اندیشه سیاسی و پرسش هایی از انقلاب اسلامی - قسمت دهم-(فلسفه سیاسی، کلام سیاسی، فقه سیاسی)
نشست های دانشجویی در پاسخ به سوالات مبانی "ولایت فقیه"- دانشگاه های تهران- سالگرد انقلاب اسلامی- بهمن 90
بسمالله الرحمن الرحیم
بعضی از پرسشها در مورد ولایت فقیه از منظر سیاسی یا فلسفهی سیاسی یا فقه سیاسی مطرح شد که به چند نمونه از آن اشاره کردیم و پاسخهایی دادیم. بعضی از پرسشهای شفاهی دوستان مطرح شد و گفت و شنودی داشتیم. این جلسه من از دوستان اجازه میخواهم که بخش فقه سیاسی را تکمیل بکنم و بعد هم به سوالات کتبی که دوستان در جلسهی قبل فرمودند جواب بدهیم و هم اگر باز راجع به این مبحث سوالاتی داشتید بفرمایید. باز یادآوری میکنم که بحث ما تدریس بحث ولایت فقیه نیست. چون مراحل مختلف تدریس یک موضوع به طور منطقی مقدمات و استدلال و نتیجه دارد و باید همه را طی کرد که ممکن است یک یا چند ترم طول بکشد. ما به بعضی از اشکالات مبنایی که مطرح شده و به نظرم گاهی به قدر مشروح و کافی و مستند ممکن است پاسخ نگرفته باشد اشاره میکنیم. یک نوبت در چند جلسه به بعضی از این اشکالات میپردازیم و در جلسات بعدی به موضوعات دیگر میپردازیم و اگر دوستان سوالاتی داشته باشند دوباره میتوانیم به همین موضوع برگردیم. بنابراین موضوع سیال است و محور آن تمرکز روی بعضی از پرسشها هست و یک بحث کلاسیک نیست. بحث جلسهی پیش این بود که من یک مقدار مقدمهای را عرض کردم ولی باز به قدر کافی وارد مستندات فقه سیاسی نشدیم. خواستیم این توهم را دفع بکنیم که وقتی بحث ولایت یا ولایت مطلقه، اختیارات، نصب خاص، نصب عام، انتصاب میشود ممکن است کسانی دچار توهم بشوند که مثل اینکه یک ثروت یا قدرت یا اختیاراتی را میخواهند توزیع بکنند و میگویند این را همه بر ندارند چون برای اشخاص خاصی است و همینطور تقسیم میکنند. مثل اینکه یک نوع آپارتاید و یک نوع تبعیض شخصی و وراثتی در عصر نصب خاص، معصومین(ع) و یک نوع نصب عام در عصر نصب عام و فقها یک نوع آپارتاید صنفی و مثلاً حکومت روحانیون مطرح است. برای اینکه روشن بشود این مسئلهی حکومت اساساً از منظر فقه سیاسی شیعه یک حلوایی نیست که بر سر تقسیم آن دعوا بشود به نمونههایی از آیات و روایات که نگاه شیعه و فقه سیاسی شیعه و اساساً اسلام به قرآن به مسئلهی قدرت و ثروت دارد را میگویم. به خصوص منظور قدرت و ثروت عمومی است. گفتیم نه ذاتاً قدرت و ثروت را پلید میدانند و بلکه اینها را خیر میدانند اما نحوهی مواجهه با قدرت و ثروت و اساساً با طبیعت و با همه مزایای زندگی مادی و طبیعی، با شهوت، قدرت، شهرت، ثروت و همهی آنچه که مادی و امکانات زندگی مادی تلقی میشود به چه شکل است؟ از این منظر که از چه زاویهای با مسئله برخورد میشود و پاسخ مشروع و معقول دادن به دو پرسش «این قدرت و ثروت و شهرت و از این قبیل را از کجا آوردهای و کجا و چگونه مصرف کردی؟» مشروعیت و عدم مشروعیت اینطور معنا میشود. نه برای فقیه و ولی فقیه بلکه برای خود امام معصوم و بالاتر از آن برای پیامبر اکرم(ص) هیچ نوع امتیاز ویژهی مادی به این معنا که اینها بیشتر از بقیه بخورند، لذائذ بیشتر، امکانات بیشتر، بهرهوری بیشتر از قدرت و ثروت برای خود و خانوادهی خود داشته باشند، مطلقاً در فقه قرآن و فقه سیاسی شیعه و اسلامی و شیعی معنا ندارد. من فقط یک نمونهی مختصری از آیات و روایات را دفعهی پیش عرض کردم. وقتی که این روشن بشود خیلی از اشکالات برطرف میشود. در عین حال یک سوال دیگر را هم طرح کردیم ولی نشد به قدر کافی به آن پاسخ بدهیم و آن این بود که «ممکن است کسانی ادعا کرده باشند که ادعا کردهاند که امام و انقلاب در فقه سیاسی شیعه یک بدعتی گذاشته و آن این است که در عصر غیبت ولایت و اختیاراتی برای ولی فقیه قائل شده که با مسئلهی زعامت سیاسی و ولایت به مفهوم رهبری و حکومت مساوی میشود. در حالی که این ادعا در فقه سنتی شیعه یا سنت فقهی شیعه سابقه نداشته است و اینها جعل و بدعتی است که در این انقلاب گذاشته شده است و امام ولایت فقیه را تحریف کرده است و یک معنا و توسعهای به آن داده که در سنت فقهی شیعه نبوده است.» اگر به نقطهی شروع فقه شیعه در عصر غیبت برگردیم مسئله روشن میشود. حالا در این قضیه آیات و روایات که واضح است ولی ممکن است کسی بگوید «همهی اینها مربوط به زمان معصوم بوده است.» عرض کردیم اگر روشن بشود که در آغاز عصر غیبت کبری اولین رهبران و مؤسسان شیعه در عصر غیبت هم در وجه سلبی و هم وجه ایجابی عرصهی فقه سیاسی شیعی نظریهپردازی حکومتی و زعامتی کردهاند، یعنی علیه حکومتهایی که فقیه عادل در رأس آن نباشد هم موضع فقهی گرفتهاند و هم موضعگیری ایجابی کردهاند در اینکه فقها در عصر غیبت چه اختیاراتی دارند. ولو اینکه بعضی از آنها به عنوان تقیه و احتیاط سیاسی در حضور حکومتها طبیعتاً نمیتوانستند صریح کلمهی حکومت و ولایت فقیه را به مفهوم زعامت به کار ببرند چون معنی آن اعلام عدم مشروعیت برای حکومت موجود و یک نوع اعلان جنگ به حکومت بود ولی حتی در آثار فقهی آن کسانی که تقیه کردهاند میبینید تمام اختیاراتی که هم در عرف آن دوره و هم عرف امروزه اختیارات حکومتی دانسته میشود برای فقیه عادل قرار دادهاند. اگر ما از آغاز عصر غیبت نمونههایی از اینها را ذکر بکنیم که تا زمان خود حضرت امام هم ادامه داشته و من نمیخواهم کل این سلسله را بگویم چون میتوان از صدها فقیه بزرگ درجهی اول شیعی در ظرف این دوازده، سیزده، چهارده قرن نمونههایی آورد که قاعدتاً در اینجا فرصت استناد به همهی آنها نیست. منابعی هست که اگر دوستان مایل بودند من معرفی میکنم ولی یک نمونهای از اینها را در اینجا قرائت میکنم که اسنادی است که نشان میدهد بلافاصله بعد از غیبت کبری اولین فقهای ما چطور اظهار نظر کردهاند. به عنوان نمونه شیخ مفید که میتوان ایشان را اولین زعیم شیعه در عصر غیبت دانست. به یک معنا میتوان اولین ولی فقیه شیعه دانست. در قرن چهار و پنج هجری چه اتفاقاتی افتاد و چگونه شد که شیخ مفید و شاگردان ایشان و بعد سید مرتضی و شیخ طوسی و بزرگان در مرکز نظریهپردازی فقه سیاسی شیعه قرار گرفتند و اساساً شیعه وارد یک مرحلهی جدیدی شد و درخشانترین دوران تمدن اسلامی و به خصوص اسلامی ایرانی مربوط به همین قرن چهار و پنج است که عصر طلایی تمدن اسلامی دانسته میشود و خیلی از متفکران بزرگ در رشتههای مختلف علمی در این دوران ظهور کردند و اتفاقاً خیلی از آنها در این منطقهی ایران و عراق که ظاهر آن بنیعباس بود ولی قدرت واقعی در اختیار آل بویه بود که شیعیانی بودند که از شمال ایران حرکت کردند و بغداد را فتح کردند. خیلی از بزرگانی که شما در رشتههای مختلف میشناسید در این دوران ظهور کردند و نظریهپردازی کردند و یک تمدن عظیمی را ساختند که بزرگترین قطب تمدنی در دنیا شد و تا مدتها ادامه پیدا کرد. در همین دوران است که شیخ مفید زمینهی اظهار وجود شیعی را در عصر غیبت میکند. یعنی اینها در بغداد مورد توجه و مورد احترام قرار میگیرند و جلسات و کرسیهای بحث آزاد علمی قرار میدهند و اتفاقاً نمونههای بارزی از کرسیهای آزاداندیشی در همان دوران در بغداد زیر نظر امثال شیخ مفید و حتی با حضور خود ایشان اتفاق میافتد. شیخ مفید هم استاد شیعه و سنی دارد و هم ساگردان بزرگ شیعه و سنی دارد و در حوزههای شیعی وقتی فقها بحث میکردند مثل شیخ مفید و شیخ طوسی نظر مذاهب مختلف فقهی شیعه و سنی را میگفتند و بعد هم نظر خود را به عنوان فقه شیعی میگفتند. یعنی اینطور بحث میشده است. کاری که الان نیست، یعنی الان در هیچ کدام از حوزههای ما مرسوم نیست که در درس خارج فقه استاد فقه بیاید و نظر فقهای سنی و شیعه و مذاهب مختلف را در یک موضوع بگوید و بعد یکی یکی اینها را رد و قبول کند و بعد نظر خودش را بگوید. در حوزههای اهل سنت هم نیست. شما میبینید که هزار سال قبل رهبران شیعه چطور در این قضایا برخورد میکردند تا به علامهی حلی و دیگران برسید که اینها درسهای فقه تطبیقی داشتند، کلام تطبیقی داشتند و عقائد مختلف را مطرح میکردند و اشکالات آن را میگفتند و از عقائد شیعه و فقه شیعه دفاع میکردند. من فقط از باب نمونه چند مورد از اظهار نظرهای مرحوم شیخ مفید را به عنوان اولین زعیم بزرگ شیعه و فقیه بزرگ حوزههای شیعه در عصر غیبت کبری ذکر میکنم. ایشان چند سال بعد از آغاز غیبت متولد شده است. یعنی در دههی اول بعد از عصر غیبت و در اطراف خود بغداد متولد شده و بعد هم عملاً رهبری این حوزه را به عهده گرفت. ایشان در آثار مختلف خود ولایت فقیه را تئوریزه کرده است. من اینجا فقط به یکی، دو نمونه اشاره میکنم. هم به بحث اجتهاد در عصر غیبت و هم به معنای اینکه نظامسازی بایستی باید با برخورد اجتهادی عقلانی زمانشناسانه با کتاب و سنت باشد، در کتاب «تذکره و اصول فقه» صحبت کرده که میتوان گفت این کتاب، اولین کتاب اصول فقهی است که در عصر غیبت برای شیعه نوشته شده است. در آنجا ایشان تصریح میکند که اگر میخواهید شیعه را بشناسید ما این اعتقاد را داریم که معیار اصول احکام و نظامسازی و قواعد دینی را در زندگی فردی و اجتماعی در رأس و در درجهی اول قرآن و سنت پیامبر و اقوال ائمهی طاهرین و اهل بیت پیامبر میدانیم و از نظر ما اینها منبع دین هستند و اینها هستند که دین را تعریف میکنند و راه رسیدن به دین یعنی کتاب و سنت یکی عقل است که به عنوان روش درک دین و منابع دین مطرح میشود، «احدهُ العقل و هو سبیل الی معرفة حجتیة القرآن...» ما با عقل اصل اعتبار و حجیت قرآن را اثبات میکنیم و با عقل اصل توحید و نبوت را اثبات میکنیم و با عقل ضرورت دین و ایمان خود را اثبات میکنیم و بعد با عقل هم به سراغ کتاب و سنت میآییم که اعتبار آنها را اثبات بکنیم. اصول روش زندگی و حکومت را هم از روی همین استنباط میکنیم. «و ثانی السان و هو سبیل الی معرفه بمعانِ الکلام...» دوم، لفظ است. علاوه بر عقل سمع و نقل است. یعنی باید از طریق الفاظ کتاب و سنت علاوه بر عقل به احکام الهی پی ببریم که معانی کلمات را درست بدانیم و سوم اخبار و روایاتی که ما را به آنچه که پیامبر و ائمه گفتهاند میرساند که درک صحیح و تفسیر صحیح قرآن است و در مورد روایات هم میگوید ما آن را خبر متواتر یا خبر واحد میدانیم. خبر متواتر را حجت میدانیم و خبر واحدی که یک روش نقل و انتقال دارد اما قرینهای داریم که صحت آن را برای ما تضمین میکند با اینکه خبر واحد است و متواتر نیست و روات زیاد و متعددی ندارد را قبول میکنیم و اگر روایتی هم سند قطعی و کامل نداشته باشد ولی علیه روات آن چیزی نداشته باشیم و حدیث مرسل است، یعنی ممکن است سلسلهی سند از نظر ما به طور کامل روشن نباشد ولی شیعه و علما و فقهای شیعه همگی به آن عمل کردهاند را به عنوان نشانگر معارف اسلام و اهل بیت میپذیریم از این باب که گاهی ممکن است سند به دلائلی مخفی مانده باشد و لیکن اصل مطلب نمیتواند چیزی باشد که همهی بزرگان از زمان معصوم به بعد بر آن اجماع بکنند در حالی که خلاف سنت باشد. این با آن تعریف اجماع اجمالاً یک تفاوتی دارد که نمیخواهیم در اینجا وارد جزئیات این بحث بشویم. آن چیزی که میخواهم عرض کنم این است که ایشان از همینجا شروع میکند و از اصل مبانی و منابع معرفت دینی اجتهاد را تئوریزه میکند و میگوید علم اجتهادی به جای علم امام در عصر غیبت برای ادارهی جامعه کار میکند و به جای معصوم تنها بدیلی که مشروع است همین نهاد اجتهاد است. پس در گام اول معرفت دینی را تعریف میکند، در گام دوم نهاد اجتهاد را تئوریزه میکند و در گام سوم ایشان میگوید «ما نمیتوانیم حکومت و اجتهادیات اسلام را در عصر غیبت تعطیل بدانیم» نمیتوان گفت این شریعت برای همان پانزده سالی آمده که پیامبر و امیرالمؤمنین حکومت کردهاند و اگر این میان هزاران سال هم طول بکشد تمام این احکام و قواعد اجتماعی اسلام باید از یک طرف تعطیل شود و از آن طرف هم مثل اینکه بشریت و مسلمین و حداقل خود شیعه در این چند هزار سالی که تا ظهور طول میکشد قرار نیست حکومت و جامعه داشته باشند و اقتصاد و تعلیم و تربیت بلاتکلیف بماند. عقلاً و نقلاً استدلال میکند که اینها امکان ندارد و محال است و به این ترتیب وارد تئوریزه کردن اصل مسئلهی ولایت فقیه میشود. در قرن چهارم و پنجم با همین کار امثال شیخ مفید در ارتکاز شیعه کاملاً تثبیت شده بود که تنها رهبران مشروعی که در عصر غیبت باقی ماندهاند و راه ارتباط ما با منابع دین و معرفت دینی و علم دینی هستند فقیه عادل واجد شرایط خاصی است. فقیه هم فقط به معنای فقه خاص نیست. فقه اکبر، دانستن عقائد، اعتقادات، اخلاق اسلامی، احکام فردی و اجتماعی است. نه فقط اینکه احکام فردی عبادی باشد. شیخ مفید از اینجا شروع میکند و بحث را به ولایت فقیه میرساند. من فقط نمونههایی عرض میکنم چون بعضیها آمدند و گفتند همین شیخ مفید که اولین رهبر شیعهی عصر غیبت است در کجا گفته که حکومت در عصر غیبت ازآن فقهاست؟ حالا اینجا عبارات شیخ مفید را خدمت شما میخوانم و اگر خواستید بعداً به تفصیل آن رجوع بفرمایید. منابعی که از آن نقل میکنیم «امالی»، «اختصاص»، «الفصول المختار»، «اوائل المقالات» و آثار دیگر مرحوم شیخ مفید است که حالا چون شما نمیخواهید به طور تخصصی و دقیق وارد بشوید من به طور اجمالی اشارهای به سرتیترها و سرفصلهای آن میکنم. شیخ مفید هم موضع سلبی میگیرد یعنی میگوید فقه سیاسی شیعی حکومت غیر فقیه عادل را در عصر غیبت مشروع نمیداند و هم موضع ایجابی میگیرد که ما چه حکومتی را مشروع میدانیم. به عبارت دیگر هم میگوید «در فقه سیاسی شیعه روشن است که ما چه چیز نمیخواهیم، چه حکومتهایی را نمیخواهیم» و هم توضیح میدهد که چه حقوقی را میخواهیم. در باب «چه چیزی را نمیخواهیم» روایات متعددی را در آثار خود آورده است. دفعهی پیش هم گفتم که «سلطان» در روایات ما به معنی پادشاه نیست که بگوییم وقتی میگوید «سلطان عادل» یعنی نظام شاهنشاهی خوب است و فقط باید شاهنشاه آن عادل باشد. چون نظام شاهنشاهی یعنی میل فرد و این اصلاً نمیتواند عادلانه باشد و هر کاری که دلش بخواهد میکند. مرحوم شیخ مفید روایات متعددی میآورد و از این بحث میکند که هر سلطانی غیر از امام معصوم جائر است و در عصر غیبت غیر از فقیه عادل همه جائر هستند. وقتی میگوییم «امام عدل» یا «سلطان» مراد ما امام معصوم و پیامبر است و اگر نبود ولی فقیه عادل است. نهی از منکر حکومتها واجب است، یعنی مبارزه با حکومتها واجب است. افشاگری واجب است. انتقاد و اعتراض واجب است. با زبان و با قلب در هر صورت واجب است. در مورد اینکه آیا میتوان وارد مبارزهی مسلحانه علیه حکومتها شد میگوید «اگر شخص میتوان امر و نهی بکند و حکم واضح است» یعنی احتیاجی به اعلام مورد خاصی از جانب فقها نیست «میتواند وارد درگیری بشود.» چون اذن شرعی هست اما اگر میخواهد علیه حکومت اقدام خاص نظامی، عملیاتی، فیزیکی بکند، مثل یک عملیات چریکی یا مسلحانه بایستی از مجتهد و فقیه اجازه بگیرد. خود این یعنی حتی مشروعیت مبارزه با حکومتها بایستی با اجازهی فقیه و ولی فقیه باشد که او بگوید مثلاً این فرد محدورالدم است و با نصیحت اصلاح نشده و به محکمات دین حمله میکند و میتوان او را زد که آن عملیاتی که بعضی از بزرگان و انقلابیون در دوران مختلفی در تاریخ شیعه و اسلام در مورد بعضی از حکومتها کردهاند و وارد جهاد مسلحانه شدند یا بعضی از سران جور را زدند با همین اجازهها بوده است. دقیقاً مرز ترور با جهاد همین جاها روشن میشود. در ترور گناهکار و بیگناه با هم هستند و هر کسی را میزنی و جنگ قدرت است و لازم نیست مجوز عقلی، شرعی و اخلاقی بگیری. این تروریزم میشود. اما در جهاد شما حتی برای زدن یک حکومت ظالم و یک فرد ظالم بایستی استدلال شرعی و عقلی و اخلاقی داشته باشی. یعنی باید یک مجتهد و دینشناس و یکی از علمای دین بداند و اجازه بدهد و بگوید که آیا راه این کار همین است یا نه. این تعابیری که عرض میکنم از شیخ مفید است. ایشان میگوید «بزرگترین جهاد اعتراض به حکومتها است. اعتراض زبانی با قلم و بیان و نهی از منکر است و اینها مصداق ناصح و مرشد سلطان هستند.» و روایاتی نقل میکند که اینها از باب نصیحت ائمهی مسلمین که باید حکومتها را به تقوای الهی دعوت و امر کنید. فقط خواهش نباشد و امر کنید. از جمله روایاتی که ایشان نقل میکند این روایت امام صادق(ع) است که فرمودند «هر کس علیه حکومت یا قدرتی اظهار وجود کند و به سمت آنها برود و با قلم و بیان خود اعتراض کند و آنها را افشا کند و انتقاد کند و نهی از منکر کند...» « من مشی اِلی سلطانٍ جائرٍ فَاَمرهُ بِتقوی الله و وعظهُ و خَوَفَهُ...» او را موعظه کند و اگر حکومت و مدیریت اصلاح نشد آن را تهدید کند. «و خوفه» حکومت را بترساند، تهدید بکند و افشا بکند. «کان لهَ مِثلُ اجرِ الثقلَینِ مِنَ الجنَ و النسِ و مِثلُ اعمالِهِم» امام صادق(ع) فرمودند همین عمل که یک نفر جلوی حکومت ظالم بایستد و اعتراض بکند مثل همهی عبادات و اعمال صالح همهی انس و جن است. یعنی مبارزه با ظلم چنین پاداشی دارد و شیخ مفید از این روایات موارد متعددی دارد که بعضی از آنها را نقل میکند و میگوید پس موضع سلبی فقه سیاسی شیعه در عصر غیبت روشن است. وظیفه اعتراض است. «یک، نفرت قلبی است.» نباید آنها را دوست داشته باشیم و باید از آنها متنفر باشی چون ظالم و باطل هستند. «دوم، اعتراض با زبان و قلم و بیان است. سوم، اگر لازم شد با مجوز شرعی اعتراض عملی بشود.» یعنی جنگ و جهاد مسلحانه برای اینکه اصل و ریشهی اسلام را میزنند که البته این در هر شرایطی نیست و در یک شرایطی میشود و در یک شرایطی هم نمیشود. در این مورد نمیتوان بیگدار به آب زد و هر کسی نباید خودسرانه عمل کند. حالا راجع به وجه سلبی آن زیاد بحث نمیکنم چون روشن است و اختلاف بر سر وجه ایجابی آن است. راجع به وجه ایجابی هم شیخ مفید میپرسد «آیا این مصالحی که در حکومت پیامبر و امام معصوم هست در عصر غیبت نیست؟ آیا این ضرورتها منتفی میشود؟» میگوید «نظام سیاسی مطلوب از نظر ما امامت است و البته امامتی که از طرف خداوند متعال مبعوث شده باشد.» پیامبر و امام معصوم، کسانی که به احکام الهی و ارزشهای الهی کاملاً واقف و ملتزم هستند و حتی اشتباهاً هم منحرف نمیشوند. اشتباه و خطا هم نمیکنند چه برسد که خیانت بکنند. حدود الهی را اقامه میکنند و شریعت را نگه میدارند و مردم را سیاست و تربیت میکنند، از عدالت و حقوق مردم با کمک خود مردم حفاظت میکنند. اینهایی که میگویم عین تعابیر خود شیخ مفید است. میگوید «ریاست چنین کسی بر هر کسی مقدم است و اطاعت از او لازم و واجب است و بالاترین مصداق آن نظام سیاسی است که پیامبر خدا در رأس او قرار بگیرد و در غیر این صورت امام عادل و هیچ کس حق تصرف مستقل ندارد.» اگر اینها نباشند جانشین آنها فقهای عادل شیعه هستند. پرداخت مالی به همهی حکومت حرام است یعنی نباید مالیات بدهی. شیخ مفید میگوید «حتی مالیات ندهید و حکومتهای دیگر را تقویت نکنید مگر مجبور و ملزم باشید که از باب تقیه باید بدهی و اگر ندهی تو را میکشند و از بین میبرند.» سایر حکومتها نباید هیچ نوع تقویتی بشوند. «من مات و خلف ترکة فی ید انسان لا یعرف له وارث جعلها فی الفقراءِ و المساکین...» اگر یک کسی مرد و مال او پیش کس دیگری است. یعنی بدهکار میخواهد پول را برگرداند ولی میبیند آن فرد مرده است. به دنبال وارث او میگردد که پول را به او بدهد و میبیند وارثی ندارد یا این او را پیدا نمیکند و به وارث دسترسی پیدا نکند. شیخ مفید میگوید «آیا این حق دارد این مال را به حکومت غیر فقیه و حکومت نامشروع بدهد؟» ایشان میگوید «نه، حق ندارد.» و لم یدفعها الی السلطان جور و ظلم من الولات» نباید با خود بگوید این مجهول المالک است و وارث آن معلوم نیست و باید این مال را به حکومت بدهم. در زمان حکومت شرعی باید به این مال را به حکومت بدهد. حالا اگر این کار را نکند، پس چه کند؟ «جعلها فی الفقراءِ و المساکین...» خود او از طرف آن میت بین فقرا و مستضعفین تقسیم کند و به حکومت ندهد. این حرفها چه زمانی زده میشود؟ بلافاصله بعد از شروع عصر غیبت کبری زده میشود. از این حرفها معلوم نمیشود که نظر فقه سیاسی شیعه در عصر غیبت راجع به حکومت فقیه چیست؟ حالا شما فقط تیترهای اینهایی که عرض میکنم را یادداشت بفرمایید که اینها همه نمونههایی است که از اضلاع مختلفی است و قطعات مختلف پازل آن کاملاً نشان میدهد که سلباً و ایجاباً ولایت فقیه از همان آغاز عصر غیبت کبری در فقه سیاسی شیعه چه موضعی دارد. مسئلهی دیگری که شیخ مفید طرح کرده راجع به منشأ مشروعیت است. میگوید «منشأ قدرت و مشروعیت چیست؟» اینهایی که عرض میکنم عین عبارات ایشان است و منابع آن هم همانهایی است که عرض کردم. میگوید «لو کان نبی ثابة الطاعه من قبل الله عز وجل و ارساله له و کان معجز دلیل نبوةِ لستعنا عن البیعه» در مورد منشأ مشروعیت پیامبر(ص) میگوید «منشأ مشروعیت این حکومت وحی الهی و نبوت است و نه بیعت مردم.» اینطور نیست که مردم پیامبران را انتخاب بکنند. بیعت مردم با پیغمبر ولایت پیغمبر را اثبات نمیکند بلکه ولایت پیامبر را ممکن میکند. پیامبر از طرف خداوند «ثابت الطاعه» است. اینطور نیست که خدا بگوید من ایشان را پیغمبر کردم به شرط اینکه شما موافق باشید و اجازه بدهید. چنین چیزی نیست. نیازی به بیعت یا انتخاب مردم در مورد پیامبر نیست. این را برای اصل مشروعیت میگوید. البته برای تعلیم و تربیت مثل معلم است. شما کسی را نمیتوانی به زور تعلیم و تربیت کنی بلکه باید کاری کنی که او بفهمد و قبول کند و بعد شما به او امر و نهی بکنی. آن مسئله روشن است ولی مفهوم آن مشروعیت نیست. «اطاعت او بر همه واجب است.» اینهایی که میگویم عین جملات شیخ مفید است. نگویید که اینها حرفهای روشنی است و میدانیم. من استناد میکنم که بدانید شیخ مفید در همان آغاز چه میگوید. میگوید «بعد از پیامبر اکرم(ص) فقط ائمه استحقاق امامت و مشروعیت ریاست بر امت دارند و حجت خدا بر مردم هستند. آنها از سوی خداوند و به نص الهی امامت و ریاست یافتهاند و اطاعت از آنها در ردیف اطاعت از خدا و رسول است. مصداق اصلی «اولی الامر» در آیهی «اطیعو الله برسول و اولی الامر منکم» اینها هستند.» حالا از اینجا به بعد بحث ولایت فقیه است. میگوید «خاستگاه مشروعیت ائمه بعد از پیامبر هم خود قرآن و نص الهی است و نه انتخاب و بیعت مردم. امامت معصوم از طریق بیعت تحقق و مشروعیت پیدا نمیکند.» ایشان راجع به حضرت امیر بحثهایی میکند که من ضرورتی نمیبینم در اینجا عرض بکنم. میگوید «اولین مصداق آن نظام حکومتی امیرالمؤمنین است و هر جا تعبیر «سلطان اسلام»، «سلطان عادل»، «ناظر امور مسلمین» و «حاکم اسلامی» به کار میبریم مراد، پیامبر و بعد امام معصوم است تا به فقیه برسیم. قائم مقام پیامبر در اجرای احکام و اقامهی حدود و حفظ شریعت و تأدیب و سیاست مردم در درجهی اول پس از پیامبر امیرالمؤمنین است.» میگوید «از زمانی که به خصوص معاویه و بعد دیگران آمدند و بنی امیه، بنی مروان و بعد بنی عباس حاکم شدند مردم هم تابع حزب باد بودند و اکثریت تسلیم قدرت و ثروت شدند و اطاعت کردند و عملاً حکومت در جهان اسلام از مدار مشروعیت الهی خارج شد و ما دیگر به خصوص از بعد از امام حسن(ع) کل حکومتها را نامشروع میدانیم.» در مورد قبل از این مرحوم شیخ مفید یک بحث دیگری دارد و در آنجا از خلفا انتقاد میکند. در باب مشروعیت و حق حاکمیت آنها انتقاد جدی میکند منتها بین خلفا، خلیفهی اول و دوم و سوم و به خصوص خلیفهی اول و دوم بین نوع بحثی که شیعه در باب مشروعیت با آنها دارد و نوع بحثی که با معاویه به بعد دارد یک تفکیکی میکند. در هر دو مورد انتقاد به مشروعیت است اما از دو شیوه و از دو بحث وارد میشود که من باز نمیخواهم وارد این جزئیات بشوم. ایشان میگوید «بعد از این اساساً ما به هیچ وجه نظام سیاسی مشروع نداریم و برخورد مستقیم حکومتها با اهل بیت شروع شده است.» چون در زمان آن سه خلیفه برخورد علنی و مستقیم نبود. برخورد بود اما اینکه بیایند و مثل قضیهای که امام حسن(ع) و امام حسین(ع) را کشتند و یکی یکی از اهل بیت را گرفتند و محکوم کردند و به زندان انداختند، نبود و اجمالاً یک غصب مشروعیتی اتفاق افتاد اما نوع برخورد تفاوتهایی داشت که ایشان راجع به این تفاوت بحث کرده است. اما به این معنی نیست که آنها قبول هستند و اینها قبول نیستند. در تعبیر بعدی شیخ مفید از مشروعیت ولایت فقیه میگوید. میگوید «در زمان حاضر که اول عصر غیبت کبری است تا وقتی که ایشان ظهور کنند برترین زمان سیاسی و تنها نظام سیاسی مشروع از نظر ما نظامی است که والی حقیقی خلق در همهی امور دینی و دنیوی حضرت حجت(عج) باشند اما از آنجا که ایشان به دلیل کثرت دشمن و قلت ناصران و یا به هر مصلحت دیگری از نظرها پنهان است و نظام سیاسی مبتنی بر حضور ایشان محقق نشده و امکان ندارد ما باید از چه طریقی زندگی سیاسی شیعه را نظم بدهیم و مدیریت بکنیم؟» آیا باید رها بکنیم و در غارها زندگی کنیم یا باید یک نظم سیاسی و مدنی داشته باشیم؟ دقت کنید. این سنگ بنای تئوریزه کردن ولایت فقیه در عصر غیبت است. ایشان میگوید «یک، جایی که زور ما نمیرسد هیچ حکومتی را تشکیل بدهیم مجبور به تقیه هستیم. حکومتها را مشروع نمیدانیم اما وقتی که زور ما نمیرسد آنها را اصلاح بکنیم یا آنها را تغییر بدهیم و زیر زور زندگی میکنیم تا جایی که امکان داریم و حدود اصلی الهی ضایع نشده مدارا و تقیه میکنیم ولی در واقع تا میتوانیم به فقهای عادل و مأذون از طرف امام زمان(عج) رجوع میکنیم چون تمام اختیارات امام(ع) در عصر غیبت به آنها تفویض شده است و رهبری ما با آنها است و آنها در صورتی که تمکن پیدا بکنند اگر بتوانند حکومت تشکیل بدهند به نیابت از حضرت متولی همهی اختیارات حکومتی امام زمان(عج) خواهند بود.» دیگر از این واضحتر بگوید؟ کتاب «المقنعه» صفحهی 376 به عنوان نمونه این عبارتی که عرض کردم آمده است. ایشان عبارات دیگر زیادی دارد. از این واضحتر نمیتواند تصریح بکند. اینهایی که میگویند «حضرت امام آمد و ولایت فقیه را به عنوان حکومت درست کرد» بخوانند. امام کدام حکومت را درست کرد؟ خود امام هم در بحثهای خود میگوید «من اولین کسی نیستم که این حرفها را میزنم. تمام این حرفها قبلاً گفته شده و من فقط دوباره همه را به این مسئله متوجه میکنم و میگویم اینها تا چه زمانی در کتابها خاک بخورد و در کتابخانهها باشد؟ بیایید این حکومت را تشکیل بدهیم.» شیخ مفید یک بحث دیگری هم دارد و باز صریحتر در باب ولایت فقیه و اختیارات آن حرف میزند و تصریح میکند «در عصر غیبت نظام مبتنی بر ریاست حاکمان فقیه و عادل و مأذون مجاز از طرف امام عصر نظام مبتنی بر ریاست اینهاست.» ایشان راجع به اصل ولایت فقیه بحث میکند، راجع به شرایط فقیه و ولایت او بحث میکند، راجع به اختیارات او بحث میکند، راجع به اینکه ولایت فقیه با مردم چه رابطهی متقابلی دارد و دو طرف نسبت به هم چه حقوق و وظایفی دارند بحث میکند، ولایت فقیه را ولایت سلطان عادل یا امام عادل میداند و در عصر غیبت این را مصداق سلطان عادل میداند. من فقط یک عبارت را در باب اقامهی حدود عرض میکنم. چون بعضی از افراد گفتهاند که «این حدود فقط باید در زمان امام معصوم اجرا بشود.» حالا جالب است که خود شیخ مفید که در عصر غیبت رئیس حوزهی شیعه است عبارتی دارد که من برای شما میخوانم. میگوید «اما اقامة الحدود» اجرای قوانین جزایی و قضایی و مدنی و قوانین اسلام ... «فَهوَ الی سلطان الاسلام...» مسئولیت آن با حکومت اسلامی است و نه با حکومت نامشروع. کدام حکومت؟ «المنصوب من قبل الله تعالی...» حکومتی که از طرف خدای متعال نصب شده است و مشروعیت انتصابی الهی دارد. بعد میگوید آنها چه کسانی هستند؟ «وَ هم ائمةِ الهدی من آل محمد(ص)» آنها بعد از پیغمبر(ص) اهل بیت(ع) هستند. حالا بعد از اهل بیت چه؟ «و من نصبوهُ لذلک...» و هر کسی را که آنها برای ریاست و امامت نصب کردند «من الامرا و الحُکام...» امیران و حکمایی که آنها نصب کردند. آنها چه کسانی را نصب کردند؟ باز ایشان مجمل نگذاشته و تصریح میکند «و قَد فوضوا ان نظر فیه الی فقهاءِ الشیعةِ» آنها این مسئله را به فقهای شیعه تفویض کردند. در جای دیگر میگوید «منظور هر فقهی نیست بلکه فقیهی است که این خصوصیات را هم داشته باشد.» فکر میکنم جلسهی قبل یک اشارهای کردم که باید عاقل، عادل، اجتماعی، شجاع و ... باشد. این هم یک نمونه و یک سند دیگر است که ایشان تصریح میکند. در یک نمونهی دیگر ایشان میگوید «اذا عُدمَ سلطان العادل...» اگر حاکم معصوم و عادل نیست... «کان لفقهاءِ اهل الحق...» این حاکمیت برای فقیه شیعه است که باید عادل باشند، «العدول»، در زندگی شخصی سیاسی و اجتماعی خود باید عادل باشند. «من ذوی الرأی و العقل و الفضل...» فقط هم عاقل و عادل بودن کافی نیست. فقیه عادل و عاقل کافی نیست بلکه باید صاحب عقل و فضل اجتماعی و صاحب رأی و صاحبنظر در مسئلهی حکومت باشد. دقیقاً همین حرفهایی است که امام با فاصلهی دوازده، سیزده قرن بعد میزند. «کان للفقها ان یتول ما تولاه السلطان...» فقها حق دارند آنچه که حکومت در مورد آنها ولایت دارد این ولایت را داشته باشند. این نمونهی دیگری از تعابیر ایشان بود. شیخ مفید راجع به شرایط ولی فقیه تصریح کرده و نظر خود را شفاف گفته که من به یک نمونه از آن در اینجا اشاره کردم. راجع به دامنهی اختیارات اشاره کرده است. البته من از اینها رد میشوم چون اگر بخواهم همهی اینها را بگویم خسته میشوید. راجع به دامنهی اختیارات ولی فقیه در عصر غیبت ایشان سکوت نکرده که من همینجا از تألیفات ایشان یک سند برای شما میخوانم. میگوید «همان وظایف و اختیاراتی که پیامبر و امام معصوم و نواب خاص برای ولایت و امامت دارند در صورتی که سلطان عادل امام معصوم نباشد متعلق به فقیه است» با همین اوصافی که ما گفتیم. چون این اختیارات شخصی نیست که بگویند بهتر است آن آقا همهی اختیارات را داشته باشد و این آقا که یک مقدار پایینتر است یک مقدار از آن را داشته باشد. این اختیارات مربوط به شخص نیست. این اختیارات ملزومات زندگی اجتماعی است. مثل امام که در کتاب «ولایت فقیه» خود میگوید «زناکار را صد ضربه شلاق بزنید» حالا کسی بیاید و بگوید این مربوط به امام معصوم است و چون ولی فقیه مثل امام معصوم نیست باید 50 ضربه شلاق بزند. مثل اینکه 100 ضربه سهم امام است و چون این رتبهی پایینتری دارد بگوییم 50 ضربه بزند و بعد اگر فقیهی بود که کمتر عادل است 20 ضربه بزند. بالاخره یا این 100 ضربه مجازات این کار هست یا نیست. اگر هست چه پیامبر و امام معصوم باشد و چه فقیه باشد باید همین مقدار بزند و فرقی نمیکند. این تعبیری که امام در آثار خود دارد و در نجف گفته است عین تعبیری است که شیخ مفید با یک شکل دیگری در بیش از هزار سال پیش میگوید. بنابراین اینها بدعت نیست و ادامهی همان خط است. شیخ مفید میگوید «در عصر غیبت به دو شیوه میتوان اختیارات فقها را استنباط کرد.» یعنی به دو شیوه میشود از آثار شیخ مفید استنباط کرد. یکی اختیاراتی است که ایشان به طور خاص در عصر غیبت برای فقیه شمرده است و یکی اختیارات عامی است که ایشان برای «سلطان الاسلام» یعنی برای امام آورده که طبیعتاً در عصر غیبت در مورد فقیه صدق میکند. اینهایی که میگویند «ایشان کجا از حکومت حرف زده است؟» ما میگوییم اصلاً از حکومت نگفته است. اولاً گفته ولی فرض کنید که از حکومت نگفته است. اگر کسی آمد تا اختیارات حکومت را برای فقیه اثبات کرد به آن معنی است که حکومت را برای او اثبات کرده است. حتی اگر نگفته باشد حکومت در عصر غیبت متعلق به ولی فقیه است. کدام اختیارات؟ یک، اقامهی حدود و تعزیرات. اصلاً اجرای حدود و تعزیرات یک اختیار حکومتی است. شیخ مفید تصریح میکند که «اقامهی حدود در عصر غیبت به عهدهی فقها است.» اقامهی حدود یعنی قوهی قضاییه. شما میتوانی بگویی گفتهاند در عصر غیبت فقیه ولایت قضا داشته باشد و حدود و تعزیرات را اجرا بکند ولی در حکومت دخالت نکند؟ این حرف معنی دارد؟ اصلاً حکومت جدا از قوهی قضاییه است؟ میتوانید بگویید که شما اختیارات قضایی داری و قوهی قضاییه برای شما هست ولی حکومت در اختیار شما نیست؟ اصلاً در تمام دنیا و در شرق و غرب و عالم بروید و بگویید «ما در مسائل حکومتی شما دخالت نمیکنیم ولی قوهی قضاییهی خود را به ما بدهید». اصلاً قوهی قضاییه یک رکن اصلی حکومت است. حتی اگر کسی مثل شیخ مفید و فقهای صدر تشیع در عصر غیبت نگفته باشند ولایت به معنی زعامت سیاسی و حکومت فقیه است، وقتی اختیارات حکومتی را برای فقیه عادل واجد شرایط اثبات میکند، توجه داشته باشید که برای هر آخوند و هر فقیه و هر مجتهد و مرجعی اثبات نمیکند، وقتی با این شرایط برای او اثبات میکند همان حکومت میشود. کدام اختیارات؟ من چند نمونه را عرض میکنم. حالا به نظر هر کدام از شما این میآید که اینها حکومتی نیست بفرمایید. اقامهی حدود و تعزیرات. ایشان این مورد را تصریح میکند که در عصر غیبت مربوط به فقیه است. حتی میگوید «در دوران سلطهی حکومت جور هم اگر یک فقیهی بتواند جداگانه در یک منطقهای یک دستگاه قضایی مستقل تشکیل بدهد باید خود او حدود را اجرا بکند.» مثلاً حکومت یک کشور در دست یک نظام فاسدی است و یک فقیهی در یک گوشهای از کشور قدرتی پیدا کند و حکم اجرا کند. مثل مرحوم لارستانی در لار که یک حکومت اسلامی کوچک تشکیل داده بود. در زمان صفویه خیلی از فقهای ما قدرت پیدا کردند ولی قبل و بعد از آن و در زمان قاجاریه اصلاً محاکم شرعی داشتند یعنی خود آنها به عنوان حکومت عمل میکردند و میگفتند به دادگاههای حکومتی رجوع نکنید. ایشان هم میگوید «اگر کسی بتواند این کار را بکند یا اگر فقیهی بتواند در حکومت جور به عنوان عامل نفوذی نفوذ کند و برود در جایی و یک دادگاه را به عهده بگیرد در ظاهر این است که از طرف حکومت کار را انجام میدهد ولی در واقع این برای او مشروعیت نمیآورد ولی حکم امام معصوم برای او مشروعیت میآورد که حق دارد به نیابت از امام معصوم در آنجا حکم کند و به آن دلیل مشروع است.» میگوید اگر حتی توانست در حکومت نفوذ کند و اقامهی حدود بکند بالاترین جهاد است چون یک تلاشی در جهت اجرای عدالت کرده است.
هشتگهای موضوعی