شبکه چهار - 14 تیر 1398

هستی شناسی "حقوق بشر" (2) (حقوق و تعلیقاتش)

به مناسبت روز افشای حقوق بشر آمریکایی _ نشست(حقوق از کجا؟ اخلاق از کجا؟)- ۱۳۹۱

بسم‌الله الرحمن الرحیم

اگر از این منظر به مسئله‌ی حقوق بشر نگاه کردی و منشأ همه‌ی حقوق بشر حق‌الله شد و حقوق بشر در چهارچوب ضوابط الهی تعریف شد و علیه آن تعریف نشد دیگر این مشکلی که در غرب به وجود آمد و متأسفانه جهانی شد، دعوای انسان با خدا، حق‌الله با حق‌الناس پیش نمی‌آید. دیگر این سوال پیش نمی‌آید که تو طرفدار کرامت انسان هستی یا خدایی و الهی هستی؟ اگر طرفدار حقوق بشر هستی باید سکولار و غیر دینی باشی و اگر بخواهی دینی باشی برای تو حقوق بشر مهم نیست و فقط از وظیفه‌ی الهی حرف می‌زنی. نه‌خیر، حق و تکلیف هر دو الهی و مقدس است، کرامت انسان و حقوق بشر الهی است و غیر الهی نیست. شما نباید کرامت انسان و حقوق بشر را تعریف غیر دینی و سکولار بکنید و خارج از شریعت تعریف بکنید. حق و تکلیف ملازم هستند. خاستگاه و منشأ و بستر حقوق ذاتی و تکوینی با حقیقت و فضیلت ارتباط دارند. اخلاق و حقوق و حقیقت به هم مربوط هستند و نباید تفکیک بشوند. همه الهی است. آن‌هایی که فقط بر حقوق تکیه کند و مسئولیت انسان را نبیند، آن‌هایی که فقط از مسئولیت و تکلیف حرف می‌زنند و به حقوق بی‌توجه هستند و فکر می‌کنند تکلیف دینی‌تر از حقوق است، هر دو اشتباه می‌کنند. این اشتباهی است که غرب کرد و متأسفانه جهانی هم شد. گفتمانی ذهنی همه همین شد. خیال کردند روشنفکری همین است. لذا همه حتی در جمهوری اسلامی هم می‌گویند جمهوریت جدا و اسلامیت جدا باشد. مثل این‌که اسلامیت سهم خداست و جمهوریت سهم بشر است. این حرف‌ها چه هست؟ در حقوق بشر منشأ الهی است. اسلام با هر دوی این دیدگاه‌ها مخالف است و می‌گوید به هر دو بیندیشید و فکر کنید تا بتوانید به درستی از مسئله‌ی حقوق و تکلیف دفاع استدلالی بکنید. اگر خود عالم تکوین حق ابطال یک حقی را داده است ظلم نیست. یعنی اگر خداوند حق این‌که شیر از آهو تغذیه بکند و آهو از علف و گیاه که آن هم یک موجود زنده است، ظلم نیست. چون شما وقتی می‌توانی بگویی چه چیزی عدل است و چه چیزی ظلم است که آن را به غایت عالم ارجاع بدهی. باید بگویی غایت عالم برای چه هست تا بعد بگویی این جزو حقوق تو هست یا نیست.

در مورد این‌که در مقوله‌ی اصالت فرد و اصالت اجتماع باید به هدف رجوع بکنیم مسئله‌ای به وجود می‌آید و آن این است که گاهی اوقات تزاحمی به وجود می‌آید. یعنی گاهی هر دو امر پسندیده هستند و یا ممکن است هر دو امر مفاسدی برای ما داشته باشد. در این موارد باید چه کار کنیم؟

عرض کردم که این‌جا مسئله‌ی اهمیت مطرح می‌شود. آیا هر دو ضرر به یک اندازه مضر هستند؟ قربانیان آن‌ها به یک تعداد هستند؟ این یک وقتی با چرتکه‌های عقلی و عادی و تجربی بشر معلوم می‌شود. مثل این می‌ماند که همه یک جا گیر کرده‌اند و باید یک اقدامی انجام بدهند؛ حالا این‌جا بهتر است یک نفر آدم زنده بماند یا بیست نفر زنده بمانند؟ این‌جا این‌طور نیست که واقعاً هر کدام از این 20 نفر حق حیاتی بیشتر از آن یک نفر داشته باشند ولی وقتی شما مجبور به انتخاب هستی عقل و شرع این را می‌گوید. نه این‌که شما کسی را بکشی. شما حق نداری کسی را بکشی. اما یک وقتی می‌گویند شما می‌توانی یا 20 نفر را نجات بدهی یا یک نفر را نجات بدهی. اما اگر گفتند آن یک نفر یک حکیم الهی است و این 20 نفر آدم‌های معمولی هستند. هم گناه می‌کنند و هم فسق برای آن‌ها یک چیز معمولی است. یک مرتبه این ترازو عوض می‌شود و ممکن است این یک نفر را نجات بدهی. چنان‌که شنیدید به یک راننده گفته بودند اگر در این شرایط گیر افتادی عده‌ای کمتری را بزن. گفت من داشتم در جاده می‌رفتم و دیدم 20 نفر این طرف ایستاده‌اند و دو نفر آن طرف ایستاده‌اند. گفتند پس چرا 22 نفر را زدی؟ گفت من رفتم آن دو نفر را بزنم این‌ها فرار کردند و طرف 20 نفر دیگر رفتند. این فکر کرده که واجب است آن‌ها را به هر ترتیبی بزند. رفته و بقیه را هم زده است. این‌جا ملاک اهمیت است. در یک جاهاییی چرتکه‌اندازی آسان و روشن است و یک جاهایی هم واضح نیست. می‌بینید در بعضی از مصادیق حقوق بشر هر چه فکر می‌کنی می‌گویی این به سلیقه‌ی ما جور در نمی‌آید. می‌گویی دلیل و برهان تو چه هست؟ می‌گویی من دلیل و برهان ندارم ولی از یک چنین حکم و قانونی خوشم نمی‌آید. علت چیست؟ علت این است که ما از ملاکات واقعی احکام اطلاع نداریم. اعتراض ما یک اعتراض جاهلانه است. البته طبیعی هم هست. شما اگر پیغمبر هم باشی این اعتراض را می‌کنی. قضیه‌ی حضرت موسی و جناب خضر همین بود. ن به سه کار اعتراض کرد چون همه‌ی آن کارها را طبق معلومات خودش داوری کرد. با این‌که پیامبر اولی العظم خداست. می‌گوید یعنی چه که کشتی را سوراخ می‌کنی؟ چرا او را زدی؟ جواب خضر این است که تو به این مسئله احاطه‌ی خبری نداری. یعنی تو حقیقت را در این مسئله به طور کامل نمی‌دانی و فکر می‌کنی من این حق و حقوق را ندارم. رابطه‌ی حقیقت و حقوق این است. تو اگر کامل از این قضیه مطلع بودی و می‌دانستی چه اتفاقی می‌افتد این حقوق را به من می‌دادی. الان که این حق را به من نمی‌دهی به این علت است که تو از حقیقت خبر نداری. نمی‌دانی چه اتفاقی می‌افتد. من می‌دانم و تو نمی‌دانی. گاهی ما به بعضی از احکام و حدود آگاهی نداریم. البته گاهی احکامی اجتهادی و اختلافی است و ممکن است یک مجتهد اشتباه کرده باشد که من به نفس الامر آن کاری ندارم. آن‌جا هم گاهی یک وظیفه‌ی عملی پیش می‌آید که ممکن است وظیفه‌ی ظاهری غیر از وظیفه‌ی واقعی باشد. ممکن است شما بگویی من نمی‌دانم حکم واقعی چه هست ولی بالاخره ن اجتهاد کرده یا خودم اجتهاد کرده‌ام و به این قضیه رسیده‌ام. ممکن است درست هم نباشد و حکم صریح دین نباشد و اجتهادی و اختلافی باشد ولی الان وظیفه‌ی من همین است. در این موارد را نمی‌گویم. مثلاً در مورد یک حکم قطعی خداوند که هیچ مجتهدی روی آن بحثی ندارد. ممکن است کسی با معیارهای مادی و با اطلاعات ناقص بگوید به نظر من این حکم الهی درست نیست، بگوید به نظر من این حکم عادلانه و از سر محبت نیست. مثلاً زن و مردی که زنا کرده‌اند باید در حضور جمع صد ضربه شلاق بخورند. تو این را دوست نداری؟ چرا؟ برای این‌که تو بخش بسیار کوچکی از واقعیت را می‌بینی. تو همه‌ی واقعیت را نمی‌دانی. تو نمی‌دانی این کار چه آثار کوتاه‌ مدت و دراز مدت معنوی، مادی، فردی و اجتماعی دارد. تو این‌ها را نمی‌دانی. اطلاعات تو یک از میلیون است و با همان اطلاعات از این کار بدت می‌آید.

پذیرش وحی و نبوت شرط لازم برای فهم و پذیرش و اثبات همه‌ی حقوق است ؟‌

ما اول بحث جواب دادیم. برای همه‌ی حقوق نه ولی بخشی از حقوق که شما حقیقت طبیعی را بفهمی و ممکن است با آن بخشی از حقوق طبیعی اثبات بشود. اما برای اثبات ذاتی بودن حقوق، غیر قابل سلب بودن حقوق، حتی حقوق طبیعی بله. البته به این معنا نیست که شما همه‌ی منات و ملاکات همه‌ی حقوق و احکام را فقط با وحی می‌فهمی و عقل هیچ نقشی ندارد. به این معنی نیست. عقل برای درک ملاکات و احکام و حقوق لازم است اما کافی نیست. نکته‌ی اصلی این است که تعامل عقل و وحی لازم است. البته تعامل غلط است. خود وحی است که لازم است اما ما با عقل به سراغ وحی می‌رویم و در واقع باید به سراغ وحی برویم و الا اگر عقل خود را به کار نبندی آن وحی مشکلاتی را حل نمی‌کند. این‌طور نیست که ما یک وحی داشته باشیم و یک عقل داشته باشیم. یعنی خدا و بشر به همدیگر کمک کنند تا یک مشکلی را حل کنند. نه، حقیقت قضیه همان وحی است. عقل هم الهی است. عقل هم یک امکان الهی است که به ما داده شده است. همان‌طور که حس و تجربه امکان الهی است. هر چه هست برای ما یک امکان الهی برای درک حقیقت و حرکت به سوی حقیقت است. این حرکت به سوی حقیقت است که حقوق بشر و مسئولیت بشر را معنادار می‌کند. این حرکت به سوی حقیقت مطلق است. لذا حقوق را جدا از حقیقت نمی‌توان به درستی فهمید و اثبات کرد ولی باز هم این حق به وجود نمی‌آید. اگر منشأ حق حق‌الله است و هدف حقوق تکامل الهی است، هر چیزی که با تکامل بشر منافات دارد جزو حقوق بشر نیست. حالا حتی نگاه‌ها و مکاتب مادی نه از حقوق جامعه به عنوان مانع و حاکم بر حق فرد هم بحث کرده‌اند. حتی ما در دنیا مکتب حقوقی داریم که خدا و آخرت را قبول ندارد، قداست الهی حیات هم قبول ندارد ولی می‌گوید چون حق جامعه بر حق فرد مقدم است، فرد حق خودکشی هم ندارد. این خیلی جالب است. طرف می‌گوید به شما چه مربوط است که من می‌خواهم خودم را بکشم؟ می‌گویند تو شهروند این جامعه هستی و از منافع این جامعه استفاده کرده‌ای و باید کل مالیات خود را تا آخر بدهی و وظیفه‌ی خود را در برابر این جامعه انجام بدهی و سربازی بروی و خدمات بکنی و بعد هر جایی که می‌خواهی بروی. یعنی حتی با این عنوان که هر کسی به محض تولد در یک جامعه مدیون آن جامعه می‌شود. حالا آن‌ها مدیون خدا بودن را قبول ندارد و از مدیون جامعه بودن می‌گوید. می‌گوید با این دینی که داری به لحاظ حقوقی نمی‌توانی بگویی من خودمختار هستم و اختیار کامل خودم را دارم و می‌خواهم خودم را نابود کنم. می‌گویند نمی‌توانی این کار را بکنی چون مدیون این جامعه هستی و باید دین خود را بپردازی و بعد هر کاری خواستی انجام بدهی. یعنی می‌خواهم حتی با دیدگاه مادی هم این‌طور نیست. مکاتبی داریم که در این قضیه هزاران صفحه بحث کرده‌اند. ما می‌گوییم فرضاً اگر جامعه هم از حق خودش گذشت و گفت ما مالیات و سربازی و خدمات تو را نمی‌خواهیم و راه باز و جاده دراز است و می‌توانی بروی. ولی باز هم در حقوق الهی به او اجازه نمی‌دهند. چون جان تو برای خودت نیست و بیش از این‌که تو برای خودت باشی متعلق به خداوند هستی و این حیات اصلاً برای تو نیست. از کیسه‌ی خلیفه می‌بخشی؟ این مال تو نیست که می‌بخشی. حق حیات به تو داده شده و این نیست که مال تو باشد. این امانتی در دست توست و حق نداری که خودکشی بکنی. یا مثلاً می‌گویند حرام است کاری بکنیم که تحقیر بشویم. می‌دانید که این هم جزو حرام‌های فقهی و هم جزو حرام‌های اخلاقی است. می‌فرمایند هر کاری که باعث می‌شود شما تحقیر بشوی جایز نیست. مثلاً بدون دعوت به جایی بروی. مثلاً یک میهمانی است که همه را دعوت کرده‌اند و تو را دعوت نکرده‌اند. تو باید بفهمی که حق نداری به جایی بروی که به آن دعوت نشده‌ای ولی می‌گویی چرا حق ندارم؟ می‌گویند برای این‌که تحقیر می‌شوی. کرامت تو برای خودت نیست بلکه برای خداوند است. نباید اجازه بدهی تحقیر بشوی. نه باید اجازه بدهی دیگران تو را تحقیر کنند و نه باید خودت، خودت را تحقیر کنی. چرا تکدی حرام است؟ این‌که به مردم التماس کنی که یک چیزی به تو بدهند، چرا حرام است؟ برای این‌که کرامت خود را فدای شکم خود می‌کنی. مگر به حد اضطرار برسد که آن وقت بر دیگران واجب است که به تو کمک کنند و منتی نیست. بنابراین وقتی می‌گوییم این حق در واقع حق الله است و در واقع همه‌ی حقوق حق الله است به این معنی نیست که خدا منافعی داشته باشد. نه، خداوند در این موارد نظر و حکم دارد. بنابراین حقوق فرد بشر حدودی دارد. هر جا از حقوق حرف می‌زنیم در واقع از حدود حرف می‌زنیم. همان‌طور که می‌گویند حقوق نیست الا این‌که تکلیف باشد و اگر تکلیف و مسئولیت نباشد حق امکان و معنا و ضمانت اجرا ندارد، هر جا هم که از حقوق حرف می‌زنی باید بلافاصله از حدود هم حرف بزنی. می‌دانی چرا؟ چون هیچ کس حق مطلق ندارد. حتی حق حیات ما هم مطلق نیست و لذا ممکن است ما در شرایط مستوجب اعدام بشویم. یعنی اگر بنده کس دیگری را بکشم حق حیات خودم هم به خطر می‌افتد. مگر این‌که صاحب دم ببخشد و می‌دانید که قرآن توصیه به قصاص نمی‌کند. قرآن حق به قصاص می‌دهد اما توصیه به عفو می‌کند. می‌فرماید می‌توانید قصاص کنید ولی ببخشید. بهتر است ببخشید. ولی فرمود اگر کسی گفت نمی‌خواهم ببخشم قصاص کنید چون اگر قصاص نکنید این خشونت تسری پیدا می‌کند. فقط قصاص است که جلوی خشونت را می‌گیرد. اول عفو و بعد قصاص است که جلوی خشونت را می‌گیرد. اگر عفو و قصاص نباشد جامعه را گنداب خشونت بر می‌دارد. چون جان ارزان می‌شود. کشتن آدم‌ها راحت می‌شود. اما اگر کسی بفهمد که قیمت جان دیگری جان خودت است مراقب است که مثل آب خوردن آدم نکشد. بنابراین قرآن می‌فرماید «لکم فی القصاص حیات یا اولی الالباب...» که می‌گویند این یعنی چه که در قصاص زندگی هست؟ قصاص ضامن حیات و زندگی اجتماعی است. حافظ زندگی است. زندگی مقدس است. قصاص برای دفاع از یک امر مقدس می‌آید که زندگی است. آیا انسان موجود فردی است یا اجتماعی است. این موضوع در تزاحم حقوق جامعه و فرد آثار مهمی دارد. این‌که می‌گویند انسان یک موجود اجتماعی هست به این معنی نیست که در کنار هم زندگی می‌کنند و مثل گله‌ی گوسفند می‌مانند. گله‌ی گوسفند زندگی جمعی دارد اما زندگی اجتماعی ندارند. این‌ها جامعه نیستند. شما نمی‌شنوید که بگویند جامعه‌ی محترم گوسفندان. یا مثلاً در یک باغ نمی‌توانی بگویی این‌جا جامعه‌ی درختان است. سرنوشت این درختان به همدیگر مربوط نیست. فقط در کنار هم هستند. از نظر ما جامعه نه مثل رابطه‌ی درختان و گوسفندان است که هیچ ارتباط و وابستگی حقیقی و تکوینی به همدیگر نداشته باشند و فقط در کنار هم به صورت مجتمع باشند و نه از آن طرف مثل ترکیب اکسیژن و هیدروژن است که آب به وجود می‌آید که اساساً دیگر نه اکسیژن است و نه هیدروژن است و یک چیز ثالثی است که بگوییم اساساً فرد در جامعه منحل شده است. این هم قابل قبول نیست. در یک سطوحی فرد واقعی است و در یک سطوحی هم جامعه واقعی است و جالب این است که قرآن کریم حتی وقتی راجع به مسئولیت حرف می‌زند هم به مسئولیت فرد و هم به مسئولیت جامعه اشاره می‌کند. می‌گوید خداوند سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمی‌دهد الا این‌که خودش بجنبد، یعنی قوم مسئولیت دارد. مسئولیت قومی به معنی مسئولیت اجتماعی است. این‌جا قوم به معنای قومیت و اقوام نیست. به معنی مسئولیت جمعی است. در جای دیگر قرآن هم می‌فرماید ما شما را گروه گروه محشور می‌کنیم. هر گروهی با امام خودشان محشور می‌شوند. حتی حشر هم فقط فردی نیست و یک حشر جمعی هم هست. در عالم قیامت یک دسته‌بندی هست. چنان‌چه خداوند متعال راجع به فرد هم می‌فرماید شما فرد فرد آفریده شده‌اید و فرد فرد به سوی من می‌آیید. لذا به دنبال توهمات اعتباری و اجتماعی نباش که مثلاً با خودت بگویی اگر روز قیامت گفتند چرا این کار را کردی بگویی ما با بچه‌ها بودیم و با همدیگر این کارها را کردیم. بچه‌ها چه کسانی هستند؟ تو یکی هستی، قبر تو یک است، تو هستی و عالم و برزخ و قیامت و پاسخگویی خودت. تو هستی و خودت. یک آیه‌ای در قرآن هست که خیلی جالب است و در باب حشر فردی تأکید دارد. حالا فراموش کردم ولی مضمون این است که ما شما را تنها و فرد فرد آفریدیم و وارد عالم کردیم و تک تک و فرد فرد هم پاسخگوی اعمال خودتان خواهید بودید. نمی‌توانی بهانه بیاوری که جامعه و خانواده و حکومت و نژاد و قومیت من این بود. تو جدا از مسئولیت جمع به تنهایی مسئول هستی ولی در عین حال حشر جمعی هم داریم. این مهم است که هم فرد به یک معنا اصالت دارد و هم جامعه تا یک حدی و به یک معنا اصالت دارد. این‌که این‌ها با هم قابل جمع است یک بحث بسیار پیچیده‌ای است که الان به بحث من مربوط نمی‌شود و وارد آن نمی‌شویم ولی اگر خواستید یک وقت دیگری راجع به این هم بحث می‌کنیم. پس بین افراد یک روابط واقعی هست و بین آن‌ها یک نوع ترکیب اجتماعی صورت می‌گیرد بدون این‌که افراد به طور کامل در جامعه منحل بشوند. لذا شما هم حقوق فردی داری و هم حقوق اجتماعی داری و هر دو معنا دارد و اگر این‌ها با هم تزاحم پیدا کرد معیار همان چیزی است که عرض کردم. فرد هم تحت تأثیر جامعه است و هم روی جامعه تأثیرگذار است. جامعه هم فقط فرد فرد دیگران نیست که شما بگویی حقوق جامعه یعنی حق «الف» و «ب» و «ج» و «د» و غیره. این نیست. غیر از این خود ترکیب جمعی یک اقتضاعاتی ایجاد می‌کند که اگر شما صد فرد باشید آن اقتضاعات به وجود نمی‌آید ولی وقتی یک صد نفر هستید، یعنی خانواده می‌شوید و ازدواج می‌کنید و معامله می‌کنید و تعلیم و تعلم می‌کنید یک حقوق دیگری پیدا می‌شود که این حقوق وقتی فرد فرد و جدا از هم در یک جا جمع هستند به وجود نمی‌آید ولی وقتی که با هم ارتباط برقرار می‌کنند این حقوق به وجود می‌آید. این نکته‌ی مهمی است و لذا کسانی که می‌گویند جامعه دروغ است و صرفاً یک شرکت سهامی بر اساس قرارداد بین افراد است و جامعه و ترکیب واقعی است و فقط جامعه وحدت دارد و فقط جامعه عمق و زندگی و مرگ دارد و فقط جامعه حقوق دارد درست نیست. آن کسی هم که می‌گوید فقط فرد مهم است درست نمی‌گوید. فرد حقوق دارد، جامعه هم وقتی به شکل یک ترکیب پدید آمد یک حقوقی بر فرد پیدا می‌کند. البته راجع به این مسئله بین متفکران اسلامی اختلافی هم هست و بحث‌های مختلفی کرده‌اند. حالا من نمی‌خواهم اسم آقایان را بیاورم. اگر دوستان این مطالعات را ادامه بدهند خواهند دید که بعضی دیگر از متفکران اسلامی به چه معنا اساساً جامعه را اعتباری دانسته‌اند. من الان وارد این بحث نمی‌شوم. نتیجه‌ای که الان از بحث فرد و جمع می‌‌گیریم این است که وقتی شما می‌گویی به خاطر یک جامعه حقوق یک فرد را با این‌که راضی نیست می‌توان محدود کرد با چه استدلالی می‌گویی؟ اگر حقوق فردی فقط معیار است و دیدگاه‌های فردگرایی و اندویدوآلیزمی معیار باشد شما باید توضیح بدهی که چرا حقوق جامعه بر فرد مقدم است؟ اصلاً جامعه چه هست؟ جامعه یعنی حقوق 5 نفر بر حقوق من مقدم است. من می‌گویم 1، یک فرد است، 2 هم یک فرد است، 3 هم یک فرد است، 4 هم یک فرد است. در واقع 10 تعارض بین دو حقوق فردی به وجود آمده و بین حق فرد و حق جامعه تعارضی نیست. شما هر کدام از این‌ها را مقایسه کن. چرا حق تو از من مهم‌تر است؟ حالا حق تو چرا از حق من مهم‌تر است؟ حالا حق نفر بعدی چرا از حق من مهم‌تر است؟ شما وقتی تک تک تسویه حساب کردی و دیدی که حق هیچ کس مهم‌تر از تو نبود می‌گویی چرا حق همه‌ی این‌ها بر تو مقدم باشد. این وقتی است که شما بگویی اساساً فقط فرد است که اصالت دارد و جامعه مطلقاً هیچ هویت و اقتضایی ندارد. یا مثلاً کسی بگوید حقوق فردی است و بر اساس قرارداد پیش می‌آید. بگوید شرکت در جامعه امضای یک قرارداد اعلام نشده به طور ضمنی است. یعنی شما از خانه که بیرون می‌آیی و مثلاً به مدرسه و خیابان و مغازه می‌روی عملاً یک قرارداد را امضا کرده‌ای بدون آن‌ که اعلام بشود و آن این است که من پذیرفته‌ام شما حقوقی دارید که من باید حقوق شما را رعایت بکنم و زندگی اجتماعی هم یک اقتضاعاتی دارد ولو این‌که حق هیچ فردی در آن لحظه به خطر نیفتد. مثلاً می‌گویند از چراغ قرمز عبور نکنید. من نگاه می‌کنیم و می‌بینم شب است و تاریک است و کسی نیست و خطری وجود ندارد و عبور می‌کنم. با خودم می‌گویم حقوق فرد واقعی است. الان سر این چهارراه فرد کجاست؟ غیر از من که این‌جا فردی نیست و عبور می‌کنم. اما اگر یک کسی آمد و برای حقوق یک هویت جمعی و یک التزام فرافردی هم تعریف کرد می‌گوید مهم نیست همین الان آیا حق کس دیگری با این کار من به خطر می‌افتد یا نمی‌افتد. صرف زندگی کردن در این جامعه یک وظیفه را برای من تعریف کرده‌اند که من باید این‌جا بایستم چون چراغ قرمز است. لزوماً به این معنی نیست که فرد در جامعه منحل شد. اما جامعه یک حقی پیدا کرد ولو در این‌جا حق هیچ فرد دیگری با حق شما تزاحم پیدا نداشته باشد. البته من که از چراغ عبور می‌کنم این محاسبات را نمی‌کنم و چون کار دارم عبور می‌کنم. به یک نفر گفتند تو که در ماه رمضان این هندوانه‌ی سرد و شیرین را می‌خوری حرام است. او گفت من برای حرام بودن آن نمی‌خورم، بلکه برای خوشمزگی آن می‌خورم. برای ما هم همین‌طور است ولی اگر بخواهی محاسبه بکنی این بحث‌ها به میان می‌آید. حقوق فطری و الهی و ذاتی وقتی تعریف شد که فرد حق ذاتی تکوینی الهی دارد و جامعه هم هویت حقوقی دارد، وقتی من وارد یک جامعه شدم سرنوشت من به غایات و به مصالح این جامعه گره خورد و این گره خوردگی یک گره خوردگی تکوینی است. تقدم حقوق جامعه بر فرد اگر تعارض غیر قابل حل پیدا کرد به همین غایاتی بر می‌گردد که برای جامعه و حقوق تعریف شد. منتها اگر گفتند در تزاحم حق جامعه و حق فرد جامعه مقدم است به این معنی نیست که حق فرد باید رها بشود. اگر شما خانه‌ی فرد را خراب کردی با این استدلال که مصلحت جامعه اقتضا کرده باید خسارت خانه را به او بدهی. تو نمی‌توانی بگویی حالا خانه‌ی شما خراب شده و باید ببخشید چون مصالح جامعه بوده است. نه‌خیر، باید جبران کنی. وقتی از حقوق حرف می‌زنیم همه‌ی حقوق را می‌گوییم. اگر این برای شما روشن شد آن را به همه‌ی حقوق تسری بدهید. مثلاً حقوق اقتصادی مثل مالکیت را بگویم. مالکیت هیچ کس مطلق نیست. وقتی حق حیات ما مطلق نیست مالکیت‌ها هم مطلق نیست. اگر بر خلاف غایات مالکیتی اعمال می‌شود آن هم قابل سلب موقتی است. بنابراین اسلام دین اجتماعی است و در عین حال دین فردی است. برای فرد حیات و ممات و مسئولیت و حقوق و سعادت و شقاوت قائل است و این را برای جامعه هم به یک نحو دیگری و از یک منظر دیگری قائل است. ولی در نظام اجتماعی اسلام حقوق و امتیازات واقعی افراد جدا از بحث ترکیب اجتماعی حذف نمی‌شود. نادیده گرفته نمی‌شود و نمی‌گوید فرد هیچ کاره است و نمی‌گوید جامعه توهم و دروغ است بلکه مالکیت خصوصی و حقوق خصوصی قائل است و این‌ها مقدس است. به حدی که اگر یک فرد از مالکیت خودش دفاع کند و کشته بشود از نظر اسلام شهید است. در روایت داریم که می‌گوید «من قُتِلَ دون مالِهِ فهوَ شهید...»، «من قُتِلَ دون حرزهِ فهوَ شهید...». اگر کسی برای دفاع از کرامت و آبروی خودش کشته بشود شهید است. مثلاً می‌خواهند کسی را بی‌آبرو بکنند و از او می‌خواهند یک کار زشتی انجام بدهد تا آبروی او را ببرند. اگر او مقاومت بکند و کشته بشود شهید شده است. پس فرد مهم است. جامعه هم به همین دلیل مهم است و اگر تزاحم پیش آمد مهم‌تر است. سوال ششم این است که آیا حق‌طلبی با این مبنایی که برای حقوق بشر تعریف کردیم، بر خلاف تکلیف‌گرایی است؟ چون دیدید که بعضی‌ها در غرب این حرف را زدند و یک عده‌ای هم در این‌جا تقلید کردند و به اسم نواندیشی دینی گفتند ما دو نوع نظام حقوقی داریم. یک نظام حقوق محور و یک نظام تکلیف محور داریم. دیدگاه‌های سنتی تکلیف محور هستند و دائم از تکلیف می‌گویند. دیدگاه‌های مدرن حقوق محور هستند و از حقوق جامعه و حقوق زن و حقوق کودک و حقوق مرد و حقوق مردم می‌گویند و از تکلیف نمی‌گویند. یعنی کسی که فقط از تکلیف بگوید و از حقوق چیزی نگوید و یا دائم از حقوق بگوید و از تکلیف چیزی نگوید به یک اندازه بی‌معنی است. هر حقی در عین حال یک تکلیف است. حق شما به گردن من تکلیف من در برابر شما می‌شود. اگر شما ریشه‌ی تکلیف را زدی در واقع ریشه‌ی حقوق را زده‌ای. حضرت امیر می‌فرمایند در این عالم حق دو طرفه است. حق له و حق علیه. هر جا حقوق هست مسئولیت هم هست. هر جا اختیارات هست، مسئولیت و تکلیف هم هست و باید پاسخگو باشی. هم در برابر خدا و هم در برابر خلق خدا تا جایی که به حقوق خلق مربوط است باید پاسخگو باشی. تکلیف و حقوق دو طرفه است. فرمود «ما جری علیه الا جری له و ما جری له الا جری علیه...» هیچ حقی علیه کسی به جریان نمی‌افتد الا این‌که له او هم به جریان بیفتد. له هیچ کس به جریان نمی‌افتد الا این‌که علیه او هم به جریان بیفتد. فرمودند اگر یک جایی باشد که حق له باشد و حق علیه نباشد فقط خداوند است ولی همان خداوند هم بر عهده‌ی خودش حق تعریف کرده است. خداوند می‌فرماید من برای خودم هم وظیفه تعریف کرده‌ام با این‌که حقیقتاً و ذاتاً وظیفه‌ای ندارد. مثلاً در قرآن می‌فرماید پیامبران را فرستادم برای این‌که در قیامت انسان خدا را محاکمه نکند که چرا حقیقت را به من نگفتی. این آیه‌ی قرآن است. خداوند می‌فرماید پیامبران را مبعوث کردم تا بشر نتواند در روز قیامت خدا را محاکمه کند. «لعلی یکون لله للناس علی الحجه...» تا بشریت در قیامت نتوانند علیه خدا اقامه‌ی حجت کنند و یقه‌ی خدا را بگیرند و بگویند قضیه این‌قدر جدی بود و بهشت و جهنم را به ما نگفتی و گذاشتی تا خود ما حدس بزنیم؟ فرمود پیامبران را فرستادم تا آن روز نتوانید من را محاکمه کنید. یعنی این وظیفه را برای خودش هم تعریف کرد. با این‌که اگر یک جایی هست که فقط حق له است و حق علیه نیست آن‌جا خداوند است که حق‌طلبی بر خلاف تکلیف‌گرایی نیست مگر آن نوع حق‌طلبی که زیاده‌طلبی باشد و وقتی می‌گویند منشأ حقوق انسان حق الله است و مقدس است به این معنی نیست که به حقوق هم تجاوز نکنید. فقط این نیست که ظلم نکنید و یا اگر ظلم کردید جبران بکنید. همه‌ی این‌ها هست ولی از این خیلی بالاتر است و آن این است که در تفکر اسلامی می‌فرمایند باید جامعه را با حقوق خودشان آشنا کرد. چون این‌ها حقوق الهی است. همان‌طور که باید آن‌ها را با وظایف خود آشنا کنی. انسان و بشریت باید حق و وظیفه‌ی خود را بشناسد. مردم باید هم حقوق و هم وظایف خودشان را بدانند. همان‌قدر که آن‌جا در باب حقوق جدی هستند در باب وظیفه هم باید جدی باشند. همان‌طور که در استفاده از طبیعت ابزار استیفای حقوقی که خداوند در مورد طبیعت به بشر داده لازم است و اگر این حقوق استیفا نشود کفران نعمت است در جامعه هم باید فضا طوری باشد که مردم با حقوق اجتماعی خود و با مسئولیت‌های اجتماعی خود آشنا باشند و در واقع حق گرفتنی و دادنی است. بعضی‌ها می‌گویند حق گرفتنی است و دادنی نیست. اسلام می‌گوید حق هم دادنی است و هم گرفتنی است و هم مهم‌تر از این‌ها آموختنی است. حق هم گرفتنی است و هم دادنی است و هم آموختنی است. فضای جامعه از نظر اسلام باید زنده باشد. هر جا حقی باطل می‌شود باید امکان استیفای حق باشد. اگر نیست سازوکار اسلامی را باید اجرا کرد. امکان امر به معروف و نهی از منکر یعنی انتقاد از مفاسد و استیفای حقوق و مطالبه‌ی عدالت باید باشد منتها با زبان و روشی که عقلانی، اخلاقی و خودش تابع حقوق و قانون باشد. این فضا باید باشد. محیط ساکت و تمکینی درست نیست. اگر بگویند همه‌ به وظایف خود فکر کنید و نه حقوق، میکروب ظلم در این جامعه پرورش پیدا می‌کند. یعنی اگر به شما بگویند راجع به حقوق خود چیزی نگو و فقط از وظیفه‌ی خود حرف بزن یعنی شما به ظلم زمینه داده‌ای. یعنی اجازه دادی به تو و به دیگران ظلم کنند. حالا تو از حق خودت گذشتی ولی اجازه می‌دهی که به حقوق دیگران هم ستم بشود. از آن طرف اگر فقط از حقوق گفتی و از وظیفه چیزی نگویی جامعه استبل و جنگل می‌شود چون حیوانات هم فقط حقوق و اضافه حقوق را می‌فهمند. حیوانات تکلیف و مسئولیت را نمی‌فهمند. اگر هست غریزی است و ارادی نیست. آن جامعه‌ای اسلامی است که اجازه ندهد میکروب ظلم در آن رشد کند. میکروب ظلم در جامعه‌ای رشد می‌کند که فقط از حقوق بگویند و از وظایف چیزی نگویند یا فقط از وظایف بگویند و از حقوق چیزی نگویند. هر دو را باید گفت و هر دو را باید در چهارچوب شریعت الهی گفت و همه حق مداخله در امور اجتماعی دارند. این است که در قرآن و روایات مؤکداً می‌فرمایند به دنبال ساختن یک چنین جامعه‌ای باشید. حضرت امیر و رسول خدا(ص) نه یک بار و دو بار بلکه بارها و به تکرار فرمود تقدیس نمی‌شود و نخواهد شد آن جامعه و امتی که حق ضعیف از قوی بدون لکنت زبان نمی‌شود. یعنی جامعه‌ی اسلامی باید طوری باشد که بدون لکنت زبان بتوان حقی که ضایع شده را مطالبه کرد. یعنی ضعیف بتواند جلوی قوی بایستد و بگوید حق من را پایمال کردی. این یک جامعه‌ی صد درصد اسلامی می‌شود. الان ما صد درصد اسلامی نیستیم. یک جاهایی اسلامی هستیم و یک جاهایی ضد اسلامی هستیم و یک جاهایی یک مقداری اسلامی هستیم. باید نسل شما اگر یک وقتی در جامعه رئیس شدید به جای این‌که همین کارهایی را بکنید که این‌ها می‌کنند و بعد فرار کنید در تشکیلات و دایره‌های مختلف سطوح جامعه فضایی ایجاد بکنید که بدون لکنت زبان حقوق الهی مطالبه بشود و همه هم به وظایف الهی خود عمل کنند. بنابراین اسلام هم نسبت به حقوق سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و خانواده هم نگاه سلبی دارد یعنی می‌گوید اجازه ندهید حقوق کسی پایمال بشود و خودتان هم پایمال نکنید و هم نظر ایجابی و اثباتی دارد و می‌گوید که حقوق را باید فریاد بزنید چنان‌چه مسئولیت و تکلیف را فریاد می‌زنید، باید احیا و احقاق بکنید، زمینه را ایجاد بکنید که هر چه بیشتر حقوق بیتشری استیفا بشود و تعاون اجتماعی باشد. قرآن می‌فرماید «تعاون الی البر و التقوا...» فرمود نسبت به «بر» یعنی نیکی‌ها و تقوا بی‌تفاوت نایستید و همه با همدیگر تعاون و همکاری داشته باشید. حرکت جمعی و اجتماعی و گروهی داشته باشید و فقط نگاه نکن. نباید خیر و شر و یا عدل و ظلم برای تو مساوی باشد. بلافاصله می‌فرماید «و لا تعاون علی الاثم و الادوان...» هر جا گناه و تجاوز و ظلم است شما نباید کمکی بکنید که سکوت شما کمک است. البته وظیفه در حد توان است. اگر درست روی این‌ها تأمل بکنید خیلی از مسائل و سوالات و شبهات برطرف می‌شود و از ریشه و با استدلال حل می‌شود.

بین خوب و خوب‌تر مسئله این است که خوب نمی‌تواند خوب‌تر را درک کند که خوب‌تر برای رسیدن به هدف پرسودتر است. فکر می‌کنم آخر کار درست را من انجام می‌دهم که الان وظیفه‌ی واقعی من چیست؟

گاهی تزاحم پیش می‌آید و روش تشخیص آن اهم و مهم است. اما این‌که اهم و مهم را چطور از هم تشخیص بدهید را عرض کردیم که به عقل و شرع احتیاج دارید. در یک جاهایی در مصادیق ممکن است عرف هم دخالت کند. در مصداق و در نحوه‌ی بروز خارجی عمل و نه در اصل آن امکان دارد عرف یک جامعه هم دخالت کند اما این‌که بنده بخواهم به طور خاص برای شما تعیین تکلیف کنم یا شما برای من این کار را بکنید شدنی نیست.

استاد می‌خواهم بدانم مسئله از ضعف دین است که بهتر یک موضوع را نمی‌دانند؟

نه‌خیر، ضعف شماست.

ضعف دین من است؟

نه، ممکن است از ضعف اطلاعات شما باشد. یک وقتی بنده ضعیف الایمان و ضعیف النفس هستم و آن وقتی که بفهمم چه چیزی مهم‌تر است به خاطر منافع خودم به سراغ چیزی می‌روم که مهم‌تر نیست. این ضعف دین من می‌شود. مشکل امثال من این است. می‌فهمیم چه چیزی درست است اما آن را انجام نمی‌دهیم چون منافع من در آن نیست. اما یک بار یک کسی مثل شماست. آن‌جا ممکن است در تشخیص اشتباه کنید. نمی‌دانی الان وظیفه‌ی تو این است یا آن است. یعنی نمی‌دانی الان این مهم است یا دیگر مهم‌تر است. در این مورد باید موضوع با تأمل و پرسش روشن بشود.

یعنی به هر چه که می‌دانی باید عمل کنی.

به هر چه می‌دانی البته باید با سوال و فکر و مشورت باشد و این‌طور نیست که در همان لحظه با هر چه می‌دانی عمل کنی چون ممکن است آن لحظه آدم چیزی نداند و فکر کند که می‌داند.

مگر نمی‌گویند اگر تقوا داشته باشی می‌توانی تشخیص بدهی؟

چرا. همان تقوا اقتضا می‌کند که شما سوال هم بکنی. تقوا این نیست که من جواب یک سوالی را ندانم ولی چون تقوا دارم هر کاری دلم خواست انجام بدهم. این‌طور نیست. همان تقوا به شما می‌گوید به دنبال جواب سوال برو و زحمت بکش و کتاب بخوان و سوال کن. بعضی از دوستان فکر کرده‌اند تقوا به جای علم و سوال و تحقیق است. تقوا به جای آن‌ها نیست بلکه خود تقوا اقتضا می‌کند کار و علم و سوال بکنی. تقوا به این معنی است که هر کاری که دلت می‌خواهد را انجام ندهی بلکه کاری را انجام بدهی که عقل و شرع به تو می‌گوید.

آیا دلیل این‌که نمی‌توانم مورد خوب‌تر را تشخیص بدهم از ضعف ایمان است؟

اگر منظور شما همین حرفی باشد که ن گفتند، یعنی وقتی باشد که من بفهمم یک چیزی خوب است و تقوا نشان نمی‌دهم و به بی‌تقوایی می‌کنم و به دنبال منافع هستم و به دنبال حقیقت و وظیفه نیستم بله. این‌جا قرآن می‌فرماید اول می‌فهمی اما کم‌کم خداوند از ما سلب شعور می‌کند. یعنی کم‌کم واضحات را هم نمی‌فهمیم. گاهی اوقات خود آدم هم این‌طور می‌شود. ولی هنوز به حد نصاب نرسیدیم و امیدوار هستم که نرسیم و الا هر روز از این اتفاقات می‌افتد. خود آدم می‌فهمد. گاهی آدم می‌گوید چرا من این حرف را زدم؟ یعنی در شرایط عادی فکر می‌کند و می‌گوید این‌جا چرا این حرف را زدم؟ یک روایتی دیدم که خداوند وقتی می‌خواهد کسی را رسوا کند به دست خودش و با زبان خودش او را رسوا می‌کند و این خیلی چیز عجیبی است. یعنی به خود وا می‌گذارد. یک لحظه وا بگذارد شما با همان قلم و زبان و کار که از همان طریق به اصطلاح خودت عزت پیدا کردی از همان طریق هم ذلیل و نابود می‌شوی. یعنی به دست خودمان نابود می‌شویم. خودمان را نابود می‌کنیم. وقتی می‌گویند خدا ما را به خودمان وا نگذارد به همین معنی است. خدا مذل و هادی است. خدا گمراه کننده و هدایت کننده است. خدا گمراه کننده نیست، این‌جا گمراه کننده به معنی این است که دیگر هدایت کننده نیست. می‌فرماید «یا هادیُ یا مذل...» به خدا می‌گوید ای هدایتگر و ای گمراه کننده. گمراه کردن که خلاف رحمت و حکمت الهی است. خدا گمراه نمی‌کند. می‌گوید همین که تو را دیگر هدایت نکنم و تو را به خودت وا بگذارم کافی است. انگار دیگر افسار تو را رها کرده‌ام و باید بروی. خودت به دست خودت در دنیا آبروی خودت را می‌بری و همه چیز را خراب می‌کنی. تقوا روی تشخیص هم کم‌کم اثر می‌گذارد.

چرا من نباید مثل استاد ازغدی شوم؟

این استاد ازغدی هم چیزی بارش نیست. شما خیلی فریب این ظواهر را نخورید.

فرمودید که احکام و حقوق در راستای تکامل بشر است. احکام اسلامی ذیل را چطور توجیه می‌کنید؟

قرار نیست توجیه بکنیم. اگر بلد باشیم توضیح می‌دهیم. این را بدانید که اگر یک جایی شما نتوانستید توضیح بدهید به این معنی نیست که این توضیح یا دلیل ندارد. یکی از دوستان می‌گفت کمر من درد می‌کرد و به دکتر مراجعه کردم و به من گفته سیگار نکش. گفتم بین کمر و سیگار چه ربطی هست؟ گفته تو نمی‌فهمی ولی این ارتباط هست و من می‌فهمم. برای این‌ که با 7، 8 واسطه درد کمر به این سیگار کشیدن مربوط می‌شود. حالا اگر بنده این ارتباطات را با هم نفهمیدم باید شروع کنم و به آن پزشک بخندم و بگویم این دکتر عجب دیوانه‌ای است؟ نه. اگر یک چیزی قطعاً حکم خداوند است و شما خدا را علیم و حکیم و عادل و رحیم می‌دانی باید به آن عمل کنی. اگر خدا را این‌ها نمی‌دانی اول باید توحید خود را درست کنی. اگر می‌دانی و نفهمیدی چرا باید به آن عمل کنی. مثل خیلی از چیزهای دیگری که انجام می‌دهی و تازه احتمال قوی هم می‌دهی که طرف خطا می‌کند و باز هم به دنبال او می‌روی و با دلیل عقلی هم می‌روی. حالا این‌جا که حجت روشن است. بعد در سوال اشاره به دو، سه مورد کرده‌اند. مثلاً در فقه صاحب جواهر گفته مولا حق دارد بدون مراجعه به قاضی هر گونه محاکمه‌ای برای برده‌ی خلافکار داشته باشد. عدم زوال رقیت در نسل بردگان را هم گفته‌اند. اولاً این‌که کدام از این‌ها حکم‌الله است و کدام فتوای فقیه است یک نکته است. البته فتوای فقیه وظیفه ایجاد می‌کند اما لزوماً ممکن است حکم‌الله نباشد. در یک مواردی حتماً هست و در یک مواردی ممکن است باشد و ممکن است نباشد اما وظیفه است. مثل تفاوت حکم واقعی و حکم ظاهری و همین‌طور عنوان اولی و عنوان ثانویه و چیزهایی که باید جداگانه بحث کرد و این‌ها در اصول فقه بحث می‌شود. اما حالا در همین موارد بگوییم. هر دو مثالی که زده‌اید راجع به برده‌داری است. حالا امیدوار هستم فرصت بشود یک جلسه بنشینیم و راجع به برده‌داری بحث کنیم که اساساً اسلام با مفهوم برده و برده‌داری چه کرد و چه انقلاب عظیمی در این مفهوم ایجاد کرد و عملاً پاره کردن ریسمان بردگی کار اسلام بود. همه چیز را در جهت آزادی بردگان قرار داد. شما می‌دانید ما در فقه خودمان کتابی با عنوان «عتق» داریم. عبودیت نیست. «عتق» یعنی چه؟ یعنی آزادسازی، رهایی بردگان. اصلاً عنوان آن در فقه ما این است. «کتاب العتق». یعنی جهت اسلام آزادسازی بردگان است. مثلاً گناه می‌کند و به هر بهانه‌ای می‌گوید حالا که این کار را کردی، مثلاً اگر روزه‌ی خود را خوردی برو فلان نفر برده را بگیر و آزاد کن. اگر فلان کار را کردی فلان نفر برده را آزاد کن. یعنی در جهت تربیت بردگان و آزادی آن‌ها کار کرده است. 7، 8 نوع بردگی در دنیا هست که اسلام همه‌ی این‌ها را رد کرده است. تنها نوعی که ماند و از قبل بود و مربوط به اسلام نبود بحث اسیر جنگی بود که باید با اسیر جنگی چه کرد. آن‌جا برای اولین بار از حقوق الهی بردگان صحبت می‌شود. در فقه ما صحبت می‌شود که شما حق ندارید شکنجه بکنید، حق ندارد چه بکنید، تغذیه و لباس و مسکن و بهداشت و امکانات و کار در حد عادلانه را توضیح داده است. یعنی اسلام آمد و حقوق بردگان و آزادی و اصلاح و تربیت این بردگان را رواج داد. آن هم فقط اسرای جنگی و نه انواع دیگر برده‌ها. یعنی مثلاً آمریکایی‌ها و اسرائیلی‌ها حمله کردند تا کشور شما را اشغال کنند. آمده‌اند تا همه‌ی شما را بکشند و به ناموس شما تجاور بکنند و شما را نابود کنند و در جنگ اسیر می‌شوند. یک راه این است که همه‌ی آن‌ها را تیرباران و اعدام کنی. یک راه این است که بدون هیچ ضابطه و قانونی این‌ها را اسیر کنی. بدون هیچ حقوقی باشند. یک راه هم این است که آن‌ها را آزاد کنی و تشکر کنی و بگویی خیلی ممنون که تشریف آوردید و هر کاری که خواستید کردید. بروید و یک استراحتی بکنید و دوباره تشریف بیاورید. اسلام هیچ کدام از این‌ها را نگفته است. همه‌ی این‌ها خلاف عقل و حکمت است و همه ظلم است. فرض کنید در این یک نوع از میان آن 7، 8 نوع مانده باشد که به جای این‌که اسرا را به اردوگاه‌ها ببری و ده سال نگه داری و به آن‌ها غذا بدهی و هزار مفسده پیش بیاید این‌ها را بین خانواده‌های مسلمان توزیع کنی. هر کدام از این‌ها به یک خانواده‌ی مسلمان بروند و آن خانواده ملزم باشد حقوق این‌ها را تأمین بکند و مسکن و غذا و بهداشت و تعلیم و تربیت بکند و این‌ها را مسلمان بکند و با اسلام آشنا کند و متقابلاً این هم برای آن خانواده کار کند. حالا فرض کنیم این است. کجای این غیر عادلانه است؟ به نظر من بهترین روش اسیرداری همین الان هم همین است. اگر اسیر جنگی باشد و نه این‌که هر کسی به خیابان برود و یک نفر را بگیرد و بگوید تو برده‌ی من هستی. نه. طرف حمله کرده است. محارب است. آمده و کشور تو را نابود کرده است. آمده همه را کشته است. حالا اسیر شده است؟ آیا باید آن را اسیر کنی؟ آیا باید او را بکشی؟ آیا باید او را شکنجه بدهی؟ نه، حیوان هم حقوق دارد، این که اسیر جنگی است. آیا باید آن‌ها را در یک اردوگاه جمع کنیم؟ نه. این روش برای زمانی است که مجبور بشوی. اتفاقاً به نظر من خیلی روش خوبی است و بنده از این نوع برده‌داری دفاع می‌کنم. خیلی روش خوبی است که این‌ اسیرها را میان خانواده‌ها توزیع کنند و بگویند شما هم این را تربیت کنید و هم به حقوق او احترام بگذارید و هم راهکاری برای آزادی او قرار بدهید که این بتواند به تدریج با کار شخصی خود، خودش را آزاد کند.

یک اسیر جنگی که بچه نیست.

بچه نیست ولی مگر آن زمان بچه بودند؟ آن زمان هم همین کارها را می‌کردند. همه‌ی خانواده‌ها داشته‌اند. آن زمان هم که بچه نبوده‌اند. منتها ممکن است شما بگویید این عملی نیست یا سخت است. این یک بحث دیگر است. الان بحث عملی بودن یا عملی نبودن را نداریم. این که ن می‌گویند اگر احکام و حقوق در راستای تکامل بشر است مثلاً این قضیه‌ی برده‌داری چه می‌شود باید عرض کنم اولاً اسلام برده‌داری را نیاورده است. بلکه اسلام 7، 8 نوع برده‌داری را نابود و محو کرد. اصلاً اقتصاد جهان بر اساس برده‌داری بود و ماشینیزم نبود. همین الان هم برده‌داری هست. چه کسی می‌گوید بردگی از بین رفته است؟ همین الان هم نظام برده‌داری هست. الان ملت ملت برده می‌شوند. سازمان ملل اعلام کرده 300 میلیون برده و کنیز جنسی رسمی حداقل آمار بردگان در جهان است و بعد آمار دقیق‌تر آن تا نزدیک به 700، 800 میلیون است. یعنی از 7 میلیارد 700 میلیون برده در دنیا وجود دارد. غیر از این استعمار و اشغال کشورها که همه‌ی این‌ها هم برده‌داری مدرن است. بردگی به معانی وحشیانه‌ی قدیم است. خود من این را چند سال پیش دیده‌ام. در ایستگاه اتوبوسی در نیویورک بود که می‌خواستم سوار اتوبوس بشویم و به جایی برویم. دیدم کنار سالن تعداد زیادی دختر از ملیت‌های مختلف هستند. سیاه و سفید و نژادهای غربی و مکزیکی و آفریقایی و همه‌ی این‌ها را با ریسمان به هم بسته بودند. کنار ایستگاه اتوبوس بود. منتها از این ریسمان‌های نازک بود. مثل زنجیرهای بردگی نبود. من جلو رفتم تا با این‌ها حرف بزنم تا ببینم قضیه چه هست و چرا این‌ها را به همدیگر بسته‌اند. آمدم جلو حرف بزنم که دو نفر از این لات‌هایی که صورت‌شان چاقو خورده جلو آمدند و گفتند چه کار داری؟ گفتم می‌خواهم بپرسم این‌ها چرا این‌طور هستند؟ خلاصه گفت برو تا حالت را به جا نیاوردیم. پرسیدم این چه کسی است؟ گفتند این‌ها بپای این‌ها هستند. گفت این‌ها زنان و دخترانی هستند که از شهرستان‌های محروم یا از خارج کشور می‌آورند تحت عنوان این‌که می‌خواهیم شما را به آن‌جا ببریم تا خوشبخت بشوید و همه‌ی این‌ها کنیز جنسی هستند. این‌ها نه پاسپورت دارند و نه شناسنامه دارند و زندگی‌شان در دست این‌هاست و این‌ها برایشان تعیین می‌کنند که شما چه زمانی و کجا چه کارهایی انجام بدهید. یا از آن‌ها استفاده‌ی جنسی و فحشا می‌شود یا در قضیه‌ی مواد مخدر استفاده می‌شوند یا وادار به کارهای بی‌رحمانه می‌شوند. یعنی من این را با چشمان خودم دیدم. همه جا در دنیا هست. الان برده‌داری از بین نرفته است. اسلام آمد و از آزادی بردگان و حقوق بردگان حرف زد. در ضمن آن هم یک نوع از برده‌داری بود و انواع دیگر برده‌داری را شامل نمی‌شد. در ضمن اسلام این را هم واجب نکرده است که بگوییم حکم شرعی است و الان واجب است که ما برویم و برده بگیریم. نه‌خیر، گفتند اگر قرار است به این سبک باشد که نیروی کار اصلی در جهان بردگی بود. اقتصاد جهان در همه جا اقتصاد بردگی بود. اسلام آمد و این سیستم را اصلاح کرد و حتی الامکان حذف و انسانی کرد. حالا باید حداقل یک جلسه بگذاریم و راجع به بردگی بحث کنیم. اسلام در قضیه‌ی بردگی مظلوم بزرگ عالم حقوق است. انسانی‌ترین نوع حقوق در باب بردگان را دارد و اصلاً فقه بردگان است. برای دفاع از این‌هاست. در ضمن برده‌ای که مظلوم است را نمی‌گوید. این برده‌ای است که ظالم است و اسیر جنگی است و آمده تا شما را بکشد. بحث اسیر جنگی این است. این‌هایی که شما در فیلم‌های سینمایی می‌بینید نیست. ببینید آمریکا و مدرنیته چند صد میلیون نفر را کشتند و برده‌های سیاه گرفتند و استثمار کردند و این‌که بیش از صد میلیون سرخپوست در آمریکا را نابود کردند تا ظرف چند قرن مدرنیته را ساختند. می‌آمدند و معامله و تجارت می‌کردند تا با کشتی‌ نیشکر ببرند و بعد که جنس‌ها را بار می‌زدند حمله می‌کردند و کل قبیله را هم بار می‌زدند. بین راه نصف این‌ها از مریضی و گشنگی و بدبختی می‌مردند. دو سوم این‌ها می‌مردند. بقیه را هم به آن طرف عالم می‌بردند و می‌گفتند باید کار کنید تا بمیرید. اسلام که از اساس چنین چیزهایی را اجازه نداده است. اگر می‌خواهی اسلام را بشناسی رابطه‌ی حضرت زهرا(س) را با فضه ببین. این چطور بردگی است؟ بهترین لباس‌ها را به او می‌دهد و بقیه را خودش بر می‌دارد. حضرت فاطمه(س) می‌گوید یک روز من کار می‌کنم و شما استراحت کن و یک روز شما کار کن تا من به کارهای دیگر برسم. برده در اسلام این است. بلال و سلمان هم برده بودند که این‌ها تا آخر عمر رها نمی‌کردند. انسان‌های معمولی و زیر معمولی را گل‌های سرسبد تاریخ تبدیل می‌کردند که امروز برای ما و شما الگو باشند. بخش مهمی از اصحاب پیامبر بردگان بودند. امروز بهترین راهنماها و الگوهای ما هستند. انسان‌های شریف از این‌ها ساختند. به این‌ها می‌گفتند بروید و این‌ها رها نمی‌کردند و نمی‌رفتند. مثلاً یک کنیزی یک روزی یک گل به امام حسن مجتبی(ع) هدیه می‌کند. می‌گوید این گل خوشبویی است و می‌خواهم به شما هدیه کنم. امام حسن(ع) گل را می‌گیرند و تشکر می‌کنند و می‌گویند شما آزاد هستی و می‌توانی بروی. می‌گویند برای این‌که یک گل به شما تعارف کرد؟‌ فرمودند به خاطر ادب و انسانیت. می‌خواهند انسان تربیت کنند. امام حسن(ع) یک کنیزی داشتند. این راجع به امام صادق(ع) هم نقل شده است. این کنیز با بچه بالای پشت بام رفت و بچه از دستش افتاد و مرد. امام(ع) به خانه آمدند و خبردار شدند. این را یکی از همین سلاک و صوفی‌ها تعریف می‌کند. می‌گوید در کناری نشسته بودم و دیدم ن ناراحت هستند. با خود گفتم بالاخره بچه‌ی ن مرده است و ناراحت است. گفتم آقا بالاخره شما فرزند پیغمبر هستید و دنیا هم تمام شدنی است و مرگ هم حق است. درست که سخت است ولیکن انشاالله خدا به شما صبر بدهد و شما تحمل بفرمایید. امام فرمودند ناراحتی من که برای بچه نیست. ما قبل از اتفاق توصیه می‌کنیم و بعد که اتفاق افتاد دیگر هیچ چیزی نمی‌گوییم چون بعد از آن دیگر فایده‌ای ندارد. قبل از این به او گفته‌ام که مواظب باش و با این بچه بالای پشت بام نرو. قبل از این گفته‌ام ولی بعد از این که اتفاق افتاده من او را سرزنش نمی‌کنم. پرسید آقا پس چرا ناراحت هستید؟ فرمودند من از این ناراحت هستم که این خانم الان عذاب وجدان دارد و ناراحت است. او با خود می‌گوید بچه‌ی من را کشته و ناراحت است. من ناراحت هستم که چرا این خانم ناراحت است. من از این ناراحت هستم. آن‌جا آمده که امام(ع) فرمودند شما آزاد هستید و می‌توانید به هر جایی که می‌خواهید بروید. پرسیدند چرا؟ گفتند برای این‌که از این به بعد هر وقت چشم او در چشم من یا مادر این بچه بیفتد ناراحت می‌شود و عذاب می‌کشد و من نمی‌خواهم ن ناراحت بشود. اسم این برده‌داری است؟ برده‌داری اسلامی به این شکل است؟ آیا این برده‌داری است؟ اگر این برده است ما از خدا می‌خواهیم که برده‌ی این‌ها بودیم. امیرالمؤمنین علی(ع) به قنبر گفتند برویم تا لباس بخریم. قنبر می‌گوید من فکر می‌کردم می‌خواهند برای خودشان لباس بخرند. ن خلیفه‌ی مسلمین است. می‌گوید یک دست لباس داشتند و گاهی دو دست لباس نداشتند و این لباس را می‌شست و باد می‌زد تا خشک شود و به تن می‌کرد و می‌گفت می‌خواهم به نماز جمعه بروم. عمداً برای خودش سخت می‌گرفت. می‌گوید با هم رفتیم تا لباس بخریم. به یک مغازه رفتیم و مغازه‌دار شناخت و گفت بفرمایید و جنس‌ها را آورد. حضرت امیر(ع) فرمودند آیا من را شناختی؟ آن زمان که تلویزیون نبود که همه، همه را بشناسند. فقط کسانی می‌شناختند که از نزدیک دیده بودند. پرسیدند شما من را شناختی؟ گفت بله. گفتند پس من از تو چیزی نمی‌خرم چون تو می‌خواهی تخفیف بدهی. حالا ما بر عکس این هستیم. مثلاً من یک جایی می‌روم و می‌گویم من را شناختی یا نه؟ می‌گوید نه. می‌گویم من فلانی هستم و من را بشناس. می‌خواهیم تخفیف بگیریم. حضرت امیر فرمودند من را شناختی؟ گفت بله. فرمودند پس من از تو نمی‌خرم چون به تو ضرر می‌خورد. قنبر می‌گوید به امام گفتم آقا حالا که شناخته بهتر است و از او بخریم. به زور که نمی‌خواهیم تخفیف بگیریم. خودش می‌خواهد تخفیف بدهد. فرمودند نه، ما به رودروایسی به کسی صدمه نمی‌زنیم. به یک مغازه‌ی دیگری رفتند. قنبر می‌گوید در این مغازه فروشنده ما را نشناخت. ن دو دست لباس سفارش داد. یک پیراهن گران‌تر و قشنگ‌تر و یک پیراهن ارزان‌تر و معمولی خریدند. می‌گوید من هم لباس ارزان‌تر را برداشتم و لباس گران‌تر را به ن دادم. ن فرمودند لباس من را برداشتی. این برای من است. گفت آقا این لباس هم قشنگ‌تر است و هم گران‌تر است. شما خلیفه هستی و می‌خواهی برای نماز جمعه بروی. فرمودند تو جوان‌تر هستی و باید لباس قشنگ‌تر برای تو باشد. این برده‌داری است. حالا آیا این برده‌داری است؟ لباس گران و قشنگ را به او می‌دهد و لباس ارزان را خودش بر می‌دارد. برده‌داری پیامبر و حضرت زهرا(س) و اهل بیت(ع) ما به این شکل بوده است. این‌ها برده نیستند. حضرت امیر(ع) هزار برده را گرفت و آزاد کرد. کار می‌کرد و برده را می‌خرید. اصلاً نظام حقوقی همین بوده است. این‌ها را تربیت می‌کردند و از بین این‌ها اولیا الله می‌ساختند. شما بدانید که شاید نصف ائمه‌ی ما فرزند بردگان و کنیزان هستند. تقریباً مادران نصف اهل بیت(ع) کنیز هستند. خانواده‌های اشرافی و ثروتمند عرب نیستند. پایین‌ترین طبقات هستند. امام صالح و ولی خدا را از یک چنین مادری به دنیا می‌آوردند. این‌ها این‌طور بودند. هم باید احکام بردگی را درست شناخت و هم اصل بردگی را درست شناخت و هم باید دانست که اسلام چه کرد و آن‌ها چه کردند.

با توجه به فرمایشات شما راجع به منشأ حق الناس که حق الله است چرا خدا در قیامت از حق الله می‌گذرد ولی از حق‌ الناس نمی‌گذرد؟

حق الله که من گفتم، حق الله به معنی اعم و به مفهوم حق آفرینندگی و خالقیت و ربوبیت خدا بر بشر است. این که حق الله و حق الناس را تقسیم می‌کنند چیز دیگری است. ببینید ما چه حق الله و چه حق الناس را زیر پا بگذاریم در هر دو صورت به خودمان صدمه زده‌ایم. در روایت می‌فرماید هر کس به دیگری ظلمی بکند اول به خودش ظلم کرده است. چون خودش را از کمال محروم کرده است. این اولین ضربه‌ای است که به خودمان می‌زنیم. حالا می‌گویند اگر حق دیگری را هم ضایع کردی یک ظلم اضافی کرده‌ای. وقتی می‌گویند حق الله را می‌بخشند یعنی اگر فقط به خودت ستم کردی و خودت را از تکامل محروم کردی خودت ضرر کرده‌ای و الا حق‌ الله به این معنی نیست که منافع خدا در آن باشد. حق الناس یعنی یک نفر دیگر را هم نابود کرده‌ای و او باید رضایت بدهد. ولی حق الله آن مقداری است که خودت صدمه می‌خوری.

یعنی حق الله همان حق النفس است؟

به معنی فلسفی نه. اما به این معنایی که در باب حق و ذی‌حق و صاحب حق و منافع و جبران حق می‌آورند بله، حق الله همان حق النفس است. مثلاً می‌گویند نماز و روزه و عبادات حق الله است. اما دزدی از یک کسی و تهمت و غیبت حق الناس است. آن‌جا ما هم به خودمان صدمه زده‌ایم و هم به دیگری صدمه زده‌ایم. این‌جا فقط به خودمان صدمه زده‌ایم. می‌گویند حق الناس را نمی‌بخشند برای این‌که در آن‌جا حق یک نفر دیگر پایمال شده و او باید تو را ببخشد. ولی در این‌جا و آن‌جا تو حق خودت را هم نابود کرده‌ای. و الا حق الله به این معنا که خدا منافعی دارد و ما این منافع را از خدا سلب کرده‌ایم و حالا باید از او عذرخواهی کنیم و به او برگردانیم درست نیست. اصلاً به این معنا حق و حقوق برای خدا معنا ندارد. اما به آن معنای حکمت الهی و خلقت عالم ما به جز حق الله چیزی نداریم.

دو حدیث را نقل به مضمون می‌نویسم. اگر وارد مجلسی شدید هر جا خالی بود بنشینید. دوم، اگر فردی وارد مجلس شد بهترین جا یا یک جای خوب را خالی کنید تا بنشیند. حالا مثلاً یکی وارد مجلس بشود و به بقیه بگوید مگر نشنیده‌اید؟ برای من یک جای خوب خالی کنید. افراد حاضر بگویند مگر نشنیدی؟ هر جا مقدور بود بنشین. این دو نوع حدیث و احادیث از این دست که تکلیف برای فرد مقابل عنوان می‌شود این موضوع را به ذهن متبادر می‌کند که باید به دنبال تکلیف بود.

ببینید این دو با هم منافاتی ندارد. تکامل شما این است که وقتی من وارد می‌شوم به من تعارف کنی تا جای بهتری بنشینم. تکامل من در این است که من به زور پای خود را روی سر و گردن شما نگذارم تا جای بهتری بنشینم. این اشکال ندارد. خود تو به دنبال چیزی نباش. اما دیگران باید به فکر تو باشند. این هم برای دیگران کمال است. این‌که تو به فکر خودت نباشی هم کمال است. اتفاقاً هنر اسلام همین است که در یک عمل تکامل هر دو را رعایت می‌کند. اما حالا اگر بقیه گفتند بفرما این‌جا بنشین و خودش دست و پا نزد و بعد از تعارف به آن‌جا رفت و نشست دیگر اشکالی ندارد. ما وارد می‌شویم و جا زیاد هست. ما شنیده‌ایم فلان جا جایی است که جای خوبی است. من هنوز هم نفهمیدم کجای مجلس خوب است. بالا و پایین مجلس را هنوز هم نفهمیده‌ام. چون این‌ها کاملاً اعتباری است. یک وقت می‌بینی یک نفر وارد جلسه می‌شود و می‌بیند این‌جا خالی است و بالا هم پر است. وسط می‌رود و به هر شکلی جا باز می‌کند. گفته‌اند این کار را نکن.

در حدیث دوم حق کسی است که وارد می‌شود و در حدیث اول حق کسی است که هستند.

این‌جا اولاً حق شما نیست که بروی و بهترین جا بنشینی. چه کسی گفته حق شماست؟

وقتی دستور داده شده حق من است.

نه. به آن‌ها گفته‌اند که تکلیف دارند به شما جای خوبی را تعارف کنند.

تکلیفی که آن‌ها در مقابل من دارند حق من می‌شوند. این حق من است.

این تکلیف این حق را برای شما ایجاد می‌کند که اگر این‌ها گفتند برو شما بروید. اما این‌جا بحث همان تزاحم حقوق هم پیش می‌آید. الان شما یک حق پیدا کردی که آن‌جا بنشینی. خودت هم یک حق بالاتری داری و آن این است که آن‌جا ایثار کنی. این‌جا تزاحم بین دو حق شما به وجود می‌آید و باید ببینی کدام مهم‌تر است. البته گفتن این‌ها آسان است. چه کسی است که این حقوق را رعایت کند و با خود بگوید آیا رشد من در این است که این‌جا بنشینم یا آن‌جا بنشینم. این‌ها حرف است که ما می‌زنیم ولیکن به لحاظ نظری مسئله دقیق است و با هم منافاتی ندارد. بحث‌های اخلاقی از من نپرسید چون اخلاق من خوش نیست و یک وقتی جلسه را به هم می‌ریزم. شما بدانید که اخلاق یک بحث نظری نیست. این برای همیشه یاد شما باشد. کسی آمد که استاد اخلاق است و برای شما درس اخلاق می‌گوید معیار نیست. اخلاق عمل است. استاد اخلاق آن‌هایی هستند که اهل عمل هستند. می‌خواهید من الان 4 ساعت راجع به اخلاق برای شما حرف بزنم؟ این فایده‌ای ندارد. وقتی خود من این‌طور هستم چه تأثیری دارد؟ لذا در این جلسه سوال‌های اخلاقی نکنید که من خوشم نمی‌آید.

و السلام علیکم و رحمت الله.


نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha