بسیج در علوم انسانی (1) (مغالطه ها: علم و ایدئولوژی، حقانیت و کارآمدی ...)
درجمع بسیج دانشجویی _ نشست ( علوم انسانی : خط تولید ، خط ترجمه ) _ ۱۳۹۳
بسمالله الرحمن الرحیم
محضر خواهران و برادران عزیز سلام عرض میکنم. کارهای بزرگ به دست حلقههای کوچک در طول تاریخ صورت گرفته و میگیرد. این عرصه، عرصهی کمیت نیست. همین تعداد که اینجا هستید زیاد هم هستید. یک سوم یا نصف شما برای تحولات بزرگ در عرصههای معرفتی کافی است. این مکاتبی که در علوم انسانی و علوم اجتماعی میخوانید تماماً در مجموع بین 4، 5 مکتب تا گاهی 7، 8 مکتب اساسی هستند که بقیه حاشیه زدهاند و تعلیقات و شرح اینها را زدهاند. هر کدام از این حلقهها 4، 5 آدم حسابی داشته است. آدم حسابی با معیارهای خودشان و کسانی که بالاخره حرفی داشتهاند. مجموع کسانی که در قرن نوزده میلادی بنیاد علوم انسانی و علوم اجتماعی کنوکی آکادمیک غرب را ریختهاند مجموعاً کمتر از 20 نفر هستند. بقیه حول و حوش آنها حاشیه زدهاند و رفتهاند. پس مسئلهی اول این است که نباید به این قضیه کمی نگاه کنید. این تعداد کافی است. به شرطی که درست کار بکنند. راههای بزرگ با گامهای کوچک طی میشوند ولی آنهایی که گامهای اول را بر میدارند اگر حتی خودشان به اهمیت آن گامها واقف نباشند ولی تاریخ را میسازند. بلاتشبیه امروز شما ببینید اتفاقاتی که در صدر اسلام افتاده است چطور بوده است. کوچکترین اتفاقات، گاهی آدمهای معمولی، گاهی اصحاب چه زمانی چه گفت؟ در چه صحنهای چه کرد؟ خودش احتمال قوی نمیدانست که بعداً از دل همین رفتار و گفتار، از دل همین اتفاقی که در یک نیمروز میافتد چند مکتب کلامی، تاریخی، معرفتی بیرون میآید و به همین اتفاق استناد میکند. اغلب مکاتب کلامی که در صدر اسلام به وجود آمد ناظر به اتفاقات خاص سیاسی بود. بحث بر سر امامت، بر سر عصمت و اطاعت همینطور بود. همین اتفاقات ظاهراً کوچک، تصمیمات ظاهراً شخصی و انفرادی، توجه نداریم که این بعدها چه آثاری ایجاد میکند. چه در جبههی توحید و چه در جبهههای دیگر همه جا همینطور است. اقدام خاص در شرایط خاص توسط اشخاص خاص اینطور است. گاهی یک مقاله یک تاریخ را میسازد. نگاه نکنید چه کسی چقدر آثار دارد. اینقدر کتاب مینویسند. قبل از خودشان کتابهای آنها میمیرد و اصلاً کسی نمیفهمد اینها چه نوشتند و افرادی هستند که در تمام عمر خود یک مقاله مینویسند و 400، 500 سال بعد از خودش همین مقاله برای چند مکتب در حوزههای مختلف علوم انسانی بسترسازی کرده است. پس مسئلهی اول جدی گرفتن کار است و کمیت را باید در اولویت دوم قرار داد. اصلاً نباید کمیتزده شد. کمیت را باید در اولویت دوم قرار داد. دوم استمرار و افق ذهنی مشترک است. این گردهمایی یک کار سمبلیک و خوبی است. باید ارتباطات شما با همدیگر برقرار باشد و امثال خودتان را پیدا کنید و تکثیر کنید. هستههای مقاومت فکری، هستههای گفتمانسازی در عرصههای علوم اجتماعی، علوم انسانی به معنای عام و همهی علوم کم کم گفتمانسازی، شعارسازی، غنیسازی واژگان مربوط به این مکتب از سطوح نظریهپردازی تا سطح ژورنالیستی اتفاق بیفتد. همهی اینها لازم است. یک زمانی یک حرفهایی گفته میشد ولی شنیده نمیشد. الان همان حرفها گفته میشود و شنیده هم میشود. برای اینکه در این 20، 30 سال یک اتفاقاتی افتاد. هم در عرصهی عینی و هم در عرصهی ذهنی اتفاقاتی افتاد. در حوزهی ذهن و تفکر بخش عظیمی از یک دژ گفتمانسازی چپ فرو ریخت. در همهی علوم اجتماعی و علوم انسانی یک جبههی وسیعی بود. جامعهشناسی چپ، روانشناسی چپ، حتی زیستشناسی چپ، علم ژنتیک چپ، همگی یک جبههی سراسری ساخته بود که فرو ریخت. با پرچم ماتریالیزم محض هم آمده بود. یک گفتمان عظیم پوزیتیویستی بود که حتی تا دوران کودکی ما و حتی تا بعد از انقلاب حضور داشت. هنوز هم رگههایی از آن جریان قوی پوزیتیویستی هست ولی چون باز در خود غرب مد نیست و از مد افتاده و غرب به حوزههای پستمدرن رفته است، چون ارباب خودش این را کنار گذاشته رعیت او هم در کشورهایی مثل ما کم کم آن را کنار میگذارند. جریان پوزیتیویسم یک جریان خیلی قوی خشنی بود و در برابر هر نوع ادعای نظریهپردازی دینی در عرصهی علوم انسانی وجود داشت و فرو ریخت. دو، سه مانع بزرگ بر سر راه این جریان فکری بود و در این چند دههی اخیر خیلی ضعیف شد. از یک جهت اتفاقاً فضا مساعدتر شده هم برای اینکه با پرچم دینی نوعی تمدنسازی شروع شده است. چون وقتی خیلی از حرفها را میزدی اصلاً کسی گوش نمیکرد ولی وقتی دیدند که میتوان نهادسازی کرد، میتوان وارد عرصههای مختلف سیاسی و اقتصاد و حقوق بشری شد و حرفهای برای گفتن و شنیدن داشت. خود این آزمون عملی که به بهای خون خیلی از آدمهای پاک تمام شد بخش مهمی از صورت مسئلهها را در علوم انسانی و علوم اجتماعی عوض کرد. به این نکته توجه کنید. هزینههای عملی پرداخته شد و سوالات تغییر کرد. اول انقلاب حتی این پرسش مطرح نبود که دین در عرصهی علوم انسانی و علوم اجتماعی چه کاره است؟ حداکثر ایدهها این بود که شخصی که با هر گرایشی در این عرصهها کار فکری میکند آیا شخصاً اهل نماز و روزه هم هست یا نیست. این سقف مطالبات بود. امروز شما بحث میکنید که حتی اصلاحات گزارهای هم کافی نیست. پیشفرضها، رویکردها، آرمانها و غایات هم باید اصلاح بشود. آن زمان برای همان حرف چقدر به سر تو میزدند و تو را فحش میدادند. ولی الان حتی جلوی این حرف هم کمتر سر بلند میکنند. اصلاً یکی از چیزهایی که برای من جالب است این است که آتش جبههی مخالف خیلی سبک شده است. یک جاهایی اصلاً خاموش شده که من تعجب میکنم. اگر نصف این حرفها را ده، بیست سال پیش میزدی، ده توپخانه آتش فحش و اهانت فعال میشد. اصلاً کسی جرئت نمیکرد حرف بزند. خیلی باید تقیه میکردی ولی الان تقیه را کنار گذاشتهایم. تقریباً شما سر یک سفرهی آمادهای نشستهاید. شنیدهاید که میگویند فلانی در فوتبال مردهخور است؟ شما الان همان مردهخور هستید. مردهخور خسته که میشد میرفت و دم دروازهی طرف میایستاد و دنبال توپ نمیدوید. میایستاد تا توپ به سراغ او بیاید. توپ که زیر پایش میآمد دروازهی خالی را گل میکرد. زحمتها را کسان دیگری کشیده بودند اما گل به نام این تمام میشد. شما الان در عصر مردهخوری گفتمانسازی علوم انسانی قرار گرفتهاید. خیلیها خیلی مصیبت کشیدند تا اصلاً بتوانند حرف بزنند. نمیگذاشتند اصلاً حرف بزنی و طرح سوال بکنی. این فضا آماده شده است. اینها را قدر بدانید. ارتباطات خود را با همدیگر در سطح کشور ادامه بدهید. غیر از تعارف و ارتباطات عاطفی که آن هم خیلی خوب است، این ارتباطات را ادامه بدهید. اصلاً شنیدهاید که از حلقهی وین و حلقهی فرانکفورت میگویند؟ در هر حلقهای 7، 8 نفر دور هم مینشستند و با هم گئده میکردند و چهار مقاله بیرون میدادند. خود این مقالهها مقدار زیادی با هم تناقض دارد ولی چون در یک خط سیر، یک حرف مبنایی را میگفتند، حلقه شده است. این حلقهها معمولاً 10 نفر هم نیستند. ارتباط عاطفی، ارتباط فکری، استمرار خیلی مهم است. برای کار شما حدود 10، 12 مغالطه و هم 10، 12 آسیبشناسی هست که به لحاظ روشی خیلی مهم است. این جلسه باید شما بیشتر روی روشها به همدیگر نزدیک بشوید. ارتباطات برقرار بشود، تفاهم فکری و گفتمانی، صورت مسئلههای مشترک، پیشفرضهای شما به هم نزدیک بشود، ذهنیت شما از مفهوم علوم انسانی و کارکرد و مبانی آن و در معنای پسوند اسلامی، معنای پسوند ایرانی با هم مشترک باشید. ما الان دو، سه جریان و گفتمان در بچه مسلمانها داریم که اینها از این جهت که در برابر جریان مدرنیستی مادی یا شکاک جبههبندی کردند و از معناداری علوم انسانی اسلامی دفاع میکنند مشترک هستند. اما وقتی که وارد جزئیات میشوید خود اینها طبیعتاً اختلافاتی پیدا میکنند. همین الان جریاناتی مطرح هستند و مثلاً یک عده حرفهای جریانهای سنتگرا به همان اصطلاح خاص میزنند، یک عده جریانهای فردید و هایدگری هستند، یک عده جریانهای فرهنگستان هم هستند، یک عده جریانهایی تحت عنوان نواخباریگری اسلامی هستند، یک عده جریانهای نوعی غربزدگی پنهان هستند. همهی اینها بین ما هست و باید با استمرار گفتگو به تدریج به هم نزدیکتر بشوند و نسبت خود را با کتاب و سنت و عقل روشن بکنند. اصل این جبههی مشترک بر سر یک سری سلبیاتی با هم اشتراک دارند که باید محکم به آنها بچسبند. یکی از خط قرمزهای مهم کنار گذاشتن وحی از منابع علوم انسانی است که یک صف بسیار مؤمن و محکمی را ایجاد میکند و یک خاکریز اساسی است. در منابع معرفت در علوم انسانی وحی کجاست؟ اصلاً هست یا نیست؟ مواردی از این قبیل هم هست. هدف این علوم انسانی چیست و جای چه چیزی آمده و میخواهد جای چه چیزی را بگیرد؟ اصلاً میخواهد جای چیزی را بگیرد یا جای آن خالی بوده است؟ غایات و مبانی و پیشفرضها و متدلوژی آن چیست؟ یک جاهایی هست که خط قرمزهای تفکر اسلامی و انقلابی با جریانهایی که همچنان به فروپاشی و هضم شدن در مبانی سکولار در علوم انسانی فرا میخوانند، هست. در داخل جبههی خودی صورت مسئلههایی است که با حوصله و با دقت و به تدریج باید حل بشود که حرفهای چه کسی در فلان جا به چه معنا درست است و به چه معنا باید اصلاح بشود یا احتیاج به تبصره و توضیح دارد؟ کجا سوء تفاهم شده و کجا نشده است؟ اینها مسائلی است که باید ذهنیت خود را در آن مشترک کنید تا کم کم چشماندازها مشترک بشود. باید به هم روحیه بدهیم. خلأهایی که هر حلقهای دارد با حلقهی دیگر پر کنیم. نمیتوان از علوم انسانی اسلامی حرف زد بدون اینکه مطالعات وسیع و عمیق و مستمر در منابع اسلامی داشت. یعنی با کتاب و سنت به عنوان منبع اصلی و با آنچه که حول کتاب و سنت در طول این هزار و چند صد سال تحت عنوان فرهنگ اسلامی شکل گرفته از جریانهای مختلف در فلسفه و کلام و عرفان نظری و عملی، حدیث و تفسیر باید آشنا بود. اینها آشنایی طولانی و مستمری میخواهد. من ابداً نمیپذیرم کسی با معارف اسلامی محشور نباشد و بتواند علوم انسانی اسلامی ارائه بکند. حالا در هر حدی که باشد. البته دانای کل نه داشتهایم و نه داریم و نه خواهیم داشت اما هر کس میخواهد در هر عرصهای کار کند اگر میخواهد آن را به مضامین اسلامی نسبت بدهد باید مطالعات بسیار عمیق و مستمری داشته باشد و همانطور که در حوزههای علوم انسانی برخوردهای گزینشی مضر است در منابع دین هم برخوردهای گزینشی فوقالعاده خطرناک است. حتی بعضی از کسانی که فکر میکنند دارند با متن دین به عنوان بازگشت به متن دینی برخورد اصیل میکنند کاملاً گزینشی برخورد میکنند. بعضی از روایات را میبیند و بعضی از آنها را نمیبیند. این هم یک نکته است که مفهوم این عبارتی که نوشتهاید گردهمایی فعالان تحول انسانی، یک گردهمایی است که به صورت سمبلیک شروع میشود و بعد هم باید استمرار داشته باشد. بدانید بعضی از این افرادی که به عنوان قهرمان نظریهپردازان علوم انسانی مطرح شدهاند نه به لحاظ شخصیتی خیلی آدمهای قوی بودهاند و نه عمری از آنها گذشته بوده است. مثلاً «ویت کنشتاین» و ده، بیست اسم دیگر را اگر ببینی متوجه میشوی وقتی وارد نظریهپردازیهای آنها میشوی، در علوم اجتماعی همین «اسپنسر»، «درکایم»، در روانشناسی و در تعلیم و تربیت وقتی وارد میشوید و مطالب اینها را دقیق نگاه میکنید آن رعب میریزد و طلبگی و دانشجویی جلو میروی، میبینی نه به لحاظ انسانی شخصیتهای فوقالعادهای بودهاند و نه خودشان اصلاً عقیدهای داشتند که این حرفها خیلی مهم است. بعدها کسانی میآیند و دکان باز میکنند. نمیخواهم بگویم همه همینطور است. یک بخش مهمی این است. مغازهی دو نبش میزنند. برای اینکه یک چیزی باید بیش از اندازه بزرگ بشود تا یک نقشی برای تو در سیاست پیدا بشود. مثلاً قلات شیعه میدید اگر بگویند این رابط امام صادق(ع) است ممکن است خیلی چیزی به او نرسد. بعد میگفت امام صادق(ع) خداست و من پیامبر او هستم. بعضی از اینها همین کار را میکنند. نه باید اینها را دست کم بگیریم نه بترسیم. خیلیها از اینها میترسند. بسیاری از این حرفها را شالودهشکنی میکنی و میبینی چقدر تناقض گفته است. میبینی یک حرفی جزو محکمات یک مکتب مهم در حوزهی علوم اجتماعی و انسانی شده در حالی که پدر و بنیانگذار آن برای این حرف 5 استدلال قوی نکرده است. 5 دلیل درست نیاورده است و یک مرتبه یک جریان عظیم فکری و فلسفی و تاریخی و حتی سیاسی و اجتماعی ساخته است و بعد از یک مدتی هم جریانهای سیاسی و اجتماعی و اتفاقات غیر علمی خارج از حوزهی علم اتفاق افتاده و کلاً به گورستان تاریخ رفته است. در حالی که شما میدانید نظریهی علمی نه به گورستان تاریخ میرود و نه به زبالهدان تاریخ میرود. اصلاً مفاهیم علم زبالهدان و گورستان ندارد. فقط یک میز است. حرفهای خود را روی آن میز میگذاری. یا اثبات میشود و یا رد میشود. اگر رد شد بر میداری و کنار میگذاری و اگر اثبات شد همانجا میگذاری. نظریهی علمی به زبالهدان تاریخ نمیرود. بحث زمان و تاریخ و دورهبندی نیست. اصلاً اندیشه دورهبندی ندارد. اندیشه یا درست است یا غلط است. من از همین جا وارد مغالطهی اول بشوم که از دو طرف جاری است. من خواهش میکنم توجه داشته باشید که این ده مغالطهای که عرض میکنم از یک جهت مغالطه است و از یک جهت آسیبشناسی خود ما و شما هست و باید به اینها توجه کنید. اولین نکته مسئلهی سنت و مدرنیته است. اصل اینکه ورود به مباحث علوم انسانی و علوم اجتماعی و اصلاً تعریف علم و تعریف انسان و تعریف زندگی و تعریف حقوق و تعریف مسئولیت بین آنچه که به نام سنت و مدرنیته نامیده شده واقعاً یک شکاف مهمی وجود دارد و ما نباید به حوزهی علوم انسانی که حوزهی کار شماست اینطور نگاه کنیم که مشکل ما با اینها فقط بر سر چند گزاره است. در هر رشتهی علوم انسانی چند گزاره را جابجا کنیم، گزاری بدیل پیشنهاد بدهیم و بگوییم ما یک گزارههای مشترک داریم و باید این گزارهها را کنار بگذاریم و با یک نگاه گزارهای قضیه حل میشود. این حتماً یک نگاه سادهلوحانه است. چون گزارههای درست بر بسترهای غلط نتیجهی غلط خواهد داد. ممکن است گزاره به لحاظ عقلی و برهان خاص و تجربی گزارهی درستی باشد ولی در یک مکتب نادرست تعبیه شده باشد. چون پیشفرضها و تعریف آن از انسان و نوع معرفتشناسیی و نوع هدفگذاریهای آن غلط است، حتی گزارهی درست در این مکتب ممکن است در یک پروژهای قرار بگیرد که نتیجهی آن غلط بشود. اما این به آن معنا نیست که گزاره لزوماً غلط است. مسئلهی با ما علوم انسانی که در بستر فکر غیر دینی و مادی شکل گرفته فقط بحث گزارهای نیست که بگوییم ما با همدیگر عموم و خصوص من وجه داریم و یک جاهایی گزارههای مشترک داریم و یک جایی گزارههایی داریم که آنها قبول ندارند و یک جایی گزارههایی دارند که ما قبول نداریم. این هست، ولی فقط این نیست. اختلافات گزارهای هست و ما به آن اشاره میکنیم اما فقط گزارهای نیست. در مبادی، در پیشفرضها، در مبادی تصوری، در مبادی تصدیقی، در تعریف مفاهیم دخالت دارد. لذا گاهی وقتی یک گزاره را درون یک بینش مادی طرح میکنی میبینی با همین گزاره در بینش الهی نهایتاً دو پیام دارد و دو توصیه بیرون میدهد. در ظاهر یک توصیف است ولی در واقع هم یک توصیف نیست. توصیف هم متفاوت است منتها نوع تفاوت، یک تفاوت عرضی و افقی نیست. این به خصوص در توصیههای آن ظاهر میشود. ما در توصیف و توصیه مشترکاتی داریم. باید روی مشترکات حساس بود. باید روی نقاط تمایز و تفاوت و تناقض هم حساس بود. پس اصل اینکه میگویند نگاه سنتی و مدرن واقعاً دو نگاه به عالم و آدم است، روشن است. وقتی که در مسئلهی سنتی و مدرن مبالغه شد، که این مبالغه هم اول از طرف آنها شروع شد و بعد بعضی از ما هم به دام آن افتادیم، آن وقت دست و بال شما را میبندد. در منطق میگویند تقسیم به اعتباراتی که پیش مقسم مطرح است میتواند مطرح باشد. شما الان اشیا و اشخاص داخل این اتاق را میتوانید صد نوع تقسیم کنید. هر تقسیم هدفی دارد. چون هدف هر تقسیم متفاوت است ملاک هر تقسیم با دیگری هم متفاوت میشود. دستهبندیها فرق میکند. اگر کسی بخواهد الان در این جلسه برای عینک تبلیغ بکند. فکر میکنید این جمع را چطور تقسیم میکند؟ این جمع را به عینکیها و غیر عینکیها تقسیم میکند. اگر کسی بخواهد تقسیم سیاسی بکند و یک هدف سیاسی داشته باشد میتواند همین جمع را به لحاظ سیاسی تقسیم کند که مثلاً در فلان انتخابات به چه کسی رأی دادهاید؟ اشیا و اشخاص را میتوان به هزار شکل تقسیم کرد. اینکه چه کسی و با چه هدفی میخواهد تقسیم کند کاملاً دخالت دارد در این که چگونه تقسیم میکنی و چه اسمهایی میگذاری. تقسیم عالم و آدم، اشیا و اشخاص به سنتی و مدرن یکی از این تقسیمهاست. این تقسیم با داعیهی ایدئولوژیک صورت گرفت. یعنی بهترین روش برای خراب کردن همهی دیدگاههای دیگر از طرف جریانی که به عنوان منادی لیبرال سرمایهداری تحت عنوان رنسانس به صحنه آمد و بورژوازی نوکیسه قدرت را به دست گرفت، همه چیز را بر همین اساس تقسیم بندی کرد که از این به بعد ما شاخص تقسیم تاریخ و همهی اشیا و اشخاص هستیم. هر چه غیر از ما بوده، قبل از ما بوده است. هر چه غیر از ماست متعلق به قبل از ماست و کهنه است. هر چه ما میگوییم و هر کاری که میکنیم نو است و طبیعی و روشن است که نو جای کهنه را میگیرد و در برابر نو نباید از کهنه دفاع کرد. تقسیم بر اساس زمان و بدون ملاکات محتوایی و خیلی مغشوش است. حالا یک بحثی راجع به همین سنت و مدرنیته قبلاً داشتیم. اصلاً اگر شما بخواهی وارد بشوی و بدانی که چه چیزی مدرن است میبینی بین خود مدرنیستها چقدر بحث و اختلاف و تناقض است. اصلاً مدرن یعنی چه؟ از «فوکو» پرسید و گفتند شما پستمدرن هستید، بگویید پستمدرن چیست؟ گفت من نمیدانم چون هنوز نمیدانم مدرن چیست. خود ما هم نفهمیدیم. هر کسی آمد و به یک شکلی تعریف کرد. انواع و اقسام تعریفها با شاخصههای مختلف اتفاق افتاد. بعضیها گفتند محور مدرن و سنتی بحث دین و بیدینی است. یکی گفت نگاه ابزاری به فلان چیز است. یکی گفت فرق این دو با هم روی خود خم شدن انسان و یا به آسمان نگاه کردن است. به آسمان نگاه کنی یا به زمین نگاه کنی. آیا متدلوژی عقلی و تجربی باشد یا مباحث متافیزیک باشد. انواع و اقسام این حرفها را زدند که هیچ کدام از اینها صد درصد مطابق بر دیگری نیست. اصل تعریف سنت و مدرنیته هنوز مشکل دارد. در منابع اصلی مدرنیستها و جریانهای پست مدرن هنوز مشکل دارد. یک چیزی که اینقدر اختلافی و متناقض است را آوردند و با آن برای ما کلیشه ساختند. کمترین فایدهی خود این کلیشهسازی برای آنها چیست؟ برای آنها این فایده را دارد که وقتی شما وارد میدان میشوی و وقتی که هنوز هیچ بحث علمی و استدلالی نشده است شما باید شرمنده باشی. باید شرمنده باشی و بگویی دوران ما گذشته است. عصر ما سپری شده است. درست است که ما نباید دیگر با شما سرشاخ بشویم. چون ما بازنشسته هستیم و پوسیدهایم. ما دایناسورهای عرصهی علم هستیم. ما سنت هستیم و شما مدرنیته هستید. از اول باید به این شکل بیایید. باید منفعل، شرمنده، معذرتخواهانه بیایی. هنوز شروع به بحث نکردی باید ثابت کنی که ما هنوز نفس میکشیم. این نبرد نابرابر است. نبرد علمی نیست. اصلاً نو و کهنه و سنتی و مدرن چیست؟ بعد به بهانهی سنتی بسیاری از مفاهیم فلسفی و عقلی و اخلاقی و حقوقی و کلامی و الهیاتی را از کل عرصهی علم و آکادمی کنار گذاشتند تحت عنوان اینکه اینها علمی نیست. علم چیست؟ علم آن چیزی است که تجربی و حسی باشد. یک شیب درست کردند و ما مجبور شدیم با اینها در یک شیب نابرابر بجنگیم. ما همیشه باید پایین باشیم و از پایین به بالا ضربه بزنیم و او هم از بالا به پایین ضربه بزند. با نگاه تحقیرآمیز و توهینآمیز به ما ضربه بزند و ما بگوییم میخواهیم از سنت دفاع کنیم. دوران، دورانِ اینهاست و ما از دین و مذهب در عرصهی تمدن و علوم انسانی دفاع مذبوحانه میکنیم. این کاری بود که آنها انجام دادند. اصلاً تقسیم عصر تاریکی و عصر روشنایی که همه جا، جا افتاد همین بود. یعنی تا قبل از ما همه جا ظلمات و تاریکی و جهل بوده است. بشر یک احمقی بوده است. یک حیوان و یک کودک نابالغی بوده است. از این لحظه عصر روشنایی و روشنگری شروع میشود. این تقسیم سنت و مدرنیته و عصر تاریکی و عصر روشنایی یکی از مصیبتهای ماست که خیلیها را قفل کرده است. خیلیها را ترساند و ارعاب کرد. از آن یک جریان مقابلی هم آمد و از لج اینها گفت گور پدر هر چه مدرن است و این هم غلط بود. شما چه از موضع مدرنیته سنت را نقد کنی، چه از موضع دفاع از سنت بگویی مدرن و مدرنیته غلط است، در هر دو صورت داری در زمین آنها بازی میکنید. به این دقت کنید. سوال این است که ما باید با این مغالطهی سنت و مدرنیته چه کنیم که مقدار بسیار زیادی از مفاهیم عقلی و ارزشی را از عرصهی علم و بحث آکادمیک بیرون ریخت و گفت اینها سنتی است و نباید در مورد آن بحث کنید و اینها اصلاً خارج از علم است. آقا اول ثابت کن علم چیست؟ اول تعریف و دلیل خود را بگو و بعد ثابت کن اینها خارج از عرصهی علم است. وقتی گفت سنتی و مدرن دیگر احتیاجی به این استدلالها و اثباتها نیست. به جای همهی این اثباتها بگو سنتی و مدرن است. سنتی یک فحش میشود. آنهایی هم که از لج مدرنیته گفتند گور پدر هر چه مدرنیته و حرف مدرن و ابزار مدرن هم در زمین آنها بازی میکنند. اصلاً ما در فرهنگ اسلام و در فرهنگ قرآن و روایات تقسیم کهنه و نو یا سنتی و مدرن نداریم. تقسیمات اسلامی تقسیم حق و باطل در حوزهی نظر است. یعنی آیا حقیقت دارد یا ندارد؟ هست یا نیست؟ حق یعنی آنچه که هست. حقیقت به عربی به معنی ثابت است. حق یعنی آنچه که ثابت است. باطل یعنی آنچه که واقعیت ندارد. یا واقعیت دارد یا ندارد. یا معقول هست یا معقول نیست. در حوزهی مشروعیت با استناد حکمت عملی به حکمت نظری میگویی یا این نظام حق و تکلیف هست و یا نیست. یا برای آن دلیل داری یا نداری. نظام حق و تکلیف حلقهی وصلی با نظام هست و نیست دارد. باید و نباید با هست و نیست یک حلقهی وصلی دارد. بعضیها فکر میکردند باید به دنبال یک لفظ بگردند. اصلاً مشکل «هیوم» همین بود. میگفت آن «هست» است و این «باید» است. هزار هست را پشت هم بچینی تبدیل به باید نمیشود. این نمیفهمد که شما در علیت در امور طبیعی هم همینطور حرف بزن. صد درجه گرم شدن آب علت جوشیدن آب است. خب حالا اگر آب جوشیده میخواهی باید آب را صد درجه بجوشانی و اگر نمیخواهی نجوشان. عین این را در حوزهی اخلاق بگو. اگر سعادت را میخواهی باید عمل «الف» را انجام بدهی و عمل «ب» را ترک کنی. اگر هم نمیخواهی انجام نده. منتها چون انسان به طور طبیعی و فطری حب ذات و حب سعادت و کمال دارد و از هر انسان عاقلی که بپرسی نجات و سعادت خودش را میخواهد طبیعتاً این جملهی شرطیه تبدیل به یک جملهی ضروری و یک گزارهی ضروری میشود که در آن علت و معلول روشن است. علت این است و معلول این است. بگو چه میخواهی تا به تو بگویم چه بکنی. حالا متفکران اسلامی این را گاهی به عنوان ضرورت بالقیاس اسم بردهاند، بعضیها به عنوان ضرورت بالقید به کار بردهاند که الان به این موضوع کاری ندارم و نمیخواهم وارد این بحث بشوم. اولین آسیبشناسی این است که باید مراقب باشید ما میخواهیم با آنچه که تحت عنوان جریان فکری مدرنیسم در علوم انسانی مطرح شده صفبندی کنیم. نباید در این چاه و چاله بیفتید. نه غربزدگی به اسم مدرن و نه ستیز با ارزشهایی که در فرهنگ اسلامی هست و در فرهنگ غیر اسلامی هم هست. ستیز با آنها از لج اینها هم درست نیست. اصلاً ما لج و لجبازی نداریم. نه مریدبازی داریم و نه لجبازی داریم. این جریانهای غربزدهی ما در عرصهی علوم انسانی اهل مرید و مرادبازی هستند. اینها اهل تفکر نیستند. اینها مرید هستند. اینها فقط ترجمهزده هستند. اینها قدرت تولید علم ندارند و فقط قدرت تولید مثل دارند. در دانشگاههای ما تولید مثل میشود و تولید علم نمیشود. در حوزهی علوم انسانی اینطور است. آدمهایی مثل خودشان را تولید میکنند. از آن طرف میگویند حالا که شما این حرفها را زدید و میگویید ما هر چه میکشیم از مدرنیته میکشیم و بعد شروع کنید و بگویید اصلاً اگر مدرنیته و غرب و شرق نبود این گزارهها درست بود. این گزارهها معقول و اسلامی و درست است. از لج آنها خیلی از این گزارهها و ارزشها و ابزار را کنار بگذاری تحت عنوان اینکه اینها ابزار مدرن است. مدرنیستها دچار رعب مدرن هستند و این جریانهای مدرنستیز مطلق هم دچار فوبیای مدرن هستند. یک حالتی دارند و میگویند آقا مواظب باشید یک وقت اینجا چیز مدرنی نباشد که ما نجس و آلوده بشویم. آقا مدرن و سنتی چه هست؟ یا ابزار است یا افکار است. حساب افکار در اسلام روشن است. منابع معرفت را نگاه میکنیم، یا اثبات میشود یا اثبات نمیشود. یک نفر پیش امام رضا(ع) آمد و گفت آقا ما گاهی شک میکنیم. گاهی به جایی میرویم و حرفهایی میزنیم. مخالف زیاد است و مسخره میکنند. حضرت رضا(ع) فرمودند این نوع واکنشی که در مقابل نشان میدهند تأثیر دارد در این که شما چه چیزی را باور داری و چه چیزی را باور نداری؟ اگر تأثیر دارد مشکل در شخص جنابعالی است و باید بروی و باورهای خود را درست کنی. اگر تأثیر ندارد شما فقط به عنوان این آمدی که بدانی چه کار کنی که تأثیر کارت بیشتر بشود درست است. باید فقط در این حد به واکنش دیگران توجه کنی و نباید بیشتر از این باشد. خواهش میکنم حضرت رضا(ع) را گوش کنید. فرمودند اگر در دست تو مروارید باشد و همه بگویند سرگین است آیا در واقعیت تغییری حاصل میشود؟ گفت نه. امام رضا(ع) فرمودند اگر سرگین باشد و به تو بگویند این مروارید است اتفاق جدیدی میافتد؟ گفت نه. بعد فرمودند یا یونس، اول تکلیف را با خودت روشن کن. اول بفهم در دست تو سرگین است یا مروارید است. اول باید تکلیف را با خودت روشن کنی. سرگین است یا مروارید است؟ وقتی خودت تکلیف را با خودت فهمیدی میتوانی تکلیف دیگران را هم تعیین کنی ولی وقتی با خودت مشکل داری نمیتوانی. عرض من این است که چه با پیشفرض مدرنیستی و چه با پیشفرض ضد مدرنیستی وارد مباحث معارف اسلامی و علوم انسانی نشوید. ببینید ملاکات اسلامی چیست؟ وحی، عقل، تجربه و شهود است. هر کدام در سطح خودش است. اینها منابع معرفت هستند. هر چه که با این منابع معرفت قابل احراز و اثبات است، مروارید است و دیگر پهن نیست. آن وقت اگر یک غیر مسلمانی این را به کار برد، یک سکولاریست، یک فاشیست، یک لیبرالیست، یک لامذهب، این جمله را به کار برد ما از لج او نمیگوییم این گزاره نجس یا سکولاریستی است. نمیگوییم این گزاره سکولاریستی است برای اینکه او سکولار بود و این را گفت. این ابزار، ابزار شرک است. چرا؟ چون او مشرک بود. در فرهنگ اسلامی وضعیت ما راجع به افکار و ابزار روشن است. هر حرفی که میزنید برای آن دلیل اسلامی بیاورید. همینطور روی هوا حرف نزنید. بعضیها تحت عنوان دفاع سنت اسلامی یک چیزهایی میگویند که واقعاً در منابع اسلامی نیست. من به شما بگویم، از موضع منتقدین غربی مدرنیزم به مدرنیزم حمله کردن، غربزدگی است. یک غربزدگی دیگر است. چون غرب خیلی خودش را نقد کرده است. از موضع غربی، غرب را نقد کردن یک نوعی دیگر از غربزدگی است. من نمیخواهم به غربی و شرقی آن کار داشته باش. غربی چه مدرن و چه ضد مدرن حرفهای حساب دارند و این حرفهای حساب با ارزشها و معارف اسلامی قابل جمع است. اگر یک غیر مسلمانی گفت دو دوتا چهار میشود ما نمیگوییم نهخیر، چون تو گفتی دو دوتا چهار میشود من میگویم دو دوتا پنج میشود. چون باید یک فرقی بین من و تو باشد. نگاه اسلام در باب ابزار روشن است. اگر ابزار بر تو مسلط میشود و افکار تو را تغییر میدهد باید ثابت کنی واقعاً چنین چیزی هست. اگر بود، به همان اندازه تکلیف بدان که در برابر چه ابزاری چه موضعی بگیری. اگر بگویی در دست ما نیست و در اختیار ما نیست مضطر هستی. اگر بگویی یک بخشی از آن در دسترس ما هست باز تکلیف روشن است. ابزار به تعبیر فقهی یا آلات مشترکه هستند یا غیر مشترک هستند و حکم هر کدام روشن است. این در باب ابزار است. در باب افکار هم همینطور است. ما کاری نداریم این افکار از دهان یا زبان چه کسی صادر شده است. ما نگاه میکنیم که این افکار پهن است یا مروارید است؟ با مفاهیم اسلامی سازگار است یا سازگار نیست؟ ولو از دهان یک غیر مسلمانی بیرون آمده باشد. پس یکی مغالطهی سنت و مدرنیته است که ممکن از دو طرف در آن بیفتیم. از هر دو جهت مانع میشود که شما به عنوان علوم انسانی و اسلامی تولید نظریه بکنی. یکی مدرنیزم و غربزدگی و رعب غرب است که الحمدالله این رعب شکسته شده است و یکی فوبیا است. یعنی مواظب باشی یک چیزی بگویی که در هیچ کدام از کتابهای اینها نوشته نشده باشد. اگر در کتاب یکی از اینها نوشته شده بود یا دیده بشود غربزدگی است. نه، اینطور نیست. مراقب هر دوی اینها باشید. مراقب باشید کلیشهسازی، افراط و تفریط نشود. نگاه اسلام به مفاهیم ارزشی و اخلاقی و مباحث حقوقی و مباحث عقلی و تجربی جدای از اینکه تحت عنوان سنت و مدرنیته چه گفتهاند یک ملاکهای دیگری داریم. اگر با بعضی از آنها سازگار بود که چه بهتر. نقاط مشترکی با سنتیها یا مدرنیستها یا پستمدرنهای آنها پیدا کردهایم. حرفهای ما را بهتر میفهمند. اگر هم پیدا نکردیم برای ما مهم نیست. دنبال تغییر دیدگاههای خودمان نیستیم که آن را مدرن بکنیم یا آن را سنتی بکنیم. به دنبال این هستیم که چگونه به او حالی کنیم که با همدیگر چه مشترکات و چه افتراقاتی داریم. باید زبان مشترک پیدا کنیم اما لزوماً نباید به جهت مشترک تعهد داشته باشیم. ولی زبان مشترک لازم است. پس این مغالطهی اول و آسیب اول است. دوم مسئلهی علوم انسانی غربی است. ما چیزی به نام علوم انسانی غربی یکدست نداریم. این هم کاری بود که جریان درست کردند تا بگویند ما دو جبههی یکپارچه داریم. یک جبههی یکپارچه که علم است و آن علوم انسانی غربی است. یک جبههی یکپارچهی دیگر هم داریم که جبههی مذهب و اسطوره و سنت و ایدئولوژی است. مراقب باشید که چه به عنوان دفاع و چه به عنوان حمله در این دام نیفتید. مغالطهی وحدت و کثرت در حوزهی علوم انسانی غربی است. جبههی مقابل ما یک جبههی کاملاً آشفته است. مطلقاً یکپارچه نیست. ما چیزی به نام جبههی منسجم علوم انسانی غربی که از یک قرارگاه واحدی مدیریت بشود، نداریم. جبههی به شدت مشتت و پراکندهای است. پر از تناقض است. هر مکتبی که آمده برای رد مکتب قبلی آمده است. اولاً اینها علوم انسانی نیست و بیشتر مکاتب علوم انسانی هستند. شما در روانشناسی که میروی میبینی مکاتب روانشناسی است. در جامعهشناسی مکاتب است. در علوم سیاسی مکاتب است. در اقتصاد مکاتب مختلف هستند. تعلیم و تربیت مکاتب مختلف دارد و این مکاتب هم پر از تناقض هستند و هم مشتت هستند و برای رد همدیگر آمدهاند. اگر این واقعیت را نفهمی میترسی. جرئت نظریهپردازی خود را از دست میدهی. میگویی یک جبههی علمی واحد مشترک منسجم با متدلوژی و نگاه واحد روبروی من است. این حرفها کدام است؟ هیچ خبری نیست. این را کسانی میفهمند که پشت جبههی دشمن رفتهاند. یعنی وقتی کسی نفوذ بکند و مثل زمان جبهه برای شناسایی برود و از خطوط اینها عبور کند و پشت جبهه برود میبیند اصلاً قرارگاهی وجود ندارد. این، او را قبول ندارد. او، این را قبول ندارد. من نمیدانم چرا خود ما به این قضیه دامن زدیم؟ خودمان بیشتر خودمان را ترساندیم. اصلاً چیزی به نام اردوگاه علوم انسانی غرب وجود ندارد. اینها در یک چیزهایی مشترک هستند که دین را باید کنار بگذاری. میگویند دین منبع معرفت نیست. در این چیزها مشترک هستند. در این مشترک هستند که وحی منبع حقانیت و معرفت نیست، شریعت هم منبع مشروعیت نیست. یعنی ما نه حقانیت در عرصهی نظر را و نه مشروعیت در عرصهی عمل را از خدا و وحی نمیگیریم. در این مشترک هستند. در بقیهی چیزها اینها اختلافی هستند. در اینکه ما خدا و معاد را مبنای جامعهسازی و سبک زندگی قرار نمیدهیم مشترک هستند. در این که چه چیزی را مبدأ قرار میدهند اصلاً اتحادی وجود ندارد. اصلاً من اگر جوان بودم یکی از کارهایی که حتماً میکردم این بود که با صد نفر نیرو تناقضات اینها را در هر رشته و حتی درون هر مکتب در میآوردم. حتی یک حلقهی واحد در روانشناسی چقدر تناقض در حرفهایش دارد. اینها 20، 30 نفر آدم اصلی دارند. تناقضهای این 20، 30 نفر را در بیاورید. حرفهای مهمی که هیچ وقت برای آن استدلال نکردند را در بیاورید. آن وقت معلوم میشود که علوم انسانی علم است نه علوم انسانی غربی واحدی وجود دارد. پر از تناقض است. پر از تشتت است. یکی از کارهایی که اگر بشود خیلی مهم است و در سطح جهان جواب میدهد این است که چطور هر مکتب، مکتب دیگر را زیر سوال برده و گفته تو از اساس علمی نیستی. همهی اینها هم با ادعای علمی بودن آمدند. گفتند دورهی متافیزیک و دین و سنت گذشته و دوران علم است و ما هم علمی حرف میزنیم. این تضادهای درونی در اردوگاه علوم انسانی غرب مسئلهی دوم است. بنابراین اینکه علوم انسانی غربی به چه معنا درست و معنادار است و به چه معنا، معنادار نیست مهم است. به یک معنا مفهوم است و به یک معنا مفهوم نیست. نباید ترسید. این جبهه خیلی شکاف دارد. سوم، مغالطهی حقانیت و کارآمدی در عرصهی علوم انسانی است. آیا تفکیک اینها از هم درست است یا نیست. یکی از جاهایی که ما باید مراقب باشیم همین است. بالاخره علوم انسانی و اجتماعی در قرن 18 و 19 برای چه آمد؟ آمد که چه کار کند؟ میخواست چه خلایی را پر کند؟ اینها گفتند تا یک وقتی بنا بر این بود که ما در مسائل انسانی بحث دینی میکردیم. یعنی دین را در مسائل جامعهسازی و سبک زندگی که موضوع همهی علوم انسانی و اجتماعی است شرکت میدادیم. یکی از بعد اقتصاد به آن میپردازد، یکی از بعد تعلیم و تربیت به آن میپردازد، یکی از بعد علوم سیاسی و مقولهی قدرت و مشروعیت به انسان و جامعه نگاه میکند، یکی از بعد روانشناسی شخصی و یکی از بعد رفتارشناسی میخواهد راجع به این انسان فکر کنند و تصمیم بگیرند. اصلاً علوم انسانی و اجتماعی به شکل آکادمیک در قرن 19 در اروپا چرا شکل گرفت؟ چون گفتند ما بالاخره میخواهیم جامعهی خود را بسازیم و مشکلات را حل کنیم یا نه؟ دین را که قبول نداریم چون ما از مسیحیت عبور کردهایم و دیگر نمیتوانیم به آن برگردیم. حتی مسیحیت را به عنوان مذهب شخصی هم باید دستکاری کنیم. چون پروتستانتیزم مسیحیت سکولاریزه شده و دستکاری شده است. البته تقابل اروپا و غرب با جهان اسلام در جنگهای صلیبی و اواخر قرون وسطی خیلی در فروپاشی آتوریتهی پاپ نقش داشت و در تولد پروتستانتیزم هم خیلی نقش داشت. منتها این نقش مستقیم نبود. ولی گفتند ما نمیتوانیم به آن برگردیم. ما حتی برای دین شخصی خود هم میتوانیم یک دین اصلاحشده را بپذیریم که ضمام آن در دست ما باشد و ما در اختیار دین و متولیان دین نباشیم بلکه دین در اختیار ما باشد. ما به آن قبض و بسط بدهیم، ما طبق منافع خود آن را مدیریت بکنیم، ما بگوییم کجا و با چه تفسیری قبول است، کجا را قبول نداریم، کجای دین را تغییر میدهیم، کجای مسیحیت را اصلاح میکنیم و کجا را اصلاً نمیپذیریم و کجای آن را هم چند قرائتی میکنیم و اختیار آن را به دست بقیه میدهیم. به لحاظ دین شخصی که این بود. به لحاظ تمدنسازی و سبک زندگی هم در عرصهی امور پابلیک گفتند ما از مسیحیت عبور کردهایم و به هیچ شکلی از مسیحیت و مذهب نمیتوانیم برگردیم. پس چه کار کنیم؟ باید خودمان بنشینیم و بحث کنیم تا ببینیم انسان چطور باید زندگی کند. خدا و آخرت که هیچ، انسان چطور باید زندگی کند و بعد بر اساس همین حقوق بشر را تعریف کنیم، وظیفه را تعریف کنیم، مناسبات عینی اقتصادی، سیاسی، اجتماعی را تعریف کنیم، بگوییم تعریف قدرت چه باشد، مشروعیت را خودمان تعریف کنیم. مجموع این وضعیت این علوم انسانی را به وجود آورد. یعنی در خلأ شریعت الهی دستنخوردهی وحیانی این کار را کردند. چون وقتی شریعت باشد شما در حول وحی شروع به اندیشیدن میکنی اما وقتی که آن وحی وجود ندارد شما در حول نفس خودت و نفسانیت بشر و منافع دنیوی خودت شروع به اندیشیدن میکنی. به دین نگاه ابزاری میشود، به اخلاق نگاه ابزاری میشود، به نبوت نگاه ابزاری میشود، همه چیز ابزاری در خدمت منافع دنیوی میشود. اصلاً سر سکولاریزم همین است. سکولاریزم که نمیگوید اخلاق و دین نباشد. سکولاریزم میگوید همهی اینها باشد ولی در خدمت منیت دنیوی من باشد. موعظه، اخلاق، کلیسا، مسجد لازم است منتها من آن را وتو میکنم. من تعیین میکنم. نه بر مدار عقلانیت و نه بر مدار وحیانیت بلکه بر مدار نفسانیت بشر است. عقل هم اگر میآید عقل ابزاری است و عقل اهدافی نیست. عقل در حوزهی اهداف نباشد، بلکه فقط در حوزهی ابزار باشد. بخش مهم و مبنای بسیاری از نظریهپردازیها در علوم انسانی در غرب این بود که حقانیت و کارآمدی یککاسه نیستند. اولاً به تدریج به این نتیجه رسیدند که اصلاً حقانیت یعنی چه؟ اصلاً ما به حقانیت چه نیازی داریم؟ پراگماتیستها گفتند حقانیت همان کارآمدی است. کارآمدی هم حل مشکلات دنیوی است. حقانیت مستقل از منافع محسوس قابل محاسبه و قابل ارزیابی نه معنا دارد و نه فایده دارد. یک عدهی دیگر گفتند اصلاً حقانیت قابل احراز نیست. حقانیت یک مقولهی متافیزیک است. حقانیت یعنی چه؟ حق و باطل یعنی چه؟ ما دیگر چیزی به نام حق و باطل نداریم بلکه مفید و مضر داریم. این هم مغالطهی سوم بود مدار علوم انسانی به جای حقانیت و حق و باطل به حوزهی سود و ضرر بیاید در ضمن سود و ضرر هم فقط محدود به سود و ضرر دنیوی باشد. سکولاریزم همین است. ما فقط محاسبهی دنیوی میکنیم. حتی با مفاهیم اخروی و مفاهیمی که شما میگویید اخروی است. ما در علوم انسانی اسلامی حقانیت و کارآمدی را از هم تفکیک نمیکنیم. دوم، هیچ کدام را در دیگری هضم و فانی نمیکنیم. حقانیت و کارآمدی هر دو معنادار هستند ولی کاملاً مرتبط با هم هستند. دو چیز واقعی و لازم در یک راستا و در طول هم هستند. نه عملزدگی بدون دقت تئوریک است که بگوییم مباحث کلام و دین و حق و باطل را کنار بگذار و ببین مشکلات محسوس تو را حل میکند یا نه؟ نمیگوییم اقتصاد دینی و اسلامی یعنی چه؟ روانشناسی دینی و جامعهشناسی اسلامی و علوم سیاسی یعنی چه؟ در جامعه یک مشکلاتی هست. در غرب و شرق و عالم، قدیم و جدید، مذهبی باشی یا لاییک باشی مشکل ترافیک داری، مشکل دعوا و مچاندازیهای قدرت داری، مشکل مدیریت ثروت داری، اینها را باید با فرمولهای محسوس و قابل آزمون حسی دنیوی حل کنی. حالا اینکه ایدئولوژی و دین تو چه هست مسائل شخصی خودت است که از چه زاویهای به عالم میکنی و چه چشماندازی داری. چشمانداز تو برای خودت است. مشکل را حل کن. یک عده بدون دقت تئوریک به دام عملزدگی افتادهایم. یک عده هم به اسم اینکه کارآمدی مسئلهی سکولار است و مسئلهی ما فقط مسئلهی حقانیت است به این دام افتادهایم. یعنی بدون توجه به مشکلات بشر به دالان تاریک ذهنزدگی افتادهایم. بشر هم معطل تو نمیماند. یک طوری از تمدن اسلامی تعریف میکند که امام زمان(عج) هم نمیتواند آن را اجرا کند. یک وقتی با بعضی از دوستان صحبت میکردیم، یکی از آنها گفت میدانید تمدن اسلامی چطور است؟ شروع کرد و سلول سلول توضیح داد. گفتم ببین الان تو ادعا کردی تقریباً دو میلیارد فرمول هست. این فرمولها را امام زمان(عج) هم اجرا نخواهد کرد. پیغمبرها که اصلاً نکردند. اصلاً تمدنسازی از صفر نه معنا دارد و نه امکان دارد. امام زمان(عج) هم بیایند از صفر شروع نمیکنند. مثل تعمیر یک کشتی روی اقیانوس است. نمیتوانی بگویی جامعهی بشری زندگی را تعطیل کنید، همه فریز بشوید، هر کس در هر حالتی هست بایستد، من میخواهم از صفر شروع به ساختن چیزی بکنم. بعد که تمام شد بگویی حالا دوباره همه شروع به زندگی کنید. اینطور نیست. کدام پیغمبر اینطور عمل کرده است؟ پیامبران در مرکز فساد و گناه، در مرکز مرداب شرک و فساد آمدند و اصلاح کردند. امام زمان(عج) هم همین کار را میکند. نسبت به آن تمدن مشرکانهای که بود احکام خمسه آمد. بعضی از نهادهای اجتماعی گفتند بعضی از مفاهیم و ارزشها درست و اسلامی و توحیدی است و تأیید و تقویت کردند. نگفتند چون قبل از ما مشرکها این را گفتهاند اینها شرکآمیز است. گفتند بخشی از آن را اصلاح کنیم. اصل آن درست است و باید اصلاح کنیم. بعضیها را هم گفتند کلاً باید تعطیل کنید. بعضی هم نهادهای جدید تأسیس کردند. پیامبران همهی این کارها را کردهاند به خصوص آنهایی که مثل حضرت موسی(ع) و مثل پیامبر اکرم(ص) توانستند تمدنسازی بکنند. امام زمان(عج) هم همین کار را خواهد کرد. وقتی بحث حقانیت و کارآمدی را میگویی یک طوری تعریف نکن که در انتها این معنی را بدهد که نمیتوان تمدن اسلامی ساخت. چون اینهایی که گفتی همگی خواب و خیال و افسانه بود. کارآمدی جزئی از حقانیت است. چرا؟ اگر گفتی حقانیت کافی است و احتیاجی به کارآمدی نیست خودت به سکولاریزم دامن زدهای. چون آنها همین را میگویند. میگویند اینها مفاهیم حق است ولی برای خودت باشد. ما میخواهیم مشکل کارآمدی را حل کنیم. راست میگویی، کارآمدی دغدغهی سکولاریستی است و دینی نیست. خب تو کمک کردی و حرف همان را زدی. کجا انبیا اینطور عمل کردند؟ ببین انبیا چه میگویند. ببین قرآن چه میگوید. ببین روایات چه میگوید. مغالطهی چهارم، مسئلهی نقدی و نقلی است. یکی از چیزهایی که اینها شروع کردند دقیقاً عکس ماجراست. باید حواس شما باشد تا کلاه بر سرتان نرود. اینها گفتند علوم انسانی که ترجمه میشود عقلی و عقلانی و تحلیلی است. این مذهبیها و املها و ایدئولوگها میخواهند نقل جای عقل را بگیرند. اینها میخواهند با مفاهیم علوم انسانی نقلی برخورد کنند. در واقع بیرون چه خبر است؟ الان اینها بیشتر دعوت به تعبد میکنند یا ما بیشتر این کار را میکنیم؟ اینها دعوت به تعبد ترجمههای غربی میکنند. اینها خط قرمز دارند یا ما داریم؟ ما که میگوییم بیایید در همهی مفاهیم بحث کنید. ادلهی خود را روی میز بگذارید و در همهی مفاهیم بحث کن. از خدا تا شیطان، از عرش تا فرش بحث کنیم. اسلام این را میگوید. مباحث استدلالی عرشی را به مباحث حوزهی کلام و فلسفه و الهیات بیاور. استدلالهای فرشی را از جزئیات سبک زندگی تا اینکه چطور به رختخواب بروی و چطور سر سفره بیا و چطور داخل دستشویی بشوی. از این فرشیتر که نمیشود. بیا از عرشیترین مفاهیم تا فرشیترین مفاهیم بحث کنیم. حالا سوال این است که چه کسی نقلی برخورد میکند و چه کسی نقدی برخورد میکند؟ چه کسی تجلیل میکند و چه کسی تحلیل میکند؟ اینها دعوت به تعبد میکنند. اینهایی که میگویند به این متون ترجمهای دست نزنید دعوت به تعبد به غرب میکنند. شما جریان تعقل و عقلگرا هستید. شما میگویید خط قرمزها و این هالههای مقدسی که اطراف این نظریهها گذاشتید را کنار بگذارید. بنشین و بحث بکن. جای شما را عوض کردهاند. خودشان ترجمهزده هستند و به نیروهای مسلمان در این عرصه میگویند شما میخواهید بحثهای نقلی و تعبدی بکنید ولی اینجا عرصهی عقل است. ما میگوییم بیا بحث عقلی بکن. تو کل عرصه را تعبدی و نقلی و ترجمهای کردهای و اصلاً اجازه نمیدهی حرف بزنیم. مراقب این هم باشید که کلاه شما را بر ندارند چون خیلی جاها کلاه شما را برداشتهاند. آنها خط قرمز میگذارند. تولید سخت است و ترجمه آسان است. تولید تفکر میخواهد و ترجمه تفکر نمیخواهد و فقط حافظه میخواهد. شما دارید دعوت به عقلگرایی میکنید و آنها دعوت به حافظهگرایی میکنند. آنها محافظهکار هستند و شما مشغول جبههی اصلی کریتیک و نقد هستید. روشنفکر واقعی شما هستید. آنها متحجر هستند. مقولهی پنجم منابع معرفت است. بعضیها خیال میکنند اگر میخواهند علوم انسانی دینی را اثبات و تقویت بکنند باید نقش عقل و تجربه را تضعیف کنند. این اشتباه است. مشکل اصلی ما با اینها این است که وحی را منبع معرفت نمیدانند. اتفاقاً قرآن و حدیث هر چه راجع به انسان گفته قابل بحث عقلی و تجربی هست. چند درصد مطالبی هست که با عقل و تجربهی عادی بشری فهمیده نمیشود. بحث ابدیت بشر است، معاد و آخرت است، نوع تأثیر و تأثرات عمل است که هیچ کدام از آنها ضد عقل نیست ولی با عقل و تجربه به تنهایی اثبات نمیشود و احتیاج به کمک دارد. یعنی جزو مستقلات عقلیه نیست. جزو غیر مستقلات عقلیه است. احتیاج به کمک فراعقل دارد. ولی اغلب موارد بحث میشود. شما به چه گزارهای، گزارهی دینی میگویید؟ خواهش میکنم به این نکته دقت کنید چون اینجا خیلی از بچهها از دو طرف اشتباه میکنند. من این را تحت عنوان دو مغالطه مطرح کردم ولی چون به هم مربوط هستند اینجا این مغالطهها را یکی میکنیم. یکی مغالطهی منابع معرفت یعنی وحی آری پس عقل و تجربه نه، یا عقل و تجربه آری و وحی نه، هست و دوم مغالطهی دینی و سکولار است. یعنی چه؟ نظریهی سکولار چه نظریهای است؟ نظریهی دینی چه نظریهای است؟ شما در علوم انسانی به چه نظریهای سکولار میگویید؟ یک نفر میتواند بگوید؟ در عرصهی علوم انسانی چه نظریهای سکولار است؟ چه نظریهای دینی است؟ یعنی شما اگر وحی را از منابع معرفت کنار گذاشتی سکولار هستی. ضمن اینکه ما وحی را هم با عقل اثبات میکنیم. یعنی ما از اول نمیگوییم سه منبع داریم. ما از اول میگوییم عقل و وحی را با عقل اثبات میکنیم. روش اثبات آن شیوههای مختلف اثبات است که در مباحث فلسفه و الهیات به معنی اخص، یعنی الهیات خاص، الهیات عام و کلام بحث میشود و لذا اگر کسی بخواهد در حوزهی علوم انسانی کار جدی بکند حتماً باید با فلسفه و کلام آشا باشد. چون ریشهی تمام مباحث علوم انسانی، ریشههای اصلی هستیشناختی، انسانشناختی، معرفتشناختی در آنجا هست. اگر بخواهد استدلالی جلو برود و الا باید حداقل ارجاع بدهد. بگوید این بحث جزو مبادی تصدیقی بحث ماست. در این علم اثبات نمیشود، ولی در یک علم دیگر اثبات میشود. اگر این را نپذیرفتی باید اول به آنجا بروی و اثبات کنی. شما با کسی که اصول را قبول ندارد نباید بر سر فروع بحث بکنی. طرف میگوید من شریعت و آخرت و نبوت را قبول ندارم و شما بخواهی بر سر حقوق بشر با او بحث بکنی که آیا هموسکسوالیزم جزو حقوق بشر هست یا نیست. این اشتباه است چون اصلاً تعریف شما از بشر فرق میکند. فهرست حقوق بشر فرق میکند. هدف حقوق فرق میکند. او یک مبنایی دارد و مبنای او این است که از هر چیزی که لذت میبری جزو حقوق توست. این یک منبع دیگری دارد و میگوید هر چه که موجب کمال تو میشود جزو حقوق توست. یعنی یک مبنای فلسفهی حقوق بشر اصالت کمال و اصالت رشد و اصالت تعالی است و یک مبنای آن اصالت لذت است. شما باید اول این مبانی را با او حل کنی. بعد بیایی و در فروع بحث کنی. اگر اینها را حل نکنی که نمیشود. حالا بیا بگو ولایت فقیه باشد یا لیبرال دموکراسی باشد. اصلاً نمیتوانید حرف بزنید. او میگوید آقا چه ربطی دارد؟ من چه اجبار و نیازی به ولایت فقیه دارم؟ مشکل ما توزیع قدرت و نظارت بر قدرت است که در لیبرال دموکراسی حل شده است. یا در سوسیالیزم حل است. خارج از این گزارهها اختلافاتی هست. مبانی و غایت و هدفی که تعقیب میکنی.
هشتگهای موضوعی