شبکه یک - 9 اردیبهشت 1396

بعثت و حاکمیت

حوزه دانشگاهیان نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاهها – جشن مبعث 96

بسم‌الله الرحمن الرحیم

خدمت برادران و خواهران عزیز عرض سلام و تبریک دارم به مناسبت مبعث رسول خدا، آخرین و برترین انسانی که از سوی خدا با ما سخن گفت. چون مبعث هست بنده با اتکا به تعالیم سیاسی و حکومتی خاتم پیامبران ناظر به بعضی معیارهای گزینش حاکمان و رابطه‌ مردم با حاکمیت نکاتی را عرض می‌کنم با توجه به این‌که ایام انتخابات است و مردم هم شخص اول اجرایی کشور و هم نمایندگانی برای تعیین مدیران همه شهرها و روستاهای کشور را تعیین می‌کنند. در واقع حاکمان و تصمیم‌گیران خودشان را برای چند سال آینده تعیین می‌کنند و به نظرم آمد بهترین مناسبت یادآوری بعضی شاخص‌هایی هست که در این باب در سیره عملی و گفتاری رسول خدا ذکر شده است. اولاً این تعبیری که خدای متعال در قرآن می‌فرماید برای شما، «لکُم» یعنی برای همه شما، همه بشریت تا ابد، «فی رسولِ الله اُسوةٌ حَسَنه...»، در ایشان و در سبک زندگی ایشان، در امور شخصی، در امور اجتماعی اسوه حسنه است. یک الگوی خوب جلوی چشم شما گذاشتیم و این تأکید بر چند نکته است که گرچه به نظر می‌رسد ضرورتی نداشته که این‌ها گفته بشود، چون معلوم است انسانی که از بقیه متعالی‌تر است باید الگوی بقیه باشد، اما هم آن موقع به شکلی و هم امروز به شکل دیگری لنجه می‌شده و می‌شود. اگر این مفهوم اسوه و الگو را قیچی کنی، شخص پیامبر اکرم(ص) ولو بهترین انسان در تمام تاریخ از اول تا ابد باشند محترم و مقدس اما نسبت ایشان با ما قطع می‌شود. فقط در حد همین جشن 27 رجب و عزاداری در ایام رحلت یا شهادت ایشان و رحلت شهادت‌گونه ایشان می‌ماند. جزو مقدسات می‌شوند. جزو اشخاص و اشیای محترم تاریخ می‌شوند که یک حب شخصی غیر عمیقی با او برقرار است. همه جوامع هم یک محترمات و مقدساتی برای خودشان دارند. قرآن می‌فرماید قدیم می‌گفتند چطور تو از طرف خدا پیام آوردی؟ چطور از بین این همه آدم و از بین همه ما خدا با تو حرف زد و سخن گفت؟ تو که مثل ما زندگی می‌کنی، تو که مثل ما هستی، پس فرق تو با ما چیست؟ اگر خدا می‌خواست با کسی حرف بزند مگر از تو بهتر کسی نبود؟ تو که نه لباس‌ها و زیورآلات و طلا و سرمایه‌ای داری، نه یک خصوصیتی داری. یعنی فکر می‌کردند باید ثروت یا قدرت باشد و این علامت برتری و فضیلت انسان است. چرا خداوند با یک انسانی که به لحاظ ثروت و قدرت در سطح عمومی است و در سطح بقیه است حرف بزند و به او بگوید پیام من را به بقیه برسان؟ این تعبیر که انبیا شاعر هستند، شعر می‌گویند، مجنون هستند، کاهن هستند، یک نیروهای اجمالی غیر عادی دارند و پیغمبری نیست، ساحر هستند، کذاب هستند، کاذب هستند برای این بود که می‌پذیرفتند تو یک انسان غیر عادی و فوق‌العاده هستی و انبیا فوق‌العاده هستند اما این‌که واقعاً از طرف خدا پیام آورده‌ای و قرار است رهبر و امام ما باشی و تا ابد حجت باشی و برای ما برنامه‌ریزی کنی و الگو باشی را دیگر نمی‌پذیریم. و الا بارها آمدند با ایشان معامله کنند. گفتند چه می‌خواهی؟ ما که می‌دانیم خدایی در کار نیست و کسی با تو حرف نزده است. بازی خوبی به راه انداختی و یک عده‌ای را هم به دنبال خودت به راه انداختی. چه می‌خواهی؟ بیا تا معامله کنیم. مسئله قدرت و ریاست و ثروت و شهوت است؟ چه هست؟ هر چه بگویی ما پای کار هستیم. پیامبر(ص) جواب می‌دادند که همه چیز را از چشم خودتان نگاه می‌کنید. مسئله فراتر از این‌هاست. چیزی از شما نمی‌خواهم. اگر خورشید را در این دست و ماه را در دست دیگرم بگذارید و همه این عالم را به من تعارف کنند، اولاً دست شما نیست که بخواهید تعارف کنید ولی فرض کنیم همه چیز دست شما باشد و به من تعارف کنید من مسیرم را ادامه می‌دهم و حرف همین است. می‌فرمایند «یَمشِی فِی الاَسواق...»، «یأکل کما یأکُلُ الناس...»، مثل بقیه غذا می‌خورد، در بازار راه می‌رود، ازدواج می‌کند. چرا از میان انسان او پیام‌آور برانگیخته شد؟ می‌توانست فرشته باشد. برای این که در این صورت دیگر برای انسان الگو نمی‌شد. انسان برای انسان الگو می‌شود. ولایت انسان الهی که ولایت خدا را تماماً پذیرفته می‌تواند جامعه بشری را بسازد. آن زمان به یک شکل و امروز هم به شکل دیگر با عناوین روشنفکری و شبه روشنفکری و روشنفکر نمایانه مثل این‌که می‌گویند گفتمان آن روز جزیره العرب با گفتمان امروز فرق می‌کند، هندسه معرفتی آن تا حدی متفاوت و متضاد است که حتی تک تک کلمات و جملات عادی در آن‌جا یک معنی می‌دهد و الان یک معنی دیگر می‌دهد و اصلاً معانی این‌ها به کلی و ذاتاً عوض می‌شود. ذاتی و عرضی در دین را به این شکل تعبیر کنند که تقریباً کل آن چیزی که از ایشان الگو می‌سازد را بگویند عرضیات است و مفاهیم تاریخی است و کل آن مربوط به همان دوران بوده است، آن چیزی که ذاتی دین است و می‌تواند الگو باشد یک مفاهیم خیلی کلی است. کلیات و مبهمات است که اگر پیامبران هم نبودند خود بشر می‌فهمید. به شکل‌های مختلف. این‌که تاریخ با همه‌ محتوایی که دارد یک افق تاریخی است که حتی معنی کلمات در آن افق یک چیز است و در افق تاریخی دیگر به کلی معنای حرکات و کلمات عوض می‌شود و یک نوع کل‌گرایی در این باب است که همه این‌ها جواب دارد. من نمی‌خواهم الان وقت را صرف این بکنم. فقط می‌خواهم عرض کنم این تعبیری که می‌گوید اگر یک الگوی خوب می‌خواهید به ایشان نگاه کنید و الگو فراتاریخی است، این جمله که از نظر یک مسلمان یک گزاره بدیهی و روشن است هم قدما در آن دوران و در هزاره قبل و هم الان به شیوه‌های مختلف و با ظاهر منطقی تکرار می‌کردند و می‌کنند تا این رابطه قطع بشود. خود ایشان یک شخص محترمی باشد، اما این‌که الگو بشود، همین الان هم امامت کند، خط رسالت او ادامه داشته باشد را نپذیرند. آن زمان هم که می‌گفتند پیامبران مجنون هستند در واقع به معنی بود که ما منطقی هستیم. ما منطقی هستیم و حرف‌ها و کارهای این‌ها غیر منطقی است. وقتی می‌گفتند این‌ها ساحر هستند یعنی اهل سحر هستند. شاعر هستند یعنی اهل شعر هستند. شعر و سحر منطقی نیست. ادعای آن‌ها هم این بود. امروز هم به شکل‌های مختلف است که می‌گویند ترجمه‌ گزاره‌هایی که از زبان پیامبر(ص) صادر شده کافی نیست برای این که بفهمی معنای این کلمات چیست. افق تاریخی عوض شده و این گزاره‌ها تاریخی هستند و فراتاریخی نیستند. نه‌خیر آقا. تمام این گزاره‌ها، حتی آن‌هایی که یک بعد تاریخی دارند، یعنی در زمان و مکان خاصی اتفاق می‌افتند و افتاده‌اند، حتی اگر ممکن است بخشی از واقعیت متناسب با یک واقعیت در زمان و مکان خاص که هزار سال هم از آن گذشته اما تمام این گزاره‌ها جوهر فراتاریخی دارند که مخاطب آن ابعاد ثابت انسان است. انسان یک موجودی است که ترکیبی از اجزای تاریخی و فراتاریخی می‌باشد. الان بخشی از کارهای من و شما تاریخی و بخش دیگری فراتاریخی است. بخش تاریخی این است که در این زمان و در این مکان هر کسی در موقعیت امروز خودش قرار گرفته است. نه که به هزار سال دیگر و صد سال دیگر و ده سال دیگر، بلکه این به یک ساعت دیگر هم قابل تعمیم نیست. یک ساعت دیگر موقعیت‌های همه ما عوض می‌شود اما معنای این حرف‌ها عوض نمی‌شود. درست و غلط بودن آن عوض نمی‌شود. بعد فراتاریخی و جوهر تعالیم همیشگی است. لذا فرمود من برانگیخته شدم «لِلناسِ کافَه...»، برای همه بشریت بدون استثنا و در همه زمان‌ها و زمینه‌ها. بله، در استنتاج سنت پیامبر(ص) و اولیای خدا باید دقت داشته باشیم که تحریف نشود، مغالطه نشود، برخورد گزینشی به مفهوم تحریف‌گرانه صورت نگیرد، به همه قرائن مقامی و مقالی هم قولی و هم عقلی توجه داشته باشیم، تعالیم دیگر را ببینیم، به تناقض نرسیم، تفاوت بین تعریف و تحریف را توجه داشته باشیم، سوء استفاده و سوء تفسیر و تفسیر به رأی نکنیم. این‌ها قوانینی دارد که روشن است. اما این‌که رابطه ما با این‌ها قطع است کل قرآن و سنت می‌شود یک متن مقدسی که فقط باید ببوسی و آن را روی طاقچه بگذاری. اسوه و الگو کجاست؟ این پاسخ کسانی است که می‌خواهند بگویند ما متدین و مسلمان هستیم، پیامبر(ص) و ائمه را قبول داریم، انبیا و اولیای خدا را قبول داریم، اما آن‌ها را سیاسی و اقتصادی نکنیم. پای این‌ها را وسط صحنه نکش. دخالت نکنند. هیچ تعلیم واضحی برای بشر امروز نداشته باشند تا احترام و قداست آن‌ها حفظ بشود. همین امام رضا(ع) و امام حسین(ع) را اگر بخواهی به وسط صحنه بکشی و از رفتار و گفتار آن‌ها برای ما الگوی امروزی استخراج بکنی و بگویی حالا بر اساس این تو باید سبک زندگی خود را عوض کنی، بازار و اقتصاد و سیاست و انتخابات و سیاست خارجی تو با این آیات و روایات ارتباط دارد، این‌جا مقاومت می‌کنند و الا قبول می‌کنند که هر وقت می‌خواهید به زیارت بروید، جشن 27 رجب و جشن نیمه شعبان بگیرید. عزاداری بکنید. این کارها را بکنید اما آن‌ها را الگو قرار ندهید. این را نمی‌پذیریم. این‌ها را دیگر سیاسی نکنید. این‌ها را به سیاست آلوده نکنید. اگر این آلودگی است آن‌ها آلوده بوده‌اند. اصلاً آن‌ها ما را آلوده‌ کردند. ما این‌ها را سیاسی نکردیم. پیامبر(ص) ما را سیاسی کرد. امام حسین(ع) سیاسی و اجتماعی کرد. امام رضا(ع) گفت اگر می‌خواهی مسلمان باشی و پیرو پیامبر(ص) باشی باید به این شکل عمل کنی. حالا چطور؟ چون در آستانه انتخابات هستیم و باز جامعه می‌خواهد برای 4 سال حاکمان خودش را تعیین کند این چیز خیلی خوبی است. پیامبر(ص) فرمودند هر جامعه‌ای مستحق حاکمان خودش است. به این هم دقت کنید. هر ملت و هر مردم و هر شهری لیاقت همان کسانی را دارند که خودشان تن به حکومت آن‌ها می‌دهند یا آن‌ها را به حاکمیت برمی‌گزینند و این انتخابات بسیار محک خوبی است. همه انتخابات‌ها این‌طور است. انتخابات اساساً محک خوبی است که می‌گوییم هر کسی را اکثریت می‌خواهند بر سر کار بیاید و بعد هم باید 4 سال پای آن بایستی. چه خوب و چه بد باید پای آن بایستی. دیگر نباید نق بزنیم. خودمان رأی می‌دهیم و خودمان هم مسئولیت آن را می‌پذیریم. این خیلی راه حل خوبی است. هم اسلامی است و هم عرفی و معقول و مشروع است و چون نمی‌توان به نظر همه عمل کرد طبیعتاً باید دید نظر اکثریت چیست. این هم عقلی است و هم شرعی است به شرطی که در چهارچوب ارزش‌های اساسی الهی باشد. حالا یکی یکی بخشی از تعالیم پیامبر(ص) را در باب مسئله حاکمیت می‌گوییم. یک، فرمودند اولاً کسانی که خودشان را معرض حاکم شدن قرار می‌دهند، مثلاً در انتخابات ریاست جمهوری و مجلس و شورای شهر و روستا و این طرف و آن طرف شرکت می‌کنند، یا اصلاً برای انتخابات نروند، مثلاً طرف خودش را در یک رقابتی عرضه می‌کند و می‌خواهد قاضی بشود و دادگاه را مدیریت بکند، می‌خواهد به عرصه هنر برود، هنرمند است، ورزشکار است، این چهره‌هایی که رسانه‌ای هستند و در این مباحث یک عده طرفدار پیدا می‌کنند. هر کسی هر کاری می‌کند. قانون اول این است. پیامبر(ص) می‌فرماید «مَن نَصَبَ نَفسَهُ لِلناسِ اِماما...»، هر کسی در هر سطحی خودش را در مقام نوعی از سطحی از امامات، نوعی از حاکمیت، مدیریت و رهبری قرار می‌دهد، «فَلیَبدَأ بِتَعلیمِ نَفسِهِ قَبلَ تَعلیمِ غَیرِه...»، اولین وظیفه او این است که خودش را آدم کرده باشد. قبل از این که بخواهد دیگران را آدم کند. این شرط اول است. نباید صلاحیت هر کسی را اعلام کرد. اگر هم اعلام شد نباید به هر کسی رأی بدهیم. کسی که آدم نیست نمی‌تواند دیگران را آدم کند. کسانی که نمی‌توانند خودشان را مدیریت و اصلاح کنند نمی‌توانند بقیه را هم مدیریت و اصلاح کنند. پیامبر(ص) فرمود آن‌هایی که جلو می‌افتند تا بر بقیه حاکم و الگو بشوند، رئیس بشوند، تا ابد بدانند که قبل از دیگران ابتدا از خودتان شروع کنید. دوم، «ولیکُن تأدیبُهُ بسیرتهِ قبل تأدیبهِ بِلِسانه...»، وقتی هم می‌خواهند دیگران را مدیریت کنند بدانند که اصل مدیریت با زبان و سخنرانی نیست. قبل از این‌که با لسان و با زبان حرف‌های خوب بزنند، «لِیَکُن تأدیبُهُ بِسیرتِه...»، با سیره و روش زندگی و مدیریت خود با مردم حرف بزنند. یعنی عمل مسئولان باید با مردم بیشتر حرف بزند تا زبان. این دو درس است. در حدیث اول از سنت پیامبر(ص) دو درس هست. یک، کسانی که خودشان را جلو می‌اندازند باید ادعاهایی که راجع به دیگران دارند اثبات کنند. می‌گویند ما می‌خواهیم فرهنگ جامعه را درست کنیم، می‌خواهیم اقتصاد جامعه را درست کنیم، می‌خواهیم سیاست جامعه را درست کنیم، واقعاً باید از بقیه تربیت‌شده‌تر باشند. باید از بقیه آدم‌تر باشند. روی خودشان بیشتر کار کرده باشند. خودشان را قبلاً مدیریت کرده باشند تا بخواهند بعد دیگران را مدیریت کنند. دوم، باید با عمل بیشتر حرف بزنند تا با زبان. یعنی کارنامه آن‌ها گویاتر باشد که در این چند سالی که این‌جا و آن‌جا مسئولیت داشته‌ای چطور مدیریت کرده‌ای. این بیشتر حرف می‌زند. عمل آن‌ها باید بیشتر حرف بزند تا وعده و سخنرانی و زبان و آموزش‌های تکنیک سخنرانی و تیم‌های ژورنالیستی که مشورت بدهند این‌جا این مشورت را بگویی قشنگ‌تر است، این‌جا این ادا را در بیاوری خوب است، در این جلسه بیایی بد است و آن‌جا خوب است. مسئله اصلی این نیست که چطور حرف می‌زنی. البته آن‌ هم مهم است اما از آن مهم‌تر این است که چگونه مدیریت و عمل می‌کنی؟ حدیث دوم این‌که فرمودند به کسانی اعتماد کنید که ایمان و اعتقاد مکتبی آن‌ها بر همه حب و بغض‌های دیگرشان حاکم باشد. فرمود «لا یؤمِنُ احدکُم حتی یکونَ احَبَ الیه مِن والدِهِ و وَلَدِهِ و الناسِ اجمعین...»، وقتی پیامبر(ص) می‌گوید «من» منظور شخص خودش و بدنش نیست. «من» پیغمبر به معنی خداست. فرمود یکی از چیزهایی که تا ابد باید یادتان باشد این است که ببینید من را بیشتر دوست دارند، ببینید این ضوابطی که من از طرف خدا برای او آورده‌ام مهم‌تر است یا نزدیکان و بچه و پدر و مادر و فامیل و باند و حزب و قبیله برای او مهم‌تر است. «و الناس اجمعین...»، حتی مردم، حتی گروه‌های مختلف موافق و مخالف، ببینید دغدغه اصلی او چیست. آن خط اصلی که تعقیب می‌کند چیست. آیا خط من است، آیا خط خداست یا خطوط شخصی خودشان است. غیرت اصلی او کجا گل می‌کند؟ جایی که ضوابط مکتب به خطر می‌افتد یا جایی که منافع خودش و خانواده‌اش و باند و قبیله و حزبش به خطر می‌افتد؟ این یعنی خدامحور است یا خودمحور است؟ این درس دوم است. آن‌هایی که عرق انقلابی و دینی دارند با آن‌هایی که ندارند باید تشخیص داده بشوند. پیامبر(ص) می‌فرماید این دو را از هم تشخیص بدهید. فرمود «من احبنی کانَ معیفَ الجنه...»، هر کس حقیقتاً من را دوست داشته و این در عملش دیده بشود در بهشت با من خواهد بود. حضرت امیر(ع) می‌فرماید ما واقعاً با پیامبر(ص) این‌طور بودیم. نه این‌که چون من به ایشان نزدیک بودم، بلکه همه آن‌هایی که مؤمن و مجاهد بودند این‌طور بودند. وضعیت همه ما این بود. «کانَ واللهِ احبُ الینا...»، به خدا سوگند همه ما پیامبر(ص) را بیشتر از همه کس و همه چیز دوست داشتیم، «مِن اَموالِنا و اولادِنا و آبائِنا و اُمهاتِنا...»، از پدر و مادر و فرزندان و همه اموال خود پیامبر(ص) را بیشتر دوست داشتیم. کل زندگی ما زندگی مکتبی و انقلابی بود. مادیات و علاقه خودمان را زیر پا گذاشتیم. همه را در ذیل ایمان مکتبی و انقلابی خود قرار دادیم. «و مِنَ الماءِ البارِدِ علی الظما...»، ما همیشه تشنه‌ پیامبر(ص) بودیم. مثل آدمی که در بیابان گیر کرده و از تشنگی له له می‌زند و به آب خنک می‌رسد. ما هر وقت پیامبر(ص) را می‌دیدیم این حال را داشتیم. عشق اصلی ما عشق پیامبر(ص) بود. این هم شاخص بعدی است. ببینید مسئله اصلی چه کسانی توحید و عدالت است. اولویت و نگرانی اصلی چه کسانی مکتب و ارزش‌های انقلاب است و چه کسانی به دنبال ریاست و منافع خودشان هستند ولو با این اسم‌ها یا با هر اسم دیگری باشد. یعنی شاخص دوم همه فدای مکتب یا مکتب فدای ما. حدیث سوم در مورد کسانی است که صادقانه و شفاف حرف می‌زنند. پیچش نمی‌دهند. به دنبال کلاهبرداری از مردم نیستند. صادق و شفاف حرف می‌زنند ولو یک عده‌ای ناراحت بشوند. پیامبر اکرم(ص) راجع به جناب ابوذر چنین تعبیری دارند. فرمودند در دنیا کسی صادق‌تر در لهجه از ابوذر نیست. از هیچ چیز و هیچ کس باکی ندارد. در چشم همه نگاه می‌کند و حقیقت را می‌گوید و اصلاً نمی‌ترسد که بعد ممکن است چه اتفاقی بیفتد. چه کسی از من خوشش می‌آید و چه کسی از من بدش می‌آید. پشت سر من چه می‌گویند، جلوی من چه می‌گویند. پدر من را در نیاورند. پرونده نسازند. «ما اَظَلَتِ الخَضراء و لا اَقلَتِ القَبرا مِن ذی لهجةٍ اصدق من ابی ذر...»، فرمودند آسمان کبود سایه نینداخته و زمین تیره غبار خاک در بر نگرفته، کسی را صادق‌الهجه‌تر از ابوذر. گفت این ابوذر تک است. وقتی همه سکوت می‌کنند او حرف می‌زند. وقتی همه حرف می‌زنند اگر لازم نیست سکوت می‌کند. صادق‌الهجه است. این صداقت در لهجه، شفاف و انقلابی بودن، صریح و محکم، سریع و به موقع موضع گرفتن و هیچ ملاحظه شخصی و باندی و مادی نکردن از نظر رسول الله یک ارزش فوق‌العاده مهم است و فرمودند ابوذر به خاطر همین خصلتش مقامات عالی بهشتی دارد. هر جا ظلم و بی‌عدالتی و فساد و منکر می‌بیند چرتکه نمی‌اندازد که به نفع من هست که بگویم یا نیست. یک چرتکه دارد و آن چرتکه حق و تکلیف است و لذا فرمودند این آدم‌ها تنها می‌مانند. فرمودند این ابوذر تنها می‌رود و می‌آید، تنها خواهد مرد و در قیامت هم تنها برانگیخته خواهد شد و به یک قضیه‌ای اشاره داشت که به سمت جهاد با امپراطوری روم می‌رفتند تا آن‌ها را متوقف کنند تا جلو نیایند و آن‌ها را بترسانند. بعد یک عده‌ای وسط راه خسته می‌شدند یا می‌ترسیدند و گاهی ممکن بود عمداً فاصله بگیرند که یعنی ما عقب افتادیم و بعد بروند. ابوذر عقب افتاد. بعضی‌ها گفتند ابوذر هم رفت. پیامبر(ص) فرمودند اگر در این خیری باشد و اگر نفعی به حال اسلام داشته باشد، او خواهد آمد و هر چند وقت پیامبر(ص) برمی‌گشتند به عقب نگاه می‌کردند تا ببینند ابوذر می‌آید یا نه. می‌دیدند خبری نیست. ولی تا آخر پیامبر(ص) نپذیرفت که ابوذر رفته است. بعد از چند روز فاصله سپاه اردو زده بود و دیدند یک سایه‌ای در حال آمدن است. یکی گفت یک نفر در حال آمدن است. پیامبر(ص) فرمودند ابوذر باشد. ابوذر است. او جلو آمد و دیدند که ابوذر است. گفتند شما چرا عقب ماندی؟ گفت من دیدم آب پیدا نمی‌شود، گفتم نکند شما آب کم بیاورید و تشنه باشید، تا رفتم آب پیدا کردم و برداشتم تا خودم را به شما برسانم بین من و شما فاصله افتاد و من چند روزی هست که به دنبال شما می‌آیم تا به شما رسیدم. این‌جا بود که پیامبر(ص) فرمودند ابوذر را ببینید. اصلاً به سیاهه لشکر و جمعیت و اکثریت و فضا کاری ندارد. به لحاظ حق و باطل عرض می‌کنم. مکتب را می‌شناسد، مسیر حق را می‌شناسد و به تنهایی این مسیر را می‌رود. «رحم الله اباذر...»، رحمت خدا بر اباذر. خداوند اباذر را مشمول رحمت خود قرار دهد و قرار خواهد داد. «یَمشی وحده...»، تنها می‌رود، «و یموتُ وحده...»، تنها خواهد مرد، «و یُبعَثُ وحده...»، و به تنهایی برانگیخته خواهد شد. فرمودند بعد از من این مسائل پیش خواهد آمد و همین اتفاق افتاد. ابوذر در زمان خلیفه سوم به مفاسد و باندبازی‌های اقتصادی اعتراض کرد و توسط خلیفه به ربذه تبعید شد و تنها ایشان و خانمش در آن بیابان بودند. همان‌جا هم تنها مرد و همان‌جا هم دفن شد. پس این هم یک خصلت است. این لهن ابوذری، صداقت و صراحت لهجه را چه کسانی دارند؟ این هم یک معیار است. حدیث بعدی در مورد آن‌هایی است که توکل به خداوند را واقعاً قلباً قبول دارند. چون با زبان همه ما می‌گوییم توکل بر خدا. همه می‌گویند. ولی یک در میلیون ما هم اهل توکل نیستیم. چون توکل خیلی قدرت روحی می‌خواهد. می‌دانید توکل یعنی چه؟ یعنی بگویی هر کاری وظیفه من است انجام می‌دهم ولی از این به بعد دیگر من نه از چیزی می‌ترسم، نه خوشحال می‌شوم، نه نگران می‌شوم، نه مضطرب می‌شوم، نه شک می‌کنم، نه مأیوس می‌شوم، نه مغرور می‌شوم، چون خدا وکیل من است. شنیده‌اید که می‌گویند «خداوکیلی»؟ یعنی من خدا را به عنوان وکیل خودم قرار می‌دهم و به او باور دارم و همه چیز سرنوشتم را به خداوند تفویض می‌کنم. هر چه پیش آید خوش آید. این خیلی قدرت می‌خواهد. این به زبان آسان است. تمام این غم و غصه‌ها و گرفتاری‌های ما برای این است که یک چنین قدرت روحی نداریم. واقعاً باور نمی‌کنیم که خدا هست و وکیل است. خداوکیلی را همین‌طوری می‌گوییم ولی در این خداوکیلی خدا را وکیل نمی‌دانیم. توکل به خدا همان مأمور به تکلیف نه نتیجه بودن است که امام می‌گفت. آدم خیلی قوی می‌شود و از هیچ کس و هیچ چیز نمی‌ترسد. اصل بعدی این است که فرمودند به کسانی رأی بدهید و به کسانی اعتماد کنید که اهل توکل باشند. فرمودند اگر قدرت مادی می‌خواهید در توکل است. این‌هایی که از دشمن می‌ترسند، از تهدید دشمن می‌ترسند، به تطمیع دشمن دل می‌بندند، به وعده‌های او دل می‌بندند، مدام مضطرب هستند که چه می‌شود، چه کار کنم که وضع من بهتر بشود، موجودات ضعیفی هستند. قوی کسی است که بتواند بگوید من مأمور به تکلیف هستم و نه نتیجه. پیامبر(ص) فرمودند «مَن سَرَهُ اَن یکونَ اَقوَی الناس...»، چه کسی می‌خواهد قوی‌ترین مردم باشد؟ کدام اشخاص و کدام گروه‌ها می‌خواهند قوی‌ترین باشند؟ اوج قدرت کجاست؟ «فَلیَتَوکل علی الله...»، کسانی که بتوانند به خداوند توکل بکنند. توکل به خدا به معنی اعتماد به خداست. یعنی باور کردن خدا، یعنی این‌که همین الان ما در محضر او هستیم و من تسلیم او هستم و همه چیز را به او می‌سپارم. وظیفه خود را انجام می‌دهم، هر چه شد دیگر خواست اوست. توکل این است. آدم قوی می‌شود. من یادم هست که در عملیات والفجر 8 می‌خواستیم از اروند عبور کنیم. وقتی که ما بچه‌های غواص می‌خواستیم وارد آب بشویم بعضی از بچه‌ها گفتند در این وضعیت ما نمی‌توانیم از آب رد بشویم. انواع خطرات بود. فرمانده ما که بعد شهید شد گفت خدای آن طرف اروند خدای این طرف اروند است. ما دو خدا نداریم. همین خدایی که این‌جا هست آن‌جا هم هست. چطور این‌جا آرام هستی و آن‌جا ناآرام هستی؟ هنوز یاد نگرفته‌اید به خداوند توکل کنید؟ هنوز خدا را باور نکرده‌اید؟ هنوز نمی‌توانید به خدا اعتماد کنید؟ ایشان یک آدم 18، 19 ساله دهاتی و بی‌سواد بود. این‌ها تعالیم امام بود. دوم این‌که گفت وظیفه ماست که امشب وارد آب بشویم. از آب بیرون آمدن دیگر وظیفه ما نیست و در توان ما نیست. دیگر هر چه خدا بخواهد. چیزی که به ما مربوط هست این است که ما امشب به آب و خط دشمن بزند. خط بشکند یا نشکند، ما از آن طرف آب بیرون بیاییم یا بیرون نیاییم، دیگر تسلیم خدا هستیم. گفت من امشب وارد آب می‌شوم فقط برای این‌که الان در جماران به امام بگویند که بچه‌ها به خط زده‌اند. تا این‌جا به من مربوط است. حالا این‌که کشته بشوم یا زنده بمانم، خط بشکند یا نشکند دیگر به من مربوط نیست. این‌جا دیگر خدا وکیل ماست. این آدم‌ها قوی می‌شوند. این‌ها قوی بودند که به آب زدند و خط را هم شکستند. کل ستون ما فقط یک شهید داد. هم سالم خط را شکستند و رفتند. این‌ها قدرت می‌آورد. قوی می‌کند. پیامبر(ص) فرمود آیا می‌خواهید قوی باشید؟ خدا را باور کنید و مرکز محاسبات سیاسی و اقتصادی و مدیریتی خود قرار بدهید. این را در مرکز بگذارید. واقعاً خدا را فرض نگیرید. فرض نکنید که خدا هست بلکه او را باور کنید. این هم تعبیر دیگری از پیامبر(ص) است که خداوند فرمود من را وکیل و کفیل بدانید. «کفی بِالله». خدا کافی است. اگر باورش کنید کافی است. چون باور نمی‌کنیم کافی نیست. توکل یعنی هیچ نظر مستقلی به هیچ ابزار و اسباب و آدم‌ و این‌که چه کسی با ماست و چه کسی با ما نیست نباید مستقلاً اعتنا بکنیم. همه اسباب را باید در ذیل مسبب الاسباب ببینی و این‌که خداوند علی‌رغم همه شرایط می‌تواند سرنوشت را تغییر بدهد. این توکل می‌شود. فرمودند هیچ چیز نباید شما را از خدا به خودش مشغول کند. توکل یعنی از سر بندگی حق مشغول اصلاح خود و خلق شو و به خلق خدمت کن و رابطه خود را با خداوند درست کن که خداوند رابطه‌ات را با مردم درست می‌کند. این هم روایت بعدی است. روایت بعدی این است که بعضی‌ها می‌خواهند در مردم نفوذ کنند و محبوب بشوند. بدون این‌که رابطه‌ آن‌ها با خدا درست بشود. خدا را حذف می‌کنند و شروع به عوام‌فریبی می‌کنند. مثلاً چه بگویم که مردم خوش‌شان بیاید. پیامبر(ص) فرمود این یک مسیر اشتباه است. این‌هایی که پشت به خدا، رو به مردم می‌کنند از همان مردم تودهانی خواهند خورد. همین مردمی که الان برای تو کف می‌زنند فردا به جای کف تف می‌کنند. همین‌هایی که امروز می‌گویند درود بر تو، فردا می‌گویند مرگ بر تو. نه به آفرین مردم تکیه کن و نه به نفرین مردم. نفرین و آفرین مردم نباید معیار تو باشد. معیار تو باید حق و باطل باشد. پیامبر(ص) فرمودند خدای متعال می‌فرمایند رابطه خود را با من درست کنید، پیش من محبوب بشوید، رابطه شما و مردم را من درست می‌کنم. چون اگر رابطه کسی با خدا درست شد با مردم زیر سایه رابطه‌ با خدا، به سبکی که خدا راضی باشد برخورد خواهد کرد و آن سبک حتماً مردم را از تو راضی می‌کند. ضمن این‌که قلب مردم در دست خداست. چرا می‌گویی «یا مقلب القلوب»؟ چرا این را می‌گویی؟ این یعنی کسی که قلب‌ها در دست اوست. حال مردم در دست اوست. یک مرتبه اقبال می‌کند. حالا این‌جا مهم است که فریب نخوری و خیال کنی به خاطر شخص خودت به تو اقبال شده است. چون ما در انتخابات‌های مختلف در این سی و چند سال مواردی داشته‌ایم که رأی بالا آوردند و بعضی موارد رأی خیلی بالاتر از بقیه هم آوردند. چرا؟ برای این‌که در آن‌جا درست حرف می‌زدند و موضع درست می‌گرفتند. مردم به حرف‌های آن‌ها گوش می‌کردند و طبق این حرف‌ها رأی می‌دادند. کم کم در باور بعضی‌ها می‌آید که این‌ها عاشق و دلمرده خود من هستند. این‌ها نوکر من هستند. نمی‌فهمد که این‌ها به آن شخصیتی که آن‌جا از خودت ارائه دادی، به حرف‌هایی که آن‌جا زدی، به آن ایمانی که در آن لحظه به تو آوردند رأی داده‌اند. نه به شخص جنابعالی با این وزن و قد و شکل و شماره شناسنامه. بعضی نمی‌توانند این را تشخیص بدهند. من یادم هست همان اول «بنی‌صدر» آمد و گفت نظرسنجی کرده‌ایم و متوجه شدیم که در محبوبیت بین مردم اول من هستم، بعد امام است، بعد مجاهدین خلقت و نهضت آزادی هستند، در انتهای جدول هم آقای بهشتی و حزب جمهوری است. این‌ها را گفت. واقعیت هم نداشت. حالا فرض کن اصلاً واقعیت داشته باشد. مگر به خاطر تو بوده است؟ بعد همین مردم اوردنگی زدند و تو سبیل‌هایت را تراشیدی و آرایش کردی و رفتی. بعد از این هم همین اتفاق در سطوح پایین‌تر بارها افتاده است. در انتخابات‌های مختلف مجلس و ریاست جمهوری یک وقت کسی رأی می‌آورد و بعد حواسش نیست که این مردم بر اساس حرف‌هایی که زدی، شخصیتی که از خودت جلوی دوربین نشان دادی به تو رأی داده‌اند. نمی‌دانند باطن تو چیست. یا اصلاً آن موقع صادقانه می‌گفتی و مردم به صداقت تو رأی داده‌اند. نه این‌که جنابعالی تا آخر هر طور باشی همه دوستت داشته باشند. اصلاً در اسلام اشخاص معیار نیستند بلکه افعال معیار هستند. چون اشخاص عوض می‌شوند. بد خوب می‌شود و بد خوب می‌شود. در صدر اسلام هر دو اتفاق افتاد و در انقلاب ما هم اتفاق افتاد. اصلاً شاخص این است که هر کسی در این مسیر است نوکرش هستیم و هر کس نیست چرا نوکرش باشیم؟ تو با من چه فرقی داری؟ چرا من به دنبال تو راه بیفتم و برای تو سینه چاک بکنم؟ تا تو در مسیر هستی برادریم و اگر به مردم خدمت کنی سرور ما هم هستی. وقتی کنار رفتی دیگر ما به شخص تو تعهدی نداریم. چرا بچه من کشته بشود، خودم جانباز بشوم و مشکلاتی پیدا کنم که تو رئیس بشوی؟ بحث تو نبوده است. بحث شخص تو نیست. بحث این مکتب است. همین که پیامبر(ص) گفت معیار مؤمن این است که ببیند خودش هدف است یا من و تعالیم الهی هدف است. پیامبر(ص) هم وقتی می‌گوید «من» منظور شخص خود ایشان نیست. وقتی او می‌گوید «من» در واقع خدا را می‌گوید. حق را می‌گوید. توحید و عدالت را می‌گوید. و الا خود پیامبر(ص) از همه بیشتر فدای حق شد. فرمود می‌خواهید قوی باشید؟ چشمتان زرق و برق صاحبان قدرت و ثروت و رسانه‌های دنیا را نگیرد. همه این‌ها باد هواست. قدرت حقیقی در جای دیگری است. منبع قدرت جای دیگری است. به او اتکا کنید. چرا امام می‌گفت والله من تا به حال نترسیده‌ام؟ به خاطر شخص خودش نیست. به اطر این است که به این منبع قدرت مطلق وصل شده بود. کسی که به قدرت مطلق وصل می‌شود دیگر از هیچ کس نمی‌ترسد. این‌هایی که از آمریکا و غرب و شرق و اسرائیل می‌ترسند ضعیف هستند. چرا ضعیف هستند؟ پیامبر(ص) فرمود چون رابطه آن‌ها با خداوند ضعیف است. چون باور ندارند. چون به درستی به من ایمان نیاورده‌اند. فرمود رابطه خود را با خالق آدم و عالم اصلاح کنید، خداوند رابطه شما را با خلق اصلاح خواهد کرد. «من اصَلَحَ ما بینَهُ و بینِ الله اصلح الله ما بینَهُ و بینَ الناس...»، هر کس حسابش را با خدا صاف کند، خداوند حساب او را با خلق صاف می‌کند. خدا یک کاری می‌کند که مردم عاشقت بشوند و به دنبال تو راه بیفتند. همین امام که بزرگ‌ترین استقبال تاریخ بشر و بزرگ‌ترین بدرقه و تشییع جنازه در تاریخ بشر برای او اتفاق افتاده است، یک بار امام تملق مردم را نگفته است. از این حرف‌هایی که وقتی می‌خواهند رأی بیاورند به زبان می‌آورند. بله، حق را گفته که این ملت از ملت صدر اسلام مؤمن‌تر بود و واقعیت را گفت و تشکر کرد. تملق مردم را نگفته است. اتفاقاً یادم هست یک وقتی می‌گفتند مردم با شما مخالف هستند، اکثریت از انقلاب برگشته‌اند. امام آمد گفت اصلاً فرض کنیم این حرف درست باشد که درست نیست و دروغ می‌گویید. مردم شما را با اوردنگی کنار می‌اندازند. از جلوی رودخانه مردم کنار بروید و خودتان را با ملت هماهنگ کنید چون مردم شما را له خواهند کرد که همین‌طور هم شد. گفت راجع به چه چیزی حرف می‌زنید؟ اگر همین مردمی که الان می‌گویند درود بر خمینی فردا بگویند مرگ بر خمینی برای من علی السویه است. اگر من بفهمم تکلیف من این است و خدا این طرف است، اگر همه مردم در برابر من بایستند ما با همه مردم در می‌افتم. کسی که این حرف را زده است. عشقی بالاتر از عشق او در مردم و در تاریخ ایران و جهان دیده نشده است. رابطه‌اش را با خدا اصلاح می‌کند و خدا کاری می‌کند که مردم نوکر او می‌شوند، عاشق او می‌شوند. نمی‌دانم دیده‌اید یا نه. عرفان امام از نوع جلالی بود تا جمالی. اصلاً نه اهل خنده بود، نه اهل شوخی بود، نه اهل نگاه بود. همیشه سرش پایین بود و ساکت مثل مجسمه نشسته بود. ولی پر از روح و گرما بود. ولی وقتی رابطه‌اش با خدا درست می‌شود خدا این‌ها را درست می‌کند. پیامبر(ص) فرمود وقتی رابطه با خدا درست نیست می‌خواهید مردم را به جای خدا بگذارید. مردم هم نه می‌توانند جای خدا بنشینند و نه می‌خواهند بنشینند. مردم انسان هستند و به دنبال منافع خود هستند. وقتی ببینند تو به دنبال خدا نیستی، نگاه می‌کند و می‌گوید پس باید به دنبال منافع من باشی و الا اگر نباشی و به درد من نخوری چرا من باید به دنبال تو به راه بیفتم؟ این روایت خیلی عجیبی است. فرمود اگر به خاطر این و او یک کاری را انجام بدهید یا به انتخابات بیایید و حتی خدمت کنید، اگر هدف اصلی تو خدا نباشد و از مردم توقع داشته باشی و روی مردم و آدم‌ها حساب باز بکنی همین‌هایی که تو به خاطر کف زدن آن‌ها ملق می‌زدی دشمنان تو می‌شوند. همان‌ها در خیابان تو را هو می‌کنند. اگر خدا را کنار گذاشتی و دل به مردم بستی همان مردم فردا تو را فحش می‌دهند. چون تا یک وقتی به دردشان می‌خوری. او نگران خودش است. رابطه حاکم با مردم برمی‌گردد به این‌که رابطه آن حاکم با خدا چه رابطه‌ای است. فرمودند «مَن عَمِلَ بِالحَق مالَ الیهِ الخلق...»، هر کس به حق عمل کند مردم عاشق او می‌شوند. تو به دنبال خریدن رأی مردم نباش و صادقانه به این مردم خدمت بکن و معیارت حق باشد، «مالَ الیهِ الخَلق...»، مردم به سمت تو میل می‌کنند. بعد هم اگر فردا ببینند تو تابع حق نیستی به او که تابع حق است میل می‌کنند. چون مردم فطرتاً حق را می‌پذیرند و آن را دوست دارند. به دنبال عادل هستند و نه ظالم. به دنبال صادق هستند و نه کاذب. برای همین بود که پیامبر(ص) دوست‌داشتنی بود. پیامبر(ص) فرمودند «مَن خافَ الله اخافَ منهُ کل شیء...»، هر کس از الله بترسد خدا کاری می‌کند که همه دشمنانش از او بترسند ولو دستش خالی باشد. هیچ چیزی ندارد ولی از او می‌ترسند. خداوند رعب او را در دل مستکبرین و دشمنان می‌گذارد. «من لَم یَخَف الله اخافه الله مِن کلِ شیء...»، هر کس از خدا نمی‌ترسد از همه چیز و همه کس می‌ترسد. هر چیزی که احساس کند ریاست و منافع او را تهدید می‌کند برافروخته می‌شود. امیرالمؤمنین علی(ع) فرمودند پیامبر(ص) به ما آموخت، «مَن ارادَ عزاً بلا عَشیره...»، هر کس عزت می‌خواهد در حالی که هیچ کسی را ندارد، «و هِیبتً من غیر السلطان»، هیبت بدون قدرت مادی نداشته و هیبت داشته باشی، «و غناً مِن غیر مال...»، دستت از پول خالی باشد و می‌خواهی غنی باشی، «طاعتاً من غیر بذل...»، مردم مطیع تو بشوند بدون این‌که تو هیچ بذل و بخششی برای آن‌ها کرده باشی و چیزی جلوی آن‌ها پاشیده باشی، «فَلیتحول...»، می‌خواهید این‌طور باشید؟ می‌خواهید با دست خالی قدرتمند و ثروتمند و قوی باشید؟ «فَلیَتَحوَل...»، باید متحول بشوی. چطور؟ «مِن ذُلِ مَعصِیَةِ اللهِ الی عِزَ طاعتِهِ الله...»، پشت به خدا حرکت نکن. این ذلت است. ولو در ظاهر صاحب قدرت و ثروت و ریاست باشی. اطاعت خداوند عزت است. از آن ذلت به سمت این عزت بیا. «فَاِنهُ یَجِدُ ذلِکَ کلَه...»، تمام این‌هایی را که گفتیم بدون آن‌که داشته باشی صاحب خواهی شد. پیامبر(ص) همین‌طور بودند. یک نفر آدم که چیزی نداشت. ولی خدا عزت و قدرت و ثروت و همه چیز به ایشان داد. باشکوه‌ترین انسان بود. در همین روایت دارد که حضرت امیر(ع) راجع به پیامبر(ص) می‌فرماید «انهُ کانَ فخماً مُفَخَما...»، دست خالی بود و هیچ چیزی نداشت ولی پیش مردم بسیار بزرگ و بزرگوار بود. «و فی العیونِ معظما...»، در چشم همه بزرگ بود، «و فی القلوب مُکَرَما...»، در همه قلب‌ها جای داشت و همه عاشق ایشان بودند. بزرگ‌ترین عشق همه ما بود با این‌که جیبش خالی بود. دستش خالی بود. هیچ چیز نداشت ولی همه چیز داشت. پیامبر(ص) فرمود اگر خدا را از محاسبات خود حذف کنی و بخواهی با ظاهر مذهبی و باطن سکولاریستی حکومت کنی، اگر دست تو پر از همه امکانات باشد هیچ کسی نیستی و نمی‌توانی هیچ غلطی بکنی. تعبیر دیگر این‌که پیامبر اکرم(ص) فرمودند جوگیر نشوید. آن‌هایی که به دنبال خط اصلی انقلاب و مکتب هستید مرعوب و مجذوب سر و صداها نشوید. «لا تَکونوا امعه...». «امعه» یعنی دائم به دنبال این‌ها و آن‌ها را بیفتی بدون این‌که معیار و منطقی داشته باشی. سیاهه لشکر باشی. ببینی جمعیت به کدام سمت می‌رود و تو هم بروی. جمعیت اگر از این طرف برود تو هم از این طرف می‌روی. وقتی در این جمع قرار می‌گیری این‌طور می‌شوی و وقتی در آن فضا قرار می‌گیری آن‌طور می‌شوی. عمله این حزب و آن حزب می‌شوی. فرمودند «لا تکونوا امعه...»، نوکر بی چون و چرای این و آن نباشید. این‌قدر به هر کسی سواری ندهید که هر کسی هر چه می‌گوید زود به دنبال او به راه بیفتید. «تَقولون اِن احسنُ الناس احسنا و اِن ظَلَموا ظَلَمنا...». مثلاً می‌گوید اگر اکثریت مردم ظلم می‌کنند ما هم ظلم می‌کنیم. اگر همه کارهای خوب می‌کنند و خدمت می‌کنند ما هم خدمت می‌کنیم. دیده‌اید که بعضی‌ها در فضای مذهبی قرار می‌گیرند سوپر مذهبی می‌شوند، وقتی که در یک فضای لامذهبی قرار می‌گیرند از بقیه لامذهب‌تر هستند. در یک فضایی می‌آید و می‌بیند همه نماز شب می‌خوانند و عبادت می‌کنند و یک مرتبه نماز شب خوان می‌شود و بالاتر از بقیه خر مقدس می‌شود. بعد به یک جمعی می‌رود و می‌بیند اصلاً اهل نماز نیستند و دوست دختر و پسر و عرق‌خور هستند و باز روی دست آن‌ها می‌زند. پیامبر(ص) فرمودند یک عده‌ای از شما این‌طور هستند. حواس‌تان باشد. «لا تکونوا امعه...»، جوگیر نشوید. اصول داشته باش. معیار داشته باش. این‌قدر حرف خود را عوض نکنید. این‌هایی که از دهه‌ 60 تا الان شعارهای ضد و نقیض داده‌اند و 180 درجه عوض شده همین «امعه» هستند. در دهه 60 در سیاست داخلی و خارجی، در مسائل فرهنگ، در مسائل رسانه و در مسائل مختلف یک موضع داشتند و حزب‌اللهی بودند و در خط امام بودند ولی در دهه 80 و 90 درست ضد آن حرف‌ها را می‌زنند. فکر می‌کند حالا باد از این طرف می‌وزد. فکر می‌کند قدرت این طرف است. فکر می‌کند افکار عمومی این طرف است که نیست. حالا باشد، «لا تکونوا امعه...». پیامبر(ص) فرمود «تَقولون اِن احسنُ الناس احسنا و اِن ظَلَموا ظَلَمنا...». ببینیم هر کاری می‌گیرد، مشتری دارد، طرفدار دارد انجام می‌دهیم. ببینیم اکثریت کدام طرف هستند و چه می‌خواهند. بحث ظاهر هم نیست که بگویی مثلاً طرف در دهه 60 دو من ریش می‌گذاشت و یقه را این‌طور می‌بست و حالا تیپ سوسولی می‌زند که سوسول‌ها باید پیش او لنگ بیندازند. بحث ما فقط تیپ و ظاهر نیست. عقائد، افکار، شعارها عوض می‌شود. شعارهای خودت عوض شده و فکر می‌کنی شعارهای انقلاب هم باید عوض بشود. فرمودند «و لکن وَطِنوا اَنفُسَکُم...»، خودتان را تربیت کنید. نیروی انقلابی و مکتبی این است. خودتان را بسازید. «اِن اَحسَنَ الناس اَن تُحسِنوا...»، اگر همه کار درست انجام می‌دهند شما هم جلو بیفتید و جلوتر از بقیه همان کار را انجام بدهید. اما «وَ اِن اَساءُوا فَلا تَظلِموا...»، اگر افکار عمومی سرش را کج کرد و فضا و جو به شکلی بود که به سمت باطل می‌رفت شما همراهی نکنید. قوی باشید. شما درگیر ظلم نشوید. شما نگویید حالا که همه این کار را می‌کنند و همه می‌گویند ما هم بگوییم. نه. بایست. تنها جلوی همه بایست. اگر نمی‌توانی بایستی راهت را از بقیه جدا کن. این‌هایی که شعارهایشان از یک دهه تا یک دهه 180 درجه عوض می‌شود مکتبی و انقلابی نیستند. بعضی‌ها روی منافع شخصی و مادی خود تغییر مسیر می‌دهند و بعضی‌ها هم ضعیف هستند و تابع جو هستند. این تعبیر «لا تکونوا امعه»‌ از پیامبر(ص) به معنی تحریم است. یک تحریم اجتماعی سیاسی است. «امعه» یعنی کسی که فکر ندارد. معیار ندارد. استقلال ندارد. خودش مکتبی نیست و انقلاب را نمی‌شناسد. «ه» هم برای مبالغه است. ریشه‌اش هم احتمالا «مع» است. «مع» به معنی «با» است. «امعه» یعنی خودت یک شخصیت انقلابی و مکتبی داشته باش. تا می‌گویند شما چه کسی هستی می‌گوید من با فلانی‌ها هستم. با این‌ها هستم. با آن‌ها هستم. پیامبر(ص) می‌گوید مگر همه چیز «با» است. من می‌گویم خودت چه کسی هستی؟ تو می‌گویی من با آن‌ها هستم. «لا تکونوا امعه...»، اصول داشته باش. ملاک داشته باش. نه که به همه بگوید ما با شما هستیم. دیده‌اید بعضی‌ها در هر جمع و هر فضایی که قرار می‌گیرند یک طوری حرف می‌زنند که آن‌هایی که پای صحبتش هستند برای او کف می‌زنند. مثلاً اگر خیلی حزب‌اللهی هستند 3، 4 صلوات برای او بفرستند و اگر هم نه، حرف‌های غیر دینی و دو پهلو بزند و یک طعنه‌ای به ارزش‌های انقلاب و یک متلکی به دین می‌گوید که آن‌ها برایش کف بزنند. این‌هایی که بسته به مخاطب و بسته به شرایط هر چیزی را می‌گویند، از مزخرف‌ترین حرف‌ها در مطالب و رفتار و تصمیمات آن‌ها هست تا دینی‌ترین و انقلابی‌ترین مواضع. این‌ها خطرناک هستند. این‌ها به دنبال اصول نیستند بلکه به دنبال عوام‌فریبی هستند. «امعه» یعنی کسانی که به هر کسی می‌رسند می‌گویند ما با شما هستیم. به صورت افراطی تظاهر به مقدس‌مأبی می‌کند، در حد الحاد هم گاهی تظاهر به روشنفکربازی هم می‌کند. ولو این‌که خودش واقعاً ملحد هم نیست. بی‌شخصیت و فرصت‌طلب است. هر حرفی را در هر لحظه‌ای ممکن است بگویند. «لا تَکونَنَ اِمَعه...»، باز این یک روایت دیگر است. «امعه» چیست؟ «تقول انا مع الناس و انا کَواحِدٍ مِن الناس...»، در هر جمعی قرار بگیرد می‌گوید ما هم مثل بقیه هستیم. خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو. چه کسی این را گفته؟ این شعار در یک جای خاص معنی درست دارد و بقیه جاها این معنی غلط دارد. یعنی هر کاری بقیه می‌کنند ما هم همان کار را می‌کنیم. ببین فضا از کدام طرف است. باد از کدام طرف می‌آید. فرمود اجازه ندهید این‌ها بر شما حاکم بشوند. پدر شما را در می‌آورند. شما را می‌فروشند. دنباله‌روی اشخاص مطلق نیست. خودش شاخه‌ای از ریاست‌طلبی است. هر کسی هر چه گفت بدون چون و چرا و چشم و گوش بسته نپذیرید. این تعصب است. تعبد فقط در برابر خداست. آن هم توضیح و استدلال دارد. روایت دیگر از پیامبر(ص) این است که می‌فرماید به دنبال کسانی راه نیفتید که حرف‌ها و خط مشی و شعارهایشان با خط و ربط مکتب زاویه دارد. شما نمی‌توانید از آدم‌ها بی‌ قید و شرط اطاعت کنید. «لا طاعة فی معصیة الله انَما الطاعة فی المَعروف...»، اگر به کسی هم رأی می‌دهید به طور مطلق به دنبال او به راه نیفتید. فرمود اگر خلاف مسیر مکتب حرکت می‌کنید حق ندارید اطاعت کنید. باید جلوی او بایستید و انتقاد کنید. امر به معروف و نهی از منکر کنید. «انما الطاعة فی المعروف...»، فقط در مسیر درست باید اطاعت کنید. اگر آن مدیر و آن حاکمان در مسیر درست می‌روند باید اطاعت کنی. انتقاد هم بکنی. اما نه این‌که سرت را پایین بیندازی و چشمانت را ببندی و به هر کسی در شوراها و مجلس و ریاست جمهوری رأی دادی چشم بسته به دنبال او راه بیفتی و بگویی هر جا رفت، رفت و هر چه گفت، گفت. باید مشروط باشد. فرمودند به کسانی که برای ریاست و حکومت حرص می‌زنند اصلاً رأی ندهید و تا می‌توانید مانع بشوید از این‌که این‌ها حاکم بشوند. حرص دو نوع است. یکی حرص است و یکی شبیه حرص است. شهید بهشتی یک تعبیری دارد که می‌گوید یک تشنه خدمت داریم و یک شیفته قدرت داریم. ممکن است هر دو خودشان را نامزد کنند، ممکن است هر دو بگویند ما حاضر هستیم بپذیریم. این دو را باید از همدیگر تشخیص داد. چه کسی عشق نوکری دارد و چه کسی عشق اربابی دارد. «ابو بُرده» از «ابو موسی» نقل می‌کند و می‌گوید من و دو نفر از پسر عموهایم نزد پیامبر(ص) رفتیم. یکی از پسر عموهای من چند بار تکرار کرد و گفت بالاخره شما این‌قدر قدرت و عزت و ولایت پیدا کرده‌اید، یک چیزی هم به ما بدهید تا ما هم خدمت کنیم. پیامبر(ص) یک نگاهی کردند و فرمودند «اِنا وَالله...»، می‌دانی عادت ما چطور است؟ به خدا قسم «لا نُوَلی علی هذا العَمَل اَحَدا سَألَهُ، وَ لا اَحَداً حَرَصَ علیه...»، یکی از شاخص‌های ما برای این‌که چه کسی به حکومت اسلامی بیاید و چه کسی نیاید همین است. آن‌هایی که به دنبال این هستند که یک شغلی بگیرند و شغل بالا و بالاتر بگیرند و برای ریاست حرص می‌زنند، اجازه نمی‌دهیم وارد حکومت اسلامی بشوند. این‌هایی که مدام مشغول این هستند که چطور به کجا بروم. بعد به آن‌جا بروم. بله، مگر یک کسی که صادقانه این‌جا را مثل جنگ و جبهه نبرد ببیند و بگوید من حاضر هستم به این سنگر بیایم. می‌خواهم نوکری کنم و چیزی هم برای من نداشته باشد و واقعاً هم نداشته باشد. واقعاً نداشته باشد مهم است. حضرت امیر(ع) فرمودند مردم ببینید من چگونه وارد حاکمیت شدم. من هستم و این لباس‌ها و این اسب. امکانات من این‌هاست. اگر وقتی از حکومت شما بیرون می‌روم دیدید یک آدم دیگری با ثروت و املاک و امکانات و حقوق آن‌چنانی هستم، «فَاَنا خائِن...». ثروت بعد از زمانی که از حکومت بیرون می‌آیی، با ثروت قبلی که وارد حکومت شدی نباید تفاوت غیر عادی داشته باشد. نباید گدا وارد حکومت بشوی و میلیاردر بیرون بیایی. «فَانا من الخائنین...»، علی(ع) گفت. این‌جا جای خدمت و نوکری است. جای ثروت و پول در آوردن نیست. اگر می‌خواهی پول در بیاوری برو کاسبی کن. چرا به حکومت می‌آیی؟ چرا می‌خواهی بر سرنوشت مردم مسلط بشوی؟ پیامبر(ص) فرمودند «اِنا لا نَستَعمَل عَلی عَمَلِنا مَن یُریده...»، من اجازه نمی‌دهم کسی که برای حکومت اسلامی نقشه می‌کشد وارد حکومت بشود. اصل دیگر این است که فرمودند اگر دیدید مسئولین شما امانت‌دار هستند. اموال عمومی، بانک‌ها، رسانه، ثروت امانت است. این‌ها برای شما مردم است. این‌ها امانت خدا و مردم است. به آن‌هایی که امانت‌دار هستند. پاک‌دست هستند. حالا در دستگاه یک تخلفی صورت گرفته باشد اما خودش حمایت نکرده، خودش آلوده نیست و به محض این‌که مطلع بشود مبارزه کرده است نه این‌که خودش هم گفته باشد عیبی ندارد و بخورید. فرمودند اگر دیدید کسانی هستند که دو خصوصیت دارند: یک، «اَن یَحکُمَ بِما انزَلَ الله...»، طبق ضوابط اسلامی مدیریت و حکومت می‌کنند، دین جمعی برای آن‌ها مثل دین فردی مهم است و دوم، «و ان یعدی الامانه...»، قدرت و ثروت و امکانات حکومتی را امانت خدا و امانت مردم می‌دانند و دقیق هستند و دست آن‌ها پاک است. «فَاذا فَعَلَ ذلک...»، اطاعت از کسانی که این‌طور هستند لازم است. «فحَقٌ علی الناس...»، مردم وظیفه پیدا می‌کنند که «ان یَسمعوا له...»، حرف‌های او را بشنوند، «وَ اَن یُطیعوا...»، و اطاعت کنند از قوانین و آن چیزی که او می‌گوید، «و اَن یجیبوا اذا دعوه...»، وقتی که آن حکومت و آن مسئولین شما را به چیزی دعوت می‌کنند مردم همکاری کنند. ولی اگر می‌بینی امانت‌دار نیستند و دزد هستند و اصلاً کاری به دین و اسلام ندارند، به انقلاب کاری ندارند، دکان شخصی و باندی به راه انداخته‌اند، این‌جا حفظ نظام واجب است. اختلال در زندگی جامعه حرام است، اما انتقاد و نهی از منکر هم واجب است. نظام را حفظ کنید اما باید مسئولینی که این‌طور هستند را زیر سوال ببرید. باید انتقاد کنید. سکوت حرام است. باید سوال کنید. پیامبر(ص) فرمودند به کسانی که حاکمیت را دقیقاً خدمت به خلق و نوکری بدانند، این تعبیر پیامبر(ص) است که «سید القوم خادمهم...»، این‌که می‌گویند سید و آقا، در منطق ما خدمت است. در یک منطق‌های دیگر «سید القوم مخدومهم...»، است. رئیس کسی است که مردم باید به او خدمت کنند و مردم نوکر آن‌ها می‌شوند. فرمود در منطق ما بر عکس است. هر کسی بالاتر است باید نوکرتر باشد. هر کسی هر مسئولیتی پیدا می‌کند باید به همان میزان خدمت بیشتری به خلق کند. پس حاکمان خادم هستند و در منطق پیامبر اکرم(ص) مخدوم نیستند. «لَیسَ مِنا مَن اَخلَفَ الاَمانه...»، هر جا می‌بینید خیانت در امانت می‌شود، حالا چه امانت خصوصی و چه امانت عمومی، اسرار مردم، اموال مردم، ناموس مردم، کسانی سر کار می‌آیند که این‌ها برایشان مهم نیست، این‌ها «لَیسَ مِنا...»، این‌ها مدیران اسلامی نیستند. این‌ها از ما نیستند. اجازه ندهید این‌ها خودشان را به ما نسبت بدهند. اجازه ندهید این‌ها بگویند حاکم دینی هستند. وزیر مسلمان است، وکیل مسلمان است، رئیس جمهور مسلمان است، قاضی مسلمان است، استاندار و شهردار مسلمان است. اجازه ندهید خودشان را به ما بچسبانند. «لَیسَ مِنا...»، از من نیستند. می‌دانید که از ائمه ما نقل شده که امام سجاد(ع) فرمودند قاتل پدرم اگر آمد شمشیری که با آن پدرم حسین(ع) را کشت پیش من امانت بگذارد من خیانت نمی‌کنم. می‌گویم مرگ بر تو اما من خیانت نمی‌کنم. چه برسد به امانت و اموال عمومی. هر کسی خودش را برای هر شغلی نامزد کند که تخصص ندارد، عرضه آن را ندارد، عرضه مدیریت ندارد، بلد نیست کار را جمع کند، فرهنگ را نمی‌شناسد، اقتصاد را نمی‌شناسد، خرابکاری‌های او بیشتر خواهد بود از خدماتی که می‌کند. صدماتش از خدماتش بیشتر می‌شود. پیامبر(ص) فرمودند «مَن عَمِلَ عَلی غیرِ عِلم...»، هر کس هر کاری را به عهده بگیرد در حالی که توان و فهم آن را ندارد، «کانَ ما یُفسِد اکثَرَ مِن ما یُصلِح...»، افساد او از اصلاحش بیشتر خواهد بود. 4 خدمت می‌کند و 5 صدمه می‌زند. ولو حسن نیت داشته باشد. دیگر این‌که فرمودند «الموجب بِرأیه...»، اجازه ندهید دیکتاتورها بر شما مسلط بشوند. «موجب برأی» یعنی کسی که می‌گوید من در همه چیز از همه بهتر می‌فهمم. هر کسی هر چیزی می‌گوید حرف مفت می‌زند. خود من همه چیز را بلد هستم. پیامبر(ص) فرمود این مستبد و دیکتاتور است. «لا یَطمَئَن فی ریاسة...»، اجازه ندهید این‌ها رئیس بشوند. این‌هایی که انتقادپذیر نیستند، اهل مشورت نیستند، خودشان را از همه بالاتر و درست‌تر می‌دانند، هر چه خودش تشخیص می‌دهد می‌گوید همان است. فرمود اجازه ندهید این آدم‌های لجباز دیکتاتور رئیس شما بشوند. یا وقتی دیکتاتور شدند و لجبازی می‌کنند و به هیچ کس گوش نمی‌کنند و به هر کسی یک انگی می‌چسباند تا بگوید همه خراب هستند و من درست هستم، بعد از آن دیگر اجازه ندهید ادامه بدهند. یکی هم فرمودند «القَلیلُ التجربه...»، آدم‌های بی‌تجربه که کاری را بلد نیست. یا به لحاظ ذهنی بلد است. همه این‌ها روایت پیامبر(ص) در باب حقوق سیاسی است. «اِنَ رئاسة لا تصلح الا لاهلَها...»، ریاست و حاکمیت برای هر کسی شایسته نیست. مگر آن‌هایی که اهلش باشند. یعنی کسانی که زمینه و شرایطش را دارند. «فَمَن دَعَا اِلی نَفسِه...»، هر کس مردم را به خودش دعوت می‌کند و می‌گوید به من رأی بدهید و من را بر سر کار بیاورید، «وَ فیهِم مَن هُوَ اَعلَمُ مِنه...»، در حالی که می‌داند کسانی هستند که از من به این کار شایسته‌تر و داناتر هستند و در عین حال رأی را برای خودش می‌خواهد و خودش را عرضه می‌کند، «لَم یَنظُرِ اللهُ اِلَیهِ یَومَ القیامَه». در قیامت خداوند به او نظر نخواهد کرد. بدبخت عرصه قیامت خواهد بود. هر کس مسئولیتی را در جامعه دینی بپذیرد در حالی که بداند کس دیگری از او شایسته‌تر و باعرضه‌تر و عالم‌تر و واردتر و پاک‌تر است خدا در قیامت به او نظر نخواهد کرد. فرمودند هر کسی برای یک کاری در جامعه جلو بیفتد، «وَ فیهِ اَعلَمُ مِنه...»، کسی هست که در آن رشته از او متخصص‌تر است، «اَو افقَهُ مِنه...»، یا دین‌شناس‌تر است و ضوابط مکتب را در آن مسئله بیشتر می‌داند، «لمَ یَزَل اَمرهُم فی سِفال اِلی یوم القیامه». آن جامعه که به اشخاص دیگری رأی می‌دهد تا قیامت پایین می‌رود. در حال نزول و سقوط مادی و معنوی خواهد بود. من یکی، دو حدیث دیگر می‌خوانم و عرضم را ختم می‌کنم. پیامبر(ص) فرمودند مؤمن حق ندارد خودش را ذلیل کند. پرسیدند چطور؟ فرمودند کسی که از عهده کاری بر نمی‌آید و خودش را جلو می‌اندازد یا آن کار را می‌پذیرد در درجه اول به خودش توهین کرده است. خودت را ذلیل کرده‌ای. مردم به تو فحش می‌دهند. می‌گویند تو که بلد نیستی غلط کردی پذیرفتی. چرا خودت را جلو انداختی؟ پیامبر(ص) فرمود اگر به خودت احترام می‌گذاری خودت را تحقیر نکن. کاری که به درستی از عهده آن بر نمی‌آیی، نپذیر. وعده‌ای نمی‌توانی آن را عملی کنی، نده. وعده می‌دهیم و می‌آییم و بعد چند سال دیگر می‌گوییم نگذاشتند. من می‌خواستم ولی نگذاشتند. «علیکُم مِن الاَعمال بِما تُتیقون...»، بر شما باد عملی که عرضه آن را دارید. کاری که از پس آن بر می‌آیید. در اصلاً دیگر فرمودند به کسانی رأی بدهید و طوری مدیریت کنید که مجبور نشوید از مردم عذرخواهی کنید. فرمودند پرهیز کنید از کاری که اگر از کننده آن بپرسند شما این کار را کردی انکار کند و بگوید نه و یا «اِعتَرَضَ مِنه...»، مجبور بشود بگوید بله، ببخشید و عذرخواهی کند. فرمودند کاری بکن که بتوانی پای آن بایستی. سرت را بالا بگیری و با افتخار بگویی بله، من این کار را کردم. بله، من این را گفتم. این هم تلاش‌های من بوده است. به این‌قدر هم رسیدم. فرمودند بپرهیز از هر کاری که اگر پرسش بشود، «اذا سُئِل عنه صاحِبهُ اَنکَرَهُ اَوِ اعتَذَرَ مِنه...»، زیر آن بزند و انکار کند یا مجبور به عذرخواهی بشود. حتی اگر پاک‌ترین آدم باشی.

اگر مردم به دنبال حق هستند چرا گاهی با این‌که حق و باطل مشخص است رأی به کسانی می‌دهند که مطمئن هستند برای آن کار مناسب نیستند یا باطل هستند.

واقعاً معلوم نیست این‌طور باشد. یعنی شما فکر می‌کنید مردم به کسانی رأی می‌دهند که مطمئن هستند او باطل است؟ این‌طور نیست. در تشخیص مصداق حق و باطل تا تعریف بعضی از ضوابط حق و باطل مردم اشتباه می‌کنند. اما این اشتباه ادامه پیدا نمی‌کند. یک وقتی می‌گویید تشخیص می‌دهند، بله. گاهی بعضی از جوامع به یک شرایطی می‌رسند که می‌فهمند امام حسن(ع) حق است و معاویه باطل است. خودشان می‌گویند. اما می‌گویند ما می‌ترسیم. یا به دنبال دنیا هستیم. چرا که به امام حسن(ع) گفتند. امام حسن(ع) فرمودند این‌ها دیکتاتور و مستبد هستند و دنیا و آخرت شما را خراب می‌کنند. دفاع کنید. گفتند نه، ما دیگر حالش را نداریم. سه جنگ زمان حضرت امیر(ع) بر ما تحمیل شد و ما دیگر حالش را نداریم. می‌دانیم تو حق هستی و معاویه باطل است. می‌دانیم تو عادل هستی و این‌ها عادل نیستند اما می‌خواهیم برای دنیای خود دیگر تسلیم بشویم. امام حسن(ع) فرمود دنیای شما هم خراب‌تر می‌شود. اگر در مسیر حق بایستید دنیای شما درست می‌شود. گوش نکردند. وظیفه امام حسن(ع) عوض شد. یک وقتی یک ملتی تصمیم می‌گیرد تسلیم بشود و دنیایش هم خراب‌تر می‌شود. ولی یک ملت مسلمان در شرایط عادی این‌طور نیست. اگر ببینند حق و باطل هست این‌طور نیست که به باطل رأی بدهند. ممکن است در تشخیص اشتباه بکنند، یا نسبی نگاه کنند. ولی این اشتباه دائمی و همیشگی نخواهد بود.

اگر قالب مردم باطل را بخواهند چه باید کرد؟

باید به مردم گفت این شما و این باطل. بفرمایید. آن جامعه‌ای که به دنبال علی(ع) نرفت، علی را از علی بودن مطرح نکرد. خودش را از علی داشتن محروم کرد. زمان امام حسن(ع) شد. گفتند شما درست می‌گویی و این باطل است. اما این باطل بیشتر به نفع ماست و ما دیگر نمی‌خواهیم هزینه بدهیم. امام حسن(ع) فرمود بسیار خوب، وظیفه من عوض شد. من که نمی‌توانم شما را به زور برای جهاد ببرم. این روایت امام حسن(ع) است. اگر بایستید دنیا و آخرت شما بهتر می‌شود. اگر نایستید من نمی‌توانم شما را به زور به جهاد ببرم. مجاهد که زورکی نیست. وظیفه من عوض شد. لذا کار به آن مصالحه و قطع‌نامه کشید.

خداوند در قرآن می‌فرماید «وَ جَعلناهم امة وسطا»، اگر خدا انسان را امت وسط قرار داد پس چرا نخبگان ما جناح‌بندی می‌کنند؟

خدا انسان را امت وسط قرار نداد. امت اسلامی و مسلمان را وسط قرار داد. گفت اگر به اسلام عمل کند امت وسط است. حالا در مورد این‌که چرا نخبگان جناح‌بندی می‌کنند باید بگویم اولاً بعضی از این‌ها اصلاً نخبه نیستند و اسم‌شان بی‌خودی در رفته است. آن‌هایی هم که نخبه هستند، نخبه یعنی سواد و نفوذ و تصمیم‌سازی برای دیگران دو تیپ هستند. بعضی از آن‌ها سواد اسلامی دارند و بعضی‌ها ندارند. آن‌هایی که سواد اسلامی دارند هم دو نوع هستند. اهل عمل اسلامی یا هستند یا نیستند. چون بعضی از ما خیلی چیزها را می‌دانیم و عمل نمی‌کنیم. اما اگر همه این‌ها بود و باز هم جناح‌بندی بود باز هم اشکالی ندارد. اختلاف نظر و اختلاف سلیقه عیبی ندارد. اما جنگ قدرت است که برای دنیا بد است.

و السلام علیکم و رحمت الله.



هشتگ‌های موضوعی

نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha