علوم سیاسی و گناهان کبیره حکومتی(مدرنیته سیاسی؛ از مبانی تا نتایج)
دانشگاه تهران_۱۳۹۴
بسمالله الرحمن الرحیم
سلام عرض میکنم خدمت خواهران و برادران و اساتید معظم، و تشکر میکنم از این که دوستان ما را دعوت فرمودند در یک چنین جمعی با این اهداف شریف. گرچه احتمال میدهم عرایض بنده تا اذان ناقص بماند به بخشی از عرایضم برسم، در این حال رجائاً شروع میکنم.
نکته اول برای این که عنوان این بحث و این نشست، از آنچه که هست باز هم دقیقتر بشود و منشأ سوء تفاهم و سوء تفسیر پیش نیاید این است که مرکز اصلی بحث، در واقع صحبت از مقایسه «مکاتب سیاسی مادی» و «مکتب یا مکاتب سیاسی الهی» است. دوتا قید و تبصره در این عنوان وجود دارد. یکی تعبیر "علوم سیاسی" است و تفاوت آن با "مکاتب سیاسی" است. چون اصلاً این بحث که میشود در حوزه علوم سیاسی و علوم اجتماعی و علم دینی و علم غیر دینی، وقتی تعابیر درست و شفاف طرح نشود خودش منشأ سوء تفاوهم و طرح پرسشهای غلط است. وقتی سؤال از طرف مخالفین، غلط طراحی میشود آن وقت ما هم مجبور هستیم در زمین بازی آنها بازی کنیم. مثل این که علمی است در حالی که علم هست و علم نیست، منتهی با ایدئولوژی غیر علمی به نام اسلام مشکل دارد، حالا دعوا سر این است که علمی رفتار و بحث بکنیم یا ایدئولوژیک. این صورت مسئله خودش یک تاکتیک است یعنی ما را درانفعال میاندازد که مجبور میشویم بگوییم علم را به علم قبول ندارم یا تعریف علم مشتّت و نسبی است. ولی در حوزهی علم پست مدرن، که بله علم دینی، علم غیر دینی چه از نوع علوم سیاسی و چه غیر سیاسی، یا بحث بکشد بر سر مفهوم علم و غیر علم، با تقابل علم و ایدئولوژی، آن وقت شما میشوید ایدئولوژیک آنها میشوند علمی، که اصل این تقسیمبندی دروغ است. "مکتب" که گفتیم شامل مباحثی است که به معنای خاص علمی دانسته میشود. "علم" و علمی، یعنی گزارههای تجربی وعقلی هست در عین حال گزارههای مبناییتری که گزارههای سیاسی در دل آنها قرار میگیرد یعنی مربوط میشود به مبانی علم سیاست، غایات علم سیاست، نظام ارزشی و حقوقی حاکم بر سیاست، جهانبینی که علم سیاسی در آن شکل میگیرد و رشد پیدا میکند همه اینها یک معنا و جهت و تبیین دقیقتری پیدا میکند. پس مکتب به جای علم نیست، مکتب توضیح دقیقتری است برای آنچه که علوم سیاسی اسلامی نامیده میشود.
دوم این که غربی که گفته میشود، همه ما میدانیم ما در علوم سیاسی در غرب، ما یک علم واحد سیاسی نداریم. خود علوم سیاسی غرب، از همان اولی که باز میکنید و ورق میزنید مکاتب سیاسی متضاد هستند، یعنی نظریات افرادی مطرح میشود، 7، 8، 10 نفر به عنوان پدران علوم سیاسی اروپا مطرح میشوند، عمدتاً نظریههایی از حدود قرن 17 و 18 حرفهایی زدند، بعضیهایشان 16، بعد اینها در قرن 19 گزینش شده، در قرن 19 این کتابها نوشته شد، اواخر قرن 19 و اوایل قرن 20. اینها گزینش خاصی از بین نظریات خاصی صورت میگیرد و افرادی که مجموعاً 7، 8، 10 نفر هستند مثل «جانلاک» مثل «ماکیاولی»، مثل «هابز»، مثل «جان استوارت میل» تا برسد به «هگل»، «مارکس» و دورههای جدیدتر. مجموع اینها 10 نفر نیستند. از بین همهی افراد با همهی دیدگاهها 7، 8، 10 نفر انتخاب شدند اواخر قرن 19 و اوایل قرن 20، و با همه تناقضهایی که در دیدگاههای اینها وجود دارد یعنی شما کجا میتوانید «هگل» را با «کانت» در یک کفه ترازو بگذارید و بگویید اینها هر دو غربی هستند. این کجا و آن کجا؟ یا حرفهای «هابز» و «لاک» اصلا به کلی درست است در مبانی معرفتشناختی و انسانشناسی شباهتهای زیادی دارند اما اصلاً آن فلسفهی سیاسی «هابز» و «لاک»، هر دوی اینها هم از نظر ما غیر الهی است، «هابز» صریحاً غیر الهی است و «لاک» بدون صراحت غیر الهی است، هر دویشان هم غربی هستند و هر دویشان هم پدران لیبرالیزم از یک جهاتی، آن یکی توتاتیلزم است اما شما هر دوی اینها را نمیتوانی یکی بدانید. ولی تقریباً یک وجه اشتراک همهی اینها با هم دارند، اغلب اینهایی که این 10، 15 نفری که پدران علم سیاسی به اصطلاح مدرن غرب نامیده شدند و آن هم این که تقریباً در این اجماع دارند که مفهوم حکومت الهی به مفهوم اسلامیاش نه به مفهوم مسیحی و کلیسایی، به مفهوم اسلامی و بخصوص شیعی و حکومت الهی، در این عصر، در هیچ کدام از این مکاتب،مفهوم نیست و یک جاهایی علیرغم شباهتهای مبنایی اختلافات مبنایی وجود دارد. ولی وقتی تعریف از مکاتب الهی و غیر الهی، مثلاً مادی میکنیم یک مقداری دقیقتر میشود بحث کرد. باز بین الهیون هم میشود فلسفهی سیاسی اسلامی و سایر ادیان، آنهایی که دارند تفکیک کرد، شباهتها و تفاوتهایشان را گفت بعد وارد مکتب سیاسی و علوم سیاسی که میشوید بین مذاهب مختلف، باز علیرغم شباهتها تفاوتهایی وجود دارد. باز فرض کنید بین نگاه حنابله، اشاعره، به مقولهی سیاست، ولایت، خلافت با نگاه بقیهی اهل سنت تفاوت دارد. نگاه خود اهل سنت با نگاه اهل بیت(ع) شباهتها و تفاوتهایی دارد. داخل خود شیعه که شما میآیید باز راجع به مباحث هم فقه سیاسی، فلسفهی سیاسی، کلام سیاسی و ریشههای آن در حوزههای حتی معرفتشناسی، جهانشناسی و انسانشناسی بحث میشود.
پس یک مسئله، این عنوان، عنوان بسیار خوب و شفافسازی است باید مسئولین را بخصوص، نهادهای مسئول تحول در علوم انسانی را که بسیار محافظهکارانه، لاکپشتی راه میروند یکجوری برنامه میریزند که تا زمان ظهور امام زمان جواب بدهد! خود حضرت هم که تشریف بیاورند برنامهی دیگری دارند، برنامهی ما را که ادامه نمیدهند. این گامهای محافظهکارانه که تازه 5 سال، 10 سال میگذرد تازه شروع میکنیم سرفصلهای کلی دادن بعد زیر این سرفصلها چه کسی چه بگوید، چه بنویسد، بعد چه کسی بیاید اینها را تدریس کند. این حرفها انشاءالله تا قبل از قیامت انشاءالله جواب میدهد!
ولی یک مسئلهای که بستگی به استاد و دانشجو و کف دانشگاه دارد، دیگر حکومتیها و شعبههای حکومتی آنجا کارهای نیستند آنها هرچه بخواهند تصمیم بگیرند نگیرند، دیر، زود، درست، غلط، علمی یا غیر علمی، آنها کارهای خودشان را میکنند، شما باید کارهای خودتان را بکنید! یعنی یک فضای گفتمانی در دانشکدههای حقوق و علم سیاسی ایجاد شود که همانطور که دوستمان گفتند جرأت اندیشیدن و اسم اشخاص بزرگ در دنیا در شرق و غرب، برق این اسمها چشم ما را کور نکند و از نقد هیچ نظریهای نترسیم. اگر این گفتمان حاکم شد یعنی تعبد نسبت به ترجمه در علوم انسانی و علوم اجتماعی و بطور خاص علوم سیاسی، این تعبّدی که نسبت به این ترجمه داریم این کنار برود، یعنی برخوردها الآن برخوردهای نقلی است، عقلی نیست، همهاش برخورد نقلی است، نقل ترجمه، ترجمه میشود، نقل میشود و ما متعبدانه در این چارچوب فکر میکنیم و حرف میزنیم. اسم اینها علمی میشود. خب قدم اول در این مواجه نقلی و تعبّدی با ترجمه است به مواجههی عقلی و کریتیکال، انتقادی، از موضع مسلمان معاصری که دارد در جامعه و دانشگاه ایران فکر میکند و تصمیم میگیرد. کدام ایران؟ ایرانی که با همه مشکلاتی که ما داریم اساساً یک فضای جدیدی در حوزه عمل و نظر، در حوزهی سیاست در جهان باز کرده است. و این نکته دوم است که ما داریم هنوز راجع به علوم سیاسی در دانشگاهها که چه متونی را درس بدهیم، ندهیم؟ بحث بکنیم نکنیم؟ نقد بکنیم نکنیم؟ دانشگاه دارد همینطوری لاکپشتی جلو میآید در حالی که عمل از نظر خیلی جلو افتاده است! حالا اگر پنجاه سال پیش این حرفها بود میگفتید هرچه بگویید نظر از عمل جلو است! امروز اصلاً فلسفهی سیاسی دینی اولاً، اسلامی ثانیاً، شیعی ثالثاً، نه این که وضعیت ایران را، بلکه وضعیت جهان اسلام را تغییر داده است. امروز تمام رسانههای شرق و غرب عالم را باز میکنید خبر اول مربوط به جهان اسلام، اتفاقات منطقه و بطور خاص مثلاً ایران است، خب امروز که شما از نظر عملی، یک عالمه خاکریز فتح شده، تازه قرارگاه فکری میآید بحث بکنیم که چکار کنیم! مثل این میماند که جبهه عملی نیروهای شما رفتند سیتا خط را شکستند رسیدند به قرارگاههای دشمن، منقطه را زیر و رو کردند، بعد ما بگوییم حالا بنشینیم در دانشکده علوم نظامی بحث بکنیم که اساساً چه چیزی ممکن است؟ آیا اصلاً معنا دارد علم سیاست دینی، یا معنا ندارد؟ همین قدر خندهدار است! نیروی عمل، رفته ترتیب آنها را داده، کل قرارگاههایشان را بهم ریخته، گفتمان جهان اسلام تغییر کرده، تمام رژیمها دارند سرنگون میشوند، جهان تغییر کرده است. امروز ارتش آمریکا، روسیه، فرانسه، انگلیس، اسرائیل و تمام رژیمهای منطقه، همه حواسشان به ما و به این منطقه است. یعنی علم سیاست پارادایم آن تغییر کرده است به قول اینهایی که از پارادایم بحث میکنند. فضا عوض شد، جهان عوض شد، هنوز داریم راجع به متونی که بعد از جنگ جهانی اول و دوم اینها نوشتند و ترجمه کردند و به دانشگاههای ما فرستادند، هنوز داریم بحث میکنیم آیا در این چارچوب امکان علم دینی قابل طرح است؟ این یعنی یک مونگولیزم دانشگاه. مونگول همین است از همه چیز عقب است. دیدید بعضیها در یک جمعی جوک میگویند همه میخندند تمام میشود بساط جمع شده همه میخواهند بروند یکی تازه میفهمد و شروع میکند به شروع خنده! تمام شد. قضیه عوض شده و حالا دارند یک چیز دیگری میگویند این تازه فهمیده و حالا میخواهد بخندد. دانشگاه و حوزه ما در این عرصه، علیرغم این تلاشهایی که میکنند دچار این مونگولیزم هستند. یعنی دنیا عوض شده، انقلاب اسلامی ایران را و جهان اسلام و منطقه را بهم ریخت، کاری شده که امروز، یک وقتی بیحجابی از غرب آمده به ترکیه از آنجا آمده به ایران و افغانستان، بعد از انقلاب ما مسئله نهضت حجاب از ایران رفته ترکیه و بعد رفته اروپا، حالا در کل پایتختهای اروپایی مشکل این ها این است که هرجا میروی در هر خیابان یک پسر و دختر اروپایی یا آمریکایی هستند که پسرها با دومَن ریش! دخترها هم پوشیه توی صورتهایشان همه هم تحصیلات دانشگاهی در خیابانها دارند ررژه میروند. پاریس، لندن، واشنگتن. اصلاً دنیا بهم ریخته، عوض شده، کجای کار هستید؟ تیم جلو رفته و 6تا گل زده! حالا هنوز میگویید بنشینیم ببینیم در بازی میشود آیا وارد این بازی شد؟ بابا وارد شدند تمام کردند رفتند! داریم به بازی بعدی فکر میکنیم.
پس یکی از مشکلات دیگر ما عقبماندگی دانشگاههای ماست در همه عرصههای علوم اجتماعی و انسانی، و از جمله علوم سیاسی که جرأت فکر کردن، جرأت نقد کردن را ندارند و متصدیان هم جرأت این که همین مقالات و کتابهای تولیدشده را، اینها را هم لااقل کنار آنها بگذارند و متن را مورد بحث قرار بدهند، پایاننامه نوشته بشود پس این جرأت و این توان نیست. میدانید این همان عقبماندگی ذهنی و تاریخی است که هنوز گرفتار آن هستیم.
یک شاهد دیگر بر تنبلی ما و شما این است که، انقلاب فرانسه که پدر، بلکه مادر نهضت عظیمی در مباحث حقوق بشری و علوم سیاسی دانسته شد، گفتند انقلاب فرانسه به عنوان چکیدهی سیاسی، اولین میوهی سیاسی مدرنیته و رسانس و سکولار شمردند که شعارش این بود که آن وقتی دموکراسی حاکم میشود که آخرین پادشاه را با رودههای آخرین کشیش به دار بکشیم! آخرین شاه را با رودههای آخرین کشیش به دار بکشیم. یعنی هم سلطنت و هم مذهب و روحانیت هر دو به کنار برود! در کل کسانی که در انقلاب فرانسه در خیابانها آمدند و شعار دادند یکصدم انقلاب ما نیست. اصلاً کسی نیامده، مردمی در خیابانها نبودند! در دو- سهتا شهر از جمله پاریس، در چندتا خیابان درگیریهایی شده، ببینید چقدر رمان ساختند و فیلم نوشتند! اصلاً حرفهایی را بعداً آمدند به اسم انقلاب فرانسه گفتند که در انقلاب فرانسه کسی نه این حرفها را گفته بود و نه میدانست چه هست؟ بروید ببینید چه اتفاقی روی زمین افتاده است و بعد به این اسم حرکت که اسم آن شد انقلاب کبیر فرانسه، به اسم این حرکت، چقدر کتاب در حوزهی علوم سیاسی نوشتند و چقدر پایاننامه هنوز دارند مینویسند. خب این انقلاب، با این عظمت اینجا صورت گرفت، یک کرسیای که بتواند درست اینها را تدوین کند، چهارتا آدم باسواد ما در این دانشگاههایمان که بیایند این را تبدیل به یک کرسی بکنند و دائم کتاب و مقاله بنویسند نه. همانطور که هنرمندان ما ضعیف بودند که 8 سال جنگ با این همه فداکاریها انجام شد، 8تا فیلم ساختند و گفتند ظرفیت جنگ تمام شد! حالا غربیها برای جنگ جهانی دومشان که 4 ساله بوده، جنگی که دو طرف آن وحشیگری بوده، جنگ قدرت بود و دهها میلیون آدم کشته شد هنوز فیلمهای جدید با مفاهیم جدید میسازند چیزهایی که اصلاً در جنگشان نبوده! متأسفانه غرب، انقلاب فرانسه و انقلاب روسیه شانس آوردند از نظر هم هنرمندانشان و هم دانشگاهیانشان، انقلاب اسلامی شانس نیاورد! انقلاب اسلامی خیلی بدشانس بود! نه در حوزهی هنر و هنرمندی و نه در حوزهی علوم انسانی، متأسفانه صدتا آدم حسابی پیدا نشد که بیایند درست این مفهوم اسلامی را بشناسد، و درست بتواند فکر کند، نبض تفکر علوم انسانی و هنر جدید دست او باشد، با این مفاهیم آشنا باشد، در این حوزهها نظر بدهند، بحث کنند، محصول بدهند و بعد از حاکمیت نترسد، خودشان کم میآورند خیال میکنند اسلام کم آورده است، نترسد و این ها را بیاید به بحث بگذارد و یک بورس گفتگو و بحث و تفکر راه بیفتد. ما علم سیاست اسلامی که میگوییم معنیاش یک نظر نیست، اصلاً شما کرسی علوم سیاسی اسلامی که راه بیندازید ممکن است دهها نظریه و مکتب متفاوت بلکه متعارض در ذیل آن بوجود بیاید. مگر در فقه نداریم؟ مگر وقتی فقهای ما میگویند فقه اسلامی که همهاش استناد به قرآن و حدیث است، مگر شما یک مکتب فقهی و یک نظر فقهی دارید؟ این همه بین فقها اختلاف است، ولی شما به مجموع اینها میگویید فقه اسلامی – شیعی، معنی دارد. شما میگویید فلسفهی اسلامی، خب فیلسوف ملاصدرا کجا؟ ابنسینا کجا؟ سهروردی کجا؟ یک عالمه اختلافات اساسی با هم دارند ولی شما به مجموع اینها میگویید فلسفهی اسلامی. در جامعهشناسی همینطور، وقتی بحث روانشناسی، وقتی بحث معرفتشناسی میشود این اختلاف نظرها طبیعی است، علوم سیاسی اسلامی هم ممکن است شما راجع به هر مقولهای بحث مشروعیت، قدرت، تفکیک قوا، تمرکز قوا، روابط بینالمل، مفهوم مشروعیت، مفهوم قدرت و اقتدار و... ممکن است شما چند نظریه پیدا کنید ولی همه در یک فضا و در یک میدان دارند بازی میکنند، یعنی مشترکات روشن است. مبانی واحد، مسئله مشروعیت رابطهی آن با حقانیت، رابطه با حق و باطل، مفهوم عدل و ظلم، مفهوم دنیا و آخرت، حق و تکلیف، اینها یک تعریف فلسفهی واحد الهی دارد بعد در این زمین میآیید شروع میکنید به عقلورزی، نظرورزی، اختلاف نظر، اشکالی ندارد. همانطور که بین پزشکان اختلاف است بین شیمیدانان، همهشان هم پزشک و شیمیدان هستند هیچ کس نمیتواند بگوید تو پزشک نیستی چون نظرت با من فرق دارد. حالا بیایید در حوزههای علوم انسانی در بحث فقه و حقوق، هم در غرب اینطور بوده و هم در شرق اینطور بوده است. منتهی اروپا و غرب زرنگیای که کرد این بود که آخر قرن 19 و اول قرن 20 تاریخ تمدن و علم خودش را نوشت اسم آن را گذاشت تاریخ تمدن و علم بشریت! یعنی اینها خودشان با فیزیک و شیمی فضا شناسی و زمینشناسی مثلاً در یک دورهای در دو- سه فاز، یک بخشی از آن ترجمه از جهان اسلام قرن 12، 13، 10 و 11 میلادی، و یک بخش دیگر آن در حوزهی فلان، کمکم آشنا شدند گفتند جهان با اینها آشنا شد. مثلاً خودشان قرن 16 و 17 رفتند آمریکا را برای اولین بار دیدند گفتند آمریکا برای اولین بار کشف شد! اینها هرکار خودشان کردند به اسم بشریت ثبت کردند. لذا الآن تاریخ علم را در دانشگاهها میخوانید تاریخ علمی است که در اروپا نوشته شده نه تاریخ علم جهان! حالا این چینیها بدبختها هزاران سال پیش قطبنما اختراع کردند، باروت دارند، کشتیرانی دارند، صنعت دارند و... اصلاً اسم چینیها در تاریخ علم و صنعت و تکنولوژی نیست! هند، نیست. اسم ایران نیست. مصر نیست. در حالی که اصلاً تمام اینها اینجا شروع شده است، در همین قرون جدید که به آن دوران رنسانس میگویند، تمام جهان حذف شده، محو شده تا علم سیاست که میخوانید تاریخ علوم سیاسی، ده – پانزدهتا نظریهپرداز اروپایی است. این شده کل تاریخ سیاست جهان! هرکس میخواهد حرف بزند باید در این چارچوب حرف بزند. مبادی تصوریاش، مبادی تصدیقی آن باید اینها باشد. پیشفرضهایش اینهاست، نتایجی که میگیرد باید در این چارچوب باشد و الا... جامعهشناسی میخواهید بخوانید باید تاریخ جامعهشناسی قرن 19 به بعد اروپا را باید بخوانید و الا در دنیا اصلاً جامعهشناسی نیست! انسانشناسی هم همین است. این مشکل است، این دگمهایی که نمیگذارند آزاد فکر کنیم! ما واقعاً مشکل بزرگمان مشگل آزاداندیشی است. مانع در برابر این آزاداندیشی آکادمیک وجود دارد و ما نمیگوییم این مانع را با لگد برداریم، این مانع را باید با علم و نظریه برداشت نه با تکفیر و فحش! این فضا باید باز بشود.
پس ببینید عقلورزی در علوم سیاسی اسلامی هم معنادار است هم اختلاف در آن معنادار است مثل فقه ما، مثل فلسفهی ما، مثل کلام ما، و از ابعاد مختلف هم باید شروع بشود. حالا فرصت نمیشود اگر فرصت میشد مثال میزدم که شما نمیتوانید راجع به هیچ نظریه سیاسی شرق و غرب بحث بکنید، بدون این که برگردید ببینید آن نظریهپرداز اصلاً معرفتشناسیاش چه نوع معرفتشناسی است؟ چه چیزی را معرفت میداند چه چیزی را نمیداند؟ از اینجا شروع میشود. تعریف آن از انسان، تعریف آن از اخلاق، با چه فلسفهی اخلاقی چه نتیجهای در فلسفهی سیاسی میگیرید؟ این هم یک مسئله دیگر که باید به آن توجه بکنیم.
و همینطور سؤال چهارم، یا نکته چهارم، این است که برونداد دانشکدههای علوم سیاسی ما چیست؟ من اصلاً به سواد و غیر سواد و محفوظات، که اینها اهل تعبد نقلی نسبت به ترجمههای غربی هستند یا اهل تعقل هستند به اینها کاری ندارم، اصلاً خروجیاش چیست؟ یعنی دانشکده حقوق و علوم سیاسی میخواهد به جامعه چه تحویل بدهد و برای چه کاری؟ چه نوع شغلی؟ میخواهد نظریهپرداز سیاسی بدهد؟ میخواهد کارمند سیاسی تحویل بدهد؟ برای کدام اداره؟ برای کجا؟ اصلاً اینجا بحث محتوایی ندارم که چه چیزی میخواهید بیرون بدهید و چه محصول آن است را کاری ندارم، درست است غلط است، یا علمی بودن و سطحی بودنش را. اصلاً از نظر اشتغال و حرفهای نگاه کنیم، برونداد دانشکده سیاسی قرار است چه چیزی در جامعه باشد؟ برای کجا دارید کادر میسازید و آدم تربیت میکنید؟ آن روز سوار تاکسی شدم، راننده تاکسی بسیار جوان خوبی بود میگوید من یک فوق لیسانس علوم سیاسی دارم یکی از دانشگاه آزاد، یکی از دانشگاه چی دارم، دو سهتا مدرک لیسانس و فوق لیسانس در دو- سهتا رشته علوم انسانی و کارشناس ارشد علوم سیاسی، دارد مسافرکشی میکند. بعد با او یک مقدار صحبت کردم ببینم چطوری است؟ چهار – پنجتا سؤال کردم دیدم اجمالاً دانشجو هست، معلوم است اینها به گوشش خورده، بعد از من پرسید – خیلی سوال خوبی بود – گفت آقا شما میدانید من برای چه علوم سیاسی خواندم؟ گفتم نه. گفت خودم هم نمیدانم! گفت من فقط به یک دلیل، که باید میرفتم دانشگاه مدرک میگرفتم میگفتند این رشته، رشته خوبی است، میگویند پرستیژ دارد، میگویند رشته علوم سیاسی و... رفتم خواندم، الآن من اصلاً نمیفهمم این چیزهایی که الآن خواندم به چه درد میخورد؟ و از آن بدتر نمیفهمم خود من به چه دردی میخورم؟! خب یک سؤالی بکنند شما این همه دانشجوی علوم سیاسی میگیرید همهاش هم ترجمه بدون تعقل و بحث، چندتا صاحبنظر علوم سیاسی بیرون میآید که قدرت انتقادی و بحث دارد یعنی واقعاً صاحب نظر است؟ و واقعاً چند کارمند سیاسی دارید برای کجا تربیت میکنید؟ اصلاً به شغل اینها فکر میکنید؟ اینها میخواهند چکار کنند؟ ما اینجا کاری نداریم این سیاست در اینجا چیست! آقا مردم باید باسواد بشوند! بیسواد بهتر است یا باسواد؟ عقل از بیعقلی بهتر است که تو نداری! چون نتیجه این نگاه، که کیلیویی است همینطور بیایید، نتیجه این نگاه که ما کاری نداریم مبانی چیست، کاری نداریم نتایج چیست، اصلاً کاری نداریم شغل و حرفهای برای اینها هست یا نیست؟ نتیجهاش این میشود که میگوید ما چند میلیون دیپلم بیکار را تبدیل کردیم به چند میلیون فوق لیسانس بیکار! خود این یک پیشرفت است! نه این پسرفت است! عمر این را تباه کردی، زندگیاش را نابود کردی. از خودش مأیوسش کردی. این خیلی بعد است که یک کسی تا کارشناسی ارشد و تا دکترا بخواند، بعد از خودش بپرسد من کی هستم؟ بعد خودش جواب بدهد من نمیدانم تو که هستی؟ اینها گناهان حکومتی است تقصیر شماها نیست، اینها گناه حکومت است. اینها جزو کبائر شورای عالی انقلاب فرهنگی است، گناهان کبیره شورای عالی انقلاب فرهنگی است، اینها جزو گناهان کبیرهی تصمیم گیران علوم سیاسی است. اینها جزو گناهان کبیرهی مسئولین دانشگاه دولتی، وزارت علوم، دانشگاه آزاد و پیام نور است. مدام فارغالتحصیل پس میاندازند! چه یاد میدهید؟ به چه کسی یاد میدهید؟ برای چه یاد میدهید؟ اینها میخواهند چکار بکنند؟ شماها میخواهید چکار کنید؟ هدفتان چیست؟ بعد میگویند که حالا اینها تا اینجا آمده، بعد میخواهد برود خارج! خب بدبخت با خودش میگوید اینجا چکار کنم؟ یک کاری بکنم، تا اینجا که خبری نبود شاید یک زور دیگری بزنم دکترایم را بگیرم شاید یک اتفاقاتی در عوالم بیفتد! باز توهمات همینطوری ادامه پیدا میکند! اینها که میگویم موانع تفکر علمی سیاسی در دانشگاههاست.
مانع پنجم، این است که بعضیها هنوز فکر میکنند وقتی میگویند علوم سیاسی غربی، مثلاً یک چیز واحدی است، حرفهایشان منسجم و یک نظر واحد است، از اول تا آخر، از الف تا ی، همه استدلالی است! اصلاً این نگاه کسانی است که دانشگاه ندیدند! یا دانشگاه رفتند فقط بلغور کردند و حفظ کردند مدرک گرفتند و یک بار فکر نکردند. بابا هر غلطی میکنیم به اسم غرب مینویسیم. این بیچارهها بدبختها یک دورهی کوتاهی این حرفها را زدند خودشان هم ولش کردند ما ولکن نیستیم! این طفلکها در اروپا در یک دورهای آخر قرن 19 و اول قرن 20 گفتند پوزیتیویسم. گفتند گزارههای علوم انسانی عین علوم طبیعی است، قطعی، علم آور، موبهمو چیده شده، یک چیزی را چند نفر گفتند بعد هم خودشان بیچارهها پشیمان شدند و اصلاً این «حلقهی وین» آمد، 7- 8 نفر آمدند 7-8 تا نقد اساسی به خود پوزیتویزم زدند. اینهایی که ما در کشور به اسم نوپوزیتیویزم میشناسیم اینها اتفاقاً بزرگترین منتقدان خود پوزیتیویسم بودند. من واقعاً دلم برای غرب میسوزد برای این که ما هر غلطی میکنیم به اسم غرب و غربزدگانمان به اسم آنها میکنند در حالی که آنها اصلاً این کارها را نمیکنند. آن اسلام نداشت، مکتب نداشت، یک مسیحیت خرافی توأم با فئودالیزم و استبداد شاهان و جنایت و فلان بود، اصلاً غرب اگر سکولاریزم نمیشد من تعجب میکردم. من خودم اگر قرن 18 و 19 در اروپا به دنیا آمده بودم قطعاً یکی از سکولاریستهای درجهی 1 بودم. چون با این مزخرفات کلیسا مگر میشود دینی زندگی کرد؟ نه با عقل جور است، نه با قلب جور است، نه با حقوق بشر جور است، نه با هیچی. سکولاریزم در غرب، انتخاب درستی بود – حرفهای چیز دارم میزنمها الآن خبرنگارها برمیدارند مینویسند فلانی گفت فلان – سکولاریزم در اروپا و در غرب انتخاب درستی بود. بهترین انتخاب در برابر کلیسا و مسیحیت، و در برابر بعضی ایدئولوژیها همین لیبرال – دموکراسی است. اگر دین دروغ است، اگر اخلاق دروغ است، اگر خدا و آخرتی نیست، اگر حق و باطلی نیست بهترین انتخاب لیبرال دموکراسی است، منتهی وقتی در فرهنگی زندگی میکنیم که همه اینها هست، و همهاش با استدلال هست، بدترین انتخاب لیبرال دموکراسی است، جاهلانهترین و عوامانهترین انتخاب است چون اینجا اصلاً نگاه اسلامی به اخلاق کجا، نگاه کلیسا به اخلاق کجا؟ یک زمانی در غرب گفتند منطق خشک مادی معیار همه علوم انسانی است مثل علوم طبیعی، فرق بین روانشناسی و فیزیک نیست! فیزیک هم صرفاً فیزیک است و ارتباطی با متافیزیک ندارد! این دوتا اشتباه است. اولاً خود فیزیک هم بدون متافیزیک قابل درک و قابل اثبات علمی نیست اینها بعداً خودشان هم فهمیدند. منتهی چون مبانی متافیزیک قویای در اروپا نبود و در غرب نبود، متافیزیک عقلی قوی به جای این که از مادیت محض به سمت نگاه اعتدالی درست فرار کند، رفت به سمت نسبیگرایی و بعد شکاکیت. یعنی پست مدرن فرار کرد. یعنی این که اصلاً علمی وجود ندارد. اصلاً علم و غیر علم مرزی ندارد. یعنی از یک بنبست فرار کردند و به یک بنبست دیگر افتادند.
ما چرا این کارها را بکنیم؟ مبانی ما نه مبانی آنهاست و نه مبانی آنهاست. مزایای مسیحیت، مزایای قرون وسطی، و مزایای مدرنیته و مزایای پست مدرن، هر سه تایش در کنار هم در فرهنگ اسلامی است. و مضارّ هیچ کدام از اینها نیست. مضارّ قرون وسطای غرب و مضارّ مدرنیته غرب، و مضارّ پست مدرنیته در فرهنگ اسلامی شیعی نیست. و نقاط مثبت آن هست. خب این جمله، خیلی جملهی کوتاهی است ولی باید روی آن خیلی بحث شود، هزاران هزار شاخه و دامنه دارد. بنابراین علوم سیاسی غربی در این مبانی جدید چیزی به نام علوم سیاسی غربی واحد اصلاً وجو ندارد. خود اینها قبول دارند. منطق خشک مادی پوزیتیویستی در هیچ کدام از علوم انسانی وجود ندارد. اصلاً امکان ندارد. صاحب مال کوتاه آمده، مشتریها و دلالهای درجه 3 اینجا کوتاه نمیآیند! و همینطور این که فارغ از ارزشگذاری، علوم انسانی، نگاه علمی در حوزهی سیاست فارغ از ارزشگذاری است. این حرف را هم همین الآن هیچ کس در هیچ کدام از دانشگاههای همین غرب نمیزنند. نمیگویند اینجا میگویند. در دانشگاههای ما میگویند، در دانشگاههای اروپا و آمریکا این حرفها را نمیزنند! من در دانشگاه انگلیس، فرانسه، ایتالیا، آلمان و آمریکا در هر 5تا دانشگاه با اساتید اینها، غیر از این که مطالبشان را میخوانم با بعضیهایشان صحبت کردم. اصلاً اسم بعضی از اینها که در ایران جزو مقدسات هستند کتابهایشان ترجمه شده، باور میکنید من از اینها پرسیدم اینها را نمیشناختند؟ بعد من میگفتم آقا فلانی! آثارش فلان! میگفت حالا چقدر این اینقدر پیش شما مهم است؟ یک آدمی که خودش آنجا درجهی سه هست کتابهایش اینجا همه ترجمه شده و در دانشگاههای ما به عنوان متن مقدس تدریس میشود. از خود آنها میپرسند خدا را شاهد میگیرم از دوتایشان پرسیدم در مورد یکیشان پرسیدم، گفتند ما اصلاً نمیدانیم ایشان کیست؟ یعنی اسمش را شنیدیم ولی در این حد مطرح نیست، چطوری در ایران تدریس میشود؟ ترجمهها گزینشی! همان اول هرکس که آمده یک چیزی اینجا گفته، مثل این که کسانی هستند که میآیند شهر بعد میروند دهشان هرچه میگویند این دهاتیها قبول میکردند! البته آن دهاتیهای سابق بود الآن دیگر نیست. اولین کسی که رفته و کتاب روانشناسی ترجمه کرده، «دکتر تقی اَرانی»ست چون تودهای مارکسیست است یک مکتب خاصی در حوزهی روانشناسی آورد بقیهاش را اصلاً ذکر نکرد. دیگر تا همین اواخر هر وقت میگفتند روانشناس، یعنی کسی که اینها را خوانده است! علم روانشناسی خوانده است! کدام علم روانشناسی؟ شما اولین کتاب روانشناسی را باز میکنید انواع و اقسام مکاتب است و سر همه چیز اختلاف است در خود غرب، حافظه چیست؟ اراده چیست؟ انسان کیست؟ روح هست یا نیست؟ لذت و الَم چیست؟ رابطه علم و اراده چیست؟ ادراک چیست؟ فراموشی یعنی چی؟ قدرت و هورمونها چه نقشی دارند؟ خب راجع به هر کدام از این سؤالها دهتا جواب دادند و همهشان هم مادی است! ولی دهتا جواب ماده و متناقض با هم دادند. ولی اینجا میگویند علم روانشناسی! علم سیاست! کدام علم سیاست؟ پدران علوم سیاسی غرب، چهارتا اسم، سهتا اسم همه و هر کدام ضد هم بحث کردهاند. کدامش علم سیاست قطعی فارغ از ارزشگذاری است؟ این «وبر» ایدئولوگ سرمایهداری است و آدم بسیار پرکاری هم هست. میگوید که ما هیچ نظریهای – ادعا کردیم که ما میخواهیم فارغ از ارزشگذاری دینی و غیر دینی حرف بزنیم – فارغ از نظریه، در کدامیک از علوم سیاسی یا علوم انسانی اصلاً گفته شده است؟ میگوید یک مورد بیاورید. حتی خود ایشان که یک جایی میخواهد فارغ از ارزشگذاری بحث کند خود ایشان یک تعبیر جالبی دارد، نظریات در علوم سیاسی غرب هنجاری نیست، متفکران، متفکران تجویزگر نیستند، نقطه شروع بحثهایشان ملاکهای ارزشی مثلاً نیست، محک نمیزنند و... اصلاً همهی اینها را کنار بگذارید همین که میگوید عقلانی بودن عمل، خود همین ارزشگذاری است. وقتی رفتار سیاسی را به عقلانی و غیرعقلانی تقسیم میکنید و وقتی عقلانیت را تقسیم بر 4 میکنید، عقلانیت معطوف به هدف، عقلانیت معطوف به ارزش و... خود اینها ارزشگذاری است. و بعد وقتی میگویید عقلانیت چیست؟ اگر توانستید یک تعریفی از عقلانیت با مبانی خودتان ارائه کنید و بعد ادعا کنید که در آن گزینش نکردید. یعنی شما همان وقتی هم که دارید در این منطق عقلانیت را معیار قرار میدهید شاخصهایی برای عقلانیت گزینش کردی. خودت گزینش کردی. چرا عقلانیت را این طور تعریف کردی؟ چرا عقلانیت را این طور گزینش کردی؟ بر چه اساسی میگویید عقلانیت معطوف به ارزش غیر از سنخاً با عقلانیت معطوف به هدف متفاوت است؟ آخه بحث در همینهاست و همین مبانی را باید سؤال کنیم. روایت دیدم که امام صادق(ع) کودک که بودند اولین کسی که به ایشان داشته الف – ب یاد داده است – من این را دیده بودم ولی نمیدانستم روایت از امام صادق(ع) است – به ایشان میگوید، به امام گفتم بگو الف، گفتند الف. بعد بگو ب، ایشان میگوید نه، اول بگو الف چیست تا بعد من بگویم ب؟ خیلی جالب است امام صادق(ع) کودک 3- 4 ساله هستند از معلمش میپرسد بگو الف چیست، قضیه الف چیست، این را بگو تا من بگویم ب. اینطوری نیست باید تا آخر بگویید حالا حالا ها معلوم نمیشود! ایشان گفت یعنی باید توضیح بدهید. این که یک هندسهای داریم الف است نقش آن این است و... .
در علوم سیاسی و همه علوم اجتماعی و بلکه همه علوم انسانی و بلکه علم؛ میدانید شما چه زمانی میتوانید یک نظریهپرداز از این دانشکده علوم سیاسی بیرون بیاورید؟ وقتی که اولین ترم و آخرین ترم، چه وقتی که دارید پایان نامه دکتریتان را مینویسید چه اول، به محض این که در کتاب میخوانید که چنانکه مبرهن است و میدانیم که مشروعیت عبارت از فلان است، همانجا بگویید ببخشید من کل کتاب را صرفنظر کردم کل این جمله را به من اثبات کن! در انشاء مینوشتیم چنانکه همه میدانند و مبرهن هست! بعد شروع میکردیم حرف خودمان را مینوشتیم. نه آقا، نه مبرهن است نه همه میدانند! ما نمیدانیم، بیزحمت همین را به ما بگویید که چطوری است.
یک بحث این است که خود ایشان نظریه پرداز مدرنیته است و خودش می گوید اندیشه انتقاد علیه مدرنیته در حرفهای خود ماهاست. این شعار و پارادوکسی که مطرح میکند که عقلانیت و مشیّت، عقلانیت و دیسپلین، لیبرالیزم و بوروکراسی، این پارادوکس است. معرفت و معنا. میگوید چارچوبی که خودمان میگذاریم همه اینها خودش قابل بحث است ما داریم از اینها عبور میکنیم، من این سؤالات را ندیده و نشنیده میگیریم. خیلی جالب است یک جایی میگوید و الا من خودم میپذیرم که اولاً نه دستاوردهای جامعهی مدرن با داعیههای مدرنیته انطباق داشته و دارد، شعارها و وعدههایی که دادیم با آنچه که پیش میآید، آمده و خواهد آمد کاملاً متفاوت است و در عین حال فرایند بوروکراتیزه شدن و منظم شدن و عقلانی شدن ما اینها را شاخصهی توسعه میدانیم به تمام دنیا پیشنهاد میکنیم که توسعه یافتگی صنعتی یعنی اینها، بعد خودش میگوید اینها تازه اول ماجراست. یعنی اگر ما یک وقتی بتوانیم یک جامعهی منظم بوروکرات، یعنی عقلانی به این معنا، بسازیم به لحاظ معیشتی، تازه اول ماجراست، ما انسان را و خودمان را در یک قفس آهنین گذاشتیم. میگوید ما مثل کسی هستیم که در قفس هستیم و داریم جوش میدهیم، یعنی داریم قفس میسازیم ولی خودمان توی آن هستیم! این کار که تمام بشود اول گرفتاریهای ماست! نه منطق خشک مادیسم نه فارغ از ارزشگذاری، نه منطق خشک پوزیتیویستی است نه فارغ از ارزشگذاری است. حتی این بحث را مطرح میکنند که ما نمیتوانیم اتفاقات جهانی را پیشبینی بکنیم بلکه اتفاقات معاصر خودمان را هم درست نمیتوانیم تفسیر بکنیم! حتی آمد سراغ این بحثها که ما تناوب تاریخی داریم، محور آن ظهور و افول کاریزماست! یعنی شما از من نپرس که چرا یک دورهای دین بالا میآید یک دورهای پایین میرود، یک دورهای و... ما نمیدانیم. یک نگاه ادواری ترمهایی پشت سر هم هست، یک سیکلی است که گسترش و از هم پاشی، پی درپی میاید، سراغ ساختارهای نهادی شده اجتماعی و سیاسی، یعنی یکجور شبه فلسفه تاریخ بر این مبنا بحث میکنند و اراده میشود که یک تناوبی داریم بین روزمرگی و کاریزما. مدام روزمره میشود بعد کاریزمایی میآید بعد یک کاریزمای جدیدی میاید و وضع را بهم میریزد و این یک سیری در روند تاریخ است ما نمیدانیم چرا و از کجا و چطوری میشود آن را توجیه کرد! حالا دوران روزمرگی و وادادگی مدرنیته است. حالا دورانی است که دین بطور خاص و اسلام به تعبیر اینها کاریزمای جدید عصر بشری است، کاریزمای عصر جدید است.
این شوخی نیست که از توی اروپا و آمریکا، چند هزار دانشجویی که از توی اروپا و آمریکا به دنیا آمدند و دانشگاه درس خواندند میآیند داعشی میشوند! حالا شما به این نگاه نکن که اتاق فرمان داعش دست سرویسهای جاسوسی است که جنگ استکبار و اسلام صهیونیستی را تبدیل کرد به جنگ مسلمان با مسلمان. ولی این جنبهی این طرفیاش را نگاه کنید که ریش مدل داعشی و در غرب و دنیا یک مد شده است! من اصلاً به محتوای آن کاری ندارم به پیام آن دقت کنید! ریش مدل داعشی! سوسولها دنبال مد میگردند ریش مدل داعشی! این یعنی چه؟ یک زمانی امکان نداشت این حرفها مد شود. اینها همه آثار انقلاب اسلامی است. اینها آثار احیای دین است ولو دشمن وسط آن آمده و گرگ به گله ما زده و یک عدهای را ربوده است. مسئله این است. به این دقت کنید. پس ببینید این سه تا مطلب هم اینجا عرض کردم. 1) آنچه که به عنوان علوم سیاسی غربی میگویید اولاً ارزشگذارانه هست، یعنی ایدئولوژیک است به تعریف خودتان از ایدئولوژی. کاملاً ایدئولوژیک است. علوم سیاسی غیر ایدئولوژیک در غرب وجود ندارد و نداشته است و نخواهد داشت! حالا که هرچه جلوتر آمدند میگویند ما دنبال علوم سیاسی نیستیم. میدانید هرچه اینها برچسبهای آمریکایی بیشتر خورده، پراگماتیستی شده است صحبت از این است که نظریه در سیاست مهم نیست، مهم عملیه است. یعنی نگاه کاربردی ومادی، چه برایت دارد؟ چه بگویی برایت چه دارد؟ لذا الآن شما بروید در بعضی از دانشگاههای خیلی مهم در این حوزه، وقتی میگویید فلسفهی سیاست در غرب، میگویند منظورتان تاریخ فلسفهی سیاسی است؟ یعنی الآن میگویند راجع به سیاست، از فلسفه بحث نکن، فلسفهی سیاست یعنی چه؟ سیاست امروز یک مهارت است. فلسفه نیست! به اخلاق ربطی ندارد، به فلسفه و دین ربطی ندارد اصلاً یکی از تحولاتی که تحت عنوان سکولاریزه شدن علوم انسانی و سیاسی اتفاق افتاد تفکیک علم سیاست و علم اقتصاد بود از اخلاق، از فلسفه، از دین، که اصلاً ربطی به هم ندارند. چرا؟ چون آنها اصلاً علمی نیست. اخلاق و عرفان و مذهب و آخرت حقوق و عدالت، اینها علمی نیست. سیاست علم است به چه معنا؟ فن کسب قدرت و فن حفظ قدرت و فن توسعهی قدرت. هیچی جز این دیگر نیست. خب نقش اخلاق، نقش شریعت، نقش عدالت در این سیاست چیست؟ هیچ نقشی ندارد، ربطی به علم سیاست ندارند. هم منطق الزامی ندارد، بلکه میگوید دورهای و ادواری دارد قضیه را تعریف میکند. دعوای روزمرگی و کاریزما. هم ارزشگذارانه هست بلکه ایدئولوژیک همه کامیاب نبوده، کامیاب محض بوده است. شما از دوستانی که مدعی هستند که علوم سیاسی سکولار امتحان خود را داده است. سؤال من این است که چه امتحانی داده، یا میدانم امتحان داده، نمره چند آورده است؟! هم به لحاظ نظری با این همه تضادها و هم به لحاظ عملی. الآن شهروند جامعهی اروپا و آمریکا یک شهروند سیاسی هستند و از چیزی اطلاعات دارند؟ اغلب اینها مسئولین خود را نمیشناسند! اغلب اینها نمیدانند چه کسی سر کار است و دارد چکار میکند؟ کجا شهروند سیاسی تربیت کردهاند؟ غفلت خیلی از شهروند سیاسی است.
خیلی نکته آورده بودم ولی آخرین نکتهای که خدمت شما عرض میکنم این بحثی است که هم عملزده است، آنچه که به نام علوم سیاسی آکادمیک مطرح میشود هم عملزده است به همین معنا که میگفتند ایدئولوژیک. ایدئولوژیک طبق این تعریف، الگوی ارتباطی ارزشهای حاکم بر روابط سیاسی است. به این معنا، شما یک نظریهپرداز در علوم سیاسی بیاورید از همین غرب یا شرق عالم، دیگر شرق و غرب نداریم امروزه هرچه اینها گفتند میگویند همانها علم است! یک نظریهپرداز بیاورید که هیچ الگوی ارتباط بین ارزشها در حوزهی روابط سیاسی در آن نباشد. اصلاً امکان ندارد. آن کس که دارد به شما میگوید تعهد به فلان مکتب نه، دارد میگوید تعهد به بهمان مکتب آری. از این کلاهها خیلی سرمان رفته است. بعضیها میگویند که هنر متعهد یا هنر آزاد؟ دعوای دو قطبی راه میاندازند. سؤال این است که هنر متعهد به چه؟ به این معنا اصلاً هنر آزادی وجود ندارد. همهی آثار هنری بلکه همهی هنرمندان در جهان در طول تاریخ به یک چیز متعهد هستند. اگر شما یک هنر غیر متعهد آوردید من حرفم را پس میگیرم. منتهی سؤال این است که متعهد به چه؟ یکسری هنرمندان متعهد با بند کیفشا هستند! متعهد به سکه! یکی متعهد به شهرت! یکی متعهد به شهوت! یکی متعهد به لذت! من فقط من آن کاری را میکنم که لذت ببرم. تو هم متعهد هستی. متعهد به لذت شخصی خودت. یکی هم هست متعهد به عدالت است. متعهد به اخلاق است. اگر هنر شما اخلاقی نیست یعنی نسبتی با اخلاق ندارید و غیر اخلاقی است. چون هر عمل آگاهانه ارادی یا اخلاقی است یا غیر اخلاقی. هیچ عمل آگاهانه ارادی چه سیاستورزی چه هنرمندی نیست که نه اخلاقی باشد نه غیر اخلاقی. نه معروف باشد نه منکر. نه حق باشد نه باطل. نه عدل باشد نه ظلم. هنر ساکت نسبت به عدل و ظلم هم ظالمانه است چون این سکوت هم در اینجا ظلم است.
یک نکتهی دیگر را میخواستم عرض کنم که فرصت نیست فقط سرنخ به دوستان بدهم که یک بحثهایی گاهی در حوزههای هنر میشود که ممکن است شما بگویید این چه ربطی به علوم سیاسی دارد؟ کاملاً مربوط است. خیلی از مشکلات از همانجا شروع میشود. من فقط یک مثال «کانت» و «هگل» برای شما بزنم که این دوتا در درجهی اول نظریهپرداز سیاسی دانسته نمیشوند بخصوص «کانت». ببینید از کجا شروع میکند و بعد چه نتایجی در علوم سیاسی میدهد. مثلاً در حوزهی حقوق فردی طبیعی. خیلی از آنچه که از نظریهپردازهای علوم سیاسی است مبنای کانتی دارد، خیلیهایش مبانی هگلی دارد. اگر شما در حوزهی معرفتشناسی که چه چیز معرفت است و معتبر است یا نیست؟ در حوزهی انسانشناسی، در حوزهی هستیشناسی، شما اگر دیدگاهتان با «کانت» یا با «هگل» متفاوت باشد فلسفهی سیاسی شما کلاً زیرورو میشود. بنابراین اگر فلسفهی سیاسی کانتی و هگلی دارید فلسفهی سیاسی قرآنی هم دارید. یک جاهایی به آن شبیه است و یک جاهایی نیست. من فقط از «کانت» و «هگل» یک مثال میزنم و عرضم را ختم میکنم.
در حوزهی نظری حقوق طبیعی، حقوق فردی، که «کانت» در یک مرحلهای و در یک فازی از مباحث حقوق طبیعی ایشان تئورسین است. حالا «روسو» شور حقوق فردی را خیلی بپا کرد و «کانت» استدلال معرفتشناختی و علمی برای آن بحث کرد. خب شما ببینید از کجا شروع میشود و در سیاست چطوری نتیجه میدهد. مثلاً شما میگویید که «کانت» در حوزهی فلسفه علم میگوید من عقل مجرد را قبول ندارم. درست شد؟ الآن این جمله که «عقل مجردی وجود ندارد و معتبر نیست» الآن این به فلسفهی سیاسی و علوم سیاسی چه ربطی دارد؟ ظاهراً هیچ ربطی ندارد. حالا من به شما میگویم چطوری ربط پیدا میکند. کسی که میگوید ما عقل مجرد نداریم ولی بدیهیات عقل عملی داریم و پای عقل عملی را باز میکند. بعد میگوید که معلومات عقلی و پیشاتجربی مثل تصور زمان و مکان در ذهن، که چارچوب ادراکات هستند اینها اصلاً واقعیت ندارند. ابزار ذهن ما هستند برای درک واقعیات. تا اینجا هنوز یک بحث معرفتشناسی است. ربطی به علوم سیاسی ندارد. چارچوب ادراکات خارجی و حسی ما، آن معقولات پیشاتجربیاند. معلومات ما مخلوطی است از معلومات عقلی و تجربی. علم رابطهای است بین نفس و موضوع. ذهن و عین. احکام ذهنیات تحلیلیاند یعنی محمول داخل در مفهوم موضوع است وقتی میگویید جسم ابعاد دارد این ابعاد داشتن خودش داخل مفهوم جسم است یا ترکیبی است وقتی میگویید جسم وزن دارد. هنوز اینها بحثهای معرفتشناسی است. احکام ترکیبی از معلومات تجربی گاهی بدست میآیند گاهی از معلومات عقلی بدست میآید. وقتی میگویید خط راست بین دو نقطه، کوتاهترین مسیر است. مثل احکام ریاضیات. اینها اطمینانبخش هستند. بعد میآید سراغ علوم طبیعی. رابطهی علت و معلول. در فلسفهی اولی موضوعات ساخته ذهن نیستند، تجربی نیستند، شناخت محال است. وارد این حوزه شدید شناخت محال است. ما هیچ چیز علمی در این حوزه نداریم. در حوزهی مباحث غیر حسی که وارد میشویم مقولات متافیزیک ما دیگر به هیچ چیز علم نداریم. هنوز یک قدم دیگر مانده است. عقل، مجرد از تجربه حسی به هیچ یقینی نمیرسد، گیچ میشود، جدلی الطرفین است. مسائل را فقط با عقل عملی باید حل کنیم. وجدان. داریم از معرفتشناسی وارد اخلاق میشویم. دقت کنید از عقل نظری عبور کرد، پرید، داریم وارد حوزه عقل عملی میشویم. دوتا گام دیگر تا علوم سیاسی مانده است تا ببینید از درون آن چه فلسفه سیاسیای بیرون میآید. ماده اصلی علم، حس است. عقل بدون تجربه مصالح لازم را برای ایجاد هیچ علمی ندارد در هیچ موضوعی. مغز امور محسوس را به شکل ماده خام درک نمیکند. عقل، قوانین خود را از طبیعت استخراج نمیکند. قوانین خود را بر طبیعت تحمیل میکند. قوانین درافکندنی است نه دریافتنی. خب حالا سؤال بعدی، میرسیم وارد عرصه حقوق میشویم. از عرصه معرفتشناسی اخلاق، حالا آمدیم یک مسئله حقوقی را مطرح میکنیم. فلسفه حقوق؛ آقا ببخشید بشر حقوق طبیعی دارد یا ندارد؟ این را چطوری جواب میدهید شما گفتید در حوزهی مباحث غیر حسی، عقل تعطیل است! بنبست است! حالا سؤال؟ حقوق بشر را چطور ثابت میکنید؟ از جمله حقوق سیاسی و وظایف سیاسی؟ داریم وارد عرصهی فلسفه سیاسی میشویم و فلسفهی معرفت و اخلاق به فلسفهی حقوق میآییم. داریم وارد درگاه علوم سیاسی میشویم. میگوید پایه حقوق طبیعی را با استدلال نمیشود درست کرد. یعنی ما هیچ برهانی به نفع حقوق بشر داریم یا نداریم؟ چیزهایی که ظاهراً بیربط است... وقتی که میگویند بر اساس معرفتشناسی «کانت» یک علوم سیاسی بیرون میآید که حق و باطل در آن هست و یک چیزهایی از آن را هم ما قبول داریم و یک چیزهایی را نداریم. بر اساس «هگل» یکی، بر اساس «مارکس» یکی. همین یک نمونه را دقت کنید: جناب «کانت» حقوق طبیعی را چطوری با آن معرفتشناسی چطور درست میکنید؟ فلسفهی اخلاق را چطوری اثبات میکنید؟ میگوید اخلاق، اثبات کردنی نیست. مسئله وجدان است، بدیهیات حکمت عملی، عقل عملی. حقوق همینطور. خب با ضربهی به عقل نظری که عقل بدون تجربه معلومات تازهای به ما نمیدهد و آنچه که از حقایق خارجی میفهمیم نمودی است که این حقایق در ذهن ما ایجاد میکنند با معلومات قبلی و پیش ساخته ذهن و عقل درمیآمیزند ما عقلاً نمیتوانیم هیچ حقوقی را برای هیچ بشری اثبات یا نفی کنیم. اثبات و نفی فلسفی. خب ایشان از بزرگترین طرفداران حقوق بشر است و طرفدار اخلاق است، طرفدار حقوق طبیعی فردی است بزرگترین ضربه را به لحاظ فلسفی هم به اخلاق و هم به بشر زده است.
حالا من از شما سؤال میکنم چند درصد متون سیاسی، علوم اجتماعی و علوم انسانی امروز در تمام غرب، تحت تأثیر کانت نیستند؟ چند درصد نیستند؟ کانتی یا نوکانتی؟ بسیار کم نیستند! اغلب نظریهپردازان و اغلب متونی که در همه علوم انسانی در این دهههای اخیر بخصوص نوشته شده است همه اینها و یا بیش از 90 درصد اینها کانتی یا نوکانتی هستند. منتهی خود کانت از این مشکل خودش دررفت! گفت که ما عقل عملی مجرد داریم یعنی یک جنبهای در انسان هست که انسان را به کار نیک وامیدارد از بدی بازمیدارد و حقوق بشر را قبول دارد من وجداناً حقوق بشر را قبول دارم. خب وجدان جنابعالی میشود وجدان جنابعالی! آن کسی که قائل به وجدان نیست چطوری اخلاق حقوق بشر را بپذیرد؟ فیلسوف بزرگ اخلاق و حقوق بشر، که خداپرست هم هست و آدم اخلاقی هم هست و جزو سالمترین آدمها به لحاظ اخلاقی بین اینهاست. میگوید عقلی عملی با استقراء، قیاس و کشف است که رابطهی علّی را کشف نمیکند، مستقیم حکم جزمی فطری میکند این حکم ناشی از حس یا استدلال نیست، قابل تردید نیست، استدلال نمیخواهد، رد هم نمیشود، ناشی از ایمان است، وجدانی است! خب وقتی که پایهی اغلب نظریهپردازیها در علوم اجتماعی و از جمله علوم سیاسی دیدگاههای نوکانتی است و ایشان اصل مبنای علوم سیاسی که حقوق سیاسی است میگوید مسئله نه برهان برمیدارد نه برهان میخواهد و نه برهان دارد نه میشود آن را رد کرد و نه میشود قبول کرد از کدام حقوق بشر قطعی منطقی فارغ از ارزشگذاری است؟ اصلاً این که ایشان یک بدیهیاتی را قائل است در حوزه علوم سیاسی بالاتر از حس و عقل. حکم عقل عملی یا ایمان مقدم بر عقل نظری یا حقوق است. بعد خودش گفت من مجبور شدم برای حفظ ایمان، علم را کنار بگذارم! بیچاره چقدر دست و پا زده دین و معنویت را نجات بدهد. میگوید ما دیدیم نمیشود هم یک مسیحی و یک معنویت واقعی باشی و هم علوم سیاسی داشته باشی! هم برای اخلاق استدلال بیاوری! خب در منطق شما نمیشود. راست میگویی. درود بر تو. درود بر کانت! اما در منطق ما میشود. اسلام غیر مسیحیت است. تشیع غیر از کلیساست. قرآن غیر از کتاب مقدس است. تعریف عقل اینجا با آنجا مثل هم نیست. حق و باطل تعریفش عوض شده است. بعد میآید میگوید انسان قانون ساخته خودش را که بر طبیعت تحمیل کرده، بنابراین قانونگذار اخلاق هم هست، ذهن ما برای طبیعت قانون تحمیل کرده نه این که در طبیعت قانونی بوده که ما کشف کردهایم! وقتی برای طبیعت این کار را میکنیم برای اخلاق چرا نشود؟ قانونگذار اخلاق هستیم، مرکز طبیعت و مرکز اخلاق هستیم. نیکی و بدی تابع نیت توست. سود و ضرر واقعی ندارد. حالا ببینید این مدرنیته چقدر به حرفهای اشاعره ما نزدیک میشود.
این حرفهای «کانت» و «هیوم» که مبنای مدرنیته از جهات زیادی بود خیلی شبیه حرفهای متحجّرترین جریانها در تاریخ اسلام یعنی اشاعره است. اصلاً بعضی حرفهای «هیوم» انگار ترجمه حرفهای اشعری است. همین بحث «باید از اصل برنمیخیزد» عین عبارت اشعریهاست! حالا این جمله نیست، این عین مفهومی است که اشعری یعنی متحجّرترین جریانهای غیر عقلگرا و غیر عدل محور در این حوزه زدند. مرتجعهای ما شدند نمادهای مدرنیته در دنیا، و ما هنوز از منظر اهل بیت(ع) به این قیه نگاه نکردیم. میگوید هر کاری از سر ادای تکلیف صورت بگیرد خوب است – البته این غیر از ما مأمور به تکلیف هستیم نه نتیجه که امام میگوید – این حرف «کانت» با حرف امام(ره) یک شباهتی دارد ولی یک تفاوت اساسی هم دارد. چون تکلیفی که امام یا اسلام میگوید مبنای آن واقعی است و به نتایج واقعی نظر دارد منتهی میگوید نتایج فقط مادی نیستند، نتایج مادی و معنوی و الهی، همه اینها نتیجه هستند. نه این که به نتیجه کار نداشته باشد. این میگوید هرکس به نتیجه نگاه کند اخلاقی نیست. اصلاً اخلاق، بدون نظر به نتیجه است. خیلی ظاهراً متعالی و اخلاقی است. خب ریشهی مفاهیم اخلاقی میآید در معلومات ماتقدم بدوه هیچ مصلحت عینی واقعی مادی یا معنوی، کاری کن که قاعدهی آن بتواند بر اساس یک قانون جهانی باشد. خیلی حرف قشنگی است. ولی سؤال من این است که علوم سیاسی جطور از این بیرون میآید.
علوم سیاسی غرب عمدتاً روی دوتا پایه است. یا عمدتاً یا «هگل»ی هستند یا «کانت»ی. یعنی شما جریانهایی که نه «هگل»ی و نه «کانت»ی باشند در علوم حوزهی علوم سیاسی و علوم انسانی، تقریباً در غرب ندارید مگر دورههای پست مدرن که آن هم جزو نتایج همانهاست. چون جریان پست مدرن اتفاقاً بعضی از حرفهایش جنبههای هگلی دارد جریانهای نسبیگرا و شکاک، و بعضیهایش ریشههای کانتی دارد. کانت را که عرض کردم. فقط هگل را هم بخوانم، چون تقریباً مهمترین بحثهای غیر مذهبی راجع به مذهب در غرب در فلسفهی آلمانی گفته شده است.
در فلسفهی هگل میگوید روح مطلق داریم، حالا من میخواهیم بگویم که اگر کسی روح مطلق را نپذیرفت تا تعریف او با شما فرق کرد خب علوم سیاسیاش هم فرق میکند. چون اساساً علوم سیاسی او بر اساس نظریهی "وجودشناسی" کانت است و ادوار تاریخیاش هست و لذا ایشان از دل فلسفهی متافیزیک خود "حکومت پروس" را درمیآورد. توجیه میکند مشروعیت و حقانیت دولت پروس را در اروپا که میگوید این دولت اصلی است، این دولت مظهر تکامل جهان است.
میگوید روح مطلق در مذهب، مرحله ی دوم نمایش آن است در هنر مرحلهی قبلی آن است. مذهب را به شکل سمبلیک و مبهم نشان میدهد در هنر به شکل مرحلهی نمایش دوم، در فلسفه، خیلی واضح میشود. یعنی در مذهب، هنر و فلسفه، این سهتا یک چیز را میگویند تا برسیم به سیاست. اگر شما تعریف آن روح مطلق در مذهب فرق کرد حتماً در فلسفه و در سیاست هم فرق میکند نمیتوانید بگویید این به آن ربطی ندارد! این یک نکته، که میگوید روح مطلق به عنوان وحدت ذهن و عین، در هنر کلاسیک در هنر، تصویر میشود. همان چیز در مذهب، نمادین میشود، نمایش داده میشود و همان چیز در فلسفه، ادراک میشود. یعنی چه؟ یعنی شما فلسفه و هنر و مذهبتان نمیتواند با هم متعارض باشد. نمایش یک حقیقت است. یعنی چه؟ یعنی شما علوم سیاسیتان جدا از مذهب و جدا از هنر نمیتوانید بفهمید! اصلاً امکان ندارد آن را تئوریزه کنید. اینها همه نمنایش یک چیز هستند. بعد میگوید روح مطلق، نسبت به وحدت ذهن و عین در دولت عقلانی حاصل میشود. بحث آن گره به علوم سیاسی خورد. در دولت عقلانی حاصل میشود. عنصر اضافی است اما نوعی مشخصی از مذهب – اینها عین عبارت «هگل» است گوش کنید – اتخاذ نوع مشخصی از مذهب تعیین کنندهی شکل اجتماعی سیاسی است. میگوید امکان ندارد شما شکل سیاسی اجتماعی داشته باشید منفک از حقیقت مذهب و حقیقت هنر باشید، چون این سهتایی که حقیقت دارند و تجلّی یک حقیقت هستند! ملتها به حسب تصوری که از خداوند دارند دولت خود را سازمان میدهند. این را «هگل» میگوید. ایشان که به این معنا طرفدار حکومت دینی نیست. پدران همه علوم سیاسی، فلسفهی تمام علوم انسانی را اینها نوشتهاند. آن کانت و این هم هگل. کدامشان دارند این حرفهایی که اینها میگویند علوم سیاسی غربی، علمی است، کدامشان این حرفها را زدند؟ من واقعاً دلم برای این فلاسفه بزرگ غرب میسوزد. اصلاً یک چیزهایی را به اینها نسبت میدهند روشنفکران بیسواد ما که اینها پدرجدشان این حرفها را نزدند، اصلاً این حرفها را نگفتند. چهارتایشان این حرفها را گفتند و اینها هم همان چهارتا را چسبیدند و اینها شدند سمبل غرب.
یک بار دیگر جمله را دقت کنید. میگوید: «ملتها به حسب تصوری که از خداوند دارند دولت خود را سازمان میدهند.» یعنی چه؟ یعنی علوم سیاسی با معارف دینی امکان تفکیک آنها از هم نیست. مردم رابطه خدا با خویش را به همان شیوه تصور میکنند که خدا را تصور میکنند بنابراین مذهب تصوری است که یک ملت از خود دارد و دولت آن بر این اساس تعریف میشود و لذا میگوید دولت لیبرال فقط با ظهور مسیحیت ممکن شد، مذهب، صورت متجلی شده آن در حوزهی قانونگذاری است و دیگران آمدند و بعد نظریات دیگری مطرح کردند.
من این بخش آخر عرایضم ناقص و مشتت ماند فقط میخواهم دوستان درست از آن تعبیر بکنند. آن نکتهی آخری که الآن عرض کردیم این بود که پایهی اصلی فلسفی تمام علوم سیاسی در غرب با همهی مکاتب متفاوت خود، غالباً آبشخور آن دیدگاههای امثال هگل و کانت است. هر دوی اینها عباراتشان را من برای شما نقل کردم که اساساً علوم سیاسی غیر دینی، غیر ایدئولوژیک اصلاً معنا ندارد نه در نظریات کانت معنا دارد نه در نظریات هگل، چه برسد به نوکانتیها و نوهگلیها.
والسلام علیکم و رحمه ا...
هشتگهای موضوعی