مفهومسازی با چشم باز(کلیدواژههای تئوریک و حوزههای مشترک با دیگران)
سالگشت شهادت آیه الله بهشتی _ نشست "کارتشکیلاتی و مفهومشناسی سیاسی"_ ۷ تیر ۱۳۹۶
بسمالله الرحمن الرحیم
معمولاً در سالگرد شهادت بهشتی و 72 تن یک نامی از اینها برده میشود و یک یادی میشود و یک کلیاتی میگویند و بعد هم عبور میکنند. در حالی که هم به لحاظ اندیشه و هم به لحاظ روش فعالیتهای اسلامی و تشکیلاتی اعم از فرهنگی و سیاسی ما 10، 20 چهرهی شاخص در آغاز دههی شصت و ایام انقلاب داشتیم که اینها جدا از درست بودن خیلی کارآمد بودند. یک حلقهی 10، 20 نفری اصلی در داخل و خارج ایران بودند. در واقع حلقهی اول وصل امام با امت بودند. بعضی از اینها بیشتر کارهای تئوریک و فکری کرده بودند و بعضی هم فعالیتهای حادتر سیاسی انجام داده بودند. بعضیها در هر دو لایهی فرهنگی و سیاسی و بعضیها بیشتر سیاسی و کمتر فرهنگی و بعضیها هم بیشتر فرهنگی و کمتر سیاسی کارهای مهمی انجام دادند. شهید مطهری و شهید بهشتی و شهید باهنر و شهید مفتح و دیگرانی که تقریباً همهی آنها بعد از انقلاب توسط گروهکها و منافقین ترور شدند و به شهادت رسیدند از جمله کسانی بودند که بعد از سالهای 40 تا 43 که درگیریها سیاسیتر شد و بعد هم امام تبعید شد، بعد از تبعید امام با احساس ضرورت کادرسازی بین جوانان تحصیلکرده و جوانان دبیرستان و معلمان و فرهنگیان و دانشجویان و طلاب به سمت تولید نظریه و فرهنگسازی و کادرسازی رفتند. شهید بهشتی از جمله کسانی بود که خودش مستقیم وارد عمل هم شد. یعنی ایشان یک دبیرستان دین و دانش در قم تشکیل داد و پذیرش محدود و خاص و همچنین آموزش خاص داشت. خود ایشان هم در آنجا دبیر بود ولی دبیر دینی نبود بلکه دبیر زبان انگلیسی بود. فعالیتهای اینچنینی به علاوه در مدرسهی حقانی در قم انجام میشد که ایشان و شهید بهشتی و چند نفر دیگر مثل آقای مصباح و شهید قدوسی و آقای جنتی در آنجا برای تربیت طلبه به طور ویژه کادرسازی کردند که طلاب علاوه بر درس و بحثهای حوزه با روش تحقیق، با زبان خارجی، با مطالعات تاریخی، با بینش سیاسی، با تاریخ ایران هم آشنا بشوند که عملاً یک کادرسازی در حوزه و یک کادرسازی هم در آموزش و پرورش شکل بگیرد و در دانشگاه هم با انجمنهای اسلامی مهندسین، پزشکان و دانشجویان در تهران داشتند و یک کانال هم در آنجا زده بودند که این جلسات در تهران هم برای تربیت و کادرسازی در دانشگاه تشکیل بشود. این جمعی که عرض کردم هر چهار نفر ترور و شهید شدند و کسان دیگری هم در همین حول و حوش بودند که کار اصلی آنها همین جلسات، مطالعات، پرسش و پاسخ و طبیعتاً آشنایی با مفاهیم روشنفکری چپ و راست و آنموقع بیشتر مارکسیستی بود که گفتمان غالب نواندیشی بین جوانان مبارز و سیاسی بود. آن زمان گفتمان غالب، گفتمان چپ و سوسیالیزم و حتی مارکسیزم بود و لیبرالیزم اصلاً بین جوانها طرفداری نداشت. لیبرالیزم به عنوان نماد امپریالیزم و سرمایهداری تعریف میشد و آن موقع لیبرال فحش بود. وقتی به کسی میخواستند بگویند در جبههی استثمار و وابستگی است میگفتند فلانی لیبرال است. لیبرالیزم در دههی 50 و 60 که به انقلاب اسلامی منجر شد حتی در جامعهی دانشگاهی و روشنفکران سیاسی ما یک اهانت تلقی میشد و مخالفت با لیبرالیزم و سرمایهداری یک علامت انقلابیگر بود. چه بین مذهبیها با استدلالهای اسلامی و چه بین چپها با استدلالهای سوسیالیستی و مارکسیستی به این شکل بود. علیرغم اختلاف بین مذهبیها و چپها در موارد دیگر که طبیعتاً با همدیگر اختلافات مبنایی داشتند. یک کسانی هم در هر دو جبههی سیاسی و فرهنگی در خط مقدم فعال بودند که این دستهی دوم بیشتر در زندان و تبعید بود. ضمن اینکه کلاسهای تفسیر قرآن و نهجالبلاغه و تاریخ اسلام هم بود. بیشتر در صف مبارزات سیاسی و تشکیلات سیاسی بود. در حوزهی لجستیک مبارزه و ارتباطات آن مباحث بودند. اشخاص دیگری هم بودند که بعضیها از دنیا رفتند و بعضیها هم هستند که در همین سطوح یا سطوح پایینتری در مساجد و هیئتها ارتباطات محفلی و خانگی با دانشجویان و طلبهها و معلمها داشتند. حلقههای قرآنی و تدریس عربی و نهجالبلاغه و تاریخ اسلام داشتند. مجموعاً مشغول کادرسازی و یک حلقههایی در سطح تهران و قم و مشهد و شهرهای دیگر بودند و بعد طلابی که به خصوص شاگردان امام در قم بودند. بخشی از اینها طبیعتاً خیلی سیاسی نبودند یا اگر بودند بعد از تبعید امام دیگر رها کردند و مأیوس شدند، بعضیها سیاسی بودند و بعداً غیر سیاسی شدند. البته آنها هم استدلالاتی داشتند. حالا من نمیخواهم اسم اشخاص را ببرم. بعضی از بزرگان امروز در آن زمان با امام بودند و بیانیه میدادند و وقتی امام تبعید شد دیگر اسم امام را خیلی نبردند با این استدلال که اگر ما خودمان را با امام گره بزنیم اجازهی فعالیتهای فرهنگی عادی را هم به ما نمیدهند و لذا تقیه میکردند. ولی بعضیها هم سازش کردند و ترسیدند و مأیوس شدند. بعضیها هم تقیه میکردند ولی دل در گروی امام و نهضت ایشان داشتند. چون شما طلاب جوان هستید میخواهم بدانید که تعداد فضلا و روحانیونی که به طور جدی انقلابی بودند و آمادهی تبعید و زندان بودند و پای کار امام ایستادند از تعداد حضار این جلسه بیشتر نبود. الان اینجا 200 نفر هستید. واقعاً آن زمان حلقههای جدی و فعالی که پای کار بایستند و زندان و تبعید و مشکلات را تحمل کنند و مسیر را درست ادامه بدهند 200 نفر هم نبودند. حلقههای بعد در ردههای ملایمتر و کمتر رادیکال بودند که یک فعالیتهای خیلی جزئی میکردند و زیادی هم تقیه میکردند. اما آنهایی که واقعاً در صحنه بودند 200 نفر هم نبودند. میخواهم قدر این جمع خود را بدانید. همین 100 یا 200 نفر اگر درست کار کنند و آموزش ببینند سرنوشت یک ملت را تغییر میدهند. تغییرات بزرگ از حلقههای کوچک اما مؤمن، تشکیلاتی و عاقل شروع شده و بعد تبدیل به نهضتهای عظیم اجتماعی شده است. میخواهم بگویم از تجربیات امثال بهشتی و دیگران باید استفاده کنید و ببینید اینها چه کارهایی میکردند. بعضی از خصلتهای شهید بهشتی برای دوست و دشمن شناخته شده بود و جمع اینها در یک نفر به خصوص روحانی و طلبه کمنظیر بود. شاید بتوان به یک اعتبار گفت تشکیلاتیترین آخوند مؤثر در انقلاب و نظام در آغاز دههی 60 ایشان بود. اولاً آدم باسوادی بود. هم سواد حوزوی از فقه و اصول تا فلسفه و کلام و قرآن داشت و پایاننامهی ایشان برای دانشگاه پایاننامهی قرآنی بود و هم با مکاتب مطرح در آن دوران اعم از ایدئولوژیهای چپ و راست آشنا بود و با دقت آنها را مطالعه میکرد. ایشان به سراغ منافع اصلی میرفت. ایشان هم به آلمانی و هم به انگلیسی و هم به عربی سخنرانی میکرد و مطلب مینوشت و به نمایندگی از طرف مرجعیت و مرحوم آیتالله بروجردی به آلمان رفت. البته رفتن ایشان در دورانی بود که به این نتیجه رسیده بود که اگر در ایران بماند دیگر اجازه نمیدهند کار کند و یا باید به زندان برود و یا اینکه هیچ فعالیتی نکند و این شد که رفت. آخوند غربدیده و غربشناسی بود که غربزده نشد. چون ما آخوندهایی داشتیم که رفتند غرب را بشناسند و غربزده شدند. طرف رفت پوست خرس را بگیرد و بعد معلوم شد که آن خرس است و همان خرس این را گرفت و برد. بعد از آقای بهشتی دو، سه روحانی دیگر به مرکز اسلامی ما در اروپا و هامبورگ رفتند. یکی از آنها که کلاً بیدین شد که همهی شما او را میشناسید. لباس روحانیت را در آورد و تحت تأثیر مطالب نیمبندی که در آنجا در حوزهی فلسفهی دین یا هرمونتیک گادامر خوانده بود قرار گرفت و همانها را عیناً آورد و گفت. البته صادق بود در این حدی که الان چند سال است لباس روحانیت را کنار گذاشته است. یکی از اینها رفت و اصلاً نفهمید. البته آن زمان بیدین نشد ولی این تردید و جرقهها زده میشود تا بعدها اتفاق بیفتد. امثال ایشان و همفکرهای ایشان اصل نبوت و وحی را به عنوان کلام خدا و رسالت الهی قبول ندارند. یکی، دو نفر دیگر از آنها هم که بعداً جزو مسئولین ردهبالای جمهوری اسلامی شدند آخوند لیبرال و غربزده شدند که تمام حسیاسیتها روی تحقق شاخصهای دموکراسی غربی و جامعهی مدنی لیبرال باشد و مسائل دیگر فرع باشد. اینها هم البته بعد از انقلاب و در دههی شصت اینطور نبودند. یک تهنشینها و رسوبهایی در اینها ایجاد میشود و اینها مسئله را به لحاظ نظری حل نمیکنند و بعد یک انگیزههای عملی پیدا میشود و با آنها گره میخورد و چون بالاخره آخوند هستند و روحانی بودهاند و هستند و بعضی از آنها فرزند روحانی بودهاند یک التقاطی از این دو سه چیز میکنند. مثلاً ترکیب لباس آخوندی با مبانی لیبرال و سکولاریزم با فعالیتهای تشکیلاتی سیاسی اتفاق میافتد. یکی از خصوصیاتی که شهید بهشتی دارد این است که به غرب رفته و کاملاً با غرب و متد غربی آشنا شده و خیلی منطقی و منصفانه نقاط منفی و مثبت غرب را دیده و غربزده نشده است و وقتی بر میگردد از قبل محکمتر و باتجربهتر است. البته منصفتر، منعطفتر و کاملاً بیتعصب است. با اینکه ایشان را به عنوان ایدئولوگ فاشیستها خیلی فحش میدادند و ایشان را نظریهپرداز ارتجاع، نظریهپرداز فاشیزم مذهبی، سردستهی چماقدارها، رهبر فلانیها میدانستند و اینقدر علیه ایشان اهانت میشد که تقریباً دیگر نمیشد از بهشتی دفاع کرد. من یادم هست که ما در تشکیلاتهای انجمن اسلامی با رفقا بودیم و بچهها به این جمعبندی رسیدند که خط قرمز ما امام است. اگر به شخص امام توهین کردند باید بایستیم و درگیر میشویم ولی در مورد بقیه دیگر این امکان ندارد. مثلاً اسم شهید بهشتی را میآوردند و میگفتند ما نمیتوانیم از آقای بهشتی دفاع بکنیم چون حمله بسیار سنگین است و حتی بعضی از بچههای خود ما هم شک داشتند که اگر هیچ چیزی نباشد پس چرا این حرفها را میزنند که ایشان سردستهی فاشیزم و چماقدارها است و به دنبال استبداد دینی و انحصارطلبی در حکومت است؟ هم مجاهدین خلق و هم چپها و مارکسیست و کمونیستها، جبههی ملی و نهضت آزادی و هم از این طرف گروههای متحجر مذهبی همه یک دشمن مشترک داشتند و آن دشمن مشترک همین آدم بود. یک وقتی به دانشگاه مشهد آمده بود تا صحبت کند. اینقدر شعار دادند که اصلاً نتوانست صحبت کند. تا شروع میکردند شعار میدادند «کیش، کیش بهشتی». به یکی از شهرستانها رفت که صحبت کند و به عنوان اهانت جلوی ماشین او خر کشتند. ایشان هم آنجا خیلی آرام گفته بود تشکر میکنم. حتماً امکانات دیگری نداشتید. بسیار خونسرد بود و بر خودش مسلط بود و واقعاً تحمل آن همه فحش کار صد نفر هم نبود. همیشه آرام و منطقی و خونسرد بود و همیشه بر اعصاب خودش مسلط بود. یک بار عصبانی نشد، یک بار پرخاش نکرد، یک بار واکنش تند نشان نداد. این همه او را فحش دادند یک بار فحش نداد. من اینها را از شهادت ایشان سختتر میدانم چون میفهمم اینها اصلاً قابل تحمل نیست. خیلی شخصیت قوی و ظرفیت وسیع و سعهی صدر و ایمان قوی میخواهد که آدم اینطور باشد. بسیار مؤدب و بسیار منطقی بود. حتی اجازه نمیداد که کسی جلوی او به دشمن اهانت کند. این آقای دکتر اژهای که شاگرد ایشان بود و بعد هم داماد ایشان شد و روحانی هم هستند یک خاطره نقل میکرد و میگفت در آلمان یک وقتی صحبت از مارکس شد و من یک کلمهای گفتم که اهانت تلقی میشد و در واقع یک اهانتی به مارکس بود. میگفت آقای بهشتی خوشحال نشد و حتی اخم کرد و گفت اصلاً روش ما فحش نیست. ما حتی مارکس را هم تجزیه میکنیم. چه جنبههای مثبتی در دورهی خودش برای جامعهی خودش و نقد ظلم سرمایهداری داشته و خطاها و قصور و تقصیرهای او کجا بوده است و در مورد هر کدام از آنها با استدلال حرف میزنیم و توهین نمیکنیم. یا وقتی که بنیصدر آن همه خیانت کرد و دشمن اصلی بهشتی هم بود، وقتی که قبل از 7 تیر چند ترور اتفاق افتاد، وقتی خودش مخفی شد، مثل اینکه رفته بودند بنیصدر را بگیرند که نبوده و همسرش را بازداشت کرده بودند. معلوم بود که اینها با هم ارتباط دارند و او هر جا باشد این هم میرود و میخواهند با همدیگر باشند و فرار بکنند ولی آقای بهشتی که آن زمان رئیس قوهی قضاییه بود و در واقع رئیس دیوان عالی بود، چون آن زمان قوهی قضاییه شورایی بود گفت خانم او چه گناهی کرده است؟ ما با خانم او کاری نداریم و ایشان را با احترام آزاد کنید و عذرخواهی کنید و مزاحم ایشان نشوید. او جرم مرتکب میشود. در عین حال هر چه به او فحش میدادند جلوی اینها میایستاد، برای شهادت آمادگی داشت، اهل قلم و اهل بیان و اهل اندیشه بود، مسائل را درست طبقهبندی میکرد و قدرت جمعبندی داشت که خیلی چیز مهمی است. اغلب ما این هنر را نداریم. ممکن است کسی حتی ملا بشود ولی قدرت جمعبندی مطالب خودش را نداشته باشد چه برسد به مطالب در یک جمعی که همه با هم مخالف هستند و اختلاف نظر دارند. خب این عقل جمعبند، تقوای ایمانی و شخصی، تواضع و ادب، محبت ایشان خیلی مهم است. در حزب و سپاه و جاهای دیگر با جوانها و به خصوص با بچهها خیلی آدم عاطفی بوده است و یک عنصر مخصوصی بود و به طور طبیعی حالت قدرت تشکیلاتی و مدیریت ایشان طوری بود که در هر جمعی قرار میگرفت بعد از یک مدت کوتاهی همه میفهمیدند که این باید رئیس بشود. مثلاً در مجلس خبرگان قانون اساسی ایشان رئیس نبود. ایشان نفر دوم بود و ظاهراً آقای منتظری رئیس بود ولی ایشان طوری اداره میکرد که خود آقای منتظری آمد و این طرف نشست و گفت رئیس آقای بهشتی باشد. حالا جمعی که در مجلس خبرگان هستند همهی غولهای همهی جناحها بودند. یعنی سران نهضت آزادی و جبههی ملی و گروههای مخالف و موافق و چپ و مذهبی چپ و مذهبی راست بودند تا حتی جریانهایی که به لحاظ فکری خیلی متحجر بودند و در حوزه ملا بودند و خیلی از حرفهای امام را قبول نداشتند و به آنها اشکالات فقهی داشتند. حالا در نظر بگیرید که ایشان چنین جمعی را مدیریت بکند و از درون آن قانون اساسی را بیرون بیاورد که این کار مهمی بوده است. میخواهم عرض کنم که باید این خصوصیات را در خودمان و در خودتان به وجود بیاورید. یعنی کاری کنیم که به تعبیر امام خار چشم دشمنان اسلام بشوید. اگر میخواهید بفهمید به درد اسلام خوردهایم یا نه باید ببینیم خار چشم دشمنان اسلام هستیم یا اصلاً دشمنان اسلام نفهمیدهاند که تو هم هستی. اصلاً نفهمیدهاند که تو بودی یا نبودی. باید خار چشم آنها باشی ولو مظلوم باشی. ولو به تو اینقدر ظلم و اهانت بشود. اما باید بتوانی یک تنه کار صد حزب را انجام بدهی. این که امام گفت بهشتی به تنهایی یک ملت بود واقعاً همینطور بود. آقای بهشتی اندازهی کل حوزه در جامعه کار کرد. اینها 7، 8 نفر بودند که واقعاً هر کدام از آنها به اندازهی کل حوزه به نفع دین در جامعه و در نشر و گسترش و توسعه و تعمیق مفاهیم و مبانی و ارزشهای اسلامی کار کردند و در دفاع از ارزشها و معیارهای اسلامی تا پای جان ایستادند. هم ملا باشی و هم روشنفکر باشی و هم شجاع و آمادهی شهادت باشی و هم بلد باشی با مخالفین حرف بزنی، نه اینکه فحش بدهی و رگ گردنت بیرون بزند و زود تفسیق و تکفیر کنی آن هم با سطحیترین حرفها و بدون هیچ استدلالی باشد. اینها یعنی اینکه باید روی خودتان کار کنید. باید زحمت بکشید. باید 20، 30 سال روزی 10، 12 یا 15 ساعت مطالعه کنید و بنویسید و بیندیشید و بخوانید و قرآن و سنت و فلسفه و کلام و منطق و مبانی عرفان و فقه و اصول و تفسیر و حدیث و مبانی عمومی بخشی از علوم انسانی و علوم اجتماعی که بیشتر با مفاهیم دینی و شناختن مکتبهای مخالف که کدام به دین نزدیکتر هستند و کدام دورتر هستند و شناخت مذاهب اسلامی را فرا بگیرید. اینها یعنی 30، 40 سال کار شبانهروزی و بیتوقع، اینها یعنی روزی 10، 12 یا 15 ساعت تلاش و مطالعه، یعنی جهاد مقدس یک طلبه و آن وقت هر یک نفر، یک ملت میشود. اولاً راجع به تعریف کار تشکیلاتی و حزبی باید بگویم که ایشان عملاً محور اصلی حزب جمهوری اسلامی و دبیر کل آن بود و اتفاقاً بعد از شهادت آقای بهشتی دیگر فیتیلهی حزب جمهوری اسلامی کمکم پایین آمد تا یک دورانی که داخل خود حزب هم اختلاف و انشعاب شد و همین جناحهای چپ و راست خط امام از درون آن بیرون آمدند و امام هم نگفتند حزب را تعطیل کنید ولی گفتند فیتیلهی حزب را پایین بکشید. خود رهبری و آقای هاشمی یک نامهای به امام نوشتند و گفتند ما دیگر نمیرسیم و گرفتار مسائل حکومت هستیم و این مسائل هم در حزب وجود دارد که امام گفتند فیتیلهی حزب را پایین بکشید. نه اینکه اسم حزب و تشکیلات باشد ولی کادرسازی و تولید محتوا نباشد. چون حزب در واقع دو کار اساسی میکند. یکی تولید محتوا، تولید منطق و غنیسازی ادبیات دینی و انقلابی برای تغذیهی نخبگان و تودهها در سطح جامعه و حاکمیت است که راهکارها را درست بشناسند و خطوط انحرافی را تشخیص بدهند و هم در جهت کادرسازی و موضعگیری اجتماعی و امر به معروف و نهی از منکر هوشیار باشند و اتفاقات اجتماعی در ابعاد مختلف سیاسی، آموزشی، اقتصادی، فرهنگی و سیاست خارجه و رسانه را رصد کنند و هر جا که لازم است موضع مثبت یا منفی بگیرند و کادرسازی کنند. کار دیگر یک حزب و تشکیلات قوی این است که نیرو تربیت بکند. پستهای خالی حکومتی را بگیری. انقلاب کنی، حکومت را بگیری، پستها را از یک عده بگیری و آدم نداشته باشی که به جای آنها بگذاری؟ دوباره یک کسانی بیایند که آن اشخاص نیستند ولی همان افکار را داشته باشند. اسلام با حزب مخالف است، اسلام با حزب موافق است. اسلام آزادیخواه است، اسلام با آزادی مخالف است. یعنی چه که اسلام با علم، توسعه و پیشرفت، تشکیلات و حزب مخالف یا موافق است؟ این کلمهها کلمات بسیار مبهم و کلی است. اینها تا تعریف دقیق نشود هیچ کس نه مخالف و نه موافق است. یعنی هر کسی مخالف یا موافق باشد مشکل منطقی دارد. چون با چیزی موافق یا مخالف است که دقیقاً نمیداند چه چیزی هست. دیدهاید که راجع به مدرنیته و سنت چقدر کتاب و مقاله ترجمه میشود و یک عده هم اینها را طوطیوار میخوانند و بر همین اساس بحث میکنند که اسلام با مدرنیته چه نسبتی دارد و با سنت چه نسبتی دارد. بدون اینکه مشخصاً بنویسد دقیقاً منظور از مدرنیته چه چیزی است و چه شاخصهها و تعریفی دارد اینها را میگوید. تعریفها و شاخصهها را بگو تا بگوییم اسلام با کجای اینها مخالف و با کجای اینها موافق است. سنت را هم تعریف کن تا بگوییم اسلام با کجای آن مخالف و با کجای آن موافق است. همینطوری صد یا دویست تعریف از مدرنیته و مدرنیزاسیون شده است. کدام تعریف را میگویی؟ میگوید مدرن و سنتی را میگویم. شما بگو مدرن خوب است یا سنتی خوب است؟ من میگویم هر دوی اینها برای خودت باشد. مدرنیته را تعریف کن. مدرنیته، عقلگرایی، حقوق فردی، علوم تجربی، مشروعیت دموکراتیک، اقتصاد آزاد است. حالا یکی یکی بحث کن. یکی دیگر آمده و مدرنیته را از اساس متفاوت با اینها تفسیر میکند. تعریفهایی از مدرنیته اصلاً جامعهی مدنی را نماد سرمایهداری میدانند و آن را خلاف حقوق بشر میدانند. در یک تعریف، لیبرال و جامعهی مدنی یک تعریف خاصی دارد. از «هگل» تا نظریهپردازان نئولیبرال امروزی جامعهی مدنی را تعریف میکنند. کدام جامعهی مدنی را میگویی؟ جامعهی مدنی و سرمایهداری تعریف دارد و بنیاد آن سکولار و لیبرال است. بنیاد آن اصالت دنیاست. انسانشناسی آن بر اساس اصالت لذت است. نمیتوانی مسلمان لیبرال باشی. یا باید لیبرال خالص باشی یا باید مسلمان خالص باشی و الا مسلمان لیبرال هم مسلمان قلابی و هم لیبرال قلابی است. لیبرالیزم را تعریف کن. بعضی از شاخصهایی که برای لیبرالیزم یا سوسیالیزم میگویید در اسلام هم هست منتها در چهارچوب توحید قرار دارد. به آن معنا اگر در لیبرالیزم یا مارکسیزم یا فاشیزم یا هر ایزم دیگری به دنبال منافعی هستی، ایسمهایی در حوزهی اپیستمولوژی و معرفتشناسی، ایسمهایی در حوزهی روانشناسی، ایدئولوژیهایی در حوزهی جامعهشناسی، فرق میکند. همینطور کلی میگوید اسلام و علوم انسانی، اسلام و جامعهشناسی، این یعنی چه؟ در جامعهشناسی دهها مکتب وجود دارد. تو کدام یک از آنها را میگویی؟ کدام حرف از کدام مکتب را میگویی؟ مگر روی هوا و کیلویی میتوان حرف زد؟ شما سنت و مدرنیته را قبول دارید؟ نهخیر قبول نداریم. تقسیم همه چیز عالم به سیاه سفید، مدرنیته و سنت یک تقسیم ایدئولوژیک است و یک تقسیم معرفتی نیست. یک تقسیم تبلیغاتی است. این تقسیم، سیاسی است. بعضیها مدرنیته را از یک زمان خاص تعریف میکنند. بعضیها از یک اکتشاف و اختراع خاص تعریف میکنند. بعضیها از بروز یک نوع معرفتشناسی و نظریهپردازی شخص خاص شروع میکنند. یکی از «دکارت» شروع میکند و میگوید نماد مدرنیته «دکارت» است. یکی میگوید «کانت» است. خب اینها با هم شباهتهایی دارند و تفاوتهای جدی هم دارند. «کانت» کجا و «دکارت» کجا؟ راجع به حقوق زن، راجع به خانواده، آموزش این پرسشها را میکنند. این پرسشها یعنی چه؟ پرسشها باید دقیق، لیزری و علمی مطرح بشود و از معرفتشناسی بشکافی و بالا بیایی. بعد فلسفهی اخلاق و تعریف ارزشها را بکنی و بگویی که چه معیارهایی دارد و بعد به حوزهی فلسفهی حقوق بیایی و آن را مطرح بکنی و خود «انسان چیست؟» و «هستی چیست؟» را مطرح بکنی، رد و قبول خدا یا اوصافی که برای خدا قبول میکنی یا نمیکنی کل جهتگیری علوم انسانی تو را تغییر میدهد. فقط جهتگیری الهیات را تغییر نمیدهد. وحی و نبوت را قبول داری یا نه؟ انسان به علاوهی آخرت یا منهای آخرت است؟ انسان ابدی یا انسان موقت؟ انسان فقط جسمانی یا انسان روحانی جسمانی بدون تفکیک مکانیکی از هم؟ انسان مختار یا انسان مجبور؟ انسان مجبور به کدام جبر؟ جبر اقتصاد و مارکسیستی یا جبر غریزه و لذت لیبرالی یا جبر شهوت و جنسیت فرویدی یا جبر تکنولوژی و ابزار هایدگری یا جبر تاریخ؟ کدام جبر را میگویی؟ انسان عاقل در حدی که هم عقل ابزاری و هم عقل اهدافی دارد را قبول داری یا انسانی که فقط در حد عقل ابزار است؟ عقل انسان میتواند بر نفس او حاکم بشود یا نه؟ مثلاً همین کلمات را بگویم. میگوید اسلام طرفدار عقل است یا طرفدار عشق است؟ عشق تعریفهای مختلف دارد، عقل تعریفهای مختلف دارد. کدام را میگویی؟ باید دقیق مشخص کنی. مثلاً یک عشقی که از آقای بهشتی نقل قول شد تعریفی از عقل را میگوید که فقط چرتکهی مادی میاندازد و الا عقل در تعریف اسلامی هیچ وقت به نفی عشق عالی و متعالی حکم نمیکند. اینکه بعضیها میگویند در کربلا عقل میگفت تسلیم بشویم و عشق میگفت بجنگیم درست نیست. آن چیزی که میگفت تسلیم بشویم عقل نبود، نفس بود. در یک منطقی روی نفسانیت اسم عقلانیت میگذارند. کدام عقل میگوید حسین را در کربلا تنها بگذار؟ استدلال عقلی بکن تا ببینیم. این استدلال نیست بلکه شبه استدلال نفسانی است. نفس با عشق متعالی نمیسازد. غلبهی نفس بر عقل هست و وقتی عقل به جای اینکه غالب و حاکم باشد، مغلوب نفس و غریزه شد، به جای اینکه عقل مدیر باشد نفس مدیر بشود، عقل تبدیل به ابزار شیطنت میشود و در حد عقل ابزاری عقلورزی میکند و نقشه میکشد که چطور به دیگران بیشتر صدمه بزنم و خودم بیشتر سود و لذت ببرم و چگونه دیگران را استثمار و تسخیر کنم. این عقل عقلانیت نیست. این شیطنت است. شیطنت برخورداری از یک سطح عقل هست اما عقل در سطح ابزار است. اما اگر عقل ابزاری در کنار و در سایهی عقل الهی و عقل تکوینی و عقل کلی و کیهانی و عقل هستیشناختی و خداشناختی و عقل اخلاقی و عقل توحیدی قرار گرفت، بزرگترین خادم به انسان و بشر میشود. قوهی خیال اگر بر عقل حاکم شد هم به عقل صدمه میزند و هم خود خیال منشأ صدمه به انسان میشود. اگر خیال تحت کنترل عقل قرار گرفت، هم عقل ما را پیش میبرد و درست رهبری میکند و هم قوهی خیال به نفع انسان کار میکند. میدانید که اگر قوهی خیال نبود ما بین معقولات و محسوسات خود نمیتوانستیم ارتباطی برقرار کنیم. ما خاطره نداشتیم، حافظه نداشتیم، قدرت تخیل نداشتیم، خلاقیت هنری نداشتیم، تولید فکر معنا نداشت و حلقهی وصل آن به اراده یعنی به عقل عملی پیدا نمیشد. اما اگر کارکرد خیال و وهم عوض شد، اگر جایگاه خیال و وهم عوض شد، اگر قوهی خیال در خدمت نفس و شیطنت و خودخواهی و زیر ضربات شهوت و غضب قرار گرفت هم ما را نابود میکند و هم دیگران را نابود میکند. اینکه آقای بهشتی میگوید عقل حسابگر فایدهای ندارد و این عشق است که به ما حرکت میدهد این است. منظور ایشان از عقل حسابگر عقل حسابگری است که فقط در حوزهی مادیات است و سقف پرواز آن عالم ماده و جسم و غریزه و لذت باشد و الا سقف پرواز عقلی که خداوند به ما داده خیلی بالاتر از این حرفهاست. اسلام با عقل و حسابگری مخالف نیست. اتفاقاً باید چرتکه بیندازی. منتها معیار حساب و محاسبات تو فقط نباید مادیات و دنیا باشد. اتفاقاً باید حسابگر باشی. محاسبهی تو باید ابدیت را فرا بگیرد. همهی ابعاد انسان را فرا بگیرد نه فقط یک بعد آن که موقت و در دنیا باشد. ما باید حسابگر باشیم. بعضیها خیال میکنند حسابگری و عقلانیت و چرتکهاندازی اساساً کار خلاف و ضد ایمان است. نه، اتفاقاً بخشی از اینها مقدمهی ایمان و بخشی جزو لوازم ایمان است. فرق در این است که شما این عقل و حسابگری و چرتکهاندازی را در مسیر نفس و نفسانیت به کار میبری، در مسیر شر و اطاعت از شیطان است، خودپرستی است یا در مسیر الله به کار میبری. در مورد آزادی هم همین است. آزادی برای چه چیزی؟ آزادی برای شر و ظلم و گناه و خیانت و در مسیر غلفت است؟ اسلام با آزادی مخالف است. اما آزادی اجتماعی و سیاسی، برخورداری از حقوق، حق زندگی کردن آزاد و شرافتمند در جامعه، آزادی اقتصادی، حق فعالیت مشروع اقتصادی، آزادی سیاسی، حق انتقاد از حاکمیت، امر به معروف و نهی از منکر، آزادی علمی و حق رشد علمی و تحصیلات، آزادی شغل، آزادی انتخاب همسر جزو حقوق شرعی و الهی و مسلم ماست. «من قُتِل دونِ حقِهِ فَهُو شهید...» اگر برای دفاع از حقوق بشر کشته بشوی شهید راه خدا هستی. به شرطی که ارتباط این بشر با خدا را پذیرفته باشی و برای تشخیص و تعریف حقوق بشر و فهرست حقوق بشر منبع تو کلام الهی باشد. از پیش خودت حقوق بشر نتراشی. حقوق بشر هم دو نوع است. عقلانی و نفسانی است. حقوق بشر لیبرال بر اساس نفسانیت تعریف میشود. لذا حق خودکشی، ارتداد، گناه و همجنسبازی در رأس حقوق بشر تعریف میشود. اما وقتی همین آزادی و بشر تعریف الهی پیدا کرد، منبع حقوق بشر مشیت الهی و فرمان خداوند میشود که مالک و حاکم و خالق و غایت و مبدأ و رزاق همهی موجودات عالم است و او صاحب ما و صاحب همه چیز است. ما مالک خودمان هم نیستیم. زندگی ما دست خودمان نیست. بدن ما هم برای ما نیست و امانت است. وقتی شما به این شکل نگاه کنی و این امانت را برای غایت و هدفی به کار بگیری که تکامل و رجعت الی الله است که هم فلسفهی کرات و منظومههاست و هم فلسفهی حیات موجودات دیگر غیر از انسان و همه فلسفهی حیات انسان است درست است. هر کدام از این در مدار خودش است و مدار انسان بالاترین مدار است. این مدار حتی از فرشتگان بالاتر است که باید سجده کنند. خدا به دفاع از انسان شیطان را طرد کرد. خدا در مناظره با فرشتگان وکیل مدافع انسان بود. میپرسیدند چرا موجودی که ظرفیت خشونت و فساد دارد را سجده کنیم؟ «یفسدُ فی الارض و یسفک الدماء...» چرا این موجود خشن و فاسد اینقدر مهم است که باید خلق بشود؟ مگر هدف خلقت عبادت نیست؟ مگر ما مشغول عبادت نیستیم؟ مگر آدمهایی که میآیند همه اهل عبادت هستند؟ وقتی خشونتها و خونریزیها و جنایاتی که خواهند کرد در جبین آنها دیده میشود چرا او را سجده کنیم؟ خداوند بعد فاسد بشر را انکار نکرد اما گفت انسان یک بعد دیگری دارد که شما از آن بعد دوم غافل هستید. من گفتم بشر را به خاطر بعد دوم آن که روحاللهی و خلیفهاللهی است و حامل امانت بزرگ است سجده کنید. سجده به این بعد انسان در واقع سجده به خدا و سجده به امر خداست. گفتند فرضاً اقلیت آدمها اینطور بشوند. اکثریت که از حیوانات پایینتر هستند و شیطان را عبادت و اطاعت میکنند. در روایت میفرماید جواب این است که باز هم میارزد. ولو یک اقلیت بسیار کوچک انسان الهی تربیت بشوند میارزد. اصلاً یک نفر باشد. پیامبر باشد، علی باشد، فاطمه باشد، کافی است. بقیه این قلهها را هدف بگیرند و به این سمت حرکت کنند. حالا اسلام با حزب مخالف است یا موافق است؟ با علم مخالف است یا موافق است؟ علم با کدام تفسیر؟ علم محدود صرفاً مادی یا علم جامع مادی و معنوی؟ علم با کدام مبانی متافیزیک و پیشفرضها و بعد در چهارچوب کدام ارزشها و با کدام اهداف باشد؟ علم بدترین و خطرناکترین چیز برای بشر است و مفیدترین و واجبترین چیز برای بشر است. با همین علم و تکنولوژی پدر بشر را در آوردند و انواع بمبها و مفاسد و جنایات و ظلمها به کم علم و تکنولوژی شد. وقتی به دست نفسانیت انسان افتاد. اما وقتی به خدمت عقلانیت و معنویت انسان افتاد همینها بزرگترین خدمت را میکند. اسلام با کدام علم مخالف یا موافق است؟ با کدام آزادی مخالف یا موافق است؟ آزادی برای چه چیزی، برای چه کسی، در چه حدی؟ آزادی بیان. آزادی بیان مسائل حریم خصوصی یک نفر؟ نهخیر، اسلام با این آزادی بیان مخالف است. آزادی بیان انتقادات اجتماعی و امر به معروف و نهی از منکر برای اصلاحات اجتماعی. بله، در این مورد نه این که حق داشته باشی بلکه واجب است. کسی حق ندارد جلوی تو را بگیرد. همینطور کلی میگویند که با آزادی بیان مخالف هستید یا موافق هستید؟ آزادی بیان چه؟ کجا؟ برای چه کسی؟ هر چیزی را باید با آثار آن سنجید و گفت. اسلام با تکنولوژی موافق است یا مخالف است؟ کدام تکنولوژی و با کدام فلسفهی تکنولوژی و با کدام هدفگذاری و با چه آثاری و اینکه دست چه کسی باشد؟ شما تکنولوژی مواد مخدر و نفوذ به حریم خصوصی مردم و گسترش بیناموسی و فساد جنسی دارید. این هم تکنولوژی است. هم تکنولوژی دارید که در خدمت گسترش عدالت و مبارزه با بیماری و گسترش بهداشت و مبارزه با فقر و گسترش آگاهی و تأمین حقوق اجتماعی و حقوق فردی مردم و تعالی آنهاست. تکنولوژی با آن مبنا ضرر دارد و تکنولوژی با این مبنا و آثار مفید است. از این کلمات زیاد میگویند. حقوق زن، حقوق کودک، حقوق مرد چطور؟ کدام منبع حقوق؟ کدام جدول حقوقی را میگویی؟ آیا همهی ابعاد بشر دیده میشود یا فقط یک بعد آن دیده میشود؟ آیا حقوق همه دیده میشود؟ یعنی آیا حقوق زن و مرد و کودک دیده میشود یا فقط حقوق یکی دیده میشود؟ با اینجای فهرست حقوق بشر موافق هستیم و با اینجای فهرست حقوق بشر مخالف هستیم. اتفاقاً آقای بهشتی یک نکتهی جالبی داشت که بر خلاف بعضیها که میگفتند کل این الفاظ و کلمات به مبانی و مفاهیم مادی، چه از نوع ماتریالیزم لیبرال و چه از نوع ماتریالیزم چپ و مارکسیستی آلوده شده ما نباید از این کلمات استفاده بکنیم. بعضیها این عقیده را داشتند و الان هم دارند. حساسیت آنها هم مثبت است ولی افراطی و در حد وسواس است و باعث صدماتی میشود. میگفتند چون این کلمهها را آلوده کردهاند استفاده نکنیم. مثلاً میگفتند مارکسیستها برابری را مادی تفسیر کردهاند و آلوده شده است و ما باید این کلمهی برابری را برای آنها بگذاریم و استفاده نکنیم. لیبرالها آزادی و حقوق بشر را آلوده کردند و ما باید آن را رها کنیم. دموکراسی غربی انتخابات را آلوده کرده و باید آن را رها کنیم. خب به این شکل که همه چیز آلوده شده و شما نباید با هیچ کسی حرف بزنی و به هیچ چیزی دست بزنی. یک عدهای هم که لیبرالمنش هستند و آن موقع یا چپزده یا راستزده بودند و آن موقع بیشتر چپ و الان لیبرالزده هستند و دوباره مثل صدر مشروطه شدهاند و به صد سال پیش برگشتهاند، از این کلمات استفاده میکنند اما بدون اینکه هیچ حساسیت تئوریک و مرزبندی فکری داشته باشند. یعنی کمکم از آزادی میگوید ولی حاضر نیست هیچ مرزی بین آزادی لیبرال و آزادی اسلامی بگذارد. از دموکراسی میگوید ولی هیچ جایی پسوند اسلامی و مردمسالاری دینی نمیگذارد که این مردمسالاری را دین تعریف میکند طوری که با اطاعت از خداوند و توحید قابل جمع باشد. حاضر نیست این مرزبندی را بکند. میگوید ما طرفدار دموکراسی و توسعه و فلان هستیم. بارکالله. این کلمات را به جریانهای بیدین و ضد دین واگذار نکن. اینها ذراتخانه است. اینها ذراتخانهی تسلیحات فکری است. مثل مخازن مشترک است که شما بهرهبرداری نمیکنی ولی آنها میآیند و بهرهبرداری میکنند. مثل ما که با بعضی از این کشورهای خلیج فارس منابع مشترک نفت داریم. حالا او نفت خود را بردارد و تو نفت برنداری و بگویی چون تو برمیداری ما بر نمیداریم. البته اینها که این را نمیگویند. چون بیعرضه بودند برنداشتند. حالا تو بگویی چون دست تو به این نفتها خورده ما دیگر آن را برنمیداریم. حالا ما بگوییم چون کلمهی استقلال و ملت را ناسیونالیستها و ملیگراهای افراطی به کار بردهاند، چون کلمهی ایران و مفاخر ایران را نژادپرستها و ناسیونالیستهای افراطی استفاده میکنند کلمهی ایران را به اینها بدهیم، آزادی و حقوق بشر را به لیبرالها بدهیم چون آنها استفاده کردهاند، برابری و عدالت و دفاع از زحمتکشان را به کمونیستها بدهیم، قدرت و همت ملی را به فاشیستها بدهیم، محبت و صلح و صفا را به کلیسا بدهیم که نمیشود. البته میدانید چون کلیسا 500، 600 سال خون ریختند و چند میلیون آدم را به حکم مذهبی پاپها و کلیساها زنده زنده سوزاندند، حالا یا به خاطر ترجمهی علومی مثل فیزیک، شیمی، مهندسی، پزشکی، ستارهشناسی، فلسفه، حقوق، که از جهان اسلام میآمد یا به خاطر اینکه یک سوالاتی از کلیسا و پاپها میکردند که آنها جوابی نداشتند و آنها راضی نمیشدند و به دنبال جواب بودند یا به خاطر تزاحم منافع مادی که با پاپ و کلیسا داشتند چند میلیون آدم را کشتند و زنده زنده سوزاندند و دادگاههای تفتیش عقاید تشکیل دادند و آنها را محکوم کردند و گاهی بعد از صد سال میرفتند استخوانهای مخالفین را از درون قبر بیرون میآورند و آنها را میسوزاندند. اینها این کارها را تا همین 150 و 200 سال پیش انجام میدادند. حالا برای اینکه چند قرن سیاهی و ظلمت که در خود غرب مشهور به عصر جنایت و تاریکی و عقبماندگی شده را صاف کنند در این 70، 80 سال اخیر از طریق رسانهها و الان به خصوص در فیلمها و فضای مجازی یک کاری میکنند که تا بگویی کلیسا و پاپ و مسیحیت یاد عشق و صلح و صفا و صمیمیت بیفتی. این درست ضد 500 سال تاریخ و جنایت و آدمکشی و قتل عام است. ابزار شکنجههای کلیسا در قرون وسطی هنوز در موزههای کشورهای اروپایی هست. شروع کردند اسلامی که دین محبت و برادری است و اصالت صلح است و وقتی از جهاد میگوید برای مبارزهی خشونت علیه انسان است را کوبیدند. مجازاتهای اسلامی برای چه کسی است؟ آن هم با همهی شرایطی که دارد. اعدام و قصاص برای چه کسی است؟ اولاً اسلام قصاص را واجب نکرده است. قرآن دعوت به عفو میکند. میگوید حتی اگر حق قصاص دارید ببخشید تا به خدا و رحمت خدا نزدیکتر شوید. میگوید انتقام نگیرد. اما اگر منع انتقام بشود و باعث انتقام نگرفتن بشود باعث گسترش انتقام و هرج و مرج و خشونت بشود، «لَکُم فی القصاص حیات...». این قصاص برای دفاع از حیات و زندگی است. اسلام خشونت را در حد مجاز و محدود و کنترل شده و اعلام شده و قانونی فقط برای مهار خشونت به کار برده است. میگوید محارب را شدیداً مجازات کنید. محارب چه کسی است؟ کسی که امنیت مردم را مسلحانه به خطر میاندازد و جان و مال و ناموس مردم را با خشونت تهدید میکند. با او که زبان و روش او خشونت است و علیه انسان است باید برخورد کرد و در دفاع از انسان او را مجازات کرد. اینها برای دفاع از انسان و صلح و امنیت بشر و حقوق بشر است. تمام مجازات اسلامی برای دفاع از حقوق و کرامات انسان است. اینها آمدند تا خودشان را سفید کنند. حالا ما بگوییم خیلی از رحمت و عشق نگو که اینها فکر نکنند ما کلیسا هستیم؟ تاریخ کلیسا که ضد اینها بوده و همیشه هم در کنار مستکبرین و ظالمان بوده است. هیچ پاپی را سراغ ندارید که یک بار در برابر قدرتهای حاکم در غرب بایستد و بگوید به مردم ظلم نکنید. زمانی که فاشیستها و هیتلر آمد اینها در کنار هیتلر بودند و در کنار فاشیستها عکس میگرفتند. زمانی که نظام سرمایهداری و لیبرال و آمریکاییها و انگلیسها برنده شدند با اینها دست به گردن هم میاندازند. اینها اینطوری هستند. با همه هستند. با صهیونیستها هم هستند. حالا منظور من این است که ما سه راه حل داریم. شهید بهشتی طرفدار این راهی بود که عرض میکنم. طرفدار این بود که سراغ همهی کلمات و مفاهیم و الفاظی که در طول تاریخ به نفع انسان غنیسازی شدهاند و به کلمات محترم و مقدس تبدیل شدند یا اصلاً واقعاً محترم و مقدس بودند برویم و هیچ کدام را به دشمنان توحید و انسان و دشمنان خدا و بشر واگذار نکنید. به هر کلمهی قشنگی که به کار میبرند به شرطی که با مبانی اسلامی سازگار باشد، بله بگویید منتها با تعریف اسلامی باشد. از آزادی میگویند. بگویید بله، ما آزادیخواه هستیم منتها باید با تعریف اسلامی باشد. از دموکراسی و مردمسالاری و انتخابات میگویند. بگویید بله، با تعریف اسلامی آن موافق هستیم. مردمسالاری که با توحید قابل جمع باشد. آزادی که با توحید و معاد قابل جمع باشد. از پیشرفت و توسعه میگویند. بگویید بله، پیشرفت با الگوی اسلامی و به نفع ایران و به دست ایرانی ضمن ارتباطات جهانی باشد. اما باید پشت فرمان بنشینیم. ایرانی مسلمان باید پشت فرمان برنامهی توسعهی پایدار ایران باشد نه اینکه فرمان در دست کسان دیگری باشد و شما آن را هول بدهید و به دنبال ماشین بدوید. از آزادی میگویند. بگویید بله، آزادی که سازگار با توحید و تقوا و عدالت باشد. از برابری میگویند. بگویید بله، با برابری در برابر قانون موافق هستیم. حالا نه اینکه قانون در همهی موارد و برای همه دستور واحد و برابر داده باشد. این که دیگر قانون نمیخواهد و عدالت هم نیست. اما همه باید در برابر یک قانون سالم مساوی باشند. نسبت به بیتالمال مساوی باشند، نسبت به چه و چه مساوی باشند. برابری با این تعریف بله، اما برابری با تعریفهای ماتریالیستی و چپ و راست، نه. یکی هم کلمهی حزب و تشکیلات است. حزب بله یا نه؟ بله و نه. در مورد این کلمات وقتی میپرسند بله یا نه؟ بگویید هیچ کدام. بله و نه. حزب با کدام مبادی و با کدام اهداف و با کدام جدول ارزشی؟ ما در قرآن هم حزب الله داریم و هم حزب شیطان داریم. هر دوی اینها حزب است. حالا بگوییم پس کلمهی حزب را به دور بینداز؟ نه. خداوند کلمهی حزب را به دور نینداخته است و گفته هم حزب الله داریم و هم حزب شیطان داریم. آری به حزب الله و نه به حزب شیطان. حزب شیطانی داریم و حزب الهی هم داریم. خب آن دو تفکر چه میگفتند؟ یک عده میگفتند وقتی از حزب میگویی نمیبینی که در همه جای دنیا بیشتر حزب شیطانی است؟ ما هم بگوییم حزب. در مورد دموکراسی میگوییم منظور ما از مردمسالاری همان لیبرال دموکراسی است و حالا یک مقدار هم معنویت و کلیسا و مسجد هم به آن اضافه میکنیم که خیلی مادی نباشد. دو پهلو و کشدار حرف بزنیم تا هم اینها برای ما کف بزنند و هم آنها برای ما کف بزنند. هم اینها رأی بدهند و هم آنها رأی بدهند. یک عده هم از آن طرف میگویند کل این کلمات را دیگران با معانی غلط مصرف کردهاند. تکنولوژی یک تفسیری دارد. یک تفسیر تئوریک اومانیستی دارد. تکنولوژی ابزار ایدئولوژی است. تکنولوژی و ایدئولوژی دو روی یک سکه هستند و این سکهای بود که به نام مادیت و با شعار اومانیزم ضرب زده شد. لذا ما باید بگوییم که ایدئولوژی ذاتاً مشکل دارد. ایدئولوژی اسلامی معنی ندارد. ایدئولوژیی که فلسفهی آن اسلامی باشد و تکنولوژیست و تکنوکرات آن نگاه عقل ابزاری در مسیر اهداف اسلامی داشته باشد و مهندس باشد اما در این مسیر مهندسی کند. آثار و غایت آن ابزار و تکنیک هم خدمت به عدالت و توحید و رشد و پیشرفت مادی و معنوی بشر باشد. میگویند چون کلمهی آزادی لیبرالی است از آن استفاده نکنید. ما در اسلام آزادی نداریم. علم را نگویید چون اساساً در یک تعریف سکولار صورتبندی شده و از این کلمهی علم و دانش هم استفاده نکنید. استقلال برای فلانی است و نباید بگویید. جمهوری را هم استفاده نکنید چون نطفهی جمهوریت در اروپای جدید با نفی شریعت توأم بود و همراه سکولاریزم بود و جمهوری اسلامی کوسهی ریشپهن میشود. امکان ندارد هم جمهوری باشد و هم اسلامی باشد. چرا؟ چون جمهوری در تعریف مادی این بوده و جمهوری اسلامی معنا ندارد. این هم یک دیدگاه است. اینها دلسوز اسلام هستند و آنها دلسوز غرب هستند. آنها میخواهند اسلام را تابع غرب کنند و اینها میخواهند از کل این مفاهیم و کلمات به جرم اینکه مشترک است بگذرند و همه را به جبههی دشمن واگذار کنند. مسیر شهید بهشتی، مسیر سوم بود. میگفت آزادی، استقلال، حقوق بشر، حقوق زن، حقوق کودک، انتخابات و دموکراسی، مردمسالاری، علم، پیشرفت، توسعه، راجع به همهی این کلمات باید پروژهی اسلامی داشته باشیم. هم به نظر تئوریک و نظری تبیین کنیم و هم به لحاظ عملی اجازه ندهیم آنها بیایند و صاحب بشوند. بگوییم شما از همهی اینها تعریف خود را دارید و ما هم تعریف اسلامی و توحیدی داریم. بگوییم ما تعریف شما از آزادی را قبول نداریم نه اینکه آزادی را قبول نداریم. ما تعریف شما از توسعه را قبول نداریم. بگوییم باید نسبت علم و آزادی و تکنولوژی و هر چیزی که میگویی را با توحید روشن کنی. اینها باید در راستای توحید باشد. نباید نفی معاد کند. انسان را موجود ابدی و الهی تعریف کند. باید با مسئولیت انسان و با مشروعیت دین به عنوان هم منبع معرفت و هم منبع مشروعیت سازگار باشد. ما آزادی و توسعه و پیشرفت و حقوق زن و حقوق مرد و انتخابات و علم را در این هندسه تعریف میکنیم و قبول داریم و اینها را در هندسهی مادی قبول نداریم. در مورد حزب، خب هر عاقل و هر نیمچه عاقلی هم میفهمد که کار تشکیلاتی از کار شخصی و فردی در بعضی از موارد به خصوص اهداف اجتماع موفقتر است. تا اینجا که هر کسی بهرهای از عقل ابزاری داشته باشد و نیمچه عاقلی هم باشد میفهمد. حالا چه مسلمان باشد چه کافر باشد. چه چپ و چه راست باشد. تا اینجا که بحثی نداریم. بحث بر سر این است که هدف تو از تشکیل این حزب چیست؟ رهبران این حزب چه کسانی هستند؟ چه اصولی بر آنها حاکم است؟ سیاستها و ارزشهایی که معیار است کدام است؟ با چه روشهایی اهداف را پیگیری میکنید؟ بله، همهی احزاب سیاسی در دنیا به دنبال قدرت هستند. همه میخواهند قدرت را به دست بیاورند. شما نمیخواهید قدرت را به دست بیاورید؟ چرا، ما هم میخواهیم. منتها برای کسب قدرت دو مکتب داریم. قدرت را برای چه و برای چه کسی میخواهی؟ اول باید به این جواب بدهی. این یعنی قدرتپرست هستی یا خداپرست هستی؟ حزب اسلامی و حزب الله این است که وارد همهی فعالیتهای تشکیلاتی در عرصهی اقتصاد و فرهنگ و سیاست و آموزش و علم و رسانه بشوی و کادرسازی بکنی و بیانیه بدهی و موضع بگیری. حزب الله و حزب شیطان هر دو، همهی این کارها را دارند. هر دو کادرسازی میکنند، هر دو آموزش میدهند، هر دو فهرست انتخاباتی میدهند. حالا این دو نیستند. هزاران نفر هستند. حالا نگویم هر دو که یک وقت فکر نکنید منظور من فهرستهای انتخاباتی خودمان است. کلی عرض میکنم. همه آموزش میدهند و پژوهش میکنند و کادرسازی میکنند و به دنبال رسانه هستند. چون اصلاً هدف حزب کسب قدرت است. حالا اینجا دو دیدگاه است. یکی میگوید قدرتطلبی مگر با عبودیت سازگار است؟ مگر اینها متاع دنیا نیست؟ به دنبال ثروت و قدرت بودن برای یک مؤمن قابل پذیرش است؟ برای کسی که خداباور و آخرتباور است اینها دنیا نیست؟ جواب این است که اگر برای خودت میخواهی دنیاست. اگر برای خدا میخواهی و هدف تو خدمت به خلق برای خداست نه، اینها آخرت است. اگر سوالاتی دارید بفرمایید.
ضعف کارهای تشکیلاتی موجود چه چیزی است و به چه صورت میتوان آن را برطرف کرد؟
به نظر من جواب این سوال همان تعریفی است که خود آقای بهشتی راجع به حزب کرده است. میگوید اول نگاه به حزب و تشکیلات باید از اساس درست باشد. هم توسط رهبران و مدیران و هم توسط کادر باید نگاه درست باشد. حزب وسیله است و هدف نیست. آقای بهشتی میگفت حزب معبود ما نیست بلکه معبد ماست. این خیلی قشنگ است. هر کاری که میکنیم همین است. بازار معبود ما نیست بلکه معبد ماست. پارلمان و ریاست جمهوری و کرسی قضا معبد ماست و معبود ما نیست. این فرق دو حاکمیت و دو مدیریت و دو تشکیلات الهی و شیطانی است. همهی اینها معبد هستند. معبود نیستند. معبود خداست و اینها عرصهی عمل به وظایف الهی هستند. حزب وسیلهای است برای تحصیل هر چه بیشتر رضای خداوند از طریق ایجاد جامعهای هر چه اسلامیتر، حالا به لحاظ اخلاق و عدالت و علمی و خانواده و روابط بینالملل و رسانه توسط یک تشکیلاتی که با ضوابط اسلامی مدیریت و طراحی بشود. بزرگترین رسالت یک تشکیلات یکی، آموزش به افکار عمومی است. یعنی کادرسازی عمومی و دوم، کادرسازی به طور خاص است. هدف امر به معروف و نهی از منکر است. هدف مبارزه با مفاسد و مظالم اجتماعی و زمینهسازی هر چه بیشتر برای رشد انسان در ساحت فردی و اجتماعی است. بنابراین یک تشکل وسیع اجتماعی است برای اینکه تا میتواند آحاد ملت و مردم را همسو کند منتها باید در صراط مستقیم الهی و نه در هر مسیری باشد. وحدت به تنهایی بدون اینکه هدف و مقصد روشنی داشته باشد ارزش ذاتی ندارد. وحدت به شرطی خوب است که در مسیر حق باشد و الا شما در مسیر ظلم و باطل وحدت بکنی اتفاقاً بدتر است. در این صورت اگر پراکنده باشی بهتر است. چون وحدت قدرت هم حق و هم باطل را بیشتر میکند. حزب وسیلهای برای تکامل بخشیدن به امت از طریق کار جمعی و کادرسازی و جهت دادن به افکار عمومی و نخبگان است. اگر هر مقدار از اینها را بتوانید رعایت کنید یعنی افقهای بلند معنوی و الهی را ملاحظه بکنی و از آنها غفلت نکنی، به منافع ملی در این چهارچوب بیندیشی و در عین حال عقل داشته باشی. منظور این است.
هشتگهای موضوعی