یک دوراهی: دموکراسی اسلامی یا اسلام دموکراتیک؟(افغانستان؛ از اسارت غرب و تحجر طالبان تا مردمسالاری دینی)
نشست (تمدن اسلامی و استعمار غربی)_ دانشگاه کابل _ افغانستان ۱۳۸۷
بسمالله الرحمن الرحیم
یک نکتهی مقدماتی در باب نکاتی که دوست محترم ما اینجا فرمودند را عرض بکنم. اولاً تشکر میکنیم که خیلی بحث خوب و منظم و منسجم و فکر شدهای بود و معلوم بود که زحمت کشیدهاند ولی در عین حال ضمن تشکر از این بحث و این قبیل بحثها یک هشداری هم به عنوان یک طلبه و یک اهل تحقیق به شما بدهم که نسبت به نحوهی بازخوانی تاریخ هر مقولهای از جمله دموکراسی به این نوشتههایی که راجع به تاریخ دموکراسی نوشتهاند، اکتفا نکنید. هر کسی راجع به تاریخ فلسفه، تاریخ دموکراسی چیزهایی از منظر خودش نوشته است. هابزیها یک طور نوشتهاند، لاکیها یک طور نوشتهاند، نئولیبرالها یک طور نوشتهاند و مسائلی از این قبیل هست. در مورد اینکه فرمودید چون فانوس دین و دموکراسی هنوز خاموش نشده پس هر دو فلان هستند باید بگویم خیلی چیزها هست که فانوسش خاموش نشده است. فانوس غصب و قتل هم هنوز خاموش نشده و از روز اولی که دنیا شروع شده تا الان قتل و غارت ادامه دارد و فانوسش خاموش نشده است. فانوس اعمال خیر و عدالت خاموش نشده است. صرف اینکه یک چیزی قبلاً بوده و الان هم هست پس دیگر از بین نمیرود درست نیست و قضاوتهای دقیقی نیست. باید خیلی دقت کنید. نکتهی دوم اینکه وقتی از دموکراسی حقیقی میگویید باید بگویم چیزی به نام دموکراسی حقیقی وجود ندارد. اصلاً ما مقولهای به نام دموکراسی حقیقی نداریم که بگوییم اسلام حقیقی با دموکراسی حقیقی سازگار است یا سازگار نیست. دموکراسی به ده، دوازده نوع نظریهپردازی و تئوریزه شده و هر کدام از اینها یک سری از مبانی معرفتی و معرفتشناختی و اخلاقی و فلسفی دارند و دو نوع دموکراسی از اینها هست که هر دو نوع آن با همدیگر همخوانی ندارند. بعضی از انواع دموکراسی در غرب تعریف شده که اساساً در تضاد مطلق با نوع دیگری است. علاوه بر اینکه مبانی تئوریک بسیار متضادی دارند که بعضی از مبانی تئوریک دموکراسی اساساً غیر عقلانی است و بعضی از آنها غیر شرعی و غیر اخلاقی است و بعضی از آنها هم مشروع است و هم اخلاقی است و هم با عقلانیت معیار میسازد. اصل اینکه تعریف حقیقت دموکراسی چیست؟ حداقل سه دوره بر دموکراسی گذشته است. در خود غرب در یک دورهای که دموکراسی عبارت از رأی اکثریت بود. در یک دورهای به این تبدیل شد که دموکراسی به معنی اطاعت از قانون است. در یک دورهی متأخرتر گرایشهای پلورالیستی از دموکراسی حاکم شد. حتی دموکراسی به مفهوم حقوق اقلیت شد و بعد دموکراسی بر اساس مبانی پراگماتیستی یک نوع است، دموکراسی که در غرب مطرح میشود و امروز به عنوان لیبرال دموکراسی و بعضی از مسائل مطرح است با مردمسالاری فرق میکند. فکر نکنید که اسم هر نوع احقاق حقوق مردم دموکراسی است. نه. انواع و اقسام دموکراسیها را داریم. مبانی متضادی وجود دارد. بعضی پراگماتیستی هستند و بعضی نیستند. بعضی بر اساس پلورالیزم و نسبیگرایی معرفتی بنا شدهاند و بعضی اینطور بنا نشدهاند. بعضی تعریفهای سکولاریزه شدهی غیر قابل دینی شدن دارند و بعضیها اینها را ندارند. اصلاً اصل دموکراسی در بسیاری از مبانی نظری بر این مبنا بنا شد که ما هیچ پیششرط عقلی و اخلاقی و دینی را نمیپذیریم و همه چیز مابعد دموکراسی است. یک وجه غالبی هم از قرائت دموکراسی در تاریخ سیاسی و معرفتی دنیا این بوده که اساساً ما مشروعیت همه چیز و حتی اخلاق را هم از دموکراسی میگیریم. مشروعیت اصل مبانی قانون را هم از دموکراسی میگیریم. مشروعیت همه چیز را از دموکراسی میگیریم. این هم یک نوع دموکراسی است. بنابراین وقتی در دموکراسی یک جامعهای اکثریت رأی به هموسکسوالی و همجنسبازی دادند آن مشروع و قانونی میشود و حق بشر است و این دموکراتیک است. بنا بر یک تعریف از دموکراسی اگر اکثریت یک جامعهای به قتل و غارت اقلیت رأی دادند حق دارند. بنا بر یک تعریف دیگر هم نمیشود. بنابراین اصلاً چیزی به نام دموکراسی حقیقی وجود ندارد. چیزی به نام حقیقت دموکراسی وجود ندارد. دموکراسیهای متفاوتی تعریف شده که با هم متضاد هستند. مدلهای اجرایی هم بیش از 13 مدل است. بیش از 13 مدل اجرایی در دموکراسی در دنیا مطرح شده است که بنا بر یک مدل یک حکومتهایی دموکرات هستند و بنا بر یک مدل دیگر همان حکومت غیر دموکرات است. مواظب باشید که در ذهن خود خیلی دگم ایجاد نکنید. نباید هیچ چیزی برای شما جزمی بشود. اتفاقاً اگر فرصت بشود من توضیح میدهم که مراقب باشید هیچ چیزی را سربسته به خورد شما ندهند. نگویند چشمهایت را ببند و قورت بده و بدان که خوب است. بدان این دموکراسی حقیقی یا اسلام حقیقی است. فرقی نمیکند. شما اینجا یک چیزی دارید، خدا اینجا یک چیزی به شما داده که باید این را به کار بیندازید. از هیچ اسمی نترسید. از ارسطو و افلاطون و پوپر و از هیچ کس نترسید. از این به بعد افغانستان جدید، افغانستان اسلامی رو به رشد، افغانستان تمدنساز، افغانستانی است که هر چیزی از غرب و شرق به آن میگویند، بگوید من عقل دارم، اسلام هم دارم. هر چه بگویی روی میز میگذارم و از صفر شروع میکنم تا ببینم چه میگویی و به چه دلیل میگویی. این اینطور است و همه آن را قبول دارند. بگو همه قبول داشته باشند، من قبول ندارم. میگویند این را هزار سال است که در غرب میگویند. بگو گفته باشند. در غرب خیلی چیزها را هزار سال است که میگویند. میگویند در شرق هم گفتهاند. بگو آنها هم گفته باشند. غرب کسی بود، شرق کسی بود و من هم کسی هستم. این روحیه را در خودتان احیا کنید. مرعوب نشوید. فکر نکنید که دموکراسی چه گفت و دموکراتها چه گفتند و راست و چپ چه گفتند. این گفتمانها عوض میشود. یک زمانی مارکسیستها تمام افکار روشنفکری جهان اسلام را گرفته بودند. در همین افغانستان هم بود. جنبش دانشجویی در افغانستان با جنبش دانشجویی در ایران خیلی نزدیک بودند. لذا گاهی آنجا هم مطلبی مطرح میشد و با یک فاصلهای به افغانستان میآمد. در افغانستان جریانهای دانشجویی بودند، جریانهای مارکسیستی، جریانهای مائوئیستی بودند. یک زمانی بچهها و رهبرهای چریک فدایی خلق مثل جزنی و احمدزاده و پویان مارکسیست بودند و یک جزوهای در آنجا مینوشتند و سریع در اینجا جنبشهای چپ دانشجویی بحث میکردند. مرحوم دکتر شریعتی که مصلح و بسیار مؤثر در فرهنگسازی انقلاب اسلامی بود، در ایران و در افغانستان و در بسیاری از کشورهای اسلامی مطرح شد. مراقب باشید. هم مارکسیزم ترجمه میشده و میآمده و هم اسلام انقلابی مطرح میشده و هم چپ و راست میآمده. این افغانستان دیگر نباید افغانستان قدیم باشد. اینها را کنار بگذارید. مبانی اسلام را جلوی خود بگذارید و فکرتان را فعال کنید. هر کسی هر چه که میخواهد گفته باشد. قرآن در برابر شماست، سنت رسولالله در برابر شماست، عقل شما همانقدر میفهمد که عقل فلان نظریهپرداز غربی میفهمد. این که آنها یک چیزهایی میفهمند که ما نمیفهمیدیم درست نیست. فلسفهی سیاسی اسلام بدون هیچ نیازی به مفاهیم یونانی، بدون هیچ نیازی به مفاهیم لیبرال دموکراسی ضامن حقوق اکثریت و اقلیت، در دوران به اصطلاح آقایان سنت و در دوران به اصطلاح مدرن، هست و بوده و خواهد بود. به شرطی که اسلام را درست بشناسیم. اما مردمسالاری دینی، آنچه که تحت عنوان دموکراسی اسلامی بحث میشود چه هست؟ یک ارزشهایی در ذهن ما هست که میگوییم اینها ارزشهای خوبی است و اسم آن هم دموکراسی است. یک ارزشهای دیگری هم در ذهن ما هست که آنها هم خوب است و اسم آن اسلام است. باید یک کاری کنیم که هر دوی اینها با هم باشد. این خیلی خوب است. انگیزهی خیلی خوبی است. اما باید یک مقدار علمیتر با مسائل برخورد کرد. یک مقدار باید دقیقتر برخورد کرد. بعضیها میگویند ما مباحث حقوق سیاسی و حقوق اساسی و نظام سیاسی خود را از یونان یا از «جان استوارت میل» و «جان لاک» و «پوپر» بگیریم و از این طرف هم دو کیلو مذهب و اخلاق و معنویت برداریم و مخلوط کنیم و روی یک ظرف بگذاریم و روی اجاق بگذاریم تا ده دقیقه شعله بخورد و با قاشق هم بزنیم تا دموکراسی اسلامی بشود. تلفیق اسلام و دموکراسی بشود. اینکه اسلام این طرف باشد و دموکراسی آن طرف باشد نمیشود و باید به یک شکلی اینها را به همدیگر فشار بدهیم. با یک سنجاق یا قفلی اینها را به هم بچسبانیم تا هم اسلام ما دموکرات باشد و هم دموکراسی ما خیلی ضد اسلامی نباشد که این عوام مذهبی در بازار و کوچه و خیابان کابل و تهران و مشهد آن را پس بزنند. چون اینها مذهبی و امل هستند. مردم مشهد و کابل و هرات مذهبی هستند و اگر به آنها چیزی بگویی که ممکن است با اصل شریعت مشکل داشته باشد، میگویند ما نمیخواهیم. بگو نه، یک مقدار اسلام، یک مقدار دموکراسی، دو کیلو اسلام، دو کیلو و نیم دموکراسی و یک مقدار نخود و لپه را مخلوط میکنیم و یک چیزی درست میکنیم که هم اسلام باشد و هم دموکراسی باشد. خیلی مراقب این باشید. در باب اسلام و مدرنیته هم همینطور است. مدرنیتهی اسلامی و اسلام مدرن داریم. در باب اسلام و توسعه همینطور است. شما دانشجو هستید و فردا مدلهای توسعه و پیشرفت را میبینید. مدل توسعه چیست؟ یک زمانی که گفتمان چپ حاکم بود میگفتند تنها اقتصاد علمی، اقتصاد سوسیالیستی و کمونیستی است. یادتان هست؟ آنهایی که مسنتر هستند به یاد دارند. شما جوانترها که آن موقع نبودید. یک دورانی بود که در دانشگاههای ایران و همین افغانستان و کشورهای اسلامی هر کس میخواست یک کلمه حرف بزند اول باید میگفت من به حضرت عباس سوسیالیست هستم. من مسلمان هستم و یک مقدار هم کمونیست هستم. اسلام من طوری است که با کمونیزم هیچ تضادی ندارد. بعد کمونیستها میگفتند ما پایان تاریخ هستیم. تاریخ در حال زایمان است و آخر خط برای ماست. خب امروز به زبالهدان تاریخ و بلکه به فاضلاب تاریخ رفتند. امروز کمونیستهای دو آتشه در ایران و کشورهای دیگر جرئت نمیکنند بگویند ما یک زمانی کمونیست بودیم. حالا همهی آنها طرفدار توسعهی لیبرال سرمایهداری شدهاند. میگویند اقتصاد علمی اقتصاد سرمایهداری است. مدل توسعه، مدل توسعهی غرب است. مواظب باشید، همانهایی که این حرفها را میگویند نه آن زمان درست کمونیزم میفهمیدند و نه در این زمان درست لیبرالیزم را میفهمند. مغازه است. مد است. همانطور که لباس مد میشود اداها هم مد میشود. یک وقت اداهای چپ مد میشود و یک وقتی هم اداهای لیبرال سرمایهداری مد میشود. ادا و اصول را کنار بگذارید. بالا تنه را فعال کنید. غرب میخواهد جوانها در جهان اسلام از جهت پایینتنه فعال بشوند. با سکس و شراب و مواد مخدر و شهوترانی این کار را میکند. ما باید این بالا را فعال کنیم. ما باید از این به بعد روی همه چیز فکر و اندیشه کنیم. بنابراین مراقب باشید. من خیلی خوشحال شدم که دوستان و برادرانی اینجا اینقدر مطالعه و حضور ذهن دارند و خیلی بحث قشنگی بود. از ایشان تشکر میکنم اما این تذکر را میدهم که بسیار مراقب باشید. مرعوب دموکراسی اسلامی نشوید. نه اسلام ضد مردم و نه اسلام سکولار دموکراسی غرب، هر دوی اینها به حال جهان اسلام و افغانستان مضر هستند. نه اسلام متحجر قشری افراطی و اسلام ضد عقل و اسلام ضد زن و اسلام ضد حقوق انسان و اسلام ضد عدالت و اسلام ضد مردمسالاری و نه اسلام لیبرالیزه شده و سکولاریزه شده و نه اسلام مبتنی بر شکاکیت و نسبیگرایی و پراگماتیزم. مثلاً میگویند با هرمونتیک اسلام را به یک شکلی تفسیر کنیم تا با نظرات جناب «جان لاک» مطابق بیفتد. قرآن را به شکلی تفسیر کنیم که با فرمایشات جناب «پوپر» مطابق بیفتد. اینها درست نیست. مبنا داشته باشیم. مردمسالاری دینی چیست؟ مردمسالاری اینطور نیست که دموکراسی لاییک را از غرب بگیریم. چون اصلاً مبنای دموکراسی لاییک و لیبرال دموکراسی این است که همه چیز اعم از اخلاق و شرع و عقل ما بعد دموکراسی هستند و تابع قرارداد اجتماعی هستند در حالی که ما در دموکراسی اسلامی میگوییم یک سری مبانی ماقبل دموکراسی و بنیادین داریم که عقل و شرع و اخلاق و حقوق است و آنها مشروعیت خود را از دموکراسی یعنی از رأی و نظر من و تو نمیگیرند. چنانچه که خورشید و ماه وجود خود را از رأی من و تو نمیگیرند. چنانچه دو دوتا چهارتا در ریاضی تابع دموکراسی نیست که بیایند رأی بگیرند تا ببینند دو دوتا چهارتا هست یا نیست. ما باید دموکراسی را بر یک سری مبانی ماقبل دموکراسی مبتنی کنیم. باید مبانی قطعی عقلی و شرعی و اخلاقی باشد. زیربنا که درست شد روی همان مبنا دموکراسی را بنا میکنیم. اگر منظور از دموکراسی انتخابات و رجوع به آرای عامه هست، بله، صد درصد همینطور است. این مردمسالاری دینی میشود. مردمسالاری اسلامی یا جمهوری اسلامی با جمهوریت غربی لاییک به علاوهی اسلام مساوی نیست. یعنی دو مقولهی متفاوت و بلکه متضاد را به هم سنجاق کنیم و جمع مکانیکی و موزاییکی کنیم. مثل اینکه دو موزاییک متفاوت را به زور در یک قالب بچینیم. نه. مبنای مشروعیت مردمسالاری اسلامی از خود اسلام است. از لیبرالیزم و پراگماتیزم و نسبیگرایی و شکاکیت نیست که بگوییم چون حق معلوم نیست و هر کسی برداشتی از حق دارد و هر کسی نگاهی دارد و هیچ امکان داوری هم وجود ندارد و معرفتها و برداشتها نسبی است بیاییم رأی بگیریم که ببینیم تعداد کدام بیشتر است. این دموکراسی سیاههلشکری است. از این دموکراسی مصائبی در آمده و خواهد آمد. دیکتاتوری اکثریت در میآید. دیکتاتوری عوام در میآید. به نام دموکراسی حمله به حقوق مسلم فردی اقلیتها و حتی اکثریت در میآید. عوامفریبی در میآید. هزاران مسئلهی دیگر هم هست. به نام دموکراسی کوبیدن تمام مبانی در میآید. از آن طرف هم استبداد است. ببینید غرب ما را مخیر میکند که دو انتخاب داریم. استبداد یا دموکراسی؟ میگوییم امکان ندارد من یک مقدار بحث کنم و بگویم یک شق ثالثی هم هست؟ میگوید نه، حق نداری. یا این است یا آن است. دموکراسی را قبول داری؟ اگر یک علامت سوال روی آن بگذاری میگوید پس تو طرفدار استبداد هستی. شما مستبد هستی. نه آقا، از نظر ما هم استبداد ضد اسلام و شریعت است و هم دموکراسی لاییک و لیبرال دموکراسی ضد شریعت است. چون هیچ کدام از اینها نه با عقل کار دارند و نه با شرع کار دارند و نه با اخلاق و حقوق مردم کار دارند. جنگ قدرت است. آن استبداد فرد و اقلیت است و این هم اگر صادقانه باشد استبداد اکثریت است که خیلی اوقات صادقانه هم نیست و فریب است. ما از جمهوریت و مردمسالاری یک تعریف اسلامی داریم که مبتنی بر کتاب و سنت است و آن این است که همینطور که در لیبرال دموکراسی، دموکراسی را بر چهارچوب لیبرالیزم بنا میکنی در جمهوریهای سوسیالیستی جمهوریت را بر مبنای سوسیالیزم بنا میکنی، یعنی دموکراسی و جمهوریت و انتخابات و ادواری بودن مسئولیتها و پاسخگو بودن و شفاف بودن آن در چهارچوب اصول و ارزشهای لیبرالیزم یا سوسیالیزم تعریف میشود، ما این را در چهارچوب ارزشها و احکام مسلم اسلام تعریف میکنیم. حالا تو میخواهی اسم آن را دموکراسی بگذار یا نگذار. اصلاً اسم این برای ما کمترین اهمیتی ندارد. اگر دموکراسی به عنوان روش یعنی انتخابات و رجوع به آرای عمومی است، صد درصد با اسلام میسازد. شکل آن مهم نیست که آیا تازه آمده یا از قبل بوده است؟ این شکل کجا بوده است؟ عیب ندارد. اصلاً تازه باشد. حالا من بحثهای مفصلی راجع به اسلام و دموکراسی دارم و در ایران داشتهام. حالا چون زبان ما یکی هست انگار من در ایران صحبت میکنم. انشاالله برنامهریزی میکنم که دوستان آنها را بفرستند تا شما ببینید. چون الان فرصت این کار نیست و این یک بحث مفصلی است. من هم واقعاً نمیخواستم وارد این مسئله بشوم و میخواستم بحث دیگری را خدمت شما بگویم و میگویم. منتها چون هم به شما اعلام کردم و هم اینکه برادر ما این را خواندند من از باب احترام به شما این بحث را موقتاً کردم و آخر بحث هم اگر فرصت باشد در قالب پرسش و پاسخ در خدمت شما هستم. فقط این را دقیق باشید که نگاه شما به مسائل باید مستقل و خردمندانه و بر اساس عقل و شرع باشد. نباید مرعوب هیچ کلمهای بشوید. مرعوب هیچ ایزمی نشوید. مرعوب هیچ مستر و میسیز نشوید و خودتان فکر کنید. شما عقل و اسلام را دارید و باید مصالح ملت افغانستان را در نظر بگیرید. ببینید کدام نوع رژیم سیاسی، کدام نوع مناسبات سیاسی به نفع ملت افغانستان و استقلال افغانستان و آزادی افغانستان و اسلامیت افغانستان است. البته من اسلام متعادل را میگویم. منظور من نه اسلام افراطی و نه اسلام سکولاریزه شدهی غربی نیست. منظور من اسلام لندنپسند و واشنگتنپسند نیست. به این نکته توجه بکنید. ما تعریف داریم. رعایت شریعت و رضایت خلق در چهارچوب شرع است. اصلاً من به شما بگویم که مشروعیت حکومت اسلامی از نظر ما و از نظر همهی ملتها همین است. حالا چون من شیعه هستم و مبنای سیاسی ما مبنای علی بن ابیطالب(ع) است من دوستان را به نهجالبلاغه و به فرمان امیرالمؤمنین علی(ع) به مالک اشتر ارجاع میدهم. سراسر این فرمان صحبت از حقوق مردم است. صحبت از کرامت و رضایت و حرمت مردم است. اما اسم آن دموکراسی نیست. که بگویند خود ما باید تصمیم بگیریم که مشروعیت حکومتها را به چه کسی بدهیم. نه ضوابط الهی و عقلی و اخلاقی دارد، اما رجوع به مردم آری. رضایت مردم آری. انتخاب مردم آری. به خصوص حقوق مردم آری. از نظر ما ذرهای حقوق شهروندی فردی ولایت فقیه در جمهوری اسلامی از حقوق آحاد ملت و عادیترین ملت بیشتر نیست. ذرهای حقوق اضافه ندارد. این را بدانید. بلکه دست او بستهتر است. یک تخلفات و گناهان عادی که بقیهی مردم میتوانند بکنند را نمیتواند بکند. حتی در مورد گناه شخصی اینطور است. امام خمینی وقتی در نجف بود در بحث ولایت فقیه اعلام کرد اگر ولی فقیه حتی نگاه به نامحرم کند، یعنی گناه شخصی باشد که ربطی به غصب حقوق مردم ندارد، اگر نگاه به نامحرم کند، اگر یک ریال از حقوق ملت ضایع کند، یک چیزی که به نفع ملت است را انجام ندهد، از مشروعیت ساقط است حتی اگر مردم همچنان با او موافق باشند. حقوق ملت از این بالاتر داریم؟ یعنی کسی که حقوق ملت را پایمال کرده حتی اگر مردم نفهمند و حاکمیت بتواند مردم را فریب بدهد باز مشروعیت ندارد. امام فرمود احتیاج به عزل ندارد و منعزل است. در مردمسالاری اسلامی مبانی معرفتی با دموکراسی غرب فرق میکند. مبانی روششناختی آنها فرق میکند. فلسفهی اخلاق آنها متفاوت است. فلسفهی سیاسی متفاوتی دارند. البته در ابزار و روش مشترک هستند. ببینید یک مسلمان و یک لیبرال و یک کمونیست وقتی میخواهند آب بخورند آب را در لیوان میریزند و میخورند. نمیگویند چون تو کمونیست بودی و اینطور آب خوردی و چون من مسلمان هستم باید اینطور آب بخورم. نه، در روش ممکن است شباهتها زیاد باشد. یک شباهتهای روشی داریم و یک تفاوتهایی داریم و یک تضادهایی داریم. اما باید روشن باشد مبنای مردمسالاری دینی غیر از مبنای لیبرال دموکراسی غرب است. آن مبنا میگوید اصلاً حقیقت ماقبل دموکراسی مسلمی وجود ندارد. اصلاً لازم نیست شما خودت را مقید به احکام وحی الهی، مقید به ضوابط اخلاقی و مقید به چیز دیگری بکنی. هر طور خودتان میل دارید. اصلاً ملاک آنها فقط رضایت اکثریت و اصالت لذت و اصالت منافع و یوتیلیتاریانیزم است. اصالت نفع است. آن یک چیز دیگر است. سیاست اسلام و فلسفهی سیاسی اسلام نه استبداد و نه لایسیته است. فلسفهی سیاسی اسلام این است. عشق به مردم و خدمت به اخلاق زیر سایهی خداپرستی، کرامت انسان زیر سایهی عبودیت الله است. مردمسالاری اسلامی این است. بله، شباهتهایی هم با دموکراسی غربی دارد. عیبی ندارد، داشته باشد. ما که نسبت به هر چیزی که غربی است فوبیا نداریم. ولی باید روشن باشد که این همان نیست و ما مبانی دیگری داریم. این مبانی همان عقل و نقل مسلم است. اینها چیزهایی بود که نمیخواستم بگویم. مواظب باشید که غرب میخواهد بگوید شما کسی نیستید. این شعر «اقبال» را میخوانم و عرض خود را ختم میکنم. بعضی از این شعرها را در پاکستان میخواندیم و مجبور بودند به زبان اردو و پشتو ترجمه کنند. ولی اینجا همهی شما فارسی را میفهمید. من میترسم 40، 50 سال دیگر فارسی هم نفهمید. جدی میگویم. چون در پاکستان و هند دو نسل قبل همه فارسی بلد بودند. زبان رسمی آنها فارسی بود ولی از وقتی که انگلیسها آمدند زبان رسمی را انگلیسی کردند و فارسی که زبان اسلام بود را حذف کردند. شما میدانید تمدن عظیم شبه قارهی هند را، تمدن اسلامی که یکی از پیشرفتهترین تمدنهای جهان بود و صد میلیون شهروند داشت، از همین افغانستان و از همین جا رفته است. اصلاً ریشهی تمدن اسلامی هند برای افغانستان است. بعد «بابر» یک خاطرهای نوشته که در مورد عبور از کوههای «هندوکش» است. برای این به آنجا هندوکش میگویند که به جنگ هندوها میرفتند و برای کشتن هندوها از اینجا استفاده میکردند و برای همین اسم آن را هندوکش گذاشتهاند. زمان غزنوی و سلطان محمود بوده است. «بابر» یک چیزی نوشته که خیلی قشنگ است. اصلاً من این را مخصوص شما یادداشت کردم تا به اینجا بیاورم. این قرن 16 که گفتم اینطور بود و وضعیت جهان اینطور بود. این در همان قرن 16 است. ببینید در تمدن عظیم اسلامی چه خبر بوده است. «بابر» یا «ببر» که هم نظامی و فرماندهی نظامی بوده و هم در عین حال نویسنده و شاعر و هم دانشمند بوده است این را گفته است. من اینها را نمیدانستم ولی بعداً در زندگینامهی او خواندم و متوجه شدم گیاهشناس، جانورشناس و اهل فکر بوده و از قلم او هم معلوم است. توضیح داده است. قرن ده میلادی آنجا را گرفتند و تمدن مغولی اسلامی افغانستان را درست کرد. نیروهای هندو جلو آمدند و هزار فیل را به جنگ اینها آمدند و گفتند با فیلهای خود آمدهایم تا پدر شما را در بیاوریم. «بابر» دستور داد و سه، چهار گلولهی توپ زدند و تمام فیلها در رفتند و همهی اینها را شکست دادند و جلو رفتند. در زندگینامهی او موقع فتح هند چه نوشته است؟ میخواهم بگویم منشأ تمدن اسلامی شبه قارهی هند افغانستان بوده است. توضیحات او را ببینید. ببینید در آن زمان این طرف کوههای هندوکش در جهان اسلام چه خبر بوده و آن طرف کوهها در جهان هندوها چه خبر بوده است. «بابر» وارد هند شده و نوشته که هند کشور شگفتی است. رودهای کوهستانی، جنگلها، صحراها، زمینهای حاصلخیزی دارد. جانوران و گیاهان و مردم و بارانهایش همه با این سوی کوه متفاوت است. محیط خوبی داشته و برای همین هم انگلیس دست بر نمیداشت و آنجا را رها نمیکرد. میگوید اما بیشتر مردم اینجا مشرک و بتپرست هستند. مردم اینجا ظاهر خوبی ندارند. غالباً کثیف هستند. لباس مناسب ندارند. چیزی به نام آداب و رسوم اجتماعی و دید و بازدید ندارند. ببینید نه فرهنگ است و نه تمدن است. میگوید روابط منسجم اجتماعی و تشکیلات اجتماعی در هند ندیدهام. اصلاً هیچ چیزی از تمدن نبوده است. از نبوغ و استعداد در اینجا خبری نیست. همچنان خبری از خلق و خوی نیست. با اخلاق آشنا نیستند. میگوید هر کسی هر جا هست وقتی ادرارش میگیرد همانجا مشغول میشود. محل به خصوصی برای دستشویی ندارند. نظافت را نمیفهمند. در هنرها و صنایع دستی هیچ گونه هنر قرینهسازی و صورت و روش و کیفیتی در کار نیست. در هند خبری از اسب خوب، سگ تربیت شده، انگور، طالبی، میوهی درجه یک نیست. اساساً یخ و آب سرد را نمیشناسند. ببینید آن موقع افغانستان چه خبر بوده و وقتی «بابر» به آن طرف کوه رفته دیده که چه خبر است. اینجا تمدن است و آنجا چه خبر است. میگوید نان خوب ندارند. از غذای طبخشدهی خوب در بازار خبری نیست. یعنی رستوران ندارند. نه حمام داغی، نه مدرسهای، نه بیمارستانی است. این در کتاب تاریخ تمدن و فرهنگ جهان است که سر ویراستار آن «راس ایگ دان» است. حالا اگر خواستید بروید و رجوع بکنید. این را فقط برای مقایسه گفتم. گفتم اگر اینجا این را نگویم کجا بگویم. اما شعر «اقبال» و عرضم تمام. دیگه این شعر برای شما ترجمه نمیخواهد. فقط مواظب باشید. من میترسم یک کاری کنند که بچههای شما زبان انگلیسی را یاد بگیرند ولی فارسی را از یاد ببرند و به نوههای شما باید بگویید این ساعت است. این نگرانی هم هست. مواظب باشید. پس چه باید کرد ای اقوام شرق، آدمیت زار نالید از فرنگ. زندگی هنگامه برچید از فرنگ. میگوید در آنجا که زندگی نیست. ما این را قبول نداریم. این حیات انسانی نیست. پس چه باید کرد ای اقوام شرق. باز روشن میشود ایام شرق. در ضمیرش انقلاب آمد پدید، شب گذشت و آفتاب آمد پدید. یوروپ از شمشیر خود بسمل فتاد، زیر گردون رسم لادینی نهاد. میخواهند جهان را بیدین و لاییک و سکولاریزه کنند. هر جا میروند با مظهر دین و سنتهای دین و اخلاق و معنویت مبارزه میکنند. اول مخفیانه و آرام و آهسته این کار را میکنند و بعد که مسلط میشوند به طور علنی ادامه میدهند. راجع به غرب میگوید گرگی اندر پوستین برهای، هر زمان اندر کمین برهای. ظاهر آنها مهربان و متدین هستند و از آزادی و دموکراسی میگویند اما در باطن ریشهی تو را میزنند ولی دیر میفهمی. دیر میفهمی. در نگاهش آدمی آب و گل است، کاروان زندگی بیمنزل است. یعنی انسانشناسی اینها مادی و ماتریالیستی است. از انسان فقط بدن آن را میبینند. روح و ابدیت و کمالات آن را نمیبینند و میگویند این کاروان زندگی منزل ندارد. آخر و عاقبت ندارد و بی سر و ته است. میگویند معادی در کار نیست و حقیقتی هم در کار نیست. هر چه میبینی ز انوار حق است، حکمت اشیا ز اسرار حق است. هر که آیات خدا بیند حر است، اصل این حکمت ز حکم انظر است. میخواهد بگوید علمی که در تمدن غرب درست شده، علمی است که با خدا و الهیات و مبدأ و معاد کاری ندارد. میگوید اما در علم اسلامی و تمدن اسلامی فلسفهی اسلامی علم هر چه در طبیعت و جهان و فیزیک و شیمی کشف میکنی، ز انوار حق است. بگو همهی اینها آیات الهی است. ببینید اینجا دعوای بین علم و دین نمیشود ولی در آن فرهنگ میشود. آنها هر چه کشف میکردند میگفتند دیگر احتیاجی به خدا نیست و خود ما فهمیدیم. دیگر خدا چه کاره است؟ «اقبال» میگوید در فرهنگ و تمدن اسلامی هر چه کشف میکنی بگو یک آیهای از آیات الهی را کشف کردیم و خدایا سپاس. خدایا سپاس که ما یک حقیقت علمی دیگر را کشف کردیم. این علم دینی میشود. میگوید هر کس آیات خدا را ببینید حر است. بندهی مؤمن ازو بهروزتر، هم به حال دیگران دلسوزتر. علم چون روشن کند آب و گلش، از خدا ترسندهتر گردد دلش. در علم و تمدن اسلامی هر چه دانشمندتر میشوی محبت خدا و دغدغهی خدا در تو بیشتر میشود. خشیت خدا بیشتر میشود. آنجا علم هر چه جلوتر رفت کفر تقویت شد. علم اشیا خاک ما را کیمیاست، آه در افرنگ تأثیرش جداست. علم اینجا یک اثری دارد و آنجا یک اثری دارد. عقل و فکرش بی عیار خوب و زشت، چشم او بینم دل او سنگ و خشت. نه اشکی و نه احساسی ندارند. علم ازو رسواست اندر شهر و دشت، جبرئیل از صحبتش ابلیس گشت. میگوید برای اینها جبرئیل هم ابلیس میشود. دانش افرنگیان تیغی بدوش، در هلاک نوع انسان سختکوش. دقت کنید که تفاوت تمدن اسلامی و تمدن مادی را میگوید. هر چه در آنجا علم پیشرفت میکند او آن را تبدیل به سلاحهای کشتار جمعی و بمب اتمی و سلاح میکروبی و سلاح شیمیایی و نشر فساد و فحشا میکند. خب تو به تکنولوژی ماهواره رسیدی. چرا فیلم مبتذل سکسی و همجنسبازی را پخش میکنی؟ تو به تکنولوژی رسیدی، چرا با آن مواد مخدر و هروئین و مواد جدید تولید میکنی؟ چرا در خدمت انسان نیستی و چرا علیه انسان هستی؟ چرا با آن موشک و بمب درست میکنی؟ اگر این علم و تکنولوژی در خدمت انسان بود امروز در دنیا یک فقیر و گرسنه و بیمار نداشتیم. دانش افرنگیان تیغی بدوش، در هلاک نوع انسان سختکوش. علم خود را علیه انسان به کار میبرند. با خسان اندر جهان خیر و شر، در نسازد مستی علم و هنر. آه از افرنگ و از آیین او، آه از اندیشهی لادین او. علم حق را ساحری آموختند، ساحری نی کافری آموختند. هر طرف صد فتنه میآرد نفیر، تیر را از پنجهی رهزن بگیر. میگوید این تیغ را از دست این راهزنان بگیرید. یعنی ای مسلمانها علم را دوباره در اختیار خودتان بگیرید و در خدمت بشر به کار ببرید چون اینها آن را علیه بشر به کار میبرند. دائم خشونت و جنگ و فحشا و سکس و مواد و مخدر و جنایت و قتل عام و غارت میکنند. ای که جان را باز میدانی زتن، سحر این تذهیب لادینی شکن. روح شرق اندر تنش باید دمید، تا بگردد قفل معنا را کلید. عقل اندر حکم دل یزدانی است، چون زدل آزاد شد شیطانی است. حالا خطاب به شما میگوید ای زخود پوشیده خود را بازیاب، در مسلمانی حرام است این حجاب. چرا ارزش خودتان را نمیدانید؟ چرا به خودتان احترام نمیگذارید؟ چرا به سابقه و تمدن خود احترام نمیگذارید؟ چرا ما به استقلال و آزادی و شرافت خودمان احترام نمیگذاریم؟ رمز دین مصطفی دانی که چیست؟ فاش دیدن خویش را شاهنشهیست. چیست دین؟ در یافتن اسرار خویش، زندگی مرگ است بیدیدار خویش. میگوید اگر شما خودتان را ندیده باشید و از این عالم بروید مرگ است. اگر خودت را نبینی و ارزش خودت را ندانی انگار مردهای. آن مسلمانی که بیند خویش را از جهانی برگزیند خویش را. بندهی حق وارث پیغمبران، او نگنجد در جهان دیگران. تا جهانی دیگری پیدا کند، این جهان کهنه را بر هم زند. درگذر از رنگ و بوهای کهن، پاک شو از آرزوهای کهن. میگوید دو قرن و سه قرن بدبختی و فلاکت کافی است. چشم و گوش و هوش تیز از آرزو، مشت خاکی لالهخیز از آرزو. هر که تخم آرزو در دل نکشت، پایمال دیگران چون سنگ و خشت. آرزو سرمایهی سلطان و میر، آرزو جام جهانبین فقیر. در آخر هم میگوید تو خودی اندر بدن تعمیر کن، مشت خاک خویش را اکسیر کن. این دقیقاً همان حرفی است که امام به ما و شما میگفت. مخاطب ایشان جوانان جهان اسلام بود و میگفت بگویید ما میتوانیم و اینطور شد که در ایران واقعاً این حرکت به وجود آمد. البته ما در ایران هم خیلی مشکل داریم ولی در ایران بچه مسلمانهایی در دانشگاههای ما درست شدند که عقیدهی آنها این است ما در تمام علوم انسانی، در جامعهشناسی، روانشناسی، علوم سیاسی، معرفتشناسی، فلسفه، اخلاق و در علوم تجربی از تجربهی غرب استفاده میکنیم. باید بخوانیم و یاد بگیریم. اما نمیخواهیم تا آخر شاگرد بمانیم. ما باید استاد بشویم. رهبری در ایران گفتند یک کاری بکنید که تا 50، 60 سال دیگر به جای اینکه مجبور بشوید انگلیسی و فرانسوی بخوانید و برای علم ترجمهی آن طرف را بکنید، مجبور بشوند این طرف را ترجمه کنند. یعنی یک عدهای آن طرف دنیا بگویند اگر ما میخواهیم با علم جدید آشنا بشویم باید فارسی هم یاد بگیریم. به لحاظ اخلاص هم بچههایی زیر سایهی امام عزیز در انقلاب تربیت شدند که از همه چیز خود گذشتند تا این بیداری به وجود بیاید. امروز در لبنان مقاومت میشود و رسانههای غربی میگویند این کار ایران است. در فلسطین، غزه مقاومت میکند و میگویند این کار ایران است. هر جا هر اتفاقی میافتد میگویند این کار ایران است. اینها توهین به مسلمانهاست. مگر خود مسلمانها قرآن ندارند و نمیدانند که باید مبارزه کرد؟ بله، از ایران الهام گرفتند برای اینکه در ایران بچههای فداکاری بودند. بله، الگوی بچههای مبارز ایرانی را داشتند. کدام بچهها؟ این خاطره را بگویم که حسن ختام جلسه باشد. در جبهه، در عملیاتی در زمستان 65، بچههای غواص لباس غواصی پوشیدند و میخواستند خط را بشکنند. این صحنهای را خودم دیدهام که میگویم. در آن عملیات برادر خود من جزو رزمندهها بود که همان شب شهید شد و خود بنده هم آن شب مجروح شدم. این بچهها، بچههای 17، 18 تا 23، 24 ساله بودند. به لشکر آمدند و گفتند ما یک عملیاتی داریم که دیگر کسی بر نمیگردد. هر کس آماده است که بر نگردد بلند بشود. اینها بلند شدند. من 4، 5 ساعت قبل از عملیات رسیدم و برادرم را دیدم و او اینها را به من گفت و همان شب هم شهید شد. استخوانها و جنازههای او را سالها بعد آوردند. گفتم عملیات چطور است؟ گفت عملیات اینجا بسیار سخت است. ما شهید میشویم. این عین عبارت اوست. او یک بچهی 18 ساله بود. گفت ما امشب شهید میشویم ولی انشاالله خط را میشکنیم و بچههایی که پشت سر ما خواهند آمد انشاالله وارد جزیره میشوند. من برادر دیگری دارم که خواب دیده بود این برادرم شهید میشود. خودم هم خواب دیده بودم این برادرم شهید میشود. ولی به او گفتم حمید، حسین خواب دیده تو در این عملیات شهید میشوی. نگفتم خودم هم خواب دیدهام. ایشان گفت خودم هم خواب دیدهام. یعنی هر سه نفر ما خواب دیده بودیم. او گفت برای من مسلم است که امشب شهید میشوم. به من میگفت خیلی جلو نیا که اگر امشب هر دوی ما شهید بشویم ممکن است مادرمان نتواند تحمل کند. میگفت شما یک عملیات دیگر بیا. برادران و خواهران، بچههای جوان و نوجوان، طلبه، دانشجو، کارگر، بازاری و شاگرد نانوا، دانشآموز شبهای زمستان لابلای نخلها قبرهایی برای خودشان کنده بودند. روزها و شبها آموزش میدیدند. در زمستان گاهی 5، 6 ساعت در آب سرد بودند. بعد میآمدند در همان قبرها تا صبح مشغول به نماز میشدند. نماز شب، نماز قضا، ختم قرآن میخواندند. صدای گریه و نالهی این بچهها میآمد و این از ترس نبود بلکه از عشق بود. کنار خط لباسهای غواصی را پوشیدند. ایشان میخواست به داخل آب برود. به من گفت راجع به شهادت چیزی از پیغمبر به من بگو. من این روایت را گفتم. روایتی است که علی بن ابیطالب(ع) میگوید از نبرد بنی مستبق بر میگشتیم و اسب کم بود. من و رسولالله روی یک اسب نشستیم. من پشت رسولالله(ص) نشسته بودم. همانطور که میآمدیم گفتم راجع به شهید و شهادت صحبت کنید. این روایت خیلی تکاندهنده و عجیبی است. مفصل هم هست. فقط یک بخشی از آن این است که اولین قطرهی خون شهید که میریزد هنوز به زمین نرسد تمام گناهان او پاک میشود. مطهر مثل روزی که متولد شده از این عالم میرود. من این روایت را خواندم. این اخوی من 18 ساله بود. چون ما درس طلبگی میخواندیم به من گفت واقعاً این را پیامبر(ص) گفته است یا شما طلبهها آن را درست کردهاید؟ گفتم نه. واقعاً این روایت پیامبر(ص) است. مگر ما میتوانیم از خودمان روایت درست کنیم؟ گفتم جملهی پیامبر(ص) است. گفت پیامبر(ص) فرمودهاند همهی گناهان هر کسی که شهید بشود بخشوده است؟ گفتم بله. حالا بچهی 17، 18 ساله فرصت گناهی نداشته و آدم پاکی هم بود. این روایت را که گفتم ایشان گفت حالا شد. همین کافی است. گفت همین یک روایت کافی است. اینها به سجده رفتند. یک ربع، 20 دقیقه بعد از ظهر دم آب به سجده رفتند و در سجده الله الله گفتند. بعد که بلند شدند با هم روبوسی کردند و به همدیگر گفتند هر کسی امشب شهید میشود در محضر پیامبر اکرم(ص) و در محضر حسین بن علی(ع) ما را شفاعت کند و هر کس که زنده ماند قول بدهد تا وقتی زنده هست در همین مسیر حق باشد. اینها با هم پیمان بستند. من اخوی خودم را بغل کردم چون تقریباً مطمئن بودم که شهید میشود همینطور که روبوسی میکردیم به گریه افتاد. اصلاً به من الهام شد که او امشب دیگر بر نمیگردد. ایشان به من گفت بچهننهبازی در نیاور. روبوسی کردیم و خداحافظی کردیم و آنها داخل آب رفتند. این ستون غواصها همینطور که وارد آب میشد با هم دم گرفتند و گفتند لبیک، اللهم لبیک، لبیک لا شریک لک لبیک. همینطور لبیک گفتند و رفتند و این ستون بچهها پیچید تا پشت نیزارها تا ما دیگر آنها را ندیدیم. آن شب جز چند نفر از این ستون که 20، 30 نفر بودند اکثراً شهید شدند. یک چنین اخلاصی بود. البته به قول ما در مورد اینجا زیره به کرمان آوردن است. افغانستان خودش سرزمین جهاد است. سرزمین مجاهدپرور است. امام در وصیتنامهی خود میگوید از مردم شریف افغانستان عبرت بگیرید که چگونه با دست خالی امپراطوری شوروی را نابود کردند و این قدرت هنوز و همچنان در شما و در افغانستان هست. افغانستان آینده را شما میسازید. ممنون و متشکرم.
هشتگهای موضوعی