شبکه یک - 17 شهریور 1396

درسهای علی برای انقلابیون، پس از انقلاب

عید غدیر – نجف اشرف – 95

بسم‌الله الرحمن الرحیم

میز و صندلی و همه در حال رقصیدن هستند، شب عید غدیر است، مشغول رقصیدن هستند، همان سماع، رقص عرفانی. تبریک عرض می­کنم خدمت برادران و خواهران عزیز عید سعید مبارک غدیر را. عید حقانیت کتمان شده و حقیقت مورد ستم قرار گرفته از چند جانب. یک ستم به غدیر، ستم شیعه به غدیر است، این است که کل محتوا و ادعای غدیر یعنی تشیع و امیر المؤمنین را به اثبات وقوع غدیر یا عدم وقوع آن و دیگر تمام. و نپرسیدیم که پس از اثبات غدیر، ثُمّ ماذا، خب حالا غدیر را اثبات کردیم، در غدیر خم اتفاقی افتاده ما از منابع شیعه و سنی اثبات کردیم که پیامبر چنین گزاره صریحی را شامل تعبیر ولایت، به مفهوم نه فقط محبت بلکه علاوه بر آن امامت و زعامت به کار برده­اند، چنانچه از بعضی منابع و بزرگان اهل سنت هم این برمی­آید، بعضی از آن­ها این را پذیرفته ­اند. بعد راه­های خروج دیگری برای تأویل و تحریف و توجیه آنچه اتفاق افتاد، پیدا کرده­اند. ستم شیعی به غدیر این است که غدیر اثبات شود و والسلام، که حالا ثابت کردیم و برویم سر کارمان، بریم دنبال زندگی خود. یک بار این سئوال را مطرح کردیم در جلسه­ای که در قم بود با رفقا و فضلای حوزه، عرض کردم غدیر بعد از اثبات، در نظر، در کلام، در حدیث و تاریخ، حتی آوردن سند قرآنی برای آن، همه مقدمه هست، اثبات غدیر، شروع مسئله است نه پایان آن، اغلب ما شیعه ­ها فکر می­کنیم که اثبات غدیر، پایان ماجراست، حقانیت علی اثبات شد دیگر، معلوم شد چه کسی حق است و چه کسی باطل، در حالی که اثبات غدیر، شروع ماجراست نه پایان ماجرا. شروع ماجرا به این معنا که اگر غدیر حق است، عبادات علوی، توحید علی، اخلاق علی، حکومت علی، سیاست­ورزی، تربیت او، مدارای او، اقتصاد علوی، خانواده علوی، تازه حالا از این­جا به بعد باید سراغ این­ها برویم، حالا ما ثابت کردیم. خب این نکته اول که ظاهراً باید سریع عبور کنم. ما فکر کرده­ایم که وقتی غدیر ثابت شد خب ما حق هستیم و ما می­رویم بهشت و آن­ها هم معلوم نمی­شود که چه می­شود، عبادات هم هرچه بکنند فایده ندارد و ما دروغ بگوییم آن­ها راست بگویند، ما کلاهبرداری بکنیم آن­ها در بازارشان نکنند، ما به قرآن احترام نگذاریم و آن­ها بگذارند، در هر صورت آن­ها جهنمی هستند، ما هم که در هر صورت، هرچه هم گناه بکنیم، ما بهشتی هستیم. این یک برداشت از غدیر است و یک فایده غدیر. اصلاً فلسفه غدیر همین است. یک نگاه هم این است که تازه غدیر که اثبات شد آن وقت سئوالات اصلی مطرح می­شود که فرق منتقدان و منتقمان به غدیر و دیگران در سبک زندگی و خانواده و بازار و سیاست و روابط بین الملل و نگاه­شان به علم و عمل و این­ها چیست، چه تفاوتی با دیگران دارد؟ اگر ما در عمل هیچ تفاوتی با غیر شیعه و غیر ملتزمان به غدیر نداریم، معنی آن این است که این غدیر برای ما چیزی نداشته، چیزی به همراه نیاورده، ثمره­ای نداشته، یعنی فلسفه غدیر آن­طور که خود امیر المؤمنین خواسته ­اند، که حالا روایت آن را عرض می­کنم، تحقق تمدن غدیری است، و زندگی و مرگ غدیری و علوی است و الّا صرف اینکه ما در ذهن ماست که غدیر درست است و در ذهن یک عده هم هست که غدیر یک معنای دیگر داشته، این­ها کافی نیست برای سعادت و شقاوت، این­ها شروع است، این­ها بستر سعادت و شقاوت است، حالا با استناد به کلام خود امیر المؤمنین عرض می­کنم چرا اعتقادات صرفاً ذهنی بدون التزام عملی و اجتماعی و در سبک زندگی و مبارزه، حضرت امیر به این­ها توهین می­کند، تحقیر می­کند، این­ها را ارزش نمی­دانند. و اما غدیر. من نمی­خواهم امشب بحث شیعه و سنی بکنم، مراد ما از منکران غدیر کسانی هستند که دانسته با غدیر و با ولایت امیر المؤمنین بر سر منافع خود درگیر شدند، حتی کسانی که سوابق اسلامی و انقلابی و قرابت با پیغمبر هم داشتند، بیشتر ما با این تیپ – نه این اشخاص – این تیپ، صحبت می­کنیم که از اول این­ها حالا با فاصله­ای پس از علی بن ابیطالب در بسیاری از ماجراهای صدر اسلام بوده­­اند و بارها تا مرز شهادت رفته ­اند، شهید زنده­ بوده­اند ولی وقتی مردند، طلاهایشان را باید با تبر بین ورثه­شان تقسیم می­کردند و هزاران کنیز و هزاران اسب و شتر و گوسفند و غنائم، هر کدام ده­ها خانه و ویلا در نقاط خوش آب و هوا در حجاز و مصر و ایران و یمن، از خود گذاشتند و رفتند. شهید زنده بودند ولی سی سال بعد چنین آدم­هایی شدند. بعضی از آن ها در ماجراها بی­طرف بودند و رسماً به علی گفتند که ما نه با تو هستیم نه بر تو، کسی مثل سعد بن ابی وقاص – فاتح ایران – سعد، آدم بزرگی است، خیلی خدمات کرده است، ولی سر این ماجراها می­گوید من نه با تو هستم نه بر تو، بی­طرف هستم. و جالب است که بعدها که معاویه حاکم می­شود و یک بار که بر او وارد می­شود می­گوید السلام علیک ایها الملک، نمی­گوید خلیفه، می­گوید سلام بر شاهنشاه، معاویه می­خندد و می­گوید چطور من را خلیفه رسول الله نخواندی، چرا گفتی مَلک؟ سعد می­گوید تو که خودت هم می­دانی که خلیفه نیستی، حتی با همه خلفا هم تو فرق داری، ابوبکر و عمر ساده­زیست بودند، عثمان هم که اواخر مشکلاتی پیدا کرد، مثل تو نبود، تو که خود می­دانی به سبک شاهان ایران و امپراطور روم داری زندگی می­کنی، چرا تو را خلیفه رسول الله بنامم؟ در آخر هم طبق نقل مشهور، حتی این بی­طرف­ها را هم معاویه ترور کرد، یعنی سعد بن ابی وقاص را معاویه مسموم کرد و او را کشت، حتی طبق یک نقل در منابع اهل سنت، جناب عایشه را هم معاویه کشت و ترور کرد، گفتند بر اساس یک اتفاق در چاه افتاد و مُرد و طبق بعضی منابع اهل سنت هست که حتی عایشه را هم معاویه ترور کرد. یعنی هر کسی را که می­توانست، می­خرید؛ آدم­ها را خرید و فروش می­کرد، با پول، با زن، با شهرت، با ریاست، با مقام، آن­ها را تطمیع می­کرد، هر کسی هم که نمی­شد می­ترساند، او را خفه می­کرد، او را بی ­آبرو می­کرد، اگر می­دید فایده­ای نکرد، دیگر او را ترور می­کرد، یا می­کشت یا مسموم می­کرد یا به ­عنوان برانداز این­ها را قطعه قطعه می­کرد. تقریباً همه را از سر راه برداشت. یک عده­ای را هم ساکت کرد. یعنی کاری کرد که حتی عقیل، برادر امیر المؤمنین رفت در دستگاه او و از این گدایی کرد که آقا به خانواده من کمکی بکن، بعد آن­جا معاویه می­خواهد از عقیل اعتراف بگیرد می­گوید خب اگر ما تو را کمک کردیم، برادر تو علی، وقتی سر کار بود، به تو چنین چیزهایی می­داد یا به تو هم رحم نمی­کرد؟ عقیل گفت می­دانی از مقایسه هیچ­کس با علی از جمله خودت با من حرف نزن، من در رودربایستی گیر نمی­کنم، سریع به تو می­گویم که به علی ایمان داشتم و به این­که بین من و دیگران فرقی قائل نبود و فرق علی با تو همین است که تو باچ می­دهی ولی علی باج نمی­داد، ولی من الان برای بحث سیاسی نیامده­ام، آن دوران گذشت، علی هم رفت، حالا تو حاکم هستی، من آمده­ام که از تو کمک بخواهم. آن­موقع هم کمک مفصلی کرد. معاویه خیلی از شیعیان امیر المؤمنین را پیدا می­کرد، کمک­های خیلی مفصلی به آن­ها می­کرد، حتی می­گفت بیایند در حضور جمع به او انتقاد توهین ­آمیز می­کردند و او خیلی زرنگ و هوشمندانه واکنش عصبی نشان نمی­داد، لبخند می­زد و بعد هم هدیه و جایزه می­داد، می­گفت همین که لطف کردی آمدی اینجا خیلی ممنون. حتی برای علی گریه کرده است. یکی از اصحاب امیر المؤمنین را می­آورد آن­جا، اول به امیر المؤمنین توهین می­کند و او را امتحان می­کند، او جلویش می ­ایستد، از جمله خانمی است به نام سوده که حتما اسم او را شنیده­اید، این خانم شاعر بود، اهل قلم بود و توی نبردها به اجازه امیر المؤمنین چند خانم از جمله ایشان سوار بر اسب یا شتر به خط مقدم جبهه می­آمدند و رجز می­خواندند، شعرهایی که خود سروده بودند، و مردها را تحریک می­کرد که بروید و مردانه بجنگید و خب حضور این زنان در خط مقدم با اجازه امیر المؤمنین که در وقاع کار فرهنگی می­کردند، سرود و رجز می­خواندند، سرود انقلابی می­خواندند، خودش خیلی نقش داشت در این­که این­ها بجنگند. این جناب سوده، زمانی هم در زمان امیر المؤمنین از طرف مردم خود به عنوان نماینده آن شهر به اعتراض به حاکم علی علیه السلام در آن شهر می­ آید به کوفه، می­ آید به همین نجف که به امیر المؤمنین اعتراض کند که این کیست که آن­جا گذاشته­ ای؟ یک آدم بداخلاق که دستش هم کج است، از طرف حکومت اسلامی و از طرف شما این را حاکم ما گذاشته­اند. خود سوده می­گوید نماز جمعه می­خواندند، گفتند علی می­خواهد نماز جمعه بخواند، گفتم بخواند، می­خواهد بخواند، بخواند، خودم را رساندم جلوی صف اول، رفتم جلوی علی ایستادم (حواس­تان باشد نماز جمعه ­ها چگونه بوده) رفتم چشم در چشم علی ایستادم، حضرت امیر نتوانست دیگر نماز را ببندد، ­فهمید کاری دارم، گفت بفرما، گفتم من سوده­ام از فلان­جا، سوده دختر فلانی، تا الان شیعه تو بودم و قبولت داشتم، الان می­خواهم تصمیم بگیرم که با تو باشم یا نه، حضرت امیر فرمودند چرا؟ گفت این مردکی که مسئول شهر ما گذاشته­ای، این اصلاً یک آدم دیکتاتور است و دیکتاتوری می­کند و بداخلاق است و دستش هم کج است، اصلاً معلوم است با پارتی ­بازی و ارتباطات و این­ها آمده، جند بار هم ما گزارش نوشته ­ایم ولی کسی پاسخ نداده است، حال من خودم آمده­ام از زبان خودت بشنوم که شما این را قبول داری یا نداری؟ حضرت امیر از یکی دو نفر آن­جا توضیح خواستند و گفتند بله گزارشاتی بوده. در ضمن ببینید، غدیر یعنی این­ها، حب علی و ولایت علی را این سوده خانم دارد، حالا بعداً که علی علیه السلام شهید شدند و امام حسین (ع) ترور و مسموم شدند، حکومت سقوط کرده و ده سال بعد شهید شدند، در آن فاصله ­ها، همین سوده از جمله زنانی است که معاویه می­گوید او را با احترام به شام بیاورید من می­خواهم او را ببینم، اگر نیامد او را بازداشت کنید ولی توهین نکنید، به­زور بیاورید ولی توهین نکنید. حالا این خانم را به آن­ها جا آورده­اند، معاویه به او می­گوید خب چطوری؟ خودش را به آن راه می­زند یعنی من تو را نمی­شناسم. او می­گوید چه کار داری؟ می­گوید خودت من را آورده­ای، چی جه کار داری؟ تو دستعور داده ­ای من را آورده ­اند، حالا از من می­پرسی چه کار داری؟ تو چه کاری داری؟ گفت هان! تو فلانی هستی؟ اسمش را هم غلط می­گوید، در روایت دارد اسمش را هم مِن مِن می­کند که یعنی تو کسی نیستی که من حتی اسم تو را بدانم. می­گوید حالا اگر خواسته­ای داری، بگو. گفت بله، مسئولین شهر تو که آن­جا گذاشته­ای همه دزد و جنایتکار هستند و متجاوز هستند. گفت خب حالا تو برو ما درست می­کنیم. گفت نه همین الان درستش کن، حکم آن را بنویس و بگو دستور بده که او را بردارند، درست کردن به این صورت است. به این مناسبت بعد این خاطره را سوده در جلسه معاویه از امیر المؤمنین نقل می­کند، همین خاطره­ای که می­گوید به نماز جمعه رفتم، آن­جا تعریف می­کند. جالب این­جاست که با معاویه درگیر می­شود. معاویه می­گوید تو همان زنکی نیستی که در جنگ صفین آمده بودی در صف مقدم و شعر می­خواندی، رجز می­خواندی؟ گفت چرا. گفت تو این شعر را نگفتی؟ معاویه شعرش را حفظ بود، از بس که از این شعر سوخته بود، شعر این خانم را حفظ بود، گفت تو این شعر را نسروده­ای که فلان و فلان و فلان؟ گفت چرا، چه خوب حفظ کرده­ای! فکر کرده­ای الان به من بگویی او هستی یا نه، من کتمان می­کنم؟ به خدا قسم من همان هستم و هنوز به این اشعار اعتقاد دارم و افتخار من این است که این شعرها را گفته­ام. گفت تو این­قدر احمقی که برادر خودت را با همین شعرهایت در همان جنگ به کشتن دادی، برادرت کمی ترسید، آمد عقب، گوش برادرت را گرفتی و آوردی جلو و این رجز را خواندی و او را به خط فرستادی و او کشته شد، تو این­قدر احمقی. این خانم هم گفت این هم افتخار دیگر من بود که یادآوری کردی کن من این­قدر به این حرف­ها معتقد بودم و هستم که برادر خودم که هیچ، خودم هم آماده کشته شدن بودم و هستم. معاویه می­گوید هرچه می­خواهد به او بدهید. می­گوید من چیزی برای خودم نمی­خواهم، حق مردم شهر ما را خورده­اید و بالا کشیده­اید، حق مردم را به آن­ها پس بدهید، من برای خودم هیچی نمی­خواهم. گفت خیلی خب، آن حق را من دستور می­دهم که برگردد. معاویه زرنگ بود. گفت صد شتر سرخ­موی، شتر گرانبها هم از طرف خودم به خودت می­دهم. سوده شترها را گرفت و همین­طور تحویل گرفت و رسیدش را گرفت و داشت می­رفت، برگشت گفت برای همین علی را دوست دارم و از تو متنفرم، از تو برائت می­جویم و حب علی دارم، محال بود که علی صدتا که هیچ، یک شتر هم شخصاً همین­طوری به من بدهد و بگوید برو، محال بود، این صدتا از جیب خودت است یا از بیت المال است؟ اگر از جیب خودت است، از کجا آورده­ای؟ اگر از بیت المال است تو حق نداری از بیت المال مردم به من صدتا شتر بدهی. البته من این­ها را می­برم خرج فقرای شهرم می­کنم، خودم مصرف نمی­کنم، ولی فرق علی با امثال تو این است. خب امثال این خانم تربیت­ شده­های مکتب علی است. در آن نماز جمعه خاطره­ای که نقل می­کند، می­گوید من که به علی گفتم و برای حضرت امیر اثبات شد که قضیه درست است و به ایشان گزارش نداده بودند، خیلی جالب است، این را دقت کنید، معطل نمی­کند که حالا بعداً درستش می­کنیم، همان­جا قلم و پوست می­­خواهد، روی آن می­نویسد، می­گوید این خانم از طرف من مأمور است، از حکومت مأمور است که شما را عزل کند، وقتی این نامه از دست این خانم به دست شما رسید، بیت المال و حکومت را تحویل این خانم می­دهی، به فلان­کس که آن­جاست می­دهی و سریع می­آیی به کوفه که حساب پس بدهی. این خاطره را سوده تعریف کرد. می­خواهم بگویم غدیر خیلی سخت است، خطر دارد، این نیست که فقط دست بزنیم و گل بریزیم و بگوییم عید علی است، جوک بگوییم و جوک بشنویم و تمام شد و رفت و الحمدلله رفتیم بهشت، همه این­هایی که امشب در حرم هستند، مثل این­که همه بهشتی هستند. نه آقا اینگونه نیست. این­قدر تشیع هزیه می­خواهد که علی گریه می­کند، می­گوید من تنها هستم، همین­ها هم که اطراف من می­چرخند و مدام می­گویند علی، علی، همین­ها هم بعضی از آن­ها دروغ می­گویند و بعضی از آن­ها هم شعور دینی و شعور سیاسی ندارند، بصیرت ندارند. حالا ببینید آسیب­های انقلابی ماندن. می­فرمایند یکسری بعداً کم­کم یک مدتی که در مبارزه و نهضت و اسلام و این­ها هستند، ذهن­شان کرخت می­شود، حساسیت و هوشمندی پایین می­آید، جرأت و جسارت انقلابی در این­ها ضعیف می­شود، مشکلات را می­بیند ولی خود را به آن راه می­زند. دشمن را می­بیند که دارد می­آید، سرش را در سوراخ می­کند. خب ما نمونه­هایی از این را دیده­ایم از اول انقلاب تا الان، الان هم داریم می­بینیم، و این­ها همه کسانی هستند که سابقه انقلابی داشتند. قآقا این

خطبه­ی 6: لمّا أُشیر علیه بألّا یتبع طلحه و زبیر و لایَرصدُ لَهُما القتال. به ایشان گفتند طلحه و زبیر دیگر آن آدم­های سابق نیستند، این­ها به دنیا و کنیز چسبیده­اند و مانند دوره قبل از شما شکم­ها بالا آمده و اصلاً این­ها عوض شده­اند، گاهی همان حرف­ها را می­زنند ولی این­ها آن­ها نیستند ولی بالاخره احترام آن­ها در جامعه محفوظ است، اگر می­شود شما سراغ آن­ها نروید، رها کنید. حضرت امیر می­فرماید من سراغ کسی نمی­روم ولی این­که می­گویید رها کنم، هرگز رها نخواهم کرد. وللهِ لاأُکونُ کالضَّبعِ تنامُ علی طولِ اللَّدم حتی یَصِلَ إلیها طالبَها و یَحتِلَها راصِدُها، و لکنی أضربُ بِالمُقبِلِ الی الحقّ المُدبر عَنه. سه تا اصل راهنما در این خطبه سه سطری من عرض می­کنم، ترجمه فرمایش حضرت امیر را ببینید، سه نکته در این سخنرانی کوتاه هست، به خدا سوگند چون کفتار نخواهم بود. کفتار حیوانی است که وقتی احساس خطر می­کند و راه فرار نمی­بیند، سر خود را در لانه­اش و در سوراخی می­کند که نبیند، اینجا می­گویند مثل کبک سرش را می­کند در برف، در عرب از کفتار به این عنوان استفاده می­شود. می­گوید به خدا قسم من کفتار نیستم، مثل در صحنه سیاست و مبارزه مثل کفتار عمل نمی­کنم، تنامُ علی طولِ اللَّدم ، غافلگیر نمی­شوم بخوابم تا بالای سرم بیایند. یک عده از انقلابیون همین­طور هستند، می­خوابند، هرچه با آن­ها صحبت می­کنند، اطلاع می­دهند که این­ها توطئه است، این­ها پروژه دشمن است، تهاجم فرهنگی است، تهاجم سیاسی است، این تهاجم اقتصادی است، این تهاجم محاصره است، دارند شما را محاصره می­کنند، باز می­گویند نه. می­فرماید من به دشمن اعتماد نمی­کنم. اصل اول: فرمودند این­هایی که سابقه انقلابی دارند، شما می­دانید که طلحه و زبیر هر دو شهید زنده بودند واقعاً، پیامبر راجع به طلحه فرمود طلحه الخیر، زبیر را پیامبر فرمود صیف الاسلام، صیف الله، بارها تا مرز شهادت رفتند، طلحه و زبیر هر دو جانباز صدر اسلام بودند. در جنگ احد وقتی همه فرار کردند، سه نفر به قصد شهادت اطراف پیامبر ماندند، علی است و زبیر و ابو دُجّانه. ابو دجانه شهید شد، علی و زبیر جانباز شدند. این­ها کم کسانی نیستند. پیامبر شخصاً به سینه آن­ها مدال زده است، منتها تا آخر را تضمین نکرده، گفته تا الان مدال طلا، تا الان شما جندالله هستید، ولی حالا بعد چه می­شود! حضرت امیر می­فرمایند بعضی سرشان را در لانه می­کنند، بقیه هرچه می­گویند این­ها توطئه است، این­ها پروژه است، این­ها برای براندازی است، این­ها برای کودتاست، از بیرون و داخل دست به دست هم داده­اند، توی حوزه­ی اقتصاد، فرهنگ، رسانه، این­ها مثل کفتار سرشان را در لانه­ کرده­اند و می­گویند نه، خوابیده­اند، چرت می­زنند تا دشمن بالای سرشان بیاید، تا طالب و شکارچی بیاید بالای سرش، نمی­فهمد، تا دور گردنش طناب بندازند، آن وقت متوجه می­شود. من اجازه نمی­دهم دشمن نزدیک شود، این خصلیت اول، یک انقلابی، یک جامعه و سیستم انقلابی، باید مراقب باشد، اجازه ندهد دشمن نزدیک شود، باید به استقبال او برود! حضرت امیر فرمودند شما باید بروید در خانه­ی آن­ها و به آن­ها ضربه بزنید نه آن­ها بیایند در خانه شما و به شما ضربه بزنند، باید هجوم ببری، در لاک انفعال و دفاع نباید بروی. فرمودند ما قٌضِیَ قومٌ، هیچ قوم و هیچ نهضتی، هرگز فی عقرادهم گوشه خانه و سرزمین خودش وارد جنگ نشدند الّا فقُد ذلّوا، مگر این­که ذلیل شدند، اگر در خانه و اتاقت بنشینی که وقتی دشمن آمد تو آن­وقت با او وارد درگیری شوی، حتماً ذلت در پی خواهد بود، خودِ این ذلت است، قبل از این­که نتیجه شکست بیاید. فرمود وقتی دیگر مسلم است که دشمن می­خواهد برای براندازی بیاد و می­خواهد سرنگون کند، دشمن اسلام و مسلمین است، حضرت امیر فرمود به سراغ او بروید، در خانه­اش به سراغش بروید، یعنی ما الان باید برویم فلسطین، باید در لبنان باشیم، در عراق، سوریه، یمن، افغانستان، پاکستان، آمریکای لاتین، آفریقا، خود آمریکا و اروپا، همه­جا باید باشیم چون این­ها که صریح می­گویند ما برای براندازی آمده­ایم. پس این تفاوت اول بین انقلابیونی که انقلابی مانده­اند و آن­ها که وا داده­اند، آن­ها مثل کفتار، فرمود من مثل کفتار نیستم که این­ها دارند برنامه­ریزی می­کنند، من بایستم تا این­ها بالای سرم بیایند، من می­روم سراغ­شان. اصل دوم: همه نیروهای سابق همه در صحنه نیستند، یک عده­ای بریده­اند، یک عده دنبال دنیا رفتند، یک عده خط عوض کردند، یک عده بی­تفاوت شدند، همه با ما نیستند. حضرت امیر جواب می­دهند، نباشند، همان­هایی که هستند کافی هستند. دقت کنید. معنی­اش این نیست که نیروی جدید جذب نکن، معنی آن این است که از نیرویی که داری هرگز مأیوس نباش، با همین­هایی که ساده و مخلص پای کار هستند، می­توانی پیروز شوی، با همین­ها. لکنّی أَضرِبُ بالمُقبِلِ الی الحُق المُدبِرَ عُنه، من با آن­هایی که رو به حق ایستاده­اند، کسانی را که به حق پشت کرده­اند را شکست می­دهم. نگویید تعداد ما زیاد نیست، همین­ها کافی هستند. خب امام چگونه انقلاب و نهضت را شروع کردند؟ جنگ ما چطور پیش رفت؟ مگر در انقلاب اکثریت بودند، اول اقلیت بود، کم­کم آمدند، جنگ و جبهه هم نیروهایی که ثابت پای کار بودند، خیلی نبودند، یک چند ده هزار خانواده بودند، چند صد هزار خانواده در حاشیه بقیه ملت که تماشاچی بودند، قدیم هم همین­گونه بودند، زمان انبیا، الان هم همین­طور است، همین فردا هم باز همین­ جمعیتی که به زیارت حسین و علی می­آیند، دو سوم، سه چهارم این­ها نمی­آیند، زیارت را می­آیند، آش نذری و شله و شله­ی مشهدی و این­ها، این­ها همه پای کار هستند، توی صحنه نیستند. حضرت امیر فرمود من منتظر نمی­مانم همه بیایند در صف من، بگویم خب حالا می­شود مبارزه کرد، نه، همان­هایی که پای کار هستند، با همان­ها هم پیروز می­شوم، با همین­ها پیروز می­شوم به شرطی که محکم باشند. خب جنگ و انقلاب با تعداد اقلیتی بود که شروع شد، بعد کم­کم آمدند. طبیعی هم هست، همیشه همین بوده و هست و خواهد بود. أضربُ العاصِیَ المُریبَ ابَداً، من با افرادی که شنونده هستند، به حرف من گوش می­دهند، کسانی را که گوش نمی­کنند و محل نمی­گذارند، احترام زبانی و سوری به من می­گذارند ولی اهل عمل نیستند را شکست می­دهم، من کسانی را که به شک افتاده­اند و مسیر و خط عوض کرده­اند با همین نیروهای مطیع آن­ها را شکست می­دهم. این هم اصل دوم. آقا همه باید به ما ملحق شوند بعد ما حرکت کنیم. فرمود نه. اصل سوم در همین نطق: حتی یَأتیَ عَلَیَّ یَومی، من این مسیر را تا مرگ و شهادت ادامه خواهم داد. این مسیری که گفتم که یک: مثل کفتار نخواهم بود، هجوم می­برم، دو: با همان تعداد مؤمنی که دارم کافی است، من این سیره و روش را تا لحظه شهادت ادامه خواهم داد، برای الان نیست، تاکتیک مقطعی نیست، سبک مبارزه من، سبک انقلابی­گری از منظر من این است. چهارم: مَا زِلتُ مَدفوعاً عَن حَقّی مُستَأثَراً عَلَیَّ مُنذَ قَبَضَ اللهُ (صلوات الله علیه و آله) حتّی یَومِ النّاسِ هدا. فرمود ببینید از روزی که رسول الله رفت، به من ستم شد تا همین الان که خلیفه و حاکم هستم. از همان روز اول به من ستم کردند تا همین الان از مردم آن دوره تا مردم این دوره و جناح­ها و جریان­های مختلف ولی برای من این کافی نیست که چون به من ستم شده و حق من را نشناخته­اند من بگویم به درک، ول­شان کن، این­ها مرا رها کرده­اند، گور پدر همه، ما خودمان می­رویم شخصاً عمل صالح انجام می­دهیم و خودمان به بهشت می­رویم. فرمود با این­که از روز اول تا روز آخر به من ستم کرده­اند، حق من را درست نشناختند، علی را درست نشناختند، ولی من تا لحظه شهادت به مبارزه به کمک کسانی که مؤمن و پاک هستند، ولو تعدادشان زیاد نیست، علیه آن­ها ادامه خواهم داد و هرگز فریب سکوت ظاهری را نخواهم خورد.

چند خطبه که برای شما علامت زده­ام و فقط برای شما ترجمه می­کنم، یکی دیگر خطبه 7 است. توضیح می­دهند کسانی که سابقاً انقلابی بودند بعد کم­کم وا می­دهند و به سراغ قدرت و ثروت و زندگی­های اشرافی می­روند، اهل دنیا می­شوند و کم­کم حرف­های خود را پس می­گیرند. اتَّخَذُوا الشَّیْطَانَ لِأَمْرِهِمْ مِلَاکاً، فرمود کسانی هستند که سوابق خوبی دارند، مرد خدا بودند، توی مسیر حق بودند، منظور من الان شخص یا چند شخص خاص نیست، به یک طیف وسیعی است که خود ما هم گاهی جزو آن هستیم، چون الان تا می­گوییم، یاد چند نفر خاص می­افتند، من منظورم فقط او نیست، یک طیف است، یعنی این نقطه­ضعف در همه ما هست، یک عده بیشتر یک عده کمتر، منتها در بعضی لو رفته چون پیش چشم هستند و خیلی از ماها لو نرفته چون اصلاً حواس کسی به ماها نیست و موقعیت به­دست نیاورده­ایم، این یک مرض است، یک بیماری است که تمام انقلابیون در سطوح مختلف پس از مدتی پس از پیروزی گرفتار آن می­شود، علی علیه السلام می­خواهد بگوید شکست پس از پیروزی را ببینید چطور اتفاق می­افتد. ما پیروز شده­ایم، پرچم توحید بالا رفته است اما در عمل دوباره شرک زیر پرچم توحید برمی­گردد، آدم هایش عوض شده­اند ولی حرف­ها باز همان حرف­هاست، مواضع همان مواضع است. ملاک­هایش این­هاست، یک: اتَّخَذُوا الشَّیْطَانَ لِأَمْرِهِمْ مِلَاکاً، شیطان­پرست نیستند، خداپرست هستند، اما در موضع­ها و تصمیم­گیری­های خاص، ملاک آن­ها شیطان است، نگاه می­کنند که دل­شان چه می­خواهد نگاه نمی­کنند وظیفه آن­ها چیست و چه چیزی درست است، ولو خوش­شان نیاید. وَ اتَّخَذَهُمْ لَهُ أَشْرَاکاً، متقابلاً شیطان آن­ها را اشراک قرار می­دهد، اشراک دو معنا دارد، هر دو معنایش هم این­جا جا می­افتد و درست است، یکی اشراک به معنی دام و تله، ابزاری که دیگری را به دام می­اندازی، می­گوید شیطان این­ها را به تله­ای تبدیل می­کند تا دیگران را با استفاده از اسم و سوابق این­ها به دام بکشد. معنای دیگر آن هم شریک گرفتن است، وَ اتَّخَذَهُمْ لَهُ أَشْرَاکاً، شیطان با این­ها شریک می­شود، یک شرکت تعاونی تشکیل می­شود، یک سرمایه­ای شیطان می­گذارد که خط می­دهد و وسوسه می­کند، زشتی­ها را زیبا جلوه می­دهد، یک سهمی هم این­ها دارند که از نفوذ و امکانات آن­ها استفاده کنند، ببینید تعابیر چه­قدر زیباست. فَبَاضَ وَ فَرَّخَ فِی صُدُورِهِمْ، شیطان در سینه­های این­ها تخم­گذاری می­کند و این­ تخم­ها را پرورش می­دهد و جوجه­کشی می­کند، چقدر تعبیر زیباست، شیطان در سینه یک عده از همین انقلابیون تخم­گذاری می­کند و جوجه می­کشد و وَ دَبَّ وَ دَرَجَ فِی حُجُورِهِمْ جوجه­هایش را در دامان آن­ها پرورش می­دهد، مثل بدنی که کرم می­افتد، روح مرتع جوجه­ شیطان­ها می­شود، جوجه­گذاری شیطان در قلب افرادی که انقلابی سابق هستند. تعابیر خیلی زیبا و دقیق هستند و راجع این­ها خیلی می­شود صحبت کرد که فرصت نیست و رد می­شویم. فَنَظَرَ بِأَعْیُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ، کم­کم شیطان از چشم آن­ها نگاه می­کند، یعنی نگاه­ها و تحلیل­های آن­ها شیطانی می­شود، نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ، شیطان از زبان آن­ها حرف می­زند، یعنی ظاهراً این­ها دارند صحبت می­کنند و تحلیل می­کنند ولی درواقع موضع­گیری شیطان است. فَرَکِبَ بِهِمُ الزَّلَلَ وَ زَیَّنَ لَهُمُ الْخَطَلَ، انحرافات و پلیدی­ها را یکی یکی اول زینت و گریم می­کند و بعد می­گوید انجام بده، یعنی اول اسم خوب روی آن­ها می­گذارد و آن را به یک شعار و گفتمان قشنگ تبدیل می­کند و بعد می­گوید حال به کار ببر. خیلی تعبیر عجیبی است. یعنی اتفاقی است که همیشه در همه­جای دنیا در آن روز با منبر و شعر و این­ها و امروز با رسانه­ها دارد اتفاق می­افتد، در سینه­های آن­ها تخم­گذاری می­کند، در دامان آن­ها جوجه­هایش را پرورش می­دهد، از چشم آن­ها به صحنه نگاه می­کند و تحلیل می­کند، تحلیل شیطانی. نمونه­های این را ما همیشه می­بینیم، در رسانه­ها را نگاه کنید این نمونه­ها را می­بینید، جوجه­هایش را در دامن این­ها پرورش می­دهد و بعد با زبان آن­ها سخن می­گوید. حرف­ها و تحلیل­ها و توصیه­هایشان دقیقاً تحلیل­ها و توصیه­های شیطان است، شیطان به چه امر می­کند؟ یأمُرُ بِالفَحشا، وعده به فقر می­دهد، دعوت به تسلیم و ذلت می­کند، این هم همین است، بعد زَیَّنَ لَهُمُ الْخَطَلَ، کثافت­کاری­ها را آرایش و گریم می­کند، روی اعمال بد، اسم خوب می­گذارد، می­خواهند خیانت کند اسم آن را خدمت می­گذارد، دارد تسلیم می­شود می­گوید آشتی با جهان، چه کسی با جهان دعوا داشت؟ امام با جهان­خواران دعوا داشت نه با جهان، اگر می­خواهی با جهان­خواران آشتی کنی چرا اسم آن را آشتی با جهان می­گذاری؟ مگر با جهان دعوا داشت؟ امام می­خواست جهان را از دست جهان­خواران نجات دهد. اسم­های خوب روی حرف­های بد. از اول انقلاب شما نگاه کنید، این جوان­هایی که با امام و انقلاب درگیر شدند، همه اسم­ها و شعارهای قشنگ داشتند، منافقین و مجاهدین خلق چه زیبا بیانیه­ها، سخنرانی­ها، چقدر حرف­های قشنگ و ارزشی، اصلاً آن­ها می­گفتند ما ضد آمریکا هستیم، ما انقلابی هستیم، امام هم تازه شل می­آید، بعد یونیفرم ارتش آمریکا به تن می­کرد در همین اواخر، نهضت آزادی، جبهه ملی، ملی­گراها، خود شاه، مگر شاه می­گفت من دارم خیانت می­کنم؟ می­گفت من دارم کشور را به دروازه تمدن بزرگ می­رسانم، می­خواهیم پنجمین ارتش و قدرت جهان بشیوم.­ حرف­ها قشنگ بود، تا صدام تا اسرائیل تا رئیس­جمهور آمریکا بهترین نطق­های عالم را رئیس­جمهورهای آمریکا ارائه می­دهند چون ده تا تیم می­نشینند برای آن­ها نطق می­نویسند، قشنگ­ترین نطق­ها، کتاب هیتلر را بخوانید، اینقدر قشنگ حرف زده است، آدم می­گوید آیا این جنایات را همین آدم کرده است؟ این تعبیر معاویه، معاویه سخنرانی­هایی دارد اینقدر زیبا که مرحوم سید رضی در نهج البلاغه یک جا می­نویسد، خطبه امیر المؤمنین را می­خواند و می­گوید بعضی گفته اند این خطبه برای معاویه است، ولی هیهات، مگر می­شود این کلمات از دهان معاویه بیرون بیاید؟ ولی بدانید که معاویه خطبه­هایی دارد شبیه سخنرانی­ها و خطبه­های علی، قشنگ حرف می­زدند این­ها، چرند که نمی­گویند. حضرت می­فرماید که زَیَّنَ لَهُمُ الْخَطَلَ، حرف­های مزخرف و شعارهای خائنانه را یک روکشی از خدمت به خدا، خدمت به خلق، حقوق بشر، دموکراسی، آزادی، صلح، این چیزها رویش می­گذارند. فِعْلَ مَنْ قَدْ شَرِکَهُ الشَّیْطَانُ فِی سُلْطَانِهِ، این رفتار، رفتار کسانی است که شیطان در سلطه و قدرت و حاکمیت­شان شریک است و وَ نَطَقَ بِالْبَاطِلِ عَلَى لِسَانِه و شیطان مسقیم به صحنه نمی­آید بگوید من شیطانم و شروع کند به حرف زدن، شیطان از زبان عُمال بشری خود حرف می­زند.

تعبیر دیگری در خطبه 8 هست، یک جمله است ولی بسیار پرمعناست. می­فرماید این­ها که انقلابی­نمایی می­کنند ولی واقعاً پای کار نیستند، دو خصوصیت دارند، در لحظه خطر می­زنند به چاک و نیستند، هرچه می­گردی آن­ها را پیدا نمی­کنی، آن عقب­ها جایی پنهان می­شوند، لحظه بخور بخور جلوی صف هستند، اول صف، اول صف ایستاده­اند و مدام صلوات می­فرستند که ما زودتر، که ما بوده­ایم. خصلت دیگر می­فرماید این­ها با زبان شعارهای قشنگ می­دهند، بیعت کرده­اند، انقلابی هستند، ولی با قلب بیعت نکرده­اند، انقلاب لقلقه­ی زبان آن­هاست، این ارزش­ها در قلب آن­ها نیست. یَزْعُمُ أَنَّهُ قَدْ بَایَعَ بِیَدِهِ وَ لَمْ یُبَایِعْ بِقَلْبِهِ، چون بعد طلحه و زبیر آمدند گفتند آقا ما آن موقع هم که بیعت کردیم... حضرت امیر فرمودند شما که اولین کسانی بودید که آمدید با من بیعت کردید، که طلحه دستش هم می­لرزید، اولین کسی هم که دوید و بیعت کرد، طلحه بود، حضرت امیر گفتند واویلا، اول دستی که با من بیعت کرد، شل بود و می­لرزد، چه بیعتی خواهد شد، چه حکومتی خواهد شد! بعد گفتند شما اولین نفر نبودید که دویدید و جمعیت را هم به­طرف من شوراندید و گفتید بیعت با علی، علی؟ حالا چرا این کارها را می­کنید؟ گفتند ما ترسیدیم، جو سنگین بود، ما قلباً بیعت نکردیم، دست­مان بیعت کرد، ما اگر بیعت نمی­کردیم تو مگر ما را زنده می­گذاشتی؟ گفت شما که مردم را شوراندید، من که از شما چیزی نخواستم، بعضی بودند که بیعت نکردند، من کاری­شان نکردم، عبدالله بن عمر بیعت نکرد گفتم کسی حق ندارد به او توهین کند، سعد بن ابی وقاص، عایشه و دیگران، گفتم هیچ­کس حق اهانت ندارد، سهم­شان از بیت المال محفوظ است، با کمال احترام، مگر وارد جنگ بشوند که وظیفه دیگری پیدا می­کند. چه کسی شما را مجبور کرد؟ یَزْعُمُ أَنَّهُ قَدْ بَایَعَ بِیَدِهِ وَ لَمْ یُبَایِعْ بِقَلْبِهِ، ادعا کردند ما دست­مان بیعت کردیم نه با قلب­مان. فَقَدْ أَقَرَّ بِالْبَیْعَةِ وَ ادَّعَى الْوَلِیجَةَ، می­گوید شما با زبان­تان صریح قسم خوردید و گفتید صادقانه بیعت می­کنیم و ادعای دوستی و هم­رزمی کردید. فَلْیَأْتِ عَلَیْهَا بِأَمْرٍ یُعْرَفُ، کسی که بیعت می­کند خب باید علامتی هم نشان دهد، کجا با من همراهی کردید؟ بیعت یعنی همراهی، حالا اطاعت هم نه، لااقل همراهی. وَ إِلَّا فَلْیَدْخُلْ فِیمَا خَرَجَ مِنْه‏، و الا برگردید سر جایی که بودید و دست از این توطئه براندازی بردارید.

تعبیر دیگر این است که فرمودند علی­رغم این­ همه سر و صدایی که این ها می­کنند، تهدید، شعار، الان می­زنیم و الان چه می­کنیم، حضرت امیر فرمود ما شعار نمی­دهیم، بی سر و صدا هستیم ولی در معرکه حساب شما را خواهیم رسید. شما هی در معرکه سر و صدا کنید، ما عمل می­کنیم. همین حرفی که امام به آمریکا گفت هیچ غلطی نمی­تواند بکند، منشأ علوی آن این است، وَ قَدْ أَرْعَدُوا وَ أَبْرَقُوا، می گوید این­ها مانند رعد و برق سر و صدا و زور دارند و می­ترسانند، جنگ روانی ایجاد می­کنند، می­گویند ما آمده­ایم، الان این­گونه است، الان سقوط می­کنید، الان علی این­طور می­شود، کارتان تمام شد، می­گوید این رعد و برق آدم­های ضعیف را می­ترساند. وَ قَدْ أَرْعَدُوا وَ أَبْرَقُوا، رعد و برق زدند، سر و صدا، نعره، جنگ روانی. وَ مَعَ هَذَیْنِ الْأَمْرَیْنِ الْفَشَلُ، با وجود این همه سر و صدا و رعد و برق، فَشَل، پوکیدید، شما را با یک ضربه متلاشی خواهیم کرد. و می­دانید در این جنگ دست­کم هفده هزار از نیروهای مقابل کشته شدند و از سپاه امیر المؤمنین فقط هزار و هفتاد هشتاد نفر، یعنی هفده برابر آن­ها تلفات دادند. جنگ­های امیر المؤمنین در اوج شهامت و شجاعت و رشادت و شهادت­طلبی است، بسیار هوشمندانه است. در جنگ نهروان کل شهدای سپاه علی 10 نفر نشدند، 10 تا شهید هم نداد، 9 تا، کل سپاه دشمن، همه کشته شدند، الّا 9 نفر. حضرت امیر فرمود، گفت کمتر از 10 نفر این­ها را زنده می­گذارم، کمتر از 10 نفر ما شهید می­دهیم، دقیقاً هم همین­طور شد. شما ببینید چه جنگی است که هزاران نفر از آن طرف کشته می­شوند این طرف 7، 8تا شهید داده است. در جنگ نهروان با تاکتیک­های علی 7، 8تا شهید بیشتر ندادند. فرمود جلو بروید و صف را بشکنید، تا دو نیم می­شوند و هجوم می­آورند، دوباره برگردید، از دو پهلو هجوم ببرید، شکاف بدهید، (این تاکتیک­های امیر المؤمنین در بعضی روایات هست)، و این­ها را در سه موج در آغوش بگیرید، موج چهارم را شکاف بیندازید، فاصله بیندازید، حساب این­ها را برسید، یک گروه از پشت به آن­ها حمله کنند. اصلاً اینقدر این تاکتیک زیباست. البته قبل از آن سخنرانی کرد، چهار هزار نفر از نیروهای خوارج که قبلاً سربازان خودش بودند و علیه او شورش کرده بودند، این­ها را با سخنرانی جدا کرد، گفت کلاه سرتان رفته، ولی بقیه که ماندند، همه­شان کشته شدند. در جمل هم هفده هزار کجا و هزار کجا؟ ظرف دو یا سه روز. جنگ صفین هم که برنده شدند، تا خیمه معاویه هم رسیدند که بعد آن قضیه شده بود. می­خواهم بگویم در سبک مبارزه انقلابی هم هوشمندی، طراحی، تاکتیک، تاکتیک، اینقدر عالی و دقیق بوده. یک تعبیری هم ایشان دارند که آن را هم عرض می­کنم، می­فرماید که... حالا روایت بعدی این­ها را عرض می­کنم. فرمودند که این­ها رعد و برق می­کنند، جنگ روانی، تهدید، آی ما آمدیم، آی شما سقوط کردید، بگذار بیایند، وَ مَعَ هَذَیْنِ الْأَمْرَیْنِ الْفَشَلُ، در آخر متلاشی می­شوند. ما چه؟ وَ لَسْنَا نُرْعِدُ حَتَّى نُوقِعَ، ما رعد نیستیم، اول ضربه را می­زنیم بعد صدای آن بلند می­شود، اول شما را می­کوبیم و له می­کنیم، متلاشی که شدید بعد صدایش را می­شنوند و صدایش بلند می­شود. وَ لَا نُسِیلُ حَتَّى نُمْطِرَ، هنوز نباریده که حرف سیل نمی­زنند، ما می­باریم، بعد سیل­وار به سراغ شما می­آییم، بعد معلوم می­شود که چه کسی چطور است که همین کار شد.

در خطبه 10 أَلَا وَ إِنَّ الشَّیْطَانَ قَدْ جَمَعَ حِزْبَهُ وَ اسْتَجْلَبَ خَیْلَهُ وَ رَجِلَهُ، شیطان تمام نیروهای خود را فراخوان داده است، سواره و پیاده، همه دشمنانی که خودشان با هم اختلاف داشته­اند حالا علیه ما متحد شده­ایم، اگر ما نبودیم این­ها همه با هم می­جنگیدند، حالا که ما هستیم همه کنار هم قرار گرفته­اند. فرمودند این­ها هست، این را بدانید که همه با هم هستند، یکی با لبخند یکی با خنجر می­آید، همه با هم هستند، این نهادهای بین المللی، شرق و غرب، همه، اما وَ إِنَّ مَعِی لَبَصِیرَتِی، اما آگاهی و تحلیل من همراه خودم است، بصیرت من با خودم است، من که کلاه سرم نمی­رود، من همه شما را می­شناسم، همه این­ها را می­شناسم، این­ها با زبان و ادبیات و تاکتیک­های مختلف می­آیند ولی همه در یک جبهه هستند. مَا لَبَّسْتُ عَلَى نَفْسِی وَ لَا لُبِّسَ عَلَیَّ، نه خودم کلاه خود را برمی­دارم نه اجازه می­دهم کس دیگری کلاه من را بردارد. نه خودم خودفریبی می­کنم و شما را فریب می­دهم نه اجازه می­دهم کسی من را فریب بدهد. حالا آن تعبیر را ببینید، اعتماد به نفس امیر المؤمنین در روش جنگیدن، تاکتیک، غیر از اخلاص، شعور و مهارت در نبرد. وَ ایْمُ اللَّهِ، به خدا سوگند، من این­جا تعهد می­کنم، خیلی جالب است، لَأُفْرِطَنَّ لَهُمْ حَوْضاً أَنَا مَاتِحُهُ، لَا یَصْدُرُونَ عَنْهُ وَ لَا یَعُودُونَ إِلَیْهِ، به خدا چنان گردابی برای آن­ها امروز در معرکه درست کنم، چنان گردابی درست کنم که روش ساختن این گرداب رو فقط من بلدم و روش خروج از آن را فقط خودم می­دانم. چنان گردابی در این نبرد ایجاد کنم که هیچ­کس از این­ها سالم از این معرکه بیرون نرود و اگر کسی بتواند فرار کند و ما بگذاریم برود، دیگر فکر برگشتن به جبهه را نخواهد کرد، چنان خواهد ترسید، چنان صحنه­هایی را خواهند دید که دیگر جرأت نمی­کنند برگردند. این هم روش علی. این را قبل از نبرد، صحبت­هایش را کرده است، نصیحت­هایش را کرده است، همه این کارها را می­کند، حالا آن­ها رعد و برق است، تهدید است، جنگ روانی است، یک عده از نیروهایش دارند سست می­شوند. می­گوید چنان گردابی برای آن­ها درست کنم که از آن سالم بیرون نیایند و آن­ها هم که می­آیند دیگر فکر برگشتن را نکنند، چنان بروند که دیگر برنگردند.

آیین انقلابی­گری، قاطعیت انقلابی. پسرشان محمد بن حنفیه، در معرکه است. حسن و حسین علیهما السلام مدام می­کوبند و هی به عمق دشمن می­روند و برمی­گردند و همین­طور عباس که نوجوان است، محمد بن حنفیه، پسر امیر المؤمنین است، از زن دیگری پس از حضرت فاطمه سلام الله علیها، ایشان هم درگیر می­شود و می­رود و می­آید، منتها یک جاهایی که حسن و حسین علیهما السلام به عمق دشمن می­روند، محمد بن حنفیه اطراف خود را نگاه می­کند، تا یک جایی می­رود بعد صلاح نمی­داند، برمی­گردد، حضرت امیر یک متلکی به او می­گویند، می­گویند این­جایش را به مادرت رفته­ای نه به من، مگر نمی­بینی حسن و حسین تا کجا می­روند؟ بعد حسن و حسین چنان در خطر بودند که حضرت امیر یک لحظه برگشتند توی جنگ صفین این را گفتند، توی جنگ جمل هم گفتند که یک کسی برود این دو را برگرداند عقب، اگر این­ها شهید شوند، دیگر نسل پیغمبر قطع می­شود، یک کسی برود این­ها را بیاورد عقب، این­قدر جلو می­رفتند، بعد به محمد بن حنفیه گفتند ببین پسرم! روش مبارزه این است.

تزُولُ الْجِبَالُ وَ لَا تَزُلْ، باید در مبارزه و انقلاب چنان محکم بایستی، حالا آن در جنگ است، شما به انقلاب تعمیم بدهید، یک انقلابی چنان باید توی انقلاب محکم باشد که کوه­ها از جا کنده شوند و این سر جایش باشد، یعنی ببیند کوه­ها دارند فرار می­کنند، این فرار نکند، این مجاهد می ­شود. عَضَّ عَلَى نَاجِذِکَ، دندان­هایت را محکم روی هم فشار بده که دهانت وا نیفتد، دهان باز یعنی اراده ­ات شل است، دندان­هایت را محکم روی هم فشار بده، با کینه انقلابی، با قاطعیت که تا آخر خواهم ایستاد. أَعِرِ اللَّهَ جُمْجُمَتَکَ، در صحنه مبارزه دیگر به هیچ ­چیز غیر از مبارزه فکر نکن، جمجمه ­ات را عاریه و قرض بده به خداوند، بگو خدایا این سر برای تو، دیگر به هیچ­ چیز نیندیش. این­هایی که در چنین معرکه ­ای گیر کرده ­اند، یعنی در عملیات­ها بوده ­اند، می­دانند، من خودم این تجربه را داشته ­ام، در 7، 8 عملیات بوده ­ام، در یکی دو تا از این­ها کاملاً یادم هست که لحظه­ای که بخواهی به سمت دشمن بروی، لحظه آخر، به ­طور طبیعی آدم یاد خانواده ­اش می ­افتد، حالا ما آن­ موقع مجرد بودیم به فکر ننه بابا و خانواده می ­افتیم، بعد آدم خود را توجیه می­ کند که من دلم برای خودم نمی­ سوزد، من دلم برای آن­ها می­سوزد که من را از دست می ­دهند و بعد چه بر سرشان می­ آید. بازی در می ­آورند. در دعاهای حضرت سجاد دیدم که فرموده بودند خدایا! در لحظه نبرد یاد خانواده را از ذهن و قلب مجاهد و رزمنده­ ها بیرون ببر، آن لحظه، لحظه ­ای نیست که به خانواده فکر کنند. این نکته خیلی مهمی است. حالا شما این را تعمیم دهید. اگر شما در صحنه مبارزه و انقلاب و الان یک انقلاب منطقه­ ای و جهانی، کسانی مدام جمجمه­ شان را به خدا عاریه ندهند، مدام محاسبات مادی برای خودش، اگر شکست بخوریم بعد از آن چه می­ شود، چه بلایی سر ما می ­آید، اگر پیروز شویم چه کسی به سهم خود می­رسد، سهم هر کس چقدر است؟ بعد چه می­ شود؟ این حرف­ها حضرت امیر می­ فرماید همه را کنار بگذار، وظیفه امروز تو، نبرد با دشمن است، جمجمه خود را برای خدا بده، این دیگر برای تو نیست، برای خداست و توی ذهن و افکارت هیچ­ چیز دیگری وارد نشود، تِدْ فِی الْأَرْضِ قَدَمَکَ، پای خود را محکم به زمین بکوب، این­ها آداب انقلابی­ گری است، پای خود را محکم روی زمین بگذار، ما دیگر عقب­گرد نداریم. ارْمِ بِبَصَرِکَ أَقْصَى الْقَوْمِ، ته دشمن رو هدف بگیر. حضرت امیر به پسر خود می­گویند نگو بزنم خط را بشکنم و دیگر مأموریت ما تمام شد، نه، مأموریت تو صف آخر دشمن است نه صف اول آن، این جلو را نگاه نکن، دقیق همه ­جا را زیر نظر داشته باش، تا ته سپاه دشمن زیر نظرت باشد، اما هدف را آن آخر بگیر نه این اول، اگر هدف را این­­جا بگیری، همین جلو می­مانی، اگر هدف را آخر بگیری خط را می­شکنی و می­روی. وَ غُضَّ بَصَرَکَ، چشمت را از هر احتمال مادی دیگری ببند، دیگر مهم نیست چه اتفاقی می ­افتد، تو مال خدایی و وارد انقلاب و مبارزه شده ­ای، وَ اعْلَمْ أَنَّ النَّصْرَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ، و بدان پیروزی به ابزار و تجهیزات نیست، پیروزی از طرف خدا می­آید. صداقت و عقلانیت، هر دو را در مبارزه نشان بده و بقیه را به خدا بسپار.

و آخرین تعبیر. این­ها را من از این جهت عرض می­کنم که فقط مسئله جنگ نیست و فقط مسئله آن زمان نیست. علت این­که خیلی از انقلابیون انقلاب خود ما یا آلوده به پول می­شوند، طلاهایشان را باید بعداً با تبر بشکنند، یا به شهوت و فساد اخلاقی آلوده می ­شوند، یا در برابر دشمن وا می­دهند، می­ترسند، می­گویند آقا نمی ­شود، ما نمی­توانیم، این­ها روشن شود که این­ها از همان اول بودند و همین­ها با غدیر درافتادند، همین­ها غدیر را زیر سئوال بردند چون غدیر عقبه و لوازمی داشت.

آخرین روایتی که عرض می­کنم، بشارت به شماست، یعنی کسانی که در این اعصار زندگی­ می­کنند، بعضی­ ها می­گویند کاش ما زمان امیر المؤمنین بودیم، کاش زمان امام حسین بودیم، زنانی، مردانی، زنان بگویند کاش ما با حضرت زینب بودیم، حضرت امیر جواب این سئوال را داده­اند، اولاً قبل از جواب ایشان را بگویم من می­خواهم بگویم که خیلی مطمئن نباشیم اگر ما آن زمان بودیم جزو این صف بودیم نه آن صفوف، این را واقعاً مطمئن نباشیم. خیلی از آدم­ها بودند از ما و شما خیلی کاردرست ­تر، خیلی، یعنی آدم­هایی در تاریخ داریم که نماز شب­شان، تهجدشان، روزه­ های مستحبی­شان، قطع نشده؛ آدم ­هایی در تاریخ داریم که مظهر زهد بودند، مظهر سجده و عبودیت بودند، پیشانی خوارج زخم بود ازبس که سجده کرده بودند، کل قرآن را حفظ بودند، اهل نماز شب و عبادت، روزه­های مستحبی بودند، اصحاب جمل که همه افراد فاسدی نبودند، بسیاری از آن­ها حافظ و قاری قرآن بودند، اصلاً در جنگ جمل تعداد بسیار زیادی حافظ و قاری قرآن از دو طرف کشته شدند، از دو طرف کشته شدند. خب این­ها هست. کسانی بودند از ما و شما خیلی قرص­تر، تا آخر عمر فقیرانه زندگی کردند، عمداً، زاهد بودند، اهل عبادت و نوافل بودند، اهل روزه مستحبی بودند، اهل جهاد، آماده شهادت، همه این­ها بوده­اند ولی در صف مقابل علی قرار گرفتند. بعضی از این­ها که در کربلا آمدند سر سید الشهدا را بریدند، بیست سال پیش جزو افسران امیر المؤمنین بودند، یکی از آن­ها شمر است، شمر جزو افسران و سرداران سپاه علی در صفین است، بیست سال قبل با معاویه می­جنگد و بیست بعد در سپاه یزید پسر معاویه است و سر امام حسین را می­بُرد! پس اولاً مطمئن نباشیم ما اگر آن­موقع بودیم همین آدم­های الان بودیم. یکی از دوستان گفت من محاسبه کرده ­ام، پولی که یزید در کوفه به بعضی افراد سرشناس داده، به پول الان، سیزده تا پانزده میلیارد تومان است، به آن­ها هم نگفته بود بروید با حسین بجنگید، گفته بود فقط در کربلا نباشید، حالا حضرت عباسی سیزده تا پانزده میلیارد تومان الان به کسی بدهند بگویند دیگر شما در مسائل انقلاب نباش، زندگی­ ات با ما، ما شما را تأمین می­کنیم، شما دیگر خودت را کنار بکش. خیلی ­ها حاضرند این کار را بکنند، یکی از آن­ها همین الان این­جا نشسته است.

و اما نکته دوم، حضرت امیر فرمود نگویید کاش زمان تو بودیم، ایمان جهادی و انقلابی سد زمان و مکان را می­شکند، همین الان، آن­ موقع است. فرمود لمّا أظهره الله باصحاب الجَمَل، جنگ جمل پیروز شدند و تمام شد، وَ قَدْ قَالَ لَهُ بَعْضُ أَصْحَابِهِ یکی از رزمنده­ ها گفت وَدِدْتُ أَنَّ أَخِی فُلَاناً کَانَ شَاهِدَنَا، کاش برادرم فلانی هم در این نبرد بود و شاهد این پیروزی بود، لِیَرَى مَا نَصَرَکَ اللَّهُ بِهِ عَلَى أَعْدَائِکَ این پیروزی را که خدا در برابر دشمنان­تان به شما عطا کرد را می­دید، فَقَالَ لَهُ (علیه السلام)، این بشارت به همه مؤمنین و مجاهدین است، در همه زمان­ها، در همه ­جای دنیا، همین الان و همیشه، فرمودند که أَ هَوَى أَخِیکَ مَعَنَا؟ دل برادرت واقعاً با ما بود؟ هم­فکر ما هست؟ واقعاً اگر در صحنه موقعیت پیش می ­­آمد، حاضر بود بیاد جهاد کند؟ فَقَالَ نَعَمْ، گفت بله. قَالَ فَقَدْ شَهِدَنَا، او با ما بود، او در این عملیات حضور داشت، او در کنار ما در جمل شمشی زد. بود. بعد این جمله را گفتند، فرمودند وَ لَقَدْ شَهِدَنَا فِی عَسْکَرِنَا، امروز کسانی در کنار ما جنگیدند که هنوز به دنیا نیامده­اند. تمام این بچه ­هایی که در این جنگ هشت­ساله جنگیدند، حضرت امیر همین­ها را گفته بود، همین شهدا، همین­هایی که در این جبهه­ ها بودند، همین­ هایی که الان دارند در عراق و سوریه و یمن و فلسطین می­جنگند، حضرت امیر همین­ها را گفت. فرمود کسانی امروز در کنار ما جنگیدند و شمشیر زدند که هَذَا أَقْوَامٌ فِی أَصْلَابِ الرِّجَالِ وَ أَرْحَامِ النِّسَاءِ، در رحم مادرشان هستند و هنوز به دنیا نیامده­اند، حتی هنوز مادرشان باردار آن­ها نشده­اند. سَیَرْعَفُ بِهِمُ الزَّمَانُ، زمان و تاریخ به­تدریج آن­ها را رو خواهد کرد. جمله را گوش کنید، خیلی زیباست، تاریخ به­تدریج این جوان­ها و این بچه­ها را رو خواهد کرد، این­ها نسل به نسل بیرون می­آیند، متولد می­شوند وَ یَقْوَى بِهِمُ الْإِیمَان، خداوند به دست آن­ها در نسل­ها و عصرهای آینده ایمان را تقویت خواهد کرد و خدا پرچم توحید و عدالت را به دست آن­ها بالا خواهد برد.

در مورد زمان امام زمان از این طرف هم کسانی که می­گویند ای کاش ما در زمان امام زمان باشیم، در مورد آن­ها هم روایت داریم که حضرت سلام الله علیه فرمودند که هر کس در عصر غیبت در مسیر خدا و رسول، در مسیر حق مبارزه کند، از اموالش انفاق کند، احکام الهی را اجرا کند، در جهت تولید و عدالت مبارزه کند، جهاد کند، شهید شود، کَمَن إستَشهَدَ یا أُستُشهِدَ، هر دو بکار رفته است، کَمَن إستَشهَدَ فی فُستاده، مثل کسی است که جلوی نخیمه فرماندهی امام زمان، جلوی چشم امام زمان کشته شده است. یعنی هر کس در همین دوران­ها دارد شهید می­شود، مبارزه می­کند، انگار جلوی چشم امام زمان شهید شده است. پس یعنی کسانی که در این عصر در راه حق مبارزه می­کنند، انقلابی می­مانند، هم در جنگ احد و بدر بوده­اند، در جنگ جمل و صفین و نهروان بوده­اند، در کربلا بوده­اند، هم در قیام و نهضت آخر الزمان هستند.

نمی­خواستم امشب بحث تلخی بکنم ولی چون غدیر در عین شیرینی، تلخ است. شیعه برای غدیر جشن می­گیرد، کف می­زند، لبخند می­زند ولی ته دلش غصه است که با این غدیر چه کردند؟ حضرت فاطمه سلام الله علیها یک تعبیری دارند، فرمودند اگر می­گذاشتید علی حکومت کند (خیلی تعبیر زیبایی است) می­دیدید که هیچ­کس در امت اسلامی جراحتی و ستمی نمی­دید، هیچ جنگی اتفاق نمی­افتاد، صلح کامل، عدالت، همه با هم برادر بودند و خواهر بودند، اگر می­گذاشتید که علی بیاید، برای علی سخت بود ولی برای امت راحت بود. وقتی شد که دیگر ریشه­ها را زده بودند، کارها را خراب کرده بودند، ولی تشیع از غدیر شروع نشده، حتی کلمه شیعه مال بعد از غدیر نیست، تمام کسانی که غدیر را انکار کرده­اند، در غدیر آمده ­­اند به علی بن ابیطالب تبریک گفته ­اند، همه­شان هم فهمیدند معنی ولی چیست، همه فهمیدند. من یک وقتی با یکی از این برادران صحبت می­کردم، گفتم اصلاً فرض کن کلمه ولی به معنی زعیم و رهبر نیست، همان به معنی عشق و محبت است، حال سئوال این است که پیامبر کلاً دست یک نفر را بالا برده گفته هر کس این را دوست دارد من را دوست داشته باشد، هر کس این ولی و امامش است، من امامش هستم نه، بگو هر کس این را دوست دارد دوست من است، هر کس دشمن او است، دشمن من است، این را گفت یا نگفت؟ با علی و با اهل بیت پیغمبر دوستانه برخورد شد یا دشمنانه؟ اصلاً من به حکومت و زعامت و ولایت کاری ندارم، فرض کنیم کلمه ولی به معنی دوست است، یک نفر را پیامبر از بین همه امت، فقط یک نفر را، گفت این دوست من است، این را دوست داشته باشید، اصلاً نگفت رهبر است، دوستش داشته، امت دوستش داشت؟ این روش برخورد با یک دوست بود بلافاصله بعد از پیغمبر، با علی و فاطمه و بعد نسل به نسل با اهل بیت پیغمبر؟ تشیع از غدیر شروع نشده، تشیع از زمان خود پیامبر شروع شده بود، اصلاً کلمه شیعه العلی را پیامبر به کار برده است، این تعبیر بعد از پیغمبر ابداع نشده، این کلمه شیعه العلی عَلی منابِرَ مِن نورٍ، شیعه علی در قیامت بر منبرهایی از نور می­نشینند، شیعیان علی نخستین کسانی هستند که پس از اهل بیت وارد می­شوند، این کلمات، کلمات پیغمبر است، در منابع اهل سنت است، این­ها همه منابع اهل سنتش موجود است و بزرگان اهل سنت این­ها را قبول دارند، بحث نمی­شود، بحث نمی­کنند والّا این­ها هست، منتها با این تبصره که شیعه علی ماها نیستیم، ماها محب علی هستیم، آن­که می­گویند بر منبر نور است، اولین بهشتی­ها هستند، ماها را نمی­گویند، ما محب علی هستیم، شیعه را می­گویند، شیعه علی 53 صفت در روایات حضرت امیر هست که دیگر چون فرصت نیست من عرضم را ختم می­کنم، خودتان مراجعه کنید، شیعه علی این صفات را باید داشته باشد، اکثر این صفات در اکثر ماها نیست، ما محب علی و اهل بیت هستیم، امیدواریم ان­شاءالله یک روزی شیعه علی هم بشویم.

به همه دوستان، خواهران و برادران، این عید مبارک را تبریک عرض می­کنم و ان­شاءالله همین عید غدیر بشریت را نجات خواهد داد و از همه می­خواهم که ان­شاءالله حرم رفتند، برای امام و همه شهدا، همه ذوی الحقوق، همه علمایی که معرفت دینی را به ما رساندند، به­ خصوص ارزش­های انقلاب را، همه آن­ها را دعا بفرمایید، فراموش نشود، و همه شهدا.

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته.



هشتگ‌های موضوعی

نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha