامی و شیعی، منطقی که متفکران اسلامی آن را تعقیب میکنند و از جمله در اینجا به آن اشاره شد این است که ترازویی که یک کفهی آن عقل است و یک کفهی آن دین است وجود ندارد که شما بخواهی بگویی نسبت اینها با هم چیست. دین عبارت از حقایقی است که از سوی خداوند متعال برای سعادت دنیوی و اخروی، فردی و اجتماعی بشر نازل شده است. شامل یک معارف و عقاید و اخلاقیات و احکام عملی است که همهی اینها به هم مربوط هستند و منسجم هستند و یک ساختمان است و همه چیز آن به هم مربوط است. عقاید و اخلاقیات و احکام عملی و اعمال آن به هم مربوط هستند چون نفس انسان سه ضعلی است. فکر است و خلق است و فعل است. بنابراین آن برنامهای که برای رشد بشر میآید هم سه ضلعی است. عقاید است و اخلاق است و احکام است و این سه مورد سه چیز مستقل از هم نیستند. بلکه یک حقیقت است. تربیت نظری و عملی در انسان به وجود میآورد ولی یک حقیقت است و روی سه ضلع این موجود کار میکند. حقیقت سه ضلعی و انسان سه ضلعی که اینها به هم مربوط هستند. اگر دین آن حقایقی است که نازل شده ما چطور باید آن حقایق را کشف کنیم و بفهمیم؟ ما چطور باید بفهمیم آن چه که از سوی خداوند نازل شده عروه الوثقی است و ما باید با آن به سمت آخرت برویم که هم دنیا و هم آخرت ما، فرداً و جمعاً در آن تأمین باشد؟ چطور بفهمیم که آن چه هست؟ اینجا میگویند شما دو راه برای کشف دین دارید. یکی عقل است و یکی نقل است. بنابراین عقل و نقل هر دو ابزار کشف دین شدند. نه اینکه دین یک طرف باشد و عقل یک طرف باشد. این خیلی نکتهی مهمی است و تعبیر بسیار دقیقی است. خیلی از معضلات و مشکلات را حل میکند. این که در روایات ما میفرمایند خداوند برای شما دو پیامبر فرستاده همین است. حجت ظاهری و بیرون پیامبران الهی هستند. یک پیامبر هم از درون با شما سخن میگوید که حجت باطنی است و آن عقل شماست. یک خدا چطور میتواند دو پیامبر بفرستد و این دو پیامبر دو چیز بگویند و با هم نزاع بکنند؟ چطور امکان دارد حجت ظاهری و حجت باطنی که هر دو را خدا برای هدایت بشر فرستاده است، ضد هم حرف بزنند؟ اینها را باید به دانشجو منتقل کنید و اگر اینها را بندهی طلبه منتقل کنم گوش نمیکند ولی شما که استاد فیزیک و ریاضی و فنی هستید اگر بگویید از شما گوش میکند و راحتتر میپذیرد. چون اگر من با او بحث کنم میگوید جزو برنامهی درسی ما هست و باید امتحان بدهم. ولی شما که بگویی میگوید یک حقیقتی را لابلای این مطالب گفت. باید اینها را منتقل کرد. این اصل اول است که عقل و نقل کاشف دین هستند. یعنی برهان عقلی همان کاری را میکند که حدیث میکند. ما با آیه و حدیث از طریق این الفاظ به حقیقت دین نزدیک میشویم. الفاظ قرآن وحی است. لفظ و معنا از هم جدا نمیشود. اصلاً اگر کسی گفت معنای آن درست است و لفظ آن بشری است یعنی چه؟ یعنی لسان بشری است؟ بله. اما وقتی میگویی لفظ بشری است و این یعنی خطاپذیر است و میخواهی بگویی در آن عصمت نیست، نه. یعنی چه که میخواهی بگویی معنا الهی است و لفظ بشری است؟ یعنی میخواهی بگویی معنا خطاپذیر است و لفظ خطاپذیر است. این معنا به چه درد من میخورد؟ رابط من و معنا همان لفظ است. چه فرقی میکند که معنا خراب یا درست باشد ولی رابط من و معنا خراب باشد؟ اگر گفتی لفظ بشری است به این معنا که خطاپذیر و مندرآوردی است و ممکن است خرافات هر دورهای در آن باشد و الفاظی است که انگار یک شاعر و نویسنده فکر کرده و چیزی به ذهنش آمده است، درست بودن معنا یعنی چه؟ مثل همینهایی که در غرب هم میگفتند و بعد ترجمه شد که میگفتند حقیقت دین قدسی و پاک و خطاناپذیر و درست است اما معرفت دینی که ما میخواهیم به آن وصل بشویم بشری است و خطاپذیر است. اولاً که بشری بودن و خطاپذیر بودن دلیل بر حجت نبودن نیست. تمام علوم بشر خطاپذیر است ولی در عین حال حجت است. حجت است یعنی برای شما تعیین کننده است و وظیفه به وجود میآورد. شما سد و ساختمان و کارخانه میسازی. مگر شما خطا نمیکنی؟ گاهی خطاهایی میکنید که ممکن است جان آدمها را بگیری و همه چیز را نابود کنی. حالا میتوانیم بگوییم چون ممکن است شما در محاسبات خود خطا کنید پس ریاضیات حجت نیست؟ این حرف شد؟ چون ممکن است شما در مهندسی و معماری و امور فنی خود خطا کنی پس عقل و علم حجت نیست و تشخیص شما درست نیست. یعنی شما و بنده که از رشتههای فنی هیچ چیزی نمیدانم مساوی هستیم. یعنی علم با جهل مساوی است. مگر علم باید معصوم باشد تا حجت باشد؟ بله، وقتی علم معصوم هست حجت آن است اما وقتی علم معصوم خطاناپذیر در دسترس بشر عادی نیست و ما هستیم و متن و این حقیقت و محدودیت حواس ما و محدودیت و خطاپذیری و عقل ماست بگوییم معرفت دینی هم بشری و خطاپذیر است؟ بله. همینطور است. مثل بقیهی علوم است. چون فقه و اصول و تفسیر و علم حدیث هم از این جهت مثل پزشکی و مهندسی و معماری هستند و فرقی نمیکنند. ممکن است یک پزشک و مهندس خطا بکند، پس یک فقیه و مفسر هم خطا میکند و الا چطور میشود که این فقها این همه اختلاف در فتوا دارند؟ همهی آنها درست میگویند؟ مثل دو نفر پزشک هستند. بنده یک مرض را پیش دو پزشک متخصص میبرم. به دو نفر فوق تخصص یک اطلاعات واحد در یک رشته دادهام ولی برنامههای متضادی به من دادهاند. یکی به من گفت باید روزی سه ساعت ورزش کنی و یکی از این گردنبندهای طبی داد و گفت تکان نخور و فردا بیا تا تو را عمل کنم. من هم گفتم به هیچ کدام عمل نمیکنم. نه فردا میآیم عمل کنی نه ورزش میکنم و همین مسیر خودم را ادامه میدهم. خب یکی از اینها خطا میکند. چطور میشود که یکی میگوید تکان نخور و فردا باید عمل بشوی و دیگری میگوید باید روزی دو، سه ساعت بدوی. چطور ممکن است؟ هر دو هم شاگرد اول هستند. بین دو فقیه هم همین اتفاق میافتد. حالا میخواهیم چه نتیجهای بگیریم؟ نتیجه بگیریم که علم حجت نیست؟ نتیجه بگیریم که علم و جهل مساوی است؟ مرحوم آخوند خراسانی در کفایه یک بحث قشنگی دارد. البته ما این را هزار سال پیش خواندیم ولی جزو مبانی اصول فقه است که میگوید اعتبار علم بشری چه از نوع حوزوی چه از نوع دانشگاهی لزوماً به انطباق با واقع نیست که با خطاپذیری اعتبار آن منتفی بشود. بلکه اعتبار و حجیت یک قضیه و گزارهی علمی چه در علوم حوزوی و چه در علوم دانشگاهی به چیز دیگری است. نباید حجیت و اعتبار را لزوماً به کشف واقع معنا نکنیم. چون بشر به واقع دسترسی ندارد و ما خطا میکنیم و ما محدود هستیم. اصلاً فرق ما با معصوم همین است. پس حجیت را چه معنا کنیم؟ میگوید حجیت را به معذریت و منجزیت معنا کنیم. چه چیزی حجت و معتبر است؟ به چه معنا حجت و معتبر است؟ به این معنا که اولاً منجز است. یعنی وظیفهی من را معلوم میکند. من نمیدانم در واقع قطعاً چه میگذرد و ممکن است من خطا بکنم. اما من تلاش علمی خودم را طبق متدلوژی منطقی و عقلی این علم انجام دادهام. من محاسبات خودم را کردم. کاری که یک مهندس و یک پزشک و یک فقیه و یک مفسر باید بکند را کردم. اما ممکن است خطا بکنم. ولی این تشخیصی که به آن رسیدهام برای من منجز است. یعنی تکلیف عملی من را الان روشن میکند. ممکن است حکم واقعی را نگوید اما حکم ظاهری را میگویند. میگویند علیالظاهر حکم این است. میدانید که هیچ کدام از فقها نباید بگویند حکم الله واقعی را میگویم. همه باید بگویند این حکم الله ظاهری است به خصوص جایی که اصول عملی جاری میشود که باید قطعاً این را بگویند. اصل عملی جایی واقع میشود که نمیدانی حکم واقعی لفظی چیست و نمیگویی من اینجا دقیق متوجه نشدم وظیفه چیست ولی به نظر من اینجا باید احتیاط کرد. یکی میگوید به نظر من اینجا احتیاط واجب است و یکی میگوید به نظر من مستحب است. یک جای دیگری میگوید اینجا باید اصل برائت جاری کنیم یعنی بگوییم تکلیفی نداریم. هیچ کدام از اینها نمیتوانند بگویند این حکم الله واقعی است. همه میتوانند بگویند اینجا ظاهراً حکم خدا این است که وظیفهی من این است. این حرف خیلی معتقد است. در پزشکی هم همینطور است. جراحی که الان مریض را به اتاق عمل برده است میتواند یقین کند که تشخیص من و عمل جراحی من قطعاً مؤثر واقع میشود؟ نه. میگوید من اولاً صلاحیت دارم و دوماً تلاش خودم را هم میکنم. حجیت و اعتبار در حوزههای علمی و عقلی در همهی حوزههای معارف به معنای منجز بودن است. یعنی برای شما تکلیفآور است. یعنی شما باید به آن عمل کنی. حتی اگر غلط باشد. چون شما مقدمات علمی آن را طی کردهای. دوم اینکه معذر است. معذر یعنی عذرآور است. یعنی اگر خطا کردی این عذر موجهی است. اگر مریض در اتاق جراحی زیر دست جراح مرد نمیتوان آن دکتر را محاکمه کرد. چون تشخیص و علم و تلاش تو برای تو معذر است. برای تو عذرآور است. اگر یک فقیه هم در حکم و فتوایی که داد مرتکب خطا شد باز هم عذر دارد. هم خودش عذر دارد و هم کسانی که طبق فتوای او عمل کردهاند. ببینید معرفت دینی به این معنا دقیقاً یک معرفت بشری هست که منطقی است و تابع همین ضوابط منطق علمی است که در همهی رشتهها هست و به این معنا بشری است. اما وقتی میخواهی بگویی بشری خطاپذیر است و پس حجت نیست و پس ما هیچ دسترسی به حقیقت دین نداریم کار مشکل میشود. این باب تحریف دین، تفسیر به رأی در دین، تعطیل دین را باز میکند. اینکه بگوییم چون ممکن است خطا کنیم پس کل دین را کنار بگذاریم درست نیست. اگر شما ممکن است در مهندسی خطا کنی، مهندسی را کنار میگذاری؟ چون یک پزشکی خطا کرده باید پزشکی تعطیل بشود؟ ممکن است یک فقیه هم خطا بکند. یک محدث و یک مفسر هم ممکن است خطا بکند. این نکته فوقالعاده مهم است که در منطق اسلامی و شیعی بدیل دین نیست. در عرض دین نیست تا تعارض پیدا کند. چیزی که در عرض چیز دیگری است ممکن است با آن تعارض پیدا کند و نه چیزی که در طول اوست. عقل و نقل هر دو حجت هستند. حالا البته بعد توضیح میدهیم که کدام عقل حجت است. این یک توضیح هم دارد. یعنی هر چه که به ذهن هر کس رسید عقل است؟ خب اگر این است که این همه تضاد است. شما کدام رشتهی علمی و حتی کدام رشتهی فلسفی که مدعی عقل محض هستند را میبینی که یکی باشد. اگر واقعاً همهی گزارههای فلسفه عقل محض است چرا دهها نوع فلسفه داریم؟ چرا در ریاضیات ده مکتب ریاضی نداریم؟ در یک مقاطعی فلسفهی شرقی و غربی نداریم ولی از یک مقاطعی به بعد که از برهان و بدیهیات و استدلال خارج میشود و وارد ظن و گمان و حدس میشوند فلسفهها از هم فاصله میگیرند. بعضی از آنها اصل معرفت یقینبخش را قبول ندارند و سنگ بنای آنها خراب است. عقل و نقل هر دو جزو منابع دین هستند. حالا شاید منبع تعبیر خوبی نباشد و بهتر است بگوییم منابع معرفت دین هستند. عقل و نقل منبع دین نیستند بلکه جزو منابع شناخت ما از دین هستند. نقل یعنی الفاظی که خودشان الهی هستند و حاکی از معانی الهی هستند، حاکم دین نیستند. یعنی همانطور که عقل حاکم نیست و دین را تحقق نمیبخشد، نقل هم همینطور است. هر دوی اینها حاکی و کاشف هستند. ما از طریق عقل و نقل به حقیقت الهی میرسیم. اینها دو حجت هستند و نمیتوانند با هم تعارض داشته باشند. اینها دو منبع معرفتشناختی دین هستند. خود این مسئله اگر درست به دانشجویان منتقل بشود بسیاری از سوالها اصلاً در ذهن مطرح نمیشود. چون مقدمه و پیشفرضهایی که خیلی از این سوالها دارند، غلط است. این یک اصلاح مهمی در پیشفرضها نسبت به مسئله است. عقل در درک و فهم قوانین و معارف دین به ما کمک میکند. در ایجاد دین کمک نمیکند. دین محصول عقل بشر نیست اما درک بشر از دین به کمک عقل صورت میگیرد. عقل در عرض دین نیست. عقل و نقل هر دو جزو منابع معرفتی دین هستند. نکتهی دوم هم خیلی مهم است و خیلی منشأ مغالطه میشود در اثر حرفهایی که در غرب و شرق عالم راجع به ادیان دیگر زده میشود و اینها را با اسلام و تشیع و قرآن قیاس میکنند. اکثر کسانی که در حوزههای علوم اجتماعی و در حوزههای فلسفهی دین راجع به دین حرف میزنند چون ترجمه میکنند حرفهایی که آنها راجع به مسیحیت و بودیزم و هندوایزم و یهود و عرفانهای سرخپوستی زدهاند را راجع به اسلام نقل میکنند. در حالی که واقعاً قیاس مع الفارغ است. اصلاً قرآن و اسلام به خصوص با منطق و تفسیر اهل بیت(ع) همانقدر که با الحاد و مادهگرایی و ماتریالیزم و کفر مشکل دارد اگر نگوییم بیشتر با معنویتهای دیگر و عرفانهای قلابی مشکل دارد. اصلاً بیشتر دعواهای پیامبر اکرم(ص) با ملحدین است یا با مشرکین است؟ با مشرکین است. اصلاً جزیره العرب ملحد زیادی نداشته است. الان هم در دنیا ما ملحد زیاد نداریم. عمدتاً مشرک و شکاک داریم. ملحد محکم درست و حسابی در دنیا خیلی کم است و یا نیست. عمدتاً یا مشرک هستند یا شکاک هستند یا اصلاً لاقید هستند و کاری به دین ندارند و میگویند ما میخواهیم بدون دین عقیده زندگی کنیم. مگر حیوانات دین دارند؟ ما هم مثل آنها زندگی میکنیم. نکتهی دوم این است که ما از هر دینی دفاع نمیکنیم. وقتی میگویند عقل چه نقش و سهمی در هندسهی تفکر دینی دارد؟ سریع باید بپرسی کدام دین را میگویی؟ مگر همهی ادیان مثل هم هستند؟ ما راجع به اسلام، قرآن و تفسیر اهل بیت(ع) حرف میزنیم و الا این تعارض عقل و دین و علم و دین در بسیاری از ادیان دیگر وجود دارد. اصلاً کلمهی دین با دین حق مساوی نیست. خود دین یک کلمهی مقدسی نیست و لذا در قرآن هم دین باطل و هم دین حق ذکر میشود. اصلاً این تعبیر که میگوید «لکم دینکم ولی الدین...»، که به معنای دین شما برای شما و دین ما برای ماست به این معناست که من اهل زد و بند با شما نیستم که بگویم یک مقدار از دین شما و یک مقدار از دین ما را با هم مخلوط کنیم و با هم بخوریم. من دین شما را قبول ندارم و شما دین من را قبول نداری. یعنی مرزهای اعتقادی ما خیلی شفاف و روشن است. من بر شما چیزی را تحمیل نمیکنم. «لا اکراه فی الدین...»، اما اجازه نمیدهیم همه چیز را قاطی کنید و به بازی بگیرید. «لکم دینکم ولی الدین...». پس یک «دینکم» دارید و یک «دینی» دارید. ما از همهی ادیان دفاع نمیکنم. در بحث بعضیها دیدهام که میگویند بیایید همهی ما دینداران یا معنویون در دنیا برابر ملحدین جبههی مشترک تشکیل بدهیم. این را چه کسی گفته است؟ اصلاً جبههی معنویون چه هست؟ همهی بتپرستها معنوی هستند. مگر آنها مادی هستند؟ من به بتخانههای هند رفتهام. به آنجا رفته بودم و دیدم این بتهایی که گذاشتهاند به شکل انواع و اقسام حیوانات و اشیا هستند و مردم میآیند و نذر میکنند و گریه میکنند و جلوی اینها دعا میکنند. خب او با همان حالتی که ما به مکه میرویم و یا به زیارت اهل بیت(ع) میرویم، نذر و توسل و گریه میکنند. این میمونها و گراز و خوک و گاو به معبد میآمدند. میمونها به آنجا میآمدند و ادرار میکردند. من دیگر حضور قلب نداشتم و حواسم به این بود که این میمونها از آن بالا رد میشوند روی سر ما چیزی نریزد ولیکن این مردمی که میآمدند واقعاً خوشحال بودند و وقتی که میمونها ادرار میکردند برای آنها تبرک بود. خب اینها هم معنویون هستند. چه کسی گفته معنویون در یک جبهه هستند و ملحدین و مادیون در یک جبهه هستند؟ بتپرستها معنوی هستند، مشرکین معنوی هستند. اسلام و توحید با اینها مبارزه میکند. این معنویت بشر را نابود میکند. این چه نوع معنویتی است؟ چه کسی گفته هر معنویتی درست است؟ ما جبههی متحد معنویون در برابر مادیون نداریم. جبههی توحید داریم در برابر غیر موحد که شامل معنویون منحرف و مادیون است. دعوا بر سر توحید است و بر سر معنویت نیست. همه چیز معنوی است. الان ما بشر غیر معنوی نداریم. حتی ماتریالیستیترین مکاتب شعارهای معنوی میدهند. ما که از خود ماتریالیسم دیالکتیک و مارکسیستها و کمونیستها که مادیتر نداشتیم که صریح میگفتند همه چیز مسخره و خرافه است و مسجد و کلیسا را تبدیل به طویله و اسطبل و انبار میکردند. ببینید در صحبتهای «لنین» و دیگران چقدر شعارهای معنوی هست که این شعارها ابداً با پایههای مبادی فلسفی آنها سازگار نیست. اگر عالم و تاریخ چیزی نیست الا ماده و جبر تاریخ و اقتصاد این شعارهای معنوی چیست که میدهید؟ دعوت به فداکاری و عشق چیست؟ اصلاً در ماتریالیزم عشق و فداکاری معنا دارد؟ ایثار معنا دارد؟ اینها بنیانهای معنوی میخواهد. مگر میتوان با مادیت این حرفها را زد؟ دزدی میکنی. اینها سرقت است. شما شعارهای معنویون را استفاده میکنی در حالی که مبادی تو مادی است. چنانچه عرض کردم این بحثهای حقوق بشری که میگویند در اصل دروغ و سیاسی است ولی همان مقداری را که راست میگویند با مبنای لیبرال نمیتوان از قداست و آزادی و حقوق بشر حرف زد. چون قداست یک مفهوم دینی و معنوی است. لیبرال سرمایهداری که مبنای آن اصالت غریزه و لذت است و انسانشناسی آن بر این اساس است حق ندارد بگوید آزادی مقدس است و به آزادی سوگند بخورد. سوگند یک مفهوم مذهبی است پس تو چرا میگویی؟ ای آزادی به پای تو جانها بریزد. اینها چیست؟ اینها برای عوام فریبی است. اینها که با مبادی فلسفی شما نمیسازد. با مبنای فکر دینی میسازد و ما میتوانیم این شعارها را بدهیم. ولی تو چرا این شعارها را میدهی؟ قرآن میفرماید «لا یدینون دین الحق...»، راجع به کسانی که دین باطل دارند حرف میزند. پس ما از مطلق دین دفاع نمیکنیم. این هم یک نکته است. اصلاً قرآن وعده میفرماید که خداوند این دین حق را بر همهی ادیان مسلط خواهد کرد. «لیظهرهُ علی الدین کل...» که این از جمله آیاتی است که به بحث مهدویت و آخرالزمان و غلبهی دین حق بر کل جهان از آن استفاده میشود و از جمله به این آیه هم استناد میشود. چون این «لیظهره» هم برتری منطقی است که الان هم هست و هم برتری جهانی و اجتماعی است که آن محقق نشده و باید بعداً بشود. وقتی میفرماید این دین را بر همهی دینهای دیگر غالب میکنیم به این معنی است که اسم آنها هم دین است و ما هر دینی را قبول نکردهایم. یا هر نوع عبادت و نیایشی قبول نیست که شما بگویی بالاخره اینها هم نیایش میکنند و بگویی این هم معنویت دارد و ما با هم در یک جبهه هستیم و فقط یک خرده حسابهای جزئی داریم. نهخیر. قرآن میفرماید «اف لکم و لما تعبدون من دون الله...»، اُف بر شما و بر هر چه غیر خدا که میپرستید. حضرت ابراهیم با منطق و اخلاق به حق دعوت میکند و وقتی میبیند یک عدهی دیگری بر سر این چیزها دکان باز کردهاند تبر را بر میدارد. حالا اینجا میگویند پلورالیزم اقتضا میکرد که حضرت ابراهیم تبر بر ندارد و این بتها را نشکند. بالاخره این هم مقدسات آنها بوده و آنها هم یک قرائتی از معنویت داشتهاند. آنها هم نیایش میکنند و شما هم نیایش میکنید. نه، «اف لکم و لما تعبدون من دون الله...». نکتهی سوم این است که عقل مراتب دارد. با اینکه عقل کاشف است و حاکم نیست. اینکه میگویند حکم عقل فلان چیز است، این حکم در واقع حکم به معنای حکم مولوی نیست که مثلاً بگویی خداوند چنین فرمان داد. عقل نمیتواند فرمان مولوی بگوید. اصلاً عقل چه هست که بخواهد فرمان مولوی بدهد. مگر ما کسانی به نام آقای عقل و خانم عقل داریم؟ عقل یک قوهای است که خداوند در ما گذاشته است. عقل یعنی یک قدرت درکی که در من و شما هست. وقتی میگویی عقل چنین فرمان میدهد به چه معنی است؟ یعنی من خودم چنین فرمانی به خودم میدهم. عقل نمیتواند فرمان بدهد. حتی عقل عملی در واقع فرمان نمیدهد. ایشان هم یک تفسیری از عقل نظری و عقل عملی دارد که غیر از تفسیر مشهور است. اگر دقت کرده باشید تقسیمی که به عقل نظری و عملی میکنند یک چیزی است و ایشان یک تفسیر دیگری دارند. حالا اگر فرصت شد میگویم. عقل فرمان مولوی نمیدهد چون عقل چیزی نیست که جدای از ما و شما باشد و مولویت داشته باشد. خداوند میتواند امر مولوی بکند. هیچ کس جز الله نمیتواند امر مولوی بدهد چون مولایی جز الله نیست. نقل، یعنی آیه و حدیث هم ناقل و حاکی از فرمان خداست نه اینکه خود اینها چیز سوایی باشند. کتاب و حدیث بیان حکم خداست. نه اینکه خودش مستقلاً چیزی باشد. امام و پیغمبر در عرض خداوند نیستند. امام و پیامبر برای ما واجب الاتباع هستند برای اینکه حکم خداوند و حقیقت الهی را برای ما تبیین میکنند. آن چیزی که باید حقیقتاً از آن تبعیت کرد فرمان خداوند است. حکم مولوی نیست. عقل حکم مولوی ندارد بلکه حکم ارشادی دارد. حکم ارشادی یعنی چه؟ مثل حکم پزشک است. شما پیش پزشک میروی و میگوید این کار را بکن و این کار را نکن. این حکم ارشادی هست و مولوی نیست. یعنی او شما را به یک تأثیر و تأثر واقعی در خارج ارشاد میکند. در واقع یک جملهی شرطیه است. میگوید اگر میخواهی درد تو خوب بشود این کار را بکن و این کار را نکن. اگر میخواهی بمیری یا تا صبح درد بکشی خلاف این عمل کن. در واقع یک گزارهی شرطیه است. خب حالا اگر شما به این حکم عمل کردی همان آثار خارجی حکم را داری. یعنی درد نمیکشی. ولی اگر عمل نکردی درد میکشی. جداگانه به خاطر اینکه به حکم پزشک عمل نکردی، مجازات نمیشوی. مثلاً شما نسخهی پزشک را گرفتهای و رفتهای. مثلاً او گفته این کار را بکن و شما آن کار را انجام ندادهای و تا صبح درد کشیدی. حالا بیایند و بگویند این دردی که کشیدی آثار وضعی آن بود و حالا تو را مجازات میکنیم و چند ضربه شلاق میزنیم برای اینکه فرمان پزشک را اطاعت نکردهای. این نیست. اثر سوء عمل نکردن به حرف پزشک همان دردی بود که تا صبح کشیدی. عقل حاکم است، به این معنا درست است. عقل تشخیص میدهد و فرمان نمیدهد. حتی در حکمت عملی هم فرمان نیست، بلکه اراده است. اگر به تشخیص عقلی خودت عمل نکردی چوب آن را میخوری. این هم یک نکته که عقل مراتب دارد. این سوال خیلی مهم است. چون به خیلی چیزها عقل گفته میشود. هر کسی، هر ادعایی میکند اسم آن را عقل گذاشته است. مگر این نیست. تا حالا شما دیدهاید که یک ایدئولوژی و فلسفه و نظریهپرداز علوم اجتماع یا غیر از آن آمده باشند و یک چیزی گفته باشند و بگویند ما یک حرفی زدیم ولی عقلی نیست. هر کس هر چیزی میگوید به نظرش عقل چنین میگوید. اگر طرف او هم چیز دیگری بگوید، میگوید تو عقل نداری. شما عقل نداری. اگر عقل داشتی که حرف من را میزدی. حالا ما در این سیاهبازار عقلنمایی چه بکنیم؟ هر کسی هر چیزی میگوید و هر کاری میکند اسم آن را عقل میگذارد. سوال، آیا وقتی میگویند عقل حجت است و عقل کاشف حکم الهی است و عقل پیامبر درونی برای شماست، تمام این ادعاها حجت الهی است؟ در عرصهی مدیریت جامعه کمونیست میآید و میگوید حرف من علمی و عقلی است. لیبرال میآید و میگوید عقلی است. فاشیستها میآیند و میگویند عقلی است. در همهی حوزهها هر کسی هر چیزی گفته این ادعا را داشته که عقلی است. آیا همهی اینها حجت است؟ نه. ملاک چیست؟ اینجا یک نکتهی سومی پیش میآید که در آن مراتب مختلف عقل ترسیم میشود. یک عقلی است که ما به خصوص در فلسفه و کلام از آن استفاده میکنیم و به آن استناد میکنند که به عنوان مثال عقل محض و عقل تجریدی است که با بدیهیات و برهانهای قطعآور سر و کار دارد و با ظن و گمان قانع نمیشود. یعنی شما در فلسفه نمیتوانی بگویی 95 درصد اینطور است و یک جای 5 درصدی بگذاری. یا باید 100 درصد باشد یا هیچ است. اصلاً برهان نمیتواند 95 درصدی باشد. حالا اما خواهم گفت که خود قطع مراتب دارد به چه معنی است. قطع مراتب دارد. یعنی الان که شما اینجا نشستهاید ممکن است 30 گزاره در ذهن شما باشد که به آن یقین دارید اما یقین شما به گزارهی«الف» با یقین شما به گزارهی «ب» مثل هم نیست. با اینکه هر دوی آنها یقین است. یقین است یعنی احتمال خلاف نمیدهید. میگویید به نظر من حتماً اینطور است. اما یقینی که اینجا داری با یقینی که آنجا داری در یک سطح نیست. آن آسیبپذیرتر است و این نیست. الان در هیچ کدام احتمال خلاف نمیدهی ولی آسیبپذیری اینها مثل هم نیست. مثال میزنند که اگر برای یک مسئله یک دلیل قانع کننده بیاورند شما یقین میکنی و تسلیم میشوی. حالا اگر ده دلیل آوردند هیچ تفاوتی در یقین شما نمیکند؟ یک وقت برای یک حقیقت یک دلیل میآورند و دلیل آن هم درست است. شما اینجا یقین کردهای. اما اگر ده دلیل آوردند ممکن شما بگویی نه، فرقی نمیکند. حالا برای اینکه بفهمیم فرق کرده یا نکرده عکس آن را در نظر میگیریم. مثلاً یک مسئلهای باشد که شما برای آن ده دلیل آورده باشید. بعد در جلسهی بعدی بیایند و 9 مورد از آنها را رد کنند ولی یکی از آنها رد نشود. شما دیروز هم یقین داشتی و الان هم یقین داری. الان هم اختلاف خلاف نمیدهی و دیروز هم احتمال خلاف نمیدادی ولی دیروز و امروز نسبت به این گزاره یک حال داری؟ با اینکه یقین است. پس یقین هم مراتب دارد. حالا در مباحث تربیتی یک بحثی در روایات ما هست که میگوید ما حق الیقین داریم، علم الیقین داریم و برای آن مثال میزنند و میگویند شما یک وقتی دود را از دور میبینی و یقین داری که آتشی هست. اینجا یقین داری چون امکان ندارد دود باشد و آتش نباشد. یک وقتی جلو میآیی و عین الیقین است و خودت آتش را میبینی. یک وقتی هم جلو میروی و دستت را روی آتش میگیری و میسوزی. هر سهی اینها یقین بود. همان اولی هم که شما دود را دیدی و آتش را ندیدی یقین کردی که آتش هست. الان هم که آتش دست تو را سوزاند، یقین داری. همهی اینها یقین است. یعنی شما در هر سه صورت احتمال خلاف نمیدهی و مطمئن هستی اینجا آتش است و حتی از اطمینان بالاتر است ولی باز هم یقین مراتب دارد. اصلاً چرا قرآن میفرماید «یا ایها الذین آمَنوا، آمِنوا.»؟ ای کسانی که ایمان آوردهاید، ایمان بیاورید. اگر ما ایمان آوردهایم چرا میگویی ایمان بیاورید. اگر ایمان نیاوردهایم پس چرا میگویی ای کسانی که ایمان آوردهاید؟ برای این است که ایمان مراتب دارد. همانطور که علم مراتب دارد. همانطور که اراده مراتب دارد. چرا؟ برای اینکه نفس مراتب دارد. برای اینکه حقیقت مراتب دارد. چطور است که هم بنده مسلمان هستم، هم فلان عالم بزرگ مسلمان است و هم پیامبر(ص) مسلمان است؟ هر سهی ما مسلمان هستیم. منتها این مهم است که بنده اولاً یقین دارم یا ندارم، ثانیاً ارادهی من کجا و ارادهی او کجا؟ علم من کجا و علم او کجا؟ نفس من کجا و نفس او کجا؟ همهی ما هم مسلمان هستیم. پس باید به این مراتب توجه کرد. ما یک وقتی از عقل میگوییم و آن عقل محض تجریدی را در فلسفه و کلام میگوییم. حالا در فلسفه یک مقدار سختگیرانهتر است. برهان میآورد. یک وقتی هم از عقل میگوییم که مراد عقل تجربی است که در حوزههای علوم تجربی است. شما در رشتهی خود از عقل استفاده میکنید. این هم یک عقل است. این عقل محض غیر تجربی نیست. عقل انتزاعی و برهانی نیست. عقل تجربی است. یعنی میگویی ما محاسبات و آزمایشاتی کردهایم و هزار بار این کار را کردیم و این نتیجه را داد. البته در کنار این تجربه یک قاعدهی عقلی میآورند که آیا امکان دارد یک چیزی دائماً یا اکثراً پیش بیاید و باز هم بگویی این اتفاق است؟ حالا در این مورد هم بعضیها بحث دارند. این را ضمیمهی آن تجربیات میکنید و یک قاعدهای در میآید و میگویید این هم عقل تجربی است. و الا خود تجربه که برای شما قطع نمیآورد. شما میتوانی حداکثر بگویی چیزی که من تجربه کردم این بود و این را دیدم. اما نمیتوانی بگویی آنچه که تجربه نکردم نیست. حتی نمیتوانی بگویی آنچه که تجربه نکردم، قطعاً هست. اصلاً یکی از جوابها به اینهایی که میگویند علم این معجزات را نمیپذیرد این است که علم در این حد نیست که بخواهد بپذیرد یا رد کند. چون علم تجربی حداکثر حرفی که میزند این است که بنده «الف» را تجربه کردم و فقط در مورد «الف» میتوانم بگویم بود. اما نمیتوانی بگویی من «ب» را تجربه نکردم، پس نیست. با کدام منطق این حرف را میزنی؟ مگر هر چه را تجربه نکرده باشی نیست؟ همین الان هزاران چیز هست که تو تجربه نکردهای ولی هست. من تجربه نکردهام که عصا مار میشود یا از دل صخره شتر صالح بیرون میآید. بله، معلوم است که تو تجربه نکردهای. آنهایی که آنجا بودند تجربه کردند و فهمیدند و بقیه که ندیدهاند تجربه نکردهاند مگر اینکه به نقل آنها اعتماد کنند. اما تو که تجربه نکردهای بر چه اساسی میگویی امکان ندارد این اتفاق بیفتد؟ مگر عدم تجربه دلیل بر عدم امکان است؟ ببینید اینها یک مباحثی است که چون بچههای رشتههای تجربی فرصت ندارند این چیزها را بخوانند به سادگی فریب آن را میخورند. قدرت تشخیص منطقی ندارد. اینها یک مقدار درس و سواد و دقت و آشنایی با معارف میخواهد که اینها را ندارند. لذا خیال میکند واقعاً یک مشکلی وجود دارد و ما میخواهیم لاپوشانی بکنیم. انگار ما میخواهیم بگوییم درست است که دین مشکل دارد ولی بالاغیرتاً شما چیزی نگو چون مذهبی هستی و در یک خانوادهی مذهبی بودهای و خواهشاً به پیامبر(ص) و امام زمان(عج) رحم کن و این حرفها را نگو. نه آقا، اینطور نیست. اصل قضیه این است و تو مسئله را اشتباه میفهمی. باید این مبانی را بدانیم. یکی از دوستان سوالی پرسیدهاند که البته از من نپرسیدهاند ولی این سوال را به من دادهاند.
عدم تعارض بین علم و عقاید دینی مورد پذیرش بسیاری از دانشگاهیان است ولی بین علم و احکام دین تعارض وجود دارد.
اولاً اینکه تعارض بین علم و عقاید مورد پذیرش است، مورد پذیرش اجمالی است. چون چیزی نمیدانند. و الا این حرفها بحث نشده است و کسی اصلاً کتاب نمیخواند. من معذرت میخواهم ولی واقعاً امکان دارد کسی در یک رشتهی پزشکی و مهندسی فوق پروفسور باشد در حالی که در معارف دینی خود به اندازهی بچهی ابتدایی میداند. کل معارف دینی او در همان حدی است که در کتاب دینی مقاطع دبستان و راهنمایی خوانده و یا از مادربزرگش شنیده است. ما کودکان زیادی میبینیم که به لحاظ عقل دینی کودک هستند ولی در رشتهی خودش یک چهرهی جهانی و یک نابغه و یک استاد بزرگ است. بنده اگر بخواهم چیزهایی که او میداند را بدانم باید 20، 30 سال پیش او درس بخوانم. چون او غیر از اینکه 20، 30 سال درس خوانده، 20، 30 سال هم مطالعه و تجربه و دقت و فکر کرده است. اما در این مسائل اطلاعات معرفتی درست مثل یک بچهی کلاس پنجم ابتدایی است. تصور او از خدا و دین و عقل و نبوت همین است. ما بچه که بودیم فکر میکردیم خدا یک پیرمرد یا پیرزنی است که پشت ابرها نشسته است و یک وقتی هم که بچه بودیم با اخوی بر سر این بحث کردیم که آیا قلیان هم میکشد یا نمیکشد. این هم یک معضلی بود که به لحاظ فلسفی آن زمان طرح شد. چه زمانی دخالت میکند؟ چه زمانی دلش به حال ما میسوزد؟ این همان حرفهایی است که اول ابتدایی ما به همدیگر میزدیم و حالا میبینی طرف استاد دانشگاه است و دین و معارف او در همین حد است. بین علم و احکام دین تعارض وجود دارد یعنی چه؟ علم یعنی چه؟ منظور از علم چه هست؟ یعنی بین یک قاعدهی فیزیک و پزشکی با فلان احکام تعارض وجود دارد؟ باید بگویی منظورت چه هست. علم چیست؟ احکام دین چه هست؟ اگر همهی این بحثها درست فهمیده بشود این سوال از ریشه حل میشود. این نکته برای من جالب است که فرمودند هر کسی علم بیشتر دارد پایبندی به ظواهر شرعی ندارد. پس تعارض علم و دین هست. اصلاً فرض کنیم این حرف درست است. اولاً مگر عوام التزام شرعی دارند؟ انگار هر کسی بیسواد التزام شرعی بیشتری دارد و وقتی که باسواد و شعور میشود التزام آن کم میشود. اصلاً بین این حرفها نسبتی هست؟ اگر این مبانی روشن بشود به نظر من خیلی از این مسائل حل میشود. اینکه فرمودید عدم تعارض بین علم و دین مورد پذیرش است به خاطر این است که همین چیزها روشن نیست و این سوالات طرح میشود. همان روشن نیست. پس از عقل بحث میکنیم. یکی عقل محض است. یک وقت عقل تجربی است که در علوم تجربی و علوم انسانی باید از آن استفاده بشود و یک وقت هم عقلی است که عقل تجریدی محض نیست و تقریباً نیمه تجریدی است. مثل ریاضیات است. این هم یک عقل است. یک عقل هم که عقل حصولی و محاسباتی و چرتکه انداختن و فرمول منطقی ندارد، اما عقل است چون قدرت درک معرفتی دارد. عقل شهودی و باطنی است که در حوزهی عرفان مثلاً بحث میشود. در این بحثها ایشان چهار سطح از عقل را تعریف میکند و بعد میگوید نسبت اینها را با نقل بسنجیم و ببینیم هر کدام در چه حدی اعتبار دارند. این شعر زیبای مولوی هم که میگوید «عقل گوید 6 جهت حد است و بیرون، راه نیست. عشق گوید راه هست و رفتهام من بارها». این در واقع بحث در مورد یک سطحی از عقل است. مثلاً فرض کنید بحث عقل تجربی با یک سطح بالاتری از عقل است که آن هم عقل شهودی و معرفت شهودی است. بنابراین دعوای عقل و عشق هم نداریم. اینها دو سطح از معرفت هستند و با هم منافاتی ندارند و میتوانند در طول هم باشند. ممکن است شما بعضی از حقایق را با عقل حصولی درک کنی که حجت هم هست و بعضی حقایق هم هست که با آن درک نمیکنی و عقل شهودی لازم است. علم حضوری لازم است. ذهن تو در آنجا کارهای نیست. آنجا ذهن و زبان نقشی بازی نمیکند. تو و آن حقیقت هستی که این را فقط کسانی که تجربه میکنند میتوانند بفهمند و زحمت میکشند که به دیگران هم منتقل کنند ولی شاید دقیق منتقل نشود. همین مشکلی که در شعر و عرفان هم هست. و الا بین اینها دعوایی وجود ندارد. مگر میشود یک مفهوم تجربی را با عقل برهانی محض فهمید؟ امکان دارد؟ امکان ندارد. عکس این هم نمیشود. یک فیلسوف درجه یک اگر کور مادرزاد باشد شما با هیچ برهانی نمیتوانی به او بفهمانی. نمیتوانی به او حالی کنی که قرمز چیست و زرد چیست. چون این یک سطحی از واقعیت است که فقط میتوان با تجربه آن را درک کرد و با برهان نمیتوان آن را فهمید. عکس این هم هست و این همان عکسی است که اینها متوجه نیستند. آقای حقایقی در این عالم هست که با تجربه و علوم آزمایشگاهی و علوم طبیعی مطلقاً نمیتوان آنها را درک کرد ولی حقیقتی است بسیار محکمتر از حقیقتی که ما در آزمایشگاه میچشیم، میبوییم یا میبینیم. این از آنها حقیقیتر است و یک چیزهایی هم هست که باید با عقل برهانی آنها را بفهمی و قابل تجربه نیست. با پیچیدهترین آزمایشها هم نفهمیدنی است. حقایقی هست که با معرفت شهودی و علم حضوری میتوان به آن رسید و نه با فلسفه و نه با علم تجربی نمیتوان به ساحت آن راه پیدا کرد. حقایق برتری هم هست که از هیچ یک از این سه نمیتوان به آن دست پیدا کرد و فقط با وحی امکان دارد. فقط با وحی رسیدهاند و آن را در اختیار ما گذاشتهاند. این چهار سطح معرفت اگر معرفت باشند با هم تعارضی ندارند. کسی که از دعوای عقل و وحی میگوید عملاً از دعوای معرفت با معرفت میگوید. منتها یک سطح از معرفت با سطح دیگر و بالاتری از معرفت را میگوید. کجا چنین دعوایی ممکن است؟ مگر حقیقت با حقیقت ستیز میکند؟ یا در یکی از این سطوح معرفت داری اشتباهی میکنی و الا وقتی معروف یکی است، وقتی موضوع شناخت یکی است، چطور امکان دارد شناختها با همدیگر تعارض داشته باشند. حتماً یکی از اینها شناخت نیست و اشتباه میکنی. تعارض حقیقت وجود ندارد. ادراکات عقلی که تقسیم میشود که محصول معرفتی عقل در سطح علوم تجربی و در ریاضی و کلام و فلسفه و عرفان است که همهی اینها به نحوی استفاده از عقل است منتها در بعضی از این موارد عقل قطعآور است و یقین میآورد و در بعضی از این موارد یقین نمیآورد. یعنی شما نمیتوانی بگویی صد درصد این است و احتمال خلاف وجود ندارد. در منطق معرفتشناسی اسلامی، در علوم مختلف با این سطح از ادراک و با سطوح مختلف ادراک مواجهههای یکنواخت نمیشود. میگویند در بعضی از علوم و حقایق شما باید صد درصدی برسید و 99 درصد هم کافی نیست. اما در بعضی از این سطوح رسیدن به درک صد درصدی یا ممکن نیست یا میسور نیست. بنابراین باید به 90 درصد و اطمینان عقلایی هم اکتفا کنی. ما در بحثهای حوزوی و در اصول فقه این را داریم. میگویند آن چیزی که حجت است و خداوند از ما خواسته علم است. در همهی موارد قطع است. قرآن صریح میفرماید پیروی نکنید از آنچه به آن علم ندارید. این معرفتشناسی اسلامی است. قرآن این را میگوید. هر جا علم است برو و هر جا که علم نداری نباید بروی. بنابراین معرفت اسلامی علممحور است. قطعمحور است. منظور از علم هم علم صد درصدی است. منتها در خیلی موارد است که عقل بشر محدود است و علم تجربی و تجربهی او هم آسیبپذیر و محدود است. پس ما باید چه خاکی بر سر خود بریزیم؟ من باید بگویم یا قطع صد درصدی یا هیچ؟ یا شک یا جهل؟ واقعاً از صبح تا شب چند مورد از تصمیمهایی که شما میگیرید مبتنی بر علم صد درصدی است. یک وقتهایی دقت بکنید. به نظر من شاید ما در روز یکی، دو تصمیم هم نداشته باشیم. الان شما اینجا نشستهاید قطع صد درصدی دارید که این سقف نمیریزد؟ هر کس اطمینان دارد بگوید. حالا تا من نگفته بودم، همهی شما خونسرد نشسته بودید و قطع داشتید که این سقف روی سر شما نمیریزد. ولی حالا که من گفتم و حالا که میپرسم همهی شما میگویید قطع نداریم. خب پس چرا اینجا نشستهاید؟ برای اینکه گاهی بیش از 90 یا 95 درصد و گاهی صد درصد تصمیمهایی که ما در طول زندگی خود میگیریم بدون قطع است. اصلاً علم نداریم. در ماشین مینشینی و ماشین را روشن میکنی. آیا قطع داری که ترمز ماشین نمیبُرد؟ ما قطعی نداریم. پس ما نمیتوانیم همهی تصمیمات زندگی خود را بر اساس قطع بگیریم. بنابراین شما به بسیاری از حقایق یقین صد درصد ندارید. آنها علم نیستند. حالا باید چه کار کنی؟ جالب است که در اینجا معرفتشناسی اسلامی میگوید اگر چیزی علم نیست باید علمی باشد. التزام به آن باید علمی باشد. یعنی اگر ظن و گمانی است که اطمینانآور است ولی صد درصد نیست شما باید یک دلیل قطعی عقلی داشته باشی که بتوانی به آن اعتنا کنی. یعنی خودش قطع نیست اما پشتوانهی آن قطع است. علم نیست ولی علمی هست. علت اینکه خیلی از فتواها قطعی نیست، یعنی آیه صراحت ندارد، ممکن است سند روایت آن ضعیف باشد یا دلالت آن قطعی نباشد، ولی فقیه میگوید انشاالله حکم الله این است. انشاالله یعنی ممکن است من خطا بکنم ولی بالاخره تشخیص من این است. همانطور که یک پزشک و یک مهندس ممکن است اشتباه تشخیص بدهد من هم الان به این شکل تشخیص میدهم. وظیفهی من الان این است. خب اگر صد درصد قطع نداری، مگر قرآن نمیفرماید «لا تقف ما لیس لک به علم...»، نباید دنبال چیزی که در آن علم قطعی نداری راه بیفتی؟ پس چرا راه میافتی؟ برای اینکه ما یک علم قطعی داریم که در موارد اینچنینی که به علم قطعی نمیرسیم، اگر شما متدلوژی معرفت را درست رعایت بکنی، زحمت خود را بکشی، منطق را رعایت بکنی، به هر تشخیصی که برسی قطع داری که در اینجا وظیفهی تو همین است. در این مورد که قطع دارم. قطع ندارم که حکم چیست ولی قطع دارم که وقتی تمام تلاش خود را کردهام وظیفهی من این است. شما وقتی که یک ساختمان را میسازی واقعاً قطع صد درصد داری که این ساختمان نمیریزد و مشکلی ندارد؟ حالا البته باید عکس این را پرسید. از این بساز و بفروشها باید بپرسند الان که تو این ساختمان راه ساختهای یقین داری که میریزد یا نه؟ چون اگر احتمال هم بدهی نمیریزد مشخص میشود کارت را درست انجام ندادهای. حالا شوخی میکنیم. شما قطع نداری اما میگویی من تمام تلاش علمی خودم را کردم و با توجه به این الان مطمئن هستم که هر کاری که باید میکردم را کردهام. اما اینکه چه اتفاقی خواهد افتاد را نمیدانم و لذا میدانید یکی از لوازم و نتایجی که از این بحث میگیرند که کشف عقل هم حجت شرعی است و دین را برای شما بیان میکند این است که اگر شما در کار خودتان علمی رفتار نکنید، یعنی مثلاً باید 50 محاسبه میکردی و 48 عدد محاسبه کردهای و بعد یک سازهای را بسازی که فردا خراب بشود و به جان و مال مردم و یا به بیتالمال صدمه زد، شما اینجا فقط یک اشتباه در مهندسی نکردهای بلکه یک گناه هم کردهای. یعنی مسئله فقط یک مسئلهی علمی نیست و یک مسئلهی شرعی هم هست. یعنی اگر گفتی عقل یک حجت الهی است و در کشف حکم دین دخالت دارد نتایجی دارد. یکی این است که اگر آدم غیر متخصص رفت یک کاری را انجام داد شرعاً مسئول است و معصیت و گناه کرده است. چون علم حجت بود. شما اگر به قدر کافی در رشتهی خودت وقت نگذاشتی مسئول هستی. مثلاً پزشک باید با مریض یک ربع یا 20 دقیقه حرف بزند. نرم این است که باید با مریض حرف بزنی و دقیق بفهمی که چه مشکلی دارد. مریض داخل میشود. سر دکتر پایین است و اصلاً به چهرهی او نگاه نمیکند. خیلی جالب است. بعضی وقتها شده که من پیش دکتر رفتهام و او اصلاً منتظر نیست که من توضیح بدهم که چه مشکلی دارم. تا نشستم دیدم نسخه مینویسد. به او گفتم آقا برای چه کسی نسخه مینویسی؟ گفت برای شما نسخه مینویسم. گفتم شما از کجا فهمیدی که مشکل من چیست؟ من فقط یک کلمه گفتم سردرد داشتهام و فلان بوده. هنوز که بقیه را نگفتهام و شما شروع به نوشتن کردهای. گفت اینها فهم ماست. ما اینها را میفهمیم. یعنی تخصص شما این نیست ولی من میفهمم. خیلی جالب است که هنوز نمیدانی مریض تو چه مشکلی دارد و نسخه مینویسی. این از فهم عادی علمی بالاتر است. این چیزی فراتر از نبوغ است. تو باید یک ربع با من حرف بزنی. اصلاً من دوست دارم جوک بگویم. تو باید گوش کنی. پولش را میدهم. از من پول میگیری. دو دقیقه وقت بگذاری که نمیشود. وقتی گفتی عقل تجربی و عقل محض حجت الهی است به این معنی است که اگر یک پزشک یا مهندس یا متخصصی یا مدیری آن اندازه که لازم است انرژی عقلی و علمی روی کار نگذارد، فقط اشتباه علمی نکرده است بلکه معصیت کرده است. چون این فقط حکم عقل نیست که شما بگویی حکم ارشادی است. این حکم الله است. عقل کاشف حکم الله است. حکم الله مولوی است. چون خداوند فرموده که جان و مال مردم امانت الهی است. اگر از این زاویه نگاه کنید خیلی از این بحثهای مبتذل علم و دین و عقل و دین حل میشود. من این بخش عرضم را تمام میکنم. سه اصل آن را گفتهام. حالا یکی از این سندها را هم میخوانم. قرآن میفرماید «ان الظن لا یغنی من الحق شیئا...». ظن و گمان هیچ چیز را اثبات نمیکند. یعنی قرآن کریم اینقدر علممحور است. «لا تقف ما لیس لک به علم...». به دنبال چیزی که در آن علم نداری راه نیفت. «ان الظن لا یغنی من الحق شیئا...». حدس و گمان و اینکه بگویی به نظر من اینطور است ولی دلیل کافی ندارم، تو را به حق نمیرساند و جای حق را نمیگیرد. این منطق قرآن است. اما در بحثهای طلبگی میگویند علم حجت است و در کنار آن علمی هم حجت است. چیزی که علم قطع و صد درصد نیست و ظن و گمان است، اما ظن ضعیف نیست که بگویی شک کردم، حدس زدم، بلکه یک گمان عقلایی است که پشت آن محاسباتی هست و دلایلی برای آن داری، ولی اینطور نیست که احتمال خلاف آن را ندهی، یعنی بگویی با توجه به محاسباتی که کردهام «الف» است و از تو بپرسند یعنی واقعاً احتمال غیر «الف» نیست؟ یک مقدار تأمل بکنی و بگویی نمیتوانم قاطعانه بگویم احتمال خلاف آن نیست ولی نظر به من «الف» است. همهی ظنون حجت نیستند. ما در اصول یک بحثی داریم و بین علما اختلاف نظر است که آیا ظن مطلق حجت است یا فقط ظن خاص حجت است. یک عده از آقایان قائل بودند که ظن مطلق حجت است اما نظر غالب بین علما در بحث اصول فقه در حوزه این است که ظن مطلق نمیتواند حجت باشد و چون دست ما همه به یقین کامل نمیرسد نمیتوانیم بگوییم هر ظنی حجت است. نهخیر، ظنی که پشتوانهی قطعی داشته باشد، مؤید قطعی داشته باشد. علم نیست ولی علمی هست. بحث ظن و ظنشناسی است.
هشتگهای موضوعی