روحانیت و روشنفکری مذهبی(دهه چهل تا دهه نود)
جمعی از ائمه جماعات در دانشگاهها _ سالگشت شهید چمران و دکتر شریعتی _نهاد نمایندگی رهبری در دانشگاه_۱۳۹۷
بسمالله الرحمن الرحیم
محضر برادران و سروران عزیز عرض سلام دارم و از دعوت این حقیر به این جمع شریف تشکر میکنم. در مورد چالشهای پایان چهارمین دهه و آغاز دههی پنجم انقلاب اسلامی که برای نخستین بار در عصر اخیر با جلوداری روحانیت متعهد و انقلابی قادر به نظامسازی شد. ممکن است یک فهرستی از این چالشها را بتوان شمرد و به هر کدام جداگانه پرداخت. حتماً در ذهن شریف آقایان هم انواع و اقسام چالشهای نظری و عملی وجود دارد. از چالشهای نظری که اساساً راجع به حقانیت انقلاب و نظام است تا چالشهای عملی که مربوط به مشروعیت آن است. بحث در حوزهی حقانیت چالش نظری اصلی است و بحث در حوزهی مشروعیت چالش اصلی عملی است. دوست و دشمن هر دو چالش را به روحانیت و کارکرد علما در هر سطحی مرتبط میدانند. اصل این موقعیتی که در اختیار امثال ما و شماست در عصر جدید و از وقتی که دانشگاههای کنونی تأسیس شد چنین امکان و فرصتی سابقه نداشته است. در این صد سال و در این دههها چه زمانی امکان داشته که این تعداد روحانی در اشکال مختلف، چه در حوزهی درس و بحث و چه در حوزهی معنویت و اخلاق و تربیت و نماز حضور رسمی نهادینه شده در دانشگاهها داشته باشند. خود این یک دستاورد بسیار مهم و بیسابقهای است. 50 سال پیش کدام آخوند را به دانشگاه راه میدادند؟ از کل روحانیت شما در حد 10، 20 نفر از فضلا را سراغ دارید که خیلی فاضل بودند. امثال همین مطهری و بهشتی و باهنر و مفتح میتوانستند به دانشگاه بروند که ما همین الان هم نمونههای شبیه به آنها را زیاد نداریم. آنها با زحماتی ده برابر و صد برابر ما فرصت پیدا میکردند به یک دانشگاهی بروند و یک کلاس چند نفرهای را با هزار توهین و متلک و رقیب اداره بکنند. کمونیستها به یک شکلی، ماسونیها به یک شکلی مشکل ایجاد میکردند. در بمباران تفکر غربی و لیبرال، بابی و بهایی، سیل ضد اخلاق که بر سر و روی جوان میریخت و محیط که محیطِ فاسدی بود 5 یا 10 نفر امثال این اشخاصی که نام بردیم آدمهای ذوالابعاد بودند. بعضی از اینها واقعاً در 10، 12 رشتهی حوزوی و دانشگاهی فعال بودند. رشتههای دانشگاهی را با مطالعات شخصی صاحب نظر بودند و نظریهپردازی کردند. ما مثل اینها در کل حوزهها نداشتیم و یا خیلی کم داشتیم. اینها فرصت پیدا میکردند به دانشگاه پا بگذارند و با یک عدهی محدودی دانشجو ارتباط داشته باشند. این فرصتی که الان پیش آمده و در تمام دانشگاهها نماز جماعت برقرار است و فرصت گفتگو با دانشجو و استاد در کل کشور فراهم است. اینها چه زمانی بوده است؟ اصلاً نمازی در کار نبوده که بخواهد نماز جماعتی باشند. در دو، سه دانشگاه زور زده بودند و چند مسجد قبل از انقلاب ساخته بودند. افراد محدودی بودند. در ضمن این مسجدها ده کارکرد داشت. بنابراین الان امکانات با پیش از انقلاب غیر قابل مقایسه است. اتفاقاً یکی از چالشها هم از همینجا آغاز میشود. هم در حوزهی حقانیت و هم مشروعیت و سوم کارآمدی عملیات روانی و فکری صورت میگیرد. در هر سه حوزه هم پیشرفتهایی داشتهایم اما نقاط ضعف و شکافهای پر نشدهای وجود دارد. در هر سه حوزه طرح سوال و اشکال تا جایی که به ما و شما مربوط میشود اینهاست. یکی اینکه با چه منطقی در دانشگاهها اینگونه حضور به طور مستمر داشته باشد. حالا در اینجا گاهی سوالهای عوامانهای مطرح میشود. از این قبیل که مگر ما مسلمان نبودیم؟ مگر روحانیت آمده و ما را مسلمان کرده است؟ ما قبل از انقلاب در دانشگاهها فضاهای اسلامی و گروههای اسلامی داشتیم و جلساتی داشتیم. میگویند اصلاً ما پای روحانیت را به دانشگاهها باز کردیم. ما رفتیم از قم علامهی طباطبایی و مطهری و طالقانی و بهشتی را آوردیم. در واقع ما شما را دانشگاهی کردیم نه اینکه شما ما را مسلمان کرده باشید. این یک تعبیر عوامانهای است که البته از یک گروههای اقلیتی بودند و راست هم میگویند. یعنی اولین مسجد در دانشگاه را روحانیون نساختهاند. خود بچه مسلمانها و استاد و دانشجوی مسلمان دانشگاه ساختهاند. اولین گروهها و انجمنهای اسلامی را در دههی 30 و حتی در دههی 20 داشتیم و فعالیتهایی در دانشگاهها شروع شد. ما مسلمان بودهایم. سوالهایی به این شکل شروع میشود و به ما میگویند اصلاً نقش شما در دینی کردن دانشگاهیان و فضای دانشگاه چه هست؟ شما اگر نباشید یکی از خود ما جلو میایستد. مثلاً ما قبل از انقلاب امام جماعت روحانی در دانشگاهها نداشتیم. آنهایی که مذهبی بودند یک اقلیتی بودند. یک مورد این است که در کارکرد و کارآمدی اشکال میکنند و میگویند نتیجه در حوزهی معنویت و اخلاق در دانشگاه چه هست؟ به ما میگویند اگر شما نبودید ضریب اخلاقی بودن و معنوی بودن دانشگاهیان با الان چه تفاوتی داشت؟ حالا بحث معرفت دینی جداست که در بحثهای معارف است. این چالشهایی که عرض میکنم برای این است که میخواهم مقداری از سوالات و شبهاتی که در چهلمین سال انقلاب و در فضای دانشگاه هست و به ما مربوط است را بدانید. البته شما بعضی از آنها را شنیدهاید. بخشی از اینها سیاسی است، بخشی عملی است و بخشی هم کمکم تئوریک و نظری است. بخشی از اینها پاسخ نظری دارد و بخش مهمی از آن پاسخ عملی دارد. یعنی در عمل باید جواب داد که آیا اصلاً حضور در دانشگاه چقدر کارآمد بوده است؟ آیا اخلاق و معنویت در دانشگاهها تقویت میشود؟ حتی من دیدهام در جلسات تصمیمگیر حکومتی بعضی از مسئولین بعضی از این محورها را مطرح میکنند. یعنی باید حواس شما باشد که ما کسانی را در ردههای بالای حکومت داریم که اصلاً این ادعا را دارند که اگر روحانیون در دانشگاهها نباشند دانشگاه مذهبیتر است. این را گفتهاند. ما اینها را در دورههای قبل صریحاً این را از ردههای بالای حکومت شنیدهایم که میگویند همان وقتی که نهاد و روحانیون در دانشگاهها نبودند بچه مذهبیها خالصتر و شجاعتر بودند. حالا میگویند اینها آمدهاند و کارهای دینی و مذهبی با اینهاست و به ما ربطی ندارد. یا باید زیر بلیط شما بیایند که او خودش را بزرگتر از این میداند که زیر بلیط کسی برود. میگوید مذهب برای شما باشد و ما به کارهای خود میرسیم. ولی اگر نباشید کار اصلی آنها مذهب میشود. آیا حضور شما آنها را از صحنه بیرون کرد و انگیزهی آنها را کمرنگ و ضعیف کرد یا اینکه آنها و انگیزهی آنها را تقویت کرد؟ یا اینکه اطلاعات عمومی مخاطب بیشتر است. مخصوصاً با این فضای مجازی و اینترنت و ماهواره و فیلمهایی که میبینند و سفر داخل و خارج و کتابهایی که در رشتههای مختلف علوم اجتماعی و انسانشناسی در دانشگاهها مدام ترجمه میشود. کتابهای قوی، متنهای قوی، ترجمهی قوی، در همهی موضوعاتی که اسلام مدعی است رقیب دارد و در همهی حوزهها انواع و اقسام کتابها میآید. حالا شما واردتر هستید و میدانید. قبلاً میگفتند اقتصاد و سیاست ولی الان این حرفها نیست. در حوزهی عرفان، معنویت، اخلاق که هستهی اصلی تفکر معنوی و دعوت دین تلقی میشود دهها و مکتب و هزاران کتاب مدام ترجمه میشود و تک تک هستههای فکر دینی را مورد هدف قرار میدهد. اصلاً نبوت چه هست؟ نبوت چه هست؟ عصمت چه هست؟ به زبانهای مختلف این کار را میکنند. ممکن است در کل کتاب یک بار هم کلمهی نبوت یا عصمت نیاید ولی کل کتاب آمده و مبنای این را زده است. بنابراین رقیب و دشمن داریم و شریک هم داریم. شریک هم کسانی هستند که شما و ما را قبول دارند ولی میگویند ما بهتر از شما اسلام را میتوانیم عرضه کنیم. اسلام غیر آخوندی را میخواهند. میگویند محتوای اسلام آخوندی خوب است ولی روش انتقال آن و به روز شدن آن نوگرایانه و مناسب با زمان نیست و زبان شما را نمیفهمند و شما هم زبان آنها را نمیفهمید. تازه اینها کسانی هستند که خودشان را نه دشمن ما میدانند و نه رقیب ما میدانند بلکه خودشان را شریک ما میدانند و میگویند ما میخواهیم اسلام و تشیع در دانشگاهها باشد ولی با زبان شما نباشد. یک سری از تردیدها و شبههپراکنیها و چالشهای دیگر در این حوزهی کار ما و شما در دانشگاهها این است که از قبل در حوزهی معرفتشناسی شروع شده که میگویند فرق علمی که شما میخوانید با علمی که ما میخوانیم چه هست که علم شما مقدس است و علمی که ما میخوانیم مقدس نیست. شما میگویید این علم الهی است و علم ما بشری است. مگر شما بشر نیستید؟ موضوع علم شما الهی است. اصلاً فرض کنیم وحی و قرآن و عصمت و نبوت هستند اما تو هم یک کسی مثل من هستی. هر دوی ما بشر هستیم. خطاهای بشری، محدودیت بشری، ضعف بشری، ضعف عقل، ضعف نفس، تحت تأثیر احساسات و شرایط و منافع بودن، یک بعدی بودن را داریم. هر مشکلی که ما داریم را شما هم دارید. بنابراین فرض میکنیم دین الهی هست و بشری نیست اما این گزارشهایی که راجع به دین میدهید چه در حوزهی عقاید و چه در حوزهی اخلاق و اعمال و سبک زندگی با گزارشهایی که ما در مورد طبیعت میدهیم فرقی نمیکند. گزارش شما از شریعت مثل گزارش ما از طبیعت عین هم است و هیچ کدام مقدس نیست و هر دو بشری و خطاپذیر است. همینطور که ما در طبیعتشناسی نمیتوانیم صد درصد مطمئن باشیم که طبیعت واقعاً همین است یا نه، هیچ ضمانتی نیست که آنچه که شما در مورد شریعت میگویید عین شریعت باشد. وقتی این شد شما هم مقدس نیستید ولو فرض کنیم معلوم شما مقدس باشد. این عالم مقدس نیست. چرا باید کسانی که شایستگی تقدس ندارند و آدمهایی مثل ما هستند و فقط لباس آنها فرق میکند تقدیس بشوند؟ چرا تو مقدس هستی و من نیستم؟ چرا چیزهایی که تو با اسم شریعت میگویی مقدس است با اینکه مثل من یک بشر عادی و خطاپذیر هستی با چیزی که من راجع به طبیعت میگویم فرق داشته باشد؟ طبیعت کار خداست و شریعت هم حرف خداست. من اینجا خطا میکنم و تو هم آنجا خطا میکنی. پس چرا تو مقدس هستی و من نیستم. چرا اظهار نظرهای تو مقدس است و اظهار نظرهای من مقدس نیست. همهی اینها را شنیدهاید. برای شما دوستان روشن است که اینها چه مغالطههایی است و لازم نیست که ما مغالطه را جواب بدهیم و من فقط سوال را طرح میکنم. پشت این مغالطهها پیشفرضهای غلطی است. مثلاً من معصوم هستم و تو که طلبه هستی معصوم نیستی. من خطا نمیکنم و تو خطا میکنی. شریعت قول خدا هست و طبیعت فعل خدا نیست. ما اصلاً اینها را نمیگوییم. چه زمانی کسی این حرفها را زده است؟ صحبت بر سر این است که معیار شما در حوزهی معرفتشناسی که کدام معرفت معتبر است و کدام معتبر نیست را باید حل کنی. ما علم مقدس و علم غیر مقدس نداریم. علم به تکوین و علم به تشریع هر دو وقتی به نام خدا و بسمالله باشد علم مقدس است. عالم آن علم هم به همان اندازه که به دنبال حق باشد و رو به الله بایستد مقدس است. هر چه بخواهد به بشر خدمت مادی و معنوی بکند و به گسترش توحید و عدالت کمک بکند امر مقدس است. ممکن است آزمایشگاه شیمی معبد تلقی بشود چون هدف تو خدمت به خلق و خدا است و ممکن است موضوع درس کسی قرآن و اخلاق باشد ولی اهل ریا باشد و به دنبال دنیا باشد و کار او مقدس نیست. اصلاً ما مقدس به معنای مسیحی و بودایی نداریم. عالم قدس خداوند است. هو القدوس. خدا و هر چه از خدا و رو به خداست مقدس است. به این معنا کل عالم و هستی مقدس است. چون به تعریف عرفا کل عالم تجلی خدا است. به تعریف قرآن و روایات خلق الله و به تعبیر فلاسفه صادر عن الله است. همه به الله منتسب است. درک و هوش و معرفت من و شما هم آیت الهی است. انسان آیتالله العظمی است. بزرگترین نشانهی خداست. ظرفیتها و استعدادهای بینهایتی برای خلیفه اللهی دارد. به این معنا چه کسی گفته ما مقدس هستیم و تو مقدس نیستی. الله مقدس است و هر چه به الله مربوط است و در این عالم چیزی نیست که به الله مربوط نداشته باشد. نه مربوط بلکه عین ربط نباشد. اما در مسیر علم و عمل هر کس در مسیر حق اقدام میکند و تفکر میکند و میاندیشد و میآموزد اگر با متد درست برود هم مصیب است و هم مصاب است. مصیب به مفهوم معرفتی و مصاب به مفهوم پاداش الهی و اخلاقی است. اگر خطا هم بکند پاداش دارد. در انگیزه مصیب است اما در معرفت ممکن است خطا بکند. اصلاً تقسیم مقدس و غیر مقدس، الهی و بشری در علم مغالطه است. یا فرض کنید در اینکه الان روحانیت یک پیوند وسیعی با مراجع قدرت دارد و پایهی حکومت است و حکومت آخوندی است و آخوند حکومتی است و اینکه الان روحانیت یک حزب است که به قدرت رسیده و احزاب دیگر را کنار زده است. شما دیگر مظهر علم و معنویت نیستید بلکه مظهر قدرت هستید. این هم مغالطه است. یک وقتی میگوییم آخوند حکومتی است. یعنی حکومت فاسدی است و آخوند آن هم فاسد و درباری است و به دنبال دنیا و قدرت و ثروت و شهرت و ریاست است و از طریق حکومت به اینها میرسد. خب تعریف ما از حکومت اسلامی اصلاً این نیست. ما حکومت آخوندی نداریم. ولایت فقیه هم حکومت آخوندی نیست. ولایت فقیه حکومت ارزشهای اسلامی و الهی است. برای تحقق این که هدف است و موضوعیت دارد طریق منحصر این است که فقیه عادل جامعالشرایط منتخب مردم بر سر کار باشد و روحانیون هم وظایف خودشان را انجام میدهند. کسی نگفته آخوند بیاید پزشکی و مهندسی و سدسازی کند. مگر آخوندهایی که هر دو تخصص را دارند. ما تعداد زیادی روحانی داریم که پزشک متخصص هم هست، مهندس هم هست، معار هم هست، خلبان هم هست. خب او از بعد تخصص خلبانی میکند. بنابراین نگاه روحانیت شیعه و علمای انقلابی شیعه به مقولهی حکومت نگاه منفعتمحور نیست بلکه نگاه حقمحور است. حالا ممکن است که آخوند فاسد و بیتقوا و سوء استفادهچی هم باشد که همیشه هم بودهاند و همیشه هم خواهند بود. همانهایی که در زمان پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) علیه آنها حرف زدند و یکی از دشمنان امام زمان(عج) هم همان تیپها هستند. اما شاکله و بنای اصلی این نبوده است. اصلاً کسی جمهوری اسلامی را حکومت آخوندی تعریف نکرده و حوزهی علمیه هم نسبت به حکومت و قدرت نه باید تحت سلطهی حکومت باشد که حوزه و روحانیت به معنای غلط آن حکومتی بشوند و توجیهگر حکومت باشند. ولو اینکه مسئولان در حکومت خطا کنند اینها بیایند و فلان مسئول را توجیه کنند و نه ضد حکومت باشند. این حکومتی است که به نام خدا و برای خدا و با خون 200، 300 هزار شهید و به رهبری علمای دین بعد از 1000 سال مصیبت و فشار تشکیل شده است. اصلاً جمهوری اسلامی در تاریخ نمونه ندارد. همان زمانیهایی که شیعه در ایران یا عراق قدرت گرفته و علما هم مشارکت داشتهاند هیچ وقت علما در رأس نبودهاند. در زمان صفویه درست است که در مواردی بعضی از شاهان صفوی میگویند من کلب آستان علی هستم و با اجازهی شما مثل مرحوم محقق کرکی حکومت میکنم ولی عملاً مثل ولایت فقیه و امام نبود. زمان آل بویه یا آل بُوِیْه هم اینطور و به این شکل نبوده است. زمان سربداران هم اینطور نبود. همیشه چیزهایی بوده ولی اولین بار در تاریخ شیعه بوده که امام به عنوان مرجع و عالم دین بیاید و ملت میلیون میلیون به خیابان بیایند و در عصر حکومتهای به اصطلاح مدرن و شبه مدرن طاغوت را سرنگون کنند و نظامسازی کنند و با رأی ملت 40 سال مردمسالاری دینی ادامه پیدا کند و دهه به دهه قویتر شده باشد. اصلاً ما در تاریخ شیعه چنین چیزی را نداشتهایم. در تاریخ اسلام چنین چیزی را نداشتهایم. آخوند ضد حکومتی یعنی چه؟ آخوند ضد حکومت اگر به مفهوم این باشد که من حکومتی نیستم و از مزایای حکومت استفاده نمیکنم و در عین حال ناظر به حکومت و حاکمان هستم و امر به معروف و نهی از منکر میکنم، نه آخوند ضد حکومتی است و نه آخوند حکومتی به مفهوم آخوند اهل دنیاست. همیشه وضع روحانیت و حوزه روشن است و باید تا آخر هم همینطور باشد. باید در کنار ملت و برای احقاق حقوق ملت و در کنار حکومت صالح برای نظارت و کمک و امر به معروف و نهی از منکر باشد به این معنا که خودش را برای حکومت به لحاظ نظری و عملی و مشارکت در حکومت اسلامی آماده کند و به این معنا حکومتی است. اتفاقاً یکی از مشکلات بزرگ ما این است که فقه حکومتی ما میلنگد و ضعیف است. اخلاق شخصی را میگویی، اخلاق تمدنی و اجتماعی را ضعیف بحث میکنیم. فقه فردی عبادی را میگوییم ولی فقه حکومتی تمدنساز را در حوزه مشکل داریم. درس خارج فقه حکومتی، فقه اقتصاد، فقه رسانه، فقه خانوادهی جدید، فقه روابط بینالملل مشکل دارد. اتفاقاً این که حکومتی نیست. حوزه و روحانیت مستقل از حکومت و مدافع مردم و مصلح و ناظر بر حکومت است. هم باید مردم را اصلاح کند و هم حکومت را اصلاح کند. هم باید به مردم کمک کند و هم به حکومت کمک کند. بحث حکومت و غیر حکومت نیست. بحث صلاح و فساد است. شبههی دیگری هم هست. این چیزهایی که میگویم را عیناً از مقالات اینها جدا کردهام. اگر خواستید تک تک نویسندهها و گویندههای اینها را میگویم. نکتهی دیگر این است که میگویند حوزه و روحانیت کلاً عوام زده است و خطیبپرور است. حرفهای کلی و عمومی و بدون استدلال و زماننشناسانه و توأم با مغالطه و بدون شناخت دقیق موضوعات را میزند که اینها به درد مردم عوام داخل روستای خودتان میخورد اما به درد استاد و دانشجویی که روانشناسی و جامعهشناسی و علوم سیاسی میخواند و با صد شبهه و مکتب و نظر آشنا شده نمیخورد. هر روایتی که میگویی به جای اینکه تعبد همینطوری بکند راجع به اصل روایت و راوی و مروی عنه 5 سوال را در ذهن خود دنبال میکند. مخاطب تو کسی نیست که بگویی این را قبول داری؟ بگوید نه. بگویی این را امام صادق(ع) گفته است. بگوید اگر امام صادق(ع) گفته قبول دارم. تازه میپرسد امام صادق(ع) برای چه گفته است؟ اگر نگوید امام صادق(ع) چه کسی هست. الان بچهی مذهبی تحصیلکرده هم اینطور نیست که هر روایتی را بخوانی قبول کند. میگوید این روایتی که الان خواندی با آن روایتی که آن موقع خواندی قابل جمع نیست. اینها با هم تناقض و تضاد دارد. لذا الان خیلی دورهی حساسی است و شما بهتر میدانید که اصلاً هر روایتی را نباید خواند. به خصوص در هر جایی نباید خواند. من که معتقد هستم هر آیهی قرآن را هم نباید هر جایی خواند. چون ذهنها با صد بستر دیگر حرف ما را گوش میکند. چیزی که ما میخواهیم بگوییم یک چیز است و چیزی که او میشنود چیز دیگر است چون با چهار چیز دیگر آن را ترکیب میکند. گفتن و خواندن اندخ آد هستم ه هر آیه و حدیثی که ممکن است ابهام یا تردید در ذهن مخاطب ایجاد کند به نظر من مکروه نیست بلکه حرام است. مگر بتوانی اولاً بفهمی که الان 5 سوال در ذهن او میآید و بتوانی آنها را جواب بدهی. با معیارهای امروز و غربی و شرقی و سبک زندگی خودش و با معیاری که مکاتب مختلف میدهند را مقایسه میکند. به نظر من الان یک دورهای است که هر آیه و حدیث و فتوایی که میخواهید بگویید را باید در ذهن و دور دهان بچرخانی و کلمهی خاصی را انتخاب کنید و بگویید. چون چه بسا فرد را بیشتر مسئلهدار بکند. من خیلی آدمهای بیدین شدهای را میشناسم که عقدهی ضد دین دارند که قبلاً طلبهی بیسوادی بوده یا در یک خانوادهی خیلی مذهبی بوده و دینی که به او معرفی کردهاند و همان آیه و حدیثی که برای او گفتهاند او را بیدین کرده است. برای اینکه آن آیه و حدیث در جایی که باید گفته بشود، گفته نشده است. اصلاً این آیه مربوط به این نیست که اینجا میگویی. این فلان مسئله است. نمیشود الان بعضی از آیات و روایات را گذاشت و بچههای متدین را بیدین کرد؟ به نظر شما نمیشود؟ من میتوانم با قرآن و حدیث افراد را بیدین کنم. شما هم میتوانید. با آیه و حدیث میتوان کسی را بیدین کرد. این بخش از آیه را بردار، قبل و بعدش را نبین، شأن نزول، توضیح، مصداق و موانع را نگو. بگو قرآن این را گفته است. همین کافی است. بگو حدیث این را گفته است. این هم یک مشکل است که میگویند اینها به درد خطابههای عوامانه میخورند. از قبل از انقلاب این حرفها بود. آن زمان ما صد آخوند هم نداشتیم که در حوزههای تخصصی باشند و بتوانند مقاله بنویسند. صد نفر که هیچ، شاید ده نفر هم به زور بودند. ولی ما الان چند هزار طلبهی فاضل دانشگاهی و حوزوی در رشتههای مختلف حوزه و دانشگاه داریم که تخصص و مدرک دارند و اهل قلم هستند. ما الان هزار روحانی نویسنده داریم که قلم و مطالب آنها قابل دفاع است و از جمله بین خود حضرات هم هستند. این هم ضربهی دیگری است که میگویند اینها به سوالات شما جواب نمیدهند. بلکه اینها برای خودشان سوالاتی دارند که برای همانها هم جوابهایی میگویند. اصلاً کاری ندارند که مشکل چه هست؟ سوال چه هست؟ چالش واقعی چه هست. جالب است که در دههی 70 و 80 روشنفکران به اصطلاح دینی پیدا شدند که الان بعضی از آنها در آمریکا و خارج هستند و بعضی از آنها در داخل هستند که اینها حتی امثال آل احمد و شریعتی که خودشان هم بچه آخوند بودند و خودشان هم به مسائل اسلامی آشنا بودند و به روحانیت انتقاد میکردند را قبول ندارند و میگویند آل احمد و شریعتی هم سرجمع خدمت کردند و آنها هم آخوند مکلا بودند. اینها آمدند و امام و انقلاب و جمهوری اسلامی را در کاسهی ما گذاشتند. اینها جوانان دانشگاهی را با زبان روشنفکری و دانشگاهی به دامن خمینی و آخوندها و جمهوری اسلامی انداختند. این روشنفکری دینی ضد روحانیت است. چون با اساس وحی و نبوت مشکل دارد. حالا اسم افراد را نمیآورم ولی خود شما متوجه هستید که من چه میگویم. بین اینها آخوند معمم هم هست، آخوند بیعمامه هم هست. تیپهایی که اساساً وحی را امر بشری میدانند. اول میگفتند فهم قرآن و روایات مشکل دارد و هر کسی فهمی دارد و ما امکان داوری نداریم و بعد کمکم گفتند خود وحی کلامالله نیست. روشنفکر دینی که اصل وحی را قبول ندارد. امثال آل احمد و شریعتی منتقد روحانیت بودند و اینها نه فقط ضد روحانیت بلکه ضد وحی هستند. یک دین لیبرال شبه معنوی و سکولاریزه شده را ترویج میکنند و جالب است که اینها به آنها فحش میدهند که چرا آنها در دههی 40 و 50 و قبل از انقلاب به روحانیت انتقاد کردند اما نفهمیدند که باید ریشهی روحانیت را زد. جالب است یکی از اینها که تا مدتی نان شریعتی را میخورد و پشت آنها قایم میشد از یک جایی عبور کرد و گفت واقعیت این است که با اینها نمیتوان رفورم دینی و اصلاح دینی کرد. چون اینها قرآن و ائمه را قبول دارند و میگویند ما بعضی از آخوندها را هم قبول داریم. ولی اینها چه میگویند؟ حالا این عبارتی که عرض میکنم را امثال اینها علیه شریعتی و آل احمد گفتهاند. گفتند اینها آمدند بحث غربزدگی و غربستیزی را راه انداختند. اینها میگفتند اینکه شریعتی و امثال او آمدند و گفتند روحانیت مانع اسلام است و میگفتند این خروجیهای حوزه و روحانیتی که الان داریم بیشتر مانع رشد اسلام و تشیع هستند تا عامل رشد اسلام و تشیع باشند چون نه مسائل سیاسی و اجتماعی روز را میفهمند و اغلب آنها ندانسته گرفتار سکولاریزم و تفکیک دین از سیاست هستند و بعضی از آنها دست شاه را ماچ میکنند و با ساواک همکاری میکنند و بعضی از آنها هم که سیاسی نیستند با امام و انقلاب مخالف هستند، متدین هستند، وابسته به شاه هم نیستند، ترسو و اهل دنیا هم نیستند اما اصلاً معتقد هستند اسلام همین احکام حیض و نفاس است و اتقوا اللههای فرد به فرد است و تمدنسازی و نظامسازی و سیاست و حکومت نیست. خب آنها میگفتند 80 درصد روحانیت آن زمان اینطور هستند. اینها به آنها میگفتند شما که میگفتید همانطور که میگویند اقتصاد منهای نفت، ما هم بگوییم اسلام منهای روحانیت، منظور ما اکثر روحانیتی است که خودشان اسلام را نمیشناسند ولی اقلیت روحانیون مثل امام و طالقانی و مطهری را قبول داریم. ولو اختلاف نظر داریم ولی اینها را قبول داریم و روحانی واقعی اینها هستند. اینها روحانیون اصیل و واقعی هستند و آنها روحانینما یا روحانیون غیر واقعی هستند. ما امید نداریم اما به این روحانیون خاص امید داریم. اگر کسی بتواند برای این ملت کاری کند از بین روحانیون است ولی همین افراد هستند نه اینکه کل روحانیت باشند. خب انتقاد آنها این بود که اینها زمانشناس نیستند، اینها حماسی نیستند، اینها با نسل جوان هیچ ارتباطی برقرار نمیکنند، اینها موضوعات را نمیشناسند، اینها سیاسی نیستند، اطلاعات عمومی ندارند و اسلام آنها هم فقط در حد فقه عبادی و فردی است و غرب بر این کشور مسلط شده و باید غربستیزی کرد و با غربزدگی مبارزه کرد. آل احمد بچه آخوند رفت و کمونیست شد. آل احمد میگوید پدرم من را به زور به نجف فرستاد. من در نجف سرم را میتراشیدم و انگشتر عقیق هم داشتم و یک طلبهی ناب نجفی بودم در حالی که همانجا کتابهای کمونیستها را میخواندم. چون هر چه به این درس و آن درس میرفتم میدیدم اینها به الان ربطی ندارد و بعد بدون خبر پدرم رفتم و کمونیست شدم و برگشتم. ولی بعد که تجربههای مختلف الحادی و مارکسیستی مختلف را میکند دوباره به سمت اسلام و روحانیت بر میگردد و میگوید این روشنفکریها و لامذهبیها همه کشک است. اگر امیدی هست باز به اسلام و روحانیت است. به حج میرود و سفرنامهی حج را مینویسد. شریعتی هم همینطور است. پدر او آخوند بدون عمامه است. آن زمان کمونیستها و بهاییها و کسرویها همه جا را گرفته بودند. در مشهد که یک شهر مذهبی بود قویترین جریان بین معلمها و دانشآموزها جریانهای تودهای و کسروی بود. خیلی از آنها به همین شکل بیدین شده بودند. اینها به آنها میگویند شما دوباره اسلام و شیعه را برداشتید و روشنفکری و امروزی کردید و نسبت آن را به ایدئولوژیهای مختلف معلوم کردی و یک عدهای از جوانان را به سمت خود کشیدید. از آن طرف هم در روحانیت آقای خمینی آمد که خودش تک بوده و اصلاً محصول حوزه نیست. خودش یک آدم مخصوص و تک و انحصاری است و ما نه قبل از او در حوزه خمینی داشتیم و نه بعد از آن خواهیم داشت. خمینی هم نماد روحانیت شیعه نیست. خودش یک نابغهای است که آخوند هم هست. ببینید به این شکل بین این مسائل تفکیک میکنند. اینها هنوز نوشته میشود. به شکلهای مختلف نوشته میشود. من نمیدانم دوستان این مقالهها را میبینند؟ اینها را بخوانید. کتابهای اینها الان اینجا چاپ میشود. اینها در دههی 70 و 80 گفته شد و در دههی 90 ورژن جدید این حرفها گفته میشود. میگوید شریعتی و امثال اینها دروغ میگویند. اینها ضد آخوند نبودند. اینها ضد آخوندهای ضعیف بودند و الا طرفدار آخوندهایی مثل خمینی بودهاند. چون از یک طرف گفتهاند اسلام ایدئولوژی است و گفتهاند دین مکتب است و دین را مکتب کردند و شیعه را حزب کردند و اسلام را ایدئولوژی کردند و از آن طرف هم روحانیت را نقد میکنند. میگویند درست است اسلام منهای کل روحانیت غلط است اما روحانیت منهای اسلام که غلطتر است. یک چیزی به نام اسلام منهای روحانیت طرح کردهاند که اسلام انحرافی روشنفکری چپ و راست میشود. آنها این بحث را مطرح کردند و گفتند یک چیزی هم به نام روحانیت منهای اسلام داریم. یعنی روحانیون هدف هستند و حالا اسلام باشد و نباشد مهم نیست. چون اینها ادعا میکردند ما اسلام را بیان میکنیم. جواب اینها این بود که دغدغهی شما نه تنها روحانیت نیست بلکه خود اسلام هم نیست. شما دارید اصل ریشهی اسلام که نبوت و وحی و عصمت را میزنید. شما گفتید قرآن کلام الله نیست. حالا شما نماد اسلام شدهاید و روحانیت نماد شریک اسلام یا رقیب اسلام شده است. البته همیشه اشارهای به یک سری نقطه ضعفهای عملی هم کردهاند که ما داریم. منتها اینها را برجسته میکنند و ده برابر میکنند. این تیپها به امثال روشنفکرهای مذهبی دههی 40 و 50 که منتقد روحانیت بودند اشکال کردند و گفتند شما روحانیت سنتی را نقد کردید اما فکر شما ناهماهنگ است و اینجا تناقض است. برای اینکه از یک طرف گفتید شیعه ایدئولوژی است و اسلام برنامهی عمل است و اسلام برای حکومت و جامعه و فرد برنامه و آموزش دارد و از یک طرف به روحانیت نه میگویید. این یک تناقض لا ینحلی است. از یک طرف میگویید این روحانیت چنین توانی ندارد و بخشی از آنها چنین ارادهای ندارند و به دنبال منافع خودشان هستند و بخشی از آنها هم میخواهند خدمت کنند اما توان آن را ندارند. بنابراین ما روشنفکرهای مذهبی باید بار اینها را برداریم و این نسل جوان را نجات بدهیم و به سمت علی و حسین و فاطمه و زینب برگردانیم. این حسین و زینبی که اینها معرفی میکنند در طوفان این ایدئولوژیهای چپ و راست به درد این نسل نمیخورد. باید حسین و زینب را به روش روشنفکرانه و امروزی معرفی کرد. طبیعتاً مجبور میشود بگوید شما چه کسی را قبول دارید؟ مثلاً بگویند ما چگوارا را قبول داریم. بگوید خب، امام حسین هم همان چگوارا است ولی کاملتر است. بعد میگوید ما مجبور هستیم. باید چه کار کنیم؟ سقف عقل مخاطب چگوارا است، امام حسین را هم که کسی معرفی نکرده است. در ذهن اینها امام حسین چه ربطی به این حرفها دارد و چگوارا قهرمان است. امام حسین یک آدمی است که او را زدهاند و کشتهاند و هزار سال است که ما برای او گریه میکنیم و نمیدانیم به چه درد ما میخورد. فقط گریههای ما به درد او میخورد و او قرار نیست به درد ما بخورد. ولی چگوارا به درد ما میخورد. این تیپها آمدند و گفتند چگوارا را که قبول دارید؟ خب امام حسین هم چگوارای آن زمان بوده است. منتها قدم به قدم جلو بیا تا بعداً به تو بگویم این از چگوارا هم خیلی بالاتر بوده و این معنویت و خدا و آخرت هم هست. بعداً به تو میگویم حسین کجاست و چگوارا کجاست. ولی الان باید زور بزنم و به تو بگویم که حسین هم مثل چگوارا است. الان اگر اسم زینب را بیاورم تو نمیفهمی و میگویی زینب بلاکش، زینب گریان، زینالعابدین بیمار، اینها میگفتند این زینب و زینالعابدینی که روحانیت به مردم معرفی کرده زینالعابدین همیشه بیمار و زینب همیشه بلاکش و توسری خور است. این است که با این زینب کاری ندارد. اینها جمیله بو پاشا را در الجزایر میبینند. یک دختر انقلابی که با آن نطقها و سخنرانیهای خود یک مرتبه جلوی همه میایستد. جالب است که بعد از انقلاب جمیله بو پاشا به ایران آمد و بر سر مزار امام رفت و گفت کاری که هیچ کدام از ما نتوانستیم بکنیم را تو انجام دادی. یا قهرمانان زن اروپا مثل ژاندارک یا خانم مسیحی که در جنگ بین فرانسه و انگلیس بود و میگفت مسیح بر من نازل میشود و فرمان مقاومت میدهد که بعد هم او را گرفتند و به جرم ارتداد او را در آتش میسوزاند. یک کلیسا از او حمایت میکرد و یک کلیسا علیه او بود. میخواهم دغدغههای آن زمان را عرض کنم. روشنفکرهای مذهبی آن زمان این بحث را داشت. منتها سواد اسلامی نداشت. نه فقه بلد است، نه اصول بلد است، نه فلسفه، نه کلام، نه قرآن، نه عرفان، نه حدیث بلد است. یک مقدار چیزهایی میداند که گاهی از جهان اهل سنت هم ترجمه شده بود را میدانستند. چن سنیها بیشتر از شیعه مطالب روز را مینوشتند. در دهههای 20 و 30 بیشتر کتابهای اسلامی و سیاسی و روشنفکری برای سنیها بود و در اینجا خیلی کم بود و حتی مجبور میشدند برای آنها را ترجمه کنند. مثلاً رهبری کتابهای سید قطب که ایدئولوگ اخوان المسلمین بود را ترجمه کرد که روشنفکران دینی و علمای انقلابی شیعه و سنی و عرب و عجم را به هم وصل کند و بگوید همهی ما یکی هستیم. خیلی از حرفهای سید قطب خیلی شبیه به امام است. اصلاً میتوان گفت شروع اخوان المسلمین چهرهی همان حرفهایی است که امام بعداً گفت. آنها قبل از ما بودند. آنها یعنی اهل سنت قبل از ما از حکومت اسلامی حرف زدند. این به اصطلاح روشنفکری دینی که بعداً پیدا شد و به غرب و سرمایهداری و لیبرالیزم تکیه داد و طرف سکولاریزم است به آنها اعتراض کرده و انتقاد میکند که شما با سکولاریزم مبارزه میکنید. میگوید شما از امت و امامت میگویید. امت و امامت تعبیر علوم سیاسی روز از ولایت فقیه بود. من یک وقتی در دانشگاه تهران بودم، همین پفیوذی که علیه امام زمان(عج) مقاله نوشت، همان گنجی آن زمان به حساب روشنفکر دینی بود. اولها از شریعتی میگفت و بعداً آدم سروش شده بود. در دانشکدهی فنی جلسه داشتیم و این بلند شد و گفت شریعتی چه کسی است و این همان انصار حزبالله آن زمان بوده و تئوریسین تروریزم اسلامی است. این همان حرفهای خمینی و آخوندها را با زبان روشنفکری میزند. این حرفهایی بود که سروش و شبستری و این تیپها میگفتند. میگفتند بدون سکولاریزم امکان خلاصی و رها شدن از دست آخوند جماعت و از دست کلیشههای مذهبی نیست. حالا چطور آل احمد و شریعتی از یک طرف میگویند با سکولاریزم و لیبرالیزم و کمونیزم مبارزه میکنند و از یک طرف هم میگویند دین یک ایدئولوژی است. این تناقض است. اگر دین را ایدئولوژی دانستی و خواستی جامعه را ایدئولوژیک بکنی باید یک طبقهی رسمی باشد و این ایدئولوژی را برای بقیه توضیح بدهد و تدریس کند. خب در انتها همین میشود. تو دور میزنی در حالی که باید از ریشه زد و راه آن این است که یا باید بگویی اینها کلمات خدا نیست و اینها از طرف خدا حرف نمیزنند یا باید بگویی اگر هست اینها تفسیر خود آخوندها از دین است و قرائت خود آخوندها است و مقدس نیست و ما هم یک قرائت دیگری داریم. مثلاً یک قرائت دیگر از نبوت این است که نبوت دروغ است. الهامات و توهمات شخصی است. پیامبران شاعران بودند. یا باید بگویی هر کسی میتواند هر تفسیری بکند و ما یک طبقهی رسمی که مفسر دین باشند را نمیخواهیم که دوباره مجبور نشوی روحانیت و ولایت را بپذیری. بالاخره ولایت اخلاقی و معنوی و در انتها هم ولایت سیاسی آنها را باید بپذیری. اصلاً بحث آنها این است که میگویند اگر گفتی دین ایدئولوژی است یعنی پذیرفتهای که طبقهی رسمی مفسر ایدئولوژی داری و از آن طرف هم میگویی ما مخالف یک طبقهی رسمی به نام روحانیت هستیم که فقط اینها حق دارند قرآن بخوانند و فقط اینها حق دارند از اسلام حرف بزنند و هر چه هم گفتند گفتهاند و اگر تضاد هم میگویند، بگویند و اگر خودشان همدیگر را قبول ندارند، قبول نداشته باشند. اگر عمل بکنند یا نکنند فرقی نکند. کافی است این لباس را داشته باشی و یک مقدار از الفاظ را بلد باشی. اینها باید از اسلام بگویند و ما نباید از اسلام بگوییم. من غیر روحانی حق ندارم بروم و قرآن را باز کنم و بگویم خطاب این قرآن به کل بشریت است و «کافة للناس» است. خود ما میخوانیم. چرا باید تو برای من قرآن بخوانی؟ بعد آمدند و ادای پروتستانها را در آوردند. میدانید که کاتولیکها میگویند پاپ معصوم است. همین الان هم اینها پاپ را معصوم میدانند. همان حرفی که ما راجع به ائمه میگوییم را کاتولیکها راجع به پاپها میگویند. میگویند روی حرف او حرفی نیست و هر چه که میگوید کلام خدای ما مسیح است. تفسیر دین تفسیری است که پاپ میگوید و تفسیر دیگری نباید بشود. پروتستانها آمدند گفتند ما پاپ و شخص مقدس نداریم. مقدس یکی است و او مسیح بوده و این کتاب و متن برای همه است و هر کسی باید کشیش خودش باشد. گفتند ما نه احتیاجی داریم که از طرف ما با خدا حرف بزند و نه به کسی احتیاج داریم که از طرف خدا با ما حرف بزند و خود ما بلد هستیم با خدا حرف بزنیم. عیسی مسیح هم همه جا هست. متن را هم خودمان میخوانیم و هر کسی تفسیر و قرائتهای مختلف خودش را دارد. کسی هم حق ندارد کسی را تکفیر کند و بگوید تو منحرف هستی و من درست هستم و تو التقاطی هستی. این حرف پروتستانها بود. اینها این تکه را آوردند و الهیات لیبرال پروتستان را به عنوان کلام جدید آوردند. عین حرفی که آنها راجع به کتب دستخوردهی منسوخهی آیینهای قبلی گفتند را راجع به قرآن گفتند. آنها هر چه راجع به کشیشها گفتند، اینها راجع به آخوند گفتند. اصلاً چه ربطی دارد؟ نگاه شیعه به علمای دین چه ربطی به نگاه مسیحی به کلیسا و کشیش دارد؟ هیچ ربطی ندارد. به هر دوی اینها روحانی میگویند ولی اینها از یک سنخ نیستند. شهید بهشتی میگفت ما طبقهای به نام طبقهی روحانیت نداریم. روحانیت طبقه نیست. بحثهای بهشتی هست. آقای مطهری هم اینها را میگوید. میگوید روحانیت نه طبقه است و نه صنف است. روحانیت کسانی از بین مردم هستند که به سراغ علم دین میروند و بیش از بقیه تقوا دارند و بیش از بقیه دین را میشناسند و بعد میآیند به مردم میگویند و آنها را به خدا وصل میکنند. فاصل بین مردم و خدا نمیشوند و نمیگویند که تو به خدا کاری نداشته باش و به من بگو تا من که با خدا رفیق هستم به او بگویم. یا خدا گفته اما یک چیزهایی را به تو نگفته و فقط به ما گفته و ما آنها را به تو میگویی. شیعه که چنین حرفی را ندارد. اینها این مطالب را کپی کردند. این میگوید طبقهی رسمی روحانیت در حالی که اصلاً روحانیت در اسلام و شیعه طبقهی رسمی نیست. جمعی از خود مردم هستند و هر کسی میتواند عالم دین بشود. آقای بهشتی میگفت این افتخار شیعه است که یک دهاتی رعیت از پشت کوه بلند میشود و میآید و چهل سال درس میخواند و شخص اول شیعه میشود. ما طبقه نداریم. هر کس عالمتر، عادلتر، صالحتر، با سوادتر، اخلاقیتر و بین مردم محبوبتر باشد رهبر میشود. دیگر از این دموکراتیکتر نمیشود. ما طبقات از بالا به پایین نداریم. دیدهاید که وقتی کلیسا میخواهد واتیکان را معرفی کند کاردینالها کجا هستند و فلانیها کجا هستند و بعد دود سفید از دودکش واتیکان در بیاید. این حرفها را نداریم. ما دود و عود نداریم. ما بدون دود میسوزیم. به قول یکی از طلبههای شهید ما میگفت ما طناب دار را به سرمان بستهایم. این طناب دار را به سر بستهایم. همانطور که راجع به دئبل داریم. او را تهدید میکردند که گفت من را تهدید نکنید. من هر کجا میروم صلیب خود را با خودم میبرم. من صلیب بر دوش هستم. چوبهی دارم بر دوش من است. آخوند شیعه هم طناب دارش را دور سرش پیچیده است که بگوید بیخود معطل نشوید و به دنبال طناب دار نگردید که خود من اینجا دارم. هر لحظه آمادهی شهادت هستیم. آخوند شیعه کجا، کشیش کجا؟ اینها همیشه عوامل حکومتها بودند و هستند. همین الان الاظهر بزرگترین معادل حوزهی علمیه است و یک کلمه مستقل از حکومت مصر ولو لامذهب و بیدین و فاسد باشد جرئت نمیکنند حرف بزنند. حوزههای وهابی یک کلمه جدا از حکومتها حرف نمیزنند. مخالفین میگویند این چه نوع نظامی است که رهبرش رئیس اپوزسیون خودش است؟ یعنی رهبری یک طوری حرف میزند که انگار ضد حکومت و ناظر بر حکومت است. این افتخار ماست. بله، از یک طرف ایجابی کار میکنیم و از یک طرف هم سلبی مواظب هستیم تا به نام اسلام و شیعه یک عدهای کثافتکاری نکنند. ما حکومتی ضد حکومت هستیم. حکومتی هستیم به معنای آنکه طرفدار عدل هستیم. ضد حکومتی هستیم اگر بخواهد منحرف بشود. این خصوصیت روحانیت شیعه است. اینها میگفتند وقتی شما میگویید دین ایدئولوژی است، باید بدانید که اولاً ایدئولوژی یک امر دنیوی است. تعریف آنها از ایدئولوژی این بود که مدرن و دنیوی است. شما از الهی و معنوی و بندگی الهی میگویید. این چه ربطی دارد؟ چرا دین را ایدئولوژی میکنید؟ آقا دنیوی به کدام معنا؟ وقتی میگوییم دین دنیوی است یعنی آمده تا دنیا را دینی بکند. بله، اگر بخواهی دین را دنیوی بکنی سکولاریزم میشود. اما دنیا را دینی کردن با دین را دنیوی کردن فرق میکند. این یک مغالطه است. دوم اینکه میگویند ایدئولوژی ذاتاً خردستیز و علمگریز است. پس باید بپذیرید اگر دین ایدئولوژی است به سیاست و حکومت و اقتصاد هم کار دارد و آنجا هم حقوق و اخلاق تعریف میکند و نظارت میکند و مطالبه میکند خردگریز است و پس دین شما ضد خرد میشود در عین اینکه ادعای شما این است که دین معقول است. بله. اگر تعریف ایدئولوژی به معنی خردستیزی است اتفاقاً این ایدئولوژیهای مادی شماست. اما اگر تعریف به این معنا باشد ما نگفتیم دین یک ایدئولوژی است. اما اگر ایدئولوژی به معنی یک مکتب منسجم و مشرف به نظر و عمل است دین یک ایدئولوژی است و این هرگز نامعقول نیست. اشکال دیگر این است که میگویند دین به دنبال ایمان است. ایمان به معنی یقین است و یقین هم به معنی تعصب است و تعصب هم به معنی خشونت است. چون دیندار معتقد است این دین حق است و بقیه باطل هستند. من هم این دین را دارم. پس من حق هستم و بقیهی آدمها باطل هستند و چون باید از حق محکم دفاع کرد من حق دارم علیه دیگران و پیروان عقاید و ادیان دیگر هر اقدامی را انجام بدهم برای اینکه حق باید بر باطل پیروز بشود. این هم یک مغالطه و یک چالش است. خب این هم ده جواب دارد. میگویند این بستن باب تفکر است. صحبت این است که یقین دین متفرع بر تفکر است. اصلاً شما نمیتوانی بدون تفکر به یقین دینی برسی. اصلاً باید در مورد اصول عقاید فکر کنی و سوال کنی و به جواب آن برسی. ایمانی که ما در اسلام و شیعه میگوییم، ایمانی که روحانیت شیعه آن را ترویج میکند، ایمانی است که شروع آن تفکر و معرفت و سوال و جواب است و چون آن سوالها به جواب درست میرسد ایمان متولد میشود. این ایمان معرفتی است. دوم اینکه میگویند امکان دارد شما هم به «الف» یقین داشته باشی و هم احتمال خلاف «الف» را بدهی؟ وقتی میگویی یقیناً «الف»، «ب» هست پس تو یقین داری که غیر از «الف»، «ب» نیست. بنابراین دیگر نیازی نمیبینی حرفهای دیگر را گوش کنی. چون تو یقین داری. تو دیگر نیازی نمیبینی که کتابهای دیگر را بخوانی و حرفهای دیگران را بشنوی و گفتگو کنی و به سوالات پاسخ بدهی. تو دیگر خودت را صد درصد قانع کردهای که «الف» حق است و غیر از «الف» حق نیست و «الف» من هستم. پس من حق هستم و غیر از من باطل است و حق باید بر باطل پیروز بشود و پس هر کاری را میتوان کرد. خب ببینید در این حرف چند مغالطه است. اولاً شما میتوانی یقین داشته باشی که «الف» حق است اما در عین حال شنوای نظرات دیگر باشی. شما میگویی من به گزارهی «الف»، «ب» هست یقین دارم. اما اگر کسی میگوید «الف»، «ب» نیست یا میگوید «ج»، «ب» هست میشنوم. خب تو که احتمال خلاف نمیدهی پس چرا میشنوی؟ بله. من الان احتمال خلاف نمیدهم. اما شاید یک مرتبه تو حرفی زدی و بحثی کردی و عدلهی تو جای عدلهی قبلی را در ذهن من بگیرد و نظر من عوض بشود. الان یقین دارم اما آمادگی برای نقض یقین منافاتی با یقین ندارد. اگر توانستی اثبات کنی. بنابراین اینکه میگویی یقین لزوماً عدم مدارا و خشونت دینی و مذهبی میآورد حرف بیخودی است. بستگی دارد یقین تو چه باشد. یک وقتی یقین، یقینِ روانی و یقینِ فاشیستی است، بله. اصلاً اجازه نمیدهد کس دیگری سوال کند یا حرف بزند. یک وقتی یقین، یقینِ الهی و معرفتی است. من الان یقین دارم روز است. میگوید اگر تو یقین داشته باشی روز است دیگر اجازه نمیدهی کسی احتمال شب بودن را مطرح کند. میگویم چرا؟ برای چه اجازه ندهیم. میگویم ما که یقین داریم روز است. تو بیا یقین ما را نقض کن تا ببینم چطور نقض میکنی. اگر توانستی نقض کنی یقین من عوض میشود ولی نمیتوانی. پس من یقین دارم و در عین حال هم مدارا میکنم و به سوالات تو هم جواب میدهم و احتمال خلاف هم نمیدهم. اما امکان خلافگویی را سد نمیکنم. حرف خود را بزن و من هم جواب تو را میدهم. اگر هم برای من روشن شد که نظرم باطل است نظرم عوض میشود. ولی باید ثابت بشود. پس باب تفکر بسته نیست. باب خشونت بلاوجه هم با این یقینی که علمای شیعه و اسلام و دین تعریف میکنند باز نمیشود. بنابراین منزلت عقل در این جامعهی ایدئولوژیک با تعریف درست ایدئولوژی کاملاً حفظ میشود. یا میگویند شما بیش از حد اشخاص را بزرگ میکنید. حالا یک عدهای را کلاً معصوم میدانید. حتی آیه و حدیث از خود شما میآورم که خود این شخص میگوید من گناه کردم و توبه میکند و شما میگویید معصوم است. خودش میگوید من فلانی را نشناختم. مثلاً میگویند امیرالمؤمنین چند بار در نهجالبلاغه میگوید فلانی را بر سر فلان کار گذاشتم و خودشان میگویند من فکر کردم تو آدم هستی. پدر تو فلانی بود و مادر تو فلانی بود و من تو را بر سر این کار گذاشتم و نمیدانستم تو بیتقوا هستی. حالا سوال میکنند و میگویند شما با این متنها گزینشی برخورد میکنید. خودتان همین روایات را نقل میکنید و میگویید منافاتی با عصمت ندارد. خود علی بن ابیطالب(ع) میگوید «لستُ بفوقِ...» من بالاتر از این نیستم که خطا بکنم ولی شما میگویید نهخیر، بالاتر از این هستید که خطا بکنید. البته در تمام این موارد مغالطه است. مثلاً بعد از این که حضرت امیر میگویند من بالاتر از این نیستم که خطا نکنم «فی نفسی...» را نمیبینند که یعنی «لَو لا حفظ الهی...». این را نمیبینند. میگویند ادعاهای شما در حوزهی علم کلام، علم امام، عصمت درست نیست و لذا خود خدا در قرآن صریح میگوید «عصا آدم...» معصیت کرده ولی باز شما میگویید نهخیر، معصیت نکرده است. خودش میگوید معصیت کرده و ما هم او را مجازات کردیم و از بهشت بیرون راندیم ولی باز شما میگویید معصیت نکرده است. یکی هم این بحث است که شما در جوامع ایدئولوژیک مدام هم برای عقل رقیب میتراشید و هم عقل را کلاً کنار میگذارید و به اسم امر مقدس تناقض میگویید. بنابراین نتیجه میگیرند هیچ ایدئولوژی اصلاحپذیر نیست و تنها راه اصلاح ایدئولوژی اعدام ایدئولوژی است. اگر میخواهید دین را نجات بدهید دین را ایدئولوژی نخوانید. نگویید دین برای همه چیز حکم و برنامه دارد. نگویید دین برای ریز و درست و اخلاق و اجتماع و دنیا و آخرت شما است. اینها را نگویید چون بار خود را سنگین میکنید. مغالطه پشت مغالطه است. این آیات و احادیث را تقطیع کردن است. قبل و بعدش را ندیدن است، استدلالها را گوش ندادن است، از پیش جواب سوالها را دادن است. من با اینها جلساتی داشتهام. اصلاً اجازه نمیدهند توضیح بدهی. خیلی جالب است. جواب همین حرفها را به او میدهی. قانع میشود، ساکت میشود و جوابی ندارد و میگوید این حرفها را که قبلاً هم میگفتند. خب قبلاً هم درست میگفتند. میگویند ما این حرفها را قبلاً هم از پدران و پدربزرگان خود شنیدهایم. خب شنیدهای ولی فکر نکردهای. اگر غیر از گوش خود عقل خود را به کار میگرفتی الان دیگر این سوال را مطرح نمیکردی که ما چرا میگوییم «عصا آدم...» به این معناست؟ چرا میگوییم حضرت امیر با وجود اینکه این جمله را گفته معصوم است؟ همهی اینها قابل حل و فهم است. چون تو آیهی دیگر را ندیدهای این را میگویی. چون تو حدیث دیگر را ندیدهای این را میگویی. در جای دیگر در قرآن توضیح داده که منظور چه هست. باید کل قرآن را ببینی. باید روایات را ببینی. باید از عقل خود استفاده کنی. شما اصلاً گاهی مفهوم کلمات را نمیدانی. لذا ما یک عالمه اسلامشناس پیدا کردهایم که اصلاً بلد نیستند قرآن را از رو بخوانند. تو بگو 5 آیه را بخوان، اگر 5 غلط نداشت. اسلامشناس هم هست. اسلامشناسان و روشنفکران دینی پیدا کردهایم که نماز نمیخوانند و میگویند ما بلد هستیم که چطور نیایش کنیم و همهی اینها رسمهای عربی بوده است. روشنفکر دینی داریم که میگوید من انبیا را تقدس میکنم در حالی که اینها کلام الله نیست و به آن معنا که شما میگویید وحی نیست. در توصیف پیامبر(ص) شعر مینویسند. صد بیت شعر با توصیف بسیار شاعرانه و زیبا اما در مقالهی دیگر خود میگویند پیغمبر به این معنای سنتی نیست که خدا به او پیغام داده است. میگویند ما این حرفها را قبول نداریم و وحی همان الهامات عادی بشری است و مثل همهی الهامات منشأ بشری دارد. مقصود این است که از مباحث زیاد است. من عرض خودم را با این روایت امام صادق(ع) ختم میکنم که فرمودند کل علم را میتوان در چهار هدف طبقهبندی کرد. «اولها: اَن تعرَفَ ربَّک...» خداشناسی، «و الثانیه: اَن تَعرِف ما صَنَعَ بِک...» یعنی انسان و هستی را شناختن، انسانشناسی و هستیشناسی را میگوید. «و الثالثه: اَن تَعرِف ما ارادَ مِنک...» فلسفهی آفرینش ما چه بود؟ باید کجا رفت و چه باید کرد؟ «و الرابعه: اَن تَعرِف ما یُخرُجکَ مِن دینک...» آنچه که باعث میشود فرد یا جامعه، دانسته یا ندانسته در حوزهی نظر یا عمل از مسیر دین خارج بشود. کل دین همینها است. اولی که خداشناسی است فقه اکبر است که در قالب حکمت و کلام الهی بحث میکنیم. دومی که میگوید «اَن تَعرِف ما ارادَ مِنک...» انسانشناسی است. چه شناخت بدن انسان در علوم طبیعی و چه شناخت روح انسان که نفخهی خداست که معرفت النفس و باطن انسان است. سومی که میگوید «اَن تَعرِف ما ارادَ مِنک...» فقه اوسط و فقه اصغر است و امروز اسم آن را حکمت عملی میگذارند و چهارمی که میگوید «اَن تَعرِف ما یُخرُجکَ مِن دینک...» آسیبشناسی این سه مورد است که در این سه حوزهی عقاید، اخلاق و سبک زندگی و عمل مایههای الحاد فکری در اعتقاد و انحراف اخلاقی در حوزهی اخلاق و ارتداد عملی و نه نظری در حوزهی سبک زندگی و حقوق و وظایف صورت میگیرد. امروز اگر ما بتوانیم همین چهار علم را و آن بخشی که به حوزه و روحانیت مربوط میشود که در هر چهار مورد هم بخشهایی است به تناسب مسائل امروز درست طرح بکنیم وظیفهی خود را انجام دادهایم. هر چه هم بیشتر فحش میدهند خوشحال بشوید برای اینکه معلوم میشود مؤثرتر بودهاند. از آن لحظهای بترس که دیگر به شما هیچ فحشی ندهند.
و السلام علیکم و رحمت الله.
هشتگهای موضوعی