شبکه چهار - 7 آذر 1397

میزگرد گفتگو در علوم انسانی، تمدن دینی و فلسفه تکنولوژی (1)

دانشگاه امام حسین(ع)_۱۳۹۴

بسم الله الرحمن الرحیم

اولاً خیلی خوشبخت هستیم که محضر شما شرفیاب می‌شویم. بنده هم حسن رحیم‌پور طلبه حوزه مشهد و حوزه قم هستم. رزومه من کوتاه است چیزی در آن نیست! آقای جبارپور لطف کردند و چند بار تماس گرفتند و فرمودند یک جمعی از برادران عزیز هستند که بطور حرفه‌ای، تخصصی و نخبگانی درگیر مسئله علوم انسانی، مسئله تمدن‌سازی دینی، بحث نقش عقلانیت تمدن‌ساز در فرهنگ دینی درگیر هستند. هم نظراً و هم عملاً. گفتند دو- سه تا طرح دارند که دارند با‌ آقایان دیگر تعقیب می‌کنند منتهی به دلیل محدودیت بنده، هم گرفتاری‌ها و هم محدودیت وقت به علاوه ضعف‌های دیگری که داریم، عرض کردم بطور منظم، آن دو سه‌تا پروژه‌ای که می‌گویید متأسفانه توفیق ندارم در خدمت شما باشم. گفتند پس دست‌کم چند جلسه‌ای ولو نامنظم در خدمت رفقا باشیم در قالب پرسش‌هایی که از قول دوستان به من دادند، گفتگوهایی صورت بگیرد. برگه‌ای با 14تا سؤال به من دادند که ظاهراً گفتگوی خود دوستان است. از همین پرسش‌هایی که دوستان پرسیدند بحث را شروع کنم و به این بهانه، چندتا نکته در این باب اشاره کنم که این‌ها مسائل مهمی است.

 

ما در حوزه تمدن‌سازی دینی و علوم انسانی و نسبت "عقل" و "نقل"، گذشته از جریان‌هایی که رویکرد سکولار دارند بین خود جریان‌های فکری اسلامی اگر نگوییم، کسانی که دارند مسلمانانه می‌اندیشند و دغدغة علوم انسانی با رویکرد اسلامی و تمدن اسلامی و تمدن‌سازی معاصر اسلامی را دارند، باز دو- سه تا جریان فکری داریم که باز همه‌تان می‌دانید و نمی‌خواهم اسم بیاورم که این‌ها در یک مسائلی مشترکات دارند و در یک حوزه‌هایی خود دوستان اختلاف نظر دارند. و باز این‌جا یک طیفی تشکیل شده که یک سر طیف به حوزه و روش بحث و موضوع‌شناسی می‌خواهد معیار تعریف کند که موضوع و روش هم اسلامی و غیر اسلامی دارد، پرسش‌هایی طرح می‌کند و در این حوزه می‌شود که آیا اساساً آنچه که در نقل بطور صریح و مصداقی نیامده و یک بحث عقلی محض، طبق تعریف‌ها تلقی می‌شود منتج به یک رویکرد سکولار خواهد بود؟ یعنی آنچه که صریحاً در نقل، در کتاب و سنت به صراحت نیامده، محصول کاوش عقلی و تجربی ما باشد این‌ها یک التقاطی با فکر دینی است؟ نگاه سکولار است؟ یا این که عقل و تجربه، با یک تعریفی، با یک تنقیحی در موارد و مصادر بحث، هم ورودی‌هایش و هم خروجی‌هایش، اساساً بحث عقلی و تجربی، جزئی از معرفت دینی است. و ما در حوزه علوم انسانی آیا باید نصّ خاص در مورد روش‌هایی که سنخاً عقلی هستند داشته باشیم و صرفاً اگر نداشته باشیم عقل‌ورزی در این حوزه‌ها خروج از تفکر دینی است؟ یا رویکرد لائیک است یا نه؟ در واقع منابع تفکر دینی در حوزه علوم انسانی، به لحاظ نظری و در حوزه تمدن سازی به لحاظ عملی کدام‌هاست؟ چه علومی را و چه معنایی را به دینی و غیر دینی می‌شود تقسیم کرد؟ یک پرسشی است که خب اجمالاً ذهن‌ها همه درگیر است. یک طیفی از بچه مسلمان‌ها هستند به این پرسش پاسخ واحدی ندادند و بین‌شان یک اختلاف نظرهایی وجود دارد، حالا این که منشأ این اختلاف‌ها چیست و چقدر هر کدام از این‌ها قوت علمی دارند، الآن جای بحث آن نیست. بدون این که بخواهیم به تک تک این دو- سه جریان اشاره کنیم و از نقطه نظر خودمان یعنی خود بنده بیان کنم که چه جاهایی از آن درست است یا غلط است، کجا افراط شده، و کجا دچار یک مغالطه ناخواسته‌ای شدیم، چه را با چه عوضی می‌گیریم که می‌گوییم از این‌جا به بعد این دیگر علوم انسانی یا تلاش برای تمدن‌سازی، خروج از حیطه تفکر دینی است بدون این که بخواهیم به افراد و اشخاص و منابع اشاره کنیم، اجمالاً ببینیم می‌شود به اصل پرسش پرداخت حالا این جلسه یا جلسه دیگری باشد، اشاره‌ای بکنیم یا نه.

 

این 14 تا سؤالی که دوستان لطف کردند و دادند، همه‌اش در یک سطح نیست. نه به لحاظ اهمیت، نه به لحاظ دقت. بعضی‌هایش خیلی سؤال‌های اجرایی خاص است که البته مهم هم هست ولی بنده پاسخ خاصی برای آن ندارم. بخشی پرسش در حوزه از آسیب‌شناسی از نهادهای مسئول و مجری در کار علوم انسانی است که آن هم باز احتیاج به آسیب‌شناسی نهادهای مختلف دارد. که البته بنده به عنوان یک شخص، از یک نظر دیدگاهی دارم، ولی فکر نکنم خیلی برای شما مهم باشد و مشکلی از شما را حل کند. 4- 5تا پرسش هست که خیلی مبنایی‌تر است و به همین نکته‌ای که عرض کردم مرتبط می‌شود من اول از آن پرسش‌هایی که ساده‌تر است شروع می‌کنم و بخش دوم و اصلی جلسه را می‌گذارم به حدود 5 یا 6تا از پرسش‌های دوستان که من فکر می‌کنم ریشه‌اش در همین مسئله است که الآن اشاره کردم. 4- 5تا نکته را عرض می‌کنم و اگر دوستان هم فرمایشی داشتند بفرمایند.

سؤال اول که فرمودید به نظر شما دانشگاه چقدر به مباحث بنیادین و نظری بپردازد؟ و چقدر به مباحث کاربردی و عملیاتی؟

این کاملاً بستگی دارد به تعریفی که برای این‌جا شده است. من نمی‌دانم در اساسنامه‌اش چه نوشته‌اند و با چه فلسفه‌ای و چه کسانی؟ اما آن خلأئی که بنده بخصوص احساس می‌کنم این است ما یک حلقه وصلی داریم که تبدیل به نقطه فصل شده است! حلقه وصل بین مباحث بنیادین و مباحث کاربردی. در این حلقه وصل، این حلقه وصل در واقع در خیلی از مسائل وجود خارجی ندارد. به نظر من خلأ بزرگ این است. اگر پژوهش‌های شما به طور خاص، یا دانشگاهی مثل این دانشگاه به طور عام، معطوف این قضیه باشد که بسیاری از مطالعات تئوریک بنیادین در عرصه‌های مختلف، در مبانی معرفت دینی صورت گرفته، از داخل کتاب‌ها و کتابخانه‌ها، مشکلات آن با تمدن‌سازی عینی در جامعه ما و جامعه جهانی روشن بشود، در واقع یک بحث تطبیقی مقارنه‌ای، آن حلقه وصل بین نظر و عمل که یک طرف آن فقیه و فیلسوف و متکلم و عالم منطقی و جامعه‌شناس نشسته‌اند و این طرف هم مسئولین اجرایی نشسته‌اند، این دوتا به هم وصل نیستند! این‌ها برای خودشان حرف می‌زنند، کتاب می‌خوانند، مدرک می‌دهند و می‌گیرند! این‌ها برای خودشان دارند مدیریت می‌کنند! به نظر من آن جایی که خلأ مهمی است این‌جاست. آیا شما و امثال شما، این جمع‌ها و حلقه‌ها چقدر بتوانند این فاصله را پر کنند.

مرحوم شیخ هاشم قزوینی، استاد سطح فقه و اصول در مشهد، قبل از انقلاب بود که این نسل قبل از ما، پدر ما و امثال آن‌ها، و افرادی که در مشهد بودند فقه و اصول و سطح را پیش ایشان می‌خواندند. می‌گفت ایشان یک وقت سر بحث گفت ما داریم برای خودمان مکاسب می‌خوانیم مردم هم برای خودشان مکاسب می‌کنند! این مشکل است. آن که مکاسب می‌خواند در بازار نیست که اصلاً در بازار مشکل کسی این‌ها نیست، اصلاً صورت مسئله این‌ها نیست. این هم که دارد برای خودش درس می‌خواند به سؤالاتی جواب می‌دهد که خیلی از سوالات آن فرضی است. یا مشکلات دویست سال قبل است! اصلاً کسی در بازار الآن این‌طوری معامله نمی‌کند، یک سبک دیگری، مشکلات دیگری، مسائل دیگری و سؤالات دیگری است. این سؤالات بین درس مکاسب، و فعل مکاسب، شکاف بین بازار و درس فقه که هنوز هم هست، عین این ماجرا بین علوم انسانی است با مشکلات اجتماعی. اصلاً علوم انسانی یعنی چه؟ علوم انسانی یعنی تفکر در مورد انسان. می‌دانید که قبلاً هم به آن علوم انسانی نمی‌گفتند، وقتی این پایه‌های فلسفی و معرفت‌شناسی‌اش از مسیحیت کَنده شدند و به یونان و فرهنگ یونان قبل از مسیحیت هم می‌خواستند وصل بشوند و چیزهای خیلی مشخصی گیرشان نیامد، و احساس کردند با ارسطو و افلاطون نمی‌توانند مشکلات‌شان را حل کنند، از دین هم که فاصله گرفتند و به مسیحیت هم که نمی‌شود برگشت حرفی برای این قضایا ندارد اصلاً چاره‌ای نداشتند جز این که بنشینند خودشان با نگاه به مشکلات اجتماعی‌شان فکر کنند ببینند چکار کنیم؟ آن وقت از روی روش تفکر که تجربی باشد، منطقی باشد، تلفیق این دوتا باشد، ما اصلاً به یقین می‌رسیم نمی‌رسیم؟ و... بعد به جامعه چطور نگاه کنیم؟ اصلاً هست؟ نیست؟ افرادند؟ اقتصاد برای چیست؟ هدف آن چیست؟ ارتباط با آن اخلاق چیست؟ اصلاً ارتباط آن با اخلاق چیست؟ یعنی شروع کردن دوباره از قرن 16 17 ابتدا با درون‌مایه‌های مسیحی و قرون وسطایی اسلامی، از امثال فارابی و ابن‌رشد، و ابن‌سینا و غزالی، که در مباحث کلیسایی ترجمه می‌شد، قرن 13 ارسطوی ختنه شده اسلامی را گرفتند و ناتورالیزه‌اش کردند، یک ارسطوی طبیعی دهری مسلکی که تفسیر عالم منهای ماوراء طبیعت، این‌ها ارسطو را سکولاریزه کردند  و بعد بر آن اساس، کم کم حرکت از تفسیر مذهبی به سمت تفسیر سکولارو یعنی از تفسیر کلیسا به سمت تفسیر عقلی و تجربی. خب این‌جا با این زاویه شروع شد که تفکر عقلی تجربی راجع به انسان و قبل از آن راجع به جهان و طبیعت، و  هرجا که پای عقل و تجربه به میان می‌آید این سکولار است چون در آموزه‌های رسمی کلیسا و در متون مسیحی، به آن اشاره نشده است ما خودمان نشسته‌ایم و داریم راجع به انسان فکر می‌کنیم. علوم انسانی تفکر در مورد انسان است. در مورد استعدادهایش، توانایی‌هایش، مشکلاتش، حقوقش، آیا وظیفه دارد؟ ندارد؟ چه کاره است؟ سرنوشت او چیست؟ دست خودش هست؟ نیست؟ تمام این رشته‌های علوم انسانی، ابتدا فلسفه‌های مختلف، تحولات در حوزه‌های معرفت‌شناسی و بعد هم سرریز آن در جزئیات مجموعه‌های علوم انسانی پیش آمده است. حالا ما می‌خواهیم دوره جدید تمدن سازی اسلامی احساس کردیم پرونده آماده تفکر در مورد انسان، انسان امروز، این پرونده ما یک کمی، صد سال، دویست سال است که کسی در این پرونده چیزی نگذاشته است، خاک خورده است! یک فاصله صد دویست‌ساله‌ای، بلکه بیشتر از جهاتی داریم و هرچه در این صد سال می‌بینیم در این پرونده، ترجمه محصول تفکری است که آن‌ها با آن مشکلات، با آن پیش زمینه‌ها، با آن نیازها راجع به انسان کرده‌اند. اسم این‌ها شده علوم انسانی. آخر قرن 19 اول قرن 20 هم کسی به این‌ها علوم انسانی نمی‌گفت. اصلاً اصطلاح آن قبلاً علوم فرهنگی بود.

یکی از حضار: این راهی را که باز کردید، حلقه وصل، و خلأئی که وجود دارد، این در حقیقت سؤال اصلی است. در حقیقت مد نظر سؤال همین است.

استاد رحیم‌پور ازغدی: می‌خواهم همین را الآن بگویم. علوم فرهنگی در واقع که ما امروز به آن علوم انسانی می‌گوییم ...

یکی از حضار: تاریخی بگوییم با فضای فلسفه بهتر است. علوم تاریخی برای فضای

استاد رحیم‌پور ازغدی: علوم تاریخی شمول آن و دقت آن از علوم انسانی کمتر است. درست است پیشفرض‌های آنگلوساکسون برای یک تفسیر خاص از علوم انسانی وجود دارد اما علوم تاریخی به نظر من آن افاده را نمی‌کند که مفهوم علوم انسانی دارد می‌کند. این اتفاقاً مفهوم دقیق‌تری است. همین که قبلاً به آن علوم فرهنگی می‌گفتند نه علوم انسانی، ما را به این مسئله نزدیک می‌کند که ما برای پر کردن این خلأ، این حلقه فصل، - حلقه وصل نیست حلقه فصل است بین آنچه که در متون کلام و فلسفه و منطق و تفسیر و حدیث و عرفان و... است و بطور خاص کتاب و سنت، با مشکلاتی که الآن داریم این حلقه مفقوده این‌جاست. بنابراین در پاسخ به این پرسش که این حلقه‌ها چکار باید بکنند؟ به نظر من این حلقه وصل را باید تشکیل بدهند. چطور این کار را باید بکنند؟ مشخصاً پیشنهاد من این است که با طرح پرسش‌های لیزری! یعنی بدون سؤال سراغ منابع انسانی نروید. بدون سؤال هم بروید چیزهای زیادی یاد می‌گیریم. الآن ماها بدون هیچ سؤالی قرآن و روایت را باز کنیم همواره یک چیزهایی یاد می‌گیریم. مشکل اول ما این است که الآن حوزه ما بدون سؤال سراغ منابع می‌رود. دانشگاه ما بدون مسئله سراغ این‌ها می‌رود. اگر بتوانید، - این چیزهایی که من همیشه با خودم فکر می‌کنم که اگر من اول جوانی‌ام بود و مطمئن هم بودم که 20 سال وقت دارم، کاری که حتماً می‌کردم و همه کارهایم را تعطیل می‌کردم و این کار را می‌کردم از دو طرف، در هر کدام از رشته‌های علوم انسانی ده بیست‌تا کتاب اصلی و مرجع را که بقیه روی آن‌ها بنا شدند، و باز آن‌ها حلقه وصل بین فلسفه و آن علم هستند یعنی فلسفه علوم انسانی، منتهی آن اتاق آخرش که دم راهرو است، نه اتاق اولش که خیلی انتزاعی باشد، آن اتاق آخری، این کتاب‌ها را بردارید هر صفحه و هر مقاله‌ای که، ده بیست‌تا از این متفکران درجه اول این‌ها، متفکرانی که بنیانگذار در غرب برای این‌ها بودند، مثلاً 7- 8 تا چهره بنیانگذاران اقتصاد این‌ها با رویکردهای مختلف هستند، 5-6 نفر روانشناسی‌اند، 7- 8 نفر جامعه‌شناسی‌اند، بقیه دنبال این‌ها را گرفتند و مدام حاشیه بر این‌ها زدند، سؤال‌ها را از این‌ها گرفتند و جواب دادند، تعلیقات زد و رد کردند و آوردند، این‌ها آن ساقه اصلی بودند و بقیه شاخ و برگ‌هایی بودند که روی این‌ها روییده‌اند کتاب‌های این‌ها را برداریم که هم یک بُعد فلسفی دارد و یک بُعد علمی به این مفهوم اخصّ علم دارد. و ببینیم این‌ها در هر صفحه، خواسته‌اند به چه سؤال‌هایی جواب بدهند؟ حالا اگر یک کتابی همین الآن این‌جا باشد در هر یک از رشته‌های علوم انسانی، همین‌جا باز کنیم و ورق بزنیم من می‌توانم برای شما مثال هم بزنم. مثلاً در این صفحه، این شخص، خواسته به چه سؤالاتی جواب بدهد؟ این سؤالات استخراج بشود. یک چنین جمع‌هایی این کار را می‌توانند بکنند. یک برنامه‌ریزی با هم داشته باشند مثلاً ده سال با هم مرتبط باشید، چون این چیزهایی که می‌شنوید که حلقه فرانکفورت، حلقه وین، این حلقه‌هایش همین‌طوری بوده است، به همین الکی‌ای. دور هم نشسته‌اند منتهی استمرار دادند گفتند بیا چندتا مسئله در حوزه معرفت شناسی و فلسفه علم مطرح کردند، راجع به آن 5 سال با هم گفتگو کردند. از آن جمع 30 تا مقاله بیرون آمده، و چون این 30 تا مقاله پخته شده، فکر شده، متمرکز بوده، اثر گذاشته در تمام رشته‌های دانشگاهی، چون از دور سیاهی لشکر هست دانشگاهیان و دانشگاه‌ها! این سیاهی لشکر است وقتی جلو می‌رویم می‌بینیم خبری نیست می‌بینیم در ده‌تا دانشگاه کلاً 3- 4تا آدم هستند و بقیه الکی خوش‌اند! آدم منظورم از نظر علمی است، از نظر حقوقی و منزلتی نمی‌گویم، از نظر علمی می‌گویم که 3- 4 تا باسوادند و بقیه الکی خوش‌اند. ترجمه می‌کنند و بلغور می‌کنند و از روی دست همدیگر برمی‌دارند. وقتی با این 3- 4تا چند جلسه می‌نشینیم بحث می‌کنیم می‌بینیم که این‌ها هم دارند ترجمه بدون رفرنس می‌کنند. یعنی من واقعاً تجربه بنده این را می‌گوید به شرطی که به کسی نگویید در رشته‌های علوم انسانی هر کدام از این‌ها در کل کشور، به نظر من حداکثر ما 4- 5تا آدم داریم، اصلاً کسی نیست! دکتر زیاد است ولی واقعاً آدم باسواد نداریم. این‌ها از روی دست هم دیگر برمی‌دارند مدام مقاله و کتاب می‌نویسند، مدام ورّاجی می‌کنند ولی وقتی با آن‌ها می‌نشینی .... یعنی شما وقتی با آن‌ها می‌نشینی و در هر موضوع 4- 5 تا کتاب بخوانید می‌فهمید که این چیزی که این دارد می‌گوید از کجا دارد می‌گوید؟ بقیه نمی‌فهمند برای این که فکر می‌کنند این مثل دانشجو آمده سر کلاس استاد یک چیزی می‌گوید، می‌گوید عجب چیزهای تازه‌ای! ولی کسی که در آن رشته 40- 50 تا کتاب خوانده می‌فهمد این الآن این را دارد از کدام کتاب می‌گوید این تیکه را دارد از کدام کتاب می‌گوید! بعد ته آن، شما فکر می‌کنید ما در علوم سیاسی واقعاً چندتا آدم صاحبنظر در این کشور داریم؟ در جامعه‌شناسی واقعاً چند نفرند؟ در کدام شاخه‌اش؟ در روانشناسی ما چند نفر داریم؟ به نظر من، صاحبنظرانی را که بشود گفت واقعاً از خودشان هم نظر می‌دهند در مجموع رشته‌های علوم انسانی در کشور، در دانشگاه ما، من فکر می‌کنم شاید 30 نفر هم نباشد! چون تقریباً مقاله و کتاب‌ها هرچه بیرون می‌آید من می‌بینم، حالا بعضی‌ها را دقیق می‌خوانم و بعضی‌ها را تورق می‌کنم، می‌دانم این مطلب را قبلاً کجا خواندم. اصلاً عین همان است! بعضی‌ها کلماتش را هم عوض نمی‌کنند حالا بعضی‌ها بیچاره‌ها لو می‌روند مثل این بنده خدایی که در دانشگاه تهران، آدم باسوادی بود، قلم خوبی هم داشت، این اواخر لو رفت، درآوردند که کل کتابش را و مقالاتش را عیناً از روی چیز نوشته است. سابقاً این‌ها لو نمی‌رفت ولی الآن چون این‌ها توی اینترنت می‌رود دوتا کلید بزنید پیدا می‌شود. یعنی کار شماها سخت شده! و این چقدر هم بد است. بچه‌ها به این افراد امید می‌بندند و این‌ها الگویشان می‌شود خراب درمی‌آیند. در حالی که نمی‌دانند قبلاً هم این کارها می‌شده، 90 درصد هم این کارها را می‌کنند حالا 2 نفر بیچاره‌ها لو رفتند و الا این کار عمومی است.

امثال حلقه می‌تواند کاری مثل حلقه وین را انجام دهد. اگر در یک موضوعی متمرکز بشوید، چهار پنج سال راجع به همان موضوع مدام مقاله بنویسید و مقالات‌تان را بیاورید این‌جا، چکش کاری کنید با هم بحث کنید، مباحثه طلبگی، دقیق، و بعد محصول این‌ها در قالب 5تا کتاب، 20 تا مقاله بیرون بیاید و حرفی برای گفتن باشد، در دانشگاه‌های مختلف، هیئت علمی از آن استقبال می‌کنند. چون آن‌ها دنبال مطلب می‌گردند که در کلاس بگویند، اکثرشان عناد ندارند که، سواد ندارند. خب این سواد، مطلب باید در اختیارشان قرار بگیرد و به شما بگویم به این قضیه کمّی نگاه نکنید. این حلقه وصل که می‌گویید این‌جا چکار باید بکند امثال این‌جا، اگر شما بتوانید در حوزه فلسفه علم و معرفت‌شناسی، در حوزه علوم سیاسی، در حوزه تاریخ تمدن و... هر کدام از این حوزه‌ها بشود و در حد دوتا کتاب، در حد 10- 15 تا مقاله خوب دربیاورید این‌ها مسیر دانشگاه‌های ما را در حوزه‌های علوم انساین تغییر می‌دهد حالا یک چیز دیگر به شما بگویم. من این را چند بار هم گفته‌ام در دانشگاه مالزی و همین‌طور سودان خارطوم، و همین‌طور بوسنی، آمریکا، اروپا و آسیا، سه‌تا کشور مسلمان، به دانشکده‌های علوم انسانی‌شان می‌روم با رئیس‌های دانشگاه‌هایشان که صحبت می‌کنم و می‌گویم چه چیزی به بچه‌هایتان یاد می‌دهید؟ همه همین مشکل ما را دارند. بعد در هر سه تا دانشگاه گفتند که، - چون فهمیدند ما در شورای عالی انقلاب فرهنگی هستیم گفتند که شما چه در دانشگاه‌هایتان درس می‌دهید؟ گفتم ما مسائل اسلامی خیلی عجیب و غریب است. این را که دارم به شما می‌گویم، به من گفتند که هر کتابی در این رشته‌ها، که یک حداقل استاندارد دانشگاهی آکادمیک را داشته باشد، موعظه نباشد، یک تقسیم‌بندی‌ای، چیزی، ورود و خروجش معلوم باشد، متد آن به لحاظ بحث دانشگاهی معلوم بشود بفرستید، - هرسه تا گفتند ما فوری همین کتاب‌های فرانسوی و انگلیسی را کنار می‌گذاریم و همین کتاب‌های شما را به عنوان کتاب رسمی تدریس می‌کنیم. می‌خواهم بگویم امثال این جمع‌ها را دست‌کم نگیرید. اگر کار کنید، با فاصله ده سال، این‌ها در سطح کشور گسترش پیدا می‌کند و تا فاصله بیست سال سی سال، حالا که با این رسانه‌ها و ارتباطات و اتصالات، خیلی زودتر، یک مرتبه واقعاً جهانی می‌شود. یک کسی مثل این آقا، در دانشکده‌اش یا خانه‌اش می‌نشیند سی تا مقاله می‌نویسد یک مرتبه در کل دانشگاه‌های دنیا این می‌شود معیار آدم‌های با سواد و بی‌سواد! همین‌طور است. به همین سبک می‌شود کار کرد. حالا شما هرجا را می‌خواهید باز کنید یک فال گیدنز بگیرید! ما ماه رمضان که مجبور می‌شویم می‌گوییم ختم قرآن بکنیم شروع کردم ماه رمضان و هیچ کدام را ختم نکردم یعنی چندتا جزء که رفتم دیگر نتوانستم. از بس عصبانی شدم که چقدر حرف است، یک بار من گفتم ببینم که، 7- 8 تا سؤال در حوزه معرفت‌شناسی راجع به این که معرفت چیست؟ منشأ معرفت چیست؟ حدود معرفت چیست؟ روش معرفت چیست؟ آسیب‌های معرفت چیست؟ نسبت معرفت نظر با عمل؟ نسبت معرفت با عقل؟ با شهود؟ با تجربه؟ حدود 20- 30 تا سؤال در ذهن من بود. باور کنید من شروع کردم با همین ذهن ناقص و بی‌توجه، و وقتی هم که آدم روزه است خیلی هم حوصله ندارد، با همین حالت که من شروع کردم به خواندن چند جزء خواندم دیدم بیش از صدتا مسئله و محور مهم در حوزه معرفت‌شناسی، مطرح است و این‌ها را ما در هیچ کتاب و تفسیری ندیدیم راجع به این‌ها بحث کند. هیچ ما ندیدیم، اگر کسی دیده به ما بگوید. شما یک بار با 30 تا پرسش در حوزه فلسفه اخلاق، قرآن را ختم کنید. از منظر فلسفه حقوق، از منظر آسیب‌شناسی خانواده، از منظر اهمیت زبان، پرسش‌هایی که در حوزه فلسفه زبان مطرح است، این دوتا کار را، یکی از دوتا آرزوی بزرگ من است که هر وقت توی ذهنم می‌آید غصه می‌خورم با خودم می‌گویم اگر یک جمعی باشند که همه با هم همفکر باشند و 20- 30 سال وقت بگذارند کلیدی که قفل علوم انسانی را باز می‌کند طرح پرسش‌هایی است که این‌ها مطرح کردند چرا این‌ها این پرسش‌ها را مطرح کردند؟ به چه پرسشی چه پاسخی داده است؟ عین همین سؤال در حوزه قرآن و حدیث است.

بعد یک نکته‌ای، بعضی از آیات را یادم هست، همه آیات همین‌طور است ولی بعضی از آیات را یادم هست که یک وقت که با دغدغه پرسش‌های معرفت‌شناختی می‌خواندم از همین آیه، پاسخ در حوزه معرفت‌شناسی گرفتم. دفعه بعد در ذهنم چند تا مسئله در حوزه فلسفه حقوق بود که مثلاً تزاحم حقوق، که اگر حقوق با هم مزاحمت داشتند در مقام عمل، با چه ملاکی می‌شود فهمید؟ نسبت آن با توحید و عبودیت چیست؟ می‌دیدم همان آیه چندتا پاسخ هم در حوزه فلسفه اخلاق دارد. یعنی یک آیه هم می‌شود یک استفاده در حوزه معرفت‌شناسی از آن بشود و هم در حوزه فلسفه اخلاق. خب اگر این‌ها همه را بنویسیم و بنویسیم و به یک توده‌ای انباشته از تفکر، تفکر انباشته، که همه با هم، هم‌افزایی کنند جمع بشود، آن وقت شما ببینید چقدر ماده خام آماده می‌شود برای هزاران هزار پایان‌نامه در حد دکتری، برای طرح پرسش‌هایی در حوزه علوم انسانی با رویکرد اسلامی.

یکی از حضار: ببخشید، این فرمایش شما در تاریخ انجام شده، بحث این که امر چیست؟ هم مفهوم علامه مجلسی در شرح اصول کافی فرموده، هم ملاصدرا، هم دیگر عزیزان. بعد این دوتا را که به هم برمی‌خوریم می‌بینیم مثلاً جاهایی که علامه مجلسی و حتی اخباری‌های افراطی که حالت‌های سمبلیک دارند تفسیر می‌کنند و ملاصدرا یک عالمه حرف زده،‌ یعنی شاید این را مثال اولیه می‌زنیم که فقط صرف سؤال هم نیست یعنی یک چیزهای دیگری هم این وسط هست که در ظهورگیری یا به قول دوست‌مان در استنطاق دارد به ما کمک می‌کند. اگر آن‌ها هم به ما کمک کند در ظهورگیری و استنطاق، در مورد آن‌ها هم نمی‌خواهد که بیاییم یک بازخوانی بکنیم که کجایش درست است کجایش غلط است؟ چون نوعاً امثال من، محصول آموزش و پرورش هستم با عقلانیتی که در آموزش و پرورش تفسیر می‌شود و با آن علمی که در آموزش و پرورش دارد ترسیم می‌شود، در دانشگاه دارد ترسیم می‌شود. حالا من بیایم چندتا سؤال معرفت‌شناسی به قرآن بزنم، نمی‌دانم فهم آن و ظهورگیری‌هایش تا کجا می‌تواند درست باشد و جای بحث داشته باشد؟

استاد رحیم‌پور ازغدی: ببینید اولاً که ما الآن در این مقام نیستیم که شما بیایید به عنوان یک مسئول آموزش و پرورش یا یک مدرسه، همین الآن قرآن را باز بکنید و از داخل آن، مشکل همان روز مدرسه را دربیاورید و حل کنید. الآن بحث ما این نیست. بحث ما در مقام نظریه‌پردازی در منطقه اتصال نظریه‌پردازی بنیادین با مشکلات عملی است، نه در حوزه مدیریت عملی! این حلقه اگر پر بشود در گام بعدی آن مشکل بعدی حل می‌شود. مثلاً ببینید کانت می‌آید در غرب، 4تا مسئله اصلی را فرضاً در حوزه معرفت‌شناسی مطرح کرده است. ما اصلاً به درستی و غلط آن کاری نداریم، تکلیف یک عده‌ای را روشن کرده است. آمده گفته در حوزه اخلاق یا حوزه متافیزیک دنبال حق و باطل نباشید! دغدغه این که چه چیزی درست است و چه چیزی غلط است نداشته باشید، دنبال اثبات نظری حتی تئوریک حتی خدا، قیامت و اختیار نباشید، این‌ها نمی‌شود! مشکل اخلاق را باید یک جور دیگری حل کنیم. این یک مبنا و یک پیش‌فرض برای این که هزاران نفر آمده‌اند در حوزه فلسفه اخلاق و علوم انسانی و... شروع کردن به مقاله نوشتن! این را پیشفرض گرفتند بر این اساس جلو رفتند، یعنی چهار پنج تا دغدغه و صورت مسئله پاک شد! خیلی چیزها حذف شد. با این که آدم قصدش دفاع از اخلاق، حتی دفاع از معنویت بود، ولی چه از آب درآمد؟ یا فرض بکنید کسی که بگوید ما اتصال نظر و عمل، هیوم و خود کانت به یک معنای دیگر و دیگران، اصلاً دنبال نقطه اتصال نظر و عمل نبود! ما در حوزه عمل، احتیاجی به برهان نظری نداریم، ما در حوزه عمل، باید مشکلات عملی‌مان را حل کنیم. خب شما می‌دانید خود این جاده‌ای ساخت، جاده شوسه، یک اتوبان که بسیاری از مغزهای متفکر و نوابغ گفتند ما در همین اتوبان راه می‌افتیم، این‌ها پیشفرض ماست! یکسری چیزهایی هست که در این حوزه است. که حالا بعضی از سؤالاتی که دوستان پرسیدند به نظر من، اشکال در خود همین مبانی است. بعضی از سؤالات را که حالا اشاره می‌کنم.

اما بعضی از سؤالات هست که، ضمن این که شما می‌فرمایید ما از کجا بفهمیم کدام نظر درست است و کدام غلط است؟ مسئله این هم نیست. شما مگر این مشکل را بین فقها ندارید؟ دوتا فقیه هم که با هم بحث می‌کنند فتواهایشان با هم متضاد است آن می‌گوید طواف پشت مقام باطل است، این می‌گوید نخیر درست است! مسئله الآن این نیست که در هر مسئله‌ای تنها به یک پاسخ اجماعی قطعاً صحیح می‌رسیم! اصلاً در هیچ رشته علمی‌ای چنین چیزی امکان ندارد. اصلاً یک چنین چیزی هم از ما نخواستند. اتفاقاً یکی از سؤالات دوستان هم دیدم همین است، تعجب کردم. می‌گویند که چرا متفکران به وحدت نمی‌رسند؟ اصلاً قرار نیست برسند. کجای تاریخ و کجای دین گفته، نه باید برسند، نه ممکن است که برسند، نه خوب است که برسند! اصلاً امکان ندارد چنین چیزی. منتهی یک وقت تفکر و فکر ورزی و گفتگو و مباحثه، در بستر کانتی مثلاً دارد پیش می‌رود، یک وقت در بستر مارکسی دارد پیش می‌رود، یک وقت در بستر قرآن و حدیث دارد پیش می‌رود. نوع اختلاف نظر دوتا فقیه، یا دوتا فیلسوف، یا حتی به قول شما ملاصدرا و علامه مجلسی، نوع اختلاف نظر این‌ها با نوع اختلاف نظر بین ملاصدرا و کانت یکی نیست. مبدأ و غایت و جهت این‌ها یکی است، حتی عقل‌گراترین اصولی ما با اخباری ما، جهتش یکی است. دغدغه یکی است، اشتباه‌هایی در روش‌شناسی اختلافاتی پیش می‌آید که باید هم بحث بشود که بیشتر این‌ها بیش از این که کُبروی باشد، دعوایش در حوزه بحث کُبروی است، ولی وقتی که بحث می‌کنیم می‌بینیم عمده بحث در تشخیص مصادیق است، یعنی بحث صغروی است. مثل همین دعوای تفکیکی‌ها با صدرایی، خب ظاهر این بحث کبروی است، ولی در واقع کبروی نیست. در واقع مصداقی است. هر دو قبول دارند اگر یک چیزی خلاف صریح آیه یا حدیثی باشد این نمی‌تواند نظریه یک متفکر اسلامی باشد، هر دو این را قبول دارند، بحث سر این مصداق است که آیا معاد صدرایی با معاد قرآنی تعارض لاینحل دارد یا ندارد؟ خب این بحث صغروی است، کبروی که نیست. و الا هر دو این را قبول دارند.

حالا ببینید پس یکی وقتی سراغ قرآن می‌رویم با دغدغه‌های آن رشته‌ای که داریم برویم. فرمودند این کافی نیست ممکن است که ما سراغ قرآن می‌رویم، علامه مجلسی یک‌جور استحضار می‌کند، ملاصدرا یک‌جور. حتما. چرا؟ به خیلی چیزها مربوط است. اولاً اگر بخواهیم به غیر از مسائل استعداد شخصی و نبوغ شخصی و جولان ذهن و... بگویم، مشکلات زمانه، دغدغه‌های شخصی، یک کسی با مسائل اجرایی درگیر است یکی نیست، این‌ها دو جور سؤال در ذهن‌شان مطرح می‌شود. حالا نمی‌خواهیم راجع به انواع دلایل اختلاف نظر بحث کنیم، این خودش یک بحث دیگری است.

یکی از حضار: مثلاً طبق صحبت حضرتعالی و نظریه داروین، بعضی از بزرگوارانی که استاد اخلاق قم بودند، به راحتی نظریه داروین را چرباندند!

استاد رحیم‌پور ازغدی: اگر منظورتان آقای مشکینی است نه ایشان نچرباند! ببینید آقای مشکینی حتی علامه، یک جایی مسئله سمبولیک بودن قضیه آدم و حوا را طرح می‌کند منتهی توضیح می‌دهد که مراد من از سمبلیک بودن نمادین بودن چیست؟ یا فرض بفرمایید حتی بعضی از مفسرین بزرگ ما، بحث نمادین بودن آیات بهشت و جهنم را طرح می‌کنند. اما این که منظورشان از نماد چیست؟ سمبل چیست؟ خب این‌ها همه جای بحث دارد. دقت کنید، ما این‌جا نمی‌خواهیم بگوییم همه به یک نظر به خاص واحد اسلامی می‌رسند، اصلاً امکان ندارد. در هیچ رشته علمی، دوتا فیلسوف، دوتا فقیه، دوتا متکلم، دوتا مفسر ما به یک نظر نمی‌رسند. همین الآن سر آیات قرآن، آیاتی که معنی‌اش از نظر همه روشن است عوام فکر می‌کنند معنی‌اش خیلی روشن است! اما خواص و متفکرین که وارد می‌شوند می‌بینید چقدر تعارض دارند در این که همین معنای همین آیه روشن چیست؟ «قول هواالله احد» خب این یعنی چه؟ عوام می‌گوید خب این روشن است دیگر، بگوید خدا یکی است! بعد می‌روید می‌بینید آن‌هایی که اهل فن هستند می‌گویند این «هو» که آمده یعنی چه؟، هویت یعنی چه؟ الله این‌جا به کدام معناست؟ احد یعنی چه؟ فرقش با واحد چیست؟ می‌بینید هزاران صفحه راجع به همین «قل هوالله احد» بحث می‌کنند بعد آخرش که تو این کتاب را می‌بندی تازه می‌فهمی که نفهمیدی «قل هوالله احد» دقیقاً یعنی چه؟ این‌ها اشکالی ندارد. اصلاً وقتی علوم انسانی و علوم بشری زنده می‌شود که سؤالات بیشتری طرح بشود، اختلافات مطرح بشود، بحث درگیر شود. پس شما نگویید که اگر ما استحظار کنیم اختلافات بیشتر می‌شود! خب بشود عیبی ندارد. ملاک حجیت ولی برای ما یکی است. مبدأ بحث یکی است، روش یکی است، ولی اگر در جهت اختلاف داریم ما می‌توانیم و باید به تفاهم برسیم و الا روشن است که همه اختلافات حل نمی‌شود. اما نهایتاً تمام متکلمین شیعه، با تمام متکلمین اشعری، یک جایی مرز دارند. با این که درون شیعه این‌ها همه با هم اختلاف دارند. شما تهش می‌بینید که غزالی و ابن‌سینا دوتا نابغه خراسانی داریم این‌ها هر دوتایشان یکی پدر فلسفه است و یکی پدر ضد فلسفه است! که هم جریان‌های رمانتیسیزم و ایده‌آلیزم و فلسفه در غرب، تحت تأثیر غزالی است و هم جریان فلسفی در غرب عقلانیت غرب، در پایان قرون وسطی و دوره جدید تحت تأثیر ابن‌سینا و فارابی است.


نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha