شبکه افق - 1 فروردین 1399

امام موسی بن جعفر(ع) یک انسان و یک امپراطوری

سالگرد شهادت امام موسی بن جعفر(ع) - دفتر نشر آثار رهبری - مشهد

بسم‌الله الرحمن الرحیم

سلام عرض می‌کنم خدمت برادران و خواهران عزیز. در واقع نحوه انتقال از بسترسازی که در زمان امام صادق(ع) صورت گرفت به سمت فضایی که موسی‌بن‌جعفر(ع) عملاً مشعل رهبری جبهه توحیدو عدالت را در جهان اسلام به دست می‌گیرند، نکاتی بر اساس این متن و روایاتی که مورد دسته‌بندی قرار گرفته، در مورد بخشی از سیره سیاسی و روش‌هایی که امام موسی‌بن‌جعفر(ع) در پیش گرفتند و یکی از سخت‌ترین مراحل و مقاطع زندگی سیاسی اهل بیت(ع) بوده به آن می‌پردازیم که نشان می‌دهد موقعیت موسی‌بن‌جعفر(ع) چه موقعیتی بوده است. عبدالرحمن بن حجاج از امام صادق(ع) پرسید بعد از شما ما باید چه کار کنیم؟ ایشان یک اشاره‌ای به امام موسی‌بن‌جعفر(ع) که آن موقع یک جوان بودند، کردند و با کنایه فرمودند زره به تن او نمی‌آید؟ یعنی این. صفوان بن جمَال که شتر کرایه می‌داد و به اصطلاح مؤسسه حمل و نقل خصوصی داشته مثل امروز که ماشین یا قطار کرایه می‌دهند یا هواپیمای خصوصی؛ آن موقع از این‌ها بود. او از شیعیان موسی‌بن‌جعفر(ع) بود. او می‌آید می‌پرسد که اگر بعد از این که شما را از دست دادیم باید چکار کنیم؟ اسم موسی‌بن‌جعفر را نمی‌آورد علائم و مشخصات اورا می‌گوید که فلانی که این‌طوری است و آن طوری است. می‌گویند چه کسی؟ می‌گوید همین. در وصیتنامه‌شان به عنوان وصیّ، اول گفتند خلیفه، ما کجا ضد حکومت هستیم شما وصیّ ما هستید شما هم البته سرتان شلوغ است گرفتارید نفر دوم حاکم مدینه، باز هم حکومت، بعد کی، بعد کی. طوری شده که وقتی امام صادق(ع) از دنیا می‌روند خیلی از بزرگان شیعه نمی‌دانند چه کسی رهبر است چون اگر آن‌ها بدانند حکومت هم می‌فهمد. موسی‌بن‌جعفر(ع) از اول هم رهبری‌شان مخفی بود که حتی بعضی از بزرگان شیعه نمی‌دانستند که الآن باید چه کار کنند؟ به بعضی از نزدیکان امام صادق(ع) رجوع می‌کردند و آن‌ها می‌گفتند بروید به کارهای علمی‌تان که انجام می‌دادید ادامه دهید بعداً روشن می‌شود. آن موقع که امام صادق(ع) شهید شدند امام موسی‌بن‌جعفر(ع) 20 سال‌شان بود. یک جوان 19- 20 ساله این رهبری را در برابر قوی‌ترین دستگاه پلیسی سرکوب‌گر داشت و طوری پیش رفته که آن اوایل که هارون هنوز احساس خطر جدی نکرده بود ولی گفته بود که مواظب این جوان باشید نگاه نکنید که این 19- 20 ساله است این خطرناک است! و یک وقتی که با او ملاقاتی دارد با خنده و پوزخند بعد از چند سال به او می‌گوید: «خلیفتان یجیع علیهم الخراج» مثل این که دوتا خلیفه داریم؟ یعنی مثل این که شما یک خلیفه هستید ما هم یکی! مردم دارند به دوجا مالیات می‌دهند به من علنی می‌دهند و به تو مخفیانه می‌دهند! موسی‌بن‌جعفر(ع) هم خیلی نرم می‌گویند این حرفها چیست این خبرها کجا بوده؟ ما با شما؟ شما خودتان را با من مقایسه می‌کنید من چه کاره‌ام؟ هارون سرش را تکان می‌دهد که یعنی خبر دارم چطوری است. این خیلی جمله مهمی است که هارون می‌گوید «خلیفتان» یعنی دوتا خلیفه انگار هست. «یجیع الیهم الخراج» به دویشان همه خراج می‌دهند. به اندازه‌ای که به تشکیلات حکومت مالیات می‌دهند تشکیلات مخفی داری! موسی‌بن‌جعفر(ع) می‌گویند نه، سوء تفاهم شده گزارش غلط به شما دادند اصلاً چنین چیزی نیست می‌خواهند بین پسرعموها اختلاف بیندازند! هارون هم می‌گوید خیلی خب!

یا یکی از افرادی که انسان باتقوایی است و نفوذ کلمه دارد حسن‌بن‌عبدالله، می‌آید با موسی‌جعفر(ع) خصوصی صحبت می‌کند و می‌گوید آقا ما بعد از پدرتان چکار باید بکنیم؟ ما که نظرمان روی شماست ولی واقعاً نمی‌دانیم بعد ازپدرتان باید چکار کنیم؟ همان زمانی که به هارون می‌گویند سوء تفاهم شده، همان زمان به همین آدم که آدمی که باتقواست می‌پرسند که آقا اجازه می‌دهید از شما بپرسیم که باید چکار کنیم؟ امام موسی‌بن‌جعفر(ع) می‌فرمایند که رهبر واجب‌الاطاعه منم، خلیفه برحق منم، حکومت باید دست ما باشد نه دست این‌ها. که این جا می‌خورد که به همین صراحت بروم بگویم؟ فرمودند نه، نگفتم که بروی بگویی. تو پرسیدی و من هم دارم جواب تو را می‌دهم. مسئله ما، مسئله حکومت است. مسئله این نیست که به ما اجازه بدهید که زیر سایه شما زندگی کنیم!‌ حدیث بگوییم! اخلاق بگوییم! خیر. فرمودند حاکم و امام مفترض الطاعه منم. چه زمانی؟ وقتی که امام موسی‌بن‌جعفر 25 ساله هستند. مثلاً علی‌بن‌یقطین که در حکومت بنی‌عباس است ولی مرید اهل بیت(ع) است و خصوصی با موسی‌بن‌جعفر(ع) مکاتبه دارد حتی دورانی که ایشان مخفی هستند مدام از داخل حکومت به ایشان گزارش می‌دهد. چند بار از موسی‌بن‌جعفر(ع) می‌پرسد که آقا این حکومت فاسد و آدم‌کُش و خلاف شرع، اشکالی ندارد که من در این حکومت کار می‌کنم؟ امام موسی‌بن‌جعفر(ع) فرمودند که در حکومت باش. هرچه می‌توانی جلوی ظلم را بگیر و هرچه می‌توانی به مردم خدمت کن فعلاً آنجا باش. یعنی یکی از کسانی که باید در حکومت باشد و با ما در ارتباط باشد علی‌بن‌یقطین است. اما همان شرایط یعنی صفوان بن جمال، صفوان کاروان‌دار از امام موسی‌بن‌جعفر(ع) می‌پرسد این روایت از امام موسی‌بن‌جعفر(ع) خیلی تعبیر عجیبی است اگر کسی این‌ها را نفهمد و بگوید چطوری است؟ خیر، این‌ها مکتب خاص سیاسی نداشتند همین‌طوری بوده! وگرنه چطور به علی‌بن‌یقطین می‌گویند در حکومت باش، - صفوان می‌گوید آقا ما در مورد حکومت چه موضعی باید داشته باشیم؟ می‌فرمایند تو شترهایت را به این‌ها کرایه می‌دهی، کاروانت را به این‌ها کرایه می‌دهی به همین اندازه که این رژیم بماند که پول تو را به تو پس دهد، به همین اندازه دلت می‌خواهد این رژیم بماند؟ یعنی بگویی ما کاروان شترمان را دادیم حداقل این سه ماه و سه هفته این‌ها باشند که پول ما را پس بدهند. امام(ع) فرمود همین سه ماه، سه هفته را دلت می‌خواهد این‌ها بمانند؟ گفت از جهت کار شخصی‌ام بله. امام(ع) فرمودند همین حرام است که تو بخواهی این‌ها بمانند که پول تو را پس بدهند. تو اصلاً حق نداری با این‌ها همکاری کنی! چرا به این‌ها شترهایت را کرایه می‌دهی؟ گفت آقا کارهای سیاسی نیست کارهای خدماتی است. امام(ع) فرمودند خب نباید بدهی. و این روایت از موسی‌بن‌جعفر(ع) نقل شده که به خدا سوگند کسانی که در دوات این‌ها لیقه می‌ریزند، - دوات و لیقه هنوز هست یا نیست؟ توی مدرسه‌ها هست یا نیست؟ بچه‌ها شما می‌دانید دوات و لیقه چیست یا ورافتاده؟ - موسی‌بن‌جعفر(ع) حتی این‌هایی که در دوات این‌ها لیقه می‌ریزند که بعد قلم‌نی را در آن‌ها می‌زنند و می‌نویسند، حتی آن‌ها در گناهان و ظلم‌های این رژیم شریک هستند! چون اگر شماها نباشید این‌ها نمی‌توانند کشور را اداره کنند. این‌ها کل‌شان چند هزار جنایتکار هستند بقیه این چند میلیون نفر که دارند مملکت را اداره می‌کنند که با این‌ها نیستند ولی در خدمت این‌ها هستند. اگر همه این‌ها بگویند ما با شما کار نمی‌کنیم این حکومت سقوط می‌کند. فرمودند چرا این یکی شتر کرایه می‌دهد، آن یکی هم می‌رود در دوات‌شان لیقه می‌ریزد، آن یکی هم نگهبانی می‌دهد بعد می‌گویید المأمور و معذور! همه‌تان همین‌طوری می‌گوید المأمور و معذور، این‌ها می‌مانند! خب حالا یک کسی بگوید شما به علی‌بن‌یقطین آن‌طوری حرف می‌زنید می‌گویید در حکومت باش، به صفوان این‌جوری حرف می‌زنید بالاخره قضیه چیست؟ قضیه همین است که او در چه موقعیتی است این در چه موقعیتی است؟ این‌ها در شرایط مختلف هستند. رهبری یعنی همین. چه زمانی با چه کسی چه استراتژی‌ای را تعقیب کنی. او که آنجا باشد از طریق علی‌بن‌یقطین ایشان به حکومت ضربه می‌زنند ولی وقتی صفوان شترهایش را به حکومت کرایه می‌دهد یعنی دارد رژیم را تقویت می‌کند. رژیم که به او باج نمی‌دهد این دارد به رژیم باج می‌دهد. این جمله‌ای که از دهان هارون بیرون می‌آید یا در حضور هارون که «خلیفتان» مثل این که دو نفر هستیم که داریم جهان اسلام را اداره می‌کنیم. ابرقدرت جهان هارون است. پس فکر نکنید که موسی‌بن‌جعفر(ع) یک گوشه‌ای داشته کارهای خصوصی یواشکی می‌کرده است. این‌قدر قضیه مهم او یک چنین تعبیری راجع به ایشان بکار می‌برد. موسی‌بن‌جعفر(ع) در سراسر جهان اسلام یک شبکه‌ای را بهم وصل کرده، مخفی شده یا تقیه می‌کند که دارد این‌ها را رهبری می‌کند. بهترین دلیلش هم این است که هر چهارتا خلیفه‌ای که موسی‌بن‌جعفر(ع) در زمان این‌ها بودند یعنی هادی و مهدی و منصور و هارون، هر چهارتای این‌ها هم موسی‌بن‌جعفر(ع) را از یک بار تا چند بار بازدداشت کردند هم تبعید کردند هم زندان و حبس فرستادند و هم قصد کشتن ایشان را داشتند. چند بار ایشان ترور شدند. خواستند ایشان را مسموم بکنند. یعنی خطر اصلی است. یعنی همه حکومت فهمیدند که این خطر بزرگ است با این که ظاهرش هم هیچ علامت و سیگنالی در کار نیست. مدتی موسی‌بن‌جعفر(ع) به شام رفتند در فلسطین و اردن و سوریه در روستاهای آنجا مخفی بودند. این از آن دورانی است که از ایشان خبری نیست که ایشان کجا هستند و دارند چه کار می‌کنند. خب معلوم است موسی‌بن‌جعفر(ع) دارند شبکه را آنجا سازماندهی می‌کنند. باز رد پای موسی‌بن‌جعفر(ع) در شمال ایران طبرستان، مازندران دیده شده است. یعنی یک گزارش به خلیفه رسیده که مثل این که موسی‌بن‌جعفر(ع) مدتی است مدینه نیست و ایشان را در دهات شام دیدند که با مردم صحبت می‌کرده و سخنرانی می‌کرده است. سریع به نیروها می‌گویند محاصره کنید آنجا را و او را گیر بیندازید. دارند در شام دنبال موسی‌بن‌جعفر(ع) می‌گردند خبر می‌آید که ایشان شمال ایران در مازندران و طبرستان، در آن منطقه کوه‌های جنگلی ایشان را دیدند. گفت چطور نمی‌توانید او را بگیرید؟ گفتند هرجا می‌رود ما می‌فهمیم که آنجا رفته، ولی اهالی می‌گویند نه، ما چنین کسی را نمی‌شناسیم. می‌گویند این‌جا مگر نبوده، می‌گویند نه این‌جا نبوده. یعنی جوری رد پای خودش را پاک می‌کند و هرجا می‌رود چنان وفادار و عاشق او می‌شوند که آن‌ها را بازدداشت هم می‌کنیم و کتک‌شان هم می‌زنیم نمی‌گویند که این‌جا بوده می‌گویند اصلاً چنین فردی این‌جا نبوده! مردم عادی این‌طوری‌اند. لذا ما چه کار کنیم؟ یک وقت شام است یک وقت ایران است. جالب است نمایندگان موسی‌بن‌جعفر(ع) تا مرز هند و چین توسط حکومت شناسایی شدند یعنی گزارش آمده به هارون که شیعیان موسی‌بن‌جعفر دارند در هند و چین کار می‌کنند و فعالیت می‌کنند و تبلیغات می‌کنند، سازماندهی کردند. از آنجا ما خبر داریم پول و اسلحه دارد رد و بدل می‌شود. آن اوایل که آرام است و این‌قدر حاد نشده، هارون موسی‌بن‌جعفر(ع) را می‌بیند و جلوی جمع خیلی تجلیل می‌کند. هنوز اوایل است و می‌خواهد بازی بدهد! چون چندتا استراتژی هارون داشت، اول جذب کند، بعد توی رودرواسی نگه دارد، بعد تخریب کند و آبرویشان را ببرد. موسی‌بن‌جعفر(ع) تمام این پنچ پروژه را مدیریت کردند و از سر گذراندند تا به شهادت رسیدند. در یک سفر حج به موسی‌بن‌جعفر(ع) می‌گوید آقا در خدمت باشیم با هم طواف برویم (احترام). در یک سفر حج تا می‌آید می‌گوید موسی‌بن‌جعفر را پیدا کنید فوری بکشید! خب آقا از آن سفر حج تا این سفر حج چه اتفاقی افتاده است؟ در یک سفر حج بخاطر موسی‌بن‌جعفر(ع) می‌گوید علوی‌ها را هرکس را بازدداشت کردید آزاد کنید عفو عمومی می‌دهد عده زیادی را آزاد می‌کنند. آن روایت موسی‌بن‌جعفر(ع) را شنیدید خیلی جالب است. خلیفه، هارون یک وقتی به موسی‌بن‌جعفر(ع) می‌گوید آقا بیایید مسائل‌مان را حل کنیم ما هم که مثل شما طرفدار علی و فاطمه هستیم! اصلاً این دعوای شما با این حکومت و خلافت از زمان صدر اسلام، مثلاً یکی‌اش فدک بود، همین مرزهای فدک را شما بگویید کجاست هرچه شما بگویید ما همان فدک را به شما برگردانیم. اگر می‌خواهید موسی‌بن‌جعفر(ع) را بشناسید این‌جا بشناسید. امام(ع) گفتند مرزهای فدک را بگویم برمی‌گردانی؟ گفت بله. گفت از آمودریا تا مدیترانه، از کجا تا کجا. دعوای ما با شما مگر سر فدک است؟ دعوا سر کل امّت و کل حکومت جهانی اسلام است، بحث عدالت است. سر باغ ما با شما دعوا داریم. وقتی موسی‌بن‌جعفر(ع) مرزهای فدک را معلوم می‌کنند که معلوم می‌شود ایشان کل حکومت را می‌خواهد هارون به موسی‌بن‌جعفر(ع) می‌گوید پس پاشو جای من بنشین! این در تاریخ ثبت شده است که وقتی می‌گوید مرزهای فدک را بگو تا به شما بدهیم امام(ع) می‌فرمایند از این‌جا تا آنجا، همه‌اش. گفت پس می‌فرمایید بنده بلند شوم شما این‌جا بنشینید؟ این‌جا ملایم برخورد می‌کند. امام(ع) تندترین برخوردها را با هارون و با خلفا مثل یک چنین تعابیری که بلند شو تو حق نداری حکومت کنی و موسی‌بن‌جعفر(ع) با شوخی و خنده، هارون با شوخی خنده سر می‌کند. چند سال بعد دستور می‌دهد هرکس هرجا این را دید باید بکشد و اعدامش کند. حتی فرصت ندهید بازدداشت کنید از این شهر به آن شهر بیاورید همان‌جا او را بزنید. چون باز در همان فاصله ممکن است از دست برود چون نیروهایی که دارد یارانی که دارد جبهه عیاران و چریک‌هایشان، خب ایشان سال‌ها زندان بودند و بعد هم در زندان مسموم شدند و شهید شدند این‌ها را باید با همان رشته به همدیگر وصل کرد که معلوم شود هدف موسی‌بن‌جعفر(ع) هدف سایر اهل بیت(ع) است. اسلام ناب به طرز صحیح، سنت پیامبر(ص) به طرز درست نه به طرزی که حکومت‌ها می‌گفتند، اولاً تبیین شود اسلام تحریف نشود ثانیاً مسئله امامت و حاکمیت و حکومت و رهبری روشن شود که این حکومت اسلامی نیست و سوم این که در جهت ساختن یک جامعه اسلامی و عدالت و قسط و تأمین حق‌الله و حق‌الناس عمل شود. موسی‌بن‌جعفر(ع) در تمام این چند جبهه دارند مبارزه می‌کنند. همان زمانی که مخفی هستند شاگردان خاصی دارند که هرکجا می‌روند دارند کادرسازی می‌کنند، به این‌ها بینش قرآنی می‌دهند، این‌ها را با سنت پیامبر(ص) آشنا می‌کنند، با انحرافات آشنا می‌کنند. این جهاد مقدس علمی و عملی و مسیری که بعد از ایشان ادامه پیدا می‌کند. زندگی خصوصی موسی‌بن‌جعفر(ع) حتی برای نزدیکان ایشان مجهول است. یعنی این‌قدر ایشان پیچیده عمل کردند. مقدار زیادی از فعالیت‌های موسی‌بن‌جعفر(ع) که ثبت شده، بسیاری از این موارد رمزی است. یعنی معلوم می‌شود به حالت رمزی و مخفی برای افراد خاصی بوده و بقیه نمی‌توانستند بفهمند و نمی‌توانستند رمزگشایی کنند. عرض کردم آن تعبیری که این‌جا می‌آید آن لباس خشن و شمشیر و قرآن، در اتاق خصوصی‌شان بود وقتی تحت تعقیب و سیف معلّق، شمشیری آویزان، حالا یا از سقف یا دیوار، در اتاق‌شان بود با این وضعیت بودند. بنی‌الحسن سرکوب شدند، محمدبن‌عبدالله حسن، ابراهیم عبدالله بن حسن، محمد نفس زکیه، فرزندان امام حسن(ع) که همه انقلابی بودند همه‌شان شهید شدند. یا بازدداشت یا مخفی شدند. اختلافات داخل بنی‌عباس که خودشان با هم چند دسته بودند و برخوردهای جناحی در داخل سر قدرت داشتند مسئله‌شان را حل کردند. البته این مسئله بعد از هارون دوباره سر باز کرد. بین دو برادر، پسرهای هارون،‌یعنی امین و مأمون. بنی‌عباس اغلب‌شان که در عراق بودند و عرب بودند طرف امین بودند. مأمون چون مادرش ایرانی است و خودش هم آدم دانشمندی است و ادعایش هم این است که گرایشات علوی و شیعی دارد خیلی از او پیچیده‌تر است. رژیم بنی‌عباس بعد از هارون دو تکه می‌شود. جریان بغداد و جریان خراسان و مرو. که بعد دیگر بعد از جریان مرو، خراسان حاکم می‌شود یعنی مأمون می‌رود و امین کشته می‌شود. کل حکومت دست مأمون می‌افتد. اما قبل از این که این اتفاق بیفتد آن قضایای خراسان با حضرت رضا(ع) است آن دو – سه سالی که این‌جا آن اتفاقات می‌افتد ولی این‌قدر خشن برخورد کرده، مثلاً من یک نمونه‌اش را راجع به زندان‌های هارون به شما بگویم تعداد زیادی زندان داشت که این‌ها زمین عادی، دیوارهای خیلی بلند بدون سقف. بعد زنان و مردان را لخت با هم یا جدا، این‌جا می‌انداخت. این‌ها توی برف و زمستان و زیر آفتاب داغ مریض می‌شدند. همان‌جا باید ادرار و مدفوع می‌کردند، غذای کم، همه لاغر، استخوان‌ها بیرون می‌زد. همان‌جا می‌مردند جنازه‌هایشان را نمی‌بردند همان‌جا می‌پوسیدند کرم می‌افتاد تا تمام شود و اسکلت شود! شیعه‌ها و علوی‌ها و هرکس علیه حکومت قیام می‌کرد اینجوری با او برخورد می‌کردند. یا یک نمونه دیگر؛ بعد از این که منصور مرد داخل خود کاخ، توی زیرزمین کاخ که زندان‌ها بود تلّی از اسکلت‌ها پیدا شد که بعد معلوم شد این‌ها بعضی از رهبران بنی‌الحسن و بنی‌هاشم و رهبران علوی‌ها هستند که فکر می‌کردند این‌ها مخفی‌اند، مفقودالاثر شده بودند معلوم شده این‌ها را جاهای مختلف بازدداشت می‌کردند و به این‌جا می‌آوردند که نقل شده که وقتی بعد از منصور درِ زندان باز شد و رفتند داخل، دیدند که اسکلت خیلی از کسانی که گم شده بودند حتماً یک آرم یا علامتی داشتند معلوم شده بوده که این‌ها این‌جا بودند. حتی بعضی از خویشان خودش را، مخالفینی که داخل بنی عباس بودند آن‌ها را هم همین‌جا سربه‌نیست می‌کرده است! یعنی یک انبار بزرگ اسکلت در زندان‌های زیر کاخ خلیفه پیدا شده است. از این مسائل زیاد بوده، شما برای این که اهمیت کار موسی‌بن‌جعفر(ع) را بدانید باید این‌ها را از این جهت بدانیم که این‌ها چه کارهایی کردند. و ایشان خیلی وقت‌ها در همان سن جوانی، گاهی کسانی می‌آمدند و به زحمت به ایشان می‌رسیدند و می‌گفتند آقا ما الآن غیر از شما کسی را نمی‌شناسیم، موسی‌بن‌جعفر(ع) به آن‌هایی که قابل اعتماد بودند اعتماد می‌کردند. روایت یک تعبیرش این است که موسی‌بن‌جعفر(ع) به آن‌ها می‌گفتند من هستم. ولی اگر کسی بفهمد که تو با من صحبت کردی «الذبح» کارت تمام است! فقط بدانند تو با من صحبت کردی الذبح! کارت تمام است. حتی این گفتگوی چند دقیقه‌ای با من، باید مخفی بماند. 10 سال اول، موسی‌بن‌جعفر(ع) زمان منصور است. 10 سال زمان پسرش مهدی است. یک سال زمان هادی پسر اوست که بعد در جنگ‌های داخلی و جناح‌بندی‌های داخلی خودِ بنی‌عباس کشته شد، بعد هم هارون است که 12- 13 سال زمان هارون، موسی‌بن‌جعفر(ع) با او مبارزه می‌کنند که بعد به دست او شهید می‌شوند. چند نمونه از بازدداشت‌های ایشان که در تاریخ ثبت شده که هم تبعید بوده، احضار اجباری بوده، خود منصور ایشان را حداقل یک بار و طبق احتمال قوی‌تر دو بار ایشان را از مدینه بازدداشت می‌کنند و بغداد می‌آورند، از حجاز به عراق می‌آورند، در بغداد تحت نظارت و کنترل 24 ساعته و دقیق قرار می‌دهند. این دفعه معلوم نیست چقدر بازدداشت ایشان طول کشیده سندی از آن در تاریخ باقی نمانده است. یک بار هم ایشان را بردند در منطقه‌ای در عراق که تبعید بوده و در تبعیدگاه ارتباط ایشان با هم قطع بوده، در عین حال در اسناد اطلاعاتی که در تاریخ مانده، به خلیفه و حکومت می‌گویند که ایشان را به منطقه‌ای به نام «اَبجَر» در عراق بردیم در تبعیدگاه آن مردم آن‌جا از وقتی که ایشان آن‌جاست علیه حکومت شدند و انقلابی شدند. این را هرجا می‌بریم یک آتشی روشن می‌کند و نمی‌توانیم خیلی این‌جا نگه داریم! هرجا ایشان را می‌بریم نگه داریم چه در زندان چه در تبعید بهم می‌ریزد. آن قضیه‌ای را شنیدید که در آن زندان آخرشان که ایشان به شهادت رسیدند، یک مورد می‌بینند که ایشان زیر شکنجه و گرسنگی و فشار، هیچی نیست، این‌قدر موسی‌بن‌جعفر(ع) لاغر شدند که وقتی مسئول شکنجه می‌آید فکر می‌کند موسی‌بن‌جعفر(ع) فرار کرده است. می‌گوید رفتم داخل سلول، او نبود! می‌گویند چرا هست. آمدند دیدند ایشان خوابیدند و پتو روی ایشان است. این‌قدر ایشان تحت فشارهای گرسنگی و تشنگی بوده، فکر کرده بودند که ایشان نیست. نقل شده که موسی‌بن‌جعفر(ع) شبانه روز هزار رکعت نماز و ذکر داشتند. یا موردی که یک خانم رقاصه‌ی خیلی زیبا و خیلی مشهور از سلبریتی‌های آن موقع را، با آرایش و فلان، برمی‌دارند می‌برند پیش ایشان، و می‌گویند غذای مرتب برای موسی‌بن‌جعفر(ع) ببرید و این خانم را داخل بفرستیم ببینیم چطور می‌شود؟ ببینیم باز موسی‌بن‌جعفر همان موسی‌بن‌جعفر است. از آن گرسنگی و شلاق، با یک خانم با این موقعیت مناسب، اتاقش را عوض کنیم ببینیم چطوری است. جالب این است که، دوربین علنی‌شان می‌گوید وقتی برگشیم دیدند که آن خانم گوشه سلول نشسته، عبای موسی‌بن‌جعفر(ع) و لباس پاره‌شان را دور خودش پیچیده و سرش پایین است و دارد اشک می‌ریزد! همان زن فاحشه‌ی رقاص و خواننده دارد اشک می‌ریزد. گفتیم عوض این که این او را چه کند او این را مثل خودش کرد. این رقاص بزرگ دربار هم برای ما انقلابی و متدین شده، و خودش را می‌پوشاند! گفتند موسی‌بن‌جعفر یک آدمی است که هرکس را پیش او ببرید عوض می‌کند. تبعیدش می‌کنیم تبعیدگاه را بهم می‌ریزد. در زندان می‌رود بقیه زندانی‌ها را مرید خودش می‌کند. بعد گفتند زندان‌بان‌ها دارند تغییر می‌کنند. شما دیدید این روایت را که گفتند زندان‌بان‌ها تحت تأثیر موسی‌بن‌جعفر(ع) قرار گرفتند و دارند برای موسی‌بن‌جعفر گزارش از داخل حکومت می‌برند، و بعضی‌هایشان مرید ایشان شدند. زمان مهدی عباسی، یک بار ایشان را از مدینه به بغداد آوردند. آن راوی می‌گوید دفعه اول بود، معلوم می‌شود چند دفعه بوده چون گفته دفعه اول بوده، معلوم می‌شود زمان این خلیفه هم چندین بار ایشان از مدینه بازدداشت شدند و به عراق و بغداد آوردند، احتمالاً حدود سه بار بازدداشت از حجاز به بغداد در زمان مهدی، خلیفه‌ی بعدی‌شان اتفاق افتاده است. دفعه دوم یا سوم که زمان مهدی داشتند ایشان را به بازدداشت می‌آوردند یکی از یاران موسی‌بن‌جعفر(ع) خودش را به ایشان می‌رساند در حالی که ایشان در زنجیر بسته بودند، می‌گوید آقا این دفعه دیگر معلوم نیست شما برگردید، این دفعه چندم است که شما را دارند می‌برند؟ موسی‌بن‌جعفر(ع) می‌فرمایند نه، هنوز وقت آن نرسیده، این دفعه هم من برمی‌گردم از این سفر هم من سالم برمی‌گردم در این سفر، اتفاق نمی‌افتد و هنوز وقت آن نرسیده است. یعنی این یک چنین زندگی سخت تحت تعقیبی داشته است. زمان هادی عباسی، باز ایشان را خواستند به قصد کشتن بیاورند، یکی از آخوندها و فقهای حکومت که فضل موسی‌بن‌جعفر(ع) و علم ایشان، و می‌داند پسر پیامبر(ص) است، آخوند حکومتی است ولی خب یک مقدار هم دلش آن طرفی است به خلیفه می‌گوید ایشان بچه پیامبر(ص) است چند بار ایشان را بازدداشت می‌کنید؟ زندان؟ تبعید؟ چند بار می‌گیرید؟ چند بار می‌زنید؟ الآن باز چه اتفاق جدیدی افتاده؟ این کارها را نکنید مردم بیشتر علیه‌تان برانگیخته و تحریک می‌شوند تا زمان هارون که چند نوبت، باز ایشان زمان هارون بازدداشت شدند. یک بار که قطعی است، در زندان‌های مختلف، زندان بغداد، زندان‌های مختلف، که بعد در زندان سندی‌بن‌شاهک است که زندان آخر ایشان است و آنجا به شهادت می‌رسند. این 35 سال زندگی موسی‌بن‌جعفر(ع) یک وجه علنی و مهم آن این است که حتی یک وقتی خلیفه زمان هادی عباسی، گفت این که قبل از من، هم زمان منصور،‌ هم پدرم و هم پدربزرگم را که همه‌اش این را می‌گیرند، و پدرشان هم که این‌طوری بود، این‌ها که درست نمی‌شوند! برای چه باید بگذاریم این‌ها زنده بمانند از این زندان به آن تبعید، خب قال قضیه را بکَنید تمامش کنید یک جایی سر به‌نیستش کنید و شعری می‌خواند و می‌گوید که آن وقتی که ما با این‌ها سهل‌انگاری و تسامح می‌کردیم گذشت عزم قطعی دارم که یک نفر این‌ها را زنده نگذارم اول هم از رهبر و بزرگ‌شان موسی‌بن‌جعفر شروع می‌کنم.

یا در مورد ملاقات‌هایی که افراد خاص با موسی‌بن‌جعفر(ع) داشتند چندین مورد در روایات هست که صحبت‌هایشان که تمام می‌شده می فرمودند فقط به فلانی و فلانی می‌گویی، به هیچ کس دیگر هم نمی‌گویی. هیچ کس از این ملاقات نباید باخبر شود حتی آن کسی که داری این پیام را می‌رسانی نباید بگویی تو با من ملاقات کردی! همه این‌ها را می‌گویم برای این که بفهمید فضا چگونه بوده است یک نمونه دیگر که در یکی از روستاهای کوهستانی شام گزارشی از ایشان به حکومت می‌آید که ایشان از این روستا به آن روستا، جاهای اطلاعاتی دنبال ایشان هستند و نمی‌توانند ایشان را پیدا کنند. گزارش می‌آید که ایشان در همین منطقه، در کوهستان‌های شام است و در روستاها دارد رفت و آمد می‌کند و هر جا هم می‌رود بهم می‌ریزد ولی تا می‌خواهیم بیاییم می‌بینیم مرغ از قفس پریده است. خبر می‌رسد که یک غاری در ارتفاعات است که ممکن است ایشان در آنجا مخفی شده باشد. در شام، در فلسطین. این‌ها منطقه را محاصره می‌کنند. در غار یک مسیحی است که احتمالاتی که من می‌دهم در روایت در تاریخ نوشته یک مسیحی و یک نصرانی در آن غار بود یا احتمالاً یکی از اهل ریاضت، کشیشان، قسسین و یا راهبان مسیحی بوده که در آن کوه‌ها وسط بیابان ریاضت می‌کشیده، یا خود او هم یک کسی بوده تحت تعقیب بوده حالا یا سیاسی یا غیر سیاسی، چون آنجا جای زندگی نبوده. این‌ها می‌فهمند که موسی‌بن‌جعفر(ع) در این منطقه چند هفته است دیده شده ولی هرچه می‌گردند نیست، یک احتمال می‌دهند می‌گویند در آن کوه‌ها و ارتفاعات که خیلی صعب‌العبور است ممکن است موسی‌بن‌جعفر(ع) آنجا باشد. موسی‌بن‌جعفر(ع) در آن غار با همان شخص مسیحی بودند، حالا چند هفته یا چند ماه بودند باز در تاریخ نیامده است، آنجا مخفی شده بودند و جالب است این‌ها وقتی آنجا می‌رسند باز موسی‌بن‌جعفر(ع) نیستند ولی آن مسیحی مسلمان شده است! یعنی همان‌جا هم در آن غار هم که وسط کوه و بیابان می‌رسند با آن شخص که احتمال دارد از کشیشان اهل ریاضت مسیحی بوده، وقتی می‌آیند تو این‌جا تنهایی،‌ خلاصه او را می‌گیرند و می‌زنند بعد معلوم می‌شود که امام(ع) آنجا بوده است. می‌گویند مگر تو مسیحی نیستی؟ می‌گوید نه، من دیگر مسلمان شده‌ام. ببینید شخصیت موسی‌بن‌جعفر(ع)، اخلاق ایشان، رفتارشان، سبک زندگی‌شان، سبک حرف زدن‌شان. چه کار می‌کرده است؟ این که بگوییم بله یک سیدی بوده، مظلوم، سربه‌زیر و بی‌سروصدا در مدینه داشته کار خودش را می‌کرده! نه آقا برای آن‌ها فتنه بوده! یک نفری کار هزارتا سپاه و لشکر را می‌کرده است. آن علم و اخلاق و تقواست، آن هوشمندی و آن شجاعت و آن مخفی‌کاری و آن رهبری تشکیلاتی است. فاحشه را در زندان متدین می‌کند. راهب نصرانی در کوه مسلمان می‌کند، زندان‌بان و شکنجه‌گرش را در زندان منفعل می‌کند و حاکم، طوری تحت فشار است که شخص اول می‌گوید مثل این که دوتا خلیفه داریم یکی تویی یکی من! یا وقتی که می‌پرسد مرزهایش را بگو، می‌گوید پس تو بیا این‌جا بشین من بلند شوم و جنابعالی بیا این‌جا بنشین منظورتان این است! آقا یک کاری کرده که همه بگویند یکی تو، یکی موسی‌بن‌جعفر(ع). یکی این، یکی این. منتهی تو در رأس بزرگترین ثروت و قدرت جهان، و ظاهراً موسی‌بن‌جعفر(ع) دربه‌در و تحت تعقیب. ولی قدرت اجتماعی و واقعی موسی‌بن‌جعفر(ع) در این حد است. مسائل مختلفی است. این که موسی‌بن‌جعفر(ع) این‌ها را بازی و فریب می‌دادند فکر نکنید این‌ها آدم‌های پخمه‌ای بودند! این‌ها اگر پخمه بودند رئیس بزرگترین قدرت جهان نمی‌شدند. هارون آدم خیلی زرنگی بود. همین مأمون زندگی‌اش را آدم بخواند، مأمون در چندین رشته علمی دانشمند درجه 1 بود به چندین زبان صحبت می‌کرد. شاعر، ادیب، دانشمند بود. مأمون آدم کوچکی نبود، پیچیده و هوشمند بود. منتهی طرف‌هایشان از خودشان بزرگتر هستند. موسی‌بن‌جعفر(ع)، علی‌بن‌موسی‌الرضا(ع) این‌ها آدم‌های عادی نیستند و الا هارون به شدت، پیچیده و هوشمند و سیاستمدار بود. یک وقتی آن اوایل که هنوز درگیری‌ها شدید نشده بود و فکر می‌کرد می‌تواند موسی‌بن‌جعفر(ع) مثلاً یک جوری یا بخرد یا بترساند یا جذب حکومت کند، خودش مکه برای حج رفت که در تاریخ طبری این قضیه ذکر می‌شود گفت دارم می‌روم مکه برای حج خوب دقت کنید ولی برنامه اصلی‌اش این بود که برود مدینه با موسی‌بن‌جعفر(ع) ملاقات کند چون مدام راجع به موسی‌بن‌جعفر(ع) به او گزارش می‌دادند که یک جوانی است یک کارهایی می‌کند، می‌گفت بهانه‌ای بگیرید او را بزنید، می‌گفتند بهانه و سندی نداریم، مردم طرفدار ایشان هستند. گفت بترسانیدش، گفتند نمی‌ترسد. گفت بخریدش، گفتند فروشی نیست. گفت خرابش کنید آبرویش را ببرید، گفتند عین آبروست، هرکس می‌خواهد آبرومند بشود خودش را به این می‌چسباند، هرکس به ایشان نزدیک می‌شود آبرومند می‌شود. هارون، این دفعه تصمیم گرفت خودش برود قبل از این بازدداشت‌ها شروع شود که دارم می‌روم مکه برای حج، هدف این بود که برود مدینه و از نزدیک موسی‌بن‌جعفر(ع) را ببیند و این ملاقات آنجا اتفاق می‌افتد. می‌آید مدینه و چندتا ملاقات با موسی‌بن‌جعفر(ع) دارد یک ملاقات هم در مکه، در مسجدالحرام دارد، البته قبل از مدینه، اولین ملاقات ظاهراً در مسجدالحرام است که هارون موسی‌بن‌جعفر(ع) را می‌بیند ولی نمی‌شناسد می‌بیند که در طواف، خیلی حواس‌ها طرف یک کسی است و آنجا ظاهراً یک گفتگویی هم بین هارون و موسی‌بن‌جعفر(ع) می‌شود ولی موسی‌بن‌جعفر(ع) هارون را می‌شناسد ولی هارون موسی‌بن‌جعفر(ع) را هنوز نمی‌شناسد. آنجا در آن گفتگو موسی‌بن‌جعفر(ع) با هارون خیلی تند صحبت می‌کند اصلاً مراعات او را نمی‌کند و خیلی تند با او صحبت می‌کند. او بعداً که می‌رود مدینه ملاقات می‌کند می‌بیند ایشان همان است که در مسجدالحرام با من این‌قدر تند برخورد کرد. یعنی در واقع موسی‌بن‌جعفر(ع) در اولین ملاقات، ابهت هارون را شکست. فرمودند این کیست که همه از این می‌ترسید که هر وقت خلیفه می‌آید آی بروید کنار! خب برو جلویش بایست و بگو برو آن طرف. آنجا اولین ضربه و اولین سیلی را موسی‌بن‌جعفر(ع) به هارون در مسجدالحرام زد. در مسجدالحرام که نمی‌تواند بیاید بگیرد و بزند و بکشد! باید تحمل کند. چندتا ملاقات با موسی‌بن‌جعفر(ع) دارد. خودش تمام تاکتیک‌ها را به کار می‌بندد. چاپلوسی، تطمیع، آقا ما با همیم! هرچه می‌خواهید ما در خدمتیم! چه کسی از شما دانشمندتر است! چه کسی از شما فلان‌تر است! ما و شما نداریم! از این‌جا شروع می‌کند. بعد می‌بیند فریبکاری فایده‌ای ندارد بعد کم‌کم شروع می‌کند به تهدید کردن، یعنی از آنجا شروع می‌کند به این‌جا؛ و الا اول خیلی تحویل می‌گیرد. خبر می‌دهند که توی مدینه که خلیفه این‌جا آمده، گفتند شما تشریف بیاورید که شما را ببینند. حالا ملاقاتی است که موسی‌بن‌جعفر(ع) قرار است بروند در مدینه ببینند. اولاً موسی‌بن‌جعفر(ع) می‌گوید یک خر هست آن را بیاورید می‌خواهم با خر بروم! با اسب و شتر نمی‌رود، یک الاغ هست آن را بیاورید می‌خواهم با الاغ بروم. بعد می‌آیند طرف هارون، هارون هم خیلی آدم زرنگ و پیچیده‌ای است تا می‌بیند ایشان آمدند، بعضی از این اطرافیان می‌گویند آقا این چه طرز آمدن است، خلیفه‌اید، هر چیزی حساب و کتابی دارد و... هارون زرنگ‌تر از همه است می‌گوید که در ملاقات‌های اول - موسی‌بن‌جعفر(ع) را قسم می‌دهد که آقا به جدتان اگر چی بشوید، با همان مرکب‌تان جلو بیایید. یعنی من آن توهین را پذیرفتم. اول این‌طوری با موسی‌بن‌جعفر(ع) حرف می‌زنند بعد می‌گوید نگذارید پیاده شوند تشریف بیاورید. می‌آیند جلو، به دوروبری‌هاش که همه رده‌های یک حکومت هستند می‌گوید بروید رکاب بگیرید که آقا از الاغ پایین بیایند. رده‌های یک حکومت و خلافت و ابرقدرت می‌روند یکی دست می‌گیرد یکی رکاب می‌گیرد، بعد ایشان می‌گوید ما با خر آمدیم، کسی نیستیم تو هم کسی نیستی! من با خر آمدم که بفهمی ما نه اهل دنیا هستیم نه دنبال آن هستیم و نه داریم و نه چیزی می‌خواهیم. برای تو هم آمدم که بفهمی تو بیشتر از این چیزی نبودی ما با همین خر برهنه‌ام پیش تو آمدیم. توی این جلسه هارون می‌خواهد مردم را فریب بدهد. از همان اول می‌فهمد که این آدم کلاه سرش نمی‌رود. بعد که شروع می‌کند به همه و مقامات هدیه می‌دهد. خیلی جالب است، خودش را افشاء می‌کند. به هرکسی که آنجا هست 10 هزار سکه، 5 هزار سکه، نوبت موسی‌بن‌جعفر(ع) که می‌رسد 200 سکه می‌دهد! بعد از جلسه، یک کسی می‌گوید اقلاً ظاهر را حفظ می‌کردید به همه 10 هزار و 5 هزار سکه دادید چرا به ایشان 200 تا سکه دادید؟ هارون گفت مگر در همین ملاقات اول نفهمیدی که این چطور آدمی است؟ گفت چطور؟ گفت اگر هزار سکه‌ای که به این بدهم می‌شود هزارتا تیر، هزارتا شمشیر توی پهلوی ما، مگر این پول‌ها را برمی‌دارد خودش خرج کند؟ فردا تمام این پول‌ها را بین این شورشی‌ها و انقلابی‌ها پخش می‌کند و همه این‌ها می‌شود شمشیر و نیزه توی پهلوی ما. همان 200تا را هم بیخود بهش دادم. حال موسی‌بن‌جعفر(ع) را پرسید. موسی‌بن‌جعفر(ع) می‌خواهند بگویند ما دنبال براندازی نیستیم. گفتند آقا وضع و اوضاع چطور می‌گذرد؟ موسی‌بن‌جعفر(ع) گفتند خرج اولاد زیاد است، بچه‌ها زیادند، زندگی سخت شده، گرانی است، تورم است، خلاصه با این وضع زندگی‌مان نمی‌گذرد. بعد بعضی از نادان‌ها گفتند ببینید آقا امام معصوم هم حاضر است برود پیش خلیفه حکومت. نه آقا،‌ هارون کاملاً می‌فهمد که این دارد بازی‌اش می‌دهد. اگر این تملّق و چاپلوسی بود برای چی به موسی‌بن‌جعفر(ع) 200تا سکه بدهد؟ در این‌جا باید صدهزار سکه به موسی‌بن‌جعفر(ع) می‌دادی اگر واقعاً تملّق بود و می‌خواستی ایشان را جذب کنی. دقیقاً موسی‌بن‌جعفر(ع) دارد صحنه‌سازی می‌کند. خب اصلاً کسی که اهل مبارزه در حکومت فاسد نیست معنی این حرف را نمی‌فهمد. همان زمان شاه خیلی از آدم‌هایی که انقلابی بودند وقتی آن‌ها را می‌گرفتند، طرف انقلابی بود ولی در بازجویی و شکنجه در ساواک، این‌طوری حرف نمی‌زد، یک عده خاصی بودند این‌طوری حرف می‌زدند که زود هم شهید می‌شدند و اعدام‌شان می‌کردند. شهید سعیدی و شهید غفاری و امثال این‌ها. و الا اکثر این‌ها که مبارز بودند آنجا می‌گفتند نه آقا، اکثر این گزارش‌هایی که می‌دهند دروغ است، به جد خودتان به جد خودم همه‌اش دروغ است.  خدا شاهده این قدر زندگی سخت است، بچه داریم،‌ اولاد داریم، وضع کاسبی خیلی خراب شده، به شما بگویید گزارش کنند، الآن زندگی مشکل می‌گذرد. خلاصه این لحن با خلیفه معلوم است که چیست! او آمده دارد ایشان را برانداز می‌کند. همان اول می‌فهمد این خریدنی نیست، ترسو هم نیست، باید حال این را گرفت! موسی‌بن‌جعفر(ع) می‌گوید خب ما که کسی نیستیم بیا حال ما را بگیر! حال ما را بگیری هنر است؟ این لحن است، معنی‌اش هم روشن است. خود هارون، وقتی که موسی‌بن‌جعفر(ع) از آن جلسه می‌روند پسر هارون می‌گوید خب پدر چرا این کار را کردی؟ به همه 5 هزار و 10 هزار دادی، حداقل به ایشان 50 هزار، 100 هزار می‌دادی. هارون گفت که اگر این را بدهم تک تک این سکه‌ها به دست شمشیر به دستان خراسان می‌رسد. - این خراسان همیشه انقلابی بودند حواس‌تان باشد گفت این سکه‌ها را به او بدهم در مدینه، فردا توی خراسان شمشیرها بالا می‌رود. این می‌رساند به آن‌ها، به این هرچی بدهیم به دست انقلابیون و مبارزین می‌دهد این تزلزل نیست. معنی این، در خفقان رژیم چگونه عمل کردن است. می‌گوید اگر 200 هزار سکه به او می‌دادم 200 هزار مرد جنگی را به جان من می‌انداخت. همین 200تا را هم زیاد به او دادیم. هارون،‌ حتی یک جا تعبیر می‌کند که این در حکومت در نزدیک‌های ما آدم دارد! چون یک خبرهایی از این‌جا به دست ایشان می‌رسد، نیروهای اطلاعاتی ما گزارش‌هایی می‌دهند که این گزارش‌ها معنی‌اش این است که این از بیخ گوش من هم خبر دارد. این در حکومت و دستگاه اطلاعاتی ما آدم دارد. این در همین هیئت دولت و وزیران و نزدیکان ما آدم دارد. چون خبرهای سرّی ما گاهی پیش ایشان است.

یکی از حرف‌هایی که به موسی‌بن‌جعفر(ع) می‌گوید همین حرف‌های فدک است که عرض کردم. فقط این عبارت موسی‌بن‌جعفر(ع) را دقیق خدمت شما عرض کنم. هارون به ایشان می‌گوید که شما بنی‌هاشم از همان اول مظلوم بودید. برای این که بفهمید هارون کیست. هارون خر نبود، روباه بود. شیر هم بود البته خر هم بود. سه‌تایی‌اش بود! گفت آقا، شما بنی‌هاشم از اول مظلوم بودید، هنوز موسی‌بن‌جعفر(ع) یک جوانی هستند گفت شما از همان اول مظلوم بودید، بعد از پیامبر(ص) با شما و اهل بیت(ع) چه کردند؟ با علی چه کردند، با فاطمه چه کردند، قضیه فدک چه بود، من می‌خواهم جبران کنم. به شما که هرچه می‌گوییم آقا بفرمایید، هرچه می‌خواهید تقدیم کنیم شما که هیچی نمی‌خواهید با یک خر برهنه هم این‌جا آمدید، می‌گویید زندگی سخت است ولی اهل... من یک خواهشی دارم بفرمایید فدک کجاست؟ حدود آن کجاست من به شما تحویل بدهم. همین امروز دستور می‌دهم کل آن را به شما بدهند. مرز آن را هم نمی‌گویم هرچه شما بگویید. حالا دو برابر بگو برود، سه برابرش کن بده برود هرچه شما بفرمایید. می‌خواهد بگوید دعوای این‌ها سر مسائل شخصی است، و خریدنی هستند. گفت ما می‌خواهیم حق از دست رفته‌ی آل محمد را به این‌ها برگردانیم! موسی‌بن‌جعفر(ع) کل جهان اسلام را می‌گویند که دعوای ما سر درخت خرما و باغ نبود، مسئله خلافت رسول‌الله(ص) و مسئله حکومت بود که با غصب فدک شروع شد. مسئله، باغ نبود. مسئله، ما نبود. حالا سؤال، اگر مسئله اصلی فدک بود چرا امیرالمؤمنین(ع) وقتی به خلافت رسیدند فدک را برنگرداندند؟ خب امیرالمؤمنین(ع) خلیفه شدند چرا آنجا نگفتند فدک را از اموال عمومی و دولتی دربیاورید، این شخصی است و مال ماست! برای فاطمه بوده است، بدهید که بدهیم به بچه‌هایمان، چرا این کار را نکردند؟  حضرت امیر(ع) می‌خواست بگویند فدک چیست؟ مال دنیا چیست؟ سر فدک آمدید کاری کردید که حتی دختر پیامبر(ص) جمله‌ای که همه از پیامبر شنیدند، همین مقدار حقوق را به عدالت رفتار نمی‌کنید. برای این که یک وقت اهل بیت(ع) از نظر اقتصادی تأمین نباشند و تحت فشار باشند. وقتی شما با فاطمه و با دختر پیامبر(ص) سر باغ فدک این کار را می‌کنید، با بقیه چه کار می‌کنید؟ بعداً چه کار می‌کنید؟ مسئله این بود و الا چرا امیرالمؤمنین(ع) فدک را برنمی‌گرداند؟ هارون می‌گوید مرز فدک را بگو، ولی موسی‌بن‌جعفر(ع) می‌فرماید کل حکومت را باید بدهی. کل کشور اسلامی. چهارتا مرز را بیان می‌کنند و می‌گویند اگر می‌خواهی بدهی همین الآن بده. گفتی می‌دهم همین الآن بده. روایت این است: هارون به موسی‌بن‌جعفر(ع) می‌گوید «خُذْ فَدَکاً حَتَّى أَرُدَّهَا إِلَیْکَ» محدوده‌اش را مشخص کن تا به تو بدهم. حضرت اول می‌گویند نه. بعد می‌فرماید «لَا آخُذُهَا إِلَّا بِحُدُودِهَا» من فدک‌بگیر نیستم مگر این که آن مرزهایی را که می‌گویم فدک را تحویل بدهی. می‌گوید بگو. می‌گوید: «أَمَّا الْحَدُّ الْأَوَّلُ فَعَدَنُ» یک طرف فدک، یمن است "عدن". مرز تا اقیانوس. حالا این‌ها در مدینه یا بغداد دارد صحبت می‌شود، یک طرف آن ته جزیره‌العرب تا این را می‌گوید «فَتَغَیَّرَ وَجْهُ الرَّشِیدِ» رنگ از روی هارون‌الرشید پرید و از چهره‌اش عصبانیت آشکار شد. «وَ قَالَ إِیهاً» عجب! گفت خب، مرز بعدی‌اش کجاست؟ فرمودند: «الْحَدُّ الثَّانِی سَمَرْقَنْدُ» سمرقند. یک طرف آن یمن است و یک طرف آن سمرقند است. خراسان، ماوراءالنهر. «فَارْبَدَّ وَجْهُهُ‏» رنگش سیاه شد و عصبانی شد.  موسی‌بن‌جعفر(ع) فرمودند «وَ الْحَدُّ الثَّالِثُ إِفْرِیقِیَةُ» مرز سوم آفریقا. دیوار بعدی فدک، آفریقاست. هارون با عصبانیت تکان تکان می‌خورد می‌گوید خب دیگر؟ «فَاسْوَدَّ وَجْهُهُ» چهره‌اش سیاه شد و گفت عجب عجب! فرمودند: «الرَّابِعُ سِیفُ الْبَحْرِ مِمَّا یَلِی الْجُزُرَ وَ أَرْمِینِیَةَ» آن مرز  دیگرش هم می‌رود تا ارمنستان و سواحل دریای خزر و دریای سیاه. اطلاعی که من دارم این چهارتا مرزهای فدک است. تو قول دادی تحویل می‌دهی بسم‌ا... تحویل بده. «قَالَ الرَّشِیدُ فَلَمْ یَبْقَ لَنَا شَیْ‏ءٌ» هارون می‌گوید پس برای ما تهش چیزی نماند! «فَتَحَوَّلْ إِلَى مَجْلِسِی» من بلند شوم شما این‌جا بنشینید. «قَالَ مُوسَى» موسی‌بن‌جعفر(ع) فرمودند «قَدْ أَعْلَمْتُکَ أَنَّنِی إِنْ حَدَدْتُهَا لَمْ تَرُدَّهَا» اول به تو گفتم اگر مرزهایش را بگویم تو نمی‌دهی. از تو پرسیدم اگر مرزهای فدک را بگویم تحویل می‌دهی؟ گفتی بله. من می‌دانستم نمی‌دهی. در همین سفر، هارون می‌خواهد وارد حرم پیامبر(ص) در مدینه بشود، جمعیت آمدند خلیفه را از نزدیک ببینند. می‌خواهد به قبر پیامبر(ص) سلام بدهد. ریاکاری! «السلام علیک یابن عمّی» سلام پسر عمو. چون این‌ها فرزندان عباس هستند. نمی‌گوید «السلام علیک یا رسول‌الله» یعنی بحث قوم و خویشی است، ما با هم قوم و خویش هستیم. تا می‌گوید سلام بر شما پسرعمو. موسی‌بن‌جعفر(ع) هم آنجا هستند، موسی‌بن‌جعفر(ع) می‌گوید «السلام علیک یا أبتاه» سلام بابا. سلام پدر. این اگر پسرعموی توست بابای من است. قوم و خویش بازی است؟ می‌خواهی بگو تو قوم و خویش پیامبری و حکومت حق توست؟! اگر با قوم و خویشی است سلام پدر. خیلی موسی‌بن‌جعفر(ع) شیرین است. خیلی دقیق است. خیلی عمیق است. السلام علیک با اباه. یعنی پسرعموی جنابعالی پدر من است. کلاه مردم را می‌خواهی این‌طوری برداری؟ پسرعموجون. مردم اطراف هارون‌الرشید هرکس آنجا بود می‌فهمد که مقایسه می‌کنند. در روایت در تاریخ نقل شده که مردم پچ پچ می‌کنند اِ؟ دوتا خلیفه هستند! دوتا جریان است! یکی این است یکی آن است. تازه ان که به پیامبر(ص) نزدیک‌تر است. آن‌هایی که نمی‌دانستند با همین سلام گفتن موسی‌بن‌جعفر(ع) فهمیدند. بعد می‌بینند یک کسی سوار اسب با زین طلاست، این هم سوار یک خر بدون زین است. این هم یک مقایسه دیگر.او می‌گوید پسرعمو، این می‌گوید بابا. او دارد این‌جوری می‌گوید این هم مثل جدش پیامبر(ص) روی الاغ نشسته، کدام این‌ها به پیامبر نزدیک‌ترند؟ واقعاً کدام‌شان اسلام است؟ بعد آن آمده مدام جمعیت را کنار می‌زند که گمشو، بروید کنار، خلیفه آمد. او هم که دارد می‌آید مردم دور او می‌آیند و حلقه می‌زنند و او را می‌بوسند و به او سلام می‌کنند. خب این هم دو جور است. آن، مردم را می‌زنند که کنار بروید. این مردم می‌آیند خودشان دنبال این، برای این که این را ببوسند و او را در آغوش بگیرند. تا گفتند این کیست؟ گفتند موسی‌بن‌جعفر(ع) است یکی از بزرگان آن موقع می‌گوید که خب هرکس همین صحنه را ببیند می‌فهمد که این بنی‌عباس چقدر احمق هستند. کسی را که مرگ آن‌ها را می‌خواهد و حکومت آن‌ها را سرنگون خواهد کرد معلوم است همین است. این قاتل‌شان است. این‌ها این‌قدر شعور ندارند با همدیگر می‌آیند که تو سوار این اسب و تشکیلات هستی این هم، این‌جور ساده. تو نمی‌فهمی این یعنی حکومت و آن یعنی ضد حکومت! پیامش واضح است. همه مردمی که آمدند زیارت پیامبر(ص) همه حاجیان دارند این را می‌بینند. خطر موسی‌بن‌جعفر(ع) حتی ناظران بی‌طرف شنیدند. آن وقت تقوای موسی‌بن‌جعفر(ع)، نماز موسی‌بن‌جعفر(ع)، دعای موسی‌بن‌جعفر(ع). در روایت داریم که وقتی موسی‌بن‌جعفر(ع) وضو می‌گرفت بدنش می‌لرزید. یکی نقل می‌کند می‌گوید دیدم پاهای ایشان دارد می‌لرزد، گفتم آقا حال‌تان مساعد نیست؟ فرمودند نه خوبم. گفتم پس چه شده؟ گفتند‌ برای نماز دارم می‌روم به ملاقات چه کسی و در محضر چه کسی می‌خواهم بایستم؟ دست خودم نیست که پاهایم دارد می‌لرزد. موسی‌بن‌جعفر(ع) ایشان این‌طوری نماز می‌خواند. آن دعا،‌ آن تقوا، آن جهاد، آن توکّل، و آن سیاستمداری که مدام حکومت را دور می‌زد، بالاخره به این نتیجه رسیدند که ایشان را باید به زندان بیاورند و تحت فشار و شکنجه، بیرون نمی‌شود با ایشان معامله کرد. آنجا می‌آوریم یا معامله می‌کند تسیلم می‌شود یا اگر تسلیم نشد همان‌جا حسابش را می‌رسیم! دستور می‌دهند ایشان را از مدینه بازدداشت می‌کنند منتهی جوری که مردم نفهمند ایشان بازدداشت شد. گفتند که جلوی مردم خیلی مراقب باشید که برخورد نشود و خشونت نشود و الا مدینه قیام می‌شود. و وقتی ایشان را گرفتید و بازدداشت کردید مخفی باشد و دوتا کاروان از مدینه، از دو طرف بیرون بیاید که هیچ کس نفهمد موسی‌بن‌جعفر(ع) در کدام آن‌هاست. این‌جوری ایشان را بازدداشت کردند گفت اگر مردم بفهمند شورش می‌کنند. نفهمند. یک کاروان از طرف مدینه به طرف عراق برود یک کاروان هم به طرف شام برود، این‌ها نفهمند کدام است. موسی‌بن‌جعفر(ع) را آوردند بغداد، زندان طولانی، احتمال هست که این وسط یک آزادی موقت داشتند و دوباره بازدداشت شدند ولی بار آخر که ایشان را به شهادت رساندند... آن زندان‌بان ایشان هم که به نام سندی‌بن‌شاهک معروف است یک آدم بسیار خشن و وحشی است. استاد شکنجه‌گران بوده، اصلاً در این آدم رحم و مروّت و انسانیت نبوده، بی‌عاطفه در اوج، و سرسپرده بنی‌عباس، این را گذاشتند زندان‌بان ایشان. و یک زندان خصوصی و شخصی داشت، ایشان را در زندان عمومی نبردند، یک زندان خاصی داشت محل شکنجه خاص، انفرادی، توی زیرزمین کاخش، که خلیفه گفت تو خودت فقط باید مسئول این باشی و کس دیگری را نمی‌گذاری مسئول این باشد. موسی‌بن‌جعفر(ع) را بردند در یک زندان خاص انفرادی با یک چنین زندانبانی، و آنجا جالب است که خانواده این زندان‌بان، زن و بچه‌اش که گاهی می‌آمدند از آن روزنه، موسی‌بن‌جعفر(ع) را در زندان می‌دیدند، خانواده این شکنجه‌گر تحت تأثیر موسی‌بن‌جعفر(ع) قرار می‌گیرند. نور است. هرجا در تاریکی ایشان را می‌اندازند روشن می‌کند. زن و بچه رئیس سرشکنجه‌گر این‌ها، در همان مدتی که موسی‌بن‌جعفر(ع) تا قبل از شهادت آنجا زندان است علاقمند به امام(ع) می‌شوند و برای ایشان گریه کردند. و یکی از بچه‌های این آدم شکنجه‌گر که نامش کَشاجِم بود تحت تأثیر همین دورانی که موسی‌بن‌جعفر(ع) در سلول انفرادی خانه زیرزمین‌شان می‌بیند شیعه می‌شود و بعداً یکی از بزرگان شیعه شده است. شما ببینید کیمیاست و معجزه می‌کند. پسر این آدم، چند بار از دور موسی‌بن‌جعفر(ع) را می‌بیند، احتمال دارد یکی دو بار هم پایین رفته و صحبت کرده، ایشان بعداً شیعه می‌شود و از اَعلام و بزرگان شیعه است و دو نسل بعد از این جنایتکار، یا یک نسل بعد از این جانی، یکی از فرزندانش، یا بعضی از بستگان این آدم بعداً جزء ادبا و شعرای بزرگ شیعه شدند که به نفع اهل بیت(ع) شعر گفتند و کار کردند، از جمله این آدم که به نام کَشاجِم سندی است که از نسل همین سندی‌بن‌شاهک است. در زندان موسی‌بن‌جعفر(ع) بارها شکنجه شدند. مدت‌ها زنجیر به دست و پای موسی‌بن‌جعفر(ع) در زندان آخر بوده که این زنجیر تا استخوان رسیده! یعنی گوشت، پوسیده و پاره شده، و زنجیر به استخوان‌های موسی‌بن‌جعفر(ع) رسیده است. گاهی در زندان می‌آمدند ایشان را تطمیع می‌کردند دلخوش کنند، هر بار می‌آمدند ایشان آرام، محکم. گاهی امام(ع) به شکنجه‌گر خود لبخند می‌زده! هر وقت می‌آمدند یا مشغول ذکر، یا فکر، یا سکوت بوده است. اگر کسی هم‌بند موقت یا زندان‌بان آن وسط هست، با اخلاق خوش ایشان با آن‌ها حرف می‌زده، که همه‌ی این‌ها کم و زیاد، نسبت به ایشان به نحوی سمپاتی پیدا کرده بودند و این‌جوری موسی‌بن‌جعفر(ع) قرآن و اسلام و مکتب اهل بیت(ع) را حفظ کردند که به دست ما و شما برسد و در منابع اهل سنت هم، تجلیل‌های بزرگی ما از موسی‌بن‌جعفر(ع) داریم. سنی‌هایی که حکومتی نبودند با خلافت نبودند، سنی بودند، ولی به اهل بیت(ع) احترام گذاشتند. شما ببینید حتی از رهبران 4 مذهب اهل سنت، از بعضی از این‌ها نقل می‌شود می‌گوید روایتی که در سند آن موسی‌بن‌جعفر(ع)  باشد دیگر راجع به آن سؤال نکنید. راوی سنی، عالِم بزرگ سنی می‌گوید. هرچه از موسی‌بن‌جعفر(ع) نقل می‌شود بدانید از جدّشان پیامبر(ص) است. یکی از این‌ها می‌گوید هر روایتی که در سند آن موسی‌بن‌جعفر(ع) است این داروی تریاق است، داروی شفابخشی است که دیوانه را شفا می‌دهد. یعنی در بحث‌های شیعه و سنی هم کاملاً مراقب بودند که مسئله اصلی قاطی نشود. مسئله اصلی بنی‌عباس و رژیم است، و کسانی که در خدمت آن‌هاست اسم‌شان هرچه می‌خواهد باشد. این خصوصیت موسی‌بن‌جعفر(ع) است شاگردانی دارد از مذاهب مختلف اسلامی، سنی و شیعه، و انواع سنی، کسانی هستند. بالاخره در زندان دیدند ایشان را نمی‌توانند آزاد کنند، نمی‌تواند نگهش دارند، نه تسلیم می‌شود، نه تطمیع می‌شود آخرین تصمیم را گرفتند و گفتند این آدم یک روز هم اضافه بماند برای ما خطر و ضرر است و ایشان را در داخل زندان به شهادت می‌رسانند. روزهای آخر این زندان‌بان خبیث، یک عده از بزرگان و معارف و آدم‌های مشهور بغداد را می‌آورد برای چیزهای حقوق بشری! چون دارند برنامه قتل موسی‌بن‌جعفر(ع) را می‌چینند این را دقت کنید دستور می‌دهد زندان را و بند را تمیز کنند، مرتب کنند، لباس‌های موسی‌بن‌جعفر(ع) را عوض کنند و چند روزی غذای مناسب و زنجیرها را باز کنند، زخم‌ها را ببندند و گفتند بزرگان بغداد و از جریان‌های مختلف بیایند زندان را ببینند که خبری نیست ما داریم با ایشان خوب رفتار می‌کنیم. چرا؟ چون می‌خواهند چند روز دیگر ایشان را مسموم کنند، و بعد بگویند اصلاً ایشان سکته کرده، سرطان داشته و... و الا شما که آمدید دیدید امکانات ایشان در زندان چطوری بود؟ وضعش خوب بود. افرادی را می‌آورند داخل زندان که ایشان را از دور ببینند که بندش مرتب است تمیز است، همان‌جا هم می‌خواهند ظاهرسازی کنند آوردند نزدیک زندان، گفتند ببینید وضعش خوب است ما با ایشان مشکلی نداریم. همان‌جا موسی‌بن‌جعفر(ع) فرمودند که حالا که شما را آوردند من را ببینید دارید می‌روید بیرون، اگر از شما پرسیدند به آن‌ها بگویید که من را مسموم کردند، من مسموم شدم و این آخرین باری است که من را می‌بینید. همان‌جا لویشان می‌دهد. اگر این جمله نبود، هرچیزی را می‌توانست حکومت بگوید. آمد ظاهرسازی کند گفت بیایید از زندان بازرسی کنید، تا آمدند موسی‌بن‌جعفر(ع) گفت این‌ها من را مسموم کردند و دیگر من را نخواهید دید. ایشان شهید شدند حالا ماندند با جنازه موسی‌بن‌جعفر(ع) چه کار کنند؟ از پیکر مبارک موسی‌بن‌جعفر(ع) هم می‌ترسند، از قبر و دفن ایشان هم می‌ترسند. جنازه موسی‌بن‌جعفر(ع) از زندان بیرون آوردند و شعار می‌دهند که این کسی است که علیه حکومت قیام کرده است، این آدم، برانداز است. این آدم خطرناکی است! دارند این‌ها را به مردم می‌گویند که کسی جرأت نکند به تشییع جنازه بیاید. یعنی جنازه را که بیرون آوردند یک خط قرمز دور آن کشیدند که حواس‌تان باشد هرکس سراغ این جنازه بیاید ما علامت می‌گذاریم و شناسایی‌تان می‌کنیم. این جنازه و هرکس زیر این جنازه برود در حکم جنگ با حکومت است خب این حرف‌ها را زدند. جو این‌قدر نامطمئن است. یکی از عناصر خود حکومت، که پسرعموی هارون است و از بزرگان و اشراف و سرمایه‌داران بنی‌عباس است به نام «سلیمان‌بن‌جعفر» او می‌آید می‌گوید این حماقت‌ها را نکنید! شهید و امامزاده را درست نکنید. به این روش که ایشان را بیرون آوردید و به آن‌ها هم گفته که من را مسموم کردند، مردم کم‌کم شما را قاتل ایشان می‌دانند. خب با تهدید که جنازه را می‌آورید که بدتر می‌شود این شیوه‌تان غلط است. گفت چه کار کنیم؟ گفت بسپارید به من. جنازه موسی‌بن‌جعفر(ع) را برداشت، گران‌ترین کفن را گرفت، به سمت قبرستان بزرگان قریش ببرید آنجا، همین‌جا که الآن کاظمین دفن شدند، بعد جمعیت که می‌آید، حکومت می‌خواهد این را تبدیل کند به یک صحنه ارعاب و تهدید، یک مرتبه دوباره مانور قدرت موسی‌بن‌جعفر(ع) نشان داده می‌شود. موسی‌بن‌جعفر(ع) می‌فرماید با جنازه‌ام هم حساب شما را می‌رسم! بعد این که مجبور شدند خودشان بعضی‌هایشان بیایند زیر جنازه موسی‌بن‌جعفر(ع) صلوات بفرستند این باعث شد که فضا کم‌کم با خون و شهادت موسی‌بن‌جعفر(ع) عوض شد که بعد، علی‌بن‌موسی‌الرضا(ع) راجع به این پدر بزرگوارشان چه تعابیری دارند و این که اگر ایشان نبود مکتب نبود، اگر موسی‌بن‌جعفر(ع) نبود خبری از قرآن نبود خبری از تشیّع نبود. چون کسانی در حکومت بنی‌عباس به خلافت رسیدند که طرف قرآن می‌خواند و استاد قرآن بوده، معلم قرآن بوده، وقتی به او می‌گویند تو خلیفه شدی، سهم به تو رسید، قرآن را آن طرف پرت می‌کند! می‌گوید الوداع! تا حالا کارت داشتم،‌ قرآن بازی! بنی‌عباس خلیفه‌ای دارد که دارد قرآن می‌خواند بعد آیه‌ای می‌بیند که «وَسَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ» (شعراء/ 227) به زودی ستمگران، ظالمان، دیکتاتورها و مستکبران خواهند دانست که چگونه زیر و زبَر خواهند شد. خلیفه این را می‌بیند و به قرآن می‌گوید با من بودی؟ قرآن را پرت می‌کند با یک گوشه‌ای و با تیر به سمت قرآن شلیک می‌کند! این‌ها شدند خلیفه! حالا ببینید اگر موسی‌بن‌جعفر(ع) نبود، اگر آن مقاومت هوشمندانه و قدرت روحی و قدرت علمی و قدرت عملی موسی‌بن‌جعفر(ع) نبود واقعاً قرآن نمی‌ماند، چون خلیفه مسلمین به قرآن تیر می‌زد! این‌ها همه چیز را نگه داشتند. به حدی که گفتند بزرگان سنی غیر حکومتی هم، می‌گفتند هرچه موسی‌بن‌جعفر(ع) بگوید ما آن را قبول داریم.

والسلام علیکم و رحمه‌الله.

 



نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha