امام حسن (ع)"ادامه نهضت" یا "جنگ قدرت" (1)
نشست حکومت، هدف یا وسیله؟ دفتر نشر آثار مقام معظم رهبری _ شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام _ ۱۳۹۵
بسمالله الرحمن الرحیم
سلام عرض میکنم خدمت خواهران و برادران عزیز. تعبیری از امام حسن(ع) خطاب به معاویه، بعد از این که حکومت سقوط کرده و به دست امویها افتاده، بیانگر اتفاقاتی است که در آن موقع افتاد. تبیینی است بر آنچه که در طول تاریخ اتفاق میافتد. همین الآن هم شما ناظر به مباحثی که در جهان اسلام درگیر است به این مسئله توجه بفرمایید. نقل شده بعد از این که حکومت به دست معاویه میافتد معاویه در جمعی که بزرگان اموی و هاشمی و بنیهاشمی و دیگران همه هستند و امام حسن و امام حسین(علیهماالسلام) هم قبل از این که به مدینه هجرت کنند و کوفه و شام مرکز نظام ظاهراً اسلامی بشود و مدینه از این پس پایتخت نهضت میشود یعنی حفظ نظام و نهضت با هم، دیگر امکان ندارد. امام حسن(ع) باید بین نهضت و نظام انتخاب میکردند! یعنی یک حکومت با اسلام صوری، غیر انقلابی، غیر علوی، آن را حفظ کنند. یک جنگ قدرت با معاویه داشته باشند که آن جنگ هم شکست میخورد یا بر سر این دوراهی، نهضت را انتخاب کنند یعنی نظام که جنبه وسیله دارد برای نهضت که نهضت عدالتی و تربیتی است و جنبه هدف دارد، نظام را رها کنند تا بتوانند نهضت را حفظ کنند. مدینه پایتخت ادامه نهضت عدالتخواهانه و توحیدی و تربیتی میشود و جبهه اسلام ناب، حکومت را از دست میدهد. امکان نداشت که امام حسن(ع) حکومت و محتوای حکومت را هر دو را حفظ کنند و به شما بگویم این اتفاق از قبل از امام حسن(ع) از زمان امام علی(ع) افتاده است. آن دفعه اشاره کردیم که اگر کسی میخواهد معاویه را بشناسد ببیند که یک جنگ شکست خورده یعنی صفین را به حکمیت تبدیل میکرد و در سپاه امیرالمؤمنین(ع) انشقاق انداخت. معاویه یک چنین کسی است. و امام حسن(ع) پشت یک چنین شخصی را به خاک میرساند. درست در موضع عکس. یعنی در شرایطی که حالا معاویه به لحاظ نظامی برنده است و در هر صورت سپاه امام حسن(ع) شکست خورده بود. حتی این امکان وجود داشت که امام حسن(ع) نه به دست معاویه بلکه به دست نیروهای خودشان شهید بشوند چنانچه به دست نیروهای خودشان ترور شدند اصلاً لازم نبود و امکان این هم بود که معاویه بیاید یک مجلس عزاداری مفصلی برای امام حسن(ع) بگیرد! یعنی هم به مردم بگوید که ایشان مقاومت کرد و خواست قدرت را نگه دارد و به دنیا چسبیده است؛ بعد امام حسن(ع) همانطور که در درون اردوگاه خودشان ترور شدند همان اتفاقی که قبلاً در اردوگاه امیرالمؤمنین(ع) افتاد که مالک اشتر در چند قدمی خیمه معاویه داشت برنده میشد انشقاق و شکاف و انشعاب در سپاه امیرالمؤمنین(ع) ایجاد شد و قضیه خروج و خوارج اتفاق افتاد، خروج یعنی انشعاب. یعنی کسانی از پشت جبهه، از سربازان امیرالمؤمنین علیه علی(ع) شمشیر کشیدند و گفتند که ما معنی این جنگ را نمیفهمیم. اینها قرآن بر سر نیزه بردند و قرآن را شفیع کردند و به قرآن پناه بردند! اینها میگویند قرآن حَکَم باشد. جنگ قرآن با قرآن؟ ما به سپاهی تیراندازی کنیم که قرآنها را بالا بردند؟ خب این معاویه با همین شیوهها توانسته سپاه امیرالمؤمنین(ع) را متلاشی کند و حکمیت را بیرون آورده است. بخشی از سپاه امیرالمؤمنین(ع) را علیه امیرالمؤمنین(ع) شورانده است که یکی از همینها بعداً علیبنابیطالب را ترور کرده است. ابنملجم عملیات انتحاری کرد. ابنملجم دقیقاً یک تکفیری انتحاری بود منتهی با سابقة شیعی! ابن ملجم به لحاظ سیاسی قطعاً جزو شیعیان علی بود، به لحاظ کلامی و اعتقادی هم جزو سربازان علی و فدائیان علی(ع) بوده است. که گاهی حضرت علی(ع) به او متلک میاندازند و یک جوری به او میفهمانند که یک وقتی حتی تو با من درمیافتی! ابنملجم در فکر فرو میبرد و ناراحت میشود و میگوید آقا منظورتان از این حرف چه بود؟ فشار در پشت جبهه به حضرت علی(ع) در حدی است و شکاف به حدی است و دشمن در حدی فتنه و شیطنت میکند که در روایات نقل شده که حضرت علی(ع) چندبار میگویند "اشقالاشقیاء" را برسان! چه زمانی آن پسر مرادی میآید و من را از دست این مردم نجات میدهد و به تو ملحق میکند که من به محضر تو بیایم. خسته شدم! همه اینها را دارم عرض میکنم که علی(ع) که تکیهگاه همه انقلابیون و موحدین عالم تا همین الآن هست. تا همین الآن شما هر کاری میخواهید بکنید یک یا علی توحیدی میگویید نه مشرکانه. "یا علی" در راستای "یا الله" میگویید. این علی که میگویید یا علی، به ستوه آمد، سرش را در چاه میکرد گریه میکرد با خدا راز و نیاز میکرد و چند بار گفت خدایا این پسر مرادی را برسان! یکی از کسانی که امیرالمؤمنین(ع) با شیوههای ناجوانمردانه، خیانت، رشوه، دروغ، تهمت، شایعه، رشوه، هزار کثافتکاری، مظلومنمایی، از آن طرف موعظه و سخنرانی میکرد. معاویه سخنرانی دارد که به امیرالمؤمنین(ع) میگوید «اِتَّق الله»! به علی میگوید تقوا داشته باش! یعنی یک آدم صد چهره.
توجه کنید امام حسن(ع) یک چنین آدمی را آچمز کرده، به قول شطرنجیها بلکه کیش و مات کرده است! یعنی کاری کرده که این کسی که علیبنابیطالب(ع) را در شام بین مردم مسلمان، کافر جا انداخته بود که وقتی امیرالمؤمنین(ع) در همین ماه مبارک در مسجد شهید میشود مردم غرب جهان اسلام میپرسند که مگر علی مسلمان بوده که او را در مسجد کشتند؟ ببینید جنگ روانی و جنگ تبلیغاتی در چه حد بوده است. آن دفعه عرض کردم که اگر معاویه اینترنت و ماهواره داشت ببینید با افکار دنیا چکار میکرد؟ آن زمان کاری کرد که تا چند دهه در تمام جهان اسلام روی منبرها علی را لعن میکردند. این خبیث اینطور جهان اسلام را اغفال کرد. خیلی کار پیچیده فرهنگی کرده است یعنی اولین مسلمان و وصیّ رسولالله را تا بیش از 70- 80 سال، در تمام نماز جمعهها و منبرها، هر کسی منبر میرفت و احکام و مسئله و تفسیر قرآن میگفت علی را لعن میکرد و میگفت این دشمن اسلام است.
میخواهم معاویه را بشناسید بعد امام حسن(ع) را بشناسید. این صلح حسن، صلح حسن. این کلمة غلطی است و این تعبیر درست نیست اصلاً صلح حسن و معاویه نیست! امام حسن(ع) معاویه را پیاده کرد. در اوج قدرت او را پایین کشید و زمین زد. حالا این تشبیهها خوب نیست ولی اگر بخواهیم یک مقدار برای جوانانی که در جلسه هستند آشنا شوند، مثلاً یک فوتبالی بود چند وقت پیش، که یک تیمی 3 – هیچ عقب بود دقیقه 90 و وقت اضافی 4تا یا 5تا گل زد و 5- 3 برد. از یک جهت، - گرچه تشبیه غلطی است – امام حسن(ع) با معاویه این کار را کرد. معاویه به لحاظ محاسبات نظامی و مادی هیچ نقشی در این شکست نداشت با یک سپاهی که در آن خوارج هستند، تعصبات قبیلهای هست، منافقین هستند، یک عده انقلابیون واداده که قبلاً انقلابی بودند، زندان رفتند، سابقه جهاد داشتند، قبل از انقلاب زمان شاه زندان بودند، در جنگ هزینه پرداختند، آدمهایی که صد بار باید شهید میشدند، نصف اینها صحنه را ترک کردند و دنبال مسائل شخصی و زندگیشان رفتند. یک عدهای بیطرف شدند، یک عده خسته شدند، یک عده فاسد شدند. این قضایای انقلاب ما خیلی کمک میکند به این که بفهمید صدر اسلام چه اتفاقاتی افتاده است. تا قبل از این قضایا، واقعاً خیلی چیزها برای ما فقط در تاریخ خواندیم.
امام حسن(ع) با یک تیپهایی سروکار داشت که اهل همین کارها شده بودند و بعضیهایشان سوابق انقلابی داشتند و بعضیهایشان باید چند بار شهید میشدند و بعضی از این افسران شیعیان و سربازان خاص امیرالمؤمنین(ع)، بعد از شهادت امیرالمؤمنین(ع) بریدند. این قضیه مشهور است که وقتی سپاه معاویه دارد میآید امام حسن(ع) در مسجد سخنرانی میکنند و میگویند این دارد میآید پوستتان را میکَند اگر کسانی به امید دنیای بهتر میخواهند تسلیم شوند بدانند دنیا بعد از معاویه، دنیای شما بدتر میشود، آخرتتان که هیچ، دنیایتان هم بدتر میشود و دنیایتان را آباد نمیکند، میآید اینجا بیخ خِر شما را میگیرد و تحقیرتان میکند، جمعیت صدا زد که نه؛ بس است. شعار دادند! امام حسن(ع) گفتند که برای خودتان بجنگید. شعار دادند جنگ بس است! تو حقی، تو راست میگویی ولی دیگر نمیخواهیم بجنگیم. امام حسن(ع) فرمود که شما را به زور نمیتوانم جبهه ببرم. میخواهم بگویم اینطور نبود که یک حکومت صددرصد مستقری از زمان امیرالمؤمنین(ع) به امام حسن(ع) رسیده بود خیر؛ عملاً این فروپاشی و شکاف در حکومت، در زمان امیرالمؤمنین(ع) شده بود، حضرت امیر(ع) نتوانستند یک سپاه فراهم کنند، میخواستند یک سپاه صد هزار نفری فراهم کنند، ده لشکر ده هزار نفری داشتند آماده میکردند که بروند کار معاویه را یکسره کنند، صدهزارتا رزمنده آماده نشد. و اینقدر شایعه، فتنه، تهمت، دروغ بود که حساب ندارد.
بنابراین این را دوباره تکرار میکنم چون خیلیها عکس این قضیه در ذهنهایشان است. یک جنگ صددرصد شکست خورده را امام حسن(ع) در برابر یک چنین آدم که مظهر فتنه است، چند چهره، این را بدانید که تا همین الآن قضاوت واحد مشخصی راجع به معاویه در جهان اسلام نیست! اینقدر اسناد تاریخی را دستکاری کرد. جعل حدیث کرد، بعد آدم خطیب، سخنران، اهل قلم، روشنفکر، سخنرانیهای بسیار زیبایی دارد که بعضی وقتها در همین نهجالبلاغه جناب سیدرضی یک خطبه از حضرت امیر(ع) نقل میکند بعد زیر آن را میگوید در ضمن بعضیها گفتند این سخنرانی برای معاویه است! یعنی اینقدر شبیه امیرالمؤمنین(ع) و پیامبر(ص) صحبت میکرد. یعنی اینقدر قشنگ حرف میزد البته سیدرضی میگوید چنین سخنرانیای از چنین کسی برنمیآید. این سخنان بوی خدا میدهد، این سخنان علی(ع) است.
امام حسن(ع) یک چنین کسی را از قدرت سیاسی، مشروعیت، پایین کشید. جنازه قدرت را به او تحویل داد. لاشة بوگرفتة قدرت را به او داد که نمیتوانست هم نگه دارد. عرض کردم اگر امام حسن(ع) میجنگید که شکست قطعی بود، یکی از این دو- سه تا اتفاق میافتاد: یا امام حسن(ع) و امام حسین(ع) همه کشته میشدند و دیگر ریشه مکتب و تشیّع و اسلام ناب برای همیشه زده میشد یعنی دیگر اسلام پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) زمان معاویه کلاً قطع میشد و تمام! از آن به بعد، تمام جهان اسلام، اسلام معاویه و یزید بود. چون بعداً امام حسین(ع) هم نبود که کربلا باشد و یزید را پایین بکشند. میدانید که چند سال بعد از کربلا، یزید کشته شد و حکومت شاخة سفیانی، یعنی شاخه باند معاویه و فرزندانش سقوط کرد و بعد شاخة مروانی از بنیامیه سر کار آمد، آنها هم سقوط کردند حتی بنیعباس با شعار اهل بیت، حق اهل بیت، و حتی حق علی(ع) قیام کردند منتهی کودتایی اتفاق افتاد و سوار بر موج انقلابی شدند که آن انقلاب انرژیاش را از اهل بیت میگرفت. پس اگر میجنگیدند و شکست میخوردند – آن دفعه اشاره کردم – یا همه اینها کشته میشدند، امام حسینی هم برای بعد نمیماند، هیچ کس نمیماند. اسلام تا الآن اسلام معاویه میشد و من و شما هم اگر الآن مسلمان بودیم اسلام معاویه بود. یا اینها را زندانی میکرد و تمام شیعیان را نابود میکرد، اینها را هم تا آخر در زندان میگذاشت! باز نتیجهاش همین بود مکتب اهل بیت و تشیّع دیگر نبود، اسلام ناب نبود. یا به احتمال قوی، معاویه اینها را میگرفت بعد نمیتوانست که به امت بگوید من فرزندان پیامبر(ص) را در زندان نگه داشتم، حسنین که اینقدر پیامبر راجع به اینها حرف زدند «حسنُ منّی و أنا مِن حسن حسینٌ منّی و أنا مِن حسین». معاویه زرنگتر از این بود که این کار را بکند، چکار کرد؟ چنانکه بعداً گفت بله یک روایت دیگر هم هست، «معاویهٌ منّی و أنا مِن معاویه» این را هم پیامبر گفتند! جعل حدیث کرد. گفت این به آن در. بعد امام حسن(ع) و امام حسین(ع) را میگفت اینها آزادشدههای معاویهاند. ابولهب و ابوسفیان آزادشدههای پیامبر بودند که بعدها حضرت زینب(س) در کربلا که اسیر میشوند میگویند «یابن طُلقا» شما بچههای نسل بعدی آزادشدهها به دست جدّ ما پیامبر هستید. ولی از اینجا به بعد عکس میشد. میگفتند معاویه حسن و حسین را گرفت و به بزرگواری خودش بخشید! بخشیدمتان بروید ولی دیگر در کارهای سیاسی دخالت نکنید. یک احتمال دیگر، همان کاری که با خیلیها کرد، معاویه خیلیها را مستقیم زد و بعضیها را که شخصیتهای برجسته بودند غیر مستقیم و باواسطه ترور میکرد. امیرالمؤمنین(ع) به دست خوارج ترور شدند که پشت صحنه آن معاویه است، به احتمال قریب به یقین که من ادلهای برای آن دارم که الآن وقت آن نیست، چون آن شب قرار بود 3تا ترور انجام شود که یک ترور موفق انجام شد. آن شب قرار بود خود معاویه و عمروعاص هم به دست خوارج ترور شوند. خوارج 3تا نیروی انتحاری در کنار حجر اسماعیل پیمان بستند که شب قدر، این سه نفر را بزنند، امت اسلام از جنگ نجات پیدا کند هیچ کدامشان نباشند، امت اسلام فدای جنگ قدرت بین علی و معاویه و عمروعاص شده! ما 3تایی اینها را از سر راه برمیداریم. و سهتا عملیات انتحاری یک شب صورت گرفت، تنها عملیاتی که موفق بوده، عملیات ابنملجم است. امام حسن(ع) را هم به دست همین تیم شیعیان سابق و خوارج – بُریدهها- ترور میکنند. سعدبنابیوقاص را معاویه به همین شیوه مسموم کرده و کشته است. عایشه را مسموم کرده و طبق یک روایت، به شکلی که اتفاقی جلوه کند این را در چاه انداختند! سقوط در چاه. الآن شما بررسی کنید که عایشه چطوری از دنیا رفته است؟ چون عایشه با امیرالمؤمنین(ع) نساخت اما با معاویه هم درگیر بود، با عثمان هم درگیر بود. جناب عایشه که یک جا عثمان را تکفیر کرده و میگوید کافر است. سعدبنابیوقاص را مسموم کرده، کشته چون با معاویه بیعت نکرد گفت تو شاهی خلیفه نیستی! گفت من با علی بیعت نکردم اما تو با علی قابل مقایسه نیستی، من با علی هم بیعت نکردم اما تو کجا او کجا؟ سعدبنابیوقاص را میکشد و پسر او را عمربنسعد را میآورد توی حکومت و در اختیار خودش قرار میدهد که بعد او را به کربلا میفرستد. اصلاً اگر کسی این زندگی معاویه را بخواند و ببیند با چه آدم پیچیدهای مواجه است. ببینید در تاریخ از او نقل کردند، هرچه راجع به پیچیدگی و شیطنت معاویه بگوییم داریم از قدرت مدیریت امام حسن(ع) صحبت میکنیم، نمیگویم نبوغ. چون نبوغ را باید به آدمهای عادی نسبت داد میگویم بصیرت و نور الهی که در امام حسن(ع) وجود دارد. امام حسن(ع) یک چنین کسی را از قله پیروزی مطلق تبدیل به یک شکست خورده بیآبرو تبدیل کرد. برای این که معاویه را بشناسید در تاریخ و در منابع بعضی از برادران اهل سنت، راجع به معاویه هست – اینها که میگویم آنجا نقل شده است – میگویند بسیار آدم باظرفیت، با سعة صدر، انتقادپذیر، روشنفکر، شاعر و ادیب، اهل قلم، و بسیار آدم باتحمل و صبوری بوده است. در مواردی برای معاویه نقل شده که بعد از این که پیروز شد و حاکم شد، مثلاً یک پیرزنی را آوردند که این قبلاً از یاران امیرالمؤمنین(ع) بوده است میگوید او را بیاورید، پیرزن را میآورند میگوید خوب تو آن زمانها خیلی به من توهین کردی. او میگوید الآن هم توهین میکنم. گفت آن زمانها خیلی برای علی شعر میگفتی. گفت الآن هم میگویم. خب الآن معاویه جلوی جمع، هم برای این که بقیه ببینند و هم این که در تاریخ ثبت شود تا الآن، میگوید یکی از شعرهایی که علیه من است بخوان! پیرزن میخواند. حالا آن زن شجاع است و نمیترسد و نمیدانسته که برنامه معاویه چیست؟ پیش خودش گفته الآن من این شعر را میخوانم و او هم الآن من را میکُشد. شعر را که میخواند جلوی 200- 300 نفر حضّار، میگوید به این پیرزن جایزه بدهید! خب اگر شما اینقدر سعه صدر داری، روشنفکری، و خیلی اهل گفتگوی ادیان و فرهنگها و تمدنها بوده است، از شرق و غرب عالم کتابهای ضد دین را میگفته بیاورید ترجمه کنید، منتشر کنید و اینجا پخش کنید! ولی به اهل بیت(ع) اجازه نمیدهد نفس بکشند. زمان بنیعباس هم همینطور بود اجازه میدهند بیایند کتاب علیه اصل قرآن، اصل وحی، اصل انبیاء تحت عنوان آزادی اندیشه، آزادی بیان، بنویسند! میگوید همه ادیان، همه مذاهب و همه مکاتب آزادند از این جهت سعة صدر روشنفکرانه نشان میداد. اما نه بنیامیه نه بنیعباس، حتی یک جلسه اجازه نمیدادند که فرزندان پیامبر(ص) یک سطر آیه قرآن را تفسیر کنند. پیروان اهل بیت(ع) زنده زنده لای جرز دیوار میگذاشتند. اینها را لخت میکردند در زندانهایی که سقف نداشت. تابستان زیر آفتاب لخت مادرزاد، زمستان در برف. همانجا بخوابند، همانجا زندگی کنند و همانجا بمیرند. جنازههایشان را جمع نمیکردند یعنی در این محیط که چهاردیواری است یکی از اینها میمُرد جلوی چشم آن یکی باید میپوسید، کِرم میافتاد، بو میگرفت تا تجزیه شود و استخوان آن بماند. در برابر جریانهای ضد دین، سعه صدر، آزاداندیشی، روشنفکر میشدند چهجور! اصلاً مرز اعتقادی نبود! آزادی بیان مطلق وجود داشت! کتاب علیه اصل اسلام در زمان اینها- بخصوص زمان بنیعباس که کتابخانه و کتابخوانی مطرح شد – منتشر میشد اما اینها حق نداشتند حرف بزنند. جایی که میدیدند ضرر ندارد و خطر ندارد وانمود میکردند که خیلی آزاداندیش هستند! چند نفر از یاران خاص امیرالمؤمنین(ع) هستند که این دعوتشان میکند آنها فکر میکنند که میخواهد آنها را بکُشد. آنها را میآورد و به آنها پول میداد. میگفت تو با من مخالف هستی ولی دَمت گرم! برای این که اینها ثبت شود. اما حقیت آن چه بود و چکار میکرد؟ کافی بود از طرف یک کسی کمترین احساس خطر را بکند، این شیوه الآن شیوة آمریکا و غرب هم هست. الآن شما در آمریکا و اروپا دوتا چهره میبینید. یک چهره آزادی کامل است یعنی شما در رسانه، در N.G.O میتوانید تشکیل بدهید و هرکاری دلتان بخواهد بکنید. از NGO همجنسبازان تا N.G.O دفاع از حقوق ماهی تا N.G.O کشیشان نوجوان، هر کاری میخواهی بکن. رسانه داری، حق تجمع داری، مزاحم کسی نشو. یعنی قشنگ اجازه میدهد در این خیابان، میگوید از این ساعت تا این ساعت، کلاً کسانی که میخواهند برهنه و لخت بیایند توی خیابان، بیایند نیم ساعت رژه بروند، شعارهایشان چیست، از کجا شروع میشود و به کجا ختم میشود، مسئولیت آن را چه کسی میپذیرد و... اینقدر هم حق مالیات آن را بدهید، کارتان را بکنید. آن کوچه بغلی یا نیم ساعت بعد، مخالفان اینها طرفداران پوشش بیایند، اینها مشکلی نیست! اما کافی است یک اتفاقی بیفتد که احساس خطر برای نظام سرمایهداری شود، برای آن هژمونی و هسته اصلی حاکمیت، پوست تو را میکَنند. الآن شما ببینید ایمیل کنترل میشود، تمام خیابانها با دوربینهای مداربسته کنترل میشود، تا خانه کسانی که به آنها شک کنند، تمام مسجدها میکروفن و دوربین است، هم علنی و هم مخفی، تمام خیابانها و ارتباطات، همه چیز چک و کنترل دقیق میشود. آن لحظهای که احساس خطر بشود. در آمریکا تا وقتی که سیاهها تجمعهای کوچک پراکنده داشتند کسی آنها را کاری نداشت. شما میدانید بیشتر مواد مخدر و مشروب و تخلفات در رنگینپوستان بخصوص سیاهپوستان است. در آنها از نظر آزادیها مشروب و مواد و جنسی کاملاً آزاد گذاشتند تا کلاً این نسل جامعه سیاهپوست که بزرگترین اقلیت در آمریکاست و میتواند برای اینها خطرناک باشد کلاً اینها هپروتی باشند و نه اهل سیاست، نه فکر، نه علم، نه مبارزه، نه تلاش، نه انسجام. اما دوتا موج نهضت سیاهان درست شد. یکی مسلمانها، مارکومایکس، یکی هم غیر مسلمانها، یک کشیش مارتینلوترکینگ، یک کشیش سیاه؛ و هر دو طرفدار مبارزه مسالمتآمیز بودند بخصوص مارتین لوترکینگ. هر دوتایشان را کشتند. ولی هیچ کدام را رسماً دولت آمریکا مسئولیت آنها را قبول نکرد. مارکومایکس را به دست یک سیاهپوست کشتند.
برای این که ببینید معاویه چگونه عمل میکرد، شیوههایی که امروز پیچیدهترین امپریالیستی و استکباری دارند عمل میکنند عیناً همان شیوههایی است که معاویه عمل میکرد اکثر مخالفینش را به دست کسان دیگری از پای درمیآورد و خودش هم ادای آزاداندیشی درمیآورد. امام حسن(ع) که هنوز قرارداد صلح امضاء نشده به دست نیروهای خودش در خیمه فرماندهی ترور میشود، از ناحیه پا مجروح میشود، خونریزی دارد، فرش زیر پای او را میکِشند. معلوم بود اگر معاویه میآمد به احتمال خیلی قوی به دست یکی از همین نیروهای خودش امام حسن(ع) را میکشت بعد هم میگفت خودشان، خودشان را کشتند! بعد هم میگفت پسر پیامبر را کشتید! سبطیالنبی را! یادتان رفت که پیامبر ایشان را در بغل خود مینشاند؟ یادتان رفت که پیامبر(ص) نماز میخواند این حسن میرفت روی کول پیامبر و پیامبر به خاطر این که بازی این بهم نخورد چقدر سجدهاش را طول داد که همه مسلمین ترسیدند که نکند حال پیامبر بهم خورده است! بعد از نماز گفتند آقا چه شد؟ گفتند هیچی حسن روی کول من بود میخواستم بازی او تمام شود بعد سر از سجده بردارم! همه اینها را معاویه میگفت بعد میآمد روضه آن را میخواند! چنانچه که نقل شده دو – سه بار معاویه برای علیبنابیطالب(ع) روضه خوانده است. در جمع روایات متناقض، هم روایت داریم که خبر شهادت امیرالمؤمنین(ع) که آمد، معاویه حیا نکرد جلوی بعضی از اصحابی که در تور او افتاده بودند بلند بلند خندید. هیچ وقت برخلاف یزید، جلوی مردم شراب نخورده است. فقط بعضی از خواص او خبر دارند و گفتند که ما دیدیم برای معاویه شراب میبرند. در پنهان شادی میکند و جشن میگیرد که علی کشته شد. میگوید کار تمام شد حرکت کنیم برویم! الآن وقت آن است که این حکومت را پایین بکشیم! ولی در عَلَن این بازیها را درمیآورد. یعنی به کسی که علیه او شعر سیاسی خوانده، دعوت میکند و به او جایزه میدهد. امام حسن(ع) یک چنین کسی را شکست داد.
حالا آن دو- سهتا نمونه را ببینید. یکی این که چقدر آدمهای مرید و متملّق را پرورش میداد. ابوالفرج اصفهانی، نقل میکند که معاویه دوران خلافت دارد به مکه میرود، خلیفه مسلمین است به حج میرتف. در مسیری که دارد میرود از نیروهای محافظ خود گاهی فاصله میگرفت چون کل مسیر تحت کنترل بود خیالش جمع بود. این دوتا اسب دارند کنار هم میروند، پشت سر آنها هم یک عده دارند پیاده میآیند و یک عده هم محافظهای آنها هستند. میرسند به یک جایی که میبینند بچهها دارند در مسیر بازی میکنند. این نیروهای محافظ میخواهند بروند اینها را از سر راه کنار بزنند. معاویه میگوید ول کنید اینها بچه هستند چیزی نیست خطر ندارد اینها نمیدانند من که هستم. بچهها همینطور که دارند بازی میکنند و بهم سنگ میزنند یک سنگی میخورد به پیشانی آن کسی که کنار معاویه دارند با هم با اسب میروند که معاویه دارد برای او راجع به مفاخر قبیلهایاش صحبت میکند که ما که بودیم و اجداد ما فلان بودند و... سنگ به پیشانی طرف میخورد و به رو نمیآورد که سنگ به من خورد، پیشانیاش شکسته، خون راه افتاده، منتهی میداند که اگر آخ و اوخ کند و صحبت معاویه را قطع کند پوست او را میکَنند! حالا ببینید این چهره دوم و واقعی معاویه است! راوی که دارد این را نقل میکند خودش اهل سنت است. میگوید خون جاری شد، آخ هم نگفت، حرف معاویه را قطع نکرد تحمل کرد، خون روی صورت او آمد، محاسن و ریش او آمد، معاویه میبیند که سنگ به این خورده است، هیچی هم نمیگوید حتی نمیگوید بابا سنگ به پیشانی تو خورد! صحبتش را ادامه میدهد انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است. وقتی صحبت معاویه که تمام میشود برمیگردد به آن مرد میگوید مثل این که پیشانی تو خونی است؟ او میگوید که خون؟ کو؟ کجا؟ کدام خون؟ میگوید از صورت توست. میگوید صورت من؟ نه برای چه؟ بعد میگوید والله اینقدر جذب فرمایشات شما شده بودم، اینقدر فرمایشات شما شیرین و حکیمانه بود هر کلمهاش معدن گوهر بود، چیزهایی در این فرمایشات شما فرمودید که از اول تاریخ بشر تا امروز کسی نگفته بود! دیدید اینها که تملّق میگویند؟ طرف دارد حرفهای چرت و پرت میگویند و حرفهای معمولی میزند به خاطر مقامش میگویند بهبه چقدر حکیمانه و چقدر عمیق؟ بابا حرفهای معمولی دارد میزند، از این حرفها توی خیابان همه بلدند میزنند. نه؛ کلمات گوهر بار فلان! این آدم میفهمد که اگر وسط حرف معاویه آخ و اوخ کند، بعداً معاویه حال او را میگیرد! این معاویهشناس است از نزدیکان معاویه است و این را میشناسد. معاویه میگوید عجب! سنگ خورده به پیشانی تو، خون راه افتاده و تو نفهمیدی؟ میگوید آقا والله قسم به ریش مبارک، من اصلاً متوجه نشدم به مقدسات قسم میخورد، میگوید تا شما نفرمودی که پیشانی من خونی شده و من تا خون را ندیدم اصلاً متوجه نشدم که سنگ خوردم! معاویه میگوید ماهانه چقدر از بیتالمال میگیری؟ میگوید این قدر، میگوید آن را سه برابر کنید! کسی که اینجور در مقام خلافت فانی است، اینقدر حقطلب است، اینقدر مجذوب حق است، که اصلاً نفهمیده سنگ خورده، این آدم با بقیه مساوی نیست، سهم او را از بیتالمال سه برابر کنید. هر کس تملق میگفت، هرکس چاکرم و نوکرم میگفت، هرکس حرف اینها را بدون هیچ سؤال و انقلتی تکرار میکرد و بازتاب میداد و صدایش را کلفت میکرد همانها را میگفت این شهروندتر بود و حقوق او از بیتالمال بیشتر بود و بیشتر مورد توجه و احترام بود و سهم او بیشتر میشد. و حتی معاویه به حسب و نسب هم کاری نداشت. چون عرب بعد از اسلام هم همینطور، گاهی هم در حد تعصب، گاهی قبیلهای فکر میکردند. هنوز تا همین الآن هم دیدید میگوید الأمّ عربیه، نمیگویند الأمّ اسلامیه! اکثرشان نمیگویند امت اسلام، میگویند امت عربی. هنوز هم چنین حالتی در بعضیهایشان هست. اما معاویه وقتی میدید که افرادی هستند که برای قدرت به دردش میخورند مراعات حسب و نسب هم خیلی نمیکرد. مثلاً بعدها این یوسفبنعمر ثقفی که زمان مروانیها عبدالملک، حاکم عراق شد از طرف بنیامیه، این یک آدمی بود به لحاظ جسمی کوتوله بود ولی فوقالعاده خشن و بیرحم و وحشی. خیلی خون ریخت. در روایات نقل شده که اگر این به کسی شک میکرد این یا دستگاه اطلاعاتی و امنیتی او، تحقیق و سؤال نمیکردند فوری میزدند یعنی باید کاری کنی که حتی شک هم به تو نکنند! این قدش کوتاه بود، میخواهم بگویم حاکم دستگاه امویها چطوری عمل میکرد، آن وقت علی(ع) و حسن(ع) چطور بودند؟ آن وقت اینها مردم را کنترل کردند، مردم عراق را سرکوب کردند و بعد کل جهان اسلام را. این قدش کوچک بود لباس که میخواست بخرد چندتا خیاط را از سر راه برداشته بودند برای این که گفته بودند اندازه بگیر، خیاط گفته بود شما قدتان کوتاه است و زیاد پارچه نمیبرد! این گفته بود که به من توهین شد. چندتا خیاط را اینطوری زده بود و لت و پار کرده بودند. این خبر به این خیاط رسیده بود که نباید بگویی قد شما کوتاه است، این رئیس کل است و هیچ چیز این را نباید بگویی کم است. اگر بگویی پارچه زیاد میآید حساب تو رسیده است. خیاط مشهور شهر که خیلی خیاط ماهری بود آمد اندازهگیری کرد. مرد از او پرسید که این لباسها و پارچههایی که آوردیم چطوری است؟ خیاط گفت این لباسها برای شما کم میآید! نگفت زیاد میآید! شما قد رشیدی دارید، این پارچه کم است ولی من چون ماهرم هرطور شده این را به اندازه شما درمیآورم! این کسی است که زید پسر امام سجاد(ع) را کشت که همین شیعیان زیدی پیروان ایشان هستند. زید(ع) و پسر او یحییبنزید(ع) که در همین خراسان شهید شدند که آن سالی که اینها شهید شدند و جنازهشان را حکومت بر دار کشید، نقل شده هر فرزند پسری در خراسان به دنیا آمد مردم خراسان نام او را یحیی یا زید گذاشتند. این یک چنین کسی است خیاط به او دروغ میگوید به او پاداش میدهد. یک آدمهای اینچنینی! این دستگاهی که از آن طرف وانمود میکند که آزاداندیش است از این طرف اینطوری عمل میکند و سه – چهارتا مورد از این موارد نقل شده که من نمیخواهم همه اینها را عرض کنم که وقت گرفته شود.
اسم این را نمیخواهم بگذاریم سیاستمداری امام حسن(ع). چون "سیاستمداری" یک کلمهای است که یک مقداری لک برداشته است! سیاستمداری به مفهوم پدرسوختگی و نامردی هم شده است. امام(ره) را که سال 43 بازدداشت کردند شنیدید آن افسر زندان رفته بود گفته بود آقا شما آخوندی، سیدی، برو کارهای آخوندیات را بکن به سیاست چکار داری؟ سیاست پدرسوختگی است! سیاست را برای ما بگذار! برو کارهای آخوندیات را بکن. امام(ره) گفته بود آن سیاستی که پدرسوختگی است برای شما. آن سیاستی که من سراغ آن رفتم سیاستی است که جدم رسولالله(ص) و امیرالمؤمنین(ع) رفتهاند. آن سیاست هدایت و عدالت است.
بله، نمیخواهم کلمه سیاست را بکار ببریم. یک کلمهای که میخواهم اینجا عرض کنم این است که جریان ضد مکتب توحید – نمیگویم اهل بیت – توحید حقیقی که اهل بیت است، آنقدر قوی شده بود و دوباره خودش را از قبل از اسلام بازسازی کرده بود که بعد از پیامبر(ص) اولاً آن شرایط پیش آمده است بعد از این که امیرالمؤمنین(ع) سر کار آمدند نگذاشتند امیرالمؤمنین(ع) آنطوری که میخواهند حکومت کنند مدام را امیرالمؤمنین(ع) را درگیر جنگ کردند. شما فرض کنید حکومت 4- 5 ساله امیرالمؤمنین(ع) بدون آن سه جنگ، اگر آن سه جنگ را بر علی تحمیل نمیکردند چه اتفاقی میافتاد؟ فرصت اجازه ندادند که علیبنابیطالب(ع) به همه وظایف خود در برابر مردم، محرومین، تمدنسازی مهندسی شده، در شرایط کاملاً تحت کنترل، اجازه ندادند. این جنگ هنوز شروع نشده جنگ اول؛ آن جنگ هنوز تمام نشده، جنگ دوم؛ آن نشده از توی آن یک جنگ دیگر درآوردند، آخرش هم زدند ترور کردند! به امام حسن(ع) هم که اصلاً مهلت ندادند که مستقر شود.
برای این که بدانید این جریان همان جریانی است که از قبل بود. عمار را باید سردار فرهنگی امیرالمؤمنین(ع) نامید؛ گرچه رزمنده هم بود. مالک اشتر چقدر در فرماندهی نظامی و عملیاتی نقش داشت؟ در فرماندهی سیاسی و فرهنگی و تنویر افکار عمومی، عمار نقش مالک اشتر را ایفا میکرد. یعنی عمار مالک اشتر بود در عرصه بصیرت سیاسی- فرهنگی که مدام به مردم آگاهی میداد که بازی اینها را نخورید. خیلی این تعبیر عمار جالب است که میگوید وقتی جنگ صفین راه افتاده است، من یک بار دیگر هم این دو سپاه را در برابر هم دیدم. میخواهد بگوید این ادامه همان جنگ است، پرچمهایتان عوض شد! یک عدهای در سپاه امیرالمؤمنین(ع) دچار شبهه میشوند. همین جریانی که بعد به خوارج منجر میشود که آقا ببخشید ما آمدیم جهاد، جهاد اسلام علیه کفر است یا جهاد مسلمان علیه مسلمان است؟ دو طرف الله اکبر میگویند، دو طرف قرآن دارند، یعنی چه؟ مالک اشتر به لحاظ نظامی در اثر این شبهات فلج میشود! چند صدمتری خیمه مرکزی فرماندهی معاویه متوقف میشود. عمار یاسر خودش را میرساند. دیگر این بنبست تحلیلی است، نظامی نیست. این گره را دیگر نمیشود با شمشیر باز کرد، با خون نمیشود باز کرد، باید با فکر و تحلیل باز کرد. عمار خودش را میرساند به آنهایی که مسئلهدار شدند و شک کردند. میگوید یعنی چه میگویید که اینها هم نماز میخوانند آنها هم نماز میخوانند! یعنی چه که میگویید این طرف قرآن است آن طرف هم قرآن است! بخدا سوگند من در جنگ دیگری همین دو پرچم و همین دو دسته را در مقابل هم دیدم. این پرچمی که امروز علیبنابیطالب زیر آن قرار گرفته، درست همین پرچم در مقابل آن پرچمی بود که امروز معاویه زیر آن ایستاده است و آن جنگ بدر بود! عمار میگوید یادتان رفت که جنگ بدر همینها بودند؟ و آنهایی که جوان هستید و نبودید نشنیدید که در جنگ بدر همین ابوسفیان و باند اینها بودند که در برابر اینها ایستادند فرمانده این طرف، و جلودار این طرف علیبنابیطالب بود و جلودار آن طرف، فرماندهان آن طرف هم ابوسفیان بودند. منتهی آن موقع اینها زیر پرچم لات و عزّی و هبل میجنگیدند منتهی همین الآن آنها پرچم رسولالله را بالا بردند و میگویند یا الله الله اکبر! این علی همان علی است و آن معاویه، همان معاویه است. بازی نخورید. در جنگ بدر، همین دو پرچم، پرچم بنیهاشم و بنیامیه با هم جنگیدند زیر این پرچم رسولالله بود و زیر آن پرچم پدر معاویه و خودش بودند! این دو پرچم همان دو پرچم است فریب ظاهر صوت نماز و ظاهر قرآن را نخورید! شما را بازی ندهند.
این تعبیر خیلی مهم است که امام حسن(ع) به مردم حالی کردند – همان نکتهای که میخواستم در روایت اول بگویم فراموش کردم - امام حسن(ع) در جلوی جمع به معاویه گفتند که معاویه یادت هست پدرت آخر عمر کور شده بود و جایی را نمیدید، حسین ما کودک بود، ابوسفیان به حسین گفت که من را سر قبر حمزه و شهدای احد میبری؟ حسین ما فکر کرد که خوب این میخواهد سر قبر شهدا، توبه کرده میخواهد برود از شهدا استغفار کند و عذرخواهی کند. گفت برویم. او را آورد، به حسین ما که کودک بود گفت من را سر قبر حمزه ببر، حسین او را سر قبر حمزه برد. گفت دور و بر کسی نیست؟ حسین گفت نه – خود امام حسین را حساب نکرده بود! – پایش را روی قبر حمزه کوبید و به حمزه گفت که خوردی بخور! دیدی تو را کشتیم؟ همهتان را زدیم؟ ولی دوباره قدرت به دست بنیامیه بازگشت و بازمیگردد؟
یا آن جملهای که ابوسفیان دارد، چشمهایش نمیبیند و در یک جمعی به اطراف نگاه میکند میگوید همه خودیاند؟ میگویند بله. زمانی که زمان خلافت خلیفه سوم که امویها در قدرت برگشتند، میگوید غیر از خودمان کسی اینجا نیست همه خودیاند؟ میگویند بله. میگوید «تَلَقَفوها تلقف کُرَه» میگوید با قدرت مثل توپ بازی کنید به همدیگر پاس بدهید دست به دست کنید دیگر نگذارید از دست ما خارج شود. وحی و توحید و فرشته وحی آمد این چرندیات چیست؟ خدا حرف زده؟ خدا میآید بین این همه آدم با این حرف بزند که همه را بازی داده است؟ هر چند وقت یک بار میآمد میگفت خدا با من سخن گفت چنین گفت! همه خر شدیم باور کردیم! خدا چیست، پیامبر چیست، این چرندیات چیست، کلاه همهتان را برداشت، یک کاری کرده که هر جا اسم خدا را میبرند اسم این را هم کنارش میبرند! همهاش کشک است! و دیگر نگذارید از دستتان بیرون بیاید.
آنجا هم امام حسن(ع) به معاویه میگوید یادت هست وقتی که این حرف را زدی حسین دستش را از دست تو خارج کرد و تو را وسط بیابان رها کرد، آمد و تو کور بودی و اگر پیدایت نمیکردند همان جا گم شده بودی مرده بودی! که حسین آمد گفت این مردک به شهدای احد توهین کرد و رهایت کرد. تو همانی.
این حرفها را چه زمانی امام حسن(ع) دارد میزند؟ بعد از قطعنامه 598 است نه قبل از آن. اینها بعدش است، بعد از این که ظاهراً قدرت دست معاویه آمده دارد این حرف را میزند.
چندتا نکته نتیجهگیری: یکی همین که عرض کردم جریان مخالف در زمان امام حسن(ع) پیدا نشد، از قبل بود، ریشه از قبل از اسلام داشت، اینها همانهایی بودند که در جنگ و احد جنگیده بودند این بار با پرچم و ظاهر اسلام آمدند، اینها در زمان حتی اسلام هم بوجود نیامدند، قبل از آن بودند، اینها بعد در زمان خلیفه سوم، بخصوص محور اصلی قدرت را به دست گرفتند، ولی این همان جبههای بود که پیش از اسلام در چهره دیگری میجنگید با شعارهای دیگری با اینها میجنگید ولی حالا با شکل اسلامی بازسازی شده و تجلی کرده است، زمان امام حسن(ع) به اوج قدرت رسید و توانست جبهه توحید را از قدرت حذف کند و پایین بکشد و الا در تمام این دوران حضور داشت. اینها همانهایی بودند که نگذاشتند علی(ع) درست حکومت کند. اینها همانهایی بودند که بعداً کربلا را بوجود آوردند.
یک نکته دیگر این است که صلح حسنی، جنگ حسینی، این تعبیر، تعبیر غلطی است. این را بعضیها یک جوری حرف میزنند که انگار روحیه امام حسین(ع) جنگی بوده و روحیه شخصی امام حسن(ع) صلحی بوده است! این توهین به اهل بیت(ع) است، انگار که مسئله به روحیات و مزاج شخصی و خوشآمد شخصی مربوط است! صلح امام حسن(ع) صلح حسنی و حسینی است. صلح امام حسن(ع) صلح حسینی است. آنجا امام حسین(ع) کنار امام حسن(ع) است و امام حسین(ع) هم پای این صلح ایستاده است. بعد از این قضیه بعضی از شیعیان که بعضیهایشان شعارچی بودند و بعضیها هم جوزده و افراطی و سطحی بودند یک عده آمدند به امام حسن(ع) توهین کردند. حتی جناب سلیمانبنصرد خزاعی که بعداً جزو توابین است و برای انتقام کربلا به شهادت میرسد ایشان نقل شده که آمد به امام حسن(ع) گفت «السلام علیک یا مذلّ المؤمنین» سلام ای آقایی که مؤمنین را ذلیل کردی! امام حسن(ع) این آیه قرآن را برایشان خواندند «ما تدری لعلّه فتنه لکم و متاع إلی حین» چه میدانی قضیه چه بود؟ بسا که این یک فتنهای و آزمونی برای شماهاست. یک فرصت موقتی برای آنهاست. یک سهمیه موقتی از دنیا به اینها رسید اما یک آزمونی بزرگی بود و هست برای حفظ اسلام و مسلمین. این هم یک نکته که امیرالمؤمنین(ع) هم اگر بود همین کار را میکرد مگر خود امیرالمؤمنین(ع) با معاویه سر قضیه حکمیت صلح نکرد؟ گرچه آن صلح تحمیلی بود این هم تحیلی بود. همین معاویه از امام حسن(ع) هم با آن همه خیانتها و جنایتها قرارداد صلح گرفت.
بنابراین ما حسنی و حسینی نداریم که هر وقت میخواهید شورش کنید حسینی بشوید و هر وقت میخواهید نرمش و سازش کنید حسنی بشوید! نه نرمش آن سازش است، نه جنبش او شورش است، آن هم یک شورش کور. هر دو حساب و کتاب دارد. اگر بعد از 10 سال این قضایا امام حسن بودند، کربلا را امام حسن(ع) فرماندهی میکردند. آن دفعه هم عرض کردم که مقدمات کربلا را امام حسن(ع) ساختند و الا کربلا اتفاق میافتاد اینها همه کشته میشدند و هیچ پیامی هم نداشت. این کربلا اگر پیامدار شد، معنیدار شد و تا امروز انقلابی در جهان اسلام و جهان شیعه اتفاق نمیافتد الا این که نام حسین است بخاطر این که از پیش امام حسن(ع) این انقلاب و این قیام را معنادار کرد.
در روایت هست که بعضیها به امام حسن(ع) کنایه زدند که «غمضه الحسین»... جناب حُجر، شهید بزرگ، که آدم کوچکی نیست، صحابی رسولالله(ص) و جزو یاران خاص امیرالمؤمنین(ع) است که بعد هم به دست معاویه شهید میشود. حُجر حتی نسبت به امام حسن(ع) مسئلهدار شد. در جلسه آمد پچپچ کرد آمد سؤال کرد و اعتراض کند که آقا چرا قرارداد را امضاء کردید خب همهمان کشته میشدیم؟ چرا قرارداد امضاء کنیم؟ امام حسین(ع) برگشتند به حُجر نگاه کردند «غَمَضَهُ الحسینُ حُجرا» امام حسین(ع) برگشتند و یک اشاره تندی به او کردند که ساکت باش! و بعد بعضی از بزرگان اینها آمدند پیش امام حسن(ع) و گفتند ما با تمام نیروهایمان تا شهادت میایستیم شما این قطعنامه را که امضاء کردید و قبول کردید این را لغو کنید. دو نفر از رهبران شیعه «مصیببن نَجَبه» و همین جناب «سلیمان بن صرد» با بعضی از یارانشان آمدند خدمت امام حسن(ع) و گفتند ما نیروی زیادی داریم، سپاه از هم پاشیده ولی ما از خراسان و عراق، نیروهای فداکار داریم آنها را میآوریم.
این هم جالب توجه است همیشه این خراسان ما یکی از مراکز و تکیهگاههای اهل بیت(ع) است این خیلی جالب است و افتخار بزرگی است. همیشه خراسان یکی از پایگاههای اصلی بود آخرش هم میدانید که از خراسان رفتند و بنیامیه را سرنگون کردند. سپاه اصلی که بنیامیه را سرنگون کرد منتهی چون رهبری درستی ند اشتند قدرت را از بنیامیه گرفتند و دست بنیعباس دادند و به اهل بیت(ع) نرسید.
سلیمان میگوید ما در خراسان، در عراق، در یمن، نیروهای بسیار مجاهد خوبی داریم، شما قرارداد را دوباره لغو کنید تا بیست روز- یک ماه دیگر ما میجنگیم تا کشته شویم. آنجا دارد که امام حسن(ع) فرمودند مسئله به این سادگی که میگویید نیست، آنها میگویند ما تا شام معاویه را تعقیب میکنیم. امام حسن(ع) میگویند بیایید خصوصی با شما کاری دارم. میروند در جلسه صحبت میکنند – خیلی جالب است – وقتی از جلسه بیرون میآیند همین سلیمان و همان شخص، آرام میآیند و به نیروهایشان میگویند که شمشیرها را غلاف کنید و به خانههایتان بازگردید. میگویند چرا چه شد؟ شما رفتید امام حسن(ع) را وارد جنگ کنید او شما را راضی کرد؟ به شما چه گفت؟ سلیمان گفت نمیتوانیم بگوییم، مسائل خیلی حاد و پیچیده است. مسائلی است که شما نمیدانید ما هم همه آن را نمیدانیم. خب همین جناب سلیمانی که به امام حسن(ع) اعراض کرد و بعد اینطوری آرام میشود برای این که شما بشناسید که امام حسن(ع) چطور شناخت دارد وقتی که امام حسین(ع) قیام کردند و به کوفه آمدند همینها از جمله همین جناب سلیمان، به امام حسین(ع) ملحق نشد؟ چرا؟ مگر شما زمان امام حسن(ع) انتقاد نکردید که چرا قرارداد را پاره نمیکنید و نمیجنگید؟ چطور وقتی نامه نوشتید و امام حسین(ع) آمد و قیام کرد در کربلا او را با فاصلة کمی از کوفه متوقف کردند، چرا شما نرفتید ملحق شوید؟ سلیمان نرفت. بعداً که کربلا پیش آمد و امام حسین(ع) شهید شد بعد اینها توبه کردند! سلیمان جزو فرماندهان توابین شد که اینها همه گریه کردند، استغفار کردند و رفتند در فرات غسل کردند و گفتند ما میرویم تا کشته شویم و برنمیگردیم! یا همهمان کشته شویم یا خلافت بنیامیه را سرنگون کنیم که خب همهشان کشته شدند، 4 هزار انتحاری شهادت طلب که فرماندهشان ایشان است و همه شهید شدند.
بله شما شهید شدید و انشاءالله خداوند شما را با اولیاء بزرگ خودش محشور کند. اما ببینید وقتی که تحلیل سیاسی درست ندارید، زمان امام حسن(ع) به امام حسن(ع) اعتراض میکنید و زمان امام حسین(ع) به امام حسین(ع) ملحق نمیشوید! آنجا که صلح است درست متوجه نمیشوید اینجا که جنگ است طرفدار جنگ نیستید و میگویید جنگ راه حل نیست، بعد که تمام میشود میفهمید اشتباه کردید میروید توبه میکنید و میروید جزو توابین شهید میشوید! معلوم میشود ایشان از مرگ نمیترسیده است، مسئله، مسئله نفهمیدن زمان و زمانه و شرایط است. دیر میفهمی، آن لحظهای که باید در صحنه باشی نیستی، دیر رسیدی. قضیه این است.
والسلام علیکم و رحمهالله
هشتگهای موضوعی