درسهای علی برای انقلابیون، پس از انقلاب
عید غدیر – نجف اشرف – 95
بسمالله الرحمن الرحیم
میز و صندلی و همه در حال رقصیدن هستند، شب عید غدیر است، مشغول رقصیدن هستند، همان سماع، رقص عرفانی. تبریک عرض میکنم خدمت برادران و خواهران عزیز عید سعید مبارک غدیر را. عید حقانیت کتمان شده و حقیقت مورد ستم قرار گرفته از چند جانب. یک ستم به غدیر، ستم شیعه به غدیر است، این است که کل محتوا و ادعای غدیر یعنی تشیع و امیر المؤمنین را به اثبات وقوع غدیر یا عدم وقوع آن و دیگر تمام. و نپرسیدیم که پس از اثبات غدیر، ثُمّ ماذا، خب حالا غدیر را اثبات کردیم، در غدیر خم اتفاقی افتاده ما از منابع شیعه و سنی اثبات کردیم که پیامبر چنین گزاره صریحی را شامل تعبیر ولایت، به مفهوم نه فقط محبت بلکه علاوه بر آن امامت و زعامت به کار بردهاند، چنانچه از بعضی منابع و بزرگان اهل سنت هم این برمیآید، بعضی از آنها این را پذیرفته اند. بعد راههای خروج دیگری برای تأویل و تحریف و توجیه آنچه اتفاق افتاد، پیدا کردهاند. ستم شیعی به غدیر این است که غدیر اثبات شود و والسلام، که حالا ثابت کردیم و برویم سر کارمان، بریم دنبال زندگی خود. یک بار این سئوال را مطرح کردیم در جلسهای که در قم بود با رفقا و فضلای حوزه، عرض کردم غدیر بعد از اثبات، در نظر، در کلام، در حدیث و تاریخ، حتی آوردن سند قرآنی برای آن، همه مقدمه هست، اثبات غدیر، شروع مسئله است نه پایان آن، اغلب ما شیعه ها فکر میکنیم که اثبات غدیر، پایان ماجراست، حقانیت علی اثبات شد دیگر، معلوم شد چه کسی حق است و چه کسی باطل، در حالی که اثبات غدیر، شروع ماجراست نه پایان ماجرا. شروع ماجرا به این معنا که اگر غدیر حق است، عبادات علوی، توحید علی، اخلاق علی، حکومت علی، سیاستورزی، تربیت او، مدارای او، اقتصاد علوی، خانواده علوی، تازه حالا از اینجا به بعد باید سراغ اینها برویم، حالا ما ثابت کردیم. خب این نکته اول که ظاهراً باید سریع عبور کنم. ما فکر کردهایم که وقتی غدیر ثابت شد خب ما حق هستیم و ما میرویم بهشت و آنها هم معلوم نمیشود که چه میشود، عبادات هم هرچه بکنند فایده ندارد و ما دروغ بگوییم آنها راست بگویند، ما کلاهبرداری بکنیم آنها در بازارشان نکنند، ما به قرآن احترام نگذاریم و آنها بگذارند، در هر صورت آنها جهنمی هستند، ما هم که در هر صورت، هرچه هم گناه بکنیم، ما بهشتی هستیم. این یک برداشت از غدیر است و یک فایده غدیر. اصلاً فلسفه غدیر همین است. یک نگاه هم این است که تازه غدیر که اثبات شد آن وقت سئوالات اصلی مطرح میشود که فرق منتقدان و منتقمان به غدیر و دیگران در سبک زندگی و خانواده و بازار و سیاست و روابط بین الملل و نگاهشان به علم و عمل و اینها چیست، چه تفاوتی با دیگران دارد؟ اگر ما در عمل هیچ تفاوتی با غیر شیعه و غیر ملتزمان به غدیر نداریم، معنی آن این است که این غدیر برای ما چیزی نداشته، چیزی به همراه نیاورده، ثمرهای نداشته، یعنی فلسفه غدیر آنطور که خود امیر المؤمنین خواسته اند، که حالا روایت آن را عرض میکنم، تحقق تمدن غدیری است، و زندگی و مرگ غدیری و علوی است و الّا صرف اینکه ما در ذهن ماست که غدیر درست است و در ذهن یک عده هم هست که غدیر یک معنای دیگر داشته، اینها کافی نیست برای سعادت و شقاوت، اینها شروع است، اینها بستر سعادت و شقاوت است، حالا با استناد به کلام خود امیر المؤمنین عرض میکنم چرا اعتقادات صرفاً ذهنی بدون التزام عملی و اجتماعی و در سبک زندگی و مبارزه، حضرت امیر به اینها توهین میکند، تحقیر میکند، اینها را ارزش نمیدانند. و اما غدیر. من نمیخواهم امشب بحث شیعه و سنی بکنم، مراد ما از منکران غدیر کسانی هستند که دانسته با غدیر و با ولایت امیر المؤمنین بر سر منافع خود درگیر شدند، حتی کسانی که سوابق اسلامی و انقلابی و قرابت با پیغمبر هم داشتند، بیشتر ما با این تیپ – نه این اشخاص – این تیپ، صحبت میکنیم که از اول اینها حالا با فاصلهای پس از علی بن ابیطالب در بسیاری از ماجراهای صدر اسلام بودهاند و بارها تا مرز شهادت رفته اند، شهید زنده بودهاند ولی وقتی مردند، طلاهایشان را باید با تبر بین ورثهشان تقسیم میکردند و هزاران کنیز و هزاران اسب و شتر و گوسفند و غنائم، هر کدام دهها خانه و ویلا در نقاط خوش آب و هوا در حجاز و مصر و ایران و یمن، از خود گذاشتند و رفتند. شهید زنده بودند ولی سی سال بعد چنین آدمهایی شدند. بعضی از آن ها در ماجراها بیطرف بودند و رسماً به علی گفتند که ما نه با تو هستیم نه بر تو، کسی مثل سعد بن ابی وقاص – فاتح ایران – سعد، آدم بزرگی است، خیلی خدمات کرده است، ولی سر این ماجراها میگوید من نه با تو هستم نه بر تو، بیطرف هستم. و جالب است که بعدها که معاویه حاکم میشود و یک بار که بر او وارد میشود میگوید السلام علیک ایها الملک، نمیگوید خلیفه، میگوید سلام بر شاهنشاه، معاویه میخندد و میگوید چطور من را خلیفه رسول الله نخواندی، چرا گفتی مَلک؟ سعد میگوید تو که خودت هم میدانی که خلیفه نیستی، حتی با همه خلفا هم تو فرق داری، ابوبکر و عمر سادهزیست بودند، عثمان هم که اواخر مشکلاتی پیدا کرد، مثل تو نبود، تو که خود میدانی به سبک شاهان ایران و امپراطور روم داری زندگی میکنی، چرا تو را خلیفه رسول الله بنامم؟ در آخر هم طبق نقل مشهور، حتی این بیطرفها را هم معاویه ترور کرد، یعنی سعد بن ابی وقاص را معاویه مسموم کرد و او را کشت، حتی طبق یک نقل در منابع اهل سنت، جناب عایشه را هم معاویه کشت و ترور کرد، گفتند بر اساس یک اتفاق در چاه افتاد و مُرد و طبق بعضی منابع اهل سنت هست که حتی عایشه را هم معاویه ترور کرد. یعنی هر کسی را که میتوانست، میخرید؛ آدمها را خرید و فروش میکرد، با پول، با زن، با شهرت، با ریاست، با مقام، آنها را تطمیع میکرد، هر کسی هم که نمیشد میترساند، او را خفه میکرد، او را بی آبرو میکرد، اگر میدید فایدهای نکرد، دیگر او را ترور میکرد، یا میکشت یا مسموم میکرد یا به عنوان برانداز اینها را قطعه قطعه میکرد. تقریباً همه را از سر راه برداشت. یک عدهای را هم ساکت کرد. یعنی کاری کرد که حتی عقیل، برادر امیر المؤمنین رفت در دستگاه او و از این گدایی کرد که آقا به خانواده من کمکی بکن، بعد آنجا معاویه میخواهد از عقیل اعتراف بگیرد میگوید خب اگر ما تو را کمک کردیم، برادر تو علی، وقتی سر کار بود، به تو چنین چیزهایی میداد یا به تو هم رحم نمیکرد؟ عقیل گفت میدانی از مقایسه هیچکس با علی از جمله خودت با من حرف نزن، من در رودربایستی گیر نمیکنم، سریع به تو میگویم که به علی ایمان داشتم و به اینکه بین من و دیگران فرقی قائل نبود و فرق علی با تو همین است که تو باچ میدهی ولی علی باج نمیداد، ولی من الان برای بحث سیاسی نیامدهام، آن دوران گذشت، علی هم رفت، حالا تو حاکم هستی، من آمدهام که از تو کمک بخواهم. آنموقع هم کمک مفصلی کرد. معاویه خیلی از شیعیان امیر المؤمنین را پیدا میکرد، کمکهای خیلی مفصلی به آنها میکرد، حتی میگفت بیایند در حضور جمع به او انتقاد توهین آمیز میکردند و او خیلی زرنگ و هوشمندانه واکنش عصبی نشان نمیداد، لبخند میزد و بعد هم هدیه و جایزه میداد، میگفت همین که لطف کردی آمدی اینجا خیلی ممنون. حتی برای علی گریه کرده است. یکی از اصحاب امیر المؤمنین را میآورد آنجا، اول به امیر المؤمنین توهین میکند و او را امتحان میکند، او جلویش می ایستد، از جمله خانمی است به نام سوده که حتما اسم او را شنیدهاید، این خانم شاعر بود، اهل قلم بود و توی نبردها به اجازه امیر المؤمنین چند خانم از جمله ایشان سوار بر اسب یا شتر به خط مقدم جبهه میآمدند و رجز میخواندند، شعرهایی که خود سروده بودند، و مردها را تحریک میکرد که بروید و مردانه بجنگید و خب حضور این زنان در خط مقدم با اجازه امیر المؤمنین که در وقاع کار فرهنگی میکردند، سرود و رجز میخواندند، سرود انقلابی میخواندند، خودش خیلی نقش داشت در اینکه اینها بجنگند. این جناب سوده، زمانی هم در زمان امیر المؤمنین از طرف مردم خود به عنوان نماینده آن شهر به اعتراض به حاکم علی علیه السلام در آن شهر می آید به کوفه، می آید به همین نجف که به امیر المؤمنین اعتراض کند که این کیست که آنجا گذاشته ای؟ یک آدم بداخلاق که دستش هم کج است، از طرف حکومت اسلامی و از طرف شما این را حاکم ما گذاشتهاند. خود سوده میگوید نماز جمعه میخواندند، گفتند علی میخواهد نماز جمعه بخواند، گفتم بخواند، میخواهد بخواند، بخواند، خودم را رساندم جلوی صف اول، رفتم جلوی علی ایستادم (حواستان باشد نماز جمعه ها چگونه بوده) رفتم چشم در چشم علی ایستادم، حضرت امیر نتوانست دیگر نماز را ببندد، فهمید کاری دارم، گفت بفرما، گفتم من سودهام از فلانجا، سوده دختر فلانی، تا الان شیعه تو بودم و قبولت داشتم، الان میخواهم تصمیم بگیرم که با تو باشم یا نه، حضرت امیر فرمودند چرا؟ گفت این مردکی که مسئول شهر ما گذاشتهای، این اصلاً یک آدم دیکتاتور است و دیکتاتوری میکند و بداخلاق است و دستش هم کج است، اصلاً معلوم است با پارتی بازی و ارتباطات و اینها آمده، جند بار هم ما گزارش نوشته ایم ولی کسی پاسخ نداده است، حال من خودم آمدهام از زبان خودت بشنوم که شما این را قبول داری یا نداری؟ حضرت امیر از یکی دو نفر آنجا توضیح خواستند و گفتند بله گزارشاتی بوده. در ضمن ببینید، غدیر یعنی اینها، حب علی و ولایت علی را این سوده خانم دارد، حالا بعداً که علی علیه السلام شهید شدند و امام حسین (ع) ترور و مسموم شدند، حکومت سقوط کرده و ده سال بعد شهید شدند، در آن فاصله ها، همین سوده از جمله زنانی است که معاویه میگوید او را با احترام به شام بیاورید من میخواهم او را ببینم، اگر نیامد او را بازداشت کنید ولی توهین نکنید، بهزور بیاورید ولی توهین نکنید. حالا این خانم را به آنها جا آوردهاند، معاویه به او میگوید خب چطوری؟ خودش را به آن راه میزند یعنی من تو را نمیشناسم. او میگوید چه کار داری؟ میگوید خودت من را آوردهای، چی جه کار داری؟ تو دستعور داده ای من را آورده اند، حالا از من میپرسی چه کار داری؟ تو چه کاری داری؟ گفت هان! تو فلانی هستی؟ اسمش را هم غلط میگوید، در روایت دارد اسمش را هم مِن مِن میکند که یعنی تو کسی نیستی که من حتی اسم تو را بدانم. میگوید حالا اگر خواستهای داری، بگو. گفت بله، مسئولین شهر تو که آنجا گذاشتهای همه دزد و جنایتکار هستند و متجاوز هستند. گفت خب حالا تو برو ما درست میکنیم. گفت نه همین الان درستش کن، حکم آن را بنویس و بگو دستور بده که او را بردارند، درست کردن به این صورت است. به این مناسبت بعد این خاطره را سوده در جلسه معاویه از امیر المؤمنین نقل میکند، همین خاطرهای که میگوید به نماز جمعه رفتم، آنجا تعریف میکند. جالب اینجاست که با معاویه درگیر میشود. معاویه میگوید تو همان زنکی نیستی که در جنگ صفین آمده بودی در صف مقدم و شعر میخواندی، رجز میخواندی؟ گفت چرا. گفت تو این شعر را نگفتی؟ معاویه شعرش را حفظ بود، از بس که از این شعر سوخته بود، شعر این خانم را حفظ بود، گفت تو این شعر را نسرودهای که فلان و فلان و فلان؟ گفت چرا، چه خوب حفظ کردهای! فکر کردهای الان به من بگویی او هستی یا نه، من کتمان میکنم؟ به خدا قسم من همان هستم و هنوز به این اشعار اعتقاد دارم و افتخار من این است که این شعرها را گفتهام. گفت تو اینقدر احمقی که برادر خودت را با همین شعرهایت در همان جنگ به کشتن دادی، برادرت کمی ترسید، آمد عقب، گوش برادرت را گرفتی و آوردی جلو و این رجز را خواندی و او را به خط فرستادی و او کشته شد، تو اینقدر احمقی. این خانم هم گفت این هم افتخار دیگر من بود که یادآوری کردی کن من اینقدر به این حرفها معتقد بودم و هستم که برادر خودم که هیچ، خودم هم آماده کشته شدن بودم و هستم. معاویه میگوید هرچه میخواهد به او بدهید. میگوید من چیزی برای خودم نمیخواهم، حق مردم شهر ما را خوردهاید و بالا کشیدهاید، حق مردم را به آنها پس بدهید، من برای خودم هیچی نمیخواهم. گفت خیلی خب، آن حق را من دستور میدهم که برگردد. معاویه زرنگ بود. گفت صد شتر سرخموی، شتر گرانبها هم از طرف خودم به خودت میدهم. سوده شترها را گرفت و همینطور تحویل گرفت و رسیدش را گرفت و داشت میرفت، برگشت گفت برای همین علی را دوست دارم و از تو متنفرم، از تو برائت میجویم و حب علی دارم، محال بود که علی صدتا که هیچ، یک شتر هم شخصاً همینطوری به من بدهد و بگوید برو، محال بود، این صدتا از جیب خودت است یا از بیت المال است؟ اگر از جیب خودت است، از کجا آوردهای؟ اگر از بیت المال است تو حق نداری از بیت المال مردم به من صدتا شتر بدهی. البته من اینها را میبرم خرج فقرای شهرم میکنم، خودم مصرف نمیکنم، ولی فرق علی با امثال تو این است. خب امثال این خانم تربیت شدههای مکتب علی است. در آن نماز جمعه خاطرهای که نقل میکند، میگوید من که به علی گفتم و برای حضرت امیر اثبات شد که قضیه درست است و به ایشان گزارش نداده بودند، خیلی جالب است، این را دقت کنید، معطل نمیکند که حالا بعداً درستش میکنیم، همانجا قلم و پوست میخواهد، روی آن مینویسد، میگوید این خانم از طرف من مأمور است، از حکومت مأمور است که شما را عزل کند، وقتی این نامه از دست این خانم به دست شما رسید، بیت المال و حکومت را تحویل این خانم میدهی، به فلانکس که آنجاست میدهی و سریع میآیی به کوفه که حساب پس بدهی. این خاطره را سوده تعریف کرد. میخواهم بگویم غدیر خیلی سخت است، خطر دارد، این نیست که فقط دست بزنیم و گل بریزیم و بگوییم عید علی است، جوک بگوییم و جوک بشنویم و تمام شد و رفت و الحمدلله رفتیم بهشت، همه اینهایی که امشب در حرم هستند، مثل اینکه همه بهشتی هستند. نه آقا اینگونه نیست. اینقدر تشیع هزیه میخواهد که علی گریه میکند، میگوید من تنها هستم، همینها هم که اطراف من میچرخند و مدام میگویند علی، علی، همینها هم بعضی از آنها دروغ میگویند و بعضی از آنها هم شعور دینی و شعور سیاسی ندارند، بصیرت ندارند. حالا ببینید آسیبهای انقلابی ماندن. میفرمایند یکسری بعداً کمکم یک مدتی که در مبارزه و نهضت و اسلام و اینها هستند، ذهنشان کرخت میشود، حساسیت و هوشمندی پایین میآید، جرأت و جسارت انقلابی در اینها ضعیف میشود، مشکلات را میبیند ولی خود را به آن راه میزند. دشمن را میبیند که دارد میآید، سرش را در سوراخ میکند. خب ما نمونههایی از این را دیدهایم از اول انقلاب تا الان، الان هم داریم میبینیم، و اینها همه کسانی هستند که سابقه انقلابی داشتند. قآقا این
خطبهی 6: لمّا أُشیر علیه بألّا یتبع طلحه و زبیر و لایَرصدُ لَهُما القتال. به ایشان گفتند طلحه و زبیر دیگر آن آدمهای سابق نیستند، اینها به دنیا و کنیز چسبیدهاند و مانند دوره قبل از شما شکمها بالا آمده و اصلاً اینها عوض شدهاند، گاهی همان حرفها را میزنند ولی اینها آنها نیستند ولی بالاخره احترام آنها در جامعه محفوظ است، اگر میشود شما سراغ آنها نروید، رها کنید. حضرت امیر میفرماید من سراغ کسی نمیروم ولی اینکه میگویید رها کنم، هرگز رها نخواهم کرد. وللهِ لاأُکونُ کالضَّبعِ تنامُ علی طولِ اللَّدم حتی یَصِلَ إلیها طالبَها و یَحتِلَها راصِدُها، و لکنی أضربُ بِالمُقبِلِ الی الحقّ المُدبر عَنه. سه تا اصل راهنما در این خطبه سه سطری من عرض میکنم، ترجمه فرمایش حضرت امیر را ببینید، سه نکته در این سخنرانی کوتاه هست، به خدا سوگند چون کفتار نخواهم بود. کفتار حیوانی است که وقتی احساس خطر میکند و راه فرار نمیبیند، سر خود را در لانهاش و در سوراخی میکند که نبیند، اینجا میگویند مثل کبک سرش را میکند در برف، در عرب از کفتار به این عنوان استفاده میشود. میگوید به خدا قسم من کفتار نیستم، مثل در صحنه سیاست و مبارزه مثل کفتار عمل نمیکنم، تنامُ علی طولِ اللَّدم ، غافلگیر نمیشوم بخوابم تا بالای سرم بیایند. یک عده از انقلابیون همینطور هستند، میخوابند، هرچه با آنها صحبت میکنند، اطلاع میدهند که اینها توطئه است، اینها پروژه دشمن است، تهاجم فرهنگی است، تهاجم سیاسی است، این تهاجم اقتصادی است، این تهاجم محاصره است، دارند شما را محاصره میکنند، باز میگویند نه. میفرماید من به دشمن اعتماد نمیکنم. اصل اول: فرمودند اینهایی که سابقه انقلابی دارند، شما میدانید که طلحه و زبیر هر دو شهید زنده بودند واقعاً، پیامبر راجع به طلحه فرمود طلحه الخیر، زبیر را پیامبر فرمود صیف الاسلام، صیف الله، بارها تا مرز شهادت رفتند، طلحه و زبیر هر دو جانباز صدر اسلام بودند. در جنگ احد وقتی همه فرار کردند، سه نفر به قصد شهادت اطراف پیامبر ماندند، علی است و زبیر و ابو دُجّانه. ابو دجانه شهید شد، علی و زبیر جانباز شدند. اینها کم کسانی نیستند. پیامبر شخصاً به سینه آنها مدال زده است، منتها تا آخر را تضمین نکرده، گفته تا الان مدال طلا، تا الان شما جندالله هستید، ولی حالا بعد چه میشود! حضرت امیر میفرمایند بعضی سرشان را در لانه میکنند، بقیه هرچه میگویند اینها توطئه است، اینها پروژه است، اینها برای براندازی است، اینها برای کودتاست، از بیرون و داخل دست به دست هم دادهاند، توی حوزهی اقتصاد، فرهنگ، رسانه، اینها مثل کفتار سرشان را در لانه کردهاند و میگویند نه، خوابیدهاند، چرت میزنند تا دشمن بالای سرشان بیاید، تا طالب و شکارچی بیاید بالای سرش، نمیفهمد، تا دور گردنش طناب بندازند، آن وقت متوجه میشود. من اجازه نمیدهم دشمن نزدیک شود، این خصلیت اول، یک انقلابی، یک جامعه و سیستم انقلابی، باید مراقب باشد، اجازه ندهد دشمن نزدیک شود، باید به استقبال او برود! حضرت امیر فرمودند شما باید بروید در خانهی آنها و به آنها ضربه بزنید نه آنها بیایند در خانه شما و به شما ضربه بزنند، باید هجوم ببری، در لاک انفعال و دفاع نباید بروی. فرمودند ما قٌضِیَ قومٌ، هیچ قوم و هیچ نهضتی، هرگز فی عقرادهم گوشه خانه و سرزمین خودش وارد جنگ نشدند الّا فقُد ذلّوا، مگر اینکه ذلیل شدند، اگر در خانه و اتاقت بنشینی که وقتی دشمن آمد تو آنوقت با او وارد درگیری شوی، حتماً ذلت در پی خواهد بود، خودِ این ذلت است، قبل از اینکه نتیجه شکست بیاید. فرمود وقتی دیگر مسلم است که دشمن میخواهد برای براندازی بیاد و میخواهد سرنگون کند، دشمن اسلام و مسلمین است، حضرت امیر فرمود به سراغ او بروید، در خانهاش به سراغش بروید، یعنی ما الان باید برویم فلسطین، باید در لبنان باشیم، در عراق، سوریه، یمن، افغانستان، پاکستان، آمریکای لاتین، آفریقا، خود آمریکا و اروپا، همهجا باید باشیم چون اینها که صریح میگویند ما برای براندازی آمدهایم. پس این تفاوت اول بین انقلابیونی که انقلابی ماندهاند و آنها که وا دادهاند، آنها مثل کفتار، فرمود من مثل کفتار نیستم که اینها دارند برنامهریزی میکنند، من بایستم تا اینها بالای سرم بیایند، من میروم سراغشان. اصل دوم: همه نیروهای سابق همه در صحنه نیستند، یک عدهای بریدهاند، یک عده دنبال دنیا رفتند، یک عده خط عوض کردند، یک عده بیتفاوت شدند، همه با ما نیستند. حضرت امیر جواب میدهند، نباشند، همانهایی که هستند کافی هستند. دقت کنید. معنیاش این نیست که نیروی جدید جذب نکن، معنی آن این است که از نیرویی که داری هرگز مأیوس نباش، با همینهایی که ساده و مخلص پای کار هستند، میتوانی پیروز شوی، با همینها. لکنّی أَضرِبُ بالمُقبِلِ الی الحُق المُدبِرَ عُنه، من با آنهایی که رو به حق ایستادهاند، کسانی را که به حق پشت کردهاند را شکست میدهم. نگویید تعداد ما زیاد نیست، همینها کافی هستند. خب امام چگونه انقلاب و نهضت را شروع کردند؟ جنگ ما چطور پیش رفت؟ مگر در انقلاب اکثریت بودند، اول اقلیت بود، کمکم آمدند، جنگ و جبهه هم نیروهایی که ثابت پای کار بودند، خیلی نبودند، یک چند ده هزار خانواده بودند، چند صد هزار خانواده در حاشیه بقیه ملت که تماشاچی بودند، قدیم هم همینگونه بودند، زمان انبیا، الان هم همینطور است، همین فردا هم باز همین جمعیتی که به زیارت حسین و علی میآیند، دو سوم، سه چهارم اینها نمیآیند، زیارت را میآیند، آش نذری و شله و شلهی مشهدی و اینها، اینها همه پای کار هستند، توی صحنه نیستند. حضرت امیر فرمود من منتظر نمیمانم همه بیایند در صف من، بگویم خب حالا میشود مبارزه کرد، نه، همانهایی که پای کار هستند، با همانها هم پیروز میشوم، با همینها پیروز میشوم به شرطی که محکم باشند. خب جنگ و انقلاب با تعداد اقلیتی بود که شروع شد، بعد کمکم آمدند. طبیعی هم هست، همیشه همین بوده و هست و خواهد بود. أضربُ العاصِیَ المُریبَ ابَداً، من با افرادی که شنونده هستند، به حرف من گوش میدهند، کسانی را که گوش نمیکنند و محل نمیگذارند، احترام زبانی و سوری به من میگذارند ولی اهل عمل نیستند را شکست میدهم، من کسانی را که به شک افتادهاند و مسیر و خط عوض کردهاند با همین نیروهای مطیع آنها را شکست میدهم. این هم اصل دوم. آقا همه باید به ما ملحق شوند بعد ما حرکت کنیم. فرمود نه. اصل سوم در همین نطق: حتی یَأتیَ عَلَیَّ یَومی، من این مسیر را تا مرگ و شهادت ادامه خواهم داد. این مسیری که گفتم که یک: مثل کفتار نخواهم بود، هجوم میبرم، دو: با همان تعداد مؤمنی که دارم کافی است، من این سیره و روش را تا لحظه شهادت ادامه خواهم داد، برای الان نیست، تاکتیک مقطعی نیست، سبک مبارزه من، سبک انقلابیگری از منظر من این است. چهارم: مَا زِلتُ مَدفوعاً عَن حَقّی مُستَأثَراً عَلَیَّ مُنذَ قَبَضَ اللهُ (صلوات الله علیه و آله) حتّی یَومِ النّاسِ هدا. فرمود ببینید از روزی که رسول الله رفت، به من ستم شد تا همین الان که خلیفه و حاکم هستم. از همان روز اول به من ستم کردند تا همین الان از مردم آن دوره تا مردم این دوره و جناحها و جریانهای مختلف ولی برای من این کافی نیست که چون به من ستم شده و حق من را نشناختهاند من بگویم به درک، ولشان کن، اینها مرا رها کردهاند، گور پدر همه، ما خودمان میرویم شخصاً عمل صالح انجام میدهیم و خودمان به بهشت میرویم. فرمود با اینکه از روز اول تا روز آخر به من ستم کردهاند، حق من را درست نشناختند، علی را درست نشناختند، ولی من تا لحظه شهادت به مبارزه به کمک کسانی که مؤمن و پاک هستند، ولو تعدادشان زیاد نیست، علیه آنها ادامه خواهم داد و هرگز فریب سکوت ظاهری را نخواهم خورد.
چند خطبه که برای شما علامت زدهام و فقط برای شما ترجمه میکنم، یکی دیگر خطبه 7 است. توضیح میدهند کسانی که سابقاً انقلابی بودند بعد کمکم وا میدهند و به سراغ قدرت و ثروت و زندگیهای اشرافی میروند، اهل دنیا میشوند و کمکم حرفهای خود را پس میگیرند. اتَّخَذُوا الشَّیْطَانَ لِأَمْرِهِمْ مِلَاکاً، فرمود کسانی هستند که سوابق خوبی دارند، مرد خدا بودند، توی مسیر حق بودند، منظور من الان شخص یا چند شخص خاص نیست، به یک طیف وسیعی است که خود ما هم گاهی جزو آن هستیم، چون الان تا میگوییم، یاد چند نفر خاص میافتند، من منظورم فقط او نیست، یک طیف است، یعنی این نقطهضعف در همه ما هست، یک عده بیشتر یک عده کمتر، منتها در بعضی لو رفته چون پیش چشم هستند و خیلی از ماها لو نرفته چون اصلاً حواس کسی به ماها نیست و موقعیت بهدست نیاوردهایم، این یک مرض است، یک بیماری است که تمام انقلابیون در سطوح مختلف پس از مدتی پس از پیروزی گرفتار آن میشود، علی علیه السلام میخواهد بگوید شکست پس از پیروزی را ببینید چطور اتفاق میافتد. ما پیروز شدهایم، پرچم توحید بالا رفته است اما در عمل دوباره شرک زیر پرچم توحید برمیگردد، آدم هایش عوض شدهاند ولی حرفها باز همان حرفهاست، مواضع همان مواضع است. ملاکهایش اینهاست، یک: اتَّخَذُوا الشَّیْطَانَ لِأَمْرِهِمْ مِلَاکاً، شیطانپرست نیستند، خداپرست هستند، اما در موضعها و تصمیمگیریهای خاص، ملاک آنها شیطان است، نگاه میکنند که دلشان چه میخواهد نگاه نمیکنند وظیفه آنها چیست و چه چیزی درست است، ولو خوششان نیاید. وَ اتَّخَذَهُمْ لَهُ أَشْرَاکاً، متقابلاً شیطان آنها را اشراک قرار میدهد، اشراک دو معنا دارد، هر دو معنایش هم اینجا جا میافتد و درست است، یکی اشراک به معنی دام و تله، ابزاری که دیگری را به دام میاندازی، میگوید شیطان اینها را به تلهای تبدیل میکند تا دیگران را با استفاده از اسم و سوابق اینها به دام بکشد. معنای دیگر آن هم شریک گرفتن است، وَ اتَّخَذَهُمْ لَهُ أَشْرَاکاً، شیطان با اینها شریک میشود، یک شرکت تعاونی تشکیل میشود، یک سرمایهای شیطان میگذارد که خط میدهد و وسوسه میکند، زشتیها را زیبا جلوه میدهد، یک سهمی هم اینها دارند که از نفوذ و امکانات آنها استفاده کنند، ببینید تعابیر چهقدر زیباست. فَبَاضَ وَ فَرَّخَ فِی صُدُورِهِمْ، شیطان در سینههای اینها تخمگذاری میکند و این تخمها را پرورش میدهد و جوجهکشی میکند، چقدر تعبیر زیباست، شیطان در سینه یک عده از همین انقلابیون تخمگذاری میکند و جوجه میکشد و وَ دَبَّ وَ دَرَجَ فِی حُجُورِهِمْ جوجههایش را در دامان آنها پرورش میدهد، مثل بدنی که کرم میافتد، روح مرتع جوجه شیطانها میشود، جوجهگذاری شیطان در قلب افرادی که انقلابی سابق هستند. تعابیر خیلی زیبا و دقیق هستند و راجع اینها خیلی میشود صحبت کرد که فرصت نیست و رد میشویم. فَنَظَرَ بِأَعْیُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ، کمکم شیطان از چشم آنها نگاه میکند، یعنی نگاهها و تحلیلهای آنها شیطانی میشود، نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ، شیطان از زبان آنها حرف میزند، یعنی ظاهراً اینها دارند صحبت میکنند و تحلیل میکنند ولی درواقع موضعگیری شیطان است. فَرَکِبَ بِهِمُ الزَّلَلَ وَ زَیَّنَ لَهُمُ الْخَطَلَ، انحرافات و پلیدیها را یکی یکی اول زینت و گریم میکند و بعد میگوید انجام بده، یعنی اول اسم خوب روی آنها میگذارد و آن را به یک شعار و گفتمان قشنگ تبدیل میکند و بعد میگوید حال به کار ببر. خیلی تعبیر عجیبی است. یعنی اتفاقی است که همیشه در همهجای دنیا در آن روز با منبر و شعر و اینها و امروز با رسانهها دارد اتفاق میافتد، در سینههای آنها تخمگذاری میکند، در دامان آنها جوجههایش را پرورش میدهد، از چشم آنها به صحنه نگاه میکند و تحلیل میکند، تحلیل شیطانی. نمونههای این را ما همیشه میبینیم، در رسانهها را نگاه کنید این نمونهها را میبینید، جوجههایش را در دامن اینها پرورش میدهد و بعد با زبان آنها سخن میگوید. حرفها و تحلیلها و توصیههایشان دقیقاً تحلیلها و توصیههای شیطان است، شیطان به چه امر میکند؟ یأمُرُ بِالفَحشا، وعده به فقر میدهد، دعوت به تسلیم و ذلت میکند، این هم همین است، بعد زَیَّنَ لَهُمُ الْخَطَلَ، کثافتکاریها را آرایش و گریم میکند، روی اعمال بد، اسم خوب میگذارد، میخواهند خیانت کند اسم آن را خدمت میگذارد، دارد تسلیم میشود میگوید آشتی با جهان، چه کسی با جهان دعوا داشت؟ امام با جهانخواران دعوا داشت نه با جهان، اگر میخواهی با جهانخواران آشتی کنی چرا اسم آن را آشتی با جهان میگذاری؟ مگر با جهان دعوا داشت؟ امام میخواست جهان را از دست جهانخواران نجات دهد. اسمهای خوب روی حرفهای بد. از اول انقلاب شما نگاه کنید، این جوانهایی که با امام و انقلاب درگیر شدند، همه اسمها و شعارهای قشنگ داشتند، منافقین و مجاهدین خلق چه زیبا بیانیهها، سخنرانیها، چقدر حرفهای قشنگ و ارزشی، اصلاً آنها میگفتند ما ضد آمریکا هستیم، ما انقلابی هستیم، امام هم تازه شل میآید، بعد یونیفرم ارتش آمریکا به تن میکرد در همین اواخر، نهضت آزادی، جبهه ملی، ملیگراها، خود شاه، مگر شاه میگفت من دارم خیانت میکنم؟ میگفت من دارم کشور را به دروازه تمدن بزرگ میرسانم، میخواهیم پنجمین ارتش و قدرت جهان بشیوم. حرفها قشنگ بود، تا صدام تا اسرائیل تا رئیسجمهور آمریکا بهترین نطقهای عالم را رئیسجمهورهای آمریکا ارائه میدهند چون ده تا تیم مینشینند برای آنها نطق مینویسند، قشنگترین نطقها، کتاب هیتلر را بخوانید، اینقدر قشنگ حرف زده است، آدم میگوید آیا این جنایات را همین آدم کرده است؟ این تعبیر معاویه، معاویه سخنرانیهایی دارد اینقدر زیبا که مرحوم سید رضی در نهج البلاغه یک جا مینویسد، خطبه امیر المؤمنین را میخواند و میگوید بعضی گفته اند این خطبه برای معاویه است، ولی هیهات، مگر میشود این کلمات از دهان معاویه بیرون بیاید؟ ولی بدانید که معاویه خطبههایی دارد شبیه سخنرانیها و خطبههای علی، قشنگ حرف میزدند اینها، چرند که نمیگویند. حضرت میفرماید که زَیَّنَ لَهُمُ الْخَطَلَ، حرفهای مزخرف و شعارهای خائنانه را یک روکشی از خدمت به خدا، خدمت به خلق، حقوق بشر، دموکراسی، آزادی، صلح، این چیزها رویش میگذارند. فِعْلَ مَنْ قَدْ شَرِکَهُ الشَّیْطَانُ فِی سُلْطَانِهِ، این رفتار، رفتار کسانی است که شیطان در سلطه و قدرت و حاکمیتشان شریک است و وَ نَطَقَ بِالْبَاطِلِ عَلَى لِسَانِه و شیطان مسقیم به صحنه نمیآید بگوید من شیطانم و شروع کند به حرف زدن، شیطان از زبان عُمال بشری خود حرف میزند.
تعبیر دیگری در خطبه 8 هست، یک جمله است ولی بسیار پرمعناست. میفرماید اینها که انقلابینمایی میکنند ولی واقعاً پای کار نیستند، دو خصوصیت دارند، در لحظه خطر میزنند به چاک و نیستند، هرچه میگردی آنها را پیدا نمیکنی، آن عقبها جایی پنهان میشوند، لحظه بخور بخور جلوی صف هستند، اول صف، اول صف ایستادهاند و مدام صلوات میفرستند که ما زودتر، که ما بودهایم. خصلت دیگر میفرماید اینها با زبان شعارهای قشنگ میدهند، بیعت کردهاند، انقلابی هستند، ولی با قلب بیعت نکردهاند، انقلاب لقلقهی زبان آنهاست، این ارزشها در قلب آنها نیست. یَزْعُمُ أَنَّهُ قَدْ بَایَعَ بِیَدِهِ وَ لَمْ یُبَایِعْ بِقَلْبِهِ، چون بعد طلحه و زبیر آمدند گفتند آقا ما آن موقع هم که بیعت کردیم... حضرت امیر فرمودند شما که اولین کسانی بودید که آمدید با من بیعت کردید، که طلحه دستش هم میلرزید، اولین کسی هم که دوید و بیعت کرد، طلحه بود، حضرت امیر گفتند واویلا، اول دستی که با من بیعت کرد، شل بود و میلرزد، چه بیعتی خواهد شد، چه حکومتی خواهد شد! بعد گفتند شما اولین نفر نبودید که دویدید و جمعیت را هم بهطرف من شوراندید و گفتید بیعت با علی، علی؟ حالا چرا این کارها را میکنید؟ گفتند ما ترسیدیم، جو سنگین بود، ما قلباً بیعت نکردیم، دستمان بیعت کرد، ما اگر بیعت نمیکردیم تو مگر ما را زنده میگذاشتی؟ گفت شما که مردم را شوراندید، من که از شما چیزی نخواستم، بعضی بودند که بیعت نکردند، من کاریشان نکردم، عبدالله بن عمر بیعت نکرد گفتم کسی حق ندارد به او توهین کند، سعد بن ابی وقاص، عایشه و دیگران، گفتم هیچکس حق اهانت ندارد، سهمشان از بیت المال محفوظ است، با کمال احترام، مگر وارد جنگ بشوند که وظیفه دیگری پیدا میکند. چه کسی شما را مجبور کرد؟ یَزْعُمُ أَنَّهُ قَدْ بَایَعَ بِیَدِهِ وَ لَمْ یُبَایِعْ بِقَلْبِهِ، ادعا کردند ما دستمان بیعت کردیم نه با قلبمان. فَقَدْ أَقَرَّ بِالْبَیْعَةِ وَ ادَّعَى الْوَلِیجَةَ، میگوید شما با زبانتان صریح قسم خوردید و گفتید صادقانه بیعت میکنیم و ادعای دوستی و همرزمی کردید. فَلْیَأْتِ عَلَیْهَا بِأَمْرٍ یُعْرَفُ، کسی که بیعت میکند خب باید علامتی هم نشان دهد، کجا با من همراهی کردید؟ بیعت یعنی همراهی، حالا اطاعت هم نه، لااقل همراهی. وَ إِلَّا فَلْیَدْخُلْ فِیمَا خَرَجَ مِنْه، و الا برگردید سر جایی که بودید و دست از این توطئه براندازی بردارید.
تعبیر دیگر این است که فرمودند علیرغم این همه سر و صدایی که این ها میکنند، تهدید، شعار، الان میزنیم و الان چه میکنیم، حضرت امیر فرمود ما شعار نمیدهیم، بی سر و صدا هستیم ولی در معرکه حساب شما را خواهیم رسید. شما هی در معرکه سر و صدا کنید، ما عمل میکنیم. همین حرفی که امام به آمریکا گفت هیچ غلطی نمیتواند بکند، منشأ علوی آن این است، وَ قَدْ أَرْعَدُوا وَ أَبْرَقُوا، می گوید اینها مانند رعد و برق سر و صدا و زور دارند و میترسانند، جنگ روانی ایجاد میکنند، میگویند ما آمدهایم، الان اینگونه است، الان سقوط میکنید، الان علی اینطور میشود، کارتان تمام شد، میگوید این رعد و برق آدمهای ضعیف را میترساند. وَ قَدْ أَرْعَدُوا وَ أَبْرَقُوا، رعد و برق زدند، سر و صدا، نعره، جنگ روانی. وَ مَعَ هَذَیْنِ الْأَمْرَیْنِ الْفَشَلُ، با وجود این همه سر و صدا و رعد و برق، فَشَل، پوکیدید، شما را با یک ضربه متلاشی خواهیم کرد. و میدانید در این جنگ دستکم هفده هزار از نیروهای مقابل کشته شدند و از سپاه امیر المؤمنین فقط هزار و هفتاد هشتاد نفر، یعنی هفده برابر آنها تلفات دادند. جنگهای امیر المؤمنین در اوج شهامت و شجاعت و رشادت و شهادتطلبی است، بسیار هوشمندانه است. در جنگ نهروان کل شهدای سپاه علی 10 نفر نشدند، 10 تا شهید هم نداد، 9 تا، کل سپاه دشمن، همه کشته شدند، الّا 9 نفر. حضرت امیر فرمود، گفت کمتر از 10 نفر اینها را زنده میگذارم، کمتر از 10 نفر ما شهید میدهیم، دقیقاً هم همینطور شد. شما ببینید چه جنگی است که هزاران نفر از آن طرف کشته میشوند این طرف 7، 8تا شهید داده است. در جنگ نهروان با تاکتیکهای علی 7، 8تا شهید بیشتر ندادند. فرمود جلو بروید و صف را بشکنید، تا دو نیم میشوند و هجوم میآورند، دوباره برگردید، از دو پهلو هجوم ببرید، شکاف بدهید، (این تاکتیکهای امیر المؤمنین در بعضی روایات هست)، و اینها را در سه موج در آغوش بگیرید، موج چهارم را شکاف بیندازید، فاصله بیندازید، حساب اینها را برسید، یک گروه از پشت به آنها حمله کنند. اصلاً اینقدر این تاکتیک زیباست. البته قبل از آن سخنرانی کرد، چهار هزار نفر از نیروهای خوارج که قبلاً سربازان خودش بودند و علیه او شورش کرده بودند، اینها را با سخنرانی جدا کرد، گفت کلاه سرتان رفته، ولی بقیه که ماندند، همهشان کشته شدند. در جمل هم هفده هزار کجا و هزار کجا؟ ظرف دو یا سه روز. جنگ صفین هم که برنده شدند، تا خیمه معاویه هم رسیدند که بعد آن قضیه شده بود. میخواهم بگویم در سبک مبارزه انقلابی هم هوشمندی، طراحی، تاکتیک، تاکتیک، اینقدر عالی و دقیق بوده. یک تعبیری هم ایشان دارند که آن را هم عرض میکنم، میفرماید که... حالا روایت بعدی اینها را عرض میکنم. فرمودند که اینها رعد و برق میکنند، جنگ روانی، تهدید، آی ما آمدیم، آی شما سقوط کردید، بگذار بیایند، وَ مَعَ هَذَیْنِ الْأَمْرَیْنِ الْفَشَلُ، در آخر متلاشی میشوند. ما چه؟ وَ لَسْنَا نُرْعِدُ حَتَّى نُوقِعَ، ما رعد نیستیم، اول ضربه را میزنیم بعد صدای آن بلند میشود، اول شما را میکوبیم و له میکنیم، متلاشی که شدید بعد صدایش را میشنوند و صدایش بلند میشود. وَ لَا نُسِیلُ حَتَّى نُمْطِرَ، هنوز نباریده که حرف سیل نمیزنند، ما میباریم، بعد سیلوار به سراغ شما میآییم، بعد معلوم میشود که چه کسی چطور است که همین کار شد.
در خطبه 10 أَلَا وَ إِنَّ الشَّیْطَانَ قَدْ جَمَعَ حِزْبَهُ وَ اسْتَجْلَبَ خَیْلَهُ وَ رَجِلَهُ، شیطان تمام نیروهای خود را فراخوان داده است، سواره و پیاده، همه دشمنانی که خودشان با هم اختلاف داشتهاند حالا علیه ما متحد شدهایم، اگر ما نبودیم اینها همه با هم میجنگیدند، حالا که ما هستیم همه کنار هم قرار گرفتهاند. فرمودند اینها هست، این را بدانید که همه با هم هستند، یکی با لبخند یکی با خنجر میآید، همه با هم هستند، این نهادهای بین المللی، شرق و غرب، همه، اما وَ إِنَّ مَعِی لَبَصِیرَتِی، اما آگاهی و تحلیل من همراه خودم است، بصیرت من با خودم است، من که کلاه سرم نمیرود، من همه شما را میشناسم، همه اینها را میشناسم، اینها با زبان و ادبیات و تاکتیکهای مختلف میآیند ولی همه در یک جبهه هستند. مَا لَبَّسْتُ عَلَى نَفْسِی وَ لَا لُبِّسَ عَلَیَّ، نه خودم کلاه خود را برمیدارم نه اجازه میدهم کس دیگری کلاه من را بردارد. نه خودم خودفریبی میکنم و شما را فریب میدهم نه اجازه میدهم کسی من را فریب بدهد. حالا آن تعبیر را ببینید، اعتماد به نفس امیر المؤمنین در روش جنگیدن، تاکتیک، غیر از اخلاص، شعور و مهارت در نبرد. وَ ایْمُ اللَّهِ، به خدا سوگند، من اینجا تعهد میکنم، خیلی جالب است، لَأُفْرِطَنَّ لَهُمْ حَوْضاً أَنَا مَاتِحُهُ، لَا یَصْدُرُونَ عَنْهُ وَ لَا یَعُودُونَ إِلَیْهِ، به خدا چنان گردابی برای آنها امروز در معرکه درست کنم، چنان گردابی درست کنم که روش ساختن این گرداب رو فقط من بلدم و روش خروج از آن را فقط خودم میدانم. چنان گردابی در این نبرد ایجاد کنم که هیچکس از اینها سالم از این معرکه بیرون نرود و اگر کسی بتواند فرار کند و ما بگذاریم برود، دیگر فکر برگشتن به جبهه را نخواهد کرد، چنان خواهد ترسید، چنان صحنههایی را خواهند دید که دیگر جرأت نمیکنند برگردند. این هم روش علی. این را قبل از نبرد، صحبتهایش را کرده است، نصیحتهایش را کرده است، همه این کارها را میکند، حالا آنها رعد و برق است، تهدید است، جنگ روانی است، یک عده از نیروهایش دارند سست میشوند. میگوید چنان گردابی برای آنها درست کنم که از آن سالم بیرون نیایند و آنها هم که میآیند دیگر فکر برگشتن را نکنند، چنان بروند که دیگر برنگردند.
آیین انقلابیگری، قاطعیت انقلابی. پسرشان محمد بن حنفیه، در معرکه است. حسن و حسین علیهما السلام مدام میکوبند و هی به عمق دشمن میروند و برمیگردند و همینطور عباس که نوجوان است، محمد بن حنفیه، پسر امیر المؤمنین است، از زن دیگری پس از حضرت فاطمه سلام الله علیها، ایشان هم درگیر میشود و میرود و میآید، منتها یک جاهایی که حسن و حسین علیهما السلام به عمق دشمن میروند، محمد بن حنفیه اطراف خود را نگاه میکند، تا یک جایی میرود بعد صلاح نمیداند، برمیگردد، حضرت امیر یک متلکی به او میگویند، میگویند اینجایش را به مادرت رفتهای نه به من، مگر نمیبینی حسن و حسین تا کجا میروند؟ بعد حسن و حسین چنان در خطر بودند که حضرت امیر یک لحظه برگشتند توی جنگ صفین این را گفتند، توی جنگ جمل هم گفتند که یک کسی برود این دو را برگرداند عقب، اگر اینها شهید شوند، دیگر نسل پیغمبر قطع میشود، یک کسی برود اینها را بیاورد عقب، اینقدر جلو میرفتند، بعد به محمد بن حنفیه گفتند ببین پسرم! روش مبارزه این است.
تزُولُ الْجِبَالُ وَ لَا تَزُلْ، باید در مبارزه و انقلاب چنان محکم بایستی، حالا آن در جنگ است، شما به انقلاب تعمیم بدهید، یک انقلابی چنان باید توی انقلاب محکم باشد که کوهها از جا کنده شوند و این سر جایش باشد، یعنی ببیند کوهها دارند فرار میکنند، این فرار نکند، این مجاهد می شود. عَضَّ عَلَى نَاجِذِکَ، دندانهایت را محکم روی هم فشار بده که دهانت وا نیفتد، دهان باز یعنی اراده ات شل است، دندانهایت را محکم روی هم فشار بده، با کینه انقلابی، با قاطعیت که تا آخر خواهم ایستاد. أَعِرِ اللَّهَ جُمْجُمَتَکَ، در صحنه مبارزه دیگر به هیچ چیز غیر از مبارزه فکر نکن، جمجمه ات را عاریه و قرض بده به خداوند، بگو خدایا این سر برای تو، دیگر به هیچ چیز نیندیش. اینهایی که در چنین معرکه ای گیر کرده اند، یعنی در عملیاتها بوده اند، میدانند، من خودم این تجربه را داشته ام، در 7، 8 عملیات بوده ام، در یکی دو تا از اینها کاملاً یادم هست که لحظهای که بخواهی به سمت دشمن بروی، لحظه آخر، به طور طبیعی آدم یاد خانواده اش می افتد، حالا ما آن موقع مجرد بودیم به فکر ننه بابا و خانواده می افتیم، بعد آدم خود را توجیه می کند که من دلم برای خودم نمی سوزد، من دلم برای آنها میسوزد که من را از دست می دهند و بعد چه بر سرشان می آید. بازی در می آورند. در دعاهای حضرت سجاد دیدم که فرموده بودند خدایا! در لحظه نبرد یاد خانواده را از ذهن و قلب مجاهد و رزمنده ها بیرون ببر، آن لحظه، لحظه ای نیست که به خانواده فکر کنند. این نکته خیلی مهمی است. حالا شما این را تعمیم دهید. اگر شما در صحنه مبارزه و انقلاب و الان یک انقلاب منطقه ای و جهانی، کسانی مدام جمجمه شان را به خدا عاریه ندهند، مدام محاسبات مادی برای خودش، اگر شکست بخوریم بعد از آن چه می شود، چه بلایی سر ما می آید، اگر پیروز شویم چه کسی به سهم خود میرسد، سهم هر کس چقدر است؟ بعد چه می شود؟ این حرفها حضرت امیر می فرماید همه را کنار بگذار، وظیفه امروز تو، نبرد با دشمن است، جمجمه خود را برای خدا بده، این دیگر برای تو نیست، برای خداست و توی ذهن و افکارت هیچ چیز دیگری وارد نشود، تِدْ فِی الْأَرْضِ قَدَمَکَ، پای خود را محکم به زمین بکوب، اینها آداب انقلابی گری است، پای خود را محکم روی زمین بگذار، ما دیگر عقبگرد نداریم. ارْمِ بِبَصَرِکَ أَقْصَى الْقَوْمِ، ته دشمن رو هدف بگیر. حضرت امیر به پسر خود میگویند نگو بزنم خط را بشکنم و دیگر مأموریت ما تمام شد، نه، مأموریت تو صف آخر دشمن است نه صف اول آن، این جلو را نگاه نکن، دقیق همه جا را زیر نظر داشته باش، تا ته سپاه دشمن زیر نظرت باشد، اما هدف را آن آخر بگیر نه این اول، اگر هدف را اینجا بگیری، همین جلو میمانی، اگر هدف را آخر بگیری خط را میشکنی و میروی. وَ غُضَّ بَصَرَکَ، چشمت را از هر احتمال مادی دیگری ببند، دیگر مهم نیست چه اتفاقی می افتد، تو مال خدایی و وارد انقلاب و مبارزه شده ای، وَ اعْلَمْ أَنَّ النَّصْرَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ، و بدان پیروزی به ابزار و تجهیزات نیست، پیروزی از طرف خدا میآید. صداقت و عقلانیت، هر دو را در مبارزه نشان بده و بقیه را به خدا بسپار.
و آخرین تعبیر. اینها را من از این جهت عرض میکنم که فقط مسئله جنگ نیست و فقط مسئله آن زمان نیست. علت اینکه خیلی از انقلابیون انقلاب خود ما یا آلوده به پول میشوند، طلاهایشان را باید بعداً با تبر بشکنند، یا به شهوت و فساد اخلاقی آلوده می شوند، یا در برابر دشمن وا میدهند، میترسند، میگویند آقا نمی شود، ما نمیتوانیم، اینها روشن شود که اینها از همان اول بودند و همینها با غدیر درافتادند، همینها غدیر را زیر سئوال بردند چون غدیر عقبه و لوازمی داشت.
آخرین روایتی که عرض میکنم، بشارت به شماست، یعنی کسانی که در این اعصار زندگی میکنند، بعضی ها میگویند کاش ما زمان امیر المؤمنین بودیم، کاش زمان امام حسین بودیم، زنانی، مردانی، زنان بگویند کاش ما با حضرت زینب بودیم، حضرت امیر جواب این سئوال را دادهاند، اولاً قبل از جواب ایشان را بگویم من میخواهم بگویم که خیلی مطمئن نباشیم اگر ما آن زمان بودیم جزو این صف بودیم نه آن صفوف، این را واقعاً مطمئن نباشیم. خیلی از آدمها بودند از ما و شما خیلی کاردرست تر، خیلی، یعنی آدمهایی در تاریخ داریم که نماز شبشان، تهجدشان، روزه های مستحبیشان، قطع نشده؛ آدم هایی در تاریخ داریم که مظهر زهد بودند، مظهر سجده و عبودیت بودند، پیشانی خوارج زخم بود ازبس که سجده کرده بودند، کل قرآن را حفظ بودند، اهل نماز شب و عبادت، روزههای مستحبی بودند، اصحاب جمل که همه افراد فاسدی نبودند، بسیاری از آنها حافظ و قاری قرآن بودند، اصلاً در جنگ جمل تعداد بسیار زیادی حافظ و قاری قرآن از دو طرف کشته شدند، از دو طرف کشته شدند. خب اینها هست. کسانی بودند از ما و شما خیلی قرصتر، تا آخر عمر فقیرانه زندگی کردند، عمداً، زاهد بودند، اهل عبادت و نوافل بودند، اهل روزه مستحبی بودند، اهل جهاد، آماده شهادت، همه اینها بودهاند ولی در صف مقابل علی قرار گرفتند. بعضی از اینها که در کربلا آمدند سر سید الشهدا را بریدند، بیست سال پیش جزو افسران امیر المؤمنین بودند، یکی از آنها شمر است، شمر جزو افسران و سرداران سپاه علی در صفین است، بیست سال قبل با معاویه میجنگد و بیست بعد در سپاه یزید پسر معاویه است و سر امام حسین را میبُرد! پس اولاً مطمئن نباشیم ما اگر آنموقع بودیم همین آدمهای الان بودیم. یکی از دوستان گفت من محاسبه کرده ام، پولی که یزید در کوفه به بعضی افراد سرشناس داده، به پول الان، سیزده تا پانزده میلیارد تومان است، به آنها هم نگفته بود بروید با حسین بجنگید، گفته بود فقط در کربلا نباشید، حالا حضرت عباسی سیزده تا پانزده میلیارد تومان الان به کسی بدهند بگویند دیگر شما در مسائل انقلاب نباش، زندگی ات با ما، ما شما را تأمین میکنیم، شما دیگر خودت را کنار بکش. خیلی ها حاضرند این کار را بکنند، یکی از آنها همین الان اینجا نشسته است.
و اما نکته دوم، حضرت امیر فرمود نگویید کاش زمان تو بودیم، ایمان جهادی و انقلابی سد زمان و مکان را میشکند، همین الان، آن موقع است. فرمود لمّا أظهره الله باصحاب الجَمَل، جنگ جمل پیروز شدند و تمام شد، وَ قَدْ قَالَ لَهُ بَعْضُ أَصْحَابِهِ یکی از رزمنده ها گفت وَدِدْتُ أَنَّ أَخِی فُلَاناً کَانَ شَاهِدَنَا، کاش برادرم فلانی هم در این نبرد بود و شاهد این پیروزی بود، لِیَرَى مَا نَصَرَکَ اللَّهُ بِهِ عَلَى أَعْدَائِکَ این پیروزی را که خدا در برابر دشمنانتان به شما عطا کرد را میدید، فَقَالَ لَهُ (علیه السلام)، این بشارت به همه مؤمنین و مجاهدین است، در همه زمانها، در همه جای دنیا، همین الان و همیشه، فرمودند که أَ هَوَى أَخِیکَ مَعَنَا؟ دل برادرت واقعاً با ما بود؟ همفکر ما هست؟ واقعاً اگر در صحنه موقعیت پیش می آمد، حاضر بود بیاد جهاد کند؟ فَقَالَ نَعَمْ، گفت بله. قَالَ فَقَدْ شَهِدَنَا، او با ما بود، او در این عملیات حضور داشت، او در کنار ما در جمل شمشی زد. بود. بعد این جمله را گفتند، فرمودند وَ لَقَدْ شَهِدَنَا فِی عَسْکَرِنَا، امروز کسانی در کنار ما جنگیدند که هنوز به دنیا نیامدهاند. تمام این بچه هایی که در این جنگ هشتساله جنگیدند، حضرت امیر همینها را گفته بود، همین شهدا، همینهایی که در این جبهه ها بودند، همین هایی که الان دارند در عراق و سوریه و یمن و فلسطین میجنگند، حضرت امیر همینها را گفت. فرمود کسانی امروز در کنار ما جنگیدند و شمشیر زدند که هَذَا أَقْوَامٌ فِی أَصْلَابِ الرِّجَالِ وَ أَرْحَامِ النِّسَاءِ، در رحم مادرشان هستند و هنوز به دنیا نیامدهاند، حتی هنوز مادرشان باردار آنها نشدهاند. سَیَرْعَفُ بِهِمُ الزَّمَانُ، زمان و تاریخ بهتدریج آنها را رو خواهد کرد. جمله را گوش کنید، خیلی زیباست، تاریخ بهتدریج این جوانها و این بچهها را رو خواهد کرد، اینها نسل به نسل بیرون میآیند، متولد میشوند وَ یَقْوَى بِهِمُ الْإِیمَان، خداوند به دست آنها در نسلها و عصرهای آینده ایمان را تقویت خواهد کرد و خدا پرچم توحید و عدالت را به دست آنها بالا خواهد برد.
در مورد زمان امام زمان از این طرف هم کسانی که میگویند ای کاش ما در زمان امام زمان باشیم، در مورد آنها هم روایت داریم که حضرت سلام الله علیه فرمودند که هر کس در عصر غیبت در مسیر خدا و رسول، در مسیر حق مبارزه کند، از اموالش انفاق کند، احکام الهی را اجرا کند، در جهت تولید و عدالت مبارزه کند، جهاد کند، شهید شود، کَمَن إستَشهَدَ یا أُستُشهِدَ، هر دو بکار رفته است، کَمَن إستَشهَدَ فی فُستاده، مثل کسی است که جلوی نخیمه فرماندهی امام زمان، جلوی چشم امام زمان کشته شده است. یعنی هر کس در همین دورانها دارد شهید میشود، مبارزه میکند، انگار جلوی چشم امام زمان شهید شده است. پس یعنی کسانی که در این عصر در راه حق مبارزه میکنند، انقلابی میمانند، هم در جنگ احد و بدر بودهاند، در جنگ جمل و صفین و نهروان بودهاند، در کربلا بودهاند، هم در قیام و نهضت آخر الزمان هستند.
نمیخواستم امشب بحث تلخی بکنم ولی چون غدیر در عین شیرینی، تلخ است. شیعه برای غدیر جشن میگیرد، کف میزند، لبخند میزند ولی ته دلش غصه است که با این غدیر چه کردند؟ حضرت فاطمه سلام الله علیها یک تعبیری دارند، فرمودند اگر میگذاشتید علی حکومت کند (خیلی تعبیر زیبایی است) میدیدید که هیچکس در امت اسلامی جراحتی و ستمی نمیدید، هیچ جنگی اتفاق نمیافتاد، صلح کامل، عدالت، همه با هم برادر بودند و خواهر بودند، اگر میگذاشتید که علی بیاید، برای علی سخت بود ولی برای امت راحت بود. وقتی شد که دیگر ریشهها را زده بودند، کارها را خراب کرده بودند، ولی تشیع از غدیر شروع نشده، حتی کلمه شیعه مال بعد از غدیر نیست، تمام کسانی که غدیر را انکار کردهاند، در غدیر آمده اند به علی بن ابیطالب تبریک گفته اند، همهشان هم فهمیدند معنی ولی چیست، همه فهمیدند. من یک وقتی با یکی از این برادران صحبت میکردم، گفتم اصلاً فرض کن کلمه ولی به معنی زعیم و رهبر نیست، همان به معنی عشق و محبت است، حال سئوال این است که پیامبر کلاً دست یک نفر را بالا برده گفته هر کس این را دوست دارد من را دوست داشته باشد، هر کس این ولی و امامش است، من امامش هستم نه، بگو هر کس این را دوست دارد دوست من است، هر کس دشمن او است، دشمن من است، این را گفت یا نگفت؟ با علی و با اهل بیت پیغمبر دوستانه برخورد شد یا دشمنانه؟ اصلاً من به حکومت و زعامت و ولایت کاری ندارم، فرض کنیم کلمه ولی به معنی دوست است، یک نفر را پیامبر از بین همه امت، فقط یک نفر را، گفت این دوست من است، این را دوست داشته باشید، اصلاً نگفت رهبر است، دوستش داشته، امت دوستش داشت؟ این روش برخورد با یک دوست بود بلافاصله بعد از پیغمبر، با علی و فاطمه و بعد نسل به نسل با اهل بیت پیغمبر؟ تشیع از غدیر شروع نشده، تشیع از زمان خود پیامبر شروع شده بود، اصلاً کلمه شیعه العلی را پیامبر به کار برده است، این تعبیر بعد از پیغمبر ابداع نشده، این کلمه شیعه العلی عَلی منابِرَ مِن نورٍ، شیعه علی در قیامت بر منبرهایی از نور مینشینند، شیعیان علی نخستین کسانی هستند که پس از اهل بیت وارد میشوند، این کلمات، کلمات پیغمبر است، در منابع اهل سنت است، اینها همه منابع اهل سنتش موجود است و بزرگان اهل سنت اینها را قبول دارند، بحث نمیشود، بحث نمیکنند والّا اینها هست، منتها با این تبصره که شیعه علی ماها نیستیم، ماها محب علی هستیم، آنکه میگویند بر منبر نور است، اولین بهشتیها هستند، ماها را نمیگویند، ما محب علی هستیم، شیعه را میگویند، شیعه علی 53 صفت در روایات حضرت امیر هست که دیگر چون فرصت نیست من عرضم را ختم میکنم، خودتان مراجعه کنید، شیعه علی این صفات را باید داشته باشد، اکثر این صفات در اکثر ماها نیست، ما محب علی و اهل بیت هستیم، امیدواریم انشاءالله یک روزی شیعه علی هم بشویم.
به همه دوستان، خواهران و برادران، این عید مبارک را تبریک عرض میکنم و انشاءالله همین عید غدیر بشریت را نجات خواهد داد و از همه میخواهم که انشاءالله حرم رفتند، برای امام و همه شهدا، همه ذوی الحقوق، همه علمایی که معرفت دینی را به ما رساندند، به خصوص ارزشهای انقلاب را، همه آنها را دعا بفرمایید، فراموش نشود، و همه شهدا.
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته.
هشتگهای موضوعی