من هم پاسدار انقلاب هستم 1 (سپاه هشتاد میلیونی، در برابر ارتش تروریست آمریکا در سراسر جهان)
دانشگاه امام حسین ع - سپاه پاسداران انقلاب اسلامی - میلاد امام حسین ع - روز پاسدار - 1385
بسمالله الرحمن الرحیم
خدمت برادران عزیز، دانشجویان و اساتید محترم سلام عرض میکنم. از اینکه دوستان بنده را دعوت کردند تشکر میکنم. من خیلی وقت است که میخواهم خدمت شما شرفیاب بشوم اما توفیق پیدا نمیشود. از اینکه میبینیم سپاه از حالت یک نهاد خودجوش مردمی انقلابی که خودش را با دادن شهدا و فدیههای بسیار از حاشیه به متن کشاند امروز تبدیل به یک نهاد رسمی آکادمیک دانشگاهی و علمی تبدیل شده و چند هزار دانشجو در رشتههای مختلف از فنی و مهندسی و پزشکی گرفته تا علوم انسانی در همهی عرصهها در حد کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکترا دارد واقعاً انسان به خودش میبالد و افتخار میکند. بنده همیشه دلم میخواست عضو سپاه باشم هیچ وقت هم توفیق نداشتم و نمیشد. سپاهی که ما در دوران انقلاب و جنگ دیده بودیم با سپاهی که الان شما وارد آن شدهاید تفاوتهایی دارد. نسل اول سپاه و نسل دوم سپاه تفاوتهای طبیعی دارند که یک بخشی از آن مثبت است و یک بخشی از آن هم آسیبپذیریهایی دارد که باید آسیبشناسی بشود و مراقب آن بود. نسل اول سپاه و بسیج در کوران انقلاب و جنگ به طور طبیعی رشد کردند. زمان جنگ هیچ کس درجه نداشت و به هیچ کس درجه نمیدادند. در زمان جنگ هر کسی شایستگی خودش را در میدان عمل نشان میداد. یک مرتبه میدیدی یک بچهی روستایی از پشت کوه آمده و لیکن شایستگی و صلاحیت و صداقت از خودش نشان میدهد و خطرپذیر است و صادق است و به دل میدان مین میرفت و معبر میزد و به گشت شناسایی میرفت و به گردان خطشکن میرفت و گردان را رهبری میکرد و به طور طبیعی آنهایی که واقعاً صلاحیت و استعداد فرماندهی را داشتند بالا میآمدند. عدهی زیادی از آنها مجروح و مفقود و شهید میشدند و آنهایی که بالا میآمدند به طور منطقی و طبیعی رشد میکردند. یعنی ما میتوانیم به ضرس قاطع بگوییم بچههایی که در دوران جنگ به خصوص در واحدهای عملیاتی فرمانده میشدند فرماندهان کاملاً حقیقی و شایسته بودند. هیچ کس آنها را به زور فرمانده نکرده بود. اینها فرمانده میشدند چون فرمانده بودند و رابطهی آنها با نیرو اینطور بود که در عین حال که فرماندهی قاطع در عملیات بود رابطهی کاملاً برادری بود. یعنی فرماندهی لشکر ما طوری متواضع بود که وقتی یک بچه بسیجی تازهوارد به لشکر و منطقه میآمد اصلاً نمیفهمید چه کسی فرمانده است و چه کسی دژبان است. همه عین هم بودند. روابط بسیار برادرانه بود و در عین حال سلسله مراتب هم بود و به نظر من معجزهی انقلاب و معجزهی روح بسیجی که در سپاه و جاهای دیگر بود همین بود که در عین حال که رابطهی فرماندهی و نیرو کاملاً برقرار بود برادری هم بود. یعنی اگر فرماندهی نیرو میگفت به سمت آتش جلو بروید اینها نمیگفتند چرا برویم؟ از کدام طرف جلو برویم؟ ممکن است مورد هدف قرار بگیرم. این حرفها نبود و واقعاً میرفتند. چون به فرمانده اعتقاد و اعتماد داشتند. اطاعتپذیری کاملاً بود و در عین حال هم روح برادری بود چون همین فرماندهی لشکر وقتی عملیات نبود گاهی میآمد و عادیترین کارها را در کنار بقیهی بچهها انجام میداد. ما در جنگ فرماندهانی داشتیم مثل شهید مهدی فرودی در مشهد که در لشکر ما بود و از بچههای ستاد لشکر در قرارگاه تاکتیکی بود و در عین حال وقتی عملیات نبود ایشان به پایگاه آموزش بچهها آمده بود و میگفت نظافت دستشوییهای پایگاه و پادگان با من است و واقعاً اجازه نمیداد کسی تمیز کند. یک چنین روح و تفکری حاکم بوده است. هیچ کس هم تا آخر درجه نداشت. البته من نمیخواهم بگویم درجه داشتن و سلسله مراتب بد است. بعد از جنگ بالاخره این سیستم یا میخواست حالت مردمی داشته باشد یا باید تبدیل به یک سیستم نظامی حرفهای میشد که اگر باید این دومی میشد که شد دیگر هیچ چارهای نبود جز اینکه باید درجه داد و فرماندهی و سلسله مراتب تشکیل داد و یک مقداری روشهای کلاسیک ارتشهای دنیا وارد بشود. شاید از این مورد زیاد چارهای نبود. اما این را بدانید که در دوران جنگ سپاه و بسیج بدون رعایت سیستمهای تعریفشدهی کلاسیک نظامی دنیا جنگیدند و موفق هم جنگیدند و در آن شرایط هم واقعاً کسی چیزی نمیدانست. اصلاً سپاه و بسیج و کمیتههای انقلاب همه از داخل خود مردم بیرون آمدند. در خود 21 و 22 بهمن که به مسجدها و پایگاهها ریختند و کمیتههای خودجوش تشکیل شد تا بعد که از درون همین مسجدها سپاه و بسیج بیرون آمد و بعد در مخالفت با جریانهای ترور و بعد جریانهای کردستان و بعد در جنگ خودجوش بود و پشت آن صداقت و اخلاص و پرکاری بود. الان خیلی رشد کردهایم. الان سپاه دارد چند هزار نیرو و کادر برای نسل دوم خود میسازد و اینها خیلی پیشرفت است. همهی شما آموزش علمی میبینید و دکتر و مهندس و فوق لیسانس هستید. سپاه در چه زمانی چنین امکاناتی داشته است؟ از یک جهت پیشرفت شده است. من یادم هست در عملیات خیبر اولین باری که بمباران شیمیایی خیلی سنگین شد، البته قبلاً هم شیمیایی زده بودند ولی در خیبر به طور خیلی وسیعی شیمیایی زدند به بچهها چیزهایی داده بودند که اگر شیمیایی زدند به خودشان تزریق کنند و بعضی از بچهها بلد نبودند که این چطور کار میکنند. یعنی این را معکوس در دست خود میگرفتند و روی پای خودشان میزدند و سوزن این آمپول شلیک میشد و داخل انگشت دست آنها میرفت. یعنی به جای اینکه سوزن به پای آنها برود و تزریق بشود معکوس میزدند و به انگشت دست میرفت. من یادم هست بچههای ما در شرق دجله عمل میکردند و بمباران شیمیایی شد و اینقدر ناشی بودیم که مثل دوران انقلاب که وقتی گاز اشکآور میزدند فوری بچهها لاستیک آتش میزدند در شرق دجله هم همین کار را میکردند. آنجا به ما ماسک هم داده بودند ولی در عین حال بچهها میگفتند لاستیک آتش بزنید. در این حد بودیم. خب حالا کار به جایی رسیده که سپاه و نیروهای نظامی ما انواع موشکها و هلیکوپتر و تانک میسازند. از یک جهت خیلی جلو آمدیم ولی از یک جهت هم یک خطری به وجود آمده و آن این است که آن خلوص و ارزشهای نسل اول به نسل دوم که شما باشید درست منتقل نشود و شما مثل بقیهی نظامیهای دنیا تبدیل به نظامیهای کلاسیک رسمی بشوید که اگر این شدید به هیچ دردی نمیخورید. این را به شما بگویم. هم استادهای شما این را بدانند و هم خودتان بدانید. اگر یک نیروی کلاسیک رسمی که در او روح انقلابی نیست، روح فداکاری نیست، عشق و آگاهی نیست، تبدیل به یک نیرویی شد که فقط همین کارهای کلاسیک نظامی را مثل بقیهی ارتشهای دنیا را میکند خوب نیست. ما نیروهای نظامی کلاسیک داشتیم که در شرایط حساس نتوانستند هیچ کاری بکنند. در لحظات حساس فقط عشق و معرفت است که کار میکند. امیرالمؤمنین علی(ع) در نهجالبلاغه «سیف» را در کنار «بصیرت» میآورند. یعنی قدرت را در کنار معرفت میآورند. اگر قدرت باشد و معرفت نباشد، خشونت و دیکتاتوری و سوء استفاده از قدرت و حقکشی اینها ایجاد میشود. این همان کاری است که نظامیها در همه جای دنیا میکنند. اگر معرفت باشد و قدرت نباشد حقیقت به زاویه و گوشهها میرود. پس باید قدرت و معرفت هر دو در کنار هم باشند. جاهایی مثل دانشگاه شما، دانشگاه امام حسین(ع) که امیدهای زیادی به این دانشگاه و به شما بسته شده و این را باید بدانید که در کشور همه فرصت پیدا نمیکنند که این مسیری را بیایند که شما آمدهاید. شما نه دانشجوی معمولی هستید و نه نظامی معمولی هستید. شما کسانی هستید که میراث انقلاب و خون دهها هزار شهید به آمادگی و هوشیاری و معرفت و خلوص و فداکاری شما بستگی دارد. نه فقط بگویم ارتشهای کلاسیک رسمی نظامی در دنیا حتی بعضی ارتشهای ایدئولوژیک و شبه ایدئولوژیکی که در دنیا بودند و باطن آنها اخلاص و ایمان و صداقت و عشق و وفا نبوده حتی همانها هم مترسک هستند. در روسیه و شوروی چند دهه شعارهای ایدئولوژیک چپ دادند. بعضی از شعارهای آنها هم شعارهای خوبی بود. حالا غیر از اینکه مادی بود، به بعد مادی و فلسفی آن کاری ندارم ولی از این نظر که شعارهای ایدئولوژیک و انسانی در برابر سیطرهی استعماری در دنیا میدادند خوب بود. ولی وقتی توخالی باشند و معنویت و عشق و خلوص و معرفت درستی نداشته باشد همین ارتش سرخ شوروی که یک ارتش ایدئولوژیک بود و افسران حزبی و کادرهای رسمی داشت و آموزشهای ایدئولوژیک مخصوصی داشتند و وقتی هم که در میدان سرخ مسکو رژه میرفتند خیلی قشنگ میرفتند و آدم میگفت از پس این ارتش هیچ کس بر نمیآید و از نظر تجهیزات و تعداد سرباز از آمریکا و غرب هم بیشتر بودند. ولی وقتی ظاهر آن درست باشد پشت آن خبری نباشد، وقتی ظاهر را درست بکنی و پشت قضیه که مسائل معرفتی و قلبی و ایمان هست درست نکنی درست مثل یک لولوی سر خرمن است و در لحظههای بحرانی یک مرتبه فرو میپاشد و همینطور هم شد. این مسئلهای است که باید به آن خیلی توجه داشت. حالا از این مقدمه یک نتیجه هم بگیرم و آن اینکه شما از یک طرف خیلی امیدوار باشید چون خیلیها به شما امید بستهاند. دانشگاه امام حسین(ع) و دانشجوهای سپاه که نسل دوم سپاه است. شما نه جنگ را دیدهاید و نه انقلاب را دیدهاید و نه مقاومت بچهها را زیر بمبارانهای سنگین دیدهاید و نه محاصره شدن و گرسنگی و قطع شدن دست و پا را دیدهاید، میخواهید پاسدار یک انقلابی بشوید که خود شما ندیدهاید این انقلاب به چه قیمت درست شد و به چه قیمت به نتیجه رسید. شما هیچ کدام از اینها را ندیدهاید و در واقع میخواهید مواظب یک چیزی باشید که آن را ندیدهاید و این از جهتی کار سخت و پیچیدهای است منتها چون دیدن حسی معیار نیست و دیدن قلبی و معرفتی کافی است از این جهت شما باید مسئولیت خود را خیلی جدی تعریف بکنید و اصلاً به فکر این نباشید که من یک دانشجو هستم و میخواهم مدرک بگیرم و یک شغلی داشته باشم و یا میخواهم پاسدار بشوم به عنوان این که عضو رسمی یک تشکیلاتی بشوم نباشید. اصلاً این چیزها برای شما کوچک است. یعنی شأن و افق فکری خود را از این حرفها خیلی بالاتر ببرید. خودتان را سربازهای امام حسین(ع) و سربازهای سیدالشهدا در این دوران تاریخی و در سطح جهان بدانید و بدانید که این یک مشعلی است که اولیا و صالحان در طول تاریخ به شما رساندهاند و شما میخواهید در خط مقدم بایستید. این خیلی مهم است. اگر این شد دیدن حسی لازم نیست. شنیدید که در جنگ جمل یک نفر خدمت امیرالمؤمنین علی(ع) آمد و گفت آقا، برادر یا پسرعموی من دلش میخواست در این جنگ باشد ولی نتوانست بیاید. یعنی به طور حسی و عینی در جبهه نبود ولی قلب او با ما بود و مشکلی برای او پیش آمد. امیرالمؤمنین علی(ع) فرمودند او دلش با ما بود؟ گفت بله. فرمودند او با ما بود و از این مهمتر فرمودند امروز در کنار ما کسانی جنگیدند که هنوز به دنیا نیامدهاند. آنها هم با ما هستند. از نظر فکری و ایمانی و مطالعات شخصی یک طوری باشید که انگار در بدر و احد و خندق و خیبر با پیامبر(ص) و امیرالمؤمنین علی(ع) بودید و انگار در عاشورا بودهاید و انگار در همین جنگ خودمان که حضور نداشتهاید هم بودید. اگر معرفت نباشد قدرت فایدهای ندارد و بلکه مضر است. اگر معرفت باشد و قدرت نباشد هم همینطور است. این آیهی «و اَعدوا لَهم مَا استَطَعتُم مِن قوَّه...» اطلاق دارد و شامل همه نوع قدرتی هست. شامل قدرت نظامی، قدرت سیاسی و قدرت علمی و معرفتی هم هست. حالا در این دانشگاه بخشی رشتههای مهندسی میخوانند، بعضیها پزشکی میخوانند، بعضیها هم علوم انسانی میخوانند. به خصوص آنهایی که در رشتههای علوم انسانی، علوم اجتماعی و علوم سیاسی کار میکنند خوب گوش کنند، حالا این خطاب به همه هست ولی به این عزیزان خطاب خاص است. خداوند میفرماید هر چه میتوانید قدرت فراهم کنید. نه قدرت برای قدرت، بلکه قدرت در خدمت معرفت، قدرت در خدمت حقیقت. امروز در دنیا ضرورت یک نهضت گفتمانسازی علمی وجود دارد. انقلاب ما یک گفتمانی را تولید کرد که الان در بعضی از کشورهای اسلامی در دنیا مطرح است و همه جا به آن توجه میکنند و در غرب و شرق دنیا هر جا که سمیناری هست یا آنها به اینجا میآیند مهمترین یا یکی از مهمترین مسائل در تمام سمپوزیونها و سمینارهای بینالمللی در حوزهی علوم اجتماعی و علوم سیاسی و فلسفه مسئلهی ایران و مسئلهی این انقلاب و مسئلهی اسلام و مسئلهی شیعه به طور خاص هست. همه جا از اینها میپرسند. دوستانه یا دشمنانه همهی حواسها به اینجا هست و این را خود من به تجربه دیدهام. دوستان کم و بیش میدانند. من دیروز از مسکو آمدم. آنجا یک سمیناری در دانشگاه ملل در مسکو بود که راجع به جهانی شدن و مسئلهی عدالت صحبت میشد. از 10، 15 کشور هم آمده بودند. از آمریکا و انگلیس و غرب تا کشورهای شرقی آسیای میانه آمده بودند. همهی آنها در بحثها و سوالات به یک شکلی به ایران توجه داشتند و میخواستند بدانند نظر این انقلاب راجع به مسئله چه هست. همهی آنها حساسیت داشتند و میپرسیدند. در گروه شرقشناسی انستیتوی شرقشناسی آکادمی که بخشی از آن هم مربوط به ایرانشناسی است با اینکه جلسه یک جلسهی علمی بود و سیاسی نبود اینقدر روی مسائل ایران حساس بودند و سوال میکردند و در پرسش و پاسخها سوالهای ریزی از مسائل داخلی کشور میپرسیدند و حتی آخرین اتفاقات داخلی و حتی جناحها را میدانستند که چه کسی چه چیزی گفت و انتخابات شوراها چه شد و همهی اینها را دقیق پیگیری میکنند. یعنی ده، بیست نفر از پیرمرد و پیرزنهایی که جزو شرقشناسان و ایرانشناسان درجه یک دنیا بودند سوالاتی میکردند که معلوم بود در جزئیات هم پیگیری میکنند. بنابراین نقطهی بسیار حساسی است. البته آن چیزی که هست یک بخشی مسئولیت شما و امثال شما است. ببینید یک بستههای فکری در غرب راجع به مسائل مختلف تولید شده و اینها در سطح جهان توزیع شده است. در سطح دانشگاههای جهان، رسانههای جهان توزیع شده و در سمینارهایی که در دنیا برگزار میشود در سطح الیت و نخبگان در دنیا، در سطح دولتها و حکومتها همین بستههای فکری که در اروپای غربی و در آمریکا در این چند دهه تولید شده و بستهبندی شده همه جا مصرف میشود. اگر کسی همینها را بگوید ولو اینکه استدلالی نباشد میگوید این علمی است. هر کس خلاف اینها بگوید هر چه هم استدلال قوی بکند میگویند این حرفها ایدئولوژیک است و علمی نیست و تبلیغاتی است. در حالی که بنیاد حرفهای خودشان که این طرف و آن طرف نقل میکنند ایدئولوژیک است. یعنی واقعاً پشت آن استدلالی نیست بلکه تحکم و تعبد است. منتها تعبد از نوع سکولار است. در شرق و غرب دنیا بستههای تولیدی آنها توزیع میشود. همانطور که کالاهای اقتصادی آنها مصرف میشود کالاهای فرهنگی آنها هم به خصوص در عرصهی علوم انسانی و علوم اجتماعی همه جا بدون سوال و بدون اینکه باز بشود مصرف میشود و راجع به بعضی مسائل میبینید که همه همانها را میگویند. آن چیزی که الان ضرورت دارد این است که یک شالودهشکنی بینالمللی باید در این هژمونی تئوریک و فرهنگی و نظری غرب صورت بگیرد و این شالودهشکنی ممکن است و این باید توسط امثال شما و دانشجوهای مسلمان ما در دانشگاههای مختلف در ایران انجام بشود. البته نه الان بلکه باید یک مقدار درس بخوانید و کار بکنید و زحمت بکشید. در حوزه و دانشگاه باید این اتفاق بیفتد. این شالودهشکنی ممکن است. منتها تلاش وسیع علمی میخواهد. ساختارشکنی منطق مقابل به روش منطقی و به روش علمی بشود. اینها محکمات پوشالی درست کردهاند که باید زیر سوال برود و میتوان آنها را زیر سوال برد. باید به روش منطقی این منطق را عریان کرد. حتی لازم نیست عریان بکنی ولی باید بگویی که عریان است. آن ضربالمثل غربی که نقل میکند شاهی به خیاطی گفت باید یک لباسی برای من بدوزی که در دنیا از اول تا حالا و تا آخر نه درست کردهاند و نه درست خواهند کرد. این دید هر چه که درست بکند این شاه یک بهانهای میآورد. پس گفت من یک لباسی درست کردهام که نامرئی است ولی خیلی زیبا هست. عرض و طول این لباس اینقدر است و این مقدار هم چین خورده است. همهی این کارها را کرد و شاه دید بله، این لباس را تا حالا هیچ کس نپوشیده و نخواهد پوشید. خیاط به شاه گفت لباسهایت را در بیاور و این را بپوش. شاه هم لخت شد و این لباس فرضی را پوشید و لخت و عریان به دربار و بین بزرگان میآمد و همهی مردم هم میدیدند که این لخت است ولی کسی جرئت نمیکرد به او بگوید. چون شاه بود هیچ کس جرئت نمیکرد بگوید چیزی به تن او نیست و هر جا که میرفت همه میگفتند چه لباس زیبایی پوشیدهاید و چند متر چین خورده و چند متر دامن دارد و چه مدل زیبایی دارد. این در حالی است که لباسی در کار نیست. یک وقت در خیابان موکب شاهنشاهی حرکت میکرد و شاه هم لخت و برهنه بود. از آن بالا یک بچهای در کنار خیابان به مادرش گفت مامان برای چه شاه لخت است؟ همه جای او که دیده میشود. یک مرتبه این تابو شکست. جوانی بود که از چیزی نمیترسید و غل و غشی نداشت. تا گفت این شاه لخت است و همه جای او دیده میشود همه زیر خنده زدند. همه گفتند راست میگوید و شاه لخت است. خب همهی شما میدانستید شاه لخت است. پس چرا کسی جرئت نمیکرد بگوید؟ الان انقلاب ما کار آن جوان را کرده و در دنیا یک مرتبه جلوی این هژمونی غرب ایستاده و میگوید تو که لخت هستی. تو که چیزی بر تن نداری. الان از لحاظ سیاسی این کار را کردهایم اما از لحاظ معرفتی و علمی هنوز این کار انجام نشده است. هنوز این کار از لحاظ علمی کافی نیست. باید یک کسانی از بچه مسلمانهای دانشگاه و حوزه پیدا بشوند که عالم و ملا و باسواد و منطقی باشند و در سطح دنیا در سمینارهای بینالمللی راه بیفتند و به روش علمی این گفتمان را بشکنند. یعنی بگویند شما لخت هستید. خیلی از اینهایی که میگویید علم نیست و استدلالی ندارد و در اثر تبلیغات تبدیل به محکمات شده است. خود اینها ایدئولوژی است. یعنی اینها برای همهی مباحث یک محکماتی تعریف کردهاند. از دموکراسی تا جهانی شدن، از حقوق بشر تا روابط بینالملل، از اقتصاد و هنر و سینما و رسانه تا علوم اجتماعی و حتی تا الهیات و علوم سیاسی یک محکماتی تعریف کردهاند که شما به هر جای غرب و شرق میروید از مالزی تا نیویورک در همهی سمینارها و سمپوزیومها و کنگرههای علمی و دانشگاهها و پژوهشگاهها همینها حاکم شده و سیطرهی این گفتمان، این سرمشق، به قول این آقایان این پارادایم در همهی عرصههای فرهنگی و سیاسی بینالملل برقرار است. جالب این است که خودشان هم قبول دارند و میگویند این سیطره حتی دموکراتیک هم نیست و بلکه هژمونیک است. این حرفی است که خودشان هم در بعضی از بحثها میگویند. این ادبیات و ترمینولوژی که اینها ساختهاند بر دانشگاهها و رسانههای جهان غلبه کرده است ولی این غلبه اولاً نه محصول گفتگوهای علمی و استدلالی در سطح جهان است که بگویید در مورد اینها همه جا بحث شده و بعد از وجدان علمی جهان نمرهی قبولی گرفته است. چنین چیزی نیست. هیچ جا در مورد اینها بحث جدی نشده است. و نه محصول رأیگیری دموکراتیک بینالمللی در دنیا بوده که بگویند رأیگیری کردهایم و مثلاً این گفتمان چه غلط و چه درست حاکم باشد. نه دموکراسی بوده و نه گفتگوی علمی بوده است. اینها همینطوری سر کار آمدهاند و فقط چون اینها میگویند درست است. یعنی درست است چون آنها میگویند نه اینکه آنها میگویند چون درست است. این یعنی تعبد از نوع سکولار و مقدس شدن حرفهایی که آنها میزنند. حالا نکتهای که در واقع پیشنهاد نیست و یک ضرورت است از جمله برای دانشگاههایی مثل شما و بچههایی که به خصوص در علوم سیاسی و علوم انسانی کار میکنند. ببینید چطور در مسائل فنی از صفر شروع کردیم؟ اول جنگ بچههای ما تفنگ ام.1 هم نداشتند و میرفتند از پادگانهای ارتش اسلحه بلند میکردند. سال 59 در منطقهی کوههای الله اکبر شروع کردیم و الان هلیکوپتر و تانک و موشک میسازیم. عین این پیشرفت و عین این خودباوری و اعتماد به نفسی که در مسائل دفاع نظامی داشتیم باید در مسائل دفاع نظری داشته باشیم. عین این را باید در علوم انسانی و در روابط بینالملل داشته باشیم و میتوانیم داشته باشیم. البته همان زحماتی که آنجا کشیده شد اینجا هم باید کشیده بشود. میتوان با اصرار و با اعتماد به نفس، با کار سنگین و لا ینقطع کار مولد علمی یعنی تولید فکر کرد و در سطح جهانی هم گفتمانسازی کرد و یک مقداری هم انجام شده است. و این آرایش گفتمانی که الان در دنیا حاکم است را حداقل باید مشکوک کنیم. حداقل باید جزمیت و قداست آن را زیر سوال ببریم و بگوییم یک احتمالات دیگری هم هست. باید آن احتمالات دیگر را طرح کنیم و بگوییم اینها هم هست. حالا حرفهایی که از غرب ترجمه میشود و میآید را بخوانید ولی بدانید این هم هست. یک احتمال دیگر هم هست. حداقل شک بکنید. جزمیت نداشته باشید که تفسیرهای غرب از انسان و جهان و علوم اجتماعی و تعریف آنها از حقوق بشر و مردمسالاری و روابط بینالملل و الهیات و غیره نه مفاهیم ضروری و قطعی هستند و نه حتی تنها تعریف ممکن هستند. نه حرف آخر هستند و نه مقدس هستند. خیلی حرفهای ظاهراً علمی الان در فضا معلق و بیمبنا هستند. همانطور که ترجمه میکنند و به ما و شما میگویند و ما میخوانیم و حفظ میکنیم اینها جزو مشهورات شدهاند. منتها همین مشهورات برای بقیهی دنیا تبدیل به محکمات میشوند. در حالی که اینها مشهورات هستند و محکمات نیستند. حالا برای اینکه ماهیت ضد تفکر این هژمونی و ساختار غیر علمی و صرفاً ایدئولوژیک بسیاری از این مشهورات غربی معلوم بشود یک مثالی میزنم. ببینید تا 20 سال پیش که شما بچه بودید یا احیاناً بعضی از شما هم نبودید بیش از نصفی از دنیا در دانشگاهها رشتههایی تدریس میشد که اینها را به عنوان ضروریات و اولیات و بدیهیات تدریس میکردند. از رمان و ادبیات و هنر تا علوم اجتماعی همه از نوع سوسیالیستی و کمونیستی بود و اسم آن را هم گذاشته بودند علمی است. اینها محکمات قطعی بود و کسی جرئت نمیکرد با اینها مخالفت بکند. در بخشی از دنیا و از جمله در جریانهای چپ در داخل خود ایران هم همینطور بود. از رمان و ادبیات و هنر تا علوم اجتماعی و فلسفه و سیاست یک سلسلهای از اصول موضوعهی صد درصدی تعریف کرده بودند و همه چیز را هم در آخر به دیالکتیک ماتریالیستی یا به تاریخیگری و تفسیر طبقاتی از انسان و از فرهنگ ارجاع میدادند و تبیین اقتصادی از همه چیز وحی منزل بود. هیچ کس نمیتوانست در اینها شک و یا سوال بکند. مخالفت که هیچ، اگر کسی در اینها تردید میکرد میگفتند این عین حماقت و عقبماندگی تاریخی است. کمونیستها میگفتند این مقاومت مذبوحانه در برابر علم و پیشرفت و حکم تاریخ است. حالا امروز در خود همان مسکو سمینار بینالمللی تشکیل میشود و یک نفر حتی از دانشمندان و متفکران خود روس حاضر نشد مفاهیم مقدس شدهی سابق خودسان را حتی تکرار بکند. یعنی یک نفر از آن حتی حاضر نشد یک تحلیل چپ از مسئلهی جهانی شدن بدهد. هیچ کدام حاضر نشدند. همه ادا در میآورند و همین چیزهایی که از غرب ترجمه شده را سر هم میکردند. خودشان هم میدانستند تا 15 سال پیش این حرفها چرند محسوب میشد و حالا علمی شده است. آن چیزهایی که آن زمان علمی حساب میشد حالا چرند شده است. محکمات مزخرفات شد و مزخرفات محکمات شد. حالا کمونیزم و سوسیالیزم رفتند. چون کمونیستها میگفتند جای مذهب و سرمایهداری در زبالهدانی تاریخ است و آینده برای ماست و جهان به طور طبیعی دارد سوسیالیزه و کمونیستی میشود. حالا خودشان به زبالهدان تاریخ رفتهاند. من رفتم جنازهیلنین را دیدم و از طرف شما نایب الزیاره بودم. در مسکو جنازهی او را مومیایی کردهاند و در یک تابوت شیشهای گذاشتند و مردم میروند او را نگاه میکند. با اینکه ماتریالیست دیگر قداست جنازه و مرده ندارد طوری همهی جای زیرزمین را تاریک کردهاند و یک نورپردازی مستقیم روی صورت لنین که در شیشه مومیایی شده انجام دادهاند که نگو. درست ادای تقدیس مذهبی را در آوردهاند. با اینکه مرگ و جنازه در مفهوم ماتریالیستی که معنی ندارد. در منطق لنینی اینها معنی ندارد ولی درست عین یک مرقد، عین یک زیارتگاه مذهبی با تقدیس مذهبی درست شده است. این مأمورها هم ایستادهاند و صحبت هم نمیکنند و فقط با اشاره مثلاً میفهمانند که سکوت کنید. مثلاً دست من در جیبم بود اشاره میکرد دستت را از جیب در بیاور، کلاه خود را بردار و با احترام و آرام از جلوی او عبور کن. درست مثل این میماند که به زیارتگاه اولیای خدا رفتهای و از آن طرف چون قائل به جاودانگی و ابدیت نبودند فکر میکنند با مومیایی کردن جنازه این جاودانگی پیش میآید. خب در همان جامعهای که هنوز جنازهی لنین را پشت شیشه گذاشتهاند و مومیایی کردهاند که بگویند زنده است، تمام ایدئولوژی و مبانی و شعارهای درست و غلط لنین را به زبالهدان تاریخ ریختهاند. یک زمانی میگفتند مذهب مخدر تودهها و معلول بدبختیها است و جای آن در زبالهدان تاریخ است. خب عین این اتفاق در مورد نظام سرمایهداری لیبرال چرا نیفتد؟ در مورد نظام سرمایهداری لیبرال عین این اتفاق خواهد افتاد. همانطور که 25 سال پیش میگفتند محال است یک روزی برسد که کمونیزم نباشد و شد امروز هم راجع به نظام سرمایهداری لیبرال و هژمونی آمریکا و غرب میگویند و ممکن است این اتفاق هم بیفتد. عرض من این است که مسئله در مورد گفتمان لیبرال سرمایهداری غرب هم صدق میکند. البته هم کمونیستها و هم لیبرالیستها حرف حساب هم داشتهاند و دارند و من نمیخواهم بگویم هر چه گفتهاند سراسر مزخرف است. حرفهای حساب و منطقی هم دارند و ما هم روی آنها بحث میکنیم. یعنی با آنها علمی برخورد میکنیم. اما حرفها و مزخرفاتی هم به اسم محکمات و مفاهیم علمی زیاد داشتهاند و زیاد هم دارند. مفاهیم خیلی سطحی و بیدلیل و ضعیف که فقط با روش تلقینی و تبلیغی بر اکثر دانشگاهها و سمینارهای دنیا سایه انداختهاند. این هژمونی قابل شکسته شدن است. میتوان کاری کرد که این گوی شیشهای هم مثل مارکسیزم علمی آقایان ترک بر دارد. چون اینها میگویند مفاهیم ما و مفاهیم سرمایهداری سکولار علمی است. آنها میگفتند جهان به طور قهری سوسیالیستی میشود و اینها میگویند جهان به طور قهری لیبرالیستی میشود و سکولاریزاسیون یک امر محتوم است. اینها هم همان حرفهای آنها را میزنند و فقط یک کلمات دیگری را جایگزین کردهاند و الا ادبیات همان ادبیات تبلیغی و ایدئولوژیک آنهاست. باید یک متفکران شجاع با شخصیتی پیدا بشوند که در همهی عرصههای علوم اجتماعی و انسانشناسی و مفاهیم حقوقی و فلسفی و اخلاق نوآوری اسلامی بکنند. یکی، دو بار ما را در دنیا هو میکنند اما وقتی استدلال و استقلال شما را ببینند، وقتی قدرت دگراندیش بودن ما را ببینند مجبور خواهند شد خضوع بکنند. همانطور که اصل انقلاب را نمیپذیرفتند و الان مجبور شدهاند در برابر آن خضوع بکنند و به آن احترام بگذارند. ولی در وضعیت جاری آنها تحمل دگراندیشی را ندارند. این هژمونی سرمایهداری غرب تحمل دگراندیشان را ندارد. شعار پلورالیزم میدهند ولی هر کس غربیاندیش نباشد و یعنی در منظر آنها دگراندیش باشد حذف و طرد میشود. ادبیاتسازی کردهاند. ترمونولوژی ساختهاند و یک توپخانهی تبلیغاتی قوی هم دارند. شما به محض اینکه وارد اندیشهی سیاسی اسلامی بشوید همانطور که مارکسیستها هو میکردند اینها هم هو میکنند. توپخانهی تبلیغاتی آنها فعال است. به شرق هم که نگاه میکنند باز از زاویهی نگاه غرب نگاه میکنند. شما میدانید این شرقشناسی و ایرانشناسی در غرب با انگیزهها و از دریچهی منافع سیاسی و اقتصادی شروع شد نه اینکه از دریچهی علمی و معرفتی باشد. اولین جریانهای شرقشناسی یا اسلامشناسی که در غرب راه افتاد با دیدگاههای صلیبی و جنگ صلیبی و با دیدگاه بعضی اسلامی ایجاد شد. بعد مثلاً در قرن نوزده اولین جریانهای شرقشناسی را درست کردند که در وزارت مستعمرات انگلیس بود. خیلی جالب است این را بدانید که انگلیس اصلاً یک وزارتخانه برای مستعمرات خود در سراسر دنیا داشت و برای اینکه اینها را با هزینههای کمتری حفظ کند مجبور بود شرق را بشناسد و گروههای مطالعاتی و انستیتوهای شرقشناسی و اسلامشناسی را اول در وزارت مستعمرات انگلیس تشکیل دادند. خیلی از این مستشرقین انگلیسی و فرانسوی برای وزارت خارجهی خودشان کار میکردند یا برای وزارت جنگ کار میکردند و برای دانشگاه و وزارت علوم کشور خود کار نمیکردند. یعنی آنها ایرانشناسی و شرقشناسی و اسلامشناسی را سفارش میدادند و میخواستند بفهمند ما چطور میتوانیم بر اینها مسلط بشویم. اول جریان صلیبی و بعد جریان شرقشناسی سکولار و استعماری انگلیسی قرن نوزدهمی شکل گرفت. روسیه هم همینطور بود. میدانید در سنپترزبورگ که قبلاً م ه مور شدهپایتخت روسیهی تزاری بود نزدیک به سه قرن سابقهی ایرانشناسی و شرقشناسی و زبانشناسی دارند. اینها با انگیزههای استعماری تزاری بوده است. بعد هم که کمونیستها آمدند حدود 90 سال پیش در مسکو گروه شرقشناسی و ایرانشناسی راه انداختند که باز با اهداف سیاسی و استعماری و در حین حال با نگاه ایدئولوژیک بود. یعنی چون خود آنها ماتریالیست بودند و دین را تفسیر طبقاتی و اقتصادی مارکسیستی میکردند. مثلاً آن «پتروشوفسکی» یک بحثی راجع به پیامبر اکرم(ص) راجع به تاریخ صدر اسلام داشت. وقتی بحث میکند ظهور اسلام را به مفهوم یک پدیدهی طبقاتی در رابطه با فئودالیزم و بردهداری و مسائل تجاری تحلیل میکند. یک سری حرفهای بیربط میزند. میخواهم بگویم نگاهها یا ایدئولوژیک است یا استعماری است. این نگاهها، نگاههای علمی نیست حتی وقتی که به شرق نگاه میکنند. یک مفهومسازی تبلیغاتی ایدئولوژیک در یک زمانی توسط کمونیستها و الان توسط جریانهای لیبرال سرمایهداری غرب در سطح دانشگاهها و رسانهها و سمینارها در سطح دنیا میشود و با آن یک زبان بینالمللی ساختهاند و عوام دانشگاهی ما و روشنفکران سادهلوح ما هم اینها را متأسفانه باور میکنند و مرعوب یا مجذوب میشوند و فکر میکنند این ساختار علمی است و تنها ساختار علمی برای بحث کردن راجع به مفاهیم و پدیدههای انسانی است. در حالی که خیلی از اینها کلمات تبلیغاتی است. الان غربیها به این شکل بحث میکنند و در بعضی از حوزههای اندیشهی سیاسی میگویند انقلابها آرمانگرا هستند و آرمانگرایی با برچسب انتزاعی همراه هست و مفاهیم آرمانگرایانه یک مفاهیم انتزاعی هستند. این یعنی چه؟ یعنی علمی نیستند، به قول آقایان تجربی نیستند. تجربهگرایی را برای نبرد علیه آرمانگرایی تئوریزه میکنند و به برچسب انتزاعی بودن شرق متوسل میشوند. انقلابها بر اساس متاتئوری و اندیشههای انتزاعی بنا شدهاند. نظریات کلان و متاتئوریها غیر علمی هستند. اینها چیزهایی است که تقریباً در تمام بحثهای اندیشهی سیاسی اینها هست و هر کدام از اینها با یک تعبیری این را میگویند که هدف از این ادبیات یک هدف سیاسی است و کاملاً ایدئولوژیک است و نهادهای غربگرا که امروز سمبل محافظهکاری و کنسرواتیزم در برابر نهاد انقلابهای اجتماعی و از جمله انقلاب اسلامی ایران هستند انقلاب اسلامی را مطرح میکنند. شعار دفاع از دموکراسی لاییک، دفاع از سرمایهداری لیبرال در برابر نظامهای انقلابی و ایدئولوژی انقلابی را مطرح میکنند و هدف آنها دفاع از فایدهگرایی و لذتمحوری لیبرال است که اینها شروع اندیشهی سیاسی غرب است. در برابر تئولوژی شفاف و ایدئولوژی انقلابی با ادبیات شبه علمی از منافع هژمونی غرب دفاع میکنند. حالا عرض کردم که اینها یک اشرافیت آکادمیک و دانشگاهی را در غرب تعریف کردند و متأسفانه دانشگاههای شرق هم در خدمت مفاهیم اینها قرار گرفتند و در برابر هر جنبش آرمانگرا و عدالتخواهی زود میایستند و آن را متهم میکنند که مبانی اینها متافیزیک است و علمی نیست و میگویند شعارهای اینها ایدئولوژیک است. یعنی علمی و آکادمیک نیست. اینکه میگویند ایدئولوژیک است یعنی آکادمیک نیست. این یک زبان بینالمللی و یک ادبیات ایدئولوژیک در خدمت منافع و مفاهیم خودشان است که سرمایهداری غرب از آن حمایت لجستیک میکند و آکادمیهای فلسفه و علوم اجتماعی هم در اروپا و آمریکا برای آن تأییدهی روشنفکری مینویسند و در سطح جهان حمایت رسانهای را هم دارند. تفاوت اندیشهی سیاسی ما از همینجا شروع میشود. از اصل تعریفهایی شروع میشود که از انسان و حقیقت و قدرت و معرفت و اخلاق و عدالت و حقوق بشر میکنند. تعریفهای ما و آنها در یک جاهایی مشترک است. من نمیخواهم بگویم هر چه آنها گفتند ما باید ضد آن را بگوییم. ما با کسی لجبازی نداریم. ممکن است خیلی از چیزهایی که میگویند درست باشد و ما آن را قبول داشته باشیم و با مبانی ما سازگار باشد. ولی دوستانی که رشتههای علوم انسانی و علوم اجتماعی و به طور خاص علوم سیاسی میخوانند و بقیه که حقوق و اقتصاد میخوانند توجه داشته باشند که مبدأ همهی این علوم یک نوع انسانشناسی خاصی است. اگر شما تن به این انسانشناسی بدهید و آن را آغاز کنید، یعنی اگر «الف» را بگویید باید تا «ی» آن بروید. بعضیها فکر میکنند که عیبی ندارد، در تعریف انسان و در انسانشناسی ما یک مقدار با اینها همراهی میکنیم و کوتاه میآییم تا بعد در یک جاهایی که اختلاف پیش آمد اختلاف نظر را شروع کنیم. این اشتباه است. از همان «الف» که شروع میشود و میخواهند انسان را تعریف بکنند نباید وارد شد. چون در همهی علوم انسانی انسان باید اول تعریف بشود. در همهی علوم اینطور است. در علوم سیاسی، در اقتصاد، حقوق، روانشناسی، جامعهشناسی و غیره اول باید انسان تعریف بشود. منتها گاهی صریح این کار را میکنند و گاهی در لفافه این کار را انجام می دهند. یک مرتبه میبینید تعریف مادی از انسان را مبنای کار قرار دادهاند بدون اینکه صریحاً به شما بگویند. همانجا باید مچ اینها را گرفت. یعنی باید همانجا گفت آقا من «الف» را نمیگویم که بعد بخواهم تا «ی» با شما بیایم. چه کسی گفته تعریف انسان این است؟ مثلاً سیاست را به علم قدرت تعریف میکنند و بعد راجع به آن تئوریپردازی میکنند. چه کسی گفته سیاست علم قدرت است؟ میگویند اقتصاد علم ثروت است. چه کسی گفته اقتصاد علم ثروت است؟ میگویند اخلاق امر خصوصی است. چه کسی این را گفته است؟ اینها اینقدر از این جملهها دارند که اصول موضوعه شده است. مبادی تصوری و تصدیقی این علوم شده است. به قول غربیها آکسیوم اینها شده است. یعنی اینها دیگر مبانی و محکمات است که نباید روی آن حرف بزنیم و باید راجع به بعد از این حرف بزنیم. ما میگوییم نه، اتفاقاً ما راجع به همین مبانی بحث داریم. اگر میخواهید به عنوان یک متفکر مسلمان روی اندیشهی سیاسی بحث بکنید بدانید که از همینجا شروع میشود. بعضی وقتها از نظریهپردازی کردن مسلمانانه در اندیشهی سیاسی که حرف میزنی بعضیها خیال میکنند اینکه طرف نماز میخواند و روزه میگیرد و شخصاً آدم مسلمانی است و رفتار او آدم مسلمان و متعبدی است کافی است ولی این میآید و در علوم انسانی همین حرفهای آنها را میزند. میگویی ایشان که مسلمان است. اصلاً وقتی میگوییم «مسلمانانه» بدانیم که اسلام شخصی نیست که بگوییم طرف نماز میخواند و متدین است و به حج رفته است و روزه میگیرد و خانم او حجاب دارد. اینها برای اینجا ملاک نیست. آنها برای جای دیگری ملاک است. اینجا در علوم انسانی یک متفکر باید مسلمانانه فکر کند. یعنی اگر وارد اندیشهی سیاسی میشود باید تفکر سیاسی اسلامی را بداند. یک تناقض بزرگی است. حالا چون اسم این بحث مستقیماً اندیشهی سیاسی است و چون بحث سیاسی روز نیست ممکن است هیجان کافی نداشته باشد اما اهمیت کافی در این بحث هست. یک اتفاقی افتاده و آن هم این است که اینها بسیاری از این مفاهیم را تحت عنوان مفاهیم انسانی و اومانیستی توجیه میکنند و اتفاقاً جنبهی طنز ماجرا هم همینجاست. یعنی به اسم مفاهیم انسانی بسیاری از مفاهیم غیر انسان تویجه میشود. با شعارهای انسانی اهداف غیر انسانی تعقیب شده است. بین شعارهای سیاسی با مبانی نظری تناقض است. اینها مثلاً اصل پروژهی سکولار کردن همه چیز را با شعار اومانیستی جلو آوردند. یعنی گفتند ما میخواهیم همهی مفاهیم را انسانی کنیم و شروع کردند به سکولار کردن و غیر دینی کردن و البته شاید در برابر مسیحیت چارهای جز سکولار شدن نداشتند و شاید عذر موجهی هم داشته باشند. اما ما داریم راجع به جهان اسلام حرف میزنیم. این حرفها در غرب در برابر مسیحیت و کلیسا و خرافات آن در یک جاهایی هم موجه بوده است. شاید چارهای جز به وجود آوردن علوم انسانی سکولار نداشتهاند. چون در برابر آنها کلیسا بوده اما در جهان اسلام و در گفتمان اسلامی ماجرا خیلی متفاوت است. اینها پروژهی سکولاریزاسیون را بر اساس اومانیزم و انسانی کردن امور شروع کردند. اول گفتند ما باید معرفت و دانش را سکولاریزه بکنیم. بعد علم باید غیر دینی باشد. بعد نهادهای اجتماعی را سکولاریزه کردند که در رأس آن نهاد دولت و نهادهای حقوقی و آموزش و پرورش بود و بعد هم کمکم خود معنویت و اخلاق را سکولاریزه کردند. وعده داده بودند جهان را انسانی میکنیم در حالی که از خود انسان هم تعریف غیر انسانی ارائه دادند. یعنی انسان که در دین تعریف مقدس دینی داشت و کرامت دینی داشت این قداست و کرامت خود را در انسانشناسی سکولار و انسانشناسی غیر دینی از دست داد. چون در تفکر دینی انسان تعریف مقدسی دارد. اولاً خلیفهی خداست. از این بالاتر نداریم. اصلاً کرامت انسان از این بالاتر معنی ندارد و امکان ندارد. در تفکر دینی انسان خلیفهی خداوند و مخاطب خداوند است. یعنی خداوند به او میگوید «یا ایها الانسان...» انسان اینقدر مهم بود و در مرکز عالم قرار میگرفت. اما در این دیدگاه تبدیل به یک پدیدهی صرفاً طبیعی در دل طبیعت شد. طبیعتی که ماورای طبیعت ندارد و یک چیز معلقی است. حالا یک صلوات بفرستید تا به سوالات برسیم. خیلی سوال فرستادهاید. من اگر بخواهم جوابهای قانعکننده و کافی بدهم به دو، سه مورد از آنها بیشتر نمیرسم. اگر قبول دارید که تستی جواب بدهم به سوالهای بیشتری میرسیم. حالا که میخواهم تستی جواب بدهم منتظر اینکه تمام جوابها قانعکننده و کافی باشد نباشید.
فرمودهاند که گفته بودید عقل در اسلام سه گونه است. وحیانی، اخلاقی و ابزاری. با این توصیف که چندین قرن است که غرب از عقل ابزاری بهره میبرد، آیا در حال حاضر عقل وحیانی و اخلاقی در آکادمیهای غرب جایگاهی دارد یا نه؟
اینکه وحی را نوعی معرفت بدانند و همینطور اخلاق را یک موضوع قابل استدلال عقلی، فلسفی و دینی بدانند امروز حاکم نیست. امروز این دیدگاه در آکادمیهای غرب گفتمان رایج و مسلط نیست و لذا هم در مباحث وحیانی و دینی و هم در مسائل اخلاقی دیدگاهها و فلسفههای مختلفی مطرح است اما گرانیگاه اکثر اینها این است که اینها را نوعی معرفت نمیدانند. لذا برخورد معرفتی، عقلی و عقلانی در این حوزهها را قبول ندارند. در این عرصهها به عنوان دیدگاههای پلورالیستی و اینکه تفسیرهای مختلفی وجود دارد اشاره میکنند و بحثهای این چنینی میکنند و راجع به اینها بحثهای پسینی میکنند و از بعد جامعهشناسی و از بعد تحلیلی و زبانی بحث میکنند اما اینکه واقعاً یک چیزی را به عنوان معرفت وحیانی یک معرفت مستقل معتبر بدانند یا معتقد باشند که له یا علیه اخلاق میتوان استدلال عقلی و دینی کرد نیست و این یک گفتمان مسلط در آنجا نیست. ولی در این حوزهها خیلی بحث میکنند. همین الان هم در مباحث فلسفهی اخلاق و هم مسائل فلسفهی دین در غرب به شدت فعال هستند و از ما خیلی بیشتر کار و بحث میکنند. منتها جهتگیری بحث آنها این نیست.
فرمودهاند تفاوت اندیشهی سیاسی جهان اسلام در صدر اسلام به خصوص دوران ابا عبدالله(ع) با اندیشهی سیاسی فعلی جهان اسلام چیست و اگر شباهتی دارد، شباهتها چیست؟
این بحث طولانی دارد. تفاوت یکی در عرصهی نظری است که اگر منظور شما در عرصهی نظری هست اصلاً آنچه که تحت عنوان اندیشهی سیاسی در کشورهای اسلامی در دانشگاهها مطرح میشود تقریباً کپیبرداری از بحثهایی است که در غرب میشود. همان کتابها را اینجا بحث میکنند. حالا خیلی زحمت بکشند دو انتقاد جزئی هم مطرح بکنند. بنابراین آنچه که در دانشگاههای کشورهای اسلامی تدریس میشود و به عنوان اندیشهی سیاسی بحث میشود اندیشهی سیاسی اسلامی نیست مگر در حاشیه باشد.
ما تا چه حد توانستهایم دین و اندیشهی خود را به جهانیان بفهمانیم؟
اصل قضیه را توانستهایم بفهمانیم. یعنی ما که نتوانستهایم، بالاخره این شهادتها و جهادها و تلاشها انجام شده و توجههای جهانی خیلی معطوف به اینجا است اما واقعاً نتوانستهایم بسیاری از مبانی و دیدگاههای انقلاب را درست تبیین و تئوریزه کنیم و در سطح دنیا معرفی بکنیم و لذا هر جایی که میروی بیچارهها راجع به ابتداییات سوال میکنند. البته رسانه هم نداریم، بایکوت هم هستیم. ولی اگر رسانه هم داشتیم به نظر من ما به قدر کافی کار نکردهایم. همین مقدار هم که رسانه و نفوذ داریم درست استفاده نمیکنیم. هر جا که میروی میبینی در مسلمان و غیر مسلمان بر مسئله حریص هستند و دوست و دشمن میخواهند ببینند اسلام و انقلاب و به خصوص شیعه راجع به مسائل مختلف چه چیزی میگوید ولی متأسفانه بر خلاف غرب که بستهبندی دارد، یعنی راجع به حقوق بشر یک سری الفاظی را بستهبندی کرده و ترمینولوژی دارد و مفاهیم را ولو غلط باشد ولی به درستی و منظم تئوریزه و ردیف کرده است. راجع به حقوق بشر، راجع به خانواده، راجع به حقوق سیاسی، راجع به نظام طبقاتی و اقتصادی، راجع به جهانی شدن، راجع به دموکراسی و غیره این کار را کردهاند. ولی ما با اینکه منابع غنی داریم که هم دسته اول مثل کتاب و سنت است و هم دسته دوم مثل آثار متفکرانی که در طی قرنها کار کردهاند را داریم ولی در بستهبندی مطالب ضعیف هستیم. در اقتصاد هم همینطور است. میگویند زعفران ایران را به اروپا و اسپانیا میبرند و آنها بستهبندی میکنند و به عنوان تولید خودشان 50 برابر قیمت میفروشند. منتها ما اینجا زعفران خوب داریم ولی عرضهی اینرا نداریم که این را درست و شکیل و منظم بستهبندی کنیم و عرضهی جهانی استاندارد نداریم. این این قضیهی زعفران در تمام مسائل فرهنگی دینی و علمی ما وضعیت هم همینطور است. تا همین الان هم که انقلاب به دنیا رفته است به خاطر خون این شهدا و بچهها و فداکاریهای اینها است. به خاطر این نیست که حوزه یا دانشگاه ما وظیفهی خود را درست انجام دادهاند. به خاطر این نیست که وزارت خارجه و سفارتخانهها کار خود را درست انجام داده باشند. این کارمندهای سفارتخانهها و اینها یک آدمهای بروکراتیک هستند و حقوق خود را میگیرند. آدمهای خوبی هم هستند و من نمیخواهم به آنها توهین کنم اما هر ماه حقوق را به دلار میگیرند و مشکلات شخصی خودشان و خانوادهی خودشان را حل میکنند و همین چیزهایی که از تهران به آنها بخشنامه میشود را انجام میدهند و جواب میدهند. نه او میفهمد آنجا چه خبر است و نه این میفهمد اینجا چه خبر است و فقط به همدیگر بیلان کار میدهند. او به این بخشنامه میدهد و این هم به او بیلان کار میدهد. هر دو برای هم مناسب هستیم. اصلاً بیشتر سیستمها اینطور است. البته کارهای فردی پراکنده و قوی شده است ولی واقعاً کم است. دنیا، دنیای تولیدات بستهبندی شدهی منظم و عرضهی جهانی در عرصهی دنیا هست که ما در این عرصه ضعیف هستیم و متأسفانه ظلم بزرگی هم هست. ولی در عین حال با همهی این مسائل باز هم در دنیا مطرح و منشأ اثر هستیم. خب بعضی از سوالات هم که پرسیدهاند به بحث ما مربوط نمیشود یا بحث راجع به افراد است که اگر اجازه بدهید از اینها رد میشوم.
با توجه به اینکه ما همراه نسل اول انقلاب نبودهایم و خلوص آن دوره را لمس نکردیم، یعنی در جنگ و انقلاب نبودیم و بعد به دنیا آمدیم، چه کنیم که بهتر بتوانیم پاسدار انقلاب باشیم به طوری که افق فکری خود را نسبت به جهان و جامعه بالاتر ببریم؟
بالاخره این دانشگاه برای همین کار تشکیل شده است. همین برنامهها و درسهایی که میخوانید در بخشی همینها است. منتها شما به درسها و برنامههای رسمی این دانشگاهها اکتفا نکنید. یکی از اشتباهاتی که بعضیها میکنند این است که خیال میکند حوزه یا دانشگاه یک کارخانهای است که از این طرف به آن مواد خام میدهند و از آن طرف در درب خروجی روی تسمه نقاله پروفسور و مجتهد و آیتالله و دکتر بیرون میآید. اگر اینطور حساب بکنید بخشی از فارغالتحصیلان حوزه و دانشگاه ما واقعاً جز در حدی که مشکلات شخصی خودشان را حل بکنند به درد اسلام و مسلمین نمیخورند. البته ممکن است شغل گیر بیاورند و مدرک و حقوق میگیرند اما این کاری که باید برای دین و انقلاب بکنند را انجام نمیدهند. شما اصلاً به برنامههایی که دانشگاهها برای شما دارند اکتفا نکنید. باید برنامههای منسجم مطالعات اسلامی را خود شما داشته باشید. باید علاوه بر کارهای رسمی دانشگاهی خودتان برای خودتان برنامه داشته باشید. باید کتابهای خوب اسلامی زیادی بخوانید تا میتوانید باید خودتان را به منابع معرفتی دین نزدیک کنید. غیر از آن باید تاریخ بخوانید. نمیدانم در درسهای شما هست یا نیست باید تاریخ صدر اسلام را بخوانید. حتی اگر در درسهای شما هست باید بیشتر از این بخوانید. تاریخ صدر اسلام، جنگهای پیامبر(ص)، تاریخ صلحهای ایشان، تاریخ مدیریتها و اخلاق شخصی ایشان، اخلاق اجتماعی ایشان، تاریخ پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)، تاریخ جهان اسلام، تاریخ خود ایران و تاریخ انقلاب را بخوانید. آرشیو روزنامهها را ببینید که چه جناحبندیها و چه مسائلی در این کشور بوده و ما از هفت خانی که رستم نتوانسته عبور کند گذشتهایم. انقلاب از این هفت خان گذشته است. تاریخ بخوانید و این مسائل را بدانید. باید خیلی کار کنید. یعنی به خودتان رحم نکنید. اینکه بگویید من خسته شدم را نگویید. واقعاً اگر کسی میخواهد منشأ اثری بشود نباید در سن شما که جوان هستید و سالم هستید و اکثراً شاید مجرد باشید در این فرصت طلایی که دارید و هیچ وقت دیگر تکرار نمیشود استفاده کنید. حالا خود دانید. سوالها زیاد است، وقت من هم تمام است و شما هم خسته شدید. اگر شما خسته نشدید ولی کلاس دارید و در اینجا برای من نوشتهاند که بحث را تمام کن. من جداً خیلی خوشحال هستم که خدمت شما رسیدم. دو، سه سال است که میخواهم به دانشگاه امام حسین(ع) بیایم و فرصت نشده است. آن نور و آن حرارتی که در چهرههای شما هست همان نور و حرارتی است که ما در چشم برادران خود در دوران جنگ و انقلاب دیدیم. بچههایی مثل شما با همین پاکی و خلوص شما بودند. درست که همیشه ته دل شما یک حسرتی هست که ما نبودیم تا جنگ و انقلاب را ببینیم و واقعاً هم این به نظر من یک فرصت تاریخی بود که گیر نسل ما افتاد. البته شما فکر نکنید همه همینطور بودند. بعضی وقتها یک طوری حرف میزنند که انگار همهی نسل قبل نماز شب میخواندند و نورانی بودند و از آسمان پایین افتاده بودند و روزها مشغول ذکر و روزه بودند و شبها مشغول نماز شب بودند و از شهادت به عبادت میرفتند. اینطور نبوده است. اکثر آنها بچههای معمولی بودند. حالا من یک چیز عجیبی را هم همینجا بگویم. در همین مسکو یک موزهی جنگی هست که من آن را دیدم. من نمیدانستم ولی شورویها میگویند ما 25، 26 میلیون در جنگ دوم بینالملل کشته دادهایم. حالا این را با شهدای ما مقایسه کنید که شهید و مفقود ما روی هم رفته به سیصد هزار نفر نرسید و این همه برکات داشت. حالا آخرت خودشان به کنار باشد ولی خون همین بچهها دنیا را تغییر داد. اینها 25، 26 میلیون کشته دادند. در جنگ جهانی دوم طی 5 سال 50 میلیون آدم کشته شده است. میلیون میلیون کشته شدهاند. حالا اینها یک موزهی جنگ گذاشتهاند و چند نمونه از فداکاریهای اینها را به شکل موزه در آوردهاند و میگویند اینها این کارهای خیلی مهم را کردهاند. من به یک بندهخدایی که راهنمای ما بود گفتم این چیزهایی که اینها به عنوان قهرمانی خودشان میگویند که معلوم نیست چقدر راست باشد و چقدر دروغ باشد، ما هر روز 40، 50 مورد از این صحنهها را در عملیاتها میدیدیم و این یک امر عادی بود. حالا ما چه چیزی داریم که اینها را به نسل بعدی انتقال بدهیم؟ به مسئلهی پاسداری و دانشجویی به عنوان یک شغل نگاه نکنید. همانطور که اگر یک طلبه به کار خودش به عنوان یک شغل نگاه بکند بزرگترین اشتباه زندگی خود را کرده است اگر یک کسی هم به سپاه بیاید و بگوید حالا همه یک شغل دارند و او دکتر است و او مهندس است و او بقال است من هم یک شغل دارم و پاسدار هستم. اینها شغل نیست. اگر به خاطر شغل کسی طلبه و پاسدار بشود اشتباه بزرگی کرده و هم خودش صدمه میخورد و هم به جامعه صدمه میزند. فوری رها کنید و بروید. یعنی اگر تعداد دانشجوهای این فرهنگ یک مرتبه یک چهارم بشود به نظر من میارزد. هر کس فکر میکند این یک شغلی مثل بقیهی مشاغل است اشتباه میکند. اینها یک رسالت و یک مأموریت است. اینجا یک سنگر است و شما درست خودتان را در کنار آن بچهها قرار بدهید چون شما ادامهی همان جریان هستید. اینقدر کسانی بودند که فداکاریهای بزرگی کردهاند و چون نسل بعد آنها توجیه نبودهاند و نتوانستهاند همان مسیر را ادامه بدهند تمام آن خونها به باد رفته است و حالا شما مسئول این هستید که این خونها به باد برود یا نرود. ولی اگر آموزش درست و سعهی صدر داشته باشید درست میشود. آدمهایی که ذهنهای بستهی متعصب دارند به شدت خطرناک هستند. این به شدت خطرناک است که یک جو بسته درست کنیم و خیال کنیم اگر این جو بسته باشد، گوش این بسته باشد، چشم این بسته باشد و اگر چشم و گوش این را بگیریم درست تربیت میشود. این هم خطرناک است. بعضی از آدمهایی که چه از نظر اخلاقی و چه از نظر فکری آدمهای به شدت خطرناکی هستند کسانی بودند که اتفاقاً در محیط بستهی متعصبانه رشد کردند. مذهبی افراطی بدون سواد مذهبی بوده است. یعنی در یک فضای مذهبی بوده ولی معرفت مذهبی ندارد. اتفاقاً این تیپها وقتی آب به آب میشوند، مثلاً وقتی از شهرستان به تهران میآید، مثلاً وقتی از روستا به تهران میآید و از پدر و مادر و خانواده جدا میشود، یا از تهران به خارج کشور میرود، اینها چنان در مسائل غیر اخلاقی و چه در مسائل بیدینی از نظر فکری و روشنفکربازی تختهگاز میروند که خود روشنفکران سکولار درجه یک غرب این حرفها را نمیزنند. تا فضا باز میشود مثل فنری که آن را به زور نگه داشتهاند از جار در میرود که همهی آن مسائل را جبران کند. چنانکه ما آدمهایی داشتیم که در جنگ بودند منتها چون در جنگ برای آنها حل نشده بود وقتی جنگ تمام شد گفتند 8 سال کلاه بر سر ما رفت و در همه چیز عقب ماندم و بعد خواست جبران کند و تخته گاز از آنهایی که به خاطر ترس و بعضی مسائل از این دست به جنگ نرفته بودند جلو زدند. با عقده نمیتوان جلو رفت. با تعصب نمیتوان جلو رفت. باید متعادل و منطقی جلو رفت. باید همهی سوالها جواب داشته باشد. اینکه شما راجع به بحث این همه سوال میفرستید که همه هم سوالهای ارزشمندی است نشاندهندهی حریت شماست و باید حتماً جلساتی باشد که خیلی راحت و آزاد سوال کنید و خیلی و راحت هم کسانی جواب سوالات شما را بدهند. اگر مسئله برای شما حل بشود و جلو بروید همیشه موفق هستید. اگر برای شما حل نشود و همینطور از باب تعصب و تعبد ظاهری پیش بروید یک جایی سر باز میکند. همانطور که کمونیستها فضاهایی به این شکل میساختند و بعد یک مرتبه که پرچم داس و چکش شوروی را که پایین آوردند و پرچم روسیه در میدان سرخ مسکو بالا رفت همان روز در خبرگزاریها نوشتند که اینها ظاهراً نسل دومی بودند که کمونیستها تربیت کرده بودند. اینها به میدان مرکزی مسکو ریختند و همان جایی که جنازهی مومیایی شدهی لنین هست. در یک دست آنها کوکاکولای آمریکایی و در یک دست هم مکدونالد داشتند که یعنی برویم و حال کنیم. صبح تا غروب رقصیدند و آن عقده خالی شد. حالا یک عده به دنبال فساد هستند که بحث سوا دارد و اگر شما راه را باز کنید از صبح تا فردا صبح هم میرقصند. ما با آن کاری نداریم. ولی نسل خود انقلاب چه؟ آنهایی که داشتند آموزش میدیدند چه؟ آنهایی که به حساب آنها نسل سوم ایدئولوژی انقلابی لنین بودند چه شدند؟ همهی آنها غربگرا، مزخرف، مصرفکننده و بیشخصیت شدند. نه تعصب و نه لاابالیگری درست نیست. تعادل، عقلانیت، معرفت و غیرت و حماسه و ایمان هست. یعنی همان که امیرالمؤمنین علی(ع) میفرمایند «سیف» و «بصیرت» هر دو باید باشند. انشاالله امیدوار هستم که همهی شما هم در کار دانشجویی و هم در مسئولیتی که در سپاه دارید موفق بشوید و ما شاهد باشیم چند هزار نفر از بچههایی هستند که مأموریت نسل قبلی را بهتر از نسل قبلی ادامه دادهاند. خیلی ممنون و متشکر هستم. صلوات بفرستید.
هشتگهای موضوعی