شبکه افق - 15 فروردین 1399

پرسش و پاسخ - برنامه روشنا - قسمت یازدهم

بسم‌الله الرحمن الرحیم

وقتی که معاویه و عمر عاص مصر و شمال آفریقا را اشغال کردند و آن را از مرکز خلافت امیرالمؤمنین علی(ع) جدا کردند و حاکم منصوب امیرالمؤمنین علی(ع) در آن‌جا یعنی جناب «محمد بن ابی‌بکر» را کشتند. ایشان پسر خلیفه‌ی اول ابوبکر و پسرخوانده‌ی امیرالمؤمنین علی(ع) و از شیعیان خاص علی(ع) است. از بازوهای اصلی امیرالمؤمنین علی(ع) پسر ابوبکر است. ایشان را حاکم مصر گذاشتند. آن‌ها می‌آیند و ایشان مقاومت می‌کند. آن‌ها محاصره می‌کنند و او را دستگیر می‌کنند و می‌کشند و شکم یک الاغی را خالی می‌کنند و جنازه‌ی این بزرگوار را در پوست الاغ می‌گذارند و برای اهانت به امیرالمؤمنین علی(ع) آتش می‌زنند که بگویند این هم حاکم تو در مصر و شمال آفریقا که به این روز افتاد. خبر شهادت محمد بن ابی بکر می‌رسد و در نهج‌البلاغه هست که حضرت امیر(ع) اشک می‌ریزد و گریه می‌کند و یک روضه هم می‌خواند و می‌گوید انسان شریفی بود. این محمد کسی است که در جنگ جمل خواهرش آن طرف است و ایشان این طرف است. عایشه دختر ابوبکر در جنگ جمل آن طرف جبهه است و محمد پسر ابوبکر این طرف جبهه است. امیرالمؤمنین علی(ع) قبل از جنگ یکی دو بار محمد را می‌فرستند و می‌گویند برو با همشیره‌ صحبت کن و مذاکره کن که محمد می‌رود و فایده نمی‌کند. بعد هم که آن‌ها شکست می‌خورد و عایشه اسیر می‌شود حضرت امیر(ع) می‌فرمایند احترام او را نگه دارید. به او می‌گویند شما از فرمان پیامبر(ص) اطاعت نکردی و نافرمانی کردی ولی در عین حال ایشان را به برادرش جناب محمد سپردند و گفتند ایشان را با 30، 40 نفر محافظ زن مراقبت کن که لباس مردانه پوشیده بودند. طوری که خود عایشه اول اعتراض کرد و گفت من را بین این‌ همه نامحرم می‌فرستی؟ حضرت امیر(ع) گفت شما با چند هزار نامحرم آمدی. ولی این‌هایی که با شما می‌آیند همگی خانم هستند که لباس مردانه پوشیده‌اند. مسئولیت ایشان را به برادرش سپردند. همین محمد حالا شهید شده است. به کوفه خبر می‌رسد و امیرالمؤمنین علی(ع) یک سخنرانی تلخی می‌کنند. دقت کنید. این اتفاق همان خطر نفوذ است. جهاد کبیر یعنی این‌که باید مراقب این‌ها باشیم. فرمودند حکومت اسلامی در بخشی از جهان اسلام منحرف شده است. اسلام پس از پیامبر(ص) به تدریج منحرف شد. اول زاویه‌ی انحراف کوچک و کم بود ولی معلوم بود در انتها چه می‌شود. اول که زاویه باز می‌شود این دو به هم نزدیک است ولی هر چه زمان بیشتر می‌گذرد فاصله‌ها خیلی می‌شود. بعد دیگر فاصله‌ی این دو اسلام تبدیل به فاصله‌ی اسلام و کفر می‌شود. فاصله‌ی‌ حسین(ع) و یزید می‌شود. حضرت امیر(ع) توضیح دادند که چرا با معاویه می‌جنگیم و بعد گفتند چرا تا حالا نتوانسته‌ایم این قائله را ختم کنیم و چرا ادامه پیدا کرده است. یک علتی که نکوهش می‌کنند این است که می‌فرماید ضعف بین خود ماست. مشکل از قدرت معاویه نیست. مشکل در کیاست معاویه نیست. مشکل در بی‌عرضگی و از هم گسیختگی و بی‌عملی شماست. این روایت امیرالمؤمنین علی(ع) را دقت کنید. این الان خطاب به ما هم هست. نفوذ این‌طور اتفاق می‌افتد. جهاد کبیر به این معنی است. فرمودند «فیکم العلماء و الفقها...»، در مرکز حکومت اسلامی فرمودند بین شما که علما و فقها کم نیستند. مشکل دین‌نشناسی نیست. شما که فرق من و معاویه را می‌دانید. «فیکم العلماء و الفقها...»، بین شما این همه عالم و فقیه و روحانی و عالم دین هست. «و النجبا و الحکما...»، این همه بین حکیم بین شماست. آدم‌های روشنفکر و ریشه‌دار و همه چیز فهم بین شماست. «و حملة الکتاب...»، این همه حافظ قرآن بین شماست. همه‌ی شما قرآن را که می‌دانید و خیلی از شما هم حافظ قرآن هستید. «و المتهجدون بالاسحار...»، اهل تهجد هم هستید. نیمه‌شب‌ها بلند می‌شوید و گریه می‌کنید و استغفار می‌کنید. دیگر از این بالاتر چه چیزی می‌خواهید؟ خواهش می‌کنم به این تعابیر حضرت امیر(ع) خیلی دقت کنید. در امت صدر اسلام حاکم امیرالمؤمنین علی(ع) است. ولی امر آن علی بن ابیطالب(ع) است. امام معصوم و منصوب الهی است. «فیکم العلماء و الفقها و النجبا و الحکما و حملة الکتاب و المتهجدون بالاسحار...»، شما اهل نماز شب هستید، فقیه و عالم هستید، حکیم هستید، حافظ قرآن هستید، در دین‌شناسی و تقوا به مفهوم عبادی مشکلی ندارید. «و عمار المسجاد بتلاوة القرآن...»، مدام مسجدها از صدای قرآن شما آباد است. همه جا مسجدها پر از صدای قرآن است. پس این جامعه چه مشکلی دارد؟ این جامعه که در آن، همه متدین و عالم و حافظ قرآن هستند و خیلی‌ها هم نماز شب می‌خوانند چه مشکلی دارد؟ حضرت امیر(ع) می‌فرماید می‌دانید مشکل شما چیست؟ «فلا تسخطون...»، عصبانی نمی‌شوید و وا داده‌اید. همه چیز را به شوخی گرفته‌اید. اهل نماز شب و قرآن و علم و فقه هستید، اما تکان نمی‌خورید. محافظه‌کار شدی و به مریدها و موقعیت و احترامات و خانواده و مقام و شهرت خود چسبیده‌ای. همه‌ی شما هم این‌ها را توجیه می‌کنید. «افلا تسخطون...»، یعنی غیرت ندارید. چرا تکان نمی‌خورید؟ شما مشکل نظری ندارید. مشکل عبادی هم ندارید. نمره‌ی شما در همه چیز بیست است. الهیات بیست، نماز شب بیست، معارف اسلامی بیست، ادبیات مذهبی بیست، همه چیز سر جایش هست و بهترین آدم‌ها هستید اما به هیچ دردی نمی‌خورید. شما به درد اسلام نمی‌خورید. «فلا تسخطون...»، به تعبیر امروز خشم انقلابی ندارید. انقلابی نیستید. مجاهد نیستید. از جای خود تکان نمی‌خورید. هر اتفاقی می‌افتد این اصطلاحات را به کار می‌برید. تو چه؟ خدا به وظیفه‌ی خود عمل می‌کند پس تو چه زمانی به وظیفه‌ی خود عمل می‌کنی؟ فرمود «افلا تهتمون...»، اهتمام و همت ندارید. در امتحانات دینی شما نمره‌ها بیست است. الان هم در جامعه‌ی ما همین‌طور است. یعنی میکرفون را جلوی هر کسی بگیری یک شکم سخنرانی مذهبی می‌کند. همه قشنگ صحبت می‌کنند و از کلمات و اصطلاحات مذهبی استفاده می‌کنند و آیه و حدیث می‌خوانند. ایام عید و عزا که می‌شود پیامک‌هایی می‌آید. می‌گویند از یک ملت 70 میلیونی چند صد میلیونی پیام و تبریک فلان می‌زنند. یک میلیارد پیامک می‌زنند. ما در این جامعه مشکل نظری نداریم. الان همه همه چیز را می‌دانند. الان شما از یک بچه‌ی دبیرستانی سوال کن و بگو راجع به فلان مسئله تحلیل درست چه هست. اگر برای تو قشنگ یک تحلیل اسلامی نداد. ولو الفاظ اسلامی نگوید. همه‌ی ما همه چیز را فهمیدیم. مشکل ما «لا تسخطون و لا تهتمون...» است. بی‌عمل شده‌ایم. این خطر جامعه‌ی ما را تهدید می‌کند. هنوز به نقطه‌ی بحران نرسیده‌ایم ولی می‌رسیم. به این سبک جلو برویم به آن‌جا می‌رسیم. شما یک بار دیگر دقت کنید. می‌فرماید «فیلکم العلماء و الفقهاء و النجباء و الحکماء...»،‌ همه چیز شما درست است و تمام عیار هستید. «حملة الکتاب، و المتهجدون بالاسحار، و عمار المساجد به تلاوة القرآن...»، دیگر از این جامعه‌ی دینی‌تر چه می‌خواهی؟ تمام صفات خوب الهی و دینی که در جامعه هست. می‌فرماید به درد من نمی‌خورید. به من خیانت کردید. شما باعث شدید من در برابر معاویه موفق نباشم. شما باعث پیروزی معاویه شدید. «افلا تسخطون و تهتمون...»، چرا هیچ وقت خشم انقلابی و غیرتی ندارید؟ چرا ایثار نمی‌کنید؟ چرا از اموال خود نمی‌گذرید؟ چرا از سود حرام نمی‌گذرید؟ چرا از جنگ قدرت و جاه‌طلبی عبور نمی‌کنید؟ این علی است که گریه می‌کند و می‌گوید «این عمار...»، عمار کجاست؟ کجاست فلانی؟ کجاست فلانی؟ دور و اطراف من خیلی شلوغ است اما آن‌ها کجا هستند؟ آن‌هایی که می‌توانستم به آن‌ها تکیه کنم که هدف آن‌ها فقط خدا و آخرت بود کجا هستند؟ بعد می‌فرماید «ان ینازعکم الولایة علیکم سفهاؤکم، و الاشرار الاراذل منکم...»،‌ شما مشغول نماز شب و قرآن و استفغار و حفظ قرآن هستید و در عین حال آدم‌های سفیه و احمق و آدم‌های شر و آدم‌های رذل از بین خودتان بر شما حاکم می‌شوند. بر جهان اسلام حاکم می‌شوند و شما نگاه می‌کنی و ذکر می‌گویی. نگاه می‌کنی و قرآن را حفظ می‌کنی و مسابقه‌ی قرآن می‌گذاری. این جشن‌های مذهبی را معاویه از امیرالمؤمنین علی(ع) بیشتر می‌گرفت. بروید و تاریخ را بخوانید. تمام ایام سال جشن‌های مذهبی و اعیاد مذهبی را از همه محکم‌تر می‌گرفت. عید قربان و فطر را گاهی دو هفته یا سه هفته یا یک ماه جشن می‌گرفت. در مراسم مذهبی که معاویه و یزید کم نیاوردند. جلسات ختم قرآن می‌گرفتند. مسابقات قرآنی و مسابقات و مذهبی بود. این هم حرف امیرالمؤمنین علی(ع) است. چه چیزی کم بود؟ یک بار به این قضیه فکر کنیم. چه چیزی کم است که می‌گوید نماز شب خوان و عالم و فقیه و حافظ و قرآن و تعمیر کنندگان مساجد هست اما سخط و خشم الهی و عدالتخواهانه نیست و شما را باکی نیست که آدم‌های سفیه و احمق و اشرار و اراذل چه کار می‌کنند. یکی از جاهایی که خط نفوذ افشا می‌شود و باید بشود که جهاد کبیر اتفاق می‌افتد، باید در یک لحظه‌ای یک مرز مشخص خیلی علنی و واضح ترسیم بشود که دیگر مردم بین علی(ع) و معاویه اشتباه نگیرند و نگویند ایشان هم جزو اصحاب پیامبر(ص) بوده و او هم جزو اصحاب پیامبر(ص) است. ایشان سحر النبی است و ایشان هم خال المؤمنین است. ما بین این دو گیر افتاده‌ایم. امیرالمؤمنین علی(ع) می‌گوید کار من به جایی رسیده که معاویه را با من مقایسه می‌کنند. می‌گویند صحابی پیامبر(ص) است. حضرت امیر(ع) می‌فرماید «انا اول من سجد...»، این معاویه و پدر معاویه هم آخرین مسلمانان هستند. فرق در این است. فرق در اولین مسلمان و آخرین مسلمان است. حالا بیست سال بعد امت تشخیص نمی‌دهند که بالاخره کدام یک از شما راست می‌گویید؟ معاویه وصیت کرده بود وقتی از دنیا رفتم چند تار مو از پیامبر(ص) نگه داشته‌ام، آن‌ها را در کفن من بگذارید که انشاالله در قبر به من کمک کند. این‌طور بوده است. شما خیال می‌کنید معاویه جلوی مردم بدمستی می‌کرد و به مقدسات فحش می‌داد؟ ابداً. همین الان معاویه را جزو افتخارات اسلام می‌دانند. نمی‌دانند معاویه و علی چه کسانی بوده‌اند. ما و شما هم که این‌ها را می‌شناسیم به خاطر این است که هزار و اندی سال مقاومت شده است. علمای خاص شیعه و همین ذکر مصیبت‌ها باعث شد که ما و شما این‌ها را اشتباه نگیریم و الا الان ما و شما هم تشخیص نمی‌دادیم. همین عزاداری محرم و صفر باعث شد کلاه بر سر ما نرود. البته ممکن است کسانی از یک طریق دیگر کلاهبرداری بکنند. یکی از بزرگ‌ترین تحقیرهای ملی که در دوره‌ی ‌سلطنت پهلوی از طرف ارباب‌های آمریکایی و انگلیسی صورت گرفت تحقیر تاریخ این ملت، فرهنگ و زبان و دین و استعداد نسل‌های آن بود. به تعبیر قرآن حرس و نسل ما را نابود کردند. حرس به مفهوم اقتصاد، تولید، معاش و دنیای مردم و نسل هم به مفهوم انهدام و نابودی نیروی انسانی است. فرهنگ یک کشور، اخلاق عمومی، نحوه‌ی حکمرانی،‌ فلج کردن عقل‌ها، استعدادها، خلاقیت‌ها، انهدام فیزیکی یا انهدام روحی و روانی یک ملت که شما کسی نیستید و کاره‌ای نیستید و مخ شما عیب دارد، شما نه توانسته‌اید نه می‌توانید و نه خواهید توانست. حضرت امام اوایل انقلاب و اواخر رژیم شاه بحث می‌کرد و می‌گفت این‌ها 40، 50 سال است که دانشگاه‌های وارداتی را به راه انداخته‌اند، به یک اعتبار 70 سال و اگر به دارالفنون برگردیم صد سال است اما عملاً یک تعدادی مدرک‌دار بیرون دادند که تقریباً هیچ کدام آن‌ها به درد این ملت و مشکلات اقتصادی و صنعتی و کشاورزی و مدیریتی کشور نخوردند. پایان‌نامه‌ها و مدرک‌های آن‌ها هست و عمدتاً زحمت می‌کشند و بیرون می‌آیند ولی باز هم مصرف کننده و سربار ملت هستند. یعنی خرج تحصیلات از ابتدایی تا دکتری را عملاً ملت و خانواده‌ها و بیت‌المال می‌دهد ولی خروجی ندارد. پایان‌نامه و تحقیق و پروژه و رساله‌ی او به درد دیگران و ارباب‌های خارجی بخورد یا به درد یک بروکراسی وابسته و عقب‌مانده بخورد که بیشتر عامل سلطه‌ی دشمنان این ملت بر این ملت و دوام این سلطه باشد. یعنی در آخر باز برای یک زکام معمولی هر کسی پول و مقام داشته باشد به انگلیس و آمریکا برود. برای کشیدن یک جاده‌ی معمولی مجبور بودیم برای شل و سفت کردن پیچ یک هلی‌کوپتر گدایی کنیم. اصلاً بحث مترو به این صورت مطرح نبود. چند کشور خاص سرمایه‌داری بودند و همه باید وابسته به این‌ها می‌بودند و باید پیش این‌ها گدایی می‌کردند و چند برابر پول می‌دادند و تحقیر می‌شدند و آخر هم یک کار بنجل دست دوم و سوم و بگیرند و ضمن آن هم چقدر غارت صورت بگیرد. امروز شما و امثال شما در رشته‌های دیگر هستید و این جزو آثار و برکات مهم این نهضت و انقلاب بود که حرس و نسل احیا بشود و خودمان را باور بکنیم. حضرت امام می‌گفت اگر گفتید «ما نمی‌توانیم» بدانید که نخواهید توانست. اگر گفتید «ما می‌توانیم» بدانید که می‌توانید. یکی از بدترین آفات استبداد و استعمار همین است که تلقین می‌کند شما بی‌عرضه هستید و کاره‌ای نیستید. می‌گوید شما نه استعداد دارید، نه عرضه دارید. بنابراین کار سازندگی فقط یک کار اقتصادی و صنعتی نیست که البته آن هم خیلی مهم است. بلکه به یک معنا یک حرکت بزرگ علمی و فرهنگی و یک حرکت انقلابی است. این کارها یک حرکت در جهت تمدن‌سازی است. خروجی دانشگاه‌های ما، خروجی نهادهای حاکمیتی و ادارات ما باید یک چیزهایی باشد که یک مشکلی از مشکلات این مردم را حل کند. کشور را چند قدم جلو ببرد. عزت و استقلال، رشد و اراده‌ی قوی‌تر،‌ تجربیات عمیق‌تر را اضافه کند و الا هر کاری، چه دانشگاهی و نظری و روشنفکری و چه عملی و با بودجه‌های کلان که معلوم نباشد چه فایده‌ای دارد و کدام مشکل این جامعه را حل می‌کند، عملاً یا عبث است یا مضر است و نابود کردن بیت‌المال و کشتن فرصت تاریخی این ملت است.

اخیراً به صورت نوشتاری از شاه خائن چیزی نقل شد که ظاهراً نشان از استقلال او در قضیه‌ی قیمت نفت در مقابل آمریکا و اروپا بود و این‌طور وانمود می‌کردند. علی‌رغم این‌که به نظر می‌رسد آن هم نمایشی بودند.

اصلاً اگر می‌خواهید بدانید اختیارات او چه بوده است اسناد لانه‌ی جاسوسی را ببینید. حتی خاطرات خود خانواده‌ی‌ پهلوی هم هست که در آن هم پر از دروغ و چاخان است ولی در عین حال یک جاهایی خودشان را لو می‌دهند. زمانی که نفت ایران در دست انگلیس‌ها بود، یعنی قبل از قضایای نهضت ملی شدن نفت یعنی تا آخر دهه‌ی سی مطلقاً‌ در اختیار انگلیس‌ها بود. حساب و کتاب و استخراج و بردن آن در دست انگلیس بود و هیچ کس در حکومت ایران و پهلوی اصلاً خبر نداشت و حق نداشت سوال کند که چقدر نفت استخراج می‌کنی و این‌ها کجا می‌رود. هیچ کس در حکومت ایران نمی‌دانست نفت ایران چقدر استخراج می‌شود، پولش چقدر است و کجا می‌رود. خود آن‌ها می‌گفتند ما 15 درصدش را به شما می‌دهیم. 15 درصد از چقدر را به ما می‌دهید؟ نمی‌دانیم. با چه قیمتی حساب می‌کنید؟ خود ما می‌دانیم. این وضعیت ایران بوده در زمانی که انگلیس‌ها مسلط بوده‌اند. حالا قضیه‌ی نهضت نفت پیش می‌آید که مصدق و کاشانی و نواب قیام می‌کنند و شاه فرار کرد و رابطه با انگلیس قطع می‌شود و همان موقع هم ما را تحریم کردند. همین کارهایی که سر مسائل هسته‌ای می‌کنند را آن موقع بر سر نفت انجام دادند. یعنی نفت ایران وقتی که ملی شد تحریم شد. بعد کشتی‌های جنگی غربی و انگلیسی به خلیج فارس و دریای عمان آمدند و اجازه نمی‌دادند هیچ کشتی و نفت‌کشی بیاید از ایران نفت بخرد و ایران را در سازمان ملل محکوم کردند و بعد هم گفتند شما که اصلاً متخصص ندارید. بعد هم گفتند نفت کثیف است و سیاه است و بو می‌دهد. پس بگذارید این در دست ما باشد. شما هم که نه مهندس دارید، نه عرضه دارید، شما که اصلاً بلد نیستید نفت استخراج کنید. بازارها در دست ماست و شما می‌خواهید این نفت را کجا بفروشید؟ این تحریم‌ها و توهین‌ها و فشارها را ایجاد کردند تا بالاخره کودتا کردند و دوباره برگشتند. این دفعه آمریکایی‌ها هم آمدند. تحت عنوان کنسرسیوم آمدند. منتها این‌جا یک کلاهبرداری کردند و گفتند برای این‌که بعد از قضیه‌ی ملی شدن نفت دوباره کودتا کردند و کل کشور را از جمله نفت آن را گرفتند تا غارت کنند مردم می‌فهمند. قضیه لو رفته که چقدر غارت و استثمار و تحقیر بوده است. آمریکا و انگلیس یک نمایشی طراحی کردند. تحت عنوان این که نفت ایران انگلیس نباشد. همان‌طور که این‌ها گفتند تبدیل به نفت ملی ایران بشود. انگار ملی شده و دیگر برای ایران است. آن هم که قدیم همه‌ی نفت در دست انگلیس‌ها بود خوب نیست و دوباره یک چیزی به نام کنسرسیوم طراحی کردند. بین آمریکا و انگلیس و دو، سه کمپانی سرمایه‌داری یهودی و صهیونیستی اروپا مثل هلند و غیره تقسیم کردند. عملاً دست خود این‌ها بود. بعد از آن هم مطلقاً اختیار نفت ایران دست حتی پهلوی و شاه هم نبود. قیمت‌گذاری در دست آن‌ها بود. مقدار استخراج که تا 7، 8 میلیون بشکه در روز می‌آمد دست این‌ها بود. کجا برود و چقدر برود هم در دست این‌ها بود. یک سهمیه‌ای به شاه و پهلوی می‌دادند و کاملاً تحت کنترل آن‌ها بود. این هم که دو، سه جا در خاطرات علم و خودش می‌گوید آمریکا و انگلیس این‌طور کردند نق زدن نوکر زیر سایه‌ی ارباب است. گاهی نوکری یک چیزی می‌گوید که ارباب به اندازه‌ی کافی به ما نرسید و از ما خیلی کار کشید و امروز به ما غذا کم داد. این در همین حد است. ناله‌ است و الا همه چیز در اختیار آن‌هاست. یک وقتی دیدم ننه‌ی شاه در خاطرات می‌گوید که دیدم شاه داخل آمد و خیلی آویزان و ناراحت است. گفت مامان جون من که هر چه آمریکایی‌ها و انگلیس‌ها می‌گویند اطاعت می‌کنم. چه کار گفتند که من نکردم؟ ولی امروز فهمیدم که مدتی است هواپیماها و خلبان‌ها ما به ویتنام می‌روند و مردم ویتنام را برای آمریکایی‌ها بمباران می‌کنند. نمی‌گوید اجازه نمی‌گیرند، اجازه‌ی ما که در دست آن‌ها بود. می‌گوید خبر هم نمی‌دهند. یعنی در جنگ ویتنام رفته است. همین‌هایی که می‌گویند نه غزه نه لبنان خودشان همه جا بودند. به نفع آمریکا و انگلیس و اسرائیل بودند. می‌گوید فانتوم‌های ما می‌رفته و مردم بیچاره‌ی ویتنام را برای آمریکایی‌ها بمباران می‌کردند. من حالا فهمیده‌ام و اصلاً به من هم نگفته‌اند. اقلاً به من یک اطلاعی بدهند. اسرائیل در جنگ با اعراب چند هواپیمای خود را از دست داد و آمریکا دستور داد چندین هواپیمای مجانی آخرین سیستم را به اسرائیل هدیه کند. پس در قضایای فلسطین هم دخالت کرده‌ای ولی علیه فلسطینی‌ها بوده‌ای. در عمان چریک‌های چپ و مردم قیام کرده بودند. عمان برای انگلیس‌ها بود و هنوز هم ملک انگلیس‌هاست. کشورهای جنوب خلیج فارس برای انگلیس و آمریکاست. یعنی همه کار آن‌ها در دست انگلیس و آمریکاست. یعنی مثل زمان شاه از جهاتی بدتر هستند. این‌ها کشور نیستند بلکه پالایشگاه نفت و پادگان نظامی آمریکایی‌ها هستند. امارات، قطر، کویت، عربستان، عمان این‌طور هستند. حالا یمن تا حدودی از چنگ این‌ها خارج شده است. می‌گوید در عمان انگلیس دستور می‌دهد. سربازهای انگلیسی جلو نمی‌روند تا کشته نشوند. به شاه دستور می‌دهند و ارتش ایران را به عمان فرستادند تا آن‌جا با مردم و چریک‌های آن‌جا بجنگند. یک عده از سربازهای ارتش ما در آن جنگ کشته شدند. با پول بیت‌المال به آن‌جا رفتند و در آن‌جا هم دخالت کردند و جنگیدند. دقت می‌کنید؟ به دستور این‌ها همه جا رفته‌اند. قضیه‌ی کردهای عراق و بارزانی در زمان حزب بعث بر سر دعواهایی که بین غرب و شرق بود و ایران نوکر غرب بود و آن‌ها شرقی بودند. بعداً هم که دیگر غربی شدند. مسائل مختلف از این قبیل بود. همه جا دخالت در خارج بود. منتها دخالت به نفع استعمار و علیه ملت‌ها بود. قضیه‌ی نفت این بود و هیچ نوع استقلالی نبود. گاهی ناله‌هایی می‌کردند که یک مقدار به ما بیشتر بدهید تا ما هم کاره‌ای باشیم.

این روزها از موضوعاتی چون اف.ای.تی.اف و سی.اف.تی یا پالرمو برعکس استفاده می‌شود و عده‌ای برای دلسرد کردن مردم عنوان می‌کنند جهت شفافیت مالی است و مخالفین را متهم به پنهان‌کاری مالی می‌کنند. با این حربه در حال کوبیدن طرفداران عدم پیوستن به این معاهده‌ها هستند.

ببینید معاهده‌های شفافیت‌های مالی اتفاقاً در همین کشورهای اروپایی و آمریکا رعایت نمی‌شود. بیشترین مسائلی که تحت عنوان پولشویی مطرح است در همین بانک‌های سرمایه‌داری در اروپا و آمریکا اتفاق می‌افتد. میلیاردها میلیارد، هزاران میلیارد پولشویی اتفاق می‌افتد. بنابراین خود آن‌ها اصلاً به این چیزها عمل نمی‌کنند. همه جای جهان مشغول قاچاق همه چیز هستند. مشغول قاچاق انسان و مواد مخدر و اسلحه و برده‌های سکسی و پول هستند. این را می‌گذارند برای این‌که بقیه‌ی کشورها را کنترل کنند. این‌ها طبق این قواعد یک مسئولیت‌هایی تعریف کرده‌اند و باید به آن مسئولیت‌ها عمل کنند و در برابر یک چنین چیزهایی را هم بخواهند. به مسئولیت‌های خودی عمل نمی‌کنند ولی این‌ها را می‌خواهند که شما هر چه داری را کف دست او بگذاری و فردا نتوانی هیچ تحریمی را حتی یک دور کوچک بزنی. این کسانی که به هیچ یک از حقوق ما وفادار نماندند. برجام چه شد؟ الان فقط ایران در برجام است. بقیه همه به دنبال کار خود رفته‌اند. الان فقط ایران در برجام است. آمریکا خیانت کرد. اروپا خیانت کرد. ایران به همه‌ی تعهدات خود عمل کرد و این‌ها به هیچ کدام عمل نکردند و تحریم‌ها را هم بدتر کردند. هر چه این‌ها بیشتر عقب‌نشینی کردند، آن‌ها هم تحریم‌ها و هم توهین‌ها و هم تهدیدها را بیشتر کردند. هر چه جلوی غرب عقب بروی وقیح‌تر می‌شوند و هر چه مقاومت کنی آن‌ها عقب می‌روند. باید حواس ما به این باشد. وقتی از دین دانشگاهی یا دانشگاه دینی یا علم دین یا علم دینی یا دین علمی صحبت می‌کنید باید روشن بشود که هر کدام از این کلمات معنای غلط و معنای درست دارند. دین علمی یک معنای غلط دارد که مراد از علم فقط علوم حسی و تجربی باشد و دین علمی به این معنا باشد که ما فقط بخشی از گزاره‌های دین را قبول داریم که با روش تجربی و حسی تأیید بشود. این‌که انکار دین است. این کفر است. چون یک بخشی از دین غیب و یکی بخش شهود است. ایمان به غیب رکن دین است. منتها این غیب تجربی نیست. نه این‌که ضد عقلی و محال باشد، اما محسوس نیست. به یک معنا دین علمی تعبیر درستی است. علم به معنای اعم است. یعنی این علم مبنای معرفتی دارد. علم است. علم ترکیبی از معرفت، ایمان، اخلاق و عمل است. ایمان بدون معرفت امکان ندارد. ایمان به چه چیزی است؟ ایمان یک متعلقی می‌خواهد. وقتی ایمان تحقق پیدا می‌کند که شما به آن آگاهی پیدا کنی. بنابراین حتماً یک رکن از ارکان رسمی دین معرفت و علم و آگاهی است. بله، به این معنا درست است. پس دین علمی به چه معنا درست است و به چه معنا غلط است؟ علم دینی هم همین‌طور است. علم دینی به یک معنا غلط است و به یک معنا تعبیر درستی است. یعنی هر وقت به شما می‌گویند علم دینی داریم یا نه، بگو بر اساس چه تعریفی از علم و چه تعریفی از دین این حرف را می‌زنی؟ بگو تا به تو جواب بدهم. اگر از معاویه دینی می‌گویی و منظور تو از علم رشته‌های گوناگون علمی است و منظور تو از دینی بودن یعنی مشروع یا نامشروع بودن هیچ رشته‌ی علمی به ما هو علم حرام نیست. اما بسته به کاربرد آن اگر اضرار دنیوی یا اخروی به بشر باشد استعمال و کاربرد آن حرام می‌شود. دانستن هیچ چیزی حرام نیست. مگر آن دانستنی که آثار سوء اخلاقی دارد که باز هم به اثر مربوط است. یک آثار سوء اجتماعی و اقتصادی و سیاسی دارد یا آثار سوء اخلاقی دارد. مثل علم بنده به مسائل خصوصی جنابعالی می‌ماند. یعنی یک کسی مثلاً بگوید آقا علم خوب است یا جهل خوب است؟ شما بگویی علم خوب است. بگوید علم من به خصوصی‌ترین مسائل شخصی جنابعالی خوب است. نه. این یک آثار بد اخلاقی دارد. این حریم خصوصی من است. تو حریم خصوصی داری. این تجسس در حریم من است. این علم است ولی علم مفیدی نیست. این‌جا باز به خاطر علم بودن آن نیست که ارزش ندارد، بلکه به خاطر اثر آن است. چون مضر است و مفید نیست. هیچ خصومتی بین این دیدگاه با هیچ رشته‌ی علمی و هیچ علمی نیست. اگر مراد شما از علم نوع علم است، یا منظور متعلق علم است، یعنی معلوم است، یا منظور شما نگاه معرفت‌شناسانه است، یعنی چه سنخ علمی باشد؟ علم حسی یا علم عقلی یا علم شهودی است؟ دین که می‌گوییم این‌جا منظور اسلام شیعی و اهل بیتی است. اسلام اشعری را نمی‌گوییم، اسلام معتزلی را نمی‌گوییم، اسلام‌های دیگر را نمی‌گوییم. اسلام با تفسیر اهل بیت(ع) را می‌گوییم. قرآن با تفسیر اهل بیت(ع) را می‌گوییم. پس این دیدگاه با علم به ما هو علم مشکلی ندارد. علم به لحاظ نوع معرفت‌شناسی و سنخ علم تقسیم به دینی و غیر دینی نمی‌شود. این دین هر چهار نوع معرفت را در حد خودش معتبر می‌داند. هم علم تجربی و هم علم عقلی و هم علم استدلالی و برهانی و هم علم شهودی را و بالاتر از همه علم وحیانی را معتبر می‌داند و بین این چهار نوع هیچ تعارضی نمی‌بیند و تعارض بین علم و علم محال است. دقت کنید. در نظام آموزشی اسلامی با این فرهنگ، اگر مبانی معرفت‌شناختی آن درست شناخته بشود تعارض و نزاع بین علم و علم محال است. یعنی نزاع مرتبه‌ای از علم با مرتبه‌ی دیگری از علم محال است. در معرفت‌شناسی اسلامی ما نباید دعوای علم و فلسفه داشته باشیم. نباید دعوای تجربه و عقل داشته باشیم. ما نباید دعوای عقل و شهود داشته باشیم. این که می‌گویند دعوای عشق و عقل، نزاع فلسفه و عرفان معنی ندارد. این‌ها یک جایی در تعریف فلسفه و عرفان یا در مسیر آن اشتباهاتی می‌کنند. مهم‌تر از این‌ها اصلاً چیزی به نام نزاع علم و دین معنا ندارد. وقتی می‌گویند نزاع علم و دین یا نسبت علم و دین یک چیزی را در این نظام آموزشی فرض گرفته‌اند که علم غیر از دین است و دین هم که غیر از علم است. حالا ببینیم نسبت این دو امر مغایر با هم کدامیک از نسب اربعه است. خب شما از اول علم را غیر دینی تعریف می‌کنی. سکولار تعریف می‌کنی. دین را هم از اول غیر معرفتی و غیر علمی تعریف می‌کنی. حالا می‌آیی و می‌گویی این‌ها چه نسبتی با هم دارند. خب شروع غلطی است. بنابراین علم دینی به این معانی که گفتم غلط است و معنی ندارد اما علم دینی به این معنا که بین مراتب و انواع علم تعارض محال است، بین علم و جهل تعارض می‌شود، بین جهل مرکب و علم تعارض می‌شود اما بین علم و علم که تعارضی معنی ندارد. چون در متن عالم تناقض نیست. چون تناقض بین علمی و علمی به یک معنی یعنی تناقض بین معلوم با معلوم وجود دارد. به معنی تناقض بین واقعی با واقعی است. این به معنی تشتت و متشتت دیدن این عالم است. این اصلاً نگاه توحیدی نیست. به لحاظ فلسفی هم محال است که این اتفاق بیفتد. سوء تفاهم است. تمام این نزاع‌ها سوء تفاهم است. منشأ آن هم معرفت‌شناسی‌های غلط است. درک غلط از معارف و علم مختلف است. پس علم اسلامی، دانش اسلامی، دانشگاه اسلامی به چه معنا معنی دارد؟ به همین معنی که عرض کردیم که منابع معرفت و علم فقط تجربه یا فقط عقل بشری نیست. یک منبع بالاتر معرفت وحی الهی و نبوت است. خود نبوت هم البته با اتکای عقل اثبات و فهمیده می‌شود. اما بعد که اثبات شد انبیا آموزش‌هایی به ما می‌دهند که عقل بشر و تجربه‌ی بشر به تنهایی و بدونن نورافکن انبیا و وحی نمی‌توانست استقلالاً و ابتداعاً همه‌ی آن‌ها را درک کند. ولی زیر نور وحی می‌تواند بفهمد. به این معنا رابطه‌ی وحی با علوم عادی بشری یعنی علوم عقلی و تجربی بشری مثل رابطه‌ی ‌چراغ با چشم است. شما هستید که باید بفهمید. با همین عقل خودتان باید بفهمید. با شهود باطنی خودت باید بفهمی. با علم حضوری باید بفهمی. با حس و تجربه باید بفهمی. ولی اگر با همین ابزار به یک اتاقی آمدی که تاریک است. چشم داری ولی نمی‌بینی. انبیا چه کار می‌کنند؟ روشن می‌کنند. وقتی که روشن شد زیر نور وحی چشم خودت می‌بیند. این‌طور نیست که چراغ جای چشم تو را گرفته است. انبیا بگویند عقل و تجربه و شهود خود را حذف کنید که دیگر دین و وحی آمده است. نه. وحی می‌آید و روشن می‌کند. بعد تو می‌بینی یک چیزهایی که قبل از وحی چشم داشتی و می‌دیدی درست بود و یک بخش مهمی از آن را اصلاً اشتباه می‌دیدی. ابزار همان ابزار خودت است. عقل تو حجت است. حس تو در حد خودش حجت است. شهود تو در حد خودش حجت است. اما همه‌ی این‌ها بدون وحی ممکن است علیه بشر به کار برود. چنان که علم و تکنولوژی هر چه جلوتر آمده خدماتی به بشر کرده اما به همان اندازه حداقل به بشر صدماتی هم زده است. حالا بعضی‌ها که ادعا دارند صدمات آن از خدمات آن بیشتر شده است. بعضی‌ها می‌خواهند عطای آن را به لقای آن ببخشند. ولی نه، این‌طور نیست. می‌توان این‌ها را مدیریت کرد منتها به شرط آن که تمدن‌سازی دینی انجام بشود. تا قدرت در علم و رسانه و ثروت در اختیار مشرکین و کفر جهانی و استکبار و ملحد و شکاک است وضع همین است. آن‌ها فاعل هستند و شما منفعل هستید. از لحظه‌ای که ما تمدن‌سازی بکنیم، فاعل در برابر فاعل هستیم. کم کم اگر قوی‌تر عمل کنیم شما فاعل می‌شوی و آن‌ها منفعل می‌شوند. نکته‌ی سوم این است که دین دانشگاهی به یک معنای دیگر را بررسی کنیم. ما تا حالا به لحاظ معرفت‌شناختی بحث می‌کردیم و حالا می‌خواهیم به یک معنای دیگر بحث کنیم. نحوه‌ی بیان و نحوه‌ی تبیین دین است. دین دانشگاهی با دین عامیانه حتماً متفاوت است و باید هم متفاوت باشد. دین وقتی برای عامی طرح می‌شود سختگیرانه و دقیق نیست. خیلی چیزها بدون استدلال و خطابی گفته و شنیده می‌شود. خیلی چیزها که دلیل می‌خواهد را بدون دلیل می‌پذیرند. ممکن است چیزهای غلطی بگویید و باز هم بپذیرند. ممکن است متناقض بگویی و باز هم بپذیرند. اما وقتی مخاطب یک فاهمه‌ی آموزش دیده، چشم تربیت شده، گوش تربیت شده پیدا کرده و با مفاهیم دیگری آشنا شده شما نمی‌توانی هر چیزی را راحت بگویی. البته بحث ما این‌جا راحت بودن یا نبودن نیست. بحث ما درست بودن یا نبودن است. یک بخشی از حضور دین در دانشگاه به دانشگاهیان دین‌دار مربوط است اما چیزی که ما می‌گوییم این نیست که کسی فکر کند وقتی تمام دانشگاهیان دین‌دار بودند یک دانشگاه دینی می‌شود. دانشگاه دینی یک چیزی جدا از دانشگاهیان دین‌دار است. الان دانشگاه‌های ما بیشترین دین‌داران را در دانشگاه‌های دنیا دارد. واقعاً این‌طور است. هیچ دانشگاهی در دنیا این‌قدر استاد و دانشجوی دختر و پسر مسلمان ندارد. بیشتر مسئله به لحاظ اخلاقی از اعتکاف و نماز و راهیان نور را دارد. دانشگاه‌ها در هیچ جای دنیا این‌طور نیست. یک اقلیتی بچه مسلمان هستند. یک اکثریتی هم همین‌طوری هستند. کم‌تر جایی این‌طور است. ولی هنوز این همان چیزی نیست که ما می‌خواهیم. آن یک بحث دیگری است که عمدتاً به حوزه‌ی معرفتی بر می‌گردد. نقطه‌ی شروع آن همین است که در بحث قبل عرض کردم. یعنی آیا دین را معرفت می‌دانیم یا نه؟ از این‌جا به بعد است که دانشگاه دینی و غیر دینی به معنای دومی که عرض کردم معنی‌ می‌دهد. اگر دین معرفت‌بخش است بنابراین علم به انسان، علم به تاریخ، علم به طبیعت، علم به جهان، علم به حقیقت، علم به سعادت نمی‌تواند با دین و معرفت دینی بی‌ارتباط باشد یا در تعارض باشد. اگر دین اسلام برای قدرت دستورالعمل دارد، برای ثروت حقوق و اخلاق و حدود تعریف کرده پس رابطه‌ی قدرت و ثروت باید با دین معلوم باشد. امکان تفکیک نیست چه به تقابل برسد. چون می‌گویند سیاست علم قدرت است، اقتصاد هم علم ثروت است. اگر دین از اخلاق و حقوق در عرصه‌ی قدرت و ثروت و نسبت این‌ها در تکامل انسان سخن گفته پس چطور می‌تواند با علم قدرت که سیاست است و علم ثروت که اقتصاد است و علم مناسبات اجتماعی که حقوق است بی‌ربط باشد؟‌ پس نسبت علم قدرت و علم ثروت با علم دین باید معلوم باشد. این‌ها نقاط استراتژیک و مهم و زیرساخت‌های نظام آموزشی اسلامی و نظام تمدن‌ساز اسلامی است. اگر دین یک تعریفی از انسان و جهان دارد،‌ یک رشته‌هایی هم در جهان هستند که مدعی تعریف انسان هستند و توصیه‌هایی هم می‌کنند. بنابراین نسبت این نظریات باید با عقل، تجربه و وحی معلوم بشود. نسبت انسان‌شناسی تجربی با انسان‌شناسی عقلی و انسان‌شناسی وحیانی باید معلوم باشد چون ما معتقد هستیم این سه سطح انسان‌شناسی نمی‌توانند با هم متناقض باشند. بلکه سطوح و مراتب پلکانی هستند. در طول هم هستند. همه را باید با هم دید. اگر کسی از علوم انسانی دینی می‌گوید منظورش فقط وحی و تعطیلی عقل و تجربه نیست. نه. منظور این است که عقل و تجربه در زیر نور وحی باشند. یعنی منابع شناخت و معرفت، منابع علم در علوم انسانی و علوم اجتماعی دینی دو تا نیست. فقط عقل و تجربه نیست. بلکه سه‌تاست. وحی و عقل و تجربه است. لذا یک مشترکاتی داریم. جاهایی که عقل و تجربه در رشته‌های مختلف یک چیز را بگوید. ما بر سر گزاره‌ای که با عقل اثبات بشود یا با تجربه تأیید بشود که دعوای کفر و دین راه نمی‌اندازیم. اصلاً این معنی ندارد چون اسلام قبول دارد. لذا این که می‌بینید بعضی‌ها از لج مدرنیته و از لج تکنولوژی می‌گویند تمام این علوم و تکنولوژی سکولار است و باید آن‌ها را به دور انداخت و از بیخ آجر به آجر را باید از اول شروع کرد اشتباه است. چون اصلاً معرفت را درست نمی‌شناسند. کاری که هیچ کدام از انبیا نکرده‌اند. کدام پیامبر چنین کاری را کرده است؟ تمام پیامبران آمده‌اند و به جامعه‌ی موجود و ساختارهای اجتماعی و علمی و فرهنگ موجود و اخلاق موجود نگاه کرده‌اند و گفته‌اند این بخش‌ها درست است و با اسلام و دین و نبوت و تکامل سازگار است و ما آن را تأیید و امضا می‌کنیم. این‌ها احکام و اخلاق امضایی است. بخش‌هایی را هم گفته‌اند اصلاً سازگار نیست و حرام است. این بخش‌ها هم باید تغییراتی بکند. کدام پیامبر آمده و گفته هر چه از قبل بود، علمی و عملی از بیخ تعطیل بشود و باید از زیر صفر دوباره شروع کنیم. کدام پیامبر این کار را کرده است؟ امام زمان مگر این کار را می‌کند. پیامبر به یک جامعه‌ی عقب افتاده‌ی جاهلی آمدند و بعضی از نهادها و ساختارها و اخلاقیات و فرهنگ‌ها را تأیید کردند و بعضی‌ها را اصلاح کردند و بعضی‌ها را هم نهی کردند. دختر حاتم طاعی که هم او هم برادرش جزو مسلمانان و اصحاب پیامبر(ص) و بعد جزو یاران خاص امیرالمؤمنین علی(ع) می‌شوند، در جنگ‌های بین اسلام و مشرکین اسیر می‌شود. به دست مسلمان‌ها و قبیله‌ی طیب اسیر می‌شود. به پیامبر(ص) خبر می‌رسد که او دختر حاتم است. پیامبر(ص) بین اسرا می‌آید و عبای خودش را پهن می‌‌کند و با احترام به ایشان می‌گوید بر روی عبای من بنشینید. بعد به او می‌گوید شما آزاد هستی. بقیه را هم با شرط و شروطی مثل این‌که باید چند نفر را باسواد کنی آِزاد می‌کنند. به ایشان می‌گویند شما می‌توانید بروید. می‌گویند به احترام پدرت می‌توانی بروی. بعد می‌گویند اگر پدرت مشرک نبود برای او طلب مغفرت هم می‌کردم. ولی این را بدان پدر تو خصلت‌هایی داشت، که این‌ها از جمله خصلت‌هایی است که اسلام می‌خواهد همه داشته باشند. نگفته چون تو مشرک هستی سخاوت تو هم به درد نمی‌خورد. این را نگفت. گفت سخاوت او درست بوده است.

علم و عقل و فلسفه و یا ابزاری که باعث معرفت‌شناسی ما می‌شود باید تحت دین و وحی باشد. در اصالت وحیانی یا باید پیامبر یا معصوم یا نایب‌های آن‌ها مثل علما و فقهای ما یا به عبارت دیگر حوزه‌ی علمیه باشد. اما در این دانشگاه دینی به نظر من یک تناقضی وجود دارد. ما نمی‌گوییم آن چیزی که در دانشگاه با علم و تجربه و فلسفه به دست آمده اشتباه است. اما قابل اعتماد نیست. چون ممکن است بعداً اشتباه از کار در بیاید. اما علمی که تحت وحی باشد مثل همان نوری است که شما فرمودید. آن‌جا واقعاً می‌توان اعتماد کرد. ما نمی‌گوییم چیزی که در دانشگاه است اشتباه است، ولی قابل اعتماد هم نیست. برای همین به نظر من دانشگاه دینی یک تناقضی دارد. چون مبانی دانشگاه به این صورت است. مبانی دانشگاه با توجه به تجربه و عقل فلسفی است.

ما داشتیم همین‌ها را توضیح می‌دادیم. الان شما به اول مطلب برگشتید. ما از آن وقت همین را می‌گوییم که مبانی دانشگاه غرب همین است ولی مبانی ذاتی دانشگاه و ذات علم این نیست. می‌گوییم ما چند تعریف از علم می‌کنیم. بر اساس کدام تعریف؟ یک وقت از علوم انسانی می‌گویید و مراد شما صرفاً چیزهایی است که ترجمه شده است. این‌ها با معارف دینی یک نسبت پیدا می‌کنند. یک وقتی هم از علوم انسانی می‌گویید یعنی انسان‌شناسی با همه‌ی ظرفیت و نه فقط با ظرفیت تجربی یا عقل ابزاری بشر بلکه با همه‌ی ابزار معرفتی که در اختیار بشر است و از جمله وحی است. معنی این‌ها فرق می‌کند. حوزه‌ی علمیه به بنده‌ی طلبه آشنایی با قرآن، سنت اهل بیت(ع) و پیامبر(ص) و با اخلاق اسلامی و با معارف اسلامی و انسان‌شناسی اسلامی و هستی‌شناسی اسلامی را آموزش می‌دهد. چقدر آشنایی ایجاد می‌شود. اشکال اول همین بود. عرض کردم مدیریت دانشگاه یک اشکالاتی دارد. در حوزه هم همین‌طور است. خروجی رسمی معمولاً چند کتاب فقه و اصول خوانده می‌شود و بقیه هم حاشیه است. بنده چون طلبه هستم این حرف را می‌زنم. بعد به ما توهم اسلام‌شناسی دست می‌دهد. یعنی مکاسب و کفایه را امتحان می‌دهیم و تمام می‌شود. این‌ها بخش کوچکی از ارزش‌های اسلام است. بخش اعظم اسلام در درس‌های رسمی به ما آموزش داده نمی‌شود. این یک نکته است. نکته‌ی بعدی این است که ما همین را می‌گوییم. می‌گوییم رشد تجربه و عقل در زیر نور وحی یک مفهوم و جهت پیدا می‌کند، در تاریکی و دوری از وحی و نبوت یک مفهوم دیگر پیدا می‌کند. این که گفتید همان عرض ماست. نکته‌ی‌ بعدی که گفتید نمی‌توانیم به آن اعتماد کنیم. این‌جا اعتماد معرفتی است. اعتماد معرفتی مربوط به اصلوب هر علمی است. اگر منظور شما از اعتماد خطاناپذیری مطلق است ما در فقه هم خطاپذیر مطلق نیستیم. در تفسیر هم نیستیم. هیچ جا نیستیم. یعنی همان‌طور که یک عالم تجربی در علوم تجربی خطا می‌کند یک فقیه هم در کشف حکم الله در لوح محفوظ ممکن است خطا کند. همان‌طور که این همه بین فیلسوفان مسلمان و این همه اختلاف بین عرفا و فقها و متکلمین و مفسرین هست. این اختلاف‌ها برای چیست؟ برای این است که یک عده از آن‌ها خطا می‌کنند و یک عده درست می‌گویند. این‌جا اگر ما اصول فقه خوانده باشیم می‌دانیم که در اصول در باب معرفت وقتی حجیت را ذکر می‌کنند، حجیت را به مطابقت با واقع معنی نمی‌کنند. ظن هم یک عنوان عام دارد. منجزیت یعنی معذر و منجز باشد. من هزار سال پیش کفایه را در مشهد امتحان دادم و بیست گرفتم. یک دوره هم صاحب جواهر به من جایزه دادند. حجیت در درک شریعت که احکام عملی است لزوما مطابقت با واقع و لوح محفوظ نیست. چون ما خطاپذیر هستیم. فقیه خطاپذیر است. معصوم که نیست. بلکه حجیت به معنای معذریت و منجزیت است. معذر و منجز یعنی چه؟ یعنی اگر مطابق با واقع است همین الان بالفعل برای شما تکلیف‌آور می‌شود. اما اگر اشتباه کرده باشی و خلاف واقع باشد، معذر است. یعنی شما معذور هستی. شما می‌توانی به خداوند متعال بگویی امکانات معرفتی که به من دادی همین محصول را داد. یا مصلحت سلوکیه که مرحوم شیخ انصاری در رسائل مطرح می‌کند یا بحثی که در باب تجری در اصول فقه می‌شود که حتی اگر شما اشتباهاً درست حکم بدهی در حالی که قصد تو مخالفت بوده است، مثل کسی که یک لیوان آب را به نیت شراب می‌خورد. این تجری کرده است. ولو تو شراب نخوردی ولی فکر کردی شراب است و خوردی. طرف آمد و گفت اگر عرق داری به من بده. گفت دارم ولی کم است. به درد بدمستی نمی‌خورد. او گفت تو همان را بده بدمستی با خودم. لذا اطمینانی که شما می‌گویی این‌طور است. اصلاً می‌دانید که شیعه جزو مخطئه است. مصوبه نیست. ما نه تصویب بشری و نه تصویب معتزلی را قبول نداریم. به هر کدام یک اشکالی داریم. مصوبه نیستیم. مخطئه یعنی چه؟ مخطئه یعنی خطای مجتهد و عالم را به رسمیت می‌شناسیم. تلاش خودش را باید بکند اما امکان خطا هست و اگر خطا کرد ولی با متد درست آمد و صلاحیت اظهار نظر داشته و تخصص داشته و تحقیق هم کرده باشد، معجور است و نمی‌توان او را محاکمه کرد. او عقاب نمی‌شود. مثل پزشکی است که متخصص است و همه‌ی شرایط آماده است اما مریض زیر تیغ جراحی او می‌میرد. این معذور است. فقیهی هم که خطا بکند همین‌طور است. اگر فقیهی به من گفته باید این‌طور طواف کنی و من همان‌طور طواف کرده‌ام و بعداً روز قیامت معلوم شده این طواف غلط بوده و ایشان اشتباه کرده است، هیچ اشکالی پیش نمی‌آید. نه برای من و نه برای آن فقیه اشکالی پیش نمی‌آید. به شرطی که رسم فقاهت و اجتهاد را انجام داده باشد و من هم درست فهمیده باشم و تبعیت کرده باشم. حالا بحث ما منحرف شد. من می‌خواستم چیز دیگری بگویم. در مورد سوال این دوست عزیز هم باید بگویم که تمدن یک موجود واحدی نیست. یک تعبیر انتزاعی از یک عالم موجودات دیگر است. از یک ترکیبی است که اسم آن را مدرنیته می‌گذاریم.

ما با هر کدام که مواجه می‌شویم یک پشتوانه‌ی فکری دارد که ساختار غربی در آن نقش دارد.

ببینید تمام این کلمه‌ها باید یکی یکی بحث بشود. ساختار فرهنگی، قابل تفکیک نیست باید ثابت بشود که اولاً منظور چیست؟ موضوع درست تبیین بشود و درست پاسخ داده بشود. یک وقت منظور ما از ساختار سکولار و این‌که پشت هر ابزاری یک فکر سکولاری نهفته است این است که سازنده‌ی این‌ها با انگیزه‌ها یا مبانی فکری مادی این را ساخته است. یک وقتی منظور این است که باید بگوییم ساخته باشد. اصلاً این که در فقه ما بحث می‌شود که اگر یک کسی ولو مشرک و کافر ابزاری را ساخته که قابل استفاده در مسیر اهداف اسلامی هست، حرام نیست برای همین است. وقتی فقیه می‌گوید این حرام نیست، وقتی حکم الله این است که این حرام نیست و جایز است یعنی این که دیگر تو نمی‌توانی بگویی ذات این ابزار و سلاح مشرکانه و کافرانه بوده و چون شما مسلمان هستی حق نداری از آن استفاده کنی. نمی‌توانی بگویی یک فکر الحادی پشت ساختن این شمشیر بوده است. خب بوده باشد. الان با این شمشیر چه کار می‌توان کرد؟ با این شمشیر می‌توان جنگید یا نمی‌توان جنگید؟ مثل این‌که در جنگ خندق سلمان می‌گوید ما در ایران خندق می‌کندیم. پیامبر(ص) هم بگویند در ایران تفکر زرتشتی و مشرکانه بوده است. پشت کندن این خندق یک تفکر ذاتاً مشرکانه وجود دارد. بنابراین این خندق الان از شرک قابل تفکیک نیست و خندقی که ذاتاً مشرکانه است به درد اهداف اسلامی نمی‌خورد پس ما خندق نمی‌کنیم. پیامبر(ص) چنین حرفی نزده است. به سیره‌ی پیامبر(ص) و انبیا نگاه کنید. به سیره‌ی اهل بیت(ع) نگاه کنید و ببینید چه کار کرده‌اند. این‌ها اصلاً ذات ندارند. یک وقت مسئله نظری است و یک وقت مسئله عملی است. دقت کنید. در حوزه‌ی نظر موضوع به موضوع به تفکیک باید بحث برهانی بشود که چه چیزی دینی و چه چیزی غیر دینی است. در حوزه‌ی عمل و در حوزه‌ی ابزار باز مورد به مورد باید بحث بشود. اما در این بحث یک حرف درستی هست. منشأ این بحث در غرب به هایدگر بر می‌گردد و از یک جهت هم درست است. ما مبنای هایدگر را قبول نداریم اما این حرف حرفی است که ما هم آن را قبول داریم در این حد که یک سلسله از ابزارها و تکنیک‌هایی است که با فرهنگ خاصی نه فقط به وجود آمده بلکه به درد فرهنگ خاصی هم می‌خورد و ما بیشتر به این دلیل دوم است که با آن مشکل پیدا می‌کنیم. به دلیل اول نیست. مثلاً سینما، فلان تکنیک و فلان ماشین را مثال بزنم. سوال این است که آیا ذات سینما و ذات ماشین با یک مفهوم دینی تعارض دارد؟ با کدام مفهوم دینی تعارض دارد؟ روی هوا که نمی‌توان گفت. یک بحث طلبگی دقیق باید بشود. با کدام مفهوم دینی تعارض دارد؟ مثلاً بگویند این‌ها غفلت می‌آورند. مثلاً بگویند ذات دین هوشیاری است و ذات این غفلت است. جواب این است که خود این ابزار که غفلت نمی‌آورد. این که با این‌ها چه کسی چه مفهومی را تولید می‌کند و چه چیزی را گسترش می‌دهد است که یا غفلت می‌آورد و یا بیداری می‌آورد. اصلاً این‌ که حضرت امام اول انقلاب گفت ما با سینما مخالف نیستیم و با فحشا مخالف هستیم به این معنی است که می‌خواهد بگوید ذات سینما با ذات فحشا در آمیخته نیست. البته در این دوره و زمانه شما سینمای در جهت خلاف مسیر فحشا بسازی، هم هنرمندانه باشد، هم جذاب باشد، هم در آن فحشا نباشد، هم بتواند با سینمای فحشا رقابت کند کار بسیار سختی است. این معلوم است. مثل هر عمل صالح دیگری سخت است. راجع به حکومت هم بعضی‌ها همین را می‌گفتند. اصلاً جریانی که به آن جریان انجمن حجتیه می‌گفتند همین تفکر را داشتند. این‌ها می‌گفتند ذات سیاست این‌طور است. ذات اقتصاد، ذات قدرت، ذات ثروت پلید و غیر دینی است. خب این منطق اسلام نیست. قدرت و ثروت و علم نعمت الهی است. حالا چه کسانی با چه رویکردی و با چه مهارتی به سراغ کدام یک از این‌ها و برای چه عملی بروند و چقدر عرضه داشته باشند را کنار هم بگذار تا بتوانی نتیجه بگیری که این کار اسلامی هست یا اسلامی نیست. همین‌‌طور روی هوا که نمی‌توان حرف زد.


هشتگ‌های موضوعی

نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha