پرسش و پاسخ 2
توصیف مومنین مجاهد - انقلاب اسلامی و محسابات سیاسی مبارزاتی جهان
بسمالله الرحمن الرحیم
این تصور که یک عدهای کارهای دینی بکنند و حرفهای مذهبی بزنند و یک عدهای هم کار علمی بکنند و دبیرستان و دانشگاه و آزمایشگاه جای علم و کارهای علمی است و جای کارهای مذهبی هم در مسجد و نمازخانه است و جلسات هم یا سمینارهای علمی است که ربطی به دین و مذهب ندارد یا سمینارها و نشستها و کنفرانسهای مذهبی است که ارتباط مستقیمی با مفاهیم علمی و گزارههای علمی ندارد و هر کسی باید کار خودش را بکند. منتها فرق دانشجو و دانشآموز و استاد و معلم مذهبی با غیر مذهبی این است که آن کسی که مذهبی است بعد از اینکه درس فیزیک و شیمی را میگوید اذان که میشود نماز خود را میخواند و آن کسی که غیر مذهبی است نمازش را نمیخواند. آن یکی در سبک زندگی شخصی خود ملاحظاتی دارد و اخلاق و شریعت را میفهمد و این یکی نه و فقط به فکر راحتی و خوشی و لذت خودش است و فقط تا نوک بینی خود را میبیند. این تفاوت حداقلی است. تفاوت بیش از این است. درست است که شما به طور جداگانه یک کلاس به نام معارف دینی یا در دبیرستان زنگ دینی دارید ولی آن یک کار خاصی است که باید انجام بشود. به شرطی که درست انجام بشود. اما معنی این نیست که کلاسهای دیگر فیزیک و شیمی در ذهن معلم یا شاگرد یا استاد یا دانشجو هیچ نوع ارتباطی با مفاهیم دینی نداشته باشند مگر اینکه بگوید من هم آن هستم و هم این هستم. نه، اصلاً «هم» و «هم» نیست. اینها یکی است. حالا چه موانعی در برابر این فکر است؟ ممکن است اینها در قالب شبهات و اشکال و سوال از موضع غیر دینی یا ضد دینی در فضای مجازی یا در مدرسه پیش بیاید. شما باید از الان بدانید که پاسخ قرآنی و پاسخ مکتب اهل بیت(ع) به این موضوعات چیست. بنابراین شما میتوانید هر کدام از اینها را یک شبهه و یک پرسش تلقی کنید. مثلاً یک نمونه گفتگو با جانداران دیگر است. گفتگو با حیوانات است. منطق الطیر، گفتگو با پرندگان که این هم یک علم است. خداوند در قرآن میفرماید این توان را به داوود و سلیمان دادیم. این علم هم الهی است. علوم تجربی و علوم ریاضی هم الهی است. خداوند میفرماید ما برای شما سمع و بصر و گوش و چشم و علوم حسی در اختیار گذاشتیم. در این علوم خاص هم میفرماید «لقد آتینا داوود و سلیمان علما...» ما یک علمی به داوود و سلیمان دادیم که فراتر از این علوم عادی بود. «و قالا الحَمدُ للهِ الذی فَضَّلنا علی کثیرٍ من عبادهِ المؤمنین» و هر دوی آنها هم سپاسگزار بودند و اهمیت این علم را درک کردند. هر دوی اینها سپاسگزاری کردند و گفتند خداوند ما را بر بسیاری از بندگان مؤمن خود ترجیح داد و یک علمی را به ما داده که به بقیه نداده است. خداوند میفرماید شما حیوانات را میبینید و فکر میکنید اینها حیوان زبان نفهم هستند. آنها میفهمند که شما زبان نفهم هستید. وقتی لشکر سلیمان آمد آن مورچه چه میگوید؟ قرآن میفرماید به مورچههای دیگر گفت سریع به خانهها بروید و مخفی بشوید که سپاه سلیمان دارد میآید. «انهم لا یشعرون...» اینها شعور ندارند و الان میآیند همهی ما را له میکنند و میروند. این مثل قصه نیست که بخواهد بگوید آهو گفت فلان و پرستو گفت فلان... اینها واقعی است. اصلاً این تصویری که خداوند از مورچه بیان میکند این است که این مورچه انسان را میشناسد. رفتار انسان را تفسیر میکند. حتی میفهمد که این آدمها در این حد شعور ندارند و زیر پای خودشان را نگاه نمیکنند و همینطور له میکنند و میروند و اصلاً چیزی نمیفهمند و اصلاً ما را نمیبینند. به مورچهها میگوید به نفهمی آدمها احترام بگذارید. این بیچارهها حواس درستی ندارند پس شما بروید و قایم بشوید تا شما را له نکنند. مثل ما که میگوییم آمدند و مثل گاو همهی ما را له کردند و رفتند. اینها هم میگویند الان مثل آدم ما را له میکنند و میروند. یا وقتی که حضرت سلیمان هدهد را میفرستد تا به پیش ملکهی صبا برود و وقتی که برمیگردد به حضرت سلیمان راجع به نوع دینشناسی و خداشناسی آن مردم گزارش میدهد. یعنی انگار یک بحثی در حوزهی تفسیر دین و کلام و الهیات را فهمیده است. بعضیها گفتهاند این یک هدهد مخصوصی بوده است. نه. این یک درک خاصی است که حیوانات و پرندگان دارند و اغلب ما نداریم. قرآن میگوید یک سطحی از علم هم این است. این را بفهمید. سمع و بصر و علوم حسی و علوم تجربی هست ولی یک سطحی از علم هم این علم است. این علم را دادهایم. «و وَرِثَ سلیمانُ داوود...» سلیمان این را به نسل بعدی خود یعنی داوود منتقل کرد. «و قال ایها الناس...» به مردم هم گفتند که «علِّمنا منطق الطیر...» زبان حیوانات به ما آموزش داده شده است. «و اوتینا من کلی شیء...» از همه چیز یک سهمی از قدرت و علم و آگاهی به ما داده شده است. «ان هذا لهو الفضل المبین» شک نکنید این یک فضل آشکار است. یک فضل آشکارکننده است. یک فضیلتی است که خیلی از چیزها را روشن میکن. «مبین» یعنی آشکار کننده و نه آشکار. یک برتری و یک امتیاز است و خیلی از چیزهای دیگر را روشن میکند. مبین است. فضل مبین است. در قرآن به این هم علم میگویند. این هم علم است و آن هم علم است. در حوزهی شعر و ادبیات و هنر هم قرآن اطلاق علم میکند. مثلاً راجع به پیامبر میفرماید «ما عَلَّمناه الشعر...» گاهی آیات اینقدر زیبا بود و حتی گاهی در آنها وضع هم ایجاد میشد و اینقدر اثرگذار صحبت میکرد و هنرمندانه بود که بعضیها میگفتند این شاعر است. اینها حرف خدا نیست. او شعر گفته است. خیلی شاعر خوبی است. خداوند میفرماید «ما علمناه الشعر» اینها زیبا هست، ظریف هست ولی شعر نیست. اینها شعر بشری نیست. چون در شعر معنا به دنبال لفظ است. نگاه میکنید تا ببینید چه کلمهای قشنگ است و خیلی کار ندارید که چه چیزی درست است. قالب هنرمندها و شاعرها اینطور هستند که نگاه میکنند چه چیزی و چطور بگویند که جذابتر باشد و مشتری و مخاطب پیدا کند. خیلی دغدغهی اینکه درستتر باشد ندارد. یعنی معنا به دنبال لفظ است. لذا خداوند در قرآن میفرماید قالب شاعران و هنرمندان به هر وادی میروند. حالا مربوط و نامربوط و درست و غلط باشد. الا هنرمندان و شاعرانی که «آمنوا و عملوا الصالحات» مؤمن هستند و شعر و هنر را هم در قالب عمل صالح تعریف میکنند. سینمای صالح و سینمای فاسد، هنر مفسد و هنر مصلح، رمان و کاریکاتور و شعر و انواع هنر فاسد و صالح دارد. در عین حال خداوند میفرماید این چیزهایی که پیامبر میگوید یک علم ویژهتری است. این غیر از علم دانستن زبان پرندگان و حیوانات است. یک وقتی کاروان حجاج در حال رفتن به حج بودند. امام صادق(ع) هم در این کاروان بودند. یک گله شیر پیدا شد. اینها ترسیدند و کاروان ایستاد و گفتند ما نمیتوانیم با این گلهی شیر درگیر بشویم. اینها میخواستند شیرها را بکشند یا حتی فرار کنند. خلاصه اضطرابی افتاد. امام صادق(ع) فرمودند آرام باشید و به آنها کاری نداشته باشید. آرام آرام به سمت شیرها رفتند. اول شیرها هجوم آوردند و غریدند و وقتی به امام صادق(ع) رسیدند آرام شدند و نشستند. امام صادق(ع) زیر لب به اینها چیزهایی میگفت. در روایت نقل میکنند که به حدی امام صادق(ع) به میان گلهی شیر رفت که گفتیم الان آنها را نوازش میکند و اینها هم هیچ کاری نداشتند. شیرها هم برگشتند و رفتند. امام صادق(ع) هم به سمت کاروان آمدند و گفتند به آنها کاری نداشته باشید و برویم. یک گفت آقا چطور این کار را کردید؟ امام صادق(ع) فرمودند شما هم گناه نکنید تا بتوانید. شما هم گناه نکنید تا بتوانید با شیر هم حرف بزنید. این هم یک علم است. حتی امام صادق(ع) نمیگویند مخصوص ماست. میگویند شما هم میتوانید به درجاتی از این علم برسید. خب این هم فیزیک و شیمی است، هم متافیزیک است. حیوانات میفهمند تو چه میگویی ولی تو نمیفهمی او چه میگوید. در روایت داریم وقتی میخواهید حیوان را ذبح کنید جلوی حیوان دیگر ذبح نکنید. در روایت داریم که کارد را جلوی گوسفند تیز نکنید چون او متوجه میشود. در روایت داریم که یک نفر به اسب خود فحش میداد. امام فرمودند چرا به اسب خود فحش میدهی؟ گفت حیوان است. دو نکته فرمودند. اول فرمودند فرض کن آن حیوان است، تو که حیوان نیستی. پس تو چرا فحش میدهی؟ دوم فرمودند حق نداری حتی به حیوان هم فحش بدهی. در جای دیگری آمده که دیدند کسی با شلاق به صورت یک حیوان زد. فرمودند تو میدانی این با صورت خود خداوند را عبادت میکند؟ حالا حقوق کودک را بگویم. یک بچهای گریه میکرد. از این بچههایی که شبها نمیخوابند و اذیت میکنند و پدر طرف را در میآورند. این فرد پیش پیامبر بود و این بچه هم سر و صدا میکرد. یک مرتبه پدر او ناراحت شد و گفت این بچه یکسره وق و وق میکند و به بچه یک فحشی داد. پیامبر(ص) فرمودند تو میدانی گریهی بچه صدای لا اله الا الله اوست؟ چرا با گریهی بچه اینطور مواجه میشوی؟ تو باید سر و صدای بچه را مثل ذکر خدا تلقی کنی. چرا با بچه خشن حرف میزنی؟ همین چیزها که تحت عنوان حقوق بشر و حقوق انسان است و یک علم بالاتر از علمی است که الان عرض کردم. علوم شعر و ادبیات و هنر هم در فرهنگ قرآن علم به حساب میآید و علم اقتصاد و مدیریت هم یک نوع علم است. راجع به قارون میفرماید به قارن گفتند همه چیز را خدا به تو داده است و قارون میگوید «قال انما اوتیتُهُ علی علمٍ عندی...» خدا کجا بوده است؟ اینها تخصص خود من است. قرآن در این مورد هم تعبیر علم را به کار میبرد. پس اینکه میگویند قرآن فقط به وحی علم میگوید یا به علوم حوزوی علم میگوید درست نیست. بلکه به همهی اینها علم میگوید و راجع به همهی اینها هم یک توصیف خاصی دارد. راجع به طبیعتشناسی هم در سورهی فاطر در آیات 27 و 28 میفرماید «اَلم تر ان الله انزل من السماءِ ماءً...» طبیعت را بشناسید اما طبیعتشناسی الهی با غیر الهی فرق دارد و یکی از فرقهای اینها این است که هر دو به سراغ شناخت باران و طبیعت و کوه و اقیانوس و دریا میروند منتها یکی فقط در قشر مادی و منقطع از باطن عالم و خدا و خالق مبدأ و معاد عالم و غیر حکیمانه میبیند ولی یکی که در دانشگاه اسلامی است وارد همهی رشتههای علوم مادی و طبیعی و غیر طبیعی میشود و بعد هیچ کدام از اینها را منفصل از الله و خداوند نمیبیند و همه را آیات الهی میبیند. در واقع دانشگاه اسلامی یک دانشگاهی از ترکیب حوزه و دانشگاه فعلی ما آن هم با این شرایط است که عرض میکنم. یک رشتههایی از دانشگاه اسلامی در علوم حوزوی تخصص دارند. حوزه و دانشگاه ما روی هم یک دانشگاه اسلامی میشود. دانشگاه اسلامی نه فقط آن است و نه فقط این است. این دو با هم یک دانشگاه اسلامی میشود. میفرماید از آسمان آب میآید. اولاً مطالعه کنید که چطور میشود که آب میآید. دوم، از خودتان بپرسید که چرا از آسمان آب میآید. یک سوال علمی تجربی بکن اما یک سوال فلسفی و الهیاتی هم بپرس. فقط نگو چگونه از آسمان آب میآید. بلکه این را جواب بده و در مورد این مطالعهی علمی بکن و بعد هم بپرس چرا از آسمان آب میآید؟ راجع به بارش تحقیق کن ولی چرا راجع به بارنده و بارشگر سکوت میکنی و از آن عبور میکنی؟ چطور است که ریختن باران را میبینی و راجع به ریزانندهی باران نمیاندیشی؟ این هم یک تفاوت دیگر دانشگاه اسلامی و دانشگاه غیر اسلامی است. مکانیزم بارش و برف و باران را به لحاظ علمی بشناس و بفهم که چه اتفاقاتی میافتد که اینطور میشود و آن را به لحاظ فیزیک و شیمی و طبیعت مورد ارزیابی قرار بده اما این را هم بپرس که کدام اراده این کارها را میکند؟ «فأخرَجنا به ثمرات...» لذا میگوید «الله انزَلَت...» الله این باران را از آسمان باراند. میگوید آقا الله کجا بوده است؟ این باران از ابر میآید. خب الله ابر را آورد. الله بادها را مأمور کرد که ابرها را بیاورند. الله از بین این ابرها قطرات باران را باراند. الله را با چشم نمیبینی؟ تو مکانیزم طبیعی یک فعل الله را میبینی که باید هم ببینی اما چرا الله و ملائکهی الله را نمیبینی؟ پشت این فیزیک یک متافیزیکی هست و الا خود این فیزیک قابل توجیه نیست. بعد میفرمایند «فأخرجنا به ثمرات...» با این بارانی که آمد ما انواع و اقسام میوهها را از زمین خارج کردیم. «اخرجنا...» ما میوهها را از زمین رویاندیم. پس یکی اینکه راجع به مسئلهی نباتات و گیاهان و گیاهشناسی و میوهشناسی و کشاورزی مطالعه بکنید اما باید این را هم بفهمی که این میوهای که از زمین خارج شد مُخرِج دارد. یک کسی اینها را اخراج کرده است. یک کسی اینها را بیرون آورده است و خود اینها بیرون نیامده است. گیاهی که از زمین بیرون میآید، میوهای که بیرون میآید خودش بیرون نمیآید بلکه آن را بیرون میآورند. دانشگاه اسلامی هم باید مکانیزم بیرون آمدن را بفهمد و هم بیرونآورنده را بفهمد. دانشگاه غیر اسلامی روی همان اولی حساس است. بعد میفرماید «مختلفاً اَلوانُها...» انواع و اقسام رنگها را ببینید. میدانید که الان میلیونها نوع میوه هست که ما آنها را اصلاً ندیدهایم. من گاهی به کشورهای دیگر رفتهام و یک میوههایی دیدهام که ما و شما اصلاً در عمر خود ندیدهایم. بعضی میوهها اینجا هست که آنها هیچ وقت ندیدهاند. اینکه چه میوهای در چه منطقهای تولید میشود هم حساب و کتاب دارد. در روایت میفرماید به خاطر آب و هوا و جغرافیا، بیماریهایی که در یک مناطق خاصی هست، نیازهایی که هست، در جایی که آفتاب کم و یا زیاد است، سرما و گرما هست، نوع ویتامینها، بدن آدمها در جاهای مختلف با هم متفاوت است. آن کسی که در قطب شمال است و زندگی میکند را اگر به جزیرة العرب ببرند در نصف روز ذوب میشود. ما را اگر به جای او ببرند در نصف روز یخ میزنیم و تلف میشویم. بدنهای مختلف در جغرافیای مختلف هستند. هر میوهای در هر جایی نیست. روایت میفرماید هر میوهای در هر جایی که هست مناسب با آب و هوا و فیزیک و بدن انسانها و حیواناتی است که در آنجا زندگی میکنند. مثلاً در مناطق خیلی گرم فلان میوههای تند میروید. مزاج آدمها با غذایی که میخورند نسبت دارد برای اینکه بدن و جغرافیا با هم ارتباط دارد. اینها در روایات ما هستند. بعد میفرماید شما فکر میکنید میوههای فصلی هم این چنین است در حالی که در یک فصل خاص یک مواد خاصی باید بیشتر به بدن برسد که در میوههای آن فصل هستند. در فصل دیگری بدن به میوههای دیگر نیاز دارد. خداوند میفرماید «مختلفا الوانها...» میدانید خود این صد رشتهی علمی و تخصصی است که همین الان هم در دانشگاهها هست. انواع و اقسام فوائد گیاهان و میوهها و ارتباط آنها با بیولوژی بدن، ساختار بدن، ارتباط رژیم غذایی با جغرافیا، ارتباط تغذیه با مسئلهی ژنتیک و مسئلهی نسلها را خداوند میفرماید و بعد اشاره میکند و میفرماید «و من الجبال...» کوهها و ارتفاعات، «جُدَدُ بیض و حُمر...» صخرهها و سنگها و رگههای مختلف سفید و قرمز و انواع رنگها در معادن و اعماق زمین، «مختلفٌ الوانها...» آنها هم انواع رنگها و انواع خاصیتها را دارند. معدنشناسی، زمینشناسی همین است. «و غرابیبُ سود...» و صخرهها و سنگهایی که در عمق زمین هستند و سیاه مطلق هستند. چرا اینها سیاه هستند و چرا آنها سفید هستند و چرا آنها قرمز هستند؟ در اینجا قرآن دعوت به علم زمینشناسی و معدنشناسی میکند. منتها اینجا هم میفرماید «اخرجنا...» من را همه جا ببین. در عمق معدن و در عمق اقیانوس و در عمق فضا من را ببین. در مزرعه وقتی کشاورزی میکنی من را ببین. خداوند میفرماید وقتی که محصول میکارید «ان انتم تزرعون؟ ام نحن الزارعون؟» حقیقتاً شما زراعت میکنید یا ما کشاورزی میکنیم؟ تو چه کار میکنی؟ تو دانه را میکاری و زیر خاک میگذاری و روی آن آب میریزی. کار دیگری انجام ندادهای. زراعت که این نیست. زراعت یعنی این آب روی آن میوه چه کار کند. این آب از کجا آمد و چه زمانی به آن رسید و چه اتفاقاتی در زیر زمین میافتد و بعد چه میشود تا جوانه بیرون بیاید. میگوید زراعت این است. خداوند در قرآن میفرماید در واقع زراعت را من میکنم. من کشاورز هستم و نه تو. خداوند میپرسد اگر تشنه بشوی و آب پیدا نکنی، یعنی ما اراده کنیم که دیگر از آسمان آبی فرود نیاید، ما اراده کنیم چشمهها خشک بشوند، خداوند در قرآن میفرماید آب پایین و پایین برود تا حدی که دیگر به آن دسترسی نداشته باشی، میخواهی چه کار کنی؟ با خودت میگویی آبها خودشان هستند؟ خداوند میفرماید خودشان نیستند. خود آب و خود تو همگی کار من هستید. من «رب العالمین» هستم. من رب همهی جهانها هستم. شما جهان خود را هم نشناختید. خداوند میفرماید جهانها و جهانهاست و شما اصلاً نمیدانید در عالم چه خبر است. رب شما رب همهی آنهاست. الان میگویند آخرین منظومه و کهکشانهایی که تا حالا کشف کردهایم میلیاردها سال نوری با ما فاصله دارند و نمیدانیم بعد از آنها دیگر چه خبر است. «رب العالمین.» خداوند میگوید من را در هفت آسمان یعنی آسمانهای بینهایت ببینید. تازه خداوند در قرآن میفرماید «انا لهُ لموسعون...» ما داریم فضا را گسترش میدهیم. فضا توسعه پیدا میکند و جهان بزرگ میشود. قیامت یک اتفاق فوقالعاده مهمی است که در کرهی زمین اتفاق میافتد. یک عده میگویند احتمالاً برخورد عظیمی خواهد بود که نمیدانیم در چه زمانی با یک کرهی دیگر اتفاق خواهد افتاد و نظم کرهی زمین به هم میریزد که قرآن میفرماید آبها آتش میگیرند. «اذاً وحوش حشرت، اذاً سماءٌ کدرت...» آسمان تاریک میشود و ستارهها را نمیبینید. انفجارات و آتش اتفاق میافتد. قرآن میگوید زمین پر از دود و آتش و بخار خواهد شد و شما دوباره از گورها بیرون خواهید آمد و زنده خواهید شد و قیامت بزرگ شروع میشود. میگوید «ما اوتیتم من العلم الا قلیلا...» میفرماید سهم بشر از علم حتی تا آخرالزمان قلیل و خیلی کم است. شما یک ارزن میدانید در میان یک کهکشان و شما بیشتر چیزهای عالم را نمیدانید. خیلی کم از عالم میدانید. اما چیزهایی که میدانید را درست بدانید. علم ناقص یعنی فقط علم به قوانین طبیعی و علم کامل یعنی علم به طبیعت و ماورای طبیعت. میگوید معدنشناسی و انسانشناسی بکنید. میگوید ما انسانها را رنگارنگ و با نژادها و قومیتهای مختلف آفریدیم. بروید و انسانشناسی و جامعهشناسی و تاریخشناسی و بشرشناسی کنید. «و الدَواب و الاَنعام...» چهارپایان و بلکه هر موجود جنبندهای را بشناسید و در مورد آن تحقیق کنید و آنها را بشناسید. «دابه» یعنی جنبنده، هر چه میجنبند و هر جا که علامت زندگی و حیات است را مطالعه کنید. این کار ماست. «مختلفٌ الوانها» اینها هم انواع و اقسام رنگها و مدلها دارند. بعد میفرماید «کذلک...» آری، این چنین است که «انما...» فقط و فقط و تنها «یخشی الله...» چه کسانی از الله حساب میبرند؟ «العلما...» خداوند میفرماید بروید و در مورد اینها بررسی کنید. آن وقت خواهید فهمید هیچ کس جز آگاهان خشیت الهی ندارند و از خداوند حساب نمیبرند.
آیا اسلام فلسفه را تأیید میکند یا نه؟
اولاً روشن شد که علم به معنای لغوی به معنی هر نوع آگاهی است. پس شامل مباحث عقلی و فلسفی هم میشود. اما من عرض کردم تنها چیزی که چه در علم تجربی و علم خاص و چه در فلسفه و چه در هر چیز دیگری یکی از مواردی که ذهن بشر به آن احاطه ندارد و نمیتواند آن را درک کند و محدودیت ذهن بشر است و گفتهاند به طرف آن نروید چون به ناکجا آباد ذهنی و جهل مطلق میرسید و یکی هم گفتهاند از اینها علیه حقوق مادی و معنوی بشر استفاده نکنید. یعنی کفر و ظلم را رواج ندهید.
...
اولاً انبیا همه در یک سطح نیستند. خود خداوند در قرآن میفرماید که مراتب انبیا با هم فرق میکند. آگاهترین انبیا که به همین دلیل آخرین رسول شد پیامبر اکرم(ص) است. اما فوق علم پیغمبر اکرم(ص) در آن حوزههایی که وحی است بین بشر وجود ندارد.
کدام علوم اولویت دارند؟
ما در دو سطح بحث میکنیم. یک علمی است که همه باید آن را داشته باشند. باسواد و بیسواد، شرقی و غربی، قدیم و جدید باید آن را داشته باشند و آن همان علمی است که حضرت امیر فرمود «من عین و فی عین و الی عین» از کجا آمدی؟ کجا و در چه موقعیتی هستی؟ و کجا میروی؟ نسبت تو با خودت، با خداوند، با دیگران، با عالم چیست؟ این یک علمی است که بر همه واجب است. حالا همه نمیتوانند به صورت تخصصی و تفصیلی پی بگیرند. یک عده آگاهتر میشوند که باید به بقیه آموزش بدهند. اصل همان علم مبدأ و معاد است. ما چه هستیم و اینجا کجاست؟ در اینجا اصلیترین پرسش این است که من چه کسی هستم و اینجا کجاست؟ اولویت اصلی این است. اگر شما در همهی رشتههای حوزه و دانشگاه پروفسور باشی و به این سوال جواب نداده باشی جاهل هستی. اما اگر به این سوال جواب بدهی مسئلهی اصلی این میشود که وارد مسائل بعدی بشوی. در سطح بعدی چه چیزهایی اولویت دارد؟ آن چیزهایی که نیاز به آن بیشتر است. انواع نیازهای فردی و اجتماع و مادی و معنوی به آن بیشتر است. بسته به اهمیت هر علم و تأثیر آن در سرنوشت انسان علوم طبقهبندی میشوند. به یک علومی میرسیم که دانستن آن اصلاً فایدهای ندارد. اینها به آن «لغو» میگویند. لذا یک چیزی در دعاها داریم که میفرمایند خدایا «زدنی علما...» دائم علم من را زیادتر کن. منتها بعد از آن میفرماید «نافعا...» به من علم نافع بده. علم به درد بخور بده. علم لغو نباشد. اتفاقاً یکی از جاهایی که گفتهاند به دنبال دانستن یک چیزهایی نروید باز به خاطر خود علم نیست. گفتهاند فایدهای ندارد. زمان شما محدود است و فرصت شما کم است و سرمایهی شما کم است. حالا میخواهی این بودجه و وقت را صرف چه چیزی بکنی؟ صرف اینکه مدل کفش فلانی فلان است. فلان هنرپیشه با چند مرد دوست بوده یا فلان مرد با چند زن دوست بوده است. سگ فلانی از چه نوع مدلی است. خب این یعنی چه؟ سرعت توپ وقتی وارد دروازه میشد چند متر بر ثانیه بود و از چه زاویهای وارد دروازه شد؟ این یعنی چه؟ اگر یک وقتی دیدی این هم فایده دارد این هم علم خوب میشود. در بعضی جاها میگویند چرا یک چیزهایی را مدام تکرار میکنید؟ مثلاً هر وقت شما سوار هواپیما میشوی یک اطلاعات خنکی را مدام میگویند. انگار الان دفعهی اول است که سوار هواپیما شدهاید. اگر فلان شد این را در فلان جا بگذارید، دو راه خروج داریم و غیره. این یعنی چه؟ هر بار انگلیسی هم میگویند. حالا هیچ انگلیسیزبانی نیست ولی همه را به انگلیسی میگوید. خب، چند بار میگویی؟ حالا چرا؟ میگویند ممکن است یک کسی سوار شده باشد و فارسی بداند و انگلیسی نداند و یک کسی باشد که اولین بار باشد که سوار هواپیما میشود و در همین بار هم یک اتفاقی بیفتد و وقت نشود که ما به او بگوییم از کجا فرار کن. این یعنی یک احتمال یک در میلیون است. یا مثلاً میگوید ما الان در ارتفاع فلان هستیم و هوای بیرون هواپیما این درجه است. خیلی خوب. حالا ما این را حفظ میکنیم تا شاید به درد ما خورد. البته نمیدانیم چه زمانی و کجا به درد ما میخورد. هر علمی که مفید است مشروع است و هر علمی که مضر است حرام است. نه دانستن آن، بلکه به خاطر آثاری که دارد و نحوهی مواجهه با آن حرام است. هر کسی ظرفیت هر علمی را ندارد. همین الان اگر به شما یک توان و علمی بدهند که بتوانی حقیقت من را ببینی و من هم حقیقت تو را ببینم. همینجا بلند میشویم و زیر گوش همدیگر میزنیم. در دعاها داریم که میگوید خدایا تو من را پوشاندهای، تو کاری کردهای که نزدیکان من به من علاقه داشته باشند ولی واقعیت این است که اینها من را نمیشناسند. پس خدایا کمک کن اینها من را نشناسند. یکی از خطرات قیامت همین است. میگویند در قیامت روح هر کسی را لخت لخت میبینیم. حقیقت این است. در دعاها داریم آن روزی که باطنها آشکار میشود و ظاهر و باطن نداریم و همهی باطنها آشکار میشود به داد من برس. آن روزی که همه به من نگاه میکنند و اشاره میکنند که این همان است به دادم برس. حالا اگر این علم را به شما بدهند به نظر شما علم مفیدی است؟ بستگی دارد. بین هر یک میلیون نفر ممکن است برای یک نفر مفید باشد ولی برای همهی ما مضر است. پس علم به حسب اولویت و نیاز بشر است.
اولهای جنگ بچهها ناشی بودند و تازه به جبهه رفته بودند. همینطور هر کسی هر چه بلد بود را انجام میداد. مثلاً یادم هست یک بار به خط رفته بودم و تا 20، 30 کیلومتر به عمق عراقیها رفته بودیم. من تیربارچی بودم و نمیتوانستم درست با تیربار کار کنم. نمیدانستم چطور نوار فشنگ را داخل تیربار میگذارند و تیربارچی گردان هم بودم. ناشی بودیم. ولی اواخر جنگ بچهها خیلی وارد شدند. در عین حال توکل را از دست ندادند. من میخواهم این خاطره را برای شما بگویم. شب والفجر 8، شبی که بچهها از اروند عبور کردند و فاو را گرفتند یک عملیات فوقالعاده پیچیدهای بود. آنجا بچهها خیلی زحمت کشیدند. برنامهریزیهای زیادی کردند. من یادم میآید ما بچههای غواص غیر از اینکه یکی، دو ماه آموزش دیده بودیم و خیلی فشارهای سنگینی تحمل کرده بودیم و بچهها برای خودشان قبر کنده بودند و شبها به داخل قبرها میرفتند و نماز شب و نماز قضا میخواندند و بقیهی ساعتها هم یک سره آزمایش بود. آزمایش چریکی و جنگ پارتیزانی در نخلستان و اینکه چطور نارنجک بیندازیم و چطور جنگ تن به تن کنیم و چطور از آب عبور کنیم. همه هم به سن شما بودند. متوسط به سن شما بودند و خیلی از آنها حتی از شما کوچکتر بودند. دو روز قبل از عملیات با دوربین به این طرف اروند رفتیم و از داخل سنگرهایی که مخفی بود سنگرهای دشمن را نگاه میکردیم. هر غواصی باید دقیق با دوربین نگاه میکرد و هر کدام از ما باید میدانستیم که کدام سنگر را بزنیم. اینقدر دقیق بود. حالا بعضیها میگویند این یک جنگ سرخپوستی بوده و همینطور هورا میکشیدند و جلو میرفتند. اینطور نبوده که مثلاً هزار نفر به طرف یک تیربار بروند. اینطور نبوده است. بچهها دقیق بودند. ما که در عملیات والفجر 8 غواص بودیم و باید برای شکستن خط جلوی نیرو حرکت میکردیم هر کدام از ما حداقل دو ساعت، یک ساعت، نیم ساعت باید فقط با دوربین آن سنگری را نگاه میکردیم که میخواستیم منهدم بکنیم. کاملاً معلوم بود که چه کسی باید از پنجرهی کدام سنگر باید چه زمانی نارنجک به داخل بیندازد. یعنی مثلاً من میدانستم که باید با فلانی و فلانی و فلانی که 4، 5 نفر از آنها الان شهید شدهاند و یکی، دو نفر از آنها هستند، آن بچههای تیم نفوذ که باید در جلوی غواصها حرکت میکردیم. همهی ما میدانستیم باید چه کار کنیم. من میدانستم باید از این پنجره نارنجک بیندازم. همهی اینها را دقیق میدانستم. حالا اینکه در عمل چه اتفاقی میافتاد بحث دیگری بود و به ما مربوط نبود. همان شبی که میخواستیم برویم یکی از بچهها به فرماندهی ما گفت معلوم نیست که بتوانیم از اینجا رد بشویم. ما در بهمنشیر و کارون آموزش دیدهایم که با اینجا خیلی فرق میکند. فرماندهی ما یک بچهی هجده، نوزده سالهی دهاتی از روستاهای اطراف قوچان مشهد بود که شهید شد و ایشان گفت آقا اگر امشب ما را عراقیها نزنند کوسهها میزنند. چون کوسه از خلیج فارس میآمد. گفت کوسهها نزنند عراقیها میزنند. هیچ کدام از اینها نزنند ما لابلای تلههای انفجاری آن طرف گیر میافتیم. از تلههای انفجاری عبور کنیم در نخلستانهای آن طرف اروند درگیر میشویم و نمیتوانیم عبور کنیم. اگر خط را بشکنیم فردا اینجا بمباران شیمیایی میشود و ما نمیتوانیم هیچ کاری بکنیم. اگر از بمباران شیمیایی جان سالم به در ببریم پاتکها شروع میشود و شبانهروز باید تا دو ماه بجنگیم. آن طرف دریای تانک و توپ و این طرف هم سلاح خالی است. ولی من امشب میروم. گفت آن چیزی که به من مربوط است این است که این آموزشها و این تلاشها و زحمتها را بکشیم که کشیدهام و باقی آن دیگر به من مربوط نیست. من امشب وارد آب میشوم چون امام در جماران منتظر است به او بگویند بچهها به خط زدهاند. گفت من امشب میروم و بعد یک تعبیر زیبایی به کار برد. گفت آن خدایی که موسی را از نیل عبور داد امشب ما را از اروند رد میکند. بعد گفت چطور دل شما این طرف اروند آرام است و آن طرف اروند میترسید؟ مگر خدای آن طرف اروند خدای آن طرف اروند نیست؟ ببینید این یک بچهی روستایی است و به شما بگویم که آن شب ما رفتیم و کل ستون غواصها فقط یک شهید داد. ستون ما با یک شهید خط را شکست. حالا چیزهای جالبی هم آن طرف اتفاق افتاد. مثلاً یکی از بچههای غواص که 16، 17 سال داشت آنجا بود. یکی از دوستان ما که حالا جانباز است و پایش از زیر زانو قطع است میگفت. چون من آن طرف اروند که رسیدم مجروح شدم. از ناحیهی صورت و چشم مجروح شدم و افتادم و دیگر جایی را نمیدیدم. ولی صداها را میشنیدم. بعد از عملیات یکی از بچهها میگفت فلان که 16 سال داشت با پارتیبازی به منطقه آمده و با پارتیبازی هم غواص شد. بعد آنجا هم پارتی بود. منتها پارتیها در جهت این بود که چه کسی زودتر شهید بشود و چه کسی بیشتر فداکاری کند و بر عکس پارتیهای بعد از جنگ بود. آنجا پارتیها از آن طرفی بود. آنجا گفت درگیری تن به تن شده بود و یکی از این بچهها پیچیده بود که به سنگر عراقیها برود. یک مرتبه یک عراقی غول هم از بیرون آمده بود. حالا این هم یک بچهی 15، 16 ساله بوده است. بسیجیها همه از لحاظ سنی بچه بودند. آن طرف هم یک عراقی بوده که هیکل او 5 برابر این بسیجی بوده است. اینها به هم خورده بودند. این بچهی بسیجی افتاده بود و عراقی هم روی آن افتاده بود. یکی از بچهها تعریف میکرد و میگفت فلانی اگر من نرسیده بودم این احتیاجی به گلوله نداشت چون داشت زیر این عراقی خفه میشد. چون دو تن بار روی آن افتاده بود و نفس او بند آمده بود. آن یکی هم میگفت آقا به خدا او داشت فرار میکرد و من او را اسیر گرفته بودم. آن کسی که زیر بود این را میگفته. این دعوا تا بعد از جنگ بین اینها ادامه داشت. هر وقت همدیگر را میدیدند او میگفت اگر من نبودم آن شب خفه شده بودی و او هم میگفت من اسیر گرفته بودم و تو اسیر من را کشتی. من او را اسیر گرفته بودم. او میخواست برود و من نمیگذاشتم برود و یقهی او را از پایین گرفته بودم.
فرمودهاند آیا دانشگاه ما میتوانند در نقش نظامسازی نقش مؤثر ایفا کند؟
حتماً هم میتواند و هم باید این کار را بکند. اصلاً این تیپ دانشگاهها برای همین درست شده است.
با توجه به اینکه دروس و حوزهی مطالعاتی در دانشگاهها بسیار متعدد است میزان وقت گذاشتن برای اصول فقه باید چقدر باشد؟
طبق گفتهی حضار این از بدیهیات است. پس این بدیهیات را ننویسید.
فرمودهاند مبنای حاکمیت اسلامی چیست؟ آیا تظاهر به اسلام حاکمیت اسلامی است؟
نهخیر. البته اسلام یک ظواهری دارد و یک بواطنی هم دارد. در مورد فرد و جامعه شما نه باید بگویی باطن اسلام مهم است و ظاهر آن مهم نیست و نه باید بگویی ظاهر مهم است و باطن مهم نیست. ظواهر دارد، بواطن هم دارد و هر دوی اینها مهم است. اما اگر ظاهر باشد و باطن نباشد نفاق و ریا است. این همان کاری است که بنیامیهها و بنیعباسها کردهاند و میکنند. همان کاری است که این خادم الحرمین میکند. اما اینکه بگوییم باطن آن را داریم و ظاهر آن را داریم درست نیست. ما اصلاً تفکیک بین ظاهر و باطن نداریم. ظاهر و باطن هر دو لازم است.
رهبری فرمودند یکی از مقدمات ورود به حوزهی تولید علوم انسانی ترجمهی انتقادی آثار غرب است. با این سخن چقدر موافق هستید؟
صد درصد موافق هستم. نه اینکه از ترس بگویم. این عقیدهی من است و کاملاً قابل دفاع است. منتها اکتفا به بحث انتقادی با ترجمهها کافی نیست. اما لازم هست. حتماً باید ما کرسیهای آزاداندیشی داشته باشیم. ایشان هزار بار این را گفتهاند. این وظیفهی شماست که جریان عمومی شما همفکر با این حرفها است. اینجا باید کرسیهایی بگذارید که متون درجه اول اقتصاد غرب، سرمایهداری و علوم سیاسی مثل همین کاری که راجع به «هابز» شد یکی یکی و به طور شفاف روی تخته بیاورید و بگویید این حرف نه مبنای عقلی دارد، نه مبنای تجربی دارد و به این دلائل یک ادعا و یک حرف مفت است. این کار را باید بکنید. باید نظامهای روانشناسی و تعلیم و تربیت و اقتصاد را نقد کنید. نه اینکه چون مشرکین اینها را گفتهاند همه را رد کنید. نهخیر، یک عالمه حرف حق در همین کتابها هست که حرفهای معقول و تجربی و درست است و اسلامی هم هست ولو آن را یک غیر مسلمان گفته باشد. میخواهید برای شما حرفهای اسلامی بیاوریم که غیر مسلمانها آنها را گفتهاند؟ این در تمدنهای غرب و شرق پر است. برای اینکه اسلام جدا از عقل و فطرت نیست و ما مشترکات داریم. با کفار و مشرکین مشترکات زیادی داریم. بنابراین ترجمهی انتقادی حتماً لازم است و باید این کار را بکنید اما کافی نیست و ایشان هم نگفته که کافی است.
فرمودهاند موضوعات فقهی یا امضایی است یا تأسیسی است. نظامسازی فقه حکومتی در کدام حوزهی موضوعات وارد میشود؟
هر دو هست. همانطور که احکام ثابت امضایی و تأسیسی داشتهاند احکام متغیر و اجتهادی هم تأسیسی و امضایی دارند. یعنی ممکن است شما اجتهاد کنید و بعد بگویی همانطور که پیامبر گفت خندقی که مشرکین در ایران ساختند کار خوبی است و از آن استفاده کنید شما هم در نظامسازی فقهی بگویی انتخابات به این شکل خوب است و باید از آن استفاده بکنیم و منافاتی ندارد. منتها باید در چهارچوب شریعت باشد. مردم هم راضی میشوند و مشارکت هم کردهاند. این چه اشکالی دارد؟ این با کدام اصل شرعی مخالف است؟ اگر یک جایی از آن مخالف اصل شرعی شد آن را اصلاح کن. شیوههای دموکراسی که متن مقدس نیست. میدانید که در خود غرب دهها شیوهی دموکراسی هست. خب شما برو و یک شیوهی جدید را ابداع کن. الان بعضیها میگویند این چیزهایی که در قانون اساسی آمده، هم انتخابات و هم ولایت فقیه التقاط است و اینها با هم نمیسازد. چطور نمیسازد؟ خیلی هم خوب میسازد. انتخابات در چهارچوب ولایت فقیه کاملاً شدنی است. خود ولی فقیه هم کاملاً منتخب مردم است. این اشکالی ندارد. مگر منتخب مردم بودن ولی فقیه با واسطهی خبرگان مگر یک امر غیر اسلامی است؟ این عین اسلام بوده است منتها حالا با این شیوه اجرا میکنی. شما وقتی میخواهی مرجع تقلید انتخاب بکنی چطور انتخاب میکنی؟ در رسالهها مینویسند چطور انتخاب کن؟ میگویند شما با دو کارشناس عادل که مجتهدشناس است مشورت کن و ببین که او میگوید چه کسی اعدل و اعلم است و همان را قبول کن. خب خبرگان همین نقش را ایفا میکند. به جای اینکه خود شما رجوع بکنی رأی میدهی و آن جمع به جای یک نفر نظر میدهند که بین اینها فلانی برای این کار اصلح است. این چه منافاتی دارد؟ اگر ثابت کنی یکی از این روشهای مدرن با یک حکم قطعی ثابت دینی تضاد دارد یا با یک ارزش اخلاقی دین تضاد دارد باید آن را کنار بگذاری و الا بدعتگذار هستی. اما اگر در راستای آن به درد میخورد باشد و انجام بشود چون مشروع است. لازم نیست بگویی کجای قرآن گفته به این شکل و هر چهار سال باید انتخابات بشود؟ مگر باید در قرآن بگوید. کجای قرآن گفته با قاشق غذا بخور؟ کجای قرآن گفته پشت میکروفن بنشین و صحبت کن؟ اصلاً این حرفها مبنا ندارد. البته از یک طرف هم تنبلی هست که میگویند اگر اشکالی ندارد ما تمام نظامسازی ابزاری را از غرب و شرق میگیریم و فقط میگوییم این وسط احکام شرعی رعایت بشود. اینطور که نمیشود. این که نظام سازی نیست. این تنبلی و مفتخوری است. اگر راست میگویید باید از دانشگاههایی مثل شما 5 روش بیرون بیاید که تجربی و عقلی و مفید به حال امروز باشد و در عین حال در راستای یک اصل اسلامی باشد. بگویید به موازات مدل غربی ما هم یک مدل آوردیم که اتفاقاً از آن عقلانیتر و مفیدتر و مناسبتر است و به اهداف شریعت هم نزدیکتر است. خب باید این کار را هم بکنی. باید اینجا هم اجتهاد بکنی. یک اجتهاد در نظامسازی کار دانشگاهیها است و یک بخش آن هم بحث فقهی است.
فرمودهاند مثلاً موضوعات اقتصادی مثل بورس و عرض موضوعات امضایی و خارج از فقه است. حال سوال این است که فقه در این موضوعات امضایی چطور نظامسازی بکند؟ در موضوعاتی که فقه فقط میتواند مشروع یا غیر مشروع بودن را نشان دهد چطور باید نظامسازی بکند؟
من یک بحثی تحت عنوان فقه فعال و فقه منفعل داشتم. فقه منفعل این است که فقیهی البته در عرصهی نظامسازی یا نباید وارد این عرصه بشود یا اگر شد نمیتواند گوشهای بنشیند تا دیگران در مکتبهای دیگر ابزارسازی کنند و نظامسازی کنند و ساختار بسازند و شما فقط بگویی آن حلال است یا حرام است. این فقه منفعل میشود. فقه منفعل فقه را همیشه یا غالباً دنبالهروی نظامسازهای دیگر قرار میدهد و تو باید مدام به دنبال آنها بدوی. فقه فعال این است که با ترکیب حوزه و دانشگاه و یا جاهایی مثل اینجا کسانی با فقه و ارزشهای اسلامی کاملاً به طور اجتهادی آشنا باشند. از این طرف با ابزارهایی که هر چه جدیدتر محصول عقل و تجربهی بشر است و منافاتی هم با شریعت و ارزشهای اسلامی ندارد آشنا بشوید و ببینید چگونه میتوانید آنها را بسازید و بعد خودت نظامسازی بکنی و ایدههای جدیدی بدهی. دانشگاههای ما وقتی دانشگاه حقیقی هستند و دارالترجمه نیستند که هر کسی در هر رشتهای که هست طرح جدید و مدل جدید بدهد و خودش چیزی را ابداع بکند. همین کاری که الان در فیزیک و صنعت میکنند. همین کار باید در علوم انسانی هم اتفاق بیفتد. ولی در علوم انسانی این کارها انجام نمیشود. فقط همینطور ترجمه میکنند.
فرمودهاند علیرغم فرمایش جنابعالی که بیشترین مشکل و چالش را بر سر راه نظامسازی و فقه حکومتی جریان روشنفکری دانشگاهی میدانید به نظر میرسد به گواهی تاریخ بیشترین آسیبها و صدمات از سوی متحجران است که با گفتمان دینی به مقابله با اسلام ناب میپردازند. جریانی که شاید هزینهی مقابله با آنها کمتر از هزینههای مقابله با جریانهای خارج از دین نباشد.
دو مانع اصلی داریم. یکی مانع سکولاریزم در برابر اصل مفهوم نظام دینی و نظامسازی دینی و عقلانیت اسلامی داریم که آنها اینها را قبول ندارند. آنجا مانع اصلی اینها هستند. آنها اصلاً شریعت را قبول ندارند و در دانشگاه مانع اصلی هستند به دلیل اینکه تفکر زیرساختی در کتابها و درس و بحثها رسماً برای اینهاست. هر چند ممکن است افراد آن هم متدین باشند. اما در حوزه وقتی که وارد بحث حکومتی و اجتهادی میشود مانع اصلی همینها هستند. ما در دو سطح دو مانع فکری داریم.
فرمودهاند آیا جملهی «سوسیالیزم چهارچوب ما، دموکراسی روش ما» برای اسلام هم صادق است که بگوییم «اسلام چهارچوب ما و دموکراسی روش ما»؟
ببینید یک وقتی هست که از دموکراسی و سوسیالیزم میگویید و مراد شما صرفاً نهادهای ابزاری است. یعنی وقتی از سوسیالیزم میگویی منظورت برابری و مشارکت و این چیزها است. بله، اینجا سوسیالیزم اسلامی معنا دارد چنانچه لیبرالیزم اسلامی هم معنا دارد. اگر مراد شما از لیبرالیزم یک کلیاتی باشد در حد آزادی فرد و حق انتخاب و از این قبیل باشد لیبرالیزم اسلامی هم معنا دارد. یک جا هم آقای مطهری میگوید سوسیالیزم تخیلی و سوسیالیزم علمی و در این مورد بحث میکند. نمیدانم این را دیدهاید یا نه؟ من این را در همان دوران جوانی دیدم. یادم هست ایشان میگفت سوسیالیزم آرمانگرا نزدیکترین مکتب اقتصادی به اسلام است و به این معنا اقتصاد اسلامی سوسیالیستی است. بعد ایشان در یک بخش دیگری میگوید ارزشهایی که در لیبرالیزم است همگی در اسلام هم هست و بنابراین از لیبرالیسم اسلامی یا اسلام لیبرالیستی یاد میکند. حالا دقیق تعبیر او را یادم نیست. اینها به این مفهوم درست است که شما بگویی یک کلیاتی در سوسیالیزم و دموکراسی هست. مثلاً در دموکراسی به این معنا که مردم انتخاب بکنند، مردم نظارت بکنند، مردم مشارکت بکنند، خب سوال پیش میآید که مگر تا اینجا اینها ضد اسلامی هست؟ مگر اینکه مردم نظارت بکنند و انتخاب بکنند و مشارکت داشته باشند و رضایت داشته باشند غیر اسلامی است؟ اینها عین اسلام است. میخواهید برای هر کدام از اینها دهها روایت برای شما بیاورم؟ اما از یک جا به بعد که میگویند مبنای معرفتشناختی دموکراسی شکاکیت است و ما حق مطلقی نداریم و بنابراین همهی ایدهها به یک اندازه در حکومت سهم دارند و بنابراین اصلاً باید حکومت را از ایده تفکیک کرد مخالف هستیم. معلوم است که دموکراسی با این معنا با اسلام نمیسازد. یا بگویی سوسیالیزم به این معنا است که چیزی به نام حریم خصوصی و مالکیت خصوصی و انگیزهی شخصی نداریم و باید همه کار کنند و اجیر دولت باشند تا دولت بخورد. اسلام هرگز به این معنا سوسیالیستی نیست. بگویی لیبرالیسم یعنی اصالت فرد به معنای اصالت نفس و اصالت لذت. در این صورت حتماً اسلام با لیبرالیزم مخالف است. بنابراین پاسخ این سوال شما «آری» و «نه» هست. آیا میتوان گفت اسلام چهارچوب ما و دموکراسی روش ما؟ آری و نه. اینجا سوال پیش میآید که دموکراسی و سوسیالیزم به چه معنا؟ میدانید که سوسیالیزم حدود 150 تعریف دارد. خود دموکراسی حدود 15، 16 تعریف دارد. بعضی از این تعاریف کاملاً با اسلام قابل جمع است و بعضی از آنها با اسلام قابل جمع نیست و خیلی از آنها با خود لیبرالیزم هم قابل جمع نیست.
فرمودهاند آیا اسلام با مدرنیته قابل جمع هست؟
مدرنیته چه هست؟ یک نفر بیاید و این را درست معنی کند. هر کسی این کله را به یک معنایی به کار برده است. یکی میگوید مدرنیته یعنی عقلگرایی. بله. حالا عقل را تعریف کن. قطع و شک و ظن و روش استدلال و برهان را چه میگویی؟ این با کدام معرفتشناسی است؟ عقلانیت به مفهوم پوزیتیویستی یا به مفهوم راسیونالیستی یا با تفسیر شکاکان یا با تفسیر معرفتشناسی اسلامی است؟ مدرنیته از عقلگرایی است. بله، در این شرایط اسلامی میشود. مدرنیته نوگرایی است و همراه با تحول است. بله، این هم اشکالی ندارد. منتها بگو کدام تحول؟ تحول در چه چیز است؟ همینطور کلیبافی میکنند. اینها شعر است. مدرنیته و سنت برای شب شعر خوب است. اینها را به دانشگاههای علوم انسانی و علوم اجتماعی میآورند و مبنای بحثهای علمی قرار میدهند. همینطور کلمههای کلی به کار میبرند و تعریف و مرز آن هم به دقت روشن نمیشود. آقا شفاف حرف بزن. مدرنیته چه هست؟ مدرنیته یعنی سکولار شدن. خب اگر مدرنیته سکولار شدن است اسلام با مدرنیته نمیسازد. مدرنیته به معنای علمی عمل کردن است. اگر علمی است حتماً با اسلام میسازد. منتها علمی یعنی چه؟ علم را درست تفسیر بکن. پس ممکن است کسی بگوید اسلام نه سنتی است نه مدرن یا هم سنتی است و هم مدرن است. سنتی و مدرن باید تعریف بشود. خود مدرن و مدرنیته را 70، 80 نوع تعریف کردهاند. هر کسی از راه رسیده یک چیزهایی را به هم بافته است و حرفهای خودش را گفته است و بعد مینویسد این که گفتم مدرنیته بود. اصلاً اینها تعریف نمیکنند و همینطور روی هوا حرف میزنند. تعریف کنید. هر کسی به شما گفت مدرن هستی یا سنتی هستی؟ شما بگو به تو چه مربوط است که من مدرن هستم یا سنتی هستم. اگر گفت آقا میخواهیم بحث علمی بکنیم بگو بحث علمی که اینطور نیست. الان تو فقط در حریم خصوصی بنده دخالت کردی. اصلاً بنده هم سنتی هستم و هم مدرن هستم و یا نه مدرن هستم و نه سنتی هستم. اگر بحث علمی داری تعریف کن که سنت چیست و مدرنیته چیست تا من به تو بگویم آری یا نه. بعد میبینی که چقدر گیر میکند. چون خودش هم نمیداند چه هست.
علم چیست؟ آیا تنها حقایق و واقعیات و قطعیات است؟
علم به معنای لغوی بله اما علم به معنای اصطلاحی نه. چون علم بشر خطاپذیر است.
آیا اطلاعات کسب شده توسط تجربه را میتوان علم نامید؟
حتماً میتوان آن را علم نامید. منتها این مرتبهای از علم است. اولاً علم تجربی بدون برهان عقلی علم نیست. این را که میدانید؟ فرق تجربه و استقرا چه هست؟ اینها را خواندهاید. استقرا، حتی استقرای تام هم تبدیل به فرمول عام مطلق علمی نمیشود اما اگر استقرا، حتی استقرای ناقص با بعضی برهانهای عقلی ضمیمه شد چرا. مثل اینکه اکثری یا دائمی نمیتواند اتفاقی باشد. اگر این ضمیمه شد تجربه میشود و تجربه هم علمآور است. منتها علم آگاهی محصول تجربه با آگاهی محصول یقینیات محض فرق میکند. یقین ریاضی با علم تجربی یکی نیست. پس بله، حتماً آنچه که تجربه میشود علم است. روایات را ببینید که ما چقدر راجع به علم تجربی روایت داریم. منتها مشکل پوزیتیویزم این نیست که به تجربه اعتنا میکند. بلکه مشکل پوزیتیویزم در این است که فقط تجربه را قبول دارد. مشکل آن این نیست که تجربه را قبول دارد بلکه مشکل آن این است که فقط تجربه را قبول دارد که بنبست و به شکاکیت میرسد.
فرمودهاند جامعهشناسی و روانشناسی را میتوان علم نامید؟
اگر واقعاً گزارههای برهانی عقل و تجربی در حد حجیت عقل و تجربه داشته باشد، بله. گزارههای اینچنینی که در علوم انسانی هست عقلاً و شرعاً حجت است. اما مشکل ما این است که بسیاری از گزارهها در علوم انسانی و اجتماع ترجمه شده است که نه برهان عقلی دارد و نه حتی تأیید تجربی دارد و همینطور به هم بافتهاند و ایدئولوژیهای مادی خود را به اسم علم به بقیه قالب کردهاند و لای یک ساندویچ یک عالمه خرده شیشه ریختهاند. به ما میگویند یا از گشنگی بمیر و یا ساندویچ را با خرده شیشهها بخور. ما میگوییم جان مادرت این خرده شیشهها را در بیاور و کنار بگذار و اجازه بده اگر ما میخواهیم چیزی به این ساندویچ اضافه کنیم و بعد بخوریم. مگر ما گفتیم ما با شما مشترکاتی نداریم. مگر چون جنابعالی لیبرال هستی و گفتهای دو دوتا چهار میشود من باید بگویم نهخیر، چون تو لیبرال هست اسلامی این دو دوتا پنج میشود؟ نه. ما میگوییم ما با دو دوتا چهارتای تو که مشکلی نداریم ولی تو در کنار این دو دوتا پنجتا هم گفتهای و به ما میگویی در علوم انسانی و اجتماعی باید هر دوی اینها را قبول کنید و همهی اینها علمی است. ولی ما میگوییم نه، این برخورد انتقادی میشود.
تفکرات آخوند خراسانی که اخیراً قیل و قالهایی را توسط افراد طرفدار جدایی دین از سیاست به وجود آورده را تبیین کنید.
همین الان تبیین کنم؟ یک جلسه بگذارید تا من اگر فرصت کردم حتماً بیایم و توضیح بدهم که اصلاً آخوند خراسانی رهبر مشروطه است. اگر کسی به آخوند خراسانی تفکیک دین از سیاست را نسبت بدهد ابتداییات تاریخ مشروطه را نخوانده است. اما اینکه آیا ولایت فقیه به چه شکل در عصر غیبت به چه و تا چه حد تشکیل حکومت بدهد باید بحث بشود. خیلی از فقها راجع به این بحث کردهاند و در بحثهای آنها تعارض آرا هم وجود دارد. میگویند همین مرحوم شیخ انصاری ولایت فقیه را قبول ندارد و در بحث ولایت فقیه فلان چیز را گفته است. حالا شما میبینی همین شیخ انصاری در بحث خمس عبارات صریح در ولایت فقیه دارد. بنابراین اگر میخواهید حرفی را به کسی نسبت بدهید باید کل آثار او را بخوانید. نه اینکه دو جمله از وسط جملهها جدا کنی و جلو بیاوری که نه با زندگی او میسازد و نه با خیلی از حرفهای دیگر او میسازد. ضمن اینکه اصلاً فرض کنیم که یک عالم بزرگی نپذیرد. خب این چه اشکالی دارد؟ این یک بحث فقهی است. اصلاً فرض کنیم این باشد. این نیست ولی فرض کنیم باشد. این چیزی را ثابت نمیکند.
در خصوص نظامسازهای سنتگرایی و نسبت آنها با نظامسازی اسلامی توضیح دهید.
من راجع به افراد صحبت نمیکنم. اما راجع به این تفکر باید بگویم که نکات مثبت و خوبی در کتابها و آثار اینها هست و قابل استفاده است. اما به نظر من یک بخشهایی از آن هم از زاویهی دیگری مشکل دارد. یعنی من نسبت به آن مشکل دارم. اما من اصلاً عقیده ندارم که اگر در صحبتهای یک جریانی دو یا سه اشکال میبینیم بگوییم کل آن حرف مفت است. اصلاً من به شما بگویم هیچ مکتبی در دنیا نیست که همهی حرفهای آن مفت باشد. هر مکتب و ایدئولوژی، هر نظامسازی را که بیاورید ولو ملحد و مشرک باشد، لابلای حرف او صدها حرف درست که هم اسلامی است و هم نقلی و هم عقلی است به شما نشان بدهم. مثل محال است که یک کسی کتابی بنویسد که از اول تا آخر آن چرند باشد. این نمیشود. این یک شاهکار است. نیست و امکان ندارد که یک کتابی بنویسیم که از اول تا آخر همهی آن غلط باشد. همهی گزارههای آن سکولار و همهی گزارههای آن ضد دین و ضد عقل باشد. اصلاً نمیتوان چنین چیزی را نوشت. شیطان که پدر جد همهی جریانهای باطل است سه جمله در قرآن میگوید که دوتای آن حق است. نتیجهی این جملهها باطل است. اولاً اعتراف به توحید میکند و میگوید تو همه کس و همه چیز هستی. حالا بگوییم نه، چون شیطان این را گفته این جمله شیطانی است. این جمله که توحیدی است را چون شیطان گفته شیطانی است. نهخیر، شیطان یک حرف درستی زده است و خوب کاری هم کرده است. منتها مشکل شیطان در این جملهی او نبود. مشکل شیطان در آن نتیجهای که گرفت بود. ما با آن مشکل داریم. نه اینکه بگوییم ذاتاً ساختار همهی اینها شیطانی است. اینطور نیست. خب در این دیدگاه هم نکات مثبت زیادی در باب نقد غرب و دفاع از مباحث حکمت و عرفان اسلامی و از این قبیل وجود دارد اما در بعضی دیدگاهها غلط است. مثلاً یک جایی من دیدم حتی بعضی از اینها از سلطنت اسلامی دفاع میکنند. یا بعضی دیدگاههایی که در باب حکمت خالقه و جاودانخرد و دیدگاههایی که ممکن است از دل آن نوعی پلورالیزم افراطی و نوعی نسبیگرایی بیرون بیاید غلط است و ما با آنها مخالف هستیم. اما با خیلی از بحثها موافق هستیم. شما اصلاً از نقی و تقی و فلانی میگویی؟ چرا از غرب و هایدگر میگویی؟ هایدگر یک عالمه حرفهای حساب دارد. حالا هایدگر با این جریان باز فرق میکند ولی یک عالمه حرفهای خوب دارد. باز هم من او را نمیگویم بلکه میگویم مادیترین متفکرهای دنیا را بیاور ببین چقدر حرف حساب در آثار خود دارند. اینها نتایج غلط میگیرند و با حرفهای ناحساب مخلوط میکنند.
با توجه به اینکه اهل سنت بیشتر از شیعه در حوزهی فقه سیاسی کار کرده است چه استفادهای از فقه اهل سنت در فقه سیاسی اجتهادی شیعه میتوان برد؟
میتوان خیلی استفادهها کرد و بعضی استفادهها را هم اصلاً نمیتوان کرد. آن جاهایی که مبانی فقهی کلامی شیعه متفاوت است طبیعتاً شما نمیتوانی استفاده بکنی که حالا فرصت نیست در مورد آن مثال بزنم. اتفاقاً من از بعضی فقیه سیاسی اهل سنت هم نکاتی آورده بگویم که در اینجا بگوییم با چه نکاتی از آن موافق هستیم و ممکن است با چه نکاتی موافق نیستیم و ممکن است تفاوت باشد که دیگر فرصت نیست ولی حتماً میتوان از آن استفاده کرد. مرحوم آقای بروجردی یک حرفی زد و گفت اگر میخواهید تمام روایات شیعه و فتوای فقهای شیعه و فقهای سلف را درست بفهمید باید در کنار روایات اهل سنت و هم فقه فقهای اهل سنت قرار بدهید و بفهمید. چون بسیاری از اینها حاشیههایی بوده که فقهای شیعه که اپوزسیون بودهاند بر فقه یا کلام اهل سنت که فقه حاکمیت و فقه رسمی حاکم بوده نوشتهاند و این بحثها را کردهاند. اصلاً تز آقای بروجردی این بود که میگفت بعضی روایات و بعضی فتواها که برای شیعه است را نمیتوانی درست متوجه بشوی الا اینکه ببینی اهل سنت در این باب در آن دوران چه گفته بودند. بله. حتماً میتوان از اینها استفاده کرد.
هشتگهای موضوعی