بسمالله الرحمن الرحیم.
ببینید در شرایطی که امام سجاد(ع) و امام باقر(ع) قرار داشتند بخصوص زمان امام سجاد(ع) یک کورسویی از امید هم نبود. یعنی اگر کسی بعد از کربلا میگفت دوباره مکتب اهل بیت(ع) احیاء میشود و یک زمانی میرسد که چندصد میلیون شیعه خواهند بود یا هزار و اندی سال دیگر مسئله اول جهان، شیعه اهل بیت(ع) میشود که الآن واقعاً هست هیچ کس باور نمیکرد. حالا در این شرایط دارند مأیوس میشوند و وامیدهند که یک ابرقدرتی در منطقه هست و ابرقدرت جهانی است. این همه امکانات، این همه نیرو، این همه کارها میشود. یک زمانی بود آرزو میکردند یک جلسهای بگذارند 5 نفر بیایند. در همین دانشگاهها میگویند این نسل جدید اهل مبارزه و کتابخوانی نیستند اینها نسل موبایل هستند و... اصلاً اینطوری نیست. جلساتی که همین الآن بعضی دوستان میروند استقبال بچههای همین نسل جدید، علاقمندیشان، عشق آنها به حقیقت، پیگیریشان در مسائل، از نسلهای قبل بیشتر است از یک جهاتی از دهه 60 هم بیشتر است. چون در دهه 60 بیشتر همه عملگرا بودند حوصله کلاس و اینها نداشتند چون همهاش هم درگیری بود. من الآن 30 سال است با طلبه و دانشجو میروم و میآیم. بچههای همین الآن دهه 90 یکی از پرشورترین و مستعدترین نسلهای این چهار دهه هستند گاهی میبینم من جلسات 7- 8 ساعته داشتم الآن دیگر پیر شدم نمیتوانم. جلسات 7 ساعته داشتم که شاید هزار نفر جمعیت نشسته بودند ما رها میکردیم آنها رها نمیکردند بعد نیم ساعت پرسش و پاسخ، واقعاً 7 ساعت و نیم. واقعاً چه کسی در دنیا، باید به مردم چقدر پول بدهی؟ آن هم حرفهای مفت ما! 7 ساعت و نیم نشسته هوای گرم، وسط آن یک نیم ساعت فقط گفتند اگر سلف سرویس بچهها نروند غذا ندارند بخورند سه ربع فرصت بدهید که بروند غذا بخورند باز آن هم رفتند ولی بیشتریها نرفتند که بگذارند ما هم برویم یک نفسی و یک غذایی بخوریم همان فاصله 45 دقیقه را هم اقلاً 100 نفرشان بیشتر نشستند و نگذاشتند ما برویم تا باز بقیه آمدند. جلسهای که هزار نفر بیایند بنشینند و 7 ساعت و نیم طول بکشید، کلاس دارد، هوا گرم است، مشکل دارد، زمینه هیچ وقت به اندازه این بچهها مهیا نبوده است. خب دشمن هم خیلی فعال است. دشمن هم روی تک تک این بچهها دارد کار میکند با موبایل و ماهواره و فضای مجازی و فیلم و روابط دارند کار میکنند ولی ما هم میتوانیم و باید کار کنیم. ما وقتی در این شرایط مأیوس میشویم نشان میدهد که چقدر بیدین هستیم! امام سجاد(ع) در همان شرایط به همان عده کم میگفت حق با ماست و پیروزی با ماست. امام باقر(ع) یک نفر آدم را یواشکی به خراسان میفرستد که خطر صد بار شهادت اوست که این بیاید به خراسان سه تا جلسه مخفی مثلاً با سهتا ده نفر داشته باشد سؤالات اینها را جواب بدهد اینها را متصل کند، سیاستگذاری کند تا رفت تا سال بعد! بعد آن موقع امام باقر(ع) به اصحابشان میگفتند که داریم پیش میرویم در این مسیر یأسی نیست غروری هم نیست. بعد یک عده مثل ما در این شرایط، اگر ائمه اهل بیت(ع) همهشان روی هم رفته شاید ما را نداشتند این همه امکانات نداشتند و همهشان با هم بودند. همه مدام در زندان و تبعید و تبعیض و تحت فشار بودند. یک لحظه اصحاب خاص اهل بیت(ع) نه شک کردند نه مأیوس شدند نه ترسیدند. ولی ما در این وضعیت، یک عده به جای این که به مردم اعتماد داشته باشند به آمریکا و غرب باور دارند به جای این که خداباور باشند نفسباورند، به جای این که به جوانان این نسل اعتماد کنند به آنها اعتماد دارند. در اوج پیروزی خودت را شکسته خورده احساس میکنی! بعضیها را میبینم که کارهای فرهنگی و علمی میکنند مأیوس هستند میگویند آقا نشد و نمیشود. خب ما مأموم این ائمه نیستیم. اینها از زیر خاکستر ققنوس دوباره برخاست. دقیقاً از زیر خاکستر کربلا این ققنوس مقدس را امام سجاد(ع) و بعد امام باقر(ع) دوباره پرواز دادند از دل مرگ خونین یک زندگی از دل یک مرگ سرخ و یک زندگی سبز دوباره جوانه زد و متولد شد. اینها در این شرایط اینقدر امیدوار حرف میزدند. یک گروه حلقه اولی هستند که به آنها اصحاب سرّ میگفتند یعنی کسانی که همه چیز مخفی را میدانند. آن چند نمونهای که اینجا ذکر شده من عرض کنم که روایت بسیار زیبای است.
اولاً دوران رهبری امام باقر(ع) 20 سال نشد، تقریباً 19 سال. از آخر قرن 1 هجری و آغاز قرن 2 هجری، درست انتقال قرنی به قرن، که دیگر رژیم بنیامیه کمکم چند دهه بعدش فروپاشی میشود. در چنین شرایطی است که آن صندوق سرّ و اهل بیت را که ائمه هر کدام به امام بعدی میدادند که بعضیها میگفتند در این صندوق چه هست؟ طبق بعضی از نقلها در این صندوق قرآن بود و شمشیر؛ معرفت بود و مبارزه برای عدالت. و بعضی از احادیث و روایات و جملات خاصی که جزو اسرار اهل بیت است و از پیامبر(ص) سینه به سینه رسیده و امروز در دست مبارک امام زمان(عج) است. جلوی همه برادران امام سجاد(ع) وقتی که فرمودند محمد! (یعنی امام باقر(ع)) این صندوق دست شما. فرمودند در این صندوق پول نیست درهم و دینار و سکه و طلا و نقره نیست، این صندوق معرفت است علم است، یعنی رهبر پیشین دارد میراث بزرگ و مقدس توحید و عدالت و رهبری را به امام پسین تحویل میدهد و شمشیر سلام پیامبر هم جزو آن است میگویند در این شمشیر سلاح پیامبر(ص) بود. شمشیری که بعد دست علیبنابیطالب(ع) بود. یعنی ما جهاد مسلحانه بر همان خط رسول خدا(ص) برای توحید و عدالت، نه برای هیچ چیز دیگری. نه برای پول و نه برای قدرت ما با هیچ کس دیگر نمیجنگیم. این یک مطلع جدید است. نفوذ تشکیلاتی و نفوذ معرفتی در سراسر امپراطوری به اصطلاح اسلامی، شاهنشاهی به اصطلاح اسلامی بنیامیه شروع میشود. – دوباره دقت کنید – این که میگویم یک کسانی در این شرایط که بهترین شرایطی است که مکتب اهل بیت در تاریخ خودش داشته الآن است، یعنی قدرت اول سیاسی ایدئولوژیک انقلابی از شمال آفریقا تا شبه جزیره هند، و مرکزیت آن در ایران، اینجا یک عدهای بگویند نمیشود! ما نمیتوانیم! نه آقا میتوانید نمیخواهید شما نمیخواهید نه این که نمیتوانید. دو؛ بله شما نمیتوانید راست میگویید ما میتوانیم شما نمیتوانید. شما یا نمیدانید یا نمیخواهید یا نمیتوانید، راست میگویید. اما هستند کسانی که میدانند و میخواهند و میتوانند. شما پرچم را کنار بگذارید این نهضت تمام نمیشود و کسان دیگری جای شما را میگیرند. خداوند در قرآن به بعضی از مؤمنینی که گاهی شک میکردند میترسیدند و داشتند میبریدند و میگفتند دیگر تا کی؟ مبارزه بس است! خداوند به آنها میفرماید که خسته شدید لطفاً صندلی را خالی کنید کسان دیگری بنشینند «یستبدل قوماً غیرکم» خدا شما را کنار میگذارد و یک کسان دیگر سریع میآیند فکر نکن اینجا به تو وصل است. اینجا خطاب به چنین کسانی است. شما کوتاهی کنید لیاقت ادامه این مبارزه را ندارید تو را بیرون میاندازیم «یستبدل قوماً غیرکم» مردمان دیگری را خداوند به جای شما انتخاب میکند و به آنها توفیق میدهد به آنها امکان و اجازه میدهد که به جای شما مبارزه کنند، مبارزه که معطل تو نیست تو معطل مبارزه هستی. تو مبارزه را معطل کردی که جامعهای که همه مرده و خفته بودند و هرکسی به فکر خودش بود، حتی آن روزهبگیرها و نمازخوانهایش هم یک نماز و روزهای بود وگرنه همه دنبال منافع خودشان بودند هیچ کس به هیچ چیز و به هیچ کس گوش نمیداد که در روایات میفرماید «عند اولاهم لم یستجیبوا لنا» این در «بحار» آمده است وقتی دعوت میکنیم کسی جواب نمیداد «و إن ترکناهم لم یهتدوا بغیرنا» اگر هم رهایشان میکردیم خب مطمئن بودیم که کس دیگری نبود راه را به اینها نشان بدهد گم میشدند ما بودیم و یک جامعهای و افکار عمومی، که حرف میزدیم دعوت میکردیم جواب نمیدادند همه واداده، سست، هرکسی به فکر خودش. رهایشان میکردیم در بیابان گم میشدند و کس دیگری نبود اینها را نجات بدهد، از یک چنین جامعهای امام(ع) شروع کرد، فساد عمومی، رایج، اغلب مردم گرفتار فحشا و تفریحات بودند. اصلاً مردم در روایت دارد اواخر بنیامیه همه مردم مدام نقشه میکشیدند که چطوری پولدارتر بشویم و چطوری بیشتر خوش بگذرد و تفریح کنیم. اصلاً کسی به فکر دین و ایمان و خدا و عدالت و تقوا نبود. مدام طرحهای جدید برای تفریحات جدید، سالم و ناسالم! چگونه خوش بگذرانیم و چگونه ثروتمند شویم؟ اینها دستورالعملها و شریعت جامعه شده بود. دین مردم اینطوری شده بود چون درحکومت همین خبر بود. حتی درس فقه و کلام و حدیث و تفسیر هم در خدمت طاغوت بود یا کار آنها را توجیه میکرد یا سکوت میکرد، هیچ امید دیگری نبوده، از آن طرف آخوند و علمای خودفروخته و خائن، دین را به نفع حکومت تفسیر میکردند گزینشی برخورد میکردند تفسیر بهرأی میکردند از این طرف شعراء، یک جریان قوی هنری و رسانهای، هنرمندان و سلبریتیهای آن موقع، همه در خدمت رژیم بنیامیه بودند. این تعبیر که حمله به روشنفکران حکومتی، آخوندهای کنار دربار ستم و ظلم، و علمای دینفروش، آن نامه امام سجاد(ع) به محمدبنمسلم، این نامه همان خطی است که بعداً امام باقر(ع) هم ادامه دادند و از امام باقر(ع) هم یک چنین نامهها و پیامهایی هست. خطاب به تمام کسانی که دانشمند و روشنفکر و عالم دین و شاعر و هنرمندند و میگویند ارزش غیر ارزشی نداریم و بعد میگویم هنر برای هنر، شعر برای شعر، فقه برای فقه، فلسفه برای فلسفه، یعنی اینها همه خودش هدف است و وسیله نیست. در واقع کلاهبرداری هم میکنند هدف خودشان هستند وسیلهاش فقه و فلسفه و هنر و شعر هم وسیله است. در واقع میخواهد بگوید هنر برای منافع من، میگوید هنر برای هنر. فقه برای من، میگوید فقه برای فقه. نه آقا فقه و هنر و همه چیز برای رشد انسان است. برای توحید و عدالت است. در خدمت جور نباید باشد. امام سجاد(ع) به این شخصی که قبلاً از شاگردان خودشان و علمای مکتب اهل بیت بود بعد خودفروشی کرد و به حکومت رفت حتی حدیث به نفع بنیامیه جعل کرد و زندگیاش روبراه شد و قلباً هم به امام سجاد(ع) میگفت آقا خیلی دوستتان دارم. امام سجاد(ع) هم آن نامه را به او نوشتند که تو یکی دو گام بیشتر تا مرگ نداری. بد وقتی تصمیم گرفتی سروته کنی! از این جبهه به آن جبهه بروی. تو اگر بخواهی فساد هم بکنی فرصت زیادی نداری! مردک ریشهایت سفید شده! صدای زنگ حرکت را نمیشنوی؟ صدای پای فرشته مرگ را نمیشنوی؟ «فما بقاء المرء بعد قرنائه» تمام هم دورهایهایت مردهاند! اینهایی که با آنها خاطره داری اغلبشان آدرسشان گورستان است. هیچ وقت وقت این کارها نبود و نیست بخصوص الآن. وارد مسیری شدی که «یا بؤس لمن یموت و تبقی ذنوبه من بعده» خاک بر سر کسی که میمیرد و گناهان و خیانتهایش پس از خودش میماند بیچاره است «یا بؤس» یعنی بیچاره و بدبخت است. «احذر فقد نبئت» ترمز کن خبر به تو داده شد «و بادر فقد اجلت» بشتاب، فرصت زیادی برای جبران این خیانتهایی که کردی نداری «انک تعامل من لا یجهل» طرف حساب تو کسی است که همه چیز را میداند مردم عوام نیستند که کلاه سرشان بگذاری. طرف حساب تو کسی است که میخواهی با کسی کلاهبردی کنی که «لایجهل» همه چیزدان است «و ان الذی یحفظ علیک لا یغفل»
تو تحت مراقبت کامل دستگاه الهی هستی، خدا را نمیتوانی دور بزنی مردم را دور زدی. «تجهّز» خودت را بپا «فقد دنا منک سفر بعید» به زودی سفر بسیار طولانی برزخ و مرگ را آغاز خواهی کرد. «و داو ذنبک فقد دخله سقم شدید» این زخمت را علاج کن. این آثار کارت را مداوا کن. بیماری بسیار خطرناکی سراغ تو آمده «و لا تحسب أنی أردت توبیخک و تعنیفک و تعییرک» حالا یک وقت فکر نکنی از جبهه ما آن طرف رفتی من الآن میخواهم تو را مسخره کنم و با تو خشن حرف بزنم و تو را سرزنش و توبیخ کنم میخواهم تو را بیدار کنم و به فکر تو هستم «لکنی أردت أن یَنعش الله ما فات من رأیک» شاید خدا این عقل به باد دادهات را به تو برگرداند فکر کن « و یرد الیک ما عزب من دینک» شاید این دین بر باد داده تو به تو برگشت. «و ذکرت قول الله تعالی فی کتابه» من به یاد این فرمان خداوند به تو نامه نوشتم برای آخرین بار، که فرمود باز هم از هیچ کس مأیوس نشوید و یک بار دیگر به او یادآوری کنید اگر ته مانده ایمانی در دلش مانده باشد شاید تکان بخورد و تغییر کند «أغفلت ذکر من مضی من أسنانک و أقرانک، و بقیت بعدهم» یادت رفته کسانی که شب و روز با آنها بودی همه رفتند تو تنها ماندی. تو و چند نفر بیشتر نماندید، ما چند نفر بیشتر نماندیم، آخر کارمان است، «و بقیت بعدهم» آیا آنها در این گندابی که تو افتادی آنها هم افتادند یا سالم از این عالم رفتند؟ بپا از این عالم سالم بروی، آن رفیقهای سابق تو سالم رفتند «و علمت شیئا أن جهلوه» تو یک چیزی میدانستی که آنها نمیدانستند؟ یعنی تو یک اطلاعی داری که آنها نداشتند که این راه رفتی؟ که آنها نرفتند؟ « بل حظیت بما حل من حالک فی صدور العامه و کلّفهم بک، اذ صاروا یقتدون برأیک» خلاصهاش فرمودند گناه کبیره دیگر تو، گناه همه مردمی که به گناه میافتند و به خطا میافتند همه آن گناهان به گردن تو هم هست. هزاران زنجیر به گردن تو افتاده است. زنجیر همه زنجیر تو هم هست. چون تو در انحراف افکار عمومی نقش داشتی.
این خطاب به اینهایی است که رسانه دارند فیلم، هنر، سینما، منبر، این خطاب به همه آنهاست دارد میگوید اگر یک کاری فرهنگ سازی کردید که در جامعه باعث فساد، گناه، ظلم، فروپاشی خانواده، بیاخلاقی، خیانت جنسی و... شد امام سجاد(ع) به او میگویند ولو تو عالِم دین باشی، فرمودند تمام گناهان همه کسانی که تا ابد به این دلیل به گناه میافتند به پای تو نوشته خواهد شد. در تمام عذابهای جهنم همه جهنمهای آنها تو شریک خواهی بود. این را ما بشنویم، خیال میکنیم نفوذ رسانه، هنرمند، شاعر، ورزشکار، عالِم دین، یک چیزی میگوید گوش میکنیم می گوید مسئولیت داری و بعداً پوست تو را میکَنند چرا؟ «اذ صاروا یقتدون برأیک» چون اینها به تو اقتدا کردند تو این حرفها را زدی گفتند پس میشود این حرفها را زد، این کارها را کردی گفتند پس میشود این کارها را کرد دوتا هم روی آن میگذارند! تو این خط را شکستی. تو دریچه فاضلاب را باز کردی. تو ملت را در این لجنزار انداختی. بعد از این هرکسی هر کاری بکند تو مسئولی. «یعملون بأمرک» انگاری همه دارند به دستور تو عمل میکنند «و یعملون بأمرک ان أحللت أحلوا، و ان حرمت حرموا» هرچه تو گفتی حرام است بقیه هم گفتند حرام است، خط قرمز است، هرچه تو گفتی حلال است گفتند حلال است، حرام را حلال کردی و حلال را حرام کردی! جای ارزش و ضدارزش را عوض کردی. بعد هم گفتی ارزش و غیر ارزشی نداریم فرقی ندارد. «لیس ذلک عندک» تو چنین حقی نداشتی، «و لکن أظهرهم علیک رغبتهم فیما لدیک، ذهاب علمائهم و غلبه الجهل علیک و علیهم» ولی میدانی چه باعث شد که دور، دورِ امثال تو بشود؟ علمای صالحشان رفتند، صدای علمای صالح نرسید و صدای شماها غالب شد. و جهل بر تو حاکم شد! تو ملای جاهلی! روشنفکر متحجّری. دانشمند احمقی! عالِم جاهلی! دیگر چه؟ «و حبّ الریاسه» ریاستطلبی «وطلب الدنیا منک و منهم» هم تو دنیاپرستی و هم اینهایی که دنبال تو راه افتادند. ولی توجیه دینی و روشنفکرانه و علمی تو روی آن گذاشتی «أما تری ما أنت فیه من الجهل و الغره» حماقت خود را نمیبینی؟ غروری که به تو دست داده متوجه نیستی که فریب خوردی «و ما الناس فیه من البلاء و الفتنه»، نمیبینی مردم و افکار عمومی را در چه مصیبتها و فتنهها و انحرافاتی قرار دادی؟ شبهات، شایعات، اتهامات، دروغها، تحریفها. «قد ابتلیتهم و فتنتهم بالشغل عن مکاسبهم مما رأوا»، تو و امثال تو افکار عمومی را مبتلا کردید و در فتنه انداختید. کاری کردید که دیگر درست نمیتوانند تشخیص بدهند که چه کسی درست میگوید و چه کسی دروغ؟ حق و باطل مخلوط شد. «فتاقت نفوسهم الی أن یبلغوا من العلم ما ابلغت، أو یدرکوا به مثل الذی أدرکت، فوقعوا منک فی بحر لا یدرک عمقه»، مردم را با خودت بردی و هُل دادی در دریایی که عمق آن معلوم نیست و غرقشان کردی! در باتلاقی که ته آن معلوم نیست کجاست هولشان دادی. مردم و عوام که به اندازه تو مسائل را نمیفهمند تو دانسته این کار را کردی و آنها ندانسته، اما خواسته دنبال تو راه افتادند. «و فی بلاء لا یقدر قدره» آنها را در مصیبت و بلایی انداختی که خودت هم نفهمیدی که این چه صدماتی خواهد داشت و چه ضررهایی به اسلام خواهد زد. «فالله لنا و لک» بین من و تو الله «و هو المستعان» او تنها کسی است که میشود از او کمک خواست «أما بعد، فاعرض عن کل ما أنت فیه» حالا راه حل هم به تو میدهم هنوز یک راه دیگر مانده برای این که «حتی تلحق بالصالحین» دوباره به کاروان صالحان برگردی و دوباره مثل قبل در مسیر حق باشی. یک راه بیشتر نیست «فاعرض عن کل ما أنت فیه» یک جا از صددرصد هرچه که گفتی و داری باید ترک کنی، مرحلهبندی هم ندارد که آقا انشاءالله فرصت بدهی در آینده فکر میکنیم و... نه؛ فرمودند یک راه بیشتر برای تو باقی نمانده، یک جور فقط میتوانی جبران کنی، یکجا «عن کل ما أنت فیه» از همه موقعیتها و امکاناتی که به دست آوردی و در آن هستی در کنار ظلم ایستادی، یکجا تمام اینها را رها کنی و بیرون بیایی و تمام حرفهای باطلی که زدی یکجا بگویی من اشتباه کردم و همه را پس بگیری. کسانی را که گمراه کردی و فریبشان دادی بیدارشان کنی و به صالحین ملحق بشوی. «الذین دفنوا فی اسمالهم لاصقه بطونهم بظهورهم»، آن وقت شاید بتوانی دوباره به صالحان برگردی. یادت هست محمد، صالحان چه کسانی بودند؟ صالحان آن مردان خدا بودند که شکمشان به پشتشان چسبیده بود از بس کم میخوردند و کم میخوابیدند، و مدام عمل صالح، کمک به خلق و عبادت میکردند. منظورم از صالحان آنهاست. میخواهی یک بار دیگر به صف صالحان برگردی؟ «لیس بینهم و بین الله حجاب» بین آنها و خداوند دیگر حجابی نیست و نبود، همه پردهها را کنار زدند، یک راه دارد توبه با زبان نیست استغفروالله نیست، توبه یعنی همان خدماتی که به ظلم و فساد کردی همان را برگردی و به آنها را ضربه بزنی، هرچه به آنها دادی از آنها پس بگیر، هرچه از آنها گرفتی یکجا به آنها پس بده، شاید بشود دوباره برگردی. اما یادت باشد که صالحین کسانی بودند که یک عمر با خودشان برای خدمت به خلق مبارزه کردند و با ظلم مبارزه کردند «و لا تفتنهم الدنیا و لا یفتنون بها» صالحان کسانی هستند که نه دنیا توانست آنها را فریب بدهد و نه خودشان به دنیا پا دادند. نه خودشان کلاه خودشان را برداشتند نه جاذبه ثروت و قدرت و شهوت و شهرت. «رغبوا فطلبوا»، دنبال حق راه افتادند و خداوند اینها را پذیرفت «فما لبثوا» آنها هم معطل نکردند و هرجا فرصت فداکاری و خدمت بود انجام دادند نگاه کردند بقیه به وظیفهشان عمل نمیکنند گفتند من به بقیه چه کار دارم من مأمور به تکلیف هستم نه نتیجه. من هستم و خدا. «طلبوا فما لبثوا» از طرف خداوند پذیرفته شدند و یک لحظه مکث و تردید نکردند، هرجا خطر و وظیفه بود رفتند، وظیفه فرهنگی بود رفتند، وظیفه نظامی جهادی بود رفتند، وظیفه اقتصادی بود رفتند اصلاً کاری نداشتند که بقیه میآیند یا نمیآیند میگفتند من رفتم. امام سجاد(ع) فرمودند اینها مردان خدا بودند «فاذا کانت الدنیا تبلغ من مثلک هذا المبلغ مع کبر سنک، و رسوخ علمک، و حضور أجلک، فکیف یسلم الحدث فی سنه، الجاهل فی علمه، المأفون فی رأیه، المدخول فی عقله»؛ فرمودند وقتی کسی به سن تو، ریش سفید شدی و موهایت سفید شده، «و رسوخ علمک» این همه هم دانشمندی و این همه هم چیز میدانی و این همه داناییهایت «و حضور أجلک»، فرشته مرگ هم که زانو به زانو جلوی تو نشسته دارد کمکم به سر تو دست میکشد و میخواهد تو را ببرد. این علم تو، این پیری تو و این مرگ! وقتی تو چنین آلوده میشوی و فریب قدرت و ثروت و شهوت و شهرت را میخوری «فکیف یسلم الحدث فی سنه» چطوری جوانها سالم بمانند؟ ما چطوری به نسل جوان بگوییم شما پاک بمانید؟ به خودشان میگویند عجب این سنش، این سوادش، این سابقهاش، این دارد اینجوری برای دنیا میگوید. بعد امام سجاد(ع) میگویند وقتی تو را میبینند من چطوری میتوانم به جوان، به نسل جوان و بچهها بگویم بچهها پاک باشید؟ بچهها معارف دین را بیاموزید. میگویند مگر این بلد نبود این چرا این کارها را میکند؟ میگوید چطور تمام نسل جوان را بیدین میکنی و کردی «الجاهل فی علم» این بچهها علمی ندارند، فکر میکنند امثال تو اسلام هستید! «المأفون فی رأیه» این قدرت تشخیص ندارد، جوان است، نه تجربه دارد، نه علم دارد، همینطور میبیند داوری میکند و نتیجه میگیرد. فرمودند تو غیر از این خیانتهایی که کردی بخشی از نسل جوان را بیدین کردی، نگاهشان به تو بود، نه سواد تو را دارند، نه عقل تو را دارند، نه سن تو را دارند، وقتی تو با پای خودت به چاه رفتی ما چطور میتوانیم به این بچهها بگوییم نروند؟
دقت کنید این مشکلات الآن هم هست یعنی همیشه هست. من برای همین این را عمداً گفتم برایتان بخوانم. یک نامه تاریخی نیست یک نامه تاریخساز است. بعد که این حرفها را زدند، امام سجاد(ع) گفتند وقتی تو با این علم و سواد و دانش و سن این کارها را میکنی من به نسل بعدی چه باید بگویم؟ بعد فرمودند: «انا لله و انا الیه راجعون»، فقط کلمه استرجاع را باید به زبان بیاورم. یعنی ای کاش میمردم و امثال تو را نمیدیدیم «علی من المعول»، به چه کسی میشود اعتماد کرد؟ «و عند من المستعتب؟» به چه کسی میشود دیگر پناه آورد؟ «نشکوا الی الله بثنا» من از دست امثال تو به خداوند شکایت میکنم که شما چه میگویید «و ما نری فیک»، و در این باتلاقی که افتادی «و نحتسب عند الله مصیبتنا بک». فرمودند تو مصیبت ما شدی فقط خداوند میتواند جبران کند این مصیبت را بر ما، که این همه حرف علم و... ولی در باتلاق دنیا شیرجه رفتی! این همه درس اخلاق و دین گفتی، میرفتی این طرف و آن طرف روایات ما را نقل میکردی رفتی وسط فساد؟ وسط خوشگذرانی و عیاشی؟ «فانظر کیف شکرک لمن غذاک بنعمه صغیرا و کبیرا»، یک بار دیگر برگرد آن حرفهایی که به بقیه زدی خودت فکر کن، این چه نحو تشکر از کسی است و از خداوند است که تو را در کودکی و پیری تغذیه کرد و نعمت داد «و کیف اعظامک لمن جعلک بدینه فی الناس جمیلا»، چطوری به اسم دینش تو را بین مردم عزیز کرد. اصلاً تو در این جامعه کی بودی؟ چرا جلوی پای تو بلند میشوند؟ چرا وقتی میآیی راه را باز میکنند بخاطر دین، امام سجاد(ع) فرمودند تو داری نان دین را میخوری و مردم به خاطر عشق به دین به تو احترام میگذاشتند «اعظامک» یعنی بزرگداشت تو، احتراماتی که به تو میگذارند برای چه بود؟ «لمن جعلک بدینه فی الناس جمیلا» تو پای سفره دین نشستی و تو به نام دین اینقدر بین مردم جمیل و زیبا و باشکوه شدی، تو هرچه موقعیت اجتماعی داری بخاطر دین بود، مردم که به تو کاری نداشتند تو آمدی از دین حرف زدی، مردم دیندار بودند به تو احترام گذاشتند «فیالناس جمیلا» یک موقعیت زیبا در جامعه بین ناس داد «و کیف صیانتک لکسوه من جعلک بکسوته فی الناس ستیرا؟» چطوری حق این لباس را ادا میکنی؟ این لباسی که زشتیها و عیبهای تو را پوشانده «و کیف قربک أو بعدک ممن أمرک أن تکون منه قریبا ذلیلا»، یک بار دیگر فاصله خودت را با خداوند سنجیدی که چقدر از خداوند دور شدی؟ چقدر به خدا نزدیکی «کیف قربک أو بعدک» قرب و بُعد تو از کی «ممن أمرک» آن کس که به تو فرمانهای واضح داده است «أن تکون منه قریبا ذلیلا» تو قرار بود به خداوند نزدیک باشی و در محضر خداوند ذلیل باشی نه به صاحبان ثروت و قدرت نزدیک شوی و پیش آنها ذلیل باشی «لا تنتبه من نعستک»، «نعس» یعنی چرت و خواب، چنان در چرت و خواب فرو رفتی که هرچه تکانت میدهند بیدار نمیشوی. گفت کسی را که خوابیده را میشود بیدار کرد ولی کسی که خودش را به خواب زده نمیشود بیدار کرد. فرمودند خودت را به خواب زدی؟ «و تستقیل من عثرتک، فتقول: «و الله ما قمت لله مقاما واحدا أحییت به له دینا أو أمتّ له فیه باطلا» فرمود دیگر امثال تو نمیتوانند به خداوند بگویند که، از آنها میپرسند 50- 60 سال در دنیا بودی چه کار کردی؟ از موضع دین هم با مردم حرف زدی چه غلطی کردی؟ آنجا تو گنگ میشوی و نمیتوانی بگویی خدایا حتی من یک حق را احیاء نکردم. حتی یک باطل را ابطال نکردم نه جلوی باطل فرهنگی ایستادم نه جلوی باطل عملی و ظلم ایستادم، فقط به فکر منافع خودم بودم و من احترام بگذارند! اینطور افراد هم بعد به مسائل کوچک گیر میدهند تا مسائل اصلی درگیر نشود. مثلاً به مستحبّات و مکروهات میپردازد مثلاً ناخنت را گرفتی؟ صبح جمعه غلست را کردی؟ انگشتر عقیق را دست چپت کردی یا راستت؟ خب اینها همه هست، اینها مسائل درجه 10 است به این جور چیزها میچسبد و به اینها گیر میدهد. آن هم آنهایی که دستورات صریح مکتب است به توحید و عدالت وصل است، آن جاها حساسیت نشان نمیدهد. این هم یک طرز فکر است. یک بخشیاش خیانت و فساد است و یک بخشی از آن هم یک اسلام سطحی است. دیدید بعضیها کل زمان شاه یک وقت احساس نکردند این رژیم گناهکار، فاسد و ظالم است، یا وظیفه دارند نهی از منکری کنند. تمام آن دوران ساکت بودند و خفه کار کردند. بعد، مثلاً میگوید که فلان چه شد! اعلام جهاد میکنند! سر یک مسئله کوچک شخصی که یک کسی یک کاری کرده، هزارتا فساد بیّن، ظلم، در سطح جهان اسلام و در همین شهر خودت اتفاق میافتد قبل از انقلاب، بعد از انقلاب هیچی! یک مرتبه میگوید اگر فلان روز را تعطیل اعلام نکنید حرام است نباید مالیات به حکومت بدهند! اگر حضرت را نشان بدهید باید اعلام جهاد کرد، هزار حرام و واجب مهمتر از اینها بود شماها ندیدید نه اعلام جهاد کردید نه هیچی، بلکه تقیه هم کردید. این شد مسئله اول اسلام و مسلمین! جای اصل و فرع را عوض کردن. این هم همین کار را میکرد این گیر میداد ولی سر چیزهای جزئی. سر مسائل اصلی سکوت میکرد. لذا امام سجاد(ع) فرمودند تو حق این لباس را، « صیانتک لکسوه من جعلک بکسوته فی الناس ستیرا؟» این لباسی که ضعفهای تو را از چشم مردم پوشانده، تو قدر آن را دانستی؟ قدر خداوند را دانستی، تو بعداً به خدا خواهی گفت برای خدا یک قدم برنداشتم با این که به نام خدا نان خوردم، به خاطر خدا جلوی پای من بلند شدند اما من بخاطر خدا حتی یک سیلی نخوردم، جانم، مالم، آبرو و وقتتم را برای خدا مصرف نکردم بلکه همه چیز خدا را برای خودم مصرف کردم. ببینید تعابیر امام سجاد(ع) را، این زینالعابدین بیمار است؟ از اول تا آخر عمر بیمار است و مدام یک گوشهای نشسته بوده گریه میکرده؟ گریهاش هم گریه ذلت در محضر خدا و عزّت در برابر خلق است. فرمودند «والله» بعدها خواهی گفت «ما قمت لله مقاما واحدا» یک جا و یک بار من برای خدا مقاومت نکردم و نایستادم و خودم را در معرض خطر قرار ندادم «أحییت به له دینا» یک بخشی از دین را من یک جا دفاع کنم و احیاء کنم «أو أمتّ له فیه باطلا» یا بخاطر خدا یک باطل را بکوبم و افشاء کنم و جلوی آن بایستم به من فحش بدهند، جان و آبرویم به خطر بیفتد. فرمودند تو چطور میگویی سرباز دین هستی یک جا خودت را به خطر نینداختی. جان و مال و آبرو و پول و ریاست و شهرتت، بعداً پشیمان خواهی شد «فهذا شکرک من استحملک»، این است طرز تشکر تو از کسی که این همه مسئولیت و این همه امکانات در اختیار تو گذاشت و به تو سپرد «و ما أخوفنی» محمدبنمسلم خیلی نگران تو هستم و میترسم «أن تکون کمن قال الله تعالی فی کتابه:» که تو از مصداق همان کسانی باشی که خداوند در قرآن فرمود: «أضاعوا الصلوه» نماز را ضایع کردند یعنی رابطهشان با خداوند قطع شد اسم خدا بود خودش نبود «و اتبعوا الشهوات» و دنبال منافع و تمایلات شخصی خودشان افتادند «فسوف یلقون غیاً ما استحملک کتابه، و استودعک علمه فآضعتها»، خداوند انتقال مفاهیم کتابش را به تو سپرد، تو یک دانشمندی بودی، به تو امانت داد اما تو چه کردی؟ «فآضعتها»، ضایع کردی، امانت خدا را ضایع کردی «فنحمد الله الذی عافانا مما ابتلاک به» تشکر میکنم سپاس خداوند را که من را مثل تو نکرد. سپاس خدایی را که من مثل تو نیستم. «والسلام».
و جالب است آن چند نمونهای که ذکر شده عرض کنم یکی از اینها شاعری به نام «کثیر» است. شاعر جوان است هر وقت امام(ع) را میدید اظهار ارادت میکرد آقا واقعاً اگر شما نبودید چکار میکردیم؟ و.... بعد یک وقت یک جشن حکومتی بود این رفت در تملّق شعرهای متملّقانه و چاپلوسانه برای خلیفه و حکومت گفت و تشبیه کرد که شما شیری، شما خورشید بزرگ عالمی، شما اقیانوسی، کوه تویی! ای اژدهای بزرگ و از این حرفها. بعد یک روز آمد پیش امام باقر(ع) که آقا ارادت داریم! امام باقر(ع) فرمودند که این قضیه شیر و دریا و خورشید چه بوده که شما رفتید گفتید؟ گفت آقا بد به عرضتان رساندند من چیزی نگفتم شیر چیه؟ یک گربة بوگندو! از گربهسانان است من بهش گفتم تو گربهای حیوان! به او گفتم حیوان. کوه چیه؟ یک تیکه سنگ! دریا، خورشید جامد جزو جمادات است اژدها هم که همه میدانند یک موجود متعفن بدبوست! من به او فحش دادم! میخواهد کلاه امام باقر(ع) را بردارد! بعضی از شاعرهای دیگر هم آنجا بودند یک لبخندی زدند که یعنی خودتی. بعد رو کردند به کمیت، فرمودند جناب کمیت یک کم شعر بخوان ایشان بشنود. کمیت یکی از قصاید هاشمی در مدح انقلاب علوی را خواند که بخشی از آن میگوید رهبران دو جور هستند، اینها از آن رهبران نیستند «ساست الله لاک لمن یری رعیّتاً ناس سواء و رعیتاً انعامی» اداره یک گله حیوان و گوسفند، غیر از اداره یک جامعه انسانی است. اهل بیت(ع) چوپان حیوانات نیستند اینها رهبران جامعه بشری هستند. به آن هاشمیات مشهور است.
امام باقر(ع) دیگر به این کثیف هیچی نگفتند فقط یک لبخندی زدند و رو کردند به کمیت گفتند شما شعر بخوان، این رفته شعر اژدهایش را آنجا خوانده، ای کوه، ای اژدها، ای اقیانوس. در واقع با زبان بیزبانی گفتند که تو هم بگو چه کسانی را باید مدح کرد و از چه کسانی باید چیزی گفت. در واقع امام باقر(ع) بین هنرمند ارزشی و غیر ارزشی مرزبندی کرد و گفت این شعر کثیر، هدفش دنیاست و هدف این شعر کمیت توحید و عدالت است. نگفت آقا ادبیات هنر، ادبیات هنر است، هنر هنر است، شعر شعر است، سینما سینماست ارزشی و غیر ارزشی نداریم. نداریم؟ خدمت به بنیامیه با خدمت به اهل بیت(ع) یکی است؟ عدل و ظلم فرق ندارد؟ خدمت و خیانت مساوی است؟
یا مثلاً نقل میشود اینجا که عکرم از شاگردان ابنعباس است و در درگاه حکومت هم رفت و آمد دارد و در جامعه و در بین مردم به عنوان یک دانشمند دینی مطرح بود، یک وقت دیدن امام باقر(ع) میآید آن موقع که کمکم جلسات امام باقر(ع) دارد علنی میشود و چنان تحت تأثیر شخصیت امام، وقار ایشان، نورانیت و معرفت ایشان، علم ایشان، ادب و زبان ایشان قرار میگیرد که وقتی جلسه تمام میشود نمیتواند صبر کند به جای این که خداحافظی کند میآید خودش را توی بغل امام باقر(ع) میاندازد و امام باقر(ع) را محکم در آغوش میگیرد و میگوید من با بزرگان زیادی نشستم مثل ابنعباس، و... هیچ وقت من اینطور که در محضر شما منقلب شدم نبودم، من چطوری از شما محروم بودم؟ امام باقر(ع) به او فرمودند «ویلک یا عُبید اهل الشام» این بردکک شامیان، برده حقیر کاخ قدرت در شام «إنک بین یدی بیوتٍ» تو در محضر آستانه خانهای و خانههایی و اهل بیتی ایستادی که «اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه» به اذن خداوند رفعت پیدا کرده و خداوند تنها خانهای را که اجازه داد کانون یاد خدا و وحی خدا باشد این خانه بود. چطور تا حالا نشناختی؟ چرا تا حالا نشناختی؟ در شام و در مرکز حکومت چه کار میکنی؟ یعنی تو بدهکاری که حالا خوشحال شدی! طلبکار شدی که آقا ما تا حالا شما را ندیدیم. من از تو سؤال میکنم چرا قبلاً ما را ندیدی؟
مدام افراد غافل را بیدار کردن، و این خون مرده را که خون در رگها راکد شده بود و گندیده بود این خون را دوباره امام(ع) پمپاژ کرد، زنده کرد، خون تازه سرخ در روح و فکر و اخلاق اجتماعی در حدی که صدایشان میرسید جاری کردند و اجازه نمیدادند کسانی بیایند تجاهل کنند و با تعارف بگویند که ما در جریان نبودیم و دوپهلو حرف بزنند. خیلی جالب است، یک کسی صبح آمده آقا صبح بخیر، دیشب چه بود خوب خوابیدید الحمدلله؟ حالتان خوب است؟ یابن رسولالله چگونه صبح کردید؟ امام(ع) میدانند که اینها میدانند و خودشان را به آن راه میزنند. فرمودند آیا وقت آن نرسیده که بفهمی ما چگونه صبح کردیم و میکنیم؟ یعنی هنوز نفهمیدی؟ به من میگویی حالتان چطور است یعنی هنوز نفهمیدی حال ما چطور است؟ داستان ما، داستان بنیاسرائیل در جامعه فرعونی است. رابطه ما با اینها رابطه بنیاسرائیل با انبیاء است با فرعون، همانطور که فرعون پسران بنیاسرائیل را میکشت و زنانشان را به اسارت میبرد این رژیم فاسد دارد با ما همین کار را انجام میدهد. یکی دیگر آمده میگوید مسئله حکومت و قدرت و قریش و... – دوستان این نکته را توجه کنید – امیرالمؤمنین(ع) هیچ وقت نگفتند چون ما قریش هستیم یا قوم و خویش پیامبریم ما باید خلیفه باشیم. این را در جواب یک شگرد تبلیغاتی آن طرفیها گفتند و الا ما به امامت ائمه شیعه معتقدیم چون اینها را واجد این صلاحیت میدانیم و نصب الهی هم است نه این که چون اینها بچههای پیامبر هستند یکی یکی بچه قبلی است! این فرق میکند با مسئله ارث در قدرت و حکومت، این نیست. و الا ائمه بچههای دیگر هم داشتند چرا آنها امام نشدند؟ حتی بعضیهایشان خائن هستند. شما میدانید بعضی از فرزندان اهل بیت(ع) خائن بودند. این که بعضیها خیال میکنند بچههای ائمه همه امامزاده به این معنی بودند اینطوری نیست ما بعضی از امامزادههایی داشتیم که به ائمه(ع) خیانت کردند. این جعفر کذّاب کیست؟ پسر امام، برادر امام و عموی امام، و خودش ادعای امامت کرد. ما فرزندان ائمه داریم که اینها در زمان ائمه(ع)، ائمه را تنها گذاشتند نیامدند. چندتا از پسرهای امیرالمؤمنین(ع) هم در کربلا نیامدند چندتایشان هم آمدند و در مواقع دیگر هم همینطور است. بعضی از فرزندان اهل بیت(ع) هم هستند که با بنیعباس همکاری میکنند میگویند بالاخره اینها پرچم اهل بیت(ع) را بالا بردند و بنیامیه را سرنگون کردند، انتقام خون حسین(ع) گرفته شد، با حکومت بنیعباس همکاری میکرد. این نکته، نکته بسیار مهمی است که اینها وقتی میگویند ما فرزندان و خاندان پیامبریم کسی در این مسئله شریک ما نیست چرا این حرفها را میزدند؟ دوتا دلیل دارد – خواهش میکنم اینها را دقت کنید چون خیلیها اینها را متوجه نشدند – یکی این که حکومت تبلیغات میکرد که ما ادامه پیامبریم، خلیفه رسولالله بلکه خلیفه خداییم! اینها خارجیاند یعنی خروج کردند، برانداز هستند، اینها مرتدند حتی یک بار امام باقر(ع) و امام صادق(ع) را بازدداشت کردند و دارند بین شام و مدینه میآورند، حکومت دستور میدهد حه اینها در هیچ شهری نباید توقف کنند چون هرجا بروند مردم میآیند سؤال میکنند و میفهمند قضیه چیست. به هر شهری رسیدند دروازهها را برایشان باز نکنید و به آنها آب و غذا ندهید. اینها فقط با مأمورین باید بروند. بعد اگر کسانی به این کاروان نزدیک میشدند که اینها کی هستند؟ میگفتند اینها دزدند، خائن هستند خیانت کردند! اگر کسی این میشناخت که این پسر پیامبر(ص) است، بعد میگفتند اینها مسیحی شدند! یعنی مرتد شدند. امام باقر(ع) و امام صادق(ع) را، پدر و پسر را میگفتند اینها مسیحی شدند و اینها دیگر مسلمان نیستند و مرتدند. نمیگذاشتند اینها کوچکترین تماسی بگیرند. لذا اهل بیت(ع) هرجا میرسیدند خودشان را معرفی میکردند که میدانید من کی هستم؟ من فلانی هستم، من پسر علی و فاطمهام، من پسر پیامبرم. که مردم یک مرتبه شوکه میشدند که عجب پسر پیامبر در زنجیر اسارت؟! پس اینها چه میگویند؟
دوم؛ یک کسانی بعد از پیامبر(ص) با این استدلال که پس از پیامبر، خلافت باید در قریش بماند رقبای مدنی اهل مدینه و مکه را که جزو قریش نبودند همه را از قدرت پس پیامبر و خلافت کنار زدند! گفتند شما اصلاً حرفش را نزنید خلافت در قریش است و ما هم در قریش هستیم. در جواب اینها بود که امیرالمؤمنین(ع) و اهل بیت(ع) میگفتند که خب اگر قریشی بودن معیار است بخاطر این که پیامبر(ص) قریشی بود ما که از شما به پیامبر نزدیکتریم. با همین استدلال که تقدم قریشی بر غیر قریشی میخواهید شما به قدرت برسید با همین استدلال که میگویید ما به پیامبر نزدیکتریم ما که از شما نزدیکتریم ما که جزو خانواده او هستیم ما که فرزندان او هستیم. یعنی با این منطق شما هم خلافت و حاکمیت باید دست ما باشد نه شما. حاکمیت در اختیار توحید و عدالت باشد. نمیخواستند بگویند ما چون بچههای پیامبریم باید حکومت کنیم و لذا خیلی بچههای دیگر هم از ائمه بودند که صلاحیت این کار را نداشتند. به اینها میگفتند که بله، امام باقر(ع) یک جایی این بحث را کردند و میگویند این قدرتهای قبائل عرب، استدلالشان این بود که اینها از عجم و از غیر عرب اینها بالاترند. به اسم اسلام، نژادپرستی عربی را و به اسم قریشی بودن نژادپرستی قبیلهای را معیار برای حکومت قرار دادند استدلالشان هم این بود که پیامبر عرب است و مسلمانان غیر عرب هم بیچارهها باور کردند و میگویند خب پیامبر عرب بوده پس حتماً عربها از ما بالاترند! بعد در عربها هم میگفتند قریشیها از بقیه عربها بالاترند! در قریش هم میگفتند ما از همه بالاتریم، قدرت دست ماست و ما هم یک نسبتی با پیامبر داریم. امام باقر(ع) میفرمود خب اگر این است ما که بیشتر با پیامبر نسبت داریم با این استدلال جلوی آنها کلاه آنها را برداشتی با ما که نمیتوانی اینگونه استدلال کنی که اگر این ملاک است، کل غیر عرب (عجم) تسلیم و تابع اینها شدند با این استدلال که اینها گفتند عرب بر غیر عرب مقدم است چون پیامبر عرب بود و قریش بر غیر قریش مقدم است چون پیامبر قریشی بود و بقیه مردم مسلمانها هم بیچارهها باور کردند فکر میکند عرب بر عجم و قریشی بر غیر قریشی مقدم است. این افشاگری را میکنند. یک استدلال نژادپرستانه شوونیستی، ناسیونالیستی بود که به اسم اسلام، قدرت دست یک باند خاصی بیفتد. فرمودند خب اگر این ادعا درست است در قریش چه کسی از همه به پیامبر نزدیکتر و شایستهتر است؟ ما که بچههای محمدیم. چه کسی با ما شریک است؟ آن طرف که اینها را شنید گفت آقا به خدا سوگند ما عاشق شماییم. ما هیچ کس را به اندازه شما دوست نداریم. امام(ع) میبینند یک قدم جلو آمد و آن قدم اولش که سؤال داشت و ابهام داشت برطرف داشت. این مسئله تا اینجا برایش حل شد. حالا یک قدم دیگر میخواهند او را جلوتر بیاورند، آتش ایمان و جهاد را در دلش روشن کنند و انگیزه بدهند که دنبال تحقیق بیشتر برو. اینجا هم معنی حبّ اهل بیت(ع) و تشیّع اهل بیت(ع) بیشتر مشخص میشود. طرف گفت آقا بخدا همین نیم ساعتی که پای حرفهای شما نشستم من عاشقتان هستم عشق منی! من در دنیا هیچ کس را دیگر به اندازه شما دوست ندارم. امام باقر(ع) گفت که الآن یک ملاک. فرمودند پس الآن آماده بلایی؟ آماده بلا شدی؟ یک مرتبه گفت آقا در حبّ اهل بیت(ع) بلا و آزمایش و گرفتاری و مشکلات هم دارد؟ فرمودند بخدا سوگند مشکلات و خطر و گرفتاری به شیعیان ما نزدیکتر است از سیل به دامنه کوه، فاصلهاش کمتر است. به خدا سوگند همه مشکلات و بلایا نخست ما را میگیرد و سپس هرکه با ماست. اگر میگویی عاشق اهل بیتی ملاک دارد، همان مشکلاتی که ما داریم اگر داشتی و اگر تو هم گرفتار شدی گرفتاریهایی که ما پیدا کردیم، پیدا کردی تو راست میگویی حبّ اهل بیت(ع) داری و عاشق اهل بیت هستی. یعنی عاشق اهل بیت(ع) باید شیعه اهل بیت(ع) باشد نمیشود همینطوری حبّ بدون هزینه باشد. فرمودند چنانچه تا وقتی امنیت ما تأمین نشود شیعه امنیت نخواهد داشت چون مشکل اینها با ماست، با ما هم نیست با اصل توحید و عدالت است با شما تسویه حساب شخصی ندارند.
دوستان فرمودند بحث راجع به نقش هیئت در تربیت انسان و کادرسازی برای نهضت اسلامی و شیعی در طول تاریخ است. این پرسش مهم که همه، هم ادیان و هم مذاهب دیگر اسلامی حتی مکاتب ایدئولوژیهای مادی برایشان مطرح بود، این بوده که شیعه با این که یک اقلیت به لحاظ جمعیتی است اما از اکثر اکثریتها فعالتر، شناختهشدهتر، مطرحتر و مؤثرتر چرا بوده است؟ و با این که در طول این عمر هزار و اندی سالهاش تحت فشار و تحقیر و سرکوب بوده و به اصطلاح امروزیها اپوزسیون قدرتهای حاکم در جهان اسلام با ماهیتهای مختلف بوده و مدام رهبران شیعه و بزرگان شیعه از این زندان به آن تبعیدگاه، از آن قتلگاه به قتلگاه دیگری در زنجیر، در تعقیب بودند تحت فشار بودند و شاید امروز برای دومین بار یا سومین بار در تاریخ هزار و چند ساله اسلام باشد که شیعه توانسته تشکیل قدرت بدهد. حکومتسازی کند، آغاز به تمدنسازی بکند و یک چهره دیگری از اسلام را غیر از چهرهای که در طول تاریخ، قدرتهای به ظاهر اسلامی مثل بنیامیه، بنیعباس، عثمانی و دیگران، حتی صفوی و امثال اینها نشان دادند یک چهرة دیگری نشان بدهد و این بار، از وجهه انقلابی و براندازی رژیمهای فاسد وابسته در منطقه و نظامسازی، آغاز تمدنسازی، تلاش برای دولتسازی، دارد صورت میدهد و چطوری توانسته این همه قدرت، ظرفیت، پتانسیل، هم ظرفیت در ایجاد انقلاب و احساسات انقلابی و هم ظرفیت در تولید عقلانیت عملی و در جهت نظام سازی از خودش بروز بدهد. از کدام منبع اینها میآید؟ مکتبی که هزارواندی سال به خون خودش آغشته بوده و به خون رهبرانش، چرا از پا نیفتاده؟ و چرا قرن به قرن زندهتر، تهاجمیتر، مجاهدتر و برای قدرتها درجهان خطرناکتر شده است؟ تا امروز که کل جهان اسلام بهم ریخته در اثر این انقلابی که اسلامی که آغاز و خاستگاه آن شیعی بوده است. در این رابطه به نقش یادکرد شهدا و مجاهدان کبیر تاریخ اسلام اشاره کنیم و نقشی که هیئتهای عزاداری اباعبدالله، عزای سیدالشهداء(ع) عزای امامان شیعه و فرزندان پیامبر داشتند و این مسئله بسیار مهمی است.
ببینید رشد اسلام در جهان، رکوردار است. هیچ چیز در اسلام اینقدر سریع گسترش پیدا نکرد. همه ادیان در حال ریزش هستند یا توقف و سایش و یا ریزش هستند. اسلام به سرعت در حال همچنان رشد است. در اسلام هم تشیع، بیشترین و سریعترین رشد را به لحاظ مذهب دارد. شیعه، طبق یک معیار اگر فرض کنیم بعد از پیامبر(ص) با یک تعبیر چهارتا شیعه خالص مانده باشند طبق بعضی از روایاتی که میگویند همه از مسیر ولایت خارج شدند و درست موقعیت را درک نکردند الا 4 نفر. امروز شده 400 میلیون حداقل، بلکه هم بیشتر. یعنی 100 میلیون برابر شده است. در حالی که مذاهب دیگر اسلامی تعداد جمعیتشان هزار برابر شده است. ادیان غیر اسلام، پیروان اکثرشان به لحاظ درصد جمعیت کمتر شدهاند. و بعضیها که خیلی ادعا دارند متوقف شدند! این خیلی مهم است. تشیّع هم یک مذهبی نیست که جدا از اسلام یا انشعاب از اسلام باشد. تشیع از همان اول، تفسیر تربیت شدگان مکتب پیامبر(ص) از مکتب پیامبر(ص) است. یعنی اهل بیت(ع) دستپروردگان و تربیت شدگان مستقیم خود پیامبر(ص)، علی(ع) و فاطمه(س) هستند و اصحاب خاص پیامبر(ص) سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و بلال. نقل شده بعد از قضیه غدیر در زمان پیامبر(ص) سلمان که اذان گفت «أشهد أن علیاً ولیالله» را اضافه کرد با این که «أشهد أنّ علیّاً ولیالله» جزو اذان نیست اگر کسی به عنوان اذان بخواند باطل است، به عنوان جزء اذان نباید «أشهد أنّ علیّاً ولیالله» را گفت فقهای خود شیعه هم همین را میگویند. اما به عنوان مستحبّ گفته شد. نقل شده سلمان همانجا در زمان خود پیامبر(ص) «اشهد أنّ علیّاً ولی الله» را بعد از غدیر اضافه کرد که بعضیها آمدند پیش پیامبر، گفتند آقا سلمان از طرف خودش اضافه را تغییر کرد و یک چیزی را اضافه کرده است، پیامبر(ص) فرمود چه چیزی را اضافه کرده؟ گفتند گفت «اشهد أنّ علیّاً ولی الله» پیامبر(ص) فرمود خوب کاری کرد. نه این که اذان عوض شده و این جزء اذان باشد، اشکالی ندارد، بین اذان این جمله را هم بگویید. در دورانی که اصلاً خودشان را به دروغ به تشیّع منتسب میکردند که هم پایگاه مردمی کسب کنند و هم قدرت سیاسی و اقتصادی به دست بیاورند و به آن مشروعیت ببخشند. شما میدانید که حتی بنیعباس به عنوان سید و سادات، خمس میگرفتند. حتی بعضی فقهاء شیعه را داشتیم که میگفتند به بنیعباس هم که به یک معنا هم آنان از فرزندان عموی پیامبرند و از طریق نسل محمدبنحنفیه، و اینها هم میگفتند که اینها برای خودشان نسبخانه سیادت درست کرده بودند و اصلاً مردم شعار تشکیل حکومت اسلامی علوی اهل بیتی دادند، به این عنوان حکومت بنیامیه سقوط کرد. منتهی اینها آمدند مصادره کردند و در واقع انقلاب را دزدیدند! کودتا کردند و بعد از مدتی هم رفتارشان از بنیامیه واقعاً بدتر شد.
هشتگهای موضوعی